* تفاوت میان علم حقیقی متصل به ولایت الهی و علم مادیِ متکی بر ابزارهای فناپذیر [00:00]
*تجربههای نزدیک به مرگ، انعکاسی از علم حضوری و شهودی اهلبیت در زمان ظهور [03:14]
*فهم ملکوتی لایههای آفرینش و نقش ملائکه در تصویرگری نطفه و باز کردن قفلهای دلها و رحم ها! [08:16]
*سرّ "لا فرق بینک و بینها الّا أنهم عبادک"، نقطه تلاقی اراده انسان کامل با اراده خداوند و بازچینی هستی به دست ولیّ خدا. [12:33]
*جایگاه حقیقی انسان، نقطه نزول قرآن و جایی فراتر از توهمها و سایههاست. [19:30]
*حقیقت در تبعیت از قرآن و اتصال به حبلالله است، نه در اوهام و محاسبات غلط شیطانی. [22:38]
*لایه لایه قفلهای خلقت در رحم، نشانههایی از تدبیر دقیق، لطف پنهان و حکمت جاری خداست. [30:20]
*کلید نهایی درهای همه عوالم، انس واقعی با قرآن است، نه صرف قرائت، بلکه عرضه، استنطاق و دریافت اشارات الهی [35:52]
*حضور قلب در نماز یعنی بریدن از حدیث نفس و دلسپردن به نجوای حقیقی با خدا. [43:40]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
حالا شما میبینید ذوالقرنین مثلث قدرت دارد، اطلاعات دارد، از کجا؟ از آن نقطه، از آن عبودیت است، از آن اتصال، از آن ولایت که همه اینها را دارد. همه عالم مطیع اوست.
حالا من و شما عالم بهمان تسخیر شده، خودمان را میکشیم که مثلاً یک آهن را یک کاری بکنیم، بیاوریم. خازن، میگویند چی میگویند؟ از این قطعات الکترونیک. قطعات کوچک الکترونیک که اینها برمیدارند مثلاً تولیدش میکنند و بعد دیود... بله، بعد مثلاً اطلاعاتی را به آن میدهند، خواصی را رویش فعال میکنند، بعد در اثر اتصال این با آن، بعد یک نرمافزاری را روی این سوار میکنند. همه اینها با ابزار و ادوات مادی که بعد مثلاً فلان اثر ایجاد میشود که شما میتوانی تصویر فلانی را اینجا در لحظه ببینی. اسم این را گذاشتهایم تهِ علم، تهِ تکنولوژی؛ درحالیکه شما از آن مقامِ عالم امریِ خودت، در یک نقطه مستقری که به همه ملکات و صفات و هویتِ همه موجودات اشراف داری!
دیگر اصلاً نیازی به دیدن این و زنگ زدن به آن و بچه موبایل ضعیف باشد و لنزش فلان شده باشد و بعد آن لنزش از این یکی قویتر و بعد نمیدانم آن سرعت اینترنتش از این بیشتر. این همه عالم را درگیر کرد! اینهمه بریز و بپاش! اینهمه عالم را تلف کردی! اینهمه خرابکاری کردی که یک چیزی را رقم بزنی که تو اگر یک قدم از این عالم جدا شده بودی، ۱۰ لایه از این قویتر بهت داده بودم. بعد اسم این را گذاشتی علم! به اونی که تو را به آن لایه عمیقتر دعوت میکند میگویی خندهدار نیست؟ انبیا و اولیا میگویند: «بابا! بیا اینجا که من وایسادم! اکبر و محمدتقی همه همینجا هستند. تو اراده میکنی، در جانت مطلبی را به او القا میکنی، او دریافت میکند.» این مقام ولایت است. این ولایت تکوینیه.
زنگ میزنی، بعد امروز اینترنت ضعیفه، بعد مثلاً قیافه دماغش خیلی به دوربین نزدیکه، دوربین باید بچرخونه، بعد تازه همه تصویر دیده نمیشود ولی گوشی داریم. با خود میگوییم: «تکنولوژی خیلی پیشرفت کردیم! ما مسلمانها چی دارند؟ انبیا برای ما چی آوردند؟ به ما چیها داریم؟» اینهمه عالم را به لجن کشیدی! اینهمه آدم! اینهمه خلیفهالله را تو، توی اینهمه کارخانه کوفت و زهرمار تلف کردی! اینهمه امواج سر ماده و اینهمه ذخایر زمینی و زیرزمینی را به باد دادی که بردارید دو نفر آدم از اینور و اونور عالم با این امواج و با این نظام ارتباطی و شبکههای ارتباطی و فلان و اینها مخابراتی و اینها صدای همدیگر را بشنوند. توانستم یک چیزی برسانم یا نه؟
زمان ظهور امام زمان این شکلیه. بعد شما مثلاً میگویی: «دیگه ...» میگوید: «حضرت اراده میکند.» خیلی جالب است خودش خوانده شود. میپرسند: «آقا مردم دوست دارند شما را ببینند؟» میگوید: «حضرت همان طور که روی اسب نشستهاند.» امام صادق فرمودند: «دارم اینها را میبینم. انگار جلوی چشمم است.» حالا اینکه انگار جلوی چشمم است، این خودش باز یک چیز عجیبغریبی است. یعنی آن داستان خودش عجیبغریب است. این کلام امام صادق هم همانقدر عجیبغریب است. «دارم میبینم که قائم در کوفه است.» بهش میگویند: «که مردم میخواهند شما را ببینند روی اسب که نشسته؟» اراده میکند مردم را میبینند. همه تعجب میکنند. چه تکنولوژیای؟! گوشی ۸ میلیارد! تُک! میزنم شاید یارانه میخواهی، ثبتنام یارانه میخواستم. شب کنکور سیستم سرور همه قطع میشود. تکنولوژی! تکنولوژی اینه. اراده میکند میبینی. چه جور میبینی؟ چی میبینی؟
بعد حالا امام صادق گفتند: «منم دارم میبینم.» برای فهم شما میگویم: «من دارم میبینم که قائم دارد خودشو اینجوری نشان میدهد.» خیلی عجیب است عالم اینه. توی این تجربههای نزدیک به مرگ، آخریش که امسال پخش شد، برای امثال ما که حس کردیم باید بیایند ۸۰۰ نفر را به خط کنند که این بگوید: «آقا منم شاهد.» اونم بگوید: «منم شاهد.» این جلب توجه میشود جنبه اعجابانگیزش. نه بابا! خیلی ابعاد عجیب توی این قضیه است.
طرف سال ۹۹ از بدن جدا شده، رفته اردیبهشت ۴۰۳. اردیبهشت ۴۰۳ را دیده. اسفند ۴۰۳ آوردنش توی آن بیمارستانی که توی عمرش آنجا پا نگذاشته، در کرمانشاه. از فرودگاه که آمده، توی ماشین چشمش را بستند. با چشم بسته آوردنش. بهش میگویند: «این یک بیمارستانی است.» آنجا میگوید: «فکر کنم ایران یکم باید شیب داشته باشه به سمت راست. محل سوگواری.» بعد میگوید: «آنجا یک جنازهای بود. این پشت خرتوپرت است. آنجا سالن سردخانه است. این مقدار اتاقک دارد. پشتش مهتابی، فلان است. این پشت این یکی اونجوری است. آنجا دیوار ریخته. اینجا سیمش آن مدلیه.» با چشم بسته اینها را کی دیده؟ سال ۹۹ دیده ۴۰۳ را! یعنی چی؟ بعد میگوید: «دیدم کفِ آن سینی، کفِ سینی دو تا چاک این مدلی دارد.» یکبار نگاه نکردم، تهش دو تا چاکی اینجوری دارد. نگاه میکنند. کاشیهای روی این ستون، دو تا از پایین افتاده. آن پشت یک دانه برانکارد است که استفاده نمیشود. شیلنگ من هنوز میشورم یادم نبود. چه رنگش؟ نارنجیه مثلاً. اصلاً چون با حافظه اونجایی و بدون اسباب اینجایی گرفته، آنقدر مسلط است! آنجا عین حضور است، عین ادراک است. آنجا وحدت ادراک است. تازه این ادراک در حد جدا شدن از بدن است، هنوز بهش نرفته. بعد آنجا اصلاً التذاذاتش، فهمش. بعد تازه خود بهشت، مراتب جنت، ذاتش همین است. همینقدر که آنجا رفته، آنقدر اشراف دارد!
«این توی ذهنش چی آمد؟ او چی گفت؟» بعد جنازه را دارد میبیند که از فلان چیز میگوید: «فلان کَس** را دیدم! توی کما گفت: "من ۹ روز دیگر از دنیا میروم."» این توی ذهنش این آمد. او آنجور گفت. «فلان جا فلان... یکهو رفیقم از توی پادگان شیراز به من توجه کرده، میخواهد بیاید عیادتم.» همه اینها را با همدیگر میدیدم که مثلاً مامانم اینجا دارد برایم گریه میکند. رفیقم از پادگان میخواهد مرخصی بگیرد. زنداداشم آنجا این مثلاً شیراز است، آن یزد است، آن اصفهان است، آن تبریز است. در یک لحظه دیدم به همه اینها اشراف دارم. کجای عالم است این؟ چه تکنولوژیای؟ این مال عالم وحدت است. تدبر یعنی این. یعنی کثرات را پس بزن، برو پشت کثرات به وحدت برس. چی میتواند تو را از اینها پس بزند؟ ببرد؟ قرآن! خیلی قرآن چیز عجیبغریبی است.
به چی مانع از این میشود؟ «علی قلوبنا اقفالها» دل قفل دارد. حالا قفلش چیست؟ چرا اقفال؟ توی یک لایه ممکن است قفلش باز است، برای بعدی قفل دارد. یک روایتی داریم: «للرحمه اقفال عجیبی.» میگوید: «رَحِم قفلهایی دارد.» نطفه که میآید سه لایه است. روایت بحث جدی، سه لایه است. نطفه که میآید توی لایه اول، هرکدام از این لایهها سه ماه توش قرار میگیرد. بعد توی آن لایه اول که قرار میگیرد، فلان اتفاق... دم دست دارم؟ بله. میفرماید که: «للرحمه ثلاث اقفال.» روایت در کافی، جلد ۶، صفحه ۱۵. ابو حمزه سؤال میکند از امام باقر علیه السلام. ابو حمزه «سئل عن الخلق، در مورد خلقت فرمود.» حالا ببینی تعابیر را. بعد او میخواهد با آن علم روزش... اینها خندهدار است این علمی نیست. میگوید: «از خلقت پرسیدم.» فرمود: «ان الله تبارک و تعالی لما خلق الخلق من طین افاد بها افادة القدا سعیدا و کافر شقیا.» این بحث اینکه آنجا سعید و شقی از هم تفکیک میشود، یکی از بحثهای بسیار سنگین و فضاس.
«و وقعت نطفة تلقت الملائکه.» نطفه که واقع میشود، ملائکه میگیرند. نطفه! ملائکه که مُجردند. که شما هزار بار، هزار تا دستگاه بیاورید چک کنید، ببینید نوتر، وسط، مساوات. کسی این را گرفت؟ انداخت؟ کاری کرد؟ نکرد؟ روایت میگوید: «ملائکه گرفتند. ملائکه انداختند.» پس معلوم میشود که این نطفه یک داستانی دارد. یک چیز بالاتر از این نطفه هم جای دیگر هست. این نطفه هم خودش عوالم دارد. ظاهر و باطن دارد. هفت لایه باطن دارد. هر چیزی ملکوت دارد. هر چیزی آسمان دارد. هر چیزی از آسمان آمده. «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ.» چقدر این آیههای عجیبی است! ملائکه نطفه را میگیرند. «فسوروها!» تصویرگری میکنند روی نطفه. خب این همان «هو المصور» آمد پایین، شد صورتگری ملائکه. ما الان اسمش را گذاشتهایم صورتگری فلان دستگاه و صورتگری دوربین و صورتگری چیچی. و هنوز علم به اینجا نرسیده که بتواند با یک ابزار و ادواتی بچه را توی رحم صورتش را تغییر بدهد. در آینده به اینجا خواهیم رسید. باید برسد برای اینکه مظهر اسم «هو المصور» است. این همان است که اینی که الان اینجا گذاشته تکنولوژی ندارد. اونی که آن بالاست، فراتر از ملائکه مصور است. این به ملائکه دستور میدهد: «صورتش از این مدلی باشد.» هر آن اراده کند، هرچی را اراده کند، همان میشود.
روایت معروف امام حسن مجتبی... نمیخواهم خیلی توی این فضاها سیر کنیم، چون به سمت توهمات ما که به کُنه قضیه بفهمیم ولی مقام ولایت یعنی این. یک گوشههایی از مقام ولایت یعنی این. حالا امام مجتبی که به حسب ظاهر دستوبالش بسته است و مردم شام اذیتش میکنند، مردم کوفه اطاعت نمیکنند و امام تنها و غریب و اینها. «دیگه تنهاترین سردار!» یک متلکی طرف پای منبر امام حسن انداخت. آقا بود، مرد بود، نشسته بود. «چی میگویی؟ من اراده کنم، مردم کوفه را میکنم مردم شام. مردم شام را میکنم مردم کوفه.» بیا! مثلاً پوزخندی زد که تو مردم کوفه نمیتوانی راه بیندازی توی میدان جنگ، بعد بگویی: «من اینها را میکنم آنها، آنها را میکنم اینها.» حضرت فرمودند: «توجه کردید؟» خیلی! انشاءالله از این صحنه خیلی وحشتناک. رفت توی خانه دید که خانم شده آقا. سیبیل کلف و خلاصه همان شبیه آقای کتاب بعد از ظهر. آقا بود. باردار شد از خانمش که تا دیشب زن شده بود امروز بچهاش هم گفتند: «خنثا شد.» بچه خنثا شد یعنی نه دختر نه پسر. بعد آمد خدمت امام مجتبی گفت: «آقا من غلط کردم با شما.» دوباره توجه کردم. آقا برگردید خونتون. دوباره این مرد شده، خانمش زن شده، بچهاش هم نمیدانم پسر شده، دختر شده. این توی آن مقام است. تو آن به آن که مرد هستی، او افاضه میکند مرد بودن تو را. آن به آن زن بودن خانم تو را آن به آن... خیلی بعید است! نه! «اهل بیت، اهل بیتت رو عوض کن!» یا اهل بیتت رو عوض کن یا ساقیتو عوض کن. نا مفهوم!
موقعیت ولایت این است. این ملائکه مصور، اعوان و انصار و امتداد وجودی اویند. مصور اونه. او هم به مصوّریت حقتعالی مصور است. او توی نقطهای قرار گرفته که هیچ تمایزی بین او و حقتعالی نیست، مگر یک تفاوت که این مخلوق و خالق. «لا فرق بینک و الا انهم عبادک و خلق.» متن زیارت رجبیه است. آقای بهجت خیلی این را میخواند. این قله انسانیت است که ما را دعوت کردند و دعوت کرد. هیچ فرقی بین تو و خالق نیست. اینها مخلوق تو هستند. مصور تویی. تو اراده میکنی بچه خلق بشه. تو اراده میکنی بدون پدر بچه خلق بشه، خلق میشود. اسباب دست توئه. تو اراده میکنی اسباب را دور بزنی. تو اراده میکنی اسباب را تسریع کنی. اسباب را دور بزنی، نه یعنی تفره صورت بگیره بدون سبب. یعنی از اسباب دیگری که ما نمیدانیم و بلد نیستیم. اراده میکند اسبابی خلق بکند، اسباب را عوض کند. ولی چون این عالم، نظام احسن است، هرچی که بخواهد این را عوض کند به پایینتر از این باید راضی بشه. او چون حکیم است و جمیل است، به زشت راضی نمیشود. «یحب الجمال» دیگر. چون خوشگلترین این بوده. به همین اندازه این سازه را به هم نمیزند. چون از این قشنگتر نبود. اگر بود آن را رو میکرد. خیلی نکته فنی لطیفی بود توی اعماقش. خیلی کیف میکند. واسه همین «لا تبدیل لخلق الله». این چون نظام احسن است. خوشگل قشنگترین نظام است. توی اسباب خوشگلترین آنها را گذاشته. هرچی بخواهد جابهجا بکند باید خوشگل بدهد بیرون. غیرخوشگل بیاره، کمتر خوشگل بیاره، نمیکند. به همین اسباب همهچیز پیش میآید. ولی باز اینکه این اسباب سرعت پیدا کند، کُند بشه، اینها همش دست خودشه. آن عبدی که ولیّ حق است، توی نقطهای است که آنجا دارد همه چیز...
بیم اصطلاحات فنی و تخصصی شد نمیگویم دیگر که حالا عالم کثرت و این حرفها. مقام عالم جمع و چی و جامع و این تعابیری که بحث جداگانهای دارد. حالا غرضم این است که این ولی اینجا اگر امام یک اراده بکند این مرد زن بشه، یعنی چه؟ اصلاً این کارها چیست؟ امام همینی که این آقا علی الدوام با اراده او آقاست. او این را مردش کرده. او لحظه به لحظه مردی را دارد به او افاضه میکند. زنانگی را دارد به آن یکی افاضه میکند. خیلی عجیب است ها! شما علی الدوام این حافظهات ۵۰ ساله کار میکند. علی الدوام حافظه تو دارد تجدید میشود، آن به آن. بعد اونی که حافظه را... او سبحان الله! اونی که حافظه را دارد برای تو علی الدوام نگه میدارد، او یادش نمیرود که تو این اطلاعاتی که اینجا بود، لحظه بعدی که میخواهد این را بهت افاضه کنه، یادش نمیرود که لحظه قبلی چیا بود. تارهای مویی که لحظه بعدی میخواهد به تو عنایت بکند، یادش نمیرود که این اینجا بود ها! لحظه مویی جابهجا نشود. اینور بدهم. این سفیده اینجا بود. لحظه به لحظه... چند وقت است که این یکی سفید است؟ نه بابا! این لحظه به لحظه این ریش سفید را دارد به تو افاضه میکند. توی عالم حس، توی عالم ماده است. آنجا اصل وجود تو اصلاً همین هست که دوام دارد. خلق دارد. خلق میکند. دائم الربوبیه. دائم الخلقه. لحظه به لحظه دارد خلق میکند. تازه آنجا واژه لحظه کم میآورد! لحظه چیه؟
ما را دعوت کردند به آن نقطه برسیم. از آنجا عالم را ببینیم. و قرآن از آنجا نازل شده. از آنجا دارد عالم را گزارش میکند. «وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِیمٍ عَلِیمٍ.» همینهایی که به تو رسیده، همش اونجاییه. همینها را بگیر. با هرچی که مواجه میشوی، بازگشت بده به قرآن. «رد علی القرآن» کن. عرضه به قرآن کن. این میشود گرفتن آن ریسمان اعتصام به حبل الله. تو علی الدوام توجهت به اینجا. همان گیرنده و فرستنده توجه دائماً به این رشته باشد. آنجا بحث رشته مطرح است دیگر. توی نظام ارتباطی و اینها رشتهها، مخابرات. اینها همش رشته است دیگر. تو دستت به این رشته باشد. تو به حرف آن و تحلیل آن و برداشت آن و دستور آن و اینها کار نداشته باش. ببین این چی میگوید. این حق است. این مطابق با همه عالم است. این از آن جایی آمده که آن کسی که همه هستی را خلق کرده، از آنجا همه هستی را گزارش داده برای تو. نسبتسنجی کرده با همه هستی. او چی شد؟ قرآن همه هستی را دارد نگاه میکند و نسبت تو را با همه هستی دارد تبیین میکند. «تِبْیَانٌ لِکُلِّ شَیْءٍ.» موقعیت را دارد میگوید. این میشود تبعیت از حق. تو توی نقطه حقیقت قرار میگیری. آنجایی که باید باشی. آنجایی که همهچیز آنجا واقعیت پیدا میکند. تو توی آن نقطه قرار میگیری. درگیر این توهمات و تلقیات و تلقینات و تصورات و اینها نمیشوی. درگیر سایهها نمیشوی. وقتی دارد بهت میگوید: «آنجا خبری نیست.» نگو: «یک چیزی آنجا دارد مور مور میکند.» سراب است. وقتی بهت میگوید: «هست!». نگو: «هیچی نمیبینم.» هست! که دارم بهت میگویم. این کلمهای که گفتی. نگو: «آقا دو کلمه بود.» بابا! این گوشت مردار بود که خوردی! «من دو تا کلمه توی زبانم آمد گفتم اون مرتیکه فلانو میگویی؟» این دو کلمه مرتیکه فلانی! اصلاً بابا! یک صوت بود. تمام شد. رفت هوا. این صوت نبود که! این گوشت مردار بود که خوردی. تازه این صورت مثالیاش است. ده دلار مثالیاش است. حقیقتش چی بود؟ این چی شد؟ کجا رفت؟ چیزی نشد که! آنجا میگویی: «آقا خیلی شد! من پولم را از دست دادم! من فلان شدم!» نه! آنجا چیزی نشد. چیزی از دست ندادی. هیچ اتفاقی نیفتاد. هیچ ضرری نکردی.
خیلی حرفها را اولیاالله و چون با واقعیت قضایا مواجهند، نه ترسی دارند، نه خوفی دارند و نه فریب میخورند. شیطان توی این نقطه فریب میدهد. تو نقطه ابهام. و قرآن ما را از این ابهام درمیآورد. قرآن ما را به هدایت میرساند. اگر این هدایت و تبعیت را نکردیم، پیش نرفتیم، جدی نگرفتیم، میافتیم توی دام این اوهام و توهمات. توی مشت شیطان. چیزهایی را میپنداریم هست که نیست. چیزهایی را میپنداریم نیست که هست. کلاً نظام محاسباتمان روی هواست. رفتارهایی انجام میدهم. خب وقتی من فکر کردم که مثلاً دوربین مثلاً ازش آبجو میآید، مثلاً لیوان میگیرم زیرش هی میزنم توی سرش، چون ۵۰ نفر به من گفتهاند این آبجو میدهد، منم هی لیوان را میخورم. بعد برای اینکه آرام بشم. به هر حال دارم کاری میکنم دیگر. باید خودم، خودم را آرام کنم. بگویم که نه! این آبجو هست! تو نمیفهمی. این طعمش طعم خاصیه. روانشناسی جدید به خودت تلقین کن. بگو که هست. خیلی هم خوشمزه است. میآید بالاخره آبجو! از حرفهای انگیزشی که یک روزی بالاخره از توی این آبجو میآید بیرون. بابا! احمق، این دوربین. این کارش یک چیز دیگه است! خبری اصلاً آبجو ماجو نداریم. همه این رفتارهایی هم که انجام میدهد، توی سر این میزند، لیوان میگیرد، هی بالا میکشد، همه اینها پوچ است. میشود هیچی به هیچی. الان چیکار کرد؟ مگر از دوربین آبجو میگیرند؟ این به خیال خودش از دوربین آبجو گرفت. گرفت؟ گرفت یا نگرفت؟ کاری که کرد چی شد؟ خیلی انرژی گذاشت. مگر عالم به توهمات من و «لَیْسَ بِأَمَانِیکُمْ» مگر به امانی شماهاست که حالا دوست داری این نباشد، دوست داری آن باشد؟ دوست داری حزبالله باقی نمونم؟ دوست داری از نیل تا فرات. ای مردهشور خودت و دوست داشتنت! مگر به امانی شماهاست آخه؟ نتانیاهو دوست دارد از نیل تا فرات! نتانیاهو غلط کرد با ننه و باباش! بزرگواری که گفت: «نتانیاهو خر کی باشد؟ سگ کی باشد؟» نتانیاهو کجای عالم وجود است؟ مگر خدا وایساده به هوای دل کی؟ کجای عالم وجود است نتانیاهو؟ توی دورترین نقطه از مبدأ وجود. توی کثیفترین، توی ضعیفترین نقطه وجودیه. هرچی از مبدأ دور بشود هم کثیف میشود، هم ضعیف میشود. توی ضعیفترین نقطه وجودیه. بعد همه این کائنات و این عوالم بر مدار این ضعیفترین موجودات بچرخ؟ اینجوریه مگر عالم کائنات؟ کائنات به آن کسی که در قله است تابع آن است. خب اینجا حسن نصرالله که ۱۰۰ متر زیر زمین است، نتانیاهو که اینجا سوار میشود، میرود اونور، میآید اینور، پیاده میشود اینها زیر زمینند. ولی ۱۰ کیلومتر بالای آسمان وجودند! رشد کردهاند. این تبعیت از قرآن کرده. این تبعیت از حق، اعتصام به حبل الله کرده. این شدت وجودی پیدا کرده. بر حسب ظاهر نگاه میکنی او میزند و میکشد و این هم دستش بسته است. و اینکه مال اینجاست که بابا این اسدالله این نیست. نتانیاهو این نیست. عالم این نیست. چی فکر کردی؟ چی تصور کردی؟ اونو کشت. بعدیش ماییم و بعدیش تویی. بعدیش تویی.
عروسی اینها با دختر مجردی بود. پیرزنهای فامیل دور ما را میگرفتند، هی ما را سیخونک می زدند، میگفتند: «بعدیش تویی. بعدیش تویی. عروس بعدی تویی.» عروسی بعدی مجلس ختم میرفتم، «یحیی حسین» وارو زدند. اسدالله را زدند. اسماعیل هنیه را زدند. محمدرضایف را زدند. صفیالدین را زدند. قاسم... میگفتند: «بعدیش تویی. بعدیش تویی.» این زد. این خودش مجری امر عالم بالاست. البته آنجا حالا خوبی مجریه یعنی چی؟ یعنی مثلاً کار خوبی کردند؟ نه! حالا یک سازوکار خودش دارد توی عالم تکوین، عالم تشریع. اینها حق، باطل، آن داستان خودشه. غرضم چیه؟ غرضم این است که این میشود آن اتصال به مبدأ حقیقت. با چی حاصل میشود؟ با قرآن. این است که توی این فرایند قرار میگیرد، میرود بالا. «یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ.» هی به مبدأ نزدیکتر میشود. شدت وجود پیدا میکند. قدرت پیدا میکند. به مالک همه هستی نزدیک میشود. نزدیک شدنی که مالکیت نسبت به همه هستی. چون دیگر این و آن ندارد. دوگانگی برداشته. دوگانگیها را از بین برده. دوئیت دیگر نیست. آنقدر که این هر آنچه که خودش بود و کنار زد: «ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سر/ من تو آمد رفتهرفته، رفت من آهستهآهسته.» از فیض کاشانی. خیلی زیباست. «ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سر/ من تو آمد رفتهرفته، رفت من آهستهآهسته.» در زد. گفت: «کیه؟» گفت: «منم!» «اخرج یا انا.» برو! «من» برو. فهمید مشکل کار کجاست؟ «من» ندارد اینجا. رفت و کار کاری کرد. برگشت آمد در زد. گفت: «کیه؟» گفت: «تو!» که بر درسرای تو هستی مضمون آن هم که در میزند خودتی. منی نیست اینجا. «ادخل یا انت.» حالا که توییه، بیا. خیلی عمیق است. خیلی لطیف است. راهش چیست؟ راهش همین چی؟ این هواها را از ما میکشد. چه عنانیتها را میگیرد؟ چی دوگانگیها را از بین میبرد؟ قرآن. امر او، حکم او. وقتی این سوار شد دیگر منی نیست. او میگوید: «من اجرا میکنم.» اینجا به مناسبت «تلقت الملائکه» این عرض کردم. تمامش کنیم.
انشاءالله شنبه ملائکه این را میگیرند. تصویرگری میکنند. سپس گفتند: «حالا ببینیم چی هست این داستان.» ملائکه برمیگردند به خدا میگویند: «یا رب، از ذکر او اُنسی.» پسر باشد یا دختر. «فیقول رب جلاله ای ذالک شا.» هرکدام خدا بخواهد میگوید. تازه این مال این عوالم دوره هاست که اینها سؤال میکنند و او میگوید. و اینها یکم بالاتر از عالم ماده است. آن بالا بالا این حرفها نیست. آن بالا بالا خودش است و خودش. از آن میآید پایین. اراده میکند ملائکه باشند. اراده میکند ملائکه بگیرند. اراده میکند ملائکه سؤال کنند. اراده میکند اینجوری سؤال کنند، اینجوری جواب بدهد. همش خودش است. بعد خدا هر کدام بخواهد میگوید. بعد اینها میگویند: «تبارک الله احسن الخالقین.» این توی شکم زن قرار داده میشود. از همان اول که نطفه میخواهد منتقل بشه به عنوان پسر یا دختر منتقلش میکند. «فتردد تسعت ایام فی کل عرق و مفصل.» ۹ روز توی تمام رگها و مفاصل تردد میکند. یعنی از همه اینها میگیرد. از همه رگهای ارتباطی آنجا دارد به رحم متصلند. تردد میکند یعنی میرود از همه میقاپد. برمیدارد میآورد آن ژنها و صفات و پلاکتها و همین که حالا امروزیها بهش رسیدهاند و گفتهاند. بعد چی میشه؟ «و منها للرحمه ثلاث اقفال.» این به مناسبت اقفال. این را میخواستم بگویم: «دل قفلهایی دارد.» شاید از این جنس باشد. اینجا میفرماید: «رَحِم قفلهایی دارد.» رحم سه تا قفل دارد. «قفل فی اعلاها.» یک قفل بالای رحم. یعنی رحم را سه تکه توی این روایت ترسیم میکند. یک در است. یک قفل است که باید سه ماه پشت این قفل بماند. میافتد توی حفره بعدی. سه ماه توش وا میشود. میافتد توی حفره بعدی. سه ماه توش. به حسب ظاهر الان که بررسی میکنند این سه لایه توی رحم نیست. البته سه پرده ظاهراً اثبات شده که این سه لایه بودن خود رحم، نسبت به بدن. ولی اینکه توی خود رحم سه تکه باشد، اینجوری ظاهراً نیست. این کوچولو کوچولو آرام آرام بزرگ میشود دیگر. این خود این بزرگ شدنه یک قفل است. یعنی خود رحم اتصال پیدا میکند دیگر. قفل است. حساب است. بسته. اول قفل اول نگهش میدارد. بعد چیکار میکند؟ «مما یلی علی السره من الجانب الیمن و لو قفل الاخر وسطها و القفل الاخر اسفل من الرحیم.» این قفل اول امین بالای ناف از سمت راست. قفل بعدی وسط. قفل بعدی پایینتر از رحم. اینجا میفرماید که سه روز. «ایام فی القفل الاعلی.» آن ۹ روزی که رفت توی رگها چرخید، میافتد توی قفل بالا. قفل اول سه ماه اینجاست. بعد میفرماید به خاطر همین توی سه ماه اول زن حالت تهوع پیدا میکند. بالای معدهاش است. هی روی معده فشار میآورد. این حالت تهوع پیدا میکند و «یصیب المراه خبث النفس.» احساس سنگینی و حالش بد است و یک حال بدی احساس میکند. حال تهوع احساس میکند. این مال آن قفل اول رحم است. بعد نازل میشود به قفل وسط. سه ماه آنجا میماند و «ثره الصبی فیها مجمع عروق.» اینجا ناف این بچه متصل میشود به همه رگها. از همه رگها هرچی که باید بگیرد این میگیرد. «مجمع العروق» میشود این بند ناف میشود و «عروق المراه کلها منها یدخل طعامه و شرابه من تلک العروق.» از همه رگهای زن نوشیدنی و خوردنی، طعام و شراب متصل میشود به این ناف این بچه. همه رگها تغذیهاش میکند. «قفل الاسفل.» بعد میافتد توی قفل آخر. «ثلاث اشهر» اینجا سه ماه میماند. «فذالک تسع اشهر.» این میشود ۹ ماه. که البته دیگر از ۶ ماه تا ۹ ماه وقت تولد بچه است. یعنی باید بیفتد توی این قفل سوم. حالا گاهی کامل توی قفل سوم میماند سه ماه. گاهی همین که افتاد توی قفل سوم بچه دیگر به دنیا میآید. ۶ ماهش تمام بشود. زیر ۶ ماه بچه سالم نیست. خب. بعد چی میشه؟ «ثم تطلق المراه فکلما تطلق انقطع ارق من ثره صبی فاصابه ذالک الوجع وید علی صورته حتی یلقا الی الارض.» زایمانش را توصیف میکند که این هم البته چیزهای مهمی دارد. کلاً این باب را اگر فرصت کردید در کافی، جلد ۶، باب «بدء خلق الانسان و تقلبه فی بطن امه.» اصلاً چه شکلی انسان در شکم مادر خلق میشود و مراحلی را طی میکند. چندین روایت دارد که اگر فرصت کردیم بخوانیم. روایت جالبی است. مطالب خیلی جالبی.
حالا غرضم چی بود؟ یک بخشش که خود این نظام خلقت بود. یک بخشش هم قفلها بود که این هی لایهلایه قفلهایی دارد. دل هم قفلهایی دارد. پردههایی دارد. بنده نسبت به همه عوالم در حجاب است. هر عالم یک دری دارد. آن دره برای من قفل است. در باز نیست. دیگر من که نماز میخوانم، الله اکبر میگویم، خیلی زور بزنم یک در را بتوانم فقط یک بار با لگد فشار بدهم. بعضی الله اکبر که میگویند همه این درها را رد میشوند. از همه این عوالم عبور میکنند. «سمعتُ من قائِلها.» از خودش شنیدم. قرآن را از او شنیدم. با خودش صحبت کردم. این همان است که ملائکه هم که میآیند بهش توجه ندارد. علمای بزرگ فرمودند. آقای قاضی به ما فرمودند که در حین عبادت اگر چیزی رخ داد توجه نکن. همان قضیه معروف که حورالعین توجهش را منصرف نکردم. به چه درهایی تا به حال قفلش باز شده که آن حورالعین را تا آنجا او را دارد میبیند. او هم با جامی از شراب بهشتی. یکبار از سمت راست، یکبار از سمت چپ، یکبار از روبهرو. بعد میگوید: «اعتنا نکردم.» این از کدام در عبور کرده بوده که اگر به این توجه میکرده، میافتاده توی در پایینتر؟ چه قفلی به رویش باز بوده که میدید؟ آن نما را باید ببیند. به این نما نباید توجه کند. من که اصلاً زور بزنم، تهِ حضور قلبم بشه توجه به حورالعین. بردم. یعنی بتوانم در تمام نماز تصور کنم از شراب بهشتی وایساده نماز بخوانم. در تمام این نماز متوجه بشم که حوریه هنوز هست. ملائکه دیگر سر و دست اصلاً امضا میگیرند از من. به همدیگر نشان میدهند. «نماز! ببین نماز! ببین تصور حورالعین!» حالا خود حورالعین اگر بیاید که خب قطعاً نماز باطل میشود. قضایش به گردن نماز مستحبی. به هر حال میشود شکست. آن کجا؟ اینها همه اقوال دل است دیگر. من همین آقا قفل قطور گُنده هست. همین قفل اولیه به در بیرون توی کوچه زدند. قفل کتابی قطور. تازه باید آن را وا کنم. بعد بیایم یک دانه در میخورد به حیاط. تازه آن را وا کنم. یک در دیگر میخورد به اندرونی. آن را وا کنم. بعد دوباره در اتاق. آن را وا کنم. بعد در گنجه است. آن را وا کنم. همه اینها هم قفل است. یک مَن خاک هم رویش نشسته. چرا نمیتوانم هی عقبتر بروم؟ به این اندرونیهای قرآن راه پیدا کنم که از آن عوالم پشت این دارد حکایت میکند. چون درش را خودم بستهام. «علی قلوبها اقفالها.» دل بیمار دل قفله. راه درمانش چیست؟ راه درمانش هم خود قرآن است چون این «شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ» بحث مفصل نیست ها. گشایش، فرج، اینها همه به واسطه رحمت حاصل میشود. رحمت خدا یعنی چی؟ موصوف به رحمت است. «شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ اِلّا خَسَارا.» قفل، آن کلید توی قفل میشکند، بدتر هم میشود. واس باز میشود. کلیدش قرآن است. اُنس با قرآن. این اُنس هم همین قرائت و اینها نیست. توجه دادن. سیگنال گرفتن. عرضه کردن. یک بخشش عرضه کردن است. یک بخشش استنطاق است که در روایت امیرالمؤمنین، مرحوم شهید صدر هم بسیار روی این نکته تأکید دارد. حالا امشب وقت گذشت. هر شب آخرش تازه به اصل بحث میرسیم. بعد ول کنیم برویم. رابطه ما با قرآن به واسطه استنطاق است. «اسْتَنْطِقُوهُ.» به حرف بکشیدش. سؤال کنی. هی باید عرضه کنی: «آقا این درست است؟ آقا اینجوریه؟» بعد این استنطاق هی باید از اینور بگیری به آنور. تو آنجا این را گفته بودی. اینجا این را گفتی. منظورت همین است؟ کاور میکنند. نورمان به این میتابد. نور این به آن میتابد. یک چیز جدیدی. نور این دو تا یک ابهام جدیدی را برطرف میکند. قرآن خیلی عجیب است ها! اگر این کار رویش صورت بگیرد عجایبی توی این قضیه دیده میشود. یعنی واقعاً گرههای گوشی میبیند. این رفتوآمد است. وقتی هست اینجور باید با قرآن ارتباط برقرار کرد. این میشود تدبر در قرآن. الفاظ را بخوانید نهایتاً خیلی هم که باشد ترتیل. «رَتِّل الْقُرْآنَ تَرْتِیلا.» و نمیبرد توی آن اعماق. امیرالمؤمنین در وصف متقین فرمود: «اینها سحرها داروی دردشان را از بین قرآن میگردند پیدا میکنند. شبها که قرآن را ایستاده قرائت میکنند، دنبال میگردد توی این داروخانه. دارد دنبال میگردد. دردش را دارد عرضه میکند. دارد استنطاق میکند. دارد به زبان میگیرد، به حرف میگیرد. جواب بده. بگو خب.» بعد این باشد. بعد ما دنبال فلان استاد و فلان آدم و یکی باشد چشم بر به ما بگوید. منکر اینها بشوم و بگویم کلاً نیست و اینها یا مثلاً ابداً نباید مراجعه کرد. اصلاً حرفی نیست. شما بالاتر را داری. اصل را داری. راهم باز است. یکی بیاید بگوید: «دیگر تو حاج آقا قرآن خواندی. به این نیست دیگر. حال نداری. این رشته تو که رشته ریاضی است، به جای ما هم نگه داری، حبل الله.» آره. میگفت که طرف خیلی تنبل بود. برنامه صبح جمعه مرحوم نوذری بود. میگفت که این گفت: «حال ندارم پاشم یکی برایم فلان چیز را بیاورد.» این بغلی گفتش که: «من حال ندارم حتی اونو صدا کنم یکی برای من این فلانی را صدا کنه.» این بغلیش گفت: «حالا تو که دهنت بازه، همینم به جای من بگو.» داستان. حالا غرضم این است که اینها میشود اقفال. ببخشید خیلی طولانی شد.
این قفلها هی به سمت یک دری، به سمت عالم نور، سمت حقایق. ما که توی همان قفل اول گیریم دیگر. یعنی از همین فرار حس، همین حیوانیت. این قفل سنگین حیوانیت که ما را چسبانده به زمین. «الی الارض» که این قفل سنگین حیوانیت هم به خاطر تبعیت از هواست. هرچی که این گفته. این نفس متصل به این حس و ماده و این حیوانیت ما بهش نه نگفتیم. همه توجهمان به این است. صبح تا شب گوش من به این نفس. یک چیزی اینجا بگویم یادگاری. حالا شاید دیگر شنبه همدیگر را ندیدیم. شاید عمرم به دنیا. این را میگویم ولی انشاءالله برای همدیگر دعا کنیم. خدا ما را به حقیقت این برساند. حضور قلب در نماز یعنی چی؟ حضور قلب اصلاً یعنی چی؟ چه اتفاقی رقم میخورد؟ «حضور قلب ندارم. مشکلم چیست؟» یک کسی دائم توی نماز دارد با من حرف میزند. نمیگذارد من حواسم جمع بشود که چی دارم میگویم. درست است؟ آن کیست که دائم دارد با من حرف میزند؟ نمیگذارد من حواسم جمع بشود؟ خودم. آفرین. کدام مرتبه از خودم است؟ آفرین. همین خودِ وهمیِ حیوانی. چرا آنجا دارد با من حرف میزند؟ برای اینکه یک عمر هرچی با من حرف زده من بهش نه نگفتم. همه حواسم همیشه بهش بوده. الانم که الله اکبر میگویم همه حواسم به آن است. حضور قلب یعنی چی؟ یعنی من وقتی الله اکبر گفتم دیگر گوش به این نمیدهم. حواسم اولین قدم به این است که حواسم به این است که دارم میگویم. نه به آن چیزهایی که او میگوید. بعد کمکم به این چیزهایی که میگویم هی میرود عمیقتر میشود. بعد میبینم که یکی دیگر دارد میگوید. ارتباط و اصلاً یکی دیگه است. با یکی دیگه سمت دیوار و اینها من سجده نمیکنم. یک حقیقتی. من در برابرش هستم. به همه وجود من احاطه دارد. من در برابر او وایسادم. میرود جلوتر. انشاءالله خدا روزیمان کند به حق امام رضا علیهالسلام. میرسد به اینجا که بابا «یحول بین المرء و قلبه.» اصلاً اینی که من در برابر او باشم چیه؟ قلبم را پر کرده. همه ادراکات من در دست اوست. او از ادراکات من به من نزدیکتر است. حسن همه ادراکات من از او دارد به من میرسد. از اینجا به بعد خیلی داستان نم تغییر میکند. قفلهایی که میشکند. انشاءالله خدا بشکند از دل ما!
گیر اصلی کجا بود؟ الله اکبر گفتی. «راستی فلانی زنگ بزنم. چی شد؟ سنگ که نزدم!» الله اکبر. «سبحان ربی العظیم.» «به فلانی بگویم زنگ بزند. او هم اگر نباشد جواب ندهد، چی؟» السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. یک دست تسبیح، یک دست آی فلانی. این، این را در نماز یک جوری است که یک تمرکزی هم ایجاد میکند. با یک فراغ بالی قشنگ همان مطلبی که حواست ازش پرت بود به خاطر مشغلهها خودت و خودت خلوت کردی دیگر. بعد خودت با آرامش میگوید: «ببین حواست خیلی پرت بود. این چک فلانی را میخواهی چیکار کنی؟ بهت میگفتم، میگفتی الان فوتبال، الان فلان است. الان دیگر فوتبال نیست. از همهجا آمدی بیرون. جواب من را بده.» نماز پیدا میکنیم چون خودمان با خودمان خلوت میکنیم. یک وقتی بدبخت! کفش ما را دزد برده. ما نمازمان را شکستیم. نمازم را شکستم. «دزدش کفشم را میبرد.» گفتش که: «کفش چقدر میارزید؟» گفت: «فکر کنم دو قران.» گفت: «کار خوبی کردی.» حال و احوال ماست. یعنی باز لااقل توی نماز یک ۵۰ تومان آن زنده میشود. حواسمان جمع میشود. یادمان میآید کی کجا طلب داشتیم. بعد نماز اینها به خاطر اینکه این دائم دارد با ما حرف میزند. حدیث نفس بهش میگویند. اولیا خدا همین گفتگو را دارند. «ناجَیْتُهُ سِرًّا وَ عَمِلْتُ لَکَ جَهْرًا.» در مناجات شعبانیه: «من از آنهایی قرار بدهی که علی الدوام با تو مشغول نجوا هستند.» ما هم اینجور که داریم در نجوا هستیم خودمان با خودمان. این خودمان کیست؟ این توهمات من است. نجوا کنیم ولی با کی؟ بخواهیم جز حاجتهایمان باشد. انشاءالله برای همه مخصوصاً دعا کنید. انشاءالله برآورده بشود. خودتان نصیبتان نشود اشکال ندارد. شما من ؟. این میشود آن طعم مناجات. این میشود هرچی، هرچی که گفتم حضور قلب در نماز چه میدانم، عوالم نوری، فلانی، این حرفها. همش همین است. این قفلهای دل این شکلی میشکند. خیلی طولانی شد ببخشید. خدا انشاءالله ما را به حقیقت این حقایق برساند. اگر عمری بود و زنده بودیم شنبه انشاءالله. اگر هم نبودیم که حلالمون میکنید و انشاءالله در عوالم بعدی زیارتتان میکنیم. انشاءالله.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهر.
در حال بارگذاری نظرات...