‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا.
در سوره مبارکه فجر فرمود: اینها در عین حالی که بهرهمند بودند از موقعیتهای ویژه و برجسته، «ذات العماد» بودند، «جابو الصخر بالواد» بودند، «ذیالأوتاد» بودند؛ ولی چون «ذی حِجر» نبودند و محاسبه درستی نداشتند از این نعمتهایی که به آنها داده شده بود و استفاده درستی هم نکردند و اینها را تبدیل کردند به نقمت الهی. «یبدلون نعمت الله کفراً». نعمت خدا را تبدیل به کفر کردند، ابزار کفر کردند. نعمت گرفتند، کفر پس دادند. بهجای اینکه با این نعمات صعود بکنند، سقوط کردند؛ بهجای اینکه بهسمت حیات عروج بکنند، در حیوانیت ماندند. حالا انشاءالله یادم باشد شبهای بعد در مورد حیوانیت انشاءالله بیشتر گفتگو بکنیم که مختصات حیوانیت را بیشتر با آن آشنا بشویم.
اینجا در سوره مبارکه فجر یکی عذاب دنیا را گفت و یکی هم از عذاب آخرت فرمود که اینها طغیان کردند: «فَأَکثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ * فَصَبَّ عَلَیهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذَابٍ». این صوت عذاب بر این دلالت دارد که در دنیا گرفتار شدند، عذاب دنیایی به آنها میخورد. این عذاب دنیایی است. عذاب دنیایی یکوقت هستش که برای رجوع است، یکوقت هم عذاب استیصال است. استیصال یعنی ریشهکن شدن. میگوید طرف «مُستَصل» است، در حوزههایی که انگار دارد ریشهکن میشود، به این میگویند عذاب استیصال که حالا توضیحاتی دارد، عرض میکنم انشاءالله. در مورد فرعون خصوصاً فرمود که اینها گرفتار شدند به عذابهایی. عذابهای دنیایی بود. روی –بهقول ماها– پُلبندی و رتبهبندی خدای متعال اینها را گرفتار کرد که آیهاش را میخوانم انشاءالله. امشب مطلب خیلی داریم. امشب و شبهای بعد، بحث خیلی مفصلی است. حالا عادت ما به این است که هرچه جلسه خلوتتر میشود، راحتتر بحث میکنیم. هرچه شلوغتر میشود، محتوا کمتر میشود؛ و الان جلسه خیلی باب میل است.
این عذاب دنیاییشان بود، «سوط عذاب»، تازیانه عذاب. خب تازیانه را برای چه؟ کلمه تازیانه دارد. «فصبّ علیهم ربُّک سوط عذاب». خدا از آن بالا باراند، بارش کرد بر ایشان. شبیه به این حالت بریدن، باریدن. عراقیها مثلاً میخواهند بگویند قهوه بریز، میگوید: «صب صب بریز»، «صب» یعنی بریز. «صبّ علیهم» یعنی حالتی که مثل آبی که از بالا میریزند، چایی که از بالا میریزند، از بالا به پایین. «صبّ علیهم ربُّک سوط عذاب». شلاق عذاب را از آن بالا پرتاب کرد، به اینها ریخت، روی سرشان ریخت. چرا تعبیر شلاق را میآورد؟ شلاق را به حیوانی میزنند که دچار غفلت شده. نکتهاش را گرفتی؟ حیوانی که دچار غفلت شده باشد، شلاق مال اوست دیگر. «البَهائم لا تُؤدَّب الا بضَرب». حیوانات (بهائم) جز با ادب (ضَرب) نمیشوند. وقتی کسی در حیوانیت ماند، به سمت حیات حرکت نمیکند. رب تو برای اینکه اینها را از این حیوانیت به آن حیات سیر بدهد، رب دیگر کارش این سیر دادن است دیگر. کارش این است که از نقص به کمال حرکت بدهد. نمیتواند که وایسد نگاه کند که بمانی در این حیوانیت. وِلَت که نمیکند. شلاق، این شلاق، شلاقی است که میخواهد بیدارت کند، میخواهد هوشیارت کند. «لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ». «وَلَقَدْ أَهْلَكْنَاهُمْ بِالْوَحْشِ وَالسَّيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ». «یذیقهم بعد الذی عملوا». میزنیم برگردد. دارد اشتباه میرود. داداش، داری اشتباه میزنی. بفهمی، حالیت بشود، چشمهایت را وا کنی، خواب… کلاً موارد استعمال شلاق در مورد حیوانات کجاهاست؟ یکی آنجایی که تمرد میکند، یکی آنجایی است که دارد خرابکاری میکند، یکی آنجایی است که غفلت نشان میدهد، حواسش را جمع نمیکند. همه اینها در مورد اینها بود دیگر. «أکثروا فیها الفساد»، طغیان دارد میکند، تمرد کرد، چموشی میکند. طغیان میکند یعنی در اختیار صاحبش خودش را نمیگذارد. چموشی این است دیگر. اسب نمیگذارد صاحبش سوار شود، چموشی میکند، تمکین نمیکند به صاحبش. اینجا دو تا شلاق توی سرش میزند، یادش نرود که علف چه کسی را خورده، آبوعلف چه کسی را خورده. یکم حبسش میکند توی اصطبل تا دستش بیاید که چه کار است. محرومش میکند. خیلی مثل اینکه بهش ساخته، هرچه خواسته در اختیارش گذاشتم و خیلی لِیلِی به لالایش گذاشتهام. خیلی خودش را گم کرده. یابو ورش داشته. یابو یکم که بهش سخت بگیرم، آبوعلفش را سر وقت ندهم، توی تاریکی و تنهایی بگذارمش، دو تا شلاق که بخورد، میفهمد. میفهمد. و چرا کار به اینجا رسید؟ چون من هی خواستم با عقلش راه بیفتد، «ذی حِجر» بشود، نشد. «ذی حِجر» اگر میشد، تنبیه او همان انذار بود، همان انذار برایش بس بود. یک تذکر برایش بس بود. «لِيَتَذَكَّرَ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ». یک هشدار بس بود. آدمی که بیناست، آدمی که عاقل است، آدمی که «اولوالالباب» است، خیلی لطیف است. میفرماید: اصلاً اولوالالباب نیاز نیست من بزنم. نه، نیاز نیست من بزنم. خودش پا میشود نصف شبها آسمان را نگاه میکند. چه میگوید؟ «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ». آنی که اولوالالباب است، همین خلقت آسمان و زمین برایش بس است. همین اختلاف شب و روز برایش بس است. اینها شب پا میشوند. «الذین یذکرون الله قیاماً». این نشسته و برخاسته بهیاد خداست. متوجه، حواس جمع است که کمترین مرتبه ذکر بارها عرض کردیم چیست؟ «ذکر الله عند الحلال و الحرام». این کمترین مرتبه ذکر است که عمومی است، مال همه است. با این مرتبه از ذکر از غفلت خارج میشویم. «عند الحلال و الحرام». آره، حلال متوجهم. حواسم به حلال و حرام خدا جمع است. توی کارهایم، نشستوبرخاستم حواسم به این است که حلال را از دست ندهم. یعنی از مرز حلال و حرام خارج نشوم. بر مدار حلال و حرام مَشی بکنم، حرکت بکنم. این میشود «ذکر الله». این هم اگر باشیم، همین اولوالالباب است. این هم «ذی حِجر» است. حالیش است، حواسش جمع است. عاقل است. «العقل ما عبدالله به». عقل، آنی است که با آن خدا پرستیده میشود. عاقل، آنی است که هوشیاری خودش را به کار گرفته برای بندگی. لبّ بندگی چیست؟ اطاعت. حالا میخوانم برایتان یکسری روایات از امیرالمؤمنین که خیلی مهم است در مورد سود و زیان. تو که سود و زیان خود ندانی. چه کسی میگوید؟ باباطاهر. «تو که سود و زیان خود ندانی / به وصل کی رسیم هیهات هیهات». خیلی زیباست. خیلی زیباست. خیلی دقیق است. تو که سود و زیان خود ندانی، به وصلش کی رسی؟ به وصل او رسیدن حرکت و این حرکت ملازم با یک درک درست از نقص و کمال. درک درست از اینکه چه چیزهایی را باید رها کرد، چه چیزهایی را باید گرفت. «تو که سود و زیان خود ندانی / به وصل کی رسی هیهات هیهات».
لذا مهمترین آیه قرآن از حیث معرفتی در نگاه علامه طباطبایی کدام آیه است؟ آیه ۱۰۵ سوره مبارکه مائده: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ ۖ لَا يَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ ۚ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ». چقدر لطیف است، چقدر دقیق است. «علیکم انفسکم». تو مراقب خودت باش. چهار چشمی خودت را بپا. مقصد و مقصود اینجاست. معرفتیترین آیه، معرفت نفس توی این آیه است. ایشان میفرماید یعنی کاربردیترین آیه از حیث دستورالعمل، عرفانیترین آیه قرآن نیست ولی دستورالعمل جامعترین آیه از حیث دستورالعمل آن است. آیه مراقبه است. «علیکم انفسکم». مراقبم. همین، حواست به خودت باشد. «من حاسَب نفسه ربح». امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه فرمود: آنی که حواسش به خودش است، خودش را محاسبه میکند، به سود میرسد. آن سود چیست؟ به وصلش میرسد. آنی که میخواهد برود، برود یعنی چی؟ دیگر ما اصطلاحات استفاده نمیکنیم دیگر، چون خودمان اهلش نیستیم، اصطلاحات استفاده نمیکنیم؛ ولی آنی که حواسش جمع است، میداند که اینها که گفته میشود، معادل دارد. رفتن معادل فنیاش که استفاده میکنند چیست؟ سیر و سلوک. رسیدن معادلش چیست؟ مشاهده. فنا. این تعابیری که به کار میبرند، تعابیر خودمونی استفاده میکنیم، این رفتن و رسیدن. رفتن فرع بر این است که سود و زیان را... تو که سود و زیان خود ندانی، به وصل کی رسی؟ و آن سود تو در چیست؟ در طاعت. مراقبت تو نسبت به خودت. اصلش چیست؟ مراقبت از حلال و حرام است. توی این رفتارها از این مرز خارج نشویم. خودش رفتن است. این شروع این حرکت است. البته شروع این حرکت است، اصل این حرکت است. هرچه هم که به این حرکت اضافه میشود و سرعت پیدا میکند، سوختش همش همین است. ریشه و پایهاش همین است. تا آخر هم همین است. از این چیزی خارج نیست.
کسی که همین را میرود ولو استاد ندارد، ارتباط آنچنانی ندارد، دستور و ذکر آنچنانی ندارد، چله آنچنانی ندارد، میرسد، میبرندش، میرسد، به نتایجی میرسد. بله، حالا امثال ملا کاظم، بعضی حالا به فواید دنیایی میرسند، بعضی به دستگیریهای خاص معنوی میرسند. این شهید کاظم آملی که اهل سمنان بوده، سحرها در رؤیا سه ماه حقایقی را نسبت به آینده خودش و دیگران بهش نشان میدادند که توی رؤیا، توی خواب با لهجه گویش سمنانی حرف میزده. بعضی دوستانش ضبط میکنند، صوتش موجود است. من دارم. شهادت خودش را توی خواب میگوید. چیزهایی که دارد میبیند را به زبان میآورد. رفقایش ضبط میکنند. چند تا صوتش هست. چند تایش هم مکتوباتش این دوستانی که این صوتها را داشتند به ما پیام دادند که آقا شما بیا یک لطفی کن مثلاً روی اینها هم کار کن، معرفی بشود و اینها. عرض کردم مصلحت نیست. اینها چیزهایی نیست که عموم با آن ارتباط برقرار کند و بفهمد. یکم ناراحت شدند بندگان خدا که، خب لابد قابل فهم برای همه نیست که حالا توی خواب مثلاً این حرفها. ولی آنی که میرود در اثر این رفتن با یک افقهای جدیدی... «لَهُمُ الْبُشْرَى فِی الْحَیَاةِ». آیه سوره یونس است دیگر. آنی که ثابتقدم است و دارد میرود، بشارتهایی بهش میدهند. روزنههایی باز میشود. وِلَش نمیکنند. توی ابهام و تردیدی که بخواهد او را از این مسیر جدا بکند، قرارش نمیدهند. مخصوصاً اگر مسئولیتهای خاص روی دوشش بگذارند، هدایتگریهای خاص روی دوشش، کارهای خاصی را دستش بدهند، این قطعاً بهرهاش از هدایتها خیلی بیشتر است. بهره خاصی از هدایتها خواهد داشت. سربسته گفتیم از یک جاهایی بهش یک چیزهایی میرسانند. گاهی خواب است، گاهی بیداری است، گاهی کسانی سر راهش قرار میگیرند، گاهی طرق و اسبابی. غرضم این است که وِلَش نمیکنند. وقتی همچین باری را روی دوشش میگذارم، این امت اسلام در برابر این لشکر کفر را روی دوش تو سپردم، بردن این بار را، بعد ولت کنم؟ هیچ راهی ندارم برای اینکه آنجایی که گره میافتد، توی ابهام شدید میافتی، توی فتنه میافتی، دستی نباشد که بگیری. نه، اینطور نیست.
ولی رکن همه اینها چیست آقا؟ آن عبودیت. «وَوَجَدْنَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ عِلْمًا مِنْ لَدُنَّا». خضر را چطور معرفی میکند در قرآن؟ هیچ اسمی ازش نگفته، هیچ ویژگی دیگری هم نگفته. موسی و رفیقش که دنبال او میگشتند «وَوَجَدْنَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا». آب در منعوات. استاد سیر و سلوک، عارف بالله، فانی فی الله، موحد اعظم، سالک واصل، عبد باید عبد باشد و عبادت کند. این کار تربیتی اولوالالباب اینجوری. و این عبد بودن، ۴۰۰ «ذی حِجر» بودن همین بود. «العقل ما عبدالله به». «ذی حِجر»، آنی است که عبد است و هزینه و فایده را بر مدار عبودیت تحلیل میکند، نه بر مدار حیوانیت. نمیگوید این مزهاش بیشتر است. این که عقل نمیخواهد بندهخدا. اینی که گاو و گوسفند هم دارند. گوسفندان میفهمند این خوشمزهتر است. این اینجا لُردینشینتر است. آنجا گرمتر است. اینجا خنکتر است. این طعمها را که کار عقل نیست که تشخیص بدهد. بله، عقل طعمها را تشخیص میدهد. این چی شیرینتر است، بهتر است، بدتر است. بهتر و بدتری که عقل گوسفند هم میفهمد که دیگر عقلانیت نمیخواهد. چون همه امور برایشان مبهم است. همه چیز مبهم است. این همه عالم برایش گنگ است ولی میفهمد این علف از آن علف خوشمزهتر است. خب این چه فرقی با من میکند؟ من هم میفهمم قورمهسبزی از قورمهسبزی آن یکی خوشمزهتر است. فلانی قِیم خیلی… من عاقلام، چه فرقی کرد؟ استفاده از عقلت داری میکنی؟ میگوید عقل نیست که. عقل، آنی است که بر مدار عبودیت برای تو قوت تشخیص ایجاد بکند، تکلیفت را تعیین بکند، راه را بهت نشان بدهد، مسیر را برایت روشن کند برای حرکت، برای وصال، برای تقرب. تشخیص بده کدام کار پرسودتر است؟ فایده چی؟ در مسیر عبودیت. کدام کار پرضررتر است؟ برای کجا؟ در مسیر عبودیت. نه کدام فایدهاش بیشتر است؟ برای کجا؟ برای کاسبی. کجا؟ برای رأیآوردن چه کار کنیم رأی بیاوریم؟ خیلی بعضیها زرنگند. به تعبیر قشنگی رهبری دیروز به کار بردند، فرمودند مسئولین آمریکایی از مسئولین ما توی مذاکرات زرنگتر بودند. اینها کدهایی است که ایشان میدهد. کسی نیست که پشت دستش بازی کند. به خود ایشان هم، رئیسجمهور موقت هم، در واقع کدهای اینها رئیسجمهور قبلی. اسبق. رهبری سعی داشتند که این را از آمریکا جدا کنند. این رئیسجمهور جدید را، خیلی سریع دارند که از آن یکی که میخواست از آمریکا جدا بشود نشد، اینها از آن ها جدا... این بازی آب شستهتر است از این جهت که باز یک ارادتی به رهبری دارد. کلمه حضرت آقا استفاده میکند، به رهبری توهین نکنید و تواضع نشان میدهد در برابر آقا. آن یکی احساس رقابت میکرد اصلاً با آقا. یک تواضعی دارد، میرود، باز هیئتی مینشیند، پای مداحی مینشیند. اینهایش خوب است. فتنهای که ایشان توی آن گرفتار است، این است که باید انتخاب کند بین رهبری و اینها. این «ذی حِجر» بودن همین است. و خیلی به اینها حسن ظن دارد. دولت را سپرده اینها. دیگر حالا حرف زیاد است، حرف سیاسی زیاد است. این حسن ظن ایشان. رهبری هم میخواهد هی به ایشان بفهماند که اینها قابل اعتماد نیستند. کسی که با انقلاب زاویه دارد به آمریکا دل بسته. تا به حال که هنوز برای ایشان جا نیفتاده. این دیگر فرصت آخر اینهاست. اینها لب تیغاند. همهشان یک خون شهید هم دارد اینها را دنبال میکند مثل عقاب. جای شهید نشستم غیرت دارد. آن شهید یکوقت دیگر عرض کردم، گفتم اینها دیگر الان طرف حسابشان خود شهید رئیسی نیست. شهید موسوی که محافظ آقای رئیسی بود، بین آنها سیلی میزند. محافظ. هنوز محافظ شهید است. دستوبالش هم خیلی بیشتر باز است. یه زمانی محدود بود برای محافظت از آقای رئیسی. الان خیلی دستوبالش باز است. همون یک شهید هم برای اینها بس است، بقیه همسایه نمیخواهد. اگه بیدار بشوند بفهمند، عقلشان کار کند به اینها اعتماد نکنند.
زرنگ، زرنگ آنی است که برود سر دشمن کلاه بگذارد نه سر ملت. این که عقل نیست که. این آن چیزی که معاویه داشت، همین روایت «العقل ما عبدالله به». طرف پرسید و اما ما کان فی معاویه. آن چیزی که معاویه دارد پس چیست؟ حضرت: «شیطان نکیرا». آن که عقل نیست. شبیه به عقل میسنجد. زرنگ، باهوش. خوب تشخیص میدهد. دیدی دیگر، توی انتخابات تا آمد بازی را عوض کرد. دیگر با آن که آمریکاییها ازش زرنگتر بودند، این تا آمد توی گود انتخابات، آمد توی ستاد فلانی، بازی را عوض کرد. اینها سطح تشخیصشان همین است. «ذٰلِکَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ». اینها در حد حیوانیت میفهمند، در حد حیوانیتشان زرنگند. در حد منافع خودشان. منافع خودشان را تأمین کردند. منافع خودشان که آسیب ندیده که. منافع ملت آسیب دیده. بعد توی آن لایو با آن بابا که خلع لباس شده میگفتش که: جنگ بشود جلیلی که چیزیاش نمیشود، ملت داغون میشوند. حالا نکته خندهدار و قشنگ ماجرا این است که با سلطان سخنرانی علیه عذاب و فشار و ترس و اینها که طرف هر چه سخنرانی میکند میگوید چرا ملت را میترسانی؟ با آن لایو بری. موضوع سخنرانی چی باشد؟ ترساندن ملت از یک جنگ توهمی در دنیا با آمریکا و اسرائیلی که داری میجنگیم باهاش. همین الان داریم میجنگیم. ما وسط جنگیم. آنها زدند کنسولگری ما را زدند. ما هم زدیم. بعد طرف اصلاً کل شهرتش به این است که میگوید ملت را نترسانیم. این طرف اصلاً با برند نترساندن آمده بالا. بعد تو بیا توی لایو با این از ابزار ترساندن استفاده میکنی برای اینکه خودت بیایی بالا. خیلی پیچیده میشود واقعاً. خیلی امکانات نبود، من پیش پاس کنم. گفتش که روباه و زاغ گفتش که این پنیر چه خوشگل است و اینها. گفت پنیر را گذاشت بغلش گفت آن موقع بیسواد بودم وقتی گفتی دهنم را وا کردم. نماینده مجلس شدم کلاس دوم بودم آن موقع. داستان زاغکی قالب پنیری دید تو ماس زاغک بودم کلاس دوم بودم. مجلس آمریکا نرفته بودیم. من هم میرفتم واقعاً خیلی میتوانستم بهتر از اینها کار بکنم. اینها اسمش زرنگی نیست. زرنگی آنی است که توی مسیر عبودیت باشد. تقوا نمیگذارد برای علی کاری دو تا بازی رسانه، دو تا موج درست بکند. اینها را توی گرداب بیندازد، باد ببرد. مظهر مکر خداست امیرالمؤمنین. «وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاكِرِینَ» مگر نیست؟ علی مگر آیتاللهالعظمی نیست؟ مال «الله اکبر». امیرالمؤمنین مظهر «خیر الماکرین». مظهر «خیر الماکرین». خدا بخواهد مکر بکند چه کار میکند؟ امکانات خودت پدرت را در.... تقوا، عبودیت، بندگی. همه هوش و استعداد و سرمایه و توان و امکانات و هنر و بیان و همه را در این کار، در این راه به خدمت گرفته بود که بنده بار بیاورد. من که حیلهگر است. اولوالالباب اینجوریاند. اولوالالباب بدون شلاق بیدار میشوند. «ذی حِجر» بدون شلاق بیدار میشود. آنی که «ذی حِجر» نیست باید شلاق بخورد تا بیدار شود. آن هم مراتب دارد. حالا توضیحاتی است عرض میکنم.
آیهاش را بخوانم فعلاً اینجا. اولوالالباب «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ». ایستاده و نشسته و به پهلو بهیاد خداست. «وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ». خودش در این خلقت آسمان و زمین تفکر میکند. «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ». از چی به چی منتقل شد؟ از غایتمندی عالم، از اینکه اینها هدف دارد، از اینکه اینها نتیجه دارد. یک چیزی پشتش است. رسید به جهنم. آدم سالم خودش این قدر شیرفهم است. اینقدر زود به جهنم منتقل میشود، اینقدر زود به عذاب. یکم فکر بکند، تهش چی؟ آخرش که چی؟ سؤال «که چی؟». اصلیترین سؤال که توی زندگی آدم جواب میدهد. خب تهش چی؟ تهِ تهش چی؟ واقعاً این همه آدم بکشیم و این همه دروغ. تهش که میمیریم. بعد میمیریم چی میشود؟ آسمان و زمین چی میشود؟ این دستگاه عظیم و عجیب و غریب خلقت. این همه نظم و ترتیب خدا توی ذرات این کائنات، توی اتم اتم این عالم یک هدفی گذاشت. یک طراحی گذاشت، یک نقشهای گذاشت. همه را هم در اختیار آدمیزاد قرار داد که آخرش بیبرنامهترین موجود عالم بشود انسان. یِلخیترین و هورَ هوریترینش میشود آدمیزاد. این همه عالم نظم و تقدیر و تدبیر و اینها. میرود. یک چیزی باید پشت اینها باشد. یک قاعدهای دارد. یک قوارهای دارد. یک نتیجهای دارد. یک غایتی دارد. یک درست و غلطی دارد. یک مابازایی دارد. یک میزان دارد. یک حساب دارد. یک بررسی دارد. یک تطبیق دارد. توی آن تطبیق درست و غلط درمیآید. آن درست و غلطی که درمیآید، مواجهه باهاش باید متفاوت باشد. آنی که درست رفته به نتیجه رسیده، یک جور باهاش تا میکنند. آنی که درست نرفته، برابر باشد، میرود توی دل جهنم. میگوید بابا، این عالم اینقدر حسابکتاب دارد. چوب دارد این عالم. این عالمی که من میبینم اینقدر نظم و حسابکتاب دارد. تهش کتک است. غلط بری خوردی، خیلی میزون است. همانطور که شما وارد اداره میشوی، میبینی که آقا میخواهی وارد شوی باید چشم راستت را بگیری جلو، فلان انگشت فلان را بگیری جلو. با ایکس همهجات را چک میکنند. دندانهایت باید فلان باشد. خودکار فلان توی جیبت نباشد. بعد وارد یک اتاقی میکنند کاملاً ایزوله. لگد بزنی شیشه بشکونی، میشود، نمیشود؟ گرفتی مطلب؟ آدم عاقل این است.
جالب بود چشمت را این جوری چک میکردند. آنجایش هم جالب بود. اینطوری چه قشنگ آدم دوست دارد همینجوری بنشیند نگاه کند، سیگار بکشد، کیف کند. خیلی حال میدهد دیدنش. منظره را بعضی میبینند، عرق بخورند، هایده گوش بدهند. مه خوشگلی. وای صداش را بیشتر کن. اینقدر بعضیها منگلاند توی هپروت. از کجا آمد این سازوکار؟ همین آب. یکم فکر. آخه یکم فکر کن بابا. «وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ». این آب از کجا آمد؟ کجا رفت؟ این کوه بالا بود. این آب رد نشد. اینجا تبدیل به ابر شد. بعد آمد بارید. همهاش روی حساب است. همهاش روی قاعده است. اینجایی که اینقدر روی قاعده است، نمیشود بیقاعده کار کرد. قاعدهاش این است که من میفهمم خیلی پیچیدهتر از این حرفهاست. این از دیدن خلقت سماوات و ارز میرسد به چی؟ «فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ». حتماً یک شلاقی هست. حتماً یک کتکی هست. حتماً یک حسابوکتابی هست. این عالم با این همه حسابوکتاب، حتماً پشتش یک حسابوکتاب، یک یقه گیری هست. یک معادلگذاری هست. نمیشود. این «ذی حِجر» است، این اولوالالباب است.
بعد میگوید: «رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ». هر کسی را ببری توی این آتش، خارش کردی، رسوایش کردی، ضایعش کردی. «وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ». «رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا» که با صدای شجریان قشنگ میشود. این پس شد داستان اولوالالباب. «ذی حِجر» آنی نیست با «سوط عذاب» بیدار میشود، شلاق بخورد میشود همین فرعون و فراعنه و غافلین طول تاریخ در سوره مبارکه اعراف، از آیات ۱۲۸، میفرماید که از آیات قبلترش. خیلی عجیب، خیلی نکته دارد. حیْفَم میآید نخوانم. ساحران آمدند و گفتند که چون قبلاً همهاش را خواندیم گفتند: «إِنَّ لَنَا لَأَجْرًا إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ». اگه ما غلبه کنیم، آجری داریم؟ حضرت فرعون چی فرمود؟ «قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ». گفت بله. از مقربین میشوید. مقربین من میشوید. «يَا مُوسَىٰ إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ». اینها به موسی گفتند که تو میندازی یا ما بیندازیم؟ علامه طباطبایی میفرماید این توش یک تادبی نهفته است. یک کمی رنگ ادب میدهد و بعضی گفتند به خاطر همین ادب عاقبتبخیر شدند در برابر حضرت موسی. چون ادب از تواضع میآید. تواضع هم ضد استکبار است. در قیاس بین یهودیها و مسیحیها فرمود مسیحیها بهترند چرا؟ چون «لا یستکبرون». متکبر یهودیها را ندارد. «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا ۖ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا يَسْتَکْبِرُونَ». که آخرش نبود. این تکبر خودش ابزار عاقبتبخیر شدن است. وقتی انداختند «فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ». چشم مردم را سحر کردند. پس سحر در حیطه چشم و خیال است. «وَاسْتَرْهَبُوهُمْ». ملت را ترساندند. چند دقیقه قبلتر سخنرانی اگه این دو تا را به هم بچسبانیم به نکات خوبی میرسیم. «وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ». سحر عظیمی آوردند. «وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ». به موسی وحی کردیم: عصایت را پرت کن، بینداز فضا. «فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأۡفِكُونَ». هر چیزی که اینها افک کردند. افک خیلی این کلمات لطیف است. و افکی که اینها کردند یعنی یک چیزی را یک طور دیگری نشان دادن که نیست، میبلعد این چوب تو همه این فک. «فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ». حق واقع شد و باطل شد آنچه که اینها عمل کردند. آخر برمیگردد به حق و باد. خیلی نکته میزنم جلو. «فَغُلِبُوا هُنَالِكَ». اینجا مغلوب شدند. «وَنقَلَبُوا صَاغِرِينَ». کوچک شدند، منقلب شدند به حالت کوچک. طلاق. منقلبوا. انقلاب درونی از تو احساس کوچکی کرد. «وَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاكِتِينَ». وقتی از تو اینطور احساس کوچکی کرد، وِلَش کرد به سجده. سجده مال همچین حالتی. «قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ». گفتند: ما به ربالعالمین ایمان داریم. به کجا؟ به زمین دیگر؟ حتماً روبه روی موسی و هارون دیگر. کعبه و اینها که قاعدتاً. «رب موسی و هارون». حالا شاید هم هر کس به یک جهتی شاید گرد مثلاً سجده کرد. «رب موسی و هارون». ایمان آوردیم به ربالعالمین که رب موسی و هارون است. هم توحید، هم ولایت. جفتش با خدا را نه موسی و هارون عبور نکردند به خدا برسند. خدا را از دریچه موسی و هارون شناختند. «قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ». فرعون گفتش که: قبل اینکه من بهتان اذن بدهم ایمان آوردید؟ «إِنَّ هَٰذَا لَمَكْرٌ مَّكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ». جنگ روایتها. حتی آن وقتی که حق اینطور عیان شده، یک دستگاه رسانهای، امپراتوری رسانهای، امپراتوری رسانه فرعون با تولید روایت میتواند میدان را عوض کند. بر معجزه موسی که معجزه موسی بر سحر ساحران غلبه کرد، ولی با جنگ روایتها میشود معجزه موسی هم غلبه کرد. میکروفون را گرفته پرت کرده. تا نبینیم باورمان نمیشود. شما برای تولید روایت میکنی. این نماد دهانهای بسته شده. همینها دوباره رنگ مییارند. الان وقت دوستی است، همه با هم مملکت را بسازیم. دیگر نباید به کسی انتقاد بکنیها. هر چه هست رئیسجمهور، دولت جدیدند. الان اگر یک کلمه حرف بزنی، ضدانقلاب بیدین. ندیدی گفتند: «حفظه الله». دولت بود. دولت عوض شده. گل زیرین آسمان و عناصر. بهتر از اینها نداشتیم. مشکلات اقتصادی ترکوندین. ادامه کلفت. فرمودند «حفظه الله». از چی؟ «حفظه الله». ببین جنگ روایتهاست. علی برکت الله. احسنت. یزید استفاده میکرد توی مجالس. جنگ روایتها. اینها ایمان آوردند. فضا کاملاً مستعده که مردم همه فرعون را وِل کنند. اینهایی که آمدند سحر کردند، همه میگویند آقا، این پیغمبر است. این سحر نیست. تمام شد دیگر. بردیم. آقا ما اگر آنجا بودیم گفتیم: تمام شد. آقا انتخابات را بردیم. ساحران رئیس ستادشان برگشتند. رئیس اتحادیه که دارد استعفا میدهد. جنگ روایتها را بگیر. پدر آمرزیده تو با این چهار تا دونه که تو اینقدر قدرت ایجاد روایت نداری. واردش نشدم. جسته گریخته توی این انتخابات یک مقداری به اینها پرداختیم. شما الان یک اَبَر روایت توی ذهن مردم داری که ایرانی مگر میتواند همچین. فرورفته توی اعماق مغز طرف. هر چیزی را میشود به این سنجاق کرد. به هر کسی بیاید بیشتر تو را تحقیر بکند، بیشتر در میآورد. طرف آمد گفتش که آقا، رشد ۸ درصدی نمیشود ایجاد. اعدامش کنیم. کف و سوت و هورا و جیغ و کفسابون و همه چیز که این ناجی ماست. این مرد را خوب شناخته. این زبانی، زبان مردم است. این توهم ندارد. آن یکی دیگر توهم. آنی که میگوید میشود، میتوانیم اینها. حالا باید جالبش این است که آخه شدیم و توانستیمها. همه دنیا هم دارند میگویند اینها توانستند. شد. نفت بفروشند. لطف آقای بایدن بود که رفت. امروز برای رفت و برکت را با خودش برد. میگوید از وقتی که این رفت دیگر هیچ وقت ایران و ایران سابق نمیشود. بلایی که میآید دیگر بعد رفتن باید شکر نعمت بایدن نکردیم، خدا گرفت ازم. برجام آقای ظریف. آیه گرفتار شدیم. آره دیگر. آن هم گفتش که ابر میآید نمیگذارد. این جنگ روایتهاست. یک ابر روایتی که صد سال توی مغز این ملت فرورفته، مگر به این راحتیا در میآید؟ بعد تو همین خیال کردی که مثلاً اینها اجماع بکنند، این به نفع آن بکشد کنار، بعد به آن یکی هم بگوییم ۸ میلیون رأیات را به این بدهی، تمام شد؟ چی میزنی؟ از کی میگیری؟ گفتم رفت دکتر، گفت مشکل چه؟ گفت موهایم درد میکند. گفت چی میخواهی؟ گفت نان و یخ. دردت مثل آدمیزاد است. نه. غذا. یک ۸۰ میلیون آدمی داریم که وایسادند یکی انقلابی بیاید، یک شوهر بدهد، همه بگویند جانم فدات، بمیرم برایت. الهی. تیکه تیکه بشود این توی مغزش، توی وجودش فرورفته که ما نمیتوانیم. نمیشود. آن تنبلی ذاتیاش هم به کمک این مسئله میآید. آن عدم روحیه ریسکپذیری هم به کنارش میآید. مفتخوری هم کنارش میآید. همه اینها دستبهدست هم میدهد. یکی میآید یک راه ساده میگوید، میگوید بابا، مگر دبی که دبی، دبی شد، عربها دبی، دبی کردند. خیلی عجیب است. همه کف میزنند برایش. چرا کف میزنند؟ تا «پس فهمیدی تو هم از خود مایی، باریکلا». تحسینش میکنند. بعد آن یکی که حالیش میشود، به آن میگویند دیوانه، مریض، متوهم، توهم تخصص. من توهم تخصص ندارم. تو که اصلاً هیچی نداری. تو فرق تعلیق و فلان اینها را سر در نمیآوردی. این چیست آقا؟ اینها جنگ روایت است. فرعون با جنگ روایت فضا را برگرداند. چی گفت؟ «إِنَّ هَٰذَا لَمَكْرٌ مَّكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ». آقایان ساحران، ببینم ایمان آوردید به موسی. پس این هم روی نقشه بود. بستهایم پشت پرده. کار خودشون است. عجب شاگردهای موسی بودید شما. نامردها، شیطانها. پشت پرده با هم بستهایم. چند بهتان گفت؟ چقدر؟ آن تیکه فیلم متری شش و نیم بود دیگر. حالا این فیلمها را نباید ارجاع بهش داد. قاضی فرهاد اصلانی. چقدر مواد پیدا کردی؟ گفتش که مثلاً ۶ کیلو. این هم حرفهای برگشت گفت: ۶ کیلو، ۸ کیلو بود، آن دو کیلو چه کار کردی؟ سکانسهای ماندگار. من از آن کارگردان متنفرم. فیلم هزار تا اشکال دارد ولی دیگر هنرش، هنر نویسنده و کارگردان و بازیگر و هنر کم است دیگر بین ما متأسفانه. آره، یکیاش این است. واقعاً از آن سکانسهای ماندگارش. قاضی. قاضی شک کرد به این نیروی اطلاعاتی خودش. توی جنگ روایتها یکهو میبرد بازی را توی یک زمینی. گفت طرف گفته آقا شیعه نباشی امتیاز داری. شیعه باشی امتیاز نداری. الان چه کارش کنیم؟ خاک توی سرت سونیا را بهشون کار نده. یعنی یک زمینی طراحی کرده. نه میتوانی بگویی که آقا چرا زنها، چرا سونیا. سکوت کنی نمیشود. این طراحی آن مغز معاویه. همیشه یک کاری میکند تو دستوبالت بسته بشود. توی برخورد، توی موضعگیری. نمینشیند فکر کند چه جور دستوبال دشمن را ببندد. حمید. حیلههایشان برای این بود که چه کار بکنند که رهبری نتواند کاری بکند. هر چه فسفر داشتند، این جوری میسوزاندند که این کار را بکنیم دیگر رهبری نمیتواند آن کار را بکند. آمریکاییها بزن میمیری، چه مرگت است؟ چی ازت دارم؟ سربسته گفتم. چی ازت دارم که هنوز رو نکردند؟ از چی میترسی؟ «إِنَّ هَٰذَا لَمَكْرٌ مَّكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ». توی شهر نشستید نقشه را کشیدید. «لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا». فرعون اصلاً خیلی پدرسوختگی میخواهدها. تا دیدی ساحران برگشتند از موضع قدرت برای چی به من نگفتی میخواهید ایمان بیاورید؟ کجا با هم بستیم که به این ایمان بیاورید؟ یکهو. وای خدایا چه جالب. با هم بسته بودیم: «لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا». آهان. پس نشستیم سهمیهبندی. ما چیزی باختیم و اینها. این سحر است و اینها بهتان وعده داده، کجای شهر را بهتان بدهد؟ چند گرفتی؟ چند فروختی؟ وعده چی ازش گرفتی؟ بهت وعده کردم که رئیس بشود چه بهت بدهد؟ حالا ملتی که نگاه میکنند اینها سجده افتادند، زلزله میشود توی مغز مردم. یکهو فرعون میآید با آرامش. بابا، اینها با هم بستند که یک چیزی به اینها بدهد. جنگ روایت. سحر. اینها را موسی توانست غلبه بکند. جنگ روایتهایشان را نتوانست. به سحر اینها غلبه کرد. به جنگ روایتها نشد. چون جنگ روایتها جهاد تبیین میخواهد. «افصح منی لساناً» میخواهد. هارون میخواهد. هارون میخواهد. عمار میخواهد. بله، آنجایی که شمشیر بود، هیچکس ضربه شمشیر امیرالمؤمنین را نداشت. آنجا همیشه باخته بودند، همیشه بازنده بودند. ولی توی جنگ روایتهای عمر و عاص یک شمشیر تیزی به نام دروغ و فریب و جعل دارد. او همیشه برنده است مگر اینکه یک عمار روبرویش باشد. یک ابن تیهانهای باشد. یک ذو الشهادتینهای باشد. یک مصباح یزدی باشد. مطهری باشد. مفتحی باشد. بهشتی باشد. اینها باشند. دیگر خدای نعمتها را از ما گرفته. لاتهای کوچههای خلوت میداندارمان شده. بدبختیهامان است دیگر. سلب نعمت. کیا میروند؟ کیا میآیند؟ یکی وایسد بدون ترس، بدون واهمه، بدون استرس، صاف و پوستکنده استدلال. الان چرا گرفتن میرباقری؟ این دست شهروندها که میخواهند شروع کنند، اول باید آن را بزنی که میتواند توی شهر اجماع ایجاد کند. بیاریش تکرأی بیاری بالا. شهروندها رأی بدهند برود. یک شب باید «شات شب»اش کنیم، شهروندها بدهند بیرون. اگر نشد، «شات شب»اش کن. کاری که با مسواک کردم. کاری که با مطهری کردم. حالا امیرباقری ممکن است به خیلی از نظریات ایشان اشکالی ابهامی حرفی باشد ولی آن فهمیده. این وایمیایستد توی این میدان برملا میکند. یک جلسه یادم است خدا رحمت کند شهید رئیسی عزیز و بزرگوار را. در معیت آقای رئیسی در جامعه مدرسین قم، تقریباً خصوصی بود. حالا ما هم بودیم. تعدادی دیگر هم بودند. اعضای جامعه مدرسین بودند. سال ۹۶. آقای میرباقری آنجا سخنرانی کرد. خطابش هم بیشتر با آقای ... خیلی نکات نابی گفت. خیلی مطالب فوقالعاده گفت که رسانهای نشد. یکی از مطالبی که ایشان آنجا گفت همین بود. گفتش که اینها راهکارشان برای عبور از تحریم. چه کار کنیم که تحریممان نکند؟ بشین خردهفرهنگ اینها و خردهتمدن اینها. وقتی جزئی از اینها شدیم، آنها مگر خودشون را تحریم میکنند؟ فیلادلفیا را مگر آمریکا تحریم میکند؟ دیگر ما را هم تحریم. حالا البته فرق بین اینکه شما جزئی از آنها باشی یا نوکرشان باشی ولی سیاستشان این است. یعنی آن چیزی که دنبال میکنند به عنوان راهکار عبور از تحریم این است که خب آلترناتیو هم به قول خودشان ندارند دیگر. مقاومت میکنم، هزینهاش را کی میدهد؟ ملت باید بدهند. تو که چیزیات نمیشود که. کاسب تحریم. جنگ روایتها از قبل درستش کرده. ما توی جنگ روایتها کامل تعطیلیها. خدای پاسهای گلهای مشتی به ما میدهد توی جنگ روایت. توی زن، زندگی، آزادی. من توی سخنرانی توی تهران گفتم، گفتم آقا توی این زن، زندگی، آزادی چند تا کار. الحمدلله صحبتهای ما که یکی غذای شاهچراغ را عرض کردم، آن موقع که آقا چند تا از این چادرهای سفید خونی شده بود توی قضیه شاهچراغ. گفتم اینها نماد رقیب. اگر از اینها با میکروفونی که خودش پرت میکند رقیب باشد، رأی تولید میکند. نماد رأی تولید میکند. خودش بد کرده به کاندید خودش بد کرده. بعدش هم توییت زده به همین بابا فحش داده. چادر سفید حرم شاهچراغ یعنی چی؟ یعنی یک زن بدحجاب آمده توی حرم، چادر سرش کرده و کشته شده. خونی شده. شما همین آدم را بتوانی برند بکنی، یک زن بدحجابی که شهید شده در شاهچراغ. به چادرش را بتوانی بلند بکنی، غلبه کردی بر زن، زندگی، آزادی. این یکی توی سعادتآباد تهران سال ۴۰۱. اوج قضیه ۴۰۱. میگفتم توی خیابانها از همه زنهایی که حجاب نصفه دارند تشکر کنیم. روسری ندارند. تذکر بدهیم. تشکر بهجای تذکر. لااقلش این است که این چهار روز بعد برنمیدارد. بعدیش این است که این میشود مدافع حجاب برای تو. کسی هم خواست تذکر بدهد، این تذکر بدهد، نه تو. وقتی درکی از میدان نداریم، درکی از جنگ نداریم، درکی از مختصاتی که روایتسازی دارد میشود نداریم، معلوم است که میبازیم. حالا حالاها میبازیم. مگر اینکه با «سوط عذاب» خدا بیاید، یک چیزی بزند پسکلهمان، یکم بیدار شویم. عذاب هم که میزند بیدار نمیشویم که. مگر ما «سوط عذابی» که خوردیم تا حالا بیدار شدیم ۲۴ میلیونی که به آقای روحانی رأی دادند مگر آمدند به رئیسی رأی دادند؟ ۱۶ میلیون رأی داشت. ۴ سال ملت نفله شدند. ۱۶ میلیون شد ۱۸ میلیون دور بعد هم همین ۱۸ شهید شد، رئیس گموگور شد. ۲۴ میلیون. آن میخورد زمین میآید سمت ما. خب چی آمد سمت تو؟ میخورد زمین، چی سمت تو نمیآید؟ دیگر رأی نمیدهیم. هنوز ما توی خیالات، توهمات میگوییم این اگر بیاید رأی آن را دارد، آن اگر آن کار را بکند رأی آنها را به نفع این کنار بکشد، رأی این را دارد. هنوز این توهمات داریم حسابوکتاب میکنیم. مملکت را میخواهیم نگه داریم، پرتگاه. ببینیم ته چاله را که داریم سقوط میکنیم تا حالیمان بشود. حالا حالاها نمیفهمیم. نمیفهمیم انقلاب به مرز سقوط رسیده، هنوز خیلیا نفهمیدند. انتخابات خوبی بود الحمدلله. بابا لب پرتگاهیم ما. در یک قدمی فروپاشی هستیم. بدون هیچ تعارف. راحت دارم بهت میگویم. جمهوری اسلامی در یک قدمی فروپاشی. سال ۸۷ رهبری فرمود: اگر سلطان حسینها بر این مملکت حاکم شود، چیزی از جمهوری اسلامی نخواهد ماند. دیگر واقعاً ما از این نسخه قشنگتر شاه سلطان حسین نداریم که رفیقاش بهش میگویند گُرباچف. رفیقاش بهش میگویند گُربا. یک آلت دستی که جماعتی آمدند با این قربانی کنند این مملکت را. تیکهتیکه سهم خودشان را بردارند. هم شرایط زمان خاتمی فرق میکرد، هم خود خاتمی فرق میکرد، هم وضعیت جامعه مردم فرق میکرد. الان شرایط، شرایط دیگری است. نمیفهمیم. در مرز فروپاشی هستیم. این احساس، این خطر را نداریم. نمیفهمیم. آن جبههای که به انقلاب وفادار و علاقهمند است، امروز نباید یک ذره در خودش تنش و تشنج ایجاد کند. هنوز که هنوز دارند جلیلی را میزنند. قالی ... اینقدر بعضی اینقدر بعضیها احمقند اگر خائن نباشند. اگر از جایی خط نگرفته باشند که جمله عجیبی رهبری دیروز فرمود که من خبر دارم که اینها بعضی میآیند به اسم بعضیها. بعضیها را کثیف میکند. شما فکر کنید آنها کثیف کردند. نه، قالیباف و جلیلیچیها زدند جلیلی را، قالیبافچیها زدند یا فلانی را آن یکیها زدند. نه، اصلاً یکی دیگر است. خیلی سریع واکنش نشان. باور نکن. جدی نگیر این داستان. این داستان جنگ روایتهاست.
فرعون با جنگ روایتها میدان را برگرداند. «فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ». بعد جنگ روایتها. حالا که پشتوانه مردمی را از اینها گرفت، حالا شروع میکند ابزار فشار، تهدید، ترس، ارعاب. جواب هم میدهد. اینها را سرکوب میکند. نمادی هم میشود. اگه کسی یکی کرده توی دلش، تردید بوده و هنوز کامل قانع نشده و اینها بترسد که مارپیچ سکوت. بترسد واکنش نشان بدهد. بترسد حرف بزند. هزینههای واکنش نشان دادن بالا میرود. عقبه این را ازش میگیرد. با جنگ روایتها بد میبرد گوشه گودال، تیکهتیکهاش میکنند تا همه درس عبرتی برایشان بشود که حرف زدن اینقدر هزینه دارد. «وَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُم مِّنْ خِلَافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ». دستهایتان و پاهایتان را به خلاف قطع میکنم. بعد هم به دار میکشانمتان. صَلّب هم که دیشب عرض کردم دارد به صلیب میکشانم. «قالوا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ». ما بِهسمت خدا حرکت. «ذی حِجر». یکهو عقل شکوفا شد. بیدار شو. زنده شد. «وَمَا تَنقِمُ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِآیَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا». تو چرا داری از ما انتقام میگیری؟ فقط به خاطر این است که وقتی آیات ربمان به ما رسید، ایمان آوردیم. تو انتقام ایمانمان را داری از ما میگیری. «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ». چه کار باید کرد؟ توی این بنبست سلاح ما چیست؟ سلاحمان دعاست. خدایا تو بر ما صبر فروبریز. صبر به ما بده. استراتژی در برابر این طاغوتها هم توی این مسیر و حرکت چیست؟ و راز پیروزی هم همین است. اگر عنقریب هم پیروز نشوی، تو در درازمدت پیروزی از آن توست. چون بالاخره یک روزی «فَوَقَعَ الْحَقُّ» میشود. خورشید پشت ابر نمیماند. «وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ». خدایا ما را مسلمان از دنیا ببر.
حالا «وقَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَىٰ وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ». اشراف قوم فرعون برگشتند گفتند که: موسی و قومش، موسی و قومش را وِل کردی؟ موسی طرفدارهایش هم که خب، تمام شد دیگر، رفتند دیگر. برای چی وِل کردی موسی را؟ «لیفسدوا فی الارض» فساد کنند در زمین. نماد فساد «فأکثروا فیه الفساد» کیست؟ فرعون. ولی توی جنگ روایتها، خیلی عجیب استها. یعنی ببین یک کاری رسانه کرده که آقای ظریف را هنوز که شما نمیتوانی به عنوان یک آدم ابله معرفی کنی. تبریک رهبری دیروز به کار بردند. محترمانه ابله بود دیگر. آمریکاییها از ما زرنگتر بودند. صاف، ابله، بیمنطق، بیفکر. چالشی داشتیم با همین بعضی از بچههای جلسه سر آقای ظریف. گرفتی رو ظریفها. خوب. چرا دیر دوزاریت میافتد؟ چقدر کج است. یکم صافش کنی زود میافتد و بفهمی روی هوا چی به چی، کی به کی. هزینهها چقدر بالا برود که روی کَتَت دوزاریت بیفتد. چقدر باید هزینه بدهیم که بفهمی؟ اگر زود بفهمی، آنقدر هزینه لازم نیست که بدهیم. دوزاریت زود بیفتد. جنگ روایتها یک کاری میکند نماد بلاهت سیاسی و تاریخی جمهوری اسلامی که هیچ ابلهی تا به حال در تاریخ جمهوری اسلامی همچین معامله صفیحانهای نکرده. همچین کلاهی سر ملت نگذاشته. همچین پاس گلی به دشمن تا حالا نداده. همچین امکاناتی برای دشمن فراهم نکرده و اینطور دستوبال ما را در برابر دشمن نبسته که آقای ظریفپور هنوز که هنوز سردار دیپلماسی است. از کجا اینطور میشود؟ جنگ روایتهاست. توی جنگ روایتها اینطور میشود. قشنگ میشود یکیو سیاه کرد، یکیو سفید. میشود یک کاری کرد که برگردم بگویم مگر علی نماز میخواند؟ توی محراب کشته شده است اصلاً. «مگر این نماز میخواند؟». جنگ روایت. هر حرکتی هم که از او سر بزند، میشود رویش یک عنوانی جعل کرد. یک تحلیلی رویش گذاشت. یک روایت برایش خلق کرد. که حاکی از یک عیبی، یک ایرادی، یک اشکالی، یک ترسی، یک انفعالی یا مسخرهاش بکنی، حاکی از بیعقلی، بیخردی، ناتوانی. از یک ضعف و اشکال و ایرادی نشئت گرفته. از اینور هر چیز از تو سر بزند، از یک قوّتی، از یک توانی، از یک فکری، از یک تدبیری. حتماً یک برنامهای بوده. حتماً یک چیزی بوده. عجیب است ها! هزار تا مثال دیگر از این هست. اینها برگشتند گفتند که: موسی و قومش را وِل کردی «لیفسدوا فی الارض». «وَیَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ». اینها توی زمین فساد کنند و تو و آلههٔ تو را رها کنند. علامه بحث مفصلی میکند در المیزان در مورد آلهه. «آلهتک» دیگر چی شد؟ «مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَٰهٍ غَيْرِي». تا به حال که فرعون میگفت من جز خودم برای شما خدا سراغ ندارم. حالا اینها آمدند میگویند که یک کاری کردی موسی وِل افتاده دارد تو خدایانت را مثلاً آسیب میزند. علامه بحث خیلی قشنگی میکند. فقط ارجاع میدهم خودتان مطالعه کنید که چرا هم خود فرعون خودش را اله میدانست، هم خودش آلهه داشت. جفت نام درست است. به مردم این شکلی خودش را معرفی میکرد. در عین حال توی خلوتش بتهایی برای خودش داشت.
فرعون چی گفت؟ گفت وِل کردی فساد کند. حالا راهبرد فرعون چیست؟ آن بحث طلایی هم که اشاره کرده بودم امشب آوردم بالاخره از المیزان عنایت را بخوانم، یادم بیندازیم بخوانم برایتان عبارت المیزان که عبارت طلایی فرعون چی گفت؟ گفت: «فَسَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْیِي نِسَاءَهُمْ». موسی و قومش یک جماعتی بهش ایمان آوردند، طرفدار پیدا کرده. چه کار کنیم حالا؟ پسرهایشان را میکشیم، زنهایشان را نگه میداریم. حالا این «نستحی» گفتن که یعنی زنده نگه داریم یا نه برایشان برنامه بریزیم برای زندگیشان. زن، زندگی، آزادی از حیات میآید دیگر. زندگی زنان را به مدل آزادی که خودمان میخواهیم مدیریت کنیم میشود زن، زندگی، آزادی. «نستحی نساءهم و انا فوقهم قاهرون». ما بالا سر اینهاییم، قدرت داریم، توی چنگمان است. طراحی بحث دارد ها! چرا این کار را کرد؟ پسرها را بکشیم، زنها را هم توی برنامه بگیریم. این کاری بود که فرعون کرد. «قال موسی» حالا از اینجا داستان داشته باش. همه اینها که خواندم مقدمه. «قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا». حالا حضرت موسی چه کار کرد؟ راهبرد موسی در این جدال. آن قوم موسی، فرعون چی طراحی کرد؟ پسرها را بکشد، زنها را هم توی برنامه بیاورد. حالا حسن موسی چه کار کرد؟ خیلی نکته دارد. حضرت موسی به قومش فرمود: «اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا». از خدا کمک بگیرید و صبر کنید. ما اقلیتیم. امکانات او را نداریم. در جنگ روایتها، حقه و فریب و دروغی که او دارد را نداریم. رسانههایش را نداریم. آدمش را نداریم. «اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا». آقا این را بیخیال شویم. آقا قضیه حجاب بهنظرم بیخیال شویم. دیگر اگر جمهوری اسلامی میخواهد بماند، قضیه حجاب را باید بیخیال شود. اتفاقاً اگه جمهوری اسلامی بیخیال شود، خدا هم از جمهوری اسلامی بیخیال میشود. تا حالا که نگهات داشتم. آن هلیکوپتر آمریکا را تو طبس زدم، عاشق چشم و ابرویتان نبودم. عاشق نژاد و ژنت نبودم. دیدم بهخاطر من وایسادی که پشتت وایسادم. بیخیال من و حرفم بشوی، بیخیالت میشوم. انقدر آمدند و رفتند بیخیالشان شدم. «مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ». من مگر لنگ آدمم؟ اشاره میکنم، خلق میکنم. کی هستی تو! هزار تا جمهوری اسلامی خلق میکنم با هزار تا خمینی که به خواب شبت ندیده باشی. از خودت جنم نشان دادی؟ ۱۵ سال خمینی بهت دادم. ۴۲ تا ۵۷. محک زدم، دیدم نه، مَردشی. چهل سال هم تحریم و فشار مشکلات این شکلی. دیدم پایش هستی، کوتاه بیایی، کوتاه میآیم. قدم برداری، برمیگردم. یک بحث بود یکوقت داشتیم گردوشکستن با خدا. رابطه با خدا گردوشکستن است. بیایی میآیم. وایسی وایمیایستم. البته تو بیایی یک قدم برداری، من ده قدم میآیم. من با رحمتم میآیم، با فضلم میآیم. «فَإِذَا جَاءَتْ حَسَنَةٌ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا». ۱۰ برابر میآیم ولی وایسی وایمیایستم. عقب بروی عقب میروم. تعارف نداریم. «اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا». از خدا بخواه. تو خدا را داری. وصف و صبر کن. «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ». زمین مال خداست. خیلی توی اینها حرف. آقا توحیدی که ما را نجات میدهد، آن آدمی به درد انقلاب میخورد، آدمی به درد امام زمان میخورد که موحد باشد. توی این افق باشد. با این حسابوکتابهای چِرت و پرت، مختصات جنگ نرم و جنگ شناختی و فلان و ال و بِل و جنگ نظامی. بلد باشد. بدون مہارت داشته باشد ولی تهش توحید است. این رفیقمون آقای شنو میگفتش که گاهی روی کشتی سواریم، ده مشت نمونه، یکهو یک جوری میرود توی زمین. نمیدانم کجا رفت. گاهی از همه جا کندیم. این قضیه یک بندهخدایی که دستگیرش کرده بودند که خیلی معروف است. حتی ممکن است مثلاً فیلمی هم برایش ساخته باشند و اینها. میگفتش که داستان دستگیریاش این بود که ما یک پیام الکی به دوستدختر این دادیم. میخواستیم هک کنیم گوشیش را. گفتیم حالا اینکه نگاه میکند، میفهمد هر کی و فلان و اینها. زیارت عاشورا خواندیم، اشک، گریه. امام حسین. کلاً هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم. بفرستیم. احمق هم صاف برداشت زد رویش. همه یوزر و پسورد همه چیزش هم را روی این پیاده کرد. همه را گرفتیم رفتیم توی ایمیلهاش. از توی ایمیلهاش رفتیم به جِیسون. از توی جِیسون هم همه اطلاعات دادههای آن کلاً سوار شدیم رویش. «مست بوده». گفت: دختر هم مست بود، حالیش نبود. هزار جای دیگر هم هزار تا کار فنی میزنیم، هیچی از توش درنمیآید. چرا؟ چون «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ». زمین مال خداست. دیدی؟ به تو نیست. به فکر تو نیست. به مهارت تو نیست. به فن تو نیست. به تیم تو نیست. به امکانات تو نیست. دیدی؟ یکی دیگر همه کاره است. با من باش. تو با من بازی کن. حواست به من باشد. گوشت به من باشد. ببین من به چی میگویم. یک جاهایی به طمع میافتی، به وسوسه میافتی. این کار را بکنم پیروز میشویم. یکم حرام است ولی پیروز میشوی. به خاطر انقلاب. به خاطر اسلام. به خاطر اسلام حرام انجام نده. این دروغ را نگو. این ظلم را نکن. این آبرو را نبر. تهمت را نزن. «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یرِثُهَا مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ». زمین مال خداست. به هر کی از بندههایش که بخواهد خدا میدهد. دست زمین را «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ». عاقبت مال متقین است. قال و حالا داشته باش. از اینجا جالب شد. این آیات را بخوانم، نکات بعدی میماند برای فردا شب. «قَالُوا أُوذِینَا مِن قَبْلِ أَن تَأْتِیَنَا وَمِن بَعْدِ مَا جِئْتَنَا». حالا اینجا چالش شروع شد با قوم موسی. گفت صبر کنید. اینها چی گفتند؟ گفتند: «اُوذِینَا مِن قَبْلِ أَن تَأْتِیَنَا وَمِن بَعْدِ مَا جِئْتَنَا». مواجه. تنها. پس چی شد؟ پس آمدن تو چه خاصیتی داشت؟ قبل اینکه بیایم که داشتیم اذیت میشدیم. حالا اذیت میشویم. چه فرقی کرد؟ پس خیلی این آیه، آیه طلایی و کلیدی عجیبی استها. من کلاً سه بار تاریخ انقلاب را با این درآوردم. با این آیه. آره دیگر. بحثهای آینده انقلابمان. گل بحثش همین آیه بود. مشکلات اقتصادی که خب این نظام آمد که نتوانست حل بکند و عرقخوری و بیحجابی هم که هست و کلی آدم سر عرقخوری میمیرد. عرق خوب دستشان نمیدهند و فیلتر کردیم باز هم که دارند میبینند و فیلترهایتان چه خاصیتی داشت؟ حجاب را اجباری کردیم باز هم که حجاب ندارند و نسل زدند که توی مدرسهها شما را قبول ندارند و چی شد؟ خب برای چی پس؟ پس بود و نبود چه فرقی دارد؟ خاصیتتان برای ما چی بود؟ «اُوذِینَا مِن قَبْلِ أَن تَأْتِیَنَا وَمِن بَعْدِ مَا جِئْتَنَا». قبل اینکه بیایم داشتیم اذیت میشدیم. بعد این هم که آمدیم که داریم اذیت. پس خاصیت چی؟ هی صبر کن، صبر کن، صبر کن، درست میشود. امیدوار باش. «اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ». خدا با ماست. نزدیک قلهایم. حل میشود. چیزی نمانده. ما قویتر شدیم، دشمنمان ضعیفتر است. بس است شعار. خسته نشین. اینقدر حرف زدین. «قَالَ عَسَىٰ رَبُّکُمْ أَن یُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ». خیلی عجیب است این آیات. «قَالَ عَسَىٰ رَبُّکُمْ أَن یُهْلِكَ عَدُوُّكُمْ». حضرت موسی فرمود که امید که خدا دشمن شما را نابود کند. آقا نابودی دشمن، نابود میشویم بابا. وِلِمان کن. هی دشمن، نابود، دشمن، دشمن. ما همین جاست. دروغ میگویند. آمریکا پدر ما، شماها را درآوردهاید. قارون از کی بود؟ قارون مگر فرعون بزرگش کرده بود؟ قارون که پسرخاله تو بود. اختلاسگر. خورد و برد و این همه داستان درست کرد. آدمهای تو که از آدمهای فرعون بدتر بودند. که سامری که آدم موسی بود. چشم برزخی دارم سپاه موسی بود. قارون هم که آدم موسی بود. اینها هر چه دور و بر فرعون بود از سگشان شرف داشت به اینها. داستان گوسالهپرستی که بدتر از فاجعه فرعونپرستی قبل انقلاب بود. «فَاقتُلُوا أَنفُسَكُمْ». چالش را گرفتی؟ خیلی چالش جدی است. خیلی. حالا بعدش ببین. بعد خدا کند بعدش الان نباشد. بعدش خیلی. اینها برگشتند گفتند: آقا خسته شدیم. نمیکشیم. نمیخواهیم. بس است. نمیتوانیم. خسته شدیم. ۴۰ سال است با این حرفها را زدی. ۳۰ سال است. حالا چند سال از موسی آمده. از فرعون گذشتند و اینها. یا هنوز درگیرند با فرعون. توی درگیری با فرعون بوده دیگر. فرمود که: تحمل کنید. خدا دشمنتان را نابود میکند. هر دو در مرز فروپاشی بودند. هم موسیها، هم فرعونیها. آن قدم آخری که دیگر فرعونیها در مرز فروپاشیاند، خیلی به موسیها فشار میآید. همان را اگر تحمل بکنند، غلبه با آنهاست که معمولاً امتها به آنجا که رسیدند، همه برگشتند. توی عبارت طلایی که میخواهم برایت بخوانم، ربط به این نشد. مذاکره نشد. بیمذاکره نشد. تحریم را دور بزنیم نشد. نمیشود دیگر. آقا ساختار مشکل. ساختار مشکل دارد. این آمد نشد، آن آمد نشد. از بیخ مشکل دارد. کلاً این داستان اشتباه است. از بیخ اشتباه کردیم. دیگر اصلاً انقلابمان اشتباه بود. انگشت توی لانه فرعون کردی. چه کار داشتی؟ توی «مرگ بر آمریکا» دیگر چی بود؟ سرشاخ شدنت با اینها چی بود؟ پایگاه نظامی زدنشان دیگر چی بود؟ کلکل کردی، سفارت ایران برای چی پریدید رویش؟ چه کار به سفارت آمریکا داشتی؟ آخه نمیشود با اینها درگیر شد. همه داستان از سفارت شروع شد که رفتیم بالا به خاکشان تجاوز کردیم. فرمود که: تحمل کنید، دشمنتان نابود میشود. نابود میشود. «وَیَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ». خدا شما را جای اینها میگذارد. ولی وقتی خدا شما را جای اینها بگذارد، باز هم امتحان استها. فکر نکنید بردیم و خوردیم، تمام شد. «فَیَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ». انقلاب هم پیروز بشود، این هدیه خدا به شما نبود که بچههای خوبی بودید. حالا باز نگاه فرعوننشینها. فرعون نشستی. «وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ». حالا داستان شروع شد، قشنگ شد. داستان آنور برگشتند بچههای دور فرعون گفتند: نگاه میکنی مملکت را به فساد کشید. موسی را نگاه میکنی؟ گرفت همه را. این همه «موج اسلامگرایی» بیچارهات میکند. دفتر موسی حرف دیگر خریدار ندارد. نابودشان کن. یک موشک بزن. یک بمب اتم بزن. جمعش کن، تمام شود برود. این آل فرعون. اذیت میشویم، خسته شدیم. ببند. دو تایی رسیدند لب مرز. حالا خدا چه کار کرد؟ «وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِ بالسِّنِينَ». رفتم سر وقت آل فرعون. اینها دچار قحطی کردند. «وَنَقْصٍ مِّنَ الثَّمَرَاتِ». مشکلات اقتصادی توشان انداختم. به مرز فروپاشی اقتصادی رساندم اینها را. «لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ». بیدار شوند. این «سوط عذاب» است. این شلاق عذاب است برای بیدار شدن. آل فرعون را وِل نکرده، هنوزم مهلت میدهد. اوج پدری هم که از آل موسی دارد درمیآید همین جاست که خدا همه با آل فرعون کار دارد که برگردند. بابا، وِل کن. آن هم باید امتحانش را پس بدهد. بابا، به چه قیمتی؟ به قیمت کافر شدن من میخواهم مسلمان بشود. آره. هر کی هر چی توی باطنش است باید بریزد بیرون. دانشگاه. آنجا زنده میشوند. دانشگاههای اینجا لخت میشوند. گرفتی چی شد؟ حالا به آنور یکم فشار میآورم. برگرد. محقق بشود. «فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَٰذِهِ». حالا آل فرعون را میخواهم امتحان بکنم. یکم فشار میآورم. یکم محبت میکنم. میخواهم بیدارش کنم دیگر. دو تا میزنم، دو تا نوازش میکنم. یکی میخواهم بروم توی گوشش. یکم میگویم: بنده من، بیا دیگر. ببین به دریا دادم، زندگی خوب دادم، امکانات دادم، سلامتی دادم. چکه را که میزنم، این آل فرعون که درگیر این ابتلا شدند، موج این ابتلا آل موسی را گرفت. دیگر توی آنها که مملکت مستقل نشده بودند، خدا اینها را توی فشار گذاشت. آنها توی فشار بیشتر رفتند. حالا اینها همانجور زنده بودند از دست موسی که تو که آمدی ما بدبخت شدیم. حالا خدا میخواهد آنها را بیدار کند. زد. اینها بیشتر بدبخت شدند. یعنی الان اگر خدا بخواهد آمریکاییها را بزند، ما بیشتر بدبخت میشویم دیگر. قیمت طلا میرود بالا و همه چیز میکشد بالا. تحریم میشود دنیا و بازارهای جهانی به هم میریزد و بانکهای دنیا به هم میریزد و باز فشارش به ما میآید. آمریکا را زدند قبل آمدن موسی نداشتند. یک آیات قبلش دارد دیگر. اشاره نمیکنم. سالهای قبل خواندم. میفرماید: هر پیغمبری که فرستادم، پشت سرش بلا فرستادم که آیات فوقالعادهای است. میفرماید: هر پیغمبری که بفرستم، پشت سرش بلا میفرستم. دیگر حالا الان اشاره نمیکنم بهش. پشت سر پیغمبر. کلامی است. بحث میکند میگوید چون دو تا ابزار بیداری. هم پیغمبر باید بیدارشان کند، هم بلا باید بیدارشان کند. موسی که آمده، بلا هم آمده. خودمان خوبیم ما؟ قوم برتریم ما؟ بنیاسرائیلیم؟ همیشه بوده. همه دنیا پیشرفت میکنند. همه دنیا پیشرفت میکنند. هر گرفتاری که دارد به موسی و من. تقصیر کیست؟ موسی. از کی شروع شد؟ وقتی موسی قبل شعارِ موسم مشکلات را نداشت. همه چیز خوب بود. فرعون هم نمیزد. خدا قبل اینکه موسی بیاید حال بیداری اسلامی کی درست کرد؟ تو بچهها را توی دنیا کردی. شماها بیچاره کردید ملل دنیا به اسم بیداری اسلامی، فلسطین، ظلمستیزی، فلان. همه دنیا را بدبخت کردیم. لانه زنبور هم فیضی است. شنیدید دیگر. گفت: «أَلَا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِندَ اللَّهِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ». کیها؟ فال بد. این بدشگونی، این بدبختی از اعمالشان است. حالیشان نمیشود به پای آخوندها و موسی و مؤمنین و شعارهای اینها و نماز جمعه «مرگ بر آمریکا» که توی نماز جمعه میگوییم چرا بلاها سرمان میآید؟ چون هیچ جای دنیا توی نماز جمعه مرگ بر آمریکا نصف مردم دنیا نفرین نمیکنند. یادتان است؟ این استوری از استوری معروف سلبریتیها بود. چرا این بلاها میآید؟ هی توی مملکت ما سیل میآید، زلزله میآید به خاطر اینکه مملکت دنیاییم که جمعه به جمعه میرویم نصف ملت دنیا را فحش میدهیم. کارما درست شد. «وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِّتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ». اینها هم برگشتند گفتند ببین هر سحری بیاری ما بهت ایمان. وسط این بلاها و گرفتاریها «فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ». «سوط عذاب» این است. برای اینکه بیدار بشوم، وِل نمیکند خدا. که قحطی را فرستادم. «وَاَلجَرَاد وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ». ثمراتشان را هم نقص ایجاد کردم. فایده نداشت. زدند به پای کی؟ موسی. همین که عرض کردم خدا تو یک فشاری هم قرار میدهد که قدر بدانند. این را هم میاندازند گردن آخوندها و جمهوری اسلامی و انقلاب. آقا تا قبل این امکانات را بهت داده بودم، دلار هزار تومان بود. تهش ۳ تومان بود. نفت را تو راحت میفروختی. ببین. شوک نکردی؟ گرفتم چی؟ من بنده به این خوبی. تقصیر آخوندهای مفتخور. اله. بله. فلانه. به موسی و من. «فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ». طوفان فرستادیم. ملخ فرستادیم. قمل، شپش. و ضفاده، قورباغه انداختیم. و «دَم». خون آب نیل خون شد. آب نیل که همه بهره اقتصادی دریا بود. «آیَاتٍ مُفَصَّلَاتٍ». اینها آیاتی بود برای تفصیل. دیگر قشنگ قضیه را فیصله میداد. قشنگ معلوم. «فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِينَ». زیر بار نرفته. حالیشان نشد. اینها قوم مجرم بودند. «وَلَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ». حالا توی گرفتاری که میافتادند، توی فشار که میافتادند، چه کار میکردند؟ آل فرعون که به تبع آنها هم آل موسی گرفتار میشدند. «قَالُوا یَا مُوسَىٰ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَ». میآمدند موسی را واسطه میکردند. میگفتند برو با خدا صحبت کن. با خدایت مذاکره کن. تو رابطهات خوب است. مهدی پیش خدا داری. بگو این عذاب از ما بردار. نکن این کارها را با ما. رو به دعا. موسی را واسطه میکردند. تا قبلش موسی را عامل بدبختیها میدانستند. «لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ». بعد میگفتند: برو بگو اگه این عذاب از ما بردارد، «لَنُؤَمِّنَنَّ لَکَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِي إِسْرَائِیلَ». این بنیاسرائیل هم آزاد میکنم. هر مدلی تو میخواهی با اینها. «فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَىٰ أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ». عذاب را که برمیداشتیم. الا اجل. آنها بالِغ هستند. تا یک مدتی، یک تایمی، یک دورهای میگذاشتیم. باز میکردیم. یکم شل میگرفتیم. یک تنفسی بکنند. یکم که از تنفس میدادیم. «إِذَا هُمْ یَنْكُثُونَ». میزدند زیر عهدشان. «فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ». رسید به انتقام. انتقام گرفتیم. «فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِى ٱلْيَمِّ». ناروتو. دریا. غرق کرد. «بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا». به خاطر اینکه آیاتمان را تکذیب میکردند. «وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ». نسبت به آیات ما غافل بودند. «وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ». اینها را بردیم. اینهایی که جانشان به لبشان رسیده بود. پس این فتنهها برای اینها هم شد دیگر. خیلیها هم ریزش کردند. قاطی فرعونیها شدند. با این فرعونیها هم رفتند. یک تعدادی ماندند. پای موسی ماندند. طوفان آمد. قورباغه آمد. شپش آمد. دریا خون شد. خدا میخواست آنها را آدم بکند. فشار به اینها هم آمد. آنهایی که اشتباه رفتند. خدا میخواهد بیدار بکند. یک کمی پیچ را میچرخاند. آتش را زیاد میکند. شما هم جلزولز میکنید. تقصیر ما چیست؟ تو هم پاک میشوی. غصه برای تو هم خوب است. تا هم خالص میشوی. تو هم راه میافتی. تو هم محک میخوری تا کجا پایی؟ تا کجا هستی؟ امتحان کنم کجا کم میآوری؟ نابودشان میکنم. تو تازه الان یادت افتاده بروی با آمریکاییها ببندی. من دارم اینها را جمع. بندهخدا گفت که طرف دیماه ۵۷ ساواکی شده بود. دیماه ۵۷ ساواکی شدن اینها خودش. بدبخت. دستش به همه دراز است. دارم نابود میشوم. ترامپ گفته. گفته این کارهایی که بایدن کرد آمریکا را برده به سمت نابودی. این صبر را که کردند تا آخر. «وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا». اینهایی که توی شرق و غرب زمین ضعیف میشدند، زمین را بهشان ارث دادم. «الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا». آن زمینی که مبارکش کردم. کدام زمین است که قرآن گفته مبارک است؟ «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ». که همین منطقه شامات میشود. اسرائیل و فلسطین و لبنان و مبارک است دیگر. مبارک است. اولاً که خودمان مختصاتمان منطقه مختصات عجیبی است. بعدش هم کل عالم از آنجا دارد حق و باطل را تشخیص میدهد. «وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَىٰ عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ». دقت. «وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَىٰ عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ». اینجا آن کلمه «حسنی» خدا برای بنیاسرائیل تمام شد. بابت چی؟ «بِمَا صَبَرُوا». فقط به خاطر صبرشان بود که پیروز شدند. نشاندمشان جای فرعون. تمام شد. «وَدَمَّرْنَا مَا كَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُوا یَعْرِشُونَ». خیلی قشنگ. «مَا كَانُوا يَعْرِشُونَ». هر چه تخت و تاراج درست کرده بودند فرعون و قومشان، «دمَّرنا»، همهاش را چپه کرد. مجسمه شاه را برگرداندند دادم دست کیا؟ همین بدبختبیچارههایی که تا بهمن ۵۷ گوشه زندان بودند و کف خیابان بودند و کمیته ضدخرابکاری از پا آویزون بودند و اینها. اینها همه را کردم رئیس. رجایی شد رئیسجمهور، باهنر شد نخستوزیر. «وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ». اینها را از دریا رد کردم. تا توی دریا بردم اینها را. خیلی لطیف است ها! مطلب را داری. توی همان دریایی که فرعون را میخواست غرق بکند. اینها را هم آورد از همان دریا عبور داد. آن یکیها را غرق کرد. خیلی عجیب. فکر کنید. خیلی نکته دارد. «حَتَّىٰ إِذَا أَتَوْا عَلَىٰ قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلَىٰ أَصْنَامٍ لَّهُمْ». که از اینجا یک داستان دیگر شروع میشود. دریا رد شدند، رسیدند به یک قومی که داشتند بت میپرستیدند. «قَالُوا یَا مُوسَىٰ اجْعَل لَّنَا إِلَٰهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ». میشود یک خدا شبیه خدای اینها برای ما قرار بدهی؟ ببینیم بپرستیم. کیف بکنم. پیش خودمان. خدا جیبیش خوب است. خدا را باید بغل کنی. یک وقتهایی بوسش کنی. «قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ». گفت بابا، شما خیلی چیزید. «إِنَّ هَٰؤُلَاءِ مُتَبَّرٌ مَّا هُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَّا کَانُوا يَعْمَلُونَ». بابا، اینها با این کارهایی که دارند میکنند آخرش نابود میشوند. قطع میشوم. بریده میشوند. باطل میشود این کارهایی که دارند میکنند. «قَالَ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلَٰهًا وَهُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ». گفت من غیر خدا را برای شما به عنوان اله قبول بکنم در حالی که او شما را به همه عالم فضیلت داد. «فِرْعَوْنَ دِرْآوَارَدَ». این داستانها شروع میشود. «یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ». این فرعونی بود که «سُوءَ الْعَذَابِ» را «یَسُومُونَ». «یَسُومُونَ»، «سُومَ» به معنای چریدن است. حیوانی که میبرند چراگاه، میگویند «یَسُومُونَ» یعنی فرعون با شما کاری کرده بود که شما را صبح به صبح مثل گوسفندی که میبرند چراگاه، شماها را میبرد. یکم علف بهتان میداد، برمیگشتید ولی آن علفی که میداد چی بود؟ «سُوءَ الْعَذَابِ» بود. انواع و اقسام عذابهای عجیب و غریب. «وَیُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ». بچههایتان را میکُشت. زنهایتان را زنده نگه میداشت. «وَفِي ذَلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ». توی اینها از جانب ربتان بلای عظیم بود. از اینجا آن داستان دیگر شروع میشود. «وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً». که دیگر الان واردش بشوم تا صبح. بعد ادامه بدهیم.
آن نکته طلایی را بگویم و برویم توی روضه. یک بحثی در علامه طباطبایی در آیه ۲۱۴ سوره مبارکه بقره. یادگاری این جلسات. آیه قرآن چیست؟ «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ». خب دیدین این را. اگه من کارهای بودم توی این مملکت، این را یک واحد درسی میکردم توی دانشگاه. همین یک نکتهای که دارم میگویم. «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ». میفرماید که خیال کردی حساب کردیم که وارد بهشت میشوید ولی هنوز آن چیزهایی که سر قبلیها آمده، سر شما نیامده. «لَمَّا یَأْتِکُمْ». هنوز نیامده سرتان. «مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ». مثل آن چیزهای مثال، شبیه آن چیزهای شبیهسازی نشده روی شماها، آن چیزهایی که روی قبلیها پیاده شده، فکر کردید بدون اینکه آن چیزهای روی قبلی پیاده بشود، روی شما شبیهسازی بشود، وارد بهشت میشوید؟ «مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ». بأساء؛ عذابها و گرفتاریهایی است که بیرون از حوزه وجودی من رخ میدهد. گرانی و جنگ و اینها. ضراء؛ گرفتاریهایی است که در درون حوزه وجودی من است. بچه از دست میدهم، بیمار میشوم. و زلزلو. قبلیها را مگر چه کار کردم؟ فکر کردی تا کارهایی که سر قبلیها درنیاوردم، سر تو درنیاورم؟ چه کار کردم؟ توی بأساء و ضراء قرار دادم و «زَلْزِلُوا». توی زلزله قرار دادم. انقدر لرزیدند و لرزیدند و لرزیدند «حَتَّىٰ یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ». تا جایی که صدای پیغمبرشان و مؤمنین کنار پیغمبر در آمد که «مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ»؟ پس کی دیگر قرار است کمک خدا بیاید؟ کمک خدا کی قرار است بیاید؟ حالا اینجا که آنها به اینجا رسیدند، من چی بهشان گفتم؟ تمام شد. پیغمبر که صدایش بلند شد پس کی میخواهد نصرت خدا بیاید؟ تمام شد. گفتم احه! تمام شد. بگیر. تازه وقتی صدایشان بلند شد گفتم: «أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ». غصه نخور. میآید. نزدیک میشود. این آن زلزلههایی است که من و شما فرمود سر همه درآوردم. هر چه سر قبلی در آمده، سر شما هم در میآید. اینجا یک عبارتی دارد علامه طباطبایی در المیزان جلد ۲ صفحه ۱۶۰. میفرماید که این آیه «تدل على دوام امر الابتلاء». دلالت میکند بر اینکه امر ابتلا دوام دارد. «والامتحان» باقی و جریان در این امت هم این ابتلا و امتحان جاری است. «کما جرا فی الامم السابقه». همانطور که تهمت قبلی بود. «و تدل أیضاً». و همینطور دلالت دارد، دقت، «علی اتحاد الوصف و المثل». دلالت میکند بر اینکه این وصف و این مثل یکسان است. «بتکرار الحوادث المضیه». قبلاً همه آن اتفاقاتی که قبلاً رخ داده و تمام شده، همه رخ خواهد داد در این امت. «و هو الذی یسمى بتکرار التاریخ و عوده». این همان است که میگویند تکرار تاریخ. تاریخ برمیگردد. تاریخ تکرار میشود. قرآن گفته تاریخ تکرار میشود. تاریخ تکرار میشود یعنی هر آن چه در امتهای قبلی رخ داده در این امت رخ میدهد. نه یک بار، نسل به نسل همه یک دور پیاده میشود رویشان. خیلی نکته نکته عجیب و غریب و فوقالعاده. بارزترین آن چیزی که رخ داده چی بوده؟ همین امتحانات بوده که بر فرعون و موسی و اینها رخ داد. هر چه از امتهای قبلی گفته، هر چه از این پیغمبران گفته، همه آیات که در مورد شخصیتهای مختلف گفته. نمرود گفته. یوسف گفته. زلیخا گفته. همهاش تکرار میشود. دائماً. دائماً تکرار میشود. این نظریه تکرار تاریخ. تکرارشوندگی تاریخ. تاریخ دائماً در حال تکرار. اینهایی که امشب برایتان خواندم از داستان موسی و فرعون، اینها قواعد کار است، این مدل ابتلا. اگر «ذی حِجر» شدی، اولوالالباب شدی، بیدار شدی که شدی. نشد با چی بیدارت میکند؟ با «سوط عذاب» بیدارت میکنم. نکات دیگری هم هست که عرض میکنم. فقط یک نکته را فعلاً یادتان باشد برای شبهای بعد که این «سوط عذاب» مال دنیا بود تا برسد به آن به جهنم آخرتش است. درست شد؟ عذاب دنیاییاش میشود این «سوط عذاب» که برای «لعلهم یذکرون» بود. اینجا دیگر اگر بیدار نشد، آنجا «فَیَنفَعُهُ الذِّکْرَىٰ». بیا. حالا آنجا به چه دردی میخورد؟ آخرش بیدار میشود ولی بیداری بیفایده. درست شد؟ این را داشته باشید. من فردا شب انشاءالله عرض بکنم.
خوب، یک چند خط هم روضه بخوانیم و عرض ما تمام. این ایام، ایامی است که اهل بیت پیغمبر، اهل بیت امام حسین علیه السلام در زندان کوفه. بعضی عبارتهایی که نقل شده، عبارتهای عجیبی است در مصیبت و مظلومیت این زن و بچه و این خانواده. یک عبارت این است: وقتی که این خانواده رسیدند به کوفه، «حبسهم ابن زیاد». عبیدالله ملعون اینها را حبس کرد. به زندان انداخت و کسی فرستاد که نامه ببرد برای یزید و سؤال بکند که با این زن و بچه چه بکند؟ که سه روز رفتن این نامه طول میکشید. یک روز آنجا برسد، بپرسد، جواب را بگیرد. سه روز دوباره برگردد. میشود یک هفته. این یک هفتهای بود که از دوازدهم تا نوزدهم محرم این خانواده در حبس بودند. حالا ببین چه کردند با این زن و بچهای که عزادارند، داغ دیدند، توی این شکنجههای روحیوروانیاند. این جنگ روانی دشمن را ببین. «فَبَيْنَما هُمْ فِي الْحَبْسِ» اینها توی زندان بودند. «إِذْ سَقَطَ عَلَیْهِمْ حَجَرٌ فِیهِ کِتَابٌ مَرْبُوطٌ». یکهو یک کلوخی افتاد توی این زندانی که اینها بودند که توش یک نامه بود. اینها برداشتند نگاه کردند، دیدند نوشته: «إن البرید صار بأمرکم الی یزید». پیک دارد نامهای برای یزید میبرد که تعیین تکلیف بکند در مورد شما. به این زن و بچه نوشته: «فَیَصِلُ یَوْمَ کذا و یَعودُ یَوْمَ کذا». فلان روز میرسد به یزید، فلان روز هم جواب یزید. «فإن سمعتم التکبیر فایقنوا بالقتل». شماها هم آماده باشید. اگر دیدید ما با الله اکبر داریم میآییم سمت زندان، بدونید که یزید حکم اعدامتان را داده و میخواهید بیایید سر از تنتان جدا کنید. ولی اگه صدای الله اکبر نشنیدید فهو «الأمان». بدونید که آزاد میشوید. اینجا دوباره قبل از اینکه آن پیک بیاید، دو روز یا سه روز قبل اینکه بیاید، «إِذَا حَجَرٌ قَد أُلْقِيَ و فیه كتاب»، دوباره کلوخی پرتاب شد، توش یک نامهای بود. نوشته بود: «أوصوا». ببین حالا این عبارت را، بچههای کوچک سه چهار ساله میخواهند بشنوند توی این وضعیت روانی که دارد. نامه دادند این نامردها. «أَوْصُوا وَ أَحِدُّوا». وصیتهایتان را بکنید که پیک دارد میآید. «قَدْ قَارَبَ وُصُولَ الْبَرِیدِ». دیگر پیک نزدیک است که برسد. وصیتهایتان را بکنید. آماده باشید که ممکن است کشته شوید. حالا ببین چه جوی ایجاد کرد توی این زن و بچه، چه استرسی. یک هفته چه وضعی که چی میشود سرانجاممان. همهمان را میکشند. نکند امام سجاد را بکشند؟ نکند عمهمان زینب را بکشند؟ ما را زنده نگه دارند، عمه را بکشند، آن وقت وضع ما چی میشود؟ ما کجا زندگی میکنیم؟ ما کجا؟ خیلی وضعیت عجیبی است این وضعی که این خانواده داشتند.
بعد دستور داد اولی که وارد کوفه شدند «أمَرَبِعلی بن الحسین». دستور داد عبیدالله در مورد امام سجاد «فَقُلَّبِبِقُل و زنجیر بستند امام سجاد و مِل». نسبت «وَالالصَبَ و إلی السِجۡ» با زنها و بردهها راهی زندان شدند. «و کنت معهم». دربان عبیدالله میگوید من کنارشان بودم. «فما مررنا بذی غَال اِلاّ و وجدناه مَلِئًاً رجال و نسا». میگوید به هر کوچهای که رسیدیم دیدیم پر از زن و مرد کوفی است. «یَضْرِبُون وُجوهَهُم و یَبَكُون». همه به سر و صورت میزدند، گریه میکردند. اینها مردم کوفه بودند. «فحَبسوا فی سجن وَ طَبَقَ عَلَیْهِم». عبارت عجیبی، در زندان انداخت ولی دست و پایشان را هم توی همان زندان بست. «تَوبَقُلْعَة لوحوف». سید بن طاووس میفرماید که اینها را بردند به یک ۱ خانهای که کنار مسجد اعظم بود. یک عبارتی اینجا دارد. من سختم است این عبارت را بخوانم. این عبارت سید در لهوف است. توضیحات نخواهید، خودتان رویش فکر کنید. یک جای دیگر دارد که بهترین کاری که عب... عبیدالله با خانواده کرد این بود که فقط اینها را برد یک جایی که «فی مکان معتزل». برد توی جایی که گوشهکنار بود. دسترسی بقیه نداشتند بهش و نهایت محبتی که به اینها کرد این بود که دستور داد یک کمی لباس برای اینها آوردند. «أمَر لَهُنَّ بِنفقَة و کسوة». غذا به اینها دادند. یک کمی لباس. این اوج محبتی بود که عبیدالله به اینها کرد. همین را یکم رویش فکر کن، خیلی معنا دارد. خیلی. خیلی معنا دارد. من سختم است. پارسال یک شبی یک گوشهای از این روضه را یک اشارهای کردم. سخت است بخواهم دوباره تکرار بکنم ولی خب، میفهمی دیگر. وضع این زن و بچه وضع بدی بوده. وضع پوشششان وضع بدی بوده. برگرد. عبارت سید بن طاووس را بخوانم. بردند در یک خانهای کنار مسجد کوفه. «فقالت زینب». وای، جان عالم به فدای این مظلومیتش. زینب کبری یک چیزی فرمود. یک درخواستی کرد در واقع. خودتان رویش فکر کنید. فرمود: «لا یَدْخُلن علینا عَربیّة إلّا أمَّ وُلَد أو مَمْلوُکة». خیلی سختم است عبارات را بخوانم. خدا شاهد است. فرمود به اینها بگویید که هیچ زن عربی را توی این زندان راه ندهند مگر اینکه برده باشد. زندان است. فرمود: بگویید توی این بند ما زن عرب نفرستند مگر اینکه برده باشد. چرا؟ فرمود: «فإنّهنّ سُبِین کما سُبِینا». چون آنها هم مثل ما اسیر شدهاند. آن اشکال ندارد بیاید. من سختم است توضیح بدهم. «مثل ما اسیر». میفهمی یعنی چی؟ «برده». میفهمی یعنی چی؟ «کنیز». کنیز، زن غیر مسلمانی است که در جنگ مسلمین دستگیر میشود. فرمود: فقط بگویید کنیزها بیایند. زن عرب دیگری نیاید. یعنی از این زنهای کوفی کسی نیاید. یعنی چی؟ یعنی بیشتر از این ما را تحقیر نکنند. توی بندی بیندازند که زن مسلمان کوفی توی این بند باشد. این یک وجهش. وجه دوم چیست؟ خدا شاهد است نفس بالا نمیآید. سختم است بخواهم اینها را بگویم. وجه دومش این است چه وضعی بوده پوشش این زن و بچه که زینب کبری حیا میکرد زن مسلمان اینها را ببیند. اینها را ببیند. فرمود: غیرمسلمان بیاید. اگر قرار است با این لباسهای اینچنینی ما را ببینند، مسلمان نباشد. یکی اسم خودمان باشد. یک بردهای مثل خودمان باشد. بعد حالا ببین: «کما سُبِینا». ما هم اسیریم. آنها هم اسیرند. چه کسی دارد این حرف را میزند؟ دختر امیرالمؤمنین. کجا دارد این حرف را میزند؟ کنار مسجد پدرش. این زندانی که امیرالمؤمنین کیا را زندان میانداخت؟ این زندان کیها بوده؟ کیها توی این حبس بودند؟ کیها توی این زندان بودند؟ حالا دختر امیرالمؤمنین را اینجا توی این حبس قرار دادند. این است که امام زمان طبق آن نقلی که ازشان است: آقا، شما فرمودید من هر صبح و شام گریه میکنم و خون گریه میکنم. این کدام روضه است؟ کربلا برای روضه علیاکبر اینطور گریه میکنید؟ فرمود نه. علیاصغر نه. امام حسین نه. ابوالفضل. گفتند: آقا، کدام روضه است برایش هر صبح و شام خون گریه میکنید؟ فرمود: وقتی که دست عمهام زینب را بستند، رخت اسارت به تنش کردند. علی لعنت الله علی القوم الظالمین و یعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق ذویالارحام را از سفره با برکت زینب کبری متنعم بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. اسرائیل و آمریکا را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه نگفتی و صلاح ما بود، هرچه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بان و آله. رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلواة.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه دوازدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سیزدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهاردهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پانزدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه شانزدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هجدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نوزدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیستم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و یکم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و دوم
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...