* ابتلا یعنی ناکارآمدی آنچه به آن دلخوش بودی، و کارآمدی آنچه به حسابش نمیآوردی. [2:50]
* توضیحاتی در مورد مستند شنود.
[6:00]
* گاهی عدم مشارکت در انتخابات، در زمره گناهان کبیره است.[20:50]
* چهل سال ابتلا و بیابانگردی، عقوبت سرپیچی قومبنیاسرائیل از فرمان حضرت موسی علیهالسلام.
[26:17]
* منتظر واقعی با عمل به وظیفه، به فرج فردی میرسد، ولو به فرج نوعی نرسد.[37:20]
* تحلیل جریان انتخابات[40:00]
* سنت خداست که «من» ها را میشکند و «عیب جویان» را رسوا میکند.[56:00]
* فلسفه زندگی، امتحان و ابتلاست تا کمالات از قوه به فعل برسد.[1:00:30]
* امتحان و ابتلاء ملائکه از زوایای جهل و ابهامشان است![1:01:30]
*عهد اخوت امیرالمؤمنین با رسولالله، فضیلتی برتر از اخوت جبرائیل و میکائیل.[1:04:20]
* حیوانات هم مورد امتحان قرار می گیرند، چون حشر و حساب و کتاب دارند.[1:08:20]
* عذاب و عقوبت، نتیجه اعمال آگاهانهایست که مطابقت با عقل ندارد.[1:10:05]
* سطح وجودی ملائکه و حیوانات با امتحان، ارتقا یا سقوط نخواهد یافت. این تفاوت انسان است با آنان.[1:11:10]
* انسان در انتخاب مخیّر است. انتخاب از سطح جمادات تا مرتبه فوق ملائک.[1:12:45]
* فلسفه ابنلا، رجوع است. رجوع الیالله یا رجوع منالله. [1:25:32]
* اعتصام به خداوند، تنها ریسمان نجات در فتنههاست.[1:28:08]
* تفاوت ما با یزید در امتحانیست که خدا از او گرفت و از ما نگرفت![1:28:27]
* از شگفتیهای کربلاست که پیشانی پینه بستهها جاماندند و عرق خورها گوی سبقت را در نصرت اباعبدالله ربودند! [1:30:27]
* روضه؛ جاننثاری امام رحمهالواسعه، برای اینکه امت رجوع به حق کنند..[1:31:00]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آله الطیبین الطاهرین)، و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
دیشب این مطلب عرض شد که ابتلا برآیند نقصها و کمالهاست. ابتلا برای عبور از نقصها به کمالهاست. ابتلا برای التفات به نقصها و کمالهاست؛ برای این است که آن نقصی که دیده نمیشود، دیده شود؛ آن کمالی که اشتباه گرفته میشود، درست فهمیده شود. آدم بفهمد کار دست کیست، کی چیکاره است.
خدای متعال یک وقتهایی یک چیزهایی را از کارایی برایمان میاندازد. آدم به یک چیزهایی دل خوش کرده، سر بزنگاه میبیند این فاقد کارایی است. معروف این قضیه از حضرت یوسف (علیه السلام) است که وقتی میخواستند در چاه بیندازندش، دیدند دارد میخندد. گفتند: «چی شد؟ چرا میخندی؟» فرمود: «یک وقتی تو ذهنم بود من ۱۱ تا برادر دارم، کسی نمیتواند به من چپ نگاه کند. حالا میبینم خود این برادرها دارند من را تو چاه میاندازند.»
ابتلا این است. آدم میبیند همان کسی که به او دل خوش کرده بودی، به او تکیه داده بودی، کارایی در او میدیدی، تأثیری در او میدیدی، آن وقت نیاز، وقت احتیاج، نشان میدهد نمیتواند، ندارد، کاربرد ندارد. این کار خداست. کار خداست که آدم را ملتفت میکند. از آن طرف، آن چیزی که به حساب نمیآوری، قطعاً فاقد کارایی میدانی (صدای باران هم الحمدلله شدید است، خدا را شکر!). آن چیزی که بارانی که آخر تیرماه، خوابی شبش نمیبینی، بعد حالا مثلاً تو بهار و پاییز و زمستان و اینها، باران نداریم، برف نداریم؛ بعد مثلاً تابستان یا مثلاً آخر اردیبهشت، باران شدیدی آمد که تلخ شد، دیگر ختم شد به شهادت آقای رئیسی (ان شاء الله یکی ختمش بخیر باشد!).
بله، آن چیزی که در حساب تو جور دیگریست، یکهو خدای متعال آنجا کارایی نشان میدهد. همسری که در جوانی نازا بوده، حالا در پیری، در صد سالگی باردار شده. قرار است نسل بنیاسرائیل از این زن باشد. بنیاسرائیل، این طایفه استثنایی تاریخ. خدا اراده کرده به یک پیرزن صد ساله این نسل را عطا بکند. ببین اصلاً تو محاسبات نمیگنجد. یک رفت و آمدها و رفت و برگشتهایی دارد. فضای ذهنی آدم میریزد به هم. اتفاقاً خدا همین شکلی کار میکند. تا میخواهی به چیزی مطمئن بشوی، اطمینانت را میگیرد. تا میخواهی مأیوس بشوی... حالا مطالبی هم هست، چون هی هم پیام میآید ما جواب نمیدهیم و اینها. باید عرض بکنم حالا یادم باشد در مورد این صحبتهایی که حالا قبل انتخابات شده بود و اینها، و قضیه نمیدانم ظهور و فلان و اینها. حالا مطالبی هست، ان شاء الله عرض میکنم.
ولی مسئله این است که گاهی ما مطمئنیم، خیلی خیالمان جمع است از اینکه این انقلاب سقوط نمیکند. نه، رهبر انقلاب بارها در فرمایشاتشان که یکیش آن صحبتهایی است که سال ۸۷ در دانشگاه علم و صنعت فرمودند که حفظ این انقلاب و بقای انقلاب به بقای این چند فاکتور است. اگر اینها بود، این انقلاب هم هست، اگر نبود، نیست. آیتالله مصباح به کرات به این مطلب اشاره میکردند. به سقوط انقلاب، به نابودی انقلاب، در کلمات امام خمینی هست، در کلمات رهبر انقلاب هست. بله، ما خیلی بشارتها داریم، خیلی هم امیدواریم؛ ولی بعضی وقتها این امید تبدیل به توهم میشود. امید به نحوی است که دارد خاطر تو را یک جوری جمع میکند که اساساً دیگر یک جایی که باید احساس دغدغه و ترس بکنی، آن دغدغه و ترس را نداری. این را خود آن کسانی که بشارت دادند، این توهم را ندارند. حالا تو به واسطه بشارت آنها، دچار این توهم شدهای.
همهچیز موقوف است، همهچیز مشروط است. تازه ما یک امری داریم به نام بداء. آن اموری که حتمی است، امیرالمؤمنین فرمود: «یک آیه است در قرآن که اگر این نبود، همه وقایع تا قیامت را بهتون میگفتم: یمحو الله ما یشاء و یثبت.» فرمود: «این آیه اجازه نمیدهد. منی که علم مطلقم، منی که کتاب ناطقم، من عنده علم الکتاب…» امیرالمؤمنین فرمود: «من تا قیامت میدانم چه میشود، ولی یک آیه است. خدا هرچیزی را بخواهد محو میکند. خدا بداء ایجاد میکند.»
امیدوار هستیم، ولی نه اینکه دیگر حالا آقا انقلاب که چیزیش نمیشود! نه، به ظهور نزدیکیم، قطعاً! این قطعاً را از کجا آوردی؟ کی بهت داده؟ قطعاً، همچین از کجا؟ چون فلانی بشارت داده؟ خب، فلانی هم انذار بهت میدهد، این را هم داشته باش کنارش. این همه ما انذار داریم. خوف و رجاء باید متعادل باشد. این نکته کلیدی است. حالا چون دیگر واردش شدم و ممکن است بعداً فرصت نشود باز دقیقتر به این بپردازم.
حالا در مورد مستند شنود برمیگردیم به صحبتمان. دیگر یعنی انتخابات را باختیم، حالا چیزهایی که داریم را یکییکی باید ببازیم دیگر. قمارباز تو قمار که میبازد، میرود سر وقت چیزهای دیگری که دارد. بعضیها اینقدر احمقند! انتخابات را باختند، حالا آمدهاند گرفتهاند حالا سرمایههای بعدیمان چیست؟ جلیلی، قالیباف، سرمایه فرهنگی، منبریهایمان؛ هرچی داریم برویم سر وقت آنها. آدم احساس میکند بعضیها نفوذیاند. انگار خوشحالم! تحلیلگر میمانند. نمیخواهیم به کسی تهمت بزنیم، ولی با این سطح استدلال اینها خوب. خندهدارش میگوید که تحجر یعنی اینکه اگه مثلاً بهتون گفتم مستند شنود خلاف واقع است، نگین کافه فلان، از من دلیل بخواین. بعد میگوید که خب میپرسین که مستند خلاف واقع؟ بله، خلاف واقع. حالا بعد میریزند سر ما که خب تو از خودت دفاع کن. دفاعی ندارد، اونی که حمله کرده، اون باید دفاع کند. حالا ما شکایت هم نمیکنیم، واگذار میکنیم، واگذار میکنیم به امام رضا (علیه السلام).
بعد خندهدارش این است که بنده فحشها خوردم به خاطر اینکه توی آن پرسش و پاسخ مستند شنود مدیریت میکردم، بحث از دایره تجربیات خارج نشود، به تحلیل کشیده نشود، به مسائل شخصی که گوینده دارد اضافه میکند کشیده نشود. شنود ۲ را هم که مطالبی ضبط شد، چون دیدیم کلاً تو فضای تحلیل است و برخیاش هم خواب است، انتشار ندادیم. با همه علاقه و احترامی که به آن دوست عزیزمان داریم و اهمیت آن تجربه... اولین بار میگویم که کتاب را رهبر معظم انقلاب خواندند. کتاب شنود را آقای محمدیان را مأمور کردند پیگیری بکند که این تجربه از کی بوده و این آقای صادق ما را، آقای عمادی، ناشر ابراهیم هادی، این دو نفر خواستند دفتر رهبری. حتی تا مدارک بستری شدن ایشان تو بیمارستان خواستند. همه را آوردند. مدتها آقای محمدیان، رهبری، دفتر رهبری که نهاد بودن قبلاً، چند بار ایشان را خواست، گفتگو کردند و خدمت شما عرض کنم که پیگیری جدی کردند. چون حضرت آقا فرمودند: «این تجربه، تجربه عجیبی است. بلیط حقیقت او را در بیاورید که کی بوده؟» و بعد که کامل این قضیه را پیگیریاش را کردند. عرض کردم تا اسناد پزشکیاش را بررسی کردند، کلمه به کلمهای که ابهام داشت تو متن کتاب را مطرح کرده بودند، هم با عمادی هم با این دوست ما. تا آخرین جلسه، روز دهم بهمن ماه بود که دهم یازدهم بود، صبحش آقا به بهشت زهرا تشریف برده بودند که این دوستمان هم دیگر از دفتر که میخواسته بیاید بیرون، آقا را آنجا از دور میبیند. آخرین جملهای که آقای محمدیان از آقا برای ایشان نقل کرده؛ البته نیازی به این حرفها نیست. یعنی اونی که میخواهد بزند، فردا رهبری هم کشیدیم وسط. نادانی نکنید که آدم مجبور نشود جواب بدهد. تهمت نزنین که مجبور نشویم یک چیزهایی بگوییم که رسوا بشوید، که باز بعداً این سر این مسائل کش پیدا کند. دیگر ما که نمیخواهیم، ما دعوا نداریم که.
بعد آقا فرموده بودند که «تجربهشان، تجربه عجیبی است و تجربه واقعی است» و ایشان صادق و دستور ذکری هم به ایشان گفته بودند که فلان آیه را بگوید زیاد بخواند. مطالبی را توصیههای شخصی به او کرده بودند. حتی جالب بود که آقا خوانده بودند این مداح بوده و به خاطر آن قضیه اخلاص، مداحی را کنار گذاشته. "ادامه بده. خیلی جالب. روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) زیاد بخوان." آقای محمدیان، موجود این صوت نشر پیدا میکند، ایشان هم بهش میرسد. دیگر مجبور میکنند گاهی آدم را به اینکه مطلبی...
ولی حالا خندهدار چیست که ما آن زمان فحش خوردیم، به خاطر اینکه به خاطر خصوصاً یک جمله؛ اصلاً به ما میگفتند تو اصلاً خندهدار و جالبش این است، میگفتند تو مستند شنود را خراب کردی! موجودند. حالا بچههای ادمینمان الان تو جلسه نیستند. پیدا کنم براتون. دو سه تاشان گفتم بیارن. ببینید متن را واستون از رو میخواندم. که «به فلانی بگید اولاً کلی توهین که بهم بگین دهنشو ببنده، ساکت بشه، این فکر کرده مثلاً کیه، چیه.» مثلاً فحشهای شدید. یکی سه صفحه فحش نوشته. شیطانه دیگر، آرام که نمینشیند. از یک جا خورده و یک جای دیگر تلافی کنه. گیر داده بودند که یک جمله بنده آنجا گفتم که با خدا معامله کردم که این حرف را زدم. چون خیلی گفتنش حرف سخت بود. برگشتم، آن دوستمان هم ناراحت شد از ما. با همه رفاقت و صمیمیت شدیدی که با همدیگر داریم، گفتم که: «آقا، این تجربیات تو برای من مفت نمیارزد.» شنیدید یا نشنیدید؟ گفتم: «این تجربه شما برای بنده مفت نمیارزد. اونی که ارزش دارد، آن بخشش است که تطبیق دارد با آیات و روایات و سنن الهی.» قبول میکنم. روز قیامت اگر پرسند چرا به فلان امر اعتقاد داری، اعتقاد نداری؟ اگر بگویم چون فلانی گفته، از من قبول نمیکنند. اینها را یادتان است؟ عین عباراتی است که توی آن گفتگو عرض کردم. سختم هم بود، دوستمان هم ناراحت شد. چند بار هم گفت که مثلاً این جمله با شوخی تو که میگی که اینها که مفت نمیارزد. گفتم: «بازم میگویم.» حتی تو خلوتم گفتم: «اینها به خودی خودش که مفت نمیارزد.»
من که بنا ندارم، هیچکسی مثل ما این قضایا را بهش نپرداخت. در بین طلبهها و اینها هیچکی هم مثل ما این قضایا را نقد نکرد. اینکه دیگر مال پستو نیستش که. کارنامه ما موجود است. صوتهایمان همش موجود است. آن سوی مرگ را ما خواندیم، گفتیم. آن بحث پرداخت المیزان هم که نقد جدی تجربیات نزدیک به مرگ بود، آن هم از ما بود که خیلی هم دلخوریها پیش آمد که نمیخواهم واردش بشوم. خیلی حرفها، خیلی حرفها شنیدیم. از خیلیها هم بابت این ورش، هم بابت آن ورش، اذیت میشویم که: «این چرا اینها را علم کرده؟ باب توهمات را باز کرده. با تجربیات نزدیک به مرگ زاویه دارد.» خیلی خندهدار است، واقعاً. اینها را جواب بدهیم؟ بله، یک حرفی زده شده، یک بخشش تجربه آن شخص بوده. دوست عزیز، گفتیم که: «آقا بگو خب، آن اسم را الان بگو، الان لازم است که بدانند کی بوده آن شخصی که تو دیدی!» فقط اسم میخواستیم. حالا آن دوست عزیز دوباره مطرح کرد. به ابعادی هم اشاره کرد. گفت: «به نظر من میرسد (تحلیل شخصیاش است) به نظر من میرسد که مثلاً شاید بعد از رهبر معظم انقلاب رهبر دیگری نداشته باشیم.» تحلیل ایشان بارها به بنده گفته بود. قبلاً هم میخواهد بگوید. پخش زنده هم بود، لایوی بود و دوستانی آنجا بودند، تو جلسه همانجا ضبط کردند، منتشرش کردند. گرفتاریها، گرفتارش میشوی. ما بنا نداشتیم، یکهو ایشان یک چیزی گفت. خصوصی بود. "بیشتر نماز استغاثه بخوانم." ایشان دیگر زد به قضیه ظهور و گفت: "به نظر من ظهور عقب میافتد" و اینها. منتشر شد، پخش شد. بنده که این حرفها را... خب، اگر بنا بود که خودم اینها را بلد بودم، زبانم که لال نیستش که منتشر بکند. آنجا البته بنده عرض کردم، گفتم که: «بنده هم به نظرم میرسد که ما شاید (یعنی همین بحث امتحان و همین بحثی که سنت الهی است) نه به خاطر تجربه کسی، نه به خاطر حرف کسی خوش کنیم به اینکه حالا آقا هستند و فلان و اینها و دیگر حالا هرچه شد.» همانطور که یک زمانی میگفتیم: «آقا، این ریاست جمهوری آقای رئیسی برود، کسی نیستا.» گفتند: «نه آقا، اینطور میشود. آن یکی هست، آن یکی هست.» خب، دیدید. امید دارد به خدا، ولی توهم که دیگر نباید داشته باشد. تدبیر هم باید داشته باشیم. واقعاً الان ما هرچه فکر میکنیم، هیچ گزینهای برای رهبری بعد از حضرت آقا نداریم. حالا خدا اگر میخواهد از خزانه غیبش کسی را بفرستد، آن یک بحث دیگری است. امید هم داریم، ولی خوف جدی و نگرانیم نکند اشتباهاتی بکنیم، این نعمت هم سلب بشود و تمام. این نگرانی که باید داشته باشیم، آن انذاری که تو آن مطلب بود، این بود.
خب، حالا یعنی چه؟ یعنی انتخابات را باختیم؟ ناامید باشیم؟ ظهور عقب افتاد؟ نه، کی گفته این را؟ بنده همینجا صحبت کردم. فقط چون فضا فضای متشنج است، دیگر این حرفها را انتشار عمومی نداریم. این حرفها را نشر عمومی، شب اول محرم که اینجا صحبت کردیم، عرض کردم اطلاعات ممکن است مکانیسماش عوض بشود. حالا تا به حال تو این مسیر بود. آن که از یک مسیر دیگری، خدای متعال هم امید داریم، هم ترس داریم. چون مسیر ممکن است مسیری باشد که از جهات سختتر باشد، شدیدتر باشد.
مطلب این است. مطلبی که برادر عزیزمان گفته بودند، نظر شخصیشان بود. ما بنا نداریم. ما نه پیشگوئیم، نه رمالیم، نه از آینده خبر داریم. اینها هم که میگوییم بر اساس آیات و روایات؛ آن بخشش که آیات و روایات ارزشمند است، آن بخشش که جنبه شخصی، تحلیل شخصی پیدا میکند. نمیگویم مفت نمیارزد. در حد ممکن است دیگر. احتمال... آن هم باز خود آدم فکر میکند، تحلیل میکند، ببیند چقدرش... این همه تحلیلی که همه دارند انجام میدهند. تحلیل یعنی چه؟ یعنی از زاویه دید من. مسئله این است. نباشد کسی تحلیل بکند از زاویه دید خودش چیزی بگوید. میخوانم به نظرم میرسد که اینطور میشود. تطبیق هم نمیدهیم. پیشگویی هم نمیکنیم، ولی یک نقشهای به ما دادند. دم ظهور، یک ساز و کاری، یک مکانیسمی، یک پارادایمی به ما دادن نسبت به ابتلائات. میخواهم به این پارادایم و بیشتر بپردازم تو این جلسات. پارادایم اطلاعات، مکانیسم اطلاعات، الگوریتم اطلاعات یک ساز و کاری دارد. یا این طور میشود، یا این طور میشود. اگر آن طور شد، آن طور میشود؛ اگر این طور شد، این طور میشود. اینها جملات امام خمینی (رحمتالله علیه) است.
فرمود: «گاهی مشارکت نکردن در انتخابات گناه کبیره است.» جملهای است که رهبر انقلاب، انتخابات سال ۱۴۰۰ قبل از انتخابات این را گفتند. خیلی عجیب است. من اگه بیام این را بگویم، ملت میگویند که آقا، ملت، این حرفها را نزنین. ملت را بیدین نکنین. عنوان فلان نذارید. مردم اعتراض... حضرت آقا تو آن سخنرانی یکیش ۱۴ خرداد، یکیش هم ۲۶ خرداد این است، انتخابات سال ۱۴۰۰ چندم خرداد بود؟ بیست و هشتم. دو روز قبل انتخابات این دو تا سخنرانی را بخوانید. آقا میفرماید: «بسیاری از کسانی که نمیخواهند در انتخابات شرکت بکنند، مردم مستضعفند. حق هم دارند. اعتراضشان به جاست. حرفشان هم درست است. ولی اینی که نمیخواهند رأی بدهند، کاملاً غلط است.» بعد فرمودند: «امام خمینی فرمود: "گاهی مشارکت نکردن در انتخابات در زمره گناهان کبیرهای است، بالاتر از آن ممکن است گناهی نباشد."» سال ۱۴۰۰ وضع... امام خمینی گفت: «نقل کردند فرمودند که عقوبتش ممکن است...» من حالا دارم دیگر تعابیری اینجا دارم، از رو بخوانم براتون. یک وقت باز جابجا نشود، بگن این کلمه را، آن کلمه را گفته بود.
ببین، موزیک غذای شیخ بهایی بود. آن بابا گفته بود تو منابع شما فلان مطلب آمده است در صفحه فلان، بین این مطلب و آن مطلب ۱۰ صفحه بعد فلانی این را گفته، شما اهل سنت تو فلان کتابتان صفحه فلان این را گفته، سه صفحه بعد آن را گفته. مطلب کاملاً متناقضش. طرف رفته بود، آمده بود گفته بود: «دیدی گفتم این شیعهها دروغ میگویند؟» گفته بود: «چرا؟» گفت: «من رفتم، نگفته بود! آن را گفته بود.» بخوانم که هر جای دیگر نرود. میفرمایند که: «کوتاهی در مشارکت که آقا میفرماید (یعنی مشارکت در انتخابات) دارای پیامدهای دنیوی است، چه بسا تا نسلها بعد، و مستلزم بازخواست الهی است. عقوبت دنیوی چه بسا تا نسلها بعد.» این جمله امام خمینی است. این را آقا سال ۱۴۰۰ تو سخنرانی عمومی خطاب به مردم گفتند. تجربه و تجربهگر و خواب و مکاشفه به هیچ کار ندارم. این جمله را گفتن یا نگفتن؟ این جمله است دیگر. خوبی اینکه عقوبت ممکن است خیلی چیزها باشد. عقوبت دنیوی، سلب نعمت حکومت اسلامی، سلب رهبری اسلامی. قرآن نفرمود اینها تا پشت در رفتند به ارض مقدسه رسیدند؟ پیام داده بود که کسی نبود که اینجا ۱۴ میلیون داریم. اتفاقاً آیات رسماً دارد میگوید کسانی بودند. وارد این بحثها هم نمیخواهیم بشویم. دیگر این حاشیهها را برای ما درست میکند.
ببینید آقا، در سوره مبارکه مائده، حضرت موسی فرمود که: «برید اینجا ولا ترتدوا علی ادبارکم، عقبگرد نکنید.» اینها گفتند: «ان فیها قوم جبارین، نه آقا، اینجا یه آدمهای ناتو.» «انا لن ندخلها حتی یخرجوا منها، نه ما وارد ارض مقدسه میخواهیم بشویم، ولی اینها اول برن بیرون، بعد ما میریم تو.» «قال رجلان من الذین یخافون انعم الله علیهما، دو تا آدم بودن از کسانی که _"یخافون" ترجمه المیزان میگوید: "دلواپس"._ قشنگ است. دو تا دلواپس بودند. دو تا دلواپس بودند. برگشتن گفتن که: "ادخلوا علیهم الباب فاذا دخلتموه فانکم غالبون، آقا تا دم در برید تو، بری غلبه میکنید. اصلاً آنها خودشان میترسند، سلاحشان را میگذارند، وارد درگیری نمیشوید."» «و علی الله فتوکلوا.» پس یه اقلیتی کنار حضرت موسی بودند. نه اینکه هیچکس نبود، بودند، ولی اقلیت بودند. «قالوا یا موسی انا لن ندخلها ابدا ما دامو فیها، اینها گفتند تا وقتی اینها هستند، ما ابداً نمیریم.» «فاذهب انت و ربک.» نگفتند: «تو با همین دلواپسها برو.» گفتند: «تو با خدای خودت برو.» «فقاتلا انا ها هنا قاعدون، دو تایی برین بجنگین، ما اینجا نشستیم.» عرضه کرد: «رب انی لا أملک الا نفسی و اخی، خدایا، من فقط اختیاردار خودم و برادرم هستم.» «فافرق بیننا و بین القوم الفاسقین، بین ما و قوم فاسقین فرق بگذار.» حساب کرد. «قال فانها که این قله را گفتن خدا فرمود» یا ممکن است موسی بوده از جانب خدا گفته: «فإنها محرمة علیهم أربعین سنة، گفت این ارض مقدسهای که پشتش رسیده بودیم، به خاطر این، این تذکرم را دادم، این انذارم را کردند، باز هم محل نذاشتین، مشارکت نکردین، اقدام نکردین، حرکت نکردین، چهل سال به شما حرام شد ورود به این ارض مقدس.»
مگر نفرمود اینها در امت من جاری میشود؟ کلام پیغمبر نیست، سنتهای الهیه. هی میخواهم یک جوری کسی هم نمیخواهد تطبیق بدهد. نمیخواهیم بگوییم آقا چهل سال عقب افتاد، به ما چه میدانیم چهل سال چهل سال جلو افتاد. سنت انذارش را که میتوانیم بدهیم. آقا یک سنتی است، اینها رفتند تا پشت در، نزدیک قله رسیده بودند، نزدیک ارض مقدسه رسیده بودند. آن مشارکتی که باید میکردند، آن تکلیف اجتماعی که داشتند، انجام ندادند. بعد تازه ادامه آیه خیلی ترسناک است. میفرماید چهل سال به شما حرام است؛ «یتیهون فی الأرض، چهل سال اینها سرگردان و آواره شدند.» که تشنهشان میشد، نگاه میکردند تو روایت، میدیدند آب نزدیک است، میرفتند، میریختند از سراب بوده. روستا نزدیک است، میرفتند، میدیدند توهم بوده. چهل سال تو بیابانها چرخیدند. حضرتموسی دنیا رفت، از دست دادم تا نسل بعدی از این نسل وارد شوند. دیگر نسل بعدی ترس دارد. دیگر ما چقدر تو همین کانال خودمان، تو همین مخاطبین خودمان بودند، رأی ندادند. آقا ما اینجا صحبت میکردیم، اینجا من اینجا مینشستم، عزیزی بود آنجا مینشست تو جلسه، تو جلسه حضور داشت، تمام این جلسات آن روزی که دوستمان هم اینجا بود، آن مطالب گفت و اینها همه اینها را. مسئله جدی است دیگر. بدبختی ما هزار تا حرف میزنیم، نکنه یکیش این وسط یک چیزی باشه از این تجربهگری و از نمیدانم کسی یک چیز غیبی و اینها، همون یک دانه برجسته میشود. این همه حرف و این همه استدلال، این همه آیه و روایت، هیچکی با هیچچیزش انگار کار ندارد. دلسردی میآوردها. بزن یک کلمه، یک جایی، یک چیزی.
تهران این همه در مورد آقای رئیسی صحبت کرده بودیم. یک قضیه را آنجا هم تأکید کردم: «آقا، کسی این را برندارد، برش بزند.» یک چیزی در مورد آقای رئیسی که کسی به ما گفته بود وقتی کسی کل سخنرانی حرفم ارزشش چقدر است، اهمیتش چقدر است. همان یک عزیزی تو همان جلسه صوت را ضبط کرده بود. قبل از اینکه ما صوت خودمان را منتشر بکنیم با ویرایشهایی که مد نظر بوده، عزیز گرفت همان را برش زد، منتشر کرد. سیلی هم میخورد بابت این حرفی که گوش نداد. هر کی بوده، واقعاً ناراضی بود و باعث شد که ما کتک خوردیم از بعضیها، از بعضی اساتید و دوستان. حقالناس دیگر، چه جوری باید بگوییم که بفهمن؟ یک مطلبی وقتی تو کل این یک ساعت شنیده میشود، فهمیده میشود که این ارزشش چقدر است، ولی وقتی همین دو دقیقه را برش میزنیم... بابا، این هم یک مشت عوام. کما اینکه آن بابایی که ادعا میکند مهدویت و فلان و این حرفها، منتشر کرد. بیا ببین این بابا باز شروع کرد، باز افتاد به عالم غیب و این طور دیدن و آن طور دیدن و اینها. حقالناس است دیگر. خیلی هم ادعای صنعتشناسی و اینهاش میشود. آن بنده خدا، آن صنعتشناسی، بررسی بکن، ببین خود کانال این بابا این صوت را منتشر نکرده بود. بعد تو کانال خودش توضیح داده که آقا، ما این را اصلاً نمیخواستیم این منتشر بشود. هزینه ایجاد میکنند و این باعث شده که ما دیگر نه سخنرانی عمومی میکنیم، نه سخنرانی عمومی میکنیم. زندگی منبرها، جلسات و اینها که دعوت میکنند، نمیریم که تو خصوصی صحبت میکنیم، انتشار عمومی نمیدهیم. یک روزی باشد که ما نیستیم تو این دنیا که دیگر حرف و حدیثی نباشد. آرام آرام خواستم آن بخشهای حدیث و روایتش را منتشر بکنم. الکی داستان برای آدم درست میکنند، هزینه درست میکنند. چهار نفر هم مینشینند تحلیل الکی مندرآوردی روش، نیتخوانی میکنند. خندهدار میگوید برای افزایش فالوور و ممبر و فلان و اینها. چقدر درخواست داشتیم؟ آقا، مثلاً فلان کار هم بکن. یا مثلاً دیگر نمیخواهم واردش بشوم. دوستان میدانند، رفقای ما میدانند چه فرصتهای گلی را همین دوستان. بعضی صوتها را میگفتند: «آقا، این را تبلیغ بکنیم.» آقای شمسایی اینجا نشسته. واکنش ما چی بود؟ من همیشه به چند بار خود آقای گلدانی چقدر این آقا به من اعتراض و انتقاد داشت که دست و پای ما را بستی، نمیگذاری ما مثلاً یک صوتی هم که هست منتشر بکنیم. خبر بدهی مثلاً تبلیغ بکنیم، فلان بکنیم. اصلاً از دست ما شاکیند که بازی را میریزی به هم، خراب. یک کار هم که میخواهیم بکنیم، یک موجی هم که میشود استفاده کرد، اشکالی ندارد. دیگر در پیشگاه امام رضا این دوستان یک روزی جواب خواهند داد این حرفهایی که میزنند. اینهایی که میگویند برای فالوور و ممبر و... یکی برگشته به من میگوید که آره، این حرفهایی که میزنی، حرفهای بازاری است. «مشتریخور» است. ان شاء الله در محضر امام رضا خودش و به امام رضا جواب بدهد. ما کار نداریم، واگذار میکنیم. مگر این حرفها را میزنم؟ حتماً جواب دارند دیگر. حتماً حجتی دارند. حتماً علمی دارم که ما نداریم. خودمان خودمان که ماجرا هستیم، خودمان خبر نداریم. جوابی دارند، ان شاء الله میگویند. این حالا نکتهای بود چون خیلی این چند وقت هی پیام انتقاد و کلی انتقاد. همین امروز آقای عمادی به بنده زنگ زدند، به ما انتقاد میکنند که این قضیه چی بود؟ راوی شنود یک تحلیلی گفته، تحلیل شخصی هم ایشان دارد منتشر میکند. به ما ربطی ندارد. یک آدمی است، خودش سخنرانی دعوت میکند، جلساتی میرود، مطالبی را میگوید. مطالب خودش هم هست. هیچ ربطی هم به من ندارد. نه با من چک میکند، نه سؤال میکند، نه من هم نظری در مورد صحبتهای ایشان میدهم. یک آدم شخص حقیقی است، برای خودش تحلیل دارد، تجربه دارد، سابقهای دارد، غیب او طرفش است. ما تجربهگر داریم. الان بلاگر اینستاگرام ربطی ندارد.
نه اینی که گفت این تجربه کی بوده، این از کجا بوده، چه ربطی دارد؟ آن بنده خدا یک تجربه نزدیک به مرگ طرف داشته. بلاگر اینستاگرام دارد برای موفقیت و فلان و اینها فعالیت میکند. حالا این بنده خدا تجربه نزدیک به مرگ داشته. آدم امنیتی هم هست، تحلیل سیاسی هم دارد. تحلیلهایش را میگوید، مسائلش را میگوید. اجماع باید بکنم، فلان بشود. با آن تحلیل شخصیاش گفته بود. خیلی چیزها. مثلاً بنده ممکن است با ایشان شخصاً اختلاف نظر داشته باشیم. کاملاً طبیعی رفیقیم با همدیگر صمیمیایم. هر حرفی که، هرچیزی که گفته شده، به نظرش این طور رسیده که حالا از کجا میدانیم که حالا ظهور عقب افتاد؟ مثلاً ظهور عقب افتادن یک امر کاملاً طبیعی است. این هم هست، فیلمش موجود است از آقای آقاتهرانی که ایشان نقل قول میکنند از آیتالله بهجت. بهجت آمدند سر درس فرمودند که «ظهور عقب افتاد.» فیلم این خاطرهای که ایشان گفته، موجود است و جالبش این است که این تیکه از فیلم را هم خود دفتر آیتالله بهجت منتشر کرده است به عنوان خاطرات آیتالله بهجت که ایشان خیلی محکم فرموده بودند که «ظهور عقب افتاد.»
آن جوری که یادم است از کتاب حضرت حجت که بارها ایشان میفرمایند به کرات، ظهور عقب افتاده، شرایطی شده، مختصاتی شده، موقعیتی شده. داستان همین است. اطلاعات اجتماعی قرار نیست هر جوری ما بریم، خدا بگوید مشروط است به احوال تو. یک نعمتی گاهی یک میزانی دارد از صلاحیت، یکم آن صلاحیت کمتر میشود، آن را بهت نمیدهد. یک چیز دیگر بهت میدهد. یا یک عقوبتی میخواهد بیاید، یک تغییر. حالا جالب این است که اگر گوش میدادند کامل، ما قوم یونس را همانجا مفصل آیهاش را خواندیم، پخش میکنند. محل استناد کسی هم خیلی حوصله اینکه حالا یک ساعت ما حرفهایمان طولانی است، کس حوصلهاش نمیکشد یک ساعت بنشینیم گوش بدهیم. خب، بنشین یک ذره گوش بدهی دیگر. یا هیچچیزش را گوش نده، یا میخواهی گوش بدهی یک ساعت، معلوم بشود طرف چی گفته، کامل استدلالش چی بوده، به چی استناد کرده. یک، دو، سه، چهار، پنج. از اینور نسبت به چی ترسانده، از اونور نسبت به چی امید داده.
قوم یونس را گفتیم، عذاب آمد تا سر کوه. الا قوم یونس که سوره یونس ولی از عذاب برگشت. نکتهای بود، طولانی هم شد در مورد این قضایای اخیر، چون خیلیها هی میگویند آقا ما ناامید شدیم. یک عزیزی گفته بود ما افسردگی، فلانی افسردگی داشت، شنیدن یا افسردگی شدیدتر شد. چند نفر به ما گفتن ما داریم دق میکنیم، امیدمان به این بود که لااقل جمهوری اسلامی هرچه هست دست امام زمان میرسد. همان امیدم را از ما گرفتهاید. شما مشکل این است که به حرف این و آن بیش از آن چیزی که باید اعتنا کرد، اعتنا میکنید. انذاری از تبشیری هست، آدم همان را میگیرد. یک هشداریه، ما وظیفهمان را انجام بدهیم. ما مگر وظیفه داریم که انقلاب را مثلاً کش بدهیم؟ مثلاً مگر دست ماست ۱۰ سال به آن اضافه کنیم؟ ما وظیفهمان این است که آن چیزی که دستور به ما دادند، آنها عمل به وظیفه، باید عمل کنیم. یک طوری باشیم که ظهور اگر فردا بود یا اگر هزار سال بعد بود، برایمان فرقی نکند. نه، آخه من اگر بدانم فرداست، یک طور دیگر زندگی میکنم، خیلی قبراق و آماده میشوم. اگر بدانم هزار سال بعد است، اصلاً دیگر حال هیچی ندارم. خب، مشکلت همین است دیگر. تو خودت را باید درست کنی. دنبال این است که یکی بیاید بگوید ظهور همین فرداست. با آمپول تقویتی که کسی نمیشود عضله پیدا کند که. خودت باید خودت را درست کنی. بعدش هم اگر آدم این طور باشد، فرج شخصی برایش حاصل میشود. شخصی که حاصل شد، در بند فرج نوعی هم نخواهد ماند. آن هم میخواهد از خدا فرج نوعی هم حالا رسید، رسید؛ نرسید، من به فرج رسیدم. وظیفه من چیست؟ نکته همین است. خندهدار و جالبش همین است که دقیقاً همین وظیفهای که داریم، ۳۰۰ بار هم گفتیم: «آقا، این قدر اختلاف، انشقاق ایجاد نکنید. این را نزنید، آن را نزنید. این آدمهای حزبالله، این سرمایههای نظام، اگر این فردا آیا پزشکیان به دلیلی عزل شد، فکر ۴ روز بعدم باشین. الان کی میخواهد رئیس جمهور بشود؟ کی را گذاشتیم بماند؟ کی مانده الان برایمان؟ جلیلی که متحجر، قالیباف هم که دزد است.» هیچی نذاشتیم بماند. یکم تدبیر، یکم فکر بلندمدت، یکم عقل.
به بنده باشد، آقا. من گاهی خودم را ۳۰۰ بار زبانم را میخورم برای اینکه انتقادات، هیچی نمیگویم. یک کلمهای که آقای رئیسی (رحمتالله علیه) فرمود، من خیلی اذیتم. تو آخرین صحبتی که کرده بود، توی هیئت دولت بررسی کردم، قضیه چای دبش بود. فشار مخصوصاً از یک جاهایی ایشان را تو فشار گذاشته بودند. جانم تو سفر قم بود که این چه وضعش است؟ تو هم که فاسد مثلاً در آمدی و دولت تو هم که این کار را کردند و اینها. یک بخشش را میدانی، نمیشود هم گفت که اگر میگفت حضرت آقا فرمودند دیگر. فرمودند: «اگر میگفت مملکت به هم میریخت.» خیلی هم ایشان تو فشار بود برای اینکه به دروغ متهم شده بود. ولی خودش همانجا میگوید، میگوید که: «آقا فرمودند من خودم با خدا عهد کردم هیچ کلمهای نگویم که موجب اختلاف بشود.» این فیلمش را دیدید دیگر از آقای رئیسی. و آقا فرمودند که: «سکوت علنی کردن گفتن من بهش گفتم هیچی نگو.» ورق این انتخابات برمیگشت. هیهات، منت چای دبش دیگر، جای بدهکار و طلبکار، جای دژخیم و شهید عوض میشد. اصلاً کلاً همهچیز عوض میشد. داستان دیگری میشد که کیا دارند چه جور لای چرخهای رئیسی سنگ میگذارند، چوب میگذارند که اصلاً به ذهن آدم نمیآید. خوب، خوبهایی که آدم به خیالش نمیآید. آقای رئیسی میتوانست اینها را هویدا کند، نگفت. به خاطر اینکه اختلاف نشود. بعد ما حالا آمدیم با یک سری توهمات ۲۰ سال پیش با فلانی رفیق بود. آن چون یک عکس با آن یکی دارد، پس اینها فلانند. یک مشت شرور یقینی و قطعی هم بود که هیچ کدامش نیست. همهاش ظن و احتمال است. یقینی و قطعی هم بود، حق نداشتی منت. چی اختلاف میاندازد، انشقاق میاندازد. کیف دارد میکند جبهه رقیب، جبهه دشمن که اینها افتادند به جان هم، خودشان را نابود میکنند. یعنی دو نفر هم یک گزینهای بودن که ما نگران بودیم تا ۲۰ سال بعد میخواهند رئیس جمهور بشوند. با دست خود اینها الحمدلله دارند نابود میشوند: «بأیْدیهم و أیدی المؤمنین فاعتبروا یا اولی الأبصار.» خودشان دارند نابود میکنند. خیلی شادند. دیگر چی میخوان از خدا؟ شما فرض کن انتخابات اسرائیل مثلاً یک گزینه متمایل به جمهوری اسلامی رأی بیاورد. بعد آن گزینههای اصلی، متمایل به خاخامهای صهیونیست، بیفتند به جان هم. تو خیابان شیرینی پخش کنیم. تمام شده اسرائیل.
یک گزینه متمایل به جمهوری اسلامی. نظر داشتن همه، همه خاخامها و گزینهها، همه با چیزهای مفت، با حرفهای چرت، شاخ در میآورد. ماست و دروازه را به هم پیوند میدهند با آثار اجتماعی. با اینکه بعضی از اینها دوستای ما هم هستند. انتخابات مجلس صوت ما موجود است دیگر. شب انتخابات، حالا یک شب بود یا دو شب، قبلاً دو شب قبل انتخابات بود. لایوی که داشتیم تو قم سه ساعته بود. آنجا چی عرض کردم؟ گفتم این کار تخریب بعضیها و اینها، این کار درست نیست. جالبش این بود که بعضیها همان موقع به ما پیام میدادند، میگفتند تو روز قیامت چه جوابی داری که از لیست فلانی حمایت نکردی؟ پیش امام زمان چه جوابی داری بدهی؟ یکی پیام داده بود که شما مثلاً گفتی قالیباف و جلیلی فرقی نمیکند، قالیباف از دفاع کردی. همین شمایید که مثلاً ظهور را عقب انداختین. این قدر یکهو مقدس میداند. اصلاً این حماقتش را مقدس میداند. این خیلی خطرناک است. کار احمقانه میکند به عنوان وظیفه شرعی. یک کسی که این جزو گزینههای نظام است. اسرائیل به خون این تشنه است. اسرائیل به خون آقای قالیباف تشنه است. همان قدر که به خون آقای جلیلی تشنه است، به خونش تشنه است، به معنای واقعی کلمه.
تو زندگی هر کدام از ما یک چیزهایی هستش که میتواند محل تشویش واقع بشود. باهاش بخواهم ما را بزنن. نقاط ابهامی است. همانجا هم میگویند چرا جواب نمیدهی؟ اصلاً خوبیهایش را که جواب نمیدهند. جواب داد. طراحی، مشغول کند، حاشیه برایمان درست کنند. جواب بدهد آدم دفاع کند. از کسی دفاعی ندارم. از اشتباه دفاع نمیکند. ولی منطق غلط است که اگر چیزی نیست، بیاید دفاع کند. خود حضرت آقا بیشتر از همه در معرض اتهام و صبح تا شب بشیند دفاع کند. یک چیزهایی به آقا میبندند و نسبت میدهند. قاطی میکنیم. پروژه شیطان را پیش میبریم.
یار، امشب رفتم سمت این بحث وقتتان هم گرفتم. ببخشید. حرف درست حسابی بشنویم. وقتتان هم تلف شد و جدی نمیگیریم. یک انشقاق عجیب و غریب الان وضعیتی که آدم نگاه میکند تو این مملکت، یک دولتی که میخواهد بیاید. پیرترین رئیس جمهور با کمترین رأی، با کمترین برنامه و کمترین ضریب احتمالی نسبت به کابینه. نه تیم دارد، نه برنامه دارد، نه معلوم است کی قرار است کجا برود. نه خود اینها که دور و برش هستند میدانند چیکارند. کی قرار است چیکار بکند؟ بعد خود اینها هم به شدت با همدیگر اختلاف. کارشناس ورزش وارد تلویزیون، میکروفون سمت این آمده توییت زده که من پیش کوتولهها برای کوتولهها آمدم تبلیغ بکنم. یک دولتی که خودش انسجام ندارد. یک مجلسی که یک مجلس هم انسجام ندارد. دولت و مجلسی که هیچ انسجامی با همدیگر ندارند. دولت و مجلسی که هیچ ربطی به همدیگر ندارند. تو این وضعیتی که دور تا دور ما آشوب و فتنه و طراحی و توطئه است، اینها مملکت را میخواهند اداره کنند. آدم تنش میلرزد، آدم منفجر میشود. همین اختلافات، همین گسلها را فعال بکنن، بس است. دیگر آن دسته که بیرون است، بلد است این کینهها چه شکلی فعال بکند. بعد تو این میدان بعضیها آمدند هی دارند متهم میکنند خودیها را، هی دارد اتهام، هی دارند شک میاندازند، تردید میزنند نسبت به کسانی که تو این جبههاند. با همه اشتباهاتشان، با همه خطاهایشان، تندرویهایشان، کندرویهایشان. بعضی خیلی زیادی حرارت دارند، بعضی خیلی زیادی سردند. این حماقت، این اگر خیانت نیست، این اگر نفوذ نیست، چیست؟ حماقت، ان شاء الله جهالت. ولی آسیبش را چیکار کنیم؟
فیلم مختار یادتان است دیگر. کیان را تو گوش آن بابا چی بود اسمش، فرمانده ابن شمیت تو گوش ابن شمیت خواندن که این میخواهد فلان کند، ال کند، ول کند. این هم آمد بهش گفتش که آقا پیاده برو تو میدان. آن هم پیاده رفت و قتل عامشان کردم. وضعیت ماست. با این ذهنیت اینها انجمن حجتیه اینها. آن یکی هم که قالیباف که از روحانی بدتر، از پزشکیان بدتر. توییت زده بود که اصلاً فرقی نیست بین قالیباف و پزشکیان. در دوگانه جلیلی و پزشکیان قطعاً به پزشکیان رأی میدهم. برای اینکه عاقلتر، با شعورتر، مملکت را به باد نمیدهد. حالا اصلاً داستان داستان شخص آقای پزشکیان نیست. ایشان مورد بهرهبرداری قرار گرفته از یک جناحی که سابقهاش مشخص است. میبینید. آمدند میخواهد سخنرانی کند برای ستاد، شعار داد میزنند: «یا حسین میرحسین.» یعنی تو انتخاباتی که تنها نتیجهاش برای جمهوری اسلامی نتیجهاش این بود که یک دانه محکم زد تو دهن میرحسین موسوی که نمیشود آقا تقلب کرد. دولت رئیسی، خانواده رئیسی گفتند به جلیلی رأی بدهید. بعد با ۲ میلیون رأی تحویل دادن به آقای پزشکیان تو انتخاب که به ۵۰ نرسیده. تقلب کرد. بعد توی انتخابات ۱۳ میلیون تقلب شد. ۱۳ میلیون رئیس جمهور است! یا حسین میرحسین. چرا؟ کسی که منطقش این است، خیلی آدم خطرناکی است. هیئت هم برود، دستمال اشک هم بهش بدهم. قبلیه بود حاج آقا. نه، این آقای رئیسی روضهخوان بود. آقای رئیسی اهل گریه بود. اعتباری که ۵۰ سال تو روضه امام حسین جمع کردهای، برای چی میریزی؟ چی بشود؟ استعفا فلج کنم کار بکند. برگشتن گفتن بیاید از اول بگید نگذارند کار کنم. من استعفا میدهم. خودش هم فلان بشود، استعفا میدهم. همهاش حرف استعفاست. آوردن پای کاخ سفید ذبحش کنند، برای آمریکا جمهوری اسلامی را بزنن تو فشار که برود تو برجامهای بعدی. اینها باز تحلیلهای بنده است. باز نگویند: «کی دیده؟ کجا دیده؟» تحلیلهای ماست بر اساس اطلاعات، دادهها. یالا شما به عنوان تحلیل بشنوید. سه ماه دیگر، چهار ماه دیگر میشود، خدای نکرده اینطور نمیشود. ان شاء الله آن تحلیل است دیگر. میخواهند ایشان را تو فشار، یعنی ابزار فشار بکنند که این رئیس جمهور رأی آورده، همین اول کار نرسد. باز چند سال بگذرد که نشود فشار آورد، کارنامه داشته باشد، خرابکاری داشته باشد، کی به اسم خودش تمام بشود؟ اینها دست آقا را خواندن دیگر. میان آقا چه شکلی اینها را مدیریت میکند که هرجا میخواهم با آقا به فشار بیاورم به خودشان برمیگردانم. خودت همه کاره بودی. نمیخواهم به آنجا بکشد. بعد دو سال، سه سال، همین اول، اولین کاری که میخواهند بکنند، همین است. امضا کنیم، بعد برجام بعدی و فلان باید فلان. اول میدیم رأی میدهیم. آوردیم، نمیخواهیم، میرویم، ملت هم تازه انتخاب که اصلاً رأی ندادند. یا قبول میکنی یا استعفا. اینجا روز عاشورای من و توست که از الان باید برایش اتحاد داشته باشیم. چون ۲۰ درصد بتوانیم لااقل جمع بکنیم و در روز مبادا همدیگر را میزنند. ۱۰ درصد طرفدار مستند شنودند، ۱۰ درصد جلیلیاند، ۱۰ درصد قالیبافاند. با همچین خطر سنگینی ما مواجهیم. بعد یک همچین خواب عجیب و غریب. رسماً هم گفتند شما تحلیل. داستان این است. رئیس جمهور کسی نیست. این قدر الکی اعتبار پایش نریزید. آن روزی که بخواهد فشار بهتان بیاورد، اینها همه هزینه آن روز میشود. برخورد کرد. زمین بازی را عوض کرده. البته آقا ادبیاتش با رئیس جمهور قبلی متفاوت است. نمیگویم آقا دیگر هرچه شده، انتخابات تمام شد و بعد یک کلمه اینها پیام تبریک نگفت. آقا اصلاً به ایشان تبریک نگفت. آقا توصیه کرد به صورت کلی. فرمود: «تبریک میگویم.» بعد فرمود: «توصیه میکنم به آقای دکتر پزشکیان که فلان است.» مثلاً به فلانی تبریک میگویم که توانست نظر فلان را جلب بکند. مثلاً با شوهرش فلان بوده. ان شاء الله بتواند. آقا تبریک نگفت. تأکید هم روی مطلب داشت که راه رئیسی باید ادامه پیدا کند. فضای ذهنی جامعه این گفتمانه را صفر بچسبد. این ۱۴ میلیونی که رأی داده که پشت این گفتمان است که خیلی رأی خوبی است. صفر وایسد هزینه کند و مطالبه کند که آن طرف مقابلم چون وعدهاش هم اتفاقاً داده. اولین حرفی که پزشکیان زد، این بود که آمدم راه بدهم که گفتم از اطرافیان آقای رئیسی تو ستاد من هستند که فرصت آمادهای برای اینکه او را تو منگنه قرار بدهی. برای اینکه غلط کرده. هر مردم به ما رأی دادند. رئیسی بود، با شماها به ظهور میرسیم، به قله میرسیم. محمدآباد مستوفی با شما نمیشود رفت. با این حجم درک و شعور و فهم، سر مسائل شخصی ظنی احتمالی جناحی افتادیم به جان همدیگر. جالب است که آن سران این جناح هم با همدیگر دعوایی ندارندها. یعنی آقای جلیلی، قالیباف، اینها...
نکات مهمی بود دیگر. حالا امشب وقتتان را هم گرفتم. شرمندهتان هم شدم. ببخشید دیگر. نیاز حالا نمیدانم باز انتشار اینها چه داستانی میخواهد برای ما درست بکند. از انتشار اینها خوب است، بد است. رفقا خودشان بنشینند فکر بکنن، چقدرش را انتشار بدهند، چیاش را انتشار بدهند. حالا یک نکته خوب. نکته اصلی که عرض میکردیم این بود: بلا آمیختهای از توجه به نقص و توجه به کمال است و خدای متعال در اثر بلا ملتفت میکند انسان را به واقعیتها، به امور وهمی، ظنی، توهمی و امور واقعی. معلوم میشود که کی مفید است، کی مضر است، چی هست، چی نیست، به چی میشود دل بست، به چی نمیشود دل بست. اینها اطلاعات ماست. بعضی چیزها را ابدی میدانی، ماندگار میدانیم. یا به صلاحیت خودمان میدانیم، یا به زحمت و تلاش خودمان میدانیم. قارون چی میگفت؟ میگفتش که: «انما اوتیته علی علم عندی.» «علی علم عندی» توی مسائل تحلیل سیاسی این مطالب خیلی کاربرد دارد. یعنی قوارهها دست آدم میآید و میشود آینده را با همین آدم پیش بینی بکند. به عنوان قاعده امر کلی، اونی که ادعا دارد من میتوانم، من میدانم، من این طور میکنم، من آن طور میکنم. خدا سنتش این است که این منها را میکوباند. این «میدانم»ها را له میکند. این «میتوانم»ها را خورد میکند. یا اونی که دنبال آتوگیری، دنبال سوتی گرفتن است. تو روایت دارد کسی که تتبع میکند نسبت به عورات اخی، من تتبه عورت اخی نسبت به عیب دیگری تتبع میکند. این قدر میگردد، این قدر هم میزند، یک چیزی پیدا کند. یک جناح دیگر، یک گروه دیگر، یک فرد دیگر. وقتی مدیر میشود، رئیس میشود، بله من مثلاً با یک طلبهای زاویه دارم، خوشم نمیآید. میگردم تو سخنرانیهایش، بگردم ببینم کجایش سوتی است، کجایش اشتباه است. یک جای آیه را غلط بخواند، یک جای کلمه را اشتباه بگوید، یک جای یک عددی را به اشتباه از دهانش در برود. علم میکنم. فرمود: «کسی که این طور باشد را خدای متعال رسوا میکند ولو از خانهاش پایش را بیرون نگذارد.»
خیلی چیزهای عجیبی است سنتهای الهی. همان کسی با مؤمن اینطوری رفتار کند. این هم که دنبال عیب و ایراد میگشته رسوا میکند ولو پایش را از خانه بیرون نگذارد. اصلاً نمیگوید آقا من که اصلاً نیستم جایی. این سنت خداست. اینها سنت خداست. کارهایی که با این دولت قبلی دارند میکنند که هم بیانصافی است، هم بیتقوایی است، هم تهمت است، هم توهین است نسبت به کسی که جانش کف دستش بود. بابا، این آقا اصلاً آمد تو دولت. جایش قوه قضاییه بود. قوه قضاییه همهاش اعتبار است، همهاش برجستهای است. جایگاه مجتهدین تراز اول بوده که غالباً بعد از قوه قضاییه به مرجعیت میرسیدند. آیا موسوی اردبیلی به مرجعیت رسید؟ آیا یزدی شد رئیس جامعه مدرسین؟ یعنی اونی که رئیس قوه قضاییه میشود یک اعتبار خاص در بین علما پیدا میکند. شهید بهشتی بوده اینجا. آقای رئیسی قوه قضاییه را بعد ۳ سال رها میکند، میآید تو دولت. میگفتند: «نه، این دنبال رهبری است. میخواهد رهبر بشود. دنبال رهبری است که باید مدل رهبری مدل پادشاهها داشته باشیم دیگر. شاه داشتیم تو مملکت.» فرادنه بر وزن فراعنه، آن مدلی است. مدل شاهی. پایش را بیرون نمیگذارد. جایی نمیرود. از ویلایش بیرون نمیآید. سیل برده فلان منطقه را، ۱۰ روز از ویلایش بیرون نیامده. شوخی میکردم. آن ایام میگفتند میآید هی به بیرون ویلا نگاه میکند، میگوید: «خب آخه اینجا همهجا را آب گرفته. من هم شبیه دور تا دور خانهام را آب گرفته.» اگر میخواهد رهبر بشود یک جایی بالاتر ولی مدلی کار کند، نه اینکه این بنده خدا شب و روز نداشت، خواب نداشت، استراحت نداشت، همهاش کف خیابان، کف روستا. این جای آخری هم که رفته طرف برگشته بهش میگوید: «آقا، ما تا حالا فرماندار آنجا ندیدیم، رئیس جمهور آمده اینجا بین مردم.» جانش هم برای این گذاشته. پیکرش هم سوخته. این مقدار جمعیت هم تشکیل پیکر او را کردم. سنت الهی این است که شما را سیلی خواهد زد، آن کسی که با این شهید، حالا خود شهید که جایگاهش مشخص است، آن کسی که با شهید این طور برخورد میکند، آن کسی که باید خدمتگزار تو باشد برخورد میکند، آن کسی که با مؤمن برخورد میکند. همه اینها تشدید میکند این سنت خدا را در اینکه شما را رسوا کند، در اینکه سیلی بزند، نابود بکند. اینها آن چیزهایی است که تو اطلاعات نهفته است. یعنی خدای متعال تکان میدهد تا آن امور وهمی، تا آن امور خیالی بریزد.
نکته اصلی این است که اصلاً فلسفه زندگی ما امتحان است. اصلاً خدای متعال ما را تو این بستر دنیا آورده که با ابتلا کمالاتمان بروز پیدا کند. کمالاتی را به صورت بالقوه در ما قرار داده، استعداد. تا ظرف وجود ما تکان نخورد، این کمالات بروز پیدا نخواهد کرد. این کمالات در اثر اعتماد به خدا، اعتقاد به خدا، تسلیم بودن خدا، اینهاست که این کمالات را فعال میکند. به ملائکه فرمود که سجده کنیم. بعد چی فرمود؟ «من یک چیزهایی میدانم شما خبر ندارید.» جالب این است که بر اساس این آیه، ملائکه هم امتحان میشوند که این خیلی تنها آدمها را میلرزاند در عالم بالا. ما هم امتحان داریم. حالا امتحان ملائکه جنسش با جنس آن متفاوت است. به اینکه آنها در تضاد قرار نمیگیرند. خدا یک کشش متضادی در آنها قرار نداده. شهوت ندارند، غضب ندارند. ما یک بخشی از ابتلائاتمان تو این کششهای متضاد است. از ما خواسته که روی این میل طبیعی که داری پا بگذار. روی علاقهات به بچهات پا بگذار. روی علاقهات به مال پا بگذار. روی این عصبیه قومیت پا بگذار. اینها هم شهوت هم غضب است دیگر. تعصب حرام است. با این تعصب میروی جهنم. تعصب نداشته باش. ملائکه که تعصب ندارند. مثلاً ما ملائکه کجاییم؟ مثلاً آره. مثلاً با ملائکه طبقه سوم مثلاً سمت راست عرشیم. ما عرش شرقی هستیم. با عرش غربیها کار نداریم، درست شد؟ یا مثلاً بالا برره، پایین برره. مثلاً دوربین ملائکه آنها به اینها فخر بفروشند. نه، این جوری نیست. آنها این را ندارند، ولی امتحان را دارند. امتحان آنها در کجاست؟ در آن زوایای جهل و ابهامشان. آنها هم جهل و ابهام دارند. «سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا.» ملائکه هم که همهچیز را نمیدانند. ملائکه هم سطحبندی دارند. ملائکه هم اسناد طبقهبندی شده برایشان تعریف شده. تازه آن هم که مثل جبرئیل در آن مرتبه عالی است، آن هم یک ارادهای هست که او میداند. اگر آن اراده نباشد، آن هم نمیداند. آن هم تو ابهام قرار میگیرد. سؤال میکند که: «کیاند اینهایی که تحت شعاعشند؟» جبرئیل سؤال میکند دیگر. سؤالش مگر نمیداند که اینها کیاند؟ که پیغمبر را نمیشناسد، حضرت زهرا را نمیشناسد. سؤال برای چیست؟ خودش یک بحث دیگری میشود، از متن خارج میشود. معلوم میشود که جبرئیل هم ابهام برایش هست.
خدای متعال فرمود که: «میخواهم به یکیتون به جبرئیل و میکائیل که این دو تا با همدیگر عقد اخوت دارند در بین ملائکه (ملائکه هم عقد اخوت دارند) به جبرئیل و میکائیل فرمود که میخواهم به یکیتون عمر بیشتری نسبت به آن یکی بدهم. کی حاضر میشود از عمرش بگذرد به نفع آن یکی؟» قبول نکردند. «میکائیل به من چه؟ میخواهد زودتر بمیره، خب بمیره.» خدای متعال فرمود که: «ولی من یک عقد اخوتی ایجاد کردم بین علی و رسولالله. این سؤال را از آنها مطرح کردم. علی بن ابیطالب حاضر شد که خودش را تقدیم کند برای حفظ پیامبر.» خلافت محشر! چنین فضیلت امیرالمؤمنین بر جبرئیل و میکائیل، یکی از فضایل امیرالمؤمنین. معلوم میشود آنها هم امتحان دارند. تو آن ساحت هم ما هنوز امتحان و ابتلا داریم. معلوم میشود جبرئیل هم نمیدانسته که اساساً این قضیه فیک، فیک بودنش البته به این معنا نیست که تقلب دارد میکند خدا. نه، تقلب دارد میکند. ببین یک واژه "تقلب" داریم: «فی تقلب الأحوال علم جواهر الرجال.» کلام امیرالمؤمنین. تقلب به معنای دگرگونی است دیگر. فرمود: «وقتی احوال دگرگون میشود، جواهر رجال بیرون میآید.» تقلب به این معنا را خدا دارد میکند. یعنی دارد به هم میریزد ببیند چی داری، داری. یک جور به هم میریزد آن چیزهایی که بالقوه داری. دیدید ما خودمان مثلاً با بعضی کلنجار میرویم ببینیم که این کفرش در میآید، چیکار میکند. تو روایت هم دارد که همدیگر را محک بزنیم، امتحان بکنید. صداش را در بیاور. مثلاً با کسی میخواهی رفیق بشوی، سه بار صداش را در بیاور ببین چی میگوید. خوب است دیگر. مثلاً تو فوتبال سه بار پاس نمیدهی ببین چیکار میکند؟ صدایش را در میآورد یا مثلاً وقتی میبیند گل شده، میگوید برو قرآن بیار، دست بگذار روش. فوتبال درس اخلاق نیستش که. آمدیم فوتبال بازی کنیم.
آدمها وقتی کفرشان در میآید، وقتی عصبی میشوند، وقتی به آن چیزی که دوست دارد، نمیرسد، وقتی آن چیزی که دوست ندارد بهش میرسد، چه مدلی میشود؟ این امتحان دیگر. این محک است. خودش را نشان میدهد. معلوم میشود چیکاره است. گفته: «همدیگر را محک بزنیم.» البته ما این هم نوعی از امتحانات است، با آن امتحان الهی متفاوت است. ما آن جور جنس امتحانات که خدا میخواستیم ببینیم چقدر مثلاً آدم پاک است، چقدر پاکی. ولی نسبت به وظایف اجتماعی و نسبتهای اجتماعی خودمان، آن کاری که میخواهیم بسپاریم، باید امتحان بکنیم. اتفاقاً وقتی کار را به کسی میسپاری که نیازمودی او را، بیعقلی عین خرابکاری است. یک محکی باید بخورد. شرایطی باید قرار بدهد. یک واکنشهایی را وادار بکنم که از خودش نشان بدهد. ببینم این آستانه تحمل چقدر است. آشناییاش با مسئله چقدر است. مدیریت بحرانش چه مدلی است. تصمیمهای آنیاش چه مدلی است. وقتی به غضب میافتد، آن لحظهای که میخواهد آناً تصمیم بگیرد، چیکار میکند. چقدر هیجانی برخورد میکند. چقدر احساسی برخورد میکند. چقدر خودش را مهار میکند. اینها تو روابط خودمان هست. کدامین نقطه محل ابتلا و خودش را نشان میدهد. ببین نکتهاش این است: خودش را نشان میدهد. اصلاً اگر این روند نباشد، هیچ کسی خودش را نشان نمیدهد. هیچ کسی قوهاش به فعلیت نمیرسد. هیچ کسی به منصه ظهور نمیرسد. این سازوکار این هستی است که خدای متعال قرار داده برای اینکه ما خودمان را نشان بدهیم.
به یک معنا ظاهراً ما در بین حیوانات هم حتی امتحان داریم چون حساب و کتاب بین حیوانات هم هست. علامه در المیزان یک بحثی دارند در مورد حساب و کتاب حیوانات. «أمثالکم» نام بردهاند، «مثل شماها هستند و امتهایی مثل شما دارند» و حشرت یعنی همین آدمها به صورت وحوش محشور میشوند. «ملکات وحشی دارد.» گفتند نه آقا خود وحوش محشور میشوند، خود وحوش حساب و کتاب دارند، میزان دارند به همان میزانی که درک داشته و به همان میزانی که تو آن درکش قابلیت امتحان داشته. برای همین ما بعضیها را ملامت شما یک سگ را بابت اینکه مثلاً پارس اشتباه کرده یا نابجا پارس کرده یا یک جایی وفاداری از خودش نشان نداده، ملامت میکنی. جالب بعضی فیلمها هستش مثلاً سگه یک اشتباهی کرده یک چیزی را شکسته. خیلی فیلمهای جالبی است. مطالب معرفتی توشان است. سگه مثلاً زده یک چیزی را شکسته. صاحبش میآید داد میزند سرش، این میرود یک گوشه حتی تو بعضی فیلمها از چشمان سگه گریه میآید. نمیدانم دیدید یا نه؟ معلوم میشود که سگ هم یک درکی دارد از اشتباه و یک انتخابی دارد، بررسی و برآوردی دارد برای رفتارش. خودش میفهمد که برآوردش غلط بوده، تصمیم غلطی گرفته، اشتباه کرده، کارش مطابقت با حق نداشته. اساساً عذاب و عقوبت مال همین است دیگر. جایی که من آگاهانه کاری را انجام میدهم که مطابقت با حق ندارد. یک کاری را آگاهانه انجام میدهم. کاری که درست نیست. سگ هم میفهمد کارش درست نبوده. حتی گربه هم مثلاً میفهمد. ممکن است بقیه حیوانات هم باشد. میفهمد کار درست، کار غلط. میفهمی اینجا یک واکنشی باید نشان بدهد. وقتی با چاقو میروی پیش گوسفند، میدَوَد، در میرود. واکنش درست در برابر این چاقو فرار است. وقتی کاری که باید انجام بدهد را انجام نمیدهد، مستحق ملامت است. رضا، پشیمانی هست در حیوانات، حسرت هست در حیوانات. حتی اقرار به اشتباه تو بعضی حیوانات هست. فهم اشتباه است. به همین دلیل اینها حساب و کتاب دارند. تو همین میزان تو ملائکه هم هست.
ولی نکتهاش این است که، خوب دقت کنید این بحث را داشته باشیم. میخواهم به جایی برسانم ازش عبور کنیم. نکتهاش این است که در مورد ملائکه و در مورد حیوانات، این آزمونها سطح و مرتبه وجودیشان را نشان نمیدهد. ارتقا و سقوتی نخواهند داشت. خوب دقت کنید، خیلی نکته مهمی است. یعنی هیچ وقت یک گربه با گزینههایی مواجه نیست، با آزمونهایی مواجه نیست که مرتبه وجودیش را از سطح گربه بودن بالاتر ببرند، یا گربه بودن پایینتر بیایند. هیچ گاوی درکش به سگ نمیرسد. هیچ سگی درکش به گاو نمیرسد. هیچ میمونی عوض نمیشود. تو همان سطح خودش آزمونها و گزینههایی دارد که آن اموری که در او ودیعه نهاده شده را به منصه ظهور میرساند. ممکن است بعضی جاها هم اشتباه بکند. اراده و اختیارش تو حد خودش. خیلی مطالب کلامی مهمی است اینهایی که دارم میگویم. نظریات تخصصی مال رشته کلام است. کسی که متخصص است رو هوا میزند. اگر درست فهمیده باشیم، به منصه ظهور میرساند. درست است که به منصه ظهور میرساند، ولی مرتبه وجودیش تغییر نمیکند.
این تفاوت امتحان انسان با ملائکه و حیوانات. ما را مخیر کردند از مرتبه جمادات تا مرتبه فوق ملائکه. گفتند: «انتخاب کن.» به یک گربه میگویند که انتخاب کن، گربه خوبی باشی یا گربه بدی؟ گربه مفید باشی یا گربه مضر؟ به یک سگ میگویند که انتخاب کن که این وفاداریت را مثلاً همهجا نشان بدهی یا یک جاهایی بخل نسبت به این وفاداری نشان بدهی. دارد دیگر، میتواند یک جاهایی بعضی حیوانات اشتباهات اینجوری با همدیگر تفاوت دارند. مثلاً یک سگی خیلی باوفا، یکی خیلی با جوش میخورد. داریم دیگر تو حیوانات، یک گربه خیلی بهت وابسته میشود. خب بقیه گربهها شاید اینجوری نباشند. شاید بعضی گربهها عاطفیترند، بعضی گربهها کما اینکه مثلاً اسب امام حسین (علیه السلام) با بقیه اسبها متفاوت بوده، یا سگ اصحاب کهف با بقیه سگها متفاوت بوده. داریم ما. یعنی حتی مثلاً گفتند این حیوان، حیوان بهشتیای است. حیوانات هم بهشت و جهنم دارند. بهشتی بودنش به چیست و چرا یک حیوان بهشتی میشود؟ ما سگ بهشتی داریم، سگ جهنمی هم داریم. کلاب نار هم داریم. خیلی عجیب است ها. بعضی سگهای جهنمی، بعضی سگهای بهشتی، و به انتخاب خودش بهشت و جهنم سگ خوب میشود، سگ بد میشود.
خیلی بازی پیچیده و عجیب غریبی. ولی نکتهاش این است که هیچ سگی، هر چقدر هم خوب باشد، مثلاً به مرتبه وجودی و درک میمون نمیرسد. مثلاً میمون تو حیوانات خیلی از همه اینها باهوشتر است، تفطن بیشتری دارد. میگویند در برزخ بین حیوانیت و انسانیت است، مثل نخل که در برزخ بین نبات و حیوان است. نخل خیلی ادراک دارد، خیلی میفهمد. نمیدانم اینها را خبر دارید یا نه که مثلاً یک سال نخل محصول نداد، میشناسند با سیاه بازی. خیلی چیزهای عجیب غریبی است ها. آره، خیلی بله. یک جماعت پا میشوند با تبر میآیند بزنیم. دو نفر هم پا میشوند میآیند جلو درخت، میگویند نه آقا، تو را خدا ما از طرف این قول میدهیم امسال بار میدهد. آقا مطمئن بار ندهد سال بعد میزنیم ها. میگوید نه آقا، مطمئن امسال دیگر میچیدنی. حتماً باید چوب بالا سرش باشد. معلوم شد میتوانسته. چیکار میکرد؟ تنبلی میکرد. در اینکه پس میفهمد. بنی نخل وقتی این طور واکنش نشان میدهد، سطحش بالاتر نمیرود، سطحش پایینتر نمیآید. ولی در عجایب انسان این است که ما آن به آن، آن به آن، آن به آن مرتبه وجودمان بالا پایین میرود. خیلی چیز عجیبی است ها. خیلی چیز عجیبی. اگر آدم به این توجه داشته باشد، ممکن است این ساعت از ملک بالاتر باشد، ساعت بعد از سگ پایینتر باشد. نه، ساعت بعد، دقیقه بعد، لحظه بعد. آره، گفته بود که امام جمعه خطبه میخواند، خوب خطبه اول اخلاقی، خطبه دوم سیاسی. خطبه اول تکبیر نمیگوید. همه گوش میدهند، گریه میکنند. مثلاً خانوادگی، اخلاقی، اعتقادی، بحثهای اعتقادی و اخلاقی و اینها میکرد در مورد تجسم اعمال. خطبه اول مردم. «در قیامت ملکات ظهور پیدا میکند. هر کسی هر ویژگی تو دنیا داشته، آنجا به همان شکل محشور میشود.» مثلاً ممکن است همین بنده حقیری که اینجا برای شما خطبه میخواندم، در قیامت خدای نکرده به شکل سگ محشور بشوم. یکی برگشت گفت: «تکبیر!» خیلی به جانش نشسته بود که حاج آقا بالاخره.
واقعیت زندگی ما خیلی عجیب است. گاهی ما میمانیم تو سابقه طرف که آقا این ۳۰ سال پیش فلان بود، ۲۰ سال پیش فلان بود. اینکه آدم خوبی بود! کی خوب بود؟ تا کی خوب بود؟ سقوط یک لحظه است. اینکه آدم بدی بود! گاهی میمانی تو سابقه بد طرف. اینکه آدم بدی بود! تا کی بد بود؟ صعود یک لحظه است. انقطاع یک لحظه است. بابا طول عمرش، طول عمرش طرف ساحری کرده. سحرش هم جزو ساحران معمولی نبوده. سحار علیم بوده. فرعون برگشت گفتش که از هر جایی ساحر علیم را بیاوری. ساحر علیم نه، ساحل سحر صیغه مبالغه است. خدای سحر. طرف شاگرد ماگرد هم نیاریم. استادها را برداریم بیاوریم.
خیلی واقعاً عجیب است. فرض کن ۵۰ تا هرچی جنگیر، رمال، طاقباز. طرف ۸۰ سال دروغ گفته باشد. بعد اینها همه پیر بودن. ساحر علیم بودند، پیر بودند. به تعبیر امام حسین در دعای عرفه طول عمرشان را اینها کافر بودند. خود سحر یک بار انجام دادنش آدم را کافر میکند. در حکم کفر است. بعد اینها چقدر شاگرد داشتن. چقدر زندگی مردم را به هم ریختند. اصلاً من به حقالله هیچ کار ندارم. حقالناسهایش را نگاه کن. چقدر با اینها پول مفت خوردند. چقدر مردم را سر کار گذاشتند. چقدر حق ناحق کردند. خیلی عجیب غریب است دیگر. ساحر که قسم آیه قرآن بخورد بعد بگوید سرت کلاه میگذارد دیگر. سحر همین است. بعد اینها پا شدند آمدند پیش فرعون. به فرعون گفتند: «ما اگر غلبه بکنیم به ما چی میدهی؟» فرعون گفته: «انکم اذا لمن المقربین.» از مقربین من میشوید. برای تقرب به فرعون آمدند تو میدان. وقتی هم خواستند چوبها را بندازن، گفتند: «به عزت فرعون.» به عزت فرعون قسم و غلبه میکنیم. همه اینها را تصور کن. بابا به عزت فرعون قسم خوردن برای تقرب به فرعون. یک عمر شیادی، کلاهبرداری، حقه، حقالناس، حق و ناحق، پول حرام. یک لحظه حقیقت جلوه کرد. فهمیدند این سحر نیست. ما ساحر ا میفهمیم از ساحر اینها بر نمیآید. این آدم ساحر نیست. همان لحظه کنش نشان داد. سحرت را فعال کردی، سحرت را سحر. خلاصه آقا میآید تو میدان. این حقی است که حتی خدا برای این ساحر هم خدا با آن هم کار دارد. خدا با آن هم کار دارد. آقا، یک عمر حرام خورده این آقا. یک مشت فلان هم خدا به آن هم نظر دارد. امام حسین هم به او نظر دارد.
این را بگویم از اینجا میخواهم بحث را تمام بکنم دیگر. آنکه برای امشب آورده بودم برای فردا شب. آخر امشب باشد که دیگر باهاش برویم تو روضه. خیلی این چیز عجیبی است ها. ببین اینی که امتحان و بالاخره خوب و بد و اینها تو آدم بروز پیدا میکند یک بحث است. اینی که خدا تا لحظه آخر قطع امید نمیکند یک بحث دیگر است. تا لحظه آخر. فرعونش هم بابا. فرعون اینها که ساحر بودن. فرعونی که این بدبختها را هم گرفت دست و پایشان را قطع کرد و اعدام کرد. این همه بچه کشته. تا لحظه آخر کار دارد خدا با اینکه این بهش اتمام حجت بشود و برگردد. آن لحظهای که روح جدا شده میگوید ایمان آوردم. میفرماید: «الان فقط است.» چرا آخه دیر؟ چرا دیر به فرعون میگوید؟ چرا دیر؟ الان چرا الان؟ بابا تو یکی ببند. بابا کی را ببند؟ بابا. موضوع قطع امید میکنیم در حالی که خیلی حساب کتابها عجیب غریب تو دستگاه خدا. ما واقعاً ساحران را هیچ امیدی نداریم بهشان که اینها عاقبت بخیر بشوند. سامری را هم هیچ احتمال هیچ گمانی این را نداریم که این چپ بکند. همه اینها مال یک دوره است دیگر. خیلی دستگاه حضرت موسی دستگاه عجیب غریبی. ساحران را از آن ور دنیا خدا جمع کرده. داشته تو مملکت خودش سحر میکرده. کثافتکاری میکرده. آمده برای فرعون مزدوری کنه، بزند کل حضرت موسی را بخواباند. بعد صد سال کثافتکاری. خدا برداشته آورده. لحظه آخر، عمر شدن شهدا و اسمشان در قرآن ماند. سامری تربیت شده حضرت موسی که چشم برزخی دارد: «فبصرت به ما لم یبصروا به.» که جبرئیل را دید موقعی که از دریا عبور میکردند. جبرئیل را دید. رفت از آن جایی که دید جبرئیل ایستاده با اسبش از گل آنجا برداشت. با آن گل چیکار کرد؟ گوساله را درست کرد. گوساله سامری شد. این عاقبت که البته به خاطر خدماتی که داشت حضرت موسی اعدامش نکرد. دچار بیماری شد. بیماری لامساس. فقط تماس با من پیدا نکن. دست بهش میزنم تب ۴۰ درجه پیدا میکرد. تو بیابانها تک و تنها میچرخید: «به من نزدیک نشو.» ولی اعدامش نکرد. چقدر آدم متنوع است. از ملک بالاتر. ساحران شدن شهید. شهید از ملک بالاتر است. یعنی ساحران تا دیروز داشتند کثافتکاری میکردند، امروز رفتند پیش خدا. ملائکه دارند سجده میکنند به ساحران فرعون. آن ور چی؟ آن ورش یک عمر عبادت.
یک داستان از شهید مطهری روایت نقل میکند. خیلی اینها ترسناک است. میگوید که دو تا برادر بودن تو یک ساختمون بنی اسرائیل. یکی طبقه پایین مینشست، یکی طبقه بالا مینشست. یکی اینها ۳۰ سال توی ساختمون با هم بودند. یکی دائم تو طبقهاش فسق و فجور و عرقخوری و مطربی و زنبازی و کثافتکاری. یکی هم دائم تو طبقهاش نماز و عبادت و تهجد و روزه و اینها. یکهو این دو تا بعد عجیب غریبی است ها. اصلاً آدم موهای کلهاش میریزد. بعد ۳۰ سال این یکهو به دلش افتاد گفت ۳۰ سال معصیت کردی. یک بار هم برو بالا ببین آن داشت چیکار میکند. ۳۰ سال نماز خواندی. یک بار هم برو پایین ببین چه عشق و حالی میکند. گفت: «این دو تا آمدند تو راه پله به هم رسیدند. قبض روح شدند. جفتی مردند. برادر طبقه پایین رفت بهشت. برادر طبقه بالایی رفت جهنم.» چون اساساً آقا، دقت. این جمله را یادگاری داشته باشیم. فلسفه ابتلا رجوع است. فلسفه ابتلا رجوع. «لعلهم یرجعون.» و «لهم بالحسنات و السیئات لعلهم یرجعون.» بیشتر در مورد این آیه صحبت خواهم کرد در سوره اعراف. مبتلا میکنیم برگردند. فرایند رجوع با ابتلا برای همه. حتی اونی که «ارجعی الی ربک راضیة مرضیة» برگرد. «ارجعی» آن هم با ابتلاست. ولی این رجوع است. اگر یک ذره نور تو وجودت باشه، آن بزنگاه انتخاب رجوع الی الله میشود. یک ذره ظلمت تو وجودت باشه، آن لحظه بزنگاه رجوع منالله میشود. این ۳۰ سال گناه کرده، یکهو رجوع الی الله میکند، میرود بهشت. آن ۳۰ سال طاعت کرده، یکهو رجوع منالله یا از خدا برمیگردد. خیلی عجیب است. و ابتلا دایرهاش در انسان این است. از ملک بالاتر را از شیطان پایینتر میکند. اونی که سجده ملائکه بهش میشد را کاری باهاش میکند که شیاطین بهش سجده کنند مثل سامری. شیاطین، شیاطین. دمت گرم میگوید. و خیلی این فرایند، فرایند عجیب غریبی این جوریه که نمیشود هیچی حساب کتاب پیش ما ندارد. نه در مورد دیگران میشود آدم سفت صحبت کند. در مورد خودش که. دلمان خوش است آقا. ما ۳۰ سال گریه کنید. این قدر گریهکن داریم سقوط کرده. روضهخوان داریم سقوط کرده.
این بچهها بودن توی بین الحرمین. گفتم که در عملیات مرصاد مجاهدین خلق، منافقین، وقتی میخواستند بیایند عملیات بکنند، وقتی میخواستند بیایند اسلام آباد غرب و آن مناطق آدم بکشند، رفتند با حضرت عباس عهد بستن. وصیتنامهشان آنجا نوشتهاند. عجیب نیست. ما خیلی دلمان قرص است. خیلی مطمئنیم. اینکه این کربلاها، ما را کربلاها چطور این را نجات ندادند؟ این است قضیه. یک چیزهایی تو وجود آدم به جز اعتصام به چیزی نمیشود دل بست. اعتصام به خدا. آخرش اونه. به من نیست. با من تو وجودم یک چیزهایی هست بخواهد اینها را برملا کند. امتحانات. آقای بهجت همیشه میفرمود (رضوانالله علیه) میفرمود: «تفاوت ما با یزید این است که خدا امتحانی که از او گرفت، از ما نگرفت. و اینها معلوم میشد ما چقدر یزیدیم.» یک متن خوبی را رفقا فرستاده بودند: «یزید لاابالی بود، سلبریتیباز بود، عرق میخورد، ادکلن فرانسه میزد.» امروزیش کرده بودند. چند نفر از شما از اینها، همینی که تو میخواهی. پلورالیسم دینی بود. هر کی به دین خودش. عیسی به دین خودش. به کسی کار نداشت. مسجد هم بود، عرقخوری هم بود. حیوان خانگی داشت، پت داشت. آینه من است. من هنوز تو آن بزنگاهی قرار نگرفتم که به خاطر تعارض منافعم بخواهم سر ببرم حقیقت را، بخواهم سر ببرم امام حسین را. تو آن موقعیت قرار بگیرم، من هم سر میبرم. چون دارم مایه خوشحالیام. نگاه میکنم به کارهایم. میگویم من که سر نبردم. مایهاش را که داری. تو موقعیتش هم که قرار نگرفته بودی. به چی دلت خوش است؟ از آن ور اینهایی که همه را از با دم تیغ میدهی بیرون. اینها هم خیلیها تو موقعیتش قرار نگرفتند. کی فکر میکرد مردم فرانسه و انگلیس و اینها وقتی مواجه میشوند این ظلم عریان در فلسطین، جوانهای آمریکایی که همه مست و پاتیل و سگباز و لاابالی و همجنسباز و چیاند؟ مگر اینها نماز شب که نمیخوانند که. جوانهای آمریکایی تو دانشگاه بچههای فلسطینی. آخوند داریم حرفهایی میزند علیه فلسطین. عجیب نیست. روضهخوان داریم اسرائیل را سفید میکند. روضهخوان در مسائل سفید میکند. آنجا همجنسباز داریم. یکهو مواجه میشود. اینها عجایبی است که تو کربلا رخ داد. پینهبستهها جا ماندن. عرقخورها آمدن، رفتند گرفتن، بردن، رفتن. آره، شفعه. دیگر یک محبتی است دیگر. به هر حال اثرش. ببین چیست. چیکار میکند. خیلی عجیب است. و عجیب این است که از اینهایی که ما ناامیدیم، خدا از اینها ناامید نمیشود. زود ناامید نمیشود.
بروم تو روضه. خیلی معطلتان نکنم آقا. امام حسین از این آدمهای پست، پلید، نامرد جبهه عمر سعد تا لحظه آخر ناامید نشد. چون انسان تا انسان تو دنیاست، در مقام ابتلاست. و تا وقتی در مقام ابتلاست، در مقام سقوط یا صعود، ولو یک ثانیه، ولو یک ثانیه. خیلی حرفها آقا. این خیلی مطلب عجیبی است. لذا امام حسین (علیه السلام) تا لحظه آخر هرچه میتوانست نسبت به این لشکر انجام داد. یک ذره ترحم در وجود اینها جلوه بکند. یکم دلشان بسوزد. یکم یک محبتی بکنند. یک ذره محبت، یک ذره انعطاف، یک ذره تمایل نشان بدهند. و این رحمتالله الواسع است. اگر اینها یک سر سوزن تمایل نشان میدادند، دستشان را میگرفت. بابا وقتی جایی سید علی قاضی میتواند (خیلی آن نکته برای بنده عجیب بود که نگفت امیرالمؤمنین نجات داد، امام حسین نجات داد)، میخواست عظمت آقای قاضی را نشان بدهد، رحمت خدا را نشان بدهد، جایگاه اینها را نشان بدهد. اثری که توسل کوچیک را نشان بدهد که شما به سید علی قاضی توسل پیدا کردید در این جایی که امیرالمؤمنین هست، امام حسین هست، قمر بنی هاشم هست. مشکل سنگین این آدم را سید علی قاضی حل کرده. سید علی قاضی حل کرده. حالا ببین جایی که پای امام حسین بیاید وسط آن قضیه معروف آقای بهجت را شنیدید دیگر. عرض کردم قبلاً اگر کسی غیر آقای بهجت این را میگفت، واقعاً نمیشد باور کرد. میفرمودند که شخصی میخواست از ایران برود کربلا و نجف. چند بار بنده نقل کردم. و ناصبی بود که همیشه به شیعیان توهین میکرد، اذیت میکرد اینها را. اینها که میخواستند برن زیارت، او فهمید اینها میخواهند برن زیارت. یک تمسخر که شروع شد و توهین کرد اینها عصبانی شدند. او برگشت به خود امیرالمؤمنین توهین کرد و گفت: «حالا تو هم میروی میفهمی. اینها هیچکارهای نیستند. از اینها هیچی بر نمیآید.» این هم برگشت گفت: «من میروم بست مینشینم، نفرین میکنم تو را. تو را زمینگیر میکنم برمیگردم.» و آمد رفت. سه روز حرم امیرالمؤمنین معتکف شد. فقط با این نیت که این ناصبی را باید از روی زمین بردارید. این داغ دل شیعیان ما، آن شیعیانی که هستیم و میشناسیم، این را آرام بشود. میگوید: «سه روز بست نشسته بودم، خوابی دیدم از امیرالمؤمنین حضرت فرمودند: "تا قیامت اینجا بنشینی اینی که میخواهی نمیکنی."» گفتم: «چرا؟» حضرت فرمودند: «حقی به گردن ما دارد.» «حقی به گردن ما دارد.» میگوید: «وقتی برگشتم او مسخره کرد. میگوید: "حالا نکته برگشتم."» گفتم: «یا امیرالمؤمنین، همیشه به شیعیان حضرت فرمودند: "باشد. حقی به گردن ما دارد."» یعنی چی؟ این حرفها؟ چه خبر است؟ وقتی برگشتم طرف گفت: «دیدی؟ چیزی نشد. دیدی اینها نمیتوانند کاری بکنند.» گفت: «من خوابی دیدم. امیرالمؤمنین فرمودند: "تا قیامت بنشینی کاریش نمیکنم. چون حقی به گردن ما دارد."» گفت: «چی بوده این حق؟ بگو ببینم. بگو.» امیرالمؤمنین تو خواب به من فرمودند: «این یک وقتی شرطه کربلا بود (پلیس کربلا بود، پاسبان بود، شبگرد بود). شب تشنه میشود. دنبال آب میگردد. پیدا نمیکند. همین طور قدمزنان تا فرات میرود. به فرات که رسید با اینکه ناصبی بود، دست به آب زد بخورد، یک نگاهی انداخت، گفت: "چی میشد حالا آب میدادن میکشتنش و یک کمی هم کنار چشمش خیس شد."» این ناصبی تا این را شنید گفت: «به خدا قسم، نه کسی آن وقت کنار من بود، نه تو عمرم برای کسی تعریف کردم. پس اینها اینند.» حضرت فرمود: «حقی به گردن ما دارد. تا قیامت بنشینی کاری نمیکنیم.» چی میشد آب میدادند حالا که کشتین حالا یکم آب میدادین چی میشد؟ رحم کردن. رحم کردن.
تذكرة الخواص از هشام بن محمد نقل میکند: «لما راهم الحسین علیه السلام مسرّین علی قتله.» امشب دیرترم شد، ببخشید. دیگر حالا این چند شب اشکالی ندارد. جای دوری نمیرود. بعضیها این شبهای محرم دو سه ساعت سینهزنی عزاداری. حالا این یکم سخنرانی بیشتر، یکم روضه بیشتر. معلوم نیست ماه رمضان. من واقعاً خودم امید ندارم به اینکه محرم سال بعد باشم. خیلی تو نگاه من این است که این محرم شاید محرم آخرمان بشود و حسرتها خواهیم خورد آن طرف که چقدر میشد از این سفره رحمت جمع کرد. بابت این یک کلمه. وقتی حق پیدا میکند آدم چیکارها میتوانسته. چند شب یکمی بیشتر صفا بکنیم با امام حسین. این هم کار خدا بود دیگر. امسال برنامه چیز دیگر بود. کلاً همهچیز به هم ریخت. فکر نمیکردیم امسال این مدلی بشود. بنشینیم راحت اولین محرم عمر ماست اینجور با صفا راحت با فراغ. لطف خداست اینها همه الحمدلله.
میگوید که امام حسین (علیه السلام) دید اینها اصرار دارند بر قتلش. «مسرّین علی قتله.» واقعاً عزمشان را جزم کردند که من را بکشند. حالا ببین رحمتالله الواسع یعنی چی؟ هم مظلوم ببین یعنی چی؟ غریب ببین یعنی چی؟ یعنی میگردد یک چیزهایی را پیدا میکند، دست میگذارد. یک روزنهای تو وجود آدم جلوه بکند، برگردد. یک چیزهایی دست میگذارد که فقط آدم یک ذره انعطاف به حق نشان بدهد، رجوع کند به حق. ببین چیکار میکند. «اخذ المصحف و نشره.» قرآن را بلند کرد امام حسین، باز کرد. به سر گذاشت. «جعله علی راسه.» ببین چیکارها که نکرده امام حسین در کربلا. قرآن را بالا سر گرفت و نادا. فرمود: «بینی و بینکم کتابالله، بین من و شما کتاب خدا واسطه باشد.» بابا کاری که عمرو عاص کرد در برابر امیرالمؤمنین و این شیعیان ضعیفالایمان و کمدانش و کمخرد کنار امیرالمؤمنین فریب خوردن. آن اصلاً نمیخواست به قرآن پناهنده بشود. فریب داد قبول نکرد. گفتم دیگر قرآن را واسطه کرده بود حالا همان کوفیها آمدند امام حسین میفرماید آقا بیاین قرآن را واسطه. به خاطر قرآن دست بردارید. به خاطر قرآن کوتاه بیایم. به خاطر کتاب خدا. حالا آنها میگفتند مسلمان هم نیست قرآن واسطه کرده. هنوز بهش میگویند تو مسلمان نیستی. بعد فرمود: «و جدی محمد رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) و من جدم، جدم پیغمبر را واسطه میکنم. به خاطر جدم کوتاه بیاین. به خاطر جدم بگذرید.» «یا قوم بمتسهلون دمی.» آخه چرا میگویید خون من؟ یا امام حسین، از ما هم ناامید نشویا. تا لحظه آخر برای ما مایه بگذار. یا ما را زود دک نکنیا. قرآن اثر ندارد، پیغمبر اثر ندارد. وارد عواطف انسانی اینها شد. دیگر چیزی که دیگر هر آدمی را اینجا متأثر میکند. «فلتفت الحسین علیه السلام.» دیدی صدای بچه کوچیک دارد میآید. نمیدانم تو هم مثل من این قدر به شب هفتم امید داری یا نه. خیلی شب عجیبی است. شب، یک محرم و یک شب هفتمش. یک زندگی و یک محرم. یک محرم و شب هفتمش غوغا. شب هفتم خیلی خبرهاست. شب هفتم خیلی خبرهاست. شب هفتم یکهو دید یک صدایی میآید. «فاذا به طفل له یبکی عطشا.» صدای بچه کوچولو میآید از شدت عطش دارد گریه میکند. انگار یکهو برق امید تو دل امام حسین جهید. آخ جون، یک سوژه پیدا. این را دیگر قبول میکنم. دیگر با این کوتاه. دیگر این را نشان بدهم دیگر عقبنشینی میکنم، دست برمیدارم. «و قال» آمد. «فاخذه علی ده.» بچه را سر دست گرفت. همه ببینند. چقدر کوچولو. ببینم چقدر تشنه است. ببینم چه شکلی گریه میکند. فرمود: «یا قوم.» اصلاً عبارت را ببین. مظلومیت دیگر اصلاً چیست؟ یعنی غیر از این مظلومیت چه معنایی دارد؟ همسایه باشی اصلاً به شایسته رحم نیستم. باشم. نفرمود به خاطر این بچه کوتاه بیاین. فرمود: «به این بچه رحم کنید.» رحم کنید. اصلاً نگذاشتند حرفش تمام شود. اصلاً ببین کارها برعکس اینجا. به جای اینکه رحم بجوشد، قساوت جوشید. چیست در این آدمیزاد؟ چه جنسی است؟ چی پنهان کرده تو وجودش؟ چی با خودش فکر کرد تو آن لحظه؟ یعنی نابود نشست؟ تصمیم گرفت یک کاری کند که الان این ممکن است این یکم دیگر سر دست امام حسین باشد. یکی از این سپاه ما رحمی بهش بکند. کسی برود یک آبی بدهد. بگذار سریع قضیه را تمامش کنم. این خیلی نباید... «فرماه رجل منهم بسهم.» این رجل منهم را داشته باش. یک روایت میخواهم از امام باقر امشب برات بخوانم. آتیشت بزند. تا حالا این روایت را نخواندهام. امشب میخواهم بخوانم. البته میشناسید همه تان کی بوده، ولی یکم با توضیحات میخواهم بگویم. فرمود: «یک کسی (یعنی مقتل میگوید یکی از اینها) یک مردی از اینها تیری انداخت.» که خب مردش را میدانید کی بوده، حرمله بوده. تیرش را هم میدانی چی بوده. تیرش را هم میدانید چی بوده. سخت است. خیلی توضیحات.
خدا رحمت کند آیتالله فاطمینیا را، شاد باشه روح این خوبان، این اولیا. پسر ایشان میفرمود که: «به بابام گفتم: "بابا چند ساله من دقت کردم شب هفتم روضه علی اصغر نمیخوانی. هی به یک جای دیگر میزنی، یک گریزی میزنی، تمامش میکنی. چیست بابا؟ چرا؟"» گفت: «چون به من گفت بابا: "من اگر روضه علی اصغر بخوانم، میمیرم. نمیتوانم. نمیشود. نمیشود."» کجایش را من بگویم؟ از چیش بگویم؟ بابا، تیر سهشعبه جا دارد. تیر سهشعبه را کجا استفاده میکنند؟ تیر یک وقت با کلاش یک چیزی را میزنی. یک وقت با توپ تانک میزنی. یک وقت با موشک میزنی. فرق میکند آن هدف شما چیست، کجاست. با راکت میزنی. تیر سهشعبه مال آن صیدی است که گریزپا، تیزپا، در حرکت و هر لحظه ممکن است به سه جهت مختلف حرکت بکند. برای آهوی پرسرعت استفاده میکنند. اگر من تیر را پرتاب کردم تا وقتی تیر بهش برسد، به هر کدام از این سه طرف حرکت کرد، تیر بهش بخورد. سهشعبه یعنی سه تا نیزه، سه جهت به این تیر بسته شده است که تو یک روایت دیگر فرمود: «یک تیر بلند.» روایت فرمود: «ذی ثلاث شعب بود.» سهشعبه داشت. من نمیتوانم بازش کنم که این تیر وقتی بیاید چیکار میکند. فقط همین قدر بگویم سیر کارش زخم کردن. تیر کارش زخم کردن است. حتی اگر به گلو هم بخورد فرو میرود دیگر. چیکار کنم؟ این خلاف قاعده است که تیر به گلو بخورد و سوراخ بشود. همه این را گفتن. هیچکی نگفته تیر فرو رفت. همه گفتند سر جدا شد. این را باید از چند روایت بخوانم. هی میروم برمیگردم. بگذار یک بار با این روایت تمامش کنم. «الحسین علیه السلام یبکی و یقول.» گریه کردن امام حسین شروع کرد. مناجات کردن شروع کرد. نفرین کردن. نفرین کردن. «اللهم کم بیننا و بین قوم دعونا لینصرونا.» فقط خدایا، اینها ما را دعوت کردن کمکمون کنن. بچه را بهشان نشان یک خیلی حال امام حسین بلا تشبیه عبارت آقا فرمود: «دلم برای رئیسی سوخت.» آدم یکهو دلش برای مظلومیت کسی برای معصومیت یک کسی امام حسین خیلی دلش برای معصومیت این آقا فرمود: «دلم سوخت.» تا وقتی رئیسی بود این حرفها را نمیزدن. وقتی از دنیا رفت خوب و یاش را دارند میگویند. نظیرش در واقع یک جورایی این است دیگر. امام حسین دلش سوخت. بابا آخه لااقل نمیزنی خودش داشت میمرد. دلم سوخت. نکردم یک ذره آب به دلم سوخت بچه تشنهام رفت تشنه رفت. چی بگویم؟
روضهی علی اصغر یک بخشهایش اصلاً این روضه فقط در میان زن هاست. یک جاهایش را فقط زنها میفهمند. آنهایی که بچه شیرخواره دارند میفهمند. اصلاً کلا دوران شیردهی دوران خاصی است. بچه شیرخواره هم یک ویژگیهای خاصی دارد. خیلی نمیخواهم شرح بدهم برات. حیفم میآید بعضی حرفها را. حیفم میآید رد شوم.
من چون برادر کوچک شیرخاره داشتم که به رحمت خدا رفت، چیزهایی را آدم میبیند خیلی عجیب است. حالا یک بخشیشان که همه شنیده اید که سینه مادر تا چند روز شیر میآید. خیلی برای مادر سخت است. شیر باشد، بچه نباشد. یکی از چیزهای عجیب و تلخش این است، مادر تو دوران شیردهی شرطی میشود نسبت به صدای بچه. مادر تو خواب سنگین هم که باشد، اصلاً خدا این را قرار داده، یک ساعت خوابیده باشد، نیم ساعت خوابیده باشد. تا بچه یک تکان میخورد، یک مادر میپرد که این بچه شیر میخواهد. بچه گرسنه است. حالا اونی که من تجربه کردم این بود، تا چند شب مادر یکهو از خواب میپرد میگوید: «صدای بچهام را شنیدم.» بعد هی نگاه میکند میبیند هیچ خبری نیست. اینها احوالات رباب است ها. خیلی عجیب است. خیلی عجیب. خیلی عجیب است. بعد لباسهایش را نگاه میکنی یک داستان است، گهوارهاش را نگاه میکنی یک داستان است. خیلی عجیب است. بچه شیرخواره، چون بچه خودش دائمان باید حواست بهش باشد. دائمان باید بهش رسیدگی کنی. بعد مادر برنامهریزی دارد. مثلاً پسفردا میخواهد بچه را حمام ببرد. بعد یکهو یادش میافتد میگوید حمام ببرم. خیلی عجیب است. داستان عجیب غریبی دارد. خلاصه آقا اینجا امام حسین (علیه السلام) به هم ریخت. به هم ریخت. حالا این روایت را بخوانم. بعد آن یکی روایتها را یک اشارهای بهش بکنم.
کاری کرد امام حسین، عجیب و غریب، عجیب و غریب. یکیش این بود که نفرین. یکی دیگرش چیست؟ که تو روایت دیگر است. دست گذاشت زیر گلو. این خون فواره زد. دیگر تو را خدا امشب ببین. کار برعکس شد. باید دست میگذاری زیر لب. علی، نشد دیگر. حالا دست گذاشته زیر گلو، هی خون میزند تو دست امام حسین، هی میپاشد به آسمان. یک کار دیگر هم که کرد، هی این خون را مالید به خود بچه. هی مالید به خود بچه. همه تن این بچه را خونی کرد. یک کار دیگرش، این خون را هی مالید به محاسن خودش. تبرک کرد. تبرک خون مظلوم. خون معصوم. ببین خیلی سوخته. امام حسین مشخص است. خودش به خودش تسلیت گفت: «حبنا علیه بما انه بین الله.» اصلاً نبود. جای دیگر، خودش به خودش تسلیت بگوید. حسین، آرام باش. خدا دارد میبیند. آرام باش. ولی هنوز معلوم است جگر آقایمان کار به تسلیت خدا رسید. نبود. ظهر عاشورا خدا آشکارا تسلیت بگوید به امام حسین. مهندسی معکوس کنی مطالبی مقتل را باید ببینی حال امام حسین چی بوده. فکر امام حسین درگیر چی بوده که خدا این طور ظهر عاشورا تسلیت گفت. یکهو ندایی شنیدن. «فَنُودی من.» صدایی در آسمان پیچید که دوست و دشمن شنیدند. معلوم است دست روی چی گذاشت. معلوم میشود هنوز یک جایی است که امام حسین آرام نشده. هنوز التهاب دارد. گداخته است. خدا تسلیت گفت. این را روضهای بیشتر زنها میفهمند. صدا زدند: «دعه یا حسین، حسین. بچه را ول کن. ولش کن. فی الجنة.» بچه را بده. تحویلش بدهیم تو بهشت.
این روایت را یادگاری بگویم. دو تا جمله. شنیدید یکیش را نشنیدین قاعدتاً. میخواهم بگویم این داغ ریشه دارد. این داغ اصلاً، ببین یک چیزی بهت بگویم. این جمله را یادگاری از من امشب داشته باش. داغ علی اصغر از امام حسین به بچههایش ارث رسید. یک بار دیگر میگویم، گوش بدهید. داغ علی اصغر از امام حسین به بچههایش ارث رسید. همه سوختند. سوزاند. قلب امام حسین را آتش زد. قلب امام حسین را آتش زد.
این روایت را یادگاری داشته باش. میگوید که: «عقبة بن بشیر اسدی.» اولین بار این روایت را میخوانم. خیلی روایت عجیبی است. برو تو عمقش دیگر. شما الحمدلله همه تان اهل فهم اید دیگر. چون اهل فهمید، میشود خواند. خیلی از اهل روضه اینها نیستند، نمیگیرند مطلب را. شماها چون یک عمر پای روضهاید، مطلب را رو هوا میزنید، میبینید چی دارد میگوید. روضه دست روی چی دارد میگذارد. یک آقای عقبة بن بشیر اسدی. تازه مشخص است که این آقا شیعه هم هست. یعنی این طور از روایت برمیآید. اسدی که میگویم مال قبیله بنی اسد است. قبیله بنی اسد هم حبیب داشته، هم حرمله داشته. حرمله هم اسدی بود. میگوید امام باقر (علیه السلام) به من فرمودند: «إن لنا فیکم یا بنی أسد دما.» خیلی جمله عجیبی است. «یک روزی ازت به من فرمودن ولی شما خانواده بنی اسد یک خونی از ما ریختیدا.» حالا این همه قتل صورت گرفته. این همه جنایت. این همه خاندان بودند. صاف دارد امام باقر (علیه السلام) دست میگذارد روی بنی اسد. دست من روی خون. حضرت فرمود: «شما خانواده شما از ما یک خونی ریخته. یعنی انگار ما سر این از شما با خانواده شما مشکل داریم. ما از خانواده شما داغداریم.» میگوید: «گفتم: "فما ذنبی انا فی ذلک رحمک الله یا ابا جعفر (علیه السلام). گفتم آقا گناه من چیست؟ من مگر من دخالت داشتم. من که کاری نکردم. قبیله ما بوده. من، من چیکار کردم آقا جان؟"» امام باقر بعد میگوید سؤال کردم: «گفتم: "و ما ذالک؟" حالا چی بوده؟» حضرت فرمودند: «اتِىَ الحسین (علیه السلام) بِصَبِیٍّ لَهُ، و بچه شیرخواره را دادن به امام حسین. فهو فی حجره.» «بچه تو دامن امام حسین بود. حالا عبارت را ببین. اذ رماه أَحَدُکُم یا بنی أسد.» «یکی از خانواده شما بود تیر انداخت سمت این بچه. فضبه.» «خانواده شما علی اصغر را از ما گرفت. این داغی است که خانواده شما را روی قلب ما گذاشت.»
این یکی. دومیش را بگویم تمام کنم. خیلی اذیتت نکنم امشب. میگوید مختار یکی یکی انتقام میگرفت. هر انتقامی که میگرفت، میگفت: «خبرش را برید به علی بن الحسین بگید شاد بشود.» خود حضرت هم هر کی از کوفه میآمد وقتی میفهمیدند از کوفه آمده، از این سؤال میکردم، میفهمید از کوفه چه خبر است. از مختار چه خبر است. از قاتلهای کربلا چه خبر است. اینها که میرفتند بشارت میدادند، میآمدند میگفتند: «آقا شاد باشین. عبیدالله کشته شد. مبارکه. ولی از حرمله چه خبر؟» باز میرفت، میآمد سر شمر را میآورد: «آقا سر شمر را آوردیم.» «خب مبارکه. از حرمله چه خبر؟» یک روضه مفصلی است. مفصل خودش یک مقتل مفصلی است. یک قضیهای است. یکی از رفقای مختار میآید مدینه گفتگو میکند با امام سجاد. برمیگردد پیش مختار. خواندن بعضی سالهای روضه را خواندهام. فقط اشارهای بهش میکنم. این رفیق مختار وقتی برمیگردد میگوید: «مختار، من خدمت امام سجاد بودم. حضرت خبر از حرمله میگرفت. برنامهات برای حرمله چیست؟» این فقط این تیکه مقتل را میخواهم بگویم. تمام کنم.
علی بن الحسین مثلاً سراغ حرمله را میگرفت. حضرت چی فرمودند؟ گفت: «هیچی ازت به من فرمودند: "الهی که انتقام حرمله را بگیرند. الهی بسوزوننش حرمله را. الهی بسوزونمش." کربلا را نفرین کردند. فرمودند "الهی هم شمشیر بهش بخوره هم این."» خیلی معنا دارد. ببین همه، ما تیر زدند، همه را سوزاند. دل مادرش... روضه را تمام کنم. ای خدا، ان شاء الله به همین زودی قرارمان خیمهگاه. خیلی سخت است. من هم در مورد پدر خودم این قضیه شد. هم یک رفیق دیگری هم داشتم. آن هم این را تعریف میکرد. میگفت که: «من بچهام حالش بد شد. بچه کوچک شیرخواره داشتم. بردم بیمارستان. تا رسیدم بیمارستان بچه تمام کرد. حالا مادرش تو خانه است. مادرش هی زنگ میزند.» من روضه علی اصغر آنجا خودش روضهخوان بود. گفت: «من روضه خوانده بودم ولی روضه علی اصغر را فهمیدم. آنجا به مادرش گفتم: "بیا، بیا بیمارستان."» «بیا اینجا گل بچه بغلمه. من تحویل دادم. گفتن که ببر برای کار کفن و دفنش.» «مادرش آمد با هیجان، با امید.» گفت: «چی شد؟ بچهام خوب شد؟» «بچه را تحویلش دادم.» ولی داستان کربلا. امام حسین صاف بچه را برد تو خیمه شهدا. این یک نقل. یک نقل از این عجیبتر این است که اصلاً امام حسین سمت خیمهها نرفت. رفت پشت خیمه. این همه کار دارد امام حسین. لحظاتی که لحظات تنهایی امام حسین. هیچ مردی تو این لشکر نمانده. لحظاتی است که هر لحظه امکانش است خیمهها حمله کنن. عباس را زدن. علی اکبر را زدن. نشان میدهد برای امام حسین یک مسئله حیاتی است. یک چند لحظهای وسط جنگ. مسئله مهم است. رفته به همین بپردازد. آن هم این است که این بچه را باید خودم دفنش کنم. نمیدانم چی بوده. امام حسین چی میدید؟ بچه را تحویل نداد. نگذاشت بقیه دفن بکنند. نمیدانم چه سری بود. ولی گفتن رفت به جستجو با غلاف شمشیرش پشت خیمه یکمی یک گودالی کند. با وقت کمی که داشت. بچه را هم که تو خانه خودش آغشته کرده. کفن هم که نمیخواهد. شهید معرکه است. چه راه انداخت علی اصغر. نکته میخواهم بگویم. هم درس است. هم غربت است. هم داغ است. این جاست که تاریخنگاران گفتن یکهو دیدیم امام حسین وایساد به نماز کنار این بچه. این بچه زیر ۶ سال نماز میت ندارد. گفتن این چی بوده؟ بعضیها گفتند نماز میت استحبابی خوانده امام حسین (علیه السلام). ولی برخی دیگر نماز میت نبود. این نماز صبر بود. یعنی خدایا، من دیگر نمیکشم. خدایا، کمرم شکست. خدایا، تاریخ به خودش ندیده. لعنت الله علی القوم الظالمین.
خدایا، در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، و الارحام، ملتمسین دعا، شهدای خدمت، شهید آیتالله رئیسی را از صاحب سر سفره با برکت حضرت علی اصغر مهمان بفرما. شب اول قبر حضرت علی اصغر به فریادمان برسان. خدایا، شر ظالمین را به خودشان برگردان. آمریکا و اسرائیل را به آبروی حضرت علی اصغر نیست و نابود بفرما. خدایا، به فضل و کرمت رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود، هرچه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. مرزهای اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. به نبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه دوم : سنت تبدیل نعمت به نقمت
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم : فجر پس از لیالی العشر؛ طلوع پس از تاریکی
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم : انتخاب حیاتی؛ زندگی یا آزمونِ دائمی
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم : ربوبیت و آزمون؛ از استعداد تا بروز نور
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم : وسوسه، حبِ مال و سقوط در ولایت طاغوت
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم : ابتلا؛ آزمون هویت انسانی
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه دهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه یازده
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوازدهم
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...