* ارتباط فجر و حجر؛ ذیحجر قدرت تشخیص میان هزینه و فایده را دارد، لذا فجر و شکوفایی با اوست.[2:00]
* سردار سلیمانی، ذیحجری که از دل تهدیدها فرصت میساخت.[5:05]
* رهبر ذیحجر، در میان تهدیداتِ بعد از جنگ، ایران را هم موشکی کرد هم هستهای[13:40]
* امیرالمؤمنین ذیحجری بود که از قاتلان همسرش، سپری برای اسلام و مسلمین ساخت.[16:30]
* ذیحجر شدن میسر نمیشود مگر اینکه انسان از خودش و حیوانیتش بگذرد.[22:20]
* ذیحجر در میان حوادث، دست خدا را میبیند، نقشه خدا را میفهمد و قواعد نصرت خدا را درک میکند.[24:20]
* کد قرآنی؛ ابراهیم اسوه عقلانیت است. هر که خطمشی جز او داشته باشد، سفیه است.[26:35]
* فرعون به پشتوانه دریا در برابر خدا طغیان کرد، و سنت خدا در چنگال همان دریا گرفتارش ساخت.[44:05]
* سنت خدا بتها را میشکند و تکیهگاهها را میگیرد. ذی حجر آن است که این قواعد دستش باشد.[48:50]
* حضرت نوح ذی حجر واقعی بود. صابر شکوری که هشتصد سال صبر کرد تا عاقل و سفیه شناخته شوند.[58:55]
* قوم عاد کاخ نشین و ثمود صخرهتراش و فرعون ذیالاوتاد، طاغیانی بودند که با سنت الهی در هم شکستند.[1:01:20]
* چهل سال آوارگی، تاوان قومیست که از موسی به دامان فرعونِ صاحب رسانه و مفسد فیالارض پناه بردند![1:03:08]
* خداوند با دست و زبان بنده، رسوایش می کند.[1:07:45]
* روضه؛ کاخ ابنزیاد و بانوی ذیحجر…فرصتی در دل تهدید…رسوایی فاجر…و زخم زبانی که جانسوزتر از زخم گودال بود..[1:09:20]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در سوره مبارکه فجر، بین فجر و هجر رابطهای است. این هجر است که قدرت انتخاب انسان را شکل میدهد. انسان قدرت برآورد دارد، قدرت سنجش دارد، قدرت وزنکشی دارد. میتواند هزینه و فایده را محاسبه و بسنجد. آن انسانی که قدرت دارد هزینه و فایده را تحلیل کند و نسبت به آن تشخیص درست بدهد، او همان «ذی هِجر» است که در سوره مبارکه فجر فرمود: «أَفِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِّذِي حِجْرٍ». شکوفایی و فجر، مال این آدم است. این آدم از پس این فتنهها، از پس این سیاهیها، از پس این شبها (لیال عشر)، با دست پر خارج میشود، با مشت پر خارج میشود. در دل هر ابلتایی، در دل هر گرفتاری، سود خودش را میبرد.
این بالا و پایین شدنهای دنیایی که به هر دلیلی (قبلاً به مکانیزم ابتلای آن اشارهای کردیم و باید انشاءالله شبهای بعد بیشتر در مورد آن صحبت کنیم، اگر توفیقی بود باز به این بحث میپردازیم) مکانیزمی دارد، الگوریتمی دارد. خدای متعال یک اکرام ابتدایی میکند، نعمت میدهد و اگر انسان واکنش درستی داشت، نعمت برقرار میشود و خدا برکت میدهد. اگر واکنش درستی نداشت، یک عقوبتی برای بیداری انسان میآید. اگر دوباره بیدار نشد، نعمت تبدیل به نقمت میشود و سلب میگردد.
فرایندی است که اگر انسان در این حرکت باشد، از یک جهت نعمتها و برکت برایش بیشتر است و از یک جهت گرفتاریها و فشار هم بیشتر؛ یک جنس ابتلا و فشار و گرفتاری دارد. اگر هم در این مسیر نباشد و در مسیر سقوط باشد، یک جنس دیگری از فشار میگیرد. امشب هم شاید اشارهای به این بحث بکنم، ولی مهم این است که آن انسانی که «ذی حِجر» است، در همه این بالاپایین شدنها واهمهای ندارد. رأی بیاورد، رأی نیاورد، دولت اینها باشد، دولت آنها باشد، اوضاع به کام باشد، رو به راه باشد، همسر خوب نصیبش بشود یا همسر بد نصیبش بشود (البته کسی از خدا همسر بد نمیخواهد، به ما یاد ندادند. به ما یاد دادند که در واقع اینها حسن ظن به خداست، از خدا خوبیها را بخواهیم، از خدا نعمت بخواهیم، از خدا همسر خوب بخواهیم، بچه خوب بخواهیم).
ولی آن انسانی که در حرکت و «ذی حِجر» است، میتواند با محاسبه دقیق و درست، از دل هر حادثه و هر گرفتاری و هر بلایی، سودی برای خودش تولید کند. آن جمله طلایی و ماندگار مرحوم شهید حاج قاسم سلیمانی: "فرصتی که در دل تهدیدها هست، در خود فرصتها نیست. در تهدیدها فرصتهایی است که همین اگر به صورت فرصت طبیعی به شما میدادند، اینقدر در آن فرصت نبود." در برهههای مختلف زندگی ما، چه فردی و چه اجتماعی (ولی چون «ذی حِجر» نیستیم)، استفاده نمیکنیم و دچار خسران میشویم. همه اینها برایمان تبدیل به گرفتاری میشود.
خدا در دل این تهدیدها، دری را باز میکند. خب، یک شخص «ذی حِجر»ی مثل قاسم سلیمانی، از این تهدید وسیع داعش در این منطقه، یک فرصتی تولید میکند: "لشکر چند میلیونی بینالمللی غیررسمی، امتدادی از اینجا تا پشت مرز اسرائیل." یعنی تهدیدی که آمده اسرائیل را پیوند بزند به پشت مرز شما، همه را آشوب کند، این را تبدیل میکند به یک فرصتی که: "از پشت مرزت تا اسرائیل، همهاش میشود جبهه مقاومت." این را آن آدم «ذی حِجر» است که میتواند بفهمد: "إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ."
آدم صبار و شکور است که کمرش خم نمیشود در این ابتلا، نمیترسد، دچار واهمه نمیشود، جا نمیزند. بقیه هراس برشان میدارد: "آقا بدبخت شدیم! آقا تموم شد! اوه، داعش! اوه، رسید! اوه، کشت! اوه، برد!." همین چیزهایی هم که اوضاعی که در پیش داریم، در این ایام، با دولت جدید که خب نشانههای ترسناکی در این دولت دیده میشود؛ یعنی نشانههای بیدولتی در واقع دیده میشود، نشانههای بیمسئولیتی دیده میشود. مناظرات و اینها را میدیدیم. بیمسؤلیتی، خیلی خطرناک است. وقتی عرض کردیم: "بیعرضگی از بیدینی بدتر است." بیعرضگی دیده میشود، عدم انسجام دیده میشود، سهمخواهی دیده میشود؛ یک تهدید جدی نسبت به انقلاب، نسبت به حاکمیت، نسبت به اوضاع معیشت مردم.
ولی اگر کسی «ذی حِجر» باشد، همین تهدید را تبدیل به فرصت میکند. این رهبر حکیم، واقعاً فرزانه و دانا، از فتنههایی، از چه مواقفهایی این نظام را عبور داد، از چه گردنههایی. یه کتابی نوشته شده، کتاب «چهل تدبیر»، نمیدانم دیدید یا نه، اینکه خواندید یا نه. چهل تا از اون تدبیرهای ناب رهبری، تو بزنگاههای ترسناک انقلاب. اینها را جمع کرده، کتاب کرده؛ کتاب خواندنی. تا حالا چهل تاشو نوشته، جلوه و خوردهای سال که در عالیترین مقامات نظام بوده، از سال شصت که رئیسجمهور بوده، هشت سال رئیسجمهور بوده، سی و خوردهای سال رهبر بوده، از این تدبیرها هزاران داشته. تو دورههای مختلفی که خیلیا فکر میکردن که دیگه همه چی تموم شد.
همین قضیه گورباچف که تازگی مطرح کردن، برای دولت آقای خاتمی مطرح کرده بودند که "آقای خاتمی گورباچف ایران." رهبری فرمود: "آقای خاتمی گورباچف نیست." در مورد آقای خاتمی گفت: "بعضی هنوز تو بیست سال پیش سیر میکنن. آقا شرایط عوض شده، آدما فرق میکنه، دورهها فرق میکنه." بله، البته ایشون فرمود: "نه فلانی گورباچفه، نه اینجا شورویه." حالا تو این دوره ممکنه کسی گورباچف باشه، ولی اینجا شوروی نیست. یکهو بعضیا گفتن: "آقا تموم شد دیگه. این دولتی که رأی آورد، پایان انقلابیگری بود. تموم شد." به طمع انداخت آمریکا رو که بیاد چپ و راست ما رو بگیره و این وسط ما رو یه لقمه کنه. من یادمه نوروز سال ۸۲ بود، ۸۱ بود، آخرای اسفند بود که آمریکا به صدام حمله کرد. نوروز تو جمع فامیلی، به هم که میرسیدن، میگفتن که: "آمریکا به عراق حمله کرد. ایشالا ایران!" "ایشالا ایران!" روبوسی میکردن، میگفتن: "ایشالا حمله به ایران. ایشالا بعدیش ایرانه!"
ببین کی به ایران حمله میکنه! اینقدر احمق که طرف دوست داره موشک بخوره تو سرش، آمریکا بیاد با موشک ما رو بگیره! یعنی کاملاً حتمی بود. اونور افغانستانو زد، قضیه ۱۱ سپتامبر. اینورم عراقو زد، دو طرف ما خورد. و وضعیت داخلیمونم دولت آقای خاتمی، اون انفعال دیپلماتیک در برابر غرب و شعارهایی که میداد. فلان کشتی آمریکا را آقای خاتمی میگفت. شهید نسل جدید دهه هشتادیا خبر ندارند. بعضیام که خب سطح سواد سیاسیشون (پیام داده) که: "از وقتی شنیدم فلانی این عبارت زشت و بسیار زننده «مهسا کومله» رو استفاده کرده، پشیمون شدم چرا فایلهای اینو دانلود کردم و اسراف کردم حجم اینترنتمو، حجم اینترنتمو اسراف کردم."
«مهسا کومله»، یه سرچ بکنی، لباس کوملهها رو پوشیده، خودش لباس شعر خونده. همه فک و فامیل جمع کن. بلند قضیه از اول کومولا دست گرفتن. کمترین عبارتی بود که من خیلی مودبانه (چون خیلی عبارتهای اینا حاکی از اینه که سطح سواد سیاسی متأسفانه، ادعای سیاسی زیادهها) چون صبح تا شب اخبار خیلی بلد، یه تلمبار اطلاعات، اطلاعات فیک، کشکی، سطحی. یه آدم سطحی که یه اقیانوس خبر خونده با عمق یک سانتیمتر. هیچی از این پشت پردهها سر در نمیاره، هیچ قدرت تحلیلم نداره و اتفاقاً یکی از راههای از بین بردن هِجر، یک وسعت عمیقی از اطلاعات به طرف دادن که انقدر اطلاعات بریزه سرش که دیگه وقت نکنه بشه تحلیل بکنه.
خود شکست راهکارها برای از بین بردن حجره «ذیحج» حالا اینو داشتم عرض میکردم. تو این اوضاعی که رئیسجمهور ما این بود، واقعاً آدم هراس داشت هر وقت این سفر خارجی میرفت، از اینکه یه سوتی بده. این اواخر هم که دیگه چیز عجیب غریب ازش در اومد، با این زنا تو ایتالیا. زنهای لخت دست داده بود و فیلماش هست دیگه. از آقای خاتمی، آدم خیلی به طمع انداخته بود دشمنو که خب دیگه تمومه دیگه. یعنی زدیم، ایرانم بعدیش.
این رهبر «ذیهجر» حکیم، در دل این تهدید، تو اوضاعی که ما بعد از جنگ، تاسیسات نظامی رو هوا بود، نظامی رو هوا بود، اینها اجبار کردن امام رو که قطعنامه رو بپذیره. از این فرصتها، این دولتها که اتفاقاً خیلیاشون هم دنبال رابطه بودن و دنبال مذاکره با آمریکا بودن. تو همین بستر، همین دولتها، با امکانات همین دولتها، با بودجه همین دولتها، این رهبر «ذیهجر» حکیم، هم ایران را موشکی کرد، هم ایران را هستهای کرد. تو دل همین دولت آقای خاتمی، ایرانو کرد هستهای. همین آقای حسن روحانی که نمیدونم چه پدر کشتگی همیشه با هستهای داشته! یه دور تو اون دوران، هستهای رو تعطیل کرد، تو همون دولت و همین شورای امنیت که ایشون بود. اون مذاکره سعدآباد و تعطیل کردن هستهای و اینها. رهبری فرمود که همین دولتی که تعطیل کرده، خودش باید راه بندازه. همین دولت سانتریفیوژها رو دوباره راه انداخت.
تو همین شرایطی که خیلیا ترسیده بودن که: "آقا با این وضعیت..." چقدر از این اعضای دولت اصلاحات، تو همون خود دوره دولت اصلاحات، گذاشتن از ایران رفتن! چقدر از اینها جاسوس در اومد! عجایبی توی خلوتهای اینا، از اینا در میومد! مسیح علینژاد زن صیغهای کی بود؟ سرچ بکنیم، مطالعه کنیم. کدوم نماینده از نمایندههای اصلاحات، این زن صیغه، زن دومش بود؟ چقدر از این خبرنگارایی که دور آقای خاتمی بودن، دور اینا بودن، او فسادهای عجیب و غریب، کثافتکاریهای عجیب و غریب.
با همینا، این انقلاب اینا رو کرد سپر. این انقلاب خیلی حرفاست. این «ذیحِجر»ه. از دل این اطلاعات، ماها میبازیم. خودمون را تو همچین موقعیتی قرار بگیریم، همه ... همه چی تموم شده است. یه جمله از رهبری گوش میدادم، خیلی شگفتانگیز بود برام: "در تمام این مثلاً چهل، پنجاه سال، حتی یک لحظه نشد که من تصور ناامیدکنندهای تو ذهنم بیاد. آقا فلان اصلاً نظام انقلاب فلان، همه چی تموم شد، اسلام بایبای." تو همین شرایط، اون آدم «ذیحِجر»، کما اینکه امیرالمومنین از قاتلان همسرش، با تدبیر کسانی رو ساخت که شدن سپر بلای اسلام و مسلمین. چه جور مدیریت کرد؟ بعد طرف مشورت میخواست از امیرالمومنین که آقا مثلاً در فتح فارس، به من پیشنهاد دادن که من شرکت، حضرت فرمود: "تو عماد مسلمینی، تو ستون خیمه اسلامی. اینها با این تدبیرا میخوان تو رو لب مرز ببرن، اونجا به کشتنت بدن، اون وقت جبهه اسلام تضعیف بشود، مملکت از دست بره." این شکلی مدیریت.
خیلی سخته آخه. ماها خوبیِ حب و بغضمون نمیذاره. فلانی چی گفته. از نقطههای شگفتانگیز و تحسینبرانگیز آقای رئیسی همین بود. اون همه بهش توهین کردن تو انتخابات. فردای انتخابات، چهار روز بعد، چهار سال بعد، چهار ماه بعد، وقتی شد رئیس قوه قضاییه، با همین حضرات. مسخرهاش هم میکنن، یه کوکو سبزی داده بود. دست میندازانه میگفت: "ایتام مساکین کردم." اون یکی هم که شیاد کثیف پست خبیث، بگو از هیئت بغل آوردم. هیئت مسخره میکرد. تبرک با اینا مراوده میکرد. با اینا جهانگیری، تو برههای که هنوز دولت شکل نگرفته بود، کار میکرد. با همین آقای ظریف کار میکرد.
خیلی عظمت میخواد، خیلی عظمت میخواد. ما بعضی از اینا رو، ما اگه تو اون شرایط باشیم، توهینهایی که اینا به ما کردن، آزارایی که این آمار سوندن و اخباری که ما از پس پرده اینا داریم، تفم تو صورت اینا نمیندازیم. چقدر «گاندو» از بغل اینا درآوردن! جاسوس ماسوس در تیم مذاکره کننده چیده! سریال گاندو رو دیدی دیگه. همه رو خبر داشت. رئیس اتاق شنود کشور بوده دیگه، ته اخبار مخفیانه مملکت. چطور با اینا برخورد میکرد؟ به خاطر اسلام، به خاطر انقلاب. زخم زبون میزنه، نیش میزنن، کنایه میزنن. این از خود گذشتگیهست. این «ذیحِجر»ه. اونی که میتونه رو خودش پا بذاره. تا این نباشه، نمیتونه از تو دل بلا فرصت تولید کنه.
حاج قاسم بعضی از این سردارهای سپاه میگفتند: "بعضی از این جلساتی که با بعضی از مسئولین داشت. وقتی بیرون میاومد، مثلاً میرفت تو اتاق، نیم ساعت مینشست گریه میکرد." انقدر که بهش توهین میکردن، انقدر که بد و بیراه میگفتن. با همینا کار میکرد. اون نامه رو داده بود به آقای روحانی که روحانی گفته بود: "اگه آمریکا فلان بکنه ما نفت و مثلاً فلان میکنیم." که حرف مفتم بود. هیچ غلطی هم نکرد بنده خدا. حاج قاسم بهش نامه داد که "اگه این کارو بکنه، من دست شما رو میبوسم." به خاطر انقلاب، به خاطر اسلام. بدش میاومد. اونا هم بدشون میاومد. ولی میتونست اونجاهایی که منافع ممکلت، منافع انقلابه، بگذره از خودش.
و همین، همین روحیه باعث شده بود که از تو دل این افغانستان ناامن، و این عراق ناامن، با همین رشادتش، با همین شجاعتش، با همین از خود گذشتگی و فداکاریش، رفت پایین، هستههای جهادی ارتباط گرفت. آروم آروم اینا رو فعال کرد. از تو دل عراق یه ابو مهدی مهندس تولید کرد، هشت شعبی. در شوخی نیست. حالا حالاها فهمیده نمیشه. صد سال، دویست سال دیگه باید بشینن اینا رو تحلیل بکنن، بفهمن چی شد تو این دوران. این قاسم سلیمانی کی بود؟ چیکار کرد؟ چیو تبدیل به چی کرد؟
همین غزه نیم وجبی رو. این تونلها رو اخبار درس پیدا کرد. فهمیدی قاسم سلیمانی و عماد مغنیه خودشون رفتن غزه. حالا از کجا رفتن؟ چطور رفتن؟ که اسرائیله! از کجا رفتن؟ چه شکلی رفتن؟ دوتایی رفتن غزه. تونل کندن و به اینا یاد دادن. حالا یه باب ارتباطی هم باز کردم که سلاح که کسی نمیدونه. حضرت آقا فرمودند که: "نمیرسه." که از یه جایی که اصلاً فکرش را نمیکنند؛ از یه جایی که اصلاً فکرش را نمیکنند، قاسم سلیمانی مشت اینها را پر کرد.
غزه چه جوری با ما باشیم؟ قاسمآباد بگن شلوغ شده، فلان شده، اینا کلاً میبازیم. آقا، قاسمآباد هست، بریم هرجا دیگه. اونجا که رفت، از دست رفت. این آدم شجاع، سردار همدانی وسط فتنه ۸۸، فرمانده سپاه تهران بود دیگه. ترک موتور وسط اغتشاشات، همه بسیجیهایی که خود شخصاً میرفت وسط اغتشاشات چک میکرد، بررسی میکرد، با لباس شخصی ترک موتور. چه شجاعتیه اینا! اینجوری میتونه مدیریت بکنه که از تو دل حادثه و بلا، محصول میچینه. این «ذیحِجر»ه. بازی «حِجر» شدن میسر نمیشه، مگر اینکه آدم از خودش بگذره، از حیوانیتش بگذره، از این محاسبات حیوانی خودش بگذره، از فکر آب و علف بیرون بیاد.
با هلیکوپتر پا میشه میره منطقه محاصره شده. نوبلالزهرا بود دیگه. دور تا دور محاصره شده، داعش محاصره کرده. شبونه با هلیکوپتر میره، وسط اینا میشینه قاسم سلیمانی. بعد این بچههای مقاومتشون که بریدن، کم آوردن، خودشون را در شکست کامل میبینند. با اینا باب ارتباطی باز میکنه. شبونم برمیگرده، به اینا سلاح میرسونه، کمکشون میکنه، محاصره رم میشکونه، اینارم آزاد میکنه. اگه مثلاً تو تاریخ شخصیت اینجوری بود، میخوندیم، واقعاً فکر میکردیم افسانه است. ولی حجاب معاصرت باعث میشه که...
بعد یکی میاد تو تلویزیون میگه: "موی دماغ آمریکا!" موی دماغ آمریکا بود؟ کلمه موی دماغ؟ خار چشم، موی دماغ نیست. مگه منطقه مال آمریکاست که مثلاً یه کسی پا گذاشته موی دماغ اونا؟ آمریکا موی دماغ قاسم بود، اون مزاحم این بود، اون اینو اذیت میکرد، نه این اونا رو اذیت کنه. کجی بود! سایت رهبری فردای این حرف مفتی که گورباچف زد، دولت موقت فرداش سایت رهبری عکس قاسم سلیمانی "قهرمان منطقه." خیلی عجیب! نکتهاش اینه. از این محاسبات بیرون میاد. کی میتونه محاسبه این شکلی بکنه؟ «ذیهجر» بشه، اونی که دست خدا را در حوادث میبیند، نقشه خدا رو در حوادث میفهمد، نصرت خدا رو در حوادث درک میکنه. قواعد نصرت خدا رو داره. با اون حساب و کتاب میاد جلو. نه اینکه اینو اونو کوتاه بیایم، اونو بهش اینو بگیم، اونو به اون بدیم و بره تا اینا فلان نشه، ناراحت نشه. اعتماد سازی بکنیم به اینا. بهونه ندیم که اینا فلان بکنن. هی بهونه ندیم، بهونه ندیم. همه رو برای خودمون کشیدیم عقب.
خیلی نفهمی، خیلی ذلیلی. خودت چهار تا چیزی هم که باهاش میتونستی روز مبادا یقه منو بگیری، خودت پیشاپیش بخشیدی. چیه تو؟ بترسم که پای تعهدم با تو بمونم؟ اگه بد بود چرا ترامپ اومد بیرون؟ اگه بد بود چرا ترامپ اومد بیرون؟ این عقله رو نداره. خیلی نکته مهم. همون سال اولی که روحانی رأی آورده بود، ماه صفر یه بحثی داشتیم، یه پنج جلسه. حالا منتشر هم نشد، بنا به انتشارشم نیست. سال ۹۲ بحث بود «عقلانیت انقلابی». که اساساً انقلابیگری عقلانیتی داره. خیلی اون موقع هم خب آقای روحانی، آقای روحانی الان که نبود که هیچکی گردنش نگیره. روحانی اون موقع رو با ستاره، سلام و صلوات، صلوات جدیدی فرستادیم که فضا روحانی شد! اینجوری بود. شرایط خیلی سخت بود که اون موقع نمادهای روحانی حرف بزنیم.
همین نکته رو اونجا عرض کردم. یکی از مطالبی که یک جلسه اون دوران عرض کردم، همین آیات مربوط به حضرت ابراهیم علیه السلام بود. و انقلابیگری حضرت ابراهیم، و عقلانیت حضرت ابراهیم. و قرآن میفرماید: "هرکی مسیر ابراهیمو نره: «وَمَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ»". سفیه! قرآن کد گذاشته. هر کی خطش خط ابراهیم نیست سفیه. آقا ابراهیم مگه کی بود؟ رسماً پا شد گفتش که: "أُفٍّ لَّكُم." ولی روبرو باباشم وایساد. تک و تنها انداختن تو آتیش. آدم تندرو دیگه. تندرو کیه؟ تو زور داری؟ توان داری؟ آدم داری؟ خب شد. اینجا ریختن تا ده، پانزده روز اینا فقط نصب کرده بودن چوب بیارن. رفته بودن بیابون کجاک؟ همه چوب. فقط چوب میریختن برای اینکه آتیش بزنن. وقتی هم که آتیش زدن، انقدر این شعله آتیش زیاد بود، دیدن نمیتونن از نزدیک ابراهیمو پرت کنن اونجا. منجنیق اختراع کردن. ابلیس توسل پیدا کرد به اینها، یاد داد منجنیق خلق کنند، ابراهیمو پرت کنن. همچین آتشی به پا کردم.
ما بودیم چی میگفتیم؟ "آقا سری که درد نمیکنه." تقیه است. "مسلمونم که میمیره. همه رو به باد دادیم. الان چی شد؟ فایدهاش برای مملکت ما چی بود؟ فقط هزینه از کیسه کی رفت؟" تک و تنها وایساد. باباشم مخالفش بود. اینم مخالف باباش بود. قشنگ قرآن میگه: اینجا جای احترام، احترام اینا نیست. رسماً: "يَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيًّا." سوره مریم. قرآن داره میگه: اینجوری باید برخورد کنی. برگشت گفت: "بابا شیطونو نپرست." رسماً به باباش میگفتش که: "من یه چیزی حالیمه. حرف منو گوش بده. هدایتت کنم. عَهِدک صِراط سَوِیّا." همون خدایی که یاد داده با پدر و مادر «لا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ». حق نداری تلخ صحبت کنی. با کنایه صحبت کنی، نیشدار صحبت کنیم. رسماً برگشته باباش داره میگه. البته خب میدونی که پدرشم نبوده دیگه. حضرت ابراهیم، آذر پدرش عموش بوده. ولی قرآن روش تأکید داره که این بزرگش کرد. اون حقوق پدری رو رو آذر تعریف کرد. هیچم ترس نداره.
بعد اینو داره معرفی میکنه. عجیبه. "آقا من میخوام این آیاتو نخونم، جای دیگه برم." ولی خب دیگه بحث میره جاهای دیگه. اشکالم ندارم. بله. حالا ببین این آیاتش عجیبه. سوره مبارکه ممتحنه میفرماید که: "قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ." الگو قرار دادم ابراهیمو. و کسایی که باهاش بودم برای شماها. کجاش الگو بود؟ خیلی این آیه، آیه عجیبغریبیه. خیلی محشره. "إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ." برگشتن رسماً به ملت و مملکت و مردم خودشون که کافر بودن، گفتن: "ما از شما حالمون بهم میخوره. بیز." لحن قرآنو ببین: هی اعتدال متدال، معتدل باشید فلان باشید، اخلاق عرفان. "به خودمان میگم حرفهای عرفانیتو بزن. فلان عرفان. مگه چیزی غیر از قرآن؟" آخه نادان من، توهمات تو رو که نمیتونم بپرستم. این خدایی که این کتاب گفته رو میپرستم.
یکَم بخون ببین چی گفته. مال سایت رجانیوز نیستش که این آیات. قرآن میگه: "ابراهیم اسوه است." چرا؟ شش عضو است؟ برگشت به کفار گفت که: "ما از شما بیزاریم." «وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ». از هرچی جز خدا میپرستید. «كَفَرْنَا بِكُمْ». بهتون کافریم. «وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا». تا آخرم بین ما و شما نفرت و دشمنیه. «حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ». تا وقتی که فقط خدا رو قبول داشته باشید. ما به شما بدیم. لجیم، دشمنیم، بیزاریم. بعد میگه که، خیلی جالبه، میگه: "ابراهیم اسوه است. ولی یه چیزی هم بگما، یه حرکتی در ابراهیم بود. اینو یه وقت الگو قرار ندین." داشته باش تو کنه مطلب باش.
میگه ابراهیم الگو. چرا؟ چون برگشت به کفار گفتش که: "آقا تا آدم نشی، تا مؤمن نشین، تا پای منطق حق نیاین." البته اینا به معنای این نیست که تو روابط دیپلماتیک هم شما بخواین طرفو مسلمون کنین ها! تعهد داری، یه چیزی میدی، یه چیزی میگیری. تا وقتی هم طرف پایبند به تعهدشه، تو از موضع قدرت عمل بکن. بابا ایام انتخابات چرت و پرت تفسیر میکرد. تفسیر به رأی. بعد جالبه اینا کارشناس کارشناس قرآن. به تحریف قرآن ارجاع به کارشناس! امروز اون یکیشون اومده گفته که: "آقا امیرالمومنین گفت." حالا نمیخواستم وارد اینم بشم. "امیرالمومنین گفته که برای اهل تورات به تورات، برای اهل انجیل به انجیل." این امیرالمومنین صدای اقلیتها بود! داره میگه که من انقدر تسلط به تورات و انجیل دارم که اگر بنا باشه که من حاکم باشم، برای تورات برای اونایی که تورات رو قبول دارم، به تورات حکم میکنم. یعنی اوج عدالت. نه اینکه تو مملکت خودم اگه کسی تورات رو قبول داره ۱۰ امتیاز، قرآن قبول داره امتیازی نداره. چقدر واقعاً اقلیتی!
قرآن چی میگه؟ میگه که ابراهیم الگو قرار بدید، اونجایی که برگشت گفت تا مومن نشید بدم میاد ازتون. ولی یه جمله مهرآمیزی هم ابراهیم به باباش گفت. یه قرار شخصی بین خودشون بود. برگشت باباش گفتش که: «لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ». برگشت به باباش گفت من برات استغفار میکنم. قرآن قشنگ میگه: "میگه این حرکت ابراهیم الگو نگیرین ها!" ابراهیم، وای! ابراهیم به بابای گفتش که: "من برای تو استغفار میکنم." جانم به ابراهیم! تندرو نبود حضرت ابراهیم. یکم هم عقل داشته، تدبیر داشته. "دعوا نکن. استغفار میکنه." خیلی قشنگ بود. "استغفار میکنم برات." قرآن گفته: "«إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ»." اینو اسوه نکنید. این آیه قرآنه ابراهیم: «إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ». هر کی هم تو این خط ابراهیم نمیره، این خودش، خودش سفیه کرده. قرآن یه تارگتی زد به اینا. تا ابد اینا سفیه ان. اونی که مثل ابراهیم انقلابی نیست، عقلانیت هم نداره. این عین عقلانیته. اون سفیه.
خیلی تعبیر تندیه. میتونست بگه حالا مثلاً خیلی آدم خوبی نیست. حالا مثلاً محاسبه دقیقی نداره. آره بیبصیرته. اون سفیه در برابر کیه؟ «ذیهجر». «ذیهجر»ش اینه، سفیهش اونه. «ذیهجر»ی که قرآن میگه کیه؟ ابراهیمه، موسی. سفیهش کیه؟ قوم عاد، قوم ثمود، اینا سفیه ان. اونی که انقلابی نیست، سفیه. سفاهتشونو، حماقتشونو نمیبینی؟ یکپارچه حماقتشو نمیبینی؟ هرچی اونا خواستن دو برابر بهشون دادن. یه کاریم کرده تا هفتاد سال هیچکی صداش نمیتونه در بیاد. یه جوری دادن رفته شکایت کنه. لامصب تو یه کاری کردی بیرون نمیتونیم بیایم. یه جوری بستی که بیرونم نمیتونیم بیایم. کوفت و زهر مار! آدم با سوپرمارکت محلش این شکلی قرارداد نمیبنده! خداوکیلی: "برنج برات میارم، به شرط اینکه مثلاً تو انباری فلان جا را خالی کنی." تو انباری رو خالی کردی، خونتم تحویل دادی، کل ساختمونم بخشیدی رفته. قراره شده یه دونه گونی رو بده سر کوچه فلان، دست فلانی که اگه فلانی راضی شد، راستآزمایی کردید خونه رو داد فلان و اینا. یه دونه گونیتو بده. اونم اومده خونه رو چک کرده دیده که نه، آره داد، ساختمونم دادی. خیلی قشنگ میشه تیغید. گفته که خب نه، تو یه باغ انارم داشتی. تا باغ انار ندی این یه دونه گونی بابا. ده تا گونی رو سر انباری معامله کرده بودیم. نماد مذاکره با دنیا.
میگه: "اموالتونو دست سفها ندین." این اموالی که قیام شما را من به این قراردادم رو اینه که وایمیستی. خب بعد دیدیم مملکت چی شد دیگه. دلار چند شد و طلا چی شد. همین طلاهایی که از کیسه خلیفه بخشیدن و دادن بیرون. چقدر ذخیرههای طلامونو اینا خالی کردن پای جاسوسی. یه دستوری از بیرون. خیلی عجیبه ها! خیلی بیتقوایی در مورد اینا. اینجوری صحبت. اونی که با سوپرمارکت معامله کرده. حرف بزنم. رسانه چیکار میکنه با مغز آدمیزاد؟ از چی میتونه چی بسازه. این میشه نماد اعتدال، عقلانیت، تدبیر، فکر کارشناس. اونها همیشه نماد بیتدبیری، نفهمی. این «ذیحجری» که رهبر حکیم و فرزانه انقلاب باشه. همه این جبهه فلان با همدیگه جمع بشین، همه روسای جمهور، همه چهل سالتون با همدیگه جمع بشین. یک صدم این آدم سواد ندارین. یک هزارم این آدم کتاب نخوندین. یک هزارم این آدم از تاریخ مملکت خودتون خبر ندارین. یک هزارم این آدم از تاریخ دنیا خبر ندارین، از کشورهای مختلف خبر نداریم. لااقل همینقدر حسابش کنین. لااقل به عنوان این حسابش کنید، نه به عنوان رهبر. لااقل تجربه این آدمو جدی بگیریم. کارشناس کارشناس میکنی. تو همون مسئلهای که رهبری کارشناس دقیقاً همون حرف کارشناسی. بعد وقتی کارشناس میخوام معرفی کنم، یه مشت حجل. هفت اینا کارشناساش بودن. کارشناس کارشناس.
میگه این نکته اصلی «ذیحجر» و «ذیحجره» که میتونه سر لحظه محاسبه دقیق داشته باشه. محاسبه دقیق به چیه؟ البته آدم یکم عقل داشته باشه. همین مسائل تجربه قرار بده. همین قذافی رو ببینه با غربیا بست، چه بلایی سرش اومد. همین کشورهایی که تو منطقه ما به غربیا بستن، چه بلایی سرشون اومد. در حد تجربه که میشه فهمید. به آدم میده. بابای عربستان کلی معطل آمریکاییها مون. هیچ خبری نشد. رفت آخر با چین بست. لامصبا! درس سیاسی بده که آقا به آمریکا اعتماد نکنیم. آخرش کشید سمت روسیه و چین. که باز همینم دست گرفتن گفتن که: "ایران انقدر بیعرضه بود که عربستان گوی سبقت در ارتباط با چین را از ما گرفت." جریان اخبار سیاسی روزنامهها رو. یعنی همین قضیه رم که میخواد بگه، انقدر شیاد و پلیدی که همینم باز میزنه تو سر جمهوری اسلامی. خیلی عجیبهها!
مجسمه وقاحتن! «لَوْ كَانَتِ الْوَقَاحَةُ شَخْصًا لَكَانَ» اصلاحطلبا. مضمون روایتی است از پیغمبر که اگر حیا شخصی بود، میشد حسین. اگه شجاعت شخصی بود، اگه سخاوت شخصی بود، میشد علی. اگه وقاحت هم شخصی بود، سفاهت اگه شخصی بود، هیچ وقتم تو موضع اینکه آقا ما اشتباه رفتیم، یه غلطی کردیم، در موزه بازگشت، در موضع پاسخگویی، اقرار به اشتباه. خیلی عجیب غریبن اینا. طرف روحانی رو تو مناظره گردن نمیگرفت. بعد آخر اومده میگه که: "حالا مگه روحانی چه عیبی داشت؟" خیلی عجیب غریبن. واقعاً «ذیحجر» اونیه که دست تربیت خدا رو میبینه و میشناسه. قواعد کار خدا رو بلده. میدونه اگه این کارو بکنم، خدا حمایتشو برمیداره. اون کارو بکنم، خدا همشو میذاره. دنبال عزت میره با چارت شرور. خب اینا قاعدهشه دیگه. پیشگویی میکنیم. آقا، پیشگویی نیست، اینا قواعد نصرت الهیست.
برگشتی گفتی که آقا حرفایی زدی که مردم خوششون بیاد، قومیتها خوششون بیاد. تو همین تفاوتهای اجتماعی رو سرمایه سیاسی کردی برای به قدرت رسیدن. خدا همینها رو میکنه سرمایه در واقع، ابزار نابودی تو. وقتی این گسلها رو فعال کردی، همین گسلها میفته به جون تو، یقه تو میگیره، پدر تو در میاره. نه، سنت خداست. اونجا کردها رو اینطور کردی، اینجا سنیها رو اونطور کردی، اونجا ترکها رو اونطور کردی، اولین چالش رو همینا برات تولید میکنن. سنت خداست. در مورد حجاب فلان گفتی. بعد فکر کردی با اینا اعتبار اجتماعی پیدا میکنی. این حماقتی که بعضیا تو انتخابات، حرفهای زرد، حرفهای صورتی. "یه چیزی بگیم زنا خوششون بیاد، یه چیزی بگیم بیحجابا خوششون بیاد، یه چیزی بگیم فلان خوششون بیاد." از گشت ارشاد گفت و از فیلترینگ گفت و. همینا پدر تو در میاره. اینا سنت خداست.
همون تکیهگاهی که به تکیه اون گناه کردی، دروغ گفتی، معصیت کردی، حق رو ناحق کردی، خدا تو همون چنگال گرفتارت میکنه. به پشتوانه دریا بود که فرعون طغیان میکرد و ظلم میکرد. خدا تو همون دریا غرقش کرد. همون دریایی که میگفت: «أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَٰذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي». سوره زخرف. میگفت: "مگه من مالک مصر نیستم؟ این آب نیل از زیر خونه کی میاد؟ پخش میشه." چون کشاورزی که میکردن، در واقع این حق آبه رو باید فرعون میداد. این بود که آب و تقسیم میکرد. یه آب مصر که میومد از زیر تخت و کاخ فرعون رد میشد، تقسیم میشد. اگه آبو میبست، همه بدبخت بودن. برگشت گفت: "مالک زندگیتون کیه؟ مگه این آب تو چنگ من نیست؟ برای همین باید منو بپرستین." به پشتوانه همین مردم ظلم کرد، به پشتوانه همین جنایت کرد. خدا هم تو همین غرقش کرد. تو همین غرقش کرد. این سنت خداست.
قبیلهای راه میندازی، رأی قومیتی فعال میکنی، سنیْ، شیعه میکنی. با همین سنیْ شیعه پدرتو در میارم. چرا این گسلها رو فعال میکنی؟ چرا مردم به جون هم میندازی؟ بعد با دروغ. "ما استاندارد کرد، چند تا داریم؟ داریم؟" چند تا استاندار. "استاندار که نداریم. ولی استاندار داریم چند تا." چهار تا استاندار کردش. "فرمانده نیروی دریا هم کردم سنیه." رفتیم گلستان امام جمعه یکی از این مناطق گمیشان صحبت کردیم، گفتم: "آقا مسئول سنی داریم؟" گفت: "بله، تو دولت آقای رئیسی." میگفت: "قبلش نبود، ولی تو دولت آقای رئیسی مسئول فلان جا سنی، مسئول عالیرتبهمون سنی."
تو کام همینا غرقت میکنم. اینا سنتهای خداست. بزن در رو نداریم. بزنی میخوری. «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ». خدا هم حواسش هست. "دارم برات. این مملکت اسلامی رو داری این شکلی بازی گرفتی. این خدمات یه شهید رو به بازی گرفتی. این همه تهمت به یه آدمی که جونشو داد." همه پیکرش سوخت. صد در صد. شوخیهای مومنی میگفت: "وقتی من میخواستم دفع کنم آقای رئیسی رو. وقتی میخواستم این انگشتر تو دهنش بذارم، اصلاً بدن یه جوری سوخته بود که من دهانی پیدا نکردم. همینجوری حدسی گفتم احتمالاً صورت ایشون اینجا باشه، گذاشتم یه نقطهای." صد در صد سوخته بود.
و پیکر رئیسیها رو انگشتر داماد ایشون تشخیص داد. پیکر برای چی سوخت این آدم؟ کجا سوخت؟ کی سوخت؟ با چی سوخت؟ این همه توهین کردیم به این! این همه تهمت زدیم! الانم که دیگه عروسی شد براتون. خوش خوشان دیگه. خودشم نیست و: "خزانه خالی تحویل ما داد. با بدهی انقدر تحویل داد. زمین سوخته داد." ما رو بیچاره کردن. خب من دارم برات. من که اینجا نشستم رئیسی نیست. من که هستم. رئیس. گفتی بزنی بری؟ دارم برات. یه جایی میگیرمت. یه جوری میگیرمت. ببین کی من گفتم! این حرف ما سند میماند اینجا بین من و شما. چندم امروز؟ ۲۹ تیر. در مشهد مقدس. جمعه. ساعت ۱۰:۲۵ دقیقه شب. شاهد حی در جلسه حاضره.
کی ما این حرفو زدیم؟ یه جوری خدا! از یه جایی اینها رو خوار و ذلیل و رسوا میکنه که به شب ندیده باشم. تو هیچ محاسبهای نگنجیده باشه. این حرف ما زدیم اینجا. ۶ ماه دیگه، یه سال دیگه. سنت خدا دارم میگم. تجربه نزدیک به مرگ کی بود؟ برات قاعده کار خدا را از قرآن میگم. کی دیده بود؟ خدا دیده بود. اینو اون چیزی که به پشتوانهاش شرک میورزی، سنت خدا اینه که بتها رو میشکنه، تکیهگاهها رو ازت میگیره. تو همون نیلی که به پشتوانه این: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ» گفتی، ظلم کردی، تجاوز کردی، همون پشتوانه رو ازت میگیرم. تو همون پشتوانه غرقت میکنم. و «ذیحجر» کسیه که این قواعد دستشه.
اونی که «ذیهجر» نیست، گول همین مسائل ظاهری. چرا آیات بعدی میگه: من یه چند کلمه بگم، میفرماید که: «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ»؟ فعل ربک، ببین رب تو با عاد چه کرد؟ تاریخی که نبود که تموم بشه، قاعدههای کار منه. میخوام سیستم دستت بیاد. مثل که مثلاً کارخانه ماشینسازی مثلاً فلان ماشین، موتورشو چیکار کردم؟ این که نمیخواد تو رو مشغول فلان ماشین بکنه. میخواد ببینه که آقا موتور مثلاً ۶ سیلندر فلان متناسب با فلان، این اینجوری ساخته میشه. آدم ساده، دنای این مدلیه. به دنا بودنش ربطی نداره. تو چرا تو دنا م؟ این اقتضای این موتور با این شرایط، با این ساختار ایناست. اینو میخوام بهت نشون بدم. هی میره رو دنا. خدا این اقوامی که اسم آورده، اون قوم فرعون بود، اون قوم عاد، ساختاری داره. دائماً هم جاری تو این عالم قوم عاد و ثمود و فرعون و همه اینا. همه همه همیشه هست، همه جا هست.
به محض اینکه تو روحیت اون مدلی میشه، خدا اون مدلی با تو رفتار میکنه. به محض اینکه رفتارت این مدلی میشه، خدا این مدلی باهات رفتار. برادران یوسف رو میگه حسادت میکنن، اون شکلی پیش میرن. اشتباه کردن، برمیگردن. این مدلی میشه. زلیخا اونطوری رفتار میکنه، اونجوری میشه. اینطوری رفتار میکنه، اینطوری میشه. تا وقتی اون مدلی داره میره، ذلیله، حقیره، به نتیجه نمیرسه. وقتی برمیگرده، اصلاً کوتاه اومد از قضیه ازدواج با یوسف. خدا یوسفم بهش میده، جوونم میشه. بیچاره دیگه! زن خود یوسف میگفت: "خیلی سخته که با یکی سالها زندگی کردی، یه پیرزن و جوون میکنه میاد هووته میشه!" یکهو ۱۱ تا برادر شوهر با ۱۱ تا جاری هم پیدا میکنیم! گفت: "بیچاره یوسف، مادر شوهر با ۱۱ تا جاری." قانون کارما، اینا همش قاعده است، همش فرموله. ایوب یه جنس اطلاعات داره، فرمول داره. نمیخوام واردش بشم. هر کدوم از اینا اگه تحلیل بشه، قواعد عجیبغریبی توشه. خیلی لطافت توشه. بعد راه در اومدن، "آقای فلان! مریضی به فلان قرصو بخور." بابا، اینو برو. کدوم سنت الهی داره روت پیاده شده؟ این. الان کجاست؟ داستان چیه؟ یه مختصاتی جیپیاس خودتو روشن کن. کجایی؟ برونرفت از این حادثه با چیه؟
یه دستورالعمل به همه میدیم: "آقا تو مسئله ریشه حل نمیکنه." این ابتلا از جنس ابتلای مریمه، از جنس ابتلای ایوب، از جنس ابتلای آسیه است. اشتباه کردی توش قرار گرفتی یا یک فرایند رشد خاصیه که برات تعریف شده. ممکنه اشتباهی هم توش بوده. با توبه کلاً از این فرایند خارج میشی. یه وقتم با توبه فرایند برای تسهیل میشه. ابعادش درست میشه. روند همینه. خدا اینطور اراده کرده. یا موسی. خود موسی هم اشتباه کرد. اون مشتی که کوبوند تو سینه طرف، ولی خدا بهش فرمود: "همون هم رو برنامه من بود." درسته تو هم اشتباه کردی ولی من طراحی برات داشتم که بزنی در بریم تربیتت کنم.
همه رو رو برنامه. اومدی فرایند موسی رو میخواد به شعیب برسونه. آواره کوه و بیابونش میکنه. چوپونی بکنه که میخواد زیر دست شعیب تربیت بشه. بعد چه جوری هم آواره میشه. زده آدم کشته. بعد دوباره بهش میگه: "برگرد برو همون کاخ فرعون." میگه: "خدایا! من آخرین باری که وانتد زده بودم، دنبال ما میگشتن. ۲۰۰۰ دلار موسی قاتل. اومده سرباز فرعون کشتم. «إِنِّي قَاتِلٌ». تو چی؟ بخونش هم. «فَخَافَ أَن يَقْتُلُونَ»." خدا فرمود که خب، به به آقای موسی! تو قرآن نیومده به به آقای موسی! میبینم که داری برمیگردی مصر! شهر خودش. ۱۰ سال چوپونی کرده بود. خانمش هم پا به ماه. شب تاریک بیابون. تو بعضی نقلها هم داره که برف میومد. اون شب سرد بود. حالا خانمش و درد زایمان گرفت وسط بیابون تو سرما. قصر موسادی در دور-یه آتیشی گوی آتیشی دارم میبینم. برم اونجا یا یکم آتیش بیارم گرم شی از اونجا ببینم راه کدوم وری که ببرمت. رفت به آتیش رسید. یکهو خبر اومد که به به آقای موسی! تشریف آورد! اینجا پیغمبر شدی.
بعد پیغمبر شدی همین جا صاف میری کاخ فرعون، به فرعون اینو میگی؟ آدم کشتم. وسط این دغدغه؟ چند سال دنبال من میگردن. صاف برم اونجا بگم که با پای خودم اومدم؟ خدای متعال فرمود که من اونجا هستم. من که «نَّسْمَعُ وَنَرَىٰ». «لَا تَخَافَا». دوتایی هم بود. یعنی با اینکه اونجا حرفی از هارون نیست. دستور به دو نفر داده میشه. دوتایی میرین پیش فرعون. «فَاذْهَبَا إِلَىٰ فِرْعَوْنَ». درسته. یه «فَاذْهَبْ» داره، یه «فَاذھبَا» داره. دوتایی میریم پیش فرعون. گفت: "بابا خدایا! من اونجا آدم کشتم. خیلی جو اونجا خرابه." اما پس من اینجا چیکارم؟ «نَّسْمَعُ وَنَرَىٰ». میشنوم، میبینم. من هستم اونجا آقای موسی.
برای ما تأکید میکنه. ماموریت ریاست جمهوری. یکی داره دولت برای ما میبنده. مثلاً خودمون در جریان نیستیم. تو سوپرمارکت میفهمم. مثلاً وزیر کجا شده. در جریانم. "بابا میدونم، من خودم وقتی فرستادمت، خودم حواسم هست. مدیریت میکنم. مدیریتش با من." این «ذیهجر»ه. این دقیقاً همونیه که ما تو زندگی به اینجور آدما میگیم: احمق، نادان، افراطی، خرابکار، بیتدبیر، کلهشق، هزینهساز. حال همسر موسی رو تو اون لحظه خریدارم که موسی برگشته میگه. با درد زایمان بنده خدا میگه: "چیکار کردی؟ آتیش آوردی؟" میگه: "نه، بریم کاخ فرعون." الان قرآنه. اینا همه رو قرآن گفته. بالاخره آیه قرآنه. الان که بله معما چو حل گشت آسان شود. الان قرآنه. خیلی زندگی با انبیا خداوکیلی خیلی سخته. از زندگی با آخوندا سختتره. آخوندا فقط کاخ فرعون! یهو آخه برای چی وحیِه؟
زن نوح بنده خدا، بنده خدا اعصابش میریخت به هم. یکهو وسط بیابون. حالا سال به سال بارون نمیاد. هر چی چوب خشک جمع کرده و کشتی بزرگ میسازه. شهر داره میسازی. ۸۰۰ ساله داره کشتی میسازه. ۸۰۰ سال. از صبح به صبح. "آقا برو نون بیار. برو یه چیزی بخر. فکر آینده زندگی بچهها. وسط بیابونهای کوفه." همین الانش تو کوفه کسی کشتی بسازه بهش میخندن. "یه روزی بارون میاد، میفهمی." خیلی عجیبه ها! ببین الان ما اینا رو میگیم، الان که با هیچی مواجه نیستیم. تنور آب زد، غفارت النور. اونجا معلوم میشه که این حساب کجا رو کرده بود. «ذیهجر» واقعی اونجا معلوم میشه. «ذیهجر» واقعی نوح بود. بقیه خل و چل بودن، سفیه بودن. اون روز معلوم میشه.
روزی که بارون میاد، همه غرق میشن، معلوم میشه این عاقلشون بود. کوهی است. به پشتوانه اون کوهه که همون قبل اینکه اصلاً بخواد سمت کوه بره، موج زد غرقش کرد. بعد جالبه که آخر هم روی یه تپه فرود اومد. بین این همه قلههای مرتفع و «أَوْ عَلَى الْجُودِيِّ». چرا؟ سنت خدا. چون اون قله مرتفعها چشم همه به این بود که میریم سر اون قله نجات پیدا میکنیم. همه رو غرق کرد. این تپه رو که هیچکی به حساب نمیآورد که کسی. یا سنت خدا. همه اینا که الان بهش دل بستی، واست کابینه میچینن و دولت میبندن و پشتتو میگیرن، همشون میفرستنت هوا، بیچارت میکنن، به خاک سیاه میشوننت. تو هم که به اینا دل بستی که اینا برات یه کار کنن، تو هم به خاک سیاه میشینی.
"توسط همین روزی ۷۰۰ تا میکشتن براتون تو کرونا. همون ۶ کلاسه که آدم حساب نمیکردین، همون به دردتون خورد." بعداً هم دنبال همون میگردیم. بهش میخندیدین، خجالت میکشیدین. سازمان ملل بره تپق بزنه. حالا الان سازمان ملل میره براتون. رئیسجمهور بستهبندی آکبند درش نیاوردن که سوتی نده. پشت تریبون سازمان ملل برات یه ماه دیگه میره سازمان ملل. حالا دیگه دیدارش با شخصیتهای بینالمللی دنیا، چقدر سوژه و جوک و اینا واستون درست بکنه. حالا فرقش اینه که رئیسی رو شماها بهش میخندیدین، این بابا رو دنیا بهش میخنده تا حالیت بکنم کی به کیه. هزینه و فایده نشونتم میدم اینجوریه. بهت میفهمونم که کی به دردت میخورد، کی به دردت نمیخوره. اینا سنت خداست.
«ذیهَجر» اینه. این محاسبهها، این حساب کتابا میره. دست میذاره رو چیا؟ میفرماید که: "دیدی با قوم عاد چیکار کردم؟ «إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ»؟" مشخصات دنیای تمدن اینا رو نگاه کن. از بیرون که به زندگی اینا نگاه میکنی، یک ستونهای بزرگ، کاخهای آنچنانی. توپ تکون نمیده اینا رو. شهر خلق نکردم. قوم ثمودی که "صخره تراش بودن، تو صخره زندگی میکردن." انقدر محکم بود جایی که زندگی میکردن. نه با یونولیت واستون، اسمش چیه؟ آکاسیا! این سقفهای چیزی قالب. اینا نه. «تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا فَارِهِينَ». یعنی این طبقه و اون طبقه، با صخره سقف خورده. این چقدر محکم میشه! ضد زلزله! اینا رو نابود کردن و «وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ». فرعون میخدار. «ذِي الْأَوْتَادِ»، صاحب میخ. قشنگ همه رو به صلابه میکشید، دشمناشو به میخ میکشید. این میخ ابزاریه که شما هرچی بخوای رو زمین بسازی، این پاشو سفت میکنه دیگه. به زمین محکمش میکنه.
اینها رو چیکار کردم؟ «الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ». طغیان کردند، خرابکاری کردند. حالا جالبه که فرعون برگشت به مردم گفتش که: "این موسی اومده فساد کنه." چی بود؟ آیه اش: «إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ». موسی اومده تو شهرتون فساد کنه! جنگ روانی نگاه کن. فرعون میگفت: "موسی اومده فساد کنه. اومده از زمینتون خارجتون کنه." جنگ نرمهای قبل از تو سوءتفاهم بود کلاً. پدر و جد جنگ نرم و جنگ رسانهای فرعون. کی؟ کسی که پدر جد فساده. «الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ». اینا منشأ فساد بودن. موسی رو کردن در مورد فساد تو مملکت. از ترس فساد موسی به فرعون رأی میدادند ملت که یه وقت موسی نیاد فساد کنه. میگن: "موسی بیاد، میگن موسی بیاد همه آواره میشیم، در به در میشیم." از ترس موسی به فرعون رأی دادن. بعد چی شد؟ فهمیدن در به در یعنی چی. «يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ أَرْبَعِينَ سَنَةً». چهل سال در به در شدن تو بیابونا. فهمیدن یعنی از زندگی افتادن و از مملکت افتادن و ناامنی و گرسنگی و بدبختی. و همونایی که به خاطر اینا، به خاطر اینا به فرعون رأی داده بودن، توسط خود فرعون سرشون اومد.
قاعده است. منم عذاب فرستادم برای اینا. این داستان همیشه تاریخ. من یه چند کلمهای کربلا بریم و برم تو روضه بحث رو تمومش بکنم. این شکوه ظاهری تمدنی اینها خیلیا رو گول میزد. اینها: "آقا همیشه هستن و اینا میمونن و با اینا ببندیم و!" آدمهای ساده میگفتن که: "بابا مملکت، برجهای اینا رو نگاه کن." الان میرن دبی رو نگاه میکنن. دبی که در برابر عاد و ثمود چیزی نیست. بنده خدا! اگه دبی، دبی شده، عربها که دبی، دبی نکردن! خارجیها اومدن برای اینا دبی آباد کردن. آشنای ما میگفت سر صندوق، "پیرزنه اومده بود، بچهام گفته فلانی رأی بده. نوشم باهاش بود. میگفت این گفته که این اگه رأی بیاره، اینجا رو میکنه دبی. لیبی نشیم صلوات." این شکوه تمدنی: «لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ»! ارم ذات العماد! برجها رو ببین، ساختمونها رو ببین.
وقتی فساد باشه، تو دست منو چرا نمیبینی؟ کی به اینا مهلت داد بسازن؟ خراب بکنم؟ مثلاً بعد تیشه دستم بگیرم، دونه دونه بیام... تق تق بزنم، پانصد سال طول میکشه این یه برج رو خراب کنم. چهار تا دیگه جاش میسازن. فوت بکنم؟ همه اینا رفتن. «وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ». تو بروج مشید هم اگه باشین، سفته تو مشت منی. جون تو تو مشت منه. اینجا میگیرمت. مگه از تو دور نیستم که: «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ». گردنت میگیرمت. من از تو، خودت میگیرمت. من با دست خودت خودتو نابود کردم. خدا با دست خود من، منو بیچاره کرد. با همین قطعات وجود من، «وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ».
یه بخشی از این جنود، دست و پای منه. به قول استاد جوادی میفرمود: "خدا بخواد رسوات بکنه، با زبان خودت یه حرفی رو با زبون خودت میگه. با همون رسوا بشی." با دست خودت یه چیزی مینویسی، با همون نابود بشی. "میخوام بزنمش و امکانات تحریمیم نرسیده، جنس نرسیده، موشک ندارم، میدونی دشت نکردم، یه چند روزه بودجه ندارم." خدا مگر اینا رو بخواد بزنه، لنگ بودجه و موشک و کروز و فلان و این حرفاست؟ مگر خدا! همه وجود نتانیاهو رو پر کرده. اگه نمیگیره، چون سنتهای دیگری است. اشاره جلسات قبل کرد. ما آدم ساده. اون آدمی که «ذیحجر» نیست، اینا نگاه میکنه میگه: "دوست دارم مثل اینا باشم." آخه نادان! اینا «أَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ». «فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ».
اینا دارن خرابکاری طغیان میکنن. تو الانشو نگاه میکنی میگی: "الان هیچی نمیشه." یه روزی معلوم میشه چی میشه. اون روز معلوم میشه کی چیکاره بوده. «ذیحجر» با خدا میبنده، رو قواعد خدا میبنده. براتون بخونم این نکته رو که مثل این ایام رقم خورد در کوفه. اینجا داره که عبیدالله مثل دیروز. عبارت ابن اعصم در «الفتوح» رو میخوام براتون بخونم. یکی از معتبرترین مقاتل ماست. البته بگذارید از همین عبارت «لهوف» بخونم. تنبل. سید بن طاووس در «لهوف» اینو نقل میکنه. میفرماید که: "أَنَّ ابْنَ زِيَادٍ جَلَسَ فِي الْقَصْرِ." ابن زیاد تو قصر نشست. "أَذِنَ عَامٌّ." روضههایم بینش هست. ولی چون نکته رو میخوام بگم، متنو میخونم: "وَ جِئَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ." تو کاخش نشسته احمق فکر میکنه پیروز شده. هر آدم غیر «ذیحجری» تو موقعیتم میکنه پیروز شده.
دشمن سیاسیم قتل و قصم شد. همه رم تار و مار کردم. هیچی نموند. هیچ گزینهای که بخواد تا ۲۰ سال بعد هم احتمال قدرت پیدا کردن و سرشاخ شدن با ما باشه دیگه نمونده. یه محمد بن حنفیه مونده. که خیلی کسی به حسابش نمیاره. امام سجاد هم که اینا خب تو محاسبه ظاهریشون یه طفل معصومه. بچه کوچیک. چون خیلی جثه نحیف و ظریفی هم داشت امام سجاد علیه السلام. فکر میکردن که مثلاً طفله. اصلاً حضرت با اینکه ۲۲ سال تقریباً سن امام سجاد بود، به عنوان طفل، به عنوان غلام دیدن. "بچه رو که نمیکشن که." ولش کن. وقتی دستور داد که بکشن امام سجاد. پرچم ظاهر که نگاه میکرد: "آقا تموم شد دیگه. شاه دنیای مهم دیگه، هیچکی نمیتونه حکومت یزیدو تکون بده." کمترین حکومت خلفا شد حکومت یزید. بیشترین جنایت این آدم کرد. هر چی هم رقیب داشت در مکه، در مدینه. غزای کربلا، سه سال، سه تا ابر جنایت کرد: یکی در کربلا، یکی در مدینه، یکی در مکه. در مدینه سه روز قتل عام کرد. در مکه هم که کعبه را خراب کرد.
یه ابن زیاد بود، یه عبدالله بن زبیر. ابن زبیر بود که اونم تو مکه سپاهشو از هم پاشیدن. بنی هاشم هم احتمال خطرشون بود که مدینه رو قتل عام کردن. امام حسین هم که رأس مخالفین، اپوزیسیونش بود، اونم که اینطور زهر چشم گرفت از همه اپوزیسیون. موقعیت ظاهری. الان که ما نگاه میکنیم میگیم: "خاک تو سرش." ولی اونجا اگه بودیم چی میگفتیم؟ "اینکه بدتر شد که نابودشون میکنه که." "آقا انگشت تو دماغ این نمیکردی، انقدر استایلو بدتر شد که." صاف میکنه که. برای غیر «ذیحجر»، هزینه و فایده این شکلی. عبیدالله بن زیاد داره محاسبه هزینه و فایده میکنه. دید که: "خب دیگه ما که بردیم. اینام که نابود شدن. ما چند تا کشته دادیم؟ اینا چند تا کشته دادن؟ ما چقدر بهمون خسارت وارد شد؟ اینو چقدر خسارت؟ ما چه بلایی سرمون اومد؟ اینا چه بلایی سرشون اومد؟" جشن پیروزی. دستور سر مبارک امام حسین آوردن جلوش قرار دادند. «وَأُدْخِلَتْ نِسَاءُ الْحُسَيْنِ وَصَبِيَانُهُ إِلَيْهِ». زنها و بچهها رو هم وارد کردن. مارش پیروزی بزنه دیگه. فیگور قهرمانی گرفته که: "ببین تار و مار کردیم. یه مشت زن و بچه موندن بدبخت و بیچاره."
اینجا یه تعبیری است که «لهوف» سربسته نقل میکنه ولی در تاریخ طبری یه طور دیگه نقل میکنه. من عبارت تاریخ طبری رو میخونم. این اون عبارتی است که مداح تو مجلس میرزای شیرازی وقتی خوند، میخواست روضه رو بخونه. این عبارت رو که خوند، عمامه برداشت میرزای شیرازی به زمین زد. فرمود: "بسه دیگه. نمیخواد بخونی. بذار ما تا آخر برای همین تیکه گریه کنیم." حق همینو ادا کنیم. این عبارت همینه. «دَخَلَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ زَيْنَبَ بِنْتَ فَاطِمَةَ عَلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ» زینب رو وارد مجلس عبیدالله. ولی تعبیر اینه در تاریخ طبری اینطور گفته. میگه: «لَبِسَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ أَرْذَلَ ثِيَابِهَا». در حالی وارد شد زینب کبری در این مجلس، مندرسترین و بیارزشترین لباسی که توی این عالم بود برای زینب کبری، اونو تنش کرد. با اون لباس وارد شد «أَرْذَلَ ثِيَابِهَا». «وَتَنَكَّرَتْ». یه جوری هم وارد شد کسی او رو نشناسه. «وَحَفَّ بِهَا عَمَاتُهَا». این زنهای دیگه هم دور او رو گرفتن. وقتی وارد شد، «جَلَسَتْ». نشست.
عبیدالله برگشت گفت: "مَنْ هَذِهِ الْجَالِسَةُ؟" این کیه؟ زینب سلام الله علیها جواب نداد. سه بار عبیدالله پرسید. «كُلَّ ذَلِكَ لَا تُكَلِّمُهُ». تو هیچ دفعهای زینب کبری جواب نداد. آخرش یکی از این کنیزا برگشت گفت: "هَذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ." این زینب دختر فاطمه. حالا ببین عبارت رو از «لهوف» برات بخونم. از اینجا به بعدشو دوباره: «فَأَقْبَلَ عَلَيْهَا عبيدالله». رو کرد به زینب کبری، گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَحَكُمْ وَأَكْذَبَكُمْ». شکر اون خدایی که شماها رو ضایع کرد، رسواتون کرد، دروغگوئیتون رو نشون داد. "خدا با ماست؟ ما بچه پیغمبریم؟ ما برحقیم؟ ما پیروزیم؟" چی شد؟ چی شد؟ "چرا پس خدا کمکتون نکرد؟ پس چرا با این طرز فجیع؟ هیچکی نبود حمایتی بکنه، کمکی بکنه؟ اون بدن رو پاره پاره کردیم، زیر سم اسب انداختیم. حالا هم که سرش رو هرجا دوست داری میچرخونیم. چی شد پس؟"
این عقیله بنیهاشم، این «ذیحِجر» زینب کبری سلام الله علیها، جان عالم فدای یک نخ چادر او. چی جواب داد؟ فرمود: «إِنَّمَا يُفْتَضَحُ الْفَاسِقُ وَيَكْذِبُ الْفَاجِرُ وَهُوَ غَيْرُنَا». "فقط اونی مفتضح میشه که فاسقه. اونی دروغش هویدا میشه که فاجره، که اونم ما نیستیم." ابن زیاد برگشت گفت: «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ وَأَهْلِ بَيْتِكِ؟» دیدی خدا چه پدری ازتون درآورد؟ خدا باهاتون چه کرد؟ دیدی خدا با داداشت چه کرد؟ خدا شاهده این زخم زبانها از اون زخم گودال سختتره ها! به ایوب گفتم: "تو این همه زخمها رو دیدی، اذیتها رو دیدی، بیمار شدی، فقر و چشیدی، با همسرت با بچههات به مشکل خوردی. چی بیشتر از همه برات سخت بود؟" ایوب سلام الله علیه فرمود: "شماتت الأعداء." زخم زبون دشمنا، از همه اینا بدتر. اونها که میومدن میگفتن: "مگه این ولی خدا نیست؟ پس چرا اینقدر بدبخته؟ حتماً یه کاری کرده، خدا اینو بیرون کرده. یه مشکلی پیش خدا داره." حالا این نامرد اومده میگه: "دیدین خدا از شما بیزار بود؟ دیدی خدا چه بلایی سرتون آورد؟ دیدی خدا چه پدری ازتون درآورد؟" استخوانبندی میخواد آدم. تو اون موقعیتی که همش ضعفه، اینه که از تو دل تهدید فرصت میسازه. «حِجر»ی که از تو دل تهدید فرصت میسازه. میتونست اینجا این حرفای عبیدالله، منهدم بکنه زینب رو و تمام سپاه امام حسین و تا آخر اینها را ساکت بکنه، منزوی بکنه، ببره تو موزه شکست. این متلک، این تیکهها، اینا رو تحقیر بکنه. ببین چه کرد! ورق رو برگردوند. واقعاً کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود.
چی برگشت گفت؟ فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا». "من جز زیبایی هیچی ندیدم." قوم «كَتَبَ الْقَتْلَ عَلَيْهِمْ». یه مردانی بودن، خدا برای اینها شهادت در رکاب خودش نوشته بود و برضولی رفتن، نقدش کردن. اینه که خدا براشون نوشته بود. «وَسَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَكَ وَبَيْنَهُمْ». به زودی خدا بین تو و اینها یه جا همتونو جمع میکنه. «فَتَحاجُّ وَتَخَاصَمُ». با تو محاجه میکنه، خدا خصم تو میشه. «فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلَجُ يَوْمَئِذٍ». به به! پرچم. یک کلمه در متنش حرف زدیم. پرچم حرمش رو فرستاد. زینب کبری اینا شرمنده. کسی نمیخواد. به خدا امشب خانم فکر ما رو کرده بود. میدونست امشب ما از مظلومیتش در مجلس عبیدالله بگیم. پیشاپیش حساب کرد باهامون. خدا شاهده، من همین قبل جلسه حساب کتاب مجلس بگم از حضرت زینب بگم، همون بانویی که تو ذهن من انداخته، بگو. تو ذهن اون رفیقمونم انداخته امشب پرچمو بردار ببر. ۱۴ شب عزاداری. امشب میخوام یه دستی رو سر و گوششون بکشم. اینا یاد غربت من کردن. خواستم بهشون بگم به مجلسشون. به جمعتون. فدای تو بانوی کریم. فرزند امیرالمومنین، فرزند فاطمه. فدای اون جگرت داغدار در این ایام.
یه عبارتی داره میخونم براتون آخر همین جا. جان آدم به لبش میرسه. بذار بخونم ادامشو. آخر جلسه انشالله. پرچم اگه نمیخوان الان ببرن، عجله ندارن. باشه آخر جلسه تبرک کنیم. کلام زینب رو گوش بدیم که از پرچم حرمش مهمتره. تبرک کنیم جانمون رو به کلام زینب کبری. فرمود: "یه روزی حسین و شهدا روبروی تو در میان. گلوی تو رو میگیرن، یقه تو رو میگیرن. «فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلَجُ يَوْمَئِذٍ»." اونجا میفهمی کی فلجه. اونجا معلوم میشه کی فلج. این حرف معنا داره. انگار عبیدالله خواسته به اینا بگه: "دیدیم فلجتون کردم." زینب پاسخ میده: "معلوم میشه کی فلجه." «ثكِلَتْكَ أُمُّكَ يَا ابْنَ مَرْجَانَةَ». چقدر عظمت میخواد کسی اینطور صحبت بکنه. فرمود: "مادرت به عذات بشینه پسر مرجانه." مرجانه اون زن فاسد معروفی که مادر عبیدالله بود. اسم اونو میاره اینجا. میگه که: «فَغَضِبَ وَ كَأَنَّهُ هَمَّ بِهَا». عصبانی شد عبیدالله. یه جوری انگار میخواست یورش بیاره که زینب رو بکشه. عمر بن حریث برگشت به عبیدالله گفت: "أَيُّهَا الْأَمِيرُ، إِنَّهَا امْرَأَةٌ". "امیر این یه زنه. بابت حرفش کسی مؤاخذه نمیکنه." برگشت عبیدالله، ببین هی زینب، عبیدالله رو عصبانی میکرد. زینب سلام الله علیها عبیدالله حرفی میزد که منهدم بکنه زینب رو. حالا ببین چی گفت و چی شنید.
خودرو تو اون شرایط تطبیق بدین. تو همچین بلایی تو همچین مصیبتی آدم باشه. یه زن تنها با دست بسته. در این کاخی که در مسجدی که منبر پدرش امیرالمومنینه. سالها امیرالمومنین اینجا سالها تو این شهر حکومت کرده. فرزند خلیفه! شهر رو به دست آوردن. تو همون مسجد عبیدالله رو همون منبر. ببین چه جوییه. چقدر آدم تو فشاره. تو این وضعیت. عبیدالله برگشت گفت: «لَقَدْ شَفَى اللَّهُ قَلْبِي بِقَتْلِ الْحُسَيْنِ». "خدا دل منو شفا داد. بابت کشتن این طاغوت، تو این حسین تو که طاغوت بود. «وَ الْمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكِ»." یه مشت جنایتکاری که از اهل بیت تو بودن. خرابکارهایی که از اهل بیت تو بودن. "زینب دلم آروم شد. خدا دلمو آروم کرد. اینا کشته شدن." فرمود: «لَعَمْرِي لَقَدْ قَتَلْتَ فَرْعِي». من نمیتونم. یه بار فقط یه کسی که عرب زبانه، ظرافت این عبارت را بفهمد. فرمود: "آقای من رو کشتی. شاخ و برگم رو بریدی. ریشه منو کندی." «فَكَانَ هَذَا شِفَاءً لَهُ فَقَدِ اسْتَوْفَيْتَ شِفَاءَكَ». "اگه با اینا حالت خوب میشه که حالت خوب باشه." ریشه ما رو کندی. اگه یعنی میخواهد بفهماند تو همچین جنایتکاری هستی با اینا، با اینا آروم میشی؟ با یه همچین جنایتی آروم میشی؟ هم مظلومیت خودش رو میگه، هم یه جوری اعلام مظلومیت میکنه. تحقیر نمیشه. بلکه تحقیر میکنه. زیر لگد میاره عبیدالله رو. میگه بله، باید هم آروم بشی. منو بیچاره کردی. این خانواده رو بیچاره کردی. معلومه که تو با... آروم میشی.
ابن زیاد برگشت گفت: «هَذِهِ سَجَعَةٌ». دیگه کم آورد. گفت: "این زن سجاح. همینجور فقط یه مشت کلمات لفظ قلم صحبت میکنه. یه سری کلمات پشت هم میچسبونه." «وَلَعَمْرِي لَقَدْ كَانَ أَبُوكَ شَاعِرًا». "بابات هم همینجوری صحبت میکرد لفظ قلم. همینجور بازی با کلمات میکرد. کلمه کنار هم میچسبوند." ریشهها. ناهم. همه اینایی که از این خانواده انتقام گرفته شد، همه انتقام از امیرالمومنین بود. هم انتقام از امیرالمومنین بود. خودش هم لحظات آخر، بذار اینا بهش فرمود: "دخترم دارم میبینم اون روزی که با دست بسته توی کوفه واردت میکنم." اینجا زینب کبری عبارت زیبایی در آخر فرمود. فرمود که: «وَ مَا الْمَرْأَةُ وَ السَّجَعَةُ وَ مَا لِيَ إِلَى السَّجَعِ لَشُغْلٌ وَ لَكِنْ لَا يُسْتَسْعَى مَا أَقُولُ». "زن و با لفاظی و بازی با کلمات چیکار؟" «إِنَّ لِي إِلَى السَّجْعِ لَشَاغِلًا وَ لَكِنَّ نَفْسِي مَاتَتْ». "این داغی بود که از دلم جوشید و تبدیل به این کلمات شد که بهت گفتم. من که اهل کلمه پردازی نیستم که بخوام لفاظی بکنم."
خب، میخواستم روضه دیگهای هم امشب بخونم. مطلب دیگهای میخواستم بگم. دیگه امشب بیبی این شکلی پذیرایی کردن. نمیشه جای دیگهای رفت. امشب خود بیبی پرچم حرم فرستاده. من واقعاً از آرزوهای عمرم اینه که سوریه برم، حرم حضرت زینب برم. واقعاً این آرزو رو دارم. یعنی خدا انقدر یه عمر بده و توفیق بده، هم حرم حضرت زینب، هم حرم حضرت رقیه. تا حالا توفیق نداشتم این دو جا رو زیارت بکنم. تمام حرمهای اهل بیت رو الحمدلله زیارت کردیم. همین دوتا مونده که واقعاً آرزوم، انشالله به همین زودی نصیبمون بشه.
امشب بیبی پذیرایی کردن. این روضه رو میخواستم بخونم. چون پرچم اومد این روضه رو امشب میخونم. این روضه، روضه آخرای ماه سفره. دیگه امشب روزی امشبمون شد شب چهاردهم. بیبی ام ماه شب ۱۴شو ازش گرفتم. نگاه کرد به این سر بریده. فرمود: «يَا هِلَالِي لَا تَسْتَطِلْ» ای هلال نیمه تمام زینب. هلال نیمه تمام زینب. جانم. جانم به قربانت بیبی جان. جانم به این تنهایی و مظلومیت. چه سفر سختی بود! چه بلایی بود! شب یازدهم امام سجاد فرمود: "بیدار شدم برای عبادت و تهجد. دیدم عمم نشسته." تعجب کردم. گفتم: "اگر مشغول استراحت باشه باید خواب باشه. اگر هم مشغول عبادت باشه باید ایستاده باشه. چرا نشسته؟" فرمود: "دقیق شدم روی عمم دیدم نماز شبشو داره نشسته میخونه. دیگه رمقی به پای زینب نمانده. انقدر که امروز هی از حرم تا قتلگه دوید و هی وا حسینا گفت. دیگه جانی برای زینب."
اما روضه امشبم رفتنی. خانواده شام خیلی هم اذیت شدن تو این مسیر. خیلی اذیت شدن. رئیس براتون بارها خوندم. سالهای قبل رئیس کاروان از کوفه تا شام که چند روز بعد از کوفه حرکت میکند. از کوفه تا شام مدیر کاروان، رئیس قافله کی بود؟ شمر بن ذیالجوشن. همین رو اگه روش فکر بکنی خیلی توش هست. من مخصوصاً به اینا سخت میگرفت. جایی نباشه که راحت بشینن. راحت غذا. تو سرما اذیت بشن. تو گرما اذیت بشن. یه روضه دیگهای هم امشب دیگه اشاره نمیکنم. باشه شبهای بعد.
یه درخواستی که از زینب سلام الله علیها ورودی شام از شمر که نمیخوام امشب بگم که شمر مخصوصاً عمداً خلاف اون عمل کرد. با این وضعیت این خانواده رو برد شام. و رفتنی زن و بچه باعث رسوایی یزید شدند. پیش مردم میخواست قدرتنمایی کنه. مردم دیدن چند تا زن و بچه داغ دیده و عزادار. چه قدرتنمایی داره که روی اینا قدرتتو نشون بدی. اونم بچههای پیغمبر، دخترای پیغمبر. و یه جملهای اونجا گفت. تو اون بزنگاه زینب کبری از تو دل تهدید فرصت ایجاد کرد. کیه این زینب؟ کیه این زینب؟ یه جملهای در کار یزید گفت. فرمود: «أَمِنَ الْعَدْلِ يَبْنَ الطُّلَقَا». "تقدیرک عمائک و نسائک." این عدالتت بود یبن الطلقا. بچه معاویه و ابوسفیان که ج شماها را از اعدام آزاد کرد. «طُلقَا» یعنی این. "این عدالتت بود. کنیزات پوشیده اومدن. کنیزای تو حجاب دارند. دختر پیغمبر و شهر به شهر خوندی."
فضا برگشت طوری شد با همین جمله. کنیزا و همسران و زنهای کاخ یزید اولین مجلس عزای امام حسین رو، در کاخ یزید به پا کردن. هند هم که نقل شده که حالا امشب نمیخوام اشاره بکنم. اینجا حکایت شده که گفتگو با زینب کبری تو مجلس یزید. مجلس روضه به پا شد برای امام حسین. با این یه کلمهای که زینب کبری گفت. همون زنها یقه یزیدو گرفتن: "آخه نامرد! تو نسبت به ماها غیرت داری؟ کنیزای خودت غیرت داری؟ این نوه پیغمبر و شهر به شهر زیر دست نامحرم چرخوندی؟" ورق برگشت. نخوندم روضه. من اینجاشه. ورق برگشت. قرار به اینها گفتش که هرجا که دستور بدید من شما رو میفرستم. میخواین همینجا بمونین. "قدمتون رو چشم من، پذیرایی میکنم ازتون. هر جای دیگه هم میخواید برید آزادید."
امام سجاد فرمود که ما رو برگردون به مدینه. ولی از این مسیر که حالا شواهد تاریخ که نشون میده که از مسیری بود که به کربلا میخورد. و تو مسیر هم اینا درخواست کردن از این رئیس قافله که اینها رو یه زیارت ببره که اربعین اومدن زیارت کردن. بعد رفتن مدینه. یزید دستور داد. گفت: "از این به بعد یه رئیس قافلهای گذاشت دل رحم، مهربان. به قول ماها معتدل." و دستور داد. گفت: "حق تعرض به این زن و بچه نداری. یک کلمه با اینها بد صحبت، دست روی اینها بلند نمیکنی." اینا رسیدن مدینه. حالا ببین عظمت این بانویی که امشب پرچم حرمشو برای من فرستاده. عظمت این عمه رو ببین. کیه این زن؟ تربیت شده امیرالمومنین، تربیت شده فاطمه زهرا. و یزید هم چیزهایی که به غارت رفته بود، اونقدر که تونس به این فرماندهها گفت: "این طلا و جواهرات، گوشوارهها، دستبندها، هرچی که هست برگردونین." این طلا و جواهرات رو برگردوندن به قافله.
رسیدن ورودی مدینه. زینب کبری امام سجاد رو صدا زد. یه بستهای به او داد. فرمود: "اینو ببر بده به این رئیس قافله که تو این مسیر با ما خوب برخورد کرد." مثلاً به قول ما، یه کربلا ما رو برد، زیارت کردیم این رئیس قافله را. امام سجاد خواست که حالا اسمش هم نقل شده. حضرت فرمودند: "بیا اینجا." این بسته رو داد. گفت: "چیه؟" فرمود: "عمم زینب اینو داده تحویل تو بدم." "چی هست؟" فرمود: "همین طلا و جواهراتی که با این زن و بچه بود." گفت: "بابت چی؟" فرمود: "عمم گفت از این آقا تشکر کن. دیگه دست رو ما بلند نکرد. دیگه تازیانهای نزد. دیگه مو بچهای رو نکشید. دیگه سر بریده برای بچه نیاورد." این ق به سر میکوبید، میگفت: "اینا چه خانوادهای بودن! ما با اینا چطور برخورد کردیم؟"
جانم به تو عمه جان. ما این رو امشب از شما یه رمزی میدانیم. این پرچمی که امشب تو ما فرستادی، ما به معنای این میگیریم شما خواستین بگین همتونو زیر سایه خودم، زیر چتر خودم جمع کردم. عمه جان اینجا ما بعد از مرگ هم ما رو فراموش نکن. پرچمو در بیارید رفقا تبرک. چه خونها ریخته شد رفقا تو این سالها. چه خونها ریخته شد که این پرچم سر این گنبد بمونه. این پرچم گنبد زینب کبری. محسن حججیها کشته شدند. حاج قاسمها کشته شدند. سردار همدانی کشته شن. که این پرچم بماند. اینها اگر بودن نمیذاشتن معجر. اینایی که رو پرچم زینب، غیرت رو محجر زینبم غیرت داشتن. عزیزم که در بند این ابوعباس. این رزمنده دلاور مدافع حرم حضرت زینب. بچههاش چشم به راهشن. انشالله به آبروی زینب کبری به این تفضلی که امشب فرمود پرچم حرمش رو فرستاد. انشالله این رزمنده مدافع حرم هم به زودی به خانوادهاش. جانها به قربان تو زینب. فدای تو خانم جان. چقدر سخت بود. ببین تو چقدر احترام قائلی برای پرچم حرم. ببین تو چه بستهای آوردن. چند نفرم باهاش اومدن. به احترام پرچم تا آخر جلسه هم میشینن. آخر جلسه هم خودشون پرچمو برمیگردونن. این احترام پرچم گنبد حرم زینبه. ولی همین خانم چادر. ببرید خانمها هم تبرک کنند این سفره زینب کبری. دختر امیرالمومنین امشب از اون پذیراییهایی که از جنس پذیرایی پدرش امیرالمومنین بود که که در رکوع انگشتر میبخشید. همه حاجت داریم. همه گرفتاریم. همه محتاج نگاه این بانو هستیم. انشالله امشب تفضلی بکنه به این گریه کنهای برادرش. به این عزادارا.
خیلی مجلسها جمع شد، تعطیل شد، رفتن. ولی رفقای ما میگفتن تازه مصیبتهای زینب شروع شده. با بعضی رفقا صحبت میکردیم که: "آقا دیگه مثلاً عاشورا تموم شد." میگفتن: "نه، مصیبتهای زینب تازه." مگه میشه روضه رو نیایم؟ مگه میشه هیئتو نیار؟ مگه میشه این بانو فراموش کنه شماها رو؟ این محبتتونو. این همتتونو. شبها مهمونی داشتی. خستگی داشتی. چقدر من این بچهها رو میدیدم این شبها. خسته و کوفته با چشم رو. به احترام روضه میومدن میشستن. این بانو شرمنده.
اول قبر نگاهمون به دست این خانمه. با چشم انتظاری. خانم همین چشمایی که با خستگی شبها اومد تو روضه، همینا چشم انتظار شماست. شب اول قبر همینا چشم انتظار شما. برادرت سیدالشهدا، پدرت امیرالمومنین، مادرت فاطمه زهراست. اونجا به فریاد ما برسی. در سکرات موت، در اون عرصات ترسناک ورود به عالم ابدیت. یه نخ از چادر تو اگر اونجا داشته باشیم، برامون بسه. همین تبرکی که به پرچم کردیم. اگه ذخیره بشه برامون، احترامی که کردیم، محبتی که نشون دادیم، همین دست میگیره. همین دست میگیره. خوندم براتون روضهشو چند شب پیش.
آیت الله بهجت فرمود که: "اون ناصبی امیرالمومنین." فرمود: "تا قیامت بشینی یه حقی گردن ما داره. بابت این حق تا قیامت هم بشینی، من اونی که تو میخوای نمیدم." ناصبی بود که به شیعیان توهین میکرد. اینو میخوام بگم تو عزیزم. خواهرامون تبرک میکنن این پرچمو. از این وقت استفاده کنم و عرضم رو تموم کنم. ناصبی بود که توهین میکرد به شیعیان. این دفعه آخر به خود این شیعه برگشت گفت: "یا امیرالمومنین این سری به خود شما توهین کرد." همیشه به شیعیانتون توهین میکرد. فرمود: "نه، این یه شبی پاسبون بود. با اینکه ناصبیه تشنه شد، رفت کنار فرات. یه نگاهی به این آب کرد، اومد بخوره. گفت: «مَا أَعْذَبَ هَذَا الْمَاءَ! لَقَدْ ظَلمُوا الْحُسَيْنَ مَنْعُوهُ الْمَاءَ»." آبو ندادن. "میکشتن اینا فراموش نمیکنن." فرمود: "حق به گردن ما داره."
ما طلبی نداریم. افتخارمون به اینه که گذاشتن مشکی بپوشیم، روضه بیایم. اجازه خونمون رو ازش استفاده کنیم. وقتمون را بذاریم. توانمون را بذاریم. اینا افتخاره. ولی در عین حال خودشون هم. خودشون یه جوری با ما برخورد کردن. به قول ماها ما پررو شدیم، امیدوار شدیم. امیدوار شدیم و «وَعَفْوُكَ بَسَطَ رَجَائِي». تو یه جور با من تا کردی، من سفره امیدم رو پهن کردم. ما خیلی امید داریم به این. امشب چه پذیرایی. رزق لایحتسبو دیدی امشب. کی فکر میکرد امشب مهمون زینب کبری بشیم. ایشالا تو همون نقاطی که تو زندگی نقطهایست که نقطه کوره. از همه جا بریدیم. من چند بار برام پیش اومده. بچه "هسته تو گلوش پریده. هر کار کردیم در نمیومد." یهو از ته دل یه یا زینب گفتم، دیدم هست. بچه پرید. این خانواده فراموش نمیکنن. یادشون نمیره.
خدایا به فضل و کرمت در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب ناز پروردهاش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق الارحام ملتمسین دعا، اموات صاحب بیت به فضل و کرمت سر سفره زینب کبری متنعم بفرما. شب اول قبر زینب کبری را به یادمون برسان. دشمنان زینب کبری، دشمنان امام حسین، دشمنان دین، در راسشون آمریکا و اسرائیل جنایتکار نیست و بفرما. رهبر عزیزمون را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هر نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
***
**با نبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحه**
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه دهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه یازده
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوازدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سیزدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پانزدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه شانزدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هجدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نوزدهم
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...