* دنیا محل انتخاب است و این انتخاب برای ما حیاتیست.[5:00]
* دنیا رسپشن حیات است، جایی که سطح بهره مندیمان از حیات را انتخاب می کنیم.[10:04]
* نعمتها، ابزار امتحان و امتحان، فلسفه زندگیست.[12:35]
* امتحان ما به احسنٌ عملاست نه اکثرُعملا!..عمل زیبا ملاک است نه عمل زیاد.13:30]
* تشخیص استحقاق در خود، مبنای ناشکریست.[21:55]
* صبردر امتحان، فضیلت و فضیلت، نوع مواجهه ما با نعمت است.[23:15]
* اکرام و اهانت خداوند تابع عمل ماست.[24:45]
* نوع مواجهه ما تعیین می کند که نعمت فرصتی ست برای رشد یا تهدیدیست برای سقوط[26:15]
* تصوری که ما را به بهشت می رساند، یونس را به شکم نهنگ می فرستد.! «حسنات الابرار، سیئاتالمقربین».[32:00]
* بزنگاه انتخاب، جایی که ما را به سقوط می اندازد حیوانیت ماست.
[37:40]
* قبل از ظهور با سنت تمحیض، یا مؤمنمحض می شویم یا کافر محض.
[38:45]
* اصحاب امام حسین طینتشان از طینت امام حسین است و این «فضیلتی» ست که از «توجه به نعمت» اربابشان حاصل شد.[48:00]
* روح نفس مطمئنه از آنِ کسی است که از عرفه تا عاشورا هیچ تلاطمی در او بروز نمی کند.[54:50]
* همانطور که نعمت نشانه فضیلت نیست، امتحان هم به معنای عقوبت نیست.1:01:50]
* شب رفتنی و فجر آمدنیست، به شرط صبر.1:13:10]
* اثر شکر نعمت و کفران نعمت؛ سقوط هلی کوپترهای آمریکا با خاک و هلی کوپترهای ما با باد!.1:20:00]
* همانطور که نعمتها و فرصتهای هر کسی دردنیا منحصر به فرد بود، عذابش هم در آخرت منحصر به فرد است.1:30:30]
* آنکه در دل شب پهلو از بستر بکند، در طلوع فجر قرة العین را می یابد.
1:32:10]
*اشک تجلی پاسخ امام حسین به توست. «چشم گریان چشمه فیض خداست». [1:34:20]
* در قیامت، از ما فریاد؛ نفسی نفسی..از پیامبر فریاد؛ امتی امتی..و از پروردگار رحیم ندای؛ رحمتی رحمتی!! [1:41:35]
* رحمهالواسعه اباعبدلله الحسین است و باب این رحمت، قمر بنی هاشم. [1:41:55]
* روضه جناب حرّ؛ دلی که آزرده زهرا بود..قطره ای بود که دریا شد..[1:42:30]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری
و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی
در محضر سورۀ مبارکۀ فجر بودیم. کلیدواژهای را در این سوره، در این بخش از مباحث، به آن میپرداختیم؛ آنهم کلیدواژۀ «انتخاب» بود. حالا انتخاب بهیکمعنا، امتحان بهیکمعنا، ابتلا بهیکمعنا که همۀ اینها درواقع به یک حقیقت بازگشت دارد. نکته مهمی که هست این است: امتحان یک سنت قطعی است و فلسفۀ زندگیِ اینجای ماست. اساساً زندگی دنیایمان با این مفهوم گره خورده است. زندگی دنیا اساساً زندگی نیست. قرآنهم به این، زندگی نگفت. حالا انشاءالله شبهای بعد بیشتر به این نکته خواهیم پرداخت.
زندگی دنیا اساساً زندگی نیست، یعنی قرآن به این، زندگی نمیگوید. زندگی یک امر انتخابی است. زندگی را باید انتخاب کرد. آنجایی که بدون انتخاب زندگی میکنیم اسمش زندگی نیست، اسمش امتحان است. زندگی آنچیزی است که انتخابش کردیم و چون دنیا بسیاری از مسائلش انتخابی نیست، در اختیار ما نیست، به انتخاب ما نیست؛ واسه همین اینجا اصلاً زندگی نیست، اینجا محل امتحان است. قرآنهم گاهی به اینجا «حیات الدنیا» گفته و گاهی «الحیات الدنیا» که حالا عرض کردم انشاءالله بعدها بیشتر به این مطلب خواهیم پرداخت.
اگر توفیقی باشد انشاءالله تا آخر محرم یک بحثی داریم، از اول صفر تا وقتیکه حالا هستیم. حالا اگر کربلا باشیم که حالا تا ایام اربعین، تا اواسط دهۀ دوم؛ اگر توفیق کربلا نداشتیم، تا نزدیک اربعین انشاءالله اگر توفیقی باشد، بحث را ادامه دهیم. این فصل از بحثمان عنوانش هست «انتخاب حیاتی» که در محرم، فصل بعدی که در ماه صفر است، عنوانش هست «حیات انتخابی». آن زندگیای که انتخاب؛ چون یک بحث دیگری است انشاءالله در ماه صفر به آن میپردازیم.
بحث اینجا فعلاً «انتخاب حیاتی» است. اینکه ما همهچیزمان، حیاتمان به انتخاب بنده است، این انتخاب برای ما حیاتی است. این انتخاب نیز همان ابتلا، همان آزمایش، همان امتحان است. اینجا محل انتخاب است. اینجا سالن رزرو است؛ مثل این هتلها که درواقع دفتری دارد یا باجهای دارد، شما میروی آنجا، هزینه پرداخت میکنی و حالا رزرو میکنی یا انتخاب میکنی یک اتاقی را، امکاناتی را، شامت را و ناهارت را، چهمیزان میخواهی بمانی اینجا، کدام طبقه از این هتل میخواهی باشی، با چهمیزانی از امکانات، با چهکیفیتی؛ همه را انتخاب میکنیم.
اینجا را جزو هتل به حساب میآورند، بهیکمعنا جزو هتل نیست. بهیکمعنا جزو هتل هست، ولی پایینترین مرتبه و پایینترین درجۀ هتل است که هر کسی را هم تا اینجا راه میدهند. یک فقیر گداگشنه، آسمونجل، کارتنخواب هم تا اینجایش را راه میدهند؛ ولی وقتی دیدند که نه کارت ملی دارد، نه پول دارد، نه هیچی ندارد، هیچ بهرهای بالاتر از این نخواهد داشت. این مرتبه از حیات را خدا به همه داده است، ولی بعضیها در همین سطح از حیات میمانند، بالاتر از این چیزی را انتخاب نمیکنند؛ چون حاضر به هزینهای نیستند. چیزی ندارد و درواقع درکی ندارد؛ همینکه آمده اینجا یک باد کولر دارد به او میخورد، خوشحال است که فکر میکند دیگر همین است، هتل همین است.
البته آن باد کولرشان هم خوب است. بعضی هتلهای گرانقیمت رفتیم در تهران، نجف، دیدیم هتل گرانقیمت چیست. هتل اسپیناس تهران خوابیدیم. حالا تهران معمولاً کسی اگر تهرانی هستیم، معمولاً هتلهای تهران را تجربه نمیکنیم، ولی یکی از رفقا ما از کربلا برمیگشتیم، ایشان خیلی اصرار کرد که «شب بیا، اتاق گرفتم و تنها هم هستم- همکاری که با ایشان بود رفته بود-». اصرار کرد. خوب، خیلی یعنی همان وارد سالنش هم که میشوی، در و دیوارش را که نگاه میکنی، عکس افراد مشهوری که در این هتل هرکدام یک شب خوابیدهاند، از نمیدانم وزیر خارجه آلمان و نمیدانم کجا و مسئول اتحادیه کجا، از این شخصیتهای معروف، فوتبالیستها و تیم نمیدانم آ.ث. میلان و نمیدانم فلان. رونالدو هم که آمده بود، در همین هتل بود. خودمانهم بالاخره یک چیزیای است، خیلی جاذبه دارد، ولی اینجا شبی خدا تومان ازت پول میگیرند. اگر میخواهی بخوابی «بله، همین آمدی تو، بالاخره همین یک چیزیهای است.» ولی پول نداشته باشی یک چند ساعتی اینجا هستی، بعد دیگر از یک ساعت به بعد که میخواهند دیگر شب شود و در هتل را میخواهند ببندند و رفتوآمدها تعطیل میشود و اینها، تو لابی بنشینی، پشت در بنشینی، مثلاً باد بخوری، آنجا دیگر نگهبان میآید پرتت میکند بیرون. اگر نروی با چوب و چماق، با کتک و لگد پرتت میکنند بیرون.
این داستان زندگی ماست. ما در این مرحله از زندگی که قرآن به این مرحله چه میگوید؟ میگوید «الحیات الدنیا» یا «حیات الدنیا». سطحیترین مرتبۀ حیات. چرا؟ چون بهیکمعنا زندگی هست، بهیکمعنا زندگی نیست. دکهای که در آن چی میگویند؟ در هتل آنجا هم جزو هتل هست، هم جزو هتل نیست. یهجورایی جزو هتل است، یهجورایی اینجا هتل نیستش که. «هتل، من رفتم هتل فلانجا.» «میگوید خب، یعنی کجایش؟» «میگوید هیچی، میروم رسپشن، هی سلام و علیک میکنم، میگویم آقا به ما جا نمیدهید؟» «میگویند نه.» «میگوید هر شب میروم هتل فلانجا.» فلانجا مال کسی است که کارت حساب آنجا پرداخت میکند. فیلمهای وضعی که تو داری، راهت هم نمیدهند. این رسپشن حیات میشود اسمش حیات دنیا. این دنیایی که ما در آن هستیم زندگی نیست، اینجا رسپشن زندگی است. پس یک شباهتی با زندگی دارد، یک مؤلفههایی از زندگی در آن است؛ برای همین آدم گول میخورد. یهچیزهایی شبیه هتل است، جاذبه دارد، لابی دارد، مبلهای گرانقیمت دارد، کاشی سرامیک، درحالیکه مدخل اینها نیست. تو باید بروی در اتاقها، بروی آن بالا پنتهاوس، رستورانش را ببینیم. هتلهای خیلی گرانقیمت، شبها کنسرت زنده هم دارند، خوانندههای معروف را میآورند، کنسرت زنده برگزار میکنند. «هتل فلان» که میگویند «هتل فلان»، بهخاطر اینهایش است، نه آن کاشی دم درش. زندگی دنیا رسپشن حیات است، خود حیات نیست.
ما اینجا انتخاب میکنیم سطح بهرهمندیمان از حیات را. در کدام طبقه از این هتل جا داشته باشیم؟ بعضیها هم چون اساساً اینجا را محل انتخاب نمیبینند و نمیفهمند رسپشن است، آنقدر دستدست میکنند، متلک میکنند تا آخر شب میشود، وقت بستن در رسپشن و رفتن این خدمه و اینها میشود و اینهم دستخالی. نگهبان میآید با لگد و چوب و کتک پرتش میکند بیرون. این حکایت جهنم رفتن ماست. جهنم مال اونی است که در این فرصت انتخاب نکرد و البته بهایی هم دارد این. چون نمیخواهد آن بها را بپردازد، محروم میشود. هزینهای دارد، داستان انتخاب داستان هزینه است که یک بحث مفصلی است. قبلاً اشاره کردم انشاءالله مفصلتر به آن خواهیم پرداخت.
این داستان زندگی ماست. کجا قرار گرفتیم؟ در محل انتخاب. و با ما چهکار دارد خدا؟ از ما چه میخواهد؟ انتخاب میخواهد. امتحانهای خدا این است، اصلاً مساوی با وجود ماست، مساوی با حیات زندگی دنیایی ماست؛ این امتحان فلسفۀ زندگی ماست. امتحان خیلی نکات مهمی است. خیلی مطالب مهمی است که باید به آن توجه داشت. فلسفۀ زندگی ماست و همۀ دادههایی که خدای متعال به ما داده، ابزار امتحان ماست.
«خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.»
خیلی آیه زیبایی است. فرمود: «موت و حیات را آفریدم.» مرگ و زندگی را آفریدم. دیگر ما مفهومی وسیعتر از این دوتا که نداریم دیگر، مرگ و زندگی. مرگ و زندگی را برای چه آفریدم؟ تا امتحانتان کنم. به چه امتحانتان کنم؟ «ایاکم احسنوا عملا». که فرمودند «اکثر عملاً» نیست. نمیخواهم ببینم کی عمل بیشتر دارد. میخواهم ببینم کی عمل زیباتر دارد. که این احسن و عملاً آن زیباییاش، حُسنش، به اخلاصش است.
ممکن است عمل زیادی نباشد. مستند دوست ما میگفت: کارهای گنده گنده آنور هیچی نمیارزید. کوچککوچکهایی که حساب نمیکردم، جا را جمع کرده بودم، در را نگه داشته بودم، نان گرفته بودم، اینها را از من خریدند. «احسن و عملاً» اینهاست. کیسی که چهار سال کار اطلاعاتی رویش کرده بود و بهخاطرش بازداشتگاه رفته بودم، از من نخریدند؛ ولی این جایی که جمع کرده بودم را روی خودم پا گذاشتم، به چشم کسی نمیآمد، کسی تعریف نمیکرد، «بهبه!» این را از من خریدند. پس نمرۀ این امتحان عمل هست، ولی نه عمل زیاد، بلکه عمل زیبا. و بین عمل زیاد و عمل زیبا خیلی تفاوت است.
البته قشنگش این است که آدم هم عمل زیبا داشته باشد هم عمل زیاد، مثل امیرالمؤمنین. دو رکعت نماز برای همۀ عرفای عالم افسانه است، ولی از همان نماز شبی هزار رکعت میخواند. آن دو رکعت نمازی که برای همۀ عرفای عالم افسانه بود، از همان شبی هزار رکعت میخواند. این هم عمل زیباست، هم عمل زیاد. پس نمرۀ ما در این آزمون، در این انتخاب، این است. و اساساً این را باید انتخاب کنیم. این «احسن و عملاً» را باید انتخاب بکنیم که آن «احسن و عملاً» آن عملی است که به دستور خداست، برای خداست، مورد رضایت خداست. این آزمون.
نکتۀ دوم این بود که با این چیزهایی که داده امتحان میکند. نکتۀ سوم این است که اینهایی که داده، بهیکمعنا نعمت است، ولی درعینحالکه نعمت است، فضیلت نیست. خیلی نکات مهمی است. تکتک این نکات، این نکات، اینها اصول دینیای است که باید در ذهن ما شکل بگیرد. از اینجاها باید این را شروع کنیم. اینها نکات اساسی است که باور به آنها زندگیمان را میریزد به هم. یهطور دیگر عالم را میبینیم. والا محبت امام حسین خیلی جاها دارند، میبینید خیلیها در محبت امام حسین خیلی پرشورترند. در فتنههای سیاسی و امتحانهای سیاسی هم اتفاقاً بیشتر از همه خراب میکند. وقت آزمون اتفاقاً بدتر از همه کار میکند. نکتهاش این است، اینها کلمات کلیدی است و رسیدن به آنها جان کندن میخواهد. عقایدی است که یک چیزی در ذهن سرهم کردن، حل نمیشود، خیلی تلاطم دارد آدم تا بخواهد به اینها باور پیدا کند، خیلی در زندگی به در و دیوار میخورد.
همین مفهومی که آقا همهچیز امتحان است، میشنویم، خیلی ساده است ولی در زندگی چقدر باورش میکنی؟ همهچیز امتحان است. همهچیز امتحان است! خب، برای ما واقعاً فرق میکند که وضعمان خوب باشد یا جیبمان خالی باشد؟ بله، خیلی متفاوت فرق میکند. گیرش کجاست؟ گیرش اینجاست که نمیدانیم جفتش امتحان است. البته قرار نیستش که حالا چون جفتش امتحان است، از خدا جفتش را بخواهیم. بههرحال این نعمت است.
ببینید، در همین سورۀ مبارکۀ فجر که داریم میخوانیم، میفرماید که:
«فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ...»
این نعمت است. نمیگوید نعمت نیست، نمیگوید تو نعمت ندون، نمیگوید از من نعمت نخواه. نه، از من نعمت هم بخواه. خودش هم اتفاقاً نعمتها را بهت یادآوری میکند.
«وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ»
«فَاذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ»
بله. یا آن آیهای که فرمود که:
«وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»
هرچقدر هم بشماری نعمتهای خدا را، تمام نمیشود، به شماره نمیآید. نعمتهای من هم به یاد بیاور. نعمتهای من هم به یاد دیگران بیاور. به نعمتهای من توجه داشته باش.
«فَاذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ»
«فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ وَ نِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ»
به نعمت خداست که شما با همدیگر
«فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا»
به نعمت اوست که شما با همدیگر رفیقید، با همدیگر خوبید. اگر نعمت خدا نبود، هیچ ارتباط اجتماعی برقرار نمیشد، هیچ اتحادی شکل نمیگرفت، هیچ دو نفری با همدیگر کنار نمیآمدند، هیچ دو نفری با همدیگر نمیساختند. اینکه شما در اتوبوس سوار میشوی، میخواهی بنشینی، این جا برایت باز میکند، طرف یک جا گرفته، میتواند جای دوم هم بگیرد، آن وسط بنشیند، دوتا صندلی را با هم بگیرد، میبیند شما آمدی؛ خود همین چیست؟ نعمت. بله، این خودش نعمت است و درعینحال چیست؟ امتحان است.
«هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی َلِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ...»
امتحان میکند ببیند شکر میکنیم. ما خیلی شکر کردن را چیزی به حساب نمیآوریم. یک روایتی از امام جواد علیهالسلام داریم. بنده حالا شاید هم قبلاً دیده بودم، ولی یک وقتی که خیلی تکانم داد، وقتی بود که این روایت را کنار ورودی حرم امام رضا علیهالسلام، جلوی صحن آزادی دیدم، یکهو لرزیدم، یعنی انگار آنجا مثلاً یک تکانی به ما داد، یک شوکی وارد کرد. این روایت از امام جواد علیهالسلام:
«نِعْمَةٌ لَا تُشْكَرُ كَسَيِّئَةٍ لَا تُغْفَرُ.»
خیلی روایت عجیب. نعمتی که شکر نشود، مثل گناهی است که بخشیده نمیشود. «نِعْمَةٌ لَا تُشْكَرُ كَسَيِّئَةٍ لَا تُغْفَرُ.» خب، حالا من دچار مساوی میگیریم. گناهی که بخشیده نمیشود را چطور به آن نگاه میکنیم؟ یک گناهی کردم که خیلی سخت است بخشیده شدنش. حسم به این چیست؟ حالا حسم نسبت به نعمت چیست؟ نعمتی که شکرش را نمیکنم. خب، چرا اینجوری است؟ چون خودمان را مستحق میدانیم.
«هَذَا لِی.»
که پارسال مفصل به آن تو نگاه «إِنَّا لِلَّهِ» و نگاه «هذا لی» داریم، که مال خودم است، باید به من میداد. بچه خوب دارم، میخواستی نداشته باشم؟ خدا داده. بله. خب، حالا خدا داده، بچه سالم باید بدهد دیگر. خدا وقتی میدهد، باید چه بدهد؟ بچه خوب باید بدهد دیگر. بعضی وقتها هم که یککم حزباللهیتر میشویم، میگوییم بالاخره دعا کردم، به دعای خودم برمیگردد. اصلاً دعا کردم یعنی چه؟ مثل اینکه مثلاً یک گدایی رفته از یک پولدار. مهم این نیست که گدایی کردم، حالا کی داده؟ مهم نیست. آقا مهم این است که کی داده است؟ گدایی کردن که هنر نیست. گدایی کردم. آخرش هم از خودمان میدانیم. یا ذاتاً مستحقشیم، یا واسطه گداییمان مستحقش آن را به خود میدانیم. این عدم شکر است. مبنایی که ما را از شکر میاندازد این است که خودمان را مستحق میدانیم. «هذا لی؛ باید مال من باشد، مال خودم است. به ارزش خودم به من داده، من واسطه بودم، من مستحق بودم، من صلاحیت داشتم، من لایق بودم.» درحالیکه بحث صلاحیت نیست. همهاش امتحان دیگر. از مرگ و زندگی که دیگر بالاتر نداریم که.
«خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ»
همۀ زندگی امتحان، همۀ نعمتها امتحان. البته ما از خدا نعمت هم میخواهیم، ولی در کنارش شکر هم ... این مهم است. مهم این است که اگر نعمتی میخواهیم، شکرش را هم کنارش بخواهیم، توفیق شکرش را هم بخواهیم.
نعمت هست، ببین قرآن نمیگوید نعمت نیست. سورۀ مبارکۀ فجر نمیگوید اینها نعمت نیست، میگوید چی نیست؟ فضیلت نیست. بله، پول نعمت است، فقر مادی نعمت نیست؛ ولی پول فضیلت نیست، فقر هم بیفضیلتی نیست. فضیلت کجاست؟ فضیلت مواجهۀ تو است. اگر تو همین بیپولی را صبر کردی، این فضیلت است. بیپولی فضیلت نیست، ولی صبر بر بیپولی فضیلت است. اینکه بهخاطر بیپولی به گناه نیفتی، به اعتراض نیفتی، به دزدی نیفتی، به یاس نیفتی، به حسادت نیفتی، اینها فضیلت است. مواجهۀ تو با این مسئله فضیلت است. نعمت بودن و نبودنش دوتا بحث است. اینها را خوب دقت کنید، خیلی این مباحث، مباحث مهمی است. مواجهه مهم است.
ببینید، تو این آیات میفرماید که:
«فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ»
این طرف میگوید: خدا من را اکرام کرد.
آیۀ بعد:
«وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ»
نمیگوید یک وقتهایی نعمت میدهم، این طرف میگوید: خدایا من را اکرام کرد. یک وقت هم باز نعمت میدهم، فقیرش میکنم؛ نمیگوید نعمت میدهم.
«فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ.»
او چه میگوید با خودش؟
«فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ.»
پاسخش چیست؟ اکرام و اهانت خدا به نعمت دادن و نعمت گرفتن نیست. چون اساساً نعمت دادن و نعمت گرفتن فقط در دایرۀ امتحان است، نتیجه امتحان نیست. اکرام خدا در امتحانش نیست. اکرام خدا بهواسطۀ نتیجه امتحان است که نتیجه امتحان کار کیست؟ کار کیست؟ امتحان کار کیست؟ کار خداست. نتیجه امتحان کار کیست؟ و اکرام خدا تابع کار تو است. این خیلی مهم است.
حالا یک بحثهایی اینجا هست که اگر در ذهنم بماند امشب میخواهم به آن وارد شوم. اینکه حالا خود نعمتها گاهی عوض میشود، بالا و پایین میشود، یک بحثی است که حالا اگر فرصت شود میخواهم به آن بپردازم. در این شب، حالا امشب اگر برسیم به آن.
یک نکته فقط اینجا بگویم، نکته قشنگی است، یادگاری بماند برایمان. اینجا در آیۀ ۱۶ یک تعبیری دارد:
«فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ.»
یادگاری. آن طرف چه گفت؟ گفت اکرام میکنم، نعمت میدهم. این طرف چه میگوید؟ پس یک وقتهایی خدا نعمت میدهد، یک وقتهایی هم رزق را تنگ میکند.
«فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ.»
ولی میفرماید این علامت اهانت خدا نیست. این خود این آیه هم خیلی آیه جالب و عجیبی است که یک جا میفرماید فتنه است، مالتان و بچهتان میفرماید دشمنتان است، اصلاً مانع رشدتان است. خیلی عجیب است. اگر با نگاه امتحان نگاه کنی، همانقدر که نعمت است و میتواند فرصت باشد برای رشد تو، میتواند دشمن باشد برای تو. چون مواجهۀ تو با این مهم است. اگر مواجهۀ درست با همسرت نداشته باشی، مواجهۀ فکری، مواجهۀ عملی، مواجهۀ درست با بچهات نداشته باشی، همین نعمت تو را جهنم میکند.
«یُبَدِّلُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْرًا»
نعمت برای تبدیل به کفر میشود، بهجای اینکه ابزار صعود باشد، با آن رشد کنیم، جهنم. این
«فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ.»
میفرماید رزق را تنگ کردیم، رزق را تنگ کردیم، ولی اهانت نیست. یک جای دیگری در بعضی روایات به این آیه ارجاع دادهاند، خیلی قشنگ است این تفسیرهای رواییمان، واقعاً معارف نابی در آن است. آن آیهای که شبها نماز غفیله میخوانیم:
«وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ.»
این در خیالش این بود که ما به او تنگ نمیگیریم. «علیه همین قدر علیه رزقه.» تنگ نمیگیریم، یعنی فکر کرده بود که رزقش را کم نمیکنیم. در خیالش نمیآمد که ما رزق این را کم کنیم. رزق مادی دنیاییاش را از نان خوردن بیفتد. این فکر میکرد که اینها میمیرند، این هم با همین روال تا اینجا که زندگی کرده، زندگیاش ادامه پیدا میکند. بردم شکم نهنگ که بفهمد. نخیر، یک برههای از زندگی در شکم نهنگ قرار است بگذرد. عجیب است و امتحان او به چه بود و عقوبتش به چه بود؟ آنهایی که لطیف میشوند، از زاویههایی عقوبت برایشان شکل میگیرد. همینکه در ذهنش آمده که دیگر خدا یک رزق ثابتی برای ما قرار داده، اوضاع زندگیمان همین است دیگر. اینها قرار است عذاب شوند. من دیگر هم زندگیام با این مدل ادامه پیدا میکند دیگر. دامداری میکنم و چه میدانم نانی و کرهای، شیر گاوی و شیر گوسفندی. یکهو همین در ذهنش آمده، میبرمش در شکم نهنگ. چون یک جورایی برای آنها در مرتبه، یک جورایی حکم کردن برای خداست.
خلقی لطیف است. اینجوری که انگار دارد برای من حکم میکند که فردا اینطوری است دیگر، فردا اینطوری است. یعنی چه؟ یعنی داری به من دستور میدهی که فردا باید زندگی اینطور باشد. من نمیخواهم فردا زندگیات اینطور بشود. من میخواهم فردا تو در شکم نهنگ باشی و تا قیام هم نگه میدارم اگر تسبیح نکنی، اگر نگویی «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ».
این دایرۀ آزمونهای ماست. ما حتی در فضای ذهنمان، با تخیلاتمان، با تصوراتمان هم امتحان میشویم و با ذهنیتها سقوط میکنیم، با تصوراتی سقوط میکنیم؛ ولو تصوراتی که آن تصوری که او داشت که باعث سقوطش بود. من اگر آن تصور را داشته باشم، صعود میکنم. معنی تصور را داشته باشم، خدا من را تنگ نمیگیرد. میگویم «باریکالله، این رازق را خدا میداند.» آفرین. تو. بقیه میگویند: «آمریکا بر ما تنگ نگیرد.» خدا کیست؟ یک کاری بکنیم آمریکا تنگ نگیرد بر ما. من ازت چیزی نخواهم. شرمندهات. چون نمیخواهد به برجام یک برگردد، از الان دست پیش گرفته که اینها از موضع ضعف بروند برای برجام دو.
من که برم وصول کنم طلب برجام یک را تا برویم برجام دو. این چندتا دولت، آن پنجبهعلاوۀ یک تیم مذاکرهکننده، بد شدن چهار به علاوۀ یک. «کماکو» اخلاق را بردیم، یکیشان رفت، مزاحم بود، رفت. اینها. عوضش ما کاپ اخلاق را بردیم، با چهار تای بعدی ادامه میدهیم. آن چهار تای هیچ کاری نکرد برایمان، اشکال ندارد. ما تا ابد مینشینیم. ما وفاداریم، ما صدیقیم، ما خیلی خوبیم، ما تا ابد پای رفیقمان وایمیستیم. ما پای عشقمون تا ابد میمانیم، جان میدهیم به عشق فرانسه، به عشق انگلیس. مگر چیزی نیست؟ او هم گفته خوب اگر جان میدهی پس فعلاً آن قبلیها را، چیزی نخواه از من. برویم مذاکره. باز باید چیزهای دیگر بدهی که مرحله دومش چیست؟ موشکی و اینهاست دیگر. آنها هیچی.
خوب، وقتی ماها اینایم که رازق را اینها میدانی و تا اینجا حاضریم برای اینکه به رزقمان برسیم ذلت تحمل کنیم. همینکه یکی در ذهنش بیاید که خدا بر ما تنگ نمیگیرد، باهاش میرود بهشت. خدا میداند بین این همه آدمی که رزق را رازق آمریکا و انگلیس و فرانسه و اینها میدانند. در مناظرهها میگفتش که «۲۰۰ تا کشور اینور.» گزینه اینور میگفت «آقا ۲۰۰ تا کشور، چرا چسبیدیم به سهتا؟» آن آقا که رأی آورد برگشت گفت: «بهخاطر اینکه ۷۰ درصد اقتصاد دنیا دست همان سهتا کشور است.» پاسخش را. رازق همان سهتا کشورم. بله، ۲۰۰ تا کشور داریم، ولی این سهتا مهم است. وقتی نگاه این است، حالا یکی هم آمده میگوید آقا خدا روزی میرساند. حالا شاید هم به ما تنگ نگرفت علیهذا. «بهشت مسلمان پیدا شد.» ولی این تصور برای یونس باهاش میرود در شکم نهنگ.
«حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِينَ.»
بله، شما کلاس اول ابتدایی دو دوتا را مینوشتی چهارتا، نمره میآوردی. حالا امتحان سوم راهنمایی، سؤالها را گذاشتیم.
بعضی وقتها که ما دنده عقب میرویم در امتحانات اجتماعی، یعنی خدا آورده در یک مرحلهای که یک قدم بپریم بالاتر، برمیگردیم یک قدم عقبتر. رسیدیم نزدیک قله، دیگر حجتم تمام شده. یک رئیس جمهور خوب، صالح، کارآمد، پاکدست، خدا میگیرد، فضایلش را هم بهت نشان میدهد، محاسنش را هم نشان میدهد، ثمرات کارهایش را نشان میدهد. سؤال میکند خب، ادامه بدهم؟ نه. خب، ادامه ندهم؟ یعنی آن یکی قبلیها که پدرتان را درآوردند؟ آره. نه، وایسا، بگذار یک هفته دیگر مهلت میدهم. ببین این یا آن؟ نه. خدایا، دوباره آن؟ مثل اینکه من یک جور دیگر باید با شما صحبت کنم.
«فَأَذَاقَهُمُ اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ.»
خوب، مثل اینکه دوباره هوس صفحه نان کردی. مثل اینکه هوس صفحه مرغ کردیم. مثل اینکه دوباره عوض کردی، گاوت را سر ببری، از خرجش برنمیآید. مثل اینکه هوس ناامنی کردی، زیر دلت زده. مثل اینکه دوست داری یک چندتا بمبگذاری در شهرت، سروصداش بیاید محل کار، جاهای شلوغ، اینها. مثل اینکه هوس کردی. حالیت نمیشود چه دارم بهت میگویم؟
«فَأَذَاقَهُمُ اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ.»
اینجا نعمت تبدیل به نقمت میشود.
در امتحان، از امتحان خارج نمیشویم، امتحان سختتر میشود، مؤلفههایش سختتر میشود. البته چون اینها جزا نیست، چون نتیجه نیست، خوب دقت کنید به این عبارتها. خیلی نکات مهمی است. چون اینها جزا نیست، هرچقدر هم که امتحان سختتر میشود از یک جهت، عقوبت است، از یک جهت عقوبت است، ولی از یک جهت هم رحمت است برای آنهایی که اولیای خدا. آن چه گناهی کرده
«وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً.»
«آقا، اینها کفران نعمت اینهاست. آقا مردم کوفه کفران نعمت کردند، امیرالمؤمنین نفرینشان کرد.» حالا عبیدالله آمده، حبیب بن مظاهر چه گناهی کرده بنده خدا. اینکه شاکر بود. آقایان اقلیتی هم در کوفه بودند که قبر علی را میدانستند، اینها چه گناهی کردند بندگان خدا؟ امیرالمؤمنین همهشان را نفرین کرد. بلا برای همهشان بود. خب، اینها را جدا میکرد. نه دیگر. ببین، بعضی چیزها روزی یک امت نام مفصل. یک وقتی دانشگاه فردوسی چندین سال پیش یک بحثی داشتیم، نظام تسخیر، مفصل به اینها پرداختیم؛ روح الاجماع و اینها. هر امتی برای خودش حسابوکتاب دارد، روحی دارد، تقدیراتی دارد، شخصیتی دارد، پروندهای دارد، اجلی دارد.
«لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ.»
هر امتی برای خود شاخصههایی دارد. در آن آیهای هم که بخش آخرش را خواندم، میفرماید که روستاهایی بودند.
«وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِنْ کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ.»
کفرت کیست؟ قریه. نمیفرماید بیشتر مردم روستا کافر شدند به نعمت خدا، کفران نعمت کردند. میفرماید روستا کفران نعمت کرد. ایران کفران نعمت کرد. یک روح جمعی هست. ۵۰ درصد رأی ندادند. پنجاه و خوردهای درصد، از آنهایی که رأی دادند به خلاف آن چیزی که واضح حکم عقل و وجدان و فطرت و این است که هر عقلی میفهمد آقا. طرف میگوید: «نمیدانم، بلد نیستم.» علامت تواضع نیست. تواضع وقتی خودش را نشان میداد که نگوید: «این اینطور میگوید، آن آنطور میکند. من واقعاً غذای سقیفه را تا انتخابات امسال نمیفهمیدم که خلیفه اول: خیرکم، من بهترینتان نیستم. أقِیلُونِی، من هرجا کج رفتم صافم کن.» من نمیدانم، من حالم نمیشود، نظرسنجی کارشناس باید بپرسم، برنامه دارد فلان. آدم صادقی است، راست میگوید. اگر صادق راست میگوید، متواضع که نباید هجوم بیاورند به در خانه وحی، به فاطمه زهرا. آنجا حالیت نمیشود این تواضع ندارد، یک مؤمن را دارد لگدمال میکند جلو چشم ۹۰ میلیون. این همه تحقیر میکند، این همه توهین میکند. رسماً میگویند اینها طالبانند، اینها الان چماق به دستند، فلانند. آنجاها نفهمیدی اینها تواضع است؟ یک کلمه میگوید که: «من بلد نیستم.» فهمیدی تواضع است؟ تو عقل نداری.
آن تواضع ندارد، تو عقل نداری. کنار ریشههایش عمیقتر است. عقل داری، عقل حیوانی است. با حیوانیتت تصمیم میگیری. مطابقت دارد حرف او با حیوانیت تو که مفصل انشاءالله شبهای بعد به آن میپردازیم که بزنگاه انتخاب آنجاست. نقطهای که آدم را سقوط میدهد، حیوانیت ماست. اگر کسی بلد بود حیوانیت ما را تحریک کند، حیوانیت ما را به طمع بیندازد یا حیوانیت ما را به ترس بیندازد، بترسیم از حیوان، نیفتیم. فیلترمان نکنند، مانع لختوپتی بودنمان نشوند. برقصیم، کنسرتمان را نگیرند.
«فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ.»
کی کفرت؟ قریه. الان دیگر نمیگویم ۱۶ میلیون انتخاب کردند، ۱۸ میلیون فلان کردند، ۳۰ میلیون فلان کردند. ایران اینطور تصمیم گرفت. آقا آن ۱۳-۱۴ میلیون چه گناهی کردند؟ گناه نکردند. امتحان شدیدتر میشود، اینها هم خالصتر میشوند، اینها هم بیشتر غربال میشوند. ناخالصی اینها در میله.
«لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ.»
کافرینشان تکهتکه میشوند، نابود میشوند، محو میشوند. مؤمنین شدم، محض میشوند و محض میشوند و اساساً قبل از ظهور، سنت تمحیص و سنت تمییز جاری است. هی باید محضتر بشوید، مؤمن محض و کافر محض. این وسطها نمیگذارد. کوره شدید میشود. یا اینوری محض میشوی، یا آنوری محض میشوی. یک ذره هم اگر میله به آنور داشته باشی، میخوری به آنور. باز فتنهها شدیدتر میشود، یکخرده رفتی آنور، باز بیشتر میرویم آنور. میگیرید اینها آدم را میترساند. بله. ولی آن هم که نجات میدهد، شفافیت را آدم و شفاعت و الواجر.
نکته. توجه فرمودید عرض کردم: پیوندهای آدم، اتصالها و انفصالهای آدم، به کی وصلید و از کی بریدید. این دوتا را باید داشته باشی. اینها سرمایۀ نجات تو در این اطلاعات و در این امتحانها، در این آزمونهاست. اگر با حکیم یرشد و یک آدم حکیمی که ارشادت میکند، آدم مؤمن فرمود با علما همنشین باشید، با خوبا همنشین بشوید، با کسی همنشین باش که وقتی میبینیاش یاد خدا بیفتی.
«لَعَلَّكَ فِی مَجَالِسِ الْبَطَّالِینَ وَجَدْتَنِی، لَعَلَّكَ عَنْ مَجالِسِ الْعُلَماءِ فَقَدتَّنِی.»
در دعای ابوحمزه نمیخواندی شبهای ماه رمضان؟ چرا من را ولم کردی خدایا؟ نکند دیدی من در مجالس بطّالین، آنجاها دیدی من مینشینم شش ساعت «جوکر» میبینم، اسم خودم را میگذارم حزباللهی. دو صفحه هم قرآن نمیخوانم. تازه «جوکر» گفتم که حلال است، مثلاً من را در مجالس بطّالین دیدی، من جفت اینها هستم. من جفت این سلبریتیها هستم. من جفت این.... من سرم را گرم کن. هرکی من را بخنداند، هرکی من را سر کار بگذارد. اینطور من را دیدی، به اینها وصل شدم. هرچقدر هم به اینها وصل میشوی، از آن خوبها اصلاً فشار بهت میآید. یک ساعت میخواهد سخنرانی گوش بدهد، به خودش میپیچد. یک متن چهار خطی را میخواهد بخواند، چهار ساعت مینشیند. این «جوکر» چند ساعته؟ آقا حالا دقیق نگو که خیلی چیز نشود. هر قسمت شش ساعته است. این میشود مجالس بطّالین. مجالس بطّالین یک وقتی خودمان دور هم مینشینیم مثالهای بدتر نزنیم، مافیا و اینها. مافیا حرام است.
مافیا حلال هم داریم. دیدی مافیا حلال بازی. مینشینم. حالا اینها که دیگر در آن دروغ و چه میدانم تهمت و مافیا میدانند این بنده خدا شهروند گناه این است دیگر. اینها دل آدم را سیاه میکنند. مجلس امام حسین حال ندارم. چرا من اشک ندارم؟ اصلاً چرا حال ندارم تا مجلس روضه بروم؟ اصلاً حوصلهام سر میرود. آقای پنج دقیقه روضه بخوان، تمام شود و برود. دیگر اینکه بنده دیگر سخنرانی جایی نمیروم، یک بخشش اینهاست. برای اینکه هی این ذائقهها دارد دور میشود. هر سال از این تایم هی کم میشود. یک ربع سخنرانی کن. «شیر بی حال و دم و اشکم» که دیدید رفته بود خالکوبی، اینجایش چیست؟ میگفت: «این یال شیر.» نه، نمیخواهند. شیر میخورند، همین است دیگر. یک امام حسینی میخواهد که نکته سیاسی نگویی. روضه مفصل نخوانی. طولانی صحبت نکنی. یک چیز ساده، اجتماعی صورتی، به درد همه بخورد، برای همه جذاب باشد. که خیلی یزید و امام حسین هم در آن درگیری نداشته باشند. دوتایی با همدیگر کنار بیایند. کوتاه و مختصر ما دلمان را خوش کنیم که امام حسین هم داریم، روضه آمدیم و اینها. عشقم. این ذائقهها کجا خراب میشود؟ در این شفاعتها خراب میشود.
اینجا که جفت شدی، در فتنه نمیتوانی دل بکنی. بابا این آقاجانت دارد میگوید: «من به فلانی رأی میدهم.» آقاجانت میگوید: «من رأی نمیدهم.» تو به این جوش خوردهای. بعد تو این کشاکش، تو به این جوش خوردهای. به آن مداح هم جوش خوردهای. مداح میگوید: «من رأی میدهم.» این یکی میگوید: «من رأی...» بالا پایین که میکنی، میبینی به این بیشتر جوش خوردهای. هرکدام آنجا بیشتر جوش خورده باشی، سمت همان میروی و همان را میکشی. بازیگره میگوید: «نه، رأی نده.» ببین قلبت به این بیشتر متمایل است. حالا در این غربالها آن جوش خوردنهایی که سفت جوش خورده به سفتها، جوش خورده به خوبها، جوش خورده. در این تکانهای شدید، آن میماند، چون جای سفتی وایساده است. این است که آدم باید در فتنهها به علمای ربانی پیوند خورده باشد، به اولیای خدا پیوند خورده باشد، به خود قرآن و اهل بیت، عمیق علمی دقیق پیوند خورده باشد. پس آقا نعمت ابزار امتحان، نقمت هم ابزار امتحان. ولی ما اگر شاکر نعمت باشیم، امتحانهایمان سادهتر است. فضیلتهایی که، خوب دقت کنید، خیلی امشب خیلی نکات هست که حتماً توجه دارید. چرا، من هم توجه داشته باشم به این نکات.
نعمتهایی که خدای متعال میدهد، آن مواجهه با نعمت، عمل به وظیفه، انسان را به آن فضیلت میرساند. خیلی از فضایل آسان رسیدن به آنهاست. پس چرا آنقدر بعضی وقتها جان کندن میخواهد؟ چون آن نعمت را توجه نمیکنیم. شکرش را بهجا نمیآوریم. کار سخت میشود. وارد یک امتحان سنگینتر و سختتر میشویم. نعمت تبدیل به نقمت میشود. هم در بحث فردیاش ما این را داریم، هم در بحثهای اجتماعیاش داریم. وقتی جامعه با آن شخصیت اجتماعی خودش یک چیزی را انتخاب میکند برای جامعه، نعمتهایی تبدیل به نقمت میشود، ولو افرادی در آن جامعه هستند که آدمهای خوبیاند، شاکرند. البته خیلی وقتها همانها سبب میشوند که عقوبتها برداشته شود و خوبهایی هستند که کارشان را در جامعه انجام میدهند که خواندیم:
«أَیْنَهُونَ عَنِ السُّوءِ»
هستند. خیلی وقتها اینها جامعه هم آسیب ببیند، خدا اینها را حفظ میکند. یک شرایطی قرار میدهد که اینها آسیب نبینند. خاص: نه دیگر، به همهتان میرسد، همهتان گرفتار میشوید. ولی برای تو باز هم رحمت است.
خیلی گرفتاری شدیدی است برای مردم کوفه. حاصل کفران نعمت هم هست. کفران نعمت جامعهشان هم هست. آدمهای خوب هم در این جامعه هستند. مردم خوب هم هستند. مسلم بن عوسجه هم دارد، حبیب بن مظاهر هم دارد. که حبیب بن مظاهر، درسته این خوبا را هم دارد. ما در کوفه آدم خوب هم داریم، ولی این اطلاعات اجتماعی که میآید بهخاطر کفران نعمتها، شرایط برای حبیبها و مسلمها سختتر میشود. ریزشها زیاد میشود. امتحان آنقدر سختتر نباشد، خیلیها قبول بشوند. ولی خود اینها شکر قبلی را بهجا نیاوردند، کار قبلی را انجام ندادند. اولی که کار سخت میشد، میتوانستند یک واکنشی نشان بدهند، کار به اینجا نکشد. یک مقابلهای کنند، یک حرفی بزنند. نکردند. سکوت کردند، بیمحلی کردند، بیاعتنایی کردند. مثل عبیداللهها رفتند بیرون شهر که در انتخابات شرکت نکنند. «رأی نده. لازم نباشد که بیا این را انتخاب کنم یا آن را.» همه گرفتار میشوند. گرفتاریهای شدید میشود. میشود محاصره امام حسین، میشود کربلا. البته خب، در این امتحان سخت سربلند بیرون آمدند. مظاهر خدا به تو توفیق میدهد که در این زمینی دفن بشوی که
«مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى»
هرکسی این هم یادگاری در روایت دارد که این آیه
«مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ.»
هرکسی در زمینی خلق میشود که طینتش از همان زمین گرفته شده باشد. خدا به تو توفیق میدهد جزو شهدای کربلا بشوی که طینت تو از طینت امام حسین بوده باشد. و تربت تو از تربت امام حسین بشود. این خیلی حرف است. خیلی حرف است. تربت تو بشود تربت امام حسین. میدانی یعنی چه؟
«وَ عَلَی الْأَرْوَاحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنَائِهِ.»
بشوی جزو شهدایی که امام زمان هر صبح و هر عصر به تو بگوید: «بأبِی أنْتُمْ و أُمِّي.» که بعضی برایشان تعجب است چطور امام زمان به کسی که تازه مسلمان شده، شهید شده پای رکاب امام حسین، میفرماید که: «پدر و مادرم به فدای شما.» نکتهشان این است که اینجا دیگر اصلاً فردی نمانده. اینجا همۀ قطرات در دریا هستند. یک دریاست، دریای امام حسین.
تعبیر یکی از اساتیدمان، مثال تطبیق بدهم به شهدای کربلا، شأنشان عجله است. هرچند از بعضی جهات ممکن است به امثال جناب حُر، از یک جهت بههرحال این مثال تطبیق دارد. فرهاد، جرمی که ایشان مرتکب شد جرم کمی نبود. کاری که جناب حُر انجام داد و تعابیری که امام حسین در مورد او بهکار برد، تعابیر خیلی تندی. مثالی که استاد میزد این بود، میفرمود که: «قطره بول وقتی به دریا برسد، میشود دریا.» قطره بول، دیگر از این نجستر که دیگر نداریم؟ قطره ادرار. تا الان که اتصال پیدا نکرده و به دریا نرسیده، قطره ادرار نجس بود سرتاپا. الان دیگر دریاست و امام زمان به این دریا میگوید: «بأبِی أنْتُمْ و أُمِّي.» چرا اینطور شد؟ چون کار سخت شد، امتحان امتحان شدیدی شد، ابتلا شدید شد. خیلی دیگر باید خالص باشی، مرحله تا بمانی. خیلی باید جوش خورده باشی.
بعد آن هم کدام مرحله؟ آقا، دار و زندگی، یک کم موقعیت را تصور کنی. شرایط را. تو چه موقعیتهایی چه انتخابهایی میکنیم؟ رسم رأی میخریدند دیگر. با ۵۰۰ تومان، با ۷۰۰ تومان، با یک میلیون. در این انتخابات دیگر دیدیم، بعضی موارد. در این موقعیتهایی که ماها با ۷۰۰ تومان رأی میدهیم، با ۵۰۰ تومان، با یک میلیون. یک حسابی کرده بودند که به اینها که وعده دادند با امام حسین بجنگید، آن درهم و دینار آن موقع به پول الان چقدر میشد؟ الان حالا دو سه میلیارد، مثلاً دو سه سال پیش، مثلاً شاید الان به پول الان مثلاً ۵-۶ میلیارد. بعد گفته بود آقا، «تو بودی نمیرفتی؟» ۵-۶ میلیارد وقتی چند هزار نفر باشیم، درصد خطر میآید پایین دیگر. سود کلان با خطر کم. حالا شما یک جایی هستی که امام حسین خودش دارد به شما میفهماند: «پاشین برین. بودنتان هم فایدهای ندارد. علی ای حال اینها لایُریدُون.» غرض با غیر من کار ندارم. «منهم به دست اینها کشته خواهم شد.» فردا به دست اینها کشته میشوم. «بودنتان هم خاصیتی ندارد.» بیعت را امام حسین برداشت، یعنی چه؟ بیعت را برداشت. «تو هم که زن و بچه داری، زندگی داری.» فضا، فضای سراسر خوف، اضطراب، ترس. هیمنۀ لشکر دشمن. تعدادشان. نسبتشان. ۳۰ هزار نفر در قبال ۸۰ نفر. نسبت چند برابری میشود؟ یک چهارصدم تقریباً، یک سیصد و مثلاً ۵۰، ۳۸۰، درست ۳۸۰. هر یک نفر آن در برابر ۳۸۰ نفر طرف مقابل.
تو همین «زن، زندگی، آزادی» یکهو طرف میگوید آقا مثلاً دور و برش خالی شده، ۲۰۰ نفر دارند میروند سرش. یا یک استاد میگوید آقا سر کلاس حریف ۱۰۰ دانشجو نمیشوم، نمیتوانم یکتنه وایستم بحث بکنم با اینها. سعی میکنم خیلی وارد بحث و گفتگو اینها نشوم. تازه خیلی هزینه. من دست برتر دارم، نمرهاش دست من است در اعتراضش در سروصداش.
حالا اینجا جایی هستی که ۳۰ هزار نفر مسلح و مجهز. درحالیکه سلاح هم ندارد. لشکر امام حسین سلاح ندارد. یکی دوتا تیرانداز در کل لشکر امام حسین مانده، آن هم چندتا دانه تیری که خودشان همراهشان به صورت طبیعی. گفتم تو جلسه.
«أَلَا أَصْحَابَ الْحُسَيْنِ.»
آمار دقیقش تیر داشتن پرتاب میکردن این را. مقایسه کن با لشکری که ۴۰۰۰ تا تیرانداز فقط دارد. غزه را شما الان حسابش را ببین با چه در برابر کی وایستاده است. بعد حالا تحریم، فشار، آب را بسته. سه روز است آب. آن تو. در آن گرما، در آن بیابان، سایبان که ندارد، کولر گازی. عوضش میخوابیم ظل آفتاب روی سرت. آن هم خیمهای که پشمی است و در خودش حرارت میگیرد. صبح عاشورا هم که امام حسین فرمود بهخاطر اینکه دشمن از پشت حمله نکند، پشت خیمهها آتش ایجاد کنید. خندق کندند، آتش درست کردند که دشمن از پشت حمله نکند. وضع ظهر عاشورا چیست شده؟ در چه حرارت و التهابی. بعد خیلی از ماها در مشکل خودمان میتوانیم تحمل کنیم، ولی دگر زن و بچه در فشار باشند نمیشود تحمل کرد. دگر بچه وقتی تشنه است، آدم از هم میپاشد. خدا رحمت کند پهلوانی تهرانی. خیلی جمله زیبایی در این کتاب «فروغ شهادتشان» میفرماید: میفرماید که خیلی جمله لطیفیست. اهل فن میفهمند این حرف یعنی چه. ایشان میفرماید: «از مکه تا ظهر عاشورا سخنان امام حسین را که نگاه میکنیم، اگر نگویند بهت کدامش مال چه وقتی بوده، متوجه نمیشویم که کدامش مال کجاست.» بسکه حال امام حسین یکنواخت است، هیچ تلاطم و اضطرابی در این شکل نگرفته. این را به او میگویند نفس مطمئنه. روز اولی که حرکت کردی، در اوج قدرت و صلابت و اعتبار اجتماعی، لحظه آخری که همۀ کس و کارت را کشتند؛ بلکه براساس بعضی روایات هرچه به گودال نزدیکتر میشود، شادتر میشود. این میشود نفس مطمئنه.
ما اینجا نیستیم. ما مضطرب میشویم. ما ملتهب میشویم. ما از هم میپاشیم. یک کم قیمت دلار بالا پایین میشود. یک بورس، یکی پا میگذاشت بورس را بالا پایین میکرد. کلی رأی عوض. «واکنش بورس به ورود فلانی به بازار.» «همه میگرخ، پدر جدت را به هم ریختن بورس.» تازه آمد. «قتل عام میکند بورس را برایتان.» اینه دیگر. از ترس اینکه سپاه شام اینها را قتل عام نکند، سپاه امام حسین قتل عام کرد. خیلی عجیب است.
«إِنَّ التَّأْرِیخَ یُعِیدُ نَفْسَهُ.»
تاریخ تکرار شونده است. یک بحثی دارد. بعضی چون اعتراض میکنند گاهی به ما، میگویند چرا اصرار داری همهچیز را هی تطبیق دوران امیرالمؤمنین به دوران امام حسین؟ یک بحث مفصلی است. الان هم امشب نیاوردم. حالا یادم باشد پرینت بگیرم فرداشب بیاورم. علامۀ طباطبایی در المیزان ذیل یکی از بهنظرم آیات سورۀ بقره هم هست یا سورۀ آلعمران. یک بحثی دارد در مورد تکرار شوندگی تاریخ. بحث فوقالعادهای است که حالا یادم باشد فرداشب برایتان بیاورم.
تاریخ دائماً، زمانها دائماً در حال تکرار است. با مختصاتش شما کشف بکنی مختصات کدام زمان عاشورا. هم که یک قضیه جاری و ثابت است همیشه. چون حقۀ دیگر. لب به حق، محض حق است. این داستان زندگی ماست. میترسد از ترس سپاه شام که اصلاً همچین سپاهی نیست. همان قضیه وعده صادق. عدهای بودن «آقا، یک وقت نزن استایلو! پدرمون درمیآید.» زدیم زیر و زبرشان را به هم دوختیم، هیچ غلطی هم نتوانست بکند. بعضی هنوز باورش نمیشود. باز بعد همۀ اینها رفتن از ترس اینکه اسرائیل به ما حمله نکند گذاشت را. آن بابا آدم ظریفِ غیرشریف آمد در لایو با آن آدم نحیف خیلی کثیف برگشت گفت که: «اینجا جنگ بشود، آقای جلیلی که چیزیاش نمیشود. مردماند که در جنگ بدبخت میشوند.» کی در برابر کی؟ درباره کی؟ آدمی که سربازیاش را در آمریکا بوده، در مورد کی دارد میگوید؟ در مورد اینکه یک پایش را در جبهه جا گذاشته. سربازیاش را در آمریکا بوده، یعنی یک دانه صدای ترقه در جنگ نشنیدهایم. تمام ۸ سال دفاع مقدس نبود ایران. در مورد کسی که یک پایش، بیا پای مصنوعی دارد. دارد میگوید که من آمدم جنگ را بردارم، چون اگر جنگ بشود، این که چیزیاش نمیشود. شماها یک چیزیتان میشود. برای مردم در برهههایی گول میخورند ولی علاقههای عمیقتری دارند و بهخاطر همان در اطلاعات سختتری میافتند که خدا آن علاقههای عمیقترشان را بکشد به وسط، وسط میدان.
همانطور که مردم کوفه هم وقتی که اهل بیت پیغمبر وارد کوفه شدند، مفصل روضهاش را چندین بار تا حالا خواندم، به سر و صورت میزدند و میگفتند: «ما نمیخواستیم کار به اینجا بکشد.» حضرت زینب، امام سجاد، هر دو بزرگوار به اینها خطاب کرد، فرمودند که: «فَمَنْ قَتَلَنَا؟» پس کی ما را کشت؟ وقتی که بر واکنش نشان ندهی، وقتی جدی نمیگیری، وقتی حرف باورت نمیشود، دیگر نمیتوانی بعداً عذر بیاوری که «من فکر این را نمیکردم.» قرار نیست بهخاطر بیفکری تو، هرچیزی روا داشته بشود. مشکل از بیفکری توست. مشکل از این است که فکر را در یک سطحی نگه داشتهای، اجازه نمیدهی بعضی چیزها وارد این فکر بشود. میرسد، دادش میآید، کار نمیکنی، دادش میآید، تجربهاش هم هست، شواهدش هم هست. نمیخواهی باور کنی، نمیخواهی قبول کنی، نمیخواهی فکر کنی. چرا؟ چون اگر فکر کنی، باید بعدش چه بدهی؟ بعد هزینه بدهی. بهخاطر اینکه هزینه دارد، اصلاً نمیخواهی فکر کنی.
گفت: «طلبه وسواسی بود، اعصاب همه را خورد کرده. دست به هرچیزی میزد، میگفت نجس است.» آوردن. «کامل این را خیس کرد، انداخت در حجره.» این هم پرید به در و دیوار و پایین و بالا. این طلبه که آمد تو ، دید سگ خیس دارد همهجا میپرد. شروع کرد طلبه داد زدن. گفت: «برای چه میگویی پیشته؟» گفت: «انشاءالله گربه است، انشاءالله گربه است.» میفهمد، میفهمد گربه نیست ولی میفهمد که اگر بخواهد باور کند که سگ است، یعنی همۀ اینجا را باید بشورم دیگر. آنقدرش دیگر نه، این است مسئله. میفهمد. نه اینکه ما نمیفهمیدیم، حالیمان نمیشد.
ممکن است در برهههایی. این هم جالب است. امتحانهای خدا قبل از عذاب «ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ». یک سهروزی دارد. در مورد ثمود هم که شتر حضرت صالح را کشتند، فرمود که «سهروز مهلت میدهم، بعد سهروز دیگر...». یک سهروزی فرصت دارد، سهروز هم مختلف است دیگر. مثلاً دولت فلانی، اولیاش را اجازه دادم، ولی دیگر دولت سوم فلانی، یکیاش را تجربه کردی، فهمیدی که این بابا تیشه به ریشۀ دینتان میزند. در دومیاش دیدی هم دینت هم دنیایت. باز هم این را انتخاب کردی، دیگر من دیگر مثل اینکه حالیت کنم.
«فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ.»
ایام.
اصل مطلب را بگویم، بعد بروم در روضه. ببینید آقا جان، مسئله اصلی این نکتۀ طلایی را داشته باشید؛ البته خیلی حرفها هست و باید مطرح شود، انشاءالله یادم باشد بعضی از نکاتی که جا مانده، شبهای بعد به آن بپردازم. نکتۀ اصلی این است که امتحان بهمعنای عقوبت نیست. همانطور که نعمت بهمعنای فضیلت نیست، امتحان هم بهمعنای عقوبت نیست، ولو امتحان سختتر بشود. امتحان سختتر بشود. البته در دنیایمان عقوبت داریم. عذاب استیصال میآید، کلاً دیگر جمعش میکند، کلاً دیگر میدان را عوض میکند. ولی تا آن نقطۀ آخر، درسته که سختتر میشود، امتحانات سختتری میشود و درسته که این امتحانات سخت بهخاطر این است که دیگران گاهی در فتنههای اجتماعی بهخاطر کفران نعمت دیگران است، بهخاطر اشتباهات دیگران است. برای آنها از یک جهت ممکن است عقوبت باشد، از یک جهت برای آنها هم رحمت. چرا؟ برای اینکه آن تکیهگاه اینها را که عرض کردم یک شبی، آن چیزی که پشتوانهاش غافل شده، حواسش پرت شده، خدا ازش میگیرد. گاهی بچه است، بچهدار میشود، خیلی دیگر حواسش به این بچه پرت میشود. هی هم تذکر، هی خدا در چالههایی میاندازد، تلنگرهایی میزند، هوشیار نمیشود. یک آسیب جدی برای بچه ایجاد میشود. «فهمیدم، خدایا غلط کردم.» بعضی وقتها هم دیگر دیر میفهمد. «غلط کردمش» ممکن است در این مرحله دیگر اثری نداشته باشد. این «غلط کردنم» مال قبلش است. اگر میگفتیم بچه آنقدر مبتلا نمیشد. ولی در این مرحله دیگر بچه برنمیگردد دیگر. «غلط کردم.» دیگر تا آخر عمر بگو «غلط کردم.» اشکال ندارد، ولی از غلط کردن تو جهنم نجات پیدا میکنی!؟
خدا رحمت کند مرحوم حاجآقا مجتهدی میفرمود روایتی میخواند. آیتالله مجتهدی میفرمود که عذابهایی در قیامت است که ۵۰۰ سال طرف در عذاب است و بهواسطۀ یک بار در دنیا اگر گفت «غلط کردم.» آن ۵۰۰ سال برداشته میشود. یک بار اگر اینجا میگفت «غلط کردم.» آن ۵۰۰، ۵۰۰ سال قیامت است دیگر. تو این مرحله آن «غلط کردن» دیگر فایده ندارد. این «غلط کردم» مال قبلش است. کار سخت میشود. به حواریون فرمود که حواریون درخواست کردند که یک مائدهای از آسمان بیاید.
«لِتَکُونَ لَنَا عِیدًا لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا.»
چیز خاص و چشمپرکنی از حضرت عیسی خواستند. خدای متعال فرمود اگر بخواهید میفرستم، ولی بعد این اگر کفران بکنید، دیگر یک جوری میزنمتان که تا حالا احدی را در عالمین این شکلی نزدم. آیا تا مائده است؟ بله. تا قبل این مائده، کفرانهایی که داشتید، آنقدر این کتک نداشت. بعد این مائده، بابا سهسال شما تجربه کردید. دولت انقلابی که از ته لجنزار شما را برداشت، آورد بیرون. با خزانۀ خالی تحویل گرفت. رشد را دیدید، حرکت را دیدید، اعتدال را دیدید، آرامش را دیدید. یک ذره تشنج نگذاشتند در مسئولین ایجاد شود، برای مردم دردسر ایجاد شود، هزینه برای مردم ایجاد شود. در سیاست خارجی همهاش خیر بود، همهاش برکت بود، همهاش آورده بود. باز هم نعمت. دیگر بعد این مائده. نه دیگر، یک جوری باید بخوری که تا حالا نزدمتان. آنها اینجوری نیستند. میگوید: «آقا، چرا هرچی بلا مال ماست؟ چرا فرانسه و یوگوسلاوی چیزیشان نمیشود؟» این فرانسه کتک میخورد، بهخاطرش واکنش نشان میدهد. آنقدر که حق بر تو معلوم است، برای او معلوم نیست. تو به این میزان شفافیت حق داری لگد میزنی؟ این خیلی سیری دارد، سیلیها دارد.
با این همه که هی بهت گفتم، این همه تذکر دادم، این همه روشن کردم. میتوانست خدای رئیسی؟ انتخابات بباز. آقای رئیسی مثلاً بالاخره تبلیغات بود، بالاخره رئیسی هم اشکالاتی به او وارد بود. رقیبش حالا حرفهایی زد. این رئیسی با این تشییع جنازه، با این حرفهایی که رهبری زد، با این خاطراتی که دیگران نقل، با این تفاوتهایی که بین دولت رئیسی با دولتهای قبل دیدی، با این مناظرهها، با این حرفهایی که در مناظرهها شنیدی، آنقدر واضح بود تفاوتها. بعد سهتا انتخاباتت را حاضر نمیشوی بیایی وسط. ثلاث ایام، حواسم هست. سهتا انتخابات زیر ۵۰ درصد داشتی. ثلاث ایام. چقدر بهت مهلت بدهم؟ مثل اینکه حالیت نمیشود. خوشخوش حالت شده انگار نه انگار. نظام را دفاع کنی، وظیفه داری دفاع کنی. بله، ما در تریبون عمومی میگوییم: «جدتان! تور خدا! دستتان را هم میبوسیم، پایتان را میبوسم، تو رأی بده.» بهخاطر حاج قاسم بیا الان. الان خودمانایم، وظیفهات این است که از نظام دفاع کنی. لطف به کسی نکردی، منت به کسی نگذاشتی، وظیفهات دفاع کنی. مثل اینکه یکی بیاید از حماس الان در فلسطین، مردم فلسطین، حماس آسیب نبیند. بعد اگر آمدی، دستت را هم میبوسم، پایت را هم میبوسم، قربان جدت هم میروم. وظیفهات دفاع کنی.
ثلاث ایام مهلت دادم. سهتا انتخابات فرصت دادم. در دوتا انتخاباتش، دوبار فرصت دادم. دیگر من چطور بهتان فرصت بدهم؟ چند بار بهت بگویم وظیفهات است اینجا دفاع کنی؟ این نظام، نظام اسلام است. اعتراض داری؟ بله، به حق است، درست هم هست. «راه برای اعتراض نگذاشتید و فلان و این حرفا.» مقولۀ دیگری است، اصلاً ربطی هم به این داستان ندارد. قشنگش این است که اتفاقاً راه برای اعتراض دیگر از این راه برای اعتراض بالاتر که دیگر اینجوری رأی میدهی. آره، آن هم تازه راهکار دارد. در همین رأیها هم کلی اعتراض بود دیگر. دیگر در همۀ انتخاباتها گزینههایی بود که نماد اعتراض. اونی که میخواهم نمیشود، اونی که میخواهم چیست؟ خواستههای ناحقی دارم دیگر. میخواهم یک چیزی بشود كه آنها منطبق با خواست اسلام نیست. این «ثَلاثَةَ أَيَّامٍ» است. خب، نکتهاش چیست؟
آن نکته اصلی که دیگر وقتمان هم گذشته. نکتهاش این است که امتحان لزوماً عقوبت نیست. اساساً سنت خدا بر امتحان است، بر امتحان از ربوبیت خداست و اساساً بهفعلیت رساندن کمالات با امتحان است و خدا چون رب است امتحان میگیرد. شما در این سورۀ مبارکۀ فجر یکی از کلماتی که خیلی پربسامد و پرتکرار است، خود کلمۀ ربُّ است. قسمهای ابتداییاش را که خواندیم، فرداشب انشاءالله مفصلتر هم در مورد «لیل» انشاءالله بیشتر فرداشب صحبت میکنیم. در مورد ۱۰، عدد ۱۰ که یک ویژگیهای جالبی دارد. عدد کلمه «یا» هم، عدد حرف «یا» هم هست و تفاوت امام حسن با امام حسین هم در «یا». نکات انشاءالله فرداشب عرض میکنم. ابجد دیائش دیگر. ابجد هوستی این «یا» عدد دهه و «لیال عشر» یک ربطی است چون سورۀ امام حسین علیهالسلام. حالا انشاءالله توفیق باشد فرداشب نکاتی عرض میکنم.
مسئله این است که از پس این شب، این فجر و این نور هیچ جایی نبود. پشت همین شب بود. فقط خوب دقت کنید به این چندتا جمله. این فجری که پشت این لیل بود، فجر یک جای دیگری نبود. این نور، این روشنایی، این صبح، این طلوع یک جایی جدای از این شب نبود. پشت همین شب بود. آن وقتی که شب شکاف برداشت، انفجار صورت گرفت، فجر از انفجار میآید دیگر. انفجار صورت گرفت، شب به اوج رسید و
«وَ اللَّیْلِ إِذَا یَسْرِ.»
یا بهتعبیر آیۀ دیگر
«وَ اللَّیْلِ إِدْبارَ.»
این شب باید به اوج برسد و تو تمام این شب را با تمام این اوج تاریکیاش منتظر باشی و چشم به آسمان باشی، بیدار باشی، ایستاده باشی، خفته نباشی، به انتظار باشی. آن کسی که تا آن آخر این سوز سرما را تحمل میکند، این ظلمت را تحمل میکند، چشم از آسمان برنمیدارد، این آن فجر نصیبش میشود. این فجر است و خدا تمام فجرها و طلوعها را در دل خود شبها قرار داده. ربوبیت خدا به این است که خورشید را از دل شب و از دل آسمان بیرون میکشد. خورشید یک جای دیگری نیست. خورشید همینجاست، در همین شب است. ولی کجاست؟ آن نقطهای که دیگر شب به اوج خودش میرسد، به اوج ظلمتش.
دیدید شبهای زمستان دیگر، وقتی به طلوع آفتاب میخواهد برسد، سردترین وقت ساعت دیگر. آدم واقعاً دارد میلرزد و تاریکترین وقت ساعت. باید به آن اوج تاریکی برسد. این داستان ربوبیت خدای متعال است. خدا کمالات را، نور وجود را، فعلیت را در پس این ظلمات قرار داده، در پس شب. خدا آفتاب را، روشنی را، روز را:
«یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ.»
همینجاست. این باید شکاف بردارد و بیاید جلو. شکاف که برمیدارد، هی آن طلوع میکند، طلوع میکند و این شب هم رفتنی است.
«إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا.»
آن آمدنی است. ولی چه میخواهد؟ آن انتظار را میخواهد. آن وایستادن تا ته شب را. ما یک کم که این تاریکیها میآید، دیگر متحیر و گم و سردرگم و خسته و دیگر دچار فراموشی و خوابیم.
«وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا.»
ولی تحمل میخواهد، ایستادگی میخواهد. حالا این سنت خداست و این از ربوبیت خداست، از ربوبیت خداست. لذا این ربوبیت را در آیات مطرح میکند.
من یک مراجعه سریع به این آیات داشته باشم و کمکم بحث را تمام کنم.
«أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ.»
رب تو با عاد دیدی چهکرد؟ خوب این قوم عاد هم مبتلا شدند به نعمت، هم مبتلا شدند به نقمت. اول نعمتشان چه بود؟
«إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ، الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلَادِ.»
من سرزمینی به اینها دادم که مثل این خلق نشده. قشنگ هم هست. تمدن شهر را نمیفرماید. تا حالا شهر این شکلی نبود. میفرماید شهری خلق نشده. خدا شهر هم خودش خلق میکند. بلد خلق میشود. یک مختصاتی دارد، این کوه دارد، دشت دارد، دریا دارد. خلق شده. فرمود: «من قوم عاد را در شهری قرار دادم که مثل این خلق نشد.» نه خلق نشده، «لَمّا» نیاورده، «لَم» آورده. دوستان طلایی میدانند تفاوتش چیست. اگر «لَمّا» میآورد یعنی تا الانی که صحبت میکنم خلق نشده، ممکن است بعداً خلق بشود. ولی وقتی «لَم» آورده یعنی چه؟ یعنی خلق نشد و نخواهد شد.
«لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلَادِ.»
جالب است که جزو اولین تمدنها هم هست. تمدن قوم است که در موردش در فصلهای قبلی بحثمان پارسال صحبت کردیم که اینها کی بودند و داستانشان چیست؟ فرمود: «ذات العماد بودن، ستون داشتن.» یک تمدن مستحکم، پر از سنگ، پر از کوه، پر از نعمتهای طبیعی. اینها قوم عاد بودند با این همه امکانات. یک تمدنی به اینها دادم، کسی تا حالا همچین شهری نداشته.
«وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ.»
قوم ثمود بودن که اینها در وادیها صخرهها را میکندند، برش میزدند. صخرهها یک منطقۀ مستحکم، قرص، پر از امکانات. قوم ثمود همین شکلی بود.
«وَ فِرْعَوْنَ ذِى الْأَوْتادِ.»
فرعونی که میخ در امکاناتش بود، پر از میخ بود. در روایات ما مختلف این را تفسیر کردند. بعضی گفتند که همینجور داربست میزد، میرفت بالا، میگفت میخواهم به عرش خدا برسم. بعضی هم گفتند که نه، دشمنانش را چهار میخ میکشید. هرکی که باهاش بهش اعتراض و انتقاد داشت به خدا، آسیه را هم این شکلی کشت دیگر. به دست و پاهایش میخ زد و در زمین فرو برد. «ذِى الْأَوْتادِ.» خوب، میخ ابزار صنعت دیگر، ابزار ساختوساز. آنها ابزار ساختوساختشان کوه سنگ بود، بهشان داده بودم. امکانات طبیعی. به فرعون هم میخ. خلاصه آقا، اینها نعمت زندگی دنیاییشان عالی. حالا تو بگو:
«وَ فِرْعَوْنَ ذِى الْبَتر.»
به فرعون «ذِى الْغازِ وَ فِرْعَوْنَ ذِى الْفحمِ.» به فرعون «ذِى الْغابةِ.» درست است. چه شد؟
«الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلَادِ.»
ولی مواجههشان با این امکانات چی بود؟ طغیان بود. مواجهۀ نوع بشر این است دیگر. در اثر داشتن طغیان میکند. چون به استحقاق خودمان برمیگردیم. چون نگاهمان نگاه امتحان نیست.
«فَأَڪْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ.»
چون خودم را صاحب اختیار میبینم، آنجوری که دوست دارم کنشم را اینها انجام میدهم، با اینها برخورد میکنم که چون جوری که دوست دارم وابسته به هواهای من است، وابسته به جهل من است. نتیجهاش چه میشود؟ میشود خراب کردن، میشود فساد.
«فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ.»
اینجا چهکار کرد؟ خدا بر اینها باران رب تو. «رب» همهاش «ربک» است. خیلی عجیب است. رب تو بر اینها باران تازیانه فرستاد، تازیانههای عذاب.
«أَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ.»
اینجا شلاقها وقتی دارد طغیان میکند، وقتی دارد خرابکاری میکند، وقتی حالیش نمیشود امتحان است، وقتی نمیفهمد در برابر نعمت مسئولیت دارد، اینجا دیگر نوبت شلاق است. وقتی خوشخوشانش شده، وقتی خوشی زیر دلش زده، وقتی به پشتوانه نعمت دارد پا روی حق میگذارد، به پشتوانه نعمت روبهروی رسول خدا، رسول حق، ایستاده. چون دارد خیلی خندهدار استها. تو سلامتی دارد، چون امنیت دارد، چون پول دارد، چون بچه دارد، چون آبوهوای خوب دارد.
«سَوْطَ عَذابٍ.»
اینجا چیست؟ «سوط» با سین و تای دستهدار. شلاق. در مورد قوم فرعون فرمود، فرمود آب دریاشان را خون کردم. دستور اعراف فرمود: «که پشتوانه نیل بود که اینها خوشی زده و زیر دلشان. نمیتوانند بخورند، نمیتوانند کشاورزی کنند، نمیتوانند به حیوانشان بدهند، دامداری کنند.» فکر کردی چی؟ فکر کردی خدا بخواهد بزند، لنگ آمریکا و اسرائیل میماند؟ خدا ما را زد آن وقتی که اسرائیل هیچ غلطی نمیتوانست بکند. آخر فروردین، اسرائیل را زدیم. آخر اردیبهشت، خدا ما را زد. همهچیز پاشید از همدیگر. ۵۰ روز تازه شروع شد. زلزلههای اجتماعی و
«وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ.»
زلزلههای شدیدی را فرستادم در سورۀ احزاب فرمود. یک طوری شد که قلبشان آمد در حنجرهشان. چیزهایی دیدن اینها. زلزلههای شدید اجتماعی. اسرائیل. وقتی که اسرائیل هیچ غلطی نمیتوانست بکند، خدا ما را زد. آن وقتی که آمریکا هر غلطی میتوانست بکند، خدا صحرای طبس، آمریکا را زد. هلیکوپترهای آنها را خدا. آن وقت دیگر آنها میخواستند ما را نابود کنند. آنها. فکر کنین، دیوانه میشود آدم وقتی که آمریکا میتوانست و میخواست ما را نابود کند، هلیکوپتر فرستاد. خدا با خاکها هلیکوپتر آنها را زد. و آن وقتی که ما داشتیم استایل استیصال را نابود میکردیم. خدا با بادها هلیکوپتر ما را زد. و این است داستان اینکه خدا نصرتت بکند یا نکند. و این است اثر اینکه شکر نعمت بکنی یا نکنی. نظام بماند میخواهد ۷ درصد در مشارکت بعضی استانها تهران انتخابات مجلس دوره دوم مشارکت ۷ درصد. «به درک که این را میخواهم. بمانم، بروم، باشم، نباشم. خیلی هم که اعتراض بود دیگر، اصلاً رأی نمیدهم تا حالیت بشود.» آبروداری. فضای عمومی محکم صحبت.
ولی امام خمینی فرمودند قریب به این عبارت که «عدم مشارکت در انتخابات ممکن است در رأس گناهان کبیره محسوب شود.» در رأس گناهان کبیره. عبارت امام خمینی موجود است. بزنید: «در رأس گناهان کبیره.» یعنی قتل، یعنی زنا، رأی ندادن. یک وقتی هم خود رهبری برای انتخابات ۱۴۰۰ این را فرمودند. برای انتخابات قبلی مجلس هم فرمودند که آنهایی که مردم را دعوت به عدم مشارکت بکنند، مخالف اسلامند. احمدینژاد همین جمله را مسخره میکرد: «دوست ندارد.» نه دیگر. این عدم بیعت، عدم بیعت یعنی اینکه برای من فرقی نمیکند تو کجا گرفتار کدام آسیب بشوی. من در خودم پیمانی نسبت به تو نمیبینم که بخواهم تعهدی بدهم از تو محافظت کنم. تازه این تعهد هم تعهد در میدان نیست که من بروم دفاع کنم. پیغمبر از مردم تعهد میگرفت که باید بیایی جان بدهی برای من. تو این انقلاب دیگر کسی همچین تعهدی از ما نگرفته، گفته فقط بیا رأی بده. فقط بگو آقا من این نظام را قبول دارم، همین. خوبی است. من باید یک جور دیگر با تو صحبت کنم.
«فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ.»
اینجا شلاقهای عذاب، یکییکی شلاقها میآید. شلاقها میآید. حالا مانده. الان روزهای خوبش است. الان روزهای خوشش است. الان فعلاً ماهعسل است.
«فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ.»
این هم برای چیست؟ این هم برای ربوبیت خدای متعال است، برای اینکه برگردی. میزند که برگرد. کما اینکه خیلی عجیب است. حالا این آیات باشد، طلبتان، انشاءالله یادم بود یک شب دیگر به آن بپردازم. آن نه تا تسعه آیهآیاتی که برای بنیاسرائیل شد که این شلاقهایشان بود. هر یک دانه که میآمد، اینها برمیگشتند پیش حضرت موسی. «غلط کردم» میگفتند. به خدا برمیداشت. خیلی عجیب است. هر یک دانه گفتن «غلط کردم.» از آب برداشته میشد، دوباره ادامه میدادند، دوباره شلاق بعدی، دوباره برمیگشت میگفتند «غلط کردیم.» یادم باشد میخوانم برایتان سورۀ اعراف.
«إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ.»
شلاق مال رب بود. مرصاد هم مال رب است. رب تو در مرصاد است. خدا چهار چشمی دارد نعمت را دادم ولی چهار چشمی مراقبم چهکار میکنید باهاش. آنقدر ما گاهی در بعضی از اساتید و اولیا خدا میدیدیم ترس از این عدم شکر. فقط ترس از گناه نه، ترس از عدم شکر. با همۀ وجودش دارد میلرزد.
«یک وقت من این کاری که کردم در پیشگاه خدا کفران نعمت همسرم نبوده باشد. کفران نعمت این رفیقم نبوده باشد. کفران نعمت این استاد نبوده باشد.» یک حرفی زدم، نکند این استاد رنجیده شده باشد؟ که این یک کمی رنج شما میشود کفران نعمت استاد. این شلاق این کفران نعمت این بچه نبوده باشد، این کفران نعمت این امنیت و آرامش مثلاً نبوده باشد. حساب میکشم. برای چی گفتی امروز هوا خوب بود؟ مگر روزهای دیگر هوا چطور بود که گفتی امروز هوا خوب بود؟ امروز اولین هوا خوب، یعنی بقیۀ روزها هوا بد بود؟ بچه، کفران کردی. بابا ما که میگوییم صد رحمت به شاه. خوب باشد. باز هم میگویی آره. تو انتخابات بعدی هم میگویم. باز هم میگویی انتخابات ایام. باش تا آخر میمانی دیگر.
«اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ.»
اینجا میآید داستان امتحان را مطرح میکند. بعد میآید داستان ما را میگوید که حالا این آیات بعدیاش انشاءالله مفصل میگویم که شما اکرام یتیم نکردید، شما تشویق به طعام مسکین نکردید، شما ارث را یک جا بالا کشیدید، شما عشق پول و یک روزی میآید که
«إِذَا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا.»
و بساط این زمینی که بهشت دل خوش کرده بودید و چشم دوخته بودید. این زمینی که رسپشن هستی بود ولی شما فکر کردید همۀ زندگی است. اینجا باید انتخاب میکردیم زندگی اصلی را ولی به همین چسبیده بودید. بساطش را جمع میکنم، درش را تخته میکنم. میآید
«وَ جَاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا.»
آنجا ربت را با همۀ ملائکه میآیند. باطن هستی خودش را نشان میدهد. پس چه میشود؟
«وَ جِی ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ.»
آنجا جهنم میآید. میآید. جهنم آورده میشود که این آیه وقتی نازل شد، پیغمبر آنقدر گریه کردند. آمدند به امیرالمؤمنین گفتند که حال پیغمبر خیلی بد است. حضرت آمدند از پشت در آغوش گرفتند پیغمبر را، پشت کتف پیغمبر را میبوسیدند. گفتند: «جانم به قربان شما، چرا آنقدر به هم ریختید؟» فرمود: «این آیه نازل شد: بجهنم.» روایتی هم هست، باشد طلبتان، دیگر امشب چون خیلی دیر شد. برایتان میخوانم که آن لحظهای که جهنم میآید و اوضاع به هم میریزد، همه میگویند: «نَفْسی نَفْسی.» خودم، خودم، من، من. «چه میشوم؟» «من، من.» ولی پیغمبر میفرماید: «أُمَّتِی أُمَّتِی.» همۀ نگرانیاش به امت است. این وقتی هم که آیه نازل شد، پیغمبر به هم ریخت بهخاطر امتش. آنجا چه میشود؟
«یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسَانُ.»
آنجا آدمیزاد بیدار میشود، حواسش جمع میشود.
«أَنَّى لَهُ الذّکْرى.»
دیگر اینجا به چه درد میخورد؟ رسماً قرآن دارد میگوید: «أَنَّى لَهُ الذّکْرى.» دیگر به چه درد میخورد بیداری؟ اینجا چه فایده دارد؟ چهکار میخواهی بکنی با این بیداری؟ صبح شد، حقیقت طلوع کرد. شب باید بارت را میزدی. دیگر نمیشود.
«عَنِ الصَّباحِ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى.»
تعبیر امیرالمؤمنین فرمود که: «من این کفشم را وصله زیاد زدم، متلک بهم میاندازند.» خیلی تعابیر فوقالعاده است. خیلی این تعابیر فوقالعاده است. چقدر باید خدا را شکر کنیم بابت نعمت، بابت نعمت نهجالبلاغه. رفتیم مسجدی از این برادران اهل سنت. آن با رفقا نماز جماعت خودمان خواندیم. چند روز پیش دیدم روی دیوار نوشته:
«ذِکْرُ أَیَّامِ الْأُسْبوعِ بِنَاءً عَلَی رَأیِ الْبَایَزِیدِ الْبَسْطَامِی.»
این را بگویید.
«بِنَاءً عَلَی رَأیِ مَالکٍ.»
یکی دیگر، امام محمد غزالی. آن را بگیر. چقدر محروم است آنکه امیرالمؤمنین ندارد، جعفر بن محمد ندارد، امام رضا ندارد. امام محمد غزالی این را گفته، بایزید بسطامی ذکر بعد از نمازهایش.
«فَإِنَّ الصَّباحَ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى.»
گفتند: «چرا آنقدر کفشت را وصله میزنی؟» فرمود: «خیلی به من متلک میاندازند.» «بس است دیگر، بینداز دور. برای من چون حکومت ارزشی ندارد، اینطوریام.» ولی وقتی صبح شد، آفتاب زد، خیلی زیباست. وقتی صبح شد، آفتاب زد، آنجا مردم حمل میکنند کسانی را که در دل شب داشتند حرکت. این حرکت در دل شب یعنی این. اینجا کسی به حساب نمیآورد. میگویند: «خوب بخور، خوب بچرخ، به خودت برس. استخرت را برو، کیف کن. بانو اول باش، فرستلیدی باش.» آنجا معلوم میشود این بازیها. «تو خانمت پزشک نیست، جراح نیست.» میگوید: «نمیخواهم یک آقازادگی برای اینها درست بکنم که پس فردا اینها شناخته بشوند در جامعه بهخاطر من. دیگر اعتبار اضافه پیدا کنم.»
«حَمِدَ اَلْقَوْمُ اَلسُّرَی.»
فردا که صبح بشود، میبینی همینها نگاهت داشته بوده. «تو دنیا انداخته، بچهات را معروف کردی.» «ژن خوبم.» «باباش هم احتمالاً میخواهد معاون اولی چیزی بشود.» «الآن که مسئولیت دارم بهش میدهم.» خندهدار این است که بابا رسماً میگفت: «مسئولین سفرهشان را جدا کردند و فلان و اینها.» با این حرفها رأی آورد و الان اینها که جنس ژن دیگری است. بله، این حرفها در این دنیا جاذبه دارد، قشنگ است. صبح که میشود، معلوم میشود کیا داشتند شب میرفتند.
«أَنَّى لَهُ الذّکْرى.»
ولی دیگر آنجا به چه درد میخورد؟
«یَقُولُ یَا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیَاتِی.»
آنجا میگوید: «ای کاش برای زندگی یک کاری کرده بودم.» بعد آنجا
«فَیَوْمَئِذٍ لَّا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ.»
یک عذابی میشود که احدی مثل این عذاب نمیشود. معلوم میشود عذاب هرکسی در قیامت منحصر به فرد است. خیلی این آیه وحشتناک است.
«فَیَوْمَئِذٍ لَّا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ.»
همانطور که نعمتها و فرصتهایت منحصر به فرد بود، به هرکسی چیزهایی داده که مخصوص خودش. به هرکسی، خودش بود علامه طباطبایی، خودش بود آقای بهجت، خودش بود. همین یک دانه بود. «لا تَکْثُرُ فِی التَّجَلِّی.» تجلی دوتا ندارد دیگر. همۀ آنها منحصر به فرد. فرصتهایی که سوزاندم منحصر به فرد است. استعدادهایی که هدر دادم منحصر به فرد است. عذابت هم منحصر به فرد.
«فَیَوْمَئِذٍ لَّا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ * وَلَا یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ.»
کسی نمیآید این را گردن بگیرد. کسی اینجا دیگر به این وصل نمیشود. آن شفاعت و عطایش قبلاً باید شکل میگرفت که اینجا نجاتش بدهد که بشود شفیعش. آنجا اگر شکل گرفته بود، اینجا جلوه میکرد. معلوم میشود جوش خورده بود با این خوبان، اینها دستش را میگرفتند، میبردندش. ولی به کسی جوش نخورد. ولی یکی هم هست نفس مطمئنه است:
«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ.»
دوباره ربک. برگرد پیش ربت. ببین در پس این شبها اینجا چی طلوع کرده. ببین اینجا چه برایت کنار گذاشته. آن آیه فوقالعادهای که دل میبرد از آدم، فرمود:
«فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ.»
آدم از شدت شوق دوست دارد بمیرد با این آیه. یک چیزهایی در مورد نماز شب خوانده است در سورۀ سجده است که آیات قبلیاش هم سجدۀ واجب دارد. فرمود برای اینهایی که
«تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ.»
پهلوی خود را از بستر میکند. «خوفاً و طَمَعاً.» اگر اشتباه نکنم در آیهاش، با خوف و طمع با خدا نجوا میکند، دعا میکند. اینهایی که سحر از جا میکنند، از جا بلند میشوند، میکَنند خوب. با این شبی که ساعت دو و نیم اذان صبح است، یک بیداری. خب معلوم است نمیشود بیدار شد. اونی که میپرد فرمود: «یک چیزهایی برایش کنار گذاشتم.»
«فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ.»
هیچکی نمیداند. «ما اخوی له من قلت.» نمیداند چه نور چشمیهایی برای اینها مخفی کردم. دنیا شب است، مخفی است. این شب که تمام شد، این «لیال عشر» که تمام شد، فجر که طلوع کرد که انشاءالله شبهای بعد اشاره میکنم در بعضی روایات این فجر به ظهور امام زمان تطبیق داده شده. این فجر که طلوع کرد، آنجا معلوم میشود چه به چه است، کی به کی است، چه خریدار دارد، چه میارزد و آنجا آن «قرة العین» خودش را نشان میدهد. نور چشمیها.
آقای بهجت فرمود: «روز قیامت که از کسی چیزی را قبول نمیکنند، یک قطره اشک بر امام حسین را چون دری نقد میکند.» آنجا معلوم میشود یک قطره اشک چقدر ارزش دارد. اینجا مسخره میکنند، به او میگویند افسرده، میگویند بیکار، علاف. «حالا چی به تو میرسد؟ حالا هر شب هر شب هم نمیخواهد بروی. حالا فقط شب عاشورا برو.» «روضه نشینیا.» یک کسی به من گفت: «دکتر بهم گفته تو روضه نباید بنشینم. دکتر منعم کرده. گفته گریه نکن.» «یک وقتی تو روضه هم گریه نکن.» اینها بیچارهگیهای ماست دیگر. و البته خیلیها هم که پناه بر خدا از اشک محروم میشوند که این واقعاً واویلا دارد، نالهها دارد. اگر این باب اشک بسته بشود، چشمه گریان، چشمه فیض خداست. این علامت پاسخ امام حسین به ماست. «فَهُوَ عِلاَمَةُ الْأذَنِ.» در زیارت امام حسین که: «اگر رفتی پشت در ایستادی، اذن دخول گرفتی، قلبت یک تکانی خورد، اشکت جاری شد، «فَهُوَ عِلاَمَةُ الْأذَنِ.» آقای وحید خیلی روی این عبارت تأکید داشتند. این علامت اذن. پاسخ امام حسین به تو در بدنت، در اشک جلوه میکند. پاسخ امام حسین این توجه اوست. اساساً وقتی که معشوق نظر میکند به عاشق، اثرش در عاشق اشک است. حالا یک وقتی این اشک، اشک فراق، یک وقتی اشک، اشک شوق. آنجا معلوم میشود:
«فَإِنَّ الصَّباحَ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّری.»
وقتی آفتاب بزند، معلوم میشود. اینجا معلوم نمیشود. آنجا معلوم میشود. تکتک این قطرات خریدار داشت. تکتک این قطرات رحمت بود، موجب ترحم شد. فرمود: «به اندازۀ بال مگس اگر چشمش تر بشود در مصیبت امام حسین، دریاهایی از آتش اطفای حریق میشود.» آقا، در دنیا با یک لیوان آب مگر چقدر آتش میتوانیم اطفای حریق کنیم؟ بعد با یک قطره آب مگر چقدر؟ این فرمود: «به قطره نمیرسد این. در حد یک بال مگس است.» بعد چقدر اطفای حریق میکند؟ فرمود: «همۀ دنیا اگر بشود دریا و همۀ این دریاها بشود آتش، این قطره اشک این کمتر از قطره، همۀ اینها را خاموش میکند.» اینها حقیقت هستی است. این است که فرمود:
«أَنَا قَتیلُ الْعَبْرَةِ.»
من کشته اشکم.
«لا یَذْکُرُنی مُؤْمِنٌ إِلّا اسْتَعْبَرَ.»
نمیشود مؤمن یاد من بیفتد و اشکش جاری نشود. ای کشته اشک. آقا جان، فدایت بشوم یا اباعبدالله. رحمت الله الواسعه. در ابتلاعات اونی که کمک میکند گزینه درست را انتخاب کنی، درست بروی، زود عقوبت نشوی بابت اشتباه اینها رحمت تو ابتلائات رحمتت. بهمحض اینکه اشتباه کنی، نمیگذارد آسیب ببینی. اگر رحمت نباشد، فرمود: «اگر بابت گناهتان بخواهم عقوبتتان بکنم،
«لَهَمَّتْ تَعْدَمُ الدَّابَّةِ مِنْ غَیْرِهَا»
اگر خدا میخواست عجله بکند در عقوبت شما، تا حالا هیچ جنبندهای روی زمین نمانده بود.» آیۀ قرآن است:
«لَهَمَّتْ تَعْدَمُ الدَّابَّةِ مِنْ غَیْرِهَا.»
تا گناه کردی، تا یک حقی را ناحق کردی، تا یک جای اشتباهی کردی. اگر بنا نبود به رحمت عمل بکنم، با همان ضرب اول اگر میخواستم بزنم، نابود بودید.
«ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ اَیْدِی النَّاسِ.»
در آن آیۀ دیگر فرمود که: «هرچیزی که بهتان میرسد،
«وَمَا أَصَابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُو عَنْ کَثِیرٍ.»
داشته باش اینها را. ببین، داریم هم روضه میخوانیم هم قرآن میخوانیم. میخواهم با اینها برویم در خانه امام حسین. بفهمیم کجا داریم میرویم. بفهمیم چه سفرهای خدا پهن کرده برای ما. کجای این هستی، در چه موقعیتی قرار گرفتی؟ فرمود: «هر چوبی که میخوری، بابت گناه خودت است.» آیۀ قرآن است:
«وَ یَعْفُو عَنْ کَثِیرٍ.»
ولی بدون خیلیهایش را نزدم. خیلیهایش را نزدم. «یَعفُو عَن کَثِیرٍ.» بیشترش را گذشتم. یکی دوتاش آمد اینطور بیچاره شدی. یکی دوتاش آمد اینطور زمینگیر شدی، اینطور پریشان شدی.
«وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ.»
یک دانه اگر رحمت من، همهاش را میشورد، همهاش را حل میکند.
«رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ.»
همه چی را توسعه دارد، همهجا را در بر گرفته، بر همهچی مسلط است و همهچی را، این رحمت وقتی آمد، همهچی را کنار میزند.
این آیه
«وَ جِی ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ.»
دارد که وقتی جهنم آمده دارد.
«لَهُ لَا هَیْبَةُ جَهَنَّمَنَا.»
حالا انشاءالله فرصتی باشد روایت برایتان میخوانم. میفرماید که جهنم وقتی میآید که طبق بعضی روایات ۷۰ هزار ملک، بعضی روایات ۱۰۰ هزار ملک با ۱۰۰ هزار زنجیر جهنم را میآورند. جهنم، لهیب شعلههای آتشش جوری است که میخواهد تمام آسمان و زمین را آتش بزند. اینجا پیغمبر میآید در برابر آتش جهنم میایستد، با او صحبت کند. یک لحظه آتش جهنم فروکش میکند. تعبیر روایت: «جهنم خطاب به رسول الله میگوید: یا رسول الله، من با شما کاری ندارم. برو کنار. داری من را خاموش میکنی. برو کنار، داری من را خاموش میکنی.» آنجا طبق بعضی روایات پیغمبر میفرماید: «فقط آمدم سفارش کنم، سفارش امتم را کنم. بگویم با اینها کار نداشته باش.» حالا فهمیدی رحمت چیست؟
در بعضی روایات دیگر چقدر قشنگ شد امشب. مناجاتی. رفتیم در خانه امام حسین. شب چهارم. شب چهارم بعضیها رسم دارند روضۀ حر میخوانند. ببین چه وضعی، تحویل این قطرهای که نجسالعین رسید به این دریا و یک طوری جزو این دریا شده، امام زمان به او خطاب میکند: «جانم به فدای تو، پدر و مادرم به فدای تو.» چه دستگاهی، دستگاه رحمت امام حسین علیهالسلام. چه را تبدیل به چه میکند؟ هرچقدر آدم از امتحان میترسد، هرچقدر آدم از عقوبت میترسد، هرچقدر آدم از ریزش میترسد، از سقوط میترسد، یک نقطۀ امید تکیهگاه هم است در حدیث کساء هم وقتی وارد شد. کنار پیغمبر سلام داد، گفت: «السّلام علیک یا أبت یا رسول الله.» پیغمبر به او خطاب کرد: «السلام علیک یا ولدی یا حسین.» «آمدی عزیزم، امت من به نجات امت من به تو بنده.» نگاه پیغمبر به امام حسین این است، یعنی نگاه خدا به امام حسین این است. باب نجات امت است، شفیع امت است. فقط یک کم جوش خورده باشد. یک کم جوش خورده باشد. عجایبی گاهی در این داستانها از این افرادی که یا از دنیا رفتند، خوابشان را دیدند، یا خودشان تجربۀ نزدیک به مرگ داشتند، یا خودشان خوابی دیدند از این حسابرسیها، از این رحمتی که بابت کارهای کوچک به چشم نمیآید، به چشم نمیآید. طرف را خواب دیدند آن طرف: «اوضاعت چطور است؟» حالا هی مواردی دارد یادم میآید اینها هم دیگر لطف حتماً در آن است. میخواستم نخوانم دیگر. باب رحمت است دیگر، قشنگیاش هم به همین است. از جای دیگر بیاید اونی که من بگویم به درد نمیخورد، او بده.
باب نجات امت. ببین چیست. خلیعی موصلی گفتم برای بعضی رفقا در حرم امام حسین یک وقتی تازگیها تعریف کردم، انشاءالله به همین زودی دوباره نصیب شود. آن نجات امت، باب احمد آنجاست. آن پایین پاک است. مرحوم آقای قاضی فرمود: «دریاهای رحمت را دیدم کنار قبر علی اکبر، پایین پای امام حسین.» آنجا بهار رحمت. آنجا دریاهای رحمت دارد میجوشد. خلیعی موصلی شاعر معروفی است. بزن در اینترنت میآید اسمش. از شعرای معروف شیعه است. خلیعی با عینی، موصلی. موصل، منطقهای که معروف بوده به دشمنی با شیعه، همین امروز هم همینطور است. پایتخت داعش هم ابوبکر بغدادی موصل قرار داده بود دیگر. آنجا نماز جمعه میخواند. موصل، منطقه از قدیم غالباً این شکلی بوده که دشمنی با اهل بیت.
یک زن و شوهری سالها بچهدار نمیشدند. نذر میکند. تو را خدا ببین چه عجایبی در این عالم است، این شخصیت اگر معروف نبود، من این قضیه را خودش نقل نکرده بود، من اصلاً به خیالم نمیگنجید واقعیت داشته باشد که بخواهم نقل کنم. این واقعیت دارد. این داستان، خلیعی موصلی خودش گفته. شاعر بزرگ شیعه است. میگوید: «پدر و مادر من ناصبی بودند.» دشمن اهل بیت بودند. «سالها بچهدار نمیشدند. نذر کردند پدر و مادرم که اگر خدا به ما بچهای بدهد، خدایا در راه تو خرجش میکنیم. میکنیمش راهزن قافلههایی که میخواهند بروند زیارت حسین بن علی. راهزن قافلهها. قربت الیالله اینهایی که مشرف میشوند زیارت حسین. این بچه را میکنیم راهزن این قافله.» این مشرکین بچهدار شدند، بچه به دنیا آمد. به سن و سالی رسید، بزرگ شد. پدرش آورد او را سر جادهای گفت: «اینجا جادهایست که قافلۀ زائرها رد میشود. تو را اینجا میگذارم. این قافله که آمد، شمشیر بکش و اینها را غارتشان کن. نتوانند زیارت بروند برگردند.» حالا جوانی شده ظاهراً. خلیعی موصلی میگوید: «من نشستم، خوابم برد.» همانطور که من خوابم برده بود، این کاروان آمد و رفت. رفت. «من خواب بودم، اینها رد شدند. به خدا آدم نمیفهمد این را. این رحمت را نمیفهمد. در مغز من نمیگنجد.»
میگوید: «در عالم رؤیا دیدم صحنۀ قیامت و
«وَ جِی ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ.»
دیدم جهنم را آوردند. وقت حسابرسی است. دست و پای من را بستند با غل و زنجیر، ببرند پرت کنند در جهنم. همۀ وجودم شده بود ترس. شعلهور بود وجودم از آتش. لحظه آخری که میخواستند پرتاب کنند در آتش، صدایی آمد: «نگهش دارید، آزادش کنید!» گفتند: «چه شده؟» ندا آمد: «این کاروانی که برای زیارت حسین رد شد، این خلیعی موصلی خواب بود، دهانش باز بود. غباری از زیر پای این کاروان به دهان او رفت. خدا حرام کرده بدنی که غبار زائر حسین به جهنم برود.» بر او حرام است. ما نمیفهمیم رحمت الله الواسعه. عرض کردم آقای بهجت میفرمود: «مرحوم دربندی داد میزد فقط شمر را شفاعت نکن یا اباعبدالله، من طاقت...» آقای بهجت میفرمود: «ما نمیدانیم که رحمت واسعه یعنی چه؟ حق این، یعنی جا دارد این جمله. ما نمیدانیم قرار است چهکار کند امام حسین در قیامت. نمیدانیم رحمت، نمیدانیم رحمت واسعه.» غباری از زیر پای این کاروان رفته در دهان اینی که آمده راهزن. شفاعت کرد. شافع امتی. شافع امت. نفرمود: «امتی او»، شفاعتها خواهد کرد، قیامت خواهد کرد. امام حسین در قیامت. خدا میداند چه خبر است. فقط یک کم باید آدم جوش خورده باشد.
برویم در روضه امشب. یک کسی راه را بسته، کاروان را نگه داشته، ترسانده این زن و بچه را در این بیابان. اینها را مستقر کرده اینجا. اولین کسی که اینها را در این سرزمین نگه داشت و گفت: «نه میگذارم یک قدم جلوتر بروی، نمیگذارم یک قدم عقبتر بروی.» یعنی امام حسین علیهالسلام وقتی که حُر ایستاد جلو. حُر گفت: «نمیگذارم جلوتر بروید.» حضرت اسب را کج کردند، به اهل بیت فرمودند: «برمیگردیم.» گفتند: «کجا؟» حضرت فرمودند: «برمیگردیم مدینه.» گفت: «من نمیگذارم یک قدم هم عقبتر بروید.» حضرت فرمودند: «ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ.» «مادرت به عذایت بنشیند. چه میخواهی از ما؟» در فتنهها، در آزمونها. امام حسین هم وارد آزمون میگیرد. فقط خدا کند سربلند بیرون. آنقدر جوش خورده باشیم. موقع ابتلا این محبت یکهو بجوشد. یکهو خشمش را خورد. گفت: «در مورد مادرم بد صحبت کردی، ولی من نمیتوانم در مورد مادرت چیزی بگویم.» اگر از ما بخرد این گریههایی که برای آقا. «ما کربلا میآییم فقط تسلای دل مادرت.» ما این همه بیتابیم. «شب جمعه کربلا بیاییم بهخاطر اینکه میدانیم مادرتان شبها بیتاب است.» یک روزی بیرون بیاید نجاتمان بدهد در فتنهها. حر اینجا یک تکانی خورد. خیلی سنگین بود. فرمانده سپاه عمر سعد است. ببین تو این غذای انتخاباتی، رئیس ستاد فلانی، مثلاً خیلی طرف مثلاً رئیس ستاد بود، میآمد برگه را پاره میکرد. گفتند آقا، خیلی عظمت میخواهد کسی اینجور بگوید. «من پی بردم به اینکه مثلاً این ستاد من حرفشان ناحق است، دارند اشتباه میکنند.» خودش را در معرض بد و بیراه قرار میدهد.
حالا حُر اینجا فرمانده سپاه. آدمی است که به قول ما از این بزنبهادرهاست. قلدر. قلدرمآب. همچین آدم بااخلاق و متواضع و اینها نیست. همینجا با امام حسینش هم دارد با قلدری برخورد میکند. «جلوتر نمیروی، عقبتر نمیآیید. همینجا وایمیستی. نامه بیاید...» دارد تند و تیز صحبت میکند. حضرت هم با تند و تیز. بارها امام حسین علیهالسلام بهش تشر زدند: «درست صحبت کن. چته؟ نکند میخواهی من را بکشی؟» بارها امام حسین: «شمشیر بکش، من را بکش ببینم جدّم رسول الله شفاعتت میکند.» امام حسین دارد تحریک میکند. آن محبت بجوشد. تا امام حسین هم میفرمود، حُر با همۀ قلدری میگفت: «من در محضر جدتان رسول الله نمیخواهم شرمنده باشم.» «من میدانم از شفاعت جدتان محروم میشوم. من نمیخواهم تو را بکشم حسین.» ببین، نمیگوید: «من نمیخواهم با تو بجنگم.» نمیگوید: «نمیخواهم محاصرهات کنم.» میگوید: «نگذار کار به آنجا برسد. من نمیتوانم تو را بکشم.» اگر این است که فقط اگر نکشیمش میپذیریم. ببین برای آنهایی که کشتهمردهاش هستند یا اباعبدالله. «ما را مادرانمان در مجلس، ما از بچگی شیری که خوردیم عجین بوده با اشک مادرمان.» قطعاً قطعاً ترحم میکند. باب امید.
مرحوم. این را بنده خودم همین مشهد شنیدم دیگر. حالا هی «الإلْكَلَامُ یُجَرّ الْكَلَامُ.» بعضی حرفهایی که کمتر هم گفتم امشب یادم میآید. خدمت مرحوم آیتالله حسینیه زنجانی بودیم که جزو مراجع مشهد بود. دو سه شب مانده و به محرم رفتیم خدمت ایشان. سخنرانی کرد. جمع خصوصی بودیم. خدا رحمتشان کند. آنجا من به دلم افتاد که ایشان را دیگر نمیبینم. دست ایشان را بوسیدم و گفتم: «آقا شفاعت ما را در محضر جدتان بکنید.» امید داریم به شفاعت این خوبان. همان ایامم شاید یک سال بعدش، فکر میکنم بود که ایشان به رحمت خدا رفت. سخنرانی کرد آنجا. در جمع ما یکی از نکاتی که خیلی زیبا بود، ایشان فرمود این بود. فرمود: «مرحوم شیخ جعفر شوشتری فرموده بود که من یک شبی نشستم حساب کتاب قیامتم را بکنم ببینم اگر امروز قیامت بشود من چه دارم.» گفتم خب، نماز دارم. میگوید: «من گفتم که خدا ممکن است بگوید «اینها که حضور قلب نداشتند.» بگویم روزه دارم. «به قلبت که روزه نبود.» بگویم حج رفتم. «بگوید با دلت که طواف نکردی.» خمس دادم. «دیگر دلت نمیخواست.» هرچیزی بگویم، یک جوری خدا ممکن است خدشه بکند. اعمال جوارحی، عمل جوانحی نیست. کار دل نیست. شیخ جعفر شوشتری فرمانده بود فرموده بود: «که من دیگر آقا کامل ناامید شدم. گفتم من جهنمیام، هیچی ندارم برای قیامت.» یک لحظه یادم آمد، گفتم: «اشک بر اباعبدالله چیست؟» گفتم: «بگذار خودم خشخاش بگذارم.» هرچی حساب کتاب کردم دیدم اشک بر امام حسین کار دل است. این را دیگر نمیشود به آن خدشه کرد. «من با دلم سوختم که گریه کردم.» فرمود: «خیالم راحت شد. فهمیدم تمام است. تمام.» ترجمۀ خشخاش بزند. فقط بو بکن. طبق برخی نقلها دلم را ببینند اگر این بوی سوختگی میدهد، این آزرده بوده برای حسین، تمام است. این دل حرم آزرده بوده. انگار برای فاطمه زهرا آن اعماق این دل یک محبتی معلوم است. یک چیزهایی دیده میشود. پسر پیغمبر است. پسر فاطمه زهراست. نمیخواهم اذیتت کنم، روضههای عاشورایی بخوانم، ولی حیفم میآید این گریز آخر را نزنم. میخواست یک ترحمی در اینها بجوشد دیگر. از ابتداییترین عواطف انسانی خاص. امام حسین استفاده کند. امتحان دیگر. آزمون دیگر. بریزد بیرون یک چیزی. «آقا، من نامسلمان. من دشمن. من خارج از دین پیغمبر. بابا، من تشنهام. من سه روز است آب نخوردم. من، من بدنم پر از زخم است. من کلی خون رفته. من امروز کلی داغ دیدم.
«اَسقُونِی بِشَربَةٍ.»
یک جرعه آب به من بدهید. یک دلتان بسوزد. بگذار من بخرمت، ببرمت.» آنقدر رد به سینه من نزن. کیا بودند اینها؟ چهکار کردند؟ کسیکه باطنش سراسر لجن است، هی امتحان سادهتر میشود. از یک جهت شدیدتر میشود از یک جهت که یک ذره اگر جوهر و گوهر حق در وجودت است ظهور پیدا کند. ولی باطنی که خبیث است. آخر سخنرانیها هم روضه است هم سخنرانی است. ولی وقتی باطن خبیث است، همانجا یک کثافت عجیب نشان میدهد، یک لجن بیشتر نشان میدهد. یکیشان برداشت جلو امام حسین، نزدیک امام حسین، چپ کرد روی زمین. گفت: «فقط خواستم بیشتر بسوزی!» یکی دیگر. یکی دیگر هم برگشت گفت: «مگر نمیگویی بابام ساقی کوثر است؟ الان میروی پیش بابا، سیرابت میکند.»
اینجا شاید قشنگترین حرف بود. «دیوْ و دَد همه» به قول امام سجاد فرمود: «سگ خیابان هم از این آب خوردن.» هیچکی ممنوع نبود، جلوی هیچکی را نگرفتن. «همه سیراب، و میمکید خاتم.» خاتم این انگشتر چقدر رطوبت دارد؟ خنکی دارد. از شدت آتش انگشترش را به همه.
«و یَمُکَّیْ خَاتَمٍ زَقَحْتِ آبٍ سُلیْمانٍ کَرْبَلاء.»
لعنت الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا.
خدایا، در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنیناش از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکر حضرتش قرار بده. ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، ذوی الحقوق، ذوی ارحام، ملتمسین دعا، شهدای خدمت، رئیسجمهور شهید و عزیزمان را الساعه سر سفرۀ شهدای کربلا میهمان بفرما. شب اول قبر شهدای کربلا به فریادمان برسان. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمن اسلام اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. آمریکا و اسرائیل را نیست و نابود. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت و عنایت بفرما. علم این انقلاب را به دست این رهبر به دست امام زمان برسان. فتنههای داخلی و خارجی را و آبروی امام حسین را، به رحمت واسعۀ امام حسین، از سر این ملت و این مملکت دفع و رفع بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتید، صلاح ما میدانی، برای ما رقم بزن. به نبی و آله. رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه دوازدهم - بخش اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوازدهم - بخش دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول : جنگ روایت و جهاد تبیین در میدان سیاست
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم : سنت تبدیل نعمت به نقمت
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم : فجر پس از لیالی العشر؛ طلوع پس از تاریکی
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم : ربوبیت و آزمون؛ از استعداد تا بروز نور
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم : وسوسه، حبِ مال و سقوط در ولایت طاغوت
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم : ابتلا بهعنوان شاخصِ شناخت واقعیتها
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم : ابتلا؛ آزمون هویت انسانی
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...