این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
*میزان تناسب انقلاب اسلامی با ولایت اهلبیت علیهمالسلام، معیاریست برای سنجش اصالت نظام. [01:20]
*اتهام به نظام از سوی طیفهای مخالف انقلاب،.. از دشمنان اسلام گرفته تا مدعیان دروغین ارادت به اهلبیت علیهمالسلام.[01:30]
*تبیین مفهوم ولایت در منطق قرآن، با نگاهی به تقابل دوگانه ولایت الهی و ولایت طاغوت.[06:50]
*استقلال، شاخص وفاداری انقلاب اسلامی به ولایت الهی و اعراض از سلطه قدرتهای استکباری.[09:52]
*جمهوریت و اسلامیت، دو رکن اصلی نظام برای اداره جامعه با رأی مردم، اما بر پایه شریعت.[11:30]
*توهین دشمنان به قرآن و امام حسین علیه السلام، اعترافیست آشکار به هویت دینی جمهوری اسلامی![13:50]
*نقد نگاه سازشکارانه داخلی که استقلال را توهم، وسعادت جامعه را در سازش با قدرتهای جهانی می دانند![18:38]
*تناقض منطق سکولار با فرهنگ عاشورا در لزوم پایبندی به قیام و مقاومت.[20:10]
*مفهوم "جهاد کبیر" در اندیشه رهبری، به عنوان شاخصی برای سنجش وفاداری انقلاب در تبعیت از ولایت.[26:00]
*نگرش دوگانه ولایی یا طاغوتی در عرصه اقتصاد؛ اقتصاد درونزا بر پایه توان داخلی، در برابر اقتصاد وابسته بر پایه سازش.[43:53]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد؛ اللهم صل علی محمد و آل محمد و طیبین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی.
یکی از مطالب مهم در تحلیل انقلاب و مسیری که در این حولوحوش پنجاه سال طی کردیم و مسیری که تا ظهور امام زمان (ارواحنا فداه) داریم، نسبت ما با ولایت اهلبیت است: این انقلاب چقدر ما را به ولایت اهلبیت نزدیک کرد؟ و اساساً نزدیک شدن به ولایت اهلبیت به چه معناست؟
عدهای از مخالفین انقلاب و نظام جمهوری اسلامی قائلاند که ما با این انقلاب و این نظام از ولایت اهلبیت دور شدیم و یک ولایت جعلی بهجای ولایت اهلبیت به ما دادند و به اسم اهلبیت، حکومتی تشکیل دادند که هیچ ربطی به اهلبیت ندارد؛ فقط مردم را از ولایت اهلبیت دور کرده و بیدینتر شدهاند؛ دینداریشان ضعیفتر شده. هرچه بود، قبل از انقلاب دستکم به اسم اسلام تمام نمیشد. مردم قبل انقلاب دیندارتر بودند و این مسیر هم مسیری است که محکومبهشکست است و اتفاقاً اگر قرار است ما به ظهور امام زمان برسیم، [باید] بعد از انقلاب عبور [کنیم].
عدهای که وضعشان مشخص است، با اسلام و اهلبیت و... مخالفاند؛ کلاً جبهه رقیب امام حسین، اهلبیت و قرآن و... به حساب میآیند. آنها که وضعشان هیچ. عدهای هم – بر اثر علاقه و ارادت به اهلبیت – با نظام مشکل دارند؛ مجموعهها و طیفهایی که البته نمیشود گفت خیلی زیادند، ولی سروصدایشان زیاد و ادعایشان نیز فراوان است. گاهی هم، به هر حال، حرفشان بین مردم رایج است.
حالا طیفهایی مثل انجمن حجتیه و شیعه انگلیسی، جریانهایی که مخالف با فلسفه و عرفان و اینجور مسائلاند، طیفهای متنوعی هستند. ولی من گاهی چیزهای جدیدتری هم در اینها دیدهام: افرادی که با فلسفه و عرفان و... هم خوباند و فضای دیگری دارند. نمیدانم اسم اینها را چه طیفی باید گذاشت؟ اینها دیگر اخباری و تفکیکی و فلان و اینها نیستند؛ مدل شیعه انگلیسی هم نیستند؛ حجتیاند، ولی فیلسوفاند! بعضیهایشان هم خودشان را به علامه طباطبایی میچسبانند. این یک طیف جدیدی است که چند وقتی است با اینها مواجه شدهام؛ طیف جالبی است. اینها با فلسفه طباطبایی، عرفان و معنویت و اینها، با نظام و انقلاب مشکل دارند. یکجوری هم علامه را میخواهند علم کنند در این مسیر که مثلاً علامه هم با این نظام مشکل داشت و مخالف بود.
امثال کدیور و بعضیهای دیگر که حالا اسمشان را نمیآورم، اینها کمی دارند در این فضا مانور میدهند که بگویند اساساً علامه طباطبایی و بزرگان از این قبیل با انقلاب مخالف بودند و یکسری شبهات و حرفها و برنامهها میچسبانند؛ مثل اینکه «این انقلاب فقط یک شهید داشت، آنهم اسلام بود» و از این حرفها.
حالا انتشارات شهید کاظمی کتاب خوبی در دو جلد چاپ کرده است: «ماجرای علامه و انقلاب». کتاب خوبی است؛ یعنی یکسری از این شبهاتی که اینها مطرح میکردند، دیدم که در کتاب پاسخ داده شده بود. مصاحبهها و گفتوگوهایی که با افراد مرتبط با علامه، (مثل مصاحبه خوبی با همسر علامه که خانم روزبه، که پارسال از دنیا رفت) با ایشان مصاحبه کرده و نکات خوبی آنجا مطرح میشود.
یکی از شبهات در آن قضیه امام خمینی و برخورد امام خمینی با علامه و اینهاست که بعضیهایشان به اینها میپردازند (ناخن پاسخ). اینها طیفهای مختلفیاند که به اسم اسلام با نظام و انقلاب مشکل دارند و میگویند اسلام لکهدار شده به واسطه این انقلاب؛ انقلاب اسم اسلام را خراب کرده و هیچ ربطی هم به اسلام ندارد.
بعد وقتی ازشان بپرسیم که استدلالتان چیست، مواردی را میآورند؛ مثل چه میدانم، ربا و وضعیت حجاب و موسیقی و سینما و مفاسد اجتماعی و اعتیاد و بزهکاریهای اجتماعی و اینجور حرفها. به نظرم جای بحث دارد که با اینها چطور باید صحبت کرد و استدلال ما در برابر اینها چیست؟
گاهی هم استدلال به روایاتی دارند: «هر پرچمی قبل از ظهور بلند شود، طاغوت است و همه محکومبهشکستاند و غصه اهلبیت را افزایش میدهند» و اینها. به آن روایات اجمالاً در جلساتی و مباحثی پرداختیم که فعلاً نمیخواهم دوباره اشاره کنم.
ولی این طرف قضیه که نسبت ما با اهلبیت چیست، در یک بستر میتوان به آن پرداخت و در موردش گفتوگو کرد. آن هم این است که ما یکوقت از دریچه مناسک و اعمال فرعی و ظاهری وارد میشویم که این قابل طرح و قابل گفتوگو است: بعد از انقلاب در مناسک و رفتارهای ظاهری و فرعی مردم ما بهتر شدند یا بدتر شدند یا فرقی نکردند؟ این جای بحث دارد.
یک بخش دیگر، در ریشههای دینداری است که یکی از آن ریشههای دینداری، بحث ولایت است. قرآن وقتی متدینین و مؤمنین را – عمدتاً و خصوصاً حزبالله را – معرفی میکند، در سوره مائده و سوره مجادله، عمدتاً ویژگیهایی که در مورد اینها میگوید، در رابطه اینها با اولیای خدا و دشمنان است؛ رابطه قلبی، عاطفی، تشکیلاتی، اجتماعی، تمدنی که ازش تعبیر میشود به ولایت.
ولایت یعنی آن رابطهای که انسان دلسپرده و سرسپرده کسی است؛ قلباً او را قبول دارد، دوستش دارد، باورش دارد؛ مسیر او را مسیر درست و حقی میداند؛ اهدافی که دارد، احساس میکند به واسطه تبعیت از این برایش حاصل میشود، به آن میرسد؛ و جوری با او برخورد میکند که او به خودش اجازه میدهد به این دستور بدهد. یکجوری با همدیگر ندارند، به قول ماها، دریغی ندارند. اگر چیزی دارد، از او دریغی ندارد و اگر او درخواستی و دستوری به این داشته باشد، این به او «نه» نمیگوید.
اینها مجموعه مؤلفههایی است که با هم ولایت را شکل میدهد. در فرهنگ قرآن دو نوع ولایت داریم: یکی ولایت خدا و پیغمبر و اهلبیت؛ و دیگری ولایت طاغوت، ولایت کفار، ولایت شیاطین و بهطور خاص ولایت یهود و نصاراست. سوره مائده این دو تا را روبهروی هم قرار میدهد. بحث خیلی خوبی در همان سوره مبارکه مائده، جلد ۵۶ المیزان دارد و آنجا چندین بار تصریح دارد که این ولایتی که آن آیات (در مورد ولایت که برای ما خیلی معروف است: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ») این «انما» را برای چه آورده؟ [برای اینکه] ولیّ شما فقط خداست و پیغمبر و کسانی که در رکوع نماز انفاق میکنند.
ایشان میفرماید سیاق آیات، قرینه آیات قبل و بعدش، این «انما» را آورده در برابر ولایت یهود و نصارا. ولی شما یهود و نصارا نیستید؛ ولی شما فقط خداست، پیغمبر و امیرالمؤمنین و اهلبیت. در روایتی هم داریم میفرماید: «کسی که بغض ما اهلبیت را داشته باشد، بعثه الله یهودیاً»، خدا او را یهودی محشور میکند؛ یعنی طیف روبهروی اهلبیت، طیف یهود و ولایت یهود است. این یک شاخص خوب است برای اینکه ما محک بزنیم ببینیم ما در این پنجاه سال، (حولوحوش پنجاه سال) بیشتر رفتیم زیر بلیط یهود و نصارا یا تفکیک شدیم؟ بیشتر خودمان را دامانمان را ورچیدیم از دست یهود و نصارا؟
یکی از شعارهای مبنایی انقلاب ما استقلال بود: «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی». این استقلال معنایش این بود که ما نمیخواهیم تعیین تکلیفمان با ابرقدرتها باشد؛ ما نمیخواهیم بقیه برایمان نسخه بپیچند؛ ما نمیخواهیم آنها به ما بگویند چه کار بکنیم، چه کار نکنیم، چه داشته باشیم، چه نداشته باشیم و میخواهیم از دستور و تعیین تکلیف آنها آزاد باشیم. آزادی که ما میگفتیم، این بود دیگر: نه آزادی از شریعت، [بلکه] آزادی از دیکتاتورها و دیکته دیگران. از دیکتهها و دیکتاتورها میخواستیم آزاد باشیم.
استقلال و آزادی کجا تبلور پیدا میکند؟ در جمهوری اسلامی. همهاش در آن اسلام است، ولی آن ارتباط ما با اسلام در قالب جمهوریت است؛ یعنی کیفیتش را قرار است که اکثریت تعیین بکنند. حکم را خدا معین میکند، اسلام معین میکند، ولی کیفیت جاری شدن این را اکثریت تعیین میکنند؛ به چه کیفیتی باشد؟
که حالا مثلاً این مجلسی که قرار است قوانینی تصویب بکند (که آخر شورای نگهبان ارزیابی بکند که این مخالف شریعت هست یا نیست)، چه کسانی در آن مجلس باشند؟ مردم انتخاب میکنند. ریاستجمهوری که قرار است با دولتش این قوانین را اجرا بکند، چه کسانی رئیسجمهور باشند؟ مردم انتخاب میکنند. چه کسانی دولت باشند؟ مردم انتخاب میکنند. حتی آنهایی که قرار است خود این قانون اساسی را تصویب بکنند، تنظیم بکنند، که مسلطاند به مبانی دینی؛ خود اینها چه کسانی باشند؟ مردم انتخاب میکنند. کدام رهبری که قرار است بر اساس این قانون اساسی حاکم این مملکت باشد، خود او کی باشد؟ مردم انتخاب میکنند، با واسطه و به واسطه مجلس خبرگان.
مجموعه اینها را به آن میگویند جمهوری اسلامی. جمهوری اسلامی یعنی من خودم شریعت دارم، من خودم قانون دارم، من خودم باید و نبایدم را میدانم، نیازی ندارم کسی دیگر برای من تعیین تکلیف بکند. این میشود چهارچوب ولایتپذیری ما.
حالا این قابل طرح است که ما چقدر در این مسیر موفق بودیم؟ جای بحث دارد، جای کار دارد. دوستانی هم که برای انقلاب و اینها کار میکنند؛ رفقایی که همین مشهد و جاهای دیگر کار میکنند؛ کارهای خوبی هم هست؛ کار ارزشمندی است. گزارشها و آمارهایی که خصوصاً در مقایسه (مثلاً مقایسه با زمان پهلوی، مقایسه با جاهای دیگر دنیا) مثلاً ما در نانوتکنولوژی چقدر پیشرفت کردیم، در فناوریهای گوناگون چقدر پیشرفت کردیم؛ اینها کارهای خوبی است.
ولی یک چیز مهمتری هست به نظرم؛ روی این باید کار بشود که آقا، ما در این جمهوریت و اسلامیت نظام چقدر موفق بودیم؟ یک ارزیابی دقیق باید داشته باشیم که در این حولوحوش پنجاه سال، ما چقدر پایبند بودیم به اسلام؟ چقدر به این مبانی پایبند بودیم؟ چقدر این شریعت را توانستیم اجرا بکنیم و بیاوریم در سیستممان، بیاوریم در قوانینمان؟
بحث سختی است؛ یعنی کار جدی میخواهد. کجاها موفق بودیم؟ کجاها موفق نبودیم؟ اگر موفق نبودیم، چطور بوده؟ به خاطر چه بوده؟ عاملش چه بوده؟ در اجرا بوده؟ در قانون بوده؟ قانون را بد نوشتیم و مخالف شریعت بوده یا در اجرا مخالف شریعت رفتار کردیم؟ اینها همهاش به نظرم جای بحث جدی دارد.
ولی بهطور کلان اگر بخواهیم تحلیل بکنیم، میبینیم که حتی اگر خود ما اقرار نکنیم، دشمن ما به این اقرار دارد که ما اسلامی بودیم. دشمن ما وقتی میخواهد مخالفتش را با جمهوری اسلامی نشان بدهد، قرآن آتش میزند، پرچم امام حسین آتش میزند. او میداند که اتفاقاً هویت ما هویت قرآنی است. او میداند که اگر بخواهد پایه این نظام را سست بکند، باید قرآن را بزند، بعد امام حسین را بزند.
این معلوم میشود که مَشیمان جوری بوده که او این همان کرده بین جمهوری اسلامی و منطقه قرآنی؛ بین جمهوری اسلامی و امام حسین. این خیلی چیز مهمی است! این استدلال بسیار مهمی است. نمیشود امام حسین را یکجوری قرائت کرد. سعی کردند قرائتهای موازی هم برای قرآن و هم برای امام حسین، ضریب بدهند که از تویش نفی جمهوری اسلامی دربیاید. ولی دیدند هرچه اینها میگویند امام حسین، مردم میگویند: «پس جمهوری اسلامی». هرچه میگویند قرآن، مردم میگویند: «پس جمهوری اسلامی». هرچه میگویند نهجالبلاغه، مردم میگویند: «پس جمهوری اسلامی».
جوری نبوده که جمهوری اسلامی برای بقای خودش مجبور بشود کاری بکند که مردم نهجالبلاغه نخوانند، مردم از قرآن سر در نیاورند؛ بلکه برعکس، جمهوری اسلامی همه تلاشش این بوده که مردم قرآن بفهمند که اگر قرآن بفهمند، جمهوری اسلامی زنده میماند. اینها نکات مهمی است! به استدلالها توجه داشته باشید. به نظرم خیلی استدلالهای مهمی است، قابل اثبات هم هست؛ یعنی اینها چیزهایی است که دیگر حسی است.
زمان شاه، داشتن نهجالبلاغه جرم بود. آنجوری که من شنیدهام، برخی از اساتید ما میفرمودند: «اگر در خانه [کسی] نهجالبلاغه پیدا میکردند، پنج سال طرف را در زندان میکردند!» خب این برای چیست؟ برای این است که میداند این کتاب پایههای حکومت من را سست میکند. شما اگر قرار باشد این حرفها را بخوانی و فریاد بزنی، آنوقت دیگر رژیم پهلوی نمیماند. آیا نسبت جمهوری اسلامی با نهجالبلاغه اینجوری است یا نه؟ آیا نسبت جمهوری اسلامی با قرآن اینجوری است؟
زمان خلفا، روایت خواندن جرم بود، حدیث پیغمبر نقل کردن جرم، تفسیر قرآن بر اساس اهلبیت تفسیر کردن جرم بود؛ چون میدانند که این معارف اگر نشر پیدا بکند، آنوقت دیگر کسی به حرفهای من گوش نمیدهد؛ تضاد و تناقضش معلوم میشود. ولی جمهوری اسلامی زورش را زده که اتفاقاً همه قرآن بخوانند، همه نهجالبلاغه بخوانند، همه با خود امام حسین آشنا بشوند؛ تاریخ امام حسین، آن تاریخ دست اول، بیپرایه و تحریفنشده، عرضه بشود، ارائه بشود که اگر آن را بشناسند، پای انقلاب میمانند. وقتی با او مواجه میشوند، میبینند که: «پس من اگر میخواهم آن امام حسین را داشته باشم، باید پشت این انقلاب باشم.»
این خیلی نکته مهمی است! این چیزی است که دشمن ما به آن اقرار دارد؛ یعنی میداند که آقا، امام حسین اگر قرار باشد بماند، از امام حسین همین جمهوری اسلامی [درمیآید]. امام حسین دیگری نیست؛ همین امام حسین است. قرآن دیگری نیست؛ همین قرآن [است]. البته معنایش این نیست که ما عیناً منطبقیم بر همان چیزی که امام حسین گفته و خواسته؛ عیناً منطبقیم بر همان چیزی که قرآن گفته. نه، ولی نشان میدهد که منطقمان چیزی جدا از این نبوده، مَشیمان چیزی در تناقض با این نبوده.
اینها خیلی نکات مهمی است! به اینها توجه داشته باشید. اثباتهای دیگری هم دارد. یکیاش خود همین استقلال ماست. ما چقدر پای حرف استقلالطلبی خودمان ایستادیم و چقدر استقلالطلبی ما واقعی بود؟ این قابل ارزیابی و قابل مقایسه است با انقلابهای دیگر.
مثلاً مردم مصر هم انقلاب کردند، دنبال مستقل شدن بودند؛ خب چقدر مستقل شدند؟ چقدر انقلابشان اسلامی بود؟ چقدر انقلابشان واقعی بود؟ با یک کودتا و با یک بالا و پایین کردن صندوقهای رأیشان، گزینههای انتخابشان، قانون اساسیشان را بالا و پایین کردند. همه انقلابها و دولتهایی که دور و بر ماست، اوضاعشان همین است. یک انقلاب بود که گفت: «من اسلام را میخواهم و پای اسلام وامیایستم؛ زیر بار حرف دیگری نمیروم؛ گوشم به حرف دیگری بدهکار نیست؛ هزینههایش را هم میدهم.»
ما هزینههایی که دادیم به خاطر همین [مسئله] بود. و یک جریانی داخل جمهوری اسلامی شکل گرفت که این جریان میگوید آقا، ما تنشمان و چالشمان با این قدرتها، با این ابرقدرتها، با این نظام سلطه، قابل حل است. یک دعوای الکی داریم با اینها میکنیم؛ ما با گفتوگو میتوانیم همهچیز را حل کنیم. و به نظرشان میرسد که نمیشود روبهروی این جریان ایستاد؛ ما برد و نفعی نداریم در نزاع با آمریکا و قدرتهای جهانی. بر فرض، فایدهای برایمان [ندارد].
حالا افراد شاخص این جریان مثل آقایان روحانی و خاتمی و از این جنس افراد (آقای هاشمی هم همینطور)، تزشان این بوده و هست که دنیای آینده دنیایی است که چالشها در آن باید برطرف بشود؛ به هر حال باید کنار بیایی با اینکه این قدرت جهانی و ثروت جهانی دست یک کسی است. تو باید بالاخره چالشت را باهاش حل بکنی و نیازی به موشک نداری. وقتی قرار است چالشت را حل بکنی، دنیای آینده دنیای موشک نیست، دنیای گفتمان است.
باید بلد باشی که حرف بزنی، بلد باشی بدهبستان کنی، باید بلد باشی که کنار بیایی. باید بپذیری؛ راه دیگری ندارد. آقای روحانی میگفت: «بعد هشت سال، ازش پرسیدم برگردی همین کارها را میکنی؟» دوباره گفت: «آره، برای اینکه راه دیگری ندارد.» خب راست میگوید، در منطقه او راه دیگری نیست؛ همین است دیگر. ما آخر باید با آمریکا کنار بیاییم دیگر، با این قدرتها باید کنار بیایم. او باید امضا بدهد و تضمین کند که ما را از بین نمیخواهد ببرد. ما هم تضمین کنیم که نمیخواهیم پا روی دُم تو بگذاریم. ما در منطقه دنبال ماجراجویی (حالا اینها اصطلاحات است دیگر) نیستیم؛ دنبال این نیستیم که برای تو داستان درست کنیم. تو هم دنبال نابودی ما نباش. تو هم بگذار ما نفس بکشیم. ما حزبالله را ازش دست برمیداریم، تو هم از تحریم دست بردار؛ بگذار ما نفتمان را بفروشیم، بگذار سرمایه خارجی بیاید، بگذار دلار بیاید، بگذار ما وارد بازارهای جهانی بشویم. به حساب بیاور، ما را هم آدم حساب کن؛ به قول آقای پزشکیان: «تو هم برو آدم حساب کن!»
این نزاع قابل حل و قابل گفتوگو است. پولتان را هم الکی نمیخواهد خرج این فناوریهای دفاعی بکنید. مگر شما چه قدرتی دارید برای دفاع؟ آمریکایی که با یک دکمه میتواند تمام صنعت دفاعی شما را از کار بیندازد، از صنعت دفاعی شما میترسد؟
این نگاه مجموعه (یعنی تکتک اینها جملاتی از افرادی است که یک نگاه را دارد شکل میدهد؛ یک جریان را داخل نظام دارد شکل میدهد): شما مگر چقدر میتوانید قدرت داشته باشید؟ مگر چقدر زور دارید؟ مگر میشود با اینها درافتاد؟ اراده بکند تأسیساتت را نابود میکند؛ اراده بکند فرماندهانت را میکشد؛ اراده بکند رهبرت را میکشد؛ اراده بکند دستوبالت را قطع میکند. برای چه ما باید با اینها چالش بکنیم؟
باز به قول آقای ظریف: «به جای اینکه با شاخ درگیر بشوی، از پستانش بدوش.» همین جملههای ظریف، البته مال دیگران است، ایشان هم تکرار کرده که «این گاو را به جای اینکه پستانش را ببُری، بدوشید؛ میروید با شاخش سرشاخ میشوید.» یک عزیزی هم جواب خوبی به اینها داده بود؛ گفته بود که: «مشکل این است که این گاو نَر است؛ اصلاً پستان ندارد که کسی بخواهد بدوشدش!»
این یک نگاه است؛ این نگاه منجر به این میشود که استقلال توهمی بیش نیست. استقلال خیال است. استقلال جوک است. استقلال شعار بافی و هزینهسازی است. این طیف اتفاقاً با یک کلمه مشکل دارد؛ آن هم همین استقلال و آزادی. همین استقلال-آزادی؛ مشکلش با استقلال است. مقالات سریعالقلم را مثلاً ببینید و دیگران در نفی استقلال. خیلی بحث مهمی استها! که اصلاً استقلال یعنی چی؟ دنیا مگر دنیایی است که شما بخواهی دور خودت مرز بکشی، خط بکشی، بعد بگویی من اینجا زندگی میکنم؟ دنیا دنیای مدرنی است که همهچیز از حدود و مرزها خارج شده است.
تو اگر میخواهی تکنولوژی داشته باشی، باید با کدخدا باشی. ثروت، قدرت، اقتصاد، قدرت منطقهای، قدرت چانهزنی، قدرت دیپلماسی، همهاش وابسته به ارتباطات است و باید وارد این بازی بشوی که کل دنیا مشغولش است. نمیتوانی که دور خودت حصار بکشی و بگویی من وارد این داستان نمیشوم.
این یک نگاه است. با تحلیل قرآنی، این نگاه (قرآن تعبیرش این است) اینها منافقین و بیماردلاناند: «یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَیٰ أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ.» اینها سُر میخورند، لیز میخورند، میدوند سمت کفار و ولایت یهود و نصارا. و استدلالشان هم این است که ما میخواهیم هزینهها را برطرف [کنیم]. چرا؟ چون به هر حال آنها قدرتها و امکاناتی در دستشان است که حیات مادی شما وابسته به این است که با اینها خوب باشید؛ وگرنه زندگیتان آسیب میبیند.
ببینید مردم غزه را؛ نه آب دارند، نه نان دارند، نه امنیت دارند، هیچی ندارند. ارزشش را داشت؟ خب که چی؟ برای چه این داستان را راه انداختید؟ داشتید زندگیتان را میکردید. با این منطق، داستان غزه یک تراژدی محض و یک خودکشی دستهجمعی است. نه فقط داستان غزه، داستان کربلا هم توجیهی ندارد با منطق این آدمها. امام حسین هم خودکشی کرد! امام حسین هم شریک در خون علیاصغر است! (معاذالله) سر شعارهای امام حسین، بچه ششماهه باید هزینه بدهد؟
با این منطق داستان این است؛ هیچ توجیهی ندارد. داستان کربلا را هیچجور دیگر نمیشود توجیه کرد با این منطق سکولاری. توجیهش چیست؟ امام حسین [چه] قدرتی دارد؟ پول دارد؟ ثروت دارد؟ باهاش کنار بیا دیگر. وقتی هیچی نداری، برای چه الان با چه وایستادی شاخ و شانه میکشی؟ «عزت و ذلت» اینها اصلاً یکسری حرف و یکسری شعار بافی است. واقعیت عینی را باید نگاه کنی. ظرفیت و توانات را باید نگاه کنی. امکاناتت را باید نگاه کنی. تو میدانی باید وارد شوی که زورت برسد. وقتی زورت نمیرسد، یعنی چه که «من عزتم اجازه نمیدهد که پای درخواست شما...»؟
بحثهای بسیار چالشی است. حالا این جلسه قاعدتاً نمیرسیم خیلی به این ابعاد مختلف این بحث بپردازیم. این یک جریان است. خب، ما چقدر در این چهلپنجاه سال نسبت به این نگاه و این جریان منعطف شدیم، منفعل شدیم، متأثر از این جریان واقع شدیم؟ آیا انقلاب اسلامی و رهبران انقلاب اسلامی نسبت به این نگاه ضعف نشان دادند و انفعال نشان دادند؟ نه! این مثل روز برای همه روشن است.
آیا میشود [گفت] که شما [در مسیر اجرا...] بله، در مسیر اجرا میگویند که «روحانی همان آدم خامنهای است. مگر کسی در این مملکت قدرت دارد؟ مگر کسی میتواند فلان بکند؟» خب از این شعارها میگویند دیگر. شاعر به شاعر زیاد داریم که شعر میسرایند و چیزهای اینگونه میسرایند؛ هوای شاعرانه که: «بله، هر کاری که روحانی کرده با دستور رهبری بوده. هر کاری هم پزشکیان میکند همینطور است.»
حالا خندهدار این است که بعد دولتها را هم از همدیگر تفکیک میکنند؛ مثلاً رئیسی یک مسیر رفته، روحانی یک مسیر دیگر رفته، ولی خوبیاش این است که هر دو به دستور رهبری عمل کردند! دیگر آدم وقتی از موتوری میگیرد و بعد در آن آرد به جای جنس به آدم میدهند و اینها... دیگر شرور [است]! کاری به این حرفها فعلاً ندارم که خب مشخص است چقدر خندهدار است.
ولی یکی از شاخصهای خیلی مهم همین است که شما واقعاً میتوانی نگاه رهبری به آمریکا را با نگاه آقای روحانی یکی بدانی؟ خیلی دیگر آدم باید میمون باشد بگوید اینها هر دو یک نگاه دارند. هر چقدر که آنجا بتواند آدم حرف مفت بزند بگوید که «آره، روحانی هم آدم خامنهای است. مگر کسی در این مملکت میتواند کاری بکند؟ همه همهکاره فلانیاند، بیت همهکاره است. همه تصمیمها را فلانی میگیرد.»
آیا واقعاً نفهمیدی تفاوت نگاه این دو تا آدم را؟ فقط به آمریکا کار ندارم. جنس نگاه آقای رئیسی (حتی آقای خامنهای هم نمیگویم)؛ جنس نگاه آقای رئیسی و آقای روحانی به آمریکا یکی است؟ آیا میتوانی این دو تا را یکی بدانی؟ اگر تو میتوانی، من هم میتوانم تو را خیلی چیزها بدانم که الان نمیتوانم بگویم! اگر میشود کسی اینها را بگوید، من هم میتوانم خیلی چیزها در موردش بگویم؛ چون دیگر شهر هرته دیگر! هرچه هرکسی میتواند بگوید!
واضح و نمایان نیست نوع نگاه، تفاوت مثلاً نگاه امیرعبداللهیان با ظریف؟ مثلاً تفاوت آقای اوجی و مثلاً آن مرحوم آقای رستم قاسمی با مثلاً آقای زنگنه؟ اینها معلوم است یا نه؟ دیگر واضح است دیگر! نوع نگاه اینها به بیرون، به تعامل خارجی. نوع نگاه آقای هاشمی رفسنجانی با مثلاً حتی احمدینژاد واضحات است دیگر. خیلی آدم باید جنس بد زده باشد که بگوید نه، هر دوی اینها یک نگاه داشتند.
احمدینژاد اول کار را دارم. احمدینژاد چند دور دگردیسی داشته. احمدینژاد اول، احمدینژاد ۸۴، احمدینژاد ۸۸. احمدینژاد ۸۸ با هاشمی ۸۸، با خاتمی ۸۸ یک نگاه دارند؟ با موسوی یک نگاه؟ احمدینژاد و موسوی را میتوانی در یک دسته تعریف بکنی؟ احمدینژاد ۸۸ و موسوی ۸۸ میشود با آقای کروبی و با موسوی پس دو تا نگاه دیگر؟
در همان نماز جمعه رهبری فرمود: «نگاه آقای احمدینژاد به من نزدیکتر است تا نگاه آقای هاشمی رفسنجانی.» واضح است دیگر! همین موضعی که رهبری گرفت نسبت به همین حرفی که منصوب بود به آقای هاشمی که: «دنیای آینده، دنیای گفتمانهاست، دنیای موشکها نیست.» البته این توییتی بود که بعداً حاشا کرد، ولی اصل حرف که فیلمش موجود است، گفت: «دولت دوم آقای روحانی دولتی است که در آن دیگر بودجه برای موشک خرج نمیشود، بودجه صفر میشود.» خیلی حرف عجیبی بود سال ۹۵. این بودجه را مثل آلمان و ژاپن میدهیم خرج کارهای اقتصادی و اینها میشود. خب، یک منطق دیگر. این منطق را شما میتوانی با منطق آقای خامنهای یکی بدانی؟ حتی با امام هم فعلاً کار ندارم؛ چون در مورد امام باز یک بحث دیگری مطرح میشود.
این دو نگاه است. رهبری هم هزینه بیرونی داده برای این استقلال، هم هزینه داخلی دارد. یک جملهای ایشان در جلسهای به این نخبگان شما [گفت]: «هم با تحریمهای بیرون باید مبارزه کنید، هم با تحریمهای درون؛ با تحریم همین دولت خودمان، [که] شما را تحریم میکند. اینها هم به این شرکتهای دانشبنیان پا نمیدهند. اینها همینکه میخواهند میروند از خارج میخرند. اینها این جوان را آدم حساب نمیکنند.» دیگر حالا ایشان بهتر میتواند در این مسائل فکتهای خوب به ما بدهد که حتماً در جریان این مسائل هستید. اینها میشود تحریم داخلی. خب، رهبری در برابر اینها مقاومت کرد یا منفعل شد؟ در سیاستگذاریهای کلانش کدام راهبرد را پیش برد؟ اینها خیلی مهم است.
ما یک حرفی زدیم، گفتیم استقلال. این استقلالی که ما گفتیم، همان است که قرآن گفته: خروج از ولایت طاغوت، کفر به طاغوت، کفر به ولایت یهود و نصارا؛ اینها برای شما تعیین تکلیف نکنند. البته معنای اینکه مراوده داشته باشید با هم، حتی معاهده داشته باشید، مذاکره داشته باشید، به معنای نفی اینها نیست؛ معنایش این است که زیر بار نروید.
رهبری بحثی را مفصل (بحث جهاد کبیر را) مطرح کردند و فرمودند که این جهاد کبیر عدم اطاعت است: «فَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ وَجَاهِدْهُمْ بِهِ جِهَادًا کَبِیرًا.» یکجور تفسیر نوعی ارائه دادند از این آیه، فرمودند این «به» نظرم میآید که میخورَد به عدم اطاعت. اطاعت نکن از کفار و منافقین؛ به واسطه این عدم اطاعت، جهاد کبیر انجام بده. این را جهاد کبیر میداند قرآن: جهاد بزرگ زیر بار اطاعت کفار و منافقین نرفتن.
ایشان نه زیر بار کفار رفت که از بیرون دیکته میکردند، نه زیر بار منافقین رفت که از درون دیکته میکردند. همان چیزهایی که از بیرون دیگران میخواستند، دیگران از بیرون (سند ۲۰۳۰) دیکته میکردند، حق نمیکردند، ولی خودشان که زورشان نمیرسیده اینجا اجرا کنند، منافقین اینجا برایشان مخفیانه اجرا میکردند. رهبری نه زیر بار دیکته آنها رفت، نه زیر بار دیکته اینها رفت. هزینه هم داد برایش. دیدی چه شلمشوربایی راه انداختند؟ بلبشویی راه انداختند سر همین یک داستان، یک قلم سند ۲۰۳۰.
رهبری مقاومت کرد، هزینه هم داد، پایش هم وایستاد و هزار و یک داستان دیگر. سر خود جنس مذاکرات، اینها میگفتند ما باید وارد برجام ۲ و ۳ و اینها بشویم. باید وارد بحثهای موشکی بشویم. فقط با داستان هستهای تمام نمیشود و به قانون اساسی و فلان و اینها. باید مذاکرات بعدیمان ادامه داشته باشد. رهبری پای همین وایستاد؛ از آن حدودی که تعیین کرده بود، عقبتر نیامد. این میشود مقاومت.
پس ما یک شاخص جدی داریم برای اینکه ببینیم در این انقلاب به اهلبیت و به ولایت اهلبیت نزدیک شدیم یا دور شدیم؟ آن هم در جبهه مقابل ولایت اهلبیت که ولایت کفار، ولایت یهود و نصاراست: ما چقدر ذوب شدیم و منحل شدیم بعد از انقلاب در ولایت یهود و نصارا، در ولایت کفار و منافقین؟ تسلیم شدیم؟ تبعیت کردیم؟ منفعل شدیم؟ توانستند دیکته بکنند به ما؟
میبینیم که نه؛ اگر میتوانستند دیکته بکنند، کار به اینجا نمیرسید. نه ما این قدرت نظامی و قدرت دفاعی را داشتیم، نه او اینجور به آب و آتش میزد و مجبور میشد با حمله نظامی خودش را رسوا کند. خیلی جاهای دیگر هم یک شعارهایی دادند، ولی در عمل هیچ خبری نشد. حتی همین طالبان هم که اینقدر صدای آمریکاییها بلند بود برای اینکه اینها آمدند اینجا مثلاً دولت اسلامی و فلان و اینها (که ما را هم میخواستند با طالبان زنجیر بکنند دیگر؛ بگویند شما و طالبان یکی هستید!).
خب، طالبان چه شاخ و شانهای کشید برای اسرائیل؟ چه خطری داشته برای اسرائیل؟ کجای داستان فلسطین بوده؟ چه حمایتی کرده از مردم غزه؟ چه سلاحی رسانده به حماس؟ چه سلاحی رسانده به حزبالله؟ چه ترقهای در کرده به سمت آمریکا و اسرائیل؟ آمریکا چه کار کرده با طالبان؟ او هم هیچ. بلکه اصلاً شما مطالعه بکنید احوالات طالبان را در این چند سالی که در رأس کار آمده؛ ببینید از جهت فرهنگی واداده است و در خیلی جهات مختلف عملاً استقلالی ندارد. یک اسمی از اسلام [دارد]. هرجا (نظر من این است) میشود اینها را بحث کرد. هرجا هم که یک دادی زده، دیده که در فشار میگذارندش، شل کرده، گفته نه، حالا مامان کی مرده؟ میدان بوده.
بعد ما هشت سال وارد جنگ تحمیلی شدیم؛ بعد هشت سال وارد جنگ فرهنگی شدیم که رهبری از آن تعبیر کرد به «تهاجم فرهنگی»، بعداً تبدیل کرد به «ناتوی فرهنگی». ما تمام این سالها در هجوم بودیم؛ یعنی زیر بار هجوم دشمن بودیم، در مقام جهاد و دفاع بودیم.
آن آیهای که قرآن میفرماید که: «من جماعتی را میآورم، شماها اگر مرتد بشوید، جای شماها جماعتی را میآورم که اینها نسبت به کفار عزت دارند، نسبت به مؤمنین کرنش نشان میدهند. يُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ.» که پیغمبر فرمود: «این آیه نسل سلمان و قبیله سلمان است.» در مورد مردم ایران.
خداوکیلی در طول تاریخ ایران کدام جماعت این آیه را محقق کرده، جز مردم ایران، جمهوری اسلامی که تمام این سالها «یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» بوده؟ جهادی بوده که با «وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ» ملامت هم نپذیرفته. ملامتها اثر نکرده. تحقیرش کردند، جنگ رسانهای و روانی راه انداختند. ۸۸ جنگ رسانهای بود؛ ۱۴۰۱ چه جنگی رسانهای بود؟ اینها ملامت است دیگر. تحقیر کردن است دیگر. در فشار رسانهای و روانی گذاشتن است. زیر بار رفت؟ منفعل شد؟ کوتاه آمد؟ از قانونش برگشت؟ نه از آرمان خودش برگشت؟ نه! دیدند که اثر ندارد.
بله، در مسیر اجرا مردم رأی دادند برای عمل به قانون اساسی، به یک کسی که او میگوید آقا، «برایم مهم نیست که این قانون حجاب مثلاً عمل بشود یا نشود؛ من روبهروی مردم نمیایستم.» تمام این سالها نظام با امثال اینها کار درآمده است. ما موظف بودیم از امثال اینها دفاع بکنیم به خاطر اینکه ما دو هدف داشتیم. حالا اینجا یک چالشی است؛ نمیخواهم الان وارد این بشوم. عدهای این نقطه را نقطه ثقل استدلالشان گذاشتند که آنجایی که طاغوت شکل گرفته در نظام جمهوری اسلامی، همین است که شما اینقدر به رأی مردم بها دادید که از تویش امثال روحانی و خاتمی و فلان و اینها درمیآید.
در حالی که ما مدلی بوده که خواستیم اسلام را اجرا کنیم؛ قالب دیگری نمیتوانستیم اسلام را به عرصه بیاوریم. مخیر بین این بودیم که یا کلاً استبداد باید باشد و امثال رضاخان باید حاکم باشند، یا اگر قرار است اسلامی باشد، مردم باید حمایت کنند. مردم باید در عرصه باشند. مردم باید انتخاب کنند گزینههایی را که البته نظام هم یک لایه فیلتر دارد که حالا دیگر هرکسی هم از هر جایی نیاید، ولی آخرش مردم باید تصمیم بگیرند.
مردم این نظام را باید حفظ بکنند، وگرنه این نظام بقایی ندارد، این احکام دوامی ندارد. یک روش عقلی بوده. تجربه تاریخی ما این را نشان داد در قضایای مشابه این، حالا در داستان مشروطه و قضایای شبیه به این، نشان داده که مردم پای کار نباشند، مردم یک سر داستان نباشند، نمیماند این شعار، این پرچم نمیماند. مردم خودشان باید انتخاب کنند، بعد گردن مردم باشد. این نکته مهمی است.
بله، مردم انتخاب میکنند. آدمی است که بخشهایی از این نظام را قبول دارد. حالا به حسب ظاهر همه نظام را، پایههای نظام را پذیرفته. در مسیر اجرا، خب، طور دیگری دارد رفتار میکند. ما هم نمیتوانیم تا این گفت آقا: «من قانون حجاب را مثلاً این مدلی اجرا نمیکنم.» بگوییم خب پس استعفا، پس برت میداریم، پس اعدامت میکنیم، پس میکشیمت، میاندازیمت کنار. نمیشود.
این نظام، این نظام را ما باید حفظ بکنیم برای اینکه این نظام، آن ساختار «نه» گفتن ما به ولایت یهود و نصاراست. این نظام برود کنار، همان ولایت یهود و نصارا دوباره حاکم میشود. ولی ما چطور خواستیم به یهود و نصارا «نه» بگوییم؟ یکطوری خواستیم «نه» بگوییم که «عزّت علی المومنین»اش هم در آن رعایت کرده باشیم. فقط «عزّت علی الکافرین» نیست. [باید] همه سهیم باشند، همه نقش داشته باشند، همه کمک برسانند. رأی مردم، یک دانه هم که بالا و پایین بشود، اثر دارد. واقعی هم هست. همه هم میفهمند این را که چقدر رأی مردم در این نظام دخالت دارد. این داستان ماست.
این دو نگاه که از سوی کیش وابستگی درمیآید و منجر میشود آخر به هژمونی یهود و نصارا و کنار آمدن با یهود و نصارا (از جنس ابومازن، رئیس خودگردان فلسطینی)؛ یک جنس هم، جنس مقاومت، تن ندادن و پذیرفتن هزینههاست. ولی فقط هزینه پذیرفتن نیست، پیشرفت کردن زیر بیرق مقاومت است که حالا از جنس مثلاً یحیی سنوار و حماس، اسماعیل هنیه و امثال [اینهاست]. البته آن یک مدل کوچکش است دیگر از این قضیه.
ما هم اینجا یک مدل (مدل بنیصدر و بازرگان) داریم، با یک امتدادی که معمولاً و غالباً رؤسای جمهور ما و دولتهای ما در همین حالوهوا و همین فرهنگ [هستند]. یک مدل هم مدلی است که حالا یک زمانی آقای احمدینژاد خواست، حالا شهید رجایی که خب خیلی دوره کوتاهی (بیست روز، سه هفته) ایشان رئیسجمهور رسمی بود و خب ایشان دنبال این خط بود. بعدش ریاست جمهوری حضرت آقا، ولی خب دولت، دولتی نبود که (یعنی رئیس دولت میرحسین موسوی بود)، چالشهایی که حالا اینها با همدیگر داشتند. آقای احمدینژاد در یک دورهای این گفتمان را پرچمش را بلند کرد، ولی خب گرفتاریهایی برایش پیش آمد و عملاً دیگر آخر دوره ایشان خیلی این رنگ و بو در آن نبود.
و آقای رئیسی که ایشان هم زیر سه سال در این مملکت قدرت داشت، خیلی فرصت و مجال پیدا نکرده بود. البته حالا یک دوره هشتساله را تجربه کردیم که خب آن هشت سال هم چهار سالش آن فتنه بزرگ ۸۸ را، قضایای بعدش را، و بعد خود رئیسجمهوری که به هر حال متأثر شده بود از فتنهانگیزیهای مختلف که نتوانست بار را به مقصد برساند و این خط را ادامه بدهد.
ما زمان تقریباً سهساله آقای رئیسی را تجربه کردیم که دیدیم اتفاقاً در این سه سال رشد و شتاب پیشرفت کشور بیشتر از هر دوره بود؛ هم عزتمان حفظ شد، هم پیشرفت کردیم، هم موقعیت بینالمللیمان تقویت شد، هم دانش در مملکت ما ترویج شد و شتاب گرفت سرعتش. برعکس زمان آقای روحانی، سرعت علمی ما کاهش پیدا کرد؛ هستهای ما فروکاسته شد؛ دانش فضایی ما، موشکی ما، همه اینها آسیب دید. موقعیت بینالمللی ما از بین رفت. جیبوتی ما را تحریم میکرد، تحقیر میکرد. دشمن سردار ما را میکشت بدون هزینه، از مذاکره خارج میشد، از تعهدش با ما خارج میشد بدون ذرهای هزینه. این دو تا را تجربه کردیم؛ یعنی در مسیر اجرا وقتی افرادی بودند که متمایل بودند به نرمش و سازش، دیدیم که اثرش این بود.
ولی مهم این است که خطی که ما پیش آمده و پیش گرفتیم و با آن جلو آمدیم، عوض نشد. ولو در مسیر اجرا، افرادی که وظیفه داشتند اجرا بکنند، گاهی آنقدر که باید و شاید درست کار را پیش نبردند؛ ولی منطقمان همین بوده، خطمان و حرکت و جهتمان همین بوده. هرجا هم که در مسیر اجرا منطبق با این پیش رفتیم، پیروز بودیم. هر جای نظام هم که با این ایدئولوژی و با این نگاه فعالیت شده، آنجا هم پیروز بوده است. نیروهای مسلح که خب مستقیماً فرماندهی و ادارهشان با رهبری بوده، خطی که ما در مسیر دفاعی و نظامی پیش گرفتیم، خط موفقی بوده، امتحان پس داده است و پیروز.
ولی مثلاً در خط فرهنگیمان یا خط اقتصادیمان چون این تز و این نگاه (نگاه استقلال، نگاه اینکه روی پای خودمان بایستیم، خودمان قدرت و قوت پیدا کنیم، متکی به اقتدار درونی خودمان باشیم) نبوده، با وادادگی بوده، آسیبش را دیدیم. بحث شبکههای اجتماعی: هشت سالی که آقای روحانی بود، چه آسیب جدی ما دیدیم!
واقعاً آسیبهای بزرگی [بود]. من نمیدانم قیامت این چطور میخواهد جواب پس بدهد و واقعاً جهنم دیدنی خواهد داشت! گرفتاریهای فراوانی که این آدم (این آدم حالا مسامحتاً دیگر تعبیر «آدم» به کار میرود)، این موجود آسیبهایی که برای مملکت داشت؛ آسیبهای امنیتی، آسیبهای علمی، آسیبهای اعتقادی و دینی و فرهنگی. تا چند سال حوزهها خالی شده بود، کسی طلبه نمیشد. یک ذهنیتی و یک نفرتی ایجاد کرده بود که اصلاً کسی سمت حوزه نمیآمد. چقدر حوزهها تعطیل شد در این چند سال؟
جدا از اینکه چقدر نان مردم آسیب دید، اقتصاد مردم آسیب دید، دین مردم آسیب دید، همین شبکههای ولنگوباز، شبکههای اجتماعی و داستان بدون نظارت و بدون تعهد و تلگرام و اینستاگرام و قضایای این شکلی و اینها، معمولاً هم نانشان در این بوده که تحریک غریزه مردم بکنند؛ یعنی هر وقت هم که میخواستند رأی بیاورند، میآمدند میگفتند: «اینها دیوار میکشند و ما فیلتر را برمیداریم و اینها میآیند کنسرت و فلان میکنند. اینها میآیند به موهایتان گیر میدهند.» یعنی بقای اینها و حیات اینها در تبلور شهوات و غرایز مردم است. حیاتشان در تعقل و رشد علمی و فکری و معرفتی مردم نیست و مردم را آلوده میکنند که از این آلودگیها زنده بمانند. زیست اینها در آلودگیهای اعتقادی و فکری مردم.
ولی مسیر نظام مسیری نبوده که نسبت به اینها منفعل بشود، مطیع بشود. اینها خودشان منفعل بودند نسبت به جریانهای بیرونی، نسبت به یهود و نصارا و طاغوت و کفر (کفر بیرونی). ولی نظام از اینها منفعل نبود. یعنی آن هستهای که قرار بوده تصمیمساز باشد برای نظام، تصمیمگیر باشد، جهتدهی بکند، خط بدهد، ریلگذاری بکند، به صورت کلان؛ آن هسته منعطف و منفعل نسبت به این جریان نبوده است.
بله، حالا در قانونهای جزئیتر ممکن است قوانینی اجرا شده، تصویب شده که به هر حال شاید مسیرش جور دیگری بوده؛ ولی آن شورای نگهبان، آن مجلس خبرگان (حالا مجلس خبرگان متولی خود قانون اساسی بوده)، شورای نگهبانی که ناظر بوده که قانونی مخالف با این تصویب نشود، مسئولی مخالف با این بر مسند قدرت ننشیند؛ و رهبری که اینها را مدیریت میکرده و پیش میبرده؛ اینها همان مسیر را رفتند.
پس ما به ولایت اهلبیت نزدیک شدیم. ما متعهد به ولایت اهلبیت بودیم. ما پای «نه» گفتن به ولایت دیگران، به ولایت یهود و نصارا ایستادیم. هزینههایش را هم دادیم. موفقیتهایش را هم تجربه کردیم و دیدیم هرجا که اینجا «آره» گفتیم به ولایت اهلبیت، موفق بودیم. هرجا که «نه» گفتیم به ولایت یهود و نصارا، موفق بودیم. هرجا که برعکس شده، آسیب ضربهاش را خوردیم.
و این باور در مردم ریشه دارد؛ دستکم در یک لایههایش. مثلاً این دکترین دفاعی ما را مردم صحه میگذارند، قبول دارند. آن نگاه و آن تز دفاعی که رهبر ما داشته که برآمده از آن منطق ولایی و اسلامی است، مردم قبول دارند این را، پایش وایستادهاند. وقتی اسرائیل ما را میزند، ملت نمیگویند که آقا، «ولش کنید! کوتاه بیایید! دعوا را تمامش کنید! کاریش نداشته باشید!» نه، میگویند: «بزن! سفت هم بزن! بعدی را محکمتر بزن! پول هم بخواهی من برایت جمع میکنم بهت میدهم باهاش موشک بساز!» مردم اینجوری از خودشان واکنش نشان میدهند.
بله، در مسیر مسائل دیگری مثل مسائل فرهنگی و اقتصادی و اینها چالشهایی داشتیم. آنجا هم اگر در همین خط حرکت بکنیم، پیروزیم. انشاءالله در همین خط هم حرکت خواهیم کرد بعد از اینکه به هر حال تجربیاتی برایمان حاصل بشود و رنگوبازی یکسری از این فریبهایی که عدهای با حقهبازی و شیادی به خورد مردم دادند، [از بین برود].
این یک تحلیل کلان بود نسبت به وضعیتی که داریم. یک بحث دیگر میماند در مورد اینکه مؤیداتی هم داریم در مورد حقانیت این نظام و این انقلاب و این حرکت و انشاءالله رساندن این پرچم به امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) که دیگر امشب چون وقتش گذشته، به آن نمیپردازم. یک بحث دیگری انشاءالله با دوستان داشته باشیم. آن بحث را انشاءالله مطرح میکنیم.
حضرت آقا یک سخنرانی دارند در سال ۱۳۹۴ در حرم امام رضا (علیه السلام). خیلی قشنگ این نکتهای که گفتم را بارها و بارها ایشان اشاره کردهاند، ولی اینجا خیلی شستهورفته و جمعوجور این مطلب را اشاره میفرمایند که: «در نگاه کلان به اقتصاد کشورمان، دو جور نگاه وجود دارد. دو جور نگاه به رونق اقتصادی و پیشرفت اقتصاد وجود دارد.»
«یک نگاه میگوید که ما پیشرفت اقتصاد را باید از ظرفیتهای درون کشور، از درون مردم تأمین بکنیم. ظرفیتهای بسیار زیادی در کشور وجود دارد که از این ظرفیتها یا استفاده نشده است یا درست استفاده نشده است. از این ظرفیتها استفاده کنیم؛ یعنی اقتصاد درونزا، اقتصادی که مایه خود و ماده خود را از درون کشور و از امکانات کشور و از تواناییهای مردم خودمان به دست میآورد.»
خب این نگاه، این تز و این دکترین را ما در مباحث نظامیمان داشتیم دیگر. آنجا چالشمان بیشتر بوده است؛ که ما در مسائل نظامی بیشتر چالش داشتیم یا در مسائل اقتصادی؟ در کجا تحریممان شدیدتر بوده؟ در کجا یک پیچ به ما نمیدادند؟ در کجا نظارت دشمن روی ما شدیدتر بوده؟ کار سختتر بوده؟
ولی چون همین نگاه بوده که از درون و با اتکا به مردم خودمان میتوانیم به قدرت برسیم (البته به معنای اینکه از بیرون هم هیچ استفادهای نمیکنیم نیست)؛ نه، ما از لیبی هم استفاده کردیم، از سوریه هم استفاده کردیم، از کره شمالی هم استفاده کردیم، از دیگران. بله، حالا کشورهای اطراف، هر کدام به نحوی، تا وقتی که از ما درخواست غیرمعقولی نداشتند و نمیخواستند ما را زیر بلیط و زیر چتر ولایتشان ببرند، از روسیه استفاده کردیم، از چین استفاده کردیم. الان با پاکستان به هر حال مراوده داریم، استفاده داریم.
ما مشکلمان در آن اطاعت است، در آن «بله قربان» گفتن است، در آن دیکته کردن است که یک چیزی بهمان بدهد و پشت بندش یک چیزی را هم به ما دیکته بکند. در مباحث نظامی اینجور پیش رفتیم، اثرش را هم دیدیم. در مسائل اقتصادی هم اگر اینجور پیش میرفتیم، اثرش را میدیدیم. خب، پیش نرفت.
آقا میفرماید: «دو جور نگاه است: یکی نگاه اقتصاد درونزا. این یک نگاه است که میگویند برای رونق اقتصادی، نگاه کنیم به امکانات درونی کشور و استعدادها و ظرفیتها را بشناسیم. آنها را به درستی به کار بگیریم. آن وقت اقتصاد رشد خواهد کرد، نمو خواهد کرد. این یک نگاه.»
«نگاه دوم به اقتصاد کشور، نگاه به پیشرفت اقتصاد با استفاده از کمک بیرون از مرزهاست. میگوید سیاست خارجیمان را تغییر بدهیم. چه کار داری به اسرائیل که از نقشه محو بشود؟ آمریکا نابود بشود؟ ترامپ ترور بشود؟ هزینه دارد این حرفها! چه کار داری؟» و از این قبیل. دیگر هر جایی که طرف تحریکش میکند و خیال خامش هم این است که ما آنها را تحریک نکنیم، آنها هم کاری به ما ندارند؛ توهمات دیگر.
«میگوید سیاست خارجیمان را تغییر بدهیم تا اقتصاد ما درست بشود. با فلان مستکبر کنار بیاییم تا اقتصاد رونق پیدا کند. تحمیل قدرتهای مستکبر را در بخشهای گوناگون و مسائل گوناگون بپذیریم تا اقتصاد ما رونق پیدا کند. این هم نگاه دوم است.»
«امروز شرایط کشور به ما نشان داده است که این نگاه دوم یک نگاه کاملاً غلط و عقیم و بیفایده است.» ده سال گذشت تا یک کم بفهمیم. هنوز هم البته خیلی نفهمیدیم. انشاءالله کمکم میفهمیم و بعد یک چارهای میاندیشیم. این دو تا نگاه است که یکیاش منجر میشود به ولایت یهود و نصارا، و یکیاش از دل ولایت اهلبیت درآمد.
ولی آنی که مهم است، این است که رهبری تسلیم آن نگاه دوم نشدند. ولو در مقام اجرا و عمل آن نگاه دوم غالباً در این مملکت حاکم بوده، ولی ما خطمان عوض نشد، حرفمان عوض نشد. ایشان تعریفش از اقتصاد چیست؟ جهاد اقتصادی، اقتصاد مقاومتی؛ همان فرهنگ جهادی و مجاهدانه. همه جا اینجا توسعه پیدا میکند. بعد با یک چالش فرهنگی مواجه میشویم. اکثریت ممکن است نفهمند، ندانند؛ دوباره چه میخواهد؟ جهاد تبیین. شما باید تبیین بکنی، باید نشر بدهی. اساساً این زیست مجاهدانه از بیخ و بن در تقابل با دیکتاتوری است.
باز اگر کسی این را میبیند و اسمش را میگذارد دیکتاتوری، باید ساقیش را عوض کند؛ یعنی من پیشنهاد دیگری برایش ندارم. چون واقعاً مشکل از یک جا نشئت میگیرد. نمیشود کسی بالا و پایین حیاتش، زیستش، سبکش، خطش، مَشیاش جهاد باشد و تو اسم این را بگذاری دیکتاتور.
دیکتاتور نیاز به جهاد تبیین ندارد. دیکتاتور کسی را دعوت نمیکند به اینکه بروید جهاد کنید و با جهاد تبیین کنید. دیکتاتور یکجور دیگری تحمیل میکند، تبیین نمیکند. دیکتاتور اصلاً کارش با تبیین پیش نمیرود. تبیین ضد کار دیکتاتور است. دیکتاتور تحمیل میخواهد، تحمیل هم جهاد نمیخواهد. اینها نکات مهمی است که عدهای متأسفانه نمیفهمند. خدا انشاءالله بهشان بفهماند. به ما بفهماند انشاءالله که چه باید بکنیم.
خب، من دیگر پس روضه نمیخوانم چون وقت گذشته است. انشاءالله در این زیارت اربعین که در پیش داریم، این گوهر و جوهر ولایت انشاءالله در وجود ما نورانیتر بشود و قویتر بشود و انشاءالله از این فیوضات بهرهمند [شویم].
ولی چون حیفم میآید بدون هیچی برویم، یک دو کلمهای فقط اشاره بکنم که اسم ما را هم بنویسند در این مجلس روضه برای روز اربعین. برای زیارت امام حسین (علیه السلام) دو جنس دستور وارد شده است. یک جنس این است که لباس نو و مرتب بپوشید، غسل بکنید، عطر بزنید و با ادب و احترام زیارت امام حسین (علیه السلام) [کنید].
یک جنس دیگر [وارد شده است] که البته این بخش اول خب مشترک است بین همه اهلبیت، ولی مخصوص امام حسین (علیه السلام) در آداب زیارت یک چیز منحصر به فردی دارد که حتی اگر غبارآلود بودی، خاکآلود بودی، ژولیده بودی، خسته بودی، لباس آلوده [و] مسیر دشوار [داشتی]؛ با همینها بیا زیارت امام حسین (علیه السلام).
دلیلی هم که برایش گفتهاند این است. گفتهاند چون کسی را زیارت میکنی که خودش با همین وضعیت به شهادت رسید، اینجا سنخیت داری با آن کسی که زیارتش میکنی؛ او هم غبارآلوده، او هم تمام پیکرش را خاک و خون گرفته است. این دو جور زیارتی است که برای امام حسین وارد شده است.
عجیب و جالب این است که روز اربعین هر دوتای اینها را ما در کربلا داشتیم. یکی مثل جابر. جابر بن عبدالله غسل کرد و حولهای به تن کرد، عطری زد و ذکرگویان با لباس مطهر و غسل کرده آمد زیارت امام حسین (علیه السلام). نابینا هم شده بود.
به عطیه، دوستش، گفت: «ای مثنی! دست من را برسان به قبر امام حسین (علیه السلام).» گفت: «من چشمم نمیبیند.» «هرجا رسیدیم به قبر، دست من را برسان.» دستش را رساند به قبر. صدا زد امام حسین (علیه السلام) را. خب رفیق قدیمی بود جابر با امام حسین (علیه السلام). اولین باری است که جابر اسم امام حسین را صدا میزند و جوابی نمیشنود. برگشت گفت: «احبیبٌ لا یُجیبُ حبیبَهُ؟ مگر میشود رفیق جواب رفیقش را ندهد؟ من صدایت میزنم، تو جواب نمیدهی؟» بعد خودش جواب داد؛ گفت: «چطور پاسخ بگوید کسی که سرش جایی است، تنش جای دیگر؟ کسی که فرسخها بین سر و تنش فاصله است، چطور جواب سلام تو را بدهد؟»
این یک زیارت بود در اربعین. یک زیارت دیگر هم اربعین بود. این زیارت اول، زیارت با غسل و با عطر و با سروصورت شسته بود. یک زیارت هم بود با سر و صورت خونی بود، با لباس غبارآلود بود، با خاک و خون راه بود. آن هم زیارت زینب بود.
از شام بلا برگشت با رخت غبارآلوده، با تن زخمی و کبود، با تنی که چهل منزل لطمه دیده، با تن تازیانهخورده، با تن سنگخورده. خیلی شبیه پیکر امام حسین شده پیکر زینب. حالا که دارد برمیگردد زیارت میآید، تمام تنش مجروح است. ولی «لا یَوْمَکَ یا اباعبدالله». هر چقدر هم تن زینب پر از جراحت باشد، به آن بدنی نمیرسد که چند ده زخم بود از نیزه و از تیر و از شمشیر و از خنجر.
گفتند: «جوری بدن مبارکش پر از تیر بود که سارک قنفذ، پیکر مطهرش مثل خارپشت شده بود.»
در حال بارگذاری نظرات...