‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنةالله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در مورد مطلبی بود که علامه طباطبایی درباب توضیح عذاب در جلد سوم المیزان داشتند. اولین نکته این بود که قرآن کریم، زندگی آن کسی را که خدا را فراموش کرده، «معیشةً ضَنْكا» میداند؛ ولو از جهت ظاهری این زندگی کاملاً در گشایش باشد. اساساً این نکتهای است که ظاهری و باطنی به نظر حقیر یکی از آن مطالب بنیادینی است که در آموزش معارف دین باید به آن اشاره شود و پایه بسیاری از معارف، همین تفسیر و توضیح ظاهر و باطن و نسبت این دو با همدیگر است.
کسی تازگی بحثی داشت و اینها، همین نکته مطرح شد. منکر بوده، قضایایی را، چیزهایی را عرض کردم که عرض کردم که خب این بحث ظاهر و باطن و اینها بنده خدا، به یکی از دوستانم گفته بود که من قرآن را بررسی کردم، جای کلمهی «ظاهر و باطن» در قرآن ندیدم. خود در مورد خدا گفته: «والظاهر و الباطن»؛ ظاهر و باطن. حالا آن دوستم هم میتوانست رعایت و اشارهای به جاهای دیگر بکند. یکی از آیات این است: «ذروا ظاهر الاثم و باطنه» (کاملش را بخوانیم: «ذروا ظاهر الاثم و باطنه ان الذین یکسبون الاثم بما کانو یغطرفون»). میفرماید که ظاهر گناه را رها کنید و هم باطنش؛ معلوم میشود گناه یک ظاهری دارد و یک باطنی. و یک آیه دیگر میفرماید: «یعلمون الظاهرا من الحیاة الدنیا وهم عن الاخرة هم غافلون».
حالا این بنده خدا، این عزیزی که حالا بحثش بود و اینها، که شما نمیدانید کیست و چیست و کجا بوده و اینها، صحبتی میکرد، میگفتش که من یک وقتی حالاتی پیدا میکنم و یک وقتی آمدم نماز بخوانم و دیدم مهر نیست و گفتم خودت را عشق! بدون مهر هم نماز تو عشق. من برای تو میخواهم نماز بخوانم، مگر من به خاطر مهر میخواهم نماز بخوانم؟ بدون مهر ایستادم و خواندم. بعد بهش گفتم که خب چرا رو به قبله خواندی؟ اتفاقاً تازگی به این نکته هم رسیدم که اصلاً خدا همه جا هست، برای چی من باید رو به قبله بخوانم؟ گفتم خب چرا با وضو خواندی؟ گفتم وضو گرفتی؟ گفت: آره.
نکتهای است که خلط این مسئله است که آقا هر ظاهری به هر باطنی نمیخورد. نکتهای که به آن بنده خدا گفتم و ایشان ملتفت نشد و متوجه عرض بنده نشد و آمد گفتش که ما اصلاً با هم اختلاف مبنا داریم. گفتم: منظورت این است که من... آخه گفتش که آره، مثلاً من با تحقیق به آن نتیجه رسیدهام. شما که دینتان را از آباء و اجدادتان گرفتید و اینها. گفتم: منظورت این است که من متحجرم؟ به هر حال من مطالعه کردم، شما مطالعه کردی در مورد چیزهایی که داری میگویی؟ دیگر ۱۵هزار، هفت-هشت هزار جلد کتاب با خودمان اینور و آنور میکنیم. بالاخره گاهی آدم بخواند، به هر حال یک چیزهایی ممکن است دستگیرش شود، ولی خوبیاش این است که ما دینمان از آباء و اجدادمان است؛ بزرگوار که یک پیج توی اینستاگرام فالو کرده، دینش براساس تحقیقات است. ما که مطالعه نمیکنیم که، ما چیزی بلد نیستیم!
نکتهای که به آن بنده خدا گفتم این بود: اگر قرار باشد از هر ظاهری به هر باطنی آدم برسد و هر باطنی به هر ظاهری مرتبط باشد، آن وقت هیچ سنگی روی هیچ چیزی بند نمیشود. چیزی که به آن بنده خدا گفتم این بود که محبت و احترام، یک امر باطنی است ولی ظاهری متناسب با خودش دارد. یک ظاهری هست که شما میگویی آن باطن را کسی نمیبیند که؛ محبت قلبی و احترام را که کسی نمیفهمد. احترام یک امر باطنی است. من جلو پای شما بلند میشوم، شما ملتفت میشوی به اینکه من برای شما احترام قائلم. احترام قائلم، احترام قائلم. احترام باطن است، احترام باطن است. براساس این ظاهر که بخششی هم قراردادی و اعتباری است، اشکالی هم ندارد. به هر حال ظاهری در تناسب با باطنی هست، درست شد؟ انتقال میدهد آن باطن را.
بین من و شما فرض بر این قرار است که این کار معنایش احترام گذاشتن است. آن کار معنایش بیاحترامی است. پاهایمان را جلو همدیگر دراز کنیم، آن چیزی که در فرهنگ ماست بیاحترامی است. برای همدیگر دست بلند کنیم، روی پیشانی بگذاریم، احترام بگذاریم. دست روی سینه بگذاریم، احترام بگذاریم. بلند شویم، احترام بگذاریم. قرارداد برای احترام گذاشتن است. اگر قرار نباشد اینجور نباشد، به آن بنده خدا گفتم؛ گفتم مثل اینکه من به شما برای از باب احترام به تو، بهت فحش بدهم، بعد بگویم که ظاهر به باطن ربطی ندارد. تو از کجا میدانی من نیتم چیست؟ تصمیمم چیست؟ باطنش چیست؟ باطن یک امر شخصی قلبی است. من اینطور دوست دارم ابراز کنم، آن مشکل توست که این کار را اینطور میفهمی.
شماها متحجرید. شماها ظاهرگرایید. شماها همه چیز را در ظاهر نگه داشتید. من در دلم نیتم خیر است. در دلم پاکم. دلم مهربان است. این در دلم احترام است. من او را احترام میدانم. خلاصه تو احترام نمیدانی، مشکل توست. بحث فرهنگ اجتماعی و روابط اجتماعی است. در بحث ارتباط با خدا که دیگر بحث قرارداد ما هم نیست. قرارداد اوست. چون قرار است او عبادت شود، قرار نیست که ما آنجوری که دوست داریم عبادت کنیم. او چه میخواهد از عبادت؟ در فرهنگ اجتماعی باید ببینیم عرف چه میگوید. آنجا که اصلاً دیگر بحث عرف هم نیست. دقیقاً بحث خاص اوست. امر اوست. تشریع او، شریعت اوست. شما در رابطه اجتماعی اینجور چرت و پرت ببافی، میزنند تو سرت. بعد میخواهی در رابطه با خدا اینها را ببافی؟!
گرفتاریهای اصلی، بنیانهای فکری معرفتی است که کار نمیشود برایش. یک حجم شرور بسیاری دارد تولید میشود در پس این مبنا. علامه طباطبایی «رسالة الولایة» را با این نکته شروع میکند. خود کلام امیرالمؤمنین هم یک روایتی هست که فرمود هر چیزی ظاهری و باطنی دارد. هر ظاهری باطنی دارد. هر باطنی ظاهری. «لکل ظاهرٍ باطنٌ». حالا اگر پیدا کنید عبارتش خیلی. آن کلام امیرالمؤمنین هم عبارت جامعی است.
این آیه قرآن میفرماید که: «یعلمون ظاهراً من الحیاة الدنیا وهم عن الاخرة هم غافلون».
از آن آیات مبنایی و بسیار کلیدی و کاربردی است. اینها ظاهر حیات دنیا را میدانند. به قرینه مقابله باید چه بگوید؟ روبرویش باید بفرماید که: ظاهرش را میدانم ولی از باطنش غافلم، از باطنش غافلند. سوره چیست؟ آیه سوره روم. آیه باید بگویی: اینها ظاهر دنیا را میدانند، از باطن دنیا غافلند. میفرماید ظاهر دنیا را میدانند، از آخرت غافلند. معلوم میشود که آخرت باطن همین دنیاست. این دنیا ظاهری است و باطنی. ظاهرش میشود همین دنیا، باطنش میشود آخرت. این یکی.
باز از آنور: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها». سوره مریم. آیه را بخوان. «وَ نَذَرُ الظَّالِمينَ فيها جثیّا». ما بهتر میدانیم که آنجا افروخته میشوند از آتش. خب «الا واردها». هیچ کدامتان نیستید مگر اینکه وارد جهنم میشوید. «کانَ علی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیّاً». هیچ برو و برگشتی ندارد. قطعی است این مسئله. «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذینَ اتَّقَوْا». ها! ادامش. «وَ نَذَرُ الظَّالِمینَ فیها جُثِیّاً». همهتان را اول میفرستم تو جهنم، بعد با تقواها را از تو جهنم نجات میدهم. ظالمین را تویش نگه میدارم. خیلی آیه عجیب غریبی است.
حالا «واردها» را استاد آیتالله جوادی در درس میفرمودند که این ورود به معنای دخول نیست. ورود به معنای اشراف. شاهدش هم «ورد ماء مدین» که حضرت موسی رفت سر چاه ایستاد، وارد بر آب مدین شد. وارد شد، داخل نشد. تو چاه که نرفت حضرت موسی. بالای چاه ایستاد، اشراف به چاه پیدا کرد. ورود شما به جهنم به معنای دخولتان به جهنم نیست. یعنی اشراف به جهنم پیدا میکنید. همه اشراف به جهنم پیدا میکنید. با تقواها را نجات میدهند، ظالمین را تویش نگه میدارند.
یک معنای دیگری که دارد این است که جهنم هم باطن دنیاست، باطن تعلق به دنیاست، باطن دنیای حرام است، باطن دنیای غفلتآمیز. همهتان وارد این دنیای حرام و غفلتآمیز میشوید. انسان وقتی چشم باز میکند وارد همین دنیا شده دیگر. ما که از اول که با حضور و درک و معرفت و اینها که چشم به دنیا باز نمیکنیم. اولش با غفلت است دیگر. تا بالغ شویم و کمکم عاقل شویم و حالیمان شود و اهل تقوا شویم و اینها. این میشود «ثم ننج الذین» که نجات پیدا میکنیم از این جهنم. اگر اهل اینها نشدیم، میمانیم تو همین نظر و «الظالمین فیها» و وِل میکنیم ظالمین را.
اینها آیات بنیادین قرآن در مورد ظاهر و باطن. تا مسئله ظاهر و باطن فهم نشود، مسئله عذاب، جهنم، بهشت، هیچی فهمیده نمیشود. خب ما در سوره فجر یک بخش عمدهای از معارفی که داریم، معارف مربوط به باطن عالم است. اصلاً کل قرآن همین است. اگر شما توانستی باطن را بزنی و رابطه ظاهر با باطن را بزنی، زیرآب دین و شریعت و عملگرایی و همه را زدی. که یک بخشی از این تجدداندیشی و نواندیشی و روشنفکری ظاهری که اسمش را روشنفکری دینی گذاشتهاند، در همین حوزه است و ما هم اینجا اصلاً وِل کردهایم پاسخگویی را. اصلاً کاری نداریم نسبت به این.
اینجا باید یک حجم زیادی از شبهات پاسخ داده شود، حل شود. اصلاً مبنایش باید گفته شود. معارفی که ما که یادمان نمیآید نه در مدرسه، نه در حوزه کسی این بحث را مطرح کرده باشد. اصلاً بحث ظاهر و باطن، مباحث عمیقی پشتوانه خودش دارد. خود بحث ظاهر و باطن یک مبنای کلیدی پشتوانهاش دارد. بحث رابطه تکوین و تشریع که بارها عرض کردم از آرزوهایم این است که از همه کارها فارغ شوم، بنشینم یک پایاننامه درستحسابی سیصد چهارصد صفحهای در این موضوع بنویسم. خیلی ناب است و خیلی هم غریب. ندیدهام تا حالا کتاب جامعی درباره رابطه تکوین و تشریع.
علامه بهشدت روی این مسئله نظر دارد. بعد شما کشف قواعد تکوینی میتواند قواعد تشریعی کشف بکنی. از کشف قواعد تشریحی میتوانی قواعد تکوینی کشف بکنی. از خود احکام بانوان میتوانی به مسائلی برسی که ساختار فیزیولوژیک زنها را بهت معرفی میکند. بعدی میتواند بهت کمک بکند در روانشناسی، در تحلیل شخصیتی از بسیاری از مسائل تشریعی شما. احکام همین که در مورد تربت امام حسین به شما گفته که خوردنش حرام نیست، معلوم میشود که این خاک با بقیه خاکها فرق میکند. برو تحقیق کن ببین چه فرقی میکند. سررشته بهت داده.
از آنور قواعد تکوینی را اگر کشف بکنی، قواعد تشریعی را هم میتوانی کشف بکنی. بتوانی بفهمی که مثلاً تفاوت سنین، مثلاً سن هشت سالگی با نه سالگی چه تفاوتهایی دارد. دستورالعملهای تربیتی ارتباطی بسیار اثرگذار است. بله، حالا هم جنبه تشریعی دارد هم جنبه تکوینی دارد. باز از تکوینی، تشریعیاتی میشود کشف کرد. از تشریعیاتش تکوینیاتی میشود کشف کرد. دقت میکنی؟
روایاتی داریم که امام حسین (علیه السلام) «لم یرضع من فدیة امرت أحدا». امروز داشتم میخواندم. پنج شش روایت با مضامین مختلف. بیشتر، هفت هشت ده روایت با مضامین مختلف. فاطمه زهرا سلاماللهعلیها وقتی امام حسین را به دنیا آوردند، سینهشان خشک شد. یعنی پیغمبر فرمودند: این بچه به دنیا آمد، شیرش ندهی تا من بیایم. و شیر نداد. فاطمه زهرا سینهشان خشک شد. پیغمبر آمدند، هر روز پیغمبر میآمدند، انگشت مبارک را در دهان امام حسین میگذاشتند. «نبت لحمه من لحمه». گوشت امام حسین از گوشت پیغمبر روییده. اصلاً شیر نخورده. شیر فاطمه زهرا را هم نخورده؛ چه برسد به شیر بقیه خانمها. خب این یک چیزی دارد. یک ساختاری دارد. یک داستانی دارد. دقت بفرمایید.
عالم عجیب و غریبی است. خود کشف تکوینیات اثرگذار در فهم تشریعیات. دستورات رابطهشان آن وقت چه میشود؟ رابطه ظاهر و باطن میشود. تشریعیات یک کلید مهمی است برای فهم باطن. یک خبری در باطن این داستان هست. یعنی همین قضیه تربت امام حسین علیه السلام، اینی که گفتند از این خاک بخور و شفاست، در حالیکه شما میدانید خوردن هر خاکی غیر از خاک کربلا، حرمتش در حدی است که معادل خوردن گوشت حضرت آدم میماند. انقدر حرام است، حرمت شدید است. ولی گفته از خاک کربلا به اندازه یک نخود بخور، شفا «من کل داء». همه بیماریها.
چه ساختاری دارد که همه بیماریها را درمان میکند؟ این چه اثری روی بدن دارد؟ این خاک چه ویژگیهایی دارد؟ بدیهی است ظاهری دارد و باطنی. حتماً یک باطن متفاوتی دارد. آن باطن متفاوت به خاطر یک ظاهر متفاوت. ظاهرش با بقیه یکی باشد، باطنش فرق کند. همان قاعدهای میشود که عرض کردم که هر ظاهری باید به هر باطنی بخورد. آن عبارت امیرالمؤمنین خیلی عبارت جامعی است. سر خطبه ۱۵۴ نهجالبلاغه فرمود: «واعلم أن لکل ظاهر باطناً علی مثاله». چقدر این عبارت غریب است.
حالا جدا از اینکه چقدر گرهگشا است، چقدر غریب است. بدان هر ظاهری یک باطنی منطبق با خودش دارد. شکل خودش دارد. علام صالحی دارد. مثل خودش دارد. تمثل برزخیش مرتبط با خودش است. مثلاً مَلَکی ما داریم که واسطه فیض بهائم است. مَلَکی داریم واسطه فیض وحوش است. مَلَکی داریم واسطه فیض طیور است. بهائم: حیوانات اهلی. چهارپا. وحوش: حیوانات وحشی. طیور: پرندهها.
سید البهائم کدام حیوان است؟ گاو. «أکرم البقر فانها سید البهائم». پیغمبر فرمود: به گاو احترام بگذارید. سیدالبهائم. دلیلی هم داشت. فرمود به خاطر اینکه وقتی که گاو را پرستیدند، گردنهایشان بالا بود. گاوها وقتی که فهمیدند، با همان فهم تکوینیشان که آن هم باز بحث تکوینیاتشان، وقتی فهمیدند که انسان به گاو سجده کرده، از شرم، «استحیاءً من الله»، از شرم خدای متعال، دیگر هیچ گاوی گردنش صاف نشده. تا حالا سرهایشان همیشه پایین است. از خجالت خدای سبحان که ما در محضر تو باشیم و یکی از ما پرستیده شود. «استحیاءً من الله».
پیغمبر سیدالبهائم است. واسه همین ملکی که واسطه فیض بهائم است به شکل گاو است. در عرش «علی مثالهی». البته حالا شکل گاو است، یعنی یک شباهتی. وگرنه مَلَک است. از آنور سیدالطيور کدام حیوان است؟ خروس. خروس واسه مَلَکی که واسطه فیض حالا به قول فلاسفه «رب النوع»، رب النوع طیور است، به شکل خروس است. با خواندن، آن خروسهای دنیا میخوانند. رب النوع وحوش هم همانجوری که یادم است شیر است.
«لکل ظاهر باطناً علی مثاله». یک باطنی دارد با همین مختصات. یعنی باطن انسان، چهره باطنی انسان اینجوری نیست که پایش بالا باشد، کلش پایین باشد، دستش این، معدهاش آن. همین ساختار شبیه به این است. شبیهسازی شده، همین است که حالا این هم باز یک بحثی دارد که: «و إن من شیء الا عندنا خزائنه وما ننزله الا بقدر معلوم».
خب ما آخه قرآن را هم درست، امثال بنده، خواندیم؟ نه بلدیم، نه حالا چیزی گفتیم به بقیه و اینها. این میشود که یک جوان بیچاره میگوید: من رفتم قرآن را خواندم، این حرفهایی که میگویید هیچ جای قرآن نیست. راست میگوید دیگر. هر چه خوانده داستان موسی بوده و ابراهیم بوده و داستان هم همان وسایل ظاهری است. قواعدی دارد. محکماتی دارد. کبریاتی دارد. اینها آن اصل ماجراست. محکمات قرآن که همه باید به آن ارجاع داده شود.
این یکی از آن محکمات است که علامه بهشدت به این آیه استناد میکند. هر چیزی که شما میبینید، نزول یافته یک حقیقتی است در عوالم بالاتر. «إن من شیء». هیچ شیئی نیست، «الا عندنا خزائنه». خزائنش پیش ماست. که وقتی هم «عندنا خزائن» شد یعنی «ما عندالله باقی». آن چیزی که پیش خداست باقی است. خزائنش پیش خداست، یعنی خزائنش باقی است. آن چیست که باقی است؟ «وجه الله». «کل شیء هالک الا وجهه». یکی دیگر هم «کل من علیها فان». پس هر چیزی دو وجه دارد. خب اینها را بلد نیستند.
بزرگواران میگویند که شماها دارید به قرآن میبافید. اسم خودشان را هم میگذارند ما معارفی هستیم و اهل بیتی هستیم و ما بلدیم و قرآن عرفان و فلسفه قاطی نکنید. با خودش آورد دیگر اینها را. امشب تفکیکیها را کار نداشتم. با خودش آورد اینها را. خب اینهایی که معارفین و میفهمند و اینها، خب همین را تفسیر کنند برای ما. قرآن است دیگر. قرآن است. قرآن که اصلاً بدون اهل بیت فهمیده نمیشود.
روایت مهم است برای ما. روایتی که فرمود: کلام ما را با قرآن تطبیق بدهید. چی میشود؟ فرمود: هرچه از ما میشنوی تطبیق بدهید. اگر با قرآن جور در آمد، قبول کنید. وگرنه: «فاضربوه علی الجدار». «علی الجدار». اضرب کلام ما را با قرآن تطبیق دهید. این خودش روایت است دیگر. آخرش که معصوم دارد ارجاع به قرآن میدهد. آنور هم که میفرماید: «هذا و أشباهه فی القرآن». دارد حکم فقهی میپرسد از معصوم که میگوید: آقا! من مست میخواهم بکنم، همه دستم را به سر نکشم، یک سرانگشت بکشم کفایت میکند. سؤال میکنی؟ مگر نخواندی: «وامسحوا برئوسکم». مگر این را نمیبینی تو؟
«هذا و أشباهه فی القرآن». وقتی در قرآن است، برای چی آمدی از من سؤال میکنی؟ این خودش باز تبعیض است دیگر. برای بعضی از «ید» هست: «فادعوا الیها و اصنعوا...». بعضی انگشت به بعضی سر بخورد کفایت میکند. انقدر اهل بیت در را وا کردهاند برای استفاده از قرآن. همین را اگر شما نمیگفتید که من غلط میکردم بروم سمت قرآن. بگو قرآن تعطیلش کنیم دیگر. بزرگترین ظلم به قرآن.
ما که نمیگوییم آقا فلسفهها را بریزیم تو قرآن. ما میگوییم آن محکماتی که در قرآن حکم کبرا دارد، اینها را ولش نکن. این آیه میگوید: «إن من شیء الا عندنا خزائنه وما ننزله الا بقدر معلوم». مجموعهای از آیات. رضوان خدا بر علامه طباطبایی که اینها را انقدر مرتب کرد، شستهرفته کرد. دری گشود به روی بشریت از این معارف قرآن. همهاش هم مال قرآن است. بعد میگویند اینها را از جیبش آورد. آن آقا میگفت: المیزان منبر چال کردم زیر پام. افتخار میکردم. رؤسای انجمنها افتخار میکنند.
من این است که المیزان را مراسم آتیش میزدند. کتاب مثلاً فتنه و فلان. و آن یکی به خود من میگفت: میگفت این کتاب باعث میشود که درِ خانه اهل بیت بسته شود. تفسیر المیزان. فرمود: من دو دور. یک نقل دو دوره، یک نقل دیگر سه دوره. دو دور بحارالأنوار را کامل خواندم تا جرأت پیدا کردم دست به تفسیر قرآن بزنم. علامه! علامه امینی فرمود. حالا همچین شخصیتی از آیات و روایات، اینها شدند داعیهدار. بعضی از اینهایی که علیه علامه حرف میزنند، اینها شدند داعیهدار معارف.
این مرد بزرگی که با دو خط مطلب، بخش عمدهای از معضلات و گرفتاریهای از این قوامض آیات و روایات را حل کرده. این در خانه اهل بیت بسته میشود؟ چقدر واقعاً جهل بیچاره میکند آدم را. هر موجودی دو وجه دارد. یک وجه «ما علی الارضی» دارد. یک وجه الله دارد. «ما علی الارضی» و «ما عندکم ینفذ». آن «عنداللهیش» وجهُ الله و باقی است. همه چیز دو وجهی است و اینی که اینجا دارد، از وجه اللهیش تنزل کرده و آمده.
این میشود رابطه ظاهر و هر ظاهری باطنی دارد. هر باطنی ظاهری دارد. هر ظاهری نزولیافته خزائنی است که عندالله بوده. نزول پیدا کرده. «وما ننزله الا بقدر معلوم». به هر آن چیزی هم که در خزائن بود، تنزل پیدا کرد در عوالم. «یتنزل الامر بین». آیه آخر کجاست؟
«یتنزل الامر بینهن لتعلم ان الله قد احاط بکل شیء علما». بخوان کاملش را. «الله الذی خلق سبع سماوات ومن الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن». همه را تعطیل کنید، بنشینید ملاصدرا بخوانیم. بنشینیم تفسیر ملاصدرا بخوانیم. بنشینیم محفل تفسیر دارد چند جلد هم که شرح اصول کافی دارد، یعنی اصلاً آدمی که میخواند کار و زندگی را وِل کند بنشیند فقط دریای معارف. معارف مستت میکند. ببین چه میکند با این آیات.
امر تنزل دارد بین اینها. به همین آیه هم استناد. هفت آسمان خلق کرده، مثلش هم زمین خلق کرده. یعنی هفت تا آسمان داریم با هفت تا زمین. امر تنزل دارد بین اینها. این همان امری است. کدام مَلَک است که تنزل دارد؟ «تنزّل الملائكة والروح من کل امر». آنور هم که «قل الروح من امر ربی». آنور هم «تنزّل الملائكة والروح من کل امر».
هر امری هم روح دارد. خود روح هم که مال عالم امر است. این امر تنزل میکند. وقت نزولش هم شب قدر است. وقت نزولش به عالم ماده، به زمین، که حالا به کجای عالم، به کجای زمین. تنزل فرمود. به این آیه احتجاج کنید با اهل سنت، با آنهایی که امامت را قبول ندارند که «الا من یتنزل الام»؟ بر کی این تنازل پیدا میکند؟ به کجا؟ تو سینه شماهاست؟ تو خانه شما نازل میشود؟ کجا نازل میشود؟ به که نازل میشود؟ در شب قدر.
یکی هم باید باشد. یکی از ادله برای اینکه باید امام زنده باشد هم همین است. میگویند خاصیت امام زمان چیست؟ امامی که غایب است چه خاصیتی دارد؟ خاصیت امامی که غایب است، یکیاش این است: کسی باید باشد که در عالم ماده امر به او تنزل پیدا کند. از او متکثر شود امور به شئون این عالم، که «عین سبب المتصل بین الارض والسماء». آن سببی است، نه «سبب المتصل». متصل، البته «متصل» از باب افتعال است، ولی به هر حال وصل شده نیست. وصلکننده است. اسم فاعل است. سبب وصلکننده بین آسمان و زمین.
نه فقط وصل است از آسمان به زمین. وصل آسمان و زمین است. وصلکننده مَلَک و ملکوت است. وصلکننده ظاهر و باطن است. همه این ظاهر و باطنی که در این هستی هست، به واسطه او اینها به هم متصل است. چون او روح عالم است.
روایت زراره که هشام که آمد خدمت حضرت. حضرت فرمود: بگو مناظرهای که کردی تو مسجد بصره. گاه من خجالت میکشم محضر شما. دستور میدهید گوش بدهید دیگر. انجام داد. گفت که آره نشسته بودم آنجا، اسم یارو هم یادم میرود همیشه، الحمدلله معروف، شخص معروفی. گفت که آره این منبر رفته بود و اینها. من دستم را آوردم بالا. گفتم: تو این مجلس اجازه سؤال میدهید؟ گفت: بپرس. گفتم: ببخشید شما چشم دارید؟ گفت: بچه! من اینجا کلاس سخنرانی دارم. این چرت و پرتهایی که میگویی. من سؤالم احمقانه است. ببخشید دیگر. بچهام حالیم نمیشود. بله دارم. چه کار میکنی باهاش؟ میبینم. گوش داری؟ گفت: بله دارم. میشنوم. بینی داری؟ شام چه کار میکنی؟ بو میکنم. گفت: از کجا میفهمیم که این دیدی درست است؟ یک عقلی هم دارم. یک قلبی هم دارم. او میفهمد که اینکه دیدم درست است، اینی که شنیدم.
گفتش که به نظر شما میشود که خدا این عالم را بدون یک قلب و عقلی که با او تطبیق داده شود حقایق، رها کرده باشد؟ هشام چنین نیست. بساطمان را جمع کردیم دیگر. تو همان جلسه صحبت بود. میگوید: حضرت اینها را که شنید، یکجوری خندید که زهرت «نواجز» و این دندانهای پشت از صورت امام صادق زد بیرون. حضرت فرمود: «والله ان هذا لفی صحف ابراهیم و موسی». گفت: از خودتان یاد گرفتم و یکم خودم بالا و پایینش کردم و مرتبش کردم. به خدا این جزء معارف صحف ابراهیم و موسی بوده که ما قلب این هستی هستیم. ما روح این عالمیم. ما عقل مصطفی و دین هستی هستیم. با ما تطبیق داده میشود. به ما ارجاع داده میشود. آن روح است. روح است که اتصال میدهد ظاهر و باطن. درست شد؟ آن هم روح این هستی است. ظاهر و باطن را به هم متصل میکند.
خب حالا بحث سر چی بود؟ بحث سر این بود که ظاهر و باطن، آخرت باطن این دنیاست. این دنیا یک بخشیش آن دنیای منطبق با حق. یک بخشیش دنیای نامنطبق با حق. دنیای منطبق با حق، خود این انطباق با حق، رنج، سختی، درد که صبر میخواهد. تو این دنیا میشود غم و غصه و اذیت و آزار و اینجور مشکلات. ظاهرش اینهاست. باطنش بهشت است. چون مطابق با حق است. آنور دنیای نامنطبق با حق. چون منطبق با حق نیست، شیرین و راحت است. «الحق ثقیل مرٌّ، والباطل حلوٌ خفیفٌ». این کلام پیغمبر است به ابوذر. حق تلخ و هم سنگین است. باطل هم سبک است و هم شیرین. چون انضباط که ندارد، ولی دیگر راحتی است. این دنیای نامنطبق با حق، اینجا میشود آزادی، میشود رفاه، میشود خوشگذرانی و ول بودن. «لیفجر». امام میفرماید جهنم. چون نامنطبق با حق است.
چون آنور هنگام وزنکشی و تطبیق «الوزن یومئذن الحق الوزن»، نه «الوز یومئذن للحق»، الحق الوزن. خود حق وزن است. وزن، وزن یعنی آن میزانی که ثقل باهاش پیدا شده بود. یک چیز عیار، یک چیز اندازه، یک چیز آن مقداری که تعین وجودی بهش میدهد. آن طرف وزنکشی که میشود، آنقدری که مطابقت با حق داری، میشود «سقلت موازینه». آنقدری که تطبیق با حق نداری، میشود «خفت موازین».
اگر خودت شاخص حق باشی، «مع الحق» باشی، خودت میشوی میزان که هم «مع الحق» است هم «میزان الأعمال» است. «علی میزان الأعمال»، «علی مع الحق و الحق مع علیَّ» جفت راست است؛ چون حق مطلق است. چون مطابقت کامل با حق است. حقیقت از او صادر و منبعث شده و منکشف شده است. واسه همین میزان حق. تو این دنیا هم هر چقدر با او تطبیق داشته باشی، منطبق با حق میشوی و وزن پیدا میکنی که بودن با او سخت است. نمیکشید. مثل من باشید.
آن خطبه معروف حضرت که چی عبارتش؟ فرمود که: «ولکن اعینونی بورع ان لا تقدرون علی ذالک». شما قدرت بر این ندارید که این کارها را بکنید. من این را در جایی میخوانم: «أعینونی بورعٍ و اجتهادٍ و عفتٍ و سدادٍ». کمکم کنید. لااقل تو حزب من باشید. تو تیم من باشید. تو خط من باشید. فاصله نگیرید. مسیر تو مسیر متقاطع با من و مسیر متضاد با من قرار نگیرد. لااقل این پشتمشتا باشید، عقبمقوا باشیم. ولی تو خط من. عقبمقوا جدا شویم. دور شویم. و بودن با من هم سخت است. نمیکشید. «احبنی جبل لتهافت». کوه من را دوست داشته باشد، متلاشی میشود. نمیکشید با من بیایید. سخت است.
این را بارها امیرالمؤمنین میگفتند. بودن با من خیلی سخت است. معصوم دیگر. بله دیگر. چون حقیقت ولایتشان است دیگر. «انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا». به خاطر آن امانت است که سخت است. سختیهای آمدن با اوست. از باب اینکه او حامل این امانتی است که آسمان و زمین سر باز زد از قبول آن، به خاطر ثقلش، به خاطر سنگینیش. آن ثقل و سنگینیش هم به خاطر حق است. به خاطر سنگینی حق است. از چه جهت؟
تو یک مراتبی، آره. ولی تو یک مراتب دیگری، نه. سختی که اولاً میکشی به خاطر آن درک دوگانگی و آن بعد از مسیر و آن تعیینی که برای خودت قائلی. از یک جایی که این تعیین رنگ میبازد، دیگر سختی هم از بین میرود. بله. اولی که آدم میخواهد پا بگذارد روی این حیوانیتش، درگیر بشود با این حیوانیتها، سخت با این افسانیت، با این عنانیت میخواهد مبارزه بکند. آن وقتی که عبور کرد از این، فارغ شد از این، دیگر پایبند بهانهای.
خوب فرمود: «فما طاب ظاهر طاب باطناً»، آنی که ظاهرش طیب است باطنشم طیب است. و «ما خبث ظاهر»، آنی که ظاهرش خبیث است باطنشم خبیث. من نماز خواندم. خیلی هم بهم حال داد. خب حالا بنده خدا درد را ایجاد کرده. آن توهم، آن القاء شیطان. شیطان بلد است که حتی حال عبادت بهت القا کند. انقدی دارد، انقدی خدا به شیطان میزان نفوذ داده که حتی حال عبادت القا کند که بدعتگذار. کاش به جایی میرسد که شیطان در او ایجاد خشوع و ایجاد بکا میکند که حالا ادامه کلام امیرالمؤمنین هم خیلی نکته دارد تو این خطبه ۱۵۴ که دوستان انشاءالله مطالعه بکنند. این دو تا روایت هم زحمتش را بکشید پیدا کنید.
خوب حالا با این نکته میفرماید که اینی که ظاهر زندگیش روبهراه است، دلیل نمیشود که عذاب برایش صورت نگرفته باشد. علامه فرمود: ما چون همه چیز را منطبق بر ظاهر میدانیم، خب متن روایت: «من عمل فی بدعةٍ خلاه الشیطان والعبادة». کسی که در بدعت عمل کند، مثلاً همین بابایی که ایستاده بدون مهر نماز میخواند و پشت به قبله و با این احوالات این شکلی، با این توهمات، میگوید شیطان او را با عبادتش رها میکند. اصلاً دیگر درگیر آن نمیشود. مانعیتی در توجه و تمرکز و حضور و خشوع اینهایش پیدا نمیکند و «القا علیهالخشوع». القا عالیه شیطان.
«ألقا علیهالخشوع». شیطان خشوع بهش القا میکند. «بل بکاء». گریه بهش القا میکند. سندش را هم بگویید کجاست: نوادر راوندی صفحه ۶۹، بحار جلد ۶۹ صفحه ۲۱۶. اهل سنت هم با عبارات دیگری همین را نقل کردهاند. ممکن است کسی که عمل کند در بدعتی، یعنی اصلاً یک کاری میکند که یک ذره شک نکند. یعنی همه آن منافذی که میتواند در تردید ایجاد بکند نسبت به این عمل را رها میکند. چرا من حال خوبی نسبت به این عمل ندارم؟ نکنه دارم اشتباه میکنم. عمل خوب که انجام میدهی، یک کاری میکند تردید کنی. چرا من پس حال خوبی ندارم؟
اگر نماز درسته. نماز غلط که میخوانی، خیلی هم حالت خوب است. اصلاً شک نکن در اینکه. عجیب غریب. حالا اینجا از همچین ظاهری آن باطن را کشف بکند. این فهم غلط شیطان است. امیرالمؤمنین در خطبه قاسم فرمود: ابلیس دنبال این است که مرضی که خودش داشت را به شما سرایت بدهد. یکی از آن بیماریهایش تکبر بود. یکی دیگر از بیماریهایش ظاهرگرایی بود. آن بیماری که القا میکند از ظاهر خواست کشف باطن کند. آن هم با آن اطلاعات نیمبند و غلط غلوطش که آتش که از خاک بهتر است.
این غلط است. کامل تفسیر نمونه ذیل همین آیه ۷ استدلال میآورد که چرا خاک از آتش بهتر است. خیلی استدلال قشنگ. خاک اصلاً آتش را خاموش میکند. تفوق وجودی با او دارد. غلبه میکند بر او. خاک که میآید نمیگذارد آتش دیگر کارش را انجام بدهد. یکی از ادلهای که خاک از آتش بهتر است. او بر اساس فهم غلط خودش که آتش میرود بالا، خاک میرود پایین. با این مقیاس اینکه کدام بالا میرود، کدام پایین میرود، تحلیل کرد که این هم قیاس است.
یکی دیگر از بیماریهایش قیاس است. «أول من قاس ابلیس». خود قیاس بازی بحث پیچیده و عجیب غریب و مفصلی است. زندگیمان همینهاست. صبح تا شب داریم قیاس میکنیم. اصلاً پایه پیشفرضهای ما همین قیاسهای ماست. بر مدار آن ارزشگذاری حیوانی که داریم، آن جهتگذاریهای حیوانی که میگویم این بالا آن پایین است. برتری، آن پایین، مثلاً عدم برتری.
بعد آمد گفتش که من آتشام این خاک است. و همین حکایت میکند که من وجودم آنور به من سجده بکند. از این ظاهر کشف باطن کرد که من موقعیتم به تو بهتر است. «أنا خیر منه». من بهتر از آنم. خیرانه دیگر. همه ماجرا تو همین خیر است و تا کسی ذیحجر نباشد، آن خیرانهاش درست نمیشود. کیست و چیست و چه کارها باید بکند؟ یک مقداری از بحثش را کردیم با همینها. تشخیص میدهد که الان خیر من بَدَم. وقتی من بهترم، این فضیلت باطنی نسبت به من ندارد. از این ظاهر کشف باطن میکند. از فضیلت ظاهری خودش کشف میکند فضیلت باطنی را. «الحسنی». آنور هم برگرد، چون از این کشف باطن کرد.
همه داستان این آیه هم که: «رب اکرم ربه اهانم». تو همان نکتهاش است که از ظاهر میخواهد کشف باطن کند که نعمت میدهم، میگوید نعمت را به که میدهند؟ به کسی که دوستش دارد. که را دوست دارند؟ آنی که خوب است. برای چی بهم نعمت دادند؟ چون خوبم. چرا ازم گرفت؟ چون من را دیگر خوب ندانست. من بد شدم که او من را خوب ندانست. من که همان آدم قبلیام. همان آدمیم که به من نعمت داد. من که همانم. پس این دیگر آن خدا نیست. آدمیزاد میافتد این مغز خام، شیر خام خورده میگوید چرا عدالت ندارد؟ گوش نمیدهد. چرا به ما محل نمیگذارد؟ چرا بین ما و آن یکیها فرق میگذارد؟ دستش برسد یقه خدا را هم میگیرد.
یک فصل میزند و میگوید: به من اهانت کرده. برای چی من را اهانت میکنی؟ از کجا به کجا میزنی؟ «کلا بل لا تکرمون الیتیم». این کرامت باطنی فرع بر یک کرامت ظاهری است که آن کرامت ظاهری کرامتی است که تو به خوب اکرام به یتیم نکردی. پس اکرام ظاهری نکردی. «لکل ظاهر باطن علی مثاله». که اکرام باطنی داشته باشد. با این شاخصها باید اکرام و اهانت خدا را کشف بکنی. نه با شاخصهای ظاهری که مثلاً تا وقتی نماز میخواندیم برج ۱۵ تومان درآمد داشتیم، از وقتی نماز شروع کردیم شده برج ۷ تومان. علامت چیست؟ خدا از ما نماز نمیخواهد؟ یا اصلاً از وقتی نماز خواندیم از چشم خدا افتادیم؟ ما همان نماز نخوانیم بهتر است.
این شرورهایی که اول زن، زندگی، آزادی. یکم باران آمد تو تهران، میگفتم ببین تا این دخترها روسریهایشان را برداشتند باران بارید. دنبال شرورسازی هستیم دیگر. ربط دادن ماست و دروازه به همدیگر. یک چیزی میگردیم پیدا میکنیم. «یبتروا بموسی و من معه». از آنور هم بدبختی بیاید، همین دیگر. روز تنفیذ تعطیل بوده کشور. میگوید که این الان یک جنبه نمادینی از این دارد که فلانی دولت را در وضعیت تعطیل تحویل فلانی داده. این جنبه نمادین اتفاقاً از این دارد که این همین که آمد و تنفیذ شد، تعطیل شد مملکت.
همه چیز را بعد جنگ روایتها اینجا شکل میگیرد. موتن هستیشناسانه جنگ روایتها اینجاست که شما بتوانی نفوذ بکنی در اوهام. پدیدهها را برایش تفسیر بکنی. تفسیر شیطانی. آن وقت نعمتها را همه را نقمت میبیند. نقمتها را همه را نعمت میبیند. بدها را همه را خوب میبیند. خوبها را همه را بد میبیند. تیره میزند به موسی. همه بدبختیها را میشود نسبت داد به موسی. همه خوبیها را میشود نسبت داد به فرعون. خیلی حرف است.
این بحث جنگ روایتها خیلی مسئله جدی است. فرصت بود یک هفت هشت ده جلسه مفصل در مورد جنگ روایت ها صحبت میکردیم. شما نگاه کن میدان جنگ. گریزی بزنم برگردم. یادم بندازی برگردم به بحث ظاهر و باطن. تو جنگ روایتها رهبری میآید تو مراسم تنفیذ دهها نکته میگوید. یکیاش این است مثلاً: رئیسجمهور دانشمند فرزانه. رئیسجمهور شایسته. سلام. نمیگوییم که حرفهای رهبری شعار است.
و البته دایی اینکه این حرف انگیزه اینکه این دارد گفته میشود چیست، آن خیلی بحث مهمی است. در تحلیل شما خیلی میتواند اثرگذار باشد. چرا رهبری باید انقدر مایه بگذارد برای کسی که کاملاً مشخص است که فاقد صلاحیت برای این جایگاه است؟ به خاطر اینکه شما در برابر دشمنی که دندان تیز کرده، طمع دارد، دنبال شکاف و فرجهای میگردد برای نفوذ به این مملکت، باید اظهار قدرت بکنید. نشان بدهید که ما همه با هم اتفاقاً خیلی کَس خوبیم. رأی آورد. رئیسجمهور خوبی داریم. دانشمند هم هست. فرزانه هم هست. مردمی است. صادق است.
حالا یک کسی که کمترین رأی را آورده، کاملاً لب مرزی است. جبهه حامی او هم به شدت مستعد و مترصد عبور از اوست. کاملاً کاسبکارانه و منفعتطلبانه پشت او را گرفته. یک کمی آنی که میخواهد نشود، عبور میکند. خیلی موقعیت موقعیت خطرناکی است. بیشتر از همه رؤسای جمهوری نیاز به حمایت دارد. حتی بین من و شماها با همین مواضع میگوییم که این رئیسجمهور نیاز به حمایت دارد. هر کاری که از ما برمیآید باید انجام بدهیم. هرچند که او حمایتی را از ما بر نخواهد تافت. نه دست حمایت به سمت ما دراز میکند به احتمال زیاد، نه حمایتی را از ما قبول میکند. ولی ما یک کاری ازمان برمیآید، واقعاً صادقانه انجام میدهیم. این یک بحث دیگر.
حالا کاری به این قضیه ندارم که دایی رهبری چیست در اینکه از او حمایت میشود. با این بخش کار دارم که ما حتی تصویری که از رهبری داریم از لنز رسانههای اصلاحطلب عبور کرده که ما این را دیدیم. این خیلی چیز عجیبی است. یعنی ما حتی روایتمان از رهبری، آن چیزی است که اصلاحطلبها به ما یاد دادند. رسانهها به ما یاد دادند. امپراطوری رسانهای به ما یاد داده است. آن روایت پرتکرار و پرقدرتی است که بعد از سخنان رهبری، سخنان رهبری شکل میگیرد. ما تابع همونیم. حتی حزبالاهیها. این خیلی خطر بزرگ و عجیب غریب و ترسناکی است که منفعل میشویم. ببین رهبری گفت: «حفظه الله». خوب باشد. جواب بدهی. یک همچین چیزی قاب میشود، گنده میشود.
بعد یک جمله بسیار عظیم و حیاتی و کلیدی که آقا میفرماید شهید امیرعبداللهیان. یک الگوسازی در مورد امیرعبداللهیان دارد میکند به عنوان اسوه دیپلماسی مملکت و نظام. هیچکس ابداً یکجا من تو این کانال حزبالاهی ندیدم یکی این کلمه را گرفته باشد، «الرزاق دیپلماسی» در امیرعبداللهیان. معرفی میکند که شما اگر این را عَلم بکنی، کلاً ظریف اگر بلد باشی این را پرقدرتش کنی، این روایت را سنگین بکنی، این انقدر گزنده است، انقدر ستیزهجوست این عبارت که جایی برای این منفعلین نمیگذارد. تو باید وادار کنی آن کسی که «حفظه الله» را گرفته، دانشمند فرزانه را گرفته، با همان قدرت امیرعبداللهیان دیپلماسی باید امیرعبداللهیان باشد.
نمیگوید. معلوم معلوم است که نمیگوید. رهبری را تحریف میکند. شمایی که در جریان اخبار نیستی، آخرش بهت میگویند رهبری تو تنفیذ چی گفت؟ میگویی: خیلی از پزشکان تعریف کرد. حالا چه کار پیج ما تو کانال ما؟ پس چی میگفتی تو؟ ببین رهبری چه گفت. بازی کنی؟ ولی انقدر پر، انقدر فریب خورده جنگ روایتهایی که اصلاً حالیت نیست رهبری چه گفت. اصلاً رهبری را نمیبینی. تعریفی که دیگران، لنزی که برایت میگذارند برای دیدن رهبری.
آه افسر باشی تو. او که بازی خورده جنگ نرمی، کامل بازی خورده است. همینهایی که اینطور «حفظه الله» را گنده میکنند. ۱۰۰ تا جمله رئیسی، این همه حمایتهای آقا نسبت به دولت رئیسی را همه را ماستمالی میکردند. آقا واکسن بزن. تحویلش میکردند. تفسیرش میکردند که نه، این بدبخت را گولش زدند. چهار تا نابخرد دورش بودند. فریبش دادند.
به اینجاها که میرسد، ببین رهبری گفت: «حفظه الله». برای چی شما دست بر نمیدارید از این اختلافات؟ مگر ما اختلاف شخصی باهاش داریم؟ همانهایی که ما باهاش اختلاف داریم، همانهایی بود که رهبری صد بار تو همین تنفیذ بهش اشاره کرد، تأکید کرد، احساس نگرانی کرد. تو نفهمیدی. چون تو با رهبری مواجه نمیشوی. تو با لنزی که برایت میگذارند برای دیدن رهبری مواجه میشوی. تو نگاهم کنی، که برایت رهبری را تفسیر میکند. اینها آن خطرات جدی است. نسبت به امام هم همین است. نسبت به انقلابم همینه. نسبت به خدمات.
چرا ما هزار تومان از خدمات انقلاب بهمون بگویند هیچ کدامش برایمان آرامشبخش و ایجاد عزت کننده نیست؟ احساس سرافرازی نمیکنیم. چون از یک فیلتری دارد میآید که خب حالا چه فایدهای؟ آه به چه دردی میخورد؟ صمیمی پریشب رفتیم دکتر. بعد من گفتم خب حالا چقدر خرج این دم و دستگاه بشود. رفتیم امآرآی دست. دیگر چه کار کردم؟ معاینه، امآرآی دست. همه اینها انجام شد. فقط آخرش که میخواستند آتل ببندند، هزینه را گفت. گفتش که همه اینها، امآرآی دست آقا. چقدر است قیمتش؟ تو کانادا تو آمریکا چقدر طول میکشد نوبتت بشود؟ گفت که آقا چون اینها اورژانس بود، شما این ساعت آمدی برای اورژانس آمدی. اینها همش رایگان است.
امروز پیش دکتر دیگری بودیم، جراح متخصص. یک صحبت شد در مورد این طرح جدید. سؤال کردم. ایشان به من گفتش که خودش هم تحصیلکرده آمریکا بوده. لسآنجلس و چند جای دیگر. گفتش که سیستم بهداشت ایران از آمریکا قویتر است. حاج آقا! گفت: اگر دو سه تا هم دیده شده عجیب است که تو ایران این تب آمده. من آخوند این حرفها را باور نمیکنم. از یک دکتری که حزبالاهی و فلان و اینها هم نیست. مردم قبول کنند. بابا اغراق.
حالا وضعیت بهداشت پزشکیمان خوب است. بهداشت درمانمان خوب است. از آمریکا بهتر. ایران که همه خدمات درمانیاش بهتر، ارزانتر. دکترهایش حرفهایتر، واردتر. درمان بشویم. کلی عملهای جراحی ایران انجام میدهند برمیگردند. چرا نمیآید؟ چون تو جنگ روایتها آنی که لنز را بگذارد، فوکوس بکند، نشان بدهد نیست. چرا؟ چون خودش ترسیده. واداده.
سر سفره نشسته بودیم با کاروان صدا و سیما. رفته بودیم کربلا ایام اربعین. سر سفره. ایام کلاه پهلوی سر سفره. با یکی از مجریهای معارفی تلویزیون که نمیگویم کیست، حالا الحمدلله انقدر زیادند که شما نمیفهمید کیست. یکی از مجریهای معارفی تلویزیون برگشت گفت: این سریال مزخرف چیست؟ کلاه پهلوی ساختند. شوخی میکنم. کیفیت ساختش پایین منظورته؟ گفت نه، محتوایش. کلاه پهلوی اینطور بود. خاک تو سر جمهوری اسلامی. معلوم است که پهلوی سگ شرافت دارد به جمهوری اسلامی. پهلوی اَل بود، بَل بود. هي شروع کرد تعریف کردن.
این تو آن برنامه با حاج آقا فلانی صحبت میکند. عطر گل نرگس. آقا جان امام زمان فدایت بشوم. اینها خیلی قدیمی است. خیلی سال است که الان نیست. بنده خدا. قدیمی دهه ۹۰. وقتی که تو این کنشگری که مجری معارفیات است، از فیلتر این میخواهی به مردم دین یاد بدهی، این خودش باخته تو جنگ روایتها. بردنش. بعد تو از چی این میخواهی بقیه را روشن کنی؟ به مراتب عنصر فعال در عرصه رسانه بودن، عنصر فعال در عرصه فرهنگ بودن، به مراتب، به مراتب، به مراتب از عنصر فعال در میدان نظامی درگیر با داعشی که دارد گلوله میخورد آسیبش بیشتر است. تقوای بیشتری میخواهد. ایمان بیشتری میخواهد. توکل بیشتری میخواهد. فهم بیشتری. به مراتب، به مراتب، به مراتب.
گلوله بزند مهارت میخواهد. ایمان میخواهد. یکم که آتش دشمن شدید میشود فرار میکند. خیلی توکل و ایمان میخواهد. این است که تو جنگ رسانه است. همش فریب است. همش میدان تزویر است. همش ابلیس است. میزنی ابلیسِ میخوری. ابلیس برات کف میزنند. ابلیس نقد میکنند. ابلیس کشتم به هیچکس و تحسینت نمیکند. صاف میروی جهنم. جانباز هم بشوی کسی نمیفهمد زخم برداشتی که بخواهد لوحی بهت بدهد. زخمها میخوری. همهاش هم مال خلوت خودت است. بین خودت و خدا باید حلش بکنی. خیلی میدان دشوارتر است.
با این فهمها درگیر شدم. میگوید: به محض اینکه اژدها کردن، سحرها را انداختند، حضرت موسی تو دلش یکهو دلهرهای افتاد. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه توضیح دادند، فرمودند: این دلهره بابت کار اینها نبود. دلهره از این بود که مردم اگر نفهمند این سحر است چه بکنند. کلام امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه. واهمه و دلهره موسی از این بود. ساحرها اینها را باور نکنند. خیلی سخت است.
بلعیدن چوبها که کاری ندارد. حالی کردن به آن چوبمغزها خیلی سخت است. سحره که اینها دروغ است. فیلم فرستاده هوش مصنوعی دارد انگلیسی صحبت میکند علیه عبدالملک حوثی. از اول تا آخر دارد بد و بیراه میگوید با صدای خودش. باید اکت خودش با همه چیز کاملاً خودش. حالا پس فردا فیلم از حسن نصرالله میآید، توهین به مردم ایران. حالا بیا اثبات کنیم هوش مصنوعی فلان. روز به روز هم پیشرفتهتر، عجیبتر، ترسناکتر.
میگوید: صیحه آسمانی میزند که آقا امسال سال ظهور است و موعود از نسل پیغمبر اکرم است. همان لحظه شیطان صیحه آسمانی میزند که موعود سفیانی است. به او ایمان بیاورید. مردم میروند سمت سفیانی. متوازن رشد بکند. نمیگذارد بالانس به هم بخورد. بالانس را به هم بزند. کربلا کلاً فضایش عوض میشود. متوازن آمده جلو. به خاطر همین امام حسین سپاهش انقدر آدم دارد. آنها بیشتر دارند. آنها غلبه میکنند. توازن را حفظ میکند. در را وا میکرد ملائکه بیایند نصرت. جن بیاید نصرت. کار تمام بود. یا خود امام حسین بخواهد از تکوینیات استفاده بکند از عمال ولایت.
اسب، آره دیگر. آره. یک اسباب فتنهای هم آنور دارد که با یک وهابی تکفیری ما تو اینستاگرام بحثمان شده بود سال ۹۳. من یک پستی گذاشتم در مورد یمنیها. چند تا از این سعودیها ریختند سر ما. عربی بحث میکرد: این حسینی که شما ازش شفا میخواهید، پس چرا خودش تکه تکه شد؟ بفهمد. میگوید: تربتش شفاست. این از بالا تا پایین همهشان تکه پاره شدند. که را میخواهی شفا بدهد؟ این خودش وقتی خودش را نمیتواند شفا بدهد، که را میتواند درمان کند؟ جواب بدهی این را چیست؟
چه میشود گفت با این حد فهم که این آدم چه پدری از آدم در میآید؟ برج میلاد ساختنش مگر کاری دارد؟ این فکر این را عوض کردم فرمود: تغییر آن انگیزهها در قلوب از ازاله جبل سختتر است. از ازاله جبل. ازاله جبل راحتتر است حالا عبارت قشنگترش این است: «ازاله جبل راحتتر است تا تغییر یک اندیشه و یک انگیزه». کوه را بکنی. آقا! این کوههای سیدی را فردا برویم با همدیگر بکنیم. فردا اگر شنیدی گفتند که آقا چهار نفر بسیجی دیشب آمدند سیدی را کندند بردند انداختند پشت نیشابور، باور کن نیست.
بعدی ازاله جبل را کندند. این را باور کن. ولی اینکه طرف فکرش عوض شده، این باورش سختتر است. این تحول است. این تحرک است. چون مال عالم امر است. مال عالم ماده است. عالم ماده خودش در معرض عالم امر. عالم ثبوتات است. تحول پیدا نمیکند. خیلی سخت است این تحول. این ملکات. این افکار. مخصوصاً سن و سالی برای آدم گذشته و ریشه دوانده و آدم به اینها انس میگیرد. آدم کمکم با عقایدش انس پیدا میکند. تو خودمم تو فکر خودمم. چون اینها من را ساخته. با مطالعه. خیلی هم خوشحال است چون جای دیگر هم پیدا نمیشود.
حرفهای آقای میری چرا انقدر جذاب است؟ واقعیت است. جمله نامشخص. یعنی آخرش همین آدم میشود نماد شجاعت در گفتن حقایق دین. بقیه چون سر در آخور جمهوری اسلامی دارند، جرأت گفتن اینها را ندارند. تو جنگ روایتها این شرورها را میشود انقدر بهش بها داد. یعنی کسی که یک آیه را درست حسابی نمیتواند بخواند، ترجمه که هیچی. تفسیر که اصلاً حرفش را نزن. ربط این آیه با یک آیه دیگر در تفسیر موضوعی که شرمندتم. این میشود عیار معارف دینی.
بعد آقای میرباقری میشود نماد مثلاً تحجر دینی. سطح فکر این دو تا. وقتی بهت میگویند آقا میری گفته، میگوید آفرین. بعد میگویند آقا چیز گفته. میرباقری گفته. این کار جنگ روایتهاست. این آن فیلتری است که ما فکر کردیم که همین که برویم تو تولید معارف دیگر تمام است. همانطور که فکر میکنیم تو عرصه انتخابات یکی را بفرستیم که یا کارنامه دارد یا برنامه دارد یا جفتش. دیگر تمام است. اینها ائتلاف بکنند دیگر تمام است. همدیگر را تخریب نکنند دیگر تمام است.
این نمیداند بابا ساز و کار فکر مردم تو بعد رئیسی آمدی؟ یکی را عَلَم بکنی، مردم دو طیف میشوند؛ یا هوادار رئیسی یا مخالف رئیسی. مخالف رئیسی که میخواهد سر به تن شماها نباشد. هوادار رئیسی هم که با عیار رئیسی دارد میسنجد. به هیچ کدام از اینها راضی نمیشود. نه جلیلی را اندازه میبیند نه قالیباف را. این ساختار معلوم است. شما از اول میبازید. بعد رئیسی. این هندسه فکری مردم است. شماها مقبولیتی نخواهید داشت. احمدینژاد هم همین شد. یک طیف مخالف احمدینژاد، یک طیف موافق احمدینژاد است. طیفبندی در بازی موافق او، محو در احمدینژاد. هنوز که هنوز احمدینژادیند.
بهاریام باید حفظ بشود. بدیهایش را نمیخواهیم. آن خوبیهایی که او داشت باز تو این گزینههای بعدی هیچکس ندارد. این میشود انشقاق. شما باز همان موقع هم شدند جلیلی و قالیباف، حتی محسن رضایی و ولایتی. این ساز و کار فضای روانی مردم را تو نتونی تحلیل بکنی، برایش برنامه داشته باشی، این را نادانی است که ماها داریم.
چسبیدهایم به تولید محتوات، به پمپاژ محتوا، به انبوهسازی محتوا. یکی از گیرهای محتوایی به من طلبه، من آخوند این است. دیدم کسی هم تازگی نوشته بود. خیلی متن خوبی بود که ما به جای همزیستی دینی روی آوردیم به تولیدات محتوای دینی. خیلی نکته درستی است. ضعفها این را بدانید. کلاً محتوای دینیم ضعیف است. بعد تازه تولیداتمان که بخواهد فیلتر خوب رسانهای بشود، بستهبندیهای خوبی بشود، آن هم ضعیف است. ولی مشکل جدیتر هم تو همه اینها چیست؟ همزیستی دینی.
مگر پیغمبر انقدر برای مردم حرف میزد؟ مگر انقدر پیغمبر سمت خدا شبکه قرآن، افق، آفتاب شرقی، آفتاب غربی، آفتاب وسط، آفتاب از سایه دولت سایه. شبکه پویا. شبکه ۲. برنامههای کودکامان همهاش شده حجم کثیر محتوای دینی گلدرشت. خب چرا وضع دینداری مردم درست نمیشود؟ به خاطر اینکه ما قبل این محتواها یک حلقه ارتباطی میخواهد که آن همزیستی دینی است. دستگاه را نداری، اتصال برقرار نمیشود. گنده میکند. یک سرنگی میخواهد که تزریق شود. آن سرنگ را نداری. «اسبرو و سابرو و رابطو». «رابطو» سرنگش آن ربطش، رابطهات، ارتباطت است.
کلان هم که جزیرهای شدیم. هر روز هم که در این جزیره بدتر میشود. یک وقتی این را چند سال پیش گفتم. فکر کنم ۱۰ ۱۲ سال پیش گفتم. همین منطقه رضایی این پشت که میدانید وضعیتش را. سخنرانی میکردم سال ۹۰ ۹۱. یکی از مسائلی که زیاد دیده میشد این بود. من حالا نسبت به اصلش نمیخواهم تحلیل داشته باشم ها. یک مسئله دیگر میخواهم. مثلاً یک خانواده اهل سنت بود. اهل سنت است، خیابان شیعه است. دو تا مسجد هم که به هم نزدیک است دیگر. تو خیابان اهل سنت. مثلاً یک واحد دیگری سنی میآمد مینشست. آن واحد بغلی که شیعه بود جمع میکرد میرفت مشهد. آن یک واحدی که خالی میشد این سریع به آن یکی رفیقش میگفت بیا اینجا که خالی شد. بیا بغل من. یکی دیگر خالی میشد. خانه بغلی میگفت: اینها شدند دو واحد سنی. ما هم میرویم یکی دیگر بغلش اضافه میشود. خانه روبرویی میگفت: دو تا خانه روبرو شدند سنی. ما هم میرویم روبرو را میگرفت. کل کوچه میگفتند آقا همه سنیها ریختند تو این محل. کلاً میرویم. رشد تکثیر اهل سنت تو این محل ده برابر شد تو یک ماه.
«صلوا فی مساجدهم»، برو تو مسجدش نماز بخوان. برو مریضش را عیادت کن. برو تشییع جنازههاشان. خطر شد. فهم غلط. عدم فهم استراتژیک. از اینها میبازیم. آنجا شب شهادت حضرت زهرا یا شب ۲۱ ماه رمضان. پشت سرم فحش بدهند، لعن کنند. این نمیداند که اصلاً این خوراک برای اینکه آن محله سنیهایش قویتر بشوند، محکمتر به هم بچسبند. چهار تا دیگرشان از روستا پا میشوند میآیند. احساس خطر میکنند. خود همین علامت ضعف است. علامت این است که ما فهمیدیمکه شما دارید قدرت پیدا میکنید. من که نمیتوانم کاری کنم. فقط فحشتون.
چقدر پرتیم. اینجا میفهمی که آن دستی که میآید اینها را به جان هم میاندازد، غلیظ میکند اینکه: وایسا روبرویش فحشش بده، لعنش کن. این دست مال تو نیست. این دست دست اهل جنگافروز است. برگردم بحث را تمامش کنم. پس آقا منشأ بحث عذاب این است. اولین نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که اگر خدای متعال، خدای متعال فرموده کافر بشوی عذاب داری. ولی نباید این را این شکلی تحلیل کرد که پس کو؟ اصلاً گرفتاری اینها همین بود. انبیا بهشان میگفتند عذاب: «إِنّی أَخافُ عَلَیْكُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ». پس کو؟ «إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ». قبلش چی بود؟ اگر راست میگویی بردار بیار این عذاب را.
اعتنا به عذاب واقع. بخوانش را. «شعرا سائلون». اگر واقعاً آمد به پیغمبر گفت: اینی که منصوبش کردی خدا منصوب کرد روز غدیر. حضرت فرمود: کدام؟ اگر واقعاً خودت منصوب کردی عذاب بفرست. همان یک چیز خورد تو کلش جابجا. فقط نخورد. «واقعةً بِعَذابٍ واقع». حال مطالعه یکیاش این است. یکی دیگر هم این است که حجم تولید روایت، آنها انبوه. و برای ما یکی از فاکتورها برای حقانیت، انبوه بودن است. و هزینه دارد.
در برابر این حجم انبوه تولید روایت کردن هزینه کُشندهای است. یا سرت را میزنند. یا محوت میکنند. یا سانسورت میکنند. یا بایکوتت میکنند. یا هزینه دهی حرف تو زیاد میکند. این عذاب واقع است. ولی آن میگوید که: خب پس کو آقا؟ کافر شدی. الان الان در آتشی. مال حرام خوردی، آتش خوردی. میگوید: پس کو؟ پس چرا دلم درد نمیکند؟ گرمم نشد. میخواهد تو ظاهر مطابقش را پیدا کند. نیست. در حالی که ظاهر کاشف از آن باطن نیست.
ممکن است شما سؤال کنید مگر نمیگفتی که آقا بین ظاهر و باطن ربطی است؟ بین ظاهر و باطن ربطی است. بله. اینجا خوردی، «أكل». آنجا هم «أكلَ». «إنّما یأکلون فی بطونهم نارا». ربطش این است. از هر صنفی، از هر جنسی که باشد، باطنشم از همان صنف و جنس است. ولی معنایش این نیست که هر آن چیزی که بهت داده شد، با همان تحلیلی که تو نسبت به ظاهر داری، آن تحلیل نسبت به واقعش هم درست است. تو تحلیلت این است که اینی که خدا به من داد، اکرام بود از باب گرامیداشت من بود که بعد بخواهی بقیه چیزها را این طور ببندی. تحلیلت غلط است. بین ظاهر و باطن ارتباط باید باشد، نه آن تحلیلی که تو از این ظاهر داری بخواهد بین این و باطن ارتباطی باشد. آن تحلیل ممکن است غلط باشد.
«لا تحسبو» دارد. «لا تحسبن» ندارد. شهید شدن نمردن. یکی دیگر. آفرین که اشاره کردی. الان باید زمین دعوا کند. تکه تکه بشوم. خیلی هم که اتفاقاً سرحال شدم و تا قبل اینکه امام حسین را بکشم اتفاقاً یک کمی هم دلدرد داشتم، سردرد داشتم. از وقتی هم اتفاقاً همونم خیلی خوب شده و چند وقت باشگاه میروم و خیلی هم سرحالتر شدم.
ترامپ وقتی حاج قاسم را کشت. آموزش بهترم هست. ما میگوییم این الان دیگر اگر قاسم سلیمانی حق بود، همانجا پودر میشد. رئیسجمهور بشود؟ آخه اینجا خوشحال بودم. میگفتند: قاتل سلیمانی. مردم دیدین رأی نیاورد. اینهایی که تو جنگ روایتها شارلاتانهای داخلی ما، مسئله را تقلیل دادن. انتخابات آمریکا را به اینکه ترامپ رأی نیاورد و انتقام از ترامپ در حد رأی نیاوردن، آوردن پایین که تشرفی خاطر بشود برای ایرانیها. شما میخواستی انتقام بگیری. آرام باش دیگر. خوشحال باش دیگر. ترامپ رأی نیاورد تو انتخابات. الان روز جشن ایرانیهاست. باید جشن بگیریم ما ایرانیها. قاتل سلیمانی رأی نیاورد.
چه کار کنیم که کاملاً محتمل است دیگر. احتمالش خیلی زیاد است رأی آوردن تهران. جلسه نتانیاهو برعکس ترامپ که کلاً یعنی عرض کنم خدمتتان که این را فکر نکنید که حساب نکن که این خیر است. به حساب خیر نگذارید. فرصت میدهیم که چی اسم میخواهم پروندهات سنگین. پس خیلی از این چیزها تحلیلهای ما. آقای بحثی داشتند میفرمودند که: چی؟ جمله خیلی قشنگ. عبارت خیلی قشنگ فرمودند که اختلال شناختی. همچین چیزی. مثلاً مشکلات مملکت ناشی از اینهاست.
یک عبارت قشنگی هم آقای جلیلی داشت میگفت: مشکلات مملکت ما از تحریمهای فلجکننده نیست. از تحلیلهای فلجکننده است. تحریم و تحلیل. آخه روبروی همند. حرمت و حلیت. تحریمهای فلجکننده و تحلیل. آقا فرمودند: تا وقتی جریان تحریف شکست نخورد، جریان تحریم شکست نخواهد. این جمله از حضرت. این هم خیلی عبارت قشنگ است. تا وقتی جریان تحریف شکست نخورد، جریان تحریم شکست نمیخورد. مشکل مملکتمان تحریم نیست. مشکل مملکت ما تحریف است. ذهنیت مقاومت مردم را کم میکند.
مردم همان قدر مشکل تحمل میکنند ها. به مراتب مشکلات زمان روحانی دولت دومش خصوصاً و بعد برجام و اینها، به مراتب بیشتر شد. تحریمها بیشتر شد. فشار بیشتر شد. فشار بینالمللی بیشتر شد. هنوز که هنوز یقه جلیلی را میگیرد که تو آن سه سالی که تو مثلاً مذاکره میکردی چی شد؟ هنوز من جواب بده. این جنگ روایتها میتواند این را سانسور بکند کلاً. ببین کار شیطان این است که شیطان مدیریت میکند. به چی توجه کند و به چی، چی برایت مهم باشد. چی برایت مهم نباشد. از چی غافل بشوی. به چی حواسجمع باشی.
بخش عمده جنگ روایتها این است: اینجاهاش را نگاه نکن. آنجاها را نگاه کن. ببین رهبری ۱۰ تا نکته گفتند. این یک دانه است که مهم است. دست میبرند در ایجاد اهمیت. تو بولد کردن کنترل بی میزند. کنترل بی میزند. اینجاهاش را بولد میکند. دیگر بیشتر توضیح دادیم. عرض کردم که به خاطر این است که شما یک وقتی از توی مسائل امنیتی هم داریم. این را یک سوژهای بدانی که این جاسوس است و تو خیلی از خرابکاری نقش داشته. ولی هنوز چیز دندانگیری نداری که بخواهی باهاش محاکمهاش کنی. با این پروندهای که الان دارد اگر بخواهی دستگیرش بکنی، تبرئه میشود. آزاد میشود. تحت نظر میگیری که این پروندهاش تکمیل بشود. وقتی میخواهد پرونده تکمیل بشود، اینجا آدم میکشد. آنجا بمبگذاری. ارزش دارد که آن پرونده کشف بشود و با آن پرونده بتوانی یک باند تبهکار مثلاً ۱۰ هزار نفره را از همهشان کار داشته باشی. نمونه عینی داشته باشی برای محاکمهشان.
خدا مهلت میدهد که این بیاید بیرون. الان خیلی این ترکیبی که دارد تو این دولت جدید چیده میشود برای من جذاب است. یعنی اینهایی که سفید پشت پرده مانده بودند و خدا همه را دارد میکشد وسط. بیا اینجا. تو همان پشتمشتا بودی. صدایت در نمیآمد. بیا جلو. یک گروهتان جلو بودند، سوختند. پشتمشتا بودیم. خیلی کسی به حسابتان نمیآورد. شما با همانها بودید. خیلی ترکیبشان ترکیب جالبی است. حالا نمیخواهم فعلاً رویشان تحلیل داشته باشم. حالا بعدها خودشان نشان میدهند دیگر. نیاز به تعلیمات. این آقا شده معاون اول. این سرلیست آن لیستی بود که آقا فرمودند: لیست انگلیسیها. مراقب باشید تو ایران.
بعد بهش گفتند که نظرت چیست در مورد این جمله لیست انگلیسی؟ گفت: شماها که لیست روسی هستید. حیف بود اینها پشت پرده بمانند. بیا جلو. تو خیلی واسه پشتمشتا سوسه میآمدی. کسی حالیش نبود. بله. حالا عجایبی خواهیم داشت، انشاءالله. خوب این را تمامش بکنیم. پس قاعده اولی که در عذاب اشاره کردیم این بود که «معیشةً ضنکا» دارند. ولی قرار نیست «معیشةً ضنکا» را با پارامترهای ظاهری و دنیایی بخواهید فهم بکنی و کشف بکنی. پس چرا سرطان نگرفت؟ پس چرا سقط نشد؟ پس چرا از دیوار نیفتاد؟ پس چرا دستش قطع نشد؟ یا آنی که دستش قطع شد حتماً یک کاری کرد؟ این عذاب خداست.
اینکه مریض شد حتماً یک داستانی بوده. یک کاری کرد. برای چی باید سرطان؟ برای چی باید طلاق بگیرد؟ برای چی مثلاً بچهشان نمیماند؟ این حتماً خدا به خاطر گناهانشان است. یکی از نزدیکان ما میگفتش که بچه معلول خدادادی بود. میگفتش که آنقدری که این بچه اذیت و درد دارد برایمان، آنقدری نیستش که وقتی مردم میپرسند چه کار کرده بودی در درگاه الهی که خدا این را گذاشت تو دامنت؟ این نونوا. آن خیلی درد دارد. تحلیلهای احمقانه بر اساس محاسبات ظاهری. محاسبات شیطانی که تو یک مرگت بوده که خدا بهت داده. خدا که به اولیا خودش از این چیزها نمیدهد که.
پرسید: مگه مامانم گرفتم؟ مگه غیرمؤمن گرفتار میشود؟ «هلکَوتهُ البلاءَ الا علی المؤمن». گرفتار میشود. این نگاه امام چقدر فرق میکند. خیلی دوست دارم یک بحثهای این شکلی داشته باشیم. روایتش را بخوانیم در مورد این تفاوت نگاه معصوم با ما. یکیشان آن پیغمبر بدنشان که جوش میزد. راوی میگوید: میدانی پیغمبر کلی گریه میکرد از این جوش؟ به خدا پناه میبرم. آقا! چیزی نمیشود که. جوش است.
حضرت فرمودند که: چی؟ خرما زیاد خوردیم. حضرت فرمودند که من به خدا پناه میبرم چون خدا اگر بخواهد گاهی یک چیز کوچک را بزرگ میکند و یک چیز بزرگ را کوچک میکند. اگر بخواهد همین جوش را تبدیل میکند به یک عامل مرگ. اگر بخواهد یک عامل مرگ را هم کوچک میکند. از این پناه میبرد که نکند خدا میخواهد با این چیز کوچک گرفتاری بزرگ برساند. من چقدر نگاه معصوم به موضوع دارد.
یک روایت دیگر دارد. حضرت آمدند. میگوید مهمان بودی منزل امام صادق (علیه السلام). حالا یک روایتم امشب آوردم برایتان بخوانم. حالا این بحث بماند. بقیهاش برای شبهای بعد. «معیشةً ضنکا». شب بعد عرض دل اوست. «وطن داری» یعنی اینکه امام صادق آمدند و سر سفره نشسته بودیم. دیدیم چشمهای حضرت ورم کرده. این روایت در کافی است. دیدیم چشمها ورم کرده. گفتیم: آقا! خدا بد نده. چی شده؟ فرمود: یک فرزندی دارم بیمار است. شما هم دعا کنید برایش. حال بچه بد است. یک کلی دعا کردیم.
حضرت رفت اندرونی. برگشتیم و دیدیم حضرت با ما نشست. خوردند و میگفت و میخندید. خوشحال. الحمدلله بچه خوب شد. فرمود: نه، بچه مرد. گفتیم: بچه سالم بود. گریه کرده بود این موتور دماغ بوده. بچه مرد. ما اهل بیتی هستیم که قبل از اینکه امر خدا حتمی شود، چون گریه و ناله ما تأثیر دارد در عوض شدن تقدیر، نالههایمان را آنجا میزنیم. وقتی فهمیدیم خدا چیز دیگر میخواهد، آرامش خاطر.
اینکه این خدا چقدر این نگاه این را بهدنبال دارد: میگویند «ذی هو» این طور است. تا وقتی مطمئن نبودم چی میخواهد، نالههایم را زدم. حالا که فهمیدم قضا او همین است دیگر، برای چی باید ناله بزنم؟ الان خیلی خوشحالم. خواسته و دعای من هم تأثیر داشت در عوض شدن تقدیر و قضا. نالههایم را آنجا زدم. خیلی خوشحالم.
گوسفند قربانی کردن. دروغ است. مردم که رفتند، یک پول. گوسفند بدبختی. چه کار کنیم؟ کفن و دفنش بماند. این بنده خدا اصلاً دفع بلا شاید در این بود که نمونه اش محمود عاشق علی اکبر برهانم. نقل شده ازش. میگوید که اینطور همچین قضیهای که بچه کوچکی داشتم از دنیا رفت. ناراحت بودم. ولی خوابش را دیدم که این اگر میماند منحرف میشد. بزرگتر که میشد لطف بود اصلاً آیه قرآن است دیگر.
گفتش که حضرت خضر وقتی کشت، گفتش: «وَمَا قَتَلَ الْخَضِرُ نَفْسًا زَكِيَّةً إِلَّا لِيَبْدِلَهُ خَيْرًا مِّنْهَا زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا». چقدر قشنگ! تو پدیدهها، آن میگوید چرا بچه را کشتی؟ میگوید: بچه را نکشتم. تبدیل به خیر کردم. بچه بده. از اینها گرفتم که قرار بود پدر اینها را در بیاورم. گرفتم. یک بچه ترتمیز دادم. به جای تو اینکت کم است. سقف نگاهت کم است. میگوید: بچه را چرا کشتی؟ «قتل زكیا بغیر نفس». برای چی بچه را کشتی؟ آدم بیگناه کشتی. من اینجا از حیث بعد انسانی نبود که کشتم. این بعد وجهالاهی بود. کار عزرائیل را کردم. مگر به عزرائیل کسی میگوید چرا کشتی؟ آن جنبه وجهالاهیاش است و میگوید: «أردنا أن یبدلها خیرا منه زکاة و أقرب رحما».
یک آدمی که هم از جهت تزکیه بهتر باشد و هم از جهت رسیدگی به رحم بهتر باشد. تبدیل خودرو فرسوده. طرف را گرفت ماشین خارجی توپ میدهم. درجه یک دارم. تبدیل میکنم برایت. تو به خاطر اینکه فهمت نارساست نمیفهمی. یک روایت ناب برایتان از این تبدیل بخوانم و برویم تو روضه.
در مناقب. این را یادگاری امشب. بچههای خوبی بودید. میخواهم بهتان هدیه کنم. احتمال ۱۰۵ درصد تا حالا. مناقب آل ابی طالب جلد ۴ صفحه ۸۱. یک استادی داشتیم که پدرش از دنیا رفته بود. خیلی رویاهای صادقه عجیبی در مورد پدر ایشان دیده میشد. ایشان گفت: پدرم در رویا دیدند. پدرم گفته بود که من دوست داشتم مثلاً فلانقدر پول. یک چیز خیلی سنگین یادم نیست، فلانقدر پول میدادم کسی بیاید تو خانه مجلسی که مثلاً ثوابش را به من هدیه بکند. فقط مناقب آل ابیطالب را برایتان بخواند. مناقب ابن شهرآشوب را از روی کتاب بخواند.
بسکه خواندن اینها سبک است. چون فضائل اهل بیت است دیگر. چرا انقدر اثر دارد؟ چون ایجاد حب میکند. فضایل اهل بیت. و هیچ عملی بالاتر از عمل جوانحی که حب باشد نیست. واسه همین هیچ عملی بالاتر از این شنیدن فضیلتها، گفتن و نشرش نیست. حب را تشدید میکند. روضه هم که انقدر فضیلت دارد، شنیدنش و خواندنش به خاطر همین است.این قضیه مسجد را تازگی تعریف کردم. حالا شما نشنیدید. احتمالاً که طرف دیده بود که قصر خود را، قصر شیخ انصاری و قصر فاضل دربندی. که آن فاضل دربندی از همه بالاتر. شما عمل جوانحی گریه بر سیدالشهدا از نماز شب بالاتر است. به خاطر اینکه این عمل جوانحی است. نماز شب عمل جوارحیه است. این حب را تو اشک دارد. حب است. واسه همین بالاتر است. هیچ مستحبی اندازه گریه برای امام حسین نیست.
حالا این مناقب ابن شهرآشوب این است: یک بحثی دارد در جلد ۴ باب فی امامت ابی عبدالله الحسین علیه السلام. آن هم محبت. آن انگیزش. آن انگیزه بعد خودمان اشکش در نماز شب عمل جوانحی است. حضور قلب، توجه. آره دیگر. بله. چیزی معادل اشک از خوف خدا و اشک در محبت خدا. اشک در محبت امام حسین، اشک در محبت خداست. هیچی معادل اینها نیست. هیچ قطرهای پیش خدا احب از این قطره اشک و قطره خون.
اشکش این دور. خونش هم که خونی است که برای شهید ریخته میشود. روایت دارد از ابن عباس: «کنت عند النبی صلی الله علیه و آله و سلم و علی فخذه الأیسر ابن ابراهیم و علی فخذه الأیمن الحسین بن علی». میگوید من رفتم خدمت پیغمبر اکرم. روی ران چپ پیغمبر فرزندشان ابراهیم بود. روی ران راست پیغمبر حسین بن علی. «و هو طارتا یقبل هذا و طارتا یقبل ذا».
یک بار ابراهیم را میبوسیدند. یک بار حسین را میبوسیدند. «إذ هبط جبرائیل بوحی من رب العالمین». جبرائیل آمد از جانب خدای متعال. «فلما سرا عنه»، رفعه رأسه پیغمبر فرمود: «أعطانی جبرائیل من ربی فقال یا محمد اللهم صل علی محمد و آل محمد إن ربک یقرئک السلام». پیغمبر فرمود که جبرائیل آمد پیش من. به من گفت که خدای تو، رب تو به تو سلام میرساند و میگوید: «لستُ أَجمعُهُم»، این دو تا را برات جمع نمیکنم. نمیشود هم ابراهیم هم حسین. «فَفُدِ أحدَهما بِصاحبه».
یکی را برای آن یکی فدا کن. یا ابراهیم یا حسین. کدامش را میخواهی؟ «فنظر النبی إلی ابراهیم فبکی و نظر إلی الحسین فبکی». یک نگاه به ابراهیم کردند، گریه کردند. یک نگاه به اباعبدالله کردند، گریه کردند. حالا عبارت عجیب است. فرمود: «إنّ إبراهيمَ أمتُهُ أمةٌ و ما ماتَ لم يَحزَن عليهِ غیرُهُ».
فرمود ابراهیم مادرش کنیز است. یعنی آن جایگاهی که نسبت به این بچه دارد امالولد مثلاً به قول ما، مادی. ماریه قبطی مادر ابراهیم که اتفاقاً بعداً خدا در نسل ایمانیه قبطیه امام جواد (علیه السلام) را قرار داد که جایگزین ابراهیم هم شد که فرمود: پیغمبر فرمود بهترین کنیزها مادر اوست. که منظور همین ماریه قبط. آن قضیه حدیث افک. ماجرای افک مال ماریه است که به دیگران نسبت میدهند. اتفاقاً همان شخص این تهمت را زده بود به ماریه.
پیغمبر فرمود: ابراهیم مادرش کنیز است. اگر ابراهیم بمیرد فقط من ناراحت میشوم. و «أمّ الحسین فاطمةٌ و أبوه علی بن أبیطالب». ولی حسین مادرش فاطمه است. پدرش هم علی پسر عموی من است. «لحمی و دمی». علی که خون من است، گوشت من است. و «ما ماتَ لم يَحزَن عليهِ غیرُهُ و إذا ماتَ هَزَنَتهُ إبنَتِی». اگر حسین بمیرد دخترم ناراحت میشود. «و هَزَنَتهُ إبنِی»، علی پسر عمو ناراحت میشود. و «هَزَنَتهُ أنا». من هم ناراحت میشوم.
اگر ابراهیم بمیرد فقط من ناراحت میشوم. یا جبرائیل «اُقَبِّضْ إبراهيمَ فَفَدَيتُهُ بِالحُسینِ فَسَدَيْتُهُ». فرمود ابراهیم را فدای حسین کردم. «فَقُبِضَ بعدَ ثلاثٍ». سه روز بعد ابراهیم از دنیا رفت. حالا اینجای روایت: «فکان النبیُّ إذا رأی الحسینَ مقبلا». حالا ان شاء الله شبهای بعد یادم باشد برایتان از کودکی امام حسین ناب عجیبی هست در عشقورزی پیغمبر نسبت به امام حسین که خیلی جایش خالی است. یادم باشد انشاءالله شبهای بعد چند تاشو برایتان میخوانم.
یکیاش همین است. خیلی ناب است. هر وقت پیغمبر میدید که امام حسین دارد میآید «قبل فوه»، او را میبوسید و «زمّه إلی صدره». او را به سینه سفت میچسباند و «رَشَفَ ثنایاه». این ثنایا، دندانها را با زبان مبارکش به این دندانهای اباعبدالله میزد و میفرمود: «فدای تو من فدایته بابی ابراهیم». فدای کسی بشوم که ابراهیمم را فدایش کردم. ابراهیم فدای کودکی حسین کرد. کودکی حسین. حسین کودک. نه حسین امام. نه آن حجتالله. خیلی این داغ، داغ عظیمی است.
برای همین زینب کبری تا صحنه گودال را دید، برگشت گفت: «هذا حُسینٌ یا رسول الله». یا حسینی که ابراهیم را فدایش کردی؟ ابراهیم را فدایش کردی. یک داستان دیگر هم هست. چون وعده کرده بودم امشب بگویم. مقیدم انشاءالله اگر توفیقی باشد هر سالی روضه محرم و صفر یک بار میخوانم. امشب هم میخوانم انشاءالله که توجهی بکنند این دو آقازاده بزرگوار.
خوب متنش یک کمی طولانی است. ولی متن طراوتانگیز دل را جلا میدهد. بخوانیم انشاءالله با همین توسلی پیدا کنیم امشب. مرحوم صدوق هم نقل کرده در امالی از عمران بن اعین: «لما قتل الحسین بن علی علیهم السلام أسر من عسکره غلامان صغیران». وقتی امام حسین را به شهادت رساندند از سپاه امام حسین دو تا کودک را دستگیر کردند. «فأتی بهما عبیدالله بن زیاد». این دو تا را آوردند برای عبیدالله.
«فأمر سجان له». عبیدالله به یکی از این زندانبانها دستور داد. گفتش که: «خذ هذین الغلامین الیک». این دو تا بچه را پیش خودت داشته باش. «فَمن طیّب الطعام فلا تطعمهما». غذای خوب یک وقت به اینها ندهی. «و من البارد فلا تسقهما». آب خنک هم به اینها نده. «و ضیّق علیهما سجنهما». تو زندانم کلی سخت بگیر بهشان.
«و کان الغلامان». حالا دو تا بچه کوچک بیپناه که اینها فرزندان مسلمند. یتیم هم هستند. «والله تَكْرِمُونَ الْمَوْتَ و مکان الغلامان یَصُومَانِ النّهارَ». این دو تا بچه روزها را روزه میگرفتند. «فإذا جَنّهُم اللیلُ أُوتِیا بِقرصَینِ مِن شعیر و کوزٍ مِن الماء القُراح».
وقتی هم که شب میشد دو تا قرص نون جو و یک کوزه آب خوردن برای این دو تا میآورد. «فلما طالَ بالغلامَین المَکثُ حتی سارَ فِی السَّنَةِ». یک سال این دو تا بچه تو زندان بودند. یک سال! آدم بزرگش یک ماه تو این زندان از پا میافتد. یک سال این دو تا بچه تو این زندان بودند. یکیاش برگشت به آن یکی گفت: «یا أخی قَدْ طالَ بنا مَکْثُنا». خیلی اینجا نگهمان داشتند برادر. «و يُوشِكُ أن تَفنَی أعمالُنا و تَبْلَی أبدانُنا». دیگر نزدیک است که ما همینجا بمیریم. بدنمان بپوسد.
یک عبارتی تو مقتل دارد. حیف است این هم نگویم. در مورد شهدای کربلا دارد: «کادوا أن یموتوا عطشانا». انقدر تو این سه روزی که آب را بستند کار سخت شد که نزدیک بود همگی از تشنگی بمیرند. «کادوا أن یموتوا». اینجا بچه گفت: برادر دیگر نزدیک است که ما همینجا بپوسیم. «فإذا جاءَ الشیخُ فَأَعلِمهُ مَکانَنا». این پیرمرد که آمد بهشان بگو ما که هستیم. «و تَقَرَّبْ إلیه بمحمّدٍ صلی الله علیه و آله». پیغمبریم. بگو ما فامیل پیغمبریم.
«لعلهُ فی طعامِنا» یعنی شاید او یکم غذای ما را بهتر کرد. و «یزید» یعنی یکم آب بیشتر بهمان داد. شاید نمیدانند ما که هستیم. اینطوری برخورد میکند. جانم به این دو تا آقازاده. واقعاً از اعماق دل دلم پر میکشد برای حرم طفلان مسلم. انشاءالله به همین نصیبمان بشود دوباره.
«فلما جنّهُم اللیلُ»، شب که شد پیرمرد آمد، دو تا قرص نان جو آورد و یک مقدار معمولی آب. حالا ظاهراً آب گوارایی هم نبوده. این بچه کوچک بهش گفت: «یا شیخُ محمدٌ». پیغمبر را میشناسی؟ پیرمرد گفت: «فکیفَ لا اَعرِفُ محمدَ نبیَ؟» مگر میشود نشناسم؟ پیغمبر من است. گفت: «أفَتَعرِفُ جعفرَ بنَ اَبِیطالب؟» البته اینجا همان نقل جعفر. فرزندان جعفر را دارد. در نقل دیگری فرزندان مسلم را دارد. ممکن هم هست عرض کردم که اینها دو تا جدا بودند، آن دو تا هم جدا.
گفت: جعفر بن ابیطالب را میشناسی؟ جعفر طیار. گفت: مگر میشود نشناسم؟ «فقد أنبت الله له جناحَینِ». خدا دو تا بال به او عطا کرد. «یطیرُ بِهما مَعَ الملائكةِ کیفَ یشاء». پرواز میکند در بهشت. پرسیدند که: «أَفَتَعرِفُ علیَّ بنَ أبِیطالبٍ؟» علی بن ابیطالب را هم میشناسی؟
گفت: «و کیفَ لا اَعرِفُ علیَّ و هو ابنُ عَمِّ النبیّ و أخو أبِی؟» برای چی نشناسم؟ پسر عموی پیغمبر بوده، برادر پیغمبر بوده. میگوید: گفتش که: «یا شیخُ فَنحنُ مِن عِترَةِ نبیّکَ و نحنُ مِن ولدِ مسلمِ بنِ عقیلِ بنِ ابیطالبٍ». جزء خاندان پیغمبریم. ما بچههای مسلمیم. «بِیدِکَ عِصَرَنا». ما اسیریم در دست تو.
«نَسأَلُکَ» حالا درخواست این بچهها عجیب است. «نسألکَ مِن طیّبِ الطعامِ فَلا تُطعِمْنا». یکم غذای خوب ازت میخواهم. یکم غذایمان را بهتر کن. داریم میمیریم از این غذا. و «من باردِ شرابِ فَلا و قد ضیّقتَ علینا سِجْنَنا». خیلی این زندان به ما تنگ است و سخت است. آب ازت میخواهیم. «فَنَکَبَ الشیخُ عَلی أقدامِهما». اینجا پیرمرد افتاد روی پای این دو تا. «یُقَبِّلُهُما». پای این دو تا را بوسید.
گفت: «نَفسی لنفسِکُما الفدا». جانم فدای شما دو تا. این پیرمرد هم حالا داستانی دارد. با این داستان هم با این پیرمرد عجایبی و «وجهُی لوجهِکُما الوِقا». آبروی من سپر آبروی شما. صورتم سپر صورت شما. «یا عِترَةَ نبیِ الله المصطفَی». خانواده پیغمبر. «هذا بابُ السِجنِ بَینَ یَدَیکُما مَفتوحٌ». این در زندان را باز کردم برایتان. هر جا میخواهید فرار کنید. بروید آزاد.
شب که شد «أعطاهما بِقَرصَینِ مِن شعیر و کوزٍ مِن الماء القراح و وقفهما علی الطریق». شب شد. یک سر جاده، سر راه بهشان گفت: «سِیرَا یا حَبیبَیَّ اللیلَ». امشب را عزیزان دلم سیر کنید. «و كُونا بالنّهارَ». روزها کمین کنید. مخفی بشوید تا خدا فرجی و مخرجی برایتان حاصل کند. این دو تا بچه هم همین کار را کردند.
شب که شد «انتَهَوا إلی عَجوزٍ». اینها حرکت کردند. رفتند. شب شد. رسیدند به یک پیرزنی جلوی در یک خانه. شروع کردند گفتن که: «یا عجوزُ إِنَّا غُلامَانِ صغیرانِ غَریبانِ». ما دو تا بچه کوچیکیم. غریبیم. «لا نَهتدی الطریقَ». راه را بلد نیستیم. «و هذا لیلٌ قد جَنّنَا». شب شده نمیتوانیم تشخیص بدهیم. «أَتَأذِنِينَ لَنَا أن نَبِيتَ لَیْلَتَنَا هَذِهِ فِي بَیْتِکِ؟» میشود امشب از ما پذیرایی کنی؟ با مهمانات باشیم؟ «فإذا أصبحنا لَزِمْنَا الطَّرِیقَ». دیگر شب است نمیتوانیم راه پیدا کنیم. شبها در خانه تو بمانیم. صبح که شد میزنیم به جاده.
آن پیرزن گفت: «فمن أنتما یا حبیبیَّ؟» عزیزای دلم کی هستین شما دو تا؟ «فما شممتُ رَائحَةً مِن رَائِحَتِکُما». تا حالا من از بچهای تو این سن و سال شما بویی مثل شماها به مشامم نرسیده. خیلی بوی متفاوتی. خیلی جمال دلربا، چهره ملکوتی و بوی خوشی دارید. کی هستین شما دو تا؟ اینها گفتند: «یا عجوزُ نحنُ مِن عِترَةِ نبیّکَ». ما خانواده پیغمبریم. «هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عبیدِاللهِ بنِ زیادٍ مِنَ القَتْلِ». از زندان عبیدالله فرار کردیم که نکشد ما را.
این پیرزن گفت: «یا حبیبیَّ إِنَّ لی خَتَناً». عزیزای دلم من یک دامادی دارم. این تبهکار، آدم کثیف و پستی است. «قد شهدَ واقعةَ عبیدِاللهِ بنِ زیادٍ». کربلا هم تو سپاه عبیدالله بوده. «اَتَخافُ أن یُصیبَكما هَهُنا فَیَقتلُکُما؟» میترسم اینجا دستش به شما برسد و بکشد شما را.
دچار اینها شدند. گفتند: «سَوَادِ لَيْلَتِنَا هَذِهِ فإذا أصبحنا لَزِمْنَا الطَّرِیقَ». ما در پیرزن تاریک است برویم گم میشویم. نمیتوانیم جایی را ببینیم. نمیفهمیم مسیر را. فقط شب. آفتاب کمی. اذان که شد، نماز که شد، روشن که شد میرویم. نترس. نمیمانیم.
این پیرزن هم گفت: «سآتیکما بِطعامٍ». باشه. من برایتان غذا میآورم. بعد برای اینها غذا آورد و خوردند و آب آورد و نوشیدند و «فلما ولج الفراش». خیلی تعبیر عجیبی دارد. روضه عجیبی است روضه این دو تا بچه. شب شد. غذایشان را خوردند. رفتند تو بستر بخوابند. «قال الصغیرُ للکبیرِ»: داداش کوچیکه به داداش بزرگه گفت: «یا أخي إنّي أرجو أن نكون قد آمَنّا ليلتَنا هذه».
فکر میکنم امشب در امان بمانیم برادر. امیدوارم که امشب را در امان باشیم. «فَتعالَ حتَّی اَوانِقَ». بیا بغلم بغلت کنم. «و تُوانِقَنی». تو هم من را در آغوش بگیر. «و أشِمَّ رائحتَکَ و تَشَمَّ رائحَتي». من بوی تن تو احساس کنم. تو هم بوی تن من را احساس میکنی. بیا تو بغل هم باشیم. چقدر به هم علاقهمند بودند این دو تا برادر. «قَبلَ أن يُفَرّقَ الموتُ بَینَنا». تا قبل اینکه بمیریم. یک امشب است و معلوم نیست فردا اوضاعمان چطور بشود. امشب را بیا محکم همدیگر را بغل کنیم. «فَفَعَلَ الغُلامانِ ذلکَ و إعتَنَقَا و نامَا». همدیگر را بغل کردند. تو بغل همدیگر خوابیدند. جانم به این دو تا آقازاده.
«فَلَمّا کانَ في بَعضِ اللّیلِ أَقبَلَ خَتَنُ العَجوزِ الفاسِقُ». نصف شب این داماد پلید این پیرزن آمد. «حتی قَرَعَ البابَ قَرعاً خَفیفاً». در را خفیفی زد. پیرزن گفت: «من هذا؟» کیست؟ گفت: من فلانم. گفت: این وقت ساعت برای چی آمدی؟ الان که وقت آمدن اینجا نیست. «وَیْحَكِ افتَحِي الْبَابَ قَبْلَ أَنْ یَتِیرَ عَقْلِی». پیرزن! در را وا کن تا عقل از سرم نپریده. «وَطَنِّ شَقَّ مَرَارَتِي فِی جَوْفِی». تا وقتی که این جیگرم تو سینهام پاره پاره نشده. در را وا کن که بلای سختی گرفتار شدم. «قَدْ نَزَلَ الْبَلَاءُ بِي». خیلی گرفتاری بزرگی سرم آمده.
پیرزن گفتش که: «مِن أَینَ؟» چیست؟ چه کار داری امشب اینجا؟ او هم برگشت گفت: «هَرَبَ غُلامَانِ صغیرانِ مِن عَسْکَرِ عبیداللهِ بنِ زیادٍ». دو تا بچه کوچک از سپاه عبیدالله فرار کردند و از زندان عبیدالله. «فَنَادی الأَمِیرُ فِی عَسْكَرِهِ». امیرم تو سپاه اعلام کرده. «مَنْ جَاءَ بِرَأْسِ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فَلَهُ أَلْفُ دِرْهَمٍ». هر کی سر یکیشان را بیاورد صد هزار درهم میگیرد. «وَمَنْ جَاءَ بِرَأْسِهِمَا فَلَهُ أَلْفَا دِرْهَمٍ».
دو هزار درهم میگیرد. من هم خسته شدم بس که اینور و آنور گشتم اینها را پیدا نکردم. وا کن در را. پیرزن برگشت بهش داماد من: «یا خَتَنِی اَتَقِ اللهَ». بترس از اینکه با پیغمبر درگیر بشوی. او هم برگشت گفتش: «وَیْحَکِ إنَّ الدنیا حِرصٌ عَلَیْها». ول کن این حرفها را. دنیا را باید با حرص بروی دنبالش. بدون حرص نمیشود. به دنیا زحمت بکشی برای دنیا، برای پول جون بکنی برای پول درآوردن. پول زحمت دارد. ول کن این حرفها را.
میگوید که پیرزن گفت: «مَا تَصْنَعُ بِالدُّنْیَا و لَیسَ مَعَهَا». آخر به دنیا چه کار داری؟ دنیا که آخرت باهاش نباشد میخواهی چه کار؟ «فَقَالَتْ: أَرَاکِ تُحَامِینَ عَنْهُمَا». احساس میکنم داری از این دو تا حمایت میکنی. چت است؟ «کأنهما عِندَکِ مِن طَلَبِ الْأَمِیرِ شَیءٌ؟» نکنه پیش تو این دو تا هستند. «فَقُمْی فَإِنَّ الْأَمِیرَ یَدْعُوکِ». پاشو ببینم امیر باهات کار دارد.
پیرزن برگشت گفت: «ما یَصنَعُ الأَمِیرُ بِی و إِنَّمَا أَنَا عَجُوزٌ فی هذِهِ الْبَریّةَ». من تو این بیابون پیرزن پاشو ببینم من کار دارم. با من در جستجویم دارم میگردم پیدا کنم. «افتحی لی الْبَابَ حتّی اَستَریحَ وَ اَستَفِيئَ». در را وا کن میخواهم استراحت کنم. «فإذا أصبحْتُ بَکَّرتُ فِي طَریقٍ فَاخْرُجُ فِي طَلَبِهِمَا». امشب بخوابم. صبح پا میشوم. میروم تو این جادهها میگردم. بچهها را پیدا کنم.
پیرزن در را باز کرد. غذا آورد. آب آورد برای دامادش. خورد این لعین نامفهوم خورد و نصف شب که شد: «سَمِعَ قتِیلَ الغلامَینِ فِي جَوفِ البَیتِ». این داماد صدای خورخور این دو تا بچه را نصف شب شنید. یک صدای خورخوری دارد میآید. یک صدای خرخر و سر و صدا و یک صدایی که مشخص است کسی اینجاست. «فأقبلَ یهیجُ كإهیجِ البعیرِ الهائجِ». مثل شتر هیجانزدهای که میرود سمت یک چیزی، حمله کرد سمت این دو تا بچه و «یُخَوِّرُ کَما یُخَوِّرُ الثَّوْرُ». صدای گاو موقعی که عصبانی میشوم، همچین صدا از خود در آورد.
«و یَلمِسُ بِکَفِّهِ جِدارَ البَیتِ». با کف دستش روی این دیوارهای خانه هی میزد. میچرخید. «حتّی وَقَعَ کَفُّه عَلَى کَتِفِ الغُلامِ الصّغیرِ». دستش خورد به پهلوی آن بچه کوچیکه. گفت: «مَن هذا؟» گفت: «أَمّا أَنَا فصاحِبُ المَنزِلِ». بچه گفت تو کی هستی؟ داماده گفت من صاحبخانهام. «فَمَن أنتما؟» شما دو تا کی هستین؟ این بچه کوچک «يُحَرِّکُ الکَبیرَ». خیلی عبارت عجیبی است.
میگویند داداش کوچیکه، داداش بزرگه را تکان داد. گفت: «قُمْ يا حَبيبِي». عزیز دلم پاشو. «فَفَوْرَاً وقعْنَا فِیمَا کُنّا نَخافُهُ وَ قَدْ اَتَانَا». گفتم امشب کارمان تمام میشود. آنی که ازش میترسیدیم سرمان آمد. داداش بلند شو.
پرسید: «مَن أنتما؟» شما دو تا کی هستین؟ گفت: «یا شیخُ إنْ نحنُ صدّقناکَ فَلَنَا الْأَمَانُ؟» اگر بهت راست بگوییم، بهمان امان میدهی؟ گفت بله. گفتند: «أَمَانَ اللهِ وَ أَمَانَ الرَّسُولِ». و «ذِمَّةَ اللهِ وَ ذِمَّةَ الرَّسُولِ». از آن امان خدا و پیغمبر، خدا و پیغمبر میدهی؟ گفت بله.
گفتند که: «و محمدُ بنُ عبداللهِ علی ذلکَ مِنَ الشَّاهِدِینَ». ما پیغمبر را شاهد میگیریم بر این امانی که تو میدهی. قبول است؟ بله. گفتند: «و اللهُ عَلی ما نقولُ وکیلٌ و شهیدٌ». خدا را شاهد میگیریم بر این امانی که میدهی. گفت باشه. میدهم.
گفتند: «یا شیخُ فَنحنُ مِن عِترَةِ نبیّکَ». ما خانواده پیغمبریم. «هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عبیدِاللهِ بنِ زیادٍ». از زندان عبیدالله فرار کردیم.
او هم گفت: «مِنَ الموتِ هَرَبْتُما وَ اِلَی الموتِ وَقَعْتُما». از مرگ گریختید ولی تو دام مرگ هم افتادید. «الحَمدُ للهِ الَّذِی أَظْفَرَنِی بِکُما». شکر آن خدایی که من را به شما دسترسی داد. تو چنگم انداخت شما دو تا را. خیلی عجیب است. «فَقَامَ اِلَی الْغُلَامَینِ فَشَدَّ أَکْتَافَهُما». پا شد کتف این دو تا بچه را سفت بست. ناروتو بند کرد.
بعدش «فَباتَ الغُلامَانِ لَیلَتَهُما مَکْتُفَینِ». این دو تا بچه آن شب را تا صبح با کتف بسته سر کردند. «فَلَمَّا طَلَعَ الْفَجْرُ وَ تَلَأْلَأَ عَمُودُ الصُّبْحِ». صبح، آفتاب صبح که زد، اذان صبح که شد. «دعا غُلاماً لَهُ أَسوَدَ». این نامرد یک غلام سیاهی داشت. صدا کرد که بهش میگفتند: «لی». به او گفتش که: «خُذْ هَذَینِ الغُلامَینِ». این دو تا بچه را برمیداری میبری. «فَتَلَّقَ بِهِما إلی شاطِئِ الفُراتِ». میبری لب رودخانه فرات. «وَ اِضْرِبْ عُنُقَیهِما». گردن این دو تا را میزنی. سر این دو تا را برمیداری برای من میآوری.
«لِأَنِّی لا اَطِيقُ أَنْ أُسَلِّمَهُمَا إلی عبیداللهِ بنِ زیادٍ». ببرم برای عبیدالله. «و آخُذُ جائزَةَ الْأَلْفَي دِرْهَمٍ». دو هزار درهم جایزه میخواهم بگیرم. این غلام سیاه شمشیرش را برداشت جلوی این دو تا بچه راه افتاد. «فَما سَارَ إِلا قَلِیلَاً دَقَّ عَلَيْهِ الْغُلَامُ الصَّغِیرُ». یکم کوچولو که رفتند جلو. یکی از این دو تا بچه گفت: «یا أَسوَدُ». خیلی تعابیر عجیبی است ای غلام سیاه.
یکی از این دو تا بچه به این غلام سیاه گفت: ای غلام سیاه، «مَا أَشْبَهَ سَوَادَکَ بِسَوَادِ بلالٍ مؤذِّنِ رسولِ اللهِ». چقدر تو شبیه بلال موذن رسولالهی که آن هم مثل تو سیاه بود. «اِنَّ مَوْلای». آن هم گفت: «اِنَّ مَوْلای قد أمَرَنی بِقَتْلِکُما». مولای من دستور داده شما دو تا را بکشم. «مَنْ اَنْتُما؟» شما دو تا کی هستین؟ گفتند: «یا أَسْوَدُ نحنُ مِن عِترَةِ نبیِّکَ». خاندان پیغمبر توییم. «هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عبیداللهِ بنِ زیادٍ مِنَ القَتْلِ». از زندان عبیدالله گریختیم. «وَ قَدْ آوَتْنَا عَجوزُکَ هَذِهِ».
این پیرزن، صاحب خانه شما امشب به ما جا داد. از زندان عبیدالله گریختیم. «وَ یُرِیدُ مَوْلَانَا قَتْلَنَا». این آقا که ثابتت مانده میخواهد ما را بکشد. «فَنَکَبَ الأَسْوَدُ عَلَی أقدامِهما». این غلام سیاه خودش را انداخت روی پای این دو تا بچه. «یُقَبِّلُهُما». هی بوسید. گفت: «نَفسی لِنَفسِکُما الفِداءُ». و «وَجهی لِوَجهِکُما الوِقا». یا عترت نبیالله المصطفی. «واللهِ لا یَکونُ محمدٌ خَصمی فِي الْقِیامَةِ». جانم فداتون. من نمیگذارم روز قیامت جد شما پیغمبر دشمن من باشد. یقه من را بگیرد.
«ثمَّ أدْفَأَ بِهِ سَیفَهُ مِنْ یدیهِ مَنْ ناحیهِ». البته خب جد اینها پیغمبر به یک معنا میشود. به یک معنا نمیشود. اینها فرزندان مسلمند و مسلم هم داماد امیرالمؤمنین بوده. حالا باید دید که اینها از طریق مادر فرزندان امیرالمؤمنین میشوند یا نمیشوند؟ چون احتمالش هم هست که اینها از طریق مادر رقیه همسر مسلم دختر امیرالمؤمنین بوده. اگر از نوع فرزندان رقیه باشند، از مادر فرزند امیرالمؤمنین میشوند که خب امیرالمؤمنین هم نفس رسولالله است. اگر نه باز دوباره بنیهاشم هم به هر حال خانواده پیغمبر.
«ثمَّ أدْفَأَ بِهِ سَیفَهُ مِنْ یدیهِ مَنْ ناحیهِ». دوید. شمشیر را پرت کرد یک طرف این غلام سیاه. و عجیب است ها. اینها چیزهای عجیب است که تو این قضیه. «و طَرَحَ نفسَهُ فِي الْفُراتِ». این غلام سیاه خودش را پرت کرد تو فرات. «وَ عَبَرَ إلی الجانبِ الآخَرَ». از آنور فرات آمد بیرون. «فَصاحَ بِهِ مَولاهُ»: صاحبش صدا زد: «یا غلامُ، عَصَیْتَنی!» از چنگ من گریختی؟
او هم گفت: «یا مولایَ انما اَطّعتُکَ ما دُمتَ لا تَعصِ اللهَ». تا وقتی که گناه نمیکردم مطیع تو بودم. «فإذا أنتَ عَصَيتَ اللهَ فَإِنِّي مِنْكَ بريءٌ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ». بخواهی معصیت خدا کنی، تو دنیا و آخرت ازت بیزارم. «فَأَمَرَ ابنَهُ». این داماد پلید پسر خودش را صدا زد. گفت: «یا بُنیَّ إنَّما اَجمَعُ الدُّنیا حَلَالَهَا». خیلی این عبارتها توش تذکر است. حالا به عنوان روضه داری میخوانیم ولی اینها نصیحت، موعظه است. درس است.
خیلی عجایبی توش است. برگشت به پسرش گفت: «إنَّما اَجمَعُ الدُّنیا حَلَالَهَا وَ حَرَامَهَا لَكَ». من یک عمر حلال و حرام دنیا را برای تو جمع کردم. «وَ الدُّنیا حِرصًا عَلَیهَا». دنیا را باید برایش حرص زد. «فَخُذْ هَذَینِ الْغُلامَینِ إِلَیْکَ». اینها را تو بردار ببر. ببر کنار فرات. گردنشان را بزن. سرشان را بردار بیار. ببرم به عبیدالله بدهم. دو هزار درهم جایزه بگیرم.
این بچه شمشیر را برداشت جلوی این دو تا راه افتاد. یکم رفتند جلو. یکی از این دو تا بچه دوباره به این رو کرد. گفت: ای جوان! از جوانیات نمیترسی که بخواهی جهنم بروی؟ آن گفت: مگر شما کی هستین؟ گفت: ما عترت پیغمبریم. پدرت میخواهد ما را بکشد. این بچه هم دوباره افتاد به پای این دو تا. بوسید و همان حرفهایی که آن غلام سیاه زده بود را زد و این هم شمشیرش را پرت کرد و خودش را انداخت تو فرات و عبور کرد و رفت.
پدرش فریاد زد: «یا بَنِيَّ عَصَیتَنی!» نافرمانی کردی؟ من خدا را اطاعت بکنم و تو را معصیت بکنم؟ بیشتر دوست دارم که تو را اطاعت کنم و معصیت خدا بکنم. این پیرمرد داماد کثیف و پلید هم برگشت گفت: «لا یلی قتلکُما أحدٌ غیرِی». مثل اینکه قرار نیست کسی جز خودم سر از تنتان جدا کند. شمشیر را برداشت. جلوتر راه افتاد. رسید کنار فرات. «فَسَلَّ السَّیْفَ مِنْ جَفْنِهِ». شمشیر را از غلافش درآورد. خیلی این تعابیر عجیب است.
اینجا خوب دل بدهید. عبارات را میخواهم از رو بخوانم. اینها را مرحوم صدوق نقل کرده: «فلما نَظَرَ الغُلامَانِ إلی السَّیْفِ المَسْلُولِ». تا این دو تا بچه چشمشان افتاد به این شمشیر تیز. «اقْرَوْرَقَتْ أَعْیُنُهُمَا». اشک تو چشمهایشان جمع شد. «وَ قَالَا لَهُ». خیلی عجیب است. برگشتند و برگشتند به این نامرد گفتند: «یا شیخُ بِعْنَا لِبَیعٍ بِرَخْصٍ». ما را ببر ببر بازار ارزان هم بفروش. «وَ لا تُطِلْ أَنْ يَكُونَ محمّدٌ خصمَکَ فِي الْقِیامَةِ». خدا نگذارد روز قیامت پیغمبر یقهات را بگیرد.
گفت: «لَکِنَّ اَقتُلَکُمَا و أذهبُ برأسِکما إلَی عبدِاللهِ بنِ زیادٍ». نه، میکشمتان. سرتان را میبرم برای عبیدالله. «و آخذُ جائزَةَ الْأَلْفَي دِرْهَمٍ». و جایزه دو هزار درهم را میگیرم. اینها گفتند: «یا شیخُ أما تَحفَظُ قَرَابَتَنَا مِنْ رَسُولِ اللهِ؟» به این فکر نمیکنی که ما فامیل پیغمبریم؟ گفت: «ما لَکما قَرابَةٌ مِنْ رَسُولِ اللهِ». شما نسبتی با پیغمبر ندارید.
گفتند: «یا شیخُ فأتِنا بِنا إلَی عبیداللهِ بنِ زیادٍ حتی یَحکُمُ فینا أمرَهُ». بابا خودمان را ببر تحویل عبیدالله بده. بگذار خودش حکم کند. گفت: «ما إلَی ذلکَ سَبیلٌ»، «إلا اَتقرب إلیه بِدَمِکُما». من میخواهم با خونتان بگو نزدیک بشوم بهش. گفتند: «یا شیخُ أما تَرحَمُ صِغَرَ سِنِّنا؟» این سن و سال کممان را رحم نمیکنی؟ او هم گفت: «ما جَعَلَ اللهُ لَکما فِي قَلبی مِنَ الرَّحْمَةِ شَیئاً». خدا هیچ رحمتی در دل من قرار نداده.
اینها گفتند: اگر اینطور است، «إذا کانَ و لابُدَّ فَدَعْنا نُصَلِّ رَکعاتٍ». لااقل چند رکعت نماز بخوانیم. گفت: بخوانید. هر چه میخواهید. مگر نماز به درد شماها میخورد؟ بخوانید. «فَصَلَّی الغُلامانِ أَربَعَ رَکَعاتٍ». چهار رکعت نماز خواندند. دو تا بچه. بعد «رَفَعَا أَطُرَّفَهُما اِلَی السَّمَاءِ». سرشان را آوردند به سمت آسمان. صدا زدند: «یا یا حلیمُ یا أَحْکَمَ الْحاکِمِینَ احْكُمْ بَینَنا وَ بَینَهُ بالحقِّ». بین ما و او به حق حکم کن.
«فَقَامَ إلی الْأکبَرِ فَضَرَبَ عَرُوقَهُ». پا شد رفت سراغ بچه بزرگتر. گردن او را زد و «أَخَذَ بِرَأسِهِ و وَضَعَهُ فِي المخْلَاةِ». سر بچه را جدا کرد. گذاشت توی توبره. «وَ أَقبَلَ الغُلامُ». خیلی اینجا عبارت عجیب است. «وَ أقْبَلَ الْغُلَامُ الصَّغِیرُ یَتَمرّغُ فی دَمِ أَخیهِ». داداش کوچیکه خودش را غلطاند در خون برادر بزرگتر.
اینها لابد کربلا را دیده بودند. دیده بودند امام حسین خون علی اصغر به سر و صورت میمالد. این بچه هی خودش را تو خون برادر غلتاند. گفت: «حَتَّی اَلقی رَسولَ اللهِ وَ اَنَا مُخْتَضِبٌ بِدَمِ أَخِی». میخواهم در حالی پیغمبر را ملاقات کنم که خودم را با خون برادرم رنگآمیزی کردم. نامرد پلید بهش گفت: «لا تَجْزَعْ عَلَى أَخِيكَ». وا نایسا. غصه نخور. الان به داداشت ملحق میکنم.
«ثمَّ قامَ إلی الغُلامِ الصَّغیرِ». پا شد رفت سراغ بچه کوچیک. «فَضَرَبَ عُنُقَهُ». گردن او را هم زد. «وَ أَخَذَ رَأسَهُ وَ وَضَعَهُ فِي المخْلاَةِ». سر این بچه را انداخت توی توبرهای و «رَمَی ببدَنَیهِمَا فِی الماءِ». این بدن بیسر و خونآلود اینها را هم پرت کرد تو آب. و هنوز داشت خون فواره میکرد از بدن این دو تا بچه که اینها را انداخت توی آب و «مْرَّ حتی أتی بهما عبیداللهِ بنِ زیادٍ». که حالا ادامش هم عبارت عجیبی است.
درسآموز. حالا در واقع آن بخش اصلی این روضه و مصیبت تمام شد. ولی آن نکته عبرت ماجرا ادامش است. کل این شبها خیلی از این قضایا رخ میداد. عرض میکردم. خیلی عجیب است این آدمیزادی که ذیحسرت نیست، به ظواهر دلخوش میکند. چه بلاهایی سر خودش میآورد. برداشت این را برد پیش عبیدالله. عبیدالله روی صندلی نشسته بود. دیگر بعضی جاهایش هم خودتان. من گریز نمیزنم. خودتان منتقل میشوید. و «بِيَدِهِ قَضِیبٌ مِنْ خَیزَرٍ». چوب خیزران در دستش بود. دو تا سر را گذاشت روبرویش.
وقتی نگاه کرد. عبیدالله از جا بلند شد نشست. باز بلند شد نشست. سه بار بلند شد نشست. گفت: «الْوَیْلُ لَكَ أَینَ ظَفِرْتَ؟» بیچاره! کجا پیدا کردی این را؟ این دو تا را؟ گفت که نام: «مُهَيِّمٌ عَجوزٌ نَبِیٌّ». مهمان پیرزنی بودند. پیرزن ما بودند. گفت که: «فَمَا عَرَفْتَ لَهُما حَقَّ الضّیَافَةِ؟» حق مهمانی را ادا نکرد که اینها مهمان بودند؟ گفت: بهت چی گفتم وقتی که دستگیرشان کردی؟ گفت: گفتند: «یا شیخُ اذهبْ بنا إلَی السّوقِ». دیگر عبارتهایش را خواندم.
به او گفت: به من گفتند که ما را ببر بازار. پولش را بگیر. ما را به عنوان برده بفروش. کاری نکن روز قیامت جد ما پیغمبر دشمنت باشد. عبیدالله گفت: تو چی جواب دادی؟ گفتم نه، من میخواهم سرتان را برای عبیدالله ببرم. گفت: خب باز چی گفتند؟ گفت: گفتند که ما را خودمان را ببر پیش عبیدالله حکم کند. گفت: تو چی گفتی؟ گفتم: نه، من با خونتان میخواهم نزدیک بشوم به عبیدالله.
گفت که: «أَفَلَا جِئْتَنی بِهِمَا حِين فكنتُ أَضْعَفُ لَکَ الْجائِزَةَ؟» چرا بچهها را زنده نیاوردی؟ من بهت جایزه بیشتر میدادم. اگر اینها را زنده میآوردی بهت چهار هزار درهم میدادم. چرا این کار را نکردی؟ گفت: من میخواستم با خون اینها به تو نزدیک بشوم. همان که به فرعون میخواستند نزدیک میشدند. گفت: دیگر بهت چی گفتند؟ گفتند: قرابت ما را از پیغمبر حفظ کن. به خاطر پیغمبر ما را نکش. چی گفتی؟ گفتم: شما با پیغمبر نسبتی ندارد.
دیگر چی گفتند؟ گفتند: به کودکیمان رحم کن. چی گفتی؟ گفتم: رحمتی تو دلم نیست. دیگر چی گفتند؟ گفتند: بگذار نماز بخوانیم. اجازه دادم. نماز خواندند. تو نماز چی گفتند؟ گفتند که: «یا أحکمَ الحاکِمینَ احْکُمْ بَینَنا وَ بَینَهُ بالحقِّ». ای احکمالحاکمین! بین ما و او حکم به حق کن.
عبیدالله گفت که: «فَإِنَّ أَحْكَمَ الْحَاکِمِینَ قَدْ حَکَمَ بَینَکُمُ الْیَوْمَ». آره، احکمالحاکمین الان برایشان حکم میکند. «لِمَنِ الْفَاسِقُ؟» آدم فاسق بیرحم جنایتکار که را دارد اینجا؟ گفتند که: «مَنْ تَدْفَعُ إلیهِ رَجُلًا مِن أهلِ الشامِ؟» این فاسق در واقع این است، در واقع برگشت گفت: کی میآید کار این فاسق را بسازد؟ یعنی کی میآید گردن این پلیدی که این بچهها را کشت بزند؟
یکی از اهل شام بلند شد. گفتش که: «أنا لَهُ». من میآیم. او هم بهش گفت. خیلی عجیب است. گفت: «فَتَلَّقَ بِهِ إلى المَوْضِعِ الَّذِی قُتِلَ فیهِ الغُلامَینِ». میبری همان جایی که سر دو تا بچه را زده. «فَاضْرِبْ عُنُقَهُ». همانجا گردنش را میزنی. «وَ لَا تَتْرُكْ أَنْ يَخْتَلِطَ دَمُهُ بِدَمِهِمَا». نگذاری خون این با آن دو تا قاطی بشود. «وَ اِعْجَلْ بِرَأسِهِ». زود هم سرش را بردار بیار.
این هم پا شد رفت و این را برد و سر او را برداشت آورد. «فَنَصَبَهُ عَلَی قَنَاةٍ». به یک نیزهای زدند سر این پلید را. «فَجَعَلَ الصِّبْیانُ یَرْمُونَهُ بِالنَّبْلِ وَ الْحِجَارَةِ». گذاشتم بچهها با این سر بازی میکردند. تیر پرت میکردند. سیبل کردند. بازی میکردند. «وَ هُم یَقولونَ مَهِّم». میگفتند: «هَذَا قاتِلُ ذُرِّیَةَ رسولِ اللهِ». این کسی است که ذریه پیغمبر را کشت.
خوب امشب طولانی شد روضهمان و بیانمان. یک گریز بزنم، عرض من تمام شود. خیلی گریزها میشود زد اینجا. یک گوشه اش را بگویم. خیلی حرفها لابلای اینها به هر حال دیدید چقدر حرف. این بچه کوچک برادر کوچک به برادر بزرگ گفت: امشب من را در آغوش بگیر و میترسم که آخرین باری باشد که ما کنار هم هستیم. امشبی که در امانیم را بیا در آغوش همدیگر باشیم.
این دو تا برادر، دو تا برادر کوچک اینطور با این رابطه عاطفی. همین توجه به همین نکته بس است برای اینکه آدم به این فکر کند که چه کشید زینب در این ایام. این برادر کوچک خودش را غلتاند در خون برادر. راحت شد. به برادر بزرگ ملحق شد. چه بگوید زینب که منزل به منزل رفت. هر جا که رسید. نگاه کردی سریع به نیزه بلندم در برابر زینب.
خدا کند که نباشد سر برادر زینب. علی لعنتالله علیالقومالظالمین. «وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ».
خدایا به آبروی اباعبدالله، به حق مظلومیت این دو طفل مظلوم، فرزندان حضرت مسلم، در فرج آقامان امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق ذویالارحام، ملتمسین دعا را از سایه و از سفره با برکت طفلان مسلم متنعم بفرما. شب اول قبر طفلان مسلم به فریادمان برسان. شر ظالمین به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت اگر قابل نیستند نیست و نابود بفرمایید. آمریکا و اسرائیل جنایتکار نیست و نابود بفرما. رهبر را حفظ و نصرت عنایت بفرما. گرفتاریهای دنیوی و اخروی از این ملت و مملکت دور و دفع بفرما. هر چه گفتی و صلاح ما بود، هر چه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بمحمد و آله الطاهرین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه نوزدهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیستم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و یکم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و نهم
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...