این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
*حقیقت شیطان، تلاش برای نسیان انسان نسبت به خدا و عهد الهیست و پیوستن به جرگه ابلیس![01:25]
*طیف پیروی از شیطان، از غفلت ساده و ناآگاهانه.. تا تحریف آگاهانه حق و کتمان حقیقت.[02:55]
*نپذیرفتن ولایت با علم به حقیقت، مصداق سقوط آگاهانه و انتخاب شیطانیست.[05:45]
*ذکر خدا، وفای به عهد و ایستادگی بر حق، ارکان سه گانه در مفهوم "حزبالله".[10:52]
*جایگاه علما، به عنوان وارثان انبیا در مجاهدت و پاسداری از حقیقت.[11:45]
*رهبر حکیم انقلاب، مصداق بارز مدیریت الهی در میادین دشوار و ادامهدهنده راه انبیا.[14:44]
*ایستادگی و فداکاری، سهم شراکت ملت است با رهبری در تحقق حزبالله و مقاومت الهی.[17:52]
*دستاوردها و پیروزیهای امروز مایه شگفتی آیندگان![19:20]
*توصیف عارفان بزرگ، حجتی است بر جایگاه معنوی رهبری و وظیفه مردم در پاسداری از ایشان.[22:18]
*معیار اصلی حزبالله، اطاعت بیقید از امام حق است، حتی در برابر خویشاوندان.[26:55]
*روضه، دلی نگران وغارت پیراهن و گردنبندِ به یادگار مانده از مادر...[38:38]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آلِ طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم ال.
آیاتی که شبهای گذشته مرور کردیم، سوره مبارکه مجادله بود؛ آیات آخرش، «حزب الشیطان». دیشب مروری کردیم: «فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ». محور داستان شیطان این بود: شیطان مظهر نسیان است؛ فراموشی، فراموشی خدا، و در برابر خدا قد عَلَم کردن. و فراموشاندن، فراموش کردن و موجب فراموشی شدن. هرکس که اینطوری است، میشود شیطان. هرکس که فراموش میکند وظیفهاش را، عهدش با خدای متعال را، که با خدا عهد بندگی دارد، قول و قرار دارد، این عهدش را اگر به فطرتش، به حقیقتش برگردد، میفهمد. ولی آنقدر که فراموش کرده، آنقدر که غرق در نسیان و فراموشی و غفلت و بازی و سرگرمی دنیا و اینها شده، از آن چیزی که فطرتش دارد داد میزند، غافل است. از آنی که وجدانش دارد فریاد میزند، گوشش ناشنواست. اگر برگردد به خودش، میبیند که جان او، هویت او دارد فریاد میزند: «من با خدا عهدی دارم. أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ؟» مگر ما با هم قرار نداشتیم، آدمیزاد، «أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ؟» مگر قرار نبود شیطان را نپرستید؟ «وَأَنِ اعْبُدُونِي؟ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ». مگر قرار نبود فقط من را بپرستید که صراط مستقیم همین است؟ این را بهش میگویند عهد الهی. شیطان باعث میشود که ما این را فراموش کنیم. ما عهدمان را با خدا فراموش میکنیم. ما حقیقت خودمان را فراموش میکنیم؛ این که کی هستیم، چی هستیم، مخلوقیم، مرزوقیم، تحت تدبیر و ربوبیت خدای متعالیم. اینها را فراموش میکنیم. اینها را که فراموش کردیم، تکلیفمان را فراموش میکنیم. یادمان میرود وظیفهمان چیست، چهکار باید بکنیم. اینها میشود نسیانهای ما.
اونی که گرفتار این نسیانهاست، گرفتار ولایت شیطان در حزب شیطان است. هر چقدر رتبه شیطنتش بالاتر بیاید، در این مسئله قویتر میشود. آن عموم نوکرهای شیطان و شیعیان شیطان اینجورند که فقط فراموش میکنند. آنهایی که قویترند، هم فراموش میکنند، هم باعث فراموشی دیگران میشوند. تحریف میکنند حقایق را. کتمان میکنند، تحریف میکنند. در قرآن ببینید، اینها را یکجور دیگر باهاشان برخورد کرده. شدیدترین لحنها مال اینهاست. میداند حق چیست، میفهمد چیست. (از کربلا درس مذاکره... وقت کم است، باید سریع حرف بزنم، دیگر وقت ندارم بیست دقیقه توضیح بدهم، بعد نمونه بگویم، اینجوری است.) میداند کربلا چیست، میفهمد چیست. این یک رتبهای است، یک عیاری است. اکثر طرفداران شیطان در این موقعیت و در این رتبه نیستند. این خودش یک جایگاهی است. علمای سوء در بیان قرآن و روایات، جایگاه، جایگاه ممتازی است. جهنمشان جهنم ممتازی است. نمیدانستند حق با که بود؟ یک تعدادی بهشان نرسیده این که آقا حق با امیرالمؤمنین است یا با دیگران. یک تعداد میدانند و کتمان میکنند و تحریف میکنند.
یک خاطرهای الان یادم آمد، از بحث دور میشویم ولی خاطرهاش جالب است برای این که خستگیتان بپرد. یک منبری داشت مسجد آیتالله بهجت (رضوان الله علیه)، سید عزیزی بود، منبری باصفایی بود، روحانی پیرمردی بود. یک سال به نظرم بعد آقای بهجت هم از دنیا رفت. احمد آقای جبرئیل. (جبرئیل؟ شنیدین؟ بریم ببینیم جبرئیل چی میگه؟ مثلاً ایشان بعد نماز آقای بهجت منبر میرفت، یک منبر باصفایی هم میرفت.) این اواخر دیگر خیلی هم پیر شده بود و بهسختی صحبت میکرد. ماه رمضونها منبر میرفت. حالا بیشتر من ماه رمضونها یادم میآید، وقت دیگر به نظرم منبر نمیرفت. یک قضیهای را در ماه رمضون یادم هست، همان اواخر، سال آخر هم بود، شاید ۸۶-۸۷، در مسجد آقای بهجت (رضوان الله علیه) تعریف میکرد. ایشان خیلی جاهای دنیا رفته بود، دنیا دیده بود، خطیب معروفی. میگفتش که من کویت یا کویت بود یا بحرین بود، بیشتر کویت در ذهن من است. گفت: کویت یک سال ماه رمضون منبر داشتم. خیلی استقبال شد و اینها. یکی از این علمای یکی از مذاهب دیگر ما را دعوت کرد. رفتیم خانهاش. دیدم که سر ظهر پلو و مفصل، گوشت و چلو... گفتم که: آقا مریضی خدای نکرده، چیزی هست؟ اینها. گفت: نه، سالمم. گفتم: خب، ماه رمضون، روزه، اینها. گفت: یک داستانی دارم، میخواهم برای شما بگویم.
جلسه به نظرم قطعاً، یعنی با احتمال زیاد، ضبط نشده. صوتهای جبرئیل و صوتش هم جای فکر نمیکنم کلاً باشد. من هم حالا حافظهام خیلی آنجوری نیست که بتوانم به محفوظاتم تکیه کنم، مخصوصاً بعد ۱۷-۱۸ سال چقدر گذشتند؟ ۱۷ سال گذشته مطلبی که یک بار شنیدم، آن هم سر ظهر ماه رمضون، دیگر حالا دقیق نمیتوانم بگویم همین بوده. ایشان گفتش که آن آقا گفتش که (از علما بود و ظاهراً پدرش هم از علما بود) گفتش که در کتابخانهاش به من گفت که: آقا من اسنادی، منابعی، چیزی که دستم بوده از قدیم و اینها، اینها را خواندم، مفصل، به این رسیدم که شیعه بر حق است، امیرالمؤمنین بر حق است. حالا خیلی عجیب است این استنباطش، خیلی عجیب و مندرآوردی. حالا آخرش میگوید که بر من اثبات شده بر اساس منابعی که خواندم، آثاری که خواندم، کتابی که خواندم، شیعه بر حق است. خلیفه مسلمین بعد از پیغمبر، امیرالمؤمنین است. ولی هر کاری کردم نتوانستم این را به دلم بقبولانم که آقا تسلیم شو! نمیآید، دلم نمیآید اینور. میگفتند که قضایایی ظاهراً خودش هم بهش رسیده بوده که یک جای کارش مشکل دارد و اینها. به هر حال یک ربطی بین حرامزادگی با این داستانها هست. بعد حالا آخر داستان خندهدار تمام میشود. میگفت: من در همان منابعی که رسیدم به این که ولایت امیرالمؤمنین بر حق است و اینها، رسیدم به این که آقا کسی که منکر امیرالمؤمنین باشد، نمازت را بخوانی یا زنا کنی... و دیدم که روزهام هم قبول نیست. من که دیدم نمیتوانم تسلیم علی بشوم، ماه رمضون روزهام هم میخورد که میبینی همچین کبابی درست کردم. چون میدانم حق با که است، ما که میرویم جهنم.
عجیب است. ممکن است که شاخ در بیاوری. اینجور داستانهایی هم در تاریخ رخ داده. جبرئیل بالا منبر میگفت در مسجد آیتالله بهجت. خیلی خاطرات عجیبی داشت. ایکاش اینها را یکی پیدا کند، صوتهاش را، مکتوباتش را. کتاب جذابی میشود. خیلی خاطرات نابی از اینور و آنور دنیا میگفت. مطالب خیلی جذاب و بسیار، گاهی هشدارهای خیلی فوقالعاده. آخرین جلسه هم که ایشان را دعوت کردند یکی از دوستان منزلش، ختم صلواتی بود، ایشان را دعوت کرد. یک حدیثی خواند. ایشان خیلی گریه کرد، میکروفون گذاشت زمین، گریه. حدیثش این بود که (حالا من حدیثش را هم پیدا نکردم، احادیث عجیبی هم ایشان حفظ بود و میگفت ۶۰-۷۰ سال منبر رفته) میگفتش که: طرف سوت میزند. ملک دست راست به ملک دست چپ میگوید که: چی بنویسیم؟ سوتش را باید بنویسیم؟ چی بنویسیم؟ من بنویسم یا تو بنویسی؟ تو مینویسی؟ گفت: دوتایی بنویسیم. روز قیامت «عَلَيْنَا التَّصْوِيرُ وَ عَلَيْهِ التَّفْسِيرُ». ما تصویر میکنیم، خودش قیامت باید تفسیر کند این سوت که زد معناش چی بود، قصدش چی بود، برای چی سوت زد. خیلی گریه کرد، میکروفون را گذاشت و گریه کرد و دیگر به نظرم همان شب بود یا یکی دو روز بعد حالش بد شد و در کما رفت و بعد هم از دنیا رفت. روحش شاد باشد. روح همه اساتید و خوبان و بزرگان، کسانی که حق به گردنمان دارند، معارف و حقایق به ما رسیده و رساندهاند، شاد باشد. به روح همهشان یک صلوات. (اللهم صل علی) الله و آل محمد و عجل...
غرضم این بود که بعضیها فقط خبر ندارند، فقط غافلند، فقط جاهلند. بعضیها عاملند در خبر نداشتن دیگران. خودش خبر دارد، نمیگذارد کسی باخبر شود. ارتقا دارند اینها. رتبهشان بالاتر است در حزب شیطان. اینها درجهشان قویتر است. معاویه اتفاقاً از همه بهتر میداند علی کیست. معاویه از همه بهتر سر در میآورد که علی بر حق است، میشناسد. دیگر میفهمد که... این میشود یک رتبهای. این میشود حزب شیطان.
روبروی حزب شیطان ذکر خداست. عهدش را یادش نرفته، وظیفهاش را یادش نرفته، مولایش را یادش نرفته. هر چقدر که این ذکر خدا، به این معنا یعنی عمل به وظیفهاش، آن باورهایی که باید داشته باشد، در وجود این زندهتر باشد، این رتبه ایمانش بالاتر است. آن رتبه، رتبه ایمان. آنور عالمی است که حق را میشناسد و انکار میکند. حق را میشناسد و یکجور دیگر وانمود میکند. این میشود جزء سرهنگها و سردارهای سپاه شیطان. اینور هم عالمی است که حق را میشناسد و پایش وایمیایستد و هزینه میدهد و خسارت تحمل میکند و رنج میبیند تا حق را به دیگران برساند، حق را اقامه کند. این هم میشود جزء سردارهای سپاه حق.
تا جایی که علمای اسلام را، علمای جبهه حق را، اینها گفتند مثل انبیا میمانند. یک بار گفتند «ورثة الأنبیاء» (وارثان انبیا). یک جا گفتند «کَمِثْلِ أنبیاء بنی اسرائیل» (مثل انبیا بنیاسرائیل). یک جا گفتند «أفضل من أنبیاء بنی اسرائیل»، حتی از انبیا بنیاسرائیل هم بالاترند. حالا یک قضیهای هم دارد از مرحوم ابن فهد حلّی. مزار ایشان (بروید کربلا مشرف میشوید) باب القبله... حالا الان ساختوساز کردهاند، یک کمی نونوار شده، قبر ایشان یک گنبد کوچولو دارد. آخرهای خیابان که دارید به حرم امام حسین نزدیک میشوید، سمت چپ، یک گنبد کوچولو، قبر ابن فهد حلی است. علامه طباطبایی قائل بودند ایشان یکی از سه نفر ارشد عالم شیعه است در مقامات و در معنویات و اینها. ایشان و سید بن طاووس و علامه بحرالعلوم. این سه نفر خیلی شخصیت ممتازی هستند. قبر عجیبی دارد. سالها ساکن کربلا بوده. مدتی نمیگذاشته نجاست بدنش به خاک کربلا برسد. وقتی برای تخلی میرفته، چیزی درست کرده بوده که در آن تخلی میکرده، از آنجا جمع میکرده، میبرده بیرون کربلا تخلیه میکرده. گفته: «به این زمین بهشتی نباید نجاست من برسد». شخصیت عجیبی بوده ابن فهد حلّی. حالات و کراماتی ازش نقل شده. گفتند یک یهودی آمد بهش گفتش که: «شماها ادعاتون میشه که از انبیا بنیاسرائیل بالاترین. روایت پیغمبر ماست.» گفته بود: «یعنی تو از موسی بالاتری؟» گفت: «و خب، شاید موسی عصا انداخت اژدها شد». اینجور نقل شده. حالا داستان عجیبی هم هست. میگوید ابن فهد حلّی عصا دستش بود، انداخت اژدها شد. طرف غش کرد، ترسید، اینها. (حالا این هم از آن یهودیهای ز...) به هوش آمد. گفت: «خب، تازه مساوی شدیم. بهتر دیگر نیستی، تازه مساوی». «بهتر برای چی؟» گفت: «نه، مگر نخوندی که وقتی موسی عصا را انداخت، ترسید بگیردش؟ خدا فرمود: «لَا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا». این را برمیگردانم به همان وضع قبلیش. نترس، بگیرش، برش میگردانم به حالت قبلیش. خدا به موسی گفت نترس. شما بیهوش که بودی، من این را که انداختم اژدها شد، دوباره گرفتم، نترسیدم. خودم گرفتم، دوباره برگشت به حالت قبلیش.»
حالا اینها جنبه افسانه داشته باشد، حالا به این ابعادش کار ندارم. ولی واقعیت داستان، شما وقتی نگاه میکنید، علمای جبهه حق، آن میزان هزینهای که دادند، زحمتی که کشیدند، فداکاری که... واقعاً «مو میزند»، «پهلو میزند» با انبیا بزرگ و زحمتهای آنچنانی. شما همین رهبر حکیم و عزیزی که امروز سایهاش بالا سر ماست و خیلی از ما قدرش را نمیدانیم، واقعاً جنس این آدم، جنس اطلاعات این آدم، جنس کار این آدم... آدم وقتی منصفانه، دقیق، هوشمندانه بنشیند نگاه کند، بله، این ادعا برای عدهای سنگین است. خب، به درک که سنگین است. به کجا حواله دهم دیگر؟ قیامت باشد ببینیم چی میشود دیگر. که مثلاً شما که را با که مقایسه میکنید؟ بله، یک وقت آدم دل پرّی دارد از چهار تا چیز، حسابش جدا. منصفانه میآید قضاوت میکند، نگاه میکند. شما همین دو سه سال اخیر را فقط نگاه کنید؛ حجم اطلاعاتی که به ایشان وارد میشود، گرفتاریهای س... گرفتاریهایی که جلو چشم ماها نیست. ما خبر نداریم ولی حالا اجمالاً اطلاع داریم. جدا از آنها، اینها که جلو چشم ماست: رئیسجمهور، امام، سال گذشته آنجور به شهادت رسید. وضعیت لبنان آنطور شد، سید حسن نصرالله، فرماندهان ارشد لبنان. وضعیت سوریه، بعد وضعیت داخلی خودمان، فرماندهانمان. هر که باشد، خرد میشود، له میشود. در یک دانه از این مصیبتها آدم نابود میشود. بعد یکتنه با آن وضع، اوج ناامنی، خودش میدان فرماندهی جنگ را دست میگیرد در سن هشتاد و خوردهای سال، نزدیک ۹۰ سال، کف میدان. بعد مدیریت میکند با چه ذهن آمادهای، با چه قدرت نظامیای. اینجایش را بزنید، آنجایش را بزنید. اینجور دفاع کنید، از آنجا حمله کنید.
رفقا امروز داشتند صحبت میکردند. میگفتند: اسرائیل مثلاً اینجاها را زده، ما هم آنجاها را زدیم. مقایسه کنید با همدیگر. اسرائیل با یک مشت نفوذی از داخل کشور فلانجا را... فلان رزمندههای ما، فلان فرماندههای ما را زده. ما فلان نقطه حساس اینها را از ایران زدیم با ۱۶ تا لایه دفاعی که از سر ایران تا سر اسرائیل، تا آن نقطه آخر، این وسط بوده. این ۱۶ تا را رد کرده، آورده زده. آن نقطه را زده. گاهی یک جاهایی را زده که اینها به خواب شبشان نمیدیدند. میگویند که آقا محصول مثلاً ۲۰۰ سال کار علمی بوده، ۸۰ سال، ۷۰ سال چقدر کار پژوهشی عمیق ما کردیم در این آزمایشگاه. همه را دود کرد جمهوری اسلامی. اینها شوخی نیست آقا. اینها گفتنش ساده است. ما الان در دل یک ماجرایی هستیم. آیندگان میآیند اینها را با همدیگر مینشینند مرور میکنند، آنها بهتزده میشوند. الان ما در دل ماجرای قیمت مرغ و قطعی برق و اینها نگاه میکنیم، اصلاً نمیدانیم چی بودیم، چی شدیم، از کجا آمدیم، چه مسیری را طی کردیم، با چه سختیهایی طی کردیم. یکهزارم مشکلات، مملکتهای دیگر، جوامع دیگر، اصلاً نمیتوانند تحمل کنند. این را بارها گفتم: شاخ و شانه کشید برای عربستان. عربستان تحریمش کرد. عربستان سعودی قطر را تحریم کرد. هفت هشت سال پیش، سهروزه فروشگاههای قطر تخلیه شد، هواپیماهای قطر ورشکسته شد. به دست و پای جمهوری اسلامی افتاد که تو بیا واسطه شو، عربستان تحریمش را از ما بردارد. تاریخ صد سال پیش که نیست که، مال همین سال قبل است. گوگل بزنیم میآورد برایت. عربستان قطر را تهدید کرد. قطری که این همه هی در سرمان میکوبند، قطر، قطر... جام جهانیاش را ببین، فلان گازش را ببین، چطور از اقتصادش را ببین و اینها... عربستان سعودی تحریمش کرد، سهروز از پا در آمد. ۵۰ سال کل دنیا روبرومان وایساده. برای اولین بار در طول تاریخ شرق و غرب دست به دست هم دادند با یک ما بودیم. آمریکا و روسیه هیچ وقت با همدیگر همپیمان نبودند مگر در جنگ ۸ ساله علیه ما، آن هم جنگ اول انقلاب ما که هیچی نداشتیم. ما در این وضعیت زنده ماندیم، رشد کردیم، پیشرفت کردیم. در بعضی چیزها در دنیا اول هستیم، در بعضی چیزها دوم هستیم. اینها خیلی چیز عجیبی است. اینها جنس کار انبیاست. جنس مدیریت حضرت موسی است. این جنس اطلاعات، این روحیه، این صلابت، این قدرت، این معنویت، این اقتدار. البته حضرت موسی ملتی نداشت که همراهش باشد، بنده خدا گرفتار بنیاسرائیل بود. رهبران عزیز ما ملت وفادار و فوقالعاده و بینظیری دارند مثل ملت ایران. سنگ تمام گذاشتهاند. همین ایام اینها الان میگویم وسط داستان هستیم، خیلی به چشممان نمیآید. شما ببین چه حجمی مردم قربانی کردند در این چند... برای سلامتی رهبری چه پولهای کلانی. یک عزیزی (حالا من دیگر بعضی چیزها را بگویم میترسم داستان...) قیمت کلانی برای هزینه کرد. همین داستان شتر و اینها که حالا گفتیم، عزیزانم پیگیر شدند و اینها، در نهر شتر چه حجم زیادی را بانی شده بودند، با چه پولهایی، با چه فداکاریهایی. النگویش را بفروشد، گردنبندش را بفروشد. عشق این مردم واقعاً بینظیر است. خود این رهبر هم بینظیر است. آیندگان میآیند قضاوت میکنند. در قیامت حقیقت جلوه میکند، معلوم میشود واقعاً ما در زمان یکی از آدمهای استثنایی تاریخ داریم زندگی میکنیم.
حالا یک عدهای نمیفهمند این حرفها برای من هم سنگین است. میدانم کلی داستان دارد. به درک که... نوش جانم. یکی فحشش را بخورد، یکی یک جا یک چیزی بگوید. بالاخره خیلی کفران نعمت بزرگی است. هیچ جایی در محرم و صفر بعد جنگ ۱۲ روزه در منبرها خبری نیست. نه در جلسات. نه یک کلمه. گاهی حتی بعضی حاضر نیستند حرف بزنند از جنگ ۱۲ روزه اسرائیل. نمیدانم اینها در اتیوپی زندگی میکنند؟ در گینه بیصاحاب زندگی میکنند؟ در این مملکت بودند، خبر دارند اینجا جنگ شد. خبر دارند در جنگ چی شد، چی رخ داد. آن عظمتی که شب عاشورا رقم خورد. آن اتفاقی که در نماز جمعه نصری رقم خورد. اینها بینظیر است در طول تاریخ. شخص رهبری هم پایش وایساد. مشاورین ایشان، مأمورین امنیتی همه مخالف بودند هم با نماز جمعه نسری که ایشان رفت، هم شب عاشورایی که ایشان آمد. چه قدرتی است این؟ چه جرأتی است؟ چه اطمینانی است؟ خیلی عظمت میخواهد. خیلی ساده از کنارش داریم رد میشویم. خیلی اتفاقات باشکوهی. بعد شما هوش این آدم را ببینید. ذکاوت این آدم را ببینید. جدا از ایمان و معنویتش که بزرگان ایمان و معنویت در وصف او چی میگویند؟ ببینید آقای حسنزاده آملی در شأن ایشان چی میگوید. ببینید آقای بهاءالدینی در مورد ایشان چی میگوید. آقای بهاءالدینی که خودش اواسط دهه ۷۰ از دنیا رفت. ببینید آقای کشمیری در مورد ایشان چی... ببینید آقای بهجت در مورد ایشان چی میگوید. بزرگانمان دیگر. همهشان اهل معنویت، اهل حقیقت.
کتاب آقای حسنزاده آملی، «انسان در عرف عرفان». ایشان سال ۷۷ این کتاب را منتشر میکند. یک نوبت مطالعه کنید. وقت نیست، من دوست داشتم خیلی بیشتر از اینها وقت میشد این شبها در مورد اینها بیشتر با هم صحبت میکردیم؛ در مورد هم امام، هم رهبری، خصوصاً بیشتر صحبت می... در کتاب «انسان در عرف عرفان»، آقای حسنزاده، پلوش (فکر میکنم ۱۰۰ تا قضیه، حالا شاید هم کمتر، چون هفت هشت سالی از کتاب گذشته، شش هفت سال پیش بود کتابش را میخواندم) خیلی تعداد زیادی قضایای معنوی که برای خودش رخ داده را آنجا تعریف میکند. حالا به قول ما مکاشفاتی که برای ایشان رخ میدهد. قضایای عجیبی هم نقل... اتفاقاتی که ایشان از پشت پرده عالم برایش هویدا... این را جمع کرده، کتاب کرده. دنبال این نبوده که مکاشفاتش را بگوید. دنبال این بوده که ضوابط این مکاشفات را بگوید. هر مکاشفهای که گفته، بعد تحلیل علمی کرده که چرا مثلاً من در فلان واقعه این را دیدم، رودخانه دیدم، میگوید به خاطر این که آن آیه مثلاً سوره واقعه اینجا اینجور توصیف... این را که دیدم به آن دلیل است. خیلی کتاب ارزشمندی است. خیلی محتوا دارد، پر مطلب.
سال ۷۷ رهبر انقلاب که میروند آمل، ایشان این کتاب را تقدیم میکند به رهبر انقلاب. یک مقدمهای دارد، بخوانید. مقدمه آن کتاب، اول کتاب را یک دور ببینید (نخواهم محتوایی دارد) در مقدمه کتاب میگوید: «من این کتاب را تقدیم به کسی میکنم که این حقایق برایش باز است، خودش مصداق عینی این حقایق است». سال ۷۷ در مورد این رهبر دارد میگوید. که میگوید؟ آقای حسنزاده آملی. برای کسی دارم اینها را میگویم که خودش مشرف بر این حقایق، همه را خبر دارد. توصیفاتی که بزرگان در مورد این مرد کردند، حالا اینها توصیفات معنویش است. جدای از اینها، شما ببینید این شخصیت در افق سیاسیش، در افق مدیریتیش، در سبک مدیریتش، چه آدمهایی را ایشان با سعه صدرش، با هوش بالایش، با قدرت مدیریت بالایش، مدیریت کرده. مدیریت کرده آدمهایی را که دو هفتهای میتوانستند جمهوری اسلامی را کله کنند. در چه فتنههایی ایشان یکتنه در آورده. داستان دانه به دانه بنشینیم مطالعه بشود، کار بشود، اینها، بعد گفته بشود در جلسات، اینها مصداق نعمتی است که باید یاد بشود. «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ». باید بنشینیم یاد کنیم این نعمت را. بزرگان ما در مورد ایشان چه تعابیری دارند در مورد نعمت رهبری. قدر این نعمت را بدونید. فدای این نعمت بشوید. خودتان را سپر نعمت کنید. آقای حسنزاده میفرمود: «شما باید مثل قنبر باشید که خودش را سپر امیرالمؤمنین میکرد. شما باید سپر این مرد باشید. شما باید قنبر ایشان باشید.» تعبیر ایشان است: «شما نسبت به این رهبر حکیم انقلاب باید قنبر باشید.» شب امیرالمؤمنین آمدند از منزل، دیدند که قنبر جلوتر دارد میرود. فرمودند: «اینجا چهکار میکنی؟» گفت: «من آمدم جلوتر اگر آسیبی خواست به شما وارد بشود به من وارد بشود.» آقای حسنزاده فرمودند: «این شما باید قنبر ولایت باشید، خودتان را سپر کنید.» و تعابیری که ایشان دارد در مورد این رهبر بزرگ. هر آدمی که اهل فن بوده، اهل علم بوده، اهل معنویت بوده، چه توصیفات عجیب و شگفتانگیزی در مورد این مرد بزرگ... بله، آدمهایی هم که دیگر بماند دیگر. حالا کسانی هم چیزهای دیگر میگویند که خیلی مهم نیست.
این خیلی نکته مهمی است. این میشود حزب الله. در این سوره مبارکه مجادله میفرماید که توصیف اصلی (با توجه به این که وقتمان هم دیگر رو به اتمام است، خیلی از حرفهایمان را نرسیدیم بهش بپردازیم، حالا اشاره... فرصت دیگری به مطالب اشاره میکنیم) توصیف اصلی حزبالله این است: میفرماید: «لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ». کسی که ایمان دارد به خدا و پیغمبر را پیدا نمیکنی. نمیشود مؤمن باشد، علاقه داشته باشد به کسی که شمشیر کشیده رو به خدا و پیغمبر، ستیز دارد با خدا و پیغمبر، با مؤمنین. «وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ» (باباش باشد)، «أَوْ أَبْنَاءَهُمْ» (بچهاش باشد)، «أَوْ إِخْوَانَهُمْ» (داداشش باشد)، «أَوْ عَشِيرَتَهُمْ» (خانوادهاش باشد). خیلی جالب است. ما اینها را در این انقلاب واقعاً به چشممان دیدیم، نمونههای منحصر به فردی را. آیتالله محمدی گیلانی، خودش دادستان... دادستانی که ایشان ریاستش را به عهده دارد، حکم اعدام بچهاش صادر میشود به خاطر این که بچهاش فتنهگر است، جرمی کرده که حکمش اعدام است. همین آقای جنتی که بعضیها یک روز مسخرهاش نکنند، شبشان شب نمیشود، ایشان وقتی که بچهاش جزء منافقین میشود، سهروز روزه نذر میکند که این بچه را اعدامش کنند که در تاریخ بینظیر است. سیبل میکنند. شیاطین به خون اینها تشنهاند. نمیدانم بدبخت... رو دست میخوردند. اینها شخصیتهای ممتازیند.
خود حضرت امام (رضوان الله علیه)، یکی از نوههایشان، فرزند آقا مصطفی، میآید مشهد در غذای بنیصدر... بنیصدر را حمایت میکند و بعد داد و قالی میشود و بعد سلاحی همراهش بوده، سلاح کمری، سلاح را میکشد و اینها. به ما میگویند: «آقا ۹۰ مشهد یک همچین کارهایی کرد.» ایشان میفرماید که: «دستگیرش میکنید. تحتالحفظ میآوریدش تهران. اگر دست به سلاح برد، میزنید.» حالا شوخی نیست. بله شما چهار تا آقازاده مفتخور دیدی، حراملقمه دیدی، دلت خون است. طبیعی هم هست، حق هم همین است. ولی همین که دلت خون است، خود این علامت سلامت نظام است. چون جاهای دیگر دیگر کسی دلش خون نیست. چون اولاً عادی است، بعد هم همه با هم شریکاند. خود این یک حکایتی از سلامت دارد که شما وقتی با این مواجه میشوی، دادت بلند میشود. البته برخورد هم میکنند. آنقدر که معلوم میشود، افشا میشود. مواردی هم هست، البته ممکن است که حالا به هر حال در آن کوتاهی صورت گرفته باشد، من نمیخواهم آنها را ماستمالی بکنم. ولی اصل قضیه... بله.
خود رهبر انقلاب، دامادشان، آن شیخ علی تهرانی، زمان ریاست جمهوری ایشان، وقتی میبیند آبی گرم نمیشود، آقای خامنهای را ول میکند میرود عراق، به مجاهدین، به منافقین ملحق میشود، میشود نیروی صدام. اینها را خبر ندارید دیگر، قاعدتاً. غالب این مطالب چیزهایی است که ماها در جریان... حتی برخی نزدیکان ایشان از ایشان دلخورند، دلخور بودند و هستند. مستند بیبیسی هم بعضیهایشان روبروی دوربین آمدهاند. چرا؟ برای این که دیدند چیزی ازش نرسیده به ما. همین آقای رئیسی خودمان (خدا رحمتش کند)، بعضی از خویشان ایشان، زمان حیات ایشان (تا حالا نگفتم، دوست هم نداشتم بگویم) بعضی از خویشان ایشان، زمان حیات ایشان مینشستند با ما صحبت میکردیم، به ایشان توهین میکردند. چرا؟ چون که این دستش به یک جایی رسید، انگار نه انگار ما فلانیاش هستیم، ما فلان نسبت را باهاش داریم، هیچ کاری برای ما نکرده. عیار است دیگر. شما مقایسه کنید با زمان پهلوی که خاندان پهلوی میآمدند شاندیز قمار میکردند. شنیدید دیگر این را؟ نشنیدید؟ خیلی درد است که نش... در شاندیز قمار میکند، به نظرم خواهر محمدرضا بوده. قمار میکند، میبازد. زنگ میزند به رئیس، به تولیت آستان قدس، از طریق دربار میگوید: «پولهای تو ضریح را خالی میکنی، برمیداری میآوری. من قمار را باختم، یک دست دیگر میخواهم بازی کنم.» پولهای تو ضریح. این را بردارید بخوانید. سرچ کنید، مطالعه کنید. شما را به خدا مطالعه کنید، بخوانید. پولهای تو ضریح را تخلیه میکنند، میآورند خواهر شاه دست بعدی قمار را بازی کند. از آنجا به اینجا رسیدیم. بله، هزار و یک مشکل هم در مملکتمان داریم.
بعد دیگر بحث را تمام کنم. این آیه را همین قدرش را رسیدیم بخوانیم، دیگر فرصت بیشتر... این را باید در دل بدهید. یک دو سه شب میخواهم روایت را بخوانم، وقت نمیشود دیگر. وقتمان هم تمام شده. از بحث خارج نشدیم، روایت را بخوانم. خیلی روایت زیبایی است از امام باقر علیه السلام. مرحوم شیخ صدوق در «ثواب الأعمال و عقاب الأعمال» نقل میکند در جلد ۱، صفحه ۲۰۶. خیلیها نقل کردهاند، در کافی هم دارد، جاهای دیگر هم دارد. منابع معتبر، کتب درجه یک ما این را نقل کردهاند.
امام باقر میفرماید که پیغمبر فرمود: (خوب دل بدهید، خیلی روایت زیبایی است) پیغمبر اکرم فرمود: «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»: خدای تبارک و تعالی فرمود: «لَأُعَذِّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلَامِ أَطَاعَتْ إِمَاماً جَائِراً لَيْسَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ». خوب دقت فرمودید؟ «هر جماعتی که در اسلام مطیع امام ظالمی باشند که از جانب خدا تأییدی ندارد، من اینها را عذاب میکنم. وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِيَّةً». حتی اگر این آدمها آدمهای پاکدامن، خوب، مسلمان، اهل تقوا، آدمهای خوبیاند ولی رفتند زیر بلیط امامت یک امامی که از جانب خدا تأییدی ندارد، یک رهبری که از جانب خدا تأییدی ندارد، من همه اینها را عذاب میکنم. نماز شبخوان هم هستند، روزهشان هم ترک نمیشود، هیئتشان هم ترک نمیشود. به خاطر آن امام جائر همه اینها را عذاب میکنم.
از آنور: «فَلَأَعْفُوَنَّ عَنْ كُلِّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلَامِ أَطَاعَتْ إِمَاماً هَادِياً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَعْمَالِهَا ظَالِمَةً مُسِيئَةً». آن جماعتی که امامی را پذیرفتند که از جانب خدا مورد تأیید است، حتی اگر خودشان آدمهای ظالم، به خاطر آن امامت، این خیلی روایت مهمی است. نرسیدیم این شبها بحث بکنیم، دو سه جلسه بحث میخواهد این روایت. یعنی اولین چیزی که در ارزیابی باید سنجید آن رابطه امامت و ولایت است. این که عرض میکنم مردم ما نمره بالایی دارند و در تاریخ میدرخشند و میشود امیدوار بود به این که این مردم، مردمی باشند که کار را به ظهور برسانند، این دلبستگی مردم، این ولایت مردم با همه مشکلاتی که دیدند، سختیهایی که تحمل کردند، میفهمند. قاطی نمیکنند مسائل را. میفهمند یک رهبری اهل تقوا، مدیر، عالم، سلیمالنفس... یک روندی است، یک بخشش تقصیر مسئولین است، یک بخشش روند طبیعی است، یک بخشش تقصیر دشمن است. خیلی عوامل است. به هر حال کم و کسری که در مملکت داریم به عوامل مختلفی برمیگردد. اینها را با ما قاطی نمیکند. میدانند این مسیر را باید حرکت کرد. با همه ضعفها و اشکالات و ایرادهایی که داریم، آن رابطه گسسته نمیشود. این خیلی نکته مهمی است. این مردم مورد عفو و رحمت خدا. ولی آن جماعت نماز شبخوانی که روزی صد بار هم برای امام حسین ممکن است گریه بکنند ولی تهش زیر بلیط یک امام جائر است، آخرش به یک امام ظالم، امام ظالم یعنی آن کسی که این تأییدات را ندارد. نه تأیید فقهی دارد، نه تأیید شرعی دارد. و نمونههایی گفتم دیگر، نظرات علما را در مورد امام، رهبری ببینید، این میشود تأیید الهی. آنی که این را ندارد، امام ظالم است. ولو آدمها، آدمهای خوبی باشند، در رتبه بالایی باشند ولی خدای متعال اینها را عذاب خواهد... این خیلی نکته مهم و قابل توجهی است.
وقتمان گذشت. بعد یازده و نیم تحویل میدادم، یک چند دقیقه گذشته. تازه روضه هم میخواهیم بخوانیم. بحث اربعین هم شد. انشاءالله نیت بکنیم در این پیادهروی اربعین برای سلامتی رهبر عزیزمان. انشاءالله به نیابت از ایشان. در رأس حاجات که خب فرج امام زمان است، گشایش مسلمین است، یکی از آن حاجات اصلی سلامتی، طول عمر، عزت و اقتدار و پاینده بودن این رهبر عزیز. آنقدر هم که میتوانیم نشانههایی را همراه داشته باشیم که به هر حال این اقتدار و این جایگاه رهبری به رخ کشیده میشود در این پیادهروی اربعین. عکس ایشان را همراه داشته باشیم. عکس ایشان را به بقیه هدیه بدهیم. (البته به در و دیوار عراق عکس ایشان را نزنید، خوب نیست، تبعات هم دارد.) به کوله آدم باشد، به بقیه هدیه بدهد. فرصت خوبی است، از این فرصت انشاءالله استفاده خوب...
شب آخر این دهه و این جلسه است. از اول محرم تا حالا چهل شب گذشت. خدا را شاکریم. چهل شب به ما اجازه داد برای امام حسین عزاداری کنیم. پیراهن به تنمان باشد. این مجالس برقرار باشد. معلوم نیست سال بعد... این که معلوم نیست، یک حرف شعاری و احساسی نیست، واقعاً، واقعاً معلوم نیست ما سال بعد محرم باشیم، عاشورا باشیم، صفر باشیم، اربعین باشیم، دوباره این فرصت را پیدا کنیم، این مشکیها را تنمان کنیم، از این روضه به آن روضه، از این جلسه به آن جلسه. واقعاً مصداق تام رحمت خدای متعال است این فرصتی که برای ما ایجاد میکند در این محرم و صفر، ابراز ارادت کنیم به این خانواده. چه رحمتی جاری میشود به خودمان، به ملتمان. چه رحمتی را خدا با این بستر زیارت اربعین برای ما فراهم کرده. این رفت و آمدی که میشود، تمام این سرزمین تطهیر میشود. از این مشهد راه میافتند تا عراق میروند و برمیگردند، تمام این مملکت، تمام این مسیر میشود مسیر زائر امام حسین. تمام این گرد و غباری که در این مسیر منتشر میشود میشود گرد و غبار پای زائر امام حسین. چه فیضی جاری میشود، چه رحمتی جاری میشود، چه عذابها و گرفتاریها و بدبختیهایی را خدا از سر ما به این واسطه رفع میکند. واقعاً باید خدا را شکر کنیم. رحمت و رضوان خدا بر همه آن کسانی که زحمت کشیدند، خون دادند، رنج تحمل کردند که این سفره برای ما پهن بشود، این روضهها، این زیارت برای ما فراهم.
روضه شب آخری که در جلسه میخواهم بخوانم، روضهای که باید بالاخره هم به کربلا ربط داشته باشد، هم به صاحب این سفره، به حضرت صدیقه طاهره باید مرتبط باشد. در کتاب «مصباح الأحزان» این نقل آمده. روضه امشب این چند جمله، انشاءالله با هم دل بدهیم، ببینیم امشب، شب آخر چی میدهند بهمان؟ بعد از چهل شب ما معتکف بودیم. ما مثل حضرت موسی میعاد داشتیم، «أربعین لیله». آن چهل شب با خدا گفتگو کرد. ما ۴۰ شب برای امام حسین اشک ریختیم. شب چهلم خدا پذیرایی کرد از حضرت موسی. امشب، امشبی است که باید فاطمه زهرا از نوکران پذیرایی کند. امشب شبی است که اجر از دست مادرش گرفته میشود. چهل شب مشکی پوشیدین. چهل شب از این روضه به آن روضه سر زدید، به صورت زدید، اشک ریختید. چقدر دوست دارد حضرت زهرا این گریهها را. امام صادق فرمود: «تُسْعَدُ فَاطِمَةُ». مادرم خوشحال میشود وقتی ناله شماها بلند میشود. آرامشی برای فاطمه زهرا میبیند که نه، حسینش گریهکن هم دارد. فقط دور گودال نبود که شلوغ بود. گریهکنهاش هم تو این...
در عبارت دارد که یزید ملعون به امام سجاد گفت: «من میخواهم سه تا حاجت تو را برآورده کنم، سه تا چیز از من بخواه.» آخر داستان که این اهل بیت را میخواست راهی کند، میخواست از در مرافعه و رفاقت و محبت و اینها وارد بشود که بگوید مثلاً تو این جنایت سهمی نداشتم و با شما خوبم و اینها، خواست یک طور دیگر وانمود کند. گفت: «از من سه تا چیز بخواه، من سه تا را برایت برآورده میکنم.» عجیب. اولی و سومیاش را اول میگویم، دومی را آخر. اولیش این بود: «الأولى: تُريِني وَجهَ سَيِّدِي الحُسَينِ». امام سجاد فرمود: «حاجت اولم این است، حالا که اصرار میکنی، میخواهی برای من کاری بکنی، خواسته اولم این است: یک بار دیگر بگذار من سر بریده بابام را ببینم.» یک جورایی منظورش این است که: خب وقت نشد، هرجا رفتی من دستم بسته بود، این سر هم بالای نیزه بود، آرزو به دلم ماند یک بار دیگر خوب در آغوش بکشم این سر را. بگذار یک بار دیگر من این سر را ببینم، در آغوش بکشم.
حاجت سومم این است که اگر میخواهی من را بکشی: «فَوَجِّهْ مَعَ النِّسَاءِ مَنْ يُوصِلُهُنَّ إِلَى حَرَمِ جَدِّهِنَّ». یک مردی را در این کاروان بگذار، این خانواده را تا مدینه برگرداند. اگر من را کشتی، نگذار این کاروان مرد بشود، بیمحرم بشود. یک آدم امینی، یک آدم مطمئنی همراه این کاروان بفرست، اینها را مدینه بفرست. یک حاجت دومی هم دارد که عرض میکنم.
یزید ملعون همین که با این که خودش وعده کرده بود سه تا چیز بخواهد، برایت اجابت میکنم، برگشت گفتش که: «أَمَّا وَجْهُ أَبِيكَ، فَلَنْ أَبَداً». نه، آن خواسته اول که دیگر سر پدرت را ابداً نخواهی دید، آن که هیچی. در مورد حاجت سوم هم: «أَمَّا قَتْلُكَ، فَقَدْ عَفَوْتُ عَنْكَ». من از کشتن تو گذشتم، خودت این زن و بچه را برگردان مدینه. در مورد خواسته دومش چیزی نگفت.
حالا خواسته دوم امام سجاد چی بود؟ خوب دل بدهید. امشب با این کلام امام سجاد اشک بریزیم. انشاءالله از دست صدیقه طاهره مزد این چهل شب را بگیریم. انشاءالله. فرمود: «الثَّانِيَةُ: تَرُدَّ عَلَيْنَا مَا أُخِذَ مِنَّا». درخواست دومم این است: اینهایی که از ما به غارت رفته به ما برگردان. سریع حضرت توضیح داد، معلوم بشود ما دنبال مال و منال، سیم چشممان پشت این طلا و جواهرات و این گوشوارهها و دستبندها نیست. سریع توضیح داد، معلوم بشود یک چیز ارزشمندی در اینهاست. به خاطر آن دارد میفرماید که اینهایی که بردند و دستور بده برگردد. فرمود: «فِيهِ مِغْزَلُ فَاطِمَةَ وَ قَمِيصُهَا وَ قِلَادَتُهَا». پیراهن مادرم فاطمه و گردنبند مادرم فاطمه در اینهایی بوده که از ما... دستور بده برگردانند. همه این گوشوارهها، خلخالها، دستبندها، روسریها... اینها به کنار، اصلاً حرفی ازش نمیزند. امام سجاد میفرماید: «گردنبند مادرم دست نامحرم است...» میگوید برگردانم. «آن گردنبند مادرم است، پیراهن مادرم دست نامحرم است.» نمیخواهم اذیتت...
شهادت امام مجتبی را داشتیم، یک روضهای ولی هنوز از آن شهادت امام مجتبی مانده. بگذارید شب آخر با امام سجاد و امام مجتبی برویم مدینه. برای امام معصوم سخت است گردنبند فاطمه زهرا دست نامحرم است. اگر دست نامحرم به صورت مادر بخورد چهکار میکند؟ اگر مادر جلو نامحرم زمین بخورد چهکار میکند؟ اگر گوشواره مادر با گوشش کنده بشود چهکار میکند؟ «أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ».
خدایا، به حرمت این نالهها، به حرمت این گریهها، به عظمت این چهل شبی که اجازه دادی برای امام حسین گریه کنیم، ناله بزنیم، جمع بشویم، به حق بزرگ گریهکن این ایام، حجت بن الحسن، به حق نالههای مادرش فاطمه زهرا، فرج آقامون امام زمان را برسان. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق الأرحام، التم السا... سر سفره با برکت فاطمه زهرا میهمان بفرما. شب اول قبر فاطمه زهرا به فریادمان رس. شر ظالمین را به خودشان برگردان. آمریکا و اسرائیل جنایتکار را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را طول عمر، حفظ و نصرت عنایت بفرما. رزمندگان اسلام را غلبه و فتح و نصرت عنایت بفرما. پرچم این انقلاب را به دست صاحبش امام زمان به زودی زود برسان. مظلومین عالم، مستضعفین عالم، خصوصاً مردم بیپناه غزه را به فضل و کرمت نجات و خلاصی عنایت بفرما. بیماران اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت اهل بیت را نصیب ما بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما، برای ما رقم بزن. النبی و آله. رحم الله من قرأ الفاتحة مع...
در حال بارگذاری نظرات...