* خداوند با ربوبیتش متکفل سیر دادن موجودات از قوه به فعل و بروز کمالات است.[3:30]
* تبعیت از وسوسه باعث ورود به ولایت طاغوت و سیر از نور به ظلمات می شود.[8:40]
* راز سوره فجر راز صفریست در برابر یک که به فنا رسیده.[14:17]
* امام حسین(ع) حقیقت سوره فجر، حقیقت عدد ده و حقیقت عاشوراست. [14:45]
* وصول الیالله سفریست که میسر نمی شود مگر با مرکب شب! [20:30]
* نقطه تبری از اولیای حق و تولی با ولایت ابلیس، آنجاست که فلسفه زندگی را در خوشیها بدانیم و خوبیها را در خوشیها تصور کنیم.[22:58]
* خیر و شر هر دو امتحانند اما نادرند آنانکه خیر را ابتلا بدانند و بنالند. [24:10]
* آنکه حب دنیا دارد دین در ذائقهش مثل آدامس است، تا طعم دارد از آن بهره می برد.
[37:20]
* مبدأ انتخابها و وسوسه ها حب است، در عوام حب مال و در علما حب جاه.[45:15]
* خاستگاه وسوسه، وهم و شرک است و راه برون رفت از آن، توکل.
[46:45]
* در انتخابهایمان نقطهای هست که باید از چیزهایی بگذریم. آنجا، نقطه عاشورایی زندگی ماست.
[58:15]
* نماز در جوار امام حسین(ع) کامل است چون حضرت، حقیقت عدد ده و حقیقت عاشوراست.
[1:01:00]
* فلسفه خلقت، حب خداوند به خود و معرفت به خود است.
[1:06:06]
* قیامت، فجریست پس از لیال عشر. طلوع نور حق بعد از ظلمات دنیا [1:08:25]
* کار حَسَن که انجام دهی، به امام حسن متصل می شوی و این اتصال تو را به امام حسین می رساند.[1:12:45]
* عزاداری در دهه اول سال قمری سبب تطهیر در کل سال می شود.
[1:21:00]
* اربعین، یعنی چهل روز تجلی امام حسین در ظرف وجود زینب کبری(س). [1:24:30]
* راز شهادت، اصرار است و عطش و انقطاع..[1:39:55]
* روضه جناب عبدالله بن حسن(ع)؛ قربانی که مشتاقانه بر شهادت مُصر بود و سرانجام در قربانگاه، خونش با خون امامش در هم آمیخت..[1:42:18]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی. «والفجر و لیال عشر و الشفع و الوتر و اللیل اذا یسر هل فی ذلک قسم لذی حجر.»
بحث ما در مورد آزمون و بلا و امتحان است. عرض کردیم که آزمون کاری است از جانب خدای متعال که وابسته است به ربوبیت خدای متعال. خدا امتحان نمیگیرد که فقط ما را پیش خودمان، مثلاً، رسوا بکند یا عیبهای باطنیمان را به ما نشان بدهد. یکی از دلایلش این است. یکی دیگر این است که اساساً فرایند رشد بدون آزمون صورت نمیگیرد.
بله، یک وقت از شما کسی را میخواهید، بیسوادیاش را به رخش بکشید؛ خیلی ادعا دارد، در امتحان واقعیاش میکنی، میگویی این را جواب بده، این فرمول را بنویس تا هویدا بشود که بلد نیست. ولی همیشه فلسفهی امتحان این نیست. اتفاقاً یک وقتی هم امتحان میگیری تا آنی که درس خوانده معلوم بشود که چقدر بلد است و بدون این آزمون، آن کمالات، آن قوه، آن دارایی به عرصهی ظهور نمیرسد. فرایند ظهور با بلا، ظهور کمالات، ظهور حقیقت – که این ظهور کمالات، ظهور نور، ظهور حقیقت در فرهنگ قرآن عنوانش هست فجر – بدون آزمون و بدون تلاطم صورت نمیگیرد. این تلاطم و آزمون هم به یک معنا همان لیال عشر است که حالا امشب چون جلسهام خلوتتر است، انشاءالله سرّ نکاتی در مورد لیال عشر عرض خواهم کرد. یادگاری عدد ۱۰ عجیب است.
خدای متعال ربوبیتش به معنای سیر دادن از قوه به فعل است. خدا رب است، ربالعالمین است. در هر موجودی کمالاتی خدای متعال قرار داده، استعدادی خدای متعال قرار داده و خودش متکفل به ظهور رساندن این استعدادهاست. این لطف اوست، این رحمت اوست. خودش فعال میکند. نکات خیلی مهمی است که اگر به آن توجه بشود، بسیاری از مطالب اصلاً جای دیگری میرود. اینها که در مورد موفقیت و فلان و اینها صحبت میکنند، باید چهکار بکنیم استعدادشناسی بکنیم و فلان کنیم و اینطور کنیم و آنطور کنیم؛ اساساً اینجوری نیستش که ما در یک حالت ثابتی هستیم بعد حالا مثلاً میروی میشناسی، آشنا میشوی، حرکت میکنی، کمکم راه میافتی. نه، خدا دارد ما را میبرد.
ما در حال حرکتیم. دست ربوبیت خدای متعال از وقتی که به دنیا آمدیم و بلکه قبلش، «قدر فهدی»، دارد تقدیر میکند و هدایت میکند، هدایت تکوینی میکند. «اعطی کل شیء خلقه»، عطا میکند خدای متعال، استعدادهایی را عطا میکند و خودش متکفل فعال کردن این استعدادهاست. فقط کاری که ما باید بکنیم این است، در واقع ما باید سعی کنیم مانع از این فرایند نشویم. ما موجد این فرایند نیستیم، ما رشدی به خودمان نمیدهیم، ما فقط تنها کاری که باید بکنیم این است که مانع نشویم از رشدی که خدا میخواهد به ما بدهد، نعمت را تبدیل به نقمت نکنیم، فضای بلا را عوض نکنیم، کفران آن دادهها نکنیم، شکر بکنیم. شکر آن به فعلیت رسیدن آن نعمتهاست، به نتیجه رسیدن نعمتهاست، دادهها را به غرض رساندن، این میشود شکر. به بروز رساندن این میشود شکر.
شما وقتی گوسفند را بهش علف میدهی، آثار این علف توی هیکل گوسفند ظاهر میشود، چاق و چله میشود. عرب به این میگوید: «دابّة شکوره» یا «شاکره». میگویند این حیوان، حیوان شاکره است، یعنی به ظهور رساند چیزهایی که بهش دادند؛ این شکر است. مقام شکر. «اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لک» که آخر زیارت عاشورا میگویی. این شکر چه میخواهد؟ تسلیم بودن میخواهد، به امر او بودن میخواهد. به امر او که باشی، فقط اجازه ندهی دیگری مانع بشود. وسوسهای این وسط بیاید؛ چه وسوسههای درونی، چه وسوسههای «قل اعوذ برب الناس، ملک الناس، اله الناس، من شر الوسواس الخناس». به رب پناه ببر از شر این وسوسهها. یعنی «مانیت» داریم وسوسهها نسبت به آن ربوبیت. در تنگاتنگ و کشاکش این وسوسهها باید پناه بیاوری به رب، از او جدا نشوی، از خود او هم بخواهی، از رب بخواهی که کمکت کند، پناهت بدهد.
البته اینجا سه تا چیز هم مطرح کرده، در برابر وسوسه هم رب آورده، هم ملک را آورده، هم اله را آورده. آنجا توی سورهی مبارکهی فلق فقط رب آورده: «قل اعوذ برب الفلق، من شر ما خلق». هم رب و هم جلوهی ربوبیت خدای متعال باید بهش پناه ببری. هم به ربوبیتش پناه ببری، هم به ملکیتش باید پناه ببری، هم به الوهیتش باید پناه ببری که توضیحاتی دارد چرا، که حالا نمیخواهم واردش بشوم توی وسوسه. این سه تا رکن هست. شاید به نظرم، حالا توی ذهنم هست، انشاءالله شبهای بعد به بحث وسوسه برسیم. ولی آنقدر که مطلب زیاد است، به این بحثها برسیم چون حرف واقعاً زیاد است. میخواهم امسال هم سورهی مبارکهی فجر را، انشاءالله، دیگر تمامش کنیم بحثش را. توی ده فصل میخواهیم تمامش بکنیم چون مبارکهی فجر سورهی ۱۰ است که حالا امشب یکم در مورد ده انشاءالله نکاتی را عرض میکنم.
پس آزمون از جهت ربوبیت خدای متعال است برای به ظهور رساندن کمالات و او خودش دارد این کار را میکند. ما فقط نباید حجاب و حائلی ایجاد بکنیم. این حجاب و حائل همان وسوسه است، تبعیت از وسوسه است. اینها ظلمت میآورد، تاریک میکند. وسوسه را وقتی که تبعیت کردی، وارد ولایت میشوی. وارد ولایت که شدی، فرایند ولایت طاغوت، فرایند سیر دادن از نور به ظلمت است: «و الذین کفروا اولیاءهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات.» از آنور: «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور.» الله خودش دارد این کار را میکند با ولایت خودش و ولایتش هم حالت اولی دارد. وقتی به دنیا میآییم در ولایت خدای متعال هستیم. خودمان را از ولایت خارج میکنیم با وسوسهها. وسوسهها هم بیشتر با چیست؟ با تزیین «ما فی الارض». اینها بحثهای مفصلی دارد که مفصل به آن پرداختیم. مثلاً یک بخشی از اینها را در سورهی مبارکهی کهف مفصل پرداخت، «تزیین ما فی الارضین، زین لهم ما فی الارض و لاغینهم».
پس فرایند ولایت، فرایند اخراج از ظلمات به نور است و خدای متعال دارد اعمال ولایت نسبت به ما میکند. اعمال ولایت او فرع بر ربوبیت اوست. رب چون رب است، دارد اعمال ولایت میکند. درست شد؟ رب ماست، با اعمال ولایتش دارد ما را حرکت میدهد از این ظلمات به نور، نور توحید. این ظلمات، ظلمات استعداد است. استعداد ظلمت است، قوه است. وقتی به ظهور رسید، به بروز رسید، میشود نور. درست شد؟ این ظلمات استعداد. بعضیها فقط توی همین استعدادها میمانند. نود سالش است، فقط هنوز تنها چیزی که دارد این است که استعداد آدم خوب شدن دارد، فقط این را دارد! استعداد آقای بهجت شدن دارد. استعداد داشتن که استعداد به معنای فلسفی نه استعداد روانشناسی. در مورد استعداد ما مفصل چند جلسه صحبت کردیم. آنجا یادم میرسد که در مورد این تفاوتها هم گفتیم: استعداد فلسفی و استعداد روانشناسی و اینها. استعداد فلسفی یعنی قوه، امکان، امکانش در ماست. ولی بعضیها توی این ظلمات یا بعضیها چهار تا چیز هم به فعلیت میرسانند اینها دنده عقب میگیرند دوباره برمیگردند توی استعداد. خیلی بدبخت هم از نور به ظلمات برمیگردد. یک چند روزی هم رو میآورد به خدا، به بندگی، دوباره برمیگردد. دوباره فقط استعداد توجه را دارد، خود توجه را ندارد. استعداد بندگی را دارد، خود بندگی را ندارد. این سیر معکوس است.
پس این ظلمت النور است. آن لحظهای که این استعداد دارد بروز پیدا میکند، ظهور پیدا میکند، شکاف برمیدارد از سرحد امکان به عرصهی ظهور دارد میرسد، آن لحظه را بهش میگویند فجر که خدا بهش قسم خورده: «والفجر و لیال عشر». آنجا دیگر از سرحد استعداد خارج شد. ما همهمان استعداد مشاهدهی خدای متعال داریم، همهمان استعداد مشاهدهی قیامت داریم: «کلا لو تعلمون علم الیقین، لترون الجحیم». استعداد معرفت داریم ولی این استعدادها فعال نمیشود، در حد استعداد میماند. چه میخواهد؟ یک مجاهدتی میخواهد، یک لیال عشری میخواهد. با آن لیال عشره است که به ظهور میرسد. درست شد؟ آنجاست که شکاف برمیدارد از سرحد استعداد و امکان خارج میشود، به ظهور میرسد، بروز پیدا میکند، در خودت مییابی. ما استعداد داریم با خدا حرف بزنیم، ما استعداد داریم حرف خدا را بشنویم. استعداد کلیمالله شدن داریم. «کلمهم فی ذوات عقولهم» به تعبیر نهجالبلاغه. خدای متعال اولیایی دارد که در اندرونی عقلشان با اینها حرف میزند. خیلی حرفها. به تعبیر حدیث معراج: «لاقومن له مقام عقله». سبحانالله. فرمود: بنده من تا جایی به من نزدیک میشود که من خودم به جای عقل او مینشینم. لا قومن له مقام عقله. دستگاه ادراکی او دیگر این قوهی عاقله و فکر و حرکت و چینش صغرا و کبرا و استنتاج و حد وسط و اینها دیگر نیست. برهان و اینها دیگر نیست. مشاهده و شهود و وصال اساساً دیگر این نیست، این است، دیگر نیست.
و این راز عدد ۱۰ است. چرا؟ چون عدد ۱۰ یک است، باید صفر و کسی که در برابر آن یک صفر میشود، این به آن به وصال میرسد، به فنا در احدیت میرسد، به آن نقطهای میرسد که صفر در برابر یک است. این میشود راز سورهی مبارکهی فجر است که از عجایبش این است که دهمین سورهای که بر پیغمبر نازل شده، به «لیال عشر» هم گفته و سورهی امام حسین و امام حسین حقیقت ۱۰ و امام حسین حقیقت عاشورا. به عاشورا به معنای ۱۰. و عاشورا یوم الحسین. لِایَوم کَیَومک، یوم الحسین. عاشورای ۱۰. یک عاشورا توی عالم بیشتر نداریم. به بقیهی دهها نمیگویند عاشورا. به روز دهم هر ماهی نمیگویند عاشورا، یک عاشوراست و ما برای محرم دهه میگیریم. حالا نمیخواستم وارد ده بشوم فعلاً آنقدر زود، خیلی مطلب در مورد ۱۰ هست، خیلی عجایب و اسرار دارد این. آن صفر در برابر یک است. به آن نقطه که میرسد، فقط اوست. او حرف میزند، او میگوید، او میشنود، او میخواهد، او کار میکند. این صفر است ولی صفر در برابر یک است. آن یک از دریچهی صفر است که دارد همه را، همه این کثرات را شکل میدهد و تربیت میکند. این است که به شبهای دهگانه قسم خورده. به لیال عشر. عدد خاصیت دارد، معنا دارد، حقیقت دارد. برای چه میگوید به شبهای دهگانه؟ نهتا چرا؟ هشتتا نمیگوید، پانزدهتا نمیگوید. اصلاً چرا قرآن اینقدر به اعداد نظر دارد؟ به عدد هفت، به عدد شش، به عدد سه. عدد حقیقت دارد. لیال عشر به شبهای دهگانه. خندهدار و جالبش چیست؟ خندهدار که یعنی از حکمت آدم خندهاش میگیرد، از زیبایی و از جذابیت. سورهی نهم قرآن که نازل شده کدام سوره است؟ سورهی لیل. سورهی فجر سورهی دهم است و «لیال عشر».
این عرصهای است که خدای متعال توی این عرصه بروز میدهد کمالات را و فجر و انفجار آنجا صورت میگیرد. در آن تراکم لیل و ظلمت و فشار و تاریکی و ابهام، آن استقامتی که باشد. «قم اللیل، قم اللیل الا قلیلا. قم اللیل». شب را قیام کن. «اِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِیلًا». اشد وطء، وطء به معنای قدم گذاشتن، پا گذاشتن است. میگویند توطئه یعنی مقدمهچینی، زمینهچینی. وطء زمینه و مقدمه، گام. ناشئه اللیل از حیث گام شدیدتر است. آنجا میشود رفت. توی شب است که میشود رفت. توی روز نمیشود. چرا؟ چون شب حالا ابعادی دارد. در شب که رابطت با عالم کثرات قطع میشود. در شبی که دیگر از کسب و کار و پول و زندگی و اعتباریات در میآییم. شب تاریک است. نظام خلقت را به هم ریختیم دیگر. شیطان هم گفت من یک کاری میکنم که سیستم خلقت به هم بریزد. ما شب را کردیم روز، روز را کردیم شب. شب و روز را با هم قاطی کردیم، از کارکرد و هویت انداختیم. اینها دیگر الان اصلاً معنا ندارد. طبیعتش این است، شب وقتی که تمام این قوا تعطیل میشود؛ چه قوای درونیات، چه قوای بیرونیات. کسب و کار و فعالیت و ارتباط و سفر و رفت و آمد و اینها همه به حسب طبیعتش توی شب تعطیل میشود. قوای تو هم تعطیل میشود. چشم تو هم به خواب میرود. تمام این قوا تعطیل میشود. توی این حالت تعطیل شدن همهی اینها، محو شدن همهی اینهاست که او ظهور میکند، آنور طلوع میکند. آن حقیقت طلوع میکند با شب است که میشود رفت، با شب است که میشود رسید.
امام عسکری علیهالسلام چی فرمودند؟ فرمودند که: «ان الوِصولَ الی الله سفرٌ لا یُدرَکُ الا باِمتِطاءِ اللیل» «امتطاء» با «طای دستهدار» به معنای مرکب، مرکب گرفتن، سوار مرکب شدن. به قول ماها اسنپ گرفتن. «امتطاء» یعنی اسنپ گرفتن. فرمود: وصول الی الله سفری است که میسر نمیشود مگر اینکه اسنپی که میگیری، اسنپ چی باشد؟ شب باشد. خود شب را اسنپ بگیر. خود شب است که مرکب است. بدون مرکب شب نمیشود رسید. بدون خلوت، بدون تاریکی، بدون عزلت، بدون جدایی، بدون فراق که در واقع همان «وتر و شفع و الوتر». بدون اینها نمیشود رسید. آن هم نه یک شب، نه دو شب، نصف شب، ۱۰ شب. ۱۰ شب. آن سی شب هم مقدمه است. یک سی شبی مقدمه میخواهد تا این ۱۰ شب کار بکند. آن سی شب مقدمهی این ۱۰ شب است در چله. مهمترین وقتشان ۱۰ شب آخرش است. وزن چله را خوب شروع میکنند بعد دیگر عادی میشود. ۱۰ روز آخر اوجش باشد. من که در روز آخر فرودش باشم و نتیجه تو آن ۱۰ است. عدد ۱۰، عدد عجیبی است.
این نکته را بگویم بعد بیایم روی لیالی عشر. اینکه خدای متعال خودش عهدهدار به ظهور رساندن کمالات ماست و کمالات ما بدون آزمون، بدون امتحان، بدون انتخاب به ظهور و بروز نمیرسد و ما تا نفهمیم فلسفهی زندگی همین امتحان است، همین آزمون است، همین انتخاب است، خودمان را در اختیار او قرار نمیدهیم که او بخواهد سیر دهد ما را. وارد این چهارچوب ولایت نمیشویم. نقطهای که ما از آن نقطه با اولیای حق درگیر میشویم و در ولایت ابلیس و طاغوت گرفتار میشویم همین نقطه است که نمیخواهیم زندگی را امتحان تعریف کنیم. ما زندگی را امتحان نمیبینیم، ما نعمتها را امتحان نمیبینیم. ما زندگی را خوشی میبینیم، نعمتها را هم از خودمان میبینیم، به خاطر خوب بودن خودمان میبینیم. خوبی را هم توی خوشی میبینیم. یک فصلی از همین بحث مفصل دوگانهی خوبی و خوشی بود. نگاهمان به خیر و شر غلط است. «اذا مسّه الخیر کان منوعاً و اذا مسّه الشر کان جزوعاً». این خیر و شر اینجا وقتی بهش میرسد، خیرش که میرسد میخواهد فقط برای خودش نگه دارد، به کسی دیگر نرسد. شرش که میرسد جیغ و داد میکند. در حالی که «نبلوکم بالخیر و الشر فتنه». جفتش امتحان است، جفتش بلا است، جفتش فتنه است. با هر دو تا امتحان میکنیم ما.
معمولاً توی شر یکم که خوب باشیم، خیلیها که توی شر هم نمیفهمند، تقصیر این و آن میاندازند. «فلان مگه من چهکار کردم؟ من حقم اینها نیست.» یکم که آدم خوبی باشیم، توی شر ملتفت میشویم، یک خطایی کردیم، امتحان، یک محک. ولی توی خیر خیلی نادرند افرادی که یک نعمت، یک فرصتی بهشان برسد، گریه کنند، ناله کنند، بفهمند دچار فتنه و امتحان شدهاند. خیلی کم است سر شب با یکی از این بچههای توالی پژوه صحبت میکردم. جوانی است، خدا انشاءالله به همه مریضا سلامتی بدهد، به این جوان عزیز هم انشاءالله خدای متعال سلامتی کامل عنایت بکند. هجده سالش بوده سال ۷۹، باشگاه ژیمناستیک میرفته، پرتاب میشود این، گردن، قطع نخاع میشود. الان این همه سال، ۱۴ سال است در بستر. جوان قبراق، آماده، ورزش ژیمناستیک، بدن آماده. قطع نخاع گردنی بسته، هیجده سالگی خیلی سخت است. خیلیها توی این اوضاع خودکشی میکنند، خیلی آمارش زیاد است آنهایی که توی سنین جوانی اطلاعاتی حاصل میشود و معلولیت پیدا میکنند، خصوصاً این قطع نخاع گردنی که تمام بدن فلج. جلو. بحق امام حسین علیهالسلام جوان عزیز هم خدا بهش سلامتی کامل عنایت بکند، دل پدر مادرش شاد بشود انشاءالله. دوستان دیگری هم داریم، رفقای دیگرمان هم هستند، همینطور اطلاعاتی پیدا کردند، خدا به آنها هم سلامتی بدهد. بهش میگفتم که بهار رحمت لطف من کامل میدانم خودم. گفت: من کامل میدانم، من آدم سر به راهی نبودم. من اگر این اتفاق برایم نمیافتاد، قطعاً مسیر آلودگی را میرفتم. اصلاً قبل از اینکه من توضیح بهش بدهم، آمدم بهش بگویم که اگر فلان، به همه گفتم: «من اگر اینجوری نمیشدم، خطم یک خط دیگر بود.» گل بهار.
امیدوارم از این وضعیت خوب. ما توی شر بعضیهامان ملتفت میشویم، ولی حالا آن جوان ژیمناستیککاری که هنوز سقوط نکرده، قطع و عضو بشود، قطع نخاع بشود، آن چیست؟ او هم میفهمد این فتنه است؟ این بدن قبراق، آماده، ورزش کردی، بهش رسیدی، عضلات، اینها فتنه میبینی یا نه؟ یا بهش میبالی؟ به واسطهی بدن آماده فخرفروشی میکنی، بقیه را تحقیر میکنی؟ برای چی بهت داده؟ برای چی اصلاً بدنت را ورزیده کردی؟ این سوال اساسی زندگی ماست. برای چی میخواهی بروی بدنت را ورزیده کنی؟ کیف میدهد، حال میدهد؟ بعضی کسها دنبال شهوات دیگری هم هستند. لجنزاری هی بیشتر میرسد به خودش که جاذبههای جنسی خودش را بیشتر کند، هی توی این شهوات غوطهور میشود. توی همین بدن ورزیده را بگو برای جهاد میخواهم. نه فقط ذهنی بگو برای جهاد میخواهم، نه واقعاً با آن یک مدل دیگر میشود. شما وقتی میروی ورزش میکنی برای اینکه بدنت ورزیده باشد وقتی برای جهاد میخواهی بدنت را اصلاً یک مدل دیگر میشود. آن ورزشت یک جنس دیگر میشود. یک نورانیتی دیگر برایت دارد، یک صفای دیگر برایت دارد. وگرنه خود همین تاریکی میآورد. توی دنیا میبرد، تو را توی ظلمات میبرد، تو را. وسوسه اینجاها میآید دیگر. نسبت به نعمتها و کاربرد نعمتها وسوسهها میآید. وسوسهها میآید بهت میگوید نعمتها از خودت است و بعد بهت میگوید آنجوری که دوست داری و من بهت میگویم این نعمت را استفاده کن. وقتی که این را گوش دادی، چه اتفاقی میافتد؟ میروی توی ولایت.
شب انتخابات با دو کلمه صحبت کردن و اینها مسئله حل میشود. این بکشد کنار، آن بیاید وسط. این رهبر خاکستریها را دارد، صورتیها را دارد، همهچیز درست میشود. بابا تو توهماتی. خیلی ریشههای عمیقی دارد آسیب دیده. وسوسههاست. یک شبه که نمیشود تو را از وسوسه درآورد. به تعبیر مرحوم آیتالله مصباح، مسلمان آگاه دربیاید که تا آن وقت انتخاب، تازه انتخاب حق را تشخیص بدهد. وگرنه با موج و جو و اینها فیلترینگ گشت ارشاد را میگویند و ما نگوییم و ما آنجور بگوییم، با اینها که مسئله حل نمیشود. یک مکانیک عقبههایی دارد. طرف آنجاها سقوط کرده، آنجاها باخته. میدان را داده. نمیافتد آن اتفاق، آن کنش. آن تحول اجتماعی که تو میخواهی رخ بدهد. امام حسین علیهالسلام به این عقبهها نظر دارد. «ملئت بطونکم من الحرام». تو وقتی که رفتی دنبال کسب همین را میگوید و «تحبون المال حبا جما»، «تاکلون التراث اکلا لما». نمیشود. موقع بزنگاه، فتنه، از خودت کنش درست نمیتوانی نشان بدهی. به خاطر اینکه عقبهها، یعنی عقب، سقوط کرده، ریخته. عقبش را نداری در رفتارهایت کنش درست نشان ندادی. توی آن بزنگاهی که باید رفتار حق و درست نشان دهی، نسبت به نعمتها واکنش خوب نشان میدادی که خصوصاً آن بین نعمتها را پول دست میگذارد. فجر و مال که امام حسین هم خصوصاً روی مال دست میگذارد. نسبت به مردم کوفه، توی کنشهایت نسبت به مال، کنشهای درستی نبود. توی بینشهایت نسبت به مال، بینشهای درستی نبود. آنجا سقوط کردی. آنجا که سقوط کردی، هرچی هم من اینجا ظهر عاشورا با تو حرف بزنم، نمیآیی. نمیشود، نمیگیرد، نمینشیند حرف امام حسین. نمینشیند. نه حالا چهار تا طلای پاشم و بروم توی روستا صحبت کنم. حرف امام حسین نمینشیند. بابا امام حسین، قمر بنی هاشم، علیاکبر، حبیب بن مظاهر، این همه آدم دارند صحبت میکنند. نمیگیرد، نمینشیند. نیست. این دل نیست. گیرایی ندارد. این توی ظلمات است. این متأثر از وسوسههاست. بالاتر از تأثر از وسوسهها، این تابع وسوسههاست. بالاتر از تابع وسوسهها، این توی ولایت رفته، ولایت طاغوت رفته. این گوش به حرف طاغوت است، این چشمش به دست طاغوت است، این انتخابهایش از خواست طاغوت است. معلوم است که متأثر نمیشود از حرف تو.
بعضیهایشان لطیفترند. هنوز غبارها سنگین نیست. با یک تلنگر، با یک فوت میفهمد، ملتفت میشود، برمیگردد که داشتیم کربلا، حتی پیرمرد هم داشتیم. توی شام هم حتی داشتیم. به امام سجاد توهین کرد. چند بار گفتم میرود. میخواهم. میترسم از آن بحث ده مان بمانیم. این پیرمرد در شام شروع کرد توهین کردن به امام سجاد علیهالسلام و فقط معصوم است که آقا سر درمیآورد، ها؟ ماها باشیم، ما همه این کامنتهایی که واسهمان فحش میآید، همه را یک کاسه میکنیم، یک را به همه بیمحلی میکنیم یا به همه میپریم. معصوم است که میفهمد طرف سطحش چیست، انگیزش چیست، پشتش چیست. اینجا امام سجاد علیهالسلام برگشت. میگفتند که: «یا شیخ القر القرآن». قرآن خواندی؟ فرمودند: «این آیه «یطهرکم تطهیرا»، این آیه «ذوی القربی» در مورد کیست؟ علت «مودت فی القربی» و «آتِ ذَا القُرْبَیٰ حَقَّهُ» در مورد کیست؟ فینان و ذلت در مورد ما اهل بیت.» آنقدر طرف اطلاعاتش بدوی و سطحش پایین بود، گفت: «واقعاً میگویید؟» حضرت فرمودند: «بله». عمامهاش را پرت کرد، گفت: «خدایا من عذرخواهی میکنم بابت جسارت که به این خانواده کردم و تبری میکنم از کسی که این خانواده را اسیر کرد، وارد شام کرد.» خبر به یزید رسید. دستور گفت: «این پیرمرد بماند. پا میشود میرود توی شهر این حرفهایش را میزند. همانجا اعدامش کنیم.» شهید شد، ملحق شد به امام حسین. چند لحظه، چند ثانیه. آنقدر کوتاه است فاصلهی آن کسی که هنوز همهی پاکیزههای وجودش را از لجن و کثافت پر نکرده، با یک تلنگر، با یک فوت. یکی هم تا خود سینهی اباعبدالله آمده، دارد گفت و گو میکند امام حسین نمینشیند. امام حسین دارد به عمر سعد میفرماید: «نمیخوری از گندم ری.» مسخره میکند، میگوید: «جو میخورم.» میداند، حرف یقین دارد. نمیپرسد از کجا میداند. اینکه میگوید نمیخوری، نمیخورم ولی نمیتوانم. باشه، گندمش را نمیخورم، جویش را میخورم. نمیتوانم. این «نمیتوانم» را خیلی از ما خیلی جاها حس کردیم. میدانم این گزینه از آن گزینه بهتر است، نمیتوانم بهش رای بدهم. نمیتوانم رای بدهم، نمیتوانم از این حمایت کنم، نمیتوانم از آن حمایت نکنم. آقا میدانم گناه است. نمیتوانم انجام ندهم؟!
ما یک سال «نمیتوانم»ها توی آن جنگ ارادهها صحبت کردیم که «نمیتوانم» نیست، «نمیخواهم» است. این کلام مرحوم آیتالله شبانی تهرانی را میخواندیم، چون جلسات ایشان فرمود: «هرکی به من میگوید نمیتوانم، بهش میگویم نمیتوانم نداریم. «میخواهم» توی هر «نمیتوانم»، یک «نمیخواهم» نهفته است. چون «نمیتوانم» اگر باشد، اصلاً تکلیف بهش تعلق نمیگیرد. «مالا یطاق» میشود به غیر مقدور که تکلیف نداریم که. وقتی تکلیف کرده، یعنی میتوانیم.» آقا من نمیتوانم چشمم را کنترل کنم. آقا من نمیتوانم زبانم را کنترل کنم. آقا من نمیتوانم سحرها باشم. آقا من نمیتوانم مسخره نکنم مثلاً. من نمیتوانم روی زنم دست بلند نکنم. نمیتوانم عصبی میشوم. آخه دست خودم نیست، نمیتوانم، نمیتوانم فحش ندهم. نه، این ریشههای عمیقتری دارد توی «نمیخواهم» است. بحث عمیقی است که حالا نمیخواهم فعلاً واردش بشوم. میفرماید: شما نمیتوانید انتخابهای درستی داشته باشید، شما نمیتوانید توی این امتحانها درست بیرون بیایید، حق را انجام بدهید. حق را بشناسید، تابع حق باشید. چرا؟ چون کنشهای درست نداری. چرا کنشهای درستی نداری؟ چون گرایش و کششهای درستی نداریم. نمیتوانی یتیم را اکرام کنی. یتیم را اکرام نمیکنی. تشویق به طعام مسکین نمیکنی. ارث را هم دولپی میخوری. چرا؟ چون «تحبون المال حباً جما». کلمهی «حب» که کلمه «هوب» هم ابجدش میشود اینجا، به کلمهی «حب» میرسد.
عجایب سومین عدد ۱۰ و سورهی مبارکهی فجر میبره توی آن ریشهها. مبدأ اینها یک حب است، «حباً جما». حب مال که اینجا هم به مالش نظر کرد. بله، «حب النساء، زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِینَ». بله، آنجا ابعاد دیگری را میگوید که همهی گرفتاریهایش را داریم، ولی اینجا این کنشها به خاطر این است که آن حب مال به آن حب مال نظر دارد. امام حسین هم میبرد توی آن اعماق. «ملئت بطونکم من الحرام»، آن عقبهها خراب است. حب مال است. یکجایی هم یک کنشهایی بله، تا جایی که این عبارت را داشته باشید. گلایه حرفهای این ده مان اینجاست که خود امام حسین فرمود تا جایی که تعارض پیدا نمیکند دینشان با «متدین الناس ابنا الدنیا، و الدين لعق على السنتهم». چقدر این عبارت خطرناک و ترسناک است! یعنی آدامس دینی، آدامسی توی دهانش تا وقتی آدم آدامس را تا کی میخواهد بخورد؟ تا وقتی که طعم دارد و تا وقتی که نمیخواهد غذا بخورد. هزینه که ندارد که، مؤونه که ندارد. یک حالی هم دارد. بالاخره بیکار نمیماند دهانش. شاید یک خاصیتی هم برای لثه و فک و اینها هم داشته باشد. یک طعمی هم که دارد. ولی دیگر وقتی به چلوکباب میرسد، آدامس را تُف میکند. «غذوا محسوب البلاء و دنیا دینان». دین یک آدامس توی دهانش. توی دوگانهی دین و دنیا که قرار میگیرد، توی تعارض دین با دنیایش که قرار میگیرد، دیگر شرمندهات. امام حسین هم دوست داریم، نوکرش هم هستیم ولی من از این حرام نمیتوانم دست بردارم. من از این شهوتم نمیتوانم دست بردارم. خصوصاً توی مال. خصوصاً اینها دیدند که آقا هزینه دارد.
حالا بعضیها هم همینها را. ما آدمهای احمقی داریم که در نبود بزرگانی مثل شهید مطهری، آقای مصباح و اینها شهر شلوغ شده. اینها شدند میداندار عرصهی اعتقادات مردم. بله دیگر، وقتی گوشت گران میشود، معلوم است که رأی نمیآوریم. اولاً که این کلی توضیحات دارد. این گوشت که گران شده، دفاع دارد، دفاع منطقی دارد. بعد هم این اصلاً این کاری که اگر اینطور بوده که مردم به خاطر گرانی گوشت رأی دادهاند، قابل دفاع نیست. این علامت یک نقص است. چون موجسوار است دیگر. این نگاه میکند از کدام طرف باد میآید. این میخواهد فالووریش را بگیرد. توی این وسط یک چیزهایی میگوید که تا دیروز جلیلی چی بوده. از امروز طرفدار پروپاقرص پزشکیان. نمیبینی اینها را توی کانادا، توی پیج اینها هستید یا نیستید؟ تا حالا فکر میکردم او رای میآورد. یک موجی هم میدید از طرفدارانش. حالا تمام شد، این رای آورد. فردا و پسفردا هم همینطور. دیر یا زود یا خیلی زود که ایشان رفت، باز موج بعدی را نگاه میکند. پایه ندارد. فرمود: «یا عالِمٌ یَا مُتَعَلّمٌ یا اَهْدِنَنَا مِنْ رَبِّنَا»، «همّی جان رها، همّی جان رأوا». باد میآید، یک غبار توی این باد، توی این طوفانها. پروژکتور توی طوفانها باشی. عالم این است، متعلم هم اونی است که دارد استعازه میکند به نور عالم ربانی، در پرتو نور او دارد راه را پیدا میکند. بقیه چهارمی ندارند، همین سه تا نفر سوم دیگر همهجان رئال. یک غبار توی این بادها، توی این طوفانها. یا خودت نوری یا داری بهره میبری از نور. بیا. ولی به درد اینجاست که در لباس عالم باشی ولی ندانی چی به چی. نمیخواهم جسارتی بکنم به کسی ولی بعضی حرفها خیلی دردآور است. طرف توی مناظرات حدیث زیاد میخوانده، رقیبش برگشته بهش گفته: «این حدیثها را امام جماعتها و امام جمعهها میتوانند بخوانند.» گفته: «خب به خاطر همین وضع مملکت این است دیگر!» یعنی تقصیر آن هاست که وضعیت این است. یعنی به ائمه جمعه و ائمه جماعت توهین کرده. بعد امروز رفته پیش یک عالمی در تهران، آن آقا برگشته گفته: «آنهایی که توهین بهت کردند، ببخش.»
نمیشود از بعضی درخواست کنیم فقط روضه بخوانند هیچ کنش سیاسی واکنش سیاسی نداشته باشد؟ ای کاش کنشگر یا سیاسی بازنشستگی داشت. از یک وقتی به بعد دیگر درخواست «هیچی نگو، هیچی». آقا اصلاً انقلاب نشده. اصلاً لندن شاه حکومت مملکت. هیچ. یک کنش. نمیدانم بندهخدا یک چیزی هم که از میشنود، آن هم خودش ندیده برای بقیه. این همیشه بقیه. یعنی عالم اونی است که توی کنش کرده. بقیه واکنشهای تند نسبت به این است. بعد مادر آن رئیسجمهور فاسد قبلی از دنیا رفته. نامه میدهد، میگوید: «اصلاً در پرونده اعمال مادر شما همین که تو را دارد، برایش بس است.» اگر ببین مانتو نگاه میکنیم، یک دردی است. عالمت خفته و تو هم خفته. «خفته را خفته کی کند بیدار؟» عالمت خفته و تو هم خفته. درد این است درد دین. این عالمی که باید بایستد. بله، یک زمانی عالم تریبوندار بود. نماز جمعه مرکز پمپاژ بود. میداندار رسانه بود. مردم پشت دست منبریها حرکت میکردند. الان منبریها شدند پشت دست توییتنویسها، کانالدارها، ائمه جمعه شدند پشت دست سرمقالهنویسها. این درد است. بعد کدام جبهه دارد روایت پرقدرتتری تولید میکند؟ جو ایجاد میکند؟ موج ایجاد میکند؟ یعنی آن کسی که باید توی میدان باشد، خطشکن باشد، ابهامشکن باشد برای مردم و بگویند دولت دارد چهکار میکند؟ بگویند فرق این رئیسجمهور با قبلیها چیست؟ این خودش آسیبدیده از آن جو عمومی که برآیند هواها و وسوسههاست. هواها و وسوسهها. این عالمی که باید وسوسهشکن باشد، تو فتنه متأثر از وسوسه است و وسوسهها را به ترجمان ادبیات دینی میآورد. این دیگر این مصیبت را کجا باید ببرد آدم؟ السلام که همین وسوسه را شیاطین تولید میکنند. عالم برمیدارد وسوسه را برایش روایت میگذارد، به خورد مردم میدهد. اینکه فرمود بدترین دوران آخرالزمان است چون علمایشان بدترین هستند. علمای دورانند. ترسناک است. اینها تو نمیتواند مقابله کند با این موج رسانهای. آقا من تریبون دارم. من منبر میخواهم بروم، باید یک چیزهایی بگویم. سال بعد دعوتم کنند. یک چیزهایی بگویم. پا نشوم بروم یک چیزهایی بگویم، پشت در یقهام را نگیرند. خوششان بیاید. هی باید همراهی کنم با این وسوسههای ذهنی. اینها باید این وسوسهها را برطرف کنی. البته باید از هنر استفاده کنی، از عقلانیت استفاده کنی. «ادْعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ». کنشگر باشی تو. به روشنگر باشی تو. تو باید هدایتگر باشی. تو خودت کنشپذیر شدی. تو خودت تأثیرپذیر شدی.
مبدأ اینها به کجا برمیگردد؟ حالا توی عوام، حب مال است که میآید میگوید گوشت گران شده. توی علما، حب جاه است. آن عوام گوشت ارزان میخواهد. این عالم گوشت که خیلی برایش مهم نیست. این مرید میخواهد گوشت ارزان میخواهد. آفرین، حب جاه. اینها حب دنیاست. آن حب وقتی هست، این مایهی وسوسه هست. وسوسهپذیری دارد. میترسانندش. «ببین بورس فلانی پایش را گذاشت توی بازار، بورس سقوط کرد. فلانی رفت بازار بورس سبز شد. فلانی آمد، دلار گران شد. فلانی بیاید، دلار میشود آنقدر.» سال ۹۶ میگفتند فلانی رای بیاورد دلار میشود ۵۰۰۰ تومان. دلار کردن ۳۰ هزار تومان. خط بین آن نداشت. گفتند تورم میشود ۳۶۰ درصد اگر اینها بیایند. ۳۶ درصد. ولی مردم میترسند در مورد وسوسه. مفصل انشاءالله برای یک وقتی صحبت بکنیم چون خاستگاه وسوسه، وهم و شرک است. در آن دل مشرک وسوسه اثرگذار است. آن کسی که به این اسباب دل بسته. برای همین خدای متعال به ابلیس چی فرمود؟ فرمود: «به آن کسانی که اهل توکل باشند، تو سلطنت و نفوذی نخواهی داشت.»
راه برونرفت از وسوسهها چیست؟ توکل. ما وظیفهمان را انجام بدهیم، هرچی میخواهد بشود بشود. یا میشود آنقدر، یا میشود آنقدر. بعدش هم باید کار کنیم. با مفتخوری که مملکت بمب و تلاش خودمان انجام بدهیم. ما نگاه میکنیم کی صلاحیتش را دارد؟ کی بیاید ارزان میشود؟ همان صلاحیت شده. آقا طرف میگوید من بلد نیستم. باشه بیاید، ارزان میشود. همان صلاحیتش را دارد. میگوید: اصلاً نمیشود رشد ۸ درصدی ایجاد کرد. این بیاید رئیسجمهور بشود. اگر نتوانست اعدامش کنیم. پس الان نیامده میخواهد اعدام کند. بعد ملت، این جمله که همه ترسناک است، کسی نمیترسانه که اعدامش کنید، ولی اینی که رشد ۸ درصدی که میگوید توهم است، این میترساند ملت را. خیلی خندهدار. قیافههایشان ترسخورده. یعنی خورند ترس. آره، این بهش میخورد که اینجوری پدرمان را در بیاورد. فرعون هم هراس ایجاد میکرد نسبت به حضرت موسی. «یُرِیدُ أَن یُخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُم هَذَا». این از سرزمین، این آوارتان میکند. زندگیتان خوب است، خوش است. اینجا توی مصر دارید زندگی میکنید. این میآید آوارتان میکند. کی ۴۰۰۰ بچه را کشته بود؟ کی مادرها را آواره و ویلان کرده بود؟ هیچکس جرأت نداشت باردار بشود. خودشان با دست خودشان بچههایشان را میکشتند. کلاس فرعون نیفتد. این حالا ژست امنیت گرفته که این بیاید آواره میشوی. به مردم هم میپذیرند. چرا؟ چون «تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا». این پول از پول دارد حرف میزند. از خدا از خدای خودم دور میشوم. این رسول من به من است که خدای من پول است و خدای من الان توی جیب فرعون است و این مقرب به خدای من است. این مقربترین فرد به خدای من است. این رسول من است هرچی بگوید نوکرش هستم. این مقربترین فرد به خدای من است. خدای من پول است. کو موسی پولش؟ کو؟ از خدای من دور است. چه جور میخواهی من را به خدای من نزدیک کنی؟ خودش از خدای من دور است.
مطالب اینها تحلیلهای عمیق این مسائل. اینجاها باید مسائل را تحلیل کرد. میرویم از خانه آخرش بگوییم فیلترینگ و فلان. یک کلمه اینطوری بگوییم. نمیخواهد تو را. این توی دلش جایی برای تو و امثال تو و فکر تو و حال تو و مسیر تو نیست. از توی دل پس میزند نور را. از توی دل پس میزند، از توی دل ظلمت میخواهد، دروغ دوست دارد، آرزو دوست دارد، توهم دوست دارد. هرکی این دروغ را، هرکی این آرزو را به خوردش بدهد، میپذیرد. نوکرش میشود. این دنیا را دوست دارد. هرکی دنیایی، هرکی بوی دنیا میدهد. آفرین، این آدم سالم است. آدم سالم دنبال این است که رای بیاورد. آن چیزی که در درون من است حب قدرت است و منم که خوبم. حبی هم که دارم هم که درست است. پس آدم سالم کیست؟ آدم سالم اونی است که به قدرت دارد، به قدرت ندارد. مریض.
توی اولین جلسهای که انتخابات داشتیم مسجد فرامرز بودی شما؟ گفتم فلانی رای میآورد. چرا؟ چون شبیهترین مردم به مردم، خود مردم محل ماست. شبیه رانندهتاکسیهای خیابان است، از جنس خود مردم. «اَلنَّاسُ عَلَىٰ دِینِ مُلُوکِهِمْ». امیرالمومنین مردم به همشکل خودشان «اَلنَّاسُ عَلَىٰ دِینِ مُلُوکِهِمْ». خودش را دوست دارد. شخصیتش، قلبش، باورش دبی را دوست دارد. قبل انقلاب وضعمان بهتر بود. ترکیه قبل انقلاب به ما حسرت میخورد. الان ما حسرت ترکیه را میخوریم. دبی و آمریکا و پیشرفت و تکنولوژی و صنعت و رابطه با همهی دنیا. و دلها این است. کی فکر اسلام و حق و جبههی مستضعفین و مردم غزه و؟ «برو بابا». مبدأ باید درست بشود. آن مبدأ حب است. آن حب با شب است که درست میشود. تا کسی شب نداشته باشد تطهیر نمیشود از این محبتهای آلوده. آن هم نه یک ده، ده شب.
وارد عدد ۱۰ بشوم، یکم توضیحات در مورد عدد ۱۰ عرض بکنم. ۱۰ شب یعنی یک، حالا در مورد عدد ۱۰ و توضیحاتی عرض بکنم. یک خلوت جانانهای، یک انقطاع جانانهای از این جاذبههای دنیا. از اینهایی که روز دل میبرد. اگر آن را نداشته باشد، روزش هم گرفتار است. «اِنَّ لَک فی النَّهَارِ سَبْحًا طَوِیلًا». خیلی جالب است. اصلاً دستور شبها که میدهد، به این دلیل میگوید «سبحا طویلا». چقدر این کلمه فوقالعاده است! «اِنَّ لَک فی النَّهَارِ سَبْحًا طَوِیلًا». سبح به معنای شناس. صباحت که مستحب است شنا. تسبیح هم که میگویند تسبیح چون در واقع شما شنا را چهکار میکنی؟ برای اینکه بروی جلو، عقب با دستهایت میشکافی و عقب میدهی میروی جلو. تسبیح یعنی این. تنزیه میکنی، میشکافی و میدهی عقب. تمام این نقایص را. میرود جلو. مقرب میشوی. میشود «تسبیح و شناور و حرکت». در روز خیلی شناوری، خیلی موج دارد زندگی، خیلی جاذبهها دارد، خیلی بیم و امیدهای دنیایی یکهو میآید، پژواک توی این جامعه میپیچد، به شوق میاندازد، به طمع میاندازد، به خوف میاندازد. خاصیت زندگی دنیا این است. اگر شب نداشته باشی، اگر خلوت نداشته باشی، میبرتت. هیچکس نمیتواند مقاومت بکند با این موجها. مخصوصاً توی این زمانهای که ما گرفتار طاغوتیم. طاغوت مسلط بر ما. به زیر و زبر زندگیمان. او اراده میکند، بانک ما تحت فرمانش. اراده میکند، رسانهی ما تحت فرمانش. همهی زندگیمان به اراده او بسته است. اینجا وسواس خناس زندگی را پر کرده. رب میخواهد. رب کیست؟ ربانی کیست؟ ربانی اونی است که اهل سحر است. بعضی آیات قرآن دارد دیگر، خدای متعال را در شب میخوانند و با او انس دارند. «و لَيْسُوا سَوَاءً ۗ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ». تازه قرآن هم بیشتر سفارش شده که شبها بخوانید. سحرها بخوان. سفارش امیرالمومنین در کتاب متمم المتقین هم همین است.
انس با قرآن هم همین است. «آنا الیهم». شب میخواهد. بدون شب آقا موسی کلیمالله ۳۰ روز گفتم: «بیا کنار سیروس». جدا کردنش. تازه ۳۰ روز که تمام شده، «و أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ». یک ده هم کنارش آمده. ۱۰ شب اضافه کرد. خوب قشنگ اوج بگیرد این انقطاع، این خلوت خوب کنده بشود این لیالی عشر. بعضی وقتها واقعاً عدد همین ۱۰ ظاهریهاست. ۱۰ روز، ۱۰ شب. بعضی وقتها ممکن است ۱۰ مرحله باشد. ۱۰ لایه باشد. آقای رئیسی واقعاً یک انقطاع آخرش که احوالاتش متحول شده توی همین دههی آخر بود. یعنی میلاد معصومه که قم رفت. تشییع میلاد امام رضا علیهالسلام به شهادت. گفتند: «کلاً ریخت به هم از بعد اینکه رفقا برگشت». دیگر میگفتند: «آدم سابق نبود. اصلاً کلاً یک جای دیگر بود. یک حال دیگری داشت.» رفقا که باهاشان کار میکردند. ۱۰ روز آخرش. حاج قاسم گفتند: «روزهای آخر اینطور شد.» شب آخرش دیگر توی برگه مینویسد که: «تشنهی دیدارتم. مرا پاکیزه بپذیر.» ظاهراً چهل روز هم بوده که از زن و بچه دور بوده. یک اربعینی میخواهد. یک جدایی میخواهد. اینهایی که اهل این حقایق بودند این جدایی را داشتند. پیغمبر هم اعتکاف ۱۰ روزه میکرد دههی آخر ماه رمضان که طبق برخی روایات این لیالی عشر دههی آخر ماه رمضان که شبهای قدر توی این لیالی عشر است. طبق برخی روایات دیگر، البته همه اینها هم درست است. معنای مهم. طبق بعضی روایات دیگر ۱۰ شب اول ذیالحجه است و فجرش هم چیست؟ فجرش هم طبق نظر علامهی طباطبایی فجر روز عید قربان. حالا جالبش چیست؟ «أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ» که شده فجرش صبح عید قربان. عید اضحی. یعنی تمام شدن داستان و انقطاعش به این نیست که حالا ۱۰ شب خلوت کرد تمام. نه، ۱۰ شب آماده شد که حالا تازه بتواند چاقو بگذارد زیر گلوی اسماعیل. آن لیالی عشر اگر نبود این عید اضحی نبود. آنی که آن ده شب را ندارد، این عید قربان را ندارد. میبینید توی این انتخابهایمان دقیقاً آن نقطهای که باید بگذریم نمیشود. یکجاهایی توی زندگی هرکداممان هست و همانجا نقطهی پروازمون است.
توی آن سوی مرگ میگفت: خانهای که فروخته بودم را، توی یک لحظه یکهو گفتم که باشه، این صدقه از جانب مادرم. تمام آن تجربه به خاطر همین بود. مادرش آمد، شفا و برگشت و مادرش هم ارتقای درجات پیدا کرد. حالا با خواندن این کتاب چقدر هدایت شدند. کی این آدم فکر میکرد یک لحظه میبرد بعد میرود تجربهی نزدیک به مرگ بعد برمیگردد بعد تعریف میکند بعد کتاب میشود بعد این همه اثر. اینها همه اثر انقطاع است. تا قیامت نورافشانی میکند چون صفر در برابر یک قرار میگیرد. عشر میشود. چون عاشورا میشود. چون عاشورا میشود و این عاشورا هر کداممان توی زندگیمان این نقطه است. آن نقطهی ده مان است. نقطهای است که باید انتخاب بکنیم از همه چی بگذریم. از همه چی. همه چی. ببین همه چی. شوخی ندارد. آبروت، اسمت، پولت، زنت، بچهات، بدنت. آقا بدنتم متلاشی میشود. دفن هم نمیشوی. آمادهای؟ تشییع هم نمیشوی. آخه ما خیلیهامان دوست داریم شهید بشویم چون تشییع خیلی خوبی میشود. شهادت را دوست داریم. عکسمان را میزنند به در و دیوار. مسجد به نام او میکنند، مدرسه به نام میکنند. خیلی حال میدهد. مدرسه شهید فلانی. گرفتار میشویم اینجا. دیگر میمانیم تو اینها. عاشورا آن وقتی است که از این هم بگذریم. آن عشرش این است. آن لیالی عشر. صبحش اینجا. صبحش صبح عید قربان است. شب، شب تقدیر و صبحش صبح قربانی. نشستی حسابوکتابت را کردی. ده شب توی خلوتت. بدون خلوت هم نمیشود با این امواج زندگی و با این کششها و این جاذبهها نمیشود و جدا بشوی. یک اعتکاف ۱۰ روزه میخواهد. قصد وطن گفتن چند روز است؟ ۱۰ روز است. تو قصد ۱۰ روز نکنی نمیتوانی نمازت را کامل بخوانی. باید قصد کنی ۱۰ روز اینجا بمانی تا نمازت کامل بشود. چرا توی حرم امام حسین نماز کامل است؟ چون حقیقت ده و عاشوراست. امام حسین تا آنجا که رفتی، به حقیقت عاشورا رسیدی، آنجا نماز کامل آنجا عاشورا، عاشورایی میشود. توی روایت هم دارد: «هرکی بیاید زیارت امام حسین عاشورایی میشود.» غریبه به این مجموعه که وقتی ما چند سال پیش به بچهها میگفتم آنجا که میرسی عاشورایی. آنجا دیگر ۱۰ روزهای. ۱۰ روزه شدی. امام حسینی که امام حسین راهها را نزدیک میکند. لیالی عشر از مسیرهای غیر امام حسین خیلی سخت است. انقطاع با غیر امام حسین خیلی سخت است. خدا این حقیقت را بر این عالم تابانده که همین که دلت میسوزد، همین که آتش غم او بر دلت میآید با همهی این کثرات، با همهی این امواج، با همهی وسوسهها نجات پیدا میکنیم. «سفینهی نجات». علامه طباطبایی فرمود: «هرکسی به وصال حق رسید یا در حرم امام حسین بود یا در مجلس امام حسین.» انقطاع اینجاست و خودش حقیقت ده. چرا؟ خیلی اسرار است. خیلی اسرار است. چون حامل ۹ امام بعد از خود است. ۹ امام آن نهمیش هم فجر است. خود فجر آن عدد ۹. توضیحاتی دارد. امام زمان، امام حسین ۱۰. خودش ده است. خیلی حرف است. اینجا چهار معصوم است، قبل ۱۲۳۴. اینها با همدیگر جمع بشود، عددش میشود چند؟ ۱ و ۲ و ۳ و ۴، با هم جمع بشود میشود چند؟ میشود نه. این نه تا آن نقطهی عاشرایی که تکمیل میشود و تویش جمع میشود ۱ و ۲ و ۳ و ۴، بله، ۶ و ۱۰. اینها مجموعاً با هم میشود ۱۰. امام حسین علیهالسلام میشود جامع این چهار تا. میشود خامس آل عبا. جامعهی عصارهی این چهار تاست.
لذا زینب کبری دیگر نمیخواهم وارد روضه بشوم. شب عاشورا فرمود: «الیوم مات ابی». «الیوم ماتتمی» «الیوم اخی». روز عاشورا روزی است که پیغمبر به شهادت میرسد، امیرالمومنین به شهادت میرسد، فاطمه زهرا. چون جامع همهی اینهاست. محور پنج تن، فاطمه زهراست. محور ۱۴ معصوم، امام حسین. چون عاشق است. لیالی عشر چون ده، هم جمع آن چهار تای قبلی است و هم حامل آن ۹ تای بعدی است و تفاوت هم توی این است چون حرف «یاء»ی که دارد. یادداشت کردم در مورد این اعداد بگوییم ببینم چقدر حالا روزی امشبمان میشود. ببین آقا، اولاً گفتم عدد حب ده بود دیگر. این ابجد هم خیلی لطیف است. خیلی این اعداد آقا و حروف خیلی لطافت دارد. ابجد که ابجدی حوزهای. اصلاً خود کلمهی ابجد کلمهی جالبی است. ابجد یعنی چی؟ یعنی «اَبجَ د». ابو و جد. ابوجد. پدر و پدربزرگ. این چهار تا حرف مبدأ تمام حروف. الف و با و جیم و دال. ابجد در حکم پدر و پدربزرگ. حالا خود این حروف داستانهایی دارد. مخصوصاً توی روایات گاهی چیزهای در اسرار این حروف داریم. ما یک وقتی دو سال یک بحثی بود در مورد حروف مقطعه. یک مقداری وارد این بحث حروف و اینها شدیم. منتشر نشد. بله، حب «هـُوب» میشود ۱۰.
فلسفه خلقت چیست؟ فرمود: «کُنْتُ کَنْزًا مَخْفِیًّا فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُعْرَفَ». دوست داشتم که شناخته بشوم. خلایق را خلق کردم تا شناخته بشوم. فلسفه خلقت چی بود؟ حب بود. حب خدا دوست داشت شناخته بشود، دوست داشتن خدا بود. حب خدا بود، حب خدا به خودش و به معرفت نسبت به او. این شد مبدأ خلقت. پس این عدد ۱۰ از این جهت مبدئیت خلقت، مبدأ کثرات. که گفتم باز توی حروف، آن حرفی که ابجد عدد ابجد ۱۰ است کدام حرف است؟ حرف «ی». درست شد؟ که حالا عرض کردم خود عدد ۱۰ هم حقیقت فنا، صفر در برابر ۱. مطالب اینجا گفتن خیلی نمیدانم چقدر حوصلهتان میکشد اینها را بگویم. کلمهی «ده» را، خود کلمهی «ده» فارسیاش دال و هاست. ابجدش میشود ۴۱. دوباره آن اعدادی که میآید با هم جمع میکنید ابجدش میشود ۴۱ ۴۱. باز خودش عدد ابجد امه. از این جهت باز دوباره عدد ۱۰ میشود ام اعداد. مادر و خیلی لطافته است. شما ۹ ماه بچهات که تمام میشود وارد دنیا میشود. یعنی ماه دهم حیات فرزند میشود.
حیفم میآید نگویم بهتان. یک آیه در قرآن داریم. میفرماید که در سورهی طه: «يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ»، «روزی که نفخ صور میشود». «وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقًا». مجرمین را در آن روز با چشم کبود محشور میشوند. «يَتَخَافَتُونَ بَيْنَهُمْ». در گوشی با همدیگر صحبت میکنند مجرمین که چقدر گذشت؟ چند روز گذشت؟ مرحله چندمیم؟ روز چندم زندگی؟ دورهی چندم زندگیمان است؟ به همدیگر چی میگویند؟ «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْرًا». میگویند: «همهاش ده تا بود». چرا قرآن «ده» گفته؟ چرا آنجا اینها میگویند ۱۰؟ این «ده» چیست؟ آن «ده» ربطش با این لیالی عشر چیست؟ و چرا در قیامت که حق کامل بروز پیدا میکند، آن میشود فجر بعد از عشر. گرفتید مطلب را اینها؟ چرا «الا عشرا»؟ چون در حد حیات دنیاییشان مانده بودند. دیگر «کَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ ﴿20﴾ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ ﴿21﴾». سوره قیامت. چون اینها توی این محبت ماندند، در این حب ماندند، در حب دنیا. ماه دهم حیاتشان است. ۹ ماه که توی دنیا توی جنین رشد کردند. ماه دهمشان حیات دنیا بود دیگر. توی این ده ماند. آنور که میروی «إِلَّا عَشْرًا». یکی از وجوه شاید این است، بله.
حالا اینجا مطالب خیلی اگر بخواهم بگویم. نام پنج تن را بگویید. اول محمد صلیالله علیه و آله و سلم، فاطمه، علی، حسن، حسین. مجموع حروف این پنج تا اسم میشود چند حرف؟ میشود ۱۹ حرف. مجموع حروف بسمالله الرحمن الرحیم چند حرف است؟ ۱۹. درست شد؟ توی این اسامی دو تا «ی» داریم. توی علی و توی حسین. ابجد از علوم حقیقی است. اهل بیت داشتند. خیلی هم من بلد نیستم. آنهایی که بلدند با این حروف خیلی کارها میتوانند بکنند. حالا البته ابجد ریشهی علوم مختلف، جفر و رمل و علوم غریبه و اینها همش ۱۹. مجموع حروف اسم اهل بیت به مجموع حروف بسمالله الرحمن الرحیم. خود ۹ و یک با هم جمع بشود ۱۹ میشود چند؟ اولاً این را داشته باشیم که آن ۱۰ جامع همهی اینهاست. آن دهه است که باز به همان برمیگردد که امام حسین علیهالسلام جامع اینهاست. هم جامع پنج تن است، هم جامع ۹ فرزندی است که از رومیان که اینها روایات داریم دیگر. فراوان است نسبت به این مطلب.
بعدی این است که این عدد نقطهی تفاوت امام حسن و امام حسین است. امام حسین چون «یاء» دارد، مرحلهی ظهور محبت است. مرحلهی ظهور محبت. برای همین هم فرمود: «أَنَا قَتِیلُ الْعَبْرَةِ». و دو نفر از پنج تن که خدای متعال حب اینها را تکویناً جوری قرار داده که یک محبت ظاهری است. یعنی ظهور دارد، غلبه دارد و کشش دارد و ظهور در عالم دارد. بقیهی اهل بیت حتی فاطمه، میبینید یک خفایی دارد ولی محرم یک ظهوری دارد. محبت امام حسین. حرم فاطمه زهرا زائر ندارد. بیشترین زائر کجا دارد؟ امام حسین دارد. اینها ظهور آن «یاء» است. حسن و حسین، حسنین هستند دیگر. جمع وقتی که دوتایی با هم میخواهم بگویم ولی تفاوت آن «یاء». این «یاء» ظهور محبت است. فرمود: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرٌ». اگر با امام حسن بیایی به امام حسین میرساندت. کار حسن را که انجام میدهی، به امام حسن متصل و متصف میشوی در قیامت. «عشر» و «امثالها»، چون یک «یاء» دارد که آن همان دهش است. میشود حسین. میشود ظهور محبت. تو کار خوب انجام میدهی. در قیامت کارهای خوبت میشود ظهور محبت تو به خدا و ظهور محبت خدا به تو که این حقیقت امام حسین علیهالسلام. «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ». ۱۱۰ دیگر. امیرالمومنین، آن «عین» و «لام»ش صد است. خود صد یک حکایت دیگری دارد با ۱۰. «یاء» اینجا «یایش» آخر است. آنجا «یایش» ماقبل آخر است.
حرف دارد به سر اینکه رجعت امام حسین اول، بعد رجعت امیرالمومنین و قیامت با یا علی. قیامت میشود. حقایقی سر اعداد. بله. نه دیگر، همهاش خودمان. چهار ماه و ده روزی که توی چهار ماه و ده روز روح در جنین دمیده میشود، آن ده روز آخرش لیالی عشرش است. توی طلاق هم اگر طلاق باشد، سه ماه و ده روز است. اگر فوت باشد، چهار ماه و ده روز است. چون انقطاع کامل این زن از شوهرش توی آن لیالی عشر حاصل میشود. توی آن ده تای آخرش. عدد ۱۰، عدد عجیبی است. «تلک عشرة کاملة». به ده شب قسم. حالا چرا ۹ شب؟ نه. بعد باز جالبش این است که آن ۹ عرفه است. باز آن عرفه به امام زمان ربط دارد و باز امام زمان ظهورش مقدمه ظهور امام حسین علیهالسلام دیگر. این تاسوعایی است که مقدمه عاشوراست. حالا چرا توی ۱۰ روز حرام است؟ برای اینکه در ۱۰ دیگر انقطاع کامل حاصل شده.
انقطاع کامل که حاصل شده، الان وقت افطار است نه وقت صیام. وقتی کامل بریده، جدا شده از همهچیز و همهکس، الان وقت وصال است. دیگر برای همین آنور هم توی ماه رمضان هم سی روزهای که گرفته، روز آخرش ۱۰ روز دوباره مستحب است بعد ماه رمضان روزه گرفتنش. خوب، این هم پس این عدد «یا» در امام حسین علیهالسلام یک رابطهای است بین عشر و عرش. امام حسین. امام حسین چون حقیقت ده است، حقیقت پیوند دهنده عرش به دنیاست. آن روایت امام صادق هم هست دیگر که طرف پرسید: «کیما الان امام حسین کجان؟» «أَعْظَمُ مسائلکَ» «چه سوالهای سنگینی میپرسی.» «مسئلتکَ». فرمود: «او الان در یمین عرش است.» از آنجا توجه دارد به زائرینش، به گریهکنانش، به آنهایی که به محل شهادتش. پیوند عرش با زمین در این عشر است که امام حسین علیهالسلام. حالا خیلی مطالب اینجا هست که باز خود «یا» از آنور پایان علی بود، از اینور ابتدای یوم. کلمهی یوم با «یا» شروع میشود. حالا اینجا باز مطالبی هست که بخواهم واردش بشوم دیگر خیلی طولانی میشود. خود کلمهی فجر. این را بدانید آقا، این هم نکتهی خوبی توی هر ماه قمری از شب سیزدهم آن ماه تا شب بیست و سوم آن ماه بهش میگویند دههی فجر. از شب سیزدهم تا شب بیست و سوم. آفرین، که شب ۱۳ و ۱۴ و ۱۵ لیالی بیض است که ماه کامل میشود. بعد چرا تا ۲۳؟ این ۱۰ تا ۲۳. پیغمبر چند سال بعثتشان بود؟ ۲۳. اول ۱۳ سال بود. بعد ۱۰ سال. امیرالمومنین چند سالگی مسلمان شدند؟ ۱۰ سالگی. پیغمبر چند سالشان بود که امیرالمومنین به دنیا آمد؟ پیغمبر ۳۰ سالشان بود. پیغمبر چند سالگی مبعوث شدند؟ امیرالمومنین چند سالشان بود که پیغمبر مبعوث شدند؟ و «أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ». در و دیوار با من صحبت میکردند.
امیرالمؤمنین سال چند هجری به شهادت رسیدند؟ سال ۴۰ هجری به شهادت رسیدند. باز کلی حرف توی همینهاست که توی این، در این سنها، در این عددها. باز توی خودمان ۵۷ معصوم، امام حسین ۵۷ سال، امام سجاد ۵۷ سال. ولی امیرالمؤمنین ۶۳ سال، پیغمبر ۶۳ سال. توی آن ۶۳ چیست؟ توی این ۵۷ تا چیست؟ آقای قاضی ۸۱ سال، علامهی طباطبایی ۸۱ سال، آیتالله پهلوانی تهرانی ۸۱ سال. ۸۱ سالگی میرفتند. اعداد چیست داستانش؟ آره، حاج قاسم و نمیدانم حاج احمد و ۶۳ سالگی بود. بله، داریم یک چند تا توی این شهدا ۶۳ ساله. چه خبر است توی این روزها و شبها و عددها. و اینجا آدم باورش میشود این اعداد کاربردی است. اعدادی که گفتند: «آقا این ذکر را، این عدد را بگو.»
امام کاظم علیهالسلام محرم را تمام دههی اول عزاداری میکرد. امام رضا فرمودند: «در دههی اول تماماً گریه و زاری بود و پدرم لایری ضاحکا. کسی خندهی پدرم را نمیدید و روز دهم که میشد دیگر غلبهی گریه و نالهی او بود.» در حالی که شهادت امام حسین از عاشورا شروع میشود. نه بحث این نیست که شما نگاه کنی از شهادت امام حسین از کی شروع میشود، از آن روز عزاداری کنی. امام حسین به شهادت رسیده. آن امام حسینی که شهید شده را ابتدای سال قمری هم هست و با این عشره و این دههی عزاداری طهارت نسبت به کل سال پیدا میکنیم. آقای قاضی اصرار در وصیتنامه که عزاداری هفته یک بار اگر نشد، دههی اول محرم فوت نشود. اصلاً عدد ۱۰ عدد طُهر است. یک زن نهایت وقتی که خون میبیند چند روز است؟ دیگر از ده روز به بعد پاک. تطهیر صورت میگیرد در عدد ۱۰. ما هم با این عزاداری دههی محرم تطهیر میشویم. تطهیر از سال قبل و تطهیر برای سال بعد. یک سال. روز آخر ماه ذیالحجه، نمازش را خواندید دیگر. نماز دو رکعتی که داشت. تمام اعمال. شیطان ناله میزند که هر کاری کرده بودم.
ابجد خود کلمهی والفجر هم که تطبیق دادند به امام زمان، ابجد والفجر ۳۲۰ جایگاه عددی که حالا یک بحثی، ابجد فلان ابجد چی میشود، جایگاه عددی چی میشود. جایگاه عددی ۵۹ که میشود مهدی. ۵۹ که باز خود ۵۹، ۵۹ با هم میشود ۱۴. ۴ و یک هم با هم میشود ۵. به پنج تن؟ بله دیگر. حالا باز مباحثی هست در این عدد که به هر حال مباحث مفصلی است و دههی اول ماه محرم چهکار میکنید؟ مشکی میپوشید. مشکی هم که نماد لیل است. ولی این لیالی عشر که موجب انقطاع بود و زمینهی فجر بود، شما با این مشکی در این ۱۰ شب، لیالی عشر برایت حاصل میشود. ظهر عاشورا برایت فجر حاصل میشود. انشاءالله نکات فراوانی اینجا ما آورده بودیم که دیگر حالا فرصت نشد. بله دیگر، حالا اینکه حجم از شروع میشود پس این به ۹ که برسد، ده تکمیل میشود و در ده قبول میشود. «أَتْمَمْنَاهَا»، تمام میشود در ده. و اینجا اگر ۳۰ هم قبلش بوده باشد، این میشود ۴۰. حالا باز از عاشورا ما اربعین داریم. از عاشورا اربعین. آره. نه، خب همین دیگر. یک دهه دههی اول برای تطهیر و انقطاع. آن اربعینش، توضیح بیشتر بدهم، روضه میشود. این ۱۰ شب انقطاع زینب کبری از امام حسین. آن چهل شب تجلی امام حسین در اخطار عالم در ظرف وجودی زینب سلامالله علیها که ختم به اربعین میشود و توی آن نقطهی اربعین زیارت زینب برای امام حسین علیهالسلام میشود مبدأ زیارت در عالم. خدا انشاءالله ما را به حقیقت معارف و این حقایق برساند.
ابجد کلمه عرفه هم ۳۵۵. جمع اینها با همدیگر میشود ۱۳. ۳ و یک هم با همدیگر میشود و حالا باز بین آن قربانی با روز ۱۰، ده ذیالحجه. چه ربطی دارد؟ ذبح گوسفند شبهه و اینها داشته باشد. بله. حالا این چیز هم چون گفتم که «أتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ»ی که سی پیغمبر با ده امیرالمومنین و آن ۱۰ سال تبلیغ پیغمبر. ۱۰ سال تبلیغ علنی کردند. ظهور حب است دیگر. ۱۳ سال مخفیانه. حالا باز در خود عدد ۱۳ چیست؟ توضیح بحث. ۱۳ سال مخفیانه در خفا، ۱۰ سال علنی. توی برهههای مختلف هم همینها. توی زندگی خودمان هم ۱۰ سال به ۱۰ سال تحولات شکل میگیرد. «یا ابناء الاربعین، یا ابناء الخمسین، یا ابناء الستین». توی روایت دارد، یعنی تکویناً توی هر دههای از عمرمان وضعیتمان یک وضعیت. توی روانشناسی میگویند نوحههای هر دههای، سالهای اختلالی مال آن ده است. یک بحثهایی است توی روانشناسی. مثلاً ۳۹ سالهها میخواهند وارد ۴۰ سالگی بشوند، افسردگی میگیرند. مشکلاتی پیدا میشود. حالا تغییرات هورمونیشان، تغییرات شخصیتیشان. ۱۰ سال ۱۰ سال. حالا ۱۰ روز ۱۰ روز، ۱۰ ساعت ۱۰ ساعت. یک بخشش هم که اثبات شده دیگر. شما توی پزشکی قرص میخواهم بهت بدهند. شش ساعت یک بار، هشت ساعت یک بار، مثلاً ۱۲ ساعت یک بار. عدد اثر تکوینی دارد در خودش. بدن نسبت به امور مختلف تکویناً زمانبندی دارد، عددگذاری دارد. مثلاً عدد دهای که در مورد خانمها عرض کردم. یعنی بدن نسبت به این فعل تا عدد ۱۰ روزش خونی که نماز باطل میکند به بعدش دیگر نماز باطل نیست. خیلی عجیب است ها! خون هستا تا ۱۰ پر نشده نماز نمیتواند بخواند. ده را که رد کرده با همین خون نماز. خیلی عجیب است. به آن عدد باز اقل طهر ۱۰ روز است. یعنی فاصلهی این خون دیدن اول با خون دیدن دوم باید ۱۰ روز بشود. توجه دارید نکته را؟ اینها اسراری تویش است ها. بعضی بزرگان توی این مطالب قلم زداند مثل حاجی سبزواری و اینها. اینها تویش اسرار است. چرا اقل طهارت ۱۰ روز؟ یا مثلاً شما حیوانی را که میخواهی حیوان جلال نجاستخور میخواهی تبرئه کنی، میخواهی پاک کنی، استبراء کنی. مثلاً در مورد مرغ مثلاً ده روز زمانبندی دارد. این حیوان سه روز بعد کنترل بشود، آن انسان مثلاً ۷ روز، آن یکی ۱۰ روز. مثلاً گاو دارند ۴۰ روزه. شراب که میخوری تا ۴۰ روز نمازت قبول نیست. عدد دارد. خب چرا؟ چه فرایندی در بدن او شکل میگیرد؟ حالا قبول نیست معنیش این است که نباید بخواند؟ باید بخواند. قبول نیست قبول نیست یعنی اثر تکوینی رویش ندارد. معراجی در این نماز. ولی رفع عقوبت میکند. صعودی ندارد تا وقتی این چون ۴۰ روز این آمد و رفت این نجاست به بدن تو طول میکشد و آن پاک شدنش توی آن دههی آخرش است، طول لیالی عشرش است.
پخش مطلب پایانی را بگویم، برویم دیگر توی روضه. جان طهارت در این انقطاع و تا این عشر حاصل نشده باشد، هنوز آلودگیهای تعلقاتی و وابستگیهای اینها هست. توی آن لیالی عشر، توی آن شب دهم که به انقطاعی میرسد که صبحش میتواند قربانی کند اسماعیل را. حالا آن انقطاع برای هر کسی به نحوی قربانی هم برای هر کسی به نحوی است. حضرت موسی علیهالسلام آمده، روز چهلم چهکار کرد؟ صحنه را که دید سر و صورت هارون را گرفت کشید و میخواست او را در واقع عقوبت بکند بابت این اتفاق و حالا قربانی که او کرد آن گوسالهی سامری بود که خیلی هم عجیب است. حالا در فرهنگ قرآن یک وقتی من ۱۰، ۱۲ سال پیش روی بحث فکر میکردم در مورد قربانیهای مختلف که این هم خیلی رمزآلود است. مثل حضرت ابراهیم وقتی میخواهد قیامت را ببیند. «فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ». چهار تا پرنده را بردار. نارو، ذبحشان کن. هرکدام را سر یک کوهی بگذار، بعد بیا پایین. اینها متلاشی کن، پراکنده کن. بعد بیا، صداشان بزن. «يَأْتِينَكَ سَعْيًا». که خود این آیه هم خیلی مطلب دارد. بعضی فکر کردند که ابراهیم میخواست قیامت را ببیند. «أَ وَ لَمْ تُؤْمِن»؟ مگر تو ایمان نداری؟ گفت: «لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي». معلوم میشود که نفس مطمئنه. کتاب سورهی فجر هم داریم. آن نفس چیست که به مشاهده رسیده و ایمان با مشاهده متفاوت است. میخواهم مشاهده کنم. ایمان دارم. میخواهم ببینم. علم حضوری برسم. نفس مطمئنه، علم حضوری است. حالا بحثهایی دارد انشاءالله در مورد نفس مطمئنه چند جلسه. حالا جلوتر اگر مطالب انشاءالله عرض شد. با ذکر مجدد این نکته که حرفهای ما به درد نمیخورد. حرف به دردبخوری هم نداریم. عرض کرد: به خدای متعال «لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي». میخواهم دلم مطمئن بشود. گفت که: «أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ». ببین دو تا کلمه است. یک وقت میگویی «تُحْيِي الْمَوْتَىٰ»، یک وقت میگویی «تُحْيِی لِلْمَوْتَىٰ». «الْمَوْتَىٰ» چگونه زنده میشوند مردگان؟ سوال از ابراهیم این بود. اگر میخواست ببیند کیفیت زنده شدن مردهها را، باید میگفت: «تُحْيِي الْمَوْتَىٰ». میخواهم ببینم مردهها چه شکلی زنده. «بِلَا قَاسِت». میخواهم ببینم مردهها را چه شکلی زنده میکنی. من چگونه زنده میشوند حیات مردهها را نمیخواهد ببیند، احیای مردهها را میخواهد ببیند. یک وقت هست من به شما میگویم که آقا این داروهایی که خوردی خوب شدی، یک وقت میگویی میخواهم بروم از دکتر بپرسم چه شکلی این بیماری را خوب کردی؟ خوب شدن این یک بحث است. آنی که آن دکتر این را سلامتی داده، بحث دیگری است. ابراهیم نمیخواهد چه شکلی خوب میشوند. هنوز در حجاب است. این آن چیزی که همه در قیامت میبینند. آن مقام مشاهده. مقامی است که میبیند خدا احیا میکند. اسم محیی را میبیند. نه حیات مردهها را. اصلاً مردهها را چهکار دارد؟ خداپرست. «لا أحبُّ الأفْلین». مردهها چه شکلی زنده میشوند. این مرده میبیند. به مرده کار دارد. اینکه عافلت دوست ندارد. مرده دوست دارد ببیند. این میخواهد ماهی ببیند. و میخواهد ببینم به مقام فنای محیی رسیدم یا نه. میخواهم ببینم به مقام قربی نسبت به تو رسیدم که من هم محیی باشم یا نه. مثل عیسی، فرزندم که میتواند مرده زنده کند. لذا اصلاً حرف از این نیست که حتی باز محیی بودن خدا را ببیند. نه، محیی بودن خودش را میبیند. «ادْعُهُنَّ». تو اینها را صدا بزن. «يَأْتِينَكَ سَعْيًا». به سمت تو میآیند، میدواند و به سمت تو میآیند. که این کدام ابراهیم است، گرچه دارد، شیعه بودنش دارد. شیعهی این پنج تن است. گرفتی چی شد؟ و هرچه دارد از آن «وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ» دارد. از عاشورای خودش که عید قربان بود که عاشورای او این بود که برایش فدایی دادیم. کانها هنوز به آن درجه نرسیده که اسماعیل او قربانی بشود. فقط در همین حدی که از نسل او این قربانی باشد.
حالا مثلاً دیگر بخشهای بد این عبارت را بگیرید، خوبیش هرچه بود مال حضرت عبارت نارس. اینجا چهارتا پرنده. توی این پرندهها کلاغ بوده، طاووس بوده. اینجا این چهارتا توی قضیهی حضرت موسی گاو باید بکشد. «يَأْمُركُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً». تو، فدیهی حضرت اسماعیل، قوچ باید بکشد که توی روایت هم دارد این نشان شرافت گوسفند است که خدای متعال در بین تمام این قربانیها این را جایگزین بدن حضرت اسماعیل کرد. خون این را جایگزین خون حضرت اسماعیل کرد. پس یکجایی مرغ است، طاووس است. یکجایی گاو. به جای گوسفند. یکجا میگوید: «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ. فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ». چون گفتند که نمیخواهم وارد روضه بشوم از الان. آخه «انحر» را گفتند که ذبح شتر است. ولی ظاهراً فقط بحث شتر نیست. یک کیفیت خاصی از ذبح که نمیخواهم وارد روضه بشوم ولی فقط اشاره بکنم در زیارت ناحیه حضرت میفرماید: «وَ الْمَنْحُورِ مِنَ الْقَفَا». ای کسی که از پشت نحرت کردند. این نحر کوثر است. کوثر بهت دادیم. «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ». جایی دیگر ما در قرآن و «اَنْحَر» نداریم. هیچکس آقا نحر نداشته. عرض کردم البته در مورد ذبح شتر جای بحث دارد. نمیخواهم الان واردش بشوم که چه تفاوتی است در ذبح شتر با ذبح بقیهی حیوانات که در این ذبح شتر خیلی روضه بازی میشود. بخواهم واردش بشوم ظاهراً تفاوت این است که در ذبح از کنار میبُرند. در نحر از خود این گلوگاه شروع میشود. چون شتر سخت است از کنار بریدنش. از وسط حنجره ذبحش میکنند. «وَ الْمَنْحُورِ مِنَ الْقَفَا» این که دیگر این نحر است. این عید قربان. قربانگاه اینجا. مناره. عید روز عید است. روز عید این قربانیهاست. روز عید این قربانیهاست. بیتابند آقا اینها برای قربانی شدن. شبهای بعد بیشتر در موردش صحبت کنیم.
این نکتهای را امشب میخواهم عرض کنم با این وارد روضه بشویم. به یک رفیق خیلی خوب و با صفا یک وقتی چند بار میگفتم که آقا مثلاً در مورد شهادت و اینها پاسخی میداد که خیلی پاسخ خوبی است. میگفتش که شهادت اصرار و لجاجتی میخواهد و دقیقهی نودی این دوستمون که راوی صدیق است در قیامت. دیدم خیلی تا مرزش میروند ولی آن لحظهی آخر آن انقطاع کامل چون نیست برش میگردانند. انگار توی آن لحظه باید دیگر آماده باشی برای اینکه کامل کامل و کنده باشی. بعضی از این تجربهگرا، مدافعان حرم و اینها مثلاً طرف میگفتش که میدیدم مثلاً بچهام را. یکهو یاد بچهام میافتادم. میخواستم بروم. یکهو یاد بچه میافتم. یکهو برمیگشتم. هنوز آلودگی دارد. هنوز قطع کامل نکرده. خانوادهی حاج قاسم گفتند: «این سری آخر که آمده بود، یکی از این نوههایش را خیلی دوست داشت.» یعنی جوری بود که هر وقت حاجی ناراحت بود، پکر بود، محافظ زنگ میزدند به این دخترشان که شورای شهر تهران است. میگفتند که: «حاجی خیلی حالش بد است. بچهات را بیاور.» آنقدر این بچه را دوست داشت، بچه بازی میکرد حالش خوب میشود. این سری آخر که اینها آمده بودند، بچه را بغل نمیکرد. گفتند: «چرا؟» مثلاً فهمیده بودند که این نمیخواهد دیگر، بریده. به آن دختر دیگرشان میگفت: «من سری آخر که آمدم، سفت بغلش کردم.» دستهایم را انداخت. گفت: «بس است دیگر بابا.» میگفت: «مادرم گفت که حاجی ناراحت میشود.» گفت: «دیدم حاجی دارد میکند.» خیلی دیگر این محبتها و تعلقات و توجهات و اینهایش انصراف پیدا کرده. این را لحظهی آخر میتواند: «بله.» بگوید که دیدی شب آخر بله گفت. «تمنا کرد. تشنهی دیدارتم. مرا پاکیزه بپذیر. تشنهی آن دیداری که موسی آنچنان تو را دیدار کرد که از خواب و خوراک و همهچیز افتاد.» این آن عطش است. لحظهی آخر اگر باشد، میرسانندت به شهادت. رازش هم همین است. این اگر نباشد، توی آستانهی شهادت هم که میروی برمیگردی. نمیپذیرندت. برگشتنی که ممکن است بعدها کلاً از مسیر برگردی. اینها را برای چی گفتم؟ برای روضهی امشب که روضهی حضرت عبدالله بن حسن.
خیلی عجیب است. کاروانی که با امام حسین عروج میکند. این قربانگاهی که قربانی اصلیاش ذبح عظیمش اباعبدالله الحسین و «فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ». خیلی اصرار میخواهد. خدای متعال اجازه بدهد خونت آغشته بشود با خون اباعبدالله. شرافت پیدا کند. بدنت توی زمینی قرار بگیرد که در این زمین حسین پیکرش بر زمین میافتد. خیلی شرافت میخواهد این رفاقتها، ارتباطها. من در مورد این شهدای سانحه با خودم میگفتم: «کارهای خدا را ببین.» کوچکترین ارتباط و پیوند چقدر اثر دارد. این را هم یادگاری بگویم برویم توی روضه. اگر مثلاً به این خلبانهای هلیکوپتر آقای رئیسی یک ماه قبل میگفتند: «شما یک ماه دیگر شهید میشوی، تشییع جنازهی میلیونی توی ایران برایتان میگیرند، نماز میتتان را هم رهبر انقلاب میخواند.» کدامشان باورش میشد؟ کی باورش میشد؟ من شهید بشوم حالا شهید بشوم، تشییع جنازهی میلیونی برای من بگیرند، نماز میت میلیونی برای من بخوانند. بعد امام جوادِش هم رهبر انقلاب باشد. ولی ارتباط شفع ببین چیست که همین که توی هلیکوپتری بود که همینقدر ارتباط که این توی یک هلیکوپتر دارد با یک رئیسی میرود، آنقدر استحقاق پیدا میکند. نماز میت که میخوانند، سوا نمیکنند. این هم با آقای رئیسی بیاید. مطلب میگیری؟ این راز شهادت کنار ابی عبدالله. این آن چیزی است که آدم میخواهد جان بدهد. وقتی تصورش میکند که وقتی: «یا ایتها النفس المطمئنه» میگوید از سر رحمتش سوا نمیکند. میگوید: «به همهی اینهایی که با تو شهید شدند ندا میدهم.» غلام سیاهی که برو گفت: «خون من را لایق نمیبینی؟» گفت: «میدانم بدبویم، کثیفم، سیاهم. من از آفریقا آمدم، من بردهام، کلفت این و آن را کردم. میدانم لایق نیستم توی آقازادهای، تو گوشواری عرشی. اباعبدالله میدانم خون من لایق این حرفها نیست کنار خون تو ریخته بشود.» ببین این اصرار و لجاجت و یک زبون میخواهد رفیق، یک زبون وارد. بلد. خیلی وقتها توی مناجات با خدا، ارتباط با خدا این زبون است. کار میکند، بلد باشی. ببین چقدر نمک میریزند اهل بیت توی دعاهایشان با خدا. امام سجاد چطور حرف میزند: «خدایا میدانم من مستحق جهنمم ولی اگر من را جهنم ببری، شیطان خوشحال میشود. من را بهشت ببری، پیغمبر خوشحال میشود.» تو واقعاً میآیی پیغمبر را خوشحال نکنی، شیطان را خوشحال کنی؟ حالا یک حرف آقا صاف بگو من را ببر. نمک میریزد توی حرف زدن با خدا. این نمک ریختن رحمت جاری میکند. اینها درس است برای من و تو. لجاجت ولی با نمک. حالا فردا شب توی روضهی قاسم بیشترش را عرض میکنم که افتاد به دست و پای اباعبدالله. هی میبوسید. اصرار میخواهد، التماس میخواهد. نباید اصرار کنی. چقدر اینها را پشت در نگه داشت امام حسین شهدای کربلا را. تا قمر بنی هاشم آنقدر آمده اصرار میکند. این همه التماس میکند. «لَقَدْ ضَاقَ صَدْرُ الْحُسَیْنِ». آقا من دیگر واقعاً نمیکشم. حسین جان. آخرم امام حسین اجازهی میدان بهش نمیدهد. میفرماید: «برو فقط آب بیاور.» خیلی خیلی پرکرشمه است. مگر به همین سادگیهاست؟ مگر هر کسی را میخرد؟ مگر به هر کسی اجازه میدهد؟ مگر هر کسی را راه میدهد؟ اسماعیل را قبول نکرد. و «فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ». اسماعیلی که به پدر گفت: «پدر من را معکوس روی زمین بگذار. صورتم را روی زمین بگذار. میترسم لحظهی آخر چشم به چشم من بشوی، دلت بلرزد. من را از پشت سر ذبحم کن.» آنقدر منقطع بودیم بچه! آنقدر منقطع بود ابراهیم خلیل که وقتی چاقو نمیبرید، میزد به سنگ و سنگ دو نیم میشد. اصرار دارد برای اینکه این بچه را سر ببرد ولی از او هم قبول نمیشود. و «فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ». نه جایگزین دارد.
حالا ببین این، این بچه ۱۰ ساله چقدر زرنگ است. این فرزند امام حسن مجتبی. «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرٌ». ام این بچه ۱۰ ساله خودش را رساند به گودال. لحظهی آخر عمو. امشب میخواهم مقتل بخوانم از رو. از امشب دیگر انشاءالله مقتل بخوانیم. بهتر صفا کنیم. بیشتر صفا کنیم. این بچه لحظهی آخر با اینکه امام حسین علیهالسلام سفارش. ببین این دیگر اصلاً از اصرار و التماس گذشته. میشود پس رفیق میشود. اینها خیلی تویش نکته است. اهلش. انشاءالله خدا ما را از اهلش کند. اهلش میفهمند یک وقتی که کامل در به رویت بسته است. قطعی تو سهم نداری. اینجا قطعی. آقا بچه ۱۰ ساله است. اینجا میدانی است که بزرگان باید خودشان را نشان بدهند. لیالی عشر میخواهد. حبیب ۹۰ سال عبادت کرده. ۷۰ سال، ۶۰ سال، ۵۰ سال چقدر سحر داشته، خلوت داشته، نماز شب داشته، قرائت قرآن داشته. شب یک ختم قرآن داشته تا الان بهش اجازه دادند در این بزم کنار ارباب ذبح بشود. بچهی ۱۰ ساله را که به این حرفها. ولی معلوم میشود با اصرار «مَنْ دَقَّ الْوَلْجَةَ، وَجَدَ الْوَجْهَ». کسی یک دری را بزند و لج کند. امیرالمومنین به ما یاد داد، لج بکند. «من نمیروم، من نمیروم.» ول، در باز میشود. حتی اگر مطمئن باشد به من و تو بگویند: «آقا تو سهمی از شهادت نداری. تو سهمی از مشاهده نداری.» تهش اینکه بهشتی به ما بدهند ولی دیگر آنور خبری از ملاقات امام حسین و کلاس درس امام حسین و اینها نیست. سالی یک بار میتوانی امام حسین را زیارت کنی در بهشت. ممکن است برای امثال بنده میگویم: «آقا همان بهشتش برویم دیگر، بقیهاش مهم نیست.» ولی بعضیها همتشان بلند است. حتی اگر بهشان بگویند، بگویند همان تعبیری که توی بعضی ادعیه دارد که حتی اگر من را از درت بیرون کنی، باز برمیگردم توی بیرون کنی. «لَنْ تَرُدَّنِي مِنْ بَابِكَ». تو من را بندازی بیرون. تو بگو نیا. من دوباره در میزنم. ول نمیکنم. لجاجت مهم است. اصرار مهم است. اینها میبرند. چی برد؟ کی برد؟ بگذار برایت مقتل بخوانم. ببینیم بچه ۱۰ ساله آن لحظهی آخر لج کرد، اصرار پافشاری کرد کجا رسید. بگذار من برایت مقتل بخوانم.
در لهوف نقل میکند سید بن طاووس: «خَرَجَ عَبْدُاللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ». حالا امام حسین با خیمهها خداحافظی کرده. این بچه هم جزو خیمهها بوده. حضرت رفته جنگیده. پایان کار امام حسین علیهالسلام، لحظات آخر. آن لحظهای است که این زن و بچه دیدند که امام حسین در گودال و لحظهی آخر است و «هُوَ غُلامٌ لَمْ یُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ». بچهای بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. جان به قربان تو. امشب این بچه اگر کار ما را راه بیندازد. یکمی در ما از این لجاجتها ایجاد کند، پافشاری. همت. جان به همت تو آقازاده. آقازاده. «فَشَدَّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ». توی برخی نقلهای دیگر مثل نقل ارشاد شیخ مفید دارد. امام حسین علیهالسلام تاکید کرد به زینب کبری. فرمود: «احبسی». این بچه را حبسش کن. دست این بچه را سفت بگیر که نیاید. ببین اینجوری این بچه قرار بوده اینجوری بگیرند و محرومش کنند از شهادت در آغوش اباعبدالله. ولی میفهمد بچهی امام حسن است. آن غیرت توی وجودش است. بچهی همان آقایی است که کوچه دیده. دستور داده عمو من این حرفها حالیم نمیشود. من نمیمانم. من اینجا نمیمانم. آنقدر این بچه این دست عمه را هی کشید کشید، خودش را از توی این دستها کشید، رها شد، دوید به سمت میدان. حالا تو بگو آن جنگ، آن احاطه دور امام حسین علیهالسلام که توی نقل ارشاد هم تعبیر عجیبی دارد که دور امام حسین علیهالسلام را احاطه. «احاطوا به احاطتاً»، مفعول مطلق تاکیدی. یعنی هر نوع احاطهای به ذهنت بیاید. آنجا امام حسین علیهالسلام شده بود لحظهی آخر. احاطهی تام. یعنی ببین فقط بحث شهادت اینی که اینجا دست این بچه را گرفتند. آخه میدانم میخواهی بروی نمیتوانی برسی. دور تا دور عمو را بستند. کجا یک زمین بازی نیست که بگویی دارد میرود خودش را به امام حسین برساند. دور تا دور احاطه است. دیگر نمیخواهم روضه را بازتر کنم. توی چه وضعی رسید که شمشیردار با شمشیر میزد، نیزهدار با نیزه میزد. توی آن ثانیهی آخر. میشود پس. پس میشود امیدوار بود ثانیه آخر. زینب بن علی. لِزِینَبَ کبری دنبال این بچه. صبر. این بچه را نگه داشته. «امتناع شدیداً». آنور «احاطوا به احاطه» یک احاطهی کاملی دارد امام حسین است. اینور هم این بچه «امتناعاً شدیداً» این هم امتناع. ببین این است داستان و «وَ قَالَ وَاللَّهِ لَا أَفَارِقُ». گفت: «به خدا من از عمو جدا میشوم.» خیلی حرف است. چقدر معرفت در این بچه است. این همان است که سید علی آقای قاضی فرمود: «کمال خوب است ولی یک صبر است که کمال نیست و خوب نیست.» آن هم صبر بر فراق است. «فکیف علی فراقک». این خوب نیست. اینجا باید بیصبری کرد. اینجا باید بیاینجا باید هیاهو کرد. صبر بر فراق نمیکنم. «وَاللَّهِ لَا أَفَارِقُ عَمِّي». من بر فراق عمو صبر نمیکنم. من جدا نمیشوم. «فَهَوَى بِحْرُ بْنُ کَعْبٍ». اینجا گفتند: «بچه آمد.» فدای آن غیرت. فقط خودش را پرت نکرد توی بغل عمو. اول دستش را دراز. بچه شمشیر دارد و سپر دارد. نه کلاهخود دارد. منصوری چندانی دارد. من الان پسر خودم ۱۰ سالش است. همین قد و قواره. این بچهی ما که شما دیدید. بچه را فرض کن دستش را بگیرد. فدای غیرت آن نامردان. نگو بچه از کوچکی شمشیر را فرود آورده. دست این بچه بحر بن کعب، خدا لعنتش کند و البته اینجا گفتند قبل اینکه دست را سپر کند، خطاب کرد گفت: «وَیْلَکَ یَا ابْن خَبِیثَةٍ أَتَقْتُلُ إِمَامِی؟» ای فرزند مادر کثیف و خبیث عموی من را میخواهی بکشی؟ «فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فَتَلَقَّاهُ الْغُلَامُ بِیَدِهِ». شمشیر را زد، بچه دستش را سپر کرد. شمشیر نخورد. «فَنُوحَ إِلى الْجُدِرِ». یکهو دیدند دست از پوست آویزان شد. «فَاذَا هِيَ مُعَلَّقَةٌ». دست همینجور تکان میخورد آویزان بود. «الْغُلَامِ یَا أَمَاهْ». کی بودند؟ چقدر فانی بودند. بابا این لحظه بچه باید بگوید دستم. باید بگوید: «دردم آمد.» صدا زد عمو. فقط عمو میبیند. اگر ناله میزنی، این هم بگویم. این نسخه: «یا اما» دارد. یک دیگر: «یا اُمتَی» یعنی وای مادرم. یعنی یکهو منتقل شد. یک ضربه عمو به دست مادرم زدم. «فأَخَذَهُ الْحُسَیْنُ». ببینم چقدر هوس با این عبارت؟ ببینم آنقدر جانمان به جوشش میآید؟ امشب شهادتمان را بنویسم. امام حسین صفر بغلش کرد. به سینه چسباند. حالا ببین این آقا را رحمت الله الواسعه را یادته دیشب گفتند مصلحت در میآورد. لحظهی آخر امام حسین فرمود: «اصْبرْ عَلَى مَا نزلَ بِکَ عمو تحمل کن. صبر کن. وَ احْتَسِبْ فِی ذَلِكَ الْخيْرِ». بگذار این را به حساب خدا. این را به فال نیک بگیر. «فَإِنَّ اللَّهَ یُلْحِقُکَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِینَ». الان به پدرانت ملحق میشوی. الان بابات امام حسن میآید. این یتیم است. از شیرخوارگی یتیم شده. حسن. امام حسن را ندیده. عمو. الان بابات میآید. الان امیرالمومنین میآید. فکر این بچه است. این بچه فکر عمو بود. وسط تمام کنم روضه را. آماده باشیم. شب پنجم. نصف این دهه گذشت. نصف این لیالی عشر. از امشب باید خیز برداریم برای شب دهم. برای شب عاشورا. اینجایش را بگویم. اینجا انشاءالله نقطهی خیزمان باشد.
خب این بچه، همین دست بریدهی بچهای که با این قد و قواره دستش بریده شده، خونی که دارد معلوم است که کار این بچه تمام است. من عبارت را آرام میگویم. تو اگر میخواهی آرام گریه کن. میخواهی فریاد بزن. میخواهی فقط از تو بسوز. هر طور دوست داری. دیگر روضهی امام حسین. هرکی باشد به حال خودش باشد. نمیدانم چه سرّی. این هم از اسرار عالم است. کی گفتیم امشب از اسرار بود دیگر. انگار که «إنَّ»، امور مخفی که در باطن است که حالا گفتند: «دیگرانی که حالا ما فقط نقل قول کردیم از بقیه.» سرّی است که در این کربلا خدا چی دیده؟ در این آدم خبیث و کثیف. در ظرفیت و استعداد او چی دیده که بچهی گوشی را توی کربلا به این آدم سپرده؟ این حرملهی ملعون. بابا این بچه دارد خودش بالبال میزند با این دست بریده. نقل سید بن طاووس این است: «فَرَمَاهُ حَرمَلَهُ بْنُ الْکَاهِلِ لَعَنَهُ اللَّهُ بِسَهْمٍ». این بچه توی بغل عمو افتاده. دیگر این گلو هویداست. چرا؟ آخه چه سرّی است؟ چه سرّی است این بچههای نابالغ، این اطفال معصوم؟ چه خباثتی در این موجود کثیف است؟ چیست؟ این وقت بروز ظهور پیدا میکند. یک تیری انداخت به گلوی عبدالله. «فَذُبِحَ عَمَّهُ الْحُسَیْنِ». همانجور که توی بغل عمو بود، سرش جدا شد با تیر حرمله. بیا. حالا از آنور نگاه. این چه خباثتی بود در حرمله. حالا از آنور نگاه کنیم، خدا چه امتحانی دارد از امام حسین. بچهی خودش را به تیر حرمله داد. بچهی خودش بود. برادرش است. این دیگر امان خدا میخواهد. حسین را پیش امام حسن شرمنده کند. آیا اباعبدالله من حس میکنم امام حسین وارد عالم بقا شد، امام حسن را در آغوش گرفت، عرض کرد: «برادر، من از یتیم تو اکرام نکردم.» علی لعنة الله علی القوم الظالمین. «أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا ۚ وَاللَّهُ يَحْكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ ۚ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ». انشاءالله این نالهها، این نالهها را از ما اصرار بپذیرند. اینها را در حکم اصرار قبول کنند. اینها را در حکم آن لجاجت ما قبول کنند و امام حسین به حق این نالهها، به حق این ذوات مقدسه که هر شب روضهی یکیشان را میخوانیم. یکی را واسطه میکنیم. امام حسین ما را قبول کند. در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق ذوی الارحام، ملتمسین دعا، شهدای خدمت، شهید آیتالله رئیسی، از ساعه سر سفرهی بابرکت حضرت عبدالله بن الحسن مهمان بفرما. عاقبت ما را عاقبت عبدالله بن حسن قرار بده. لحظهی شهادت ما را در آغوش امام حسین. شهادت ما را در آغوش امام حسین علیهالسلام قرار بده. شب اول قبر ما را مهمان عبدالله بن الحسن بفرما. شر ظالمین به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. مرزهای اسلام، خصوصاً این برادر عزیزی که عرض کردم به فضل و کرمت، به آبروی عبدالله بن الحسن، تمام بیماران، تمام معلولین، خصوصاً آنهایی که محب امام حسینند، گریهکن امام حسینند، به این شبهای ماه محرم و به دست کرم امام حسین علیهالسلام چشم عطا دارند. به فضل و کرمت شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما را میدانی.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه دوازدهم - بخش دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول : جنگ روایت و جهاد تبیین در میدان سیاست
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم : سنت تبدیل نعمت به نقمت
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم : فجر پس از لیالی العشر؛ طلوع پس از تاریکی
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم : انتخاب حیاتی؛ زندگی یا آزمونِ دائمی
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم : وسوسه، حبِ مال و سقوط در ولایت طاغوت
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم : ابتلا بهعنوان شاخصِ شناخت واقعیتها
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم : ابتلا؛ آزمون هویت انسانی
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه دهم
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...