*پیشگوییهای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در مورد شهادت امام حسین علیهالسلام، از لحظه تولد و کودکی.
*نقش بیدارگر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با بیان اخبار آینده، در آگاهیبخشی و مسئولیتدهی به امت در برابر حوادث پیش رو.
*قتل تدریجی امام حسین علیهالسلام؛ محصول سهل انگاری و ترک وظیفه اجتماعی مردم، از صدر اسلام تا واقعه کربلا.
*بررسی روایات در زمینه تأثیر اعمال امت بر تقدیرات الهی و عقبافتادن فرج.
*تبیین روایات آخرالزمانی، تلنگری برای دعوت منتظران به اصلاح، مسئولیتپذیری و کنش فعال در برابر فساد.
*"امر به معروف و نهی از منکر"؛ حلقه نجات امت و علت وقوع عاشورا.
*روضه: به میدان رفتن اولین شهید بنی هاشم، اشبه الناس خلقاً و منطقاً و خلقاً بر رسولک
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یومالدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری، و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
بحثی که در جلسات گذشته به آن رسیدیم، معرفی آخرالزمان در کلمات اهل بیت بود که آن را تقسیمبندی کردیم به: آخرالزمان فرهنگی، آخرالزمان نظامی-امنیتی و آخرالزمان اقتصادی. دیشب مقداری در مورد آخرالزمان فرهنگی، کمی از روایاتش را که آورده بودیم و حتی در ذهنم بود که بخوانم را برای شما خواندم، اما بخش زیادی از مطالب را رد کردم و نخواندم.
سؤالی که پیش میآید این است که خاصیت دانستن این مطالب چیست؟ حالا به ما چه که آخرالزمان چه میشود؟ خصوصاً این مسائلی که مطرح شد، چه خاصیتی دارد؟ حالا ما ندونیم، چه میشود؟ چند نکته اینجا هست که به نظرم دانستنش مهم است و به این بحث کمک میکند، در مورد آخرالزمان که این روایات اصلاً به چه درد ما میخورند و اهل بیت برای چه آنها را گفتهاند؟
بنده میخواهم به یک قضیهای بپردازم، یک موضوعی، که روی این موضوع کمی با همدیگر فکر کنیم. به نظرم یک الگوی خوب است که دری باز میکند به معارف و مطالب. شما همه خوب میدانید که پیغمبر اکرم در مورد امام حسین علیه السلام، فراوان و فراوان شهادت امام حسین علیه السلام را پیشگویی و از پیش خبر داده و گزارش کردهاند. حتی بین اصحاب پیغمبر، نه فقط پیغمبر، بلکه امیرالمؤمنین هم به کرات این قضیه را بین اصحابشان نقل کردهاند. این روایت و این موضوع زیاد نقل شده است. مثلاً جناب سلمان فرموده، جناب ابوذر فرموده، میثم فرموده، ابنعباس از او روایت شده، حتی از کعبالاحبار ما روایت داریم که خب شما ایشان را میشناسید. کعبالاحبار یهودی است که مسلمان شد و روایت داریم که در مورد شهادت امام حسین علیه السلام خبر دادند، به تعبیر ما پیشگویی کردند.
از پیغمبر اکرم به کرّات روایت داریم که در مواقع مختلف و زمانهای مختلف به این موضوع پرداختهاند. امیرالمؤمنین علیه السلام نیز همینطور. از امام حسن علیه السلام هم در این زمینه روایت داریم. من یک اشارهای به این روایات میکنم، یک مروری بکنیم به این روایات، بعد با همدیگر کمی فکر کنیم. شاید این جلسات، حالا ما که حرفهایمان نه به درد میخورند و نه خاصیتی داریم، ولی شاید حالا چند دقیقه و چند کلمهای باعث فکر شود.
روایات فراوانی داریم. مثلاً وقتی که امام حسین علیه السلام به دنیا آمدند، هم شیعه این را نقل کرده است و هم اهل سنت. صفیه دختر عبدالمطلب، که عمه پیغمبر اکرم و عمه امیرالمؤمنین است و زبیر هم پسر این خانم است، این خانم کسی است که موقع تولد امام حسین علیه السلام حضور دارد. بچه را در آغوش میگیرد، بین این زنهای دنیایی کسی که امام حسین علیه السلام در آغوش او بوده، ایشان است. [ایشان] میگوید: «همین که امام حسین علیه السلام به دنیا آمد، بچه را دادیم به پیغمبر. پیغمبر در آغوش گرفتند و حالا چیزهایی رخ داد تا به اینجا میرسد: «فَقَبَّلَ النَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ.» میگوید: «پیغمبر بین دو چشم امام حسین علیه السلام را بوسید.» بچه را داد به من. امام حسین تازه به دنیا آمده بود و گریه میکرد. امام حسین علیه السلام همین که پیغمبر این بچه را گرفت و گریه کرد و دوباره تحویل داد، این تعبیر را فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ قَوْمًا هُمْ قَاتَلُوکَ یَا بُنَیَّ.» خدا لعنت کند آن مردمانی را که تو را میکشند، پسرم.» سه بار این جمله را پیغمبر [گفت]. بعد صفیه میگوید: «پرسیدم که آقا کی میکشد؟» حالا شما ببین، بچهای که مثلاً یک ساعت به دنیا آمده! «پرسیدم آقا کی این بچه را میکشد؟» فرمود: «بَقِیَّةُ الْفِتْنَةِ الْبَاقِیَةِ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ.» از بنیامیه گروهی سرکش میآیند و اینها [تو را] میکشند. «لَعَنَهُمْ اللَّهُ.» خدا لعنتشان کند.»
چند تا روایت ما در این زمینه داریم که همین مضمون [را دارد]، این تعبیر را پیغمبر به کار بردند وقتی که امام حسین را در بدو تولد تحویل گرفتند.
یک روایت دیگر هم داریم که جالب است. این روایت مال امام رضا علیه السلام است که از امام سجاد نقل میکنند. ایشان هم از اسماء نقل میکند، اسماء بنت عمیس. میگوید که: «امام حسین یک سالشان شده بود. یک بار پیغمبر آمدند و بچه را دیدند. فرمودند که: «بچهام را بیاورید. اسماء، پسرم را بیاور.»» میگوید: «من امام حسین علیه السلام را بردم برای پیغمبر. در پارچهی سفیدی پوشانده بودم.» البته این آن روایت یک سالگی است. یک روایت مال همان بدو تولد [است].
[روایت] اینی که الان میخوانم، مال بدو تولد است. وقتی که امام حسین به دنیا آمد، پیغمبر فرمودند بچه را بیاورید. بچه را در لباس و پارچهی سفیدی بردم خدمتشان. بچه را گرفتند، در گوش راستش اذان گفتند، در گوش چپش اقامه گفتند. بچه را گذاشتند در آغوششان، شروع کردند گریه کردن. همان اول کار! اسماء میگوید: «پرسیدم که آقا، پدر و مادرم فدایتان، برای چه گریه میکنید؟» فرمود: «لَا ابْنُ هَذَا.» برای این بچه گریه میکنم. گفتم: «آقا، إِنَّهُ وُلِدَ السَّاعَةَ.» همین الان به دنیا آمده، گریه ندارد که! فرمود: «تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ مِنْ بَعْدِی.» بعد از مرگ من، گروه سرکشی از ظالمان این بچه را میکشند. «لاَ أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِی.» خدا شفاعت من را به اینها نرساند.» این جمله را ببینید، جالب است! پیغمبر به اسماء فرمودند: «اسماء، اینی که به تو گفتم، به فاطمه نگو. «لَا تُخَبِّرِی فَاطِمَةَ بِهَذَا.» این را به فاطمه خبر نده! چون این بچه تازه به دنیا آمده. «فَإِنَّهَا قَرِیبَةُ عَهْدٍ بِوِلَادَةٍ.» تازه بچه به دنیا آمده، نمیخواهد فعلاً بهش بگویی.» یک روایت دیگر هم داریم که: «لَا تُعْلِمِی فَاطِمَةَ بِذَلِکَ.» گفتم به فاطمه نگو. برای چه پیغمبر دارند میگویند؟ مخصوصاً تأکید هم میکنند: «به تو میگویم، به او نمیگویم!» روی این فکر بکنید. امشب میخواهیم چند دقیقهای فکر بکنیم با همدیگر.
چرا وقتی امام حسین به دنیا آمده، پیغمبر کام بقیه را تلخ میکند؟ بچه که همین الان به دنیا آمده! به اسماء میگویند که اینطور میشود، بعد به او میگویند که نگذار فاطمه بفهمد، گریه میکند. چرا؟
یک سالگی امام حسین علیه السلام، پیغمبر میآیند به این بچه سر میزنند و میبینندش. بعد آنجا دارد که دوازده تا ملک میآیند. البته خب امام حسین دائم در محضر پیغمبر بودند. این قضیه مال یک سالگیشان است که وقتی یک سالشان شده بود، پیغمبر فرمود دوازده تا فرشته آمدند و به من خبر دادند: «حسین! [آنها] تو را میکشند!» بعد یک مقداری هم خاک به من دادند، گفتند: «این هم تربت قبر حسین است.» دوباره در دو سالگی امام حسین علیه السلام، این قضیه تکرار میشود و حضرت دوباره همین جمله را میگویند. این روایت را بشنوید، روایت جالبی است. و جالبتر اینکه این روایت را اهل سنت نقل کردهاند. ابناعثم در کتاب «الفتوح»، این کتاب، کتابی است که مال اهل سنت است. خوارزمی هم در «مقتلالحسین»ش نقل میکند. او هم جزو اهل سنت است. اهل سنت روایت کردهاند:
امام حسین دو سالشان شده بود. پیغمبر مسافرت بودند، برگشتند. وقتی که آمدند، یک توقفی کردند. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» گفتند و اشکشان جاری شد. از پیغمبر پرسیدند که آقا چی شده؟ فرمود: «جبرئیل آمده و دارد به من خبری میدهد که: «أَنَّ أَرْضٌ بِشَاطِیءِ الْفُرَاتِ.» از یک زمینی در ساحل فرات «یُقَالُ لَهَا کَرْبَلَا.» به این زمین کربلا میگویند.» امام حسین چند سالشان است؟ دو سالشان است. [در] دو سالگی امام حسین! «یُقْتَلُ بِهَا وَلَدِیَ الْحُسَیْنُ ابْنُ فَاطِمَةَ.» پسرم حسین، فرزند فاطمه را آنجا میکشند.» میگوید: «پرسیدم: «مَنْ یَقْتُلُهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟» کی او را میکشد، یا رسولالله؟» فرمود: «رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ یَزیدُ.» مردی میکشد که به او میگویند یزید.»
این روایتها، خیلی فکر کنید. یک سرمایه بسیار ارزشمند است این روایات. خیلی ازش میشود استفاده کرد. من از شما سؤال میکنم: اینکه پیغمبر فرمود، واقع شد یا نشد؟ بله، واقع شد. آیا یزید امام حسین را کشت؟ آره یا نه؟ کی میتواند جواب بدهد؟ به دستور یزید کشته شد. پیغمبر دارند یک خبر از آینده میدهند. شما الان فرض کنید زمان پیغمبر، ما الان کاری که امشب میخواهیم بکنیم این است: میخواهیم در زمان پیغمبر حضور داشته باشیم، یک پیشگویی از پیغمبر بشنویم نسبت به آینده. درست است آقا؟ امشب برنامه این است. بعد که خوب در آن جریان قرار گرفتیم، میخواهیم بیاییم در زمان خودمان و پیشگوییهایی نسبت به آینده بعدی را با همدیگر بررسی بکنیم. معلوم شد چیکار میخواهیم بکنیم؟ یک دور که رفتیم آن پیشگوییها را فهمیدیم، بعد میآییم دوباره این پیشگوییها را میفهمیم. خیلی از این سؤالات و اینها برطرف میشود، انشاءالله.
الان ما سال دوم میلاد امام حسین علیه السلام هستیم، مثلاً سال پنجم هجری. و پیغمبر اکرم مسافرت بودند، دارند برمیگردند. ما در مسجدیم، داریم میخواهیم نماز بخوانیم. پیغمبر اکرم آمدند. در راه وایستادند. یهو میزنند زیر گریه. به ایشان میگویند آقا چی شد؟ میفرماید: «جبرئیل آمده. چی گفته؟ خبر داده پسرم را میکشند در زمین کربلا. کی میکشد؟ یک آقایی به نام یزید.» خب ببینید، اهل بیت اینجوری از آینده خبر میدهند. که بعدها که رخ میدهد، شما نگویی: «آقا این که درست درنیامد! این را شمر کشت.» تهش اگر بخواهی بگویی کسی کشت، باید بگویی عبیدالله بن زیاد. یزید کجا امام حسین را کشت؟
این مدلی پیشگوییهای اهل بیت هم اینجا [درست است]. درست است بگویی شمر، هم درست است بگویی عبیدالله، هم درست است بگویی مردم کوفه، هم درست است بگویی مردم شام، هم درست است بگویی یزید. حالا شما اگر پنج مدل شنیدید، یک آدم سالم فکر میکند که اینها تناقض دارد با همدیگر. پنج تا روایت گفتند، یک جا میگوید شامیها میکشند، یک جا میگوید کوفیها میکشند، یک جا میگوید یزید و عبیدالله، یک جا میگوید شمر. «دروغ است بابا! پنج تا روایت تناقض دارد با همدیگر!»
اینها به ما یاد میدهد با روایات آخرالزمانی و پیشگوییهای اهل بیت چه شکلی باید برخورد کنیم. خیلی مهم است این بحث. خیلی، خیلی، خیلی، خیلی مهم است این بحث.
اولاً چرا اینها را به ما میگویند؟ خاصیتش چیست؟ آقا برای چه اینقدر پیغمبر به این مردم میگوید: «حسین را میکشند»؟ سال پنج هجری! سال ۶۱ میخواهند بکشند. ۵۶ سال دیگر میخواهند بکشند! اکثر اینها ۵۶ سال دیگر نیستند. به اینها چه که ۵۶ سال دیگر امام حسین را میخواهند بکشند؟ روشن است سؤال من؟
پیغمبر چیکار میکنند اینش عجیب است! روایت هم مال اهل سنت است، این بیشتر عجیبش میکند. اگر ماها گفته بودیم، میگفتیم ما از سر دغدغه نسبت به آنها روایتی گفتهایم دیگر. خودشان تعریف کردهاند این را! اینش جالب است. پیغمبر فرمود: «یَزِیدُ یَقْتُلُهُ. لَا بَارَکَ اللَّهُ لَهُ فِی نَفْسِهِ.» خدا برکت ندهد به جان یزید. «کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی مَصْرَعِهِ.» امشب بیایید، کار دارم. اول اینجا میخ را بکوبیم. بعد یک جا حواستان جمع باشد، خیلی باید دقت کرد. درخواستی که بنده دارم از عزیزان، که حالا نه خودم ارزشی دارم، نه درخواستم، نه حرف نه کلاً همه چیز، ولی درخواستم این است که با دقت مطالب گوش داده شود. یعنی خیلی مسائل شاید اگر با دقت گوش داده شود، حل شود. دقت که نشود، خب دیگر طور دیگری میشود. دقت شود روی تکتک این کلمات. فکر شده، مطالعه شده، جمعآوری شده. دو کلمه حرفی بیاید بگوییم و برویم.
پیغمبر فرمود: «کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی مَصْرَعِهِ وَ مَدْفَنِهِ بِهَا.» انگار دارم محل شهادت حسین را و محل دفن حسین را همین الان میبینم. «وَ قَدْ عُهْدِی بِرَأْسِهِ.» دارم میبینم که سر او را دارند به هدیه میبرند. این را هم دارم میبینم. بعد فرمود: «به خدا قسم، هرکس که سر حسین را ببیند و خوشحال شود، خدا بین دل و زبانش مخالفت ایجاد میکند.» یعنی منافق. پیغمبر تا کجای کار را گزارش داد! اینها را یک جایی در ذهنتان ذخیره کنید. یک جایی از مطالب ذهنتان، آرشیو ذهنتان، این را داشته باشید. کار داریم امشب با این مطالب.
میگوید پیغمبر برگشتند. خیلی ناراحت بودند. رفتند بالا منبر. «فَخَطَبَ وَ وَعَظَ.» خطبه خواندند، موعظه کردند. امام حسین و امام حسن هم جلوی منبر بودند. وقتی خطبه پیغمبر تمام شد، دست راستشان را گذاشتند روی سر امام حسن، دست چپشان را گذاشتند روی سر امام حسین. سرشان را گرفتند به سمت آسمان، گفتند: «خدایا، من پیامبر توام، نبی توام، عبد توام. این دو تا هم میوههای دل مناند، عترت مناند، بهترین ذریهی مناند، بهترین کسانیاند که من در امتم از خودم به جا میگذارم. «اَللّهُمَّ وَ قَدْ أَخْبَرَنِی جَبْرَئِیلُ بِأَنَّ وَلَدِیَ هَذَا مَقْتُولٌ مَخْذُولٌ.» خدایا، جبرئیل به من خبر داده این پسرم را هم تنها میگذارند، هم میکشندش. «اَللّهُمَّ فَبَارِکْ لَهُ فِی قَتْلِهِ.» خدایا، شهادت او را مبارک قرار بده. «وَ اجْعَلْهُ مِنْ سَادَاتِ الْشُّهَدَاءِ.» او را سیدالشهدا قرار بده. «إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. اَللّهُمَّ وَ لَا تُبَارِکْ فِی قَاتِلِهِ وَ خَادِلِهِ.» خدایا، اونی که میکشتش و اونی که تنها میگذاردش، مبارک قرار نده.»
چی شد؟ «ضَجَّ النَّاسُ فِی الْمَسْجِدِ بِالْبُکَاءِ.» صدای ضجه و گریه بلند شد در مسجد. تورا خدا روایت را ببینید! چقدر این روایت عجیب است! سال پنجم هجری، امام حسین دو ساله، از واقعهای که ۵۶ سال دیگر میخواهد رخ بدهد. پیغمبر آمده در مسجد دارد خبر میدهد. گریه میکند، دعا میکند، نفرین میکند، روضه میخواند. ملت گریه میکنند. حالا پیغمبر با مردم چکار میکند؟ «فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ.» پیغمبر به اینها فرمود: «أَتَبْکُونَهُ وَ لَا تَنْصُرُونَهُ؟» گریه میکنید، کمکش نمیکنید؟ آقا، کی را کمک کنیم؟ ۵۶ سال دیگر میخواهند بکشندش! بعد الان شما داری من را ملامت میکنی که من کمک نمیکنم؟ نمیدانم میتوانم این مطلب را منتقل کنم یا نه. اگر بتوانم، خیلی بردم امشب. در مدینه، پیغمبر یقهی اینها را گرفته، سال پنج هجری که «این امام حسین دو سالهای که روی منبر نشسته که بعداً میکشندش، شما از الان دارید برایش گریه میکنید؟» برای چه گریه میکنیم؟ کمکش کنید! شما که کمکش نکردید، برای چه برایش گریه میکنید؟ آقا، چی میگویی؟ چه خبر است اینجا؟ کی به کی است؟
بعد فرمود: «اَللَّهُمَّ فَکُنْ أَنْتَ لَهُ وَلِیًّا وَ نَصِیرًا.» خدایا، تو یارش باش، تو کمکش کن. ابنعباس میگوید: «پیغمبر از خطبه آمد پایین، رنگش عوض شده بود، صورتش سرخ بود، اشک همینجور از چشمانش میآمد.» بعد اینجا فرمود. پیغمبر به مردم خطاب کرد، فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی قَدْ خَلَّفْتُ فِیکُمُ الثِّقْلَیْنِ.» مردم، من ثقلین را پیش شما به امانت گذاشتم. «کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی وَ أُرُومَتِی.» کتاب خدا، خانوادهام، بچههایم. اینها از هم جدا نمیشوند تا کنار حوض کوثر به من وارد شوند. بعد فرمود: «که من از شما فقط یک چیز میخواهم، میخواهم نسبت به خانوادهی من، بچههای من محبت داشته باشید و حواستان باشد روز قیامت یک طوری با من ملاقات نکنید که من از شماها نفرت داشته باشم. طوری من را ملاقات نکنید که دستتان به خون بچههای من آغشته باشد.»
که روز قیامت سه تا پرچم بلند میشود. دو تایش را که کاری نداریم. یکیاش را فقط [میگویم]. اولش فرمود: «پرچم اول، پرچم سیاهی است که ملائکه با آن ناله میکنند.» این پرچم سیاه را هم اینجا داشته باشید، به دردتان میخورد. خیلی امشب کد میدهیمها! یعنی مطالب روایات اینجوری [هست]. فرمود: «قیامت یک پرچمهای سیاهی بلند میشود که ملائکه با آن پرچم گریه میکنند. صاحبان آن پرچم مشکی میآیند کنار من.» من سؤال میکنم، یعنی پرچم مشکی نشانهی عزاست. این را توجه داشته باشید. «میپرسم: «شما کی هستید؟» فَيَنْسَوْنَ ذِكْرِی.» من را یادشان نمیآید. قیامت یک جماعتی از امت من میآیند با پرچم مشکی، یکی از سه تا پرچم، میآیند پیش من. ازشان سؤال میکنم شما کیا هستید؟ «فَيَنْسَوْنَ ذِكْرِی.» اسم من یادشان نمیآید، ذکر من یادشان نمیآید. میگویم: «نحن أهل التوحید من العرب.» ما عربهایی هستیم که اهل توحید بودیم. پیغمبر میفرمایند: «أنا أحمد النبی العرب و العجم.» من احمدم، پیغمبر عرب و عجم. حضرت میفرماید که: «کیف خلفتمونی من بعدی.» من قیامت به اینها میگویم: «شما بعد از من با خانوادهی من چه کردید؟» آنها هم به من جواب میدهند. آنجا دیگر آدم واقعیت را میگوید دیگر. آنها هم به من جواب میدهند. میگویند: «عمل کتاب فضیعنا کتاب.» کتاب قرآن را که انداختیم یک کنار. «وَ أَمَّا عِتْرَتَکَ.» و اما خانوادهی تو. این تعابیر خیلی عجیب است. خانوادهی تو را هم چه کار؟ «فَهَرَسْنَاهُمْ عَلَى النَّبْذِهِمْ مِنْ جَدِیدِ الْأَرْضِ.» همه زورمان را زدیم اینها را از روی کرهی زمین جمعشان کنیم، یا رسول الله! بعد از تو با خانوادهات اینطور کردیم. همه تلاشمون را کردیم یک دانه از اینها روی کرهی زمین نمونه. پیغمبر میفرمایند: «آنجا که این جماعت به من این شکلی جواب میدهند، «أَوْلِی عَنْهُمْ وَجْهِی.» من هم روی خودم را از اینها برمیگردانم. اینها هم از کنار حوض کوثر تشنه و بهریخته با صورت سیاه برگردانده میشوند.»
کجای خطبه را خواند؟ سال دوم عمر مبارک امام حسین علیه السلام. آقا جالب نیست برای شما؟ شما الان [مردم] در مسجد پیغمبر، برایتان عجیب نبود؟ اتفاق امروز؟ بفرمایید، جالب نبود؟ چی بود امروز؟ چی شد؟ یهو پیغمبر آمد، گریه کرد و «اینو میکشنش و بعد اینطور میشود و گریه میکنید شما، کمکش نمیکنید؟» گریه میکنید! چی شد؟ این یک مدل پیشگویی پیغمبر. داشته باشید.
جالب است قبل از رحلتشان، پیغمبر دوباره همین داستان را دارند. هی به هر مناسبتی از امام حسین علیه السلام گزارش میدهند. هر وقت امام حسین را میبینند، پیغمبر گریه میفرمایند: «من تو را میکشند، خدا لعنت کند اونی که تو را میکشد.» لحظهی آخر، امام حسین آمدند در آغوش پیغمبر. لحظات آخر پیغمبر بود. «ضَمَّ الْحُسَیْنَ إِلَی صَدْرِهِ.» پیغمبر امام حسین را به سینه چسباندند. عرق پیامبر جاری بود که عرق مرگ بود، لحظات آخرشان است. فرمود: «مَا لِی وَ لِیَزِیدَ.» امام حسین، من با یزید چکار دارم؟ «لَا بَارَکَ اللَّهُ فِیهِ.» خدا برکت ندهد به او. «اَللَّهُمَّ الْعَنْ یَزِیدَ.» خدایا، یزید را لعنتش کن. لحظات آخر، آخرین جملاتی که پیغمبر به امام حسین فرمود این بود: فرمود: «إِنَّ لِی وَ لِقَاتِلِکَ مَقَامًا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ.» حسین جان، من با قاتل تو در پیشگاه خدا کار دارم. آقا چکار؟ لحظهی آخر پیغمبر است. چرا آخه؟ چرا اینقدر تأکید روی مسئله؟ و همینطور بنده شاید پیشش ۵۰-۶۰ تا روایت آوردم که وقت نمیشود طبعاً بخواهم بخوانم که در جاهای مختلف، مناسبتهای مختلف، زمانهای مختلف، هی پیغمبر میفرمود: «حسین من را میکشند. اینطوری میکشند، اینجا میکشند، تربتش را به من دادند، فلانی میکشد. کسی که میکشد، غضب خدا بهش شدید میشود. هر کی که بکشتش، شفاعت من بهش نمیرسد. من نفرینش کردم.» و از این قبیل تعابیر. گاهی به عایشه میفرمود پیغمبر، گاهی به عمر و ابوبکر و دیگران میفرمود. یعنی روایاتی که در این زمینه رسیده، از اینها به ما رسیده. جالب نیست برای شما؟ نکته ندارد؟ خیلی نکته دارد.
که بنده آوردم روایتش را، ولی وقت نیست. حتی پیغمبر تاریخ میداد. آقا این روایت از اهل سنت رسیده. دل بدهید، خیلی جالب است. سه تا روایت برایتان آوردم. دو تایش از اهل سنت، سه تایش از اهل سنت، یکیاش از شیعه است. پیغمبر فرمود: «یُقْتَلُ الْحُسَیْنَ ابْنَ عَلِیٍّ رَأْسَ سِتِّینَ مِنْ مُهَاجِرَتِی.» ۶۰ سال که از هجرت من بگذرد، سر سال شصتم حسین من را میکشند. جالب نیست برای شما؟ پیغمبر دارند زمان میدهند بابت شهادت امام حسین. روی اینها فکر کنید. کار داریم با اینها. روایت دیگر دارد، فرمود که: «او را وقتی میکشند که ریشش سفید شده.»
چرا؟ برای چه پیغمبر اینقدر به این مسئله کار دارد؟ با این جزئیات هی دارد میگوید؟ آقا چه خاصیتی دارد؟ یا رسول الله، پیغمبر میگفتم: «بابا حالا لازم نیست اینقدر بگویی. یا اولاً که از خدا میخواهیم که نکشد. ما که از خدایمان میخواهیم نکشد. اینقدر شما میگویی «میکشند، پیغمبر فرموده ما میگیریم، میکشیم.»» خاصیتش چیست؟ فقط دارد قبحش را میشکنی. زشت است دیگر! بابا یک بار بگویند: «یا رسولالله، ۶۰۰ بار فهمیدی بچهام را میکشند؟» شکسته میشود تابو را نشکنی. پیام ملت دیگر دارد میرود. اینقدر که شما گفتی برای همه عادی شده. آشنا نیست این کلمات برایتان؟ برای من که خیلی [آشنا است].
برای چه دارد میگوید پیغمبر اینها را؟ چرا پیغمبر اینقدر باید این موضوع را تأکید بکند؟ به بیانهای مختلف، با جزئیات زمان بگوید، مکان بگوید، به طرق مختلف هی روی این مسئله تأکید میکند که آقا گریه کن! هی بوسه بزند. سینه را، گلو را، لب مبارک را، صورت را. حتی برخی از شهدای دیگر کربلا را؛ مثل مسلم بن عقیل را برخی گفتند که پیغمبر میگرفت میبوسیدش که «این به خاطر حسین من شهید میشود.» تا اینجای مطلب که معلوم بود، بله آقا. بله. خسته که نشدید؟
این روایت را هم داشته باشید، این موضوع را پروندهاش را ببندیم. انس بن حارث میگوید: «روایت من دو تا روایت است که جفتش را اهل سنت نقل کردهاند. انس بن حارث میگوید: «من خودم از پیغمبر شنیدم که میفرمود: «إِنَّ ابْنِی هَذَا یُقْتَلُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ.» این پسر من را در زمین عراق میکشند. «فَمَنْ أَدْرَکَهُ مِنْکُمْ فَلْیَنْصُرْهُ.» هرکدامتان حسین را درک کردید، کمکش کنید.»»
پس حالا معلوم شد آن که پیغمبر اینقدر جزئی میگفت، از سر رحمت پیغمبر بود. بله، معلوم شد که حتی سالش را گفت. «اول دهه شصت میکشند.» ۶۰ سال بعد هجرت من. میخواهد اینطور دقیق بگوید که آی مردم، من دیگر چه جور بهتون بگویم؟ با رسم شکل. «در این داستان حسین را میکشند، در این سال میکشند، این آدم میکشد، سر این قضیه میکشد.» «پس فردا نیایی بگویی من نمیدانستم!» من چه جور تأکید کنم؟ من چه جور شیرفهم کنم؟ من از ۵۷-۵۶ سال پیش بهتون دارم میگویم: «یزید، یک یزید نامی، یادتان [باشد]، یک روزی میآید بیعت میخواهد بگیرد، حسین بیعت نمیکند. اسمش یزید است، سال ۶۰.» یزید، [اگر] میزنی کنار هم، حسین تنها میشود. اینها جنگ! اینها حواستان باشد. «کشته شود، بکشیدش. جهنم! کمکش نکنید، جهنم! همهتان از دم!» پیشگوییهای پیغمبر برای این است. نه اینکه میخواهد بگوید آی مردم دیدی من چقدر اطلاعاتم زیاد بود، سال بعد را بهتون گفتم. بعد هم هی ما بگوییم آقا بس است دیگر، یا رسول الله، خستهمان کردی دیگر. تا دو دقیقه بنشینیم، دوباره.
اتفاقاً چون میبیند کسی اعتنا نمیکند، عین خیالش نیست، باز میگوید. صد بار دیگر میگوید. چون میداند مسئله خیلی خطرناک است، حساس است. اینها عین خیالشان نیست. ۱۰ بار دیگر هم میگوید، صد بار. هر پیشگویی که در اهل بیت نسبت به آینده دیدید، جنسش این است، مدلش این است. معلوم شد؟
حالا یک سؤال: آقا! این جوری که پیغمبر میگوید، جبر نمیشود؟ خیلی سؤال خوبی است. داشته باشید. ما جواب فنی برایش داریم. خیلی این به دردمان میخورد. آقا خب یک عدهای هم پیش میآیند، آنجا میآیند میگویند که: «خب بابا، پیغمبر اینقدر گفته میکشم. خب میکشند دیگر! پیغمبر گفته ما نمیتوانیم کاری کنیم دیگر. خدا اراده کرده. جبر، تقدیر، هرچی هست دیگر. سال ۶۱ کشته میشود. پیغمبر گفت من حتی محل قتلش را هم دیدم، دارم میبینم. حتی سر مبارکش را دارند به هدیه میبرندم، دارم میبینم.» درست است آقا؟ نسبت به بقیه پیشگوییهای آخرالزمانی هم همینطور. اینجاست که یک عدهای میزنند جاده خاکی. «آقا به ما گفتند فساد همه جا را میگیرد. کرکس میشوند. اینها دیگر باید بشود دیگر! پس دیگر امام زمان نمیآید وقتی اینجوری گفتند!» یعنی «باید بشود. حسن [نه، «وگرنه»] نشود، نمیآید.» اصلاً میخواهی یک کمی هم ما کمک کنیم که بشود؟ سؤال خوب است. بعد وقتی اینجور سفت و سخت گفتند ما چکار؟ داستان ما مگر میتوانیم عوضش کنیم؟ اینجور سفت و سخت پیغمبر گفته بود حسین را میکشم. کی میتواند کاری بکند؟ خب، میکشند دیگر. ما چکار میتوانیم بکنیم؟ الان دوباره من دارم خودم را میگذارم جای آدمهای سال ۶۰ هجری که بهش میگویند پیغمبر گفته «حسین من را میکشند.» میگوید: «پیغمبر گفته حسین من را میکشند. من چکار میتوانم بکنم؟ خب، میکشندش دیگر!» قانع نشدی شما؟ الان من الان برای چه بروم کربلا وقتی میخواهند بکشند؟ اصلاً من بروم حرف پیغمبر دو تا میشود! زشت است برای پیغمبر! من نمیروم که بکشندش. بعداً بگوییم: «پیغمبر راست گفتی. صدق الله و رسول.»
خوب دارم کافرتان میکنم امشب یا نه؟ هنوز جا دارد. خوب با احساساتتان و عقایدتان دارم بازی میکنم. روایات را ببینید. خیلی جالبتر میشود.
یک روایت برایتان بخوانم که میدانم حتماً بعد از این روایت زندگی شما تقسیم میشود به بعد این روایت و قبل این روایت. چون این روایت کلاً ذهن شما را خراب میکند. شصت و هفتاد روایت بود که نخواندم. دو سه تایش را خواندم برایتان که پیغمبر فرمود: «حسین من را میکشند.» خب، حالا اینور یک روایت بخوانم برایتان. خیلی جالب: اللهم صل علی محمد و آل محمد.
کتاب تفسیر عیاشی، که یکی از [این] عیاشی، آن عیاشی نیست. عیاشی، اسم این شخص، یکی از معتبرترین تفاسیر شیعه است، جلد دو، صفحه ۲۱۸. ابو حمزه ثمالی، که دعایش را شبهای ماه رمضان میخوانید، که ما فکر میکنیم ایشان فقط یک دعا دارد، بنده خدا. کسی است که جزو شخصیتهای تراز اول عالم اسلام. امام رضا در مورد ایشان فرمود: «ابو حمزه ثمالی، لقمان امت پیغمبر است.» گفتند: «چرا؟» فرمود: «چون شاگردی چهار تا امام را کرد.» ابو حمزه ثمالی، لقمان امت پیغمبر. این تعبیر در مورد دو نفر بنده دیدم. یکی جناب سلمان است که گفتند: «لقمان این امت است.» یکی هم ابو حمزه ثمالی است که ما فقط به دعایش میشناسیمش.
جمله را ببینید، کیف کنید! و در فکر عمیق امشب فرو روید که «یک لحظه تفکر از ۷۰ عبادت بالاتر است.» امشب فکر کنم یک حدود ۱۲ هزار سال عبادت خواهید کرد. چون خیلی باید فکر کنید. امشب حسابی به هم میریزد آدم.
ابو حمزه ثمالی میگوید: «به امام باقر علیه السلام عرض کردم: آقا، به ما روایت رسیده بود از امیرالمؤمنین [و] خانمها که حواسشان مشخص است: «أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ کَانَ یَقُولُ.» علی علیه السلام زیاد میگفت.» ابو حمزه ثمالی از کی؟ امام باقر هم امام سجاد را دیده، هم امام باقر، هم امام صادق، هم امام کاظم. چهار تا امام، شاگردی کرده. میگوید «آقا، این را زیاد امیرالمؤمنین میفرمود.» میفرمود: «إِلَى السَّبْعِینَ وَ بَعْدَ السَّبْعِینَ رَخَاءً.» در امت پیغمبر تا سال ۷۰ هجری، بلا. ۷۰ به بعد، گشایش. «وَ قَدْ مَرَّتْ سَبْعُونَ وَ لَمْ یُرَ رَخَاءٌ.» هفتاد رد شد، گشایش نشد. سال ۷۰ هجرت شد، امیرالمؤمنین هی میگفت: «تا ۷۰ اوضاع خراب است. ۷۰ به بعد.» هفتاد رد شد، درست نشد! آدم صاحبنظر دارد سؤال میکند. نه یک معاند، من [میگویم] یک آدم نفهم. طبیعتاً باید نفهم. نه، آدم بفهم دارد سؤال میکند. ابو حمزه است. امیرالمؤمنین گفت سال ۷۰ به بعد درست میشود. درست نشد! چرا؟ امیرالمؤمنین گفته، شوخی نیست.
میگوید امام باقر به من فرمودند: «یَا ثَابِتُ!» اسم ابو حمزه ثابت بوده. «یَا ثَابِتُ! إِنَّ اللَّهَ.» دقت! عجب روایتی! «إِنَّ اللَّهَ کَانَ قَدْ وَقَّتَ هَذَا الْأَمْرَ فِی السَّبْعِینَ.» خدا زمان تعیین کرده بود برای فرج امت، برای گشایش، فرج، رخاء، آسایش و آبادی. قرار بود سال ۷۰ همه چی تمام بشود. خدا سال هفتاد را تعیین کرده بود. درست گفت جدم امیرالمؤمنین. قرار بود سال ۷۰ ظهور باشد. حالا یکی سؤال میکند: «بابا، امام زمان که هنوز به دنیا نیامدهاند، ظهور که اهل بیت آواره باشند در شکنجه باشند؟ بله، ۱۲ تا امام داریم. الان امام پنجمیم. پنجم گشایش؟ بابا از امام پنجم میشود گشایش بشود؟ قرار نبود همه ائمه ۱۲ تا امام داشته باشیم.» [این] زخمی است که خوردهام که دارم میگویم. زمان امام باقر فرج حاصل میشود. پس امام زمان چی میشود؟ بابا فرج است، فرج. از همان اول پشت سر هم بیایند، در فرج بیایند.
امام فرمود: «قرار بود سال ۷۰ گشایش باشد. «فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ.» سال ۶۰-۶۱ امام حسین را کشتند، غضب خدا شدید شد بر مردم زمین. «فَأَخَّرَهُ إِلَى أَرْبَعِینَ وَ مِائَةٍ.» ۷۰ سال فرج عقب افتاد. افتاد سال ۱۴۰.» این همه مگر پیغمبر نگفت؟ سؤال من را داشته باشید. پیغمبر هی به مردم میگفته: «سال ۶۰ پسر من را میکشند.» امیرالمؤمنین به مردم میگفته: «سال ۷۰ [گشایش است].» برایتان جالب نیست؟ فکر بکنید. دروازههایی از علم و معرفت گشوده خواهد شد. اینجوری نظام تقدیرات الهی، خبرهایی که نسبت به آینده میدهند، این مدلی است. الان ما زمان اول دوران پیغمبریم، داریم گزارشی نسبت به آینده میشنویم دیگر، درست است آقا؟ این مدلی تصور کن دیگر. روایات نسبت به آیندهتر. بله آقا. این مدلی روایات اهل بیت نسبت به آینده، پیشگوییهای اهل بیت. نه فلان آقایی که خواب دیده، مکاشفه، کرامت، تجربهی نزدیک به اینا، جفر و رمل و نجوم و ستارهشناسی و این حرفها. پیغمبر گفته آن را، پیغمبر گفته این را. امیرالمؤمنین گفته.
پیغمبر گفته ۶۰ حسین را میکشند. امیرالمؤمنین گفته ۷۰ فرج است. یعنی چه؟ یعنی مردم، شمایید و این دو تا تاریخ: یا یک کاری میکنی ۶۰ با قتل حسین میروید جهنم، یا یک کاری میکنید ۷۰ به دست حسین میرویم بهشت! جالب نبود برایتان؟ دوباره بگویم؟ آیا نه، خیلی فکر کنم دیگر در فکر فرو رفتید. اینقدر هم نه دیگر. یک کمی با من باشید. در فکر فرو رفتید. دو تا جمله گفتن، جفتش درست است. جفتش درست است. تویی که معلوم میکنی کدامش جاری بشود. چرا من این همه میگویم: «نکُشید حسین را! کمکش کنید! حسین را میکشند! چطور میشود! آنطور میشود!» میخواهم از الان حواست را جمع کنم، سر آن دوراهی تاریخی که رسیدی، اینوری بپیچ. تاریخ را بگیری آنجا، اگر روبروی یزید وایستادی، نصرت حسین کنی، یزید میرود، بنی امیه میرود، بنیامیه به حکومت میرسد، سال ۷۰ میشود فرج. از ۷۰ به بعد دیگر در زمان حکومت منجی زندگی خواهید کرد. ولی سال ۶۰ کشتید. از ۷۰، ۷۰ سال افتاد عقب. افتاد ۱۴۰.
«فَحَدَّثْنَاکُمْ فَأَذَعْتُمُ الْحَدِیثَ.» ادامهاش هم قشنگ است. فرمود: «قرار بود ۱۴۰ دوباره وقت بعدیمان باشد، نوبت بعدیمان بود که فرج حاصل بشود. منم به شماها گفته بودم ۱۴۰.» و دهنلقی کردید! همه جا رفتید پر کردید: «۱۴۰ کار تمام است!» و «کَشَفْتُمْ غِطَاءَ السِّتْرِ.» پردهی اسرار را دریدید. «فَأَخَّرَهُ اللَّهُ.» خدا دوباره عقب انداخت. «وَ لَمْ یَجْعَلْ لِذِلِکَ عِنْدَنَا وَقْتًا.» ولی دیگر این سری خدا زمان تعیین نکرد. از ۱۴۰ به بعد دیگر زمان ندارد.
و ای! جالب نبود برایتان؟ مدل پیشگوییهای اهل بیت این مدلی است نسبت به آینده.
برگردیم به بحث دیشب. ما حجم بسیار زیادی روایت داریم در مورد فساد آخرالزمان. برای چه اینها را به ما میگویند؟ پیغمبر نمیدانند اینجا زن و بچه نشستهاند؟ پیغمبر برای پیرمردها آنجا در گوشی گفته بودند؟ چرا پیغمبر باید به پیرمردی که در پیری در گوشی بگویند که ۱۰ سال دیگر میخواهد بمیرد؟ پیغمبر بگویند: «آخرالزمان اینطور میشود.» به این بدبخت چه ربطی دارد؟ پیغمبر برای من و شما فرمودند. بله، حالا بنده دیشب این را عرض کردم که خیلی از مطالب را نمیتوانم بگویم. واقعاً نگفتم. دیشب روایت را باز نکردم. وگرنه روایتها خیلی از این مبسوطتر توضیح داده. یک جایی بالاخره این را باید مطرح بشود. کجا باید مطرح بشود؟ کی باید بگوید؟ بگذار فحشش را من بخورم. بالاخره یکی که باید بگوید دیگر. از جنس همان خبری است که هی دارد میگوید: «آقا حسین من را میکشند. اینجور میکشند، اینها میکشند.» آقا اینقدر در مورد آینده نفوس بد نزنید! اینقدر خانمها را تلخ نکنید! غلط میکند هر کی بخواهد نوهی پیغمبر را بکشد! مگر ما مُردیم؟ حیف نوهی پیغمبر را میکشند! «نوهی پیغمبر را میکشند.» جمع کنید دیگر! هی ملت را میترسانید. چه خبر است؟ «نانتان در این است هی به مردم بگویید آقا میکشند، میزنند، میبرند. یک کمی امید بدهید به مردم! آرامش بدهید!»
«سال ۶۰ میکشند، اینجور میکشند، آنجا میکشند.» خاصیتش این است. بابا میکشند، به والله میکشند. آقا اینایی که از آخرالزمان گفتند، به قرآن میشود، اگر من و شما به وظیفه عمل نکنیم. امام حسین فرمود: «ملت چرا امر به معروف و نهی از منکر نمیکنید؟» فرمود: «خَرَجْتُ فِی طَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی.» فرمود: «آمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْکَرِ.» من آمدهام امر به معروف و نهی از منکر کنم. آقا، امام حسین اینها را گفت یا نگفت؟ مردم، عزیزان، گریهکنها، مشکیپوشها! امام حسین این را گفت یا نگفت؟ فرمود: «من آمدهام بیرون امر به معروف و نهی از منکر کنم.» درست است؟ معنایش یعنی چه؟ معنایش یعنی اگر قبلیا و بقیهی مردم امر به معروف و نهی از منکر میکردند، کار به اینجا نمیرسید که من را بکشند. بله، روشن است.
آنجا وظیفهتان را انجام ندادید، کار آنقدر بیخ پیدا کرده که فقط یک راه مانده، آن هم قتل من است. حالا فهمیدی چرا پیغمبر به مردم میگفت: «شماها که گریه میکنید، پس کی حسین من را میکشد؟» معلوم شد کی حسین را میکشد. قتل امام حسین یک اتفاقی نبوده که در دو ساعت ظهر عاشورا رقم خورده باشد. یک اتفاقی است که شصت سال طول کشیده. چقدر این حرفها مهم است! ۶۰ سال است که امام حسین کشته میشود. این سری که بر نیزه رفته، محصول ۶ دقیقه قتل امام حسین نیست، محصول ۶۰ سال قتل امام حسین است. برای همین از آن روز پیغمبر دارد میگوید: «شما برای چه گریه میکنید؟ کمکش کنید! شما که خودتان دارید میکشیدش، برای چه گریه میکنید؟»
آقا، من دارم میکشم؟ بله، شما! همین شما! الان وظیفهات را انجام نمیدهی. آن انجام نمیدهد. فردا آن یکی انجام نمیدهد. پس فردا آن یکی انجام نمیدهد. معاویه میآید، روز بعدش یزید میآید. روز بعدش یزید به خودش جرئت میدهد امام حسین را ... تا میرسد به قتل امام حسین. همه شماها شریکید با همدیگر. چقدر این جمله تلخ بود!
همهی این آخرالزمانی که به ماها گفتند، ماها شریکیم درش، اگر به وظایفمان عمل نکنیم، امر به معروف و نهی از منکر نکنیم. خرد خرد و آرام آرام و کوچولو کوچولو شروع میشود. یهو میرسد به بریدن سر امام حسین. از همین کنار منبر پیغمبر شروع شده. بعد میرود، دوباره سقیفه. آنجا دیگر باز به اوج میرسد. فاطمه زهرا میآید کف میدان، آنجا دوباره به اوج میرسد. امیرالمؤمنین خانهنشین میشود، به اوج میرسد. و و اینها همه مراحل قتل امام حسین است.
لذا وقتی [شمر] آن را به سینه امام حسین زد، که نمیخواهم روضهاش را بخوانم. در «لُهوف» سید بن طاووس میگوید: «آن تیری که حضرت از پشت بیرون کشیدند و خون فواره زد، سر و صورتش را با خون دستش خضاب کرد، فرمود: «لَقَدْ قَتَلَنِی فُلَانٌ وَ فُلَانٌ.»» اولی دومی من را کشتند. این چیزی است که از سقیفه بلند شد. این تیر حرمله نیست. حرمله کیست؟ حرمله آخرین دستبازی، آخرین نقطهی این قضیه است. این قضیه ۶۰ سال ادامه دارد. معلوم شد؟
این فسادی که دیشب گفتم که نمیخواهم یادآوری بکنم، آن نقطه آخرش است. این هم ۶۰ سال، صد سال، ۲۰۰ سال طول میکشد. از کشف حجاب رضا شاه مثلاً شروع میشود. آرام آرام، هی این قطعاتی که در زندگیهای ما پیش میآید، هی در دوراهیهایی قرار میگیریم، در دورههایی قرار میگیریم. به جای اینکه با فساد و فحشا مبارزه بکنیم، ولش میکنیم. اذیت نکن، سخت نگیر، دزدیها را جلویش را بگیر، اختلاس را بگیر. با این حرفها. با همینها دلمان خوش است. هی این غده بزرگِ بزرگتر میشود. این جریان فساد و فحشا هی بزرگ و بزرگتر میشود تا میشود آن روزی که دیگر نمیتوانی جمعش کنی.
«مسلمانترین شما کسی است که میگوید لااقل میخواهید از این کارها بکنید، بروید پشت دیوار انجام بدهید!» یک کمی از وسط بروید اونورتر. «روزگار باشیم و به ما چه و اصلاً این حرفها چیست؟» و یک عزیزی گفتند که «به جای این حرفها در مورد وظایف منتظران صحبت کنید. سهشنبهها نماز امام زمان بخوانیم، انشاءالله حضرت تشریف میآورند.» روایت آخرالزمان الکی همینجور به ما گفتند که مثلاً آخرالزمان اینجوری میشود. بابا، این وظایف منتظران همین است؛ دارد میگوید: «اگر وظیفهات را انجام ندهی، فساد گنده[ای] را ایجاد کردی، [که] بعداً هم دامن خودت را [و] خودتو آتش میزند.»
الانم من و شماهاییم و همین داستانهایی که این روزها داریم میبینیم، همینهاست. آنها این دریای کثافت را، هر کدام از ما یک قطره لجن تویش ریختیم در یک بازهی صد ساله، دویست ساله، هزار ساله، که یهو یک سونامی کثافت میشود، همه عالم را به لجن میکشد. توانستم حرفم را بزنم؟ وظایف منتظران همین است: روبروی این فساد بایست! میخواهی امام حسین کشته نشود؟ به سقیفه رأی نده! میخواهی امام حسین سرش بریده نشود؟ نگذار فاطمه زهرا تنها واقع بشود.
نکات دیگری هم دارد. انشاءالله فردا شب عرض میکنم که خاصیت این اخبار آخرالزمانی چیست. چند تا نکتهی مهم دیگرش مانده، انشاءالله فردا شب عرض میکنم. عرضم تمام.
روضه بخوانیم. روضهی من امشب یک جور دیگر است. روضهی من حالا چیست؟ امشب از این زاویه نگاه کنید به این روضه، خیلی عجیب میشود. پیغمبر این همه تأکید کرد، حواستان باشد حسین را نکشد. اسم قاتلش را آورد، اسم زمینی که درش میکشند را آورد، زمان قتلش را گفت. همهی جزئیات را پیغمبر از قبل گفته بود. آخرش چی شد! انگار نه انگار. برگهی اصلی امام حسین برای اینکه ملت را یادشان بیاورد حرفهای پیغمبر را در کربلا چی بود؟ بعضی از اینهایی که روبروی امام حسین ایستاده بودند، خودشان از صحابه بودند. در سنین کم پیغمبر را دیده بودند. بعضیهایشان هم که خودشان ندیده بودند، پدران اینها دیده بودند. کلاً همین شکلی بود که هرکی هم که ندیده باشد، چهرهنگاری پیغمبر بین اینها رایج بود. یعنی توصیف چهره پیغمبر شده بود. اولین کسی که از بنیهاشم امام حسین راهی میدان کرد، کی بود؟ که مردم را به یاد پیغمبر بیندازد. یادشان بیاید پیغمبر چی گفته بود. اولین کسی که راهی میدان کرد، علی اکبر. دست بر محاسن گرفت، به آسمان نگاه کرد. «اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ.» خدایا، تو شاهد ای مردم باش. «قَدْ بَرَزَ عَلَیْهِمْ غُلَامٌ اَشْبَهُ النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ خَلْقًا وَ خُلْقًا وَ مَنْطِقًا.» کسی رفت به میدان که شبیهترین مردم بود به پیغمبر. هم چهرهاش، هم اخلاقش، هم گفتارش. «وَ کُنَّا کُلَّمَا اشْتَقْنَا إِلَى وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ.» ما هر وقت دلمان برای چهرهی پیغمبر تنگ میشد، «نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِهِ.» به چهره این پسر نگاه میکردیم.
قاعدهاش این است که الان همه یادشان بیاید. اوه! کسی آمده به میدان شبیه پیغمبر! به یاد پیغمبر بیفتیم، به یاد حرفهای پیغمبر بیفتیم. دست برداریم از این جدال. چی شد؟ کار این مردم به کجا رسید که شبیهترین مردم به رسول الله را کشتند؟ نه تنها کشتند، بلکه اگر جان دارید، با این روضه دوست دارم ناله بزنید. شب هجدهم، برخی گفتند علی اکبر ۱۸ سالش بوده. با این روضه ناله بزن. برایتان اول جلسه خواندم. پیغمبر هی امام حسین را میبوسید. چه جملهای میگفت؟ میگفت: «قَتَلَ اللَّهُ قَوْمًا هُمْ قَاتِلُوکَ.» خدا بکشد آن مردمی را که تو را میکشند، حسین جان. این جمله برایتان آشنا نیست؟ «قَتَلَ اللَّهُ قَوْمًا قَتَلُوکَ.» شما آشنا [نیستید]؟ اینجور روضه بخوانم امشب. انگار در دلش دارد میگوید امام حسین: «بابا جان، یا رسول الله، چقدر تو برای من گریه کردی! به یاد من بودی! برای بریده شدن سرم، به این لب و دندان بوسه زدی، به این گلو بوسه زدی. چقدر تو برای من گریه کردی! وقتش است من برای تو گریه کنم. آینهی تمامنمای تو آمده در میدان. این دیگر علی اکبر نیست. این پیغمبر است. این رسول الله است. این همه تو برای من گریه کردی، وقتش است یکم من برای تو گریه کنم. فدایت شوم یا رسول الله. بنرم باد کرده یا رسول الله. بابا، یادته برای من چه جور دعا میکردی؟ هی میگفتی: «قَتَلَ اللَّهُ قَوْمًا قَتَلُوکَ.» وقتش است یک بار من برای تو اینطور بگویم.» کنار بدن صدا زد: «قَتَل اللَّهُ قَوْمًا قَتَلُوکَ.»
در حال بارگذاری نظرات...