*مروری بر روند تاریخ از سقیفه و ولایت یهود؛ تا ظهور قوم سلمان، گردش پیچ تاریخی و تحقق وعدهی الهی!
*پیشگویی قرآن در عصر ما؛ ملتهایی (چون ایران و یمن)، استخوان شکنان سلطه یهود و صحنهپردازان آینده خواهند شد.
*قم، قلب تپنده قیام نهایی؛ و نقطه تحقق "استبدال" و "استخلاف" قرآنی!
*تبیین ولایت اهلبیت علیهمالسلام در تقابل با ولایت یهود و نصارا، از منظر قرآن و برحذر داشتن از روابط عاطفی با کفار.
*از پهلوی تا پادوهای امروزی؛ روایت تلخ جایگاه نوکری و ابزاری مسلمانان، از نگاه یهود و نصارا!
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل فعال طیبین طاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهو.
جلسه قبل مروری بر سوره مبارکه ممتحنه داشتیم و وارد فضای سوره مبارکه ممتحنه شدیم. بحثی که این ایام با هم مرور کردیم–در این دهه–این بود که در سوره مبارکه مائده، خدای متعال دو تا ولایت تبیین کرده است. فردا مفصل مروری خواهیم داشت که بحث خیلی مهمی است. فردا جمعبندی بحث و نکات خیلی مهم و جالبی انشاءالله در بحث فردا مطرح خواهد شد.
تا اینجای بحث این بود که دو تا ولایت در قرآن مطرح است: یکیاش ولایت خدا، پیغمبر، امیرالمؤمنین و اهل بیت؛ یکیاش هم ولایت کفار و مشرکین، بهویژه ولایت یهود و نصارا. دو تا جریان، دو تا خط. اینجا انسان مخیر است بین این دو تا ولایت. یا تن میدهد به ولایت اهل بیت، یا تن میدهد به ولایت یهود و نصارا. سیر تاریخی اینطور بوده است:
این طرف، با اینکه ادعا میکردند ولایت خدا و اهل بیت را دارند، در طول تاریخ همیشه تسلیم بودند در برابر یهود و نصارا. عملاً ولایت یهود و نصارا حاکم بوده بین آنهایی که ادعا داشتند ولایت خدا را دارند. حرفشان بوده که ولایت خدا و اهل بیت، ولی عملاً آنچه محقق شده، ولایت یهود و نصارا بوده است.
قرآن از این تعبیر به ارتداد میکند. وقتی میگویند ما مطیع خداییم، وقتی میگویند ما بنده خداییم، ولی وقتی به یهود و نصارا میرسند، نه. نمیتوانند بگویند. وارد چالش با اینها نمیتوانند بشوند. این میشود ارتداد. این جریان ارتداد همیشه بوده و همیشه هست. ولی قرآن بشارت میدهد و میفرماید که: آخرش من یک گروهی را میآورم، اینها مثل شماها مرتد نیستند. شش تا ویژگی دارد که دیروز عرض کردم، در جلسات چندین بار عرض شد:
اینها خدا را دوست دارند. اول: خدا اینها را دوست دارد. دوم: اینها خدا را دوست دارند. سوم: اینها نسبت به مؤمنین کُرنش دارند. چهارم: نسبت به کافرین شدت دارند، ستیز دارند، سرسختاند. پنجمین ویژگیشان این است که در راه خدا مجاهدت میکنند. و ویژگی ششمشان این است که از ملامت ملامتکنندهها نمیترسند.
یک جماعتی آخر میآیند. این شش تا را دارند: «مَن یَرتَدَّ مِنکُم عَن دینِهِ فَسَوفَ یَأتِی اللَّهُ بِقَومٍ...». هر که میخواهد مرتد بشود، بشود. من آخر میآورم همچین جماعتی را. در روایت شیعه و سنی نقل کردهاند از پیغمبر اکرم سؤال کردند که این جماعت کیستند؟ خدا فرموده که اینها میآیند. پیغمبر، با دست زدن روی کتف جناب سلمان، فرمود: «قبیله سلماناند، از این نژادند، از این طایفهاند.» که امروزش میشود ایرانیها، فارسها، ایرانیها.
آن جماعت مژده داده شدهاند برای اینکه اینها قرار است ورق تاریخ را برگردانند. عبارت اگر بخواهد به بیان امروزی دربیاید، این مدلی میشود: پیچ تاریخی. تا به حال تاریخ روی یک مسیر داشته میرفته، در یک روند داشته میرفته، بر مدار آنچه یهود و نصارا میخواستند، پیش میرفته، حتی در امت پیغمبر. از روز اول هم همین شد. سقیفه وقتی رقم خورد، سقیفه چه بود؟ سقیفه اراده یهود و نصارا.
آنچه یهود و نصارا میخواستند، شد. عالم اسلام. در جامعه اسلامی یهود و نصارا اراده کردند امیرالمؤمنین قدرت بعد از پیغمبر نباشد، اسماً خلیفه باشد، عملاً خلیفه نباشد، دیگرانی جای امیرالمؤمنین بیایند. حالا در تاریخ هم اثبات شده، یک اشارهای هم اجمالاً کردیم. بعدها انشاءالله در جلسات دیگری مفصلتر به این بحث خواهیم پرداخت. اراده کردند سقیفه رقم خورد. اراده کردند بنیامیه شدند زمامداران عالم اسلامی. اراده کردند امیرالمؤمنین کشته شد. اراده کردند امام مجتبی حذف شد. اراده کردند کربلا رقم خورد.
تا بوده، آن چیزی رقم خورده که یهود و نصارا خواستند. بعدش هم که خب سایر اهل بیت ما وضعشان طوری شد که در عالم اسلام در بر پاشنه آن چیزی چرخید که یهود و نصارا میخواستند. این تا اینجای داستان، تا اینجای تاریخ. این روند تاریخ تا اینجا. از یک جایی قرار است که این پیچ برگردد، این خط عوض بشود، این صفحه یک جور دیگری ورق بخورد. این برگه برمیگردد. یک شیب همینطور میرود. حالا بگوییم به سمت بالا، به اوج خودش میرسد. که قرآن هم از آن تعبیر میکند به «علو کبیْر». به اوج طغیان. هر چیزی دلش خواسته کرده. هر غلطی که دلش خواسته، رقم زده. هر چه اراده کرده، محقق شده. یهود و نصارا هر جوری دلش خواسته، ظلم کرده. هر جوری دلش خواسته، زور گفته.
به یک جایی میرسد، دیگر اینجوری نیست. دیگر یک جماعتی روبروی اینها میایستند. به اینها دیگر نمیگذارند اینها بر خر مُراد هر جور دلشان میخواهد بتازند. از اینجا دیگر تاریخ پیچ میخورد، برمیگردد. یک خط دیگری میشود. این آنی است که بشارت دادند. گفتند: «کیا این را رقم میزنند؟» قرآن ویژگیهایش را گفته: آنهایی که این شش تا ویژگی را دارند. آنهایی که این شش تا ویژگی را دارند، ورق تاریخ را برمیگردانند.
از آن هم در آیات قرآن تعبیر میشود به کلمه استبداد. «استبداد» تبدیل کردن؛ یعنی این قبلیها که همه نوکر یهود بودند و مزدور یهود بودند و عمله یهود بودند، تمام. همه رفتند زبالهدان تاریخ. یک جماعتی میآیند، اینها دیگر میایستند. «استبدال» رقم میخورد. بعدش «استخلاف» رقم میخورد. نه تنها اینها حذفشدنی نیستند، لهشدنی نیستند، نابودشدنی نیستند، اینها میایستند. اتفاقاً چکش یهود اینها را خورد نمیکند.
ضربهای که یهود میخواهد به اینها بزند، باعث خرد شدن و نابود شدن خودش میشود. اینها آیات سوره مبارکه مائده است که خیلی هم عجیب است. قشنگ در همین فضا هم آمده. اول ولایت یهود و نصارا آمده. بعد، حالا فردا انشاءالله عرض بکنم، بعد وارد جنگ با یهود و نصارا میشود. بعد میفرماید: «من اینطور اراده کردم. هر آتشی که یهودیها به پا بکنند، خاموش میکنم.» «أطفَأَهُ اللَّهُ». و هر جماعتی که روبروی اینها قرار بگیرند و استقامت بکنند، آنها را غالب میکنم.
ما به اینجای تاریخ رسیدهایم. ما تقریباً به صفحات آخر تاریخ داریم میرسیم. «گذشت» تعبیر میشود به آخرالزمان. نقطه اوج درگیری و دعوا. تا به حال هر چه خواسته، گرفته از امت اسلام. تا همین امروزش هم همین بود. در «طوفان الاقصی»اش هم همین بود. در غزه و لبنان و خاورمیانه هم هر غلطی دلش خواست، کرد. اینها را هم فکر کرد یک حمله میکند و چهار تا فرمانده را میزند و دو ساعته. اینها هم یک جماعت مزدورند که خب تا به حال دلش به اینها گرم بود. اینجا ورق را برمیگردانند. یکهو مشت محکمی که زد، دید نه، استخوانهایش دارد خورد میشود. به تعبیر رهبر عزیز و حکیم، اسرائیل له شد، تا مرز و آستانه نابودی رفت. اصلاً باورش نمیشد سد آهنی روبروی اینها دربیاید. «کأنّهم بُنْیانٌ مَّرْصوصٌ». یکهو به یک سد فولادی، سربی بخورد.
فکر میکرد اینجا هم مثل بقیه جهان، آنها مسلمانند، اینها مسلمانند دیگر. شبیه همدیگر. دید نه آقا، اینها مسلمانند. پس آنها چه بودند؟ راست هم میگوید. درست هم فهمیدی. آنها مرتد بودند. آنها نوکر شماها بودند. اشتباه حساب و کتاب کردی. اینها را با آنها نباید مقایسه میکردی. اینجا دیگر مشتت نمینشیند. اینجا دیگر تیر شبت کشته نمیدهد. اینجا مشتی که میزنی، استخوانهایت را خرد میکند. از اینجا دیگر ورق تاریخ برمیگردد. این مشتی که تو میزنی، ضربات بعدی میشود که از این به بعد ضربات را تو میخوری. دیگر ضربات نمیزنی.
در اینجای تاریخ قرار گرفتیم. دیگر نوبت ضربهزدن ماست. دیگر مشت، مشت ماست. دیگر از این به بعد تاریخ را آنگونهای مینویسند که ما اراده میکنیم. صحنهپرداز تاریخ ماییم. نقش اول شکلگیری آینده را ما داریم ایفا میکنیم. قرآن ویژگیهایش را گفته بود. روایت امتش را بشارت داده بود. قومش را بشارت داده بود. امروز دو تایش را داریم با همدیگر میبینیم. هم آن شش تا ویژگی را داریم میبینیم، هم همان جغرافیایی که بشارت داده شده را داریم میبینیم. آن جغرافیا یک طرفش ایران بود، یک طرفش یمن بود. اینها جزو عجایب است آقا.
مرحوم سید بن طاووس میفرماید که من این روایات آخرالزمانی را نقل میکنم. یک کتابی دارد: «الملاحم» که بحثهای آخرالزمانی را آنجا میآورد. روایت مفصلی هم هست. ایشان هم متعدد روایت را میآورد. در مقدمهاش میگوید: «من چرا این را دارم میآورم؟» روایت آخرالزمانی را. خیلی جالب است. چند تا دلیل میآورد. یکیاش این است؛ میگوید که «این روایات هر چقدر که به مرور در آینده محقق بشود، خودش میشود زمینه برای باور به اهل بیت، برای اعتقاد به اهل بیت. چون اعجاز این، اعجاز نسبت به آیندگان است.» این پیشگوییهایی که شده، آیندگان میآیند قضاوت میکنند، تحلیل میکنند. اینطوری که اینها گفته بودند، که شد. نمونههایی که جلسات قبل عرض کردم، مثلاً یکیش قضیه قم بود و وعدههایی که نسبت به ایرانیها داده بودند، نسبت به قم داده بودند. قم مرکز علمی میشود، مرکز اجتماع مؤمنین میشود، مرکز آغاز یک جنبش و خیزش میشود. همه اینها که تا به اینجایش که شد، آدم دلش قرص میشود، باور پیدا میکند.
به داستان حضرت یوسف علیه السلام که عرض کردم که میخواست خواب اینها را تعبیر بکند-که حالا در آینده نسبتاً دوری میخواهد محقق بشود-قبل اینکه خواب را تعبیر کند، میفرماید: «بزن اول بگو ناهار چه میآید براتون.» تعبیر طرز قانعی. بعد به همان هم یک بشارتی میدهد که خیلی دور از ذهن است، خیلی خلاف قاعده است. هیچوقت همچین غذایی نبوده. این را که میگوید، همه میگویند: «برو بابا! از همین جا معلوم شد که همهاش دروغ بود، الکی بودی، این کاره نیستی.» عطر میزند. همان ناهار را میآورند که خلاف انتظار بود. آن که محقق میشود، حالا باور پیدا میکند. حالا با یک جدیتی میآیند میگویند: «خب، خواب را تعبیر کن. تا اینجایش که درست گفتی.» بقیهاش هم همین است. تا به حالش همه آنهایی که گفته بودند، شد. «هذا ما وَعَدَ اللهُ وَرَسُولُهُ». عیناً همانهایی است که به ما بشارت دادهاند. همانهایی است که وعده دادهاند. همانهایی که خبر دادهاند. تا اینجایش که آمدیم، همین بود. به بعدش هم همین خواهد بود. البته فشار و سختیاش زیاد میشود. این نیست که فشار کم بشود، آزار کم بشود. ولی نتیجهاش این است که قدرت جبهه شیعی-که البته این جبهه شیعی خاستگاهش و جغرافیایش ایران است-پیشقراولش ایران است. مقدمهسازان آن فتح نهایی، آن پیروزی آخر که انشاءالله به دست امام زمان ارواحنا فداه رقم میخورد، بشارت دادهاند ایرانیها هستند. فرماندهان آن سپاه ایرانیها هستند. جلودارانش ایرانیها هستند. نابودی حکومت یهود به دست ایرانیها رقم میخورد، به دست اهل قم رقم میخورد. صد سال پیش، دویست سال پیش اگر همچین چیزی گفته میشد، کی باور میکرد؟
که مثلاً ما یک طرف در بیتالمقدس حکومت یهود داشته باشیم که اینها اوج طغیان را داشته باشند، یک طرف هم روبروی اینها دربیایند، بیایند سراغ اینها، از تو لانههایشان دانه دانه اینها را پیدا کنند، پدرشان را در بیاورند. «فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّیَارِ». که آنهایی که سراغ اینها میآیند، امام صادق فرمود: «هُم واللهِ اهل قم.» به خدا اینها اهل قم هستند. ایرانیها هستند. کی اینها را باورش میشد؟ حتی پنجاه سال پیش کی اینها را باورش میشد؟ در دولت پهلوی و زمان پهلوی کی اینها را باورش میشد؟ مگر قم کجای داستان بود؟ کجای مختصات جهانی بود؟ کجای مختصات داخلی و کشوری بود؟ کجای تصمیمات کلان ایران؟ قمیها تعیین میکردند. قمیها در چه نقشی داشتند؟ یک شهر فاقد امکانات، یک شهر محروم، یک شهری که جزو استانهای نابخردار-همین الانش هم همینطور است-جزو استانهای محروم کشور. کی فکر میکرد که آقا این نقش کلیدی ایفا بکند، این وسط داستان باشد، افق تعیین بکند برای اهل عالم، حرف نو بیاورد، شاخص تعیین بکند، خطکشی کند مردم عالم را؟ واقعاً آنکه الان میداندار است، قم است. دیگر قم خود شهر که نیستش که. پس مشهد چه میشود؟
آن روایت را چند بار خواندم که از تهران آمده بودند خدمت امام صادق علیه السلام. حضرت فرمودند: «از کجا آمدید؟» گفتند: «از ری.» حضرت فرمودند: «مرحبا به اهل قم! بهبه، دوستان قمیمان خوش آمدند.» آقا ما از ری آمدیم. حضرت: «بله، مرحبا به اهل قم!» بله، قمیها خیلی خوش آمدید. فراوان. بین ری و قم فاصله. بله، «مرحبا به اهل قم!» سه بار حضرت «مرحبا به اهل قم» فرمود. معلوم میشود که قم را در یک دایره محدودی تعریف نمیکند که شما به سلف چگونه که رسیدی، بگویی خب دیگر تمام شد. از عوارضی که رد شدی، بگویی خب دیگر روایت مال تا اینجایش بود. نه، این نقطه جوشش، سیلی است که قرار است این کل عالم را بگیرد. «اهل قم، اهل قیام.» اصلاً قم را گفتند اسمش را از روزی که «قم» گذاشتند، بهخاطر آن مختصات قیام نهایی، به اینجا گفتند قم. چندین روایت داریم. چون یک روزی قرار است اینها نقش کلیدی در آن قیام نهایی ایفا بکنند. اینها قیام میکنند. با قیامکننده اهل بیت هم قیام میکند. اصلاً اسم اینها از آن قیام امام زمان گرفته شده است. آن نام مبارکی که ما بهطور خاص بهکار میبریم، واسه همین به اینها میگویند اهل قم. اینها نقش کلیدی آن قیام را ایفا میکنند. اینها ضابطه آن را ایجاد میکنند. اینها خط و مشی را تعریف میکنند. چقدر قشنگ است الان.
ببینید کل دنیا متأثر از یک جریان فکری، از یک ایدئولوژی. آن ایدئولوژی کجا تولید شده؟ کجا ساخته و پرداخته شده؟ در قم. دستگاه فقاهت، دستگاه مرجعیت. حضرت امام رضوان الله علیه خودش محصول این جریان است. انقلاب ما محصول این جریان. نقطه جوشش و مبدأ انقلاب ما قم است. حضرت آقا فرمودند که «تزو» (نزول) و «آنتیتز» (صعود) انقلاب در قم است. یادتان هست؟ چند سال پیش ایشان قم که آمدند، قبلاً انقلاب از اینجا شروع شد. دشمن میخواهد انقلاب را هم اینجا تمامش بکند. نقطه دعوایمان اینجاست. نقطه درگیریمان اینجاست. اینجا آنجایی است که ما یهود و نصارا را زیر رگبار گرفتیم. از اینجا دارد نابود میشود.
اهل قم یک روزی هم البته این درگیری فیزیکی به اوج خودش میرسد و اهل قم انشاءالله پایشان باز میشود به بیتالمقدس و انشاءالله سرزمین بیتالمقدس را هم آزاد میکنند و حکومت یهود را هم نابود میکنند. این اصل جریان است. پس یک پیچ تاریخی داریم. این پیچ تاریخی را قرار است یک جماعتی رقم بزنند که روایات ما گفتهاند اینها ایرانیها هستند یا به تعبیر اهل قم هستند و شش تا ویژگی دارند که این ویژگیها را جلسات قبل عرض کردیم. خلاصهاش این است که از دایره ولایت یهود و نصارا خارجاند. این میشود ولایت اهل بیت. اینکه ما هی بین خودمان میگوییم ولایت اهل بیت، ولایت امیرالمؤمنین، این باید بدانی ولایت امیرالمؤمنین یعنی چه.
گفتمان متقابل و نقیض ولایت اهل بیت چیست؟ این خیلی مهم است ها. خیلی وقتها به این توجه نمیشود. آن نقطه مقابل ولایت اهل بیت و ولایت امیرالمؤمنین، ولایت یهود و نصارا است.
خب برگردیم سوره مبارکه ممتحنه. این آیات را با همدیگر بخوانیم. دیروز شروع کردیم. خیلی آیات زیبایی است. کلاً سیزده تا آیه دارد. چند تا آیهاش در فضای زنهایی است که اینها از جبهه مشرکین به جبهه مؤمنین ملحق شدهاند که حالا اینجا بحثشان را نمیکنیم. آیات ابتدایی سوره در مورد ولایت کفار، آیه آخر به طور خاص و صورت خاص در مورد ولایت یهود است. حالا داشته باشید. خیلی مهم است. مقدمه بحث فردایمان است که جمعبندی و بحث نهایی انشاءالله. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ». دیروز آیه را خواندیم: ای مؤمنین، دشمنان من و دشمنان خودتان را به عنوان ولی انتخاب نکنید. در مورد ولایت هم که اینجا چند جلسه صحبت. «تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ». رابطه عاطفی با اینها برقرار نکنید. فکر نکنید که حالا با همدیگر سر و سری پیدا میکنید و یک عشقاللّهی، به قول مشهدیها، با همدیگر برقرار میکنید و یک بدهبستان عاطفی و ابراز محبت و گل میفرستی و پیام میدهی و استیکر میدهی و از این گیفهای عاشقانه که قلب اینجور منفجر میشود و از اینها برایش میفرستی و آن هم ازت خوشش میآید و دیگر روابط برقرار میشود و دو تایی با همدیگر بعد هم دیگر حساب شما را سوا میکند و هوایت را دارد و تو را از بقیه جدا میکند و بعد هی هم میآیی میگویی آقا من از این تندروها نیستم ها! من با اینها این نمیدانم جبهه پایداری، اینها انقلابیها، اینها من با اینها نیستم. من با اینها فرق دارم. و اینها. آن هم میگوید آره، تو راست میگویی و حسابت سوا. این توهمات را بگذار کنار.
خیلی آیات عجیبی است. «تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ». یک رشته عاطفی ایجاد بکنید. خط عاطفی با اینها برقرار بکنید. «وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِّنَ الْحَقِّ». به به! چقدر تعابیر... میگوید اگر شماها دقت کنید، خیلی اینها شماها اگر یک میزانی بهرهمندی از حق داشته باشید - اگر باطل باشید که هیچی، خود شما محکوم به زوالید، نابود میشوید - اگر یک میزانی بهرهمندی از حق داشته باشید، خب به هر حال همه آنهایی هم که امروز خودشان را میآیند رو نشان میدهند و خیلی تمیزند و شستهرفتهاند و نه با این س** انقلابی، نه با یهود و نصارا، اینها عقل کلاند. اینها این وسط با همه فرق میکنند.
اینها زبان دنیا حالیشان میشود. بقیه نفهمند. اینها خیلی باشعورند. اینها خیلی، همهشان دکترند. اینها همه باسوادند. اینها که خودشان را یک چیزی آن وسطها فرض میکنند، از همهشان بپرسی که شما آخر خودتان را چه میدانی، میگویم مسلمان. اینها اصلاً میگویند که کربلا را ما فهمیدیم که کربلا چه بوده. که ما فهمیدیم اول صبح باید ... اینها میگویند کربلا را ما درستش را فهمیدیم. کربلا درس مذاکره است و به هر حال ما هم تابع کربلاییم. اصلاً کربلای واقعی مال ماست. شیعه واقعی ماییم. امام رضا را ما فهمیدیم، امام مجتبی را ما فهمیدیم. قرآن را ما فهمیدیم. تفسیر قرآن هم میکردند دیگر. این ایام انتخابات پارسال میدیدید، یکهو حجم بالایی از قرآن، نهجالبلاغه اینها تولید شد. کلاً قرآن، نهجالبلاغه، اینها همه را اورجینالش ماییم، بقیه هیچکس هیچی نفهمیده. ادعا دارند دیگر. ادعا دارند که اتفاقاً این شیعه، شیعه واقعی است. این قرائت از اسلام درست است. قرآن میفرماید که:
خب یعنی میخواهی بگویی که تو مسلمان واقعی هستی؟ میخواهی بگویی تو شیعه واقعی هستی؟ میخواهی بگویی تو از حق بهرهمندی؟ اینها دقیقاً مشکلشان با تو در همین نقطه است. اینها دقیقاً با همان چیزی که اسلام است، مشکل دارند. با خودِ خودِ اسلام. نه قیافهها، نه آدمها، نه جریانها، نه احزاب و جناحها. خودِ خودِ حق. مگر نمیگویی من موزه حق؟ من اتفاقاً اینکه من دارم حق است. خیلی قشنگ است. استدلال قرآن را ببینید.
مگر نمیگویی که اینها باطلاند؟ اینها تندرویند. اینها حرف مفت میزنند. اینها هزینهسازی میکنند. ما برحقیم. آنها هم دقیقاً با کسی مشکل دارند که برحق است. پس دل نبند به اینکه با اینها رابطه عاطفی برقرار کنی، مشکلاتت حل بشود. اینها با حق مشکل دارند. نه با احساسات و تندرویها و شعارها و این حرفها. خیلی نکته فنی. نمیدانم توانستم نکته را برسانم یا نه.
«بِمَا جَاءَكُم مِّنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاکُمْ». اینها پیغمبر را از شهر آواره کردند، شماها را هم آواره میکنند، بهخاطر یک حرف. «أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ». فقط بهخاطر اینکه به خدا ایمان دارید. دیگر این را که نمیتوانی بگویی: آقا من حلش میکنم. تندرو بودن، حرف مفت میزدن، الکی چالش درست میکردن، الکی دعوا درست میکردن، ما آمدیم حلش کردیم. ما یک چیز دیگر گفتیم که آنها قانع شدند.
ببین! آنها کلاً با چیز دیگر قانع نمیشوند. فقط قانع شدنشان این است که از توحید و ایمان بالله دست برداری. اینقدر نگو که ما با هم رابطه خوب... اینها اهل فهمش میفهمند. اینهایی که داری میگویی را به عنوان فضیلت داری برای خودت فاکتور میکنی، اهل فهمش میفهمند. اینها که داری میگویی خودت داری به خودت فحش میدهی. طرف میگفتش که رئیس جمهور فرانسه به من گفتش: ما میخواستیم به ایران حمله کنیم، شما که رئیس جمهور شدی دیگر حمله نکردیم. بعد چقدر خوشحال بود. میگفتش که یعنی من توانستم چالش را حل کنم. نه، ببین، ببین عمو، عموئی! این منظورش این بود. شما الان این را هم میگویی. حالا بقیه هم چهار نفر برایت کف میزنند. آدم، بالاخره، چهار تا آدم. آنها میفهمند منظور رئیس جمهور فرانسه چه بود. خودت نفهمیدی منظور رئیس جمهور فرانسه این است که من هر چه فکر کردم دیدم که ما چه بمبی بزرگتر از اینها میتوانیم داشته باشیم برای خراب کردن ایران؟ هر چه پول خرج کنیم، هر چه بمب گنده بسازیم، همزمان هشتاد جا را با همدیگر بزنیم، نمیتوانیم اینجوری تخریب بکنیم که همچین کسی بشود رئیس جمهور اینها.
گفتم آقا غلاف کن دیگر. بمب اتم خدا از آسمان خودش فرستاد دیگر. منظورش این است. منظورش این است که مثلاً یک مشت آدم بودند که اینها شرور میگفتند در ایران، ما بهخاطر آنها میخواستیم بجنگیم با ایران. بعد آدمهای منطقی، بعد دیگر نجنگیدیم با ایران. بابا مشکلش «أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ» است. مشکلش با ایمان است. گفته من چه بزنم ایمان را از اینها بگیرم؟ من هر چه هم بمب بزنم که ایمان را نمیتوانم از بین ببرم. خرج بکنم، سرباز بفرستم، جنگ راهاندازی کنم، بیآبرو بشوم بینالمللی؟ جو روانی افکار عمومی؟ سرباز؟ بودجه؟ او خدا خودش فرستاد. یک کلید آورده، همه را دارد حل میکند. کلید دست تو است. جنگی نداریم ما. چقدر هم خوب است اوضاع. اصلاً خدا فرستاد برایمان.
آدم شریف میفهمد آن چه گفته. چون میداند آنها مشکلشان با چه است. خود نادانها فکر میکنند که مثلاً مشکل آنها با شعار فلانجا دادن. بعد میگوید ما دیگر قول بدهیم مرگ بر آمریکا نگوییم، شما قول میدهید دیگر؟ آره عموئی، معلوم است که قول میدهیم مرگ بر آمریکا نمیگوییم. یکهو از پشت گردنش وسط مذاکره میآیند «زپرتش» را غمسوز میکنند. همیشه همین بوده. به یک چیز از شماها راضی میشوند اینها. ببینید، اینها خدا دارد میگوید. چند بار این را عرض کردم. اینها سرمقالههای آقای شریعتمداری در کیهان نیست. اینها بیانیههای جبهه پایداری نیست. اینها نسخه پیش از دستور آقای ثابتی در مجلس نیست. اینها کلام خداست. «لَن تَرْضَى عَنکَ الْیَهُودُ وَلَا النَّصَارَیٰ حَتَّیٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ». خدا خودش خلق کرده، خودش هم میشناسد اینها را. خودش میداند چه خلق کرده. خودش میداند اینها کیستند. میداند چالششان با شما سر چه است. میگوید تا تابع ملت آنها نشوی، ازت راضی نمیشوند.
جالبش این است در آیات دیگر میگوید: فکر نکنی باز مشکل حل شد. تابع ملتشان هم که بشوی، باز تو را از خودشان نمیدانند. آخرش تو اجنبی برای اینها. مزدوریهایت را ازت میگیرند. هیچی هم بهت نمیدهند. مزدوری هم برایشان میکنی. روزی که قدرت دست آنها بیفتد، تو را داخل آدم حساب نمیکنند. این همه پهلوی برای اینها دم تکان داد، آخر هیچ جا حسابش نکردند. این همه دم تکان میدهد، آخرش هم اینجا حسابش نمیکنند. میبینید دیگر. رضا مفتخور با پول مامانش پیوند دم تکان میدهد. آخرش هم هیچ جای داستان نیست. در هیچ تصمیمگیری. آقا یک دو تا چیز با ما هماهنگ کنید. این مسیح علینژاد میگفت: بابا، میخواستی بزنی خبر به ما میدادی. براندازی ما را بیست سال عقب انداختی. این همه زحمت کشیدی ما اینجا. من آواره شدم، گور به گور شدم، شبها نمیتوانم درستوحسابی بخوابم بهخاطر براندازی. تا یک جایی رسانده بودیم براندازی را. زرت آمدید زدید حمله نظامی. که این کار من بیست سال عقب افتاد. یک مشورت نباید بکنی؟ میخواهی ایران را بزنی؟ ایران ماییم بابا. پسفردا من میخواهم بروم آنجا. تو کی هستی؟ تو سیم توالتی، فرچهای دیگر. به هر حال فرچه. من دارم ازت استفاده میکنم. حالا هی فکر کردی میآیی اینجا دم تکان میدهی، هی چاکرم، مخلصم. اینها فکر کرده مامان آدم حساب میکنیم. دوباره به روش خندیدم، پررو شده. ما نژاد برتریم. ما خود ترامپ را آدم حساب نمیکنیم. ما خود آمریکاییها را آدم حساب نمیکنیم. آمریکاییها خلق شدند برای شیردهی. ما سعودیها به آمریکاییها شیر میدهند. گاو شیرده آنهایند. آمریکاییها گاو شیرده یهودند. بعد تو سیم ظرفشویی از روستاهای مازندران با کلفتی در خانه این و آن، کی کارت به اینجا رسیده؟ تا حالا بودجهات را من دادم. با عملگی اینها فکر کردی آدم شدی برای من؟ حالا من تو را در تصمیمگیریهای کلان تو هم بازی میدهم؟ چای مستراح را فر بکش. فرچه گنده شده برای من.
وعدههای خداست اینها. اینها آیات قرآن است. میفرماید: شما را هیچ جای داستان حساب نمیکنند. آدم حسابتان تا آن جور عبد ذلیل نشوی راضی نمیشوند. ولی معنایش این نیست که از خودشان هم میدانند. حالا راضی شدن، راضی شدن یعنی با تو کار میکنند. یعنی از ابزار بودن تو، از این ابزاری که در اختیارشان قرار میدهی، وجود خودت را از این استفادهشان را میکنند. آنها چه طبع بلندی دارند که تازه راضی شدند ما برایشان نوکر باشیم. راضی شدنشان به این است. نه راضی شدن که ما با هم برادر باشیم. آخه بعضیها میگفتند ما حتی با آمریکاییها برادریم. این حرفا و اینها.
آن کلاً اگر به شما به چیزی هم راضی بشود، از شما به نوکری شماست که راضی میشود. تا مخلصش نباشی، راضی نمیشود. به چیز راضی نمیشود. به نوکری. آن که محمدرضا بود. آن که رضا بود. اینکه بن سلمان است. این همه خرج کردند. این همه زحمت کشیدند. این همه دم تکان دادند، ازشون راضی شده. به نوکر بودنشان راضی شده. هر وقت هم ببیند نمیصرفد. خودش گفت دیگر. بابا، این گاو شیرده. و ترامپ در مورد بن سلمان و دولت سعودی به کار برد. ما که نگفتیم که این را باز دوباره سرمقاله کیهان و اینها نیست. حتی خدا هم دیگر نگفته. ترامپ گفته که هر وقت ببینیم نمیصرفد سرش را میبرم. قبلیها هم همین بودند. در این دولتهای منطقه. هر جا دیدند هوا پَست است، دیگر خطر دارد. دیگر هزینه دارد. دیگر آبروریزی. این حرفا. راحت سرش را برید. محمدرضا اولین جایی که به روش بسته شد، وقتی که از ایران فرار کرد، خواندید خاطراتش را؟ دیدید مستندهایی که ساختند؟ خیلی درسآموز است اینها. خیلی اینها درسآموز است. اولین دری که به روش بسته شد، در آمریکا بود. آوارهاش کردند. دو سال قبلش کارتر یک سال قبلش آمده اینجا میگوید: «تو جزیره ثبات آمریکاست. ژاندارم منطقه است.» به پشتوانه پهلوی که آمریکا خاورمیانه را در جنگ دارد. دو تایی با هم راه میرفتند. دو تایی با همدیگر پیک به هم میزدند. با هم میخوردند. این بود واقعیتش. یکهو زنگ میزند کارتر، میگوید: «شما؟» میگوید: «محمدرضا هستم.» میگوید: «نمیشناسم.» ببخشید آقا محمدرضا! هفته پیش با همدیگر عرق میخوردیم! برو گم شو! شده. آوارهاش کردند. گور به گور کردندش. چه تغییری. چه کشورهایی که اصلاً روی نقشه نمیدانم اسمش را شنیده بود پهلوی یا نه؟ آنجا گفتند: بهت راه میدهیم یک گوشهای بروی بمیری دیگر. همانجا آخرش هم بدبخت مرد دیگر. دق کرد.
این است ولایت یهود و نصارا. ته اینکه خیلی با اینها خوب باشی، میشوی پهلوی. دیگر خیلی دیگر. پهلوی که نمیشوی دیگر. آقا شماها همهتان این غربگراهای داخلی زور بزنید با همدیگر، همهتان را به اندازه نیم مثقال پهلوی که قبول ندارد که. تهش میشوی پهلوی. پهلوی را چقدر قبول دارد؟ چه کار کرد برای پهلوی؟ تو فکر کردی آنها خودشان را به زحمت و خطر میاندازند، به بیآبرویی میاندازند، به محاکمه افکار عمومی میاندازند، بهخاطر پهلوی؟ بهخاطر شماها؟ آقا خیلی قبلاً از ما راضی بودی. به عنوان نوکر ازت راضیام. نه به عنوان برادر. برادر نمیشود ما با همدیگر. این نکته مهم است. فرمود: هر چقدرم برای «لاو بترکونی» و «عشقاللّه» بفرستی و اینها، اینها تو را در آدم حساب نمیکند. اینها مشکلشان با ایمان شماست.
بعد میفرماید که: «تُسِرُّونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ». مخفیانه میروید آن پشتمشتها با همدیگر هی رفیق میشوید و قول و قرار صمیمیشان. آخر هفتهها خانه همدیگر میرویم و میآییم و اینها. فکر نکنی من حواسم نیست. «إِنِّی أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ». آنهایی که مخفی میکنی حواسم هست. «وَمَا أَعْلَنْتُمْ». هر چه علنی، هر چه مخفی است، خبر دارم. «وَمَن یَفْعَلْهُ مِنکُمْ». هر که این کارها را بکند، «فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ». از مسیر اصلی منحرف شده. به ضلالت دچار شده است. این تا اینجایش.
بریم ادامه آیات. خیلی زیباست. «إِن یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْدَاءً». فدای خدا. غربت قرآن این است ها. چقدر غریب است. چقدر دقیق است. چقدر غریب است. اینها اگر یک روزی دستشان به شماها برسد - موضع شور، موضع قدرت باشد - تا حالا شماها را میخواستم برای اینکه پای قدرتشان را سفت کنید. یک روزی پای قدرتشان سفت بشود، آن روز میبینی که با خود شماها هم دشمن است.
خود شماها هم. شماهایی که - شماها نه، شماها در این جلسه - شماهایی که برای نام مزدوری کردید. «زن، زندگی، آزادی» گفتید. پاسگاه آتش زدید. میبینید که با خود شماها دشمن است. میبینید به خود شماها هیچی نمیدهند. به خود شماها به چشم یک تله انفجاری نگاه میکند. اتفاقاً آنجا سوءظنشان به شما بیشتر است. آن قضیه چنگیز را شنیدید دیگر که میگفت: هر که با من همکاری کرد در فتح مملکتش، آن را زودتر اعدام کردم. گفتند: «چرا؟» گفت: «بانک خطرش بیشتر بود. میگوید مملکت خودش را رحم نکرده. از این آب و ریشه بزرگ شده. اینجایی که همه قبولش داشتند. از این اطمینان سوءاستفاده کرده. به اینها خیانت کرده. به دیار آبا و اجدادی خودش خیانت کرده. بعد به من اجنبی که بعداً بیایم به من اینجا که یک حلقهای داشته، یک حس میهنگرایی داشته، یک پول از بیرون دادهاند، خیانت کرده است. به منی که هفتپشتم غریبم باهاش، یکی دیگر پول بدهد به من خیانت نمیکند.»
آنها نگاهشان به تعریفشان به خائنین این است. آنها این شکلی نگاه میکنند. نمیگویند: «دَمَش گرم! روزی که ما بهش نیاز داشتیم، چه کمکی رساند.» میگوید: «خاک بر سرش کنم. پول چه آدمی فروخت؟ این پسفردا به سمن بخش میفروشد. بزن بکشش فلانفلانشده را.» انقدر ذلیل، انقدر حقیر، انقدر بیشخصیت. بعدش هم شماها بالاخره حالا میگفتی: «از کربلا درس مذاکره...» اینها. همین کربلا. من با همان مشکل دارم. کربلا بگویی حالا درس مذاکره بگویی، فرق نمیکند. هر که آخرش به کربلا چیزی میرسد از وجودش، من با آن مشکل دارم. نباید سر به تنش باشد.