‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد اللهم صل علی محمد و آل محمد فعالیت طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
عرض شد در این آیات فرمود: «فَسَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذَابٍ». خدای متعال اینها را با تازیانه عذاب گرفتار کرد. «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ». چرا که رب تو بر مرصاد است. این انتهای قرآن هم، مگر موارد اندکی، غالباً همه "إنّ"هایی که میآید، در مقام علت است. تأکید هم توش هست، ولی "اِنّ" علت ماقبل است. این یک نکته فنیِ بهدردبخور است که به دردتان میخورد. «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ». چرا شلاق عذاب زدیم؟ چون که رب تو بر مرصاد است.
این شلاق عذاب رو اولاً که فرمود خودت این کارو کردی که عذاب میشی، نه اکرام. در واقع چندتا نکته:
نکته اول این است که نعمت من علامت اکرام من نیست. گرفتن نعمتم اهانت نیست. اهانت یعنی عذاب. (یک.) (دو.) آن اهانتی که عذاب است، هم خودت عاملش بودی. چیکار کردی که اکرامت نکردم و بهجای اینکه اکرامت کنم، عذابت کردم و تحقیرت کردم؟ اکرام نکردی که اکرام نکردم. «بَل لَا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ»! یتیم اکرام نکردی! اکرام نکردی که اکرام کنم. اکرام کن، اکرام میشوی. «أکرم تُکرم». گشتهای سیطرههای عراق، تو جادههاشون، اگر دیده باشی، یکسری جملهها روی دیوارها دارد. مثلاً: حَرِّمْ تُحْتَرَمْ. احترام به قانون بگذار تا به تو هم احترام گذاشته بشه. بهترین «تُحْتَرَمْ» احترام بگذار، تا احترامت را نگه داری. اینم همین است: «أکرم تُکرم». «ارحم تُرْحَمْ». رحمتی که به ما جاری میشه به واسطه رحمتی است که در عمل نشان میدهیم.
دیشب عرض کردم: اساساً، آقا! ملکوت عالم، همهچیز در تعلیق نسبت به عمل ماست. همهچیز وابسته است، همهچیز در گرو: «کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتۡ رَهِینَةٌ». خوانده شد: «کُلُّ مَرۡءٍ بما کسبت رهینٌ، کُلُّ نَفْسٍ بما کسبت رهینةٌ». به قرآن دیگه. «کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتۡ رَهِینَةٌ». رهین از رهن میاد. الآن شما یک خانه که رهن میکنید (غلط هم گفته میشود گاهی). اصلاً رهن چیه؟ رهن آنی است که به گرو میدهی. خانه رو که رهن نمیکنی که! رهن آن پولی است که دادی. پولی که دادی دست این حساب خانه است، آن پول رهنه. در گرو است. در قبال این پولی که در رهن دادید، آن چیکار کرده؟ برات خانه در اختیارت گذاشته که حالا احکامی هم دارد، نمیخوام بحثش را بکنم که حالا رهن کامل احکامش چطور است. اینجا شما فرض کن طلا به رهن گذاشتی، در ازایش هم خانه بهت دادن. طلا به رهن گذاشتهای، یعنی چی؟ یعنی در گرو. وقتی در گرو است، از حیطه تصرف تو خارج است. اختیاری دیگه نسبت بهش نداری. کاری نسبت بهش نمیتونی بکنی. تا کی؟ تا وقتی که از گرو درش بیاری. از رهن درش بیاوریم.
انسان در گرو. کی از این رهن در میاد؟ با چی در میاد؟ «بِمَا کَسَبَتۡ». «کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتۡ رَهِینَةٌ». همه رهینیم. خودمون در رهن خودمون. گروگانیم ما. گروگانیم، در گرویم. در گرو چی؟ در گرو عمل. چی میتونه آزادت کنه؟ عمل صالح. عملهای دیگر تو را از این گروگان بودن خارج نخواهد کرد. در همین گرو میمانی. خیلی عجیب استها. خیلی نکته عجیب و فوقالعاده و محشری استها. جهنم اصلاً داستانش همین است. از فرصت دنیا استفاده نکردی برای اینکه خودت را از رهن در بیاری. میمانی تو همین گرو تا درت بیاورم. آخرم با عمل باید در بیایی. یا با عمل جوارحی یا با عمل جوانحی جوانحی نه، جوانحی به ظهور این عمل. حالا در چه نشئهای؟ در کجا؟ به چه کیفیتی؟
بله، روایت آیتالله جوادی تو درس میخواندند که من پیدا نکردم هنوز روایت رو ولی خب بارها از ایشان نقل کردیم. امام (رضوانالله علیه). پس یک واسطه. از امام نقل میکنیم. امام این رو تو درس میخواندند. ما همون موقع هم تعجب کردیم و سالها بعد روایتش رو دیدیم. آیتالله جوادی میفرمودند: کسی سالهای طولانی در جهنم میماند. یهو بعد عذابهای شدید، قرون متمادی. «لاَبِثِینَ فِیهَا أَحْقَابًا». احقابی رو اونجا سر کرده که هر حُقبِی ۸۰ سال است. احقاب جمع حُقب است. احقابی رو سر کرده. ۸۰ سال است. اینجایی که سالهای نه، سالها اونجا هر یک روزش ۵۰ هزار سال اینجاست. احقابی را در جهنم میماند. بعد این همه عذاب، یهو صداش بلند میشه. میگه: اوه! یادم اومد. یک پیغمبری به قرآن نه، قرآن به او نازل شده بود. من پیغمبرم! آن این! «مَن نَبِیُّکَ» که شب اول قبر ازش پرسیدند، این همه طول کشید تا جواب داد! هزاران سال گذشت تا یادش اومد! اونم تازه نمیدونه اسمش. میگه: «اَلَّذِی نَزَلَ عَلَیۡهِ الۡقُرۡآنُ». اونی که قرآن بهش نازل شده بود کی بود؟ اونجا این فشار در میاد. ایمان دیگه. تصدیق. عمل، عمل قلبی داشته. خیلی اون پایین، اون ته مه. خیلی باید بکنن. بکنن. هی سمباده بزنن به مغز استخوان و این حجابهای رو قلبش و فضای ذکر و حضور و فهم و درک و ارتباطش تا دیگه این سمبادهها بره بره بره بره بره برسه به یک جایی که تازه اونم میگه: قرآن. یکی بود که قرآن بهش نازل شده بود. اونو من قبول دارم. الآن فهمیدم.
تو این دنیا البته همین است دیگه. بقیه با شوق و رغبت میدونند. از این مسلمونها داریمها. تو خودمونم. یکچیز خیلی. یه فیلمی تازگی میدیدم تو ترکیه. رفتن دیدید فیلمش رو؟ آره. هم سوره حمد. و جالبه میگن: اگه انقلاب نبود، دینداری مردم بهتر بود. دقیقاً. اتفاقاً برای شاخص دینداری مردم باید ما خودمون رو با ترکیه مقایسه کنیم دیگه. چون آتاترک و رضا شاه با هم شروع کردن. امام و علما و انقلاب کار رضا شاه رو مسدود کردن. آتاترک رفت. امروز شما میزان دینداری در ترکیه رو میتونی مقایسه کنی، به عنوان اینکه این شاخص دینداری ماست. اگر انقلاب نبود، امام نبود، بلکه به مراتب ما بدتر بودیم. به خاطر اینکه ما به خاطر تشیعمون بیشتر در زیر بمباران بودیم و به خاطر همین رضا شاه هم به مراتب سختگیرانهتر عمل میکرد تا آتاترک. آتاترک بحث برداشتن عمامه نداشت. عمامه نبود. با آخوندها درگیر نشد. با علمای دین درگیر نشد. تو ترکیه این همه موقوفات حوزههای علمیه رو به باد داد. رضا شاه بیمارستان مروی رو... استاد ما که تولیت مدرسه مروی هم مرویان میفرمود که موقوفات اینجا رو کرده بود مدرسه. رضا شاه آلمانیها میاومدن تو موقوفات مروی درس میخواندند. شب اسکانشون بود. همه موقوفات رو به باد داده بود که حوزهها هیچ پشتوانهای نداشته باشند. ما موقوفاتی تو اصفهان داریم. بهترین جاهای اصفهان موقوفات حوزههای علمیه است. همه رو بازار کردن و هیچی هم سهم حوزه نه، به حوزه. بیشتر این کارها هم کار رضا شاه بود. لعنتالله علیه. ختم لعن رضا شاه خیلی اثرگذار است.
آیتالله مصباح (فرمانده). نمیخواستم بگم یارو. گفتم این آقا روانبخش، که امسال نماینده مجلس شد قم. ایشون میگفتش که میخواستم برم یزد. اومدم ۷۲ تن قم وایستادم. منو دیدن گفتن که اینجا چیکار میکنی؟ گفتم: حاج آقا! میخوام یزد برم. دنبال ماشینم ولی مثلاً یک ساعته اینجا وایستادم. اتوبوس نمیاد. ماشین نمیاد. قبل انقلاب یه تسبیح ختم لعن رضا شاه بردار. درست میشه. روی تصویر نه، تو تصویر لعن رضا شاه کردم. یه بنز آخرین سیستم سوارم کرد با کولر تا خود یزد مجانی برد ما رو. به خاطر آسیبهایی که زد، لعنتالله علیه.
تو ترکیه میپرسه که آقا سوره حمد رو بخون. پیرمرده میگه: برای چی؟ میگه: خب تو نماز. میگه: نماز چیه؟ نماز! درست کار باشه. یعنی دیگه وقتی نیاز به نماز نداره. تک و توکی اینها. مثلاً یکی هم بلده. مثلاً تا «مَالِكِ يُوْمِ الدِّينِ» یادش میاد. به زور. بعدش رو یادش نمیاد. سوره حمد رو. این همه غبارها نشسته. ۷۰، ۸۰ سال رها کرده. یکچیزهایی تو مدرسه جمهوری اسلامی آخوندها گفته بودند. تو این تراکم غفلتها و گناهها و کثافتها و ظلمها و اعراضها این همه تو جهنم مونده: «لاَبِثِینَ فِیهَا أَحْقَابًا». یهو یادش میاد. راستی، معلم دینی داشتیم. یکچیزهایی میگفت. داره یادم میاد. اون وقتها بچه بودم. آنی که گفت قبول کردم. یک بار گفت قبول کردم. بعد دیگه اصلاً کارش نداشتم. بعد این همه هزاران سال یادم اومد. اون قبوله یهو خودشو نشون داد. الآن اینجا جز مقربین مومنین از تو جهنم در میاد. پس آخرش آنچیزی که انسان را نجات میده عمل است: «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِینَةٌ». همه در گرو «مَا کَسَبَتْیم» ما کسبتیم. اینم ما کسبت. دیگه یک تصدیقی داشته. قبول کرده. تأیید کرده. ولی حالا کجا در بیاد؟
این صوت عذاب عرض کردیم بیشتر بهش میخوره که مال دنیا بوده باشه. میفرماید که: اکرام نکردی، اکرام نمیشوی. اکرام حقیقی. ببین! تو نباید فعل منو خالی خالی معیار قرار بدی برای اینکه قبولت دارم یا قبولت ندارم. بهت لطف کردم یا نکردم. تو باید مجموع فعل من و فعل خودتو معیار قرار بدی برای قضاوت و نسبت فعل من با فعل خود تو باید معیار قرار بدی برای قضاوت. من نعمت دادم، با نعمت چه کردی؟ این رو بشین محاسبه کن تا معلوم بشه بعدش اینهایی که سرت اومد چی بود که آن خودش یک ساختاری دارد. اشاره جلسات قبل بهش به آن شد. حالا بازم شبهای بعد ان شاء الله یادمون باشه به این مطلب باز بیشتر خواهیم پرداخت. نعمت دادم، با این چه کردی؟ آن نعمتی که دادم، باهاش چه کردی؟ بعد بشین حساب کن که من اکرامت کردم یا اهانتت کردم؟
این نکته. نکته بعدی این است که خدای متعال یک عذاب «أَدْنَا» داشت که دو عذاب «أَیۡ کَبِیرَ» «إِلَّا وَ الْعَذَابَ الْأَکْبَرَ» بود. خدا انتقام که نمیخواد بگیره که تشفی خاطر پیدا کنه. غرور خدا که جریحهدار نه، جریحهدار نشده. اعصابش که خورد نشده. ناراحت که نشده. خدا مبرّا است از خشم. اصلاً خشم جز صفات ذاتی خدا نیست. جز صفات فعلی خداست. خدا که خشم ندارد. چون خشم یعنی تحول در نفس. احوالاتش عوض میشه. خدا مگه دگرگونی احوالات دارد؟ اینکه نقص است. یعنی یک حالی را از دست میدهد. یک حال جدید پیدا میکنه. پس آن حال قبلی کمال بوده یا نقش نقص بوده؟ اگر کمال بود چرا از دست داد؟ اگر نقص بود چرا داشت؟ حال خدا بخواد عوض بشه یعنی یکچیزی میره. یکچیزی جاش میاد. آنی که میره خوب بود یا بد بود؟ خوب بود چرا رفت؟ بد بود چرا بود؟ پس حال خدا که عوض نمیشه. پس خدا که خشم براش معنا ندارد. رضایت هم برای خدا معنا ندارد. زدیم پریده پرید که تا حالا هی میگفتیم: «رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ»، «رِضْوَانَ اللهِ عَلَیۡهِ». خدا از این کار خوشحال میشه، از آن ناراحت میشه. خدا خوشش نمیاد. خدا را خوش نمیآید با اینچیزها که اینها همش به معنای مطابقت است با دستور و فعل خدا در مقام فعل خدا. شما با آن کارهایی که در فکر شما در فرهنگ شما وقتی کسی از یکچیزی راضی میشود آنگونه رفتار میکند. شما با این کاری که میکنی مواجه میشی با آن کار دوباره میگم: سخت بود. دوباره میگم: تو فکر و فرهنگ ما وقتی یککسی راضی میشه چیکار میکنه؟ محبت میکنه، احترام میکنه، اکرام میکنه، پذیرایی میکنه. درسته؟ وقتی عصبانی میشه چیکار میکنه؟ بیمحلی میکنه، تحقیر میکنه، کنار میزنه. خدا فعلش را دارد. حالش را ندارد. آن حالی هم که ندارد خودش ندارد. ولی در نفس، ولی که به او مقربین ایجاد میکنه، روایتش را نمیخوام دیگه اشاره بکنم. یعنی خدا ناراحت نمیشه. این ناراحتی در ظرف وجود امیرالمؤمنین رخ میده که آن انسان است. احوالاتش در ظرف وجود پیغمبر. اعمال به آنها عرضه میشه. خوشحال میشن، ناراحت میشن. خوشحالی و ناراحتی برای معنا دارد. برای خدا معنا ندارد. آن خوشحالی که خدا ازش مبراست، امیرالمؤمنین از این خوشحالی که مبرا نیستش که. این احوالات را دارد.
بعد این احوالات نسبت به هر کسی هست و در کنار همم از این بحثها. بحثهای اعتقادی سنگین نیست. نمیخوام به اینها اشاره بکنم. ولی حالا دیگه جمع ما (الحمدلله) نکات اشاره کرد. امیرالمؤمنین در آن واحد میتواند نسبت به هفت میلیارد آدم هفت میلیارد واکنش متفاوت داشته باشد. از یکی خیلی خوشش میاد. از آن یکی کمتر خوشش میاد. از آن یکی بدش میاد. از آن یکی خیلی بدش میاد. ما نمیتونیم دیگه. ما الآن یا خیلی حالمون خوبه یا خیلی حالمون بده یا خیلی عصبانی هستیم. آن کسی که در مقام قاب قوسین است، در مقام جمع الجمعیه، به قول عرفا، او که دیگه مشکلات رو ندارد که. جمعالجمعی. رضایت خدا رضایت فعلی. نه رضایت ذاتی. در ذات او تحولی رخ نمیده. در فعل او تحول. جفتشه. ببین! امیرالمؤمنین در برزخ عالم وجود بین مقام واجب و ممکن. به واسطه اتصال ممکن به واجب و واجب ممکن. لذا از این هم احوالاتی دارد. رنگ و لعابی دارد. و همینی که احوالاتش مثلاً عوض میشه و اینها، این جنبه امکانیش، آن صحیح صفی وجودی که دارد، اشرافی که دارد، از هر کسی به خودمون نزدیکتره آن مقام نورانیتش. مقام «یَلُ الْخَالِقِی» یَمْلِکُ الْخَالِقِ شه. این «یَلُ الْخَلْقِیّه» یمْلِکُ الْخَلْقِ. آن «یَلُ الرَبِّیّ» یمْلِکُ الرَّبِ. عرفان نظری و اینها مطالبی میگن که منم خیلی سر در نمیآورم.
میفرماید که من اکرام میکنم. اکرام خدا معناش چی شد؟ خدا راضی میشه. «رِضًی مَرْضِیٌّ». «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ». رضایت خدا تحول در نفس او نیست. تحول در فعل اوست. کدوم فعل؟ فعلی که در گرو رفتار تو بود. معلق بود به اینکه تو چه میکنی. که با تو چه بکنم. چگونه با تو برخورد کنم. تو چگونه برخورد کردی که با تو آنگونه برخورد شود. «بَصِیرًا». خدایا! چرا منو کور محشور کردی؟ من که چشم داشتم تو دنیا. میفرماید که: «كَذَٰلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَٰلِكَ الْيَوْمَ تُنسَىٰ». این همونیه. شبیه همون داستان خودت است. آیات ما اومد. محل نذاشتی. چشمو باید در خودت ایجاد میکردی.
در این عالم هر آنچه که هست معلق به فعل توئه. اونجا هر چی میدادم، میدادم بدون استحقاق. اینجا هیچی بدون استحقاق، بدون لیاقت نداریم. حتی چشم و گوش. چشم باید ایجاد کنی. باید ببینی تا چشمدار شوی. باید بشنوی تا گوشدار شوی. باید بیایی تا پادار قدمدار شوی. وگرنه فلجی. وگرنه کوری. وگرنه کری. و این کوری و کری واقعی است. چون این کوری و کری نسبت به حیات واقعی است. «قَدَّمْتَ لِحَيَاتِي». «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ». حیات اونجاست. این ابزار و وسایل حیاتم حیات واقعیش اونجاست. تا حالا که این ابزار امتحان بود. ابزار حیات نبود. دارالامتحان را با دارالحیوان اشتباه گرفتی. مؤمن! آن چشم برای امتحان بود. نه چشم برای زندگی. آن گوش برای امتحان بود. آنی که به الاغم داده بودم، گوش خر بفروش و خرگوش دگر. چقدر قشنگ گفته مولوی: «گوش خر بفروش و خرگوش دگر». یعنی چی؟ یعنی گوشی که اینجا داری، همانی که خدا به الاغم داده. تازه به بعضی حیوانها خدا بهتر از این هم داده. بینایی بعضی حیوانات. عقاب رو شما نگاه کن. از کجا چیو میبینه! تو اون فاصله تو آسمون! الآن زومی که آن میکنه با آن پیکسلی که داره رو خود اپل قفل است. ماهی رو از تو عمق و دریا از آن ارتفاع میبینه. صاف میاد پایین. تازه اندازهگیرش هم یکجوریه که مثلاً انحراف ندارد. میدونه اینجوری که داره میره، من اینجوری باید بیام که آن، آن لحظه جلو، پنج ثانیه بعد، ۲۰ سانت جلوتر باشم. ریاضیدان خوبیه بزرگوار. تازه آن شکسته نور هم داره حساب میکنه که این الآن ماهی این نیست، آن است. انحراف چشمی که ما داریم در شکست نور، آن هم ندارد. آره، خیلی عقاب از ما بهتره، خداوکیلی. هر جور حساب میکنم. «خَلَقْتَ وَ خَلَقْتُمْ». خطاب اومد که این همه از من سؤال میکنی این رو برای چی خلق کردی؟ چشم رو ببین. کار رو ببین. تمیز در میارم.
حالا تو آدم بفرست. سه ساعت یکچیزی سیخ دستش گرفته تا یکچیزی یک چیز آن ته یک طعمهای بخوره. حالا بتونه بیرون بکشه. شش ساعت نشسته یک ماهی بگیره. گوشتش هم حرام است. دوباره پرت میکنه. یا همین که میگیره، سمور آبی کشیده بود بیرون! چرا ماهیگیری ورزش است؟ این ماهی رو درآورد. پشت ماهی سمور آبی اومد بیرون. تا چشم میخوای عقاب. گوش میخوای بعضی از حیوانات شنواییشون عجیبغریب است. فراصوت و فروصوت. سگ زلزله را از کجا تشخیص میده؟ از کی که تشخیص میده؟ یا ماهی میگفت که طرف گفت: آقا! امشب زلزله میاد. گفت: از کجا؟ گفتش که این سگ ما هر شب تو اتاقش میخوابیده. امشب رفته تو بیابون خوابیده. از اینجا فهمیدم زلزله رفت بیرون خوابید. شبیه شبی زلزله اومد. پشت دست سگ! قرآن که رسماً میگه من خیلی آیات جالب و عجیبی داریم. میفرماید اصلاً میدونی که ما در مورد دفن هیچ دلیل شرعی نداریم که باید مرده رو دفن کرد؟ یکی به من گفت: آقا! کجای قرآن اومده سگ نجس است؟ گفتم: کجای قرآن اومده مردههاتونو دفن کنید؟ واقعاً نداریم. گفتم: واقعاً نداریم. گفتم: حتی روایت هم نداریم. آداب دفن رو داریم. کفن کنیم، فلان کنیم، تو زمین ارتفاع نه، اینقدر از روی زمین رو قبر بگیره، فلان کنید. طرف اومد دید یک جایی دارن پهناور رو قبر میریزن. گفتش که چرا این کارو میکنی؟ گفت: تو رساله اومده. گفت: کجا؟ گفت: اینرا به من گفت. گفت: نشانش دادم و او گفت گفت: هر چه بر روی قبر پهنتر باشد، بهتر. ما یک آیه تو قرآن داریم در مورد دفن. اونم این است که قابیل وقتی هابیل رو با بیل کُشت (که با بیلش رو ندارد)، این موند که چیکار کنه. «فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا». «بَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا». اینجا پیغمبر بود. کلاغ. حضرت کلاغ. «بَعَثَ اللَّهُ» یعنی تبریک بَعَثَ الْمَلائِکَه. در مورد پیغمبران «بَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ». «بَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا». خدای، کلاغی را مبعوث کرد که برو جنازه یک کلاغ رو جلوی این دفن کن تا بفهمه که جنازه رو باید دفن کنند. اینم گفت: چی؟ به تعبیر به کاربرد «أَ کُونُ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ». خیلی تعبیر عجیبی دارد. خاک بر سر من کنن! یعنی من همینقدر عقلم نرسید! کاری که این کلاغ بکنه که تو خاک دفنش کنم! خدا تحقیرش کرد با کلاغ.
اگه قرار باشه حیوانی زندگی بکنی در اندازه بقیه حیوانات، به مراتب از بقیه حیوانات پایینتری. کدوم کلاغی تو کدوم مسئله زندگیش تا حالا نیاز به مشاوره داشته؟ کدوم کلاغی دکتر میره؟ کدوم کلاغ روانپزشک میره؟ کدوم کلاغ داروی افسردگی میخوره؟ کدوم کلاغی طلاق میگیره؟ کلاغ و طلاق! نه! آن شاکی شده بود که این به یکی دیگه نظر داره و اینا. طلاق نبوده. جدایی هست ولی به این معناش نه. اینجوری که تو انسانها است. اگه بنا باشه این باشی اینهایی که اینجا بهت دادم، اینکه چشم و گوش نیست که. چشم و گوش تو اینها نیست. «گوش خر بفروش و خرگوش دگر». این خر مشترک. آن گوش دگره که تو با همون میشه یک موجود دگر. «إِنَّا أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ». چقدر قشنگ گفته. هر چی که با بقیه حیوانات مشترک بود آورد. یهو «نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي» که شد. در سوره مبارکه مؤمنون فرمود. یهو درو یکباره یک خلقت دیگری ایجاد کردم. روح رو که میخواهد بگه: «خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً». نطفه رو علقه کرد. «فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً». علقه رو مضغه کردم. «فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا». استخوان کردم. «فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا». پوشوندم. لباس تن استخوان کردم. لباس استخوان گوشت. «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ». اینجا دیگه یهو کلاً داستان عوض میشه. دیگه نمیگه چی شد. چیکار کرد. میفرماید که از اینجا به بعد یک خلقت دیگری ایجاد کردم. این همون خرگوش دگره. خلق «آخَرُ». درست. آن گوشه دیگره. با چی شکل میگیره؟ با عمل. همه سرمایه انسان در گرو «مَا کَسَبَتْ». در گرو عمل انسان. بعد از عمل تعریف میشود. اگر پرسیدن انسان چیست، باید پرسید کدام انسان؟ کدام عمل؟ کدام کار؟ آن است که هویت انسان را تعریف میکنه. انسانی که میشنود یا انسانی که نمیشنود؟ انسانی که میبیند یا انسانی که نمیبیند؟ خیلی متنوع.
سوره مبارکه قمر آیات عجیبغریبی دارد. میفرماید که اصلاً تعابیر تحقیرآمیزی دارد. خیلی برای من عجیب بود این سوره رو وقتی میدیدم که چقدر خدا راحت داره تحقیر میکنه بشر رو. با چه عبارتهای عجیبغریبی. سه چهار تا تشبیه دارد در سوره مبارکه قمر. همش تشبیهات تحقیرکننده است. میفرماید که: «تَنزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنقَعِرٍ». میگه: من یه باد «ریحاً صَرْصَرَا» باد تند و شدید فرستادم. مردم را از جا کند. مثل نخلهای خشکیدهای که کنده میشن. خدایا! در مورد انسان داری صحبت میکنی! این مگه شعورش کشید که بهتر از نخل است؟ مگه در سطحی بالاتر از حیات نخل زندگی کرد که من بخوام نه، عبارت موافق عبارتی که در مورد نخل به کار میبرم، برای انسان به کار ببرم؟ این اندازه نخل فهمید. اندازه نخل زندگی کرد. تازه نخل انقدر آسیب به این عالم نزد که نادان آسیب زد. نخلا میدونی نخلا عاشق میشن؟ خبر دارین؟ نخل زن نر و ماده دارند و گاهی عاشق همدیگه میشن. رابطه عاطفی برقرار میشه بین یک نخلی و یک نخل دیگر. پانزده، شانزده تا شباهت دارد نخل با انسان. خیلی موجود عجیبغریبی است. کلاً روحیه عاطفی دارد. دل میبنده. انس میگیره. میترسه. خوندم یکسری چیزهاشون رو. گفتم براتون از سر هم از سرش هم میمیره. یعنی سرش قطع بشه، حیاتش قطع میشه. «كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنقَعِرٍ». مثل نخلهای ریشهکنشده، تنههای نخل ریشهکنشده. این یکی، باز جلوتر میاد. میفرماید که: «إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً». در مورد قوم ثمود ما یه داد زدیم سر اینها. عذاب که کردیم. «صَيْحَةً». یهدونه «صَیْحَةً». «فَكَانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ». مثل علف خشکی که جلو گاو میریزن شدن اینها. «كَهِشِيمِ الْمُحْتَظِرِ». اصلاً یک وقتی این رو سال ۴۰۱ چند بار عرض کردم. گفتم: آقا! زن، زندگی، آزادی. حتی شعار حیوانی نیست. شعار گیاهی است. یعنی سطح این شعار حتی از سطح زندگی حیوانی هم پایینتر است. چه جفتگیریه! جفتگیری نباتات هم دارند. یعنی حتی در حد آرمانهای گاو و گوسفند هم زندگی نمیکنند. در حد آرمانهای تره و شوید، شادتر و تربچه. در آرمانهای حد آرمانهای یک تربچه داره زندگی میکنه. از یک تربچه بپرسی چی میخواد؟ بگه اینکه راحت بتونم با یک مادینه ارتباط برقرار کنم. انقدر بین ما فنس نکشند. در سلف سفره بتونیم با هم ماست بخوریم. رو تو. دانشجوی شریفی. خجالت بکش. درس خوندی. سطح آرمانهای تو این است که با دخترها مثلاً قورمهسبزی بخوری؟ بدبخت! همینم از ما گرفتند. برای زندگی معمولی. همین که برای زندگی معمولی. خونده بود آهنگ بعدیش این بود که میگفت: «اگه شوهرت پرسید که این بچهها موهاش فره. نگو که از منه.» بعد پوستر طراحی کرده بودم برای این آهنگش که خود این خواننده موهاش فر بود دیگه. که این دختره کنار شوهرش نشسته، حامله هم هست. تو فکرش هم یاد دوست پسرش است. اینها که دیگه رو خود حیوانات رو سفره حیوانات رو نباتات نیستند. دیگه نیست. واقعاً جمادات هم. جمادات که جفتگیری ندارن. نباتات هم که جفتگیری دارن. باز یک پایبندیها رو تو همون جفتگیریشون دارن.
این است که قرآن یک جا میفرماید: شما از حیوانات بدتر هستید. از سنگ بدتر هستید. «قُلُوبُكُمْ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً». بابا سنگ شرف دارد به شماها. من دلم نمیاد شما رو با سنگ مقایسه کنم. سنگ بازی ترکی برمیداره خشیت الله. تو همونم همان هم نداری. صد سال این دل هیج همین سفت بوده. هیچ جا هیچ لرزهای به این دل نیفتاده. یک بار نشده بلرزه. یک بار نشده ارتعاش برداره. ارتعاش از یک امر حقیقی. از یک امر ملکوتی. از یک واقعیتی. نه. سنگ بدتر. مثل علف خشک که جلو گاو میریزن. اینها این شکلی شدند. «فَجَعَلَهُمْ كَعَصفٍ مَّأكُولٍ». نه، «كَفَصْمٍ مَّأْكُولٍ». یعنی کاهی که خورده میشود. یعنی کاهی که خورده شده. کاهی که خورده شده رو کجا میبینین؟ این گوسفندهایی که میکُشن، معدهشون رو خالی میکنن. آن «عَصْفٌ مَّأْكُولٌ». خیلی تعابیر عجیب و غریبی استها. اصلاً آدم تنش میلرزد. اینکه خدا در مورد افرادی داره صحبت میکنه که ما کاملاً در معرض شدن همونها هستیم. هیچ فاصله با اینها نداریم. برای ما سخت است که در نگاه خدا کا ؟ معقول «عَصْفٍ مَّأْكُولٍ» بشه، اگه سخت باشه برامون. البته خودش شعوری میخواد. نکنه خدا به منم میگه که معقول مأکول. خیلی خودمون رو دست بالا گرفتیم. چهار تا اولیای الهی برای این زمانه ما خلق کرد. به به که «کَصّفٍ مَّأْکُولٍ»، خوش آمدی! «کَصّفٍ مَّأْکُولٍ» این است که از تو معده گوسفند، بعد اینکه سرش رو میبرن در میارن. کاهایی که خورده شده. یک جا تلنبار شده که هنوز دفن نشده. بعد دفعش هم شامل میشه. همهاش دیگر. این کاهی که خورده شده. له شده. «طَیْرًا أَبَابِیلَ» اومد. این سنگها رو زد تو سر اینها. «تَرْمِیهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّیلٍ». صحنه رو اگه میدیدی، میدیدی که مثل اینکه یک تیکه وسیع پهن رو زمین ریخته. کسی باورش نمیشد. اینها قوم ابرهه هستند. کعبه خرابکنان. اینها به جنگ خدا رفته بودند. اینها خانه خدا را بر نمیتافتند. وقتی من اینجا خونه دارم، طواف میکنم. برای چی باید یکی دیگه یک جا دیگه خونه داشته باشه برم طواف. رفت خراب کنه. خرابش کردم. «عَصْفٍ مَّأْكُولٍ». اینها هویت انسان است. هویت انسان بعد چی تعریف میشه؟ آقا! بعد عمل. عمل تو تعیین میکنه. مسجود ملائکه باشی. مسجود باشی یا «عَصْفٍ مَّأْكُولٍ». یکی میشه یوسف صدیق. «یَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ». این تأویلی هم که براش کرد فقط این نبود که افراد سجده میکنن و اینها. واقعیت قضیه رو دید. چون تعبیری که کرد، حضرت یعقوب این بود: «وَكَذَٰلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ». همینطور است که رب تو را برمیگزیند. و برگزیده کسی است که شمس و قمر به او سجده میکند. شمس و قمر. بله، مصداق اینجایی هم دارد. یعقوب هم میشود مصداق شمس. همسرش همیشه نه، همسر مصداق قمر. ۱۱ تا برادر میشن مصداق کوکب. ولی واقعیتش این است که کوکب، کوکب. شمس و قمر هم، شمس و قمرند. و این ولیالله اعظم است. و سجده هم که راه اختراع قرب است. دیگر آن آیهای که اگه بخونم، بعد سجده بریم. «سجده کن، نزدیک شو». عربیش را نمیخوانم. راه نزدیک شدن سجده است. درسته؟ سجده برای چی با او میکنن؟ تا به واسطه او مقرب بشن. یکی آقا! این جنس چه جنسیه که یک آدمش یک موجودش یک مصداقش میشه یوسفی که شمس و قمر بهش سجده میکنند. یک مصداقش میشه «عَصْفٍ مَّأْكُولٍ». «كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ». یکی از ملائکه بالاتره. یکی از تربچه پایینتره. یکی از سنگ پایینتره. انسان چیست؟ پاسخ ندارد. انسان به شرط عمل هو اما فوق الملائکه أو یتنزل یتنزل یتنزل حتی أسفل من کُلِّ موجودات، من کُلِّ أحجار، من کُلِّ جمادات. این انسان. این تعریف عربی طولانیش. بگو چیکار میکنه تا بهت بگم: از ملائکه بالاتره یا از سنگ پایینتره؟ چیکار میکنه؟ «بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ». حتی تعریفش هم در گرو «ما کَسَبتُ» ما کسالتش است. چی بودنش در گرو «مَا کَسَبَتۡ» اش است. همه را آن معلوم میکنه. چیکار کردی که من الآن چه بنامم تو را. نام آنجا این است. به عمل میخوانند آنجا فرد را. خیلی حرف استها. خیلی حرف استها. بچه فلانی هستیم. شوهر فلانی هستیم. زن فلانی هستیم. بچه محل فلانی هستیم. مشهدی هستیم. تهرانی هستیم. همین چیزهای تو توهم برای خودمون میبافیم. میسازیم. اونجا به اینها کار ندارم. عمل. یکی جون آفریقایی سیاهپوست، او را به عنوان حواری الحسین معرفی میکند. عین حواری الحسین. حواریون حسین کجااند؟ اینها بلند میشن. یکیش این جون سیاهپوست است. «حَوَارِیُّ الْحُسَيْنِ». فرمود: «لَا أَعْلَمُ أَصْحَابًا خَيْرًا وَ أَبَرَّ مِنکُمْ». هیچ صحابهای بهتر از شماها سراغ ندارم. اوفای از شما. مصداق بارز وفای وفاء است. یک غلام سیاهپوست. ولی به عنوان مصداق بارز وفا میشناسنش.
اونجا یه سیاستمدار کهنهکار. بعضی از این حضرات رو. بعضیا اونور دیدن دیگه. بعضیاشون از دنیا رفتن. بعضیاشون هم هنوز هستند. میتونن بگن نه. میشه گفت که چی دیدن که اونور به چی میشناسنش؟ اینجا عناوین عجیبغریب. نمیتوانم اشاره بکنم. عناوین عجیبغریب میشناسنش. اونور بغلباز دریغ از یک آرزو. خائن. جنایتکار. خدا به کسی تعارف ندارد. با عملت معرفی میشی. من رئیسجمهور بودم. اینجا ببند دهنتو. تو قالتاق بودی. تو دغلکار بودی. تو دروغ. تو یک روده راست تو شکمت نبود. صد تا چاقو درست میکرد، یکیش دسته نداشت. به اینها میشناسمت. اون تو دنیا بود که احترامت رو نگه میداشتند. مصالحی بود. بعد باید راه میومدم میآمد. اعدامت. اینجا حقیقت برملا میشه. اینجا خودت هستی. آن خودت هم خودت درست کردی. با عملت. همهچیز در گرو عمل. میفرماید: نگو من اکرامت نکردم. تو یتیم اکرام نکردی که من اکرامت کنم. تو مکرم نشدی. تو مکرم نشدی که مکرم بشی. تو کریم نشدی که مکرم بشی. تو کریم نشدی. تو کرامت نشون ندادی. تو چشم و گوش نشون ندادی. تو چشم و گوش نساختی. نگو چرا کورم. میگه: «لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَىٰ». چرا کور محشورم کردی. من مگه کور محشورت کردم؟ تو کور آمدی. من کور محشور نکردم. تو کور آمدی. تو کور کردی. اتفاقاً من اینجا یقه تو میگیرم. «إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا». اینجا من طلبکارم که چشم و گوشت کو؟ تو اومدی میگی چشم و گوشم کو. بازم باز هم تو طلبکار. من طلبکارم. من یقه تو میگیرم. اومدی اعتراض کنی. «أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا». خب بیمحلی کردی. ندیدی. من این همه باهات حرف زدم. واقعاً ما حجتی نداریم. یعنی همینها رو اگه بهمون نشون بده. حتی آنقدر متوجه نبودیم که اینها هشدارهایش است. اینها تذکراتش است. با زبان فلانی بهت خبر دادم. آن پیامی که تو گوشیت اومد، هشدار من بود. آن جملهای که رو دیوار خوندی، تذکر من بود. یهو چشمت رو انداختم. داشتم باهات حرف میزدم. خیلی حرف زدنهای من عمیقتر از اینها بود. تو اعماق وجودت باهات حرف میزدم. تو هر لحظهای. تو هر حرکتی. چشم از خواب باز میکردی، من ازت میپرسم: کی بیدارت کرد؟ کی میتونست بیدارت کنه؟ آنقدر به خواب رفتند. هیچکی نتونست اینها رو بیدار کنه. کی بیدار میکنه؟ «مَن یُكْلِؤُكُمْ عَن الرَّحْمَنِ» ؟. شبها که به خواب میری، کی جابجات میکنه؟ کی حواسش بهت است؟ تو خودت حواست به خودت نیست. من حواسم به تو است. میفرماید: ۳۰۹ سال در غار خوابیدند. یک طوری خوابوندمشون که وقتی بیدار شدم (فکر کردم نصف روز خوابیدن). بس که قشنگ بنده ما رو ۳۰۹ سال تر و خشک کرد. میفرماید تو «الله اکبر» نمازت را که میگی، من یکجوری بهت توجه میکنم انگار بنده جز تو ندارم. ولی تو یکجوری میای انگار هزار تا خدا دیگه داری. در حالی که من به غیر تو زیاد دارم و تو غیر از من کسی رو نداری. برعکس.
به تعبیری تو این کتاب پاسداران حریم عشق است. مرحوم آیتالله پهلوانی از یکی از عرفا نقل میکنه که میگه: تا حالا در عالم کسی رو آنقدر ندیدیم که اینقدر بینیاز از معشوق باشه و اینقدر ناز بکشه که خدا. بینیاز است و اینقدر ناز عبدش رو میکشه. اینقدر با این راه میاد. بابا! تو با این عظمت، با این دارایی، اصلاً نباید محل بگذاری. یک تعابیر عجیبی گاهی تو بعضی روایات دارد: «لَوْ عَلِمَ الْمُدْبِرُونَ أَنِّي كَيْفَ اشْتِيَاقِي» «لَوْ عَلِمَ الْمُدْبِرُونَ عَنِّي كَيْفَ شَوْقِي إِلَى عَوْدَتِهِمْ». اینهایی که من پشت کردن به من پشت کردهاند، اگه میدونستند من چقدر چشم به راهشان هستم، چقدر چشم به راهم به راهم هستم. «لَمَاتُوا شَوْقًا». از شوق میمردند. اگه میفهمیدند من چقدر چشم، چقدر هی نگاه میکنم. انتظار میکشم برگرده. مثل مادری که بچه قهر کرده، بیرون رفته. این هی چشمش به این آیفون است که این زنگ بخوره. یک روز، دو روز، یک هفته، یک سال، ۵۰ ساله. میگه: من منتظرتم. چشمم به این دارد. میگم: یک روزی برمیگرده. چقدر پیغومپسغیری پیغام و پسغام دادم. چقدر دنبالت اومدم. چقدر اومدم. تو بعضی روایات دیگه دارد. میفرماید: حال من وقتی که بندهام توبه میکنه، حال آن کسی است که تو بیابون بار مرکبی داشته. شتری داشته. همه امکاناتش هم تو اون شتر بوده. شتر با همه امکاناتش گم کرده. اینطور بیتاب و بیقرار تو بیابان نشسته. چشم به راه برگشتن شترش. وقتی این شتر پیدا میشه چطور خوشحال میشه، خدا فقط وقتی بنده من به من برمیگرده، اینطور خوشحال میشم. چون رحمت محضه. احمد احد محض. و همش هم گیر ماست. گیر عمل ماست. ما بیاعتنایی میکنیم. ما بیمحلی میکنیم. ما جواب نمیدیم. ما جواب نمیدیم. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يُجِيبُنِي كُلَّمَا أَدْعُوهُ وَ إِنْ كُنْتُ بَطِيعًا حِينَ يَدْعُونِي ». هر وقت صداش زدم، زود جوابم رو داد. در حالی که هر وقت او منو صدا زد، خیلی طول کشید تا جواب بدهم. چون احساس نیاز بهش نمیکردم. هر وقت سرم به سنگ میخورد میومدم دیگه. هر روزی که دارم. هنوز که رو به راه است. هنوز که مشکلی پیش نیومده. ولی آن گوشش به این بود که کی از مرگ جنگ صدای بلند بچه بیاد.
تعبیری میکرد. میفرمود: بچهای که تو جنگل گم شده. پدر و مادر فقط یکچیز ازش میخوان. فقط وایسا یک جا. بگه: بابا، بابا! از کجا میاد؟ از کدوم ور جنگل؟ یک «بابا» فریاد میگه. تو از همینم دریغ کردی. یک بار منو صدا بزنی. انقدر که دیگه ازت برمیاومد. از من میخواستی. من درستش میکردم. و اونجا میبینی مقصر تو بودی. «حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ». میبینی هیچی نداری. اونجا حرفی نداری. هیچ استدلالی از تو پذیرفته نیست. چون خیلی بهت مهلت دادن. خیلی فرصت دادی. تو مقصری. تو کوتاهی کردی. با این حال بازم همونجا همانجا هم باز با رحمت برخورد میکنه. همونجا همانجا هم یک اسبابی رو فراهم میکنه. تو روایت دارد. بندهای رو محاسبه میکند. خیلی عجیب است. اینها هم ظهور اعمال است. البته اینم «مَا کَسَبَتۡ» است. بنده نوع حساب کتاب میکنن. میبینن که «خَفَّتْ مَوازِينُهُ» و «مَن خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ». این «خَفَّتْ مَوَازِينُهُ»، جاش جهنم است. دستور میدن که ببریدش. خدای متعال میفرماید که: برش گردونید. من آخرش امید داشتم. یک جایی یک کسی. یک رحمتی. من فکر نمیکردم بگذاری من رو ببرن. میفرماید که: برش گردونید. یعنی باید به این انقطاع برسانم که آخر چرا زودتر نفهمیدی. من همونم. رحمان و رحیمم. من همون کریمم. همون اولی که صدا میزدی، دستت رو میگرفتم. چرا گذاشتی به اینجا برسه که اینطور از همه جا کنده بشی. ناامید بشی. بد بی دیر اومدی. ولی من ملامتت نمیکنم بابت این دیر اومدنت.
دیگه تو این خدا رو اگه میخواهی بشناسی، آینهش رو باید ببینی. دیگه آینه این خدا کیه؟ اباعبدالله الحسین. وقتی حر اومده. چرا انقدر دیر؟ یک کلمه نگفت: چرا انقدر دیر؟ حالا الآن وقتش است؟ بعد این همه خرابکاری؟ گفت: «هَل لِي مِنْ تَوبَةٍ»؟ منم راه برگشت دارم؟ علیاکبر فرمود که: بساطی فراهم کن. مهمان داریم. مهمان آمده. عموی تو آمده. «أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ یَا حُرُّ». خوش اومدی! بعد گفت: من نمیام. تو رو نمیشه. فرمود: تو مهمانی. گفت: میخواهم میدان برم. فرمود: تو مهمان مایی. ما راضی نیستیم جونت رو به خاطر ما به خطر بندازی. فکر نکنی اون وقتی که تشر بهت زدم توقعی ازت داشتم که بیا کمکی بکنی. رحمتالله الواسعه. من حسینم. من فرزند اون آقایم که در رکوع انگشتر میبخشید. بدون اینکه نگاه کنه کیه. کی اومد. معطل نمیکرد. بعد رکوع فقط صدا رو شنید. دست رو گرفت بالا که ببر. هر کی هستی. هر چی هستی. من فرزند اون مادریام که شب تا صبح دعا میکرد. اینهایی که وقتی صدای او رو بین در و دیوار شنیدند، یکی نیومد بیرون. دیگه چه. من فرزند همچین پدر و مادری هستم. از کسی توقع ندارم. من چشم به کسی ندارم. شب عاشورا به عباسم گفتم: تو هم پاشو برو. من به کسی نیاز ندارم. مستغنی از همه عالمم. ولی اگه به من رو کنن، یک طوری پذیرایی میکنم. یک طوری عنایت میکنم. یک طوری توجه میکنم. یک طوری از حر پذیرایی کرد. قشنگ از جنس محبتی که به علیاکبر کرد. این رحمت واسعه است و «بَاختَهُ بَاختَهُ». آن کسی که «مَنْ رَضِيَ دُونَكَ بَدَلاً» «مَنْ رَضِيَ بَدَلاً مِنْكَ بِغَيْرِكُمْ» باطله. باخت اونی که جای تو یکی دیگه رو خواب نداشت. «وَفَدُونَ إِلَى غَيْرِكَ إِلَّا بِكَ وَاجِدٌ مَا انْتَجَعُوا إِلَّا مَنِ انْتَجَعَ إِلَيْكَ» «وَ فَوِّضُونَ إِلَى غَيْرِكَ إِلَّا بِكَ، وَ لَا يَنْتَجِعُونَ إِلَّا مَنِ انْتَجَعَ إِلَيْكَ». هر کی سراغ غیر تو رفت، باخت. شکست قطعیه. «خَابَ مَن كَانَ لَهُ مَقصَدٌ غَيرُ اللَّهِ» «خَابَ وَ خَسِرَ مَنْ كَانَ لَهُ مَقَصِدٌ غَيْرَ اللَّهِ». هر کی مقصدی جز خدا داشت، ضایع شد. از بین رفت. باخت. باخت. برد اینجاست. قمار اینجاست. قمار اینجاست.
بیمعرفت مباش که در منیژد عشق اهل نظر معامله با آشنا کند
فلو جوادین حافظ میسرود این بیت را. بیت رو زیاد میخوندم:
بیمعرفت مباش که در منیژد عشق
اهل نظر معامله با آشنا کند
منیژد یعنی مزایده. میگه: وقتی یکچیزی رو به مزایده میذارم، بعضیا دوست دارن که فک و فامیلشون، آشناهاشون مزایده رو ببرن. دیگه.
بیمعرفت مباش که در منیژد عشق
اهل نظر معامله با آشنا کند
به مزایده که میاد، آشناها رو پیدا کنه. این صداها گم که نمیشه. یا حسینها مگه گم میشه؟ این مشکیپوشیدنها مگه گم میشه؟ اگه یادش میره اهل نظر معامله با آشنا کند؟ یک روزی میفهمی. ممکنه اینجا فکر میکردی خیلی صدا زدی جواب نشنیدی. برا خودت بود. گاهی بچه تو یک موقعیتی خرابکاری کرده. بابا میندازتش تو اتاق. باید بیدار بشه. بعد هوشیار بشه. باید متنبه بشه. بچه هی داد میزنه. بابا رو صدا میزنه. بابا ده دقیقه. یک ربع. نیم ساعت. یک ساعت جواب نمیده. از حال که میره، از گریه و خستگی بابای درو وا باز میکنه. بچه رو بغل میکنه. میبوسه. فکر نکنم. وقتایی که صدام زدی، یک روزی از دلت در میاره. اونجا انقدر شرمنده میشی. اونجا آدم میگه ایکاش اصلاً در همه عمرم هیچ وقت جواب اینطور محل بگذاری. اصلاً یادت میره. همه دردها رو. همه رو یادت میره. خیلی امام حسین با معرفت است. خیلی اهل عشق بازی است. خیلی میدون میده. «يَا حَبِيبَ مَن تَحَبّ إِلَيْهِ». مظهر این اسم است دیگه. یکی از اسمایی که از خدای متعال صدا میزنیم این است: «يَا حَبِيبَ مَن تَحَبّ». هر کی بخواد با تو رفیق بشه باهاش رفیق میشه. «يَا حَبِيبَ مَن تَحَبّ». هر کی هر لحظه اراده میکنه با تو رفیق بشه، میدون میدی. پا میدی. اجازه میدی. امام حسین هم همین. خودشو نمیگیره. رد میشد تو مدینه. دید که گداهای مدینه رو زمین نشستن. رو زمین رو خاک و خل اینچیزایی که گدایی کرده بودن. یکی حالا یک تیکه لقمه گرفته. یکی بهش مثلاً یک تیکه غذا دادن. یکی بهش خرما دادن. اینها ریخته بودن. همه کاسه شده بودن. نشسته بودن دور هم میخوردند. امام حسین علیه السلام رد میشد. صدا زدن. گفتن که: آقا! بفرما از این بفرمایید خودمون. کنار ما. فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ». خدا مستکبرین رو استکبارکنندگان دوست نداره. ببین چقدر خاکی است. چقدر خاکی بود ظهر عاشورا. انقدر خاکی بود که امام زمان صدا زد: «السَّلَامُ عَلَى الْخَدِّ التَّرِيبِ». بر آن گونه خاکی حسین. خاکیهای عالم تش پیش نه، تهش خیلی خاکی باشن دست و پاشون خاکی میشه. تو صورتت هم خاکی بود، آقا. تو موهات هم خاکی بود. میگه: نشست کنار گداها تو مدینه. فرمود: اینها صدقه است. صدقه هم که ما حرامه.
من گریز نمیزنم. اشکال ندارد تو خودت گریز بزنی. عبارتش آشناست برات. میدونم. صدقه در ما حرامه. چی شد؟ زینب. رو گفت. بعد ببین چقدر این آقا، آقاست. چقدر آقاست. آقاست. چقدر آقاست. «یَا رَجَائِي یَا عَمَلِی یَا جَنَّتِی يَا أَبَا عَبْدِاللَّه». قشنگ میگه دیگه: میگه: ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش. از بس که کرم دارد آقا حسین. آقا است دیگه. سیدا آقای بهشتی هاست. آقا است خود بهشتی ها. همه بهشتی شدند ولی باز آنها که میرن تو بهشت، تازه میفهمن حسین چقدر آقا است. به اینها فرمود که: صدقه به ما حرامه. فرمود: یک کاری کنیم. من اینجا نشستم که بدونین دعوت شما رو رد نکردم. حالا یک کار کنیم. شما هم دعوت من رو رد نکنید. بریم خونه ما. منزل ما مهمونید. رفت منزل. سفارش غذایی غذا درست کنم. غذای خوب. ببین! خیلی حرف است تو این روایت. داشتن نون خشک میخوردن. تو یک «بفرمایید» به امام حسین زدند. خودشم نخورد ها. این «بفرمایید» به امام حسین زد. آن آقا، «بفرمایید». چقدر آقا است. چقدر آقا. این رو بگم بعد، بعدش روضهاش رو برات برای تو بخونم و امشب خیلی اذیتت نکنم. فرمود: بریم خونه ما. رفتیم. ما رو برد خونش. غذای خوبی داد. بعد به کنیزش فرمود: به تعداد اینها میری لباس خوب مرتب اندازهشون تهیه میکنی. میاری. به هر کدومم کدام هم یک دست لباس خوب داد. بستههای کیسه هم بهمون داد. یک طوری که دیگه اصلاً از گدایی در اومدیم. یک «بفرمایید» زدین به امام حسین. ۱۸ شب! یا اباعبدالله! به تعداد سالهای عمر مادرت. به خاطر مادرت یا اباعبدالله! ما اصلاً توقع نداریم. ما خدا رو شکر میکنیم این شبها بیرونمون نکردی. بازم باز هم چیزی نمیخواهیم. ما همینو میخواهیم که بازم باز هم بگذاری بیایم. ما همینو میخواهیم تا آخر بگذاری برات گریه کنیم. تا آخر بگذاری صدات بزنیم. از ما دریغ نکنی. نامت رو اسممون رو . اسممون رو خط نزنید. بگذار فقط ما صدات کنیم. نام تو به دهان ما شیرین است. ما چیز دیگه نمیخوایم. فدای تو بشم.
این قضیه اول. قضیه دوم. چقدر آقا است. چقدر. چقدر آقا است. این کریمه که آنطور رم نه، کریم است که آنجا کریم میشه. مکرم میشه. این کریم رو خدا موتور باعث اکرام میکنه. از خودش کرامت نشون داده که آنطور خدا یا «أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ». بهش میگه. فدای کرمت. دید در میزنن. اومد پشت در. فرمود: کیه؟ سائل هستم. مسکینم. نیاز دارم. کمک میخوام. فرمود: صبر کن. رفت برگشت. از زیر در یک پولی رو بیرون گذاشت. سائل برداشت. امام حسین دید از پشت در صدای گریه میاد. فرمود: چی شده؟ کم بود؟ گفتش که: نه. اندازه است. فرمود: چرا گریه میکنی؟ گفتش که: ما رو لایق ندونستید در رو رومون باز کنی. از زیر در. انقدر بدم! کسری چقدر بود برات برای تو پول رو تو دست خودم بگذاری؟ فرمود: نه. نخواستم چشم تو چشم بشیم. پیش من کوچیک بشی. احساس کوچکی بکنی. خواستم حرمتت حفظ بشه. دید بازم باز هم صدای گریه بلند شد. فرمود: حالا دیگه چیه؟ گفت: الآن دارم گریه میکنم از اینکه یک روزی این دست میخواهد زیر خاک بره. امشب خیلی نمیخوام اذیتت کنم ولی خیلی دوست دارم بدونم این سائل بعد عاشورا زنده بود یا نه. خیلی دوست دارم بدونم وقتی عاشورا رو براش برای او تعریف کردن چیکار کرد. نمیدونم بهش گفتن وضع درس چطور شد نه، این چهرهای که تو دیدی چطور شد یا نه. بهش گفتم ولی احتمالا وقتی میشنید. آره. این آقا خیلی کریم بود. یعنی حتی از آنی هم که ازش انگشتر خواست، نخواست آن هم دست خالی رد کنه. یک جای روضه رو سریع رد شدم ها. فرمود: نخواستم چشم تو چشم بشی، خوار بشی از عزیزم. امام رضا عزیز ما رو خوار کردن. زینب فرمود: «وَبَعْدَ الْعِزَّةِ إِلَّا الذُّلّ وَ الْذُّلّ» «وَ بَعْدُ هَٰذِهِ الْلَّيْلَةِ وَ لَا بَعْدَ الْعِزَّةِ فِيهَا إِلَّا الذُّلّ». عزتمون تموم شد دیگه فقط خدا. لعنتالله علی القوم الظالمین. ظلموا «ظَلَمْنَاهُ». ای منقلبقلب «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ». خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی. عمر ما نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما نوکران حضرتش قرار. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق حاضرین، ذویالارحام ملتمس اصحاب سفره رحمت اباعبدالله متنعم بفرمایید. شب اول قبر اباعبدالله به فریادمون برسان. شر ظالمین به خودشون برگردان. اسرائیل و آمریکا به فضل و کرمت نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمون حفظ و نصرت عنایت. مرزای مرضای اسلام شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. از همه محبین اباعبدالله در این محرم رفع غم و غصه و کربت کرب بفرم. خدایا ما را به زودی زود به کربلا برسان. هرچه صلاح ما بود. هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. «بالنبی و آله رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات».
در حال بارگذاری نظرات...