* ارتداد یعنی عقبگرد از مسیر هدایت بعد از شناخت آن، نوعی بازگشت به پشت و دور شدن از نور الهی [01:45]
* تقوا سیستم هشدار درونیست؛ هرچه قویتر، تشخیص وسوسههای شیطان سریعتر و تغییر مسیر آسانتر [06:08]
* علامه طباطبایی: بیماردلی = ضعف ایمان؛ و نشانهاش سیر قهقرایی دل است از محبت مؤمنین تا حب کفار [10:58]
* تحلیل ریشههای نفرت از مؤمنین و گسترش تدریجی این دل چرکینی و ذهنیتهای القاشده در دل انسان [24:23]
* بازبینی خود، ترک قضاوت عجولانه، و پرهیز از نگاه تکبرآمیز به خطاهای دیگران، درمان نفرتها و سوءظنهاست [27:58]
* نقد خودحقپنداری، تحقیر مؤمنان و فاصلهگیری از جامعه اهل ایمان به بهانه پاکی و رشد فردی [34:24]
* "با مردم باش، ولی در گناهشان شریک نشو"!.. فاصلهگیری از مؤمنان، سرآغاز انحراف از جبهه ایمان به جبهه کفر
[38:14]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد اللهم صل علی محمد و آل محمد طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
یک مرور جسته و گریختهای به معارف این سوره داشتیم که بخشهایی را بهصورت نامنظم مرور کردیم. انشاءالله یک دور اجمالاً مطالب را از اول دوباره یک مرور اجمالی سریع از ابتدا تا انتها داشته باشیم تا این بخش را به اتمام برسانیم. انشاءالله فرصتی باشد که بهصورت جزئیتر و مفصل به معارف سوره بپردازیم. به آیه بیست و پنجم رسیدیم: "ان الذین ارتدوا علی أدبارهم من بعد ما تبین لهم الهدی." آنان که مرتد میشوند، پشت میکنند، عقبگرد میکنند، به عقب برمیگردند بعد از اینکه هدایت برایشان تبیین شد. دوباره همان دوگانه "هدی" و "هوا".
حالا یکوقت هست که خدا برای آدم تبیین میشود. انسان هم میفهمد، ولی به مرور میبیند که نمیتواند دنبال این (هدایت) برود. شُل میشود، سُست میشود، برمیگردد. مسیری که رفته را برمیگردد، دنده عقب میزند، عقبگرد میکند. این را قرآن از آن تعبیر به ارتداد میکند. این ارتداد یکوقت آن ارتداد فقهی هم هست که احکام خاص خودش را دارد؛ که اگر کسی مرتد شد یا مرتد "ملی" است یا مرتد "فطری". اگر از ابتدا مسلمان به دنیا آمده باشد (پدر و مادر مسلمان)، از اسلام خارج میشود که مرتد فطری میشود. اگر نه، مسلمان به دنیا نیامده، خودش مسلمان میشود ولی باز از اسلام خارج میشود میشود مرتد ملی. هرکدامشان احکامی دارند. همان وقتی که مرتد میشود، دیگر اموالش از او جدا میشود و در حکم مرده تلقی میشود. اموالش را بهعنوان ارث بین زن و بچه تقسیم میکنند و در بعضی موارد هم حکم اعدامش لازم میشود و احکام دیگری هم دارد: نجاستش و مسائلی از این قبیل. اینها میشود احکام ارتداد، ارتداد فقهی.
ولی خیلی وقتها ارتداد اینجوری نیست. عقبگرد هست ولی در حدی نیست که ما منظورمان از مرتد، این (مرتد فطری و ملی) باشد. این ارتداد خیلی زیاد است. شاید بشود گفت فقط معدود بسیار نادریاند که گرفتار این ارتداد نمیشوند. نمونهاش همین که ما در ماه رمضان احوالاتی داریم: حال دعا، مناجات، قرآن، نماز شب، عبادتی؛ بعد ماه رمضان از دست میرود. خیلی ضعیف میشود. این هم مصداق ارتداد است، عقبگرد آن حال را نتوانستم نگه دارم. این هم یک جور ارتداد است.
یک وقتی هم ارتداد اعتقادی هست، ولی نه به آن معنا که منکر همه چیز شوم، منکر خدا و پیغمبر و اینها نیستم؛ ولی از جهت اعتقادی خیلی چیزها را شک کردهام. در اینکه مثلاً داستان امام حسین و عرب و عجم و "ما آریایی هستیم، عرب نمیپرستیم" و بهظاهر مسلمانها... یعنی مسلمانیاش را انکار نمیکند، ولی حالا به اسم روشنفکری، به اسم سؤال، به اسم شبهه یا به اسم تحقیق (نه تحقیق واقعی، با توهم تحقیق) در خیلی مسائل از ریشه شک کرده است. این هم خب یک ارتدادی است که البته به آن حد ارتدادی که گفتیم نمیرسد، ولی بههرحال این هم در فرهنگ قرآن ارتداد محسوب میشود، عقبگرد است دیگر. خلاصه آدم از آن احوالات زلال، ناب و خالص خودش درمیآید.
یکوقتی است که عقبگرد میکند ولی زود ملتفت میشود. "فاذا هم مبصرون." متقین این شکلاند. مؤمنان با تقوا... شیاطین دور دلشان را میگیرند و وسوسهشان میکنند، تحریکشان میکند؛ چه شیاطین جنّی، چه شیاطین انسی، چه شیاطین جنس ترکیبی از جنی و انسی که اینها الان از همهاش بیشترند. یککم شاید اول تصویر بگیرد، خوشش بیاید، حواسش پرت بشود؛ ولی از یک جایی چشمش باز میشود. یکهو ملتفت میشود که این شیّاد است، حواسش جمع میشود. این خاصیت تقواست؛ هرچقدر تقوا قویتر باشد، زودتر گرا دستش میآید که این شیّاد است. گاهی تقوا ضعیف است، در حد مراعات این است که انسان به گناه نیفتد، به گناه واضح آنچنانی... این همینجور با شیّاد رفته و رفته و رفته، یکهو میبیند شیّاده بهش میگوید: «فلان کار (معصیت) را بکن.» با اهل معصیت رفته، بهشان علاقه پیدا کرده، حُسنظن پیدا کرده، رفیق شده، رفتوآمد کرده، همسفره شده، همغذا شده، مسافرت رفته و اینها. دیگر الان بهش میگویند: «خب این یک پیک عرق هم بخور.» "فاذا هم مبصرون"، «نه، من ما مسلمانیم، از این کارها نمیکنیم.» این هم تقواست، درسته خیلی دیر کار افتاده، ولی خب چون حد تقوایش آنجا بود، تقوای سطحش پایین بود، تا به آنجا نرسیده بود کار نمیکرد.
یکوقت بالاتر است؛ مراعات مکروه را هم میکند، مراعات مُشتبه را هم میکند. خب، این باز از آن قبلیه زودتر ملتفت میشود. یکوقت هم در مرحله توجه، در مرحله مراقبه است، فراتر از مراقبه. فقط نسبت به اعمالش نه، نسبت به احوالش هم مراقبه دارد؛ یعنی قلبش توجهاتی دارد. اینجا چی میشود؟ اینجا خب خیلی زودتر حالش بد میشود، غریزهاش دارد تحریک میشود؛ ولو هنوز اصلاً کشیده نشده به اینکه بخواهم گناهی با او مواجه شوم، همین خطورات آمده، خطورات حرام نسبت به یک زن نامحرمی، ببینم حالم یکطوری دارد میشود: زنای ذهنی و الهام میکند. یک وقتهایی که بساط یک کار حلالی هم پهن است، آنجا این نفوذ شیاطین هم گاهی بیشتر است. یعنی انسان مثلاً تو ارتباط با همسر خودشی، یکهو احوال دل میرود به سمت اینکه «فلانی و اون تورو، اون عکس و اون فیلم، اون همکارمون و اون چی شد؟» بیتقوایی است.
در یک مرحله ممکن است اهل حلال و حرام باشد، خب یک مرحله از تقوا را دارد؛ یعنی با اون خانم مثلاً معصیت نکرده یا مثلاً گفتوگو و فلان و این حرفها نیست، ولی بههرحال یک کشش قلبی هست. این را قرآن از آن تعبیر به بیماردلی کرد: "فی قلبه مرض." کسی که نسبت به نامحرم میل دارد، نه میلی که فقط در حد وسوسه است، در حد غریزه است، میلی که دلش رفته. وسوسه میآید دل قبول نمیکند، این هی دور دل میچرخد، "اذا مسهم طائف من الشیطان" طواف میکند، این هم اعتنا نمیکند، راه نمیدهد. اون وسوسه هست، این بیتوجهی میکنم.
یکوقت نه، راه میرود. فیلمهای تام و جری اینها بود مثلاً یکهو چشمش به پول میافتاد، چشماش آرم اسکناس میافتاد، چشمش به گوشت میافتاد، چشماش عکس گوشت توش میافتاد. یادتان هست؟ یک همچین حالتی میشود این، یاد فلان خانوم میافتد، یکهو تو چشماش هم عکس اون خانمه میافتد. همان حالتی که شهوتش جوشیده، تعلق پیدا کرده، خوشش آمده، دلش رفته، بهخاطر دل بیمار.
علامه طباطبایی میفرماید که اساساً در فرهنگ قرآن، بیماردلی مساوی با ضعف ایمان است، جفتش یکی است. شما یا بگو مؤمن ضعیف یا بگو بیمار دل. از این ضعف ایمان شروع میشود دیگر، میرود دیگر. اول دوست دارد مؤمن باشد ولی خب نمیتواند، کمکم... دوست داردها، ولی آخه کمکم... «نمیگویم دوست نداریدها، ولی آخه کمکم دوست ندارم.» آخه مراحل ... توضیح میدهم مراحل سیر و سلوکی به جهنم است. اول مؤمنان را دوست دارد، خوب. ولی آخه... بعداً «مؤمنها رو نمیگویم دوست ندارمها، ولی آخه...» بعد «مؤمنها رو دوست ندارد آخه...» بعد «کافرها رو دوست دارد آخه...» که از اینجا دیگر میشود (من یتولهم منکم فانه منهم). ما غلط و غلوط گاهی میخوانیم، به حافظه ضعیفمان تکیه میکنیم، بعد دوستان هی میآیند میگویند که «آقا آیات را درست بخوان.» حتی آیاتی که سورههایی را که حفظیم و باز آیاتش را غلط میکنیم، نمیدانم چهسری. بعضی هم گاهی گفتند که «چون مثلاً دیدیم آیه را غلط خواندی دیگر گوش ندادیم. گفتیم وقتی آیه را که همه بلدند غلط میکنی، بقیه حرفهایت چه اعتمادی است؟» یک تشکر میکنم از آن عزیزی که دیگر گوش نداده، به این دلیل. از همینجا به تو سلام میدهم، آریایی روحت شاد که به این دلیل... بله توجیه ندارد. راست میگویند، من آیهای که میخوانم باید درستش کنم بعد بخوانم، به حافظه نباید تکیه کنم.
آیه ۵۱ مائده فرمود: "یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود و النصارى اولیاء بعضهم اولیاء بعض و من یتولهم منکم فانه منهم." همین الان اگر به آیه نگاه نکنم دوباره بخوانم، غلط میخوانم. "و من یتولهم منکم فانه منهم ان الله لا یهدی القوم الظالمین." هرکس که ولایت اینها را داشته باشد، از اینها که این ولایت را هم علامه فرمود ولایت نصرت نیست، ولایت محبت. نه اینکه هرکس کمکشان کند، نه. هرکس دوستشان داشته باشد.
پس از یک جایی بهبعد دیگر محبت مؤمنین و علاقه به ایمان و مؤمنین و نشانهها و شعائر الهی جایش را میدهد به محبت به کفار. خیلی چیز عجیبی است. چون این شیعیان انگلیسی را نگاه کنید، خارج از کشور زیاد زدوخورد داشتند، فضای بینالملل اینها خیلی فعالاند. دیروز که ۱۲ اردیبهشت بود عرض تبریک هم داریم به همه اساتید. رویم هم نمیشود بگویم که یعنی اصلاً تو این زمینه حرف بزنم، ولی چون حسنظن دوستان زیاد است و واکنش نشان بدهم، بعضی حالا اثر محبت و حسنظن و ستارّیت خدا و اینها، به ما پیام میدهند: ۱۲ اردیبهشت. یادم هست پیامهای اینشکلی من فقط شرمنده میشوم و در خودم هیچ صلاحیتی نمیبینم. امسال حتی رویم نشد به اساتیدم پیام بدهم، تبریک بگویم. چون حتی رویم نشد که خودم را شاگرد اینها بدانم؛ یعنی نه تنها اینور که هیچی، به آنور هم یعنی حتی شاگرد هم نبودیم چهرسد به استاد و این حرفها.
روز ۱۲ اردیبهشت، شهادت شهید مطهری رضوان الله علیه، سالگرد یا سالمرگ ناصرالدین شاه قاجار هم هست، سالگرد ترورش. جریان انگلیسی برداشته، زده: «۱۲ اردیبهشت سالروز به درک واصل شدن منکر شعائر، منکر بیبی رقیه سلام الله علیها، فلانی خبیث و ملعون را تبریک عرض میکنیم.» توهین به شهید مطری. همین جریان نوشته: «۱۲ اردیبهشت، سالگرد ترور صاحب قرآن، احیاگر شعائر الهی، جناب ناصرالدین شاه قاجار، صاحب ابیات اشعار فلان.» مثلاً دو بیت از شعرش هم گذاشتهاند، تسلیت یا مثلاً گرامی میداریم. ناصرالدین شاه که قاتل امیرکبیر، داستان تنباکو، چه و چه و چه و چه بدبختیهایی که تو این مملکت ایجاد کرد و اینها. چون یک دوبیتی در مورد امام حسین دارد، عزیز است. شهید مطهری که همه وجودش محبت امام حسین... علامه طباطبایی در رؤیا قبل از شهادت ایشان میبیند که امام حسین تجلیل میکند، میبیند که ایشان دارد لبهای پیغمبر را میبوسد (یعنی خوابهای عجیبی در وصف شهید مطهری علامه طباطبایی دیده). گریههای آنچنانی، احوالات آنچنانی، روضهخوانیهای آنچنانی، سیره اهلبیت گفتن، یک عمر نوکری خالصانه برای اهلبیت. اینها به چشم نمیآید چون یک جا گفته: «آقا من ندیدم در مقاتل معتبر اسم ایشان (رقیه) را گفته باشند.» خب واقعاً همین است؛ یعنی اسم رقیه را تو مقاتل معتبر برای حضرت رقیه سلام الله علیها به این کیفیت. حالا بحث تحقیقی و پژوهشی است، برای عوام خب خیلی وقتها این مطالب برایشان جا نمیافتد، جای طرح هم برای عوام نیست. خیلی وقتها بحثهای تخصصی هم هست، تو جلسات تخصصی هم مطرح میشود. بعداً یک عدهای برمیدارند این حرفهای تخصصی را میکشانند به مجالس عوام.
مثلاً مرحوم آقای ریشهری که ما خیلی بهشان علاقه داریم، با آثارشان انس داریم. آثار بسیار بابرکت و عزیز ایشان، نسبت به حدیث کساء منتقد بود. کتابی هم نوشت و چاپ هم نشد و تازگی نرمافزاری دیدم، مجموعه آثاری که «نور» زده، آنجا دیدم آثار آیتالله ریشهری را جداگانه یک نرمافزار دارالحدیث دارد. یکی آیتالله شهید، جد... تو دارالحدیث این کتاب نبود، تو آثار ریشهری دیدم این را گذاشتهاند. کتاب مختصری که ایشان در نقد حدیث کساء نوشته است. میگوید واقعه کساء جزء مسلمات است ولی این حدیثی که به دست ما رسیده، این سندش در نگاه من مشکل دارد و یک نقد جدی که ایشان دارد که اصلاً عصبانی است آنجا این است که شیخ عباس قمی فرموده که من لعن میکنم اگر کسی دست ببرد به مفاتیح من، چیزی اضافه کند (متن کتابش). و میگوید الان تمام مفاتیح که امروز چاپ میشود، حدیث کساء را اضافه میکنند، درحالیکه شیخ عباس اضافه نکرده است. مشمولِ لعن شیخ عباس. و خیلی سر این قضیه ناراحت است و از انتشاراتهایی که چاپ کردهاند این را گله دارد. بااینحال ایشان با اینکه کار تحقیقی انجام داده، دید که آقا فضا جوری نیست که شما این را وقتی مطرح کنی، عامه مردم بفهمند دقیقاً چی میخواهی بگویی. فکر میکنند شما منکر حدیثی. وقتی جماعتی هم راهمیافتند میگویند: «بر منکر حدیث کساء لعنت، پیاده تا کربلا.» نمیفهمند این محقق چی دارد میگوید.
خدا رحمت کند مرحوم آیتالله خوشوقت را. خیلی ماههای آخر عمرش مظلوم واقع شد، با غربت از دنیا رفت. ایشان هم تو تلویزیون آمد، یک بحث علمی در مورد حضرت رقیه سلام الله علیها. واقعاً انسان محققی بود، واقعاً محقق بود. ایشان گفت: «آقا من رسیدهام، نامه رقیه که میگویند و این بچه کوچک و اینها ظاهراً فرزند حبیب بوده، فرزند امام حسین نبوده.» آقا داستانهایی راهافتاده. تو صحن امیرالمؤمنین، بنده همان سال، سال ۹۱ یادم است، یک جماعتی آمدند پای ایوان نشستند. یکیشان گفت: «بچهها با هم چه قراری گذاشتیم؟ قرار گذاشتیم تا نجف بریم فلانی رو که منکر حضرت رقیه بود لعنش کنیم. الان وقتشه، کنار امیرالمؤمنین بر فلانی لعنت.» ایشان، آیتالله خوشوقت و شهید مطهری و اینها معمولاً مخصوصاً از باب ثوابش کنار ضریح امام رضا بلندبلند هم لعن میکنند. کنار قبر خود شهید مطهری، اینجا تو کربلا مثلاً... بعد همین آدم به ناصرالدین شاه علاقه دارد چون چند بیت در وصف اهلبیت، احیاگر شعائر بوده. قاتل امیرکبیر. اینها بیماری دل است. دل وقتی معکوس میشود، این شکلی میشود. دقیقاً میشود فهمیدها. تو این قضایا حالا حرف زیاد است، ما پرحرفی زیاد میکنیم. حوصله شما را سر میبرد خاطراتی است که آدم، تجربیات آدم.
مثلاً میدیدیم نسبت به یک جریانی، افرادی، اشخاصی (حالا حوزوی و اینها). حالا ما هم یکی از اونایی بودیم که اینها میزدند که حالا مهم نیست. افراد دیگری را هم میزنند به مناسبتهایی. تا یک حرفی که یککم حالا مثلاً روبه ملکوت و فلان و اینها. مثلاً حالا ما که هیچی، ما که تو هپروت... فلان آقا گفتند: «آقا شهید رئیسی شب اول از دنیا رفت مثلاً چی شد؟ انبیا آمدند.» یکی از بزرگان تهران گفته، سریع میبینی که هستند هملباسی از ما که سریع نسبت به این حرفها واکنش نشان میدهند. «این حرفهای بیمبنا، پوک، فلان، خرافاتی، چیچی...» و از این طیف آدمهایی که از این حرفها میزنند، کار ندارم این حرفها درسته، غلطه، مبنا دارد، ندارد، جای بحث دارد؛ ولی از این جنس آدمها متنفرند.
یک قضیه پیش آمد، یک بابایی آمد دستور قرآن گذاشت و گفت: «من دیگر نمیآیم و نیستم و اینها، من دیگر...» و این حرفها. «۶ ماهی لااقل نیستم.» بعد ۶ هفته هم نکشید دوباره برگشت، گفت: «بههرحال تقاضای اینها زیاد است و اینها.» بعد آن روزی که این آقا گذاشتم. همین بابایی که خیلی به همه اینها میپرید و اینها. میخواستم ببینم واکنش این نسبت به اون آدم چیه؟ با خودم حدس میزدم. گفتم: «خب این وقتی از این طیف بدش میآید، لابد از اون طیف هم خوشش میآید.» از طیف شلوغکار، پرصدای، وراج، خودنما، پرادعا. «من سوادم اینجوریه، من فلانم. از اکثر امامجمعههای کشور باسوادترم. من و من و من میکند.» من نجسش، بوی تعفنش بلند... بیکار نیستم یک ساعت بشینم. گفتم بزنم ببینم یک دقیقه چی میگوید. تا زدم مثلاً دقیقه بیست و سوم مثلاً گفت: «آقا هرکسی اشتباهی دارد.» حالا آدم از صد نمره مثلاً سی تا هم غلط مینویسد، ایشان نمرهاش ۷۰ بود. گفتم میدانستم، همچین دلی که نسبت به آنها نفرت دارد، قاعدتاً باید نسبت به اینها محبت داشته باشد. قلبی دیگر، حیات از آنور هم هست. دلی که از اینها نفرت دارد، طبیعتاً از اینها (که میگویم منظورم افراد نیستند، منظورم ویژگیها هستند). یعنی چون ما بر اساس سنخیتهایمان علاقهمند میشویم. وقتی یک کسی خودش اهل "من من" کردن و "من سوادم این است، من تحصیلاتم این است، مدرکم این است، مدرک فلان مدرک دارم، همه را ببینید مدرکشان چیست" و فلان و اینها. هرکس هم که مدرک، مدرک اینجوری بکند، این عاشق اون هم میشود. در مورد هرکس هم که میخواهد نظر بدهد، یک مدرکی باید باشد آنجا. مثلاً یکبار باید چک بکند، اگر آن مدرک آنجوری که میخواهد نباشد، دیگر هیچی قابلقبول نیست. سنخیت است دیگر، جنس آدمها این مدلی. زیاد هم نمونه داریم ها، یعنی تو مثالهای سیاسیاش و اینها زیاد میشود نمونه آورد که آدمهایی که از یک طیفی بیزارند و متنفرند، طبیعتاً به یک طیف دیگری کشش نشان میدهند، علاقه نشان میدهند.
اینها احوالات دل ماست و اینها زمینههای بیماریهای دل ما را فراهم میکند. پس اولش از نفرت از مؤمنین شروع میشود. گاهی بهحسب چیزهایی هم هست که حق است، درست است، حد هم دارد. از آخوندی چیزی دیده، از پاسداری، از مداحی، از هیئتامنایی مسجدی. رفته بچه بوده، گوشش را پیچاندند، دعوایش کردند، با لگد بیرونش کردند. پاسداری بوده حقش را خورده، آخوندی بوده سرش کلاه گذاشته. کم نداریم. انشاءالله که کم باشد، ولی بههرحال خود ما کم ندیدیم که بقیه بروند و از بانک و خود را تعریف کنند. که بعدش چی؟ خب دیدی. خب حالا پیدا میشود دیگر، تو این لباس هم لباسپوشیدهاند، معصوم بشوند؟ شیطان هم هست و وسوسه هم میکند و برای اینها... این طیف هم وسوسهاش بیشتر است. و خیلی وقتها مثلاً سوءظن ماست؛ یعنی مسائلی است که ما اشتباه تلقی کردهایم. از این نمونه هم زیاد داریم. یعنی این هم یک بابی است اگر بخواهم واردش بشوم که این هم باز از خود وسوسههای شیطان است که درمان اینجور ذهنیتهایی را ایجاد میکند که مثلاً فلانی که فلان کار را نکرد، به فلان دلیل بود. فلان کار را کرد، به فلان دلیل بود. اینکه مثلاً از فلانی... بعد حالا زمینههای محبتها و نفرتهای... حالا من در مورد شخص خودم عجایب عجیب و غریبی سراغ دارم.
مثلاً فرض بفرمایید یک آدمی میآید به ما ابراز علاقه میکند که «آره ما...» و وامیایستد یک عکسی میگیرد تو گروه خانوادگی میگذارد. و یک آدم دیگری با این آدم خوردهحساب دارد و کینه و نفرت دارد. این میبیند که مثلاً این آنقدر ابراز علاقه به ما کرده، از ما متنفر میشود که این شما اگر آدم خوبی بودی، برای چی باید با فلانی مثلاً بچرخی؟ اگر عارف بود، تا نگاه میکرد و میگفت: «فلانی! این کیه؟» که همین نشان میدهد که یا چشم برزخی را اینها ندارند که خب پس معلوم میشود چیه، فهمیده این کیه و درعینحال همراهش است. بابی از نفرت و کینه و اینجور داستانها. میخواهم عرض کنم خیلی وقتها ماها دلمان هم چرکین میشود. خودم دلچرکین شدم، کار شیطان است. یعنی واقعیتی نبوده تو اصل داستان که حقی هم داشته باشی نسبت به این قضیه. بر فرض هم که واقعیتی بوده و حقی هم داشتیم، خب این دیگر جای سرایت ندارد که. نه من دیگر اصلاً میدانی، از آنجا به بعد هر انگشتر میبینم، «عالم اینطور میشود چون اون انگشترش این مدلی بود.» «قاری قرآن بود، اصلاً من ۲۰ ساله نتوانستم هیچ قاری قرآنی ببینم، همه یاد فلانی...» آن فلانی هم که کلاه ما را برداشت، استاد حوزه بود. دعوا شد، اینها مستأجرند که پا نمیشد. «نه مداح بود، چهل سال دیگر من مداحی گوش ندادهام.» «دکترها چی؟ پولدارها چی؟ از پولدارها کم زخم خوردی؟ پولدار بد کم دیدی؟ دکتر بد کم دیدی؟ وکیل بد کم دیدی؟» دیگر وکیلها را گذاشتی کنار، دیگر دکتر نمیروی، از پولدارها متنفر شدی، دیگر دُم تکان نمیدهی. پس یک مرضی است اینجا. این سرایت دادن خودش یک داستانی دارد. آدم خودش میفهمد دیگر. پس این اول از مؤمنین ...
علامه یک بحثی دارد. میفرمایند که خود این انتقاد زیاد از مؤمنین کردن، یکی از نشانههای نفاق است. یک کلاسی هم دارد برای آدم که هی میخواهد خودش را از اینها جدا کند؛ «شروع کنم از آخوندهای بدی که تو زندگیم دیدهام هی بگویم و هی نقدشان کنم.» معنایش این است که من جزء اینها نیستم. میخواهم فاصلهگذاری کنم، روحانیت اصیل و باسواد و انقلابی را نشان بدهم به مردم، جنسهای فیک و تقلبی را تفکیک کنم. خود این تکبر است. این خود شیطان است. این خودش کفر است. این خودش از همه آنها بدتر است، چون آنها هر کثافتکاری که دارند، این حقبهجانبی و این ادعا، این تفرعن را لااقل ندارند. ای چهبسا اقرار هم دارند که من فلانم. «بدم.» میبینیمها، مثلاً طلبه رو به راهم نیست، با او که صحبت میکنی، میگوید: «حاجی ما که... بابا، طلبه بیخودی هستی.» میگوید. خودش این "سگ" شرف دارد به آن کسی که به این نگاه میکند با دیده تحقیر و حقارت و هی تو سر این میزند که حقانیت خودش را و کمالات خودش را عرضه بیاورد. ای چهبسا آن هم عاقبتبهخیر میشود. تو بعضی روایتها هم دارد که این یک روایت خیلی عجیب و ترسناکی دارد که وقتی یک کسی به گناهکاری با دیده تحقیر نگاه میکند، خدای متعال این دوتا را از دنیا نمیبرد تا اینکه آن گناهکاره به خاک نشستن این را میبیند و این هم بهشت رفتن. خدا از باب اینکه دماغ این را بخواهد بمالد، آن را میبرد که «تو غلط میکنی! تو بر من تعیین تکلیف میکنی که این جهنمی است. حکم تراشیدی؟ اینها الان... اینها خوارج روزگارند، اینها فلانند.»
بله، انتقاد زیاد است، بههرحال همه جور آدمی داریم، همه طیفی داریم. خیلی از رفتارها و کارهای ما هم اشتباه است. ولی خیلی وقتها آنچیزی که ما فکر میکنیم نیست، واقعاً خیلی وقتها اینطور نیست.
پریشب حالا خدا روزی همه کند انشاءالله، به همین زودی از حرم امام رضا علیهالسلام آمدیم بیرون. یکی از دوستان اسنپ گرفت که... چی؟ برای جلسه بریم بغل خیابان. خیابان از باب الجواد. اسنپ آمد و نگاه میکردم، یک ماشین جلویم بود، سرنشینش یک خانم مثلاً نیمهحجاب بود. رفت و بعد گوشیام دید که همین پلاک همینه و اینها. به خانم گفتم: «شمایید؟» و بعد با یک حالتی، بنده خدا گفت: «حاجآقا، اینه دیگه. حالا چهکار کنیم؟» از حق نگذریم، ما خودمان هم حالمون یک طوری بود. گفتم: «نه، من جلو مینشینم.» از باب اینکه مثلاً برای ما بد نشود. «ببخشید دیگر، این سری اینطور شد دیگر، دیگر ما چاره نداشتیم.» همه را خودش افتاد. تا نشستیم تو ماشین، خانم با اینکه مثلاً روسریاش هم خیلی عقب بود، دیدم صدای رادیویش روشن است که صدای زمزمه دعای کمیل را دارد گوش میدهد. تا دید که مثلاً با احترام و محبت و اینها برخورد کرد و تا ما نشستیم، صدای رادیو را زیاد کرد. دعای کمیل. خیلی عجیب بود؛ یعنی چطور بود؟ یعنی این خانم مسافرهای قبلی که سوار کرده بود، از باب اینکه تحقیرش نکنند، دعای کمیل را کم کرده بود که آنها اعتراض نکنند. خوشحال شد که یک آخوند سوار کرده، دعای کمیلش را راحت گوش بدهد. ما چی دیدیم این خانم را؟ به چی فکر میکردیم و چی بود؟ اونی که باید با دیده حقارت بهش نگاه میشد، من بودم. که «اون خانم که حاجآقا ببخشید دیگر، این سری بالاخره به این حاجآقا خوردیم.» که «این سری دیگر به این خانم بدحجابه خوردیم.» نمیخواهم اصل کار را بشورم ببرم که مثلاً این و آن و این حجاب و این پوشش و اینها هیچ فرقی ندارد. اینها که توهم و شعر و دستور خداست، مشخص است. یکیاش منطبق با امر خداست، یکی منطبق با امر خدا نیست. آنقدرش واضح است.
ولی آیا میشود با همین قضاوت کرد؟ خب بهتعبیر حضرت آقا، این نقص ظاهری این است. بنده خدا یک کمبودی دارد تو رفتارهایش که این خیلی ظاهر است، هرکس نگاه میکند میفهمد. برای من چی؟ من نه. هرکس نگاه میکند اصلاً سیمای ملکوتی و عمامه و انگشتر و ریش و فلان و جای مهر و اینهاست. در مورد ماها دیگر با یک حالت خوشرویی به ما نگاه میکنند: «خوشبهحال شما حاجآقا، بر ما دعا کنید.» بعد یککم بیاید با من بچرخد، احوالات ما را ببیند: «نمازهای بعد دو ساعت بعد از اذان و با بیحال و با خمیازه و با پیژامه و مُهر کپکزده و بدون حضور قلب و بدون جماعت و بدون تعقیبات و بدون نافله.» و یککم که نگاه میکند، میگوید: «من لااقل هرچی بودم، نمازم اول وقت بود با تعقیبات بود با نافله.» یککم با ما که مواجه میشود، میبیند این تفاوت کار است. یعنی تو اصل قضیه هر دو مشترک. حالا این اشکالاتی که تو ماها هست، هم مختلف است. حالا یکی تندتر است، یکی کندتر است. تو تحلیل سیاسیاش اشتباه میکند، یکی تو رابطههای خانوادگیاش مشکل دارد و همینطور قطع میکنی. حالا من میآیم نگاه میکنم که چهار تا ریشو حزباللهی را من مثلاً تحلیل سیاسیام را حالا به تحلیل خودم و تأیید دیگران، تحلیل سیاسیام خوب بوده. ۴ نفری که تحلیلهایشان یککمی شوت میزند را بهخاطر این تحلیلهای سیاسی تحقیر میکنم. فکر میکنم اینها الان، اینها فلانند و فلانند. و گاهی همین باب نفرت از مؤمنین میشود. این باب نفرت از مؤمنون وقتی که دل را خراب میکند، این آن بیماردلی خطرناک است و این زمینه را فراهم میکند. اولاً برای دور شدن از مؤمنین. وقتی هم که از مؤمنین دور شد، مثل گلهای میمانید که وقتی یکیتان دور میشود گرگ میزند. گرگ دستهجمعی به گله حمله نمیکند. "اشاذ من الغنم." وامیایستد، یکی از اینها جدا بشود. تک افتاد، میزند. شیطان هم با شما اینجوری است. تا وقتی جمعتان جمع است، نمیآید سمتتان. چون همدیگر را نگهمیدارید، مواظبت میکنید. وقتی جدا شد، میزند. خب کم نیست. آقا ما هم دیدیم، ما میبینیم طلبه اش هست. رفتوآمد میکنی، این طلبه گاهی یکجور است، بچهاش گاهی یکجور است، خانمش گاهی یکجور است. گاهی تُند است، گاهی کُند است، گاهی صورتی قهوهای، گاهی آبی سبزه. حالا اینجاهاش ضعیفتر است، آنجاهاش قویتر است. درس بهتر خوانده ولی حالا مثلاً دنبال درس اخلاق کمتر بوده ولی درس اخلاق بیشتر رفته. شور اجتماعیاش ولی خیلی رشد نکرده. همه را اگر آدم بخواهد بتاراند که کسی نمیماند که. و این توهم در من شکل میگیرد که دیگر بههرحال یک سرباز خوب امام زمان دارم. ایشالا البته خدا دست اینها را هم بگیرد ولی خب آخه من با اینها چهجور ... این همان نقطه سقوط است. این همان جایی است که این هم همان "اذله علی المومنین" از انسان گرفته میشود.
در سوره مبارکه مائده فرمود: "شماها اگر مرتد بشوید، من مؤمن واقعی جای شما میآورم که مرتد نیستند." "من یرتد منکم عن دینه فسوف یأتی بقوم یحبهم و یحبونه اذلة علی المومنین اعزة علی الکافرین." پس معلوم میشود که اینها آن نقطه رهاشده از ارتدادند. طیف روبهروی مرتدیناند. دو گروه: یک گروه مرتد شدهاند، یک گروه مرتد نشدهاند. آن گروهی که مرتد نشدهاند را با چه وصفی یاد میکند؟ نمیگوید "مرتد نشدگان". میگوید: "اونایی که خدا را دوست دارند و خدا آنها را دوست دارد." و "اینها پیش مؤمنین خاکند، پیش کفار سنگند." "اذلة علی المومنین، اعزة علی الکافرین." پس دو مدل آدم داریم: یا مرتدند یا در برابر مؤمنین خاک. یا مرتدند یا در برابر کافرین سنگند. آن سنگبودن در برابر کافرین هم باز یک بخش زیادیش به همین خاکبودن در برابر مؤمنین برمیگردد. خلاصهاش، "مرتد نشدن" است. انگار رازش تو همین یک کلمه است. به کسی که اینجور نباشد در خطر ارتداد، به دلایل مختلفی که چند تایش را عرض کردم. یکیاش همین است که جدا میشود از مؤمنین، آسیب میبیند. یکی دیگر این است که تکبر پیدا میکند، سقوط میکند. یکی دیگر اینکه با تحقیر برخورد میکند، خدا زمینش میزند و... و... و... به جهات و ابعاد مختلفی کینه و نفرت و هجرت از مؤمنین یا بهتعبیر دیگر قهر خودمان.
واسه همین فرموده: "از اسلام خارج میشود." فرمود: "اگر به سه روز برسد قهر دوتا مؤمن با همدیگر، اینها دیگر از اسلام خارج است." مسئله حیاتی است. "اذلة علی المومنین." با هر مؤمنی هر مدلی رفتار کنیم. هر مدلی هستند، برای رفتوآمد کنیم. خانه هم بریم. نه قهر نبودن بهمعنای این نیستش که حالا صبح تا شب باید با هم باشیم. "هر شر و وری رو گوش بدیم." ببینیم، بههرحال عُزَلَتْ علی المُومِنین. تو آلودگیهای اینها با اینها شریک باشم.
خدا رحمت کند مرحوم آیتالله مشکینی. امروز بود یا دیروز بود؟ یکهو یاد خاطرات دلم خیلی برایشان تنگ شد. بیست سال پیش بود همین ایام بهنظرم بود، آره نه... آره اردیبهشت یا خرداد ۸۴. جماعت دوستان طلبه از کرج آمدیم دیدار آیتالله مشکینی. داستانی هم بود. چند ماه قبلش ما جلسه رفتیم روضه خواندیم و اینها. عزیزی تو جلسه بود و محبت کرد و اینها. بعد گفت: "من محافظ مشکینی هستم." و بعد قرار شد که مشکینی، سال ۸۳ ما اون دوست را دیدیم. برای ۸۴ هماهنگ کرد. بعد تعطیلات عید و اینها بود، همین اردیبهشت بهنظرم. وقتی هماهنگ کردند، چهارشنبه بود یا پنجشنبه؟ پنجشنبه بود. به منزل آیتالله مشکینی هم تو باجَک بود، پشت بیمارستان. دیگر با دوستان رفتیم. حالا خاطراتی هم آنجا داریم. ما سر سهراه آمدیم، سهراه بازار. تاکسی وایساده بود. گفتیم: "آقا باجک ۷ کجاست؟" ۶ بود بهنظرم، دو تا کوچه بعد بود دیگر. "دو تا کوچه." گفتش که: "باید بنشینی با ماشین برسانمت. گنجه. یک طرفه است. باید بنشینی با ماشین برسانم. یک دربست." ما را سوار کرد و آمد. از اینور تو آذر رفت تو عمار یاسر و از ته دوباره از تو میدان جهاد آمد توی باجک. یک ۵۰ متر مانده بود که برسیم به همان نقطهای که سوار شدیم، پیادهمان کرد. اینجا بود! پول تپلی هم از ما گرفت. خیلی خاطره خوشی شد که ما بدانیم بعداً اگر قم آمدیم، حواسمان باشد که خیلی آدرس و اینها... آدرس پرسیدیم، دو قدم بعدش پیاده شدیم. بعد ۲۰ دقیقه البته رفتیم منزل آیتالله مشکینی. یک دوربین هم آورده بودیم عکس بگیریم. آنها دوربین را محافظها از ما گرفتند و رفتیم تو. خیلی صحنه باشکوهی بود. در که باز شد، آقای مشکینی نشستهاند، تک و تنها نبود. سرش پایین بود. یک قبه نور بود. اصلاً دل برد از ما. بعدها دیدم نفسش هم خیلی اثرگذار. خب نماز جمعه ایشان هم واقعاً نماز جمعه اثرگذار بود. درس اخلاقهای ایشان گاهی طلبهها فریاد میزدند از گریه. قلقله بود تو فیضیه. نعمتهایی است که میرود دیگر، دانهدانه میرود. شنیدم (خودم نشنیدم از ایشان) واسطهای گفت: "مشکینی درس اخلاقش میگفت: من نمیدانم طلبههای شما چهجور شبها خوابتان میبرد. من از ترس قیامت بعضی وقتها شبها خواب ندارم." احوالاتش اینجوری بود. مشکینی پدر هم بود.
ما وارد که شدیم، سلام و علیکی شد و خیلی برخورد کریمانه و دوستانه و صمیمی و... حالا پیرمرد مثلاً ۸۰ ساله، ۸۰ و خردهای سال، ۲ سال قبل از رحلت ایشان ۸۶ از دنیا رفت رضوان الله تعالی علیه. بعدها من تو کلمات رهبر انقلاب دیدم تو یکی از جلسات با مجلس خبرگان که قبل از ایشان آیتالله مشکینی صحبت میکنند. حضرت آقا میفرمایند: "این آقای مشکینی حقیقتاً استاد اخلاق است. حرفش دل ما را مثلاً تکان داد. نفس گیرایی داشت." مطالبی فرمود آنجا. در مورد نافله صحبت کرد، در مورد درسخواندن، تقوا، مسائلی فرمود که خب خیلی اثرگذار. یعنی بچهها وقتی آمدند بیرون در مورد شوخی کردن، خیلی دوستان نکته برداشتند. بچه بودیم و دیگر حالا تو هم فدای خودمان. سرکشم میجنبید و به خودم جرئت میدادم. «کتاب نصایح شما چرا سند ندارد؟ ترجمه از اصلش اون المواعظ الاددیه، اونو من نوشتهام.» یا ترجمه آقای جنتی هم. ترجمه کرد این کتاب را. خیلی با هم رفیق بودند. جنتی...
عرض کنم خدمتتان که بعد جلسه تمام شد. یکی از بچهها خب محافظ نداشتند خیلی وسیله بیاوریم تو. یک کاغذ آورد، ته کاغذ واسه ته روزنامه بود، ته کتاب. مثلاً سفر. نگاهی کرد، گفت: «آخه یک کاغذ خوب میآوردید، دفتری مثلاً.» یک برگه پاره کرد و داد به ایشان و ایشان هم نوشت: "بسمه تعالی." خیلی آرام و آرام نوشتند، قلم دست گرفتن، نوشتند که: "کن مع الناس بلا تکون معهم." نصیحت ایشان توی کلمه. روایت از پیغمبر. «برادر! کن مع الناس ولا تکون معهم.» «با مردم باش و با مردم نباش.» ما خیلی مثل الان فضول بودیم، پررو و جسور و فضول. ایشان پرسید که: "معنای این حدیث چیه؟" حالا من آن موقع مثلاً چند سالم بود؟ ۱۷ سال؟ مثلاً ۱۶ سال؟ ۱۶ سال و دو سه ماه شاید یا کمتر. یادم چون نمیدانم دقیق چه وقتی بود. خودم را انداختم جلو. از امیرالمؤمنین. نه! «کن مع الناس فلا تکون (همان روایت معروف).» ایشان پرسید. حالا آدمهایی بودند بزرگتر از ما و اینها. همه از من بزرگتر بودند تقریباً تو اون جلسه. همه از من بزرگتر بود، یا یک سال دو سال یا ۱۰ سال. انداختم خودم را جلو. گفتم که: «آقا این همان بیت حافظ است. میگوید: «هرگز حدیث حاضرِ غایب شنیدهای؟ من در میان جمع و دلم جای دیگر است.»» «معنای حدیث چیه؟» یک نکتهای بودا! «اندازه خودت حرف بزن.» گوش ندادیم دیگر. که این شدیم دیگر. خودمان از اول همینجور بودیم. ایشان ترجمه سادهای کرد که بهاندازه ما میخورد. به ادعاهایمان نمیخورد ولی بهاندازهمان میخورد. به ادعاهایمان همان اشعار حافظ میخورد: "من در میان جمع و دلم جای دیگر است." ولی بهاندازهمان همین توضیح ایشان میخورد. ایشان فرمود: «یعنی مردم وقتی کار خوب میکنند باهاشان باش، وقتی کار بد میکنند باهاشان نباش.» همین را گوش بدهیم. غرضم همین نکته بود. اینی که گفته میشود "اذلة علی المومنین"، نه یعنی بهنحو اطلاق چون مؤمن است دیگر، هرجا بود ما هستیم. نه، کن مع الناس با همین ترجمه آیتالله مشکینی. نه آن ترجمه آنچنانی ما. همین ترجمه با این مؤمنین، دعای کمیل، زیارت عاشورا، روضه است یا حتی تفریح است. تفریح خوب است. تفریح حق است. تفریح باطل نیست، تویش لهو باطل نیست. لهو حرام نیست. تمسخر کسی نیست. فوتبال باشگاه میرویم، استخر میرویم. کن مع الناس. "اذله علی المومنین" هم باش. درست شد؟ آنجایی که نه، آدم مؤمن است ولی اینجاهاش دیگر از آن خوبیهای مؤمنانش نیست، بدیهاش است. با او نباش، ولی تحقیرش هم نکن. با او نباش ولی اینور آنور هم افشایش نکن. تفاوت قضیه این است. با او نباش، حالا نصیحتش هم بکن، توصیه هم بکن، سعی هم بکن که از این حال و احوال خارجش کنی. ولی نباید نگاه تحقیرآمیز باشد.
اذله علی المومنین خطرش هم همین است که ازله علی المومنین اگر نباشد، میشود: "من یرتد منکم عن دینه." میشود: "ارتدوا علی أدبارهم." پس این "ارتدوا" که تو این آیه خواندیم، یکی از شاهکلیدهای فهمش در تحلیل روانشناختیاش همین فاصلهگرفتن از جبهه مؤمنین و ایمان است. آن هم خیلی وقتها بهخاطر همین نقصهای در تحلیل شناختی دلخوریهایی است که گاهی بهحق است، گاهی ناحق است. و اینها فاصله میآورد بین او و مؤمنین. کمکم دلخوریها شدیدتر میشود، تبدیل به کینه و نفرت و قهر و اینها میشود و این زمینه را فراهم میکند برای محبت نسبت به کفار، ولایت کفار و از آنها شدن: "من یتولهم منکم فانه منهم." هرکس بین شما باشد، به آنها دل داده باشد، جزء آنهاست دیگر. این جزء کفار است دیگر. از این به قول معروف، از این سایت خارج شد.
در حال بارگذاری نظرات...