* در منطق توحیدیِ قرآن، سلامت و بیماری، زشتی و زیبایی، فقر و دارایی همه ابزار امتحان خداست.[6:27]
* با نگاه دنیایی، علت محرومیتها، تنبیه و مجازات از جانب پروردگار است.[8:00]
* امتیاز قائل شدن برای نعمتهای دنیایی، سبب تردید در رحمت و عدالت و حکمت خداست.[10:00]
* نعمتهای مادی از جهت امتحان اعطا میشود و نعمتهای معنوی به جهت استحقاق.[13:40]
* نعمتهای دنیا چون شیرین است، غالبا نه داشتنش ابتلا محسوب میشود، نه نداشتن امتحان به حساب میآید.[16:45]
* در مراکز مشاوره، باید جایگاه اعتقادی و نگاه فرد به خدا، خود و خلقت درست شود.[23:50]
* اگر شاخصِ برد و باخت، مادی باشد، اول بازنده عالم، اباعبدللهالحسین است.
[25:30]
* از نگاه مردم کوفه امام حسین جزو اقلیت افراطی بود که اکثریت او را نمیخواستند.[31:30]
* آنانکه به بهانه حمایت از مردم، مخالف جنگ با اسرائیلند، حتما روز عاشورا به بهانه حمایت از حضرت علی اصغر، مقابل امام حسین علیهالسلام میایستادند.
[33:30]
* نمی توان از امام حسین علیهالسلام و یزید گفت ولی موضع گیری سیاسی نداشت.[35:45]
* جریان کربلا، تقابل دو منطق حسینی و یزیدیست.[37:10]
* با شاخص های ظاهری و پارامترهای دنیایی در مسلمانی حسین علیهالسلام هم تردید هست!!
[43:40]
* امیرالمؤمنینعلیهالسلام، بازنده انتخابات شورای شش نفره.[49:00]
* آنکه پیامبر در غدیر دستش را بعنوان وصی و جانشین بالا برد، در مدینه دو درصد رأی داشت!![52:30]
* روضه؛ کربلا عرصه رقابت بر سر سرهای بریده.. چادرها و جامه های دریده..جواهرات ربوده و خیمه های سوخته..[53:30]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد اللهم صل علی و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در آیاتی از قرآن کریم، فلسفۀ زندگی دنیایی را امتحان و آزمون معرفی کرده است. در سورۀ مبارکۀ انعام، آیه ۱۶۵ میفرماید: «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ».
در سورۀ مبارکۀ انعام، این آیه شریفه میفرماید که ما شما را جانشین قبلیها کردیم؛ قبلیهایی بودند، آمدند و رفتند، شما را جای اینها آوردیم. به بعضیهایتان چیزهایی دادیم که بعضیهای دیگر ندارند. «رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ»، خدا داده، به بعضیها استعدادهایی داده، امکاناتی داده، بعضیهای دیگر ندارند. چه استعدادهایی که مربوط به انسان است و چه استعدادهایی که مربوط به محیط. فرض کنید مثلاً شهری مثل مشهد، شهر توریستی و گردشگری، موقعیتهای مهم مذهبی دارد. این نعمت بزرگ حرم امام رضا (علیهالسلام) هیچ جای دیگری نیست، یا نعمت حرم حضرت معصومه (سلامالله علیها) برای قم؛ نعمت حوزۀ علمیه با این عظمت مال قم است. خیلی شهرهای دیگر این را ندارند، یا مثلاً مال نجف است. یا مثلاً دریا و جنگل و سرسبزی و امکانات ژئوپلیتیکی خوب مال مازندران و گیلان و این استانهای همجوار دریاست. مثلاً، کرمان اینها را ندارد. هر منطقهای چیزهایی دارد، مناطق دیگر باز اینها را ندارند.
یا در خود زندگی دنیاییمان، یکی بزرگتر است، یکی کوچکتر است، یکی مرد است، یکی زن. آدم سنوسالش بالاتر میرود، هرچه سنش بیشتر میشود، کمکم ضعف پیدا میکند، نیاز پیدا میکند به دیگران. رهبری که به دنیا آمده ضعیف است، نیاز دارد به دیگران؛ نوجوان، جوان. خدا اصلاً چینش جالبی دارد. یعنی شما به دنیا که میآیید، ضعیفید، محتاج به پدر و مادر، نیاز دارید. پدر و مادر، عوضش، جوان، پرانرژی و باانگیزه است. بالاتر که میآیید، بیست سال، سی سال که میگذرد، شما به اوج قوت جسمانی خودت میرسی؛ ولی پدر و مادر میافتند تو سراشیبی. حالا وقت رسیدگی بچه به پدر و مادر است. این ساختاری است که خدای متعال در این خلقت آفریده است. همۀ اینها یک محور دارد، آن هم چیست؟ فرمود: «لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ». همهاش برای امتحان است.
یکی توان بیشتر دارد، یکی زیبایی بیشتر دارد، یکی پول بیشتر دارد. خدا به بعضیها مفت و مجانی یک چشم زیبا داده، یک چشم رنگی داده، یک پوست روشن داده، قد بلند، یک هیکل زیبا داده. حالا بعضیهایش را با این عمل جراحی و قرص و آمپول و اینها میشود به آن رسید؛ ولی یک قد بلند، قد کوتاه دیگر، قد یکونیم را که دیگر نمیشود کرد یکوهشتاد. جراحی هنوز فعلاً تکنولوژیش نیامده. حالا بعدها ممکن است، ولی الان فعلاً نمیشود. لب و دهن و چشم و گونه و ابرو و گوش را عمل میکند، دیگر قد را نمیشود. دیگر فعلاً نمیتوانند کسی را بکشند و درازش کنند.
خب به یکی، به یک مردی مثلاً، خدا یک هیکلی داده، جنتلمنش کرده. به یک خانمی خدا یک جاذبهای داده، زیباش کرده. ما با دیدۀ دنیایی خودمان که نگاه میکنیم، حسرت میخوریم. برایمان سؤال میشود، برایمان دغدغه میشود، برایمان مایۀ استرس میشود. چرا من این شکلی نیستم؟ بیماریهایی که آدم دارد، مادرزاد، یا در اثر حادثه و سانحه است: تصادفی کرده، پایش دچار عیب شده، دستش دچار عیب شده، چشمش اختلالی پیدا کرده. این در مقام مقایسه خودش با دیگران همهاش احساس میکند که من جا ماندم، من باختم، من از دست دادم، محروم شدم. شروع میکند به تحلیل. یعنی اول وقتی که میپذیرد که کم دارد نسبت به دیگران، اول میآید رو تحلیل که چرا من کم دارم. معمولاً هم اول از همه آدم در موقعیت یقه چه کسی را میگیرد؟ خدا! چرا سهم من را ندادی؟ چرا من؟ علتی هم که آدم معمولاً در این جور مواقع در تحلیل خودش فکر میکند، چیست؟ مقصر را خدا میداند. علت را هم در این میبیند که لابد خدا فکر کرده من آدم خوبی نبودم، خواسته مثلاً من را بزند، تنبیهم کند.
درسته آقا؟ آدم معمولاً این جوری تحلیل میکند دیگر. چرا الان من محروم شدم؟ چه کسی محرومم کرد؟ خدا! چرا محرومم کرد؟ تنبیهم کرد. چرا تنبیهم کرد؟ بعد برمیگردیم ببینیم، یا در خودمان خیلی بدی نمیبینیم، یا یک بدیهایی هم که میبینیم، میگوییم آقا، اگر بابت اینها بخواهد بزند که شصت میلیون دیگر هم بدتر از من هستند. حالا مثلاً من یک جای نگاه به نامحرم کردم، خدا زد این چشم ما مثلاً اینجا آسیب دید. اینستاگرام، ببین چه خبر است! هیچکس هیچیش نمیشود. کور بشوند! روزی هشتاد میلیون اتوماتیک کور بشوند. همین ما یک نگاه حرام کردیم، این همه کتک؟ دچار اختلال میشود، هی قدم به قدم در مسائل مختلف شک میکند به رحمت خدا، شک میکند به عدالت خدا، شک میکند به حکمت خدا، شک میکند در خوبی و بدی کارهایی که تا حالا داشته میکرده.
دیگر شک میکند. آقا مثلاً مردم ایران بابت فلان کار چوبش را خوردند، از فلان نعمت محروم شدند. خب، بعد مثلاً میگویند آقا باران نمیآید به خاطر فلان گناه، مثلاً زکات ندادیم. آقا سیل آمد، میگوید خب مثلاً یوگوسلاوی که سیل نمیآید! یعنی مردم مثلاً سالی هشت بار زکات میدهند؟ یا مثلاً اینجا فلان گناه را کردیم، آن طور شد، خب مثلاً یعنی مردم فرانسه یک مشت آدم پاک معصوماند؟ در همهچیز شک میکند، میگوید اصلاً پس گناه چیست؟ آنهایی که کلاً از بیخ قبول ندارند هیچی را، کافرند، هیچیشان نمیشود، ما به خاطر دو تا گناه باید چک بخوریم؟ یک سیکل معیوبی است. از کجا شروع میشود؟ از تعریف غلطی که ما نسبت به امکانات زندگی داریم. از اینجا شروع میشود که امتیاز قائلیم برای این چیزهایی که خدای متعال در زندگی دنیایی بهمان داده. به طرف میگوییم: «خوش به حالت که اینقدر خوشگلی! خوش به حالت، خوش به حالت که اینقدر داماد خوبی داری! چکار کردی؟»
آره، قضیۀ معروف آقای قرائتی که ایشان تعریف میکرد، میگفت تو تلویزیون میگفت: «طرف میگفت من یک دعایی کردم، نصفه مستجاب شد. گفتم چی؟ گفت: از خدا همیشه داماد خرپول میخواستم، فقط بخش اولش مستجاب شد! پول نداره!» بخش اول خوب نگاه میکند به خودش، میگوید آقا ما از دیوار کسی هم بالا نرفتیم، به زندگی کسی چشم نداشتیم، نان کسی را هم نبریدیم، داماد این شکلی روزیمان شد. آن یکی صبح تا شب دروغ میگوید، ببین چه دامادی نصیبش شده. مثل اینکه آقا به این چیزها هم نیست، حلالخوری، حرامخوری، اینها عالم حسابوکتاب ندارد، بیشتر گناه کنی اوضاعت هم بهتر است. این منطقها رسوخ میکند تو فکر آدم، میآید همه پایهها را میلرزاند و میریزد. آدم به همهچیز شک میکند: آخه من که گناه اونجوری ندارم! آخه من که حالا گناه دارم! آخه اگر به گناه باشد من باید بخورم، پس این همه از من بدتر؟ آقا تو این محیط اداره من حالا ما یک جای اشتباهی کردیم، حیثیت و آبرو برایمان نماند. چوب خدا هم درستوحسابی کار نمیکند. یا نکند اونجوری که آنها زندگی میکنند درست است؟ نکند من چون یک بار اشتباه کردم، کتک خوردم، مثل اینکه من هم باید هر روز اشتباه کنم؟ من دیدم این حرفها را به بعضی دچار یک تلاطمهایی در زندگی میشوند، یکدفعه توی ابتلا. بعد به طرف میگویی: آقا این چوب خداست! نماز نمیخوانند، چون بقیه که نماز نمیخوانند کلاً این چوبها را ندارند! خیلی عجیب است ها؟ نمیدانم شما مواجه شدین با این جور افکار؟ حتی این وسوسهها تو دل خود آدم هم گاهی میآید. افکار خودمان هم هست. دلداری میدهیم به خودمان.
از کجا شروع شده؟ از اینکه ما زندگی را درست تعریف نکردیم. آن چیزی که در این زندگی دنیا به کسی داده میشود، امتیاز نیست، فضیلت نیست، به استحقاق نیست. همهاش چیست؟ «لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ». همهاش امتحان است، نه استحقاق. البته خدای متعال به استحقاق هم به کسی چیزی میدهد، در همین دنیا هم میدهد. ولی عمدتاً چیزهایی که به استحقاق میدهد امور معنوی است. آن امور معنوی که به استحقاق است، امور مادی نه. بله، آدمی که باطن زلال و پاک و توکل زیاد و صبر زیاد و آرامش معنوی و روحی و حوصله زیاد و اینها، همه کمالات است، اینها را خدا به کسی مفت نمیدهد. اینها را به استحقاق میدهد. اینها زحمت میخواهد، اینها رنج دارد، اینها تلاش دارد. ولی پول بابای پولدار و عروس خوشگل و داماد پولدار، جفتش با هم. نصفش دیگر نعمت نیست. دعاهایمان نصفه مستجاب میشود. منم شنا نصفه بلدم. گفت: یعنی چی؟ گفت: فقط میتوانم تو آب برم! مثل دعای خرپول. بنده خدا، بماند این آقا به استحقاق نیست.
البته سخت است، چون ما ذائقهمان انس دارد با این لذتهای دنیایی. شیرین است، زیر زبانمان خوشمان میآید، میخواهیم، میخواهیم. سخت است بهمان بگویند که آقا، پول فقط ابزار امتحان است. میگوییم آقا، هر کوفتی که هست، شیرین است. من را امتحان کنند، به من بدهد، همین را من امتحانش را به جان میخرم. آره، طرف میگفتش که آقا، چطور یک ماه رمضان پولدارها روزه میگیرند که ببینند بیپولها چی میکشند؟ نمیشود خدا یک ماهی هم قرار میداد که یکم بیپولها ببینم پولدارها چی میکشند. شیرین است، قدرت شیرین است. هیچ کس در نگاهش واهمه و هراس و ترس نسبت به قدرت و ریاست و اینها ندارد. همه خوشمان میآید. فرش قرمز پهن میکنند، آجودان بغلمان راه میافتد، اینها سرود میخوانند. هر کشوری میرویم، رئیس جمهورش میآید به استقبال. با شصت تا ماشین اسکورتمان میکنند تا هتل. خیلی حال میدهد. چه کسی است که بگوید آقا مزه نمیدهد؟ بعد یکی در را به رویت باز میکند، یکی چتر بالا سرت میگیرد. خیلی کیف میدهد. حالا تو بیا هی بگو آقا، اینها همه امتحان است. امتحانی اینقدر دارد مزه میدهد، آنی که دارد، دارد کیف میکند. آنی که ندارد، میبیند آنی که دارد، دارد کیف میکند. این هم آرزو میکند که داشته باشد، کیف بکند.
غیر از این؟ آقا نه آنی که دارد احساس میکند داشتنش امتحان است، نه آنی که ندارد احساس میکند نداشتنش امتحان است. چرا؟ چون ما زندگی را غلط تعریف کردیم، زندگی را غلط تعریف کمال را غلط تعریف کردیم، داشتن را غلط تعریف کردیم. ابزار و ادواتی که تو دستمان است، برای کاری، برای جای یک کسی است. مثال بزنم، ببینید: فرض کنید شما رانندۀ یک ارگانی هستید، یک مجموعه است. حالا کجا مثلاً؟ رانندۀ زیاد دارد، ماشینهای خیلی خوب و باکیفیت: شرکت نفت یا وزارت خارجه، سفارتها. یک ماشین پنجاه میلیاردی دادند دستت، میروی فرودگاه، سفیر را برمیداری میبری سفارتخانه. قشنگ آقا، آن کسی که پشت ماشین پنجاه میلیاردی نشسته، خب ماشین خیلی خوب دارد دیگر، خیلی هم دارد کیف میکند. ما مثلاً پشت رنو پیکی نشستهایم و دغدغهمان این است که فقط کارت سوختش نسوزد، بنزین سه تومانی فشار میآید به ما، با همین هزاروپانصد ته دغدغهمان با این رنو پیکی همین است. بعد شما سر چراغ قرمز این رنو پیکیات بغل این ماشین پنجاه میلیاردی است، وایساده پشت چراغ قرمز، نگاه میکنی و آه میکشی. ملت کیف میکنند. خط ویژه هم که میاندازد، میرود. ما بدبخت و بیچاره زیر خط فقر. در حالی که آن کسی که پشت فرمون است، با خودش چی میگوید؟ میگوید: «خوش به حال تو یک پیکی از خودت داری، به جایم بخورد، چپ هم بکنی، تهش چیزی که از کیسهات میرود پنجاه میلیون است. میگوید: من بدبخت، من ننهمرده، با ماهی ده میلیون حقوق، ماشین پنجاه میلیاردی دادهاند دستم، یک خراش بیفتد...»
گفتم قضیه را با یکی از رفقا، سخنرانی داشتم بنده، فاطمیه، تیزر تهران، ته تهران است دیگر، بالای تهران. یکی از رفقا که از همه بچههای مجموعۀ خودمان است، با ماشین سمند ما را میبرد. توی کوچهای گفت: «حاج آقا، این ماشین جلویی میدانی چیست؟» اسمش...، یادم بیامو مدل چیچی بود. گفت: «میدانی این چند است؟» گفتم: «نه.» گفت: «ببین، کل سمند من قیمت آن آینه بغل سمت چپش قیمتش اینقدر است. آینهاش را بزنم، باید سمندم را تقدیم کنم، اگر آینهاش بخورد.»
حالا شما فرض کنید ماشین خودت هم نباشد، مال خودت هم نباشد، مال سفارت، مال وزارت. مسئولیت حفظ جان این سفیر! اصلاً درست رانندگی نکنی، سفیره چیزیش بشود، رابطۀ دو تا کشور به هم میخورد. کشور دیگر کسی از اینجا راه نمیدهد. ماشین هم اگر خراش بردارد، باید کلیههای خودت و بچههایت و خانمات و همه را تقدیم کنیم. یک سمند باید بخری بدهی بابت آینهاش فقط! این بنده خدا چون میداند عاریه است، و میداند اینی که دستش است فتنه است، فتنه ابزار کار، مایۀ دردسرآفرین، مایۀ آزمایش، مایۀ دردسر، مایۀ کار. دادن من را با این امتحان کنند و من با این کار کنم. سود را به آن کاری که میکنم میدهند. این را از باب اینکه عاشق چشم و ابرویم بودند به من ندادند. "چه پسر خوبی! خیلی با تو حال کردم بیا این سوئیچ این ماشین." اتفاقاً روزی شصت بار هی نهیب میزنند: "حواست باشد سوار چی شدیا! این پیکی شوهرعمۀ تو نیستها! این پنجاه میلیارد پولش است، ویراژ ندیا! حواست باشد، نمیدانم این دیسک و صفحهاش آسیب نبینهها! ضبط الکی روشن نمیکنی، باتریاش فلان نشهها! همه را از تو دماغت میکشم بیرون اگر خرج اضافی توی ماشین بیفتد." این بدبخت همهاش استرس است. یعنی بقیه نگاه میکنند، میگویند: "بابا کیف عالم را تو داری میکنی صبح! ماشین! میگوید: بابا، من استرس که من دارم، روزی بیست کیلو وزنم دارد کم میشود. من هم آرزوم بود پیکی مینشستم از خودم، مثل آدمیزاد لایی میکشیدم، قشنگ تو این بلوار وکیلآباد، ترس هیچکس هم نداشتم، به خدا هم پاسخگو نبودم، از خودم بود. اینجا آقا پدر من را در میآورند."
نکتۀ امانت بودن و امتحان بودن این نگاه وقتی باشد، آن وقت نه آنی که داراست کیف میکند، نه آنی که ندارد به آنی که دارد حسرت میخورد. همین یک نکته میدانی چقدر آرامش تو زندگی ما میآورد؟ چقدر مشکل... بعد همین خود این اضطراب، خود این آشفتگی، باز سرمنشأ هزار و یک درد و گرفتاری و بلای دیگر است. چشم و همچشمیها شروع میشود، رو کم کنیها شروع میشود، حسادتها شروع میشود، توقعها شروع میشود. باجناق بزرگه را خوب با این ماشین پنجاه میلیاردی این ور و آن ور میبرد، ما را نمیبرد. جایی که باجناق کوچکش هستیم. بعد آرامش. خدا را شکر اصلاً نمیآید سمت من، من را سوار کنی، ماشین بیتالمال. این چیزیش بشود، فلان بشود! من در را یک وقتی بد ببندم، خراب بشود. جناب بزرگه عقل تو کلش نیست، همون سوار میشود. خدا را شکر خدا به ما رحم کرد. این پایۀ بسیاری از مشکلات و گرفتاریهای ماست. پایۀ بسیاری از این مشاورههای روانپزشکی و روانشناسی و اینها. زیرساخت آن چیزی که باید حل بشود با دارو و قرص و تلقین و با اینها نیست. آن پایۀ اعتقادی مسئله باید حل بشود. آن نگاهت به زندگی باید درست بشود. نگاهت به خودت باید درست بشود. نگاهت به خدا باید درست بشود. این خدا الان از سر این نبوده که بدش میآمده از تو.
همین متلک را به زینب کبری (سلامالله علیها) انداختند، پس فردا در دارالامارۀ کوفه: «أَرَأَیْتِ کَیْفَ صَنَعَ اللَّهُ لِأَخِیکِ؟» دیدی خدا چه جوری روتون را کم کرد؟ همینهایی که در انتخاباتها میگویند: «دیدید باختیم بدبختها؟» بدبخت تو که ببردی، بدبختی! ماشین پنجاه میلیاردی زدند. راننده هم نباشی میروی چپ میکنی. هیچی دیگر. چند نفر را هم به کشتن، آن ترس دارد، خوشحالی ندارد. رئیس جمهور شدن که خوشحالی ندارد، استرس دارد، ترس دارد، گریه و زاری دارد، واهمه دارد.
«نردبان این جهان من و تویی است، عاقبت این نردبان افتادنی است،
لاجرم هر کس که بالاتر نشست، استخوانش سختتر خواهد شکست.»
خیلی خوشحالی از نردبان میرود بالا بعد استرس داشته باشی. به زینب کبری (سلامالله علیها) گفتش: «دیدی خدا چکار تون کرد؟ دیدی روتون کم شد؟ دیدید همهتان کشته شدید؟ دیدید باختید؟» اگر این جوری بخواهی زندگی را ببینی، این جوری بخواهی تحلیل کنی که اول بازندۀ عالم امام حسین (علیهالسلام) است، اول بازندۀ عالم اهل بیت است. کجا اهل بیت در این زندگی بردند با این چیزهایی که ما معیار قرار دادیم؟ با این شاخصهایی که ما گذاشتیم؟ با این مؤلفهها؟ کجا با اهل بیت بوده؟ فاطمه زهرا (سلامالله علیها) این همه با مردم صحبت کرد، چند نفر آمدند؟ چند نفر بهش رأی دادند به قول امروزیها؟ تشییع جنازه هم نداشتیم که بگوییم آقا لااقل بله مردم خیلی بد و بیراه میگفتند ولی یک تشییع جنازۀ باشکوهی. درسته آقا؟ تشییع جنازه هم نداشتیم. بگوییم لااقل قبرش شلوغ است. مزاری از آن نیست که کسی بخواهد برود آنجا. اصلاً کسی نمیداند کجا است. چهارده قرن است: نه قبری، نه تشییع جنازهای، نه حرمی، نه زائری. اینهایی که ما شاخص میگذاریم برای اینکه این خیلی آدم خوبی است، اهل بیت ندارند که. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) تا صد سال مزارش مخفی بود. تا صد سال یک قرن. یک قرن شما تصور کنید. سردار سلیمانی که ناخن کوچک امیرالمؤمنین هم نمیشود، هزاران سردار سلیمانی. فرض کنید سردار سلیمانی را بگویند آقا تا صد سال قبرش مخفی! آقا این قهرمان، این شخصیت فوقالعاده برای چی باید تا صد سال؟ ما همه کیفمان به این است که تشییع جنازه میلیونی شد. در دنیا اسم حاج قاسم فلان شد. قبرش فلانه. چهار سال بعد شهادتش مردم میروند برای زیارتش، حتی کشته میشوند، بمبگذاری میشود. اینها را فاکتورهای افتخار میدانیم.
تا صد سال کسی نمیتوانست... امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کجا دفن بود؟ با آن حکومت و با آن قلمرو وسیع. امپراتوری شده بود اسلام زمان امیرالمؤمنین (علیهالسلام). که نمیخواهم بگویم کجاها تحت حکومت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود. یک حکومت وسیع. بخش عمدهای از خاورمیانه در حکومت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود. رئیس اداره است. مسجد میرود، ختم، هشتاد تا گل، نود تا بنر زدند. جوجهکشی داشته مثلاً. جادۀ فریمون، از آن جوجهکشی آن ور فریمون تا جوجهکشی سمت نیشابور همه بنر زدند، همه گل فرستادند. التیامیه دیگر برای زن و بچه. آرامشبخش. بابای ما خیلی آدم مهمی بود. همه جوجهکشیهای استان خراسان پیام دادند. از راههای دور و نزدیک هم در مجلس ختم شرکت کردند. بعد یکدفعه شما مثلاً منطقت وقتی این است، بابای ما امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود، کشته شد. مجلس ختم نتوانستیم برایش بگیریم. سر مزار هم نمیشود رفت. یک التیامی برای آدم. اهل بیت اینها را نداشتند. دیگر تا امام حسین (علیهالسلام) که دیگر این مظلومیت و غربت در اوج خودش است. در اوج خودش است. یک نفر نمیآید تسلیت بگوید. یک نفر. این کار را حمله به کار خوب نمیکند. بله، ما شهدایی داشتیم تا روز آخر مورد توهین و تهمت بودند. شهید بهشتی مثلاً همین که شهید شدند، مردم یکدفعه شروع کردند در مدح او گفتن. در فضیلت، اعتبار، آبرو، عظمت شخصیت او برملا شد. عظمت او برملا شد. یا خود آقای رئیسی تا وقت شهادتش خیلی بد و بیراه میگفتند. من یک چک کردم این ایام، دیدم همه آن چیزهایی که فیلمهایی که در این درگاههای ایرانی میگذاشتند به عنوان سوتیهای رئیسی و کلیپ خندهدار از رئیسی و اینها، دیدم در این چند روز همه را پاک کردند. خیلی جالب است ها! یعنی کسی که سوژۀ خنده بوده برای جماعتی، یک جوری عظمت و اعتبار پیدا کرده. طرف میبیند آقا این اصلاً مایۀ آبروریزی است. سایت من است. کسی بخواهد بیاید تو سایت من ببیند من مثلاً کلیپ خندهدار برای رئیسی گذاشتم. همه را پاک کردم. خیلی عجیب است.
امام حسین (علیهالسلام) با این وضعیت به شهادت میرسد، تازه طرف مقابل افتخار میکند، با همان فاکتورها میزند تو سر اهل بیت. تحقیرشان میکند: «دیدید هیچکس نیامد کمکتان؟ دیدید حرف شما پیش مردم خریدار ندارد؟ دیدید یک مشت اقلیت افراطی؟» بابا تو همین انتخابات مگر نمیگفتند که در این انتخابات معلوم میشود اکثریت مردم چی میخواهند؟ خب، مگر تو انتخابات کربلا معلوم نشد اکثریت مردم چی میخواهند؟ مگر امام حسین (علیهالسلام) آن هفتاد تایی که بودند، نشدند یک اقلیت افراطی؟ «بابا، یک حرفهایی داری میزنی! همین مردم کوفه هم که دعوتت کردند گردن نمیگیرند. خیلی دیگر شورش را درآوردی! یزید فلان است، ال است، بل است. باید بیاید پایین، اینطور بشود، آنطور بشود.» بابا، خیلی شلوغش کردی. حالا مدیرکل شروع کند، بردار تعریف «عبیدالله». ریاضیات را برداری، روغن را نمیتوانی قیمتش را کنترل کنی، میگویی مرگ بر آمریکا؟ اسرائیل را میخواهی از صفحۀ روزگار محو کنی؟ یک مشت افراطی جاهل نادان. همین حرفهای امروز ماستها.
هیچی تولید نمیکنم. من خودم حرفهایی که صبح تا شب داریم تو این رسانهها میشنوید از آدمهای معتبر، آدمهایی که سالها وزیر بودند و حالا باز دوباره آمدند وزیر بشوند، این همان منطقی است که اگر ما این منطق را داشتیم، ظهر عاشورا قطعاً آنی که شکست خورده بود تو ذهن ما، چه کسی بود؟ امام حسین (علیهالسلام). یک مشت اقلیت افراطی. آقا اکثریت شما را نمیخواهند. دارم به شما میگویم که آقا کوتاه بیا، آقا اینطور کن، آقا آن طور کن. قبول نمیکنی؟ مذاکره پذیر هم نیستی؟ مذاکره هم که آمدند باهات بکنند، باز داری نصیحت میکنی؟ انشا و بیانیه داری میخوانی؟ مذاکره جای بیانیهخواندن و انشا خواندن نیست. عمر سعد آمده با امام حسین (علیهالسلام) صحبت میکند، میگوید: «چی شده پاشیدی آمدی تا اینجا؟ مردم کوفه دعوتت کردند، با من آدم باش، این کارها را نکن، تقوا داشته باش، بترس. با دست برتر با من صحبت بکنی، من تو جایگاهی هستم که به تو دیکته میکنم.» از چند تا چیز کوتاه میآییم، شما هم کوتاه بیا، با همدیگر ساختوپاخت کنیم، بریم.
ما اگر بودیم که یقه امام حسین (علیهالسلام) را میگرفتیم: آقا این تحریمها پدر تو را که در نمیآورد، پدر علیاصغر را دارد در میآورد. تو شعارش را میدهی، هزینهاش را بعد علیاصغر بدهد. فشارش را باید زن و بچه تحمل کنند. جنگ بشود، آقای ظریف چی میگفت؟ «انتخابات جنگ بشود، آقای جلیلی که چیزیش نمیشود، مردم بیچاره.» حالا در مورد کدام جلیلی؟ جلیلی که یک پایش را در جبهه داده. چه کسی دارد میگوید؟ کسی که سربازیش را آمریکا گذرانده! خندهدار واقعی. سختی که ایشان ایام مذاکره کشیده بود این بود. اینها همهاش موجود است. اینها که دارم میگویم اسنادش است. میگفتش که من خیلی به من چند وقت است ویلای شمالم نتوانستم بروم. مذاکرات خیلی وقت ما را گرفته بود. هزینه دادن اینها برای نظام همینقدر بوده که بزرگوارها چند وقتی در مذاکره خیلی اذیت شدند، ویلای شمالشان. بعد این یک دفعه طلبکار شده، میگوید: «جنگ بشود مسئولین که چیزیشان نمیشود، مردم بیچاره میشوند.» خب، این منطق این آدم اگر ظهر عاشورا بود، چی میگفت؟ میگفت: «این تحریم آب، این فشار آب، حسین بن علی که چیزیش نشد! عباس که چیزیش نمیشود! این بچهها دارند بیچاره میشوند! این العطش را ببین! تحریم پدر همۀ ما را درآورده! چرا باید هزینۀ شعار تو را این بچهها بدهند؟» حالا میگوید: «از اینجا جمع کن، بیا برو با یزید صحبت کن.» خب پاشو برو دیگر. «این بچهها از تشنگی بمیرند؟»
حرف هست یا نیست؟ مملکت حرف سیاسی نزن! کربلا اگر بودم، امام حسین (علیهالسلام) با همین حرفها به کشتن میدادند که همه دارند حرف سیاسی میزنند. داستان سیاسی بودن کربلا چه شکلی میشود تعریف کرد که از تویش فقط عبادی دربیاید، سیاسی نباشد؟ نماز جمعه یزید، گفت مثلاً: «بیا امشب نماز جمعه را اینجا بخوان!» حضرت فرمودند: «نه، باید همون اونجا بخوانم دیگر.» بعد دیگر آمدند انفجار. همه را اسکی. آقا، گفت: «زمان شاه ما را از امام حسین که میگفتیم ساواک ما را دستگیر میکرد، یزید نباید میگفتیم، ضد انقلاب است، زندان کشیده قبل انقلاب.» فرزند یکی از شهدای معروف انقلاب هم تعهد گرفتند: «من دیگر حرف از یزید نزنم.» گفت: «رفتم سخنرانی بعدی، گفتم مردم امام حسین رفته بود دیزین اسکی بازی کند، چوب اسکیشان شکست، حضرت افتادند آن بغلها به شهادت رسیدند.» گفت: «دوباره ساواک ما را خواست.» یزید نباشد، پیست اسکی و اینها. آنجوری به شهادت رسیدند. مجلس امام حسین (علیهالسلام) بنشینیم تحلیل بکنیم سیاسی نشود، خیلی هنر میخواهد. این مثل همان داستان اوشین ما پخش کرده بودیم، ژاپنیها دوباره از ما خریده بودند. آنقدر سانسور کردن یک چیز جدید کربلایی درست کردیم، قشنگ میشود از اول از ما بخرند. خیلی قشنگ ساختی، یزیدهاش را عبیدالله، عبیدالله همه را گرفتی. یک امام حسین نماز شب، خلوت، گریه، تهجد، عبادت، کله بزن یا حسین یا حسین.
تازگی وایرال شد که توی آذربایجان ده تا از این عدالتخواهها را سر بریده بودند، ظهر عاشورا اعدام کرده بودند. این ایام مردم داشتند عزاداری میکردند، یا حسین یا حسین میگفتند. عدالتخواهها هم آن ور انگلیس بود یا روس بود، برداشتن وسط میدون اعدام کرده بودند. اول استرس داشتن که ما اینها را بخواهیم اعدام بکنیم، هیئتهای عزاداری میریزند سرمان. گفتند: «شما راحت باش.» ده تا از عدالتخواههای بزرگ آذربایجان را اعدام کردند، ظهر عاشورا، جلوی چشم ملت. عزادار امام حسین (علیهالسلام) تو کلشان. «کدام کربلا؟ من را کربلای خودت را یک بار به ما نشان بده! این چه کربلایی است که تو داری؟ ما ندیدیم اصلاً تاریخ ندیده به خودش! کدام امام حسین است که با ظلم این زمانه کار ندارد؟»
داستان کربلا، داستان تقابل این دو تا منطق است، این دو تا نگاه. آدمی را دست میخورد در کربلا که نگاهش این است. اینها آن مؤلفههایی است که میشود فریب داد. آقا اکثریت چی را میخواهند؟ همین شعار و وعدۀ نان و آب. «آقا، امام حسین بیاید، نان و آبتان به خطر میافتد.» خود امام حسین هم نان و آبش به خطر افتاده! اهرمی که دارد برای اینکه فرمانپذیر بکند امام حسین و سپاه امام حسین را، همین است: آب! آب را میبندد. اهرم همیشه فرعون آدم است که در بند آب و نان است. میگوید: «آقا، دارم میمیرم دیگر، به عسر و حرج رسید، به اضطرار رسیده، تلف میشویم.» خداوکیلی ما اگر بودیم، بله الان «معما چو حل گشت آسان شود». مینشینیم برای علیاصغر گریه میکنیم؛ ولی با این نگاهی که ما الان هستیم، با این ذهنیتی که داریم، ظهر عاشورا یقه امام حسین را میگرفت: «بچه اینطور دست و پا بزند، تشنهاش بشود، مقصرش تویی! آنها با دو تا کلمه مذاکره تحریمها را برمیداشتند. تو کوتاه نمیآیی، تو مذاکرهپذیر نیستی! بابا، اینها آب را بستند، اینها به دلیل الکی بستند، اینها منطق ندارند. من دارم میگویم شما دعوت کردید، نمیخواهیم ول کنیم برگردیم، نمیگذارند برگردیم.» آخه ببین منطقش چیست؟ میگوید: «باشه، زور دارد، پول دستش است، قدرت دارد، آب را ببندد، هرچی هست باهاش راه بیا. آقا، آمریکا حالیش نمیشود، تو که حالیت میشود، من با این راه بیا.» خیلی جالب استها. آب خوردن کربلا دیگر، آب خوردنمان هم با مذاکره است. رابطهمان باید خوب باشد با کدخدا. کدخدا امروز کیست؟ یزید. هرچی از زور دارد، قدرت دست این است، قدرت اقتصادی دست این است، بانک دست این است، تحریم کرده. پول میخواهی جابهجا کنی باید دور بزنی. هشتاد دور زدن هم مثلاً چهار درصد پرتی ایجاد برای فعالیت اقتصادی. مسئول که نمیرود از جیب مردم میرود. این آبی که از مشک عباس رفت از کجا رفت؟ از سهم مردم، از سهم بچههای خیمهها رفت. شما که آسیب نمیبینی، به آ… میرسی. تازه ژست قهرمانی هم میگیرد، میگوید: «من نمیخورم.» تو که چیزیت نمیشود، بچهها بیچاره میشوند. هی میخواهیم پز بدهیم که ما علیم و بریم و داستان امروز ماست دیگر. همهاش هست یا نیست؟ هی شعارهای گنده گنده میدهی، مرگ بر آمریکا و میخواهیم بگوییم ما فلانیم و یک اصطلاحاتی هم میگویند که من دیگر حیا میکنم الان که بلند کنید تو این منطقه و خودتان را هی فلان نشان بدهید و گندهگویی کنید و از این حرفها. ولی هزینهاش را چه کسی میدهد؟ مرگ بر آمریکایش را شما میگویید، سازمان ملل میروید داد و بیداد میکنید، موشک میزنیم تو سر اسرائیل، هارت و پورت میکنید، روی موشک مرگ بر اسرائیل مینویسیم که بگوییم ما خیلی شاخیم، ما خیلی گندهایم، ما خیلی قدرت داریم. ما پز میدهیم ما ابرقدرتیم. بدبختیاش مال آن بچهای است که بیماری پروانهای دارد و ... تحریم کرده، فشار گذاشته. نه، تقصیر توست. آن بیشرف است، تو که با شرفی. آن شعور ندارد، تو که میفهمی، راه بیا، کوتاه بیا.
توانستم کنۀ مطلب را جا بیندازم؟ الان که نگاه میکنی خاک تو سرشان کنند، یک مشت نفهم کوفی جاهل دشمن اهل بیت! چقدر اینها پست و کثیف بودند. پذیرایی باشد، باز هم اینها بچههای شمر و حرملاند، کوتاه نمیآیند. پدر آمرزیده، این کلام عبیدالله برگشت گفت: «دیدی خدا با داداشت چه کرد؟ دیدید چه شکلی رسوا شدیم؟ دیدید خرد شدیم؟ دیدید باختیم؟ نصرت الهی و خدا با ماست و چی شد؟ کجا بود خدا با ماست؟» یا من امروز ظهر در یک بخشی از روضه برای دوستان گفتم بعضی از این متلکها را فقط یک اشارهای میکنم، مفصل نمیگویم. شمر لحظه آخر به امام حسین گفت: «مگر نمیگویی بابا ساقی کوثر است، پس چرا اینقدر تشنهات هست؟» ببین خدا با ماست. اهل بیت ما فلانیم، ساقی کوثریم. تو اگر ساقی کوثری، اینجا پس چرا داری از عطش به خودت میپیچی؟ مؤلفههای دنیایی که ما اینها را علامت میدانیم برای اینکه خدا به ما لطف کرده یا نکرده. یعنی خدا با من بده. منی که سر و مرو گندم؟ منی که سیرابم؟ منی که گرسنه نیستم؟ منی که قدرت دارم، سلاحهای آخرین سیستم دارم؟ من میروم جهنم، تو میروی بهشت؟ که هیچچی نداری، یک تیر نداری. همین حرفهای امروزمون است دیگر. همین حرفهایی که تو کوچه و بازار تو مترو، خیابان، تو تاکسی و اینها میشنویم. «اینو اگه بدن، پس چرا اینقدر قدرت دارند؟ پس چرا اینقدر پول دارند؟ پس چرا اینقدر الن؟ پس چرا اینقدر بلند؟»
این پاسخ این فعلاً کار ندارم ها که پاسخش البته عرض کردم اینها ابزارهای امتحان است. به این نگاه کار دارم. به این نگاه کار دارم. این نگاه، نگاهی است که آدم میبازد تو این امتحان. چون آن شاخصهها و مؤلفههایی که آدم به عنوان آدم خوب و آدم مقرب به خدا دقت کنید، دقت، حواست جمع. ما یک نگاهی داریم نسبت به آن آدمی که خوب است و به خدا نزدیک است. یک پارامترهایی برایش داریم. یک شاخصههایی داریم. تبر گردنش را نمیزند، همیشه رئیس است، همیشه رأی میآورد، همه خوبش را میگویند، همه ازش راضیاند. اینهاست دیگر شاخصش. امام حسین (علیهالسلام) شاخصهایی که ما میگوییم را ندارد. لااقل آن شاخص ظاهری و دنیاییش را ندارد. همه خوبش را میگفتند؟ اصلاً مسلمان نمیدانستند. تو وصیتنامهاش جوری وصیتنامهاش را نوشته که به عنوان مسلمان معرفی بشود. بعد از امام حسین (علیهالسلام) مسلمان نمیدانستند. همه ازش راضی بودند؟ همه خوبش را میگفتند؟ رأی داشت امام حسین (علیهالسلام) بین مردم؟ سرانی که نامه نوشته بودند، همه زدند زیرش. کدام شاخص از اینهایی که ما به عنوان یک آدم خوب میدانیم، امام حسین (علیهالسلام) کدامش را داشت؟ اینهایی که تو دنیا با همینها یکی را گنده میکنیم، کدامش را داشت؟ قدرت داشت؟ زور آنچنانی داشت؟ سپاه آنچنانی داشت؟ فرعون همین را گفت دیگر. گفت: «این موسی اگر بر حق است، چرا پس با داداشش دو تا آدم دو تا بدبخت بیچاره پا شدند آمدند؟ نه سپاهی، نه تجهیزاتی، نه استخوانی، دستبند طلایی، نه پولی. بزرگش کردم کنجی، گنجی، چی داری آخه تو؟ به چه الان با قدرتت، به چه چیزیات مینازی؟ به چه چیزی مردم به تو دل بدهند، جذبت بشوند؟»
قدرتمندها و پولدارها که همه روبهرو هستند. مالدارها، این مالها که مال کارخانههاست، مالدارها با چه کسی؟ بازار به چه کسی روی خوش نشان میدهد؟ در همین انتخاباتها فلانی آمد، در بازار اینطور شد. بازار به فلانی روی خوش نشان داد. سرمایهدارها بورس به فلانی روی خوش نشان داد. دلار به فلانی روی خوش نشان داد. فلانی که آمد. بازار دلار دست کیست؟ با چه کسی؟ بورسیها با چه کسی؟ غیر از این آقا شاخصهای امروز ما نیست؟ با امام حسین (علیهالسلام) اگر میخواست بیاید کوفه، تا پایش را میگذاشت، بورس سقوط میکرد. غیر از این است؟ دلار میکشید بالا. ارز گران میشد. طلا گران میشد. ترسش را هم میانداختند. حسین بن علی آمده، این بچه علی بن ابیطالب است. عدالت، عدالت. از سوی مهریه زنها هم هرچی بردین برمیگرداند. بگیر و ببند میشود و بازار هم به هم میخورد. رابطهمان هم با غرب خراب میشود و این بچه علی بن ابیطالب است و خمس و زکات و اینها را هم میگیرد و مالیات و این حرفها. بیچارهایم آقا. بازار همینجور هی بورس تا یک هفته قرمز بود اگر امام حسین میآمد. خب مردم هم چی میگویند؟ میگویند: «خب بابا، عبیدالله آمد، بورس سبز شد! عبیدالله خوب است!» ببین، ثمرات آن نگاه است. اینها آسیبها و آن امتداد سیاسیاش است. یک بخشیش امتداد خانوادگیش بود که اشاره کردم. امتداد اخلاقیش بود که اشاره کردم. دچار حسد میشوی، دچار تکبر میشوی به پشتوانۀ اینکه خدماتشم دارم، نوکر دارم، پول دارم، کارخانههای زنجیرهای دارم، برند تولیدم، برند کارآفرینیم.
این شاخص به امام سجاد (علیهالسلام) هم گفتند که این آیۀ قرآن: «مَا أَصَابَکَ مِنْ مُصِیبَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ». دیدی قرآن گفته هر بلایی سرتان بیاید، تقصیر خودتان است؟ به امام سجاد گفت. یزید دیگر قرآن را هم کشید وسط. اینجاها دیگر آدم واقعاً گیر میکند از جهت اعتقادی. مقصر بودن آخه این حجم از بلا برای چی؟ آدم یک کاری کرده دیگر. اینجوری سرش میآید. نگاه ما نیست واقعاً. حضرت فرمود: «نه، این آیه در مورد ما نیست. آن آیه در مورد ماست که فرمود: هر بلایی که سرتان بیاید، این را در کتاب نوشتیم: «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ». از قبل در کتاب آفرینش، در لوح محفوظ برای همهتان ثبت شده. آن داستان ماست، نه این. جوابهای دیگری هم دارد که بابا اصلاً ابتلا مراتب دارد. آدم داریم تا آدم. این ابتلا، ابتلا کمال است نه ابتلا نقص. چوب اعمال نیست. غرض هم همین بود. اگر با این شاخص بیاییم جلو، اولین کسی که متهم میشوند خود اهل بیتاند. چون همیشه در انتخاباتها شکست خوردند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در انتخابات شش نفره رأی نیاورد. «آنقدر شماها بیعرضهاید؟» جبهه رقیب چه کسی را فرستاده؟ «شما به همان هم باختین.» بودیم به همان هم باختیم. من نمیخواهم این داستان را تحلیل بکنم. من میخواهم نگاه معیوب تو را نشان بدهم.
اگر به این است که آقا تو این انتخابات باختین... امیرالمؤمنین در شورای شش نفره رأی سه به سه شد. خلیفۀ دوم هم گفته بود اگر سه به سه شد... چون میدانست خلیفۀ دوم خیلی چیزها خیلی حواسش به آینده بود. تا هفتاد سال بعد. هفتاد سال بعد امیرالمؤمنین نتواند ریاست کند. خیلی نگاه بلندمدت داشت. برای همین پدر همه را درآورد. برگشت گفت اگر شورا سه به سه شد، رأی یک پسرم هم عبدالله بن عمر رأی ندهد. این بچه است، به درد این کارها نمیخورد. عبدالرحمن، عبدالرحمن بن عوف، فامیلمان به هر کسی رأی داد، آن بشود رئیسجمهور، رهبر. که آن هم آمد به امیرالمؤمنین گفت: «علی، من با تو بیعت میکنم به شرط اینکه ...» میدانی قضیهاش را دیگر. همه به شرط اینکه بگویی من به کتاب خدا عمل میکنم به سنت پیغمبر و سیرۀ شیخین، خلیفۀ اول و دوم. حضرت فرمودند که: «من به کتاب خدا، سنت پیغمبر و اجتهاد خودم از قرآن و سنت عمل میکنم.» کیفیت عثمان. حالا ببین چه کسی را با چه کسی. عثمان! عثمان وزن سیاسی نداشت. بدبخت خوب به خواب شبش نمیدید که شورای نگهبان تأیید صلاحیتش بکند و مثلاً چند روزه رأی بیاورد. تو خیالش نمیآمد. سابقه ندارد. اصلاً سابقه کاری نداری، سابقه اجرایی نداشت. تو جنگی نبود. اصلاً وزن سیاسی این بنده خدا برایش تره خرد نمیکرد. در این کشور، در این مملکت، در این دار و دسته و دستگاه پیغمبر. بله، من ذوب در خلیفه، در پیغمبر هستم و ادامه دولت خلیفۀ اول و دوم هستم. اگر دولت آنها خوب بود به من رأی بدهید. اگر خوب نبود به همینها رأی بدهیم. حضرت عبدالرحمن، عثمان مدل پوتین و مدودف بودند. بهش فرمود. فرمود که: «تو انداختی توپ را تو زمین آن عثمان. رئیسجمهور بشود، بشود مثل خلیفۀ اول و دوم.» خلیفۀ دوم، عمر، رهبر که خلیفه کرد. خلیفۀ اول را با هم ساخت و پاخت کردند که بعد از تو هم من تو را با رأی میآورم بالا که تو منو خودت بیاوری بالا. خیلی ضایع است که من خودم، خودم را بیاورم بالا. شبهه هست در اینکه شبهه قتل هست در خلیفۀ اول که خلیفۀ دوم کشتش. تو دوران کوتاهی حکومت که سه سال حکومت کرد. بعد هم که آمد دست خلیفۀ دوم. اینها هم همینجوری ساخت و پاخت کردند با همدیگر. فقط این بدبخت عبدالرحمن داستان برعکس شد. این را زود گرفتند کشتند. این نرسید به اینکه بعد عثمان به این برسد. میخواست که عثمان وصیت بکند بعد از من عبدالرحمن بن عوف. زدند اینها ترکوندنش، بدبخت زود از دنیا ...
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در این شورای شش نفره رأی نیاورد. بعد هم عمار آمد بهش گفت: «آقا چرا کاری نمیکنی؟» حضرت فرمود: «فکر میکنی من در این مدینه چقدر رأی دارم؟» گفت: «آقا، تعداد من از تو هر صد تا دو تا عبارت.» امیرالمؤمنین فرمود: «من دو درصد رأی دارم در مدینه.» آن کسی که پیغمبر معرفی کرده دستش را در غدیر بالا گرفته دو درصد رأی داشته. ما باشیم چی میگوییم؟ خب لابد همین کارها را کردید، مردم از دین بیدین شدند، از شماها متنفر شدند، دیگر بهتون چکار کردید؟ بنشینیم فکر کنیم میگوییم یا نمیگوییم؟ من نمیخواهم بگویم کاری نکردیم. اگر جایی رأی نیاوردیم قطعاً کردیم. ولی منطق مشکل دارد. اگر با این منطق نگاه کنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هم رأی نمیآورد. به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خوش نشان بدهی. امام حسین (علیهالسلام) این منطق بود که باعث شکست مردم کوفه شد، چون با این چیزها حساب و کتاب میکردند. بریم تو روضه آرامآرام.
این منطق، منطق خطرناکی است. منطق خطرناکی است. این منطق میتواند تبدیل به جنایت بشود. چون رقابت دارد سر مال دنیا و قدرت و رسیدن به اینها. اوضاع یک طوری شد، آقا. امروز در کربلا عجایبی از مردم کوفه دیده شد که من احساس میکنم خود این مردم کوفه هم تعجب کردند از این وضعیت خودشان. از این چیزهایی که در خودشان دیدند. آقا رقابت به اینها گفتند هر سر بریده فلانقدر پول میدهیم. حالا مثلاً هزار درهم. رقابتی شد سر بریدن این سرها و بردن این سرها. من نمیدانم بگویم اینها را برای شما امشب، بعضی چیزها عجیب است. ببینید، آقا میگوید که تاریخ طبری این را نقل میکند: «لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) جِیءَ بِرُءُوسِ مَنْ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ شِیعَتِهِ وَ أَنْصَارِهِ إِلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ». سر شیعیانش و خانوادهاش و یارانش را بریدند و آوردند. اینجا گفتند قبایل با همدیگر دعوا و رقابت داشتند. حالا مگر چقدر پول است؟ ببین کجاها میرود. وقتی دعوا میشود سر پول، وقتی پول میشود ارزش، یکدفعه آدم چشم باز میکند میبیند به خاطر این پول سر طفل معصوم را دارد میبرد و دارد میبرد. بچه ده ساله در آغوش امام حسین (علیهالسلام)، عبدالله بن حسن، سرش را جدا کردند بردند پول بگیرند. سر قاسم را جدا کردند بردند پول بگیرند. «جاءَتْ کِنْدَةُ بِثَلَاثَةِ عَشَرَ رَأْسًا». قبیله کنده سیزده تا سر آورد که قیس بن اشعث رئیسشان بود. قبیله هوازن بیست تا رئیس آورد، بیست تا سر آورد که شمر رئیسشان بود. قبیله تمیم هفده تا سر آورد. قبیله بنی اسد شش تا سر آورد. قبیله مضحج هفت تا سر آورد. بقیۀ قبیلههای این لشکر هم هفت تا سر آوردند. مجموعه شد هفتاد تا سر. هفتاد تا سر بریده. خیلی عجیب است. بعد هم چکار کردند؟ «وَ حُمِلَتْ رُءُوسُهُمْ عَلَی أَطْرَافِ الرِّمَاحِ». این به نیزهها زدند و شهر به شهر چرخاندند برای همین کار هم میخواستند پول بگیرند. روزمزد، کارگر روزمزد بودند. سر به نیزه بزنند بچرخانند. به کجا میکشد کار آدم را؟ توهمات این افکار. این خیالات.
امروز خیلی گریه کردید، خیلی شاید حال و رمق گریه کردن در این شام غریبان نداشته باشید. من یک چند خطی برایتان مقتل بخوانم. میدانم هم سخت است، اذیت میشوید. دیگر روضۀ شام غریبان. وضعیت این زن و بچه در این ساعاتی که من و شما در آرامش و آسایش کنار هم نشستهایم، شاید یک کمی اذیتیم از اینکه مثلاً هوا چطور است و مثلاً این زن و بچه وسط بیابان، روز گرم و شب سرد. دیدید دیگر، کویر اوضاعش چطور است؟ شب آدم میلرزد از سرما. آن هم خانوادهای که دیگر امشب خیمهای ندارند، بزرگتری ندارند، مردی ندارند. امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «مَا تَرَکُوا لَنَا شَیْئًا إِلَّا الْوَرَسَ وَ الْحُلَلَ وَ الْبُسُطَ». بعضی روضهها را عذرخواهی میکنم، حالا رفقایی که این چند شب دهۀ اول با ما بودند، خیلی روضهها را همراه اول هم قبلاًها شنیدهاند از ما، آمادگی ذهنی دارند برای بعضی مقاتل. بعضی دوستانی که اولین بار میشنوند یا کمتر شنیدهاند، ممکن است جا بخورند از بعضی عبارات و تعابیر. عجیبی گاهی ما در مقاتل داریم که خیلی عجیب و دردناک است. من حالا یکیاش را میخواهم برایتان بخوانم به خاطر همین نکتهای که عرض کردم. میخواهم بخوانم، میدانم خیلی اذیت میشوید از این عبارتها، خیلی سختتان است؛ ولی میخواهیم ببینیم، آدمی که این چیزها را برای خودش معیار قرار داده، شاخص کارش به کجاها میرسد.
اینها ریختند به خیمۀ امام حسین (علیهالسلام)، هرچی تو این خیمهها بود غارت کردند. یکی از چیزهایی که غارت کردند، این را کم شنیدهاید یا نشنیدهاید، اذیت میکند شما را. ببخشید، ولی عبارت مقتل تاریخ طبری گفته. روایت از امام صادق (علیهالسلام) هم هست. کلام امام صادق (علیهالسلام) «وَرَس». ورس با: این لوازم آرایشی خانمهاست، باش آرایش میکنند سر و صورتشان را مرتب میکنند. امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «ریختند تو خیمهها حتی همینها را هم بردند.» برای من و تویی که آقاییم، حالا جدا از آنی که ارزش مالی این چقدر است، اینها دیگر چیزهای ناموسی است برای آدمی که وسایل آرایشی همسرش دست نامحرم. خیلی سخت است. آنقدر اینها بیحیا بودند، آنقدر پست بودند. ملاحظۀ هیچی را نکردند. همین که با خودش گفت ممکن است یک قران بیرزد، برداشتند بردند. جواهرات اینها را که گفتند. اگر انگشتری به دست بود از دستها کندند. اگر دستبند بود کندند. اگر گوشواره بود از گوشها کندند، گاهی گوشها را زخم کردند. خلخال به پا بود از پا کندند. گردنبند بود از گردن کندند. ریختند به غارت این زن و بچه. گفتند که میآمدند سر وقت این زن و بچه، پیراهن از اینها میکشیدند، میکشیدند پاره میکردند. چه وضعی بود خدایا؟ امروز در این خیمهها، یک تعبیر عجیبی «انصاب الاشراف» میگوید که: «رَاحِلُ بْنُ زُهِیرٍ، جَرِیرُ بْنُ مَسْعُودٍ، وَ عُسَیْدُ بْنُ مَالِکٍ». خدا عذاب همۀ آنها را بیشتر و بیشتر کند. این جواهرات را و این لوازم آرایشی این زن و بچه را این سه تا بردند. ابوجنوب جعفی، خدا عذابش را بیشتر کند. اذیت میشوی از این عبارت مقتل. ببخشید. شب شام غریبان دیگر. آنقدر دیشب و امروز و این گریه کردید، جان ندارید. روضه دیگر اشکهایتان کرده. اذیت هم میکند من یک خط را بگویم و عرضم را تمام کنم. خیلی دردناک است، خیلی دردناک است ولی مقتل گفته.
ببین، گفتم امام حسین (علیهالسلام) روی حساب این مختصات دنیایی اینطور نبود که همه نیکی یاد کنند، همه احترام بگذارند. اگر با اینها میخواهی بفهمی چه کسی آدم خوبی است، پیش خدا مقرب است، که احترامش میکنند، نام نیک ازش به جا مانده، همه در موردش خوب میگویند، خب ببین اینجا. یا صاحب الزمان، ابوجنوب جعفی شتر امام حسین (علیهالسلام) را به غارت برد و «کَانَ یُسْتَقَی عَلَیْهِ الْمَاءُ». این شتر را ابزار آبکشی کرد، باهاش آب میرفت میآورد. عذر میخواهم از این تعبیر، عبارت مقتل و «سَمَّاهُ حُسَیْنًا». اسم شتر را به نام امام حسین (علیهالسلام) گذاشت. این شتر را با نام امام حسین صدا میزد از باب تحقیر امام حسین (علیهالسلام). آه، به امام حسین جان به فدای مظلومیت تو ارباب. هیچ حرمتی برایش نگه نداشتند. هیچی. بدنش هم سه روز آفتاب رها کردند. یک اوضاع یک وضعی پیدا کردهاند این زن و بچه.
حیفم میآید این را نگویم. ببین چی شد. همین چند خط را در «اللهوف» هم نقل کرده. خیلی عجیب است. میگوید که یک زنی از قبیلۀ بکر بن وائل تو لشکر عمر سعد بود. این با شوهرش آمده بود کربلا. جز لشکر عمر سعد بود. یکهو نگاه کرد، این عبارت از سید بن طاووس در «اللهوف» است: «فَلَمَّا رَأَتْ عَلِیَّ نِسَاءِ الْحُسَیْنِ وَ فُسْطُاتَهُنَّ وَ یَسْلُبُونَهُنَّ». دید یک مشت نامرد، مردنما، ریختند تو خیمههایی که مرد ندارد، دارند غارت میکنند این زن و بچه را. این زنی که مال قبیلۀ بکر بن وائل بود، و همسرش جز سران سپاه عمر سعد بود، اصلاً دوست نبود، جز دشمن بود. این اوضاع را که دید. آنقدر این زن و بچه بیکس و کار شدند، بیپناه شدند. اینجور دارند با خیمههایی که آتش گرفته، سوزاندند. اینطور دارند غارت میکنند. «أَخَذَتْ سَیْفًا وَ أَقْبَلَتْ نَحْوَ الْفُسْطَاتِ». این زن شمشیر را برداشت، دوید به سمت خیمههای بنیهاشم. گفت: «من میروم از اینها دفاع کنم.» یک جملهای گفت، گفت: «یَا آلَ بَکْرِ بْنِ وَائِلٍ! وَ رَسُولُ اللَّهِ! بَابَ بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ!» بابا اینها دختر پیغمبر را دارند اینطور غارت میکنند. «یَا لَثَارَاتِ رَسُولِ اللَّهِ!» بابا به خاطر پیغمبر قیام کنید. گرفتند این زن را برش گرداندند. بعد چکار کردند؟ «ثُمَّ أَخْرَجَ النِّسَاءَ مِنَ الْخِیَمِ وَ أَشْعَلُوا فِیهَا النَّارَ». آتش انداختند تو خیمهها. «فَخَرَجْنَ مُسْلِمَاتٍ» با پای برهنه و در حالی که همهچیزشان به غارت رفته بود. «حَافِیَاتٍ بَاکِیَاتٍ». با گریه این زن و بچه بیرون ریختند. «صَبَایَا وَ ذِلَّةً». اسیر بودن و ذلیل بودن. از خیمهها بیرون دویدند و ناله میزدند: «أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ».
خدایا، به فضل و کرمت، به مظلومیت زینب کبری و زنهای بنیهاشم در این شب شام غریبان، به شکستشان، به دل سوختشان، فرج آقایمان امام زمان را برسان. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوقالوالارحام، ملتمسین دعا، از این سفرۀ امام حسین و زینب کبری (سلامالله علیهما) امشب بهرهمند بفرما. شب اول قبر اسرای کربلا به فریادمان برسان. شر ظالمین به خودشان برگردان. اسرائیل و آمریکا را نیست و نابود بفرما. بدخواهان داخلی و خارجی را خوار و ذلیل و ناامید بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بِحقِّ النَّبِیِّ وَ آلِهِ. رَحِمَ اللَّهُ مَنْ صَلَّی. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
در حال بارگذاری نظرات...