این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
*هشدار قرآن درباره ترک نصرت دین و عواقب آن در سوره توبه.
*روضه: داغ امام سجاد علیه السلام از ناتوانی در یاری پدر؛ داغی فراتر از داغ شهادت...[56:50]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی آل محمد، اولیا الله، الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهو.
دیشب به روایتی از وجود نازنین امام سجاد علیه السلام رسیدیم. امشب شب شهادت ایشان است. روایت مفصلی بود؛ جناب ابوخالد کابلی از امام سؤال کردند که اطاعت چه کسانی واجب است؟ محبت چه کسانی واجب است و باید از چه کسانی تبعیت کرد؟ امام توصیفی کردند و اهل بیت را معرفی کردند تا به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، که خب یک گزارشی هم دادند از تولد امام زمان و وقایعی که رخ میدهد.
ابوخالد سؤال میکند که آقا آنجا چه میشود؟ اول اینکه این رخ میدهد؟ بله، این در آن صحیفهای که پیش ماست، که در آن صحیفه مصیبتهایی که بر پیغمبر و اهل بیتش وارد میشود، نوشته شده است، آنجا مکتوب است. بعد میپرسد که: «ثم یکون ماذا؟» بعدش چی میشود؟ بعد از این مظلومیت امام زمان چه میشود؟ ایشان میفرمایند که غیبت ولی خدا طول میکشد، امتداد پیدا میکند. بعد این جمله که دیشب عرض کردم و دوباره امشب آن را مرور کنیم، میفرمایند که: «یا اَباخالد، اِنَّ اهلَ زمان غیبتهِ...» کسانی که اهل زمان غیبت امام زمان هستند و قائل به امامت او هستند و منتظر ظهور او هستند، «افضلُ من اهلِ کلِ زمان» از اهل همۀ زمانها بهترند. بهترین مردمان طول تاریخ کسانیاند که در زمان غیبت امام زمان قائل به امامت ایشان باشند و منتظر ظهور حضرت باشند. چرا؟ «لأن اللهَ تبارکَ و تعالی اعطاهم من العقول و الافهام والمعرفة...» خدا به اینها عقلهایی داده، فهمهایی داده و معرفتی داده، «که سازَت به الغیبة عندهم به منزلة المشاهدة». پس امام سجاد علیه السلام فرمودند که بهترین مردمان تمام زمانها، آن کسانیاند که در زمان غیبت امام زمان، معرفت و محبت و ولایت دارند. آنهایی که پای امامت امام زمان میایستند در زمان غیبت، بهترینهای طول تاریخاند. چرا؟ به خاطر اینکه اینها عقلهایی دارند. سه تا چیز را حضرت اشاره فرمود: عقول، افهام، معرفت. عقل و فهم و معرفت، اینها عقل و فهم و معرفتی دارند که غیبت امام زمان پیش اینها «سارت بهی به واسطه همین، به واسطه این عقل و فهم و معرفت» غیبت امام زمان پیش اینها مثل مشاهدۀ حضرت میماند. خیلی فرقی برایشان نمیکند، غیبت و ظهور امام زمان، از این جهت. نه اینکه هیچ تفاوتی ندارد و نیازی ندارد، نه. اینها امام را ندیده قبول کردهاند، پای امام ایستادهاند، خودشان را فدا میکنند. یک جوری هم خودشان را فدا میکنند که آنهایی که دیده بودند هم آن قدر فدایی نبودند. آنهایی که دیده بودند این طور اعتقاد نداشتند. اینها به چی ایمان آوردند؟ همان تعبیری که پیغمبر فرمود: «آمنوا به سَوادٍ علی بیاض» سیاهی را در سفیدی ایمان میآورند، در متن کتاب، در کاغذ. آن هم کتابی که از هزار و خردهای سال پیش به اینها رسیده، به اینها ایمان میآورند. به خاطر چی؟ به خاطر اینکه عقل اینها رفته بالا.
خب، این آقا معناش چیست؟ معنایش این است که عقل که میرود بالا، یعنی هی از آن معجزات فعلی فاصله میگیرد، از آن معجزات حسی فاصله میگیرد. به تعبیری، خواجه نصیرالدین طوسی یک دسته بندی میکند: معجزات فعلی و معجزات قولی. یک نکتهای دارد. حالا، خیلی نمیخواهم اینجا به آن بپردازم. مطلب مفصلی است. بزرگان هم بعضیها به این مطلب پرداختهاند و کار کردهاند. بعضی انبیا معجزاتشان معجزه فعلی بوده، حسی بوده، جلو چشم میآمده، یک کاری انجام میدادند؛ کوه را میشکافت، شتر از توی کوه در میآورده، دریا را میشکافت. اینها به آن میگویند معجزات فعلی یا معجزات حسی. معجزات حسی با چشم و گوش و اینها قابل درک است.
یک سری چیزها معجزه قولی است. طرف یک حرفی میزند، از آن حرفش فهمیده میشود که این پیامبر است. از حرفش فهمیده میشود امام است. کار انجام نمیدهد، از حرفش فهمیده میشود. یک وقت یک کسی یک مرده را جلو شما زنده میکند. مثلاً حضرت موسی علیه السلام گوشت گاو را زد به مرده، زنده شد. یا حضرت عیسی علیه السلام فوت میکرد، روح دمیده میشد توی پرنده. یک وقت هم هستش که حرفی میزند، مطلبی میگوید. آن مطلب آن قدر عمیق است، همان دلالت میکند به اینکه این آدم شخصیت ویژه است، ولو کاری انجام ندهد. فهم و عقل و معرفت و درک او مشهود میگیرد.
معجزه قولی. هر چی به آخرالزمان نزدیکتر میشویم، به پیامبرهای آخرالزمان نزدیکتر میشویم، آخرین پیامبرها هی معجزهها از معجزههای حسی و فعلی خارج میشود، به سمت معجزههای قولی کشیده میشود. تا اینکه پیامبر آخر معجزهاش جفت اینها با همدیگر است؛ هم قولی و هم فعلی. قرآن، کتاب، اصلاً معجزهاش کتابش است. معجزهاش حرفهایش است. پیامبر آخر معجزهاش حرفهایش است. از اینجا امت آخرالزمان شروع میشود. باز هر چی جلوتر میآید، یک طوری میشود که به حرف امام کار دارد، ولو خود امام را نبیند. به منطق او کار دارد.
هر چی جلوتر که میآید هی عقلش قویتر میشود، بیشتر میشود. این ۲۵۰ سالی که از پیامبر تا امام زمان داریم، تقریباً ۲۵۰ سال، ۲۸۰ سال. تقریباً این بازه ۳۰۰ ساله است، سه قرن. این جوری است که آدمیزاد هی رشد کرده، این طور شده که دیگر حتی اگر با واسطهها کلام امام بهش برسد، میفهمد. قدرت تحلیل دارد، قدرت تشخیص دارد. کم کم دیگر حتی حضور فیزیکی امام را هم این قدر بهش نیاز، به این معنا، به این شکل ندارد. با خود کلام امام کار دارد، با منطق امام کار دارد. تا میرسد به عصر غیبت. در این عصر غیبت هم این داستان ادامه دارد. این سیر ادامه پیدا میکند تا جایی که این بافت منطق و فهم و کلام امام، ساختاری تشکیل میدهد در جهت اهداف امام. به قول ماها نظام تشکیل میدهد، حکومت تشکیل میدهد. بعد تازه با آن حکومت و نظام میتواند جان امام را هم حفظ بکند.
یک سیر دیگری شد متفاوت از چیزهایی که شبهای قبل. آخرالزمانیها هر چی جلوتر میآیند، عقلشان رشد میکند. البته یک شب دیگر در آن دهۀ قبلی، آن کلام ملاصدرا را خواندم و کلام علامه مجلسی را در مورد آخرالزمان و رشد عقلیشان. که فعلاً کاری به آن نداریم.
پس چی شد؟ امام سجاد، این خیلی روایت مهمی است. این کلام امام سجاد خیلی مهم است. فرمود آخرالزمانیها اینها عقلشان، فهمشان، معرفتشان زیاد است. طوری که دیگر امام، غیبت و مشاهدهاش برای اینها فرقی نمیکند. باور به امام، فهم امام، شناخت امام، فداکاری برای امام برای اینها منوط به این نیست که باید خود حضرت را ببینند. اتفاقاً الان هم خیلی پیشرفتهتر شده. شما ببینید یک زمانی تحلیل کنید. خیلی این تحلیلها به درد ما میخورد. این تحلیلها خیلی کاربرد دارد.
یک زمانی امام نبود. نایب امام بود. چند تا نایب خاص داریم، چهار تا. به واسطۀ نایب امام، با امام در ارتباطند. دوباره عقل بشر رشد میکند. شیعه رشد کرده به دورهای میرسد که نایب خاص ندارد. نایب عام دارد. درسته؟ شیخ مفید، شیخ طوسی. همین جور میآید جلو. باز دوباره این نایب خاص، نایب عام، ارتباط باهاش به نحوی است. هی هر چی که آمدند جلوتر، فهمشان قویتر شده. هی همسویی و افقشان با نایب عام هم تقویت شده. کم کم به دورهای رسیده که حتی دیگر نایب عام هم لازم نیست فرمان بدهد، حکم جهاد بدهد، دستور بدهد برای یک قضیه. حتی امام خمینی دستور داده، فرمان داده، حکم جهاد داده. دورۀ بعدش آن قدر رشد کردهاند که دیگر اصلاً رهبر انقلاب، حضرت آقا، اصلاً نیازی نمیبینند اینجا بخواهند حکم جهاد بدهند، مثلاً. هم دست و بالش پر است از نیرو، هم فکر و معرفت اینها آن قدر رشد کرده، اصلاً دیگر نیاز به تصریح حتی نایب امام هم ندارد. آن قدر که این فکر ارتقا پیدا کرده. اینها همه از نشانههای نزدیک شدن به ظهور است.
خیلی «پرندهای در تابستان وسیله جمع کُن، در زمستان فراموش کننده»اند! «نظام جمهوری اسلامی ظهور را عقب انداخته». اینها واقعاً، واقعاً یعنی وقتی نتوانید این را تحلیل بکنید در سیر تاریخی که چی دارد اتفاق میافتد، اسم چی باید گذاشت؟ حقیقتاً شما اگر اسم دیگری دارید بگویید، من همان را استفاده کنم. همان «پرنده در تابستان جمع کُن، در زمستان فراموش کننده» بهترین اسم است، همین است. نمیفهمد. آن قدر دارد این سطح عقول و فکر و معرفت رشد میکند. بابا، این را امام سجاد تحلیل به ما میدهند. نمیشود که من این را بگذارمش کنار، باهاش کار نداشته باشم. میفرمایند اینها عقلشان، فهمشان، معرفتشان آن قدر زیاد است. تعبیر چی بود؟ فرمود: «الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة». اینها غیبت امام زمان با مشاهَدۀ امام زمان برایشان تفاوتی از این جهت ندارد، برای اینکه وظیفه را تشخیص بدهند. آن قدری وابسته به مشاهده و ملاقات و اینها نیستند. اتفاقاً حتی اینها سطح معرفتیشان در معارف رشد میکند. در فهم قرآن رشد میکند. در فهم روایات رشد میکند. خیلی مهم است. آن قدر اینها با این مفاهیم قرآنی انس دارند، حتی خودشان قدرت دارند تدبر در قرآن کنند، از قرآن برداشت کنند. البته با ضابطهها. فهم قرآن ضابطه دارد، ساختار دارد، ولی اینها سطح عمومیشان، فکر عمومیشان رشد میکند. این اتفاقاً همان چیزی است که در مورد قمیها هم فرمود که اینها این کار را انجام میدهند. یعنی این بستۀ معرفت، گسترش معرفتی که قبل از ظهور ایجاد میکند، این میشود جزو مقدمات ظهور. سطح فکر و معرفت، رشد میکند.
خب حضرت فرمود: «جعلهم فی ذلک الزمان بمنزلة المجاهدین بین یدی رسول الله». اینها در آخرالزمان دورند از اهل بیت به حسب ظاهر، ولی آن قدر که از جهت فکری و معرفتی نزدیکند، وضعیت روحی و قدرتمندی دارند، مثل کسانی میمانند که کنار پیامبر، آن روز اول، در سختیهای اول، کنار پیامبر ایستادند، دوشادوش پیامبر جنگیدند، «مجاهدوا اولئک المخلصون حقاً». که حالا اینجا در اعرابگذاریش «مخلصون» نوشته. «مخلصون» شاید بهتر باشد. «مخلِصون» هم شاید درست باشد. «اولئک المخلصون حقاً». اینها مخلصین حقیقیاند. اینها اخلاص دارند. واقعاً اخلاص این است. اینکه پیامبر را دیده، در حکومت پیامبر بوده، پیامبر تأیید میکرده، تعریف میکرده، بهش امتیاز و موقعیت میداده. این هم البته آدم خوبی بوده، ولی به هر حال آن تمجید پیامبر یک چیزی برای آدم دارد دیگر. آدم خوشخوشانش میشود دیگر، کیف میکند. این بنده خدا آن هم ندارد که طرف در عمرش یک بار یک خوابی دیده، مثلاً حالا یک امام هم که نه، یک امامزادهای. تازه تمجید هم نکرده، گفته حاجتت را میدهیم. با همان چهل سال دلش گرم است، دارد راه میرود. گاهی آن هم، خواب هم ندیده. با همان خوش است. با همان دارد پیش میرود. خوبی اسمش چیست؟ اسمش عشق است دیگر. این اسمش اخلاص است دیگر. یعنی به این تمجید و تعریفها و تأییدها و اینها بند نیست اخلاص. «اولئک المخلصون حقاً و شیعتنا صدقاً». اینها شیعیان واقعی ما هستند.
خب، اینها را آقا کجا باید پیداشان کرد؟ یک نکته خیلی مهمی که اینجا هست و بعضیها بهش توجه نمیکنند این است که ما اینها همش شاهد و دلیل برای اینکه در آخرالزمان یک جماعتی داریم که اینها متأثر از فرهنگ آخرالزمانی نمیشوند. فتنههای آخرالزمان روی اینها اثر نمیکند. آلودگیهای آخرالزمان روی اینها اثر نمیکند. اینها پای ولایت اهل بیت میایستند. خودشان را حفظ میکنند. رشته ارتباطشان را با همدیگر قوی نگه میدارند. اینها خیلی مهم است. توجه کردید؟ اینها کیند؟ کجایند؟ کجا میشود اینها را پیدا کرد؟ که یک بخش عمدهاش روایاتی بود که در مورد ایرانیها فرمود، که انگار اینها یک طایفه زیادشان در ایرانند. در قمند، در خراسانند، در طالقانند. جماعت ناب، زلال، محکم و قرصیاند که این فتنهها تکشان نمیدهد. فتنهها شدید میشود، همه عالم را میبلعد ولی اینها را نمیبلعد. اینها را آسیب نمیزنی. اینها را له نمیکند. بلکه اینها را هی قدرتمندتر میکند. و اینها میایستند روبروی این فتنهها. و اتفاقاً اینها جریان را عوض میکنند. اینها جریان حق را حالا توسعه میدهند در عالم. بازی عوض میشود. از اینجا یک ورق دیگر. «پیچ تاریخی» از آن تعبیر کردند رهبر انقلاب. تاریخ پیچ میخورد. از این به بعد دیگر اینوری باید برویم. تا حالا سراشیبی بود که همین جور طاغوتها داشتند میرفتند بالا. حالا دیگر اوضاع عوض میشود. یک پیچی میخورد. حالا این جماعتی که ذلیل بودند، مستضعف بودند، بیامکانات بودند، در شکنجه و زندان و فشار و اینها بودند، آرام آرام دارند قوی میشوند. دیگر کسی نمیتواند به اینها چپ نگاه بکند. کسی نمیتواند به اینها زور بگوید. و منطق و حرفشان هم دارد در عالم توسعه پیدا میکند.
خب، اینها الان، اینها همین الان ما داریم اینها را میبینیم یا نمیبینیم؟ داریم به ظهور نزدیک میشویم یا دور میشویم؟ خیلی باید آدم «پرندهای در تابستان جمع کننده، در زمستان فراموش کننده» باشد که اینها را ببیند بعد احساس کند داریم از ظهور دور میشویم. سلام. این کلمه را داشته باش. هی تکرار، چند بار تکرار کن. آن «پرنده» را اسمش را یادت بماند. فرمود: «و دعاة الی دین الله» اینها دعوت به دین خدا میکنند. «اشرافاً وجهراً». هم مخفیانه، هم آشکار. بعد این جمله طلایی را امام سجاد فرمودند: «انتظار الفرج من اعظم الفرج». انتظار فرج خودش از بخش عمدهای از فرج است. همین که شما بتوانی پای فرج، چشمۀ چشمداشت فرج بمانی، خود این بخش عمده فرج است. خیلی روایت عمیقی است. خیلی این روایت عمیق است. خود این حالی که آدم بتواند در خودش نگه دارد که مطمئن باشد گشایش حاصل میشود، فشار دائم بیشتر میشود، گرفتاری بیشتر میشود، فساد و آلودگی و مشکلات و اینها بیشتر میشود، ولی اطمینانش از بین نمیرود. اطمینانش به اینکه یک روزی اوضاع عوض میشود، درست میشود، فرج حاصل میشود. خود نگه داشتن این حال، خود این بخش عمده فرج است. یادگاری شب شهادت امام سجاد علیه السلام از امام سجاد: «انتظار الفرج من اعظم الفرج». اصلاً بخش عمدهای از فرج با همین نگاه و منطق حاصل میشود. این است که فرج را رقم میزند. فرج این نیست که خب دل بدهید، فرج به واسطه انتظار فرج حاصل میشود.
شرحش بدهم، هر چند زبان بنده الکن است. یک وقت ما فکر میکنیم آقا فرج این جوری است که یک سری اتفاقات خدا در نظر گرفته، به هر حال این و یک سری زد و گرفتاری و مشکلات و اینها. یک روزی را خدا در نظر گرفته که اینها تمام میشود و دیگر گشایش میآید. آن میشود روز فرج. حالا شما انتظار داشته باشی یا نداشته باشی، صبر بکنی یا نکنی، خوب باشی یا بد باشی، دیگر بالاخره تمام میشود دیگر. بله، طاغوتها هر کدام عمری دارند، تمام میشوند، میروند. ولی فرج به اینها گفته نمیشود. آن فرج نهایی که اینها دیگر میروند و تمام میشود و استخلاف صورت میگیرد، یعنی جریان حق و جریان مؤمن میآید جای جریان باطل مینشیند، آن کی اتفاق میافتد؟ آن با آن فرج نهایی حاصل میشود. آن فرج نهایی شرطش چیست؟ این نیست که فقط خدا یک روزی را در نظر گرفته و شما در هر روندی که باشی، آن حاصل بشود. نه، شما باید حرکت کنی به سمت فرج. و این حرکت کردن محقق نمیشود مگر به واسطه انتظار فرج. اصلاً انتظار یعنی منتظرم. هر چی هم انتظار میکشم، خستهتر میشوم، اذیت و آزار بیشتر میشود، گرفتاری بیشتر میشود. اینها خیلی مهم است برای فهم آن روایاتی هم که ازش گاهی برداشت میکنند، به اینکه دارد میگوید قبل ظهور حکومت تشکیل ندهید. این برای آن هم خوب است، یک جورایی. اصلاً همان را دارد میگوید که شما وقتی این علم را بلند میکنی، میخواهی تحویل صاحبش بدهی، این خیلی راحت نیست. فکر نکنید اینها یک علم بلند میشود و سه سوت تحویل امام زمان میدهند. یکهو یک اوضاعی میشود. احساس میکنم دیگر میشود علم را بلند کرد.
خوب دل بدهید. خیلی بحث مهمی است. از بعضیها که سؤال میکنی آقا منطقت چیست؟ تو اصلاً آیندهنگریات چیست نسبت به ظهور؟ یک سؤال جدی. امام زمان در چه فرایندی ظهور میکنند؟ «حکومت که تشکیل ندهیم»، «اینکه طاغوت و باطل و اینها درست است»، «فساد هم که دارد کل عالم را میگیرد»، «ظهور نزدیک بشود». آن که باز دوباره «پرندهای در تابستان جمع کننده، در زمستان فراموش کننده». فساد که همه جا را دارد میگیرد. ما هم که فساد کمک کنیم که همه جا را بگیرد. حکومت هم که تشکیل ندهیم. بعد حضرت هم میآید. میشود توضیح بدهی حضرت چه شکلی وسط اینها تشریف میآورند؟ به چه زمانی تشریف میآورند؟ «هر وقت که خدا در نظر گرفته بشود». میشود توضیح بدهی خدا چه وقتی را در نظر گرفته؟ «ما نمیدانیم». خب نمیدانی. که باید [بگویی] بد نمیدانیم یعنی قاعده هم ندارد. بله، روزش را نمیدانیم. قاعدهاش را هم نمیدانیم. قاعدهاش را به من بگو. بله، قاعده غیبت را میدانیم. به ما گفتند حضرت در پرده غیبت به سر میبرند چون امنیت ندارند. «یخاف من قَتْلِه» از کشته شدنش میترسد. «ففَرَرْتُ منکم لما خفتکم». فرمود وقتی ظهور میکند این آیه را میخواند برای مردم. کلامی است که حضرت موسی فرمود: «امنیت جانی پیش شما نداشتم، از دستتان فرار کردم». خطاب به فرعونیان فرمود: «حضرت موسی گفت من بین شما امنیت جانی نداشتم، فرار کردم». «فرار کرد آقا. تعارف که نداریم. آقا مگر امام هم فرار میکند؟» بله، حضرت موسی فرار کردند. هر چی هم در مورد امتهای قبلی رخ داد، پیامبر فرمود «دونه به دونه در امت شما رخ خواهد داد». یکیش هم فرار. تعبیر فرار هم آمده دقیقا. کلمۀ فرار. اصرار دارم این کلمه. حضرت موسی علیه السلام فرار کرد. خب «خدا آقا ببخشید مگر خدا همان خدایی نبود که موسی را توی گهواره، توی آن سبد توی آب نگه داشت؟» خوب دارم اعتقاداتتان را به چالش میکشم یا نه؟
چطور وقتی که بچه دو روزه بود خدا را روی آب نگهش داشت، داد به فرعون؟ حالا که مرد ۲۰ ساله شده و اینها فرار کند در بیابانها. پاسخ بدهید. از اعتقاداتتان دفاع کنید. به تناقض کشیدم. خب اعتقاداتتان. تفاوتش این است که آنجا «ولی خدا بود» و نسبتی با امت و جامعه و اینها فعلاً هنوز برقرار. محفوظ میکند در این ساختار. البته خدا ولی خودش را در ساختار دیگر هم حفظ میکند. آن روز هم که فرار کردیم خدا یک روزی خدا این بچه را به مادرش دستور میدهد که بگذارش در سبد و بفرست در آب. یک روز هم میگوید برو بیابان. در بیابان حفظت میکنم.
بعدش هم در این قضیه دوم، وقتی که رهبر این امت است، امت وظیفه دارد که حفظش کند. یک آیه فوق العاده در قرآن داریم. داستانش را همه میدانیم ولی تقریباً هیچکس نمیداند که این داستانش چیست. اشاره به این بکنم. در سوره مبارکه توبه. سوره توبه، آیه ۴۰. میفرماید که از آیه ۳۸ ببینیم. برمیگردیم به داستان حضرت موسی. «یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ». «چتان است وقتی بهتون میگم کوچ کنید، حرکت کنید در راه خدا، میچسبید به زمین؟ تکون نمیخورید؟ سفت میشوید؟ رضیتم بالحياة الدنيا من الآخرة؟ به دنیا راضی شدید، آخرت را ول کردید؟ فما متاع الحياة الدنيا في الآخرة إلا قلیل». «دنیا در آخرت چی به حساب میآید؟» «إلّا تَنفِرُوا».
اگر وقتی بهتان دستور میدهم حرکت میکنید، کوچ میکنید، کوچ نکنید. خوب دل بدهید. خیلی این آیه. بدبختی اصلی ما این است که قرآن بین ما غریب است، معارف قرآنی غریب است. «إلّا تَنفِرُوا یُعَذِّبکُم عذاباً الیماً». یک عذاب دردناک میفرستم. «و یَستَبدِل قوماً غیرَکُم». شما را هم میبرم. یک قومی جای شما میآورم. که اینجا هم اتفاقاً گفتند دوباره منظور کیست؟ ایرانیان. حالا فعلاً با آن کار نداریم. شما را میبرم، یکی دیگر جای شما میآورم. «وَ لا تَضُرُّوهُ شَیئاً». هیچ ضرری هم برای خدا ندارید. بردن شما و یکی جای شما آوردن و اینها، هیچ ضرری برای خدا ندارد. «وَ اللَّهُ على كلِّ شَىءٍ قَدِير». خدا که توان هر کاری را دارد. «إلّا تَنصُرُوهُ». کمکش نمیکنید؟ دقت کنید. پیامبر. کمک نمیکنید. میگم راه بیفت، برو جنگ، برو میدان. نمیروی. کمک نمیکنی. «فَقَد نَصَرَهُ اللَّهُ». فکر کردی بیکس و کار است؟ فکر کردی نیاز به نصرت شما دارد؟ من قبلاً کمکش کردم. کجا؟ «إِذ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا». کفار این را از شهر بیرونش کردند. خیلی نکته دارد. مطلب تو مطلب. در ذهنم میآید.
در روایت دارد: «خروج امام زمان، ظهور امام زمان شبیه ظهور حضرت رسول الله است». شبیه پیغمبر. ظهور پیغمبر، کدام ظهورش؟ ظهور اول، بعثت؟ یا ظهور در مدینه؟ قاعدتاً باید شبیه مدینه باشد. اگر شبیه مدینه باشد، چه شکلی؟ پیامبر در مدینه ظهور پیدا کرد. چند روز در غار بود. همین آیات. امیرالمؤمنین شرایط را مهیا کرد در مدینه. بستر را فراهم کرد. یک جماعتی از مؤمنان امنیت تشکیل دادند، قدرت تشکیل دادند، حکومت. بسترهای شرایطی، موقعیت فراهم کردند. ظرفیت آماده شد که پیامبر در امنیت تشریف بیاورند و جانش در امان باشد. داستان ظهور همین شکلی است. میفرماید: «کمکش نمیکنید؟ خدا کمکش کرده». وقتی که کفار بیرونش کردند. «ثَانِيَ اثْنَيْنِ». دو نفر بودند که پیامبر نفر دوم آن دو تا بود. «إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ». این دو تا در غار بودند. «إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا». معلوم میشود آن رفیق هم کم آورده بوده، جا زده بوده، ترسیده بوده. به خودش میترسیده که چی شد. فرمود: «نترس. إن الله معنا. خدا با ماست». «فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ». دیگر از اینجا حرف از آن رفیق هم نیست که حالا معلوم نیست کیست. بعضی اصرار دارند که یکی باشد که همان هم تازه اگر باشد اینجا قرآن میگوید ما سکینه پیامبر را فرستادیم. بابا، تو غار هم نیست که. آن دو تایی هم که با هم بودند که بنده خدا همش هم به خودش میترسیده. حرفی از آن هم نیست. میفرماید: «سکینه را فرستادم بر پیغمبر. وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا». پیامبر را تأیید کردند. پیامبر را تأیید کردند به جنود لم تروها. با سپاهیانی که آنها نمیتوانستند ببینندشان. یعنی آخر فکر اینکه من این قدر گفتم پا شوید، راه بیفتید، کمک کنید، اینها، فکر نکنید من لنگ شمایم. همه تان هم ول کنید، آخر من کمک میکنم. ولی مسئله این است که با این وضعیت شما به جایی نمیرسید. شما به قدرت و امکانات، آن غلبه حق بر باطل و اینها، نمیرسید. پیامبر را حفظ میکنم. بله، امام زمان را حفظ میکنم. ولی شما بهرهای ندارید از این شخصیت. اگر میخواهید از من بهرهمند بشوید، باید نصرتش کنید. باید امنیتش را فراهم کنید. نکنید، من حفظش میکنم. حضرت موسی را کمک نکردید، شما محروم شدید. بلکه دردسر ایجاد کردند بر اثر موسی دیگر. یک دعوا راه انداخت و چک و چک کاری و فلان و اینها و بعد به حضرت موسی گفت آقا بیا اینجا یک مشت بزن و بعد هم حضرت موسی هم به هر فنون رزمی کار کرده بود. بزرگوار، باشگاه رفته. دانه پنج، اینها گردن مشکی، ضرب دست سنگین، محکم. یک مشت زد. طرف افتاد. کلهاش لب جوب و مرد. داستان درست کرد. یک دانه هم که شیعه داشت. موسی اینجا کلاً چهار تا هم که داشت. مایه دردسرش شدن. و کی باعث غیبت حضرت موسی شد؟ شیعه حضرت موسی علیه السلام در آیات قرآن. جالب است. شیعه موسی، موسی را به دردسر انداخت، باعث غیبت حضرت موسی شد.
برگردیم به بحث. حضرت موسی فرمود: «من امنیت جانی نداشتم از دست شماها فرار کردم». روایت فرمود: «امام زمان که ظهور میکنند، همین آیه را میخوانند». خب شما بفرمایید بسم الله. آقا یک نفر بردارد جواب بدهد که الان با اوصاف ما چیکار باید بکنیم؟ فرایند ظهور چه شکلی است؟ بنشینیم همین جور نگاه کنیم و جبران یک سری اتفاقات میافتد و فساد همه عالم را میگیرد و دیگر ایشالا آقا بیاید جمعش کنند. انشاءالله امام زمان میآید، میزند کمر همه اینها را خرد میکند. و خب یعنی چی؟ یعنی مثلاً یک روزی که قرار است فساد به اوج برسد، حضرت تشریف بیاورند. خب این. بعد حضرت همین جوری قرار است بیایند و بعد قرار است فوت بکنند و با انگشت اشاره کنند و اینها، که خب از روز اول میتوانستند فوت بکنند، با انگشت اشاره کنند و اینها. این همه سال گرفتاری، بدبختی، دربهدری؟ خب آقا. همه ما ۱۲ قرن را از فوتتان محروم فرمودید، خب ۱۲ قرن زودتر نمیشد فوت بفرمایید؟ این همه آدم به جهنم نروند. همه بدبختی، گرفتاری، همه لنگ فوت شما هستند. روشن است آقا. استدلال، استدلالهای تخیلی بعضی آدمهای نادان. یا نه، یک فرایندی دارد. این فرایند این است که شما باید به یک قدرتی برسید که بتوانی جان امام را حفظ بکنی. آن قدرت این است که ما باید داشته باشیم. جان امام را حفظ کنیم. چه شکلی حاصل میشود؟ سؤال. آقا اینها خیلی منطقی، دو تا چهار تاست. آقا ما چه شکلی به قدرت میرسیم؟ یک بخشیش به این است که خودمان با همدیگر متحد باشیم، یکدل باشیم. اختلافاتمان را نگذاریم به نحوی باشد، به حدی باشد که ما را با همدیگر درگیر کند. سر آن چیزهایی که با همدیگر اشتراک داریم، جمع بشویم. قرآن به ما گفته حتی با مسیحیها سر اصل توحید اشتراک داشته باشیم. «تَعالَوا إِلیٰ کَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَکُم أَلّا نَعبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشرِکَ بِهِ شَیئًا وَ لا یَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضًا أَربابًا مِن دونِ اللَّهِ». «اشتراک داریم، جز خدا را نپرستیم، هیچ کدام رب به آن یکی نباشیم. بیایید سر این با همدیگر اتحاد کنیم.» نه، من اتحاد کنم با عمری. جماعت جمع بشوند. این منطق چیست؟ با این منطق میشود به ظهور رسید؟ با این منطق میشود قدرت برای امام زمان درست کرد؟ یا این همان «دعوا راه بنداز»هایی است که باعث غیبت حضرت موسی میشوند؟ معلوم است آقا.
خیلی حرفهای سنگینی زدم امشب. خودم را آماده کردم برای اعدام. عقل است دیگر. عقل را که دیگر میشود انشاءالله استفاده کنیم؟ نعمت نیست؟ هدیه خدا داده، قابل استفاده است. آقا، دو دو تا چهار تا. عقلی داریم حرف میزنیم. منطقی. با چه فرایندی میشود قدرت ایجاد کرد؟ با اتحاد یا با اختلاف؟ قرآن فرمود: «اختلاف نداشته باشید، دست به یقه نشوید و تذهبوا ریحکم». فشل میشوید، ضعیف میشوید، زمینگیر میشوید، هیبتتان را از دست میدهید. «لا تنازعوا». تنازع نکنیم، دعوا نکنیم. با دعوا و اختلاف و دست به یقه شدن، اینها که نمیشود. آن ور هم فرمودند سر اشتراکاتتان با همدیگر جمع بشوید. آن ور هم، این ورش هم فرمود به کفار باید نه بگویید. اگر به کفار بله بگویید، «فَإِنَّهُ مِنهُم». شما هم جزو آنها میشوید. چندین آیه قرآن به شدت فرمود اگر بله گفتید به کفار، به یهود و نصارا، به دشمنان، دیگر اصلاً حرفتان را هم نمیزنم. درست خوانده باشم. اصلاً دیگر من با شماها کاری ندارم. دیگر اسم من را نیاورید. اصلاً بین من و شماها هیچ، هیچ چیز نیست. اگر رفتی سمت آنها، مطیع آنها شدید، حرف گوشکن آنها شدید، ولایت این ور منتفی است. ولایت منتفی است.
خب، آقا، این ور که قرار است ما به کفار نه بگوییم. «عزّة علی الکافرین». این ور هم که قرار است با همدیگر اتحاد داشته باشیم. آیا تشکیل حکومت چیزی جز این است؟ آیا بله؟ ما ادعا نداریم که به آن روزگار فرج رسیدیم و اسلام را در عالیترین حد اجرا کردیم و ما دیگر اصلاً امام زمان نمیخواهیم. این شعرها چیست؟ نه، اتفاقاً جمع شدیم قدرتی بشویم برای امام زمان، زمینهسازی بشویم برای حضور او. این چه اشکالی دارد؟ کدام روایتی دارد این را نفی میکند؟ ولی مهم است که آن پرچم را کی بلند کند. آدمی باید باشد که دین شناس باشد، هوای نفس نداشته باشد، قدرت زیر زبانش مزه نکند. که اینها را برای ما در چه شخصی معرفی کردند؟ فقیه که اصطلاح علمیش را گذاشتند «ولایت فقیه». اهل بیت موقعیت جغرافیایی اینها را کجا معرفی کردند؟ قم. کدگذاری کردند اسم اینها را، گفتند اهل قم. سلام الله علی اهل قم. پرچمی که به دست اینها بلند بشود، اتفاقاً «رایات هدی». پرچم هدایت. فرمود: «هر جای دنیا هستید خودتان را به اینها برسانید. شده سینه خیز روی برفها برو». اونی که دست غیر فقیه است، اونی که دست آدمی است که خودسازی نکرده، عیار و تراز تقوا را در آن حد عالی ندارد. یا عیار و تراز علمی قوی ندارد. پرچمی که بلند شد، دنبالش راه نیفتید. حساب کتاب ندارد، خطرناک است.
مدیریت کردن. وگرنه شهر در شهر میشد. خیلی شهر در شهر میشد. هر کی یک گوشه پرچمی بلند میکرد و آقا ما میخواهیم زمینهساز ظهور باشیم. اهل بیت هم که گفتند جمع بشوید با همدیگر اتحاد کنید. محور دارد. حجت امام کیست؟ در نبود امام: «فَإِنّهمْ حُجَّتی عَلَیکُم». فقیه را گفته، حجت من. دنبال اینها بروید. «وَ اَعمَل حوادث الواقعه فارجِعو فیها إلی رُبات احادیثِنا». میروی سراغ اونی که با منطق ما آشناست، با معارف ما آشناست. مرکز هر جا پیدا شد. یکی هم میآید میگوید آقا من خوابهای خوب میبینم. آن یکی هم میگوید من جفر استرلاب دارم. تجربه نزدیک به مرگ دارم. بله. حالا تجربه خوبی داری، یک حرف خوبی داری، خواب خوبی دیدی. خب اگر اینها مؤیداتی از کتاب و سنت دارد، گوش میدهیم به عنوان زیارت و انذار و اینها. دلیل نمیشود برای ما. اینها حجت نمیشود. هرکی از راه رسید که آقا من این خواب را دیدم. من آن جور دیدم. من در خدمت امام زمان بودم. تشرف داشتم. تشرف حساب و کتاب دارد. نه اینکه مطلقاً قبول بکنیم، نه مطلقاً رد بکنیم. باب مشاهده باز نیست که بیاید بگوید آقا من با حضرت انشاءالله ۳ بعد از ظهر فلکه آب با هم قرار داریم. باب مشاهده بسته است. اگر مشاهده حاصل بشود، از آن ور باید باشد. مشاهده و تشرّفی هم اگر باشد، اهلش باید تأیید و امضا بکنند. اهلش هم اصل کاری همین اهل قمند. اهل قم یعنی علامه طباطبایی. اهل قم یعنی آیت الله بهجت. یعنی فقیهی که معرفت دارد، آگاهی دارد، هوای نفس ندارد، خلوص دارد. اهل رکوع است، اهل عبادت است، اهل درایت است، اهل فهم. همان است که اوصافی که این چندین جلسه خواندیم. یا بهجتی میآید میگوید فلانی در تشرف این طور پرسید، این جور جواب گرفت. یا از این ور کلاً تعطیل، یا از آن ور کلاً تعطیل. یا کلاً باب قاعده و تشرف کلاً گشاد، یا کلاً یک جوری درش را میبندند که سید بحرالعلوم هم رد نمیشود. خیلی افراط و تفریط زیاد است. کلاً تجربیات نزدیک به مرگ اکّف. کلاً هر چی میخواهیم بگوییم ببینیم کی چی دیده. بله، آخرالزمان خدا برای دلگرمی مؤمنان یک چیزهایی را باز میکند، افشا میکند. ولی قاعده دارد. قاعده، حساب و کتاب دارد. باید منطبق باشد. هر کس هر جا بدارد بیاید بگوید آقا ما این طور دیدیم، این جور گفتند. آقا این طور فرمودند به ما. آقا جونمون فرمودند نظر آقا به این است. خب دیگر حالا خر بیاور و باقالی بار کن.
حساب کتاب دارد، ساز و کار دارد. باید روی این اسلوب پیش برود. اسلوبش چیست؟ خط قرآن و سنت. کسی هم میتواند اینها را ترازبندی بکند که آگاه باشد به این معارف. حالا من انشاءالله یک جلسه میخواهم مفصل فقط مؤیداتی که در مورد انقلاب است را بگویم. اول خب اینجا دارم سفتکاریهاش رو انجام میدهم. بعد توی نازککاری انشاءالله کلی نقش و نگار خوشگل داریم. اصل قضیه را باید اول ببندیم. بله، ۱۰۰ تا دلیل این شکلی، ۱۰۰ تا تأیید داریم برای این نظام. بر [این] ۱۰ تا تأیید داریم برای اینکه این نظام انشاءالله به ظهور میرسد. ولی ما پایه معارف و فکرمان را اینها نگذاشتیم. بنده یک سال این بحث از ماه صفر پارسال شروع شده. یک سال این بحث را داریم با همدیگر پیش میگیریم. یک سال روی این بحث مخصوصاً توی فصل ۳ و ۴ش روی این بحث متمرکز شدیم. سیر عقلی و قرآنی بحث که آن پایش خوب چیده شد، بعد رسیدیم به روایات. حجم وسیعی از روایات خندهداری که آخر ما را به اسم چی میشناسند؟ میگویند خواب تعریف میکند! خدا لعنت کند هر کسی ما را این شکلی معرفی میکند یا حق ندارم! میسوزاند آدم را. در کل این ایران چند نفر این حجم المیزان برای ملت خواندند؟ این همه آیه برای ملت خواندند؟ بعد آخر به اسم اینکه میآید خواب تعریف میکند. خواب شیادی و پستی هم حدی دارد دیگر. هر بار هم که خوابی بوده، در همان مستند شنودش، در پرسش و پاسخها، چیزی که عرض کردم که آن رفیق آن هم شاکی شد، ناراحت شد. «تجربه شما برای من مفت نمیارزد». ناراحت شد بنده خدا. گفتم اونی که ارزش داشت این بود که شما چیزهایی که میگفتی این ور براش آیا روایت فراوان است، دلالت دارد. اینها تأیید میشود. بعد هم که چند تا از اساتید، اساتید بزرگ تماس گرفتند در همان ایامی که اول مستند شنود جواب دادم. فرمودند که خانواده داشت این مستند شنود را سر صبحانه گذاشته بود گوش میداد. من هم داشتم گوش میدادم و اینها. «زنگ زدم یک چیزی بگویم و اینها». بعد گفتم میخواهد انتقاد کند. ایشان چهار ستون بدنم لرزید که الان میگوید که جمع کنی شعر و وِرّا، اینها چیست. «انتقادی دارم». گفتم بفرمایید. «برای چی گیر دادی زنگ زدی به داداشش که تو کجا بودی؟ چی بودی؟ این چی بوده؟ چی دیده؟ آن خانمه چطور...» معجزه آوردن، قبول نکردن. «چیزی که خودش بیان دارد، دلالت میکند بر صدق خودش دیگر». این همه قرینه بیرونی نمیخواهد. هرکی این را بشنود میفهمد که راست است.
خیلی برای بنده جالب بود که یک انتقادی هم که یک بزرگی به ما کرد این شکلی بود. «لطافت این حرفها را خراب کردی». خیلی قشنگ. مجموعه لطافتش دلالت دارد بر صدقش. آدم اهل فن میفهمد. این جنسش، این میشود معجزه قولی. جنس این حرف معلوم است که این مال اینجا نیست. با فکر و محاسبه و مطالعات و اینها کسی به این حقایق نمیرسد. یک مشاهده فراهسی و مشاهده غیبی میخواهد. کسی اینها را دیده باشد. خیلی لطیف است. بله، آدمهای زمخت و کلفتی که دلشان به دکترا و سطح ۳ و سطح ۴ و اینها بند است و خوش است و اینها، «چه داند آنکه اشتر میچراند؟» یک لطافتی دارد. اونی که لطافتش را دارد، آن بزرگش میفهمد. جنس این حرفها اینجایی نیست. اگر در آن عوالم سیر کرده باشد میفهمد. آن عوالم سراسر اخلاص. اینکه مو را از ماست میکشد او عمل، که اینجا این جور بودی، آنجا خوشت آمد، او میفهمی جنس این لطافت را میفهمی. این حرفها از دهن یک آدم معمولی با کتاب و درس و مطالعه هم در نمیآید. فرمود: «لطافتش را خراب کردی». خیلی کلمه قشنگی. خیلی خوشم آمد از این عبارت. پس پایه این حرفها چیست؟ پایه این حرفها آن معارف است. بله، یک کسی هم یک چیزهایی این شکلی نصیبش میشود. این هم عرضه میشود به آن معارف. میبینی تأیید میشود.
نکته اصلی این حرف ما با یک سیر عقلی آمدیم جلو. رسیدیم به اینکه باید حکومت تشکیل داد. بدون تشکیل حکومت ظهوری رخ نخواهد داد. و اتفاقاً سختیهای اصلی قبل از ظهور مال بعد این تشکیل حکومت، بعد این نه گفتن است. بعد این نه گفتن به طاغوت است که دردسرها شروع میشود. البته دردسرهای توش برده. این جور هم نیستش که آنهایی که نه نگفتند همه خوب و خوش باشند و در برد باشند و نه. یک تعبیر خیلی قشنگی رهبر انقلاب داشتند: «سازش هزینه دارد، چالش هم هزینه دارد. هزینههای سازش از چالش بیشتر است.» شما این جولانی کثافت را نگاه کنید. سر تا پا کثافت و خباثت، بیغیرت، بزدل به معنای واقعی کلمه. به ناموسش، به مملکتش، به میهنش، به ملتش تعرض میشود و میایستد نگاه میکند. خب چیکارش کردند؟ بعدی تعرض میکند. دور از ساحت شما، دور از شأن شما. کسی به همسرش جلو چشمش تجاوز بشود وایسد نگاه کند؟ چیکارش میکنند؟ به دخترش تجاوز، به مادرش تجاوز میکند. این سیرش بقیش چیست؟ خیلی ما شرمنده شدیم. دیگر من دیگر سمت خواهرت هم میخواستم بیایم، دیگر خیلی خجالت میکشم، دیگر سیر شدم. بس است. وایسادن و سکوت کردن و نگاه کردن یعنی اینکه برای بقیه اش هم حرفی نیست. هزینههای سازش. سازش این است. کل زمین را مال خودش میداند.
چند بار عرض کردم: «از نیل تا فرات.» داستان از نیل تا فرات نیست. از نیل تا فراتش را یک بار داشتیم. من که میخواهیم از نیل تا فرات داشته باشیم. نه، سرزمین موعودشان از نیل تا فرات نیست. سرزمین موعود کل کره زمین است. «از این کل کره زمین که سرزمین موعود ما بوده، از این تا فراتش را تحویل بدهی، بقیش را هم یا شعورت میکشد، میفهمی ما بندگان ویژه و برگزیده خدا هستیم که هیچی. اگر نفهمیدی میکشیمت، میگیریم.»
موجودی با همچین جانوری باید چیکار کرد؟ شما سازش هم بکنی حل میشود؟ میشود جولانی. حالا آخرش هم میبینی چه خواهد شد. جولانی هم جلو چشممان است. حالا جلوترهایش معلوم میشود اوضاع چطور میشود. آن ور یک دستدرازی میکند به مملکت شما. همچین از صد جا میخورد، دست به دامن بابابزرگش آمریکا میشود. آن هم یک دانه میزند. یکی مشتی میخورد و دوتایی میآیند التماس که آقا غلط کردیم. چیکار داریم با همدیگر. خب، بعد برای آن در تابستان نگهدارنده، در زمستان فراموش کننده، همچین جماعتی ظهور را عقب انداختند. این حکومت که تشکیل شده، که این جوری با دشمن خدا برخورد میکند، اینها ظهور را عقب میاندازند؟ اینها مایه دلدردی امام زمانند. حضرت آن قدری که از اینها گلایه دارند از ترامپ و نتانیاهو اینها مایه دردسر امام زمان روغن و حماقت. معادلش را به کار نبرد. امام زمان امنیت و قدرت ایجاد میکند، دارد تضعیف میکند. بله، اینها پرچم را که بلند میکنند، خب به اسم دین خیلی چیزها تمام میشود. بله، شما وقتی انقلاب اسلامی، حکومت اسلامی راه میاندازی، به اسم دین تمام میشود. حالا یک کسی هم اگر اینجا دزدی کند، اختلاس کند، به اسم دین تمام میشود. خب خدا خیرت بدهد. یک دینی هست، به اسمش تمام بشود. اینها اگر نباشند، دینی نیست که اصلاً به اسمش چیزی تمام بشود.
یکی از اساتید نقل میکرد از قول مرحوم آیت الله مصباح. من خودم از ایشان نشنیده بودم. میگفت که یک وقتی توی گفتگو با ایشان صحبت شد که آقا اگر امام خمینی نبود، وضع روحانیت چطور بود؟ جور دیگری برداشت بکند، اشکال ندارد. با وضع روحانیت چطور بود؟ اگر امام خمینی نبود؟ خودم به ایشان گفنم که آقا به نظرم اگر امام خمینی انقلاب نکرده بود ما توی قبرستانها باید قرآن میخواندیم. معناش این نیست که ما به پول و پله و قدرت رسیدیم و [حرفم را] ادامه روشن میکند. گفت به نظر من باید توی قبرستانها قرآن میخواندیم. گفت: «باز تو خوبه فکر میکنی قبرستان. من به نظرم قرآنی نمیماند که.» بعد قرآنی نمانده بود که بخواهیم توی قبر. کدام قرآن؟ الان اگر این جمهوری اسلامی نبود که چهار تا توی سر اسرائیل بزند، اسرائیل غزه را بگیرد؟ قرآنی میماند به نظر شیعه و سنی؟ کاری ندارد. قرآنی میماند؟ مسجدی میماند؟ حتی کعبهای میماند؟ هر چیزی که بخواهد در درازمدت قدرت ایجاد کند برای مسلمان. که صد سال بعد این مردم غزه سنیهای غزه اینها حسین حسین که نمیگویند که. اینها «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» آیه قرآن میخوانند رویاروی اسرائیلی. با همین قدرت دارد. این دستش برسد میگذارد. این چیزی که دارد قدرت فکری و معنوی و اعتقادی میدهد به دشمنش، این باقی بماند. معلوم است که طرحمان چیست؟ در برابر این سازش معنا ندارد.
من راهی جز این نداریم که باید بایستیم. باید قدرتمند بشویم. و مسیر این قدرتمند شدن هم هزینه دارد: سختی دارد، جنگ دارد، تحریم دارد، گرسنگی دارد. شما این مسیر را هم که نروی، جنگ و گرسنگی و بدبختی و فلاکت را جای دیگر داری. مثل مردم سوریه. مثل جولانی. مثل مردم مصر. بارها شاید صد بار تا حالا مصریها را مثال زدند. مصریها با اسرائیلیها خوبند. با آمریکاییها خوبند. کمترین را امضا کردند. تحریم نیستند. ولی نان پنج میلیون مصری در قبرستان زندگی میکنند. در قبرستان میخوابند، در قبرستان بیدار میشوند. سه میلیون آماری بود که قبلاً میگفتم که دیدم مال ۱۵، ۱۶ سال پیش است. ظاهراً الان شده پنج میلیون. پنج میلیون قبرستانخواب ما داریم در کشوری که با آمریکا خوب است، با اسرائیل خوب است. یک ترقه هم سمت اسرائیل نینداخته. مرزش هم چسبیده به غزه است. در را هم بسته. حتی نمیگذارد آدمی که تکه تکه شده بیاورند آنجا. در سرباز مصری تفنگی ترقه در کرد. یک تیری سمت اسرائیل آمد. صد بار عذرخواهی کردند. اینها که این میشود. با ذلت مردن. هم دینت را میگیرد، هم دنیایت را میگیرد، هم عزتت را میگیرد، هم خردت میکند، میروی جهنم آخرش. قرآن و اهل بیت این است که این جوری باشیم ما در آخرالزمان؟ یا نه. وقتی یک دانه میزند، همچین بخورد حالیش بشود کی به کیست. این قدرت است. اینها میشود نشانهها و مختصات اینکه ما در مسیری بودیم که به ظهور نزدیک شدیم، انشاءالله. و همین مسیر را باید ادامه بدهیم که انشاءالله کار تمام بشود. این مسیر مسیر نصرت امام است. فرمود: «إلّا تَنصُرُوهُ فقد نَصَرَهُ الله». فکر نکنید کمکش نکردید، خدا هم کمکش نمیکند. شماها کمکش نکردید، تک و تنها مجبور شد برود به غار پناه بیاورد. «من در غار نگهش داشتم». الان هم همین است. الان هم امام زمان در پرده غیبت و تنهایی است. ما هم کمک نکنیم، مثل این ۱۲ قرن با همین وضعیت زندگی میکند. ولی اگر کمک کردیم، بستر را فراهم کردیم، از دل این غار بیرون میآید. بعد خودمان بهرهمند میشویم. پیامبر خدا میتوانست تا آخر عمرش در غار بماند؟ غیر از این است؟ نفع آمدن پیغمبر به بیرون از غار به کی رسید؟ برای مردم مدینه. به همین مسلمانها که کمکش کردند. اینها عزت پیدا کردند. اینها شرف پیدا کردند. اگر نصرت کردیم شرفش از آن ماست. با این منطق آدم میفهمد خسارت بزرگ در نصرت نکردن است. این درد اصلی این است.
ما در بعضی ادعیه داریم: «خدایا کاری کن من ناصر امام زمان باشم و لا تستبدل بی غیره». یک وقت من را، جایم را به کسی دیگر عوض نکنید. در ردیفهای اول قرار بده. کمک من را حساب کند. خیلی شیرین است. ۴۰۰۰ فرشته آمدند ظهر عاشورا خدمت امام حسین علیه السلام. درخواست کرده، اجازه گرفتند. گفتند: «آقا اجازه میفرمایید ما شما را کمک کنیم؟» امام حسین علیه السلام فرمود: «نه». حالا در بعضی دارد که خدای متعال اجازه نداد که امام حسین اجازه نداد. در بعضی در مورد ملائکه دارد. در بعضی علیای حال. اینها اجازه نصرت امام پیدا نکردند. در صحنه کربلا حاضر شدند. شاهد این وضعیت گودال قتلگاه شدند. مظلومیت امام حسین علیه السلام. در روایت دارد این ۴۰۰۰ فرشته از آن روز مقیم شدند کنار قبر امام حسین علیه السلام تا روز ظهور امام زمان. این ۴۰۰۰ تا ثابتند علی الدوام کنار قبر امام حسین گریه میکنند. با سر و صورت ژولیده و درهم ریخته و عزادار. رئیسی هم دارند. اسمش «منصوره» است. این ۴۰۰۰ تا دائماً با سر و سیمای عزادار و لباس مشکی و با اشک و ناله مداوم علی الدوام گریه میکنند تا وقتی که خدا اجازه بدهد اینها کنار امام زمان شمشیر بکشند و نصرت بکنند امام زمان. داغ محروم شدن از نصرت امام این شکلی ملائکه میفهمند.
شب شهادت امام سجاد علیه السلام. این جور روضه بخوانیم امشب. یکم به این نکته فکر کنیم. داغ اصلی امام سجاد علیه السلام داغ از دست دادن پدر نبود. آن خیلی داغ سنگینی بود. به نظر بنده این طور میرسد. شاید غلط باشد. داغ از دست دادن امام حسین خیلی سنگین بود. ولی بنده احساس میکنم داغ سنگینتر برای امام سجاد این بود که نتوانست پدرش را کمک کند. نتوانست نصرت برساند. این خیلی سنگین بود. من باشم، من زنده باشم، من در خیمه باشم، تو بیرون خیمه صدا بزنی: «هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنی». حرم رسول... تو پیش دشمن صدایت بلند بشود. کسی پیدا نمیشود اینجا از این خیمهها حمایت دفاع کند؟ از این زن و بچه محافظت کند؟ من در خیمه باشم، نتوانم کاری بکنم. خیلی سخت است. به خدا خیلی سخت است. چی کشیدید آقا؟ چه داغی تحمل کردید. روز آخر، روز عاشورا در خیمه نشسته بود. نشسته که چه عرض بکنم. افتاده بود امام سجاد. از روی پیکر مطهر به خاک افتاده بود. این شکم مطهر را به خاک چسبانده بود به خاطر بیماری گوارشی که داشت، به خودش میپیچید. از شدت درد قدرت ایستادن هم نداشت. حتی قدرت نشستن هم نداشت. افتاده بود روی زمین. یکهو دید پرده خیمه کنار رفت. امام حسین علیه السلام وارد شد. زینب کبری تمریض او را پرستاری میکرد از امام سجاد علیه السلام. این چند جملۀ مقتل را ببینید. انشاءالله ناله بزنید. این شب شهادت امام سجاد توجهی کند به ما. عنایتی فرماید انشاءالله. میگوید تا امام حسین وارد شد، امام سجاد به عمهشان زینب کبری فرمودند: «عمه جان میشه این پشت تکیهگاه بشوید؟ من به شما تکیه بدهم. از پشت نیفتم.» زینب کبری فرمود: «عزیز برادر، تو درد داری. همون روی زمین افتادهای. به خودت فشار نیاور. اذیت نکن خودت را.» عرض کرد: «نه عمه جان. پسر پیغمبر وارد شده. احترامش واجب است. خوب نیست من روی زمین باشم. پسر پیغمبر اینجا نشسته باشد.» من نمیخواهم روضه برایتان بخوانم، گریز بزنم. ولی خودتان یک سر بروید گودال قتلگاه. احترام پسر پیغمبر واجب بود دیگر. بعد از این حرکت امام سجاد، هیچکی احترام پسر پیغمبر را نگه نداشت. این دیگر آخرین حرمتی بود که برای حسین نگه داشتند. زینب کبری تکیه داد. نشست. امام سجاد از پشت تکیه داد به عمه. امام حسین علیه السلام پرسید: «حالت چطور است پسرم؟» «کیف حال یا بنی». جملاتی رد و بدل شد. امام سجاد پاسخی دادند که حکایت میکرد از اوج توکل و توحیدش. امام حسین علیه السلام خوششان آمد، تأیید کردند. فرمودند تو مثل پدرم ابراهیمی. غرق در توحیدی. فرمودند: «آمدم باهات خداحافظی کنم.» خیلی سخت بود این جمله برای امام سجاد. گفتند اولین سؤالی که کرد این بود: «أَینَ عَمِّي العَبّاس؟» «مگر عمویم عباس نیست؟ که شما آمدهاید؟ ان عمک قد قتل». «عمویت را کشتند. دو دستش را هم قطع کردند.» «علی الفرات». «کنار نهر آب. دو دست از تنش جدا کردند.» پرسید: «أین أخی علی؟» «برادرم علی اکبر کجاست؟» «أین حبیب؟» «أین مسلم؟» حبیب بن مظاهر کجاست؟ مسلم بن عوسجه کجاست؟ هی سؤال کرد: «بابا پس فلانی کو؟ فلانی کو؟» امام حسین فرمود: «و اعلَم یا بُنی، همین قدر بدان در این خیمهها، لَيسَ رَجُلٌ إلاّ أنا وَ أنتَ». «من و تو مردی نمانده». خیلی حال پریشانی شد امام سجاد علیه السلام. خیلی تعبیر مقتل اینجا عجیب است. صدا زد عمش را. عرض کرد عمه جان: «میشه یک عصا با یک شمشیر برای من بیاری؟» زینب کبری عرض کرد: «برای چی عزیز دلم؟» گفت: «میخواهم تکیه به عصا بدهم. با یک دست عصا را نگه دارم. با یک دستم شمشیر را جلوم نگه دارم.» عرض کرد: «عزیزم تو بیماری. تو طاقتی نداری. تو جانی نداری. خودت را اذیت نکن.» گفت: «عمه جان، میتوانم رویاروی بابام، جلوی بابام بایستم. لااقل اگر ضربه شمشیری آمد اول به من بخورد. سپر بلایت شوم.» امام حسین فرمود: «عزیزم تو باید زنده بمانی.» به به. این جمله چقدر در شور و حماسه است. به بحثمان هم مرتبط است. فرمود: «تو باید بمانی. امامان بعد از من از نسل تو است. مهدی ما از نسل تو است. تو باید بمانی که مهدی بیاید. بعد از من هم آن کسی که این خیمهها را باید جمع و جور کند تویی. تو با این بچهها مدارا کن. اینها دارند یتیم میشوند. بیکس و بالای سرشان باش. به آه دلشان باش.» راهی میدان شد. خیلی سخت بود. چه گذشت بر امام سجاد. همه هی فقط از وداع زینب و وداع سکینه و وداع رقیه و اینها میگوییم. درست است آنها وداع کردند با امام حسین. وداعشان هم سخت بود. ولی هیچ کدام این ذهنیت را نداشتند که میتوانستیم یک کاری برای بابا بکنیم. و تنها کسی که در این وداع حسش این بود، امام سجاد بود که تو رفتی، تنهام شدی آخرش. من هیچ کاری نتوانستم برایت بکنم. چقدر سخت است برای این پسر بزرگ. یک گریز روضه بزنم و عرضم تمام. وقتی صدای قاسم بلند شد، عمو را صدا زد. وقتی امام حسین خودش را رساند بالا سر قاسم، رسید. دید بچه دارد پا روی زمین میکشد. تمام کرده. دارد جان میدهد. سر قاسم را که بغل گرفت فرمود: «یَعِزُّ وَاللَّهُ عَلَی عَمِّکَ». «به خدا خیلی برای عمویت سخت است. صدایش زدی نتوانست جواب بدهد. دیر رسیدم. نتوانستم کاری برایت بکنم.» حال امام حسین نسبت به قاسم این است. حالا حال امام سجاد نسبت به بابا: «من شنیدم گفتی نتوانستم کاری برایت بکنم. سر بیرون آوردم. سرت را به نیزه زدم.»
در حال بارگذاری نظرات...