‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم اللَّه الرحمن الرحیم.
الحمدللَّه رب العالمین و صلی اللّٰه علی سیدنا و نبینا ابی القاسم المصطفی محمد; اللهم صل علی محمد و آل محمد، و آلهم الطیبین الطاهرین و لعنت اللَّه علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسِّرْلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در سوره مبارکه فجر فرمود: اینها وقتی که طغیان و فساد کردند، فصب علیهم ربک سوط عذاب. «رب تو شلاق عذاب را بر آنان فرود آورد.»
عرض شد که این شلاق، شلاقی است که برای هوشیار کردن و راه انداختن نواخته میشود. این آن عذاب حقیقی نیست. خب، خدای متعال دستگاه عذابش سازوکار و مکانیزم و سیستم و ساختاری دارد. اینطور نیست که «تو دنیا همه رها، اونطرف آخرت». هرکس مال آخرت است. اینکه خلاف رحمت است. اینکه خلاف عدالت و حکمت است که همینطوری ول کند، یکهو جهنم طرف که چشم باز بکند، نه. خدای متعال هوشیار میکند، هشدار میدهد، توی یک موقعیتهایی قرار میدهد، طرف به خودش میآید. یَجِدُونَ أَنفُسَهُمْ یعنی خودشان به خودشان میآیند.
گاهی یک گرفتاری، یک گرفتاری از جهت فردی توی یک موقعیتی قرار میگیرد. دلش میشکند. یک زخمی برمیدارد. شیشه بلور قشنگ دنیایی که برای خودش ساخته، ترک برمیدارد تا خدا بهش بفهماند که زندگی اینی که فکر میکنی نیست. این همهچیز همین نیست. دل نبند. دوستانی دارد، رفیقهایی دارد، نارو میزنند بهش، اذیتش میکنند. برای اینکه به اینها دل نبندد. خیال نکند که اینها را دارد، تمام است. اینها را پشتوانه خودش قرار ندهد. گاهی از پدر و مادر میخورد. گاهی از همسر میخورد. گاهی از بچه میخورد. گاهی مشکلات اقتصادی پیش میآید. گاهی تو ناامنی قرار میگیرد. تو استرس و دلهره قرار میگیرد. گاهی تو بیماری قرار میگیرد. گاهی تو تشویش جسمی و روحی قرار میگیرد. اینها همش لطف خداست. درعینحال که عذاب است، نه عذاب است؛ ولی عذاب اینجایی، عذاب اینجایی لطف است، عذاب اینجایی رحمت است، عذاب اینجایی بیدارکننده است، هشداردهنده است. عذاب اینجایی اساساً برای رهایی از عذاب آنجایی است. این عذاب را میدهد که آن عذاب را بهت ندهد.
در سوره مبارکه سجده آیات ۲۰ و ۲۱ میفرماید که: ﴿وَأَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ﴾ «و اما کسانی که فاسق شدند، جایگاهشان دوزخ است.» ﴿کُلَّمَا أَرَادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِیدُوا فِیها وَقِیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِی کُنتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ﴾ هر وقت که میخواهند از این آتش دربیایند، دوباره بازگردانده میشوند به این آتش. یعنی از جانب آدمی که در جهنم است، میل و رغبت و شوق و تلاش برای خروج از جهنم هست. همهجور تلاش و حرکتی هست برای اینکه بیاید بیرون. اقدامش را هم میکند. میآید، میزند که بیاید از جهنم بیرون. ﴿کُلَّمَا أَرَادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِیدُوا فِیها﴾ دوباره برش میگردانند. حالا شما ببین یک روز، دو روز، یک سال، صد سال، تا ابد وضعش این است تو جهنم. این چرا اینجوری است؟ چرا اینجوری است؟ این عذاب چیست؟ این باطن عمل. عذاب و قیامت و جهنم چیزی جدای از باطن اعمال ما نیست.
یک اشاره بکنم. ببین، آقا تو دنیا شاگرد دیر میآید، حقوقش را کم میکنی. سرباز احترام نمیگذارد، چهکارش میکنند؟ آقای اخلاقی: بازداشتگاه. یا میفرستندش برود چهکار کند؟ تمرین. برود طی بکشد. توالت. دیگر چهکار میکند؟ دیگر چهکار کردی؟ تنبیه شما بوده، توی بازداشتگاه دیدم که میگویم: «چیو بشماره؟ آجرها رو. واقعاً نگهبانی دستشویی آجر آسایشگاه.» و میرود «پاس درخت با در نوشابه و کولر آبکن.» اینم جالب است.
خب، اینها آقا. منطق که پشتش ندارد که. این چیست داستانش؟ داستانش این است که باید تنبیهت کنم. میخواهم حالیت کنم. کی اینجا چهکاره است؟ میخواهم تحقیرت کنم. میخواهم اذیت بشوی. میخواهم بهت خوش نگذرد. کیف نکنی. درست است؟ یک کاری کردی که آن کار خوب نبود. حالا من یک کاری میکنم باهات که آن کار اذیتت کند. یا وادارت میکنم به یک کاری با دست خودت انجام بدهی که دوست نداری، که اذیت بشوی، خسته بشوی، تحقیر بشوی.
ربط بین این کار و آن کار، کار بدی که کردی و عقوبتی که شدی، چیست؟ ربط حقیقی که ندارد که. ربط اعتباری دارد. ربط قراردادی دارد. از بیخ و بنم ربطی به قرارداد نداشت. یعنی چی؟ یعنی ما اینجا قرار گذاشتیم، سرهنگ که وارد میشود، باید بلند شوی. باید احترام نظامی بگذاری. پا بکوبی. باید با دستوپا احترام بگذاری. حالا چرا این دست اینجوری؟ چرا پا به پا بخورد؟ آقا، دست رو قلب بزنیم؟ کلاهبرداری؟ کلاهبرداری مثلاً چکمهمان را دربیاوریم. دوباره پاک کنیم؟ میگوید این فضولیش دیگر به تو نیامده. ارتش «چرا» ندارد. «چرا» مال بیابان، علف، گوسفند اینهاست. اینجا بهت دستور میدهند، اجرا میکنی، عمل میکنی. هرچی گفتیم انجام میدهی.
یک قراردادی بوده. این عمل هم به یک دلیلی بوده دیگر. یعنی خواستهاند که سرباز نسبت به مافوقش کرنش داشته باشد. چون این کرنش است که باعث میشود نظم در یک محیط نظامی حفظ بشود و اساساً محیط نظامی اسمش روی آن است؛ نظام، نظم. بهواسطه نظم و قانون که میتوانند این ساختار را حفظ بکنند و از امنیت کشور محافظت بکنند. حالا نشسته فکر کرده که این نظم را چهکار کنیم؟ گفته برای نظم باید احترام باشد. گفته حالا احترام به مافوق چهکار کنیم؟ گفته باید پا بکوبد. درست شد؟ آقا، اینها همه فرض ماست. ممکن است صد سال بعد عوض بشود. یا صد سال بعد مصلحت عوض بشود. بخشهای فلسفی دقیقی دارد. نمیخواهم واردش بشوم. هم بحثهای فلسفه اخلاق. بخشایش فلسفه فرهنگ. مباحث اعتباریات و اینهاست که یک جاهایی هم یک اشاراتی به این بحث کردیم تو آن بحثهای مهندسی خلقت و اینها. یک دورهایش را بحث کرد.
بعد میگوید که اگر این کار را نکنی، آن وقت من یک کار دیگری میکنم که از ترس آن کار، این کار را انجام بدهی. یعنی من برای اینکه تو احترام بگذاری به مافوقت، که مصلحت دارد، از ابزارها استفاده میکنم. میآیم به تو اطلاعات میدهم در مورد فوایدش. میگویم: آقا، احترام بگذاری به مافوق اینطور میشود، آنطور میشود. این پادگان مثلاً نظمش حفظ میشود، ساختارش حفظ میشود؛ ولی این آنقدر کشش ندارد که سرباز را وادار کند به اینکه بخواهد چهکار کند؟ نظم را رعایت کند. میآید یک چیز دیگر قرارداد میکند و وضع میکند به اسم تنبیه. که آن هم باز مصلحت دارد. مصلحتهایمان در چیست؟ در اینکه از ترس آن تنبیه این کار را انجام دهیم. درست است؟ آن مصلحتش دوباره این مصلحت است که هست. مینشیند فکر میکند، میبیند که چی در این آدم ترس برایش ایجاد میکند؟ تحقیرش میکند؟ بازدارندگی دارد.
ممکن است یک کسی بگوید: آقا، پاسبانی درخت اتفاقاً خیلی هم کار باحالی است. شمردن آجر آسایشگاه که خیلی کیف میدهد. اصلاً من عاشق این کارم. خب، معلوم است که دیگر برای آن آدم که نمیآیند این را تنبیه کنند. توی اخراجیها گفت: «این چی است؟ این آهنگی که اینجا گذاشتهام: واویلا لیلا.» گفت: «این برای شکنجه روحی ماست.» اگر میگفت: «آقا، منو ببر شکنجه روحی کن.» این برای آن آدم حزباللهی مؤمن خداترس، شکنجه روحی است. برای این قالتاقی که شکنجه ترساند نمیشود. یکی به این است که سیگارش را ازش بگیرند. یکی به این است که نگذارند بخوابد. یکی به این است که از بچهاش... نقاط ضعف طرف را نگاه میکنند دیگر. یکی دیسیپلینش خیلی برایش مهم است. یکی موهایش خیلی برایش مهم است. این فقط کافی است که افسر بفهمد که این روی موهایش حساس است. هیچی دیگر. پدر این را افسر درمیآورد. «فلان کارو بکنی، کلهات را خودم با ماشین صفر میکنم.» هیچی دیگر. هرچی بهش میگویند انجام میدهد. «فقط کله من کچل نشود.» «چهارم وسط کلهات وا میکنم. آفتابه میبستم بهشان تو خیابانها میچرخاندند.» چی ترا خوار میکند؟ نقطه ضعفت چیست؟ روی آن دست میگذارم. این عذابها و عقوبتهای دنیایی است برای اینکه طرف از ترس این وادار بشود به عمل.
آیا عذابها و عقوبتهای خدای متعال هم این است؟ پاسخ میتواند این هم باشد؛ ولی اصلش چیست؟ اصلش این است که عقوبتهای خدا مواجه کردن ماست با باطن عمل خودمان. باطن عمل. دو تا کار نیست تو دنیا. یکی من بودم، یکی آن افسر. درست شد؟ من اشتباه میکردم، افسر تنبیه میکرد. دو تا کاربرد. اینجا دو تا کار نیست. اینجا یک کار ظاهری دارد و این دروغی که من گفتم یک ظاهری دارد، یک باطنی دارد. باطنش تعفن است. باطنش فریب است. حق. نفس این کار چیست؟ اصلاً دروغ بدیش به چیست؟ دروغ بدیش به این است که من با حرفی که به شما زدم، باعث شدم که شما دچار اشتباه بشوی در تشخیص یک مسئله، در شناخت یک امری، در یک تصمیمگیری. خودت پرسیدی که: «آقا، این خیابان تهش باز است؟» گفتم: «آره.» رفتی. دیدی که تهش بسته است. یکطرفه هم هست. مثلاً جریمه هم شدی و حالا میخواهی برگردی و جای دور زدن ندارد و به هزار و یک مشکل خوردی.
همه محصول چی بود؟ محصول دروغ من. همش باطن این دروغ من. همش اثرات این دروغ من. از دل این کار من، این یکی کارها جوشید. درآمد. حاصل شد. زاییده شد. حامل بود این عمل من، فسادها و این آسیبها را که از توش زاییده شد.
ممکن است خودم خبر ندارم. من که دیگر در جریان نیستم این حرفی که زدم تا کجاها رفت و چهکارها کرد؟ برای من مخفی است. بهم نشان میدهند: «ببین، حرفت چهکار کرد؟ ببین، آسیبش چی بود؟ ببین، خطرش چی بود؟ ببین، چه خرابکاریهایی به عمل آورد؟ این دل شکست. از او رنجیده شد. بعد از اینجا دلش کنده شد. بعد مثلاً پا شد رفت فلان شهر. بعد آنجا به غربت افتاد و... . تازه این زندگی این آدم بود. این مثلاً این پسر پا شد رفت به غربت افتاد. سالها درد و رنج و فلان و اینها. مادرش هم از این جدا شد. آن به چه گرفتاری افتاد؟ بعد پدره از این روحیه خراب این مادره به چه گرفتاریهایی افتاد؟ بعد باز عمو از اینها گرفتاریهای پدربزرگ و همسایه و شاگرد این تو مغازهاش. این امتداد وسیع این شبکه ارتباطی عجیب و غریب همه در اثر یک ارتعاشی بود که تو انداختی. یک موج منفی بود که تو انداختی.»
عقوبت آنجا این نیست که این کار را کردی، میزنمت. بلکه میزنمت در برابری کار نیست. البته زدن خدا هم هست ها. تحقیر او یک چیز جداگانهای است. بله، تحقیر هم میکند. الله یستزئی بهم. «به دست میاندازد.» خدا. جدای از باطن عمل من که بهم نشان داده میشود. ببین، یک جاهایی میفرماید: «این همانی است که ﴿ما کُنتم تَعمَلون﴾.» یک جاهایی میفرماید: ﴿بِما کُنتُم تَعملون﴾. درست شد. یک جاهایی میفرماید: ﴿لهم خِزْیٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾. یک جا میگوید: «این خود عمل است که کردی.» توضیحش را بگویم. بعد آیاتش را میخوانم برایتان. یادم بیندازید آیاتش را بخوانم.
یک وقت میفرماید که «این همان فلان چیزی است که خوردی. این همان چیزی است که گفتی. همان کاری است که کردی.» ﴿إِنَّمَا یأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا﴾ «آنکه مال یتیم میخورد، چی دارد میخورد؟» ﴿إِنَّمَا یَأْکُلُونَ﴾ «فقط آتش میخورد.» این فکر میکند دارد کباب میخورد، مال یتیم است. فکر میکند اینجا مثلاً دارد بستنی میخورد، پول بچه یتیم، کارت بچه یتیم را برداشته، رفته کارت کشیده، شیرموز گرفته. این چی دارد میخورد؟ شیرموز؟ این شیرموز نیست که. این آتش. ﴿إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا﴾. «فقط دارد آتش میخورد.» این آتش چیست؟ باطن عملش است. اینجا بهش میگویند شیرموز. آنجا دیگر نمیگویند شیرموز. در باطن عالم همه چیز بهواسطه عمل تعریف میشود. دوباره، در باطن عالم همه چیز بهواسطه عمل و در ارتباط با عمل تعریف میشود. انسان ﴿إِلَّا مَا سَعَیٰ﴾. اثر اینجا هم دارد. تو اینجا هم اثر باطن یک چیز جدا از من که نیستش که. با خودم است. یک وقتی آن باطن روی این ظاهرم منعکس میشود.
یک وقتی حالا ممکن است ظلم مثلاً آن چیزی است که تو دنیا اثرش ظاهر میشود. تو رفتار انسان. یا مال حرام هم نسبت به خود انسان آثارش ظاهر میشود. هم نسبت به ذریهاش ظاهر میشود. دلیری هم دارد. بهخاطر اینکه این مال حرام میشود نطفه تو، میشود انرژی تو. بچه از همین نطفه شکل میگیرد. از همان غذا. خون تولید شده از همان غذا. یعنی بازم آن نسبت ظاهر و باطن هست. یعنی این الان یک غذا شد که شما خوردی، رفت، شد نطفه. آن نطفه هم ظاهر و باطن دارد دیگر. ظاهرش با همه نطفهها یکی.
چرا حالا توبه باز یک بحث دیگر است؟ عرض میکنم بحث توبهاش را. توبه دارد. مانع عذاب هم دارد. نجات از عذاب هم دارد. یادم بیندازید. تیکهتیکه که بگویم انشاءالله.
پس چی شد؟ آره. باید بگویم هویت انسان، عمل انسان. انسان چیزی جز عملش نیست. ﴿الإنسان الی ما سعی﴾. انسان را به عملش میشناسد. اینجا میگویند «کُرد کُرد»، «بَلُوجْ بَلُوج». تو همین دنیا هم البته ما را از یک جهاتی به عمل دنیاییمان میشناسند دیگر. کی مثلاً کارگر است؟ آن خواننده است. این بازیگر است. سوءسابقه دارد. سوءپیشینه دارد یا نه؟ هویت ملکوتی و اخروی ما همش عملمان است. آنجا دیگر زید و بکر و عمر و این عناوین اعتباری پولدار، بیپول، بالاشهری و پایینشهری و خوشگل و زشت و اینها آنجا همه اینها فرع بر عمل خود ماست. بالاشهر و پایینشهر را ما با عملمان تعیین میکنیم. محصول انتخاب است. قبلاً هم اشاره کردم. اساساً زندگی آن چیزی است که در پس انتخاب تعیین میشود.
جلسه قبل گفتم که چون اینجا چیزهایی که ما داریم بهواسطه انتخاب نبوده، این زندگی نیست. این فقط امتحان است. انتخابی نبوده که ما انتخاب کردیم مرد باشیم یا زن باشیم. انتخاب کردیم فقیر باشیم یا ثروتمند باشیم. بالاشهر باشیم یا پایینشهر باشیم. این شهر باشیم یا آن شهر باشیم. انتخاب کردیم جسد مطهر امام رضا (علیه السلام) دور باشیم یا نزدیک باشیم. یکی تو شیکاگو به دنیا آمده، چند هزار کیلومتر از این پیکر مطهر دور است. یکی هم نوقون به دنیا آمده، پشت حرم. این به امام رضا نزدیکتر است دیگر فضیلت به پیکر امام علی. جفتش امتحان است. او یک مختصاتی دارد، این یک مختصاتی دارد. از این یک چیزهایی میخواهم که از او نمیخواهم. اگر ادا کرد، در باطن هم به امام رضا نزدیک میشود. اگر ادا نکرد، در باطن بیشتر از همه از امام رضا دور است.
به همسران پیغمبر فرمود: «شما توی موقعیت دنیایی قرار گرفتید که از همه به پیغمبر نزدیکتر هستید. اگر تقوا داشته باشید، دو برابر اجر دارید. نداشته باشید، عذابتان دوبرابر بقیه است.» یعنی امتحانشان دشوارتر است. یکی زن معمولی بوده. زن پیغمبر نبود. امتحان تو را ندارد. ساختار امتحانش فرق میکند. از روی چیزهای دیگر میخواهم. خیلی نکات مهمی است ها. «تو بچه پیغمبر بودی، سید بودی.» خب، سادات فقط خوبیش به این است که سهم سادات بگیریم و انشاءالله سبزی بی اندازیم. ملت دست ما را بوس کنند. جلو پایمان بلند شوند. و توی حقوق چی میگویند؟ «من له القم، فله القرم. و من له القرم، فله القم.» آنی که غرامتی پرداخت میکند، غنیمتی هم به همان میزان دارد. و آنی که غنیمتی دارد، به همان میزان هم درآمد دارد. بهت یک چیز اضافه دادند، یک چیز هم اضافه ازت میخواهم. درست شد؟
هویت ما عمل ماست. عمل ما اینها را تعیین میکند: بالاشهر، پایینشهر، خوشگل، زشت. فرمود: «زیبایی و زشتیشان تو بهشت علیقدر اعمالهم.» فرمود: «آن میزانی که یک مرده میتواند بیاید به اقوامش سر بزند، بعضیها اعمالشان خوب است، جمعه به جمعه میآیند. بعضی اعمال آنقدر ندارند، سال به سال میآیند سر میزنند. علیقدر اعمالهم.» توان اینکه تو بتوانی بروی. الان همینجوری است دیگر. چطور است که بعضیها میتوانند هفته به هفته بروند کربلا؟ یکی تازگی در جلسه تو مشهد کنار حرم ما را دید، گفت: «خدا خیرت بدهد. من فلان سال، ۵۶ شب جمعه کربلا بودم. سخنرانی تو را گوش میکردم.» گفتم: «برنامه هر هفته پول میدادم، پرواز میکردم، میرفتم، برمیگشتم.» قبول کند. «هر شب جمعه کربلا.» خب، آن آدم چطور میتواند هر شب جمعه برود کربلا؟ پولش را دارد. درست است؟ حالا یکی هم میخواهد هر شب جمعه بیاید به فک و فامیلی سر بزند از عالم برزخ. آن هم چی میخواهد؟ پول میخواهد. پول تو دنیا با چی حاصل میشود؟ با کار. ارث هم که میرسد، کار بابات است دیگر. کار بابابزرگت بوده. بابات ارث رسیده. بالاخره یکی یک کاری کرده. دزدی، برداشت از کار دیگری است. بالاخره، آقا، تو دنیا هم خدا ثروت را مرتبط با کار قرار داده؛ ولی چینش فرق میکند با نظام اخروی. چون دارد امتحان است. آنقدر سفت و سخت رابطه علت معلولیش محکم نیست که هرکی به هرچی رسید، استحقاقش باشد. ممکن است یک بری بخورد. یک وقتهایی خوب بر نخورده. یک جای زیاد، یک جاهایی کم است. ولی آنجا نه. آنجا یک قران اضافهتر میخواهی داشته باشی، باید یک قران بیشتر کار کرده باشی. میخواهی یک روز زودتر بیایی سر بزنی به زن و بچهات، باید یک امتیازی داشته باشی نسبت به بقیه. باید یک کاری به اندازه این کرده باشی. ﴿علی قدر اعمالهم﴾. و همش خودتی. و همهچی تویی. و تو هم عمل. همهچی مرتبط با تو و مرتبط با عمل تو است. بر مدار عمل تو همهچی تعریف میشود.
خدا باطن این عالم را این شکلی خلق کرد تا جایی که میفرماید: «من اصلاً یک سری سنتهایم وابسته به حرکت تو است.» ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّیٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾ تا تو تحولی ندهی، که من تحول نمیدهم. تا تو یک کاری نکنی، که من اقدام نمیکنم. تو راه بیفت تا من کمک کنم. تو منو کمک کن تا کمکت کنم. ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرکُم﴾. خیلی عجیب است. ﴿فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ﴾. «یادم باش، یادت باشم. کمکم کن، کمکت باشم. قرض بده، قرض بدهم.» این میشود باطن عمل من. ظرفیتهایی که درون عمل نهفته است. گاهی خود یک عمل چندین عمل است. یا حامل چندین عمل است. یا حامل چندین اثر. بیشتر اعمال این شکلی است. شما واسطه میشوی، یک نفر با یک نفر ازدواج میکند. این واسطهگری است. واسطهگری این نیستش که مثلاً این آقا دستش را فقط تو دست آن خانم بگذارد. تمام. این در تمام برکاتی که از این دو نفر، از رسیدن این دو نفر به همدیگه و این حلالی که بین این دو تا جاری شد، در تمام برکات این تا ابد تو سهیم هستی. عمل تو است. کار تو است. این کار تو مولّد یک کار دیگری شد. حامل آن کار شد با تمام آثارش. اینها آنقدر آدم را به امید میآورد. آنورشم که آدم را میترساند. ﴿إِنَّا نَحنُ نُحیِی المَوتیٰ وَنَکتُبُ ما قَدَّموا وَآثارَهُم﴾. «همش را مینویسم. آثارش را مینویسم.» به فضل و کرمش اگر کاری خوب بود و احیاناً زمینهساز کارهای بدی شد در درازمدت که مقصود من هم نبود. حضرت ابراهیم کعبه را ساخت. بعدها کعبه تبدیل به چی شد؟ بتخانه. گردن ابراهیم (علیه السلام)؟ تا یک جایی کعبه بود دیگر. الان دیگر بتخانه شده. کی ساخته اینجا را؟ ابراهیم. برای ابراهیم هنوز دارند. ابراهیم که بتخانه که نساخته که. ابراهیم کعبه ساخت. حالا کعبه از یک جایی به بعد منحرف شده، تبدیل شده به بتخانه. مقصود ابراهیم هم که نبوده که اینجا بتخانه بشود.
یک وقتی ممکن است یک کسی به یک مقصود بدی یک کار خوب کرده؟ فرمود که: ﴿إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ﴾. «هویت عمل به نیت.» معنایی که عمل دارد، نیت که معنا میدهد. ممکن است من هیئت گرفتم برای تخریب جمهوری اسلامی، برای زدن تو دهن آخوندا، برای تضعیف ولایت فقیه. با این انگیزه نظام را تضعیف کنم؟ از من چی مینویسند؟ حالا عقوبت ما چیست؟ عقوبت این است که خدا انسان را با این باطن مواجه میکند. همین که انجام دادی خود عملت است. ﴿ما کنتم تعملون﴾.
حسابوکتاب دیگر هم دارد که من در ازای عمل یک چیزهای دیگر هم دارم که اینها ارزش افزوده است نسبت به آن باطن عمل تو. مثلاً اگر خوب باشد، ۱۰ برابرش میکنم. ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾. ولی اگر صحیح باشد، فقط خودش را میدهد یک. مثلاً اگر نیت حسنه داشته باشی، عمل مینویسم. نیت سیئه داشته باشی، نمینویسم. سیئه را انجام دادی تا هفت ساعت نمینویسم. وقتی هم که مینویسم، مشروط مینویسم که اگر فلان کار را انجام نداد بنوس. ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ﴾. «این سیئه به...» به شرط اینکه اگر بعدش حسنه نیامد. اگر حسنه آمد، این اتومات محو میشود. یا میگویم که ﴿إِن تَجتَنِبوا کَبائِرَ ما تُنهَونَ عَنهُ نُکَفِّر عَنکُم سَیِّئاتِکُم﴾. اینها همش قواعد قرآنی است. اگر پیغمبر نمیآمد، قرآن نمیآمد، کی میخواست اینها را بفهمد؟ کی میتوانست به اینها برسد؟ به این قواعد عجیب و غریب این هستی که مهمترین قوانین هم اینهاست. قانون جاذبه کجاست که اینقدر اهمیت دارد که این سیب افتاد، برای چی افتاد؟ قانون جاذبه عرض کردم یک باری توی جلسهای که آن چیزی که در فیزیک گفته میشود با آن چیزی که در فلسفه میگویند. فلسفه اصلاً قانون جاذبه را یک چیز دیگر تفسیر میکند که حالا نمیخواهم واردش بشوم. رفقام متن آن را کار کرده بودند از فلسفه بوعلی. قانون جاذبه کجا؟ این قوانین کجا؟ اینها قوانینی است که هویت تو را دارد تا ابد تعریف میکند.
﴿إِن تَجتَنِبوا کَبائِرَ ما تُنهَونَ عَنهُ نُکَفِّر عَنکُم سَیِّئاتِکُم﴾. «اگر از گناهان کبیره اجتناب بکنی، آن خوردهریزهایی که انجام دادی که نکردهای، میبخشم. اتومات میبخشمها. بدون توبه میبخشم.» توبه که همه را میبخشد. باز توی مکانیزم دیگر. «تو مشرک نباش. ﴿یَغْفِرُ مَا دُونَ ذٰلِکَ﴾.» من هرچی پایینتر از این باشد، میبخشم. باز از آنور یک سری اعمال ابعاد گستردهای دارد مثل قتل. نه دیگر.
آن شرک جلی است. شرک خفی گفتن نداشت. کی ندارد؟ آنی که حالا بخواهد مشغول این آیه بشود، تخصیص اکثر فقط امیرالمؤمنین و اولاد معصومینش میماندند. به خدا میگفت که: «همهتون رو اگه کسی شریک نداشته باشه همه رو میبخشم.» کدام شرک؟ آن شرکی که علی نداشت. از آن مدل شرک نداشتن. ولی کی میبخشم؟ چطور میبخشم؟ با چه سازوکاری؟ کجا آن رحمت جلوه میکند؟ اینها را که نگفته که یک هول و هراسی گاهی هست. باید بکشد، شب اول قبر. یا حالا به آن تعبیر آن آقا وادی حقالناس در حشر و قیامت. عرصات قیامت. مواقف قیامت. مواقفی دارد. توی موقف چندصد سال نگهش میدارم تا بخشیدش فلان گناه.
بعضی گناهها با ابعاد است. مثلاً طرف قتل انجام بدهد. قتلی که انجام داده یعنی چهکار کرده؟ تو بعضی از این تجربیات نزدیک به مرگ نکات جالبی تو این تجربیات دیده میشود. درد دلهایی گاهی میآید به ذهنمان که بگوییم. بعضی دوستان گاهی بیمعرفتی میکنند دیگر. ما هم سکوت میکنیم. کارهایی که آنها میکنند را تأیید میکنیم. استنادمان به آنها است. ما نمیگوییم اینها تجاریسازی و برای پول درآوردن و این حرفهاست. عرض کنم خدمتتون که دیگر ما واگذارشان کردیم به امام رضا (علیه السلام). چون چند باری نسبتاً داده شد و این حرفها زده شد و با خودشان هم صحبت شد و اینها. دستبردار نیستند دیگر. حالا ما سپردیم به امام رضا (علیه السلام). عرض کنم خدمتتون که هرچند که نقد هم هستها، ولی خب ما رقابت که نداریم با کسی که مثلاً فلان کار را ما کردیم، فلان کار را تو کردی. بعد من مثلاً بگردم یک چیزی از کار تو پیدا کنم.
دیگر به هر حال تو بعضی از این تجربیات نزدیک به مرگ طرف خودکشی کرده بود. میگفت به من گفتند که: «تو هنوز هفت سال از اجلت مانده بود. ۱۵ سال مانده.» و من بابت این مؤاخذه میشدم که آن ۱۵ سال را به چه حقی تو «کم» کرد؟ یا مثلاً تو این ۱۵ سال تو باید بچهات را بزرگ میکردی. ۱۵ سال بچه تو را از نعمت پدر محروم کرد. بعد چقدر آن بچه به دردسر افتاده تو این ۱۵ سال در اثر نبودن تو؟ به چه خطراتی افتاده؟ به چه آفتهایی افتاده؟ اینها همش کار تو است. وقتی داری میکشی خودت را به این چیزها فکر نمیکنی. میگوید «دارم راحت میشوم.» نفهمی. تو نمیفهمی که یک شبکه وسیعی این هستی، مرتبط به این کار تو است. تو کل ساختار این هسته دارد یک تحول، یک موجی میافتد بهواسطه این کار تو. خب، اگر بخواهی دقیق بشوی، آدمکشی. خودکشی که تو کردی روی تقدیرات آن پیرزنی که تو جنوب فرانسه تو فلان روستا دارد گوسفندش را میدوشد، بزش را میدوشد، زندگی آرام و بیسروصدا، روی آن هم اثر دارد که قیامت بهت میگویم که آنجا صدات بلند میشود که ﴿لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلَا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾. حالا اثر پروانهای خیلی تعبیر دقیقی نیست. حالا آن را استفاده نکردم چون مال فیزیک است. یک بحث دیگری است. آن بحث موج. حالا آن هم درست است. شبیه به آن است. اثر پروانهای از یک جهت خوب است. ولی واقعاً این است که این اثر پروانهای نیست. این خود عمل من است. خود کار من است. الان اینی که من و شما اینجا نشستیم روی تمام آدمهای کره زمین اثر دارد. تو این مملکت اثر دارد. این برقی که اینجا استفاده میکنیم. این پنکهای که اینجا روشن است. حالا دیگر این صوتی که ضبط میشود و منتشر میشود و مکانیزم عجیب و غریبی و ترسناکی است. کجاها میرود؟ چه اثراتی میگذارد؟ چیزهایی که اصلاً به خواب شبمان نمیدیدیم.
اگر به قصد خیری انجام دادیم، تو خوبهای شریک. اگر اشتباهی کردیم، آسیبی به کسی زدیم، تو همه آن آثار آن شریک. اگر نیتش واقعاً خیر است و شناخت از آن کار این بوده که این کارم کار خوبی است، با فکر و با توجه کار را انجام داده. نه دیگر. ولی یک وقتی هست که نه نفسش فریبکار است. «کار خوبی است.» میروی یک کاری انجام میدهی با توهم اینکه این کار، کار خوبی است. حسین؟ داعشها فکر میکنم کشتن زائران امام حسین، مثلاً کشتن مشرک، کار خوبی است. چه فکری پشتش بوده؟ چه استدلالی پشتش بوده؟ چه حجتی پشتش است؟ انگیزه من. اگر آن انگیزه واقعاً انگیزه صادقی باشد، یک نورانیت و لطافتی تو باطن آن آدم میآورد. بابا، نورانیت یک حجم وسیعتری از این کارش را نگاه میکند. مطابق با کدام سنت است؟ کجا پیغمبری رفتار میکرد؟ کدام آیه قرآن گفته این را؟ کجا پیغمبر زنها را سر میبرید؟ زنها را میکشت بابت شرکشان؟ تازه اگر مشرک باشند. کدام زن مشرکی را پیغمبر بابت شرکش بدون دادگاه؟ بدون محاکمه؟ بدون اینکه طرف مرتد بشود؟ آسیبی بزند؟ فتنهای بکند؟ همینکه دارد میرود حرم از پاکستان، راه افتاده برود کربلا اربعین. بمبگذاری میکنند ماشینهایشان را. باید بگوییم: «آقا، اینها هم انگیزهشان خوب است.» این هم فکر میکند دارد کار خوبی انجام میدهد. این همانی که فرمود که ﴿یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾. خیال میکند دارد کار خوب میکند. خود عمل من است؛ ولی در یک ابعاد وسیعی که ازش غافل بودم و این عمل من اثر دارد در این دنیا. آثار دنیایی دارد. بر ظاهر این دنیا اثر دارد. در باطن این دنیا اثر دارد. و منو مواجه میکنند با آثار کارها. که میشود خود کارهای من. که هم تو این دنیا این کاری که کردی تا کجاها رفت و چی شد؟ هم اثرش چی شد؟ چه چیزهایی که فکر نمیکردی شد؟ و حالا بابت این از این تو در باطن این هستی چیا متولد شد؟ خود کار تو است که میشود قصر و خانه و باغ و دریایی. ﴿وَفَجَّرْنَا فِیهَا مِنَ الْعُیُونِ﴾. تو سوره مبارکه انسان به این بحث پرداخت. اینها تفجیر کردند این چشمهها را تو بهشت. چشمهها را خود اینها. ﴿وَقَدَّرُوهَا تَقْدِیراً﴾. خیلی این آیات زیباست. در سوره مبارکه انسان میفرماید که این وضعی که الان اینها دارند و ﴿وَیُطَافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَأَکْوَابٍ﴾. «دور و بر اینها دائم با ظرفهایی و با نقرههایی میچرخند.» ﴿کَانَتْ قَوَارِیرَا﴾ «قاروره است. شیشه است. بلور است.» ﴿قَوَارِیرَ مِنْ فِضَّةٍ﴾ «نقره است و شیشه بلوری.» «ظرفهای بلوری از نقره.» نقره خیلی شفاف. بلور. از کجا آمد؟ اینها ﴿قَدَّرُوهَا تَقْدِیراً﴾. خودشان اینها را اندازههایش از خودشان است. خیلی حرف است. ظرفی به کسی نمیدهند. ظرفی از جایی نمیآید. این همان یک معنایش همان طلا و نقرهای است که تو دنیا خرج کردی. درهم و دینار. مگر نیست؟ طلاهایی که داده شد؟ دستبند طلا؟ مگر دستبند طلا ندادی؟ دستبند طلا ندادی برای گنبد امام حسین؟ چقدر طلا دادند مردم برای گنبد سامرا؟ فکر کردی رفت؟ یک روایت خیلی قشنگ امروز میخواندم از ابودا. حالا یادم باشد برایتان بخوانم. یادم بیندازید. اینها آنقدر که این بحث بحث گسترده است. من میخواستم یک بار بروم، برگردم. سریع ببینم که هرچی بروم، بحث جمع نمیشود. حالا حالا.
بحث عذاب و جهنم یکی از آن موضوعات سر فصلهایی بود که از سوره مبارکه فجر جامانده بود. هنوز بهش نپرداخته بودیم. کلاً از کنارش رد شده بودیم. من میخواستم دهه بعدی بهش بپردازیم. مقدماتش را مطرح بکنیم. ﴿قَدَّرُوهَا تَقْدِیراً﴾. این همان نقرههایی است که دادی. صدقه و انفاق. خرج مهمان کردی. خرج رحم کردی. خرج ایتام کردی. خرج مساکین کردی. جایی نرفت که. اینها همش شد ظرف بلورین خودت. خودت این عملت است. این کارهای خودت است. ولی یک بهعلاوه هم دارد که اینو عرض میکردم: روحاً ﴿قَدَّرُوهَا تَقْدِیراً﴾. این کار یک بهعلاوه هم دارد. آن بهعلاوه این است که حالا این باطن عملت است. میشد من این باطن عملت را توی یک بستر مهرآمیزی بهت نشان بدهم. میشد توی بستر سراسر نورانیت و صفا و شفافیت و مدارا و نرمی و اینها بهت نشان بدهم؛ ولی توی بستر تلخ و تنگ و تاریک و سفت و سختی بهت نشان میدهم. من هم روترش میکنم بهت. ﴿یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً﴾. اصلاً خود این روز، روز عبوسی است. خیلی عجیب استها! روز قیامت روز عبوسی است. آقا، روز که دیگر عبوس نمیشود که. روز ظرف است. روزی است که توش آدمها عبوساند. معمولاً اینجوری ترجمه میشود دیگر. بابا، قیامت همهچی زنده است. روز هم زنده است. حقیقت دارد. با حقیقت روز مواجه میشوی. همانجور که روایت دارد: «هر روزی که میآید.» این روایت خیلی زیباست. حیفه نخوانم. روایتش هم از کیست؟ آقا، از امام حسین (علیه السلام). میفرماید: «یَا بْنَ آدَمَ إِنَّمَا أَنتَ أَیَّامٌ.» «إِنَّمَا أَنتَ أَیَّامٌ» ترجمهاش چیست آقای غلامرضایی؟ «إِنَّمَا» حصر. «تو فقط یک چیزی. تو فقط چند روزی.» چند روزی! تو چند روزی! آقای اخلاقی، شما چند روز. چند روز با همدیگر جمع شده، شده اخلاقی. خیلی عجیب استها! خیلی این معارف، آقا، ما چند سال میگشتیم، التماس به اینور و آنور عالم میکردیم که دو تا این روایت دست بیاید. اینقدر زیبا تفسیر بکنم. چهخبر است تو این عالم؟ «إِنَّمَا أَنتَ أَیَّامٌ.» «تو فقط چند روز هستی. ﴿کُلَّما مَضی یومٌ ذَهَبَ بَعضُکَ﴾.» «هر روزی که میرود، یک تکهات میرود. یک تکهات تمام میشود.» اجزای تو همین ایام است. با رفتن هر روز یک جزئت تمام میشود. الان امروز چندمه محرم بود؟ هفدهم. تمام شد. یک روز از ما رفت. نه. یک جزء از ما رفت. خیلی فرق است که آدم فکر کند یک روز ازش رفت یا یک جزو ازش رفت. ﴿إِنَّمَا أَنتَ أَیَّامٌ﴾. تو روایت دیگر دارد که «خورشید که میزند، خطاب میکند.» حالا روایاتش را پیدا کنم. «خطاب میکند خورشید به انسان که: یابن آدم، تو ایام هستی. من امروز آمدم. تا شب با توام. دیگر من را تا قیامت نمیبینی. بهرهات را از من امروز بگیر.» صبح به صبح آفتاب که میزند، روز با ما صحبت میکند. قبر هر روز با ما صحبت میکند. قبرمان، اعضای بدنمان هر روز با ما صحبت میکند. اعضای بدن هر روز با همدیگر صحبت میکنند. روایت دارد: «صبح به صبح اعضای بدن با همدیگر سلام و علیک میکنند.» و به زبان که میرسند، زبان بهشان میگوید که: «صبح بخیر. انشاءالله مثلاً روز خوبی داشته باشید.» همه بهش میگویند: «تو اگر بگذاری ما امروز روز خوبی داریم. هرچی بدبختی از تو است.» خیلی عجیب استها! اینها چیزهایی است که باطن این هستی است. از چشم ما مخفی است. حالا یکهو میروی آنور، میبینی روزها یقهات را میگیرد. آره دیگر. «تا قیامت. یعنی اگر از این فرصت همجواری من، از این فرصتی که من در اختیارت گذاشتم بد استفاده بکنی، قیامت یقهات را میگیرم. میگویم: من دوشنبه مثلاً ۱۷ دی بودمها. برای چی حق منو ادا نکردی؟ برای چی به من ظلم کردی؟» آقا، خیلی عجیب غریب است. باید خورشید و ماه را جواب بدهی. باید دست و پا را جواب بدهی. «علیه من؟ آقا، تو دیگر چرا؟ علیه من؟ شب. تو با منی. تو تیم من بودی.» قرآن است دیگر. بعد یعنی چی؟ دست و پا علیه خودت شهادت میدهد؟ به خدا. مگر کیست که دست و پا از این خود جداست؟ خیلی عجیب غریب است.
و عذاب میدانی چیست؟ یکهو نگاه میکنی. خیلی، آقا. یعنی اگر آدم عمق این مسئله را بفهمد، بعضیها تو تجربیات نزدیک به مرگ و اینها این مسئله را فهمیدند. بهشان نشان دادند. یکهو نگاه میکنی، میبینی که آنقدر غریبی و تنهایی که حتی خودت، خودت را هم نداری در برابر خدا. همه با خدایند. همه علیه تو اند. حتی خود خودت. آن هم با خداست. آن هم طرف خداست. و هیچکس را نداریم: ﴿مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ﴾. خیلی عجیب است. خیلی عجیب است. اصلاً نمیشود تصور تنهایی. هرچی تا حالا شنیدی، یادت میرود. هرچی که تا حالا بهش میگفتی تنهایی. هرچی که بهش میگفتی غربت، بیکسی. بیکسی. آنی که خدا آنجا میفهمی وقتی خدا را نداشته باشی چی میشود. همه هستی طرف خدا. و همه هستی کارگزار خدایان. و همه هستی حاضرند به نفع خدا کار کنند آنجا علیه تو. که تو خودت، خودت رو از او جدا کردی. و این باطن همانی است که خودت را جدا کردی. من آنقدر بهت گفتم: «برگرد، دور نشو، جدا نشو، فاصله نگیر.» نیامدی. نفهمیدی. به چیزهای دیگر دلخوش کردی. حالا میبینی همانهایی که بهشان دلخوش کرده بودی، همه طرف خدا بودند. هیچکس با تو نبود. هیچکس حرف گوشکن تو نبود. و اگر رو میکردی، همه این هستی امر خدا به تو رو میکرد و نوکری تو میکرد. «من کان للّٰه کان اللّٰه له.» «من عبد اللّٰه، ابد اللّٰه له کل شیء.» «همه چیز را در پرستش تو درمیآورم. همه چیز را مطیع تو میکنم. همه چیز را در اختیار تو.» مگر من دریغ دارم؟ من برای تو میگویم. «تو بیا با من باش. اینها همه با مناند. نام در اختیار مناند. همه به فرمان مناند. همه را در اختیار تو قرار میدهم.» من تو را خلیفه خودم خلق کردم. من مگر دریغ دارم؟ من خلق کردم به تو برسه. ﴿خَلَقَ لَکُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً﴾. خلیفه. همش مال تو است. «چرا نمیفهمی؟ چرا نمیآیی؟ با کی داری لج میکنی؟ روبروی کی وایسادی؟ به چی دلخوش کردی؟ به چی دلبستی؟»
عذاب این است که میبینی هیچکس نیست. هیچی نیست. هیچی نداری. و همش خودتی. به همش هم مستحقی. و حتی از کسی گله نمیتوانی بکنی. کسی را مقصر نمیتوانی بکنی. به همه وجودت فریاد میزنی که خودمم. حتی شیطان را میخواهی ملامت کنی. میگوید: ﴿فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنفُسَکُمْ﴾. این خیلی درد دارد که شیطان برگردد بگوید: «غلط کردی. تقصیر خودت است.» شیطان برگردد بگوید: «خودت را ملامت کن. به من چیزی نگو.» شیطان برگردد بگوید: «این وسوسه که من کردم هم تو بودی. انحرافی که من در تو ایجاد کردم هم کار خودت بود. آقا، من گول تو را خوردم.» میگوید: «تو گول خودت را خوردی. پس من چکار بودم؟ من همان فریبی بودم که تو به خودت میدادی از دریچه وسوسه من. خودت، خودت را فریب دادی.» خیلی ترسناک است. خیلی ترسناک. «خودت، خودت را فریب دادی. من فقط پیشنهاد بهت دادم. و تو میخواستی خودت، خودت را فریب بدهی. و تو دنبال این پیشنهادها میگشتی برای اینکه خودت را فریب بدهی. گذاشتم. خودت بودی. من مگر میتوانستم تو را فریب بدهم؟ مگر میشود؟ نمیشد.» «من فقط دعوت کردم.» ﴿فَاسْتَجَبْتُمْ لِی﴾ «تو هم اجابت کردی. تو اجابت کردی. خودت را ملامت کن. من کارهای نیستم. من کاری نکردم.»
خب باطن عمل است؛ ولی گاهی یک اضافههایی هم دارد. باطن عمل من است. عذاب است؛ ولی گاهی تحقیرکننده هم هست. گاهی دردناک هم هست. گاهی تنهاییام هم توش هویدا است. اینها آن دیگر عقوبت اضافه کار کنی که آن هم باز عدالت خداست. آن هم خودم زمینش را درست کردم. چون من که معصیت کردم، فقط معصیت نکردم. گاهی معصیتی چیزهای همراهش بود. یک وقت آدم حرف پیغمبرش را گوش نمیدهد. هوای نفس شهوت است. تو هم گوش نمیدادی، هم تحقیرش میکردی. هم گوش نمیدادی، هم دهنکجی بهش میکردی. هم گوش نمیدادی، هم بابت این کارت خوشحال بودی. اینها همش بروز تجلی پیدا میکند. آن دهنکجیه اینجا میشود دهنکجی. ﴿کَذٰلِکَ اَتَتْکَ ایاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذٰلِکَ الیَومَ تُنسیٰ﴾. دهنکجی. میبینی باطن دهنکجیه تو را میبینی. باطن تحقیرت را میبینی. تحقیر میشوی چون تحقیر کردی. تحقیر صادر کردی، تحقیر میبینی. معصیتت را قرین کردی به یک تحقیری؛ پس هم عذاب میبینی که باطن معصیتت است، هم تحقیر میشوی. میشود عذاب معین. همش هم خودت هستی. هیچکس دیگری نیست. نقطه دردناکش است که هرچی میخواهی بگردی، هویداست که همش تو بودی. همه کارهاتو کردی. هیچی نداری برای اینکه بخواهی هیچ حجت داشته باشی. حجته عند ربه. زبانت کوتاه است اینجا. ولو سروصدا و داد و فریاد هم حرفت به کرسی نمینشیند. حرفت خریدار ندارد. کسی طرف تو نیست. اینجا همه طرف خدایند! که خدا همه حق است و همه هم آنجا طرف حقاند. و همه حسابوکتاب هم آنجا حق. ﴿وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾. وزن امروز حق است. میزان امروز حق است. همه امروز طرف حقاند. امروز ظهور حق است. ﴿وَ جاءَ رَبُّکَ وَ المَلَکُ صَفًّا صَفًّا﴾.
حالا این آیه سوره مبارکه سجده، فرمود که: آیه چند سوره سجده بود؟ گفتم ۲۰ و ۲۱. عرض کردم که چون تو فقط معصیت نکردی، چون مقرون به چیزهای دیگری اینها ثمره عملت و باطن عملت را مقرون به چیزهای دیگر میفرماید که حالا سوالم این بود: از اینجا شروع شد. چرا جهنمیها هی میخواهند بیایند بیرون، نمیتوانند، دوباره برمیگردند؟ ﴿کُلَّمَا أَرَادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِیدُوا فِیها﴾. هر وقت اراده میکنند، بیایند بیرون، دوباره برگردانده میشوند. این چیست؟ این باطن چیست؟ آفرین. باطن این است که تصمیم میگیرد برگرددها. از گناه دوباره برمیگشت. همینش را هم بهش نشان میدهم. باطن همینش را هم بهش نشان بدهم. باطن همینش چیست؟ که هی میخواهد از تو جهنم دربیایدها، دوباره برگردانده میشود. تو دنیا که بود، میخواست توبه کندها. فکرهایش را میکردهها. آخر که میرسید، شل میشد. یک چیزهایی هم میگفت: «دیگر نمیخورم. دیگر از این کارها نمیکنم. دیگر نمیروم. دیگر نمیگویم.» دوباره رفقایش که میآمدند، بساط را به پا میکردند. «خوبی؟» گفت: «پس کم بریز. آره، کم بریز.» و اینها. دوباره باز هم میخواهد برگرددها. دستش در رفت. ولی انشاءالله دیگر محرم دیگر نمیخورد. «صفر چیست؟ صفر که دیگر تمام شد. دیگر محرم سال بعد باز دیگر نمیخورم.» آن اگر یک سال با خودش کلنجار رفته، کوبیده خودت را. یک بار اگر لغزشی داشت، خدا میبخشد. کلاً دوباره برگردد. کلاً دوباره برمیگردد. ولی همان یک سالی که همت نشان داده تو درگاه خدا گم نمیشود. حالا کجا میرود؟ چطور میشود؟ آن دیگر بحث دیگری است. گاهی خود همان زمینههای توبههای دیگری را فراهم میکند.
حالا بستگی دارد وقتی هم که بعد به گناه برمیگردد، چطور برمیگردد. خیلی عالم، عالم عجیب و غریب حسابوکتابها خیلی پیچیده است. اصلاً نمیشود گفت. قواعدی دارد؛ ولی اینکه حالا این آدم چی میشود، هیچی نمیشود گفت. هیچچیزی را محکم نمیشود گفت. یک کسانی که فکرش را نمیکنی تو یک مکانیزم رحمتی میافتند. یک کسانی هم که فکرش را نمیکنی، یکهو بابت یک چیزهایی مؤاخذه میشوند. همش با خودش: ﴿إِنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ﴾. «حق چقدر روشن شده؟ امکاناتت چی بود؟ علم چقدر بود؟ چقدر تذکر دادم؟ چطور تذکر دادم؟ چقدر جدی گرفتی؟ تا کی جدی گرفتی؟ کی ول کردی؟ چطور ول کردی؟»
﴿کُلَّمَا أَرَادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِیدُوا فِیهَا﴾ (اعید فیها). «هر وقت میخواهند بیایند بیرون، دوباره برمیگردند.» این باطن چی بود؟ همین دنیایش بود که هر وقت میخواست بیاید بیرون از تو گناه، دوباره برمیگشت. این را همونجا بهش نشان میدهند و ﴿وَقِیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ﴾. «بچشید عذاب آتشی که تکذیبش میکردید.» گفتی: «نیستها.» ببین. دیدی هست؟ دیدی باطن داشت؟ دیدی اثر داشت؟ دیدی کارهایی که میکردی یک جای دیگر هم این کار همراه تو بود؟ دیدی گم نشد؟ دیدی از قلم نیفتاد؟ دیدی فراموش نشد؟ دیدی خودتی. خودتی، خودت داری خودت را شکنجه میکنی. خودت، خودت را شکنجه کردی. خودت، خودت را خراب کردی. خودت، خودت را له کردی. خودت، خودت را فریب دادی. خودت به خودت ظلم کردی. خودت، خودت را دور کردی. خودت هم داری خودت را عذاب میکنی. لذا یکی از معانی این آیه این است: ﴿فَیَوْمَئِذٍ لَّا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ وَلَا یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾. این ترجمهاش چقدر ترسناک است. یکی از ترجمههایی که برای سوره فجر دیگر. یکی از ترجمههایی که گفتند این است. میگوید: «آنجا میفهمد که هیچکس منو عذاب نکرده.» ﴿لَّا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ﴾. «کسی منو عذاب نکرد. مگر کسی میتوانست منو عذاب کنه؟» ﴿وَلَا یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾. «وثاق، زنجیر است.» «اینایی که منو سنگین کرد، اینایی که منو بست. کسی نبست. خودت، خودت را بستی. خودت، خودت را بستی.» اینها که آمده بودند بازت کنند، مگر پیغمبر نیامده بود؟ پاهات قل و زنجیر را باز کند. نذاشتی. نذاشتی باز کنه. آمده بود قل و زنجیرت را وا کنه. فکر کردی آمده جیبت را بزند. وجوهات بگیرد. خمس بگیرد. چهار نفر هم فریب دادند. فریب خوردی. فریب هم که از آنها خوردی، خودت بودی که خوردی. خودت فریب دادی خودت را. تا کسی خودش، خودش را فریب ندهد، کسی نمیتواند او را فریب بدهد. آدم از غیر خودش فریب نمیخورد. هرچند فریبی هم که آن داده، هم سر جای خودش محفوظ است در دستگاه الهی. اضلال او هم سر جای خودش. ولی آدم خودش، خودش را از راه به در میکند. آن آیهای که یک اشارهای بهش کردم چند شب پیش، ادامهاش را نگفتم: ﴿عَلَیْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا یَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾. «تو اگر حواست به خودت باشد، هرکی از راه به در بشود، روی تو اثر ندارد. به تو ضرر ندارد.» ﴿لَا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾. «تو حواست به خودت باشد. تو چشات باز باشد. همه جمع بشوند، نمیتوانند. نمیشود.»
این امکانات و ابزارهایی که بقیه را اغوا کرده. خدا حجتهایی دارد تو این زمانه ما در پیشگاه خودش. تا ما میخواهیم بهانه بیاوریم، اینها را به ما نشان میدهد: «خدایا، فیلترشکن بود.» گول خوردم. «معلم گفته بود تو تلگرام برایم بفرستید. فیلترشکن نصب کردم. رفتم تو تلگرام. پام به جاهای دیگه.» «محسن حججی کجا بود پس؟ این آرمان علیوردی کجا بود پس؟» زندگی میکردند. «این هم که تو شرایط تو بودند.» «چرا گناه کردی؟» میگوید: «من جوان بودم. زیبا بودم. پسر بودم. دخترها میآمدند سمتم.» یوسف را نشان میدهند به دختره. میگوید: «چرا گناه کردی؟» میگوید: «زیبا بودم. پسرها میآمدند سمتم.» مریم را نشان میدهند. روایت: «این هم که زیبا بود. این هم که سمتش میآمدند. پس چرا این آلوده نشد؟» «چون نخواست.» فرق این و تو. فرق خوبها و بدها تو این نیست که اینها سمتشان آمدند، آن یکیها را سمتشان نیامدند. اینها بازی است. «من از همه امتحان میگیرم.» ﴿مِثْلَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ﴾. «مگر میشود؟ آنهایی که از قبلیها گرفتند، از تو نپرسم.» فکر کردی که وارد بهشت میشوی؟ ﴿مِثْلَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ﴾. تکرار میشود. همه اینها. «آن یوسف بود، انداختمش تو آن امتحانات. تو را هم میاندازم. آن مریم بود، تو را هم میاندازم.» خب، پس چرا آن نجات پیدا کرد؟ «نخواست.» «نخواست.» «به خودش برمیگردد.» «چرا من سقوط کردم؟» «خواستی.» «چرا نجاتم ندادی؟» «نخواستی.» «نخواستی. نگفتی.» نگفتی: ﴿إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی﴾. «چطور به آن رحم کردی؟ به من رحم نکردی؟» «نخواستی.» ﴿وَمَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ﴾. «پس چی میشود؟ کسی که اعتصام بالله بکند. خدا هدایتش میکند.» بخواهی هدایتت میکند. بخواهی نه یعنی بگی. بین گفتن و خواستن خیلی تفاوت است. گفتن که همه میگویند. کی بدش میآید؟ «بخواهی.» بخواه یعنی هزینهاش را هم بدهی. بله. کیست که الان مازراتی نخواهد؟ ولی میروی در بنگاه ماشینفروشی، بهت میگوید که: «مازراتی را میخواهی؟» میگوید: «بله.» میگوید: «خب، چکش را بِده. نه. چک که نه.» گفتم: «میخواهم.» صحبت میکند که بدها دراستعمار کلمه خواستن خیلی مراعات میکنی. «میخواهی؟» منظورم این نیست که میخواهی آنکه عمه من هم میخواهد. همه میخواهند. «میخواهی» یعنی حاضری بهایش را پرداخت کنی؟ یعنی پای خریدن این هستی تا آن قران آخرش هر آنچه که من فروشنده از تو خواستم، میپردازی. این معنای میخواهیه. «خدایا، برسون دیگر مار را. ببر دیگر.» بابا. البته آنقدر کریم است، همین لفظ هم اثر داردها. همین هم گم نمیشود. همین کلمهای که گفتم گم نمیشود. ولو جدی نگفت. باور نداشت. دیگر حالا کجا تو قیامت خود را جلوه میکند? داریم منابعی داریم با برای این. همین هم اثر میکند؛ ولی آنقدر این زور ندارد که من بخواهم از تو محافظت بکنم. یعنی آن محافظت هم اثر عمل خودت است. داشته باشی مطلب. آن حصاری هم که قرار میدهم، آن هم کار خودت است. وگرنه که باز دوباره تقلب و پارتیبازی میشود که «برای چی این را تو حصار قرار بدهم؟ آن را قرار ندهم؟» البته خدا گاهی حصار ابتدایی ایجاد میکند؛ ولی شکر بعدی میخواهد. برای اهل بیت: ﴿آمَنَکُم مِنْ فِتْنَةٍ﴾. «فتنهها را در امان داشت.» خب، با خدا امیرالمؤمنین را دوست داشت. «من هم اگر از فتنهها در امان میداشت، من هم میشدم علی بن ابیطالب.» بله. او را در امان داشت؛ ولی شکرش را هم به جا آورد. عایشه گفت: «این سجدههای طولانی که میکنی ای رسولالله، برای چی اینقدر سجده میری؟ مگر خدا به تو وعده جهنم داده؟» «خدا داده؟» پیغمبر گفته بود: «بابا، بس است. آنقدر اذیت نکن خودت را. آنقدر به مشقت نینداز خودت را.» بابا چقدر اذیت میکردی خودت را؟ ۱۰ سال ایستاده قرآن میخواند. از پاهایش همه تاول زده بود. ورم کرده بود. آیا نازل شد؟ ﴿مَا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَیٰ﴾. «چقدر خدا را اذیت میکنی؟»
حالا سجدههای طولانی میرفت. خدا بهت گفته: «اذیت نکن خودت را. مگر وعده عقوبت بهت داده؟» فرمود: «برادرم یونس یک لحظه به خودش واگذار شد، سر از شکم نهنگ درآورد. یک لحظه میترسم آن یک لحظه به خودم واگذار بشود.» این مال بعد امان است. ماها باید کلی ناله بزنیم تا امان بریمان بیاید. آنها را امان داده. باید کلی ناله بزنم تا امان ازشان نرود. این تفاوت ما و آنهاست.
پس آخرش هم خودمانی. فرقش در این نیست که خدا به امیرالمؤمنین زیاد داده، به ما کم. البته آن خودمانی است. در آن جنس. آنها علیاند. ﴿ذَهَبُ النَّاسُ کُلُّهُمْ سِفَالٌ﴾. این جمله از عایشه است. «علی طلا. بقیه همه سفال.» مگر میشود مقایسه؟ امیرالمؤمنین جنس اینها. ولی خب، ما که از ما نخواستند یک جنسمان را مثل جنس امیرالمؤمنین کنیم که تو بگی که خب، خدا چرا به آن این را داد؟ به من نداد؟ جنس آن آن است. جنس تو تویی. مگر خدا دارد میگوید که الان سؤال تو، گله تو برای چیست؟ مگر خدا بهت گفته جنست مثل او باشد که الان عصبانی شدی؟ گله داری. خدا گفته: «همین جنسی که هستی آدم باش.» «سفال خوب باش. طلا کردم.» نه، آخه. ببین، «از اول فرق گذاشتند. من دیگر نمیروم.» آن هم به خاطر همین سجده نکرد. دیگر ابلیس. «فرق گذاشتید. یکی آتش، یکی گل. اینها نه. من خوشم نیامد. حال نکردم با این.» از همین جنس ابلیس جعفر جنی را هم خلق کرد دیگر. یکی از بزرگان عرض کردم: «آقا، ما گرفتاری است. چهکار بکنیم؟ به زعفر جنی توسل کنیم.» و به پسر کنان. در قید حیات. زعفر جنی را تعریف کردم که شب عروسی، شب عاشورا بود که دید رفقایش میآیند و اینها. گفت: «چه خبر است؟» گفتند که: «از کربلا میآییم.» و شب دامادیش بود. «شب عروسی.» یعنی چی؟ «عروسی مال زن است.» شب دامادیش. شب دامادیش. تا شنید. مادرش بهش گفت که: «چی است داستان؟» گفت: «اینطوری است.» مادرش گفت: «من به قول ما شیر تو حلالت نمیکنم. باید بروی کربلا.» پا شد شب عاشورا. حالا ظاهراً تا رسید، دیگر روز رسید. تا دیگر حرکت کرد و اینها. به امام حسین (علیه السلام) عرض کرد که: «آمدم برای کمک.» حضرت فرمودند: «لطف کردی. ما قاعده این جنگ نیست.» بماند. آنجا حضرت هم نصرت او را قبول کرد. و درجات عالی از قرب امام حسین (علیه السلام) رسید. الان هم فرزند ایشان. بله. سلام الله علیه. بله. آره. ایشان هم الان دیگر رئیس طایفه جنهای شیعه. ایشان در حکم مرجع تقلید است. البته اینها بله. احکام دارند. ما را دارند؛ ولی مستقیم حدیث دارد که میگوید: «منزلم بودیم. امام عسکری رفتیم. دیدم حضرت دارند صحبت میکنند. نمیفهمم چی میگویند.» توی کافی روایتش طایفه جنها بودند. دیگر آمده بودند مسائلشان را. کی؟ نشان میدهد که ظاهراً این پرده حجاب غیبت برای اینها به این شکل نیست. ولی حالا همهشان دسترسی دارند یا بزرگشان. آن هم یک بحث دیگری است. غرضم این است که این هم جن بود دیگر. خب، تو هم برو. حالا شاید زعفر جنی شدی. این سجده کرد به انسان کامل زمانه خودش. خب، این میشود عذاب که باطن عمل، کار خودمم. همش خودم است.
حالا چی فرمود؟ در این سوره سجده فرمود که: «این عذاب آتشی است که تکذیبش میکردید.» حالا خوب دقت کنید: ﴿وَلَنُذِیقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَیٰ دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾. خوب دقت. خیلی. ﴿وَلَنُذِیقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَیٰ دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾. «ولی من یکهو که تو آن عذاب واقعیاش نمیکنم.» قبل آن جهنم، قبل اینکه جهنم برود، بهش بگویم که: ﴿ذُوقُوا عَذَابَ النَّار﴾ یا به تعبیر آیه دیگر: ﴿ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ﴾. «من یکهو که با باطنش مواجهش نمیکنم که. فیل درایو گذاشتهام برای عذاب جهنم. اسم این را گذاشتهایم عذاب الادنا دون العذاب الاکبر.» پس دو نوع عذاب داریم. تو همین دنیاست. ﴿لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾. بیماری که پیدا میشود، گرفتاریهایی که پیدا میشود. تو روایت دارد: «اولین باری که خواندم.» انگار شده برایتان. یکهو مثلاً یک حالت مستی پیدا میشود. منگ میشوی. یک همچین حالتی پیدا کردم. روایت دارد: «بندهای مثلاً بسته پولش را بسته. پول یا مثلاً کیسه پولش را. ۱۰۰ تا سکه. سکه یا بسته ۱۰۰ تایی اسکناس.» این میدانسته که ۱۰۰ تاست. و برمیدارد میشمارد. میبیند استرس میگیرد. «این چرا یکی کم شد؟» دوباره میشمارد. روایت میفرماید: «همان استرس کفاره گناهش. یک تعدادی.» یکهو برگشتی به اینکه: «مثل که من کارهای نیستم. من چقدر ضعیفم. از صد تا اسکناس نتوانستم دفاع کنم.» مراقبت ملنگی. «اسکناسم.» آره. این هم هست. پشت میوهفروشی خیلی آدم باید بیفتد. روایت دارد که نگاه میکند، میبیند نمیتواند بخرد. که آن حسنم سیئات را پاک میکند. چرا دیگر؟ حالا آن خلاصهاش این است که هر میزان رنجی، دردی، زخمی، ترسی، دلهرهای. فقط این من توهمی که برای خودت ساختی که ابرقدرت است و میتواند و میخواهد و یکهو بشکند، یک ترک بردارد.
همین. عجب این است که حالا با این عذاب عدنا مشکل ما حل نشود. واقعاً بکشد به عذاب اکبر. آن خیلی عجیب است. تو خدا واقعاً بنادر ما را پاک کند. میفرماید: «حتی گاهی خواب ترسناک برایش میاندازم.» روایت: «مؤمن گرفتار خوابهای ترسناک. کابوس میبیند، میترسد.» بخشیده میشود. حالا بیماری، گرفتاری. دیگر تهش میشود لب مرگش. توی فشارهایی قرار میدهم موقع قبض روح که آنجا پاکش کنم. دیگر خیلی بدبَدَن باشد که با همه اینها هم پاک نشود و برود آنور با چوب و چماق بیفتند به جانش. پس این عذاب است. ﴿الْعَذَابِ الْأَدْنَیٰ دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ﴾. این «فَصَبَّ عَلَیْهِمْ سَوْطَ عَذَابٍ». عذاب ادنایی است که قبل از عذاب اکبر. اول عذاب ادنا میدهد. تو همین دنیا. میخواهد پاک کند، صاف کند. نشد. آدم نشد. بیدار نشد. دیگر میرود برای عذاب اکبر که آن عذاب اکبر میشود فجیع. ﴿فَیَوْمَئِذٍ لَّا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ وَلَا یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾. ﴿یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسَانُ وَأَنَّیٰ لَهُ الذِّکْرَیٰ﴾. حالا تازه دوزاریش میافتد که عجب. پس این بود. بعد این کار را میکردیم. آنطوری شد. آخ. این گناه بود. این بد بود. این آسیب داشت. چه جالب. دیگر آنجا ملائکه با تعابیر خاصی پاسخ میدهند که: «فلانفلان شده. الان زحمت کشیدی. ﴿فَأَنَّیٰ لَهُ الذِّکْرَىٰ﴾.» حالا دیگر به چه دردت میخورد؟ الان هوشیاری. الان به چه دردت میخورد؟ ما هوشیاری میخواستیم برای اینکه کار کنیم. تو همش کاری. تو همه وجودت کار است. میخواستم بیدارت کنم که کاری بکنی. نه الانی که ﴿الْیَوْمَ حِسَابٌ وَلَا عَمَلَ، وَغَدًا عَمَلٌ وَلَا حِسَابَ﴾. عمل دیگر نیست. الان بیدار شدی.
آن را هم بخوانم. همین گفتن روایت ابودحده. با ه، جیمی. آیه نازل شد: ﴿مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾. داستان عجیب در طول تاریخ اسلام داریمها. اصلاً خیلی واقعاً. زید بن اسلم میگوید: میگوید آیه نازل شد: ﴿مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾. ابودحداه آمد پیش پیغمبر. گفت: «فدای ابی و امی یا رسول الله.» «پیغمبر، پدر، مادرم فدایت.» ﴿إِنَّ اللَّهَ یَسْتَقْرِضُنَا﴾. «خدا پیام داده. قرض داده. یکم داری دستی بدهی به خدا رو؟ که به قرض بدهی. خدا پیام داده: بنده من، یکم دستی میدی؟ آخر برج با هم حساب کنیم. حقوقها رو بریزم.» ﴿یُرِیدُ أَنْ یُدْخِلَکُمُ الْجَنَّةَ﴾ «به خدا میخواهد از ما قرض بگیرد!» حضرت فرمودند: «آره. میخواهد بهشت ببردتان.» میگوید: «گفتم: ﴿أَلَا أُقْرِضُ رَبِّی قَرْضًا یَضْمَنُ لی بِهِ وَ لِصِبْیَتِیَ دَهْداهَ﴾.» ابودحداه. توی نقلی اسم دخترش دحداهه بوده. یک نقل دیگر که پسر بود اسمش دحداهه بوده. ابودحداه گفتش که: «اگر من به خدا قرض بدهم، خدا برای من ضامن میشود هم برای خودم، هم برای بچهام که دوتایی بریم بهشت.» این صحنههاش معرفت است. گفت: «نَاوِلْ یَدَکَ.» «دستت را بیار.» به پیغمبر گفت: «فَنَاوَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ یَدَهُ.» «پیغمبر دستش را گرفتند. دستش را گذاشت دست پیغمبر.» گفت: «إِنَّ عَلَیَّ حَدِیقَتَیْنِ.» «من دو تا باغ دارم.» «یکی بالاشهر، یکی پایینشهر. یک باغ بالا دارم، یک باغ پایین. ﴿وَاللَّهِ لَا أَمْلِکُ غَیْرَهُمَا﴾. به خدا غیر از این دو تا هم چیز دیگری ندارم. ﴿قَدْ جَعَلْتُهُمَا قَرْضًا لِلَّهِ﴾.» «این دو تا را قرض دادم به خدا.» تو دست پیغمبر. گفت: «این هیچی دیگر هم ندارم.» پیغمبر فرمودند که: «اجعل احدهما لِلَّه و الأخرا مَعیشَةٌ لَکَ.» «نمیخواهد جفتش را بدهی. یکیش را بده.» گفت: «فَأَشْهَدُکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی قَدْ جَعَلْتُ خَیْرَهُمَا لِلَّهِ تَعَالَى.» «باشد. پس آنی که بهتر است، میدم. خدا را شاهد گرفتم. آنی که بهتر بود را دادم. بیخودی رو خودم ورداشتم.» «وَ هُوَ حَائِطٌ فِیهِ سِتُّونَ نَخْلَةً.» «باغ یکی ۶۰۰ تا نخل دارد.» حضرت فرمودند: «إِذًا یُجْزِیکَ اللَّهُ بِالْجَنَّةِ الْکُبْرَىٰ.» «در ازایش بهشت میدهد.» «فَانْطَلَقَ أَبُو دَحْدَاحٍ حَتَّی جَاءَ أُمَّ دَحْدَاحَةَ.» رفت خانه و رفت پیش مامان دحداحه و هی معصبیانها فی الحدیقه کدور تحت النخل. دید که خانمش با بچهها زیر نخلها دارند بازی میکنند. دارند میچرخند. اینجا کار بخش سخت داستان است. دادی رفت. «آمدی که بچهها. خب، دیگر بریم دیگر. بس است دیگر.» ﴿فَشَرعَ یقولُ﴾ شروع کرد شعر خواندن برای خانمش. «هَدَاکِ رَبّی سُبُلَ الرُشْدی إِلَی رَبٍّ مِنهُ.» «تو را هدایت کرده.» حالا شاید هم خطاب به باغ بوده: «رب، تو من را هدایت کرده به راههای رشد و به سبیل خیر و خوبی و اینها. بَینی مِنَ الهاضَم بِاللَوَادَی فَقَطْ مَوْضًا قَرْضَا إِلَی التَّنَادِی.» «من دوست داشتم ولی قرضت دادم به خدا. قیامت میبینمت.» میخورد که به باغ گفته باشد. ﴿عَقَدَ اللَّهُ الْإِعْتِمَادَ بِطَوْعِهِ وَلَا ارْتِدَادَ.﴾ «به خدا قرضش دادم. اعتمادم کردم. با اختیارم دادم. نه منت میگذارم. نه برمیگردم. ﴿إِلَّا رَجَاءً لِضَعْیفٍ فِی الْمَعَادِ.﴾» «به خدا گفت: به من بده. من دو برابر برمیگردانم. ﴿فَارْفَعْ حَلْفِی وَ نَفْسیَ وَ الْأَوْلَادِ.﴾» «فقط هم امید دارم که تو قیامت دو برابر بشود. پس برو با جان من و با بچههای من.» یعنی میدم دست خدا که مثلاً با جان خودم و بچههایم آنجا تحویلت میگیرم. رو قرض دادن. ﴿وَلَبَرَ أَفْضَلَ خَیْرَ زَادٍ قَدَّمَهُ الْمَرْءُ إِلَی الْمَعَادِ.﴾ این همان قدم حیاتی است ها. فرستاده پیش. پیش فرستاد. حالا این زن باصفا رو ببین. مادر دحداحه. خانمش وقتی این را شنید. «باغ دادم، افتاده.» شعر خواند: «همینجوری که مثلاً دادیم این را قرض برای خدا و به دست خدا، انشاءالله تو قیامت دو برابر میگیریم.» و اینها. حالا هرکی دیگر بود: «فلانفلان شده. ۶۰۰ تا نخل است. پس فردا سر سیاه زمستان این بچه را تو نمیخواهی زن بدهی؟ آن را نمیخواهی شوهر بدهی؟ تو خودی قسط دادی؟ تو مگر نمیخواستی ماشینت را بهتر کنی؟» بعضی حرفها. این زن باصفا برگشت، گفت: ﴿رَبِّ بِبَیْعِکَ مَا تُجِیدُ وَ تُشَاقِی وَ بَارِکَ اللَّهُ فِی مُشْتَرَاکَ.﴾ «چه معامله پرسودی کردی تو. خدا برکت بدهد به این چیزی که تو توی معامله خریدی.» چه ایمانهایی بوده. بعد شروع کرد این هم شعر. جواب آن را داد. شعر تو شعر است. خلاصه گفت: «بَشَّرَکَ اللَّهُ بِخَیْرٍ وَ فَرَحٍ مِثْلَ الَّذِی لَدَیْهِ وَ نَدَمَ.» «خدا خوشحالت کند. با خیر شادت کند. و یکی مثل تو بود که خیرخواه بود و داد رفت و ﴿وَ قَدَّمَتْ اللَّهُ عیالی وَ مِنْهُ بِالْعَجْزِ سَوْدَاءَ وَ الزَّحْلِ الْبَلْهَیٰ.﴾» «برای خانواده من عطا کرده بود. بخشیده بود این خرماهای سیاه خیلی خوبی که از این درختها میآمد.» ﴿وَ الْعَبْدُ یَسْعیٰ و لهو مَا قَدْ کِدَّه لیالی و علیهم اجتهد.﴾ «ولی آدم باید تلاش بکند. آنی برای آدم میماند که بابتش رنج ریخته. عرق ریخته. دل کنده. زحمت کشیده. طول شب را زحمت کشیده.» ﴿ثُمَّ أَقْبَلَتْ أُمُّ دَحْدَاحَةَ عَلَی صِبْیَانِهَا.﴾ اینجای صحنه دیگر معرکه است. اینکه خبر نداشت که این دست روی دست پیغمبر گذاشته، داده رفت. مادر دحداحه آمد. دیدیم بچهها دارند بعضیشان خرما میخورند. دست کرد تو دهن اینها. خرماها را درآورد. ﴿وَ تَخْرُجُ مَا فِی أَفْوَاهِمْ وَ تَنْفُذُ مَا فِی أَکْمَامِهِمْ.﴾ «پرت کرد بیرون.» گفت: «اینها مال خدا بود. قرض خدا بود. مال شما نیست که میخورید.» و گذاشت و رفت آن یکی باغ. پیغمبر فرمود: ﴿کَمْ مِنْ عَازٍّ رَایِجٍ وَ دَارٍ فِی الْجَنَّةِ لِأَبِی دَحْدَاحَةَ.﴾ «خرماهایی. برد. ابودحداحه. و خانه خوبی از بهشت. برد.» «چه خانه خوبی برداشت؟ چی داد، چی گرفت؟ خرمای دربیت اینجا را داد، خرمای آنور بهش دادند. خانه دربیت اینجا با یک زلزله میریزد. با یک سیل میرود. داد. آنور بهش چی دادند؟ چه معامهای کرد؟ قرض داد به خدا. چی داد، چی گرفت.» این میشود قدم تو حول حیات. ﴿إِنَّ ذٰلِکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾. این باورش شد برای اینکه آن را پیغمبر بهش بخشیده دیگر. حضرت فرمودند: «بهشت رفت.» یکی از کسانی است که پیغمبر وعده بهشت شدند. جزء مبشرات به بهشت است. این میشود ﴿ذٰلِکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾. این آدم عاقل. امضای کری تضمین برای آدمی که گوشهای مخملی دارد؛ ولی امضای خدا، قرآن پیغمبر. ﴿وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَفْقَهُونَ﴾. ادامه همین آیه است. ﴿وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَفْقَهُونَ﴾. «منافقین حالیشان نمیشود.» وقتی میگوید: «آقا، همه گنجیها دست خداست. پول دست خداست. قدرت دست خداست.» این آخرش برمیگردد میگوید: «خب، اسباب.» جزء اسباب چیزی نمیفهمد. «از کجا؟» یعنی «چه مدلی؟» خب، «کی میخواهد این را بیاورد؟» «از کجا میآید؟» «از کجاش است؟ همینجا در و دیوار و زمین و خاک و آب و اینهاست.» نمیفهمد باطن این عالم را.
شفاعت. قبلاً مفصل گفتیم. شفاعت هم باز خود ماییم. آن پیوند ماست. آن هم کار ماست. جوش خوردیم، قلباً، عملاً یک عملی. آره آره. یعنی سیئاتی دارد، گناهانی دارد؛ ولی یک محبتی دارد. یک علقهای دارد. یک پیوندی دارد. علقه روحی دارد. عالم حشر. ببین. عالم برزخ ظرف ظهور آثار اعمال. عالم قیامت فراتر است. آنجا جلوه میکند. ﴿الْمَرْءُ مَعَ مَنْ اَحَبَّ﴾ آنجا عرصه ظهور حب و بغض است. یک لایه عمیقتر. البته تو برزخ هم حب و بغض تجلی دارد؛ ولی بیشتر حب و بغض فعلی جلوه دارد تا حب و بغض ذاتی. یعنی یک کاری کرده از سر محبت و بغضش. ولی تو قیامت نه. آنجا همینی که فرمود فاطمه زهرا (سلام الله علیها) محب، محبه امام حسین. اصلاً فاطمه که به او گفته میشود، به خاطر همین ﴿هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ﴾.
بلای سرِ سوزن. مرحوم آیت الله جعفری تهرانی (رضوان الله علیه) میفرمود که: «خدمت علامه طباطبایی بودیم. این روایت خوانده شد. ایشان تأیید کرد. ابولهب در جهنم فقط روزهای دوشنبه عذاب ندارد.» پرسیده بودند ازش که: «چرا دوشنبهها عذاب نداری؟» گفت که: «خب، من دشمن بودم و خطاهایی کردم. و پیغمبر اکرم روزی که پیغمبر اکرم روزی که به دنیا آمد، دوشنبه بود. و چون یتیم برادرم بود، عبدالله پدرش از دنیا رفته بود، وقتی به دنیا آمد، خوشحال شدم که برادرم عبدالله بیفرزند نماند.» انگیزهاش هم که بد نبوده که. انگیزهاش بر این بوده که عبدالله بیبچه نبود. و انگیزه بد که خوشحال نشده که. به انگیزه خوب خوشحال شد. یک نعمتی است خدا داده به برادر. حالا نمیداند این نعمت چیست و بعداً با همین نعمت هم دشمنی میکند. گفتش که: «من دوشنبهها اینجا ازم برمیدارند. میگویند که به احترام محبتی که آن دوشنبه به حبیب من نشان داد.» بله. لذا فرمود که: ﴿وَمَا کَانَ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ﴾. یکی از اسباب رفع عذاب خود پیغمبر. بحث بکنیم. اسباب رفع عذاب. نجات از عذاب. نوشتم. چرا شبهای بعد بحث میکنیم. یکیش چیست؟ خود پیغمبر. خود پیغمبر. خود پیغمبر. ﴿وَأَنْتَ فِیهِمْ﴾. چرا روی خود تأکید دارم؟ چون در حدیث کسا فرمود: ﴿هُمْ مِنِّی وَأَنَا مِنْهُمْ﴾. اینها خود پیغمبر بودند. همانطور که ﴿إِنَّمَا أَنْتَ أَیَّامٌ﴾. این ایام برای پیغمبر محدود به این ۶۳ سال پیغمبر نبود. این ایام تا عاشورا امتداد پیدا کرد. و عاشورا روز پایانی رسول اللَّه بود. ﴿هُمْ مِنِّی وَأَنَا مِنْهُمْ﴾. برای همین این ضربهها قبل از اینکه به امام حسین باشد، به پیغمبر. و دردش قبل از اینکه برای امام حسین باشد، برای پیغمبر. نه پیغمبر. ﴿هُمْ مِنِّی وَأَنَا مِنْهُمْ﴾. «تا تو بین اینها هستی، عذابی نیست.» نفهمیدند چهکار کردند. تتلو! ﴿وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ نشناختندت. نفهمیدند چه بلایی دارند سر خودشان درمیآورند. نفهمیدند چطور دارند بیچاره میکنند خودشان را. ﴿هُمْ مِنِّی وَأَنَا مِنْهُمْ﴾. پیغمبر، حتی آمد نشانههای پیغمبر را به اینها نشان داد. فرمود: «هَذِه عِمَامَةُ جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ». «عمامه جدم پیغمبر.» محل نگذاشتند. اعتنا نکردند. یا الله. چقدر این مصیبت سخت بود. لذا شب عاشورا وقتی که خواندم برایتان روضهاش را. وقتی که شروع کرد با زینب کبری نجوا کردن و آماده کردن زینب کبری که مثلاً «دنیا تمام میشود و همهمان رفتنی هستیم و من هم میروم.» و این حرفها را که زد، جمله زینب کبری این بود: «اَلْیَوْمَ تَمُوتُ جَدِّی اَلْیَوْمَ تَمُوتُ أَبِی اَلْیَوْمَ تَمُوتُ أُمّی اَلْیَوْمَ تَمُوتُ اَخّی.» اینها یک حقیقت بودند. این پنج تن اصحاب کسا. هنوز پیغمبر بود. هنوز امیرالمؤمنین برای زینب بود. هنوز فاطمه زهرا بود. همه روضههایی که تو فاطمیه میخوانی، تو ماه رمضان میخوانی که مثلاً زینب کبری در داغ امیرالمؤمنین. زینب کبری در داغ مادر. زینب کبری در داغ امام حسن (علیه السلام). اینها آن عذاب ادنا بود. عذاب اکبر عاشورا. همه این عاشورا. زینب گرفته شد. تا حسین بود. فاطمه هنوز بود. هنوز امیرالمؤمنین بود. هنوز امام حسن. هنوز پیغمبر بود. عاشورا همه را از زینب گرفتند. یکهو پنج تن را از زینب گرفتند. آن هم اینطور گرفتند. اینطور گرفتند. اگر به مرگ طبیعی میرفت هم، زینب دق میکرد. چه برسد به اینکه یکهو سر بالا بیاورند. بریم مجلس عبیدالله. یک بخشی از این مجلس را شبهای قبل عرض کردم. ﴿دَخَلَتْ زَیْنَبُ عَلَى ابْنِ زِیَادٍ﴾. قضایای نقل شده اینجا. حالا بعضیهایش چون جنبه عبرت هم دارد، عرض میکنم برای آدمی که ذی حجر نیست. ببینید. عاقبت چی میشود؟ تهش چه خسارتی؟ چه باختی است؟ یک سری نقلهایی که تو این قضیه هست و عرض بکنم.
اول این نکته: وقتی که آوردند جی؟ رأْسَ الْحُسَیْنِ (علیه السلام). این سر. سحر. وقتی آمد برای عبیدالله ﴿فَوُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ﴾. «پیش رو گذاشت.» میگوید که: «رَأَیْتُ حِیْطَانَ الْإِمَارَةِ تَسَایَلُ دَمًا.» راوی میگوید: «دربان عبیدالله.» میگوید: «دیدم در و دیوار دارالعماره ازش خون زد بیرون. خون گریه کرد.» از این سری که وارد این دارالعماره شد. چرا؟ چون این دارالعمارهای است که علی دیده. حالا سر بریده علی. میبیند یک سر بریده علی؟ این سر بریده رسولالله. ﴿هُمْ مِنِّی وَأَنَا مِنْهُمْ﴾. ﴿لَحْمُهُمْ لَحْمِی وَ دَمُهُمْ دَمِی﴾. «این خون گلوی پیغمبر است که حلقوم بریده بیرون میریزد. این خون سر امیرالمؤمنین است. این خون فاطمه است. این همان خونی است که بین در و دیوار ریخته شد. این همان خونی است که از جگر پاره امام مجتبی.» واسه همین این در و دیوار خون پاشید. ﴿تَسَایَلُ دَمًا﴾. مثل سیل خون زد از این در و دیوار. حالا چطور آوردند این سر را؟ به چه نحوی آوردند؟ لا اله الا الله.
اینجا گفتند که ﴿لَمَّا أَدْخَلَ خَوْلِیٌّ الرَّأْسَ عَلَى ابْنِ زِیَادٍ﴾. «خولی سر را وارد کرد بر عبیدالله.» ﴿وَ کَانَ الَّذِی یَتَوَلَّىٰ حَمْلَهُ بَشِیرُ بْنُ مَالِکٍ.﴾ ولی پیشاپیش خودش خولی به بشیر بن مالک ملعون سر را داده بود. او وارد کند. یعنی آدم خولی بود. آن هم وارد شد. ببینید. بدبختیها را. عجایب است اینجا. عجایب است. این وارد شد. خواست چاپلوسی بکند برای عبیدالله. بازارگرمی بکند. گفت: ﴿امْلَأْ رِکَابِی فِضَّةً وَ ذَهَبًا إِنِّی قَتَلْتُ الْمَلِکَ الْمُحَجَّبَ﴾. گفت: «رکاب اسبم را باید از طلا و نقره پر کنی. من پادشاهی را، کیو کشتم؟» ﴿قَتَلْتُ خَیْرَ النَّاسِ أُمًّا وَ أَبَا وَ خَیْرَهُمْ إِذَا یَذْکُرُونَ النَّسَبَ.﴾ «کسی را کشتم که تو این عالم پدر و مادری بهتر از پدر و مادر او نبود و نسبی بهتر از نسب او نبود.» حالا میخواهد اینها را بگوید که یعنی «من سر قیمتی برایت آوردم.» بیچاره. بدبخت. آدمیزاد بیچاره. بیچاره. بیچاره. این دنیایش است. این دنیایش است. ﴿فَغَضِبَ ابْنُ زِیَادٍ مِنْ قَوْلِهِ﴾. «عبیدالله از این حرفش عصبانی شد.» «یعنی چی؟ اینطور تعریف میکنی؟ پدر و مادرش بهترین بودند. نسبش بهترین بود. اگر میدانستی این پدر و مادرش بهترینند، پس برای چی کشتیش؟ آمدی از من طلا و نقره بگیری؟» ﴿وَاللَّهِ لَا نِلْتَ مِنِّی خَیْرًا﴾ «هیچی بهت نمیدهم.» هیچی هم نداد. حالا گفت: ﴿وَلَأُلْحِقَنَّکَ بِهِ﴾. «مگر نمیگویی خیلی خوب بود. پدر و مادرش خوب بودند. تو را هم بهش ملحق میکنم.» آوردند، ﴿ضَرَبُوا عُنُقَهُ﴾. «گردن این را هم...» ببین. آدمیزاد چقدر این گردنی که میشد چند ساعت قبل تو عاشورا کنار حسین زده بشود، ببین. آدمیزاد چقدر بیچاره است. تو سر حسین ورداشتی آوردی پول بگیری برای مال دنیا.
امام سجاد میفرماید: «مسیر کربلا هر منزلی که نشستیم و بلند شدیم، اتراق کردیم و خواستیم خیمه و خرگاه بکنیم و بریم، پدرم هی یک جمله را میفرمود. میفرمود: «اُفٍّ لِهَذِهِ الدُّنْیا.» «اُفٍّ به این دنیا. سر پیغمبر جلو ح؟» ... گذاشتند. سر یحیی پیغمبر را بردند که جایزه بگیرند. اُفٍّ به این دنیا. اُفٍّ این دنیا. سر یحیی آوردند برای ح؟ ... لابد امام سجاد در مجلس عبیدالله یاد این روایت هی میافتد. اُفٍّ به این دنیا. ﴿أَفٍ لَکِ مِنَ الدُّنْیا بَعْدَکِ﴾. «دنیایی که برای دو قرانش سرداری حسین جدا شد.» اُفٍّ به این دنیا. برای چهار روز ریاستش اسب در بدن حسین میتازد. اُفٍّ به این دنیا. اُفٍّ به این سر حسین (علیه السلام) را گذاشتند روبروی این ح؟ ... اُفٍّ به این دنیا. چهکار کرد؟ خیلی.
چند نقل. هر کدامشان هم یک تلخیهای خاصی دارد. تو هر کدام یک ریزهکاریهایی است. طبری اینطور میگوید: ﴿فَوُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ﴾. «سر را پیش روی عبیدالله گذاشتند.» ﴿فَجَعَلَ یَنْتِفُ بِقَضِیبِهِ شَفَتَیْهِ وَ أَسْنَانَهُ﴾. «با این چوبدستیای که دستش بود، لب و دندان را کوبید.» حالا ببین. عباراتی که گفته، خیلی عجیب و دردناک است. چند جمله ازش نقل شده. یکیش این است: «إِنَّ أَبَا عَبْدِاللَّهِ قَدْ کَانَ شَمَّتَهُ.» «چه محاسن حسین جو گندمی شده! ریشهایش هم سفید شده بود.» حسین! اینها توش معنا دارد ها. بگذار همش را بگویم. بعد خودت تحلیل کن. یکیش این بود.
یکی دیگر از جملاتی که میگفت این بود: ﴿مَا رَأَیْتُ بِجَمَالٍ هَذَا الْوَجْهِ قَطُّ﴾. «تو چقدر خوشگل است این چهره. تا حالا من چهره اینقدر زیبا ندیدم.» که اینجا انس بن مالک هم جوابش را داد. «این را داشته باش.» من کار دارم با این عبارت. میگوید: «من هم بهش گفتم: آره، إِنَّهُ کَانَ یُشْبِهُ النَّبِیَّ. آره. خیلی شکل پیغمبر بود.» یک نقل دیگر.
نقل بعدی چیست؟ گفت: «إِنْ کَانَ لَصَبِیًّا إِنْ کَانَ لَجَمِیلًا.» «چقدر نورانی است. چقدر خوشگل است.» این هم یک نقل دیگر.
یک نقل دیگر این است که یک تعبیر. این تعبیر خیلی تعبیر بدی است. نمیدانم واقعاً اینطور بوده یا راوی بد روایت کرده. من سختم است بخواهم توضیح بدهم کلماتش را. در طبقات الکبری میگوید: «عَلَیْهِ فِی الْحُسَیْنِ.» نه به لبها، به دهان میکوبید. «من یک شعری را میخواند: ﴿یُفَرِّغُونَهُ مِنْ أَنَّ عَلَیْنَا وَهُمْ کَانُوا أَعَقَّ وَ أَظْلَمَ﴾.» یعنی «سر آن کسانی که خیالات ورشان داشته و فکر میکردند خیلی، فکر میکردند خیلی بزرگند، از ما بهترند، سرشان را شکاف دادیم تا بفهمند کی به کی است. چهخبر است؟» پس معلوم اینی که دارد میزند... من سخت است توضیح بدهم اشاره کنم. یعنی با همین لب و دندان. «در مورد ما حرف میزدی ها.» «شنیدم خیلی حرفها زدی. خیلی چیزها میگفتی.» «چی شد؟ ساکت شدی. دیگر چیزی نمیگویی؟»
اینجا دو تا نقل. یک نقل این است که زید بن ارقم. این یک نقل دیگر هم این است که شیخ صدوق در امالی نقل میکند. این است که یک شخصی: «رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ» که حالا ممکن است همان زید. این بخش روضه اصلی امشب این تیکه. یک جملهای گفت. با اینکه تو مجلس عبیدالله بود ولی خیلی معنا دارد این حرف. گفتش که: «نَکُ کُ کُ نَزْنِ نَزْنِ نَزْنِ.» «چرا؟ ﴿فَإِنِّی رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ یَلْثِمُ حَافَةَ أَنِیفِهِ وَ قَذْفِهِ﴾.» «خودم دیدم همین جایی که داری میزنی را پیغمبر صد بار میبوسید.» میدانید یعنی چی؟ خیلی حرف است. یعنی «به احترام اینکه این جای بوسه پیغمبر است، نزن.» «بابا، این لب، این صورت پیغمبر است. این سر پیغمبر است.» میگوید: «به احترام بوسه پیغمبر نزن. اینجا جای بوسه پیغمبر است.» برید بریدیم. «جای بوسه پیغمبر بود. آن سینهای که خردش کردی، جای بوسه پیغمبر بود.»
یک نقلی از امام سجاد بگویم، تمامش کنم. ببخشید. یک نقلی بعضی گفتند که با کنایه اینطور امام سجاد قریب به این مضمون فرمود: «فرمود: خوب شد جد ما سفارش کرد به ما احترام بگذارید، قربان.» وگرنه چهکار میخواستیم بکنیم؟ ﴿لَعَنَ اللَّهُ الظَّالِمِینَ مِنَ الْأوَّلِینَ وَالْآخِرِینَ﴾ ﴿وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ﴾.
خدایا، به حق مظلومیت اباعبدالله و غربت اباعبدالله در فرج منتقمش امام زمان (عج) تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، امام راحل، حقوق ذیالارحام، ملتسمین دعا. از ساعه از سفره با برکت اباعبدالله متنعم بفرما. مرزهای اسلام، شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان بازگردان. اسرائیل و آمریکا را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمون را حفظ، نصرت عنایت. هرچه گفتیم و صلاح ما بود. هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
الفاتحة مع الصلوات. رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه سیزدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهاردهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پانزدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه شانزدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نوزدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیستم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و یکم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و سوم
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...