این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
*ظهور امام زمان ارواحنافداه بدون تشکیل حکومت قدرتمند، محقق نخواهد شد [03:33]
*ترازوی فقهی برای تشخیص حلال و حرام است، نه وزن کردنِ حقایق عالم غیب [07:10]
*رهبری در تجربه نزدیک به مرگ خود دید: در پیشگاه الهی هیچ عملی خالص نیست [14:20]
*حاج قاسم سلیمانی سرنوشت یک عملیات جنگی را به رؤیای یک رزمنده گره زد [20:00]
*رهبری اذعان کرد: دلم به رهبری گرم نشد تا آنکه آیتالله بهجت قدسسره تأیید داد [28:03]
*آیتالله بهجت قدسسره «سکتۀ انقلاب» را در رؤیا دید و برای دفع فتنۀ ۸۸ قربانی کرد [31:40]
*اجماع عارفان الهی بر حقانیت انقلاب، امام و رهبری شهادت میدهد [34:50]
*بازی با «حجت بودن» ترفند شیطان برای بستن باب بشارتهای الهی است [38:20]
*آیتالله بهجت قدسسره در اوج خفقان و ناامیدی، پیروزی قطعی امام خمینی رحمه الله را بشارت داد [1:02:06]
*عارفان الهی قبل از انقلاب حکم دادند: این پرچم به دست صاحب اصلیاش میرسد [1:11:38]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.**
در این مباحث، بحث «شام» را مرور کردیم؛ از ابتدا، که بقایایی در شام (مختار) تا تشکیل رژیم صهیونیستی. و بعد هم مروری کردیم به وقایع آخرالزمان، بر اساس آموزههای یهودی و الهیات سیاسی یهودی، [که] چه اتفاقاتی رخ خواهد داد – که فصل دوم بحثمان بود – و ظهور منجی، «موشیع (مشیح) ماشیح» یا «ماشیح» که تعبیر میشد، به چه کیفیتی است در نگاه یهودیها.
و بعد اینکه بر اساس آموزههای اسلامی، و خصوصاً شیعی، ما نابودی دولت یهود را به دست ایرانیها و اهل قم داریم و یک فتنه دیگر هم داریم که فتنه سفیانی است در آخرالزمان. سفیانی هم باز در معارف شیعی ماست. در روایات سنی یا نیست یا خیلی کم؛ آنها بیشتر دجال را مطرح کردهاند. ما بیشتر سفیانی را در روایات داریم که داستان سفیانی، فتنهاش، فتنه شام است و آنجا هم درگیری اصلی بین ایرانیها و سپاه سفیانی (خراسانی و سفیانی) است. البته یمنیها هم یک ضلع مهم این جریان هستند.
به این مناسبت به بحث ایرانیها پرداختیم. پانزده جلسه «قبیله سلمان» بود و حولوحوش چهل جلسه هم «به وقت ایران» که مباحثی مطرح شد. و البته ادعا نداریم تمام چیزی که باید مطرح میشد، مطرح شده باشد. باز هم نکته هست، باز هم مطلب هست، ولی سعی کردیم بههرحال بر اساس یک سیری پیش بیاید.
رسیدیم به تحلیل وقایع آخرالزمانی و تحلیل روایی، عقلی و قرآنی وظایف آخرالزمانی خودمان؛ و اینکه ما باید از یک جایی به یک حکومت برسیم. در آخرالزمان، بدون این حکومت، شرایط ظهور امام زمان (عج) فراهم نمیشود. اقتدار لازم برای حضور حضرت و ظهور ایشان فراهم نمیشود.
اینجا بود که به بحث جمهوری اسلامی پرداختیم و فلسفه انقلاب، که میشود دلگرم بود و خوشبین بود که این بشارتهای آخرالزمانی نسبت به ایرانیان، بر این حکومت و این جریانی که مبدأش قم بود – (روایت «رجل من اهل قم» را معرفی کرد) – صدق بکند و در امتدادش هم به یک قدرت نظامی برسد که قدرت دارد در منطقه نقش ایفا کند و رژیم سفیانی را – که هم مورد حمایت روم است و هم حکومت حجاز دستش در کاسه اوست – سرکوب بکند. معلوم میشود که حکومت ایران، که حالا از آن تعبیر به «سپاه خراسانی» میشود، خیلی قدرتمند است.
مسائل و شبهاتی هم بود در مورد این نظام و انقلاب و اینها که خب به آنها هم پرداخته شد؛ هرچند بیشتر از اینها جای بحث و گفتگو دارد که اگر فرصتی بشود، انشاءالله باید بیشتر از اینها گفتگو کرد.
چیزی که میماند این است که ما در مورد این انقلاب – که بههرحال ادله فراوانی را نسبت به این نظام داشتیم؛ چه در اصل تشکیل حکومت و چه نسبت به عاقبتی که این حکومت دارد که منجر به حکومت امام زمان (عج) بشود – ادلهای را مطرح کردیم: هم ادله قرآنی، هم ادله روایی و هم ادله عقلی. بعد از همه اینها – و البته کنار اینها و نه به جای اینها – عزیزانی که این جلسه را گوش میکنند، باید جلسات گذشته را هم شنیده باشند؛ وگرنه برداشتهای دیگری دوباره شکل میگیرد و باز باب تهمت، سوءظن، گزافهگویی و اینها دوباره مطرح میشود.
ما اینجا میخواهیم برسیم به یک سری مبشرات و مؤیدات نسبت به این نظام. افرادی هم در اصل تأسیس این نظام و هم در عاقبت این نظام، مطالبی را فرمودهاند؛ افرادی که حالا قابلاعتمادند، قابلاتکاست سخنشان. البته خیلی وسیع است؛ اگر کسی جمع بکند، حجم زیادی از داده میرسد. حالا در این جلسه، خب مختصر، فعلاً یک ساعت یا یک ساعتونیم چند تا مطلب را عرض بکنیم. بعدها اگر فرصت بشود، باز موارد دیگری [را مطرح میکنیم]. اینها هم «لهم البشری فی الحیاة الدنیا» است دیگر، در قرآن فرمود: به مؤمنین در حیات دنیا ما بشارت میدهیم.
در روایت فرمود: مثلاً خواب مؤمن (رویای صادقه) از مصادیق این بشارت است. بله، حجت نیست؛ کسی هم به چشم حجت به اینها نگاه نمیکند. اصلاً خاصیت «حجت بودن» ندارد. اینها تذکره است، اینها بشارت است، اینها تلنگر است. اینطور نیستش که حالا وقتی یک چیزی حجت نبود، کلاً از دایره هستی ساقط بشود. نگاههای فقهی، خلاصه، خاصی که برای تشخیص وظیفه و تکلیف است، یک جنس دیگری است. حالا نمیخواهم فعلاً به این بحث بپردازم.
قبلاً هم بارها اشاره کردیم؛ مثلاً تجربیات نزدیک به مرگ، یا گاهی بشارتهایی که اولیای الهی میدهند، یا حتی تذکرات و تلنگرهایی که میدهند. حالا گاهی بر اساس الهامات قلبیشان است، گاهی بر اساس مشاهداتشان است. آن مشاهده گاهی مشاهده در رؤیاست، گاهی مشاهده در مکاشفه است، گاهی از جنس تجربیات نزدیک به مرگ. اینها بر اساس قرائن و شواهد میتواند محل توجه و محل تذکر باشد.
آن اولین جلسهای که ما بحث «آن سوی مرگ» را با آن شروع کردیم، واقعاً از بعضی بیاخلاقیها، بیدقتیها، بیتقواییها، بیانصافیها تعجب میکنم که مثلاً میخواهند جریان این تجربیات نزدیک به مرگ را روبهروی نظرات رهبری قرار دهند. مثلاً ما در همان جلسه اولی که اصلاً با همین بحث شروع کردیم؛ که رهبر معظم انقلاب، آقای خرمیان، که قاری قرآن بودند و موذن، ایشان به واسطه [آقای] ریشهری میآید خدمت آقا، سال ۸۳ یا ۸۴. آقای ریشهری در کتاب «خاطرههای آموزنده» متن آن را کامل خواندیم. اصلاً جلسه اول «آن سوی مرگ»، همین ایشان تعریف میکند تجربهای را که پیدا کرد.
ایشان شب شهادت امام صادق (علیهالسلام) روح از بدنش جدا میشود، سکته میکند در آسانسور. و آقا خیلی استقبال میکنند؛ دوبار یا سهبار به ایشان میگویند: «تعریف کن. دوباره باز هم بگو. دوباره بگو. یکبار دیگر میشنوم.» بعد آقا تحلیل میکنند؛ یعنی شخص یک شخصیتی را دیده، نفهمیده کیست. آقا به ایشان میفرمایند که این شخصیتی که دیدید – بر اساس توصیفی که از آن میکنید و بر اساس موقعیت زمانی که ایشان را دیدید – احتمالاً امام صادق (علیهالسلام) بود. آقا تعبیر میکند برایش، تحلیل میکند برایش؛ و مطالبی را در مورد این تجربه مطرح میکنند که نشان میدهد ممکن است کسی خودش مشاهده کرده باشد و خودش نفهمیده باشد. طرف امامی را دیده، نفهمیده ایشان امام است. آنی که عالم دین است، آنی که کاربلد است، آنی که مسلط است به مبانی، او میتواند تشخیص بدهد و تحلیل بکند.
حالا بعضیها هم میخواهند اینور قضیه را کلاً ببرند، میگویند: «تجربیات خالی؟» خب، این تجربه خالیاش این است؛ رهبری که مسلط است میفهمد که این تجربه، این است؛ این شخصی که دارد میبیند، این است. بههرحال، همهاش یک شعبهای از انحرافات و اشتباهاتی است که در این مسائل شکل گرفته است.
و، خدمت شما عرض کنم که، بعد آقا تأکید میکنند. آنجا میفرمایند: «اینو مصاحبه کنید.» از ایشان همانجا میفرماید: «بگید صداوسیما ازشان مستند بسازد. بگید با ایشان مصاحبه بکنند. بگید از این برنامه مردم ببینند و بشنوند.» پخش اینها تذکره است؛ اینها باعث بیداری مردم میشود. خب، ایشان نمیداند که اینها حجت نیست؟ بحث مگر حجت بودن و حجت نبودن است؟ ما یک عالَم (عالِمی) تو این تراز بد [داریم]. ما بیاییم مردم را حواله بدهیم [به اینها؟] این همه آیه و روایت داریم. چه کاری است که یک آقایی که قاری قرآن بوده، مثلاً رفته آنجا [و چیزی دیده]؟ چقدر درست است، چقدر غلط است؟ چهاش معلوم است؟
بعضی اینجور برخورد میکنند که خب خیلی محترمانهاش این است که ناشیانه برخورد میشود با قضیه. و البته معنایش این نیست که هر کسی از هر دری آمد و گفتش که آقا من تجربه داشتم و چیزهایی دیدم و اینها را قبول کنیم. که نه! قرائنی دارد، شواهدی دارد. خود آن فردی که اینها را تحلیل میکند و محک میزند – نه من؛ من چیزی نیستم، چیزی هم بلد نیستم – علمایی که در این حوزهها صاحبنظرند، واردند. خود اینها مراتبی را طی کردهاند. مثل آقای حسنزاده (علامه حسنزاده آملی) میتواند این قضایا را تحلیل بکند، تشخیص بدهد، بفهمد. کمااینکه برای خودشان مکاشفاتی میشد. در این کتاب «انسان در عرف عرفان» تحلیل میکند، میگوید: «چرا من این را دیدم؟ چرا آنجا دیدم؟ چرا این شکلی دیدم؟»
میآید دلیل عقلی میآورد، دلیل فلسفی میآورد، دلیل عرفانی میآورد، دلیل قرآنی میآورد، دلیل روایی میآورد. او قدرت دارد. خودش عوالمی را طی کرده، سیر کرده، میفهمد جنس لطافت مطلب را میفهمد. کسی که سیر نکرده، اشکالی میگیرد که مشخص است با نگاه جزئی، محدود و دنیایی میخواهد یک قضیه کلان را تحلیل بکند. مثلاً من بیایم با ترازوی خانهام یک ایرباس را وزن بکنم، مثلاً ببینم وزنش [چقدر است؟] او با این وزن نمیشود.
یک میزان! آنی که عقلی میخواهد تکلیف را تشخیص بدهد و حجت به این معنا داشته باشد، میخواهد در برابر خدا عذر بیاورد – این اصلاً یک دستگاه دیگری دارد – آن یک دستگاه دیگر است. آن باب معارف و حقایق، از جنس اینجور مسائل و اینجور تحلیلهای ظواهر (ظاهر) کلام و اینها نیست. مثلاً معصومین را نمیشود گفت آقا چون در عُرف این کلمه این معنا را دارد، پس این حمل بر فلان معنا میشود. آن برای کسی است که سیر کرده باشد [و] بفهمد. این امام اینجا این است که دارد میگوید: «کمال انقطاع» مثلاً. «کمال انقطاع» در عُرف چی میگویند؟ امام دارد همین را میگوید؟ نه! این «کمال انقطاع» برای کسی است که سیر کرده باشد تا بفهمد «کمال انقطاع» یعنی چه. این معانی عرفی ندارد که شما بخواهی با اینها تحلیل بکنی.
آنی که مثلاً میگوید آقا من رفتم دیدم که مثلاً مجاهدین فلانجا در فلان سال، در فلان دوره مثلاً آنچنانی که باید اخلاص نداشتند – اینها که بهترین مجاهدیناند و تو میگویی اینها مثلاً آنچنان اخلاص نداشتند – همین نشان میدهد که تو در این کار نیستی. نه، آن یک چیز دیگر است؛ آن مال یک عالم دیگر است. آن اخلاصی که آنجا میخواهند، با این اخلاصی که تو میگویی خیلی فرق میکند. «اخلاص ندارند» اینجا یعنی شائبههای اینجایی که مثلاً طرف برای فلان انگیزه و فلان قصد و اینها دارد کار میکند. و مثلاً ما وقتی کسی اخلاص ندارد، او را متهم به نفاق میکنیم. اینجا بین خودمان و کسی که منافق نیست و مثلاً خالص میدانیم و اینها، آن جنس آن عالم یک چیز دیگر است.
خود حضرت آقا وقتی که تجربه نزدیک به مرگشان را مطرح میکنند، این صوتش موجود است؛ حتی شاید فیلمش هم باشد. ایشان میفرمایند که من وقتی که روح از بدنم جدا شد، وارد آن عالم که شدم، آستانه آن عالم، احساس کردم تمام اعمالم جلو چشمم حاضر شد. این یک نکته! چیزی که همه این تجربهگرا – حالا کلمه «تجربهگر» هم یک جوری است، خیلی به زبانم نمیآید. کلمه «تجربی»؛ تمام این مشاهدهگرها – چون از جنس تجربهگرا (غربیها تجربه را رویش گذاشتهاند، چون ملاکشان تجربی است)، جنس تجربه نیست، آنها فراتر از تجربه [هستند].
بله، این فیلمش موجود است. دوستان سرچ بکنند. حالا خوب است اگر این صوت هم منتشر شد، آن فیلم را هم ذیلش دوستان کار بکنند؛ که آقا میفرمایند که همه اعمالم را آنجا حاضر دیدم. این یکی. بعداً میفرمایند که آنجا دیدم چیزی در پیشگاه الهی عمل خالص ندارد. خب، یعنی چه؟ خب، آن دوستی که میفرماید که مثلاً ذهنیت ما با این حرف خراب شد نسبت به مجاهدین یمنی – مثلاً در «شنود» گفته که آقا من آنقدری اخلاص در مجاهدین یمنی [ندیدم] – حالا مواردی شد در یک سالی، در یک دورهای، اول مثلاً آن قضایا. آن هم تازه به نظرم در جنگشان با عربستان بوده است. در یک دورهای، یک تعدادی افرادی را دیده که اینها مثلاً آنچنان درشان خلوص نبوده است. یک دورهای، یک تعدادی. قیودی است که باید لحاظ شود.
میگوید: «این را که ما شنیدیم، ذهنیتمان نسبت به مجاهدین یمنی خراب شد.» پس مستند [نیست]، ابطال مثلاً انحراف، غلط، دروغ [نیست؟] ما مشکل نداریم شما با استدلال بیایی رد بکنی، یا استدلال درست و با میزان خودش. ولی این استدلال را با آن، ماست هم به آدم نمیدهند. استدلال نیست؛ برای اینکه شما اگر قرار است که با این تحلیل، ذهنت خراب بشود، با این جمله رهبری هم باید کلاً نسبت به تمام بنیانگذاران نظام و شهدای نظام و کسی که پانزده سال در شکنجه و رنج و تبعید و گرفتاری بوده، دوسال هم در سرآمد نظام بوده، در شورای دفاع بوده، امامجمعه تهران بوده، این همه خطبه و این همه جایگاه و چند روز قبلش بنیصدر را عزل کرده، این همه خدمات شایان و ماندگار [انجام داده] – اولین کسانی [است] که جزو اولین کسانی است که با شهید چمران میرود ارتش را فعال میکند در جبهه – این آدم میفرماید که: «من رفتم آنجا احساس کردم چیزی برای خدا ندارد.»
خب، الان شما یک رهبری را باید تکذیب کنی دیگر. راه دیگری که ندارد؛ که اینجا دیگر اگر میخواهید بگویید که آقا اینها دروغ است و شعر و اینها [است، پس] رهبری – معاذالله – [اشتباه میکند]؟ یا باید بگویی آقا من نمیفهمم، این با آن چیزهایی که قواعدی که دست من است جور در نمیآید. فهم من به اینها نمیرسد. من با ترازو نمیتوانم این هواپیما را وزن کنم. یک ترازوی دیگر است. آن عالم از یک جنس دیگری است. آدمی میخواهد از همان جنس رهبری [باشد]. چون آن عالم را دیده، این تجربیات نزدیک به مرگ را وقعی برایش مینهد. بله، آن آدمی که ندیده با همین ترازوی استصحاب و برائت و اینها میخواهد بنشیند محک بزند. دست برائت از هر حرفی که هر کسی گفت، اصل بر این است که قبولش نکن.
از [چه؟] چون که چیزی در نمیآید. اینجوری نمیشود تحلیل کرد. پدرآمرزیده! این به درد همان شستن ادرار و اینها میخورد. این ترازویی که داری برای آنجا خوب است؛ برائت و استصحاب و اینها که بشورم، نشورم. اینها [است]؟ روز قیامت نگویند چرا نشستی! این، آن معارف و حقایق که نمیشود با این برائت و استصحاب با آن مواجه شد که اصل بر این است که هیچ چیزی را از هیچ کسی قبول نکن.
قبول کردنش مگر به این است که برای تو تکلیف بتراشد؟ مگر [سر] تکلیف است؟ یک دلگرمی است، یک مؤید است، یک هشدار است. یک هشدار برای هرکدام از ما صدها بار از این قضایا پیش میآید، از این جنس رؤیاها پیش میآید. خود بنده شاید هزاران بار برایم این قضیه شاید رخ داده باشد. شماها شاید به این کیفیت [مواجه شوید] که آدم مثلاً در یک رؤیایی، حتی در یک کلامی – حتی فقط هم رؤیا و اینها نیست – یکهو مثلاً آدم یکجا با یک جمله مواجه میشود، یکهو به دلش الهام میشود. البته نمیخواهم باب توهمات و اینها را باز بکنم. یکهو آدم انگار احساس میکند یک جرقهای در وجودش میگوید که «این یک تذکری به من بودا! این جمله! من فلانجا فلان کار را دارم میکنم.»
این مثلاً یکهو یک تلنگری به من بود. این مثلاً برای چه باید این پیام را مثلاً اشتباهی یک کسی برای من بفرستد؟ گاهی پیش میآید برای آدم. یکهو یک کسی یک پیام، یک روایتی را اشتباهی برای کسی دیگر میخواست بفرستد، برای شما میفرستد. دقیقاً میبینی که این روایت یک مسئلهای که به شدت درگیرش بودی، همان را دارد میگوید. یک دستی است! این دست تربیت حقتعالی است. این دست هدایت حقتعالی است. هر که بیشتر در وادی ولایت حقتعالی باشد، این را بیشتر احساس میکند، بیشتر با آن مواجه میشود.
حالا گاهی در رؤیا، گاهی در بیداری، گاهی کلام یک نفر است، گاهی یک آدم خاصی میآید به آدم یک چیزی میگوید، اصلاً مأموریت پیدا میکند برای شخص شما بیاید این را بهت بگوید. گاهی میآید در بیداری، خواب، هزار مدل دیگر. خدا خودش بلد است، دست و بالش باز است که به چه کیفیتی چه مطلبی را به چه کسی [برساند]. یک امتی هم که در مسیر هدایت الهی است و مسیر پرورش الهی است؛ یک جماعتی که مجاهدند، اینها هم بینصیب نمیمانند.
شما قضیه شهید حاج قاسم سلیمانی را ببینید. خب، اینها آدمهای تراز ما هستند دیگر! آخر بعضی اینها را میکوبند؛ مثلاً نصرالله و حاج قاسم و اینها را عَلَم میکنند که مثلاً ببین اینها چه جور رفتار میکردند! تکلیفشان را بر اساس چه چیزی تشخیص میدادند! شما بر اساس چه چیزی؟ یک آدم فلان یک چیزی گفته در این مصاحبهای که از حاج قاسم موجود است با سایت Khamenei.ir که آخرین مصاحبه حاج قاسم هم هست دیگر، سال ۹۸، اولین و آخرین. ایشان حالا بین این همه حرف مهم، وقتی دارد یک قضایایی را تعریف میکند از جبهه و از، خدمت شما عرض کنم که، مقاومت و اینها، آدمی که فرمانده ارشد است. هنوز که هنوز است این همه شهید آمد و رفت، هیچگاه حاج قاسم نشد دیگر. سایت آقا، کانال آقا هر شب جمعه، آنی که از او بهطور خاص یاد میکند، حاج قاسم است؛ حتی از سید حسن به این نحو یاد نمیکند. از چه میدانم سردار سلامی، شهید حاجیزاده. آنی که واقعاً سیدالشهدای این جبهه مقاومت – به یک معنا – میشود گفت بود، حاج قاسم بود.
چه تعابیری آقا در مورد ایشان به کار میبردند! «ما با حاج قاسم در این دنیا خیلی رفیق بودیم. انشاءالله در آخرت هم همینقدر با هم رفیق باشیم.» تعابیری از این جنس که اصلاً خیلی کلمات [بلند و] کلمات بلند [هستند]. شما ببینید دو تا خواب تعریف میکند حاج قاسم در مصاحبه؛ دو تا خواب تعریف میکند. یکیاش این است که میگوید: «ما میخواستیم عملیات کنیم. دو نفر فرستادیم برای شناسایی. رفتند. خبری نشد ازشان. اسیر شدند؟ اطلاعات لو دادند؟ نکند لو رفته باشد عملیات؟ وارد بشویم، لو رفته باشیم، کلی شهید میدهیم.» «شهید شدند؟ اقدام کنیم؟ اگر شهید شدند، شناسایی شدند، شهید شدند، چی بوده داستان؟» خب، این سنت الهی است دیگر.
بله، شما وظیفه داری. حجت یعنی چه؟ من میخواهم تشخیص بدهم الان بجنگم یا نجنگم؟ کلام فقیه، عالم، فلان. بله، اینها روایت گفته [است]. میبریم که عقلمان گفته که باید بجنگیم. اینجا هم که نشستیم طراحی کردیم. پس به عقل خودمان اینجوری نیست عزیز من! عالم همهاش اینها نیست که تو فکر میکنی. یک اشراقاتی میخواهد، یک هدایتهای خاصی میخواهد. اهلش میفهمند. با علم و سواد و بالا و پایین کردن و استصحاب و تعادل و تراجی و حمل بر ظواهر و استظهار قرآن و استظهار روایت و اطلاق و تقلید و با اینها [که] «سندش این است»، «آن راویاش ضعیف است» و با اینها همه کار درنمیآید. این یک فرایندی است. حتماً باید، قطعاً باید، ولی با اینها کار درنمیآید.
آنهایی که به جایی رسیدهاند و در لحظه تصمیمات بزرگ گرفتهاند، بهخاطر این نبود که خوب توانست از این روایت اینجور استظهار بکند. او یک اشراقی در وجودش بوده، یک نوری در وجودش بوده، الهاماتی در وجودش بوده، تأییداتی بهش رسیده. این خیلی نکته مهمی است! این را باید به آن توجه ویژه کرد. حاج قاسم میفرماید که: «شهید یوسف الهی آمد به من گفتش که این دوتایی که رفتند شهید شدند، جنازهشان هم فلان موقع [برمیگردد].» گفتم: «از کجا؟» گفت: «حسین پسر غلامحسین دارد بهت میگوید.» گفتم: «آخر چه خوابی دیدم که یکی از این دو تا آمد گفتش که ما شهید شدیم؟ جنازه من فلان موقع برمیگردد، جنازه فلانی هم فلان موقع برمیگردد.»
اینها را حاج قاسم دارد در مصاحبه تلویزیونی – در یک همچین مصاحبهای با همچین دستگاهی – دارد میگوید. به حضرت آقا فرداش در یک گفتگویی فرمودند: «دیشب حاج قاسم در مصاحبه داشت فلان چیز را میگفت.» آقا ارجاع میدادند به این مصاحبه حاج قاسم. در یک جلسه دیگر، خود آقا ارجاع میدادند به آن گفتگوی باکری [با] احمد کاظمی. باکری آن لحظات چه میدید که به احمد کاظمی میگفت: «احمد! بیا ببین اینجا چه خبر است؟»
آدمی که اهل فن است، اینها را میفهمد. «چه داند آنکه اشتر میچراند؟» حاج قاسم فرمود که عیناً همین شد. حتی [شهید] یوسف الهی به من گفت: «چرا من خواب این را دیدم، خواب آن یکی را ندیدم؟» گفت: «چون این متأهل بود و آن شبی هم که شهید شد، نماز شبش ترک نشد.»
یک عملیات را با خواب یک رزمنده مگر میشود پیش برد؟ این همه آدم بفرستی جبهه! بند به این است که فلانی خواب دیده عملیات؟ آره، آن فلانیاش کیست؟ آنی هم که قرار است کار را پیش ببرد، او کیست؟ او قاسم سلیمانی است. باز در قضیه حزبالله، باز به خواب دیگر حاج قاسم ارجاع میداد. همسر شهید سید حسن نصرالله این را فرموده بودند؛ هم خود آن شهید که پارسال هم به شهادت رسید – اسم شریفش هم یادم رفت، آن یکی، الان اسمش یادم [نیست]، سید بود – و حاج قاسم اینجا تعریف میکند که یکی از رزمندهها در یک حالی، وقتی که دیدم کار گره خورده در جنگ سیوسه روزه، در رؤیا بعد نماز مغرب حضرت زینب و حضرت زهرا (سلاماللهعلیهما) را میبیند.
دست به دامن اینها میشد، کلی اصرار و التماس؛ و حضرت زهرا دستمال زردی را در میآورد و یک تکان میدهد، تمام! همانجا بهطرز عجیبی یکی از این بچهها یکی از این پرندههای اسرائیلی را میزند، هواگرد اسرائیلی را میزند. خدمت شما عرض کنم که کلاً داستان جنگ عوض میشود از آنجا. اسرائیل میآید در موضع [دفاع] دیگر. آقا، شما جنگ حزبالله را بخواهی مثلاً به یک خواب بند بکنی؟ مثلاً اینها مبشرات، اینها مؤیدات است، اینها هدایتگری است، اینها ربوبیت است، اینها گرم کردن دلهاست. یک جنس دیگر.
کسی نمیخواهد روی حساب اینها محاسبه ایجاد بکند. محاسبه ایجاد [نمیشود]، ولی خاصیت اینها چیست؟ یعنی ما کار نکنیم، مطالعه نکنیم، برنامهریزی نکنیم، طراحی نکنیم، بنشینیم [تا] یک کسی یک خوابی ببیند؟ نه! اتفاقاً آن خواب مال وقتی است که همه کارهایت را کردهای، به بنبست خوردهای، آنجا یک کسی یک خواب [میبیند]؛ آنجا به آنی که باید تصمیم بگیرد، یک خوابی میرسد. حالا گاهی خواب است، گاهی کلامی است.
خود سید حسن نصرالله به شدت به این نکاتی که آیتالله بهجت به ایشان منتقل میکرد (باواسطه و بیواسطه) دلگرم بود و اعتنا میکرد. نقل میکرد، میفرمود که: «اللهم اجعلنی فی درع الحسینه.» آقای بهجت قبل از جنگ سیوسه روزه به یکی از این بچههای لبنان خیلی ارتباط خاصی داشت. یک جلسه بنده این را مفصل صحبت کردم. آن کتاب «پدر معنوی حزبالله» را که آقای [خزایی] نوشته، آنجا مفصل به این بحث پرداخته است. آن هم کتاب خوبی است. به شدت اعتنایی که سید حسن نصرالله به کلمات آقای بهجت داشت؛ استخاره آقای بهجت. سر همان قضیه دبیرکل شدن، آقای بهجت به ایشان فرموده بود که ایشان قبول کرده بود.
آنجا نقل میشود. در آن داستان، خود ایشان نقل میکند، میگوید: «آقای بهجت که به من گفت، با اینکه هیچکدام از شرایط ظاهری من مساعد نمیدیدم.» خود حضرت آقا فرمود: «تا وقتی که آقای بهجت به من برای رهبری تأیید ندادند، من دلم گرم نشد.» این صوت حضرت آقا موجود است. خیلیها به ما تبریک گفتند و اینها، [ولی] دلم گرم نشد. «آقای بهجت با این [نامه] «اصفهان شما» – به نظرم چهار صفحه نامه، چهار صفحهای از آقای بهجت که آوردید – آقای مصباح به شما گفتم. حالا دلم گرم شد بابت رهبری.»
یک فقیه خودش فقیه است دیگر، مسلط است دیگر. دلت بسته به این است که یک آدم دیگر مثلاً معصوم است؟ مگر کلام آقای بهجت حجت است؟ هی حجتبازی! «حجت» هم خودش یکی از اسباب بازی [است]. همهچیز را هی در تور حجت بودن و نبودن انداختن، این هم خودش یک ترفندی از شیطان است دیگر. که شما [میگویید] کلام آقای بهجت مگر حجت است؟ کلام فلانی مگر حجت است؟ برای چه شما دلت به این گرم میشود؟ اصلاً نباید دلت گرم بشود. اصلاً تو به آن جمله چهکار داری؟ تو فقه و دستگاه اهلبیت و روایات را گذاشتهای کنار! میگوید که: «آقای بهجت فرمود روایت گفته ولایت فقیه تمام شد.» دیگر این همه فقیه هم که در مجلس خبرگان شما را انتخاب کردند، گفتند: «در شما تعیّن دارد.» دیگر دلت گرم بشود، نشود [چه فرقی میکند؟] معنایش چیست؟ نکته است!
بعضیها به اسم رهبری یک کاری میکنند که شما را از رهبری متنفر کند. به اسم رهبری، دستگاه دیگری غیر از رهبری دارند ارائه میدهند. غرضم این است که فرمود: «آقای بهجت قبل از جنگ سیوسه روزه به من گفتند این ذکر را مشغول باش: سهبار «اللهم اجعلنی فی درع الحسینه». شروع کردم و یکهو جنگ سیوسه روزه شد و تازه حکمتش را فهمیدم که چند بار آن محل اسکان [را] زده بودند و ایشان شهید نشده بود.» گفت: «این یکهو آقای بهجت فرموده بودند که به فلانی بگویید که مشغول این ذکر بشود برای محفوظ ماندن.»
سر قضیه سال ۸۸، در کتاب «زمزمه عرفان» آقای ریشهری میگوید که آقای بهجت به من فرمودند که – آقای بهجت خودشان قبل از فتنه ۸۸ از دنیا رفتند دیگر، یعنی فتنه ۸۸ از خرداد ۸۸ شروع شد، آقای بهجت اردیبهشت ۸۸ از دنیا رفته بود – فرمودند که آقای ریشهری آن را نقل میکند. آقای ریشهری خودش آدمی است که مسلط به مبانی است. وزیر اطلاعات زمان امام [بوده]. امامی که این همه مجتهد بوده. وزیر اطلاعات هم که شرطش اجتهاد است. وفور نعمت بود آن زمان. و وزیر اطلاعات معمولاً با هماهنگی رهبری وزیر میشده دیگر. سنتی بوده در انقلاب؛ یعنی مورد تأیید امام بوده [است].
اجتهاد آقای ریشهری. بر اساس این قرائن و شواهد، آثار علمی این آدم را شما نگاه بکنید: درس خارج که داده موجود است. تسلطش به مبانی، تسلطش به قرآن، تسلطش به روایات؛ خصوصاً که اصلاً در روایات واقعاً باید جزو محدثین بهنام ایشان را ذکر کرد. محدثین معاصر ما که واقعاً میشود جزو سرآمدان محدثین در طول تاریخ، ایشان را محسوب کرد. آثار فوقالعاده حدیثی، دانشگاهی که ایشان تأسیس کرد. اساتیدی که در دانشگاه ایشان فعالند. مجموعههای علمی، آثار علمی. بااینحال این آدم ارزش این مسائل را میفهمد، میداند. آقای [بهجت] به ایشان میگوید چون میداند انکار ندارد. جهل مرکب ندارد. انکار بکند اسمش را بگذارد علم و سواد و فضیلت و دانش.
«به آقای خامنهای بگویید من خواب دیدم آقای خمینی نشسته بود، یکهو دچار سکته شد و تعبیرم این است که انقلاب ایشان با یک حادثهای مواجه خواهد شد. من قربانی کردهام.» خواب را دیده، خودش اقدام کرده. «به آقای خامنهای بگویید شما هم اقدام کنید؛ قربانی کنید، صدقه بدهید.» آقای ریشهری همانجا تعبیر میکند به – چون کتاب سال ۸۸ هم نوشته، به نظرم چاپ ۸۸ – که میگوید به نظر من همین وقایع بود که این «پیر خردمند» چیزی که گفت، همین وقایعی است که سال ۸۸ بعد رحلت ایشان رخ داد؛ که انقلاب آقای خمینی با یک سکتهای مواجه شد.
الی ماشاءالله از اینجور قضایا هست؛ نقل شده حالا از خصوص مرحوم آیتالله العظمی بهجت، مرحوم آیتالله بهاءالدینی، مرحوم آیتالله کشمیری. آنهایی که اهل معنا بودند، اهل فن بودند. مرحوم علامه حسنزاده آملی، افرادی که بین افرادی که اهل این حقایق بودند، مشهور بودند به اینجور ادراکات و اینجور دریافتها. میشد روی حرفشان حساب کرد. حرفهایشان خالی از هوای نفس بوده. قلوبشان محل الهامات الهی بوده است. مثل مرحوم اسدالله جعفری، مثل مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی؛ هم عاشق علی آقا، هم عاشق حسن آقا.
خدمت شما عرض کنم که فراوان بزرگانی که بودند، بعضیهایشان هستند. جملاتی که اینها در مورد انقلاب گفتند، در مورد امام گفتند، در مورد رهبری گفتند. اینها محل تأمل، محل دقت است. یکی دو تا نیست. به یک معنا اجماعی اینجا هست بین آنهایی که اهل این طریقتند، اهل این حقایقند، اهل این معانی، نسبت به اصل این انقلاب، نسبت به امام، قداست امام، شرافت و جایگاه قدسی فوقالعاده حضرت امام.
قضایایی در مورد خود حضرت امام رخ داده که بسیار جالب است. مؤید است. ما برای تأیید امام، برای اصل اینکه امام را تأیید بکنیم، نیاز به اینها نداریم. ما همان چارچوب که تا به حال بحث کردیم – حولوحوش پنجاه جلسه – [داریم]. ولی اینها دلگرمکننده است. آدم دلش قرص میشود. همین است که با عقل خودش، با علم خودش، با یافتههای علمی خودش بهش رسیده. یکهو میبیند یک مؤیدات اشراقی هم کنارش میآید که دلت را گرم میکند، خاطرت را جمع میکند. با یک دل قرصی میتوانی اینجا اقدام کنی.
آن رؤیایی که فرزند شهید میبیند، فیلمش هم موجود است. فیلم این هم اگر بشود دوستان منتشر بکنند. پدرش را که شهید بوده، به قاب عکسش نهیب میزند که: «برای چه تو رفتی شهید شدی؟ به من دختر نمیدهند که!» خواب میبیند پدرش را و امام (رضواناللهعلیه) میآید. پدر این شهید میگوید که: «ایشان از آسمان هفتم آمد به خاطر گفتگو با ما. ایشان جایگاهش این نیست. خیلی [بالاتر است].» باید ما شهدا بالاتر [باشیم]. که امام رو میکنند به یک شهید دیگر، میگویند: «شما دخترت را میدهی به پسر ایشان؟»
بعد خانه را بهش نشان میدهد، میگوید: «دیدم نزدیکی حرم حضرت عبدالعظیم فلان خانهای که درش این شکلی بود. خانه چندم بود؟ به من نشان دادند.» گفتند: «صبح میروی خواستگاری.» آن شهید همان سحر میرود در خواب خانم خودش، میگوید: «یک آقایی میآید با این مشخصات، با این ویژگیها. دخترمان را اگر خواستند، نمیگویید که تو مدرک تحصیلیات فلانی است، پولت فلانی است. امام خمینی دستور دادند که این بچه را به ازدواج آن آقا دربیاورید.» میگوید: «صبح راه افتادم. به مادرم گفتم که به من گفتند کجا برویم؟» میگوید: «رفتیم و دقیقاً خانه را دیدم. خانم دارد جارو میکند. گفتم برای خواستگاری.» [خانم] گفت: «بفرمایید.» گفتم: «شما آماده بودید؟» گفت: «بله، من دیشب شهیدان را خواب دیدم.»
مشخص [شد]. این حجت نیست. این چیست؟ من سوالم این است: اینها حجت نیست؟ باشد. ولی چیست؟ این چه میخواهد بگوید؟ در حال انقطاعی که یک جوانی گیر کرده، به بنبست رسیده، دارد به شهید [التماس میکند]؛ یک جاهای دیگر دارد واقعاً از همهجا کنده میشود که: «آقا، این پدرمان شهید شد، خب خاصیتش چی بود برایمان؟» هم مقامش [و هم] پدرش را بهش نشان میدهند، هم جایگاه امام را بهش نشان میدهند. حتماً فیلمش را کامل ببینید؛ خیلی فیلم جذابی است.
اینها اصلاً اسم شهید را برایت بیاورم، اسمش را در کتاب آقای ریشهری «بر بال خاطرهها» – اول کتاب – اسم شهید را بهت میدهم. اسم شهید را بزنی، فیلمش [هست]. مصاحبه تصویری. حتی خانه را میروند نشان میدهند. پسر شهید آدم سادهای هم هست؛ یعنی به سادگی خاطره تعریف میکند. اسم اینها را چه باید گذاشت؟ ما یک وقتی هم در یک جلسهای گفتیم، فرمود: «رویای مؤمن در آخرالزمان یکی از هفتاد جزء نبوت است.»
تحلیلی که علامه مجلسی داشتند، ذیل این روایت را خواندیم که در آخرالزمان که دستشان کوتاه است از معصوم، از وحی، خدای متعال یک دری را باز کرده برای اینکه بههرحال بعضی چیزها را به آن دلگرم باشند، بعضی چیزها را از قبل حواسجمع باشند. آقا، همچین فتنهای در کمین است. مثلاً ممکن است در فلان انتخاب شما، در فلان تصمیم جمعی شما، فلان چیز رخ بدهد. از قبل بدانید. آی مردم! یک نفر رفته تجربه کرده، اسبابی فراهم میشود که این تجربه او بیاید اینجور به منصه عمومی برسد و قرائنی هم دارد، شواهدی هم دارد. یک حرف مفتی است که نینداخته. صد تا انضمام دارد این حرف که آن صدتایش را وقتی نگاه میکنی، میبینی اهل فن و اهل دقت میفهمند که این [چیست].
مثلاً حالا مستند «شنود»؛ من نمیخواهم دفاعی از این مستند داشته باشم، نمیخواهم نسبت به راوی مستند هم دفاعی داشته باشم. ممکن است حرفهای دیگر جای دیگر گفته باشد فراتر از آن تجربه ایشان و آنها قابل نقد بشود که هست. بعضی مطالب ایشان [را] خود بنده نقد دارم. همانجا در همان چیزهایی که ایشان در آن گفتگو میفرمود، مطالبی که فراتر از تجربهاش بود؛ اسامی اشخاصی را میآورد. من سکوت میکردم، چیزی نمیگفتم. ممکن است نسبت به بعضی از [اشخاص] زاویه داشته باشم، نظر منفی داشته باشم. ایشان اسمی آورد، داشت میگفت تحلیل. تحلیلش را از تجربهاش باید جدا کرد. حکایت میکرد که من اینطور دیدم. مثل همان قضیه که عرض کردم، دارد به حضرت آقا میگوید که: «آقا، فلان شخصیت را دیدم.»
حالا خودش تحلیلی ندارد، آقا تحلیل میکنند این را. حالا بعضی آدمهای ساده – نمیدانم – میگوید: «حرف در دهانش میگذاری؟ امام صادق نبود؟» نه! [آقا] حرف در دهانش نمیگذارد. این دارد تحلیل و ارزیابی میکند. حالا گاهی خودش تحلیل میکند، میگوید: «من بر اساس اطلاعاتم به نظر میرسد که امام صادق بودند. این را آنجا به من نگفتند، خودم دارم تحلیل میکنم. آنجا فقط این تصویر را دیدم با این مشخصات.» گاهی یکی دیگر تحلیل میکند. حالا این تحلیل چقدر مطابق با واقع است، آن یکی چقدر مطابق با واقع [است]. هرچه که حرفهایتر و دقیقتر و کاملتر باشد، تحلیلش هم دقیقتر است.
طرف خواب دیده بود، گفت: «آقا، من خواب دیدم.» اینها روایات استها! به امام صادق گفت: «آقا، خیلی نگرانم.» حضرت فرمود: «چرا؟» «دامادی داشتم، شوهر خواهری داشتم، از دنیا رفت چند روز پیش. دیدم که آمد مرا در آغوش گرفت. احساس میکنم که مرگم نزدیک است.» حضرت فرمودند که: «اسم این شوهر خواهرت چی بود؟» گفت: «اسم او حسین.» حضرت فرمودند که: «این حسینی که دیدی – حالا به این مضمون روایتش موجود است، بحث رؤیای بحار مجلسی آورده – این حسین بر اساس اسمش امام حسین (علیهالسلام) بوده که در رؤیا مشاهده کردی. تو را هم در آغوش گرفته؛ یعنی بهزودی زیارت میروی. به واسطه این زیارت، عمرت هم طولانی میشود.»
او چه فهمیده؟ امام چه میفهمد؟ تعبیر دیگر! این مکاشفات هم تعبیر میخواهد، حتی تجربیات نزدیک به مرگ هم تعبیر میخواهد، تحلیل میخواهد. آنی که اهل فن است، میفهمد. شب شهادت امام صادق بوده، اوصافش هم اینجوری بوده که مطابق با روایات ماست. ایشان امام صادق بوده یا امیرالمؤمنین است یا امام صادق. اینجور به نظرم حضرت آقا میفرمایند: «این دلیل این تعبیر.» حالا یک کسی کامل اشراف دارد. ما بزرگانی داشتیم، خدا رحمتشان کند. شما نصف خواب را که میگفتی، نصف دیگر خوابت را بهت میگفت.
بنده پیش ایشان تعبیر خواب برده بودم که آنقدر اشراف داشت نسبت به تعبیر خواب. در تعبیرش هم خیلی عجیب بود. یکی از رفقا خواب دیده بود که یک جمعی در خانهاش دارد به اینها انار میدهد. [میشد این بزرگوار] که به رحمت خدا رفته، گفته بود این را ایشان فرموده بود که: «به زودی مثلاً مجلسی میگیرد خانهتان را. پانزده سال پیش مجلسی میگیرد خانهتان را. همین جمعی که گفتی جمع میشوند و همه آنهایی که از آن انار میخورند، میروند نجف. به زودی.» همین هم شد. ما را دعوت کرد و از آن انار داد و همه ما هم مشرف شدیم.
من خودم یک خوابی دیدم که دارم در سرویس بهداشتی نماز میخوانم و یک سرویس بهداشتی بزرگی داشتیم (منازلی که قم بودیم) بین سنگ و آن روشویی سجاد پنجم دارم نماز میخوانم. به ایشان گفتم این خواب را. ایشان فرمود: «پول میگذاری بانک، میروی مکه.» کدامش بانک بوده؟ کدامش مکه بوده؟ و چه ربطی دارد؟ این هم بانک بوده احتمالاً. و خوب از کجای این خواب به این رسید که پول میگذاری بانک، میروی مکه؟ از کجا معلوم که من راهش بسته میشد؟ و خیلی چیزهای دیگر از اینجور تعابیر ایشان خیلی داشت. این یک علمی است. تعبیر خواب، تعویل احادیث، که خب حضرت یوسف (علیهالسلام) داشت. بعضیها هم داشتند. حالا یک بخشیش در رؤیاست، یک بخشیش نسبت به مکاشفات، مشاهدات. اصلاً کار استاد معنوی یک بخشیش همین است دیگر.
طرف یک مشاهداتی دارد، نمیتواند تحلیل بکند؛ نمیداند اینی که دیده چیست. این اصلاً کدام مقام است؟ کدام مرتبه است؟ از کجا نشئت گرفته؟ چه شکلی میشود استمرار داشته باشه؟ خصوصاً استمرارش. استاد است که به این میگوید که: «تو اینی که دیدی بهخاطر فلان مرحله است، از اینجا نشئت گرفته. اگر میخواهی ادامه پیدا کند و مشاهدات – که از مکاشفات بالاتر است – مشاهدات قلبی، مکاشفات توسل صورت دارد، مشاهدات صورت هم ندارد.» «کشف بیمثال، کشف بیصورت» بهش میگویند. آن هم تعبیر میخواهد، آن هم تحلیل میخواهد. همه اینهایی که تجربیات نزدیک به مرگ دارند، شاید بشود گفت بدون استثناء استاد دارند.
نیاز به اساتیدی دارند که بالاتر از خودشان اگر احوالات معنوی مشاهده [کردهاند]. گاهی هم خیلی ارزشی [نیست.] «هم از بدن جدا شدم، فهمیدم که چند سال دیگر اینجا برج میسازد.» داشتیم در بعضی از این تجربهها. ارزش معرفتی ندارد. «کیکائیل پاک میکند اینها را.» پس یک نفر دیگر هم بود که تجربه کرد: بیرون از بدنش ادراک دارد، حس دارد، میفهمد، مشاهده دارد، چیزهایی را دیده است. از این جهت خب خوب است. چیزی که دیده خیلی برای خودش نکتهای دارد، نه برای دیگران نکتهای دارد. بیشتر هم کاشف از اوضاع و احوال طرف است. بیشتر حاکی از تعلقات مادی این آدم است. اینجور مشاهدات هر کسی به تناسب آن فضایی که دارد، معمولاً مشاهدات دارد. یکی آدم امنیتی است، در حوزههای امنیتی اتفاقاً بقیه ندیدند، بقیه نگفتند. آدمی که امنیتی است درگیر این مسائل، درگیر مسائل [است]. «گوشتی که دادی به فلانی این شکلی بود. حقالناس دیگری دارد.»
ذهن آدم یک بستری است برای ادراکات. او [علامه حسنزاده آملی] در «انسان در عرف عرفان» مطرح میکند، خیلی هم نکات جالبی را میگوید: «حضرت موسی (علیهالسلام) در آن شب مکاشفهای که شد برایش، آتش دید. خب چرا آب یخ ندید؟» میگوید: «آقا، در سرمای زمستان، در دل بیابان، الان آتش میخواهد. همه ذهنش درگیر آتش است. در ظرف آتش بود که خدا برای او تجلی کرد و با آتش کشیدنش به آن صحنه لقاء و ملاقات حقتعالی، آب سرد اگر چشمه آب اگر بود که سمتش نمیرفت.» هر کسی بر اساس بستر ذهنی خودش. اینها باب مفصلی است! خیلی نکته در اینها هست. غرض این است که مجموعه اینها چیزهایی را میدهد برای دلگرم کردن انسان.
تأییداتی ما نسبت به انقلاب، نسبت به شهدا، نسبت به امام، رهبری، الی ماشاءالله داریم، الی ماشاءالله. همین فقط یک قلمش مثلاً حاج قاسم سلیمانی. رؤیاهایی که افراد نسبت به ایشان دیدهاند. حتی در تجربیات نزدیک به مرگ هم تلویزیون بعضیهایشان را آورد. حاج قاسم را دیده بودند و مثلاً گفتگو کرده بودند، چیزهایی رد و بدل شده بود. الی ماشاءالله نسبت به بقیه شهدا. خود اینها اگر جمع بشود از آدمهای متعدد، متنوع، با فکرهای مختلف، جنسهای مختلف؛ یکی دانشگاهی، یکی حوزوی، یکی زن، یکی مرد، یکی روستایی، یکی بالا شهر تهران. میبینید مثلاً در یک مضمون، همه رؤیاها مثلاً در مورد آقای رئیسی – مثلاً میگویم – مثلاً چه میدانم در مورد امام خمینی، مثلاً در مورد جنگ، همین قضیه جنگ با اسرائیل. مثلاً شما این عدد پانصد نفر میگویند: «آقا، ما از قبل خواب دیده بودیم که مثلاً تهران را میزنند، فلان. اینجوری میشود، آنجوری میشود.»
حالا آدمهایی مثل ما که خب خیلی مواجهند با این موضوعات و اینها، خیلی مواجه میشویم با اینجور آدمها. گاهی از قبلش پنجاه نفر به آدم میگویند که: «آقا، ما فلان خواب را دیدیم. خواب دیدیم اینطور میشود. خواب دیدیم آنجوری میشود. خواب دیدیم فلانی میآید. خواب دیدید فلانی میرود.» مثلاً حالا هر کسی هم به یک صورت. یک وقتی هم هستش که والی مصر، حاکم مصر، او به شکل گاو چاق و گاو لاغر و اینها میبیند. رویای صادقهای مخصوص انبیا و اولیا نیست. این کافر این شکلی هم میبیند؛ حتی زمان حضور معصوم، نه زمان غیبت که الان اینجوری است.
حضرت یوسف که خودش بهش وحی میشود برای اینکه بفهمد نسبت به وظایف آینده اداره این جامعه چه وظیفهای دارد و باید بکند، به خواب این پادشاه کافر استناد میکند. آقا، نکته نیست؟ اینها خیلی جالب است دیگر! بگو تو به خواب این چهکار داری؟ تو خودت پیغمبری! تو بهت مگر وحی نمیشود؟ اینکه حجت نیست! بعد تازه یک کافر [است] اداره مملکت. تو میخواهی هفت سال گندم در سیلو بکنند چون یک کافری یک خوابی دیده؟ تازه آن هم که هفت تا گاو لاغر هفت تا گاو چاق را میخورد! قرآن است دیگر! من نمیگویم که حالا همه کارهای مملکت را در دورههای [خاصی انجام بدهند]. بعضی بودند که این فضا را اینشکلی داشتند؛ بر اساس خواب و فلان و جفر و رمل و فلان اسطرلاب و اینها میخواستند اداره کنند.
ولی میگویم اینها را باید چهکارشان کنیم؟ یک عدهای بهصورت افراطی با اینها برخورد میکنند، نان شبشان را هم به این چیزها گره میزنند. بهشکل تفریطی برخورد میکنند، کلاً اینها را از صفحه وجود محو میکنند؛ [میگویند] هر که برود سمت اینها منحرف است، رمال فلان است، اِل و بِل. این یک مقدمه نسبتاً طولانی [بود] که البته لابهلای آن هم نکاتی گفته شد. چند تا نمونه عینیتر برای این قضایا میخواهم عرض بکنم نسبت به این انقلاب و پیروزی انقلاب، عاقبت انقلاب.
«الکلام یجر الکلام»؛ کلی حرف میآید! یعنی الان وارد بشویم [به] تأییداتی که بزرگان نسبت به حضرت امام داشتند، بزرگان نسبت به حضرت آقا داشتند و حالا چه در تجربیات نزدیک به مرگ، چه در رؤیاها. رؤیاهای کثیری، حالا مخصوصاً رؤیاهای افراد صالح، مؤمن، اهل حقیقت، اهل طهارت که میشود روی حرفشان حساب کرد، خیلی زیاد است، خیلی فراوان. من حالا به این کتاب آقای ریشهری که اسمش هم آمد، «خاطرههای آموزنده» که آن قضیه را ازش نقل کردم. یک بابی را ایشان در مورد انقلاب دارد؛ از صفحه ۹۹ اینها تقریباً ۹۸، ۹۹ که چند تا چیز را کنار هم میآورد.
جالب این است که آقای ریشهری وقتی قرار است به حجت – یعنی بر اساس متد علمی – کار کند، حدیث کساء را هم میگذارد کنار. آقای ریشهری حدیث کساء را هم نمیپذیرد! خیلی نکته جالبی است دیگر. یعنی آدمی است که وقتی قرار است در فضای علمی رفتار بکند، میگوید: «آقا، بر اساس آن پارامترها و معیارها و موازینی که در فضای علم، در فضای ارزیابی حدیث [هست]، من نمیرسم به اینکه بخواهم به این حدیث بگویم «واقعه کساء». بله، کاملاً قبول دارم. در آن هیچ بحثی نیست. ولی این حدیث کساء از جابربنعبدالله انصاری را به عنوان حدیث قبول ندارم؛ هم در سندش مشکل دارم، هم در محتوایش.»
آقای بهجت کلاً – چون دیگر دستگاه فقهی دیگری داشت – ایشان میفرمود که اصلاً این حدیث کساء خودش دارد داد میزند که من هستم؛ برای اینکه درش معجزه نهفته است. کی میخواهد این را به معصوم بچسباند؟ کی میتواند با چسباندن به معصوم این همه معرفت در کلامش باشد؟ کسی که آنقدر معرفت در کلامش باشد، دروغ نمیبندد به معصوم. آنقدر بفهمد. آنی که دارد این را میگوید و دارد میگوید معصوم گفته و منظورش این است که خودم ساختم و به معصوم میبندم، آن آدم، آدم شیادی است دیگر، کذابی است دیگر. وقتی که دارد اینها را نسبت میدهد و به معصوم نسبت میدهد و آدمی هم هستش که دروغ نیست، جاعل نیست – که جاعل اصلاً این حرفها را نمیفهمد و آنقدر این معارف بالاست – [آیا] تعبیر به این میکردند که حتی به واسطه این روایت میشود راویاش را هم فهمید که او هم ثقه است؟
یعنی اصلاً یک طریق برعکس میآید؛ راوی مهمل، مجهول. تعابیری برای ارزیابی احادیث که حالا در رجال و درایه و اینها داریم که این اسمش نیامده. نجاشی در مورد این چیزی نگفته. کشی چیزی نگفته. مهمل است. حالا گاهی ضعیف است؛ یعنی تصریح شده به ضعفش. گاهی هم ضعیف نیست، مهمل است، مجهول است. چیزی در مورد [او] یا اسمش کلاً نیامده، مهمل است؛ یا اسمش آمده، توصیفی نکردند، فقط گفتند آقا این آدم مثلاً فلانی است. نه گفتند ثقهاَست، نه گفتند ضعیف است و نه گفتند مثلاً من اصحاب الاجماع است، نه گفتند فلان. هیچی نگفتند.
خدمت شما عرض کنم که آنجا هم که طرف مهمل یا مجهول است، آقای بهجت میفرماید که: «اتفاقاً باید گفت این راوی زیارت عاشوراست، این راوی حدیث کساء است.» وقتی شد راوی حدیث کساء، خودش هم میآید بالا. وقتی همچین روایتی نقل کرده که حتماً هست، پس این آدم درستگو، راستگو است. مثلاً میگویم؛ حالا نمیخواهم بگویم نشانه همین یک دانه بگوییم کامل راست میگوید. ولی این خودش یک وزنی میشود در اعتباردهی به آن آدم. نه اینکه مجهول بودن او یک چیزی بشود برای ضعیف کردن این روایت، بلکه قوت این روایت یک چیزی میشود برای بالا بردن آن آدم. او دیگر از ابهام محض در میآید. باید از این به بعد بگوییم راوی حدیث کساء است.
کمااینکه در مورد [حدیث] توحید سختگیری هم میکنند دیگر. حالا بحث حدیثی نمیخواهم مطرح بکنم. بحث رجالی، سختگیریها در بحث رجالی در ذهن من است که به مفضل که میرسم، میگویم بابا این هرچی هم رویش بحث باشد، این راوی توحید مفضل است. با همین راهش میاندازند. مفضل [یک] مبنایی [است]. آقای ریشهری کسی است که حدیث کساء را روی مبنای علمی خودش رد میکند. همین آدم «کیمیای محبت» را نوشته در مورد یک خیاط. زیبا نیست؟ یک خیاط! نه یک عالم! یک خیاط! چقدر داستانهای عجیب و غریب که مثلاً راجع به خیاط گفته که من دیدم مخترع مثلاً کولر در عالم برزخ اینطور است.
آقای ریشهری این را در کتاب آورده، پخش کرده. آقای [کسی] که دوزار تقوا داشته باشد، حرف مفت پوچ محض را منتشر میکند، در کتاب میآورد؟ آن هم با این جایگاه! تازه، آن این زوایای علمیاش یک طرف، زوایای امنیتیاش هم یک طرف. آدمی که یک مدت در دستگاه امنیتی باشد، کلاً اصلاً فکر دیگری پیدا میکند نسبت به اینها که «آنها شیادند، کاسبند، فلانند.» خیلی با اینها مواجه است دیگر. میخورند که خوردند، متأسفانه آسیب دیدند. با اولیای خدا نمیشود در افتاد. کسی که اینجور [است]. «رجب الخیاط» یکطور، مرحوم ریشهری هم یکطور.
خدا و اهلبیت غیرت دارند نسبت به کسی که برای اینها نوکری کرد. مگر شوخی است؟ یکی خالصانه یک عمر نوکری کرده، [شما بیایید] به لجن بکشی شخصیتش را، زیر لجنمالش بکنی، آسیبش بزنی، بیاعتبارش بکنی در جامعه؟ بیاعتبارت میکند، بیاعتبارت میکند. اهلبیت نوکرشان [را] غیرت دارند. توجه کردی؟ آسیب میبینی، نکن این کارها را. از حضرات همان موقع هم پریدند به ما که: «چه میگویی در مورد فلانی و...؟»
عزیزم! افراد محترماند سر خدماتی که دارند، جاهای دیگر کاری که میکنند. ولی در افتادن به اولیای خدا، نسبت [ساواکی دادن]، نمیدانم ساواکی دادن، خیاط و نمیدانم این شکلی دادن، فرقه بودن، فلان بودن، اِل بودن. بعضیها که دست به فرقهسازیشان هم کلاً بعضی جاها خوب است. کلاً دوست [دارند] از هر کسی یک فرقه تولید بکنند. خیلی باید با احتیاط. حالا من خودم گرفتارم، گرفتار نفسمم، گرفتار جهلم. خدا انشاءالله ما را نجات بدهد در این نسبتدادنها، در این تحلیلکردنها. نه اینوری بشویم، نه آنوری بشویم. نه از کسی بت بسازیم، از کسی فرقه بسازیم، نه یکهو بالا ببریم، نه یکهو بکنیم طرف را عامل شرارت.
بله، «رجب الخیاط» نه یک قطب عرفانی، نه عامل موساد و ساواک و فلان و این حرفهاست. ممکن است در تحلیلهای سیاسیاش هم اشتباهی داشته [باشد]. من نمیدانم اصلاً اطلاعات در این زمینه ندارم. مثل آقای ریشهری میآید برایشان زندگینامه مینویسد، احوالاتش را منتشر میکند، کرامات ایشان را منتشر میکند. ممکن است یک کسی دیگر با مبنای دیگری ایشان را نقد بکند، کمااینکه بین علمای ربانی داریم افرادی که هم به این کتاب نقد دارند، هم به این کار نقد دارند.
ولی آن یک چیز دیگر است؛ یعنی اصل داستان نمیخواهد زیر سؤال ببرد که آقا ما نداریم اینجور افرادی. میگوید: «نه، تو بیا این کرامات را برجسته بکنی. آن مسیری که این آدم طی کرده، آن اخلاصی که داشته، آن خودسازی، سیر علمی و ادبی که او را کشیده به این آثار، آن را بیاور، آن را معرفی کن.» نمیخواهد هی بگویی آقا اینجور دید، آنجور گفت. مردم میروند سراغ امور فرعی، فقط غیب بگوید برایشان. خودش پا گذاشته در این، [میخواهی] هی برجسته [کنی]. تو همین برجسته کردهای.
ولی وقتی کتاب شما را میخوانید، ممکن است یک عده کلاً سوق پیدا کنند به آن فضای امور غیبی و امور مُغیبات و امور کشفی و فلان و اینها. تو غلظتش را کم کن، اینورش را غلظتش را ببر بالا. بگردیم آقا آنجا که میگوید آقا من سر سفره آمدم دست دراز کنم، کره را برای خودم بردارم، که برای باران نشسته دارد به من میخندد که تو هم [چنین کاری میکنی]؟ «کیمیای محبت» جزو اولین کتابهایی که بنده خواندم در نوجوانی، واقعاً زندگی من را متحول کرد، این کتاب بود؛ کتاب «کیمیای محبت» خیلی اثر داشت. حالا ما در عالم بچگیمان بودیم، چیزی هم سر در نمیآوردیم، ولی آن احوالات رجب الخیاط خیلی اثرگذار بود.
یکی از این آثار خوب آقای ریشهری، این کتاب «خاطرههای آموزنده» است. یک کتاب دیگر هم دارد «بر بال خاطرهها»، اگر اشتباه نکنم «خاطرهها» عنوانش تجربیات نزدیک به مرگ است. یعنی بعضی از سه چهار تا تجربه نزدیک به مرگ را آنجا میگوید. یکی دو تا اینجا در این کتاب «خاطره آموزنده» میگوید. آنی که خود شخص بنده را نسبت به تجربیات نزدیک به مرگ ذهنم را منعطف کرد و باعث شد که بشود به اینها اعتبار بدهم – اعتبار نه به معنای حجیت؛ یعنی اعتنا کنم – همین نقلی بود که آقای ریشهری در «خاطرههای آموزنده» داشت.
تا قبلش خب دیده بودیم، مواجه بودیم با تجربیات نزدیک به مرگ، بَرفرض. ولی اینکه آدم بخواهد اعتبار بدهد و اعتنا بکند – اینکه بخواهد اعتنا بکند خب یک بحث دیگری است – ولی وقتی میبیند که یک عالم اینشکلی که مسلط است و مقصود حضرت آقا در جایگاه بسیار بلندی است و رسماً زمامدار هدایت فکر مردم است، یک چیزی که سراسر انحراف، جعل، ابهام است، که یک همچین آدمی نباید بیاید بگوید آقا بریم اینها را پخش کنیم، مردم همه بشنوند، باخبر بشوند؟ این باعث میشود که آدم اعتنا کند به این قضیه و اعتبار به این معنا اعتبار. بله، حجیت ندارد، ولی اعتبار دارد. اعتبار به معنای عبرت، عبرتگرفتن. شواهد صدق دارد.
آیا بچه در درسش خواب تعریف میکرد؟ بعد میفهمم که شواهد صدق دارد. حالا شواهد صدقش هم جالب است که مثلاً شما که شواهد صدقش کجاست؟ مثلاً آن قضیه که طرف در حرم امام رضا همه را به شکل حیوان دیده بود، بعد بهش آینه داده بودند، خواب دیده بود [در کتاب] «در محضر بهجت». این شواهد صدق دارد. شواهد صدقش کجاست؟ فرمود که: «دید در حرم امام رضا [همه را] به شکل حیوان. آدم میفهمد شواهد صدقش را.» من که نگاه میکنم میگوید: «این توهین به زائران امام رضا. من ذهنم نسبت به زائران امام رضا خراب شد.» آقای بهجت اهانت کرد به همه زائران امام رضا؟ گاوَن؟ الاغَن؟ معاذالله! خجالت بکشید! جمع کنید این جعلیات را! بس کن مرد! خُرد کرده [خودش را] در مباحث علمی، خُرد کرده در فهم حق. خواب درست است، قطعاً دروغ است. این توهین به زائران امام رضاست. هیچجا هم حق نداری نرم کنی.
نکات مهمی است که باید بهش توجه کرد. در این کتاب یک کم پراکنده امروز صحبت کردم ولی چون حرف زیاد بود پراکنده شد دیگر. یعنی حرف ده جلسه را [در] ده جلسه. چون حرف به نظرم در گفتگو بود. از اول میخواستم که متن این کتاب را بخوانم، ولی هی مقدمه گفتم، هی لابهلای نکاتی گفتم که احتمالاً وقتی کمی که داریم یک قضیه را از اینجا میرسیم. انشاءالله یک جلسه دیگر باز فرصت بشود بگذاریم که، خدمت شما عرض کنم که، باز ادامه مباحث را بخوانیم. در کتاب «خاطرههای آموزنده» در این بخشی که عرض کردم در مورد انقلاب، خدمت شما عرض کنم که، نه تا قضیه ایشان تعریف کرده است. این ۹ تا را میخوانیم انشاءالله که از صفحه ۹۸ تقریباً تا صفحه ۱۴.
این مقدمهای که گفتم هنوز جای بحث داردها! یعنی بیشتر از اینها نکته بود که بخواهم عرض بکنم. شاید باز لابهلای مطلب هی نکات دیگری در ذهنم بیاید که عرض بکنم. میفرماید که حجتالاسلاموالمسلمین حاج شیخ علی بهجت، فرزند مرحوم آیتالله محمدتقی بهجت، برای اینجانب تعریف کردند که: «قضایای دیگر هم علی آقای بهجت جاهای دیگر گفته که در کتاب ریشهری نیست. برنامه «کلمه» ایشان که فیلمش موجود است. یک قضیه گفت که خیلی آن ارزشمند و جالب بود. آن هم فیلمش را اگر بشود دوستان بزنند.»
آره، چند تا فیلم شد دیگر. حالا تیکهتیکه هر کدامش را بزنند. میفهمند که قبل از پیروزی انقلاب، دانشجویی که الان فیزیوتراپ است، به من گفت: «اگر میتوانی از آقا – یعنی پدرت – بپرس بالاخره شاه پیروز میشود یا امام خمینی؟» آیتالله بهجت امام خمینی نمیگفتند، آقای خمینی میگفتند، به نظرم علی آقا آقای خمینی به کار میبردند. یادم نیست دقیق. حالا باید در آن فیلم ببینیم. پس چه شد؟ یک دانشجوی فیزیوتراپ از پسر آقای بهجت سؤال میکند که از پدرتان بپرسید قبل از انقلاب، بپرسید که آخرش کی پیروز میشود؟ شاه یا امام خمینی؟
چیزی نبود برای اینکه کسی اطمینان به این داشته باشد که انقلاب پیروز بشود. آقا سال ۹۳ همین اعضای دارالحدیث – به نظرم مجموعه ریشهری که نیمه شعبان سال ۹۳، تیرماه ۹۳ میشود یا خرداد ۹۳ – یک گفتگویی دارند. آنجا میفرمایند – حالا شاید جاهای دیگر هم گفته باشند – آنجا دیدم میفرمایند که: «اگر کسی قبل از انقلاب میگفتش که انقلاب پیروز میشود، کسی قبول نمیکرد؛ چون بر اساس محاسبات عادی ما هیچ نشانهای مبنی بر پیروزی نداشتیم؛ مگر اینکه کسی بر اساس اطلاعات غیبی میگفت.» جمله حضرت [این است]: «اگر کسی گفته، بر اساس اطلاعات غیبی گفته؛ بر اساس قرائن ظاهری ما هیچ نشانی مبنی بر پیروزی نداشتیم. حتی سردمداران انقلاب چیزی نمیدیدند مبنی بر پیروزی.»
در آن کتاب «زندگی و زمان آیتالله خامنهای» هم هستش که: «ما سال ۵۶ و ۵۷ احساس کردیم کار انقلاب تمام شد.» مثلاً با داستان سید مصطفی خمینی و اینها. تا قبلش و اینها، یک اوضاعی بود. اوضاع عمومی کشور کاملاً داستان امام و انقلاب به فراموشی سپرده شده، محو شد. مردم اصلاً عبور کرده بودند از آقای خمینی و انقلاب. یکهو رحلت آقا مصطفی همهچیز را زنده کرد و یکهو حماقت را شاه کرد که آمد حمله کرد به این مردم. شد چلهگیری و اصلاً انقلاب گر گرفت، تمام.
خب، خیلی وزن بزرگی بود؛ یعنی در این انقلاب اگر میماند، گزینه بعدی رهبری بعد از امامشان بود. شخصیت علمی فوقالعاده. و امام «ذبح عظیم» کرد واقعاً اینجا؛ یعنی این فرزندی که گذشت و قربانی که در راه این انقلاب کرد، که شواهد نشان میدهد ایشان شهید شده است. خود امام فرمود: «جزو الطاف خفیه الهی بود این شهادت.» واقعاً هم همین بود. اصلاً ورق را برگرداند. کسی سال ۵۶ مثلاً [میگفت] آقای خمینی پیروز میشود، بهت میخندید. تمام شد.
قبل از انقلاب [به] آیتالله بهجت گفتیم که گفتم: «پدرت بپرس که آخر کی پیروز میشود؟» حالا گفتگو هم جالب است. میگوید: «من منتظر فرصت بودم.» علی آقا: «یک روز ظهر دیدم که آقا در حال وضو گرفتن خیلی بشاش است. در این عالم نیست؛ حالت وجد بوده دیگر.» حالا تعابیری که بزرگان: «به گونهای که متوجه رفتوآمد ما نمیشد. در این گونه مواقع بود که میشد چیزی ازشان پرسید و جواب گرفت.» اینجور وقتها میشد. یعنی تا میخواست از آن عوالم بیرون بیاید و به اینجا توجه کند، در این بین میشد از او پاسخی دریافت کرد. تعابیر خیلی قشنگ. وگرنه وقتی به این عالم میرسید، رازدار بود.
ایشان در حال شستن صورت بود که به ایشان گفتم: «آقا، بالاخره در این زد و خورد شاه پیروز میشود یا آقای خمینی؟» ایشان فرمود: «بله.» آنقدر جای دیگر بود. آقای بهجت سوالم را تکرار کردم. فرمود: «بله.» آن آقای سدهی هم گفت که: «بار دوم آقای خمینی پیروز میشود.» علی آقا میگوید که گفتنی است که آقا اینطور مسائل را به خود نسبت نمیداد؛ یعنی وقتی میخواست یک چیزی را بگوید، از زبان یکی دیگر [میگفت]. آقای سدهی کی بوده؟ میگوید: «حالا یا مقصود میرسد علی آقا سدهی است یا حاج آقا رحیم ارباب است که اهل سده است. بار دوم آقای خمینی پیروز میشود.» «بار دوم» داستانش چیست؟ چقدر همهاش رمز تو رمز! یک آقای سدهی بوده که گفته: «بار دوم آقای خمینی پیروز میشود.» ولی آنقدرش معلوم است که آقای بهجت که هنوز هم در آن عوالم است، همینجا نیامده، دارد میگوید که: «بله، آقای خمینی پیروز میشود.»
خبر از پیروزی انقلاب قبل از انقلاب توسط آیتالله بهجت. آن چیزی هم که در فیلم تعریف میکند علی آقا، این است که امام بعد از انقلاب که بستری میشوند و اینها – که حالا بهجت بد بوده از این قضیه – بعد یکهو میگوید صبحی بود دیدم خیلی سرحال از حرم برگشته و با یک حالت بشاش میفرمود که: «خدا به این ملت ده سال [عمر] داد.» به این مضمون. «ده سال کار را عقب انداخت.» که رحلت امام از ۵۸ که قلبشان از کار افتاده بود و بیمارستان بودند و اینها – که تنفیذ بنیصدر هم در بیمارستان انجام میدهند – از ۵۷ میافتد ۶۸. این ده سالی که آقای بهجت فرمود این بزرگان.
آخر قضیه هم که سال ۶۸ باز در کتاب «زمزمه عرفان» ریشهری است که فرمود: «قبل از رحلتش آقای خمینی را دیدم. بعد نماز صبح نشسته بودم، دیدم ایشان آمد و خیلی خوشحال داشت میرفت. انگار برای خداحافظی آمده و امر خود را «ناجح» میدانست.» یعنی بابت این انقلابی که کرده، خیلی خوشحال بود، سربلند بود، احساس پیروزی داشت. آقای بهجت است دیگر. کم آدمی نیست. شوخی نیست. بهجت خیلی خیلی کسی است. خیلی آدم مهمی است. وزن علمی ایشان، وزن معنوی ایشان، جایگاهی که بزرگان برای ایشان قائل بودند. شما تعابیری که امثال حالا [آیتالله] قاضی که خب استاد ایشان بوده، [آیتالله] فاضل گیلانی، صاحب ترقیات فوقالعاده، تعبیر این شکلی میکند تا تعابیری که بقیه بزرگان: مرحوم آیتالله پهلوانی، دیگران، حتی علامه طباطبایی نقل شده ازشان؛ و آیتالله حسنزاده و بزرگان دیگر. ببینید چه تعابیری در مورد آقای بهجت دارند. آیتالله بهجت که خود آقا [و] امام بعضی [از آنها] گفتند درس اخلاق میفرمودند: «بروید خدمت آیتالله بهجت، به ایشان اصرار بکنید که ایشان درس اخلاق.» نقل شده که این انقلاب با دعای آیتالله بهجت پابرجاست. مثلاً دعای این مرد دارد گرفتاریها و این مشکلات را برطرف میکند.
خب، یکی دیگر هم بگویم و اگر بشود دو تا بگویم؛ چون دیگر به وقت اذان هم داریم نزدیک میشویم. و قضیه دوم، رویای پیروزی. در دیداری که در تاریخ ۲۳/۱۲/۱۳۷۵ با حضرت آیتالله بهجت داشتم، فرمودند: «قبل از پیروزی انقلاب خواب دیدم که شاه به سید جوانی خیلی احترام میکرد. در عالم رؤیا فهمیدم که پس از شاه او خواهد آمد.» خواب آقای بهجت بوده. خودشان هم تعبیر کردهاند آنجا. «پس از پیروزی انقلاب دیدم که همانطور شد. ولی قیافه آقای خمینی با آن جوان تطبیق نمیکرد. اما وقتی عکس جوانی ایشان را آوردند، دیدم عین همان است. عکس جوانی که من دیده بودم.»
این فیلمی که اطلاعات ظاهری افراد در تحلیلهایشان نسبت به آن قضایا نقش دارد. اصل قضیه را فهمیده، سیدی است. بعد از پیروزی امام هم فهمیده این همان است ولی میگوید: «چرا چهرهاش نمیخورد؟» بعد که عکس چهرهاش هم این بوده. اینها نکته دارد دیگر. هرکدامش درش نکته [است]. «در عالم رؤیا آن جوان چیزی گفت که از آنچه میگویم معلوم میشود.» یعنی جمله بعدی که بگویم معلوم میشود آنجا چه گفته بود. «پس از انقلاب آقای خمینی گفت: هرکس در برابر این انقلاب بایستد، هلاک میشود. و به این ترتیب آنچه در خواب دیده بودم تعبیر شد.»
یعنی معلوم میشود که در خواب هم امام فرموده بودند که هر که روبهروی انقلاب و روبهروی من بایستد – حالا یا من یا شخص امام بوده یا انقلاب – شاه روبهروی ما ایستاد، هلاک شد. صدام ایستاد، هلاک شد. بنیصدر ایستاد، هلاک شد. منافقین هلاک شدند. افراد... آره دیگر. حالا قائممقام، فلان. اینها همه رفتند.
خب، سومیاش را هم بگویم و این جلسه را تمام کنیم. فاضل ارجمند جناب حجتالاسلاموالمسلمین سید موسی موسوی، که جای دیگر در کتاب توصیف ایشان را آوردند – که در صفحه ۶۹ کتاب گفتند که ایشان معرفی کرده کیست – نقل کرد: «در اواخر سال ۱۳۴۲ و یا اوایل ۱۳۴۳ شمسی (یا آخر ۴۲ بود یا اول ۴۳) و اعوان تبعید حضرت امام (قدسسره) به نجف اشرف و اوج دستگیریهای گسترده شاگردان و یاران اولیه حضرت امام توسط رژیم منحوس بود که خفقان حاکم بر جو عمومی کشور همه را نگران ساخته بود و بسیاری حتی بر جان امام هم بیمناک بودند و سرنوشت نهضت بسیار مبهم به نظر میرسید.»
آقا، طلبهها را گرفتند، تو کشتند. اوضاع خیلی [بد بود]. قیام ۱۵ خرداد و این همه کشته! و چقدر در قیام ۱۵ خرداد افراد اصلاً معلوم [نبود] چه شدند. درصد بسیار زیاد، چند هزار نفر افرادی بودند که از سرنوشتشان اصلاً خبری نبود. گزارشی نبود، هیچی. مثل الان که نبود رسانه و فلان و اینها. گرفتند اینها را، بردند. بعضیها گفتند انداختند در آن دریاچه نمک. قضایا از این قبیل [بود].
خب، خیلی اوضاع به هم ریخته بود. مرحوم آیتالله شیخ عباس تهرانی که از اصحاب مرحوم آیتاللهالعارفِ ربانی میرزا جواد آقای ملکی تبریزی، از دوستان امام بود. شیخ عباس تهرانی همان روزها در بین خواص هم مطرح بود که ایشان مکرر توفیق محضر قدسی حضرت بقیهالله (ارواحنا فداه) را یافتند. روزهای جمعه بعد از دعای ندبه درس اخلاقی در مدرسه حجتیه داشتند که عموم بزرگان اهل معرفت امروز حوزه [در آن شرکت میکردند].
یک روز جمعه در سال مزبور – که حالا یا آخر ۴۲ یا اول ۴۳ – جمعی از دوستان اهل معنا از جمله دو نفر از دوستان مُحِذَّب بنده، حجج اسلام میرشمسی و معتمدی (که هر دو اهل سلوک و مقامات بالای عرفانی هستند) پس از مراسم دعا و درس اخلاق به منزل مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی در محله اشغلی پشت چهارمردان رفتند. که بنده متأسفانه با اینکه مصمم به رفتن بودم، محروم شدم. وقتی دوستان برگشتند، گفتند به جهت شدت نگرانی که از آینده امام و انقلاب بود، از ایشان راجع به وضعیت آینده سؤال شد. ایشان با اطمینان خاصی لبخند زدند و فرمودند: «نگران نباشید! خداوند منّان اراده فرموده حاج آقا روحالله سالم به ایران برگردد، ولی نه به این نزدیکی. این هجرت حدود پانزده سال طول میکشد.» پانزده سالش را هم گفت و: «ایشان در شرایطی با عزت به ایران برمیگردد که شاه را قبلاً بیرون رانده.» و: «خدا اراده کرد – اینجایش قشنگ است، اینجایش خیلی خیلی بشارت است آقا، خیلی خیلی بشارت! – تا اینجایش که همهاش محقق شد؛ و خدا اراده کرده به دست ایشان که از نسل حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) است، پس از قرنها تشکیل حکومت اسلامی بدهد و این پرچم در دست نسل حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) میماند تا تحویل صاحب اصلیاش حضرت بقیهالله (ارواحنا فداه) شود.» این هم یکی از آن مؤیدات و مبشرات خیلی خیلی شیرین. انشاءالله همینطور هم خواهد شد.
قضایای دیگری هم هستش که انشاءالله در نوبت دیگری عرض خواهم کرد. جملاتی از حضرت امام هم هست. بشارتهای کلامی که از حضرت امام، حضرت آقا فراوان نسبت به پیروزی انقلاب [دادهاند]. «به آن قله نهایی رسیدن» باب دیگری است. اگر بخواهد بحث بشود، باید مفصل کلمات عزیزان را بیاوریم و بخوانیم. اگر فرصتی بشود و بعداً شرایطش بشود و حوصلهای باشد – هم در گوینده، هم در شنونده – میشود به این پرداخت. عصر جمعه است، غروب جمعه است، وقت استجابت دعاست. از خدای متعال میخواهیم که فرج آقامان امام زمان (عج) را نزدیک بفرماید و [ایشان را] برساند. رهبر عزیزمان را تا ظهور امام زمان (عج) در کنف لطف و حمایت و تأییدات ویژه خودش قرار بدهد. انقلابمان را روزبهروز تأیید کند، تقویت کند. مردممان را در دنیا و آخرت سعادتمند کند. ما را با وظایفمان آشنا کند. با دل قرص، دل محکم، با ایمان کامل انشاءالله این بار را به منزل برسانیم، به مقصد برسیم. و انشاءالله دشمنانمان نابود بشوند. آمریکا و اسرائیل نابود بشوند. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
در حال بارگذاری نظرات...