‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در مباحث قبل به این نکته رسیدیم که وقتی از نعمت، استفاده مطلوب نشود، نعمت تبدیل به ضد خودش میشود و نغمت میگردد. مثل خیلی از چیزهایی که در زندگی ما هستند که اگر سر جای خودشان ننشینند و در موقعیت خودشان قرار نگیرند، تبدیل میشوند به یک آسیب، به یک آزار، به یک تهدید. همه چیز همین است؛ یعنی مثلاً فرض بفرمایید این برقی که الان داریم استفاده میکنیم، اگر از روال و روند خودش خارج بشود، تهدید میشود. اگر از آن کانالی که میشود از برق استفاده کرد، خارج شود یا از آن قواعدی که در قبال برق باید مراعات کرد، خارج بشود — که اینها به یک معنا کفر، به یک معنا فسق است — «وَمَنِ الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ» تبدیل نعمتها به کفر میشود و سرانجام این نعمتها کفر خواهد بود. با همین نعمتها انسان گرفتار خواهد شد.
این برق به این خوبی؛ این سیم، مثلاً لخت، اگر شما بر قواعدش چیزی متصل بکنی، لامپ متصل بکنی، به تو روشنایی میدهد. دست لختت، دست خیس تو، وقتی میزنی به این سیم، برق میگیرد. برق نعمت بود، ابزاری بود برای گشایشهایی در زندگی تو؛ ولی به خاطر عدم مواجهه درست با برق، برق شد عامل قتلت، عامل مرگ. همه هستی اینطور است و باید با آن بر قاعده برخورد کرد. این را کسی میفهمد که «ذیحِجر» باشد. انسانی که «ذیحِجر» نیست، بیگدار به آب میزند، بیمحابا برخورد میکند، باکی از عقوبتها ندارد، درکی ندارد، نمیفهمد. وقتی به او میگویند آقا این مثلاً بد میشود، نتیجه بدی دارد، درک نمیکند؛ چون نتیجه بد الان جلوی چشمش نیست و این درکش فقط در میزان امور حسی است، در همین سطح زندگی است. آن چیزهایی که میبیند. اگر هم نهایتاً در معقولات درکی داشته باشد، آن هم باز در امور حسی است که مثلاً میفهمد که آقا اگر قند زیاد بخوری، در درازمدت دیابت میگیری. دیده دیابت را، دیده پای دیابتیها را قطع میکنند. ته فهمش همین است. آن هم آخرش جنبه حسی دارد. میفهمد تا چیزی را نبیند، باور نمیکند. چه چیزی را حس نکند، تجربه نکند، باور نمیکند. ادراکش از آن اموری که ماورای تجربه است، تهی است. درکی نسبت به اینها ندارد. این میشود آدم «غیر ذیحجر». همه چیز را هم در همین سطح محسوسات میفهمد که مشترک هم هست با حیوانات. میشود «غیر ذیحجر». «ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ». درکش همین قدر است، همین قدر میفهمد، علمش همین سطح است.
میفرماید که: «یَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا». نظرت در مورد روح سؤال میکنند، بگو که روح از امر رب من است. بحثی دارد؛ وظیفهاش گنج خدا. جواب نداده، مثلاً یک چیزی حالا دیگر مال خدا، «مِنْ أَمْرِ رَبِّي». «أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ». این امر در برابر خلق است: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ». امر او محدودیت ندارد و در واقع واسط بردار نیست. تراخی عرض کنم خدمت شما که زمان و اینها تویش معنا ندارد. اراده میکند، محقق میشود. روح از عالم امر است، از عالم خلق نیست. حال شما چه میفهمید از عالم امر؟
این آیه را آن آقا استفاده کرد ایام انتخابات برای اینکه بگوید ما که چیزی بلد نیستیم؛ چون قرآن گفته چیزی بلد نیستند. اگر بلدند، توهم دارند که بلدند. اینجا هم همین که مثلاً اینها هی ادعا دارند که ما طرح داریم، برنامه... «إِلَّا قَلِيلًا». قرآن گفته که انسان که دانشی ندارد؛ که اینها همه ادعاست، همه توهم است. نه. قرآن گفته که از عالم امر خبر ندارید. عالم خلق را که خب باید بلد باشد. خب همین احمقانه رفتیم برجام، گیر کردیم. باز میخواهی مشکلات بعدی را رقم بزنی؟ «مَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا». معنای این نیست که اینجا هیچی حالیتان نیست. بابا! اینجا عقل داری، تجربه داری، جلوی چشمتان است. این همه کشورهایی که مذاکره کردند، رابطه برقرار کردند، آنها را یک مطالعه بکنید. آنها را جلوی چشمتان بگذارید. سوابقی که با خود ما کار کردند. خود شماها چند بار رفتید چوبش را خوردید. اینها را لااقل بفهمید. خدا گفته انسان دانشش کم است. فرق شماها با معاویه چیست که همین مدلی با قرآن برخورد میکرد؟ ملت را سر کار میگذاشت. او هم همین شکلی بود دیگر. توجیهاتی که با تشبثات آیات و روایات ساخت. آن یکی میگفت که پیغمبر فرموده که ما که ارث به جا نمیگذاریم. آن یکی هم میگفتش که آیه قرآن گفته که «هر بلایی سرتان بیاید، به ما کسبت ایدیکم، خودتان تقصیر دارید». قرآن گفته کسی بلد نیست. هرکی هم گفته بلدم، ادعا است، یک جهان توهم است، شرور است، بافتن مغالطه است. این نگفته که «مَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ» یعنی اینجا هرکی که نابلدتر، کار بدهید دستمان. هرکی بیشتر میگوید که بلد نیستم. هرکی بیشتر حالیاش نیست، هرکی احمقتر، بالاتر. این را نگفته. گفته همینجا هم به هر حال تجربه است. «فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ». آفرین! بله. بلد نیستید، سؤال کنید. خیلی از این چیزها با تجربه دیگران برایت فهمیده میشود، با سؤال فهمیده میشود، با مطالعه.
البته دانش ما کم است، ولی این به معنای این نیست که باید در مدح جهل سخن برانیم؛ که مثلاً اگر کسی بلد بود، این توهم دارد. او هم رفته تحقیق کرده. شما یازده سال ول میچرخیدید، مفت میخوردید، خدمات مملکت را به باد میدادید. این یازده سال رفته مطالعه کرده، کار کرده، تحقیق کرده، شهر به شهر رفته، چرخیده. چقدر زمانه واقعاً! آدم میبیند معکوس میشود و هیچی سر جایش نیست. وقتی کسی میآید میگوید بلد نیستم، همه برایش کف میزنند. دیدی طرف میگفت «ما ماندیم دولت»، همه کف میزنند. یک چیزهای ضد اسلام. آدم میفهمد. خلیفه اول: «خَيركم لستُ بأعلمكم»، من بهترین شما نیستم، باسوادترین شما نیستم. «أَقِيلُونِي»، هر جا اشتباه کردم، من را صاف کنید. همه کف. مظهر توهم مثلاً میگوید همه چیز را بلد است. مگر میشود؟ آدم صاف و پوستکنده. او توهم دارد.
آدمیزاد این است. در جنگ روایتها شما میتوانی هر کثافتی را به خورد مردم بدهی. هر جنس بنجل را ملت بیاندازیم. با چهار تحلیل، با چهار مغالطه، با چهار به هم وِژ وِژ کردن آیه و روایت و نهجالبلاغه و از اینور و آنور اسم امام زمان تنگش میگذاری. گوگل خدا پیغمبری میگذاری. بیا! هر جا گرفتاریهای این شکلی داریم، تا کسی «ذیحِجر» نشود، از این مشکلات در امان نیست و تا جامعهای «ذیحِجر» نشود، سحر این ساحران برایش برملا نمیشود. این سحر ساحران هی دوره به دوره عوض میشود دیگر، جدید میشود دیگر، مدل آپدیت میشود. این هم سحر است دیگر. شما یک کسی که کلاً در حد یک مدیر کلی هم نیست را به ملت با همین روشها رئیس جمهور غالب کنیم. بعد نگذاری بیاید یک ساعت با مردم صحبت بکند که سوتی ندهد. یک نشست خبری برایش نگذاری. دولتش را یکی دیگر میبندد. میآید تو تلویزیون اعلام میکند: «از پَسِ مارکِت (ps market)»، میگوید صدایش را بیشتر کن ببینم چی دارد میگوید! خیلی هنر میخواهد. اینها سحر است دیگر. «هَذَا إِلَـٰهُكُمُ إِلَـٰهُ مُوسَىٰ». سحر است واقعاً.
یک کسی که واقعاً هیچ توانمندیای در این عرصه ندارد را میتوانیم با دستگاههای با امپراتوری رسانهای داخلی و خارجی، با جنگ روایتها، با تولید تحلیل، با تولید روایت، با تولید خبر، با انگ زدن به جبهه مقابل، با انگ زدن به فضیلتها؛ فضیلتها را از آنِ خود کردن، رذیلتها را به جبهه مقابل دادن. با این شگردهای مختلف رسانهای و فرعونی که قرآن همه را از آن حکایت کرده است که فرعون چه کار میکرد، میتوانی بیایی یکهو یک کسی را اینجوری علم بکنی. حقیقت که پشت ابر نمیمانَد که! بالاخره یک روزی برملا میشود دیگر. چند ماه میتوانی این را یک چیز دیگر نشان بدهی؟ یک سفر خارجی که باید برود. چهار تا پیمان خارجی که باید ببندد. چهار تا گفتوگوی دوجانبه با چهار تا رؤسای جمهور دنیا، میفهمند که با کی طرفاند. میفهمند هیچی حالیش نیست. میفهمند این مملکت گرفتار چه مسئولین ضعیفی شده است. آن که میفهمد گورباچف را چه کلاهی سرش گذاشتند.
حالا غرضم این است. «مَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا». شما کم چیزی میدانید. از کجا؟ از عالم امر. چرا؟ چون «ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ». هرچیزی که از علمتان است، به واسطه همین حس و تجربه و همینهاست. عالم مگر همش همین است؟ همین ختم «واقعیه» که مثلاً شما برگزار کردید. یک آدم سادهلوح میآید میگوید آقا! ملت دارند میروند درس میخوانند، مطالعه میکنند، همه دنیا تکنولوژی پیشرفت کرده، شما نشستید شکلات میاندازید دو تا «واقعیه»، چهار تا «واقعیه» که مثلاً گشایش اقتصادی برایتان حاصل بشود. تهران سخنرانی میکردم. بحث صلوات بود. برکات صلوات را میگفتم. یکیاش این بود که برای ترافیک. بعد یکی از ته مجلس پا شده بود گفته بود که بیا دیگر، دیوانهها را نگاه کن. به جای اینکه بروم اتوبان بزنم، خیابان درست کنند، ترافیک را حل کنم، میگوید تو ترافیک گیر کردی، صلوات بفرست تا راست شود. حالا قبلش من توضیحات داده بودم که اینها اگر عملی متناسب با خودش همراهش نباشد، که اثر نخواهد داشت. و «وَمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ». آن کسی هم که به وظیفه عمل نمیکند، متقی نیست. من کاری که وظیفه عقل هر انسانی حکم میکند انجام دهم، جایگزینش بنشینم دعا کنم؟ مثلاً امام رضا فرمود: «اسْتِهْزَاءٌ بِنَفْسِهِ»، خودش را مسخره کرده است. روایتی هم دارد که مثلاً طرف زن ناراستی دارد و اذیتش میکند، به درد زندگی با او نمیخورد، هی دعا میکند که خدا من را از شر این خلاص کن. روایت دارد که خدای متعال میفرماید که خب نادان! من طلاق در اختیار تو گذاشتم. طلاق! آن هم کاری که من گفتم دیگر. آن کاری که من خواستم. آن راهی است که من باز کردم برای خلاص شدنت. وقتی میبینی که موتور راه برایت گذاشتم، استفاده نمیکنی، میخواهی من یک راه دیگر برایت یک پشتی درست کنم؟ کسی که مثلاً گرفتار شده به همسر نااهل، به جای طلاق هست، جدا نمیشود، میخواهد با دعا حل بشود. آنجا دعایش مستجاب نیست. یکی از مواردی که دعا مستجاب نمیشود، این است.
بله! شما بیایید این همه بودجه، این همه امکانات، هیچ کاری برای مملکت نکنید. بگویید ملت ختم صلوات بگیرند، مشکلات حل بشود. ولی اثر عالم امر را که نمیتوانی انکار بکنی. اگر اتوبان و جاده و خیابان و ماشین باکیفیت اثر دارد در اینکه شما به مقصد برسی، تقدیرات عوالم بالا و عنایات از عالم امر به مراتب اثرش بیشتر است. فقط هم اعجاز نیست که اسمش را معجزه بگذاریم. بله! میگوید آقا مریض شدی، صدقه بده، «داووا مرضاكم بالصّدقة»، مریضت را با صدقه درمان کن. فقط دارو آمپول هم سر جایش است. این هم سر جایش است. این هم یکی از اسباب است. در این اطلاعاتی که برای آدم رخ میدهد، هم عوامل و زمینههای مادی هست، هم عوامل و زمینههای معنوی هست. بسیاری از مشکلات با استغفار برطرف میشود. اصلاً آیه بسیار عجیبی است در سوره مبارکه نوح. میفرماید که یادت بیاورم، احسنت: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا». خیلی عجیب است. کی به این قواعد کار دارد؟ کی این قواعد را جدی میگیرد؟ کی «ذیحِجر» است؟ «ذیحِجر» استغفار بکنید، آسمان برای شما میریزد، میبارد. آسمان برای شما و «وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا». امداد میکند خدا شما را به پول و فرزند. حالا آن پول و فرزند ممکن است مباشر هم نباشد، از طرق دیگر، به کیفیت دیگر. «یُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ»، جنتی را برای شما به واسطه این استغفار قرار میدهد، نهرهایی را قرار میدهد.
آیه بعدیش خیلی قشنگ است: «مَا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وِقَارًا». چرا آخه برای خدا ارزش قائل نیستی؟ خودش میداند که این را بگوید، مسخره میکند. علی! یکی بگوید که آقا تو مثلاً بیا اینجا، هفته به هفته وایستا، این گوسفندهای من را مراقب باش که از این در بیرون نروند. من ماهی ۵ میلیون بهت میدهم. باورش میشود. ولی خدا بهش میگوید تو بیا از من عذرخواهی کن بابت اشتباهاتت، من پول بهت میدهم، کمکت میکنم، کارت را راه میاندازم. بابا! عقل باید داشته باشد. آدمها! چه ربطی دارد استغفرالله با پول؟ چه ربطی؟ «مَا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وِقَارًا». چرا آخه برای خدا وقاری قائل نیستی؟ «اللَّهُ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا». کی شما را به این شکل آفرید؟ اطوار، جمع طور. کی آخه اینطور شما را متفاوت کرد؟ به هر کدامتان یک استعدادهایی داده، امکاناتی داده. همه را دارد دیگر. تو به آدمی که باهوشتر است، به هوش او تکیه میکنی، اعتماد میکنی. آخه کی «خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا»؟ کی منطق را برجستهتر کرد؟ امکانات بیشتر داد یا منطق را کمتر داد؟ همانی که این تفاوتها را داد، را باورش نمیشود. چرا باورش نمیشود؟ چون «ذیحِجر» نیست. چرا «ذیحِجر» نیست؟ چون در حد حیوانات زندگی میکند. چه ربطی نمیبیند بین این و آن؟ بله! بین عرق نعنا و دل درد رابطه است. این را میفهمند. تو بگو آقا عرق نعنا برای دل درد خوب است. قبول است. ولی صدقه برای رفع مریضی آخه چه ربطی دارد؟ صله رحم و طول عمر تو این زمان بگنجان! آخه این جوانها حرفهای عقلانی از شما میخواهند. حرفهای عقلانی. اینها از دین زده میشوند. این چیزها را که بشنود خب من از دینی که او قائل است، کلاً زده هستم. توهماتش است. بزند. همه چیز را در حد حیوانیت تفسیر کردن، تحلیل کردن. تازه ملائکه را هم یک جور میآید مادی میکند و همه اینها هم یک ربطی به همین عالم ماده میدهد. دیدهاید تفسیر بازرگان حتی بهشت را هم در همین دنیا میگوید. اینها را عمل کنی، بهشت میبرومتان. بهشت دیگر؟ نه! هم دنیایتان آباد میشود. هنوز هم این حرف مطرح است. کلاً فراتر از این عالم حس، به قول قرآن عالم شهادت. عالمی که میبینی - یک عالم غیبی داریم، یک عالم شهلتی داریم. یک عالم ملکی داریم، ملکوتی داریم - این ملک عالم شهادت همینی است که همه میبینند. همینی است که همه میفهمند. همین که فهمیدنش هیچ ریاضتی نمیخواهد. همین که از وقتی چشم باز میکنی، اتومات درکش میکنی. فکر نمیکند بالاتر از این خبری باشد. بالاتر از این جایی باشد. بالاتر از این چیزی باشد. بالاتر از این قواعدی باشد. در حالی که کمی اگر فکر بکند، آخه الان این اطلاعات این آدم رفته تو این استخوان؟ آخه همه اطلاعات تو استخوان است؟ تو آن چربی زیر این استخوان است؟ تو مغزت است؟ سلولهای نمیدانم چیچی میخواهند بروند بشینند تحلیل بکنند اطلاعات را پیدا کنند. این همه قرائن برای اینکه آقا روحی هست. این همه قرائن برای اینکه آن روح از جنس ماده نیست، اساساً. این همه شواهد. خود خواب خیلی چیز عجیبی است واقعاً. مشاهداتی که آدم در خواب دارد از کجا میآید؟ چیست؟ چه ربطی دارد؟ این همه اموری که آدم از آینده در خواب میبیند گاهی یا نکات و تذکراتی...
امام رضا یا عَلَيْهِ السَّلَام خواب جالبی دیدیم. عمامه را چند وقت است که گرمای هوا گرفته. خواب میدیدم که «ام جی» سخنرانی میکنیم. بعد خدا رحمت کند مرحوم آیتالله مصباح رحمۀ الله علیه این سمت راست ما روی صندلی نشسته است. ما داشتیم صحبت میکردیم. وسط سخنرانی یادم نیست به چه مناسبتی گفتم میخواهم مثلاً آیتالله بهجت را معرفی بکنم. یک عبارتی میگویم. بعد گفتم که آیتالله مصباح عذرخواهی میکنم که اینطور میگویم. ایشان ببینند تأیید میکند اینکه بنده میگویم؟ نگاه کردم، خجالت کشیدم که با این عمامه دارم در محضر ایشان سخنرانی میکنم. عرض کردم که تعریف بنده از آقای بهجت این بود که همه قلب این مرد خدا را خدا پُر کرده است. خیلی خوشش آمد. احسنت، باریکلا، همین! خب حالا شما این بدنی که این جا، این لاشهای که اینجا افتاده خوابیده. خب اینها که دارد میبیند، اینها چیست؟ چقدر در خواب معارفی برای آدم کشف میشود. حقایقی کشف میشود. ارتباطاتی، حرفهایی، گفتگوهایی، وقایعی، ارتباطاتی با کسانی که گفتگو اصلا نمیشناسی، اصلا ندیدهای. خیلی اینجور قضایا پیش میآید برای آدم، برای شماها حتماً خیلی به کرات پیش آمده.
یک وقت دیگر یک رویای ۵ سال، ۴-۵ سال پیش دیدیم که خیلی مهم بود. از مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه. قضیهای بود مفصل دانشگاه بود و بعد استاد ما بود، درس پاس میکردیم. بعد نمرهای گرفته بودیم و بعد زیر آن نمره نوشته بود که علامه خواسته که شما به ایشان مراجعه کنید سر این امتحان. سوار ماشین پیکانی کردند و بردیم تا خانه. پیکان ماشین قدیمی بود. بردیم تا خانه ایشان رساندیم و رفتیم تو. بعد گفتگوهای مفصل. همسر اول ایشان آنجا در رؤیا ما دیدیم سفیدرو. خیلی درشت، خیلی ثمین، درشت اندام اینها بودند. خیلی خوشرو و مهربان و اینها. مطالبی فرمودند، چیزهایی فرمودند که بحثهای علمی بود و جهات دیگری بود و اینها. به یکی از اساتید که شاگرد علامه بودند این قضیه را عرض کردم. گفتم این شاهد صدق و نکاتی که فرمودند، این بود که ما بعد به آن استاد عزیز عرض کردم که شما همسر علامه را دیده بودید؟ فرمودند نه. بعد گفتم همسر این شکلی دیدم چون ربط داشت به آن که مطالبی که آنجا گفته شده بود و اینها. افرادی که در آن جلسه حضور داشتند، محضر علامه را آن استاد چندتایشان را معرفی کردند که یکیشان در قید حیات است و خدا انشالله به ایشان طول عمر بدهد. آیتالله علما که امام جمعه کرمانشاه بودند. الان کرمانشاه هستم. در خبرگان رأی آوردند، الحمدالله. سال ۱۴۰۰ در کرونا هم بود. یکی از رفقا میرفتیم برای کربلا. کرمانشاه توقفی داشتیم و رفقا سپردیم، هماهنگ کردند، رفتیم خدمت ایشان. ما با لباس شخصی بودیم. کرونا. حرف از علامه طباطبایی هم بزنیم، دیگر بیرونمان میکند. نشستیم. خدا حفظ کند حاج آقای علما را. طول عمر به ایشان بدهد انشالله. ایشان نشست و ما با دو تا از رفقا بودیم. نشستیم و در دفتر بیباک به ایشان گفتم آقا یک قضیهای بوده. ایشان هم ماسک زده بود. با فاصله هم نشسته بودیم. برگشت یک نگاه اینجوری کرد. و بعد به ایشان گفتم شما منزل علامه که میرفتید همسر علامه را دیده بودید؟ بله! گفتم این شکلی بودم. گفت: بله! همین شکلی بودم. دقیقاً توصیفاتی که کردم بنده. گفتم خب اینها را هم فرموده بودند. علامه یک ساعت و نیم یا یک ساعت و چهل دقیقه ایشان صحبت کرد. بله! غرض این است که این کیست الان تو این خواب میرود آنجا همسر علامه طباطبایی که قبل اینکه بابای من به دنیا بیاید از دنیا رفته، سال چند همسر علامه از دنیا رفته؟ سال ۴۰ بوده، ۴۰ و چند بوده، ۴۳ بوده فکر میکنم. همسر علامه از دنیا رفته. پدر من متولد ۴۱، مادرم ۴۷. قبل اینکه مادر من به دنیا بیاید، همسر علامه طباطبایی از دنیا رفته. ۴۳ یعنی چهار سال قبل اینکه ایشان از دنیا رفته. این کیست که الان میروی همچین آدمی را میبیند با همه آن مشخصات؟ کجاست؟ کجا رخ داده؟ خواب خیلی استدلال عجیبی است، خیلی حجت واضحی است، اصلاً جای این کار ندارد. حالا من تجربیات نزدیک به مرگ و اینها کار ندارم. این چیزی که الان اینقدر عیان است، تو این را دیدهای. هیچ شک و انکاری تویش نیست. مختصاتی دارد، شرایطی دارد، ویژگیهایی دارد، هیچش جای پا ندارد. چقدر شده شما خواب دیدهاید از آینده فلان اتفاق میافتد؟ با فلانی آشنا میشوی؟ فلانی برایت فلان کار را خواهد کرد. ما شاء الله! نشده برایتان تا حالا خوابها این شکلی؟ چیزهایی که بعدها واقع میشود. سفید!
حالا هنوز طرف بیست سال دیگر میخواهد اینجوری بشود. محاسنش که اینطور بشود، آنطور میشود. خواب دیده بود که به آقای بهجت گفته بود: زمان ریاست جمهوری حضرت آقا، شاید هم قبل ایشان اولای انقلاب خواب دیدم که آقای خمینی بالا منبر بود. آمد پایین. با اصرار مثلاً آقای خامنهای را جای ایشان فرستادند بالا. تعبیرش چیست؟ حالا آقای بهجت هم که خداوندگار در رفتن از هر «لا» و کرامت و این حرفها نشان دهد که بعد از ایشان، ایشان است. بله! فرد در جامعه چیست؟ مثل شخص در اجتماع است. «هر کس که به پدر و مادر خود احترام بگذارد، همانا والدین خود را گرامی داشته است». بعد ایشان، ایشان است. خب کی مثلاً سال ۵۹، ۶۰؟ هیچکس هم آن موقع اصلاً ذره احتمال نمیداد که آقای خامنهای اصلاً در این اندازهها رئیس جمهور شود. بعد مثلاً حالا رهبر که هیچ، آقای منتظری اینها. خواب و این تعبیر است. این کیست که اینجوری تعبیر میکند؟ این کجاست؟ این کجا سیر میکند؟ خوابهای او برای این بیداری است. اینها همه حجت است. اینها همه از عالم امر است. علم این است. علم این است. «مَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا» به خاطر این است که از آنجا دستمان کوتاه است، به آنجا اشراف نداریم و خسارت واقعی آنجاست. نفع واقعی آنجاست. خوبی آنجاست. بدی آنجاست. آن چیزی که در عالم امر خوبی انگاشته میشود، خوب است. آن چیزی که آنجا، آنجا است. اینجا که به آبگوشت میگوییم خوب و هندوانه میگوییم خوب و به هندوانه دزدی هم میگوییم خوب. گفت رفته بود سر زمین قاچ میکرد میخورد. یکی بهش گفت مال مردم است. گفت خب باشد. گفت خب حرام است. گفت به خاطر حرامیش نمیخورم که. من به خاطر خاصیتش میخواهم. خنک است، خوب است، آب دارد، تشنگیام را برطرف میکند. گفت که شماها هی میگویید آقا روزهخوری، روزهخوری. ما که روزهخوری نمیکنیم. ما ناهار هر روزمان را داریم میخوریم. حالا تو اذیت میشوی. تو بهش میگویی روزهخوری. به خاطر مسئله شخصی تو به من ربطی ندارد. چون هیچ درکی نسبت به ماورای این قضیه ندارد.
خوراک چیست؟ خوراک آن چیزی که میخوری، جسم. یعنی بدی خوراک در چیست؟ بدی خوراک در این است که بیمارت کند. مثلاً چربیش فلان باشد، اورهاش فلان باشد، به کبدت آسیب بزند. اینها بدیهاش است دیگر. ابدیت! چه ربطی به خوراک دارد؟ یعنی چی که مثلاً من اگر این را بخورم، خدا ناراحت میشود؟ بعد خدا انتقام میگیرد از من؟ برای چی باید خدا بابت اینکه مثلاً من این را خوردم، الان خوشم آمده، ناراحت بشود؟ اینقدر خدا مثلاً حسود است؟ اینقدر تنگنظر است؟ هیچ درکی نسبت به این ندارد؛ یعنی ناراحت شدن دیگران را هم همیشه منوط به این میداند که یک ضرری باید آخه بهش برسد که ناراحت بشود. وقتی یک موجودی است که بهش ضرری نمیرسد، برای چی باید ناراحت بشود؟ شبهه بود برایش جواب بدهیم در مورد جهنم و اینها. بنده خدا سؤال داشت که خب برای چی خدا جهنم بفرستد؟ خدا این همه رحمت دارد، مهربان است. مگر مثلاً چه آسیبی به خدا رسیده که بخواهد؟ پایه همه این شبهات این است که بالاتر از این عالم را درک نمیکنی. هیچ درکی، هیچ تصوری نسبت بهش نداری. عظمت یک آدمی که سؤال دارد، میآید جواب بگیرد. دنبال این است که ببینی کسانی که این حرفها را میزنند، چه شکلی باید جواب داد.
عرض کنم خدمتتون که آن کسی که این شکلی فکر میکند، به خاطر این است اساساً برای حیات مرتبه بالاتر از این مرتبه حیوانیت قائل نیست. چیزی بیشتر از این نمیفهمد. به ذهنش نمیآید که بیشتر از این چیزی باشد. چیزی باشد که بعد حالا مثلاً بخواهد آنجا آسیب وارد بشود. ما همینیم دیگر. بعد میمیریم، میرویم آنور. خب خدا که اینها را به ما داده. اگر قرار است باز یک حیات دیگری هم باشد، خب باز خدا قرار است یک حیات دیگری بدهد دیگر. خوب بد! خدا که اینجا داده، خب برای چی نباید آنجا بهمان بدهد؟ دفعه اول که بودیم اینجوری داد، خب دفعه دوم میدهد دیگر. گرفتی مسئله را؟ فصل اول این بحث، پارسال محرم عرض میکردیم که آیه را میخواندیم که میگفت اگر باشد، اگر آنور هم باشد... «إِلَى رَبِّي ... لَلْحُسْنَىٰ». «إِلَى رَبِّي» اگر بر فرض بخواهم به پیش ربم برگردم، «أَنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنَىٰ»، بر فرضم که باشد، «أَنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنَىٰ»، من اوضاعم پیشروی او خوب است. چرا؟ چون قیاس به اینجا دارد میکند. چون همه درکش به اینجاست و مختصات اینجا را هم تحلیلش میکند. گرفتار بشوم؟ مگر الان اینجا گناه کردم، بعدش چیزی شد؟ چطور خدای این دنیا با آن دنیا که فرقی نمیکند. یک بار خلق کرد، آزادی داد، کیف کردیم. کاری هم میکردیم، چوبش را هم نمیخوردیم. خب برای چی باید آنجا که رفتیم چوب باید بخوریم؟ بعد مگر به خدا چه آسیبی رسیده؟ خدا ناراحت بشود! خدا ناراحت بشود به خدا! چه کار داشتیم؟ قشنگ شبهات! فکر میکنم قشنگ چسبید. قیافهها را نگاه میکنم ببینم واقعاً حرف حقی است. خدا خیلی خوب گفته.
حالا جوابتان چیست به این حرفها؟ نه، پاسخ اصلی این است که اینها همه مشکل از نطفه و لقمه است، جواب خوب این است. خب پاسخ چیست؟ پاسخ این است که با این حد از ادراک اصلاً نمیشود بالاتر از این با تو چیزی صحبت کرد. وقتی نمیتوانی به بیش از این باوری داشته باشی، اعتقادی داشته باشی، ذهنیتی داشته باشی، نمیشود چیز دیگری گفت. وقتی خودت را بیشتر از این تعریف نمیکنی، من چی بهت بگویم؟ بعضی از این فیلمهایی هم که برای مثلاً چیز میسازند، یک بار دیگر گفته بودم مثلاً «کلید اسرار» و اینها عقوبت را در دایره دنیا و محسوسات و همینها تفسیر میکند. معناش کجاش بود؟ معناگرایی است. میگوید دروغ گفتی، حتماً چوبش را میخوری. نتانیاهو پا میشود میرود آمریکا، ۷۹ بار جلو پاش بلند میشوند، کف میزنند. «والله تهرانی ها انصاف»، میدهد "خر تویی". آمد یک شعری دارد شهریار. یک تهرانی توهین میکند به تهران. میگوید تهرانیها عصبانی میشوند. یک شعر بلندی سرود. تکتک ای وای! تهرانیها را میآید، "الو تهرانیها انصاف!" حالا اینجا داستان همین است دیگر. اینکه طرف وقتی اصلاً این شکلی دارد تفسیر میکند، این شکلی دارد تحلیل میکند، و نمیبیند این همه شواهد را؛ هزار و یک جا هستش که در اطلاعاتی گیر میکند، میفهمد که این اسباب اینجایی کفاف نمیدهد. اینها کارهای نیست. میفهمد انقضا و محدودیت این اسباب داد میزند برایش. اثر دعا را میبیند. این آدم همه جواب کردند. یکهو با دعا برگشت. فلان گرفتاری هیچ راهی ندارد. یکهو از یک جایی، به یک طریقی، یک دری وا میشود. یک مشکلی حل میشود از راه دعا، از راه ذکر.
این فیلمی که تازگی از قبل منتشر شده بود یا نه، ما تازگی دیدیم. رفقایمان منتشرش کردند در مورد معجزه صلوات. آن آقای کرمی که آقای بهجت بهش گفته بود قضیه حج را میخواست برود، نمیدانم فیلمش را دیدهاید یا نه؟ چون رفقای نزدیک ما معمولاً این چیزهایی که تو کانال میگذارند را در جریان نیستند. ۵۰ دقیقه تقریباً خاطره است. ایشان تعریف میکند. میگوید که حتماً ببینید فیلمش را. خیلی جالب است. آیتالله مصباح، حالا امشب ذکر خیر ایشان هم شد چند بار رضوان الله تعالی علیه، صلوات به روحشان بفرستیم. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ. در جلسه ختم صلوات، ایشان هر هفته جلسه ختم خودشان شرکت میکردند، آیتالله مصباح. به یکی از جلسات کرمی شاگردشان نشسته. ایشان من این قضیه را نقل کردم از قول شما، یک بار هم خودتان تعریف کنید بشنویم. سریال ضبط هم میشود. ایشان از اول تعریف میکند که: ما میخواستیم حج برویم و به عنوان معین و فلان و این حرفها. و به هر حال میخواستیم کارش را برویم. اول رفته بودیم و امتحان داده بودیم و بعد ول کرده بودیم. و بعد ۱۰ سال! یکی از رفقا دید و گفت «چی گفتی ما ول کردیم؟» و گفت «واقعاً تو آدم بیتوفیقی هستی و برای چی این را ول کردی و خدمت به حجاج و فلان و اینها؟» دوباره پیگیرش شدم و که بروم اقدام بکنم که مثلاً برای حج سال بعد بتوانم بروم، امسال برویم و اینها. گفتیم باشد و همه چیزها جور بود. و آقا فرمودند که به ایشان بگویید که انشالله حج را میروی، فقط اگر مشکلاتی پیش آمد، هر چه میتوانی صلوات بفرست و ول نکن. مشکلی که نیستش، حالا ایشان هم دیگر توصیه کرده عجیب غریبی! مشکلاتی که برایش پیش میآید را باید گوش بدهید. خیلی جالب است. اصلاً یک چیز فوقالعاده. ۱۰، ۱۵ تا فکر کنم جا، هی یک گرفتاریهایی که هر کدامش میگوید تمام شد، دیگر تمام شد. اصلاً نمیتوانم بروم. کاروان اول جور نمیشود و بعد کاروان آن یکی و بعد آن یکی فلان میشود و بعد یکی دیگر جایش. او باید خیلی مفصل. آخر آخر که مثلاً آخرین پروازی که باید میرفته، ایشان از آن پرواز جا میماند. در ظاهر ۱۰ شب باید پرواز میکرده. گفتند حالا کارش را بکن که حالا مثلاً برای سری بعد بتوانی بروی و این. صبح میرود کارش را بکند. بهش میگویند که پرواز از دیشب هم نپریده. همین روی زمین است. گفتند دو ساعت دیگر پرواز است. کارش را بکن. و نپریده. مسئولین آن فلان بخش اینجا تو روال باشند مهر میکنند. میگوید فقط من صلوات مشغول بودم، هیچ کاری نمیکردم. آخر آخر پای پرواز میرود که دیگر پرواز باید میپریده و اینها. لحظه آخر بهش میگویند که: «تو اصلاً نمیدانم ویزا نداری و تو اصلاً بلیط نداری.» و هر کدامش یک گیر جدی. ویزای عربستان گیر جدی. پیدا میکند. آخرش میگویند که آقا! مثلاً حاج آقای فلانی باید این را امضا کند که حل بشود. میگویند خب حاج آقا میگوید ایشان در پرواز است، نشسته تو هواپیما. لحظه آخر میگوید خب بگویید بیاید. کسی وقتی میرود یعنی وارد خاک کشور دیگر شده. برگشت ممنوع است، نمیتواند برگردد. اینجا باید ورودی بخورد. اگر بخواهد برگردد، خروجی بخورد. بازگشت نداریم اینجا. فقط هم ایشان باید امضا کند. روحانی سید دنبالم دوید. من را صدا کرد. آقای فلانی! من برگشتهام از تو پرواز. صلوات بوده. من جا مانده بودم. با یک آقای دیگری که این هم مثلاً جای مدیر کاروانمان باید میآمد. گفت که آن هم لنگ همین امضا همین حاج آقا بود. شرمنده! ایستاد تو هواپیما. گفتش که: «تا نشستم، یکی زد پشتم گفت فلانی تو اینجا چه کار میکنی؟» گفتم «چطور؟» گفت «تو مگر کنسل نشدی؟ من را داری تو فرستادم، مثلاً تو کی؟»
خلاصه هیچی. آن بنده خدا هم که پای پرواز نتوانست و برمیگردد. در جاده قم تصادف میکند. گردن به پایین درب و داغون میشود. و پرسیدم که آقا چی شد شما تلفن موبایل و اینها هم که نبود که دهه ۷۰، سال ۷۴. گفتم چی شد شما از تو هواپیما پایین، من را صدا کردی؟ گفت نشسته بودم تو هواپیما، یکی در گوشم گفت: «آقای فلانی! پاویون، میگویند چی میگویند؟» هواپیما تو پاویون منتظر تو است. برو برگهاش را امضا کن. برگه کسی دیگر هم امضا نکن. فقط همون یک دانه را. برگشت. دیدیم تو زندگیمان فیلم سینمایی است. این ۵۰ دقیقهای که این بنده خدا تعریف میکند، واقعاً یک سوژه ناب است برای فیلم سینمایی. واقعیت هم دارد. یعنی کسی عرضه داشته باشد، شعور داشته باشد. ما کارگردان باشعور به هر حال تعدادی داریم. چندتایی، چندتایی داریم. یک همچین موضوعی چرا؟ به هر حال مخاطب خودش را دارد.
غرضم این است که آن آدمی که «ذیحِجر» است، با این قواعد زندگی میکند. ندارد. صدقه میدهد. چرا؟ چون امام صادق فرمود که هر وقت تنگ دست شدی، صدقه بدهید. هر وقت نداری، صدقه بده. «استفزل الرّزق بالصّدقه». این یکی. «تاجر الله بالصدقه». با خدا مبادله کنید. تو چرا وارد کاسبی با خدا نمیشوی؟ بگو خدایا من اینقدر میزنم، تو آنقدر بگذار رویش. رویش! خیلی خوبی، بابا! عاقل اونی است که... «بخیل او را خل میپندارد». این احتمالی این است که آن امر فرمود که «اوثق» باشد به آن چیزی که در دست خداست. روایتش چیست؟ «أوثق بما في يَدِ الله». خلق جالبی که مثلاً فقط فلان شخص عاقل همین باشد. یا توکل، نمیدانم. اعتماد به آن چیزی که پیش خداست از آن چیزی که پیش خودت است بیشتر باشد. چند تا اینجوری؟ چقدر اعتمادمان به آن دعایی که کردیم، به آن نماز جعفری که خواندیم، به آن ختم «واقعیه» که گرفتیم، بیشتر از پولی که تو حسابمان است؟ واقعاً! «خواندیم خوب است ولی من تو حسابم سه میلیون بیشتر نیست.» حساب کی؟ اینها قواعد «ذیحِجر» شدن است. از حیوانیت برخاستن و این قسمتهای اول سوره فجر را «ذیحِجر» میفهمد. «ذیحِجر» منتقل میشود به این آیات و پشتوانههای این آیات. خیلی این نکته، نکته مهمی است برای ماها. اینجا در و دیوار است. امثال بنده، آفتاب، طلوع و صبح و ظهر و غروب و شب و باران، آفتاب، سیلوار، زلزله است. هر کدام اینها آیاتی است، حقایقی است، معنایی است.
بله! حالا آن لایههای عالم امریاش. خب چیزهای همینجایش هم اگر کسی با آن نظر، ناظر به عقل است - به تعبیری دارد امیرالمومنین میفرماید - آدم عاقل باید با عقلش نگاه کند به این مسئله که یک وقتی هم این کلام را خواندم، در نهجالبلاغه است این عبارت. حکمت چند بود؟ حکمت ۳۱۰. این عبارت نه ها، آن عبارت هم تو نهجالبلاغه بود که الان خواندم. «فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ»، آن هم تو نهجالبلاغه است. آن قبلیه تو نهجالبلاغه است. حکمت ۳۱۰: «لَا يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَكُونَ بِمَا فِي يَدِ اللَّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِهِ». دروغ است. تا وقتی اینجوری نیست، خالیبندی است. ایمان خالیبندی است. ایمان آری نمیماند. تو اولین چالش گرفته میشود. ایمان آریایی این شکلی است. اللهم لاتجعلنا من المعارین. تو اولین چالش کنده میشود. تو اولین بزنگاه میپرد. الکی است این ایمان. ایمان صادق کجاست؟ آن وقتی که به «مَا فِي يَدِ اللَّهِ» اطمینانش بیشتر است تا به «مَا فِي يَدِهِ». آن چیزی که تو دست خودش است. خیلی اینها، خیلی نکته اینها «ذیحِجر» است. به وعده خدا اعتمادش بیشتر است تا وعده این کشور و آن کشور و این سرمایهدار و آن پولدار.
و ایمان آریاتی. بله. سرمایهدار بهت بگوید آقا من ماهی ۱۰ تومن بهت میدهم، برو زن بگیر. ولی خدا فرموده که: «وَ إِنْ كَانُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». «مَنِ اسْقَىٰ مِنَ اللَّهِ قِيلٌ». یا حدیث: «مَنِ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثًا». این «اسدق» را کی میفهمد؟ «ذیحِجر». خدای نادیده، ناشنیده، حسن! معلوم نیست. اصلاً خدا از بیخ معلوم نیست. «خیلی تو احمقی». این آدم قلمبه اینجا با این حجم و این قیافه و این اندازه و وزن و این پول و اینها دارد گردن میگیرد. تو این را قبول نمیکنی. یک خدایی که معلوم نیست ناکجاست و کیست و ناپیداست و روی حرف او حساب کردی؟ همه چالش انبیا مردم... همینها بود. حرف، حرف خاصی نیست. چیز عجیب غریبی انبیا نمیگویند که مردم دچار چالش بشوند. عجیبش همین جاست. دارد به یک جایی ارجاع میدهد. آفرین! ما شا الله! «قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ». بابا! خدا یک رحمتی از خودش به من داده، از پیش خودش، جلوی چشم شما نبود. «عَلَيْكُمْ». شماها ندیدید. حالا من چه خاکی باید به من بریزم. این کلام حضرت شعیب است. ایشان جسارت نمیکنم. میخواهم بگویم کسی در این به چه کار بکنم که به این چشم اینجایی تو نمیآید؟ زورشان کنم؟ چه کار کنم که قبول کنید؟ زورکی میشود کسی را وادار به باور کرد؟ باید کار بیاندازی. این را میفهمی؟ کار بیندازی، میفهمی. کار نمیاندازی، اصلاً نمیخواهی فکر کنی به اینکه یک چیزی بالاتر از اینجا هست. آن هم به خاطر آن تعلقات عمیقی که به اینجا داری. تعلقات مانع تعقلات است. بارها عرض کردم. از آن مطالب ناب و فوقالعاده ملاصدرا، چندین جلسه بحث میخواهد. اگر توفیقی باشد، یک وقتی بشود در این بحث صحبت بکنیم. رابطه تعقل و تعلق. هرچه تعلقات زدوده میشود، تعقلات قشنگ طلا پیدا میکند. خود ما هم همینیم دیگر. رسم مفصلی است. در بحث عقل و عاقل و معقول ملاصدرا بحث میکند در اسفار که بله، این مفاهیم مسائل قابل فهم نیست برای کسی که تو این سطح از تعلقات است. اگر از این سطح از تعلقات درآید، تو زندگی خودمان هم همین است. خیلی از مسائل برای خیلیها اصلاً قابل فهم نیست. من که نخواهد بفهمد، واقعاً نمیتواند بفهمد. نمیفهمد. شما را منطقت را نمیفهمد. ببین استدلالت را میشنود ها. میفهمد که یک استدلالی داری. برای خودت تصور هم میکند استدلالت را. میگوید من این کار را بکنم، مثلاً بر َکت میآید تو زندگی. غریبهها را تو زندگیش راه بدهد. بعد با التماس نه، تو از خیابان بردار بیار تو خانهاش. بعد خودت نداری. بعد سفره رنگین برای اینها پهن کنی. بگویی «زائر امام حسین اربعین» است. حرفت را میفهمم و میگویی برکت میآید و اینها، ولی خودت را درک نمیکنم. اصلاً کلاً نمیفهممت. نمیفهممت یعنی چی؟ استدلالی که میآوری را میفهمم. «صغری کبری» که میچینی و الفاظش را میفهمم. یعنی آنجاهایش گنگ نیست برایمان.
خیلی این عبارت قشنگ است. «مَا نَفْقَهُ» «قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيرًا مِمَّا تَقُولُ». خیلی از حرفهایت را نمیفهمیم. چه میگویی آخه؟ اینها چیست که میگویی؟ این را نکن حرام است. بعد آن کار را بکن. بعد آخه ما تو مال خودمان. «فِي أَمْوَالِنَا»! یعنی وقتی میخواهد یک استدلال را هم باور بکند، یک نگاه بر میگردد میکند، میبیند چند نفر قبول کردند. یعنی شاخص اعتبار حرفش به این است که چند نفر رأی بهش دادند. فلانی اکثریت را پایه قرار داده برای حقانیت. صحبت میکردم. مشهد. خیلی سال پیش. یکی آمده بود بیرون. یکی از رفقایی که ما را آنجا دعوت کرده بود شنیده بود. جلو در داد و بیداد میکرد. داشت میرفت بیرون. گفت: «آخه این حرفهایی که این دارد میزند، چند نفر تو این مملکت قبول دارند؟» استدلالش این است. «إِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفًا». آدم هم نداری. کسی هم قبول ندارد حرف تو را. نمیفهمیم. کسی هم نمیفهمد. اما این عمق راهبردی که ۲۰ سال پیش رهبری فرموده است با همین عبارت، «عمق راهبردی که کشورهای همسایه ما عمق راهبردی جمهوری اسلامیه» را مسخره میکند. خیلی معرکه است واقعاً. ما نمیفهمیم چه میگوید. بعد بقیه میگویند آفرین! ما مثل تو نمیفهمیم. پس ما که نمیفهمیم، اکثریتیم. پس این دارد چرت و پرت. اکثریت که نمیشود که نفهمد. اکثریت میفهمد.
بله، خدمت شما عرض کنم که «إِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفًا». ادامهاش «مَا أَنْتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ». خیلی نکته دارد ها! «مَا أَنْتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ». تو نسبت به ما عزیز نیستی. نفوذ نداری. «مُعْتَبَرَنَا حِسَابٌ» خویشاوندی تو را داریم. بالاخره داستان ابوطالب که ریش سفید بود. حالا طرف پیغمبر بود. اگر همین هم نبود، دُرت را با سنگ بارانت میکردیم. «خوب نمازت که بهت دستور داده که مانع از این بشه که ما هر طور دلمان میخواهد نسبت به اموالمان کار کنیم. هر طور دلمان میخواهد ما نشناسیم اموالمان را. اموالمان! بابا! اموال کسی دیگر هم نیست. آقا من دارم به این پول میدهم. با اختیارم دارم میدهم. با اختیارم دارم میگیرم. او هم با اختیار دارد میدهد. هیچکس هم زورمان نکرده. مال خودمان هم هست. پا شدی آمدی وسط. به چه حقی؟ به چه پشتوانهای تو باید دخالت کنی در اینکه ما نسبت به مال خودمان چه شکلی رفتار کنیم؟»
خیلی آیاتی که میخوانیم مثلاً چیزهای تاریخی بوده، تمام شده. «به تو چه ربطی دارد که آقا من در مورد مال خودم، ملک خودم، بدن خودم، جسم خودم، پول خودم، بعد آنطوری رفتار کنم که تو خوشت بیاید؟ خب تو خوشت نمیآید و تو بگذار برو. تو برو اقلیت برای اکثریت تصمیم بگیرد. تصمیم هم بگیرد که اکثریت خودش برای خودش تصمیم گرفته. از کجا آخه؟» و حالا آیات شعیب را هم باید بخوانی دیگر. اگر میخواهی بخوانی، سوره هود، «رَشیدًا» هم دارد. بله. میگوید اینها: «ما از تو توقع نداشتیم این کارها را. قبلها آدم حسابی میپنداشتیم تو را». وضعیت صالح، گفتند: «یَا صَالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَذَا». تا قبل این بهت امید داشتیم. عسل! تو بعید بود این حرفها. «موتور آدم حسابی میدانستیم». خب آدم موجهی بوده دیگر. با این شاخصهای حیوانیت که اینها داشتند، مال مردم نمیخورده، به کسی ظلم نمیکرده، راستگو بوده، امانتدار بوده. یکهو پای حرف غیب آمده وسط. یکهو چیزهایی دارد میگوید. یا سحر است یا کهانت، یا جنگیر، یا جنزده است دیگر. به چیزی دیگر بالاتر از این نمیتوانیم نسبت بدهیم. ما چیزی که سر در نمیآوریم دیگر. بقیهاش همینهاست. یعنی بیشتر از این عالم حس اگر کسی میتواند در عالم حس کاری بکند، یا با جن در ارتباط است یا سحر دارد یا منجم. کاهن! غیب نداریم. بالاتر از این خبری نیست. به همه اینها هم بد میگویند. همه اینها هم شیادی است. همه اینها برای سرکیسه کردن ملت است. همه اینها هم دروغگویی است. همه اینها هم ظلم است. فضولی کردن تو زندگی مردم، آسیب زدن به زندگی مردم است. این را از آن جدا کردن، این را به زور به آن پیوند دادن است. تو برای اینکه بخواهی ما را سوق بدهی به سمت اهداف خودت، آمدی پای یک غیبی را کشیدی وسط که وجود ندارد. آن غیب هم الا و لابد همین است. بیشتر از حیوانیت چیزی نمیفهمد. مواجه میشوی، همین. تهش همین است. تهش به همین اسباب میچسباند. از آنور هم میفرماید که: «قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي». این نکات اصلی را گاهی آدم در بعضی از این جلسات و منبرها و تحلیلها نسبت به فرهنگ جامعه، فکر جامعه، دینداری جامعه، مسائل سیاسی اینها را نمیبیند. آدم خیلی هم رایج. متاسفانه گاهی هم ادعای گنده گندهای هست، ولی این نقاط اصلی را در تحلیل. بابا! این شاخصها هست که جبهه حق آسیب میبیند. جبهه حق غریب میماند. جبهه حق گفتمان و منطقش مشتریاش کم میشود. به این شاخصها میخورد. اینها نکات اساسی است. این را باید چاره کنی. این را باید علاج کنی. این هم با رشد عقلانیت جامعه است. با رشد باورهای به غیب جامعه است. از اول که قرآن شروع میکنیم، «یُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» میکشد وسط. همش بحث غیب است. باور به غیب. همه زور انبیا روی همین نکته است و همش به کار انداختن عقل است. همش «عَلَى بَصِيرَةٍ» است. میخواهم چشمت را وا کُنم. برعکس شیاطین، برعکس فرعون: «من به جای تو میبینم. نمیخواهد ببینی. من میبینم، بهت میگویم. فکر میکنم. من به جای تو مطالعه میکنم.» همش چشمبندی است. همش دعوت به نفهمی است. همش دعوت به ندانستن است. انبیا همش «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ». همش علم است. همش آگاهی است. همش تعقل است. همش چشم باز کردن است. همش بصیرت است. فهمیدن. و سخت است این کار. سخت است کسی را از حد حیوانیت فراتر بردن. سخت است. آمده «قُلْ وَأَغْلَالِهِمُ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ». پروازت بدهد. «وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ». پر باز کن. زیر پر و بال اینها را بگیر. ببر آسمان. آمده آسمانی کند. «أَثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ». میچسبید به زمین. «أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا». به حیات دنیا راضی شدید؟ همین! بیشتر دیگر چیزی نمیخواهیم. به همین آب و دون راضی شدید؟ ته آرمان شما و درخواست شما و توقع شما از انقلاب موسی همین بود که فهوم و عدس و بصل و اینها بهتان بدهد؟ سیر و پیاز و مهنا و جعفری اینها گیرتان بیاید؟ همین. موسی را برای همین میخواستیم؟ موسی برای این آمده بود؟
نکات اصلی اینها فراموش میشود. اینها به محاق میرود. اینها در چنگ حیوانیت انسان گرفتار میشود. اینجا هم گرفتاری از شعیب هم همین است. به اینها میگوید که: «بابا! أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ». حالا از آیات قبلترش: «وَإِلَىٰ مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا ۚ قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَٰهٍ غَيْرُهُ ۖ وَلَا تَنقُصُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ». ترازوها را دستکاری نکنید، کم نکنید. «إِنِّي أَرَاكُمْ بِخَيْرٍ». من برایتان خیر میخواهم، خیر میبینم. «وَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ». من میترسم برای شما از عذاب آن روزی که احاطه دارد بهتان. از اول. حالا ما اگر بعضی «بلاگر»ها هم بودند، حرف جهنم را وسط نکشیده بودند. بگو زندگی دنیا تو آن آسیب میبیند. اقتصادتان ضربه میبیند. اعتماد بکند به اینکه تو دنیای من را آباد میکنی. باید حرف تو را علمی بداند. باید حرف تو را مطابق با عقل بداند. کدام شاخص عقلانی و علمی که او در نظر هست، تو داری که بخواهد به حرف تو اعتماد کند؟ حل نمیشود مسئله. هی بیا کلمه را عوض کن. بازی با الفاظ نیستش که. مصلحت نمیبینم این دعواها بخواهد این شکلی برجسته بشود. ولی خب خطر هم میبینم از جانب بعضی مطالب و حرفهایی که دارد زده میشود. وقتی تو را بیمنطق میداند و تو را امل میداند و تو را خرافاتی، از پایه تو را فاقد علم و دانش میداند، به تو اعتماد بکند که تو بیایی اقتصادش را آباد کنی. اقتصادش را آباد میکنی هم باز باورش نمیشود که آباد شده. آفرین! آن یک کاری کرده. «از توی ۶ کلاسه، بیسواد، امل، زبان دنیا نابلد، مگر میشود که تو بتوانی تحریم را دور بزنی؟ آخرش هم به مردم بگویی: این زبان دنیا حالیاش میشود، یا آن میشود؟» داستان مار و مار. همه میگویند این! اینکه ۲۰ سال آمریکا بوده، زبان دنیا حالیاش نمیشود؟ اینکه ۲۰ سال قم بوده و مشهد بوده و از تهران بیرون نرفته و خارجی که دیده اربعین کربلا بوده، این میشود دنیا دیده؟ این میشود زبان دنیا بلد؟ متن انگلیسی نمیتواند قوی بخواند؟ این میشود مثلاً وزیر امور خارجه؟ این را ببین چه شکلی انگلیسی قشنگ میخواند! فرق تعلیق و لغو حالیاش نشد؟ مناظرهها میگفت فلان بوده. نفهمیدی. تو فهمیدی. تهش از این نمیتواند کوتاه بیاید. این استانداردی که من تو ذهنم است، این دارد. تو خودت را هم بکشی، نداری! حالا بیا با کلمهها ور برو. آدم انقلابی بفرستیم جلو حرفهای صورتی تور بزند. آقا ما آزادی میدهیم. آقا اینطور میکنیم. فیلتر را برمیداریم. آنجوری میکنیم. آنجوری میکنیم. فکر میکنیم مردم به این اقبال نشان میدهند! از بیخ درکت نمیکند. از بیخ تو را امل میداند. انقلاب نمیشود که. کلاً فیتیله گفتمانها میآید پایین. گفتمان انقلاب. فهمیدند که این مسیر، مسیر خرافات بود و اینها همش شعار بود و توهم بود و اینها هم کشیدند پایین. فیتیل. بعد تازه چی میشود؟ اقبال مردم باز کمتر میشود. زیر ۴۰ درصد. آفرین! آخرش فهمیدیم دیگر. «خدا لعنتتان کند که ۴۰ ساله الافمان کردی». حرفهای زرد با این حرفهای صورتی، با این حرفهای وسط. «لافی عقل تجربهگرا و تجربه فهم مردم فعال کنیم. تو هی باید تذکر بدهی و این تذکرها هزینه دارد.» هی باید یادآوری کنی: «ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ». آن عقلی که خب شما مدرسه را ول کردی. رشد عقلانی دانشآموز را ول کردی. رشد عقلانی جامعه، صدا و سیما دستت بوده. رشد عقلانی این صدا و سیما چه کار کردی؟ به واسطه صدا و سیما چه رشد عقلانی داری ایجاد میکنی؟ یک بنده خدا پارسال همین شبها بود. یادم نمیرود. مجری پاورقی آمد اعتراض کرد به اینکه فلانی و فلانی دارند برمیگردند به تلویزیون. من میروم. من یک صحبتی کردم، یادتان است؟ بودیم جلسه را توی عنصری بود. گفتم مشکل صدا و سیما اینها نیست. این آن را هم برش گرداندند. آنهم که به خاطرش رفته بود که آن نیاید، آن را هم برش گرداندند. گلزار هم برش گرداندند. گلزار دارد میآید. شاکی بود که چرا گل چرا مجرعی عقد آریایی خوانده. تلویزیون نزدیک است، یعنی آن هم در شرف آمدن است. خیلی فاصله ندارد تا آمدن این. اگر این بیاید، من نیستم. قدرتی داری که بخواهی همچین موجی ایجاد بکنی با نبودنت؟ مهران مدیری که مثلاً اگر اینها باشند، من نیستم. که وای! خدای من بیاید، «بدانید اصلاً ما خوشحال شدیم که تو نیستی». خدا مسئله یک جای دیگری است. چند تا از برنامههای تلویزیون برنامههایی است که رشد عقلانی بدهد به جامعه؟ ته شما وقتی میبینی که آقا باید سرگرم بکنی، این آقا میتواند سرگرم کند. یا یکی این سید خندان را ساخته. حزباللهی باید سر مردم گرم بشود. چند نفر سرشان گرم میشود؟ ماهواره نبین. وقتی پایه فکر تو این شد، آخرش هم به همین تصمیم، به همین انتخاب میرسی. پایههای انتخابهای ماست در زندگی. وقتی ارزشگذاری را، منفعت را این شکلی درک کردی، آخرش هم به همین انتخاب میرسی. نکتهای که عرض کردم همین بود تو آن جلسه که صدا و سیما از بیخ نگاهش غلط است. تحلیلش غلط است. و حاضر نیست هزینه بدهد برای رشد مردم. حاضر نیست فحشش را بخورد. و هنرش هم ندارد؛ چون آن آدمی که قرار است در کار این کاره باشد، تربیت نشده. آخر باید بدهد بیرونسپاری کند به چهار تا نخاله دیگر که آن هم میآید از همین فرصت استفاده میکند. سر وقتش هم یک لگد به همین میزند. جایی را تربیت نکرده. این بازی امتداد عمیقتری دارد که باز چرا آن آدمه تربیت نشده؟ کجا باید تربیت میشد؟ چون ارزش در حوزه شکل نگرفت. در هیئت شکل نگرفت. در مسجد شکل نگرفت. احساس دغدغه به آن بچه بسیجی در هیئت داده نشد که تو در این عرصهها باید بروی کار بکنی. باز کی باید آن دغدغه را میداد؟ یک عنصر فعال فرهنگی که خودش باز این درک را نداشت. خود او جوگیر بود. به موج جامعه نگاه میکرد. جو کدام وری است؟ کدام ور باد میآید؟ همهشان رها بودند. نه عالم ربانی بود، نه متعلم بود علی سبیل نجاری. همه چون رها. آخرش هم کنشگران همین شکلی میشوند. آن تأثیرش هم این میشود. آخر همه همهشان رها. همه هم آخرش نگاه میکنند اکثریت چی میخواهد؟ اقبال مردم. من نمیخواهم تحلیل بکنم مثلاً بعضی برنامهها که اقبال بهش خوب بوده، اینها واقعاً چقدر نمره میآورد.
فرمود که «اِنَّ اللهَ یَقُوْلُ: بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ». «بقیت الله خیر لکم». خیر که میآید پای چی میآید وسط؟ خیر اصلاً چیست؟ گزینش. سنجش. گزینش و سنجش کار کیست؟ کار تو چیست؟ کار عقل «ذیحِجر» معلوم میشود. «ذیحِجر» اونی است که درک درستی از خیر و شر دارد. و درک درستی از نمره خیر و شر در برابر هم دارد. یعنی یک چیزی ممکن است خیر باشد، ولی آنورش شر شدیدتر و بدتر است. از این خیر میگذریم به خاطر دفع آن شر. یک چیزی ممکن است شر باشد، ولی خیری است مهمتر از این. آن شر را تحمل میکند به خاطر آن اهمیت آن خیر. تشخیص «خیر الخیرین و شر الشرین». امیرالمومنین علیهالسلام: «وَ لَكُنَّ الْعَاقِلَ مَنْ يَعْرِفُ خَيْرَ الْخَيْرَيْنِ». عاقل اونی است که خیر دو خیر را، یعنی بهتر را با دو تا گزینه، تشخیص بدهد. حالا چالش حضرت شعیب با اینها چیست؟ میگوید «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ». آیه را در مورد امام زمان همیشه تطبیق میکنیم. بقیت یعنی آن چیزی که خدا متولی بقای اوست. خدا متولی بقایش است، خدا باقی نگهش میدارد که چی را خدا باقی نگه میدارد؟ «ما عندکم ینفد و ما عند الله باقٍ». اینی که پیش شماهاست تمام میشود. آنی که پیش خداست میماند. «مَا عِنْدَ اللَّهِ». این همون «مَا فِي يَدِ اللَّهِ» که امیرالمومنین فرمود: «اونی که پیش خداست را بیشتر بهش اعتماد دارد تا اونی که پیش خودش است.»
حالا میفرماید که، حالا این بقیت الله مصادیق امام زمان است که ایشان هم بقیت الله است. میخواهد بفرماید که آقا! آن سودی که حرام است و نمیگیری، آن پولی که حق و حقوقش را میدهی و یک مقدارش میماند، تو چشمت کم شد، خیلی شرّت کمش ماند. این کمی که ماند، خدا بقای این را تضمین میکند. این بقیت الله است. این بقیت الله خیرلکم. «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ». اگر مؤمن باشی، میفهمی خیرش را، میفهمی خوبیش را. میفهمی این خوب است، این برایت میماند، این به دردت میخورد. تو اصلاً این را میخواهی؟ حتی اصلاً چالش جدی این است که ما اصلاً نمیدانیم چی میخواهیم. گرفتاری اصلی. اصل گفتن اشتباه، میفهمیم آنچه میخواهیم را. از آنجا اشتباه گرفتیم. بعد دیگر در خروجیهایش هی سرمان کلاه میرود. تو از بیخ اشتباه فهمیدی. هی به گزینههای غلط اعتماد میکنیم. انتخاب میکنیم؛ چون از بیخ نیاز را غلط فهمیدیم. آنچه که تو میخواهی، آن چیزی است که در تمام عوالم نیازهای تو را پوشش بدهد. من که تو مغازه نیاز را پوشش بدهد. مثلاً بچهات ازت توپ میخواهد، مثلاً جیبت خالی نباشد. بعد تو مثلاً این پول را الان دادم. بچهام از من مثلاً «پلی استیشن» میخواهد، ندارم من بهش بدهم. دیدی چه اشتباهی کردم. الکی پول را دادم فلان جا. مثلاً کمیته امداد دادم. مثلاً صدقهامان چی بود؟ الان خمسامان چی بود؟ این دایره، بعد تازه تو همین دنیایش هم اگر عقلت را کار بیندازی، خوب نگاه کنی، میفهمی این دایره وسیعی که چرخش اقتصادی شد با این پول. تو وقتی تو یک سطح وسیعی نیاز حل میشود، همین نیاز تو هم حل میشود. این پولی که الان صدقه دادی کجا رفت؟ ایمیل تولید میشود. چهار تا آدم بیکار میروند سر کار. آدمهایی که به خاطر بیکاری به دزدی افتاده بودند، به بزهکاری افتاده بودند. امنیت کشورات میرود بالا. امنیت شغلیات میرود بالا. دزد تو جامعه کم میشود. بازم دنیا دارد آباد میشود. دنیات هم دارد آباد میشود. ولی آن دنیا را هم باید باز با عقلت نگاه کنی که بفهمی دنیا دارد آباد میشود. با شهوتت نگاه کن. میگوید چی آباد شده؟ الان من جیبم خالی شد! به درک! یکی دیگر رفت سر کار. به من چه رفته سر کار؟ تو یک چرخه وسیع فایدهاش به تو هم میرسد. درست شد؟ «حُسْنًا» «وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ ۚ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ ۚ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ ۚ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ». پایه حرفش، استدلالش، فکرش، عالم غیب است. واسه همین درکش نمیکند. نمیفهمندش. قابل فهم نیست برایش. آفرین!
آره. این باز یک نکته جالب دیگری که دارد آیه ۵۲ سوره هود: «یَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ». استغفار را از توبه جدا کرد. اول استغفار کنید، بعد توبه کن. یعنی اول اذعان کن به اینکه اشتباه رفتم، بعد تصمیم بگیر به اینکه برگرد. استغفار و توبه. «یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا». آسمان بر شما خواهد بارید و «وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ». این خیلی وعده عجیب غریبی است ها! بر قوت شما خواهد افزود. بر توان شما خواهد افزود. ولی قوه را نکرده، آورده. قوه جسمانی، قوه هوشتان، قوه تصمیمگیری، قوه عقلانیت، قوه عاطفی. تمام آن قوای انسانی شما فعال خواهد شد. همه اینها داشت تو حیوانیت ما هدر میرفت. تو زندگی حیوانیمان داشت هدر میرفت. آدمی که اهل تقواست، از خیلی از ابعاد آدم نخبهای دیده میشود. چرا؟ چون که از خیلی از این آلودگیها جدا بوده. انرژیش هدر نرفت. خیلی انرژیهایشان این فکری که آقا دیگران «لاف بیخبری را» با مطالب چرت و پرت. قدرت درک را، این قوه فهم را هدر دادند. یک جا متمرکز شد. آلودگیها را ندارد. آن قوه عاطفی که هر دو هفته با یکی بوده، یک جا تجمیع شده. این قوه عاطفیش خیلی بیشتر است تا قوه عاطفی کسی که با ۳۰ تا زن چرخیده. ولی اسمش را میگذارند که این عوضش تجربهاش بیشتر است. این تجربه اجتماعیش بیشتر. این هم از این.
یک بحثی را انشالله فردا شب آغاز میکنیم. علامه در جلد ۳ المیزان یک بحثی دارد: «كَلَامٌ فِي مَعْنَى الْعَذَابِ فِي الْقُرْآنِ». یک بسته زمانی که عذابی که تو قرآن گفته، معناش چیست. بحث معرکهای است. انشالله از فردا شب بهش میپردازیم. آن را هم انشالله ببینیم کی فرصت میشود. به آن هم خواهیم پرداخت.
یک دو سه تا داستان بگویم و روضه بخوانیم. دو تا داستان عجیب. وقتی که آدم آقا صاحب تشخیص نیست و غیب را به حساب نمیآورد. عمل به تکلیف را به حساب نمیآورد. در رسیدن به سود، در رسیدن به فایده، خیلی آدم خطرناک میشود. دو تا قضیه عجیب برایتان بگویم. شاید اولین بار باشد که میشنوید. در کتاب «الطبقات الکبری» میگوید که این خیلی قضیه عجیبی است. میگوید که عبدالله بن جعفر دو تا فرزند نوجوان داشت. «لجأ الی امرئة عبدالله بن قطبة الطائی». عبدالله بن قطبة طائی همسری داشت. خود عبدالله بن جعفر همسر حضرت زینب سلام الله علیها است، ولی قبلاً عرض کردم این نکته را که فرزندان حضرت زینب سلام الله علیها در کربلا نبودند. این شهدای کربلا هیچ کدامشان فرزندان حضرت زینب سلام الله علیها نبودند. اینها فرزندان عبدالله بن جعفر. اشتباهی که صورت گرفته، توثیق کردند که اینها فرزندان حضرت زینبند. حالا بعد دیگر روضههایی تولید شده که: «وداع با حضرت زینب و چرا از خیمه بیرون نمیآیی کنار...». هیچ کدام سند ندارد. فحش خوردیم که یکی میگفت: «۲۵ سال یعنی ما برای کسی که سند ندارد، داریم گریه میکنیم؟» بله، فرزندان عبدالله بن جعفر از همسران مختلفی. خب بعضیشان کربلا به شهادت رسیدند. دو تاشان هست. خب ما این قضیه را معمولاً برای طفلان حضرت مسلم شنیدیم. فردا روضهاش را میخوانم. دو تا بچه دیگر هم هستند که اینها را نشنیدیم. میگویند این دو تا همان دو تای طفلان مسلمند. در حالی که ظاهراً اینها فرق میکنند با همدیگر. اینها فرزندان عبدالله بن جعفر بودند. «كانَا غُلامينِ لَم يَبْلُغا». دو تا بچه بودند که به بلوغ نرسیده بودند. «قَدْ كَانَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَمَرَ مُنَادِيًا فَنَادَىٰ: مَنْ جَاءَ بِرَأْسِ فَلَهُ أَلْفُ دِرْهَمٍ». عمر سعد گفته بود که هر کی یک سر بیاورد، «فَلَهُ أَلْفُ دِرْهَمٍ»، هزار درهم بهش میدهم. هر سر! هزار درهم. سن و سال و اینها هم تعیین نکرده بود. کوچک بزرگ. فرمانده سرباز ابن قطبه، خدا عذابش را بیشتر کند، آمد به منزل خانمش. بهش گفت که «إنّ لَنا غُلامَینِ لَجَأَ إلینا». دو تا بچه کوچک به ما پناه آوردهاند. «فَهَلْ لَنا أَنْ نُعْرَفَ بِهِمَا فَنَبْعَثُ بِهِمَا إِلَى أَهْلِهِمَا بِالْمَدِینَةِ». یکی را بفرست این بچهها را بردارد ببرد مدینه به خانوادهشان برساند. این بچهها مال اینجا نیستند، مال مدینه. دو تا بچه را برسان مدینه. این هم گفت: «نَعَمْ، أَرِنِي هُمَا». آره، این دو تا را بهم نشان بده. «فَلَمَّا رَآهُمَا ذَبَحَهُمَا» همین که این دو تا بچه را دید، سَرشان را جدا کرد. «وَ جَاءَ بِرُؤُوسِهِمَا إِلَى عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ». سر این دو تا بچه را برداشت برای عبیدالله. خیلی قضیه عجیبی است. خیلی عجیب است. خسارت انسان. آدمی که «ذیحِجر» نیست، چقدر بدبخت است. چه بلایی سر خودش میآورد. «هر سری هزار درهم» برداشت آورد. «فلم یؤتِه شیئا». عبیدالله هیچی بهش نداد و تازه به دد! گفتش که «وَ وَیْلَکَ! إِنَّهُ كَانَ جَاءَنِي بِهِمَا حِيْنَ» اصلاً برای چی این دو تا را سر بریدی؟ من این دو تا را زنده میخواستم. «فَمَنَّنْتُ بِهِمَا عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ». یعنی عبدالله بن جعفر. گفت من میخواستم این دو تا را بگیرم، منت بزنم سر عبدالله بن جعفر. داماد امیرالمومنین بود دیگر. میخواستم مثلاً بگویم که بیا آقای عبدالله بن جعفر، این دو تا بچهات هم من نکشتم. میخواستم تا ابد این را زیر دین خودم نگه دارم. منت بگذارم. بعد هم از این منتها استفاده کنم. چون آدم ذینفوذی بود در بنیهاشم. بعدها میتوانستم از این کارت استفاده کنم که این دو تا بچهات را من نکشتم و اینها. خب! کشتی ؟ معقوله. حالا آنورش را ببینید و «وَ بَلَغَ ذَلِكَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ». خبر رسید به عبدالله بن جعفر که این دو تا بچه کوچکت را سر بریدند. «جَاءَتْ بِيَ هُمَا فَأَعْطَيْتُهُ أَلْفَيْ أَلْفٍ». اگر خودش دو تا بچه را میآورد، به من تحویل میداد، بابت این دو تا بچه بهش ۲ میلیون درهم میدادم که بچههایم را به من تحویل داد. برای ۲۰۰۰ درهم سر بچهها را برید. عبیدالله یک قران بهش نداد. یک همچین جهنمی برای خودش درست کرد. دنیایش هم هیچی گیرش نیامد. اگر میرساند، خب اینها نوههای امیرالمومنین، یعنی در واقع فرزندان داماد امیرالمومنین بودند. به یک معنایی مثلاً نوههای امیرالمومنین محسوب میشدند دیگر. از آنور هم که نوههای جعفر طیارند دیگر. برادرزادههای امیرالمومنین، بنیهاشماند، سیدند، خاندان پیغمبرند. این صله رحم با پیغمبر بود، صله رحم با امیرالمومنین بود. ابزار شفاعت بود برای قیامت. دنیایش هم آباد میشد. بدبخت! ۲ میلیون درهم بهش میدادند. دو تا بچه بیگناه را که پناه آورده بودند، سر برید. نابالغ. یک قران هم بهش ندادند. آنور اگر میبرد، ۲ میلیون درهم. تازه دنیایش هم بهش میرسید. انسان موجود پیچیده و خطرناکی است. بفرمایید! «جمعت نظار.» این جمله توضیحات دارد. حالا من چون آخر جلسه اشاره میکنم. بعد جلسه انشالله صحبت بشود. این پاسخ به عبیدالله بود. عبیدالله گفت: «دیدی که خدا چطور خارتان کرد؟ خفیفتان کرد؟» مثلاً یعنی انگار اگر شماها برحق بودید، برتر بودید، پس چرا خدا باهاتان این کارها را کرد؟ حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: «من زشتی ندیدم.» توی اینکه مثلاً خدا با ما بد برخورد کرد. من هرچی دیدم، زیبایی دیدم. و اینهایی هم که خدا با ما انجام داد، نه عقوبت بود، اثر نفرت خدا از ما بود. اینها همش اثر محبت بود. اولیایی بودند برای خدا. خدا اینها را انتخاب کرده بود. آمدند اینجا به شهادت رسیدند. به عالیترین درجات قرب رسیدند. روز قیامت هم یقه توی عبید، حامی و طرفدارانشان را پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. تو باید وایستی پیغمبر جواب بدهی. تو بدبخت شدی. این کلام منظورش این است. نه اینکه حالا یعنی هرآنچه که در کربلا واقع شده، درست بوده. درست بودنش از این باب است که خدا خواسته و تسلیم بوده این بنده خدا به خواست خدا. «من که هرچی که رقم خورده دیگر ما بد نگوییم و نفرین هم نکنیم و لعن هم نکنیم و لعن یزید هم نکنیم و لعن عبیدالله هم نکنیم. و آن کسی که ما را ایت الله جمیلا گفته، خودش هم اینها را لعن کرده.» به کرات امام سجاد هم که از زینب کبری بالاتر بوده، اینها را به کرات لعن کرده. بقیه معصوم هم لعن کردند. به ما یاد دادند که لعن بکنیم. زیارت بقیه زیارتها را یاد دادند. خب این یکی.
من حالا این قضیه را تمام کنم و برویم به روضه. یک داستان دیگر هم هست. این هم داستان عجیبی است. این هم در «طبقات الکبری» است. گفته که از قول امام سجاد علیه السلام. اهل سنت. بله، بله. کتاب تاریخی اصحاب را در طبقه طبقه گفته است. طبقه اول اصحاب، طبقه دوم اصحاب. الان اینها مربوط به طبقه پنجم اصحاب است که از امام سجاد و قضیه کربلا و اینها یاد کرده. بله! امام سجاد فرمودند که این البته نقل عجیبی است که اینجا نقل شده. برخی هم به خاطر همین توش شک کردند. گفتند که شواهد تاریخی را نشان نمیدهد، ولی بعید نیست. یعنی حالا با توضیحی که عرض بکنم، محتمل. قضیه این است که امام سجاد میفرمایند که ما وارد کوفه که شدیم، یک نفری آمد من را گرفت و برد، بهم جا داد. امام سجاد فرمودند: یک نفر آمد. «أعطاني رجلٌ مِن أهلِ الشام». شامی هم بوده. ظاهرش به ما جا داد و یعنی شخص امام سجاد علیه السلام. «فاحتملَني». من را حمل کرد. خب قرینهای که عرض میکنم این است. امام سجاد علیه السلام خیلی اوضاع جسمانیاش در کربلا خراب بود. طوری که اساساً افتاده بودند روی زمین، در خیمه، قدرت نشستن نداشتند. و ظاهراً تا یکی دو روز این اوضاع در ایشان بود. وعدههای کمی. حالا اوضاع امام سجاد بهتر شد که حالا در کوفه توانستند خطبه بخوانند. صحبت بکنند. در مجلس عبیدالله. در مجلس عبیدالله هیچکس نگفته که مثلاً وضع جسمانی ایشان خیلی بد بود. همه فقط گفتند که خیلی بدن نحیف و اندام مثلاً کوچکی داشت امام سجاد علیه السلام. خیلی جثه بزرگی نداشت امام سجاد. این را گفتند. نگفتند که خیلی ناخوش احوال بود، ولی در عاشورا خیلی ناخوش احوال بود امام سجاد علیه السلام. بعدی ندارد که یک نفری آمده امام سجاد را برده. حالا به اسم اینکه تیمار کند و اینها. چون بعضی گفتند که چه طور میشود امام سجاد از خانواده جدا شده باشند در بدو ورود به کوفه. بحث این است که خود حضرت که جدا نشدند. کسی آمده دیده خیلی اوضاع بدی دارند امام سجاد. ایشان را برده یک جای مخصوص. این هم قضیه عجیبی است. میفرماید که: «فاحتملَني فَصَارَ بي وهو یَبکي». من را برداشت با خودش برد و حمل کرد، برد یک جایی و و همینطور گریه میکرد. من را که میبرد و به من گفت: «یا ابن رسول الله انی اخاف علیک فکن عندی». به من گفت: «پسر پیغمبر! من نگران شما هستم. شما پیش من بمان.» یعنی به اسم مراقبت از امام سجاد علیه السلام. خیلی آقا! این داستان، داستان عجیب و «مَذَا بِي إِلَى رَحْلِهِ وَ أَكْرَمَ نُزُلِي». من را برد خانه خودش. خیلی هم اکرام کرد. خوب پذیرایی کرد. خوب به من رسید. «وَ كَانَ كُلَّمَا نَظَرَ إِلَيَّ يَبْكِي». هر وقت هم به من نگاه میکرد، گریه. «فَكُنْتُ أَقُولُ فِي نَفْسِي»، جمله عجیب امام سجاد فرمود. جوری شد که من در خودم اینطور گفتم که: «إِنْ يَكُنْ عِنْدَ أَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ خَيْرٌ فَعِنْدَ هَذَا الرَّجُلِ». اگر یکی از اینها آدم خوبی باشد که بشود بهش امیدی داشت که برایت کاری بکند، این هم همین است. آدم حسابی، آدم خوبی است. اینطور به ما دارد رسیدگی میکند. تو دارد محبت میکند. به اسم پیغمبر، «یا ابن رسول الله» میگوید. «فَلَمَّا صِرْنَا إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ». دیگر ما آمدیم و ما را رساندند به قصر عبیدالله. «فَقِيلَ: قَدْ تَرَكَ». خانواده را همه را رساندند عبیدالله. عبیدالله گفته شد که: «یکیشان جا مانده. یک جایی بردند پناه دادند.» منظور امام سجاد است. ایشان نیست. همهشان را آوردند، یکیشان نیست. «وَ طَلَبُوهُ فَلَمْ یَجِدُوهُ». دستور دادند که من را پیدا کنند. گشتند، پیدا نکردند من را. «فَنَادَىٰ مُنَادٍ: مَنْ وَجَدَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ فَلَهُ ثَلَاثُمِائَةِ دِرْهَمٍ». یکی برگشت صدا زد: «من!» «من وجد علی بن حسین را به وله ثلاث مع الدرهم». یکی برگشت داد زد. گفت آقا! هر کی علی بن حسین را بردارد بیاورد، ۳۰۰ درهم بهش میدهیم. هر کی علی بن حسین را بیاورد، ۳۰۰ درهم بهش میدهیم. این آقایی که اینقدر محبت کرد، رسیدگی کرد. خیلی عجیب است! این انسان وقتی از دایره حیوانیت بالاتر نمیرود، خیلی موجود عجیب غریب و «وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا». امام سجاد میفرمایند که: «فَدَخَلَ عَلَيْهِ الرَّجُلُ الَّذِي كُنْتُ عِنْدَهُ». این آقایی که من پیشش بودم آمد پیشم. دیدم بازم دارد گریه میکند. «وَ جَعَلَ يَرْبِطُ يَدِي إِلَى عُنُقِي». شروع کرد دستهای من را به گردنم بستن. گریهکنان با همین گریهها دستم را به گردنم بست و میگفت: «أَخَافُ عَلَى نَفْسِي یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ». میترسم بفهمند من تو را نگهداری کردم، من را بگیرند بکشند. حالا دیگر از خودم میترسم. تا قبلش میگفت: «أَخَافُ عَلَيْكَ». بابت شما نگرانم. حالا اینجا بابت خودش نگران شد: «لَوْ نَرْهُ أَنْ أُخْفِيَكَ عَنْهُمْ أَنْ یَقْتُلُونِی». میترسم اگر من تو را اینجا مخفی کنم، من را بکشند. «فَدَفَعَنِي إِلَيْهِمْ مَرْبُوطًا». خیلی این جمله امام سجاد عجیب است! بعد ببین چه غمهایی دیده امام سجاد. چه صحنههایی دیده، چه صحنههایی دیده! میگوید با دست بستهای که به گردنم بسته بود، من را برد، تحویل داد. «وَ أَخَذَ ثَلَاثُمِائَةِ دِرْهَمٍ». ۳۰۰ درهمش را هم گرفت. «وَ أَنَا أَنْظُرُ». من هم همینطور بهش نگاه میکردم که این همه ابراز محبت، این همه رسیدگی، تا پای پول آمد وسط، من را به ۳۰۰ درهم فروخت، تحویل داد. خب آنجا که اینطور نبوده که یقین داشته باشد که جان حضرت در امان است. احتمال جدی داشت که امام سجاد هم با این حالت که حضرت مخفی شده بوده، به خاطر ۳۰۰ درهم امام سجاد را فروخت، تحویل داد. باکش هم نبود که سر حضرت را بزنند.
چقدر ما موجودات عجیبی. بابت پول تو آن بزنگاهها. بعد فرمود که: «وَمَذَا بِي إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ اللَّعِينِ». من را بردند، وارد بر عبیدالله کردند. «فَلَمَّا صِرْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ». همین که من را روبروی عبیدالله گذاشتند، پرسید: «مَنْ أَنْتَ؟» پرسید: «تو کی هستی؟» گفتم: «أَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَيْنِ». من علی بن حسینم. عبیدالله گفت: «أَ وَلَمْ یُقْتَلِ اللَّهُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَيْنِ؟» مگر خدا علی بن حسین را نکشت؟ حضرت میفرمایند که گفتم: «كَانَ أَخِى وَ قَدْ قَتَلَهُ النَّاسُ». آن علی بن حسین برادرم بود، علی اکبر بود. خدا هم او را نکشت. مردم کشتنش. عبیدالله برگشت گفت: «بَلْ قَتَلَهُ اللَّهُ». نخیر! خدا او را کشت. امام سجاد جواب دادند: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا». یعنی آن لحظهای که قرار است جان کسی گرفته بشود، خدا میگیرد. اینها کشتند. خدا روحش را قبض کرد، ولی اینها قاتلند. یعنی قاتلش آخر مردمند. خدا نکشت، مردم کشتند. این یکی به دو کردن امام سجاد در آن وضعیت با آن حالت. عبیدالله برگشت گفتش که: «اینقدر روت زیاد شده که با من یکی به دو میکنی؟ مثل اینکه نفهمیدی کجا آمدی، پیش کی آمدی؟» و بعد «جَرُؤْتَ عَلَى جَوَابِي». اینقدر جرأت پیدا کردی که جواب من را میدهی؟ «اِذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُم». ببرید گردنش را بزنید که دیگر اینطور واینایستد روبروی امیر جواب بدهد. اینجا چند تا نقل. چند تا نقل. یک نقل این است که تا این را گفتند: «فَصَاحَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ». فدای این خانم! چه حقی این بانو به گردن بشریت دارد! واقعاً اگر امام سجاد اینجا شهید میشد، نه از امامت خبری بود، نه از سادات خبری بود، نه از امام زمان خبری بود، نه از امام رضا خبری بود، نه از صحیفه سجادیه خبری بود، نه از دین خبری بود، نه از قرآن، نه از مسجد. همهمان مدیون این حرکت زینب کبری هستیم. تو آن لحظه امام سجاد را حفظ کرد. چه خدمتی کرده این زن به بشریت! خدا شاهد است، اصلاً آدم وقتی به یاد زینب کبری میافتد، میخواهد جان بدهد از شدت عظمت این زن و از شدت مظلومیت این زن. چی کشیده این خانم؟ چه مصائبی کشید زینب کبری! اینجا فریاد زد: «یَا ابْنَ زِيَادٍ حَسْبُكَ مِنْ دِمَاءِ». سیر نشدی از خون ما؟ بعد ببینیم بانویی که درخواست نمیکند از کسی، اینجا چه کار کرد؟ فرمود: «أُنَاشِدُكَ اللَّهَ إِنْ قَتَلْتَهُ إِلَّا قَتَلْتَنِي مَعَهُ». تو را به خدا قسم میدهم، اگر میخواهی او را بکشی، من... من فقط در یک صورت اجازه میدهم او را بکشی که من هم کشته شوم. این جمله زینب کبری جمله عجیبی بود و بسیار اثربخش بود. ولی تو بعضی از نقلها دارد که «فَقَالَ عَلِیٌّ لِعَمَّتِهِ». امام سجاد به عمهشان زینب کبری عرض کردند یا فرمودند: «اُسْكُتِی یَا عَمَّةُ حَتَّىٰ أُكَلِّمَهُ». عمه جان شما اجازه بده من جوابش را بدهم. حالا ببین تو این حالت امام سجاد، این نوه امیرالمومنین، این رگ امیرالمومنین، این فرزند خلف اباعبدالله الحسین. ما به عنوان امام، چهره ضعیف. معمولاً امام سجاد را معرفی میکنیم: بیمار بود و دستش را بستند و بردند و عظمت را بمش. فرمود که «عمه جان اجازه بده من خودم باهاش صحبت کنم.» رو کرد بهش. «أَقْبَلَ إِلَيَّ». جانم به امام سجاد! رو کرد با عبیدالله فرمودند: «أَ تَخَوِّفُنِي بِالْقَتْلِ يَا ابْنَ زِیَادٍ؟ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنَا عَادَةٌ وَ كَرَامَتُنَا؟» از شهادت نمیترسانی؟ یا ابن زیاد! «أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنَا عَادَةٌ وَ كَرَامَتنَا». از شهادت نمیدانی ما شهادت کشته شدن عادت برایمان. شهادت کرامت برایمان. ما شهید نشویم، احساس سرخوردگی میکنیم. احساس خس بدبختی میکنیم. تو من را از شهادت میترسانی. به یک معنا میخواهد بفرماید من مشتاق رسیدن به پدرم امام حسینم. من از این کاروان جا ماندم. از چی میخواهی من را بترسانی؟ فکر میکنی من میترسم؟ بابت این حرف جان من سراسر التهاب است که من بعد از اینها چه بکنم! بعد برادرم علی اکبر، پدرم فرمود: «دنیا در داغ علی اکبر ...» تف به این دنیا! بعد از تو! من بعد از علی اکبر و پدرم چی باید بگویم؟ «علی الدنیا بعدک العفا». عبارت هم عبارت آخر شبهای قبل. این روضه را یک اشارهای کردم، ولی این عبارت را نخواندم. این عبارت، عبارت سختی است. تا حالا هم نخواندم. دیگر حالا این مجلس جمع خودمانی است. راحتتر میشود سری حرفها را زد.
در تذکرة الخواص این عبارت نقل شده است. عبارت عجیب و سختی است. یک اشارهای فقط بکنم. ببینید شنیدید، معروف است که وقتی که یعنی میثم فقط اشاره میکنم بعد مقتل را میخوانم: میثم در زندان به مختار گفت که تو آزاد خواهی شد و تو این توفیق را داری که انتقام میگیری از کسی که عامل قتل پسر پیغمبر است و با جزئیات به مختار گفت. میثم، سلام خدا بر همه خوبان و این بزرگان، فرمود تو کسی هستی که سر سفره غذا هستی. برایت سر عبیدالله را میآورند و «پا به پا» روی صورت عبیدالله پا خواهی گذاشت. که حالا تو فیلم اینها را نساختند، روی مصالحی که همین هم شد. سر سفره نشسته بود، خبر آوردند که سر عبیدالله جدا شده، انداختند جلوش. با کفشش هی این را لگدمال کرد. بعد کفش را پرت کرد. مختار گفتش که: «این کفش نجس شد. ولی پرتشان کنیم بیرون.» این روی صورت این ملعون قدم گذاشته. خب این چرا اینطور شد؟ اینجایش را دیگر کسی نمیگوید. من هم تا حالا تو روضهها نگفتم. حالا امشب میخواهم برایتان مقتلش را بخوانم. یک قضیهای دارد. چرا مختار این کار را با عبیدالله کرد؟ «لَمَّا وُضِعَ رَأْسُ اَلْحُسَيْنِ بَيْنَ يَدَيْ عُبَيْدِ اَللَّهِ»، همین که سر اباعبدالله جلوی عبیدالله بود، «قَالَ لَهُ كَاهِنٌ لِعُبَیْدِ اللَّه»: به عبیدالله گفت: «قَدَمَكَ عَلَىٰ» گفت پایت را بگذار روی دهان. «قَدَمَهُ عَلَىٰ فِیِه». این ح ؟ بلند شد، پایش را گذاشت روی دهان. آن روضهای که شنیدید، مال اینجاست. زید بن ارقم برگشت و گفت: «رسول الله قدمَكَ». گفت: «بردار پایت را! ملعون! اینجا جای لبهای پیغمبر است. جای لبهای پیغمبر علی و صلی الله علیه و آله و سلم». لعنت الله علی القوم الظالمین. یَاْ مَن یَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ. خدایا! به حق مظلومیت اهل بیت، حتماً شواهد اینطور نشان میدهد که این صحنهها را امام سجاد دیده، زینب کبری دیده. این صحنهها! خدایا! به عظمت اباعبدالله علیهالسلام، به مظلومیت امام سجاد و زینب کبری، فرج منتقمشان امام زمان علیهالسلام را بر قلب نازنینش از ما راضی بفرما! عمر ما را نوکری قرار بده! نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده! اموات علم، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق ذوالارحام، ملتمسین دعا، سفره با برکت اباعبدالله علیهالسلام را متنعم بفرما! شب اول قبر امام حسین علیهالسلام به فریادمان برسان! شر ظالمین را به خودشان برگردان! آمریکا و اسرائیل جنایتکار را نیست و نابود بفرما! رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت و عنایت بفرما! مرزهای اسلام را ؟ شفای عاجل و کامل عنایت بفرما! عذاب قاتلان اباعبدالله علیهالسلام آن به آن بیفزا! خدایا! هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی، برای ما ثابت بفرما و آله! رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه هفدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هجدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نوزدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیستم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و یکم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و هفتم
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...