* بدترین نوع امتحان، شبهات معنوی، بیاعتقادی و ابتلاء از جنس فتنه سامریست. [4:15]
* کسی که سینهاش آشیانه شیطان شود، شیطان با دهان او حرف میزند و با چشم او میبیند.[5:45]
* در آخرالزمان حق بسیار روشن است. اگر ما درک نمیکنیم بخاطر تغییر ذائقه ماست که سامری را بجای موسی برگزیدیم.[7:50]
* حکایت موسی و ماجرای کربلا، یک داستان سیال و یک حقیقت تکرارشونده تاریخیست.[13:30]
* چنگ زدن به اهرمهای معنوی و مقدس از یکسو، و دل بستن به وعده ها و تهدیدهای طاغوت از سویی دیگر، دو بازوی قدرت منافقین.[16:45]
* عاقبت شوم قاتلین امام حسین علیهالسلام[25:40]
* تحلیل جریان انتخابات [30:00]
* تحلیل رفتار مردم کوفه بعد از شهادت اباعبدلله و دیدن اسرای کربلا
[40:00]
* کربلای دوم به خونخواهی امام حسین علیهالسلام، توسط جناب زیدبنعلی[43:30]
* کوفیان امروزی؛ مشارکت پنجاه میلیونی در سرود «سلام فرمانده » و بیست میلیونی در «بزنگاه انتخابات».
[46:25]
* برآورد هزینه و فایده در کالبد حیوانی و شهوانی، شاخص کوفی صفتیست.[46:55]
* توبه، در تغییر نگاه و تحول در زندگیست نه در تغییر لباس با چفیه و چادر.[48:30]
* تبلور عزت و عرفان و ایمان امام در ملاقات با نماینده اتحاد جماهیر شوروی[56:50]
* تفاوت است میان آن که کتاب خدا را سپر شهواتش میکند، با آنکه شهواتش را سپر دین میکند.[1:03:57]
* وقتی ماندن پای اباعبدلله هزینهبر باشد، چنان می گریزند که اسبهای یکدیگر را به اشتباه سوار میشوند!
[1:05:10]
* روضه؛ خاکسپاری بدن مطهری که سه روز زیر آفتاب در بیابان ماند..و سری که بی تن، راهی سفری غریبانه شد…
[1:12:12]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ.
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا وَنَبِيِّنَا أَبُوالْقاسِمِ الْمُصْطَفى مُحَمَّدٍ، اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ مِنَ الْآنَ إِلَى قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.
رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي، وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي، وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
عرض شد در این جلسات، امتحانات و نعمتهایی که در زندگی داریم، همه ابزار امتحان هستند؛ سنجهای نیست برای اینکه ما بخواهیم اینها را معیار قرار دهیم که چون به من این چیز داده شد، پس لزوماً من در پیشگاه خدا آدم محترمی هستم، مقبولم، محبوبم؛ و چون فلان چیز به من داده نشد، پس من از چشم خدا افتادم. یا از آنور، اگر بلایی، مصیبتی از من رد شد و به من نرسید، به معنای این باشد که خدا دوستم داشت؛ و اگر بلایی به من رسید، به معنای این باشد که خدا دوستم نداشت.
البته عرض شد دیشب، این اثر دارد که کسی خوب باشد در جنس ابتلاهایش اثر دارد، کسی بد باشد در جنس ابتلاهایش اثر دارد؛ ولی اصل ابتلا و سختی کشیدن برای رشد چیزی است که از آن گریزی نیست و از آن گزیری نیست. همه ناگزیریم از اینکه امتحان پس دهیم. فرمود: «شما فکر کردین که ان تدخلوا الجنة...» وارد بهشت میشوید؟ «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ» و من هنوز بررسی نکرده باشم که کدامتان اهل صبرید کدام اهل صبر نیستید؟ بدون امتحان فکر میکنی من کسی را بهشت میفرستم؟ نمیشود. همه باید امتحان پس بدهند. اولیا خدا هم امتحان پس دادند. پیغمبر اکرم هم که اشرف کائنات بود، در این دنیا مبتلا شد. امیرالمومنین مبتلا شد. فاطمه زهرا مبتلا شد. سختیها را همه کشیدند. بدون سختی اصلاً امکان رشد نیست؛ ولی جنس این سختیها متفاوت است.
مثلاً در بعضی ادعیه ما گفتهاند که بخواهید که خدا امتحان شما را در دینتان قرار ندهد. این امتحانی سخت است. آدم با بیماری امتحان میشود، با بیپولی امتحان میشود؛ این امتحانات هست در زندگی. ولی یک وقت آدمی با بیاعتقادی امتحان میشود. آدم با شبهه امتحان میشود. آدم با آلودگیهای معنوی امتحان میشود. اینها امتحاناتی است که اگر کسی در مسیر پاکی باشد، در یک حرکت خوبی باشد نسبت به خدای متعال، بسیاری از این فتنهها نسبت به او صورت نمیگیرد. فتنههای اعتقادی از جنس آن فتنهای که سامری ایجاد کرد، که آدم در یک تلاطمی واقع میشود که نسبت به خیلی چیزها شک میکند. البته اصل امتحان هست، ولی گاهی ما خودمان آلودگیها و زمینههای بدی را فراهم کردهایم. این وسوسهها در درونمان شکل گرفته است. شیطان بههرحال همه را وسوسه میکند؛ ولی بعضی وقتها زمینههایی هست برای یک سری وسوسهها. ما میدان میدهیم به شیطان، جاده میدهیم، آشیانه میدهیم، لانه میدهیم. این تعبیر لانه و آشیانه نسبت به شیطان، تعبیری است که امیرالمومنین (ع) در نهجالبلاغه استفاده میکنند. میفرمایند که بعضیها سینههایشان طوری است که شیطان اینجا را بهعنوان یک آشیانه خوب میبیند. میآید آنجا تخمگذاری میکند، بعد از این تخم محافظت میکند، جوجه میگیرد، بعد جوجه را پرورش میدهد؛ به قول ماها جوجهکشی راه میاندازد. تعبیر حضرت در آخر آن خطبه این است: «فنطق بألسنتهم». خیلی تعبیر عجیبی است. کار به اینجا میرسد که تمام این مملکت وجود این آدم در اختیار شیطان و در حوزه نفوذ شیطان قرار میگیرد که شیطان با دهان این صحبت میکند، با چشم این میبیند. همان چیزی که در حدیث قرب نوافل داریم که گاهی انسان آنقدر به خدا نزدیک میشود که خدا با چشم او میبیند، خدا با گوش او میشنود، خدا با زبان او حرف میزند. گاهی آنقدر میدان وسوسه شیطان در انسان شدید میشود، شیطان با دهانش حرف میزند، شیطان با چشمش میبیند. این هم امتحان است. وسوسه امتحان است؛ ولی نه هر وسوسهای نسبت به هر کسی.
یک وقتهایی آدم زمینههایی را فراهم کرده، دچار یک تردیدهایی میشود، دچار یک تزلزلی میشود. آن نقاط ابهامی که الان برایش شکل گرفته، خیلیهایش محصول عملکرد غلط قبلی خود اوست، آنها در وجودش یک اختلالهایی ایجاد کرده. نکات مهمی است که این، یکهو در امتحان احساس میکند خیلی دشوار است. در حالی که برای خیلیهای دیگر آنقدر دشوار نیست. به ما گفتند فتنههای آخرالزمان امتحانات سختی است؛ ولی حق در آن خیلی روشن است. در مِنا، امام صادق (ع) به یکی از اصحاب فرمود: «خیلی امتحانات سختی است در آخرالزمان.» طرف گفت: «آقا پس بیچاره شدیم.» اِضلاع پرده خیمه، نور آمده بود داخل خیمه. این نور، این روزنه نور را اینجا میبینی وسط این خیمه. گفت: «بله.» فرمود: «ولایت ما، امر ما در آن دوران از این نوری که از این روزنه نوری که وسط خیمه افتاده، آشکارتر است، واضحتر است.» خب پس چرا تشخیصش آنقدر سخت است؟ خرابش کردی. آن دستگاهی که باید تشخیص میداد را خراب کردی. امتحان آنقدر دشوار نیست، آلودش کردی. تو آلودش کردی، تو ذائقه خودت را عوض کردی، تو مزاج خودت را عوض کردی. وگرنه تشخیصش سخت نیست. آخر آدم بین موسی و سامری، سامری را انتخاب میکند؟ واقعاً خیلی سخت است تشخیص اینکه موسی بهتر است یا سامری بهتر است؟ واقعاً خیلی سخت است تشخیص اینکه «اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ» بهتر است یا «أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»؟ گزینش است دیگر، انتخاب است دیگر. ارباب متفرقون و الله. واقعا تشخیص این خیلی سخت است؟ بت چوبی را که خودت ساختی، بت خرمایی را که گرسنهات میشود، میروی ناخنک میزنی، میکنی، میخوری؛ با «اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ» مقایسه میکنی؟ بعد میآیی میگویی که آقا امتحان سختی بود. یک گوساله آوردند به ما نشان دادند واقعا نمیتوانستیم تشخیص بدهیم. گفت: «هذا إلهكم وإله موسى.» گفتند: «موسی هم همین را میپرستد.» واقعاً سخت بود آقا؟ واقعا سخت بود امتحان؟ واقعاً امتحان سختی بود بین رب العالمین با گوساله سامری تشخیص دادن و انتخاب کردن؟ واقعاً امتحان سختی است. آره، برای آن آدم جانش به لبش میرسد، آخر هم غلط انتخاب میکند، شب تا صبح خوابش نمیبرد، آخرش هم رأی غلط میدهد. چرا؟ چون باید از یک چیزهایی بگذرد که اینها را در وجود خودش راه داده به اشتباه، به غلط، به جهالت. و الان کندن از اینها برایش مساوی با مرگ است.
یک شب در مورد این صحبت کردم: «راز عبور از امتحانات، مرگ است.» شب عاشورا بحثی که داشتیم: «موتو قبل انت موت.» «فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا أنفسكم.» هر توبهای، هر بازگشتی، یک مرگی همراهش است. آدم سخت است برای او، آن چیزهایی را که با آن تار و پود وجودش را، تار و پود فکرش را شکل داده، هویتش را با این تعریف کرده، بخواهد بسوزاند. این مساوی با اینکه خود را آتش بزنم، مساوی با اینکه خود را نابود کنم. پایهاش هم به تعریف من از خودم برمیگردد، تعریف من از زندگی برمیگردد، تعریف من از هستی برمیگردد. من وقتی عیار را گذاشتم روی پول، روی زندگی راحت، امتیاز را به این دادم: «قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَىٰ.» خیلی این آیات، آیات عجیبی است که معمولاً آبکی و سطحی خوانده میشود، از کنارش رد میشویم. خیلی در اینها نکته است. بله، ما یک جوری قرآن میخوانیم که قشنگ یک کتاب هیستوریک تاریخی است. مال ۶۰۰۰ سال پیش. قشنگ ما تاریخی میخوانیم کتاب را. یک فرعونی بوده، یک سری حرفهای مفت میزده، جماعت نادانی هم بودند. اصلاً تعجب است که اینها آنقدر نفهم بودند، نفهمیدند این چه میگوید؟ تعجبتر اینکه خدا آمده اینها را برای بشر قرن معلوم نیست امکانات نبود. سینما، هالیوود اینها نبوده. به عرب بدبخت جاهلی بهش داستانها میگفتند، میگفتند: «بنشین بخوان.» قشنگ داستان من و تو است. اینها محصولات، به تعبیر قرآن، محصولات یک بحثی علامه طباطبایی داریم، دو بار هم اشاره بهش کردم. امروز هم یادم بود که آن مقاله را، یعنی متن المیزان را بیاورم، آخرین لحظه، یعنی آخرش یادم رفت آن بخش را بیاورم در مورد اینکه تاریخ تکرار شونده است. بعضیها در مقاطع تاریخی میمانند. اینها انگار مثلاً میرود توی قطعه تاریخ بایگانی میشود. کسی هم دیگر حق ندارد این را بردارد. دوباره تو چرا هی میروی تطبیق میدهی مثلاً به کوفه و کربلا و قوم موسی؟ همین امشب یکی از رفقا سر شب همین را به ما میگفت. داستان قوم موسی. دیدی اشکال از تو است. تو ماجرا را جزئی کردی، محدود کردی، تو برش زدی. قوم موسی نیست، این یک داستان سیال همیشگی تکرار شونده است. مختصاتی دارد که همیشه تاریخ را افرادی ثابت و صادقاند. داستان کربلا هم همین است، داستان قوم موسی هم همین است. همه اینهایی که در قرآن گفته، همه اینها که در تاریخ رخ داده، یک حقیقتی است که دائم دارد تکرار میشود. میگوید فرعون چه گفت؟ این جماعتی که میخواست پای کار بیاورد، گفت: «قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَىٰ.» «قد أفلح» خیلی تعبیر عجیبی است. «أفلح» را ما میگوییم: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ.» «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.» این «افلح». یا پیغمبر فرمود: «قولوا لا اله الا الله تُفلحوا.» اولین کلام پیغمبر اکرم.
حالا فرعون آمد چه گفت؟ «قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَىٰ.» هر کی آقا امروز رقیبش را از صحنه حذف کند، به فلاح رسیده. «قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَىٰ.» هر کی سوار بشود، هر کی ببرد، هر کی به قدرت برسد، هر کی به چنگ بیاورد، این به فلاح رسیده. نکته دارد برای من و تو. داستان تاریخی نیست، داستان انسان است. فرعون نماد آن انسانی است که فلاح را در قدرت تعریف کرده، فلاح را زیر این سقف کوتاه و کوچک دنیا تعریف کرده. هر کی اینطوری فکر میکند، فرعونی فکر میکند. و هر کی اینطوری زندگی میکند، فرعونی زندگی میکند. و هر کی اینگونه است، فرعون است. به کرات این تعبیر فراعنه را داریم. تازه، خود این فرعونهایی که روبروی، یعنی اینهایی که پادشاههای مصر بودند، چندین فرعون بودند. این یکیشان است. عنوان فرعون را همه پادشاهان مصر صادق است و همه آن کسانی که در برابر حق قرار میگیرند هم صادق است. ویژگیاش هم این است: هر کی که فکر میکند این به چنگ آوردن است، این روی میز، پشت میز نشستن است، روی تخت نشستن است، این برده، این کمال است، بقیه وسیلهاند. گاهی آنقدر این هدف میشود که دین هم میشود برای این وسیله. شعارهای دینی همیشه وسیله است. نهجالبلاغه هم میشود وسیله. قرآن هم میشود وسیله. هر چی که بتواند من را به آن نقطه برساند: «اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً.» در توصیف منافقین قرآن میفرماید: «ایمان» از «یمین» میآید. خود «قسم» هم که بهش میگویند «یمین»، چون یک ابزار مقدسی است که بهواسطه این انسان میتواند حرفش را به کرسی بنشاند. قسمهایشان را سپر میکنند. نه، این خیلی به قسم نمیخورد. ایمان، آن چیزهای مقدسی است که آدم با آن حرفش را به کرسی مینشاند. «یمین» قسم هم همین است. منافقین یکی از ویژگیهایشان این است که ایمانشان را «جُنَّةً» سپر میکنند. یک اهرمهای مقدس و معنوی را چنگ میاندازند، عَلَم میکنند: «حاج قاسم اینطور فرموده، رهبری آنطور فرموده، آنطور گفته، مادر فلان شهید اینطور گفته، خواب دیدهاند برایمان، این دستمال اشک او را به آن داده.» در هیئتها میروند فلان میکنند. فلان مداح این را گفته، فلان واعظ آن را گفته. آخرش هم میآید میگوید: «شیعه باشی امتیاز نداری، یهودی باشی ۱۰ امتیاز.» یعنی همچین موجودات و همچین جانورهای دوپای عجیب و غریبی ما در این مملکت داریم. سر وقتش هم برایت قرآن میخواند. «هیهات من الذله» از کربلا را هم درس مذاکره میگیرد. قرآن هم برایت از بر میخواند. یک نمادهای گولزننده برای چهار تا آدم متدین هم دارد. قرآن به سر میگیرد شب قدر. فلان هیئت میرود، پای منبر فلانی مینشیند. حرم میرود، حرم امام رضا (ع) میرود، زیارت میکند. آن واقعیت قضیه مخفی میماند: «يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ». به تعبیر قرآن، این ایمان به جبت و طاغوت دارد. این وعدههای اینها را باور میکند، تهدید اینها را باور میکند، قدرت اینها را باور میکند، اراده اینها را باور میکند. «يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ»، در دعواها هم دوست دارد آن بیاید میانجیگری کند؛ چون اوست که میتواند سوا کند، اوست که ریشسفید است، اوست که کدخداست. کدخدا اوست. با کسی هم اگر دعوا داریم، ارجاع بدهیم به سازمانهای بینالمللی. چرا توپ و ترقه میاندازیم؟ برویم به فلان، برویم دادگاه لاهه شکایت کنیم. بعضیهاشان میگفتند در این من و تو میگفت: «استایل مشکل دارید؟ به دادگاه لاهه شکایت کنیم. برای چه موشک میزنیم؟ دادگاه امامزاده لاهه.» حالا شکایت میکنی دادگاه لاهه. آقا جانی دارد که غرضم این است. آره دیگر. نکتهای که آن شعور ندارد، تو که باشعوری. اینها میشود پارامترهایی که انسان مبنای ارزشگذاری قرار میدهد: این پول دارد، این زیباست. این قدرت دارد، این توان دارد. به عزت فرعون قسم خوردند ساحرها وقتی آمدند توو میدان. این است که میتواند یکی را ببرد بالا، یکی را بیاورد پایین. تو به این وصل باشی، عزت پیدا میکنی: «يَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ.» آیهای که در مورد منافقین در قرآن فرمود که ویژگی منافقین این است که کشش دارند به سمت کفار به جای مومنین. خندهها و دلبریها و غش و ضعفها و عشق و حال و همه چی با آنهاست. اینور طالباناند، متحجر، چماق بهدست، نادان، احمق، نفهم، یک جهان توهم و ناآگاهی. آنها خوباند، آنها نایساند، آنها گوگولیاند، آنها از ما مسلمانترند، از ما مسلمانترند. بعد قشنگ تحلیل میکند آیه قرآن چرا اینطور شد؟ «أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا.» این با شاخصهای مادیگرایانه و سطحینگرانهای که دارد، وقتی نگاه میکند: تکنولوژی که دست اینهاست، مدیریت دنیا که دست اینهاست، سازمانهای بینالمللی که دست اینهاست، بمب اتم که دست اینهاست، بانکهای جهانی که دست اینهاست، ثروت دست اینهاست، رسانه دست اینهاست. با یک بمبش میتواند چه کار کند؟ تمام تأسیسات ما را نابود کند. من پارسال مفصل یک جلسه، یک دو سه جلسه این را بحث کردم. «خدایی که خدا در قرآن معرفی کرده، یک اسم نیست.» میگوید هر کی که فکر میکنی عزت دست اوست و باید کرنش بکنی تا نفع تو را تأمین بکند، من به او میگویم خدا. مفصل چند جلسه بحث کردیم. فرمود: «اینها فلان را اله میگیرند: «لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا.»» خدا اونی است که تو عزتت را دست او میبینی، قدرت را دست او، حیات را دست او میبینی. پشتوانهات را او میبینی. این همان خداست. حالا هی بیا «لا اله الا الله» بگو، احرام ببند، ۸۰۰ دور دور کعبه طواف کن. عبدالله ملعون اردن آنور وایستاده دفاع کرده موشکهای جمهوری اسلامی در سر اسرائیل نخورد. اینجا آمده: «لبیک اللهم لبیک» هی طواف میکند. بله، مسلمانی که دست میزنی دستت نجس نشود و اینها. بله، این مسلمان به آن معنا هست.
این نکته اساسی قضیه است. آن پارامترهاست که تعیین میکند آدم چه را ارزشگذاری بکند، چه را ضدارزش بداند. هزینه و فایده را با همین برای خودش ترسیم میکند. یک دستمان قطع بشود، یک خون از دماغمان بیاید، یک گلوله به ما بخورد، دو تا فحش بدهند، دو تا هشتگ بزنند علیهمان، اینها خیلی هزینه است؟ از چهار تا امر به ظاهر شرعی هم عقبنشینی کردیم. این خیلی هزینهای نیست که. چیزی نشد، نانمان را که نبستند که. این، آن پارامترهای قوم فرعون است. این همان پارامترهایی است که بعداً در داستان کربلا میشود پارامترهای مردم کوفه. با همین پارامترها ارزشگذاری میکنند. یک تعدادشان به یزید و عبیدالله رأی میدهند. یک تعداد هم در انتخابات شرکت نمیکنند. فرقی هم نمیکند. فایدهای برایشان ندارد. چه گیر من میآید این بیاید یا آن بیاید؟ بعضی کنشگری دارند چون فایده برایشان دارد. عبیدالله برایشان فایده دارد. و امام حسین هزینه و ضرر دارد. بعضیها هم واکنشی ندارند: «به من چه میرسد؟» حالا در دعوای عبیدالله و حسین بن علی چه فایده برای من دارد؟ چه گیر من میآید؟ میدان خالی میکنند. ما هم همه را با همدیگر لعن میکنیم در زیارت عاشورا و در بقیه زیارتها: «آنهایی که قتال کردند، آنهایی که شایع کردند، آنهایی که باید…، آنهایی که تابعت…، آنهایی که سمعت…» بزلک فرضیت. به عین خیالشان نبود. «عصت رجب الجمد تنقبت.» «موحدین القطالک» چون همه اینها، این جبهه وسیع باعث شدند امام حسین کشته بشود. همه سهم خودشان را دارند.
روایت، چندین بار تا حالا گفتم. روایت خیلی عجیبی هم هست. سید بن طاووس در لهوف نقل میکند. میفرماید که کسی بود شام عاشورا. خب کربلا به کوفه نزدیک بود دیگر. شبانه برگشتند با اسبهایشان به شهر به کوفه. خیلی راهی نبود. شاید حالا مثلاً یک ساعت راه بوده. مثلاً حالا شاید بیشتر. حالا برگشت خانه و شب خوابید. حالا این کربلا که رفته بود، این ۳۰ هزار نفر همه با همدیگر که فعال سیاسی و فعال نظامی نبودند که. نهایتاً هزار نفر این وسط میداندار واقعی بودند. بقیه مجلس گرمکن و سیاهیلشکر و بسیج مردمی و پشت جبههها بودند. این هم آمده بود وایستاده بود نگاه کرده بود. این سید در لهوف نقل میکند. یک بابی دارد در لهوف: «عاقبت قاتلان امام حسین (ع)» خیلی باب عجیبی است. یعنی از آن بخشهای خواندنیاش. هر کسی به اندازه ذرهای در این جنایت شراکت داشت، اثرش را به هیچ کدام از این منافع هم به دردشان... تکتک این گردنبندهایی که از این زن و بچه برده بودند، هر کی به گردن انداخت بیماری پوستی پیدا کرد. به دست انداخت بیماری پوستی پیدا کرد. کلاه خودی که از امام حسین برده بودند، به سر گذاشت مشکل پیدا کرد سرش. دست زده بود دستش ترک ترک شده بود، در زمستان ازش خون میچکید، عفونت میکرد. همهشان دچار مشکل شدند. عجیب است. شتر امام حسین را کشتند، تیکهتیکه کردند، چهل تیکه کردند. در ۴۰ تا دیگ انداختند. در تمام چهل دیگ تبدیل به یک تیکه سنگ شد. به هیچکی آبگوشت نداد. عین چهل دیگی که این شتر توش انداختند، گوشت تبدیل به سنگ شد. پولهایی که هر مرحله بابت هر کاری گرفتند، حمل سر امام حسین کردند. به منزل رسیدند، دیدند پولها سیاه شده، خاکستر کف دستش. این نکتهای توش است: «برای دنیا کشتی من، دنیا را هم بهت نمیدهم.» موج بدبختی.
خط مقدم نبودم. این یکی از آن افراد میگوید: «شب برگشتم و رفتم خانه خوابیدم. شب خواب دیدم. دیدم که پیغمبر اکرم با چشمهای ورم کرده از اشک نشستهاند گریه میکنند، ماتم دارند و اینها. یک تشت خون هم جلویشان است. فرمود به من که میدانی این چیست؟ گفتم: نه. فرمود: این تشت خون، خونی است که امروز از فرزندم حسین بن علی و تو در این خون شریکی. گفتم: آقا من که نه تیر انداختم، نه شمشیر زدم، نه حمله کردم به هیچکی. من دور وایستادم نگاه میکردم. حضرت فرمودند که: وایستاده بودی نگاه میکردی. تو سیاهی سپاه عمر سعد بیشتر گردی و چون ناظر بودی، سهم تو در این قتل این است که من از این خون به چشمهایت بمالم. تو ناظر خون بودی. اینقدر سهم در خونند.» میگوید: «آنگاه دستی زدند به این خون داخل تشت، روی چشمهای من کشیدند. از خواب بیدار شدم، دیدم دو تا چشمهایم کور شده.» تکتک با اسمهایشان نقل کرده سید بن طاووس. این ۳۰ هزار نفری که «یَزْدَلِفُونَ إِلَیکَ» «یَزْدَلِفُ إِلَیکَ» جملهای که امام مجتبی به امام حسین، آن جمله معروفی که همه یک بخشش را شنیدهاید: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله.» توضیحش این است که امام حسن به امام حسین اینجور میگویند: «چرا مصیبت من با مصیبت تو قابل مقایسه نیست؟ چون یَزْدَلِفُ إِلَیهِ ثَلاثُونَ أَلفًا.» چون ۳۰ هزار نفر به تو حمله میکنند. «کُلاًّ یَتَقَرَّبُ إِلَی اللَّهِ بِقَتْلِکَ.» ۳۰ هزار نفر تو را میکشند. همه قصد قربت کردند در این قتل.
۳۰ هزار نفر؟ مگر چند نفرشان در میدان فعال بودند؟ تازه این ۳۰ هزار نفر کسانی هستند که از کوفه پا شدند آمدند کربلا. خیلی از کوفه خارج نشدند. مثل دیشب، وقتی امام سجاد (ع) وارد کوفه شد که این روضه را بارها خواندم بنده. هر سال محرم این را میگویم چون خیلی عجیب است. بعضی چیزها تا وقتی آدم خودش یک فتنههای سیاسی و اجتماعی را به چشم نمیبیند، باور نمیکند. ۵۰ روز بعد شهادت آقای رئیسی، روستایی که آقای رئیسی آنجا خاکستری شد، یک نفر رأی داد به گزینهای که خانواده آقای رئیسی گفته بودند ما به این رأی میدهیم: «یک نفر.» در آن صندوق. آن هم، به قول یکی از رفقا میگفت: «احتمالاً ناظر شورای نگهبان بوده.» در آن روستا، روستای ورزقان بود، چه بود اسمش. حالا خودش باز یک روستا. آن منطقه ورزقان، یک روستایی که آن روستایی که محل شهادت آقای رئیسی، یک دانه رأی دادند. آدم تا نبیند باورش نمیشود. مردم همان روستا که ۴۰ روز پیش داد میزدند: «حاج آقا، هارداسان؟» میگفتند جسد میگشتند، شب تا صبح نخوابیدند، کل آن منطقه آشوب بود. آن آذربایجان آشوب بود. خانواده شهید رئیسی آمده رسماً گفته: «ما به فلانی رأی میدهیم.» رسماً در این مناظرهها معلوم شد. دو تا جریان، یک جریان رسماً دارد میگوید: «من میخواهم از رئیسی خسارت برای کشور ادامه دهم.» آن منطقهای که خاکستر رئیسی آنجا پاشیده، بیشترین اعراض و نادیده گرفتن رئیسی آنجا رقم میخورد. سفتتر از همه جا. نه میگویند به رئیسی، باور کردنی نیست. یک سال پیش به ما میگفتش که آقای رئیسی بهزودی از دنیا میرود، بعدش فلانی رأی میآورد و خود... برایش داشتند دولت میبندند در تلویزیون. اعلام میکنم. طرف گفت: «رفتیم برای زن گرفتیم خوب نبود، طلاقش دادیم.» راضی باش. همچین حالتی دارد الان دولت فعلی. بعد آن بنده خدا را با ۱۸ میلیون رأی بهش میگفتند رأی اقلیت. در حالی که با رقیب جناح مقابل ۱۶ میلیون رأی تفاوتش بود. بعد کسی با همین میزان تفاوت، این دو تا رقیب رئیسجمهور شده، رئیسجمهور همه است دیگر. از امروز رئیسجمهور همه است. این حجم از وقاحت و تناقض را میبینیم!
دیشب در مورد فروپاشی نکتهای عرض کردم. امروز خیلی جالب بود. غروراً تیتر روزنامه اصلاحطلب، عکس این رئیسجمهور بنده خدا، رئیسجمهور منتخب غیرمستقر، رئیسجمهور موقت، تعبیر قشنگترش دولت موقت. عکسش را انداخته، بالایش نوشته: «گورباچف ایران.» آرمان یزد. «گورباچف ایران» خیلی معنا دارد. حالا به عنوان حمایت هم دارد میگوید، چون هی رفت به سمت عادیسازی روابط و تأمین اعتماد آمریکا. آنها هم چند تا کلاه مشتی سرش گذاشتند، شد عامل فروپاشی. گورباچف کسی بود که بلوک شرق را در برابر آمریکا نابود کرد. رسماً دارند میگویند که این هم کسی است که این بلوک مقاومت در برابر آمریکا را نابود خواهد کرد. دولت میبندند، تیتر روزنامه میکند. در جریان نیست. دارد آبنبات میخرد. روضه گوش بدهد، فاتحه بخواند. نکتهاش اینجاست. «نام» حمله بر حرف سیاسی میشود و تسویهحساب سیاسی و دلخوری سیاسی. نه آقا خوشحالیم بابا. رفقا بعضی رفقا از هم پاشیده بودند شب اعلام نتایج. مگر توقع چیزی غیر از این داشتیم؟ ناراحتی هم ندارد دیگر. بههرحال خدا به صلاحیتها نگاه میکند، نه به اسب و… نگاه نمیکند، به صلاحیتها نگاه میکند. همین شما میگفتید: «یابنالحسن، روحی فداک. متی ترانا بن ارائک؟» آقا بیا ظهور کن. شما همین رئیسی که یک درصد امام زمان هم نمیشد، ۳ سال بیشتر تحملش را نداشتید. حکومت جهانی امام زمان. خودتو به خودت نشان میدهم. همینقدر حقانیت تحمل نداری؟ ۳ سال تحمل کنی امام زمان بیایم کل دین را حاکم کند و کل عالم باشد؟ حتماً حالا حالا به این صخرهها بخورید. در این جریان، این حرکتها بفهمید چی بشود، چیزی درست…
غرضم این نکته بود. اینها تازه مردمی بودند که ۳۰ هزارتایی بودند که در میدان بودند. امام سجاد (ع) وقتی رسید به کوفه، اینها اصلاً فکر نمیکردند که اهلبیت پیغمبر اینطور وارد بشوند و امام حسین (ع) کشته شده باشد. مثل الان نبود که سریع برایت نوتیف بیاید کربلا فلان شد، خبر فوری حسین بن علی به شهادت رسید. روز عاشورا است، اینها در خانههایشان هم، یک تعدادی هم لشکر رفت برای اینکه امام حسین را منصرف کنند از اینکه بیاید سمت کوفه و وادارش کنند به اینکه تن بدهد به این مذاکره و بیعت و این حرفها. چون سابقه هم داشت. امیرالمومنین را بدون این قشونکشی سیاسی وادار کردند به بیعت، کوتاه آمدند. امام حسن (ع) را وادار کردند. میشود مثل دولت فلانی و فلانی. فکر نمیکردند اصلاً کار به کشته شدن برسد. اصلاً خود عمر سعد فکر نمیکرد کار به کشته شدن برسد. حر بابا لحظه آخر برگشت. چرا؟ هورمون ساعت گذاشت و برای چه برگشت؟ حرفی که زد وقتی آمد سمت امام حسین (ع)، گفت: «من فکر نمیکردم قضیه آنقدر جدی باشد که بخواهند شما را بکشند. من فکر میکردم که با یک گفتگو یا تهش یکم فشار و تهدید و اینها تمام میشود. ولی الان دارم نگاه میکنم، میبینم که اعصابت را کشتند و… من نیامدم تو را بکشم، من به تو ملحق میشوم.» فرمانده سیاسی، فرمانده نظامی مردم بدبخت کف خیابان فکر میکرد امام حسین (ع) کشته میشود. ظهر عاشورا خواندم، شمر به سنان گفت: «برو کار حسین را تمام کن و راحتش کن.» گفت: «من این کار را نمیکنم. هر کی که این کار را با حسین بکند، خصمش روز قیامت پیامبر اکرم است.» تا آنجا آمده سر بریدن دیگر نیستم. جنگیدن را بودم، ولی دیگر سر که نمیخواهم. من که نیامدم حسین را بکشم. سنان دارد میگوید. مسئله چرا اینطوری میشود؟ آنقدر ناباور میشود. آنقدر دور میداند. آنقدر خوشخیال میشود: «بابا چیزی نمیشود. شما یک مشت دلواپس افراطی فلان. چیزی نمیشود آقا. آقا این انقلاب چیزی نمیشود، ایشالا رهبریت همه چی را تحویل میدهم به امام زمان، همه چی درست باشد.» آره، خوبی تو. راحت باش با خوشخیالی و با هیچی نمیشود و این با آن فرقی نمیکند و همهشان یکیاند و این مملکت رهبر دارد و این مملکت صاحب دارد، امام زمان دارد و این امت صاحب دارد، پیغمبر صاحب همه. این امت میآیند، مینشینند. همه پیغمبر بک. برو بابا افراطی نادان احمق، داری موج الکی ایجاد میکنی، میخواهی مردم را بترسانی، فلان کنی. سر بریده امام حسین (ع) وارد شد. هیچکس احتمال این را نمیداد که کار به اینجا برسد. تحلیلش کار دارم، چون خودش یک روضه است.
با صدای جرس بیدار شدند مردم کوفه. جرس شتر. نیمهشب. مثل دیشب. شبها هم چون گرم بود، ۲۰ مرداد دیگر. تاریخ شمسی عاشورا ۲۰ مهر ۵۹ هجری شمسی. مهر هم که خب عراق هوا گرم. شب آمدند به قول ما روی تراز خوابیدند. نصف شب یکهو دیدند صدای جرس شتر میآید. این صدا هم برایشان آشنا بود برای اینکه کاروانهایی که در جنگهای مختلف اسیر گرفته میشد، با همین صدا وارد میشد. اینها فکر کردند که در خیلی محیطها داشت دولت بنیامیه میجنگید. کشور اسلام خیلی وسیع بود، قلمرو وسیع بود. در مرزهای مختلفی میجنگیدند. یک جاهایی هم میزدند حمله میکردند، میگرفتند. اینها فکر کردند که از این جنگهای برونمرزی با یکی از این لشکرهای کفار اسیر گرفتهاند. «جنگیه؟ نمیخوره.» یک مشت زن و بچه، مرد جنگی در آنها نیست. یکیشان برگشت گفت: «من ای اهل بیت، أنتم أسارى؟ أنتم...» شما از کدام خانه، از کجا اسیر گرفتند شما را؟ خیلی این بخشهای تاریخ عجیبغریب است. ندا آمد: «نَحْنُ أَهْلُ بَیتِ الرَّسُولِ اللهِ.» ما اهلبیت پیغمبریم. کجا؟ کربلا. چه شد؟ «حسین بن علی را کشتند.»
مردم کوفه شبانه. دوستان روضهخوان بارها این را عرض کردم. آقا این روضهای که آقا مردم کوفه اینطور کردند، اینها را نخوانید. اصلاً سند دارد. کاملاً معکوس است. اصلاً اینطوری نبود. مردم کوفه تعرض بکنند به اهلبیت، جسارت بکنند. ابداً. آن مال شام است. از همان لحظه اولی که فهمیدند اینها اهلبیت پیغمبرند، تعبیر این است که اول جیبهایشان را، گریبانها را پاره کردند. زنها شروع کردند به صورت کوبیدن. همان نصف شب همه از خواب پریدند، آمدند بیرون. شهر را تبدیل کردند به عزاخانه. پارچههای مشکی زدند. همه دور این خانواده جمع شدند، گریه، شیون، فریاد. یک گروه هم برگشتند به امام سجاد (ع) گفتند: «همین الان شما اجازه بده، حکم جهاد بده. شب یزید را در شام میکشیم برمیگردیم.» این خوشخیالهایی که فکر میکردند چیزی نمیشود. بابا چیزی نمیشود که دیگر، حالا حسین کوتاه میآید دیگر. نه، مثل اینکه واقعاً چیزی شد. این جمله معروف امام سجاد (ع) فرمود: «أَتَبْكُونَ لَنَا؟ فَمَنْ قَتَلَنَا؟» برای ما گریه میکنی؟ پس کی ما را کشت؟
زینب کبری که تعابیری عجیب فرمود: «الهی این اشک شما تا قیامت خشک نشود.» خطبهای که خطاب به مردم کوفه خواند: «یا أهل الخدر والخطل!» ای مردم حقهباز، مردم فریبکار، آدمهای پیمانشکن. تعابیر عجیب و غریبی که آنجا زینب کبری میفرماید. میفرماید که: «ما حداقل این نالههایتان آرام نشود هیچ وقت، این اشکهایتان خشک نشود هیچ وقت که اینقدر مکر میخورید، دعوت میکنید، پشتمان را خالی میکنید.» وقتی هم که این خانواده خواستند از کوفه خارج بشوند که یک هفته، امروز تا یک هفته این خانواده در کوفه بودند، وقتی اعلام شد که اینها میخواهند راهی شام بشوند، جماعت زیادی از مردم کوفه گفتند که راههای خروجی شهر کوفه بسته شد. یک طوری بدرقه اهلبیت آمدند که چند ساعت در خروج از کوفه طول کشید تا خانواده بتوانند از کوفه خارج بشوند. دوباره آنجا امام سجاد (ع) فرمود: «برای ما گریه میکنید؟ شماها قاتل مایید.» یا آنها وقتی گفتند که: «آقا شما اجازه بده ما همین الان حرکت کنیم سمت یزید، بریم درگیر بشویم.» جملات عجیبی فرمود. فرمود: «إِنَّ الْجَرِيحَ لا يُدَاوَى بِجُرْحٍ.» این زخم آخری که زدید، همین الان زدید. باز من روی شما حساب باز کنم؟ باز حرف شما را باور کنم؟ باز این مکر و فریبهای شما را قبول کنم؟ عجیب این است دوباره چند سال بعد چند هزار نفر آمدند با زید بن علی، فرزند امام سجاد (ع)، قول و قرار گذاشتند در همین دوران بنیامیه. «آقا شما قیام کن به انتقام خون جدت، ما پشتتیم، ما حمایت میکنیم.»
این سید اولاد پیغمبر، این شخصیت درجه یک که آنقدر محبوب اهلبیت بود. وقتی روی اسب مینشست، امام صادق (ع) میآمدند لباسش را مرتب میکردند. خبر شهادتش را چند وقت دادند، حضرت خیلی گریه مفصلی کردند. فرمودند: «کربلای دوم بود برای ما. کربلا تکرار شد.» همین مردم کوفه قرار شد در مسجد کوفه حمایت بکنند از ... و پشتش را خالی کردند. قیام هم لو رفت. جای زید هم لو رفت. حمله کردند. بستنشینی کرده بودند در مسجد کوفه. مفصل یک وقتی قضیه را گفتم. در خود حرم جناب زید این قضیه را تعریف کردم. رفقا خواستند میتوانند مراجعه کنند. خلاصه این زید شهید روی تیر به پیشانیش خورد و مجروح شد و هر چی دعوا و مداوا و اینها اثر نکرد. یکی دو روز بعد به شهادت رسید. شبانه مخفیانه بردند در مسیر رودخانه که همانجایی که الان ایشان دفن است، رودخانه است، محل رودخانه، مسیر یکی از فروعات فرات. آوردند سنگ گذاشتند، مسیر رودخانه را عوض کردند. کف رودخانه خالی شد. زید شهید را شبانه کف رودخانه دفن کردند. دوباره آب را برگرداندند، انداختند که این جسد در رودخانه باشد، نتوانند کاریش بکنند. یکی از خود همینهایی که شبانه دفن کردند، پا شد همان شب رفت راپورت داد که: «من دیدم این را کجا دفن کردم.» آوردند جنازه را درآوردند. سر مبارکش را جدا کردند. تا چهار سال سرش شهر به شهر و کشور به کشور میچرخید. ۴ سال آویزان میکردند سردارالامارهها. پیکر مبارکش را سوزاندند. دادند یک کسی سوار قایق شد رفت وسط فرات ریخت در آب.
همیشه آن وقتی که اینها باید... عجیب این است که سر وقت هم خالی میکردند: «آی خدا لعنتتون کنه.» «ما که اصلاً ما که اهل کوفه نیستیم. عمه من بود.» «سلام فرمانده» میخواند. «عهد میبندم که مانیوم پای کار این نظام.» مشارکت بعدی ۴۲ درصد. مشارکت بعدی ۳۹ درصد. «سرود بخوانیم آقا، خیلی حال میدهد «سلام فرمانده.»» بگذار ۵۰ میلیون سرود میخوانیم. انتخابات ۲۰ میلیون شرکت میکند. اسمش از پشت کوه که نیامده. مردم کوفه یک ویژگی دارند که همه جا میچرخد. چرا اینطور میشود؟ چون میبیند الان من باید یک هزینههایی را بدهم، از یک فایدههایی باید بگذرم. هر کی این شکلی فکر میکند، هزینه و فایده را در این کالبد حیوانی خودش تعریف میکند، در این شهوّات و امیال حیوانی خودش تعریف میکند. این کوفیصفت میخواهد خوشش بیاید، میخواهد بدش بیاید. میخواهد اسمش را عوض کند بگوید: «نه، ما کوفی نیستیم. ما کوفی مقیم (معلوم نیست).» اسمش را عوض میکنیم. حالا انگار مثلاً... خندهدار این است در مسجد کوفه، در مسجد کوفه، هیئت ایرانی سینهزنی میکردند. خود عراقیها و خود این چیزهای مسجد کوفه وایستاده بودند سینه میزدند. بعد: «کوفه نیا حسین جان، کوفه وفا ندارد.» «کوفی بیمروّت، شرم و حیا ندارد.» به اینها نگاه میکرد، میخندیدند که طرف خودش مال کو! بنده خدا مشکل ندارد. میگوید: «آن کوفه به من چه ربطی دارد؟» خلاصه، الحمدلله هیچکس گردن نمیگیرد مردم کوفه را.
برگردیم نکتهاش در این پارامترهاست. در مؤلفههایی است که خیلی جالب است. این توبه ساحران. من آیاتی را میخواستم امشب بخوانم از سوره اعراف که دیگر چون وقتمان گذشت، باشد انشاءالله شبهای بعد جاهای دیگر که با رفقا هستیم. خیلی عجیب است. ببین آن تحولی که قرآن میگوید در مورد ساحرها، تحول در این نگاه است، تحول در این تعریف از زندگی. این تحول است، این توبه است، این حرکت است، این شکوفایی است. نه آن کفیه انداختن است و نماز خواندن است و چادر گذاشتن. اینها هم اگر حکایت از آن قضیه بکند خوب است. وگرنه بهخودِ خودش که. آنقدر از این رفتارهای احساسی و جوگیری… مردم کوفه جوگیر میشدند کارهای عجیبغریب میکردند. آنقدر از این سابقههای این شکلی ما در طول تاریخ داریم؛ از این جوگیر شدن و یکهو یک چیزهایی را نشان دادن. مثل خود همین بنیاسرائیل که کنار حضرت موسی آمدند، با موسی آمدند، از توو دریا هم رد شدند. فکر عوض نشده. از توو دریا که رد میشوند، به تعبیر امیرالمومنین، پاهایشان هنوز رطوبت کف دریا را داشت، رسیدند به اولین نقطه پشت دریا. «خدا به این…» بله، ممکن است شما من مسلمان گرفتی، کنار موسی از دریا هم با موسی عبور کردی. در هواپیما با امام خمینی بودی وقتی نشسته. ۵۰ سال هم شانه به شانه رهبری اینور آنور رفتی. تا فکر عوض نشده باشد، این همه آدم… بابا طرف با پیغمبر زیر یک لحاف، زیر یک سقف، زیر یک لحاف زندگی میکرد. «قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ» آیه در مورد این نازل شد دیگر. «بنشینید تو خانههایتان.» فتنه جمل را راه انداخت، چند هزار نفر از مسلمین به کشتن… با پیغمبر دیگر. هیچ کسی از این تماس فیزیکی و بدنی نمیتواند شدیدتر پیدا کند. آن هم اویس قرنی که در عمرش ندیده. ولی فکرش جوش خورده، قلبش جوش خورده. احوالاتش، احوالات پیغمبر. پیغمبر پیغمبر هم برایش ابراز دلتنگی میکند. نکتهاش این است.
این «اِفِق» عوض شده است. ساحرها تا وقتی افقشان همین چیزهای دنیایی و حیوانی بود، گفتند که: «خب تخت که مال فرعون است. پول که مال فرعون است. قدرت که مال فرعون است. به عزت فرعون میاندازیم و میبریم.» به فرعون هم گفتند: «اگه رفتیم اونجا زدیمشان و بردیم و اینها، چیزی داریم؟» گفت: «آره، از مقربین من میشوید.» یکهو آمدند به تعبیر قرآن، آیات ما جلوه کرد برایشان. «داستان یک چیز دیگر است، زندگی یک چیز دیگر است، قدرت یک چیز دیگر است.» یک درک جدیدی نسبت به قدرت پیدا کرد. یک پیرمرد، یک چوپان روستایی با یک عصای چوبی. «بابا من ساحرم، میفهمم. من این کارم، میفهمم. اژدها شد. این سحر نیست.» بچهها میفهمم، سحر نیست. میفهمم خیلی حرکت گلاخی بوده. مگر عصا را اژدها کند؟ عظمت را فهمیدند که: «پس مثل که از یک جای دیگری آدم قدرت پیدا میکند. یک چیز دیگری هست که میتواند غلبه بکند به این همه سحر، این همه آدم کارکشته.» یک آدمی که مشخص است سر از سحر در نمیآورد. به یک جای دیگری بنده. «سَاجِدِينَ» به سجده افتادن. «آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَىٰ.» تعبیر قشنگ این است. فرعون برگشت گفتش که: «بهش ایمان آوردید قبل اینکه من اجازه بدهم؟ میگیرم دست و پاتان را به خلاف هم میبرم به دار میکشمتان. نخل.» حالا ببین چه گفتم از فرعون چیزی نصیبشان بشود. برگشتند گفتند: «فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ.» هر غلطی دلت میخواهد بکن. «إِنَّمَا تَقْضِي هَذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا.» تو سقف کاری که نسبت به ما میتوانی انجام بدهی، این است که روی حیوانیت ما اثری بگذاری. در حد دنیا میتوانی روی ما کنش داشته باشی. اگر هم ما را بکشی: «إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنْقَلِبُونَ.» «إِلَىٰ رَبِّنَا»! پروردگار ما! چی شد؟ بابا مگر این فرعون ربتان نبود؟ یکهو فهمیدند که مثل که یکی دیگر پشتوانه است. یکی دیگر تکیهگاه است. این آن رجوع است، این آن بازگشت است. وقتی عوض میشود این پایهها، این پارامترها، کنشها عوض میشود.
کار فرهنگی این است. اینجا را باید عوض کنیم. من که در صورتش ریش بیاید، تسبیح دستش بیاید، پیراهنش مشکی بشود، خوب است. اینها آن عقبه اگر نباشد، امروز پیراهنش مشکی است، پسفردا رنگینکمان میپوشد. غیر از این است آقا؟ آنقدر ما آدم اینجور عجقوجق و هورهوریمسلک دیدیم در زندگیمان. هر روزی یکور است. یک روز اربعین، یک روز پاتایا. یک روز موج بیاید، این ادارهای که میرود، همه دارند اربعین میروند. آن اداره جدیدی که آمده، همه پاتایا میروند. امیرالمومنین، آن فکر باید عوض بشود. آن نگاه، آن افق باید عوض بشود. افقش باید به ابدیت برود. نگاهش اعتلا پیدا کند. تعریفش از خودش باید عوض بشود. مگر من آمدم اینجا بچرم؟ همینهایی که تا دیروز با این وعدههایی که خشک میشد که: «این کار را بکنیم دو میلیون بهت میدهم، آن کار را نکنی ۵ میلیون میدهم.» الان که بهش میگویی: «مگر با گاو داری صحبت میکنی که این کار را بکنی ۱۰ کیلو علف میدهم، آن کار را نکنی ۵ کیلو علف میدهم؟» حیوانیت را هم تطمیع بکنی. همینهایی که تا به حال از شنیدنش خوشحال میشد، الان از شنیدنش ناراحت میشود. قمر بنیهاشم دیگر. «قمر بنیهاشم.» یکی بیاید به ما اماننامه بدهد. اماننامه میدهند. ناراحت میشود. برای چه باید در تو این نگاه شکل گرفته باشد که: «در خودت، در من چه دیدی که به من رو آوردی، به من اماننامه بدهی؟» مسوولین داشتیم که آرزویشان مثلاً با دَمِ در توالت سازمان ملل دست داده بودند. با همدیگر پای پرواز تلفنی. کیف کرده بود. «اوباما با من تلفنی صحبت کرده. ما اوباما را مودب و هوش یافتیم.» ذوقمرگ شده بودند که رئیسجمهور آمریکا با تلفنی صحبت کرد. یعنی خواب حضرت عباس ببینی، شماها چه حسی پیدا میکنی؟ همان حس را داشت. «اوباما به من زنگ زد.» این گفته بود که به من زنگ بزنید. یعنی این درخواست کرده. سر همین هم تحقیرش کردند. بدبخت عزت چه میفهمد؟ یعنی عزتش را در همین میبیند. بعد آنور یادتان نامه ترامپ آورد. آره. گفت: «برای شما...» فرمود که: «من نه آن را آدم میبینم که میخواهم چیز کنم، نه.» تازه آقا فرمود که: «من تازه به تو هم نصیحت...» به قول ما با اینها نچرخ.
آره دیگر، اصلاً شهیدش کردند. باسن جاساز کرد و... «وَ لَمْ يُجْعَلْ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا.» این از کجا میآید این دو تا نگاه؟ امام به گورباچف نامه مینویسد با چه ادبیاتی. بابا این نقشه کره زمین را نگاه میکند. از این سر تا نوشته اتحاد جماهیر... ما بچه بودیم نگاه میکردیم از این سر تا آن ته. خندهمان میگرفت با چه فونتی، اینجور کشش ۶۰ تا اسپیس زده. طرف اتحاد جماهیر شوروی. آدم از روی نقشه نگاه میکرد دوست داشت همینجوری خودش اتوماتیک تسلیم شوروی بشود. بعد امام نامه نوشته که: «صدای شکستهشدن استخوانهای حکومتتان دارد به گوش میرسد. خواستم قبل از اینکه نابود بشوی، یک تذکری بهت بدهم.» بعد آن یارو کی بود از طرفش آمد؟ شوارتزه، شادنزه، پا شد آمد اینجا، وقت گرفت. امام با لباس غیررسمی آمد. آره، اصلاً مقهور شده بود که این امام خمینی مثلاً اینجا در همچین خانهای درب و داغان قدیمی مستاجر بود. اجارهخانه هم میداد. امام ماه به ماه اجارهخانه میدهد. مقهور شده بود و آمد تو. امام بدون عمامه با شبکلاه در خانه با همان تیپ در خانه. آداب دیپلماتیک. حالا این نکتهای که آن بنده خدا گفته بود اینجا بود که من گفتم: «امام دست نداد؟» گفت که: «آره دیگر. بالاخره دستش را اینجوری میکند که دست بدهد. دستش را آماده میکند میآورد بیرون که دست به دستشند. اینجوری یکم میآورد بالا.» امام از قبل دو تا دست را میبرد پشت دست. بعد مینشیند آنجا. اینجوری مبهوت امام مینشیند. حاج احمد آقا اینور و مترجم آنور. آن شوارتزه شروع میکند به صحبت کردن که: «نامهای که حضرتعالی دادید، باب ارتباطات جدیدی بین ایران و شوروی.» اینها. مترجم شروع میکند ترجمه کردن. امام میبیند دارد چرت و پرت میگوید. امام بهش میگوید: «من خواستم یک افقهای جدیدی در برابر دیدگان شما بگشایم. خداحافظ شما.» پاش. این بدبخت هم همینجور مات و مبهوت، پوکر فیس. این اون افق عرفان است، این معنویت است، این دین است. «لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا.» آن عزت. «أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.» این با این افق. بله، من پول و امکانات و تسلیحات و اینها ایمان دارم. اتکا به حق تعالی دارم. من یک سلاحی به نام دعا دارم. من یک پشتوانهای به نام امام حسین دارم. این آن عزتی است که در حاج قاسم میبینی، در آقای رئیسی میبینی. این آن افق است. زندگی را آنجا میبیند. مرگ را آنجا میبیند. مرگ در این است که من از او دور بشوم. مرگ در این است که کاری بکنم که از چشم او بیفتم. به درک که از چشم تو بیفتم. در ادعیه امام سجاد در صحیفه از این عبارات زیاد داریم که من از چشم هر کی میخواهم بیفتم، بیفتم. هر کی میخواهد از من ببرد، ببرد. از تو نبرم، از تو دور نشوم، بین من و تو فاصله نیفتد. آن تعابیری که امشب در دعای کمیل میخوانی از امیرالمومنین، تعابیر عجیبی است. حتی پای جهنم رفتن هم میایستد که: «گمان کنیم که بین و بین احباک.» آقا اصلاً این هم قبول که اصلاً بین من و دوستان خودت هم جدایی بیندازی که خیلی سخت است. من با فراق تو چه کنم؟ این چه منطقی است؟ این چه افقی است؟ کی به این فکر میکند که فراق خدا و وصال خدا و بهشت و پول؟ آقا پول این، توش پول است. یعنی با این قانع میشود. گیم توش پول است. و آن توش پول نیست. دیگر چه دلیلی از این محکمتر؟ این مزایا دارد، آن مزایا ندارد. این بیمه دارد، آن بیمه ندارد. میخواهد انتخاب شغل بکند با همینها بررسی کنیم ببینیم کدامش آوردش بیشتر است. حقوق میدهند، مزایا دارد، اینقدر بیمه دارد. آقا نصرت امام زمانش کجایش بود؟ چقدر این کار روی زمین مانده؟ چقدر به این کار در جامعه نیاز است؟
فرمود: «من برادری داشتم.» امیرالمؤمنین فرمود: «من برادری داشتم در راه خدا.» «کَانَ لِي أَخٌ فِي اللَّهِ.» آخرین ویژگی که آنجا حکمت ۱۸۹ اگر اشتباه نکنم در نهجالبلاغه، میفرماید که این هر وقت بین دو تا امر مخیر میشد، نگاه میکرد، میدید که کدام یکی از این دو کار «أَشَدُّ عَلَى هَوَاهُ». هر کدام که بیشتر با هوای نفس این چالش و تضاد داشت، همان را انتخاب میکرد. برادر من در راه خدا. این افق است، این حرکت است. یک پایههای این شکلی میخواهد. نه اینکه هر جا میبینی مماس میشود دین خدا با شهواتمان، با کیف و حالمان. همیشه در هر مسجدی، در هر هیئتی، در هر جماعت حزباللهی، یک چند نفری هستند که خیلی دوست دارند این سنت پیغمبر که رسیدگی به زنهای بیوه و اینها باشد، این را انجام بدهند. «سنت پیغمبر است.» هر جایی که با این شهوات و با این هوای نفس مماس میشود. همان قضیه سید است دیگر. گفتم دیگر: «هر چی کچل درب و داغان بیریخت زشت کچل و اینها برداشتن. آره، آوردند گفتم این هم سید است.» یک نگاهی کرد. دید اصلاً نه. میگوید برنمیدارد. دلش برنمیدارد. مشهدیها میگویند: «دلش برنمیداره.» هر چی نگاه کرده، دلش برنمیداره. این را بوس کند. گفت که: «خب این همه ما روایت داریم احترام به سادات این شکلیه.» کتاب خدا را، حکم خدا را، دستور خدا را سپر میکند برای شهواتش. پله میکند برای شهواتش. خیلی فرق است بین کسی که شهواتش را سپر میکند برای دینش. آن را میفروشد. آن را وسط از آن میگذرد. در این تعارض، در این تظاهر. هر چیش که مماس است. بله، امام حسین شام میدهند، هیئتها خیلی حال میدهد. تازه سخنرانی هم که غذایی باشد، آبی باشد، نانی باشد، ریاستی باشد. خود امام حسین «استنصار اولی» که کرد در مکه به قول ماها برِّی، به قول لرهای برِّی از جماعت امام حسین راه افتادن. «چرا میرویم آقا رئیس میشویم؟» در انتقال دولت از عبیدالله به امام حسین، بالاخره یک جایش به ما میرسد. هلال احمر که دیگر دارد، یک دامپزشکی که دارد دیگر. یک چیزیاش به ما میرسد بالاخره. رسید به منطقه زباله. خبر شهادت مسلم، حضرت سخنرانی کرد. فرمود که: «برآورد من با این خبر شهادت که آمد که مسلم و هانی، این است که من را خواهند کشت و کوتاه نمیآیند از قتل من. هر کی میخواهد برود، برود.»
آنجا جماعت عجیب این قضیه که گفتند که اشتباهی سوار اسبهای همدیگر. مال یک جوری گذاشتند در رفتند. اینجوری است. به هزینههایش که میرسد، به هزینههای حیوانیش که میرسد، فایدههای حیوانی کنار میرود. دیگر نیست. تا حالا هم که بود چون آن دستور خدا با این فایده حیوانی مماس شده بود. هر جا که فایده دارد. مثل چی؟ دیه. کی تا حالا دیدین که مثلاً تظاهرات راهپیمایی راه بندازند: «نه به دیه اسلامی. ما از بیمهها اسلامی نمیخواهیم بگیریم. من استخوانم شکسته نمیخواهم فلانقدر پول بهم بدین.» با نفقه، با مهریه کی را دیدی مخالفت بکند؟ دارم ضد دینها را میگویم. این را میگفتش که: «آقا برادرای ما ضد اسلام، مسلمین، آخوندها فحش به بالا و پایین مملکت.» ولی این یک دانه حکم خدا را با گوشت و پوست قبول دارند که ارث مرد دو برابر زن است، زن هم نصف اینهاست. دین گفته. خدا گفته. «الحمدلله.» جاهای دیگر آخوندها چون خودشان مرد بودند درآوردند. «زن باشی.» آخوندها چون مرد بودند درآوردند. «مرد باشی دقیقاً حکم خداست.» این یک دانه تحریف نشود. بستگی دارد چه باشد. جان؟ آره دیگر. آنجا باز خانمها قبول دارند که آخوندها با اینکه خیلی حرفها به نفع خودشان نبودند، این یک دانه از دستشان در رفته. دقیقاً حکم خدا بوده. افق حیوانی آدمی است که در این ابتلاها در تعارض قرار میگیرد و سقوط میکند. این همان نکته اساسی است.
امام حسین فرمود که: «تا وقتی دنیاشان اداره میشود، با این هستم. هر جا که دیگر معیشتشان نمیکشد، برنمیدارد. دیگر سهم ندارد. آنجا دیگر…» فرمود که: «یُحِيطُونَ بِهَا كُلَّ مَادَّتِهَا وَلَا تَجِدُ لَهَا وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا.» بله، این داستان مظلومیت اولیا خداست. این داستان غربت اولیا خداست. و این حیوانصفتی آقا تا جاهای عجیبغریبی میرود. همین نکتهاش در همین است دیگر. یعنی آن کسی که دین فایدهای را برایش به خطر نمیاندازد، دنیایش را به خطر نمیاندازد. آن کسی که دنیایی ندارد، واهمه از چیزی ندارد. میگوید: «ما، ما خانهبهدوشان غم سیلاب نداریم.» یک کسی که خانهبهدوش است، غم سیلاب ندارد. واهمه چیزی ندارد. اونی که با حرام بهدست آورده، با زد و بند بهدست آورده، عدالت بخواهد جاری بشود، حکم دین بخواهد جاری بشود، یقه این را میگیرند، از حلقومش بیرون میکشند. آن بیشتر از همه طلبکار است. بله، این همیشه همینطور بود. یک بخش هم از این است که آن آدم مستضعف و ضعیف، دلش به این گرم است که دین و اولیای دین و خدا و پیغمبر میآیند حق ما را از دهان این ظالمین بیرون میکشند. یعنی یک بخش عمدهای که اینها روی خوش نشان میدهند به دین و اولیای دین همین است که امید دارند که حق اینها را بگیرند. یعنی آن هم در واقع یک جورهایی عملاً به همین منافع دنیاییاش برمیگردد.
کماند کسانی که واقعاً منفعتی برایشان نباشد، هزینه برایشان باشد، باز هم آنجا باشند پای کار. خیلی دیگر آنها واقعاً نوادرند. اگر کسی در آن موقعیت این شکلی پیدا بشود. شهدای کربلا که هیچ آوردهای برایشان نبود و قطعاً و یقیناً هم کشته میشدند. هیچ فایدهای برایشان نبود. هیچی گیرشان نمیآمد از این سفره انقلاب. تا حتی ما گاهی مثلاً دلمان به این خوش است که تشییع جنازه باشکوه میشود، عکسمان را در مسجدها میزنند. همینم نداشتند، همینم نداشتند. کما اینکه جمله عجیبی بعد از شهادت امام حسین (ع) افتخاراتی شکل گرفت در کوفه و شام، حالا بیشتر در کوفه. مثلاً میگفتند «بنیسراویل». اقوامی شکل گرفت به عنوان رزومه، به عنوان سابقه. این سراویل مثلاً کیا بودند؟ کسانی بودند که اجدادشان غارت کرده بودند لباس مطهر امام حسین (ع) را. خیلی عجیب است. الان شما فرض کنید مثلاً در مملکت ما میگویند که: «آقا مثلاً اینها فلان خانوادهاند که مثلاً در فلان درگیری با انگلیس مثلاً در بوشهر اینها قیام کردند روبروی انگلیس.» مثلاً در فلان درگیری با طالبان در خراسان، «اینها مثلاً نسل فلانیها. ده پشت آنها داریم.» همدیگر. بعضی اقوام این شکلی در مملکت خودمان داریم. حالا در کوفه همچین عناوین این شکلی شکل گرفت. «اینها مثلاً از نسل کسانیاند که اجدادشان پیراهن امام حسین را…» آن یکیها اجدادشان کسانی بودند که با اسب به بدن امام حسین تاخته بودند. خیلی عجیب است. اینها شد ارزش. اینها شد ارزش. چیزهای دیگر هم هست که دیگر باشد شبهای بعد اگر یادم ماند و فرصت شد اشاره میکنم. چیزهای عجیبغریبی که به چه چیزهایی که افتخار نمیکردند. چیزهایی که مایه آبروریزی باید باشد. خیلی باورش سخت است. جامعهای که ارزشهایش معکوس میشود، چپه میشود، این مدلی میشود. آدمی که ارزشهایش معکوس میشود، این مدلی میشود.
خب، یک روضهای را میخواهم امشب بخوانم. شب جمعه هم هست و محلی که این شبها خدمت دوستان بودیم، شب پایانیش. شهدای این جلسه را هم یاد بکنیم. اسمهایشان را من بخوانم: شهید سید حسن موسوی، شهید سید حسین موسوی، شهید محمدرضا رحیمی و مرحوم سید اسحاق موسوی. شب جمعه هم سر سفره امام حسین (ع) باشد. خوش به حال اینها. بعضی از خاطرات شهدای عزیز را آقای موسوی برای بنده از بعضیشان حکایت کردند. خیلی عجیب. واقعاً آسمانی بودن. افق فکرشان آسمانی بود. یک جوان مثلاً ۱۹ ساله ۲۰ ساله، فکر اینکه آقا کجا استخدام بشوم؟ حقوقم چقدر باشد؟ مزایا چقدر باشد؟ با کی ازدواج کنم؟ در این حال و هوا در این سن و سال افقش پرواز است. شهادت، از رفیقهای شهیدش جا مانده، بابت این ناراحت. اشتیاق به شهادت، آرزوی شهادت. خیلی این احوالات احوالات قشنگی است که به لطف خدا ما اینها را بعد انقلاب زیاد دیدیم و حتی در بین دهههفتادیها در زمان دفاع از حرم دیدیم و حتی در دهههشتادیها در این دوسه سال اخیر دیدیم. خدا سلامتی بدهد به مادر شهید آرمان علیوردی که کمی کسالتی هم دارد. انشاءالله به این شب او، انشاءالله سلامتی پیدا کند. ایشان میگفتند که پسر من وقتی طلبه شد، کسی بهش گفتش که تو اسمت برای آخوندی خوب نیست. پسفردا «آرمان» بخوان بهت بگویند «حجت الاسلام شیخ آرمان» زشت است. جواب داد که: «من کارم به آنجاها نمیرسد که بخواهد آنقدر نیستم در این دنیا که کسی بخواهد به من شیخ آرمان و…» واقعاً شوق شهادت را داشت، خواب شهادت را دیده بود. مادرش هم گفت که چند ماه قبل شهادت، مثل همین تیر ماه دیگر، چون شهادت آرمان در آبان بود. گفت: «همین تیر ماهه قبلش یکهو دیدم از خواب پرید و تمام سر و صورت عرق کرده.» گفت: «مادر من دیدم که یک جایی کمین کردند و من را گرفتند و بهم حمله کردند و کشتم.» صحنه شهادتش را از قبل بهش نشان داده بودند. خوش به سعادتش. و مادرش هم این قضیه را باز تعریف میکرد که من خیلی اذیت بودم در اینکه این بچه را کشتند و اینطور هم کشتند با این مظلومیت. این قضیه را خب همهتان شنیدید، خیلی منتشر شد. گفت: «وقتی خواستند در خاک بگذارند به این آقای عباسی، مداح، گفتم که بدن آرمانم مجروح است. آرام در قبر بگذار. این بچه خیلی آسیب دیده، بدنش زخمی است.» میگفت آقای عباسی: «به خانم غصه نخور. پسرت در آغوش امام حسین است.» گفت که: «فرداش خواهرم با من تماس گرفت گفت من خواب دیدم آرمان گفت: به مادرم بگو همان حرفی که آقای عباسی بهت گفت درست بود. من آن لحظه در آغوش امام حسین بودم.» ایشالا ما انشاءالله برسیم به این افقهایی که آرزویمان این چیزها باشد. «من که چنین و چنان، و ویلای چنین و در بورس اوضاعمان چطور باشد و…» آرزویمان این باشد آن لحظه آخر در آغوش اباعبدالله. این خیلی شیرین است. این آن آرزوی حقیقی است که آدم میتواند از این زندگی داشته باشد.
بعضیها چقدر افقهایشان پایین بود. «لا اله الا الله.» دو تا نکته بگویم. یعنی دو تا روضه امشب بخوانم. نکته اول و روضه اول اینکه امشب در واقع شب اول قبر امام حسین (ع) شما میگویی: «آقا چرا آنقدر دیر؟ مگر عاشورا نکشتند؟» پاسخش این است که عاشورا کشتند ولی امروز دفن کردند. سه روز این بدن زیر آفتاب رها بود. آخر هم بیابانیها آمدند: «السلام علی مَن دَفَنَهَتْ اَهْلُ القُرَىٰ.» بی کلنگ آوردند قبر کندند. دلشان سوخت. جماعتی بدن متلاشی شدهشان روی زمین رها شده. دلشان سوخت. نمیدانم میدانستند این بدن بدن فرزند پیغمبر است یا نه. این روضه اول. این بدن امام حسین بود که امروز به خاک سپرده شد. روضه دوم، دوم و نکته دوم این است که اما این سر حکایتها دارد. این سر تازه کارش شروع شد از عاشورا. خیلی سفرها رفت. خیلی جاها رفت. خیلی جاهایی که نباید میرفت، رفت. خیلی جاهایی که نباید میرفت، رفت. این روضه از آن روضههایی است که بنده هر سال مقیدم بخوانم و هر سال هم اذیت میشوم. سختم است. بههرحال شب جمعه است. شبی است که شب رحمت است. اونی که آقا توو فتنه ما را نجات میدهد. آخر آخرش فرمود: «به رحمت ما نجات پیدا کرد.» در مورد همه این اقوام، در مورد هود و صالح و اینها در سوره مبارکه هود فرمود که: «اینها را به رحمتم...» شعیب را فرمود: «به رحمتم نجات دادم.» «نَجَّينَاهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا.» آخرش رحمت است که ما را نجات میدهد. به چه رحمتی بالاتر از رحمت «اللَّهِ الْوَاسِعَةِ» که اباعبدالله باشد؟ چه رحمتی بالاتر از رحمتی که در شب جمعه تقسیم میشود؟ در چه زمینی سرشارتر از رحمت، بالاتر از کربلا؟ زمینی است که ازش رحمت میجوشد. شب جمعه کربلا، شام دفن امام حسین (ع). اسباب رحمت جوره امشب. همه رقمه دلمان را بفرستیم کربلا. در این شب رحمت بهرهمند باشیم انشاءالله. لحظه آخر با همین رحمت، با همین ترحمی که شما در این محرم کردید، رحم کردید دیگر. به بچههای امام حسین رحم کردی. دلتان برایشان سوخت. امام حسین هم به ما رحم کند، به بچههایمان رحم کند، به ما لحظه آخر...
«برم تو روضه. روضه دردناک کیست؟» تا چقدر آدم میتواند منحط بشود؟ چقدر یک آدم میتواند پست بشود؟ «لا اله الا الله.» معطل نکنم. بگذار از ابیمخنف در تاریخ طبری میگوید که: «فَسَارَ بِرَأْسِهِ مِنْ يَوْمِهِ ذَلِكَ خَوْلِيُّ بْنُ يَزِيدَ وَحُمَيْدُ بْنُ مُسْلِمٍ إِلَىٰ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ.» در بعضی تعابیر دارد اینها. من سختم است این روضهها. روضههای ظهر عاشورا است. ولی چون وقتش این شبهاست، نمیشود اشاره نکرد. اینها وقتی که سر مبارک را جدا کردند، رقابت داشتند با هم سر اینکه این سر را بگیرند. چرا؟ چون این سر معادلش طلا میدهند. ببین کار آدم به کجا میرسد. در این کش و کش، خولی به تعبیر بعضی از روایات این سر را ربود. «ربود.» با توجه این عبارت را به کار بردم. سر را ربود. شما با توجه گوش بدهید و با توجه رو تحمل کنید. سری که ربوده میشود. «فَأَقْبَلَ بِهِ خُولِيُّ فَأَرَادَ الْقَصْرَ.» شتابان حرکت کرد به سمت قصر عبیدالله که تا در بسته نشده، سر را همان غروب عاشورا تحویل بدهد و جایزه بگیرد. وقتی رسید تاریک شده بود. «بَابُ الْقَصْرِ مُغْلَقًا.» آمد دید که در قصر را بستهاند. شب فهمید که باید برود صبح بیاید. «فَآتَى مَنْزِلَهُ.» گفت: «خب چه کار کنم با این سر؟» گفت: «میروم منزل. شب از این سر نگهداری میکنم، صبح میآورمش.» خیلی این تعبیر اینجا تعبیر سختی است. سختم هم هست ترجمه کنم. «فَوَضَعَهُ تَحْتَ إِجَانَةٍ فِي الدَّارِ.» کلمهی «اجانه» با حمزه، اِجانه به معنای تشت رختشویی است. تشتی که توش رخت میشورند. وقتی آورد سر را به منزل. من از امام رضا عذرخواهی میکنم. در محضر امام رضا مانیتور داریم. روضه میخوانیم. از مادرش عذرخواهی میکنم در محضر صدیقه طاهرا روضه میخوانی. ولی دیگر متن مقتول است. خواست این سر را مخفی کند. بههرحال اصلاً برای او مهم نبود که احترام این سر را نگه دارد. برایش این مهم بود که سرقت ارزش دارد. پول میدهند بابتش. پول میدهند بابتش. «یا الله.»
یک تشت رختشویی پیدا کرد. ته ته اجانه. یعنی این سر را گذاشت. آن تشت را روی این سر برگرداند که مخفی کند این سر را. این ملعون دو تا زن داشت. یک زنش از بنیاسد بود. یکی دیگر از حضرمیها بود که اسمش هم بود: «نوّار بنت مالک بن عقرب.» رضوان و رحمت خدا بر این زن «نوّار». همسر خولی. که آخر هم همین «نوّار»، جناب «نوّار بنت مالک»، ایشان آخر لو داد خولی را که مختار دستگیرش کرد. و مشخص است که این زن نظرکرده زینب کبری و فاطمه زهراست. ببینید داستان عجیب است. این شب نوبت «نوّار بنت مالک» بود. خولی آمد در منزل «نوّار». میگوید که ادامه روایت را طبری از «نوّار» نقل میکند. میگوید هشام از کسی میگوید پدرم نقل کرد که پدر هشام از «نوّار» شنیده بود که گفت: «أَقْبَلَ خَوْلِيّ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَوَضَعَهُ تَحْتَ إِجَانَةٍ عَلَى الدَّارِ ثُمَّ دَخَلَ الْبَيْتَ.» ثم دخل البیت. من نمیخواهم باز روضهها سخت است. اینها ظهر عاشورایی است. معلوم میشود سر را اصلاً داخل خانه نیاورد. یک جای بیارزشی. احتمالاتی هم به ذهنم میآید. نمیخواهم بگویم چون دیگر واقعاً حیا میکنم. یک جای بیارزشی مخفی کردیم سر مبارک. «فَآوَىٰ إِلَىٰ فِرَاشِهِ.» در رختخواب دراز کشید. بهش گفتم: «مَا خَبَرُ مَا عِنْدَكَ؟» خب این بنده خدا فکر... گفتم برایتان مردم کوفه تصورشان این بود. تصوری از جنگ و فلان و اینها نداشتند. گفت: «چه خبر؟ امشب چی آوردی؟» حالا مثلاً. یعنی امروز اگر رفتی کار کردی، پول چی آوردی؟ چی خریدی؟ چی با خودت آوردی؟ گفت: «جِئْتُكِ بِغِنَىٰ الدَّهْرِ.» غنای زمانه را با خودم آوردم. یک چیزی آوردم که زندگیت را آباد میکند. گفت: «هَذَا رَأْسُ الْحُسَيْنِ مَعَكَ.» گفتم: «سر حسین.» نوّار میگوید بهش گفتم: «ویلک.» حالا ببین زن با معرفت را باید ببینی. امام حسین با چه خردهترحّمهایی که دستهایی گرفت. با همین ترحمی که این زن کرد، خیلی امیدوارکننده است این روضهها. خیلی دل ما گرم میشود به اینکه ارباب دست ما را هم بگیرد. میگوید نوّار به خولی گفت: «وَیْلَکَ! النَّاسُ بَذَهَبٍ وَالْفِضَّةِ.» مردم میروند شب برای زنشان طلا و نقره میآورند. خرج زندگی میآورند. یک چیز بهدردبخور میآورند. «ابن رسول الله.» «وَاللَّهِ لَا يُجْمَعُ رَأْسِي وَرَأْسُكَ فِي بَيْتٍ أَبَدًا.» به خدا قسم دیگر سر تو در خانه نخواهد بود کنار هم. باریکلا به این زن. میگوید: «مِنْ فِرَاشِيَ، فَخَرَجْتُ إِلَىٰ الدَّارِ.» رفتم خب این اتاق اتاق بوده دیگر. میگوید: «رفتم در اتاق آن یکی زن اسدیه، آن یکی زن خولی را صدا زدم.» «فَأَدْخَلْتُهَا إِلَيَّ وَجَلَسْتُ أَنْظُرُ.» خودم آمدم ببینم چه آورده؟ ببینم چه آوردم؟ عبارت میگوید: «فَوَ اللَّهِ.» آدم آنچنانی هم نبوده. ببین در همین حال و هوا بود ولی دیگر سر پسر پیغمبر را نتوانست تحمل کند که بیاورند شب در خانهاش. آنقدر احترام به امام حسین (ع)، آنقدر احترام کرد. میگوید دیدم: «مَا زِلْتُ أَنْظُرُ إِلَى نُورٍ يَسْطَعُ مِثْلَ الْعَمُودِ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْإِجَانَةِ.» دیدم یک ستون نوری از این تشتی که در خانه ماست، به سمت آسمان دارد بالا میرود. «حَوْلَهَا» دیدم یک سری پرنده سفید هم دارند دور این تشت طواف میکنند. ملا کی بودند که حالا آنجا این زن دیده؟ یک نقل دیگر هم است. بگویم، ناله این روضه را هم بزنید و عرض من تمام. بعضی از منابع و مقاتل اینطور گفتند که نوّار گفت: «من چند تا زن را هم شنیدم و پرسیدم اینها کیند؟» گفتند: «عاصیه و خدیجه و خواهر حضرت موسی. یک خانمی هم که بیشتر از همه گریه میکند، فاطمه دختر رسول الله است.» این کنار این بدن آمده، کنار تشت آمده. امشب هم این خانم کربلاست. هنوز دارد ناله میزند برای حسینش. «بُنَيَّ! قَتَلُوكَ وَمَا عَرَفُوكَ وَمِنَ الْمَاءِ مَنَعُوكَ.» پسرم، بهت آب... خیلی مادر بهش سخت. خیلی برایش سنگین بود. آخه وقتی قرار شد از ملکوت عالم مهریه او تعیین بشود، گفت: «از دنیا نمیخواهم.» خدای متعال هم از دنیا نصیب او کرد، هم از آخرت نصیب کرد. مهریه او را آبهای جاری روی زمین قرار داد. خدای متعال مهریه مادرش بود. نگذاشتند یک قطره بهش آب بدهند. مثل اینکه بعضی خواهرها حالشان نامساعد شده. ولی الحمدلله اینجا هر خواهری که ناله بزند، هیچ نامحرمی اینجا نیست. زنان راحت میتوانند.
امام سجاد (ع) فرمود: «کاروان به زنهای ما بود تا یکی بغض میکرد علی لعنتالله قوم ظالمین الذین ظلموا ای منق عزیز دلمون هم از شهر دوری اومده از یزد اومده. چشم به دست امام رضا دارند. این عزیزان شب جمعه است. شب رحمت است. صله این اشکهایی که این شبها ریختید را از امام رضا بگیرید و بخواهید از آقا این پدر با خانمش. پدر و مادر این بچه با دل شاد از این مشهد حاجتروا برگردند. به حق آن دختری که در خیمهها دامنش آتش گرفت. خدا انشاءالله این دختر بچه را به پدر و مادرش ببخشد با سلامت کامل. انشاءالله عروسی این بچه را، بچههایش را ببینند. سلامتش را ببینند. عزت دنیا و آخرتش را ببینند. به آبروی آن دختری که لا اله الا الله.» این روضه را میگویم با این نیت که انشاءالله این عزیز دلمان حاجت بگیرد. گریه کنیم. فرمود: «اسب و تکون داد.» امام حسین حرکت کنه. دید اسب حرکت نمیکند. فهمید یک جای کار، تکون بعدی دید حرکت نمیکند. پیاده شد دید یک دختر. احتمالاً همین بچه بود. آخرش که… است، برگشت در گوشش گفت: «فقط به من بگو بابام...» خیلی ایشالا مادرش فاطمه زهرا به این گریه، به این نالهها نظر بکند. به محبت این عزیزان به امام رضا (ع)، به دل شکستهشان، به این قلب منقطعی که از همه دنیا و دکترها و اسب دنیایی بریدند، به امام رضا رو آوردند، به معین و ضعفا رو. ای دستگیر مردم. خدا انشاءالله همه بیماران اسلام را، بیماران شیعه را، همه آن خانوادههایی که محبت امام حسین درشان هست و در عین حال مریضیم. تو به حق این شبها، به حق این روضهها، به حق این نالهها، به حق این دلهای شکسته و دلهای سوخته، همه را حاجتروا بکند. همه را شاد بکند. خدایا به فضل و کرمت در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب ناز امام راضی بفرما. عمر ما نوکری حضرتش قرار بده. نسل نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق الارحام، ملتمسین دعا، شهدای این بیت از ساحت از سفره رحمت امام حسین در کربلا بر سر سفره رحمت امام حسین متنعم بفرما. شب اول قبر ارباب به فریادمان برس. شر ظالمین را به خودشان برگردان. به فضل و کرمت بیماران اسلام خصوصاً این عزیزی که اینجا در این مجلس حضور دارند. امثال بندهام که بیماری قلبی داریم، بیماری باطنی داریم، بیمار گناهیم، بیمار غفلتیم، به آبروی امام سجاد که شام شهادتشان است، به آبروی امام حسین و شهدای کربلا شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. اسرائیل و آمریکا را به فضل و کرمت نیست و نابود بفرما. مردم مظلوم غزه، یک بچه عزیز میبینیم اینطور دردمند. مردم غزه. بروید ببینیم وضع بچههایشان چطور است. من خدا شاهد است گاهی بچههای خودم مثلاً میترسم بچه زمین بخورد. با خودم میگویم من الان اینجا هراس دارم بچهام زمین بخورد. مردم فلسطین هراس دارند موشک بخورد. همه بچهها را یکجا. چه وضعی است؟ این مردم مظلوم با چه وضعی زندگی میکنند؟ خدایا به فضل و کرمت در شب جمعه، شب رحمت، این مردم بیپناه و مظلوم را پیروزی نهایی و کامل عنقریب نصیبشان بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنقریب بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود، هر چه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
بِحَقِّ النَّبِيِّ وَآلِهِ. رَحِمَ اللَّهُ مَنْ قَرَأَ الْفَاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوَاتِ.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه هشتم : ابتلا؛ آزمون هویت انسانی
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه دهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه یازده
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوازدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهاردهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پانزدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه شانزدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هجدهم
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...