این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
*پیام مستقیم حضرت حجت ارواحنافداه به امام خمینی؛ آیتالله خزعلی راز پیروزی انقلاب را فاش کرد [08:06]
*ضمانت غیبی از پاریس؛ شاه بدون خونریزی میرود، نگران نباشید! [15:00]
*فرمان شکستن حکومت نظامی از کجا صادر شد؟ امام: احتمال بدهید دستور از طرف حضرت حجت عجل الله است [19:59]
*تضعیف امام یا اثبات حقانیت؟ راز رهبری پیروزمندانۀ خمینی در تأییدات غیبی نهفته بود [31:05]
*رؤیای صادقۀ یک شاهد عینی در فیضیه: امر آیتالله خمینی رحمه الله، مانند امر من است! [33:00]
*پیشگویی چریک انقلابی محقق شد: پهلوی یا به دست من نابود میشود یا با خون من! [38:05]
*پیشگویی شهید اندرزگو ۵ ماه قبل از پیروزی انقلاب: پس از دو سال، سیدعلی نامی رئیسجمهور میشود [42:40]
*روایت رهبر معظم انقلاب از مکاشفات امام و درک ایشان از فعل و انفعالات عالم غیب! []
*بشارت بزرگ شهید اندرزگو برای آینده: چند سال پس از سیدعلی، آقا ظهور میکند [44:20]
*فراتر از تحلیلهای مادی؛ اسناد حمایت غیبی از انقلاب، منکران را به چالش میکشد []
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
مبشرات پیرامون انقلاب حضرت امام و حضرت آقا، مقداری که در دسترس من هست و به ما رسیده، مرور میکردیم. شاید بشود گفت قدیمیترینش این بود که از مرحوم قاضی بود، به نقل از مرحوم آیتالله ناصری (رضوان الله علیهم اجمعین)، و باز هم به نقل از شیخ عباس قوچانی. شاید از این قدیمیتر نداشته باشیم.
یک مورد دیگر، همان قضیه آیتالله بهجت بود که در جلسه گفتم و از رویایی که میبینند خواندم؛ جوانی حضرت امام را که هرکس روبروی او ایستاد، نابود شد. این در کتاب «زمزمه عرفان»، در خاطرات و خاطرههای آموزنده آمده است.
خیلی قضایا و مطالبی از علما و بزرگان نقل شده است. مرحوم آیتالله سید علیاکبر قریشی، پیرترین عضو مجلس خبرگان (نماینده خبرگان ارومیه)، در خاطراتی که از ایشان هست، چند قضیه را نقل میکنند. ایشان نیز کتابی دارند که مرکز اسناد در سال ۸۸ چاپ کرده است. اسم کتاب «از خاطرات آیتالله سید علیاکبر قریشی» است و توسط مرکز اسناد انقلاب، صفحات ۱۳۳ تا ۱۳۶ منتشر شده است. ایشان یک مصاحبه هم با سایت حوزه دارند که البته آنچه در کتاب است، کاملتر است. من متن مصاحبه و متن کتاب هر دو را دارم و حالا هر دو را میخوانم.
آقای قریشی شخصیتی شناختهشده است؛ همین کتاب تفسیر «احسن الحدیث» و «مفردات قرآن» و آثار فراوان و آثار علمی قابل توجه از ایشان است. خاطراتی هم خودم با واسطه، البته، از ایشان دارم که خیلی مصلحت نمیبینم نقل بکنم. از طریق استاد بزرگوار، مرحوم آیتالله ممدوحی، یک جلسه در سال ۸۹، بعد از فتنه ۸۸، آیتالله [ممدوحی] در منزلشان فرمودند که آقای قریشی در یک جلسه خبرگان چیزی میگویند خطاب به حضرت آقا که نمیتوانم بگویم؛ چون باز هم میدانم که وایرال میشود. اصلاً کلاً طرح کردنش هم [درست] نیست؛ چون میخواهم مطلب حذف نشود و بماند، ولی اگر عرض کنم، تکه و بریده میشود و داستانی از آن ساخته میشود. بعد هم بد است که باز این حضرات میگویند «تطبیقگرایی» و فلان و اینها.
جالب این است که در جلسه مجلس خبرگان، ایشان خطاب به حضرت آقا این را میگویند. خبرگان سالانه، هر سال دو بار دیدار دارند. [این مربوط به] سال ۸۹، بعد از فتنه ۸۸ یا اواخر ۸۸، یا به نظرم شهریور ۸۹ است. آنچه در ذهن من است، شهریور ۸۹ است. مرحوم ممدوحی فرمودند که در جلسه قبل از صحبت حضرت آقا یا بعد از صحبت، آقای قریشی در جمع بلند خطاب کرد و از آقا چیزی گفت. خود ایشان نیز چیزی فرمود.
این مصاحبه حوزه با ایشان را ابتدا میخوانم. بیستویکم مهر ۸۹ بود که ایشان آن دیدار حضرت آقا را مطرح کرد. سایت حوزه در مصاحبهای که با ایشان دارد، [مطالب] در سه صفحه مختصر است. متن کتاب نیز همین مضمون را به اختصار بیان میکند.
میپرسد که: «جنابعالی چندین بار در صحبتهایتان از نظر خاص حضرت در باب دادن بشارت پیروزی انقلاب به امام یاد کردهاید. آیا در این باره مطلب یقینی از کسی شنیده بودید؟»
آیتالله قریشی میگویند: «بله، در ارومیه شنیدم که مرحوم آیتالله خزعلی [که] ایشان نیز حکایات فراوانی دارند (یعنی خود آیتالله خزعلی، کتابشان را نیاوردم؛ اگر در دسترس بود، شاید چند مورد باز دوباره پیدا بکنم، در این حال و هواها بود)؛ مرحوم آیتالله خزعلی معروف که عضو شورای نگهبان بودند و حافظ قرآن و نهجالبلاغه، خدا رحمتشان کند، میفرمایند که: «بله، در ارومیه شنیدم که مرحوم آیتالله خزعلی در یک سخنرانی عمومی گفتند: "حضرت در جریان پیروزی انقلاب، دو بار به امام پیام نوید پیروزی داده و هدایت فرمودهاند."»
رهبر انقلاب هم در پیام تسلیت [وفات] آیتالله خزعلی یک سری تعابیر خاصی در مورد ایشان به کار برده بودند. بعداً هم در جلسه خبرگان که آقای خزعلی از دنیا رفته بودند، یک سری توصیفات خاص از آقای خزعلی میکردند، اگر به یاد داشته باشید.
[سایت حوزه] میپرسد: «توسط چه کسی پیام داده بودند؟ امام زمان به امام خمینی، بر اساس این نقل خزعلی، تعریف میکنند، توسط چه کسی این بشارت را به امام خمینی دادهاند؟»
ایشان میفرمایند: «توسط شادروان حاج قدرتالله لطیفینسب.» لطیفی، شخصیتی شناختهشده بود؛ یعنی به تشرفات و اینها معروف بود. قلیلی از قضایا و حکایات فراوانی در مورد ایشان هست که از مردان پاک و مؤمن روزگار و از اعضای هیئت امنای مسجد جمکران بود. و بنا بر شواهدی عینی (این جمله آیتالله قریشی است ها)، از منتظران حقیقی حضرت محسوب میشد و نصیبی از تشرف و دیدار آقا را داشت. ایشان در ۲۸ مرداد سال ۱۳۸۶ درگذشت و پیکرش در جمکران به خاک سپرده شد.
موضوع برای بنده خیلی عجیب بود و تصمیم گرفتم در اولین فرصت، مطلب را از خود آیتالله خزعلی بپرسم. ایشان در سخنرانی در ارومیه فرموده بودند. تعجب کردم اینکه فرمودند دوبار. گفتم خصوصی از ایشان این قضیه را بپرسم. تا وقتی که موضوع مجلس خبرگان پیش آمد و توفیق دیدار با ایشان دست داد. بنده پرسیدم: «آیا این مطلب واقعیت دارد؟»
ایشان گفتند: «بله.»
گفتم: «اگر به شکل کتبی برای شما بنویسم و سؤال کنم، جواب مکتوب میدهید؟»
پاسخ دادند: «بله، اشکالی ندارد.»
بنده هم نامهای به این مضمون نوشتم که: «آقای لطیفینسب، ظاهراً دو بار مژده پیروزی انقلاب را از سوی حضرت برای امام آورده است. در این باره توضیح بفرمایید.»
ایشان پاسخ دادند: «بله.»
اولین بار، هنگامی که امام در پاریس بودند، پیام دادند: «شاه میرود، نگران نباشید.» امام پرسیده بودند: «با خونریزی یا بدون خونریزی؟» ایشان از جانب حضرت پیام دادند: «بدون خونریزی.» به واسطه لطیفینسب از امام زمان!
اینطور بر اساس جملهای که آیتالله خزعلی و آیتالله قریشی فرمودند، هرکس میخواهد [انتقادی بکند] به این دو بزرگوار مرجع، [بکند].
نوبت دوم هم در ۲۲ بهمن بود. این نکته جالب است؛ چون برخی همین را هم حاشا میکنند، این چیزهایی که بعضاً حاشا میشود. در ۲۲ بهمن بود که از سوی حضرت [صاحبالزمان]، آقای لطیفینسب از طرف حضرت امام خمینی (رحمتاللهعلیه) پیام دادند: «در خانه نمانید و بیرون بریزید، وگرنه کشته خواهید شد.» امام هم بر اساس این پیام به مردم اعلام فرمودند: «حکومت نظامی را بشکنید و در خانهها نمانید.» مردم هم به دعوت امام لبیک گفتند و با زن و فرزند به خیابانها ریختند. بعداً معلوم شد آن روز قرار بود رژیم با صدها تانک کودتا کند و خونریزی و کشتار وسیعی راه بیندازد و حتی محل اقامت امام را بمباران کند.
خب، اینها که میگویند: «آقا اصلاً این حرفها را کلاً کنار بگذاریم. ما علم و منطق داریم، فلان داریم.» خب این با علم و منطق شما بنشینید اینها را حل بکنید! اگر این اشراقات و مبشرات و تأییدات غیبی و این الهامات و این قضایا نباشد، مدیریت و تدبیر [چگونه] میشد؟ در چه صحنهای امام زمان به داد انقلاب و امام خمینی میرسید؟ به واسطه این مرد بزرگ.
و حالا شما بگویید: «خب آقا، ادعا زیاد است.» بله، خب. آیا امامی [مانند ایشان] درک میکند؟ آیا به آقای لطیفینسب میشود حساب کرد یا نکرد؟ آیا آقای خزعلی وقتی این را میشنود، تصدیق میکند؟ آیا آقای قریشی وقتی از آقای خزعلی میشنود، تصدیق میکند؟ مقامات علمی این حضرات، جایگاه علمیشان و تراز علمیشان... آقای خزعلی از همان اوایل انقلاب، به نظرم شاید از دوره اول خبرگان، عضو خبرگان بودند. آن وقتی که این نظام آن همه فقیه داشته است، جایگاه علمیشان، موقعیتشان... خود آیتالله قریشی، خدا به ایشان طول عمر بدهد، آثار علمیشان را ببینید! من وقتی چک میکردم، شاید بیست سی عنوان کتاب از ایشان موجود باشد. یک شخصیت ممتاز، استخوانخردکرده علمی، نه بچهای سر خیابان که حالا یک چیزی شنیده باشد. چه جالب!
خب، بعد این سازوکار اینها چیست دیگر؟ اینها سؤال است برای ما؛ و آن هم مکتوب! آقای خزعلی میگویند که [اگر از ایشان بخواهید] برای شما مکتوب میکنند. ایشان میگویند: «بله، مکتوب میکنم.» این جملاتی است که حالا من در متن [آوردهام].
بعد میگویند که آن قضیه معروف ۲۲ بهمن که برخی نیز حاشا کرده بودند، دیدم که بعضیها انکارش کردند. این نقل آیتالله قریشی به هر حال بخشی از جهاد تبیین هم همینهاست که اینها که حاشا میشود، به هر حال آدم باید از منبع متقن خود ارائه کند.
سؤال بعدی که سایت حوزه از آیتالله قریشی میپرسد: «همین مضمون را مرحوم مرتضاییفر، که پیش از خطبا شعار نماز جمعهها را میدادند، و در آن روز (۲۲ بهمن) در منزل مرحوم آیتالله طالقانی بود، یک خاطره نقل میکنند و میگویند: "همین مضمون است؛ اینطور نیست؟"»
ایشان میگویند: «بله. ایشان در مجله سپاه پاسداران گفته بودند.» این نیز یک شاهد دیگر است.
«در روز ۲۱ بهمن در منزل آیتالله طالقانی بودند و امام پیام دادند: "در خانهها نمانید و به خیابانها بریزید." مرحوم آقای طالقانی میگویند: "امام پانزده سال ایران نبودهاند و از خشونت و سفاک بودن این دژخیمان آنگونه که باید، خبر ندارند. اگر مردم به خیابانها بریزند، قتلعام خواهند شد."»
دو فقیه! یکی که علم و گزارش و اخبار دارد (طالقانی میفرماید). آنهایی که کلاً اساس همه این مسائل را نفی میکنند، [توجه کنند که چه اتفاقی] رخ میداد! بابا، آن تحلیل [این بود که] مردم قتلعام میشدند. از ترس اینکه قتلعام نشوند، نمیآمدند بیرون. امام کشته میشد، کودتا میشد، همهچیز هم شکست میخورد. ببینید مسئله را! این خیلی چیز مهمی است ها. اینجا آن افرادی که همه این قضایا را از اساس نفی میکنند، آنها باید جواب بدهند. این نکته مهمی است.
بعد تلفنی با امام صحبت میکند تا شاید امام را قانع کنند که این دستور خود را پس بگیرند. آقای طالقانی. اما امام قاطعانه روی حرف خود ایستادگی میکند تا اینکه امام به ایشان اشاره میکنند که: «این دستور خود حضرت است.» آیتالله طالقانی مدتی سرشان را به زانو تکیه میدهند و به فکر فرو میرود.
این هم نقل خاطره آقای مرتضاییفر است که آقای قریشی میفرمایند در مجله سپاه چاپ شده بود. این خاطره که ایشان در منزل آیتالله طالقانی بوده است. آن [مجله] میگوید امام چه گفته بودند؟ گفته بودند: «آقای طالقانی، اصرار نکنید. احتمال دهید این دستور حضرت باشد.» این جملهای است که اینجا نقش [بسته است].
حالا در متن کتاب که آدرس کتاب را دادم، مطالب به این نحو آمده است. متنی دو سه خطی که قویتر و کاملتر میگوید: همان صفحات ۱۳۳ تا ۱۳۶ که محمدهادی مؤذنجامی (پژوهشگر) میگوید: «مدتها به دنبال آقای لطیفی میگشتم. در جریانی با ایشان، یعنی مرحوم قدرتالله لطیفینسب، ملاقات کردم. داستان زیر را از قول آیتالله قریشی آوردم، اما خودم هم مستقیماً از مرحوم لطیفی آن را با اضافاتی شنیدم.» پس این را باز دوباره این آقای مؤذنجامی خودش هم از آقای لطیفینسب شنیده است. این قضیه اضافه شد؛ هم نقل آقای قریشی است، هم نقل ایشان. آقای قریشی قضیه را از آقای لطیفی با واسطه آیتالله خزعلی نقل میکند، هم خود این آقای مؤذنجامی از مرحوم لطیفینسب. همین اواخر هم از دنیا رفت. سال ۸۶ اینها به نظرم بود، اوایل دولت احمدینژاد بود.
متوجه شدم که خود او هم پیامها را با واسطه اخذ میکرده است. ایشان فرمود که تعداد پیامها بیش از این بوده و ۱۲ پیام را که از سفیران امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گرفته و به امام راحل رسانده است. به هر حال منکران حرف خواهند زد و برخی هم نقل این مطالب را تضعیف امام دانستند. [میگویند:] «امام را تضعیف میکنید! یعنی امام مثلاً اینجور خوابنما میشده؟ فلان میشده؟ مستقیم؟ آره! میگویند که: نه، اصلاً اینها را وارد نکنید؛ اینها تضعیف امام است. امام اهل این خزعبلات نبوده که بخواهد کسی از هر جا باشد، چیزی بگوید.» از این قبیل مطالب متقن علمی [باید نقل شود].
اما من یقین دارم که عنایات امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گرهگشای مشکلات و رافع کاستیها و بیخبریهای ما بوده است و نماد عینی آن، واقعه طبس.
اینجا نقل قول آیتالله قریشی است. ایشان میفرمایند که: «سالها بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، یک روز در ارومیه شنیدم که آیتالله خزعلی در یک سخنرانی عمومی مطلبی قریب به این مضمون گفته است که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در جریان پیروزی انقلاب، دو بار به رهبر انقلاب، امام خمینی، پیام پیروزی داده و هدایت فرموده است. و این دو پیام به وسیله شخصی بزرگوار و معنوی به نام لطیفی (که عرض کردم مرحوم آقای لطیفینسب که ۲۸ مرداد ۸۶ از دنیا رفتند و ساکن تهران است و من او را میشناسم) به امام خمینی ابلاغ گردیده است.»
ایشان میافزایند: «این مسئله برای من خیلی عجیب آمد و سعی کردم به حقیقتش پی ببرم. تا اینکه چند ماه بعد در مجلس خبرگان، آیتالله خزعلی را دیدم و در آن مورد از ایشان سؤال کردم. آقای خزعلی مسئله را کاملاً تأیید کرد. گفتم: "پس اگر من این موضوع را کتبی برای شما بنویسم، جواب مکتوب مینویسید؟" گفت: "بله، مانعی ندارد. شما بنویسید، من هر دو قضیه را در جواب شما مینویسم."»
من نوشتم و اینک متن مکتوب نامه من:
«بسم الله الرحمن الرحیم. حضرت آیتالله خزعلی دامت برکاته، سلام علیکم و رحمة الله. راجع به اینکه آقای لطیفی دو دفعه مژده پیروزی را از طرف امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به حضرت امام آورد، توضیح بفرمایید.»
ایشان با خط خود در جواب نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم.» و سپس این دو قضیه را شمارهگذاری کرد:
«۱. پیام به پاریس که فرمودند: "شاه میرود، نگران نباشید." امام راحل سؤال میکنند: "با خونریزی یا بیخونریزی؟"»
حالا چرا امام سؤال میکند؟ امام چقدر اعتماد میکند؟ پاسخی که او میآورد، چطور باور میکند؟ اگر همه اینها دروغ است، آقای خزعلی چرا دروغ میگوید؟ بله، امام پاریس بودند. آره دیگر. واسطه! حالا اینکه به چه طریقه لطیفی آنجا با امام در ارتباط بوده، آن هم باز یک بحثی دارد.
[در ادامه نقل قول آیتالله خزعلی آمده است:] «امام سؤال میکنند: "با خونریزی یا بدون خونریزی؟" [آقای لطیفینسب] میگوید: "امام [زمان] فرمود (یعنی امام زمان ارواحنا فداه)، بیخونریزی."»
اینها حالا قضایای دیگری هم هست که مثلاً داستان آقای کشمیری که به واسطه حاج آقا مصطفی [به] حضرت امام [رسیده بود]. حالا به هر حال آن جایگاه علمی و عقلانیت و اینها محفوظ است. این هم تأییدات [دیگر]. از این طرف هم به هر حال امام البته اهل خوابنما شدن یا این کارهای عوامی نداشته که چشم و گوششان به این باشد که چه کسی چه خوابی دیده یا چه گفته است. اینها چون خیلی رایج شده است دیگر.
یعنی از این سو که به هر حال تأیید اجمالی نسبت به این قضایا به عنوان بشارت داشته باشیم، از آن ور هم باید بگوییم که: «بابا، آیا آنها وضع زندگیشان را کلاً بر توهمات اینگونه قضایا بسته بودند؟» آقا این «نمیدانم ماهی که قرمز شده، این ال است و این بل است و این اینطور میشود و در این ماه آنطور میشود و این ماه ماه خونین است.» حالا ممکن است باشد، ممکن است نباشد، ولی به چه دلیل؟ با چه دلیل متقنی؟
برخی نیز کلاً از اساس همهچیز را منکر میشوند. آن هم نه. آقا [امام خامنهای] میفرمایند اینها نیز سر جای خودشان، به هر حال یک علمی است. حضرت آقا در درس خارجشان (مکاسب محرمه)، به بحث تنجیم که رسیدند، یک نظرات خاصی آنجا داشتند که آیا به بحث نجوم و اینها میشود اعتنا کرد یا نه. آقا فرمودند: «این هم یک علم است. اینکه نهی شده به خاطر این است که شماها وارد نیستید. گفتند: شماها وارد نیستید، واردش نشوید. اهلش سر در میآورند.» اصل قضیه را نمیشود منکر شد. برخی خیلی دیگر عقلانیتشان گل میکند، کلاً همهچیز را از اساس منکر میشوند.
جفر و رمل و نجوم، علم است. به هر حال یک حساب و کتابی دارد. امثال مرحوم علامه حسنزاده با همین جفر، سؤالاتی را پاسخ میگرفتند. ایشان به کرات در «هزار و یک کلمه» نقل میکنند. میگوید: «آقا فلان چیز را با جفر اینطور جواب گرفتم.» مثلاً «مزار اصلی حضرت زهرا (سلام الله علیها) را با جفر [یا همان جفرالجامی] انداختم، جوابش را گرفتم که کجاست.» کتاب میگوید (اگر خواستید، دوستان به منابع جلسه ۴ در «هزار و یک کلمه» مراجعه کنید): «آدم وارد بلد است.» خب حالا یکی هم مثل من ناوارد، کلاً اینها را اصلاً به عنوان نماد عوامزدگی و حماقت و بیسوادی و اینها میداند. نه، این علامت بیعقلی خود آن کسی است که این را نفی میکند، نه علامت بیسوادی طرف مقابل. اینها هم نباید بازاری شود. آن هم که بلد است، بازاریاش نمیکند؛ فتوای فراوان بریزد و هی هر روز بیاید در مورد یک مسئله نظر بدهد، داد و بیداد بکند و بگوید: «ای مردم، من بلدم و من جواب میگیرم.» آن هم که بلد است، اینگونه نیست. توجه کنید! این سؤال اول بود.
سؤال دوم [در نقل قول آیتالله خزعلی]: «روز ۲۲ بهمن، پیام مبنی بر اینکه در خانه نمانید، بیرون بریزید وگرنه کشته خواهید شد. به وسیله همین پیام، امام خمینی اعلام فرمودند: "به حکومت نظامی اهمیت ندهید و بریزید بیرون."» به واسطه این [پیام] گفتند: «بریزید بیرون!»
این نکته خیلی مهم است. اینجا یک تحلیل جدی دارد. [امام] گردن گرفته، خون... آقا! اگر این ملت بیرون میریختند و همه کشته میشدند، چه میشد؟ به حرف کسی که میگوید: «من از امام زمان...» آن هم تازه آن آقا که میگوید خود آقای لطیفی هم در ارتباط نبوده، پیام را با واسطه میگرفته؛ هی واسطه، واسطه، واسطه. از کجا معلوم این راست میگوید؟ یک لطیفی [که] بعد با یک شخص دیگری! از این حرفها که بعد شما [بگویید] روی حرف اینها مگر میشود مملکت این شکلی اداره کرد؟ این همه خون ریخته بشود. اگر همه کشته میشدند چه؟ قتلعام میشدند چه؟ مسئله، مسئله جدیای است.
یا [مثلاً] بهجت به حضرت آقا میفرمایند: «من خواب آقای خمینی را دیدم؛ ایشان سکته کردهاند.» قضایایی برای ایشان [رخ داده] است (در همان اواخر «زمزمه عرفان» که من خودم صدقات دادم، فلان کردم، قربانی کردم. شما هم این کار را بکنید.) و آقا [امام خامنهای] اقدام میکنند! آیا بنا بر خوابی که آقای بهجت مثلاً دیده؟ بندگان خدا که خیلی علاقه دارند در مورد ما صحبت بکنند، گفته بودند که تازه اینها اگر حجت باشد، که حالا خواب که حجت نیست و اینها. مرجع تقلید هم اگر باشد، خواب هم اگر دیده باشد و بخواهد به دیگران بگوید، باید در فرمول علمی بیاورد و بگوید؛ وگرنه حجیت و اعتبار ندارد. فرمول علمیاش را به من بگو! آیا در اینجای بحث که آقا فرمودند: «من خواب دیدم.» فرمول علمیاش کجا بود؟ گفت: باید بر اساس آیات و روایات و ادله فقهی و اصولی بیاید و اثبات بکند. بر اساس کدام قاعده فقهی و اصولی آقای بهجت به آقا فرمودند که قربانی بکنید، این کار را بکنید، صدقه بدهید؛ خطراتی انقلاب آقای خمینی را تهدید میکند. و آقا اقدام میکنند. به وسیله همین پیام، امام خمینی اعلام فرمودند: «به حکومت نظامی اهمیت ندهید.»
آخرین کسی که ما با او دعوای شدید [و در عین حال] بهترین مطالب را داشتیم، مهدی نصیری بود. خیلی با هم کلکل داشتیم سر این قضایا. همه دعوایمان سر همین مسائل بود. از اساس منکر این روایات میشد. میگفت: «آقا به اینها ضریب ندهید، مسائل را مطرح نکنید.» خب دیدید آخر سر از کجا سر درآورد! هی همهاش با هم دعوا داشتیم. هی، با اینکه از معاشرت و اینها از این آقایان خیلی جلوتر بود؛ یعنی اهل تعامل بود، اهل گفتوگو بود، هتک حرمت نمیکرد، توهین نمیکرد، حرف طرف را گوش میداد، اعتنا میکرد. او که اخلاقش دو هیچ از اینها جلوتر بود. و آخر این... خدا عاقبت همه ما را به خیر کند.
در نتیجه مردم تهران بیرون ریختند. حتی خانوادههای خود را آوردند و در خیابانها نشستند. دیگر در تهران به هیچ وجه امکان آمدن تانک و امثال اینها نبود. بنابراین آن توطئه خطرناکی که در نظر بود تا صدها تانک را وارد تهران کنند و با خونریزی انقلاب را از بین ببرند و محل اقامت امام را بمباران نمایند، منتفی شد. این موضوع را آقای خزعلی هم شفاهی شهادت داد و هم به صورت کتبی تأیید کرد.
مسئله دیگر در همین موضوع، خاطره آقای مرتضاییفر است که در یکی از مجلات سپاه پاسداران نقل شده و پیام پیروزی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به امام خمینی را تأیید میکند. ایشان در آن خاطره میگوید: «ما روز ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ در منزل آیتالله طالقانی نشسته بودیم. به ایشان گفتند: "امام پیام داده که مردم در خانههای خود نمانند، بیرون بریزند و به حکومت نظامی اهمیت ندهند." آیتالله طالقانی گفتند: "امام مدت پانزده سال از ایران دور بودهاند و توجه ندارند که این دژخیمان رژیم چقدر بیرحم هستند. اگر مردم بیرون بریزند، همه را قتلعام میکنند. بنابراین صلاح در آن است که در منازل و خانهها بنشینیم و ببینیم عاقبت کار چه میشود."»
بعد مرحوم طالقانی با امام حدود نیم ساعت تلفنی گفتوگو کرد تا شاید امام را قانع کند که مردم را از خانههایشان بیرون نیاورند. ما حرفهای آقای طالقانی را شنیدیم که سعی داشت امام را هرطور شده از تصمیم خود مبنی بر بیرون آمدن مردم از خانهها و اهمیت ندادن به حکومت نظامی منصرف نماید. تا اینکه آقای طالقانی گوشی را گذاشت و در گوشهای زانوانش را بغل گرفت و ساکت ماند. حتی سرش را روی زانوانش تکیه داد و به فکر فرو رفت. ما با خود گفتیم حتماً امام حرفی زده و مثلاً به ایشان گفته: «شما دخالت نکنید. بنشین سر جایتان. شما دخالت...» طالقانی خیلی پکر شده بود، در خودش فرو رفته بود. بنابراین آیتالله طالقانی ناراحت شده بود، اما چیزی نگفتیم. تا اینکه ایشان یکدفعه سر از زانوانش برداشت و به حال طبیعی و عادی برگشت. [پرسیدیم:] «آقا چه شده؟ آیا امام به شما پرخاش کردند یا حرفی گفتند که شما ناراحت شدید؟»
آقای طالقانی گفت: «نه، نه! اصلاً مسئلهای نیست. من اصرار کردم که امام اعلامیههایش را پس بگیرد و امام هرچه میگفت، من قانع نمیشدم. در آخر فرمودند: "آقای طالقانی، اصرار نکنید. احتمال بدهید که این دستور از طرف امام زمان است." تا امام این جمله را گفتند، من به خود لرزیدم و بیاختیار گوشی را گذاشتم و حالم دگرگون شد.»
بنابراین (این جمله از آیتالله قریشی است) راز رهبری قاطعانه و پیروزمندانه امام راحل در پیروزی انقلاب، در تأیید غیبی ایشان نهفته است و ایشان منظور نظر حضرت صاحبالزمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) بودهاند. این نکته مهم است. این هم یکی دیگر از تأییدات در مورد حضرت امام (رحمتاللهعلیه).
یک قضیه دیگر هم از مرحوم آیتالله شیخ حسن ابوترابی یزدی، از شاگردان امام که ساکن یزد بودند، نقل میشود. چقدر ایشان را میشناسید؟ برخی از شاگردان و مرتبطین ایشان را ما در یزد دیده بودیم. بعد از انقلاب ایشان به یزد آمده بودند. خیلی شناخته شده نبود؛ یعنی آدمی که مثلاً رسانهای و شناخته شده باشد، نه. ولی یک سری خاطرات جالب داشت که من با واسطه شنیدم. این البته در کتاب «کرامتها و حکایات» از آقای سپهری اردکانی، صفحه ۵۷ آمده است. (مرحوم ابوترابی یزدی با سید علیاکبر ابوترابی قزوینی (پدر سید عباس) اشتباه نشود. کتاب «کرامتها و حکایات» فرد دیگری را معرفی میکند، که سید عباس پدر حاج علی اکبر پسرِ دیگرانی هم هستند.)
آیتالله شیخ حسن ابوترابی یزدی در مورد رویای صادقهاش اینطور میگوید. ایشان میگوید:
«در روز دوم فروردین سال ۱۳۴۲ (فروردین ۴۲) که مزدوران رژیم منفور پهلوی ریختند در مدرسه فیضیه قم و طلاب را مجروح و مضروب کردند و سید یونس رودباری را به شهادت رساندند، من به تهران رفته بودم و آن روز قم نبودم و از نزدیک شاهد جنایت مزدوران شاه نبودم. اما وقتی برگشتم و اوضاع و احوال مدرسه فیضیه را دیدم، سخت تحت تأثیر قرار گرفتم. از طرفی دیگر، هر روز شایع میشد که قرار است امشب حضرت امام را دستگیر کنند و شایعاتی نظیر این. یک نفر سید بود که قبای بلند میپوشید و در مدرسه فیضیه پول جمعآوری میکرد و زیلو میخرید و از این کارهای خیر انجام میداد. یک شب آن سید گفت: "قرار است امشب حضرت امام را دستگیر کنند." آقای دیگری هم بود که گفت: "طلاب امشب بروید منزل، قرار است امام را دستگیر کنند."»
(در این پیام اخیر حضرت آقا به حوزه که متأسفانه خیلی زود به حاشیه رفت - پیام صدسالگی حوزه قم که باید بنشینیم و مباحثه کنیم، پیام خیلی خیلی خیلی مهمی است؛ این دوره وقت برایش بگذاریم، اگر که دیگر جنگ و اینها شد و کلاً رفت به حاشیه - آنجا خیلی نکات آقا میگویند. یکیش این بود.)
[آقا] میفرمودند که: «آن شبی که طلبهها را ریختند در فیضیه و زدند، بعد از نماز مغرب و عشا که همه فکر میکردند [کار] تمام شد، با این اوضاعی که قم دارد و حوزه و پهلوی، چهار طلبه بودند که حرفی میزدند و همینها را هم ریختند و از بالا پشتبام پرت کردند پایین و کشتند.» جمع ۱۰-۱۵ نفره بوده است. «اینها میروند، شما میمانید.» آقا بیانیه دادند. هیچکس باورش نمیشد! ولی حمید، طلبههای کتک خورده از رژیم پهلوی محمدرضا، بعد از کودتای ۲۸ مرداد، خیلی قدرتش بیشتر شد. بعد از کودتا، تا قبلش میشد حالا یک کاری [کرد]. آیتالله کاشانی بود، آن قضایا. حالا دیگر همه اینها رفتند و [قدرت] ملک طلق محمدرضا شده بود.
امام با دست اشاره کرد و فرمود: «اینها میروند، شما میمانید.» آقا [میفرمایند که] در بحث یک جای دیگر دارم که: «من مطمئنم امام به عالم غیب مرتبط بودند.» ولی آقا [امام خامنهای] میفهمند. این متن را باید پیدا کنم، اینجا ندارم. در این مستند، از این جنس ارتباطی که شماها فکر بکنید، نه امام ادعایش را داشت، نه ما در موردش ادعایش را داریم. جمله آغاز آن الهاماتی که به قلب ایشان میشد، این الهامات طبیعی نبود. یعنی یک آدم معمولی نمیشد اینجور ادراکاتی داشته باشد، این افقها را ببیند، اینجور مسائل را تحلیل بکند. یعنی جدا از اینکه به هر حال یک اخبار این شکلی گاهی به امام میرسید، خود او هم به هر حال آدمی بود که «فراست المؤمن بنورالله»؛ با نور خدا میفهمید حقایق را. بماند که امام خودش اهل معانی بود، اهل سلوک بود، اهل معنویت بود. امثال مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی قائل بودند که امام عارف واصل و عارف کامل بودند. خیلی جمله مهمی است از یک همچین [شخصیتی].
خود مرحوم آیتالله پهلوانی پس از رحلت امام، فکر میکنم دچار سکته شده بود از شدت غم. خیلی از شاگردان ایشان اینجور شده بودند از شدت ادراک این مصیبت. آیتالله پهلوانی در مقدمه بعضی از آثارش این را دارم (این را هم بگویم برای شما) میفرمایند که: «دو نفر ذخیره الهی بودند که عالم و زمانه ما را عوض کردند.» یعنی دو تا برگ خدا برای آخرالزمان، به تعبیر من، گذاشته بود؛ دو تا آس گذاشته بود، رو کرد، بازی را عوض کرد: یکی علامه طباطبایی، یکی امام خمینی. بعد توضیح میدهد ایشان چرا. در آثار آیتالله پهلوانی جملات هست. یک بار هم منتشر کرده بودم. باز اگر خواستید، من پیدا میکنم و میفرستم برای شما. بگذار که توضیح [دهد] علامه چه کرد و امام چه کرد و این دو تا کارشان مکمل همدیگر بود. این دو تا از دو وجه افتادند به جان این ظلمت فراگیری که عالم را گرفته بود. دوتایی نابودش کردند، مسیر تاریخ را عوض کردند. خیلی این جملات مهم است.
افراد اینجوری میفهمند. حالا طرف رفته مثلاً خلافی ماشین گرفته، دیده دو جا اشتباهی جریمش کردند، بالا و پایین نظام را از اساس منکر میشود. از بعد از غیبت صغرا، همهچیز را زیرآبش را میزند که: «دو باره اشتباهی جریمش کردند!» آدم شوت!
مال اولهای رهبری حضرت آقاست که ۲۹/۶/۶۹، اوایل یک سال بعد از رهبری حضرت، میفرمایند که: «از ایمان به غیب و اعتقاد به وجود یک عالم منظم، علت و معلولی و دقیق، به عنوان حد فاصل میان اهل ایمان با دیگر انسانها [یاد میکنند].» بحث آقا بوده آنجا. «نتیجه عدم درک صحیح از عالم غیب و یا بیاعتقادی به آن، موجب دل بستن قطعی و اتکا به معادلات و محاسباتی است که مخلوق انسان است.» اصلاً بحث ایمان به غیب است اینجا، صحبت حضرت آقا. و در مورد امام هم همین مطلب را مطرح میکند.
«حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) انسان حکیمی بودند که با حکمت خود فعل و انفعالات عالم غیب را درک میکردند.» کدام یک از این آقایان انقلابی ظاهرگرا این جملات را در مورد امام میگویند؟ «فعل و انفعالات عالم غیب را درک میکردند.»
امام در عین آنکه از اندیشه (یعنی امام و این اطلاعات سیاسی و هوش سیاسی امام خمینی یک بخش از داستان است. خیلی تحلیل میخواند، خیلی کار میکرد، مغالطات بلد بود) مثلاً «امام در عین آنکه از اندیشه سیاسی بسیار بالایی برخوردار بودند، به عنوان یک انسان استثنایی زمان ما حقایق را میفهمیدند و این همان عالم غیب و ملکوت وجود انسان است که راه رسیدن به آن تقوا و عمل به تکلیف شرعی است.» جلوترش میفرمایند که: «اگر انسان از شریعت مقدس اسلام در تمام ابعاد زندگی پیروی کند و به آنچه که تکلیف اوست عمل کند، به خاطر دقیق بودن محاسبات غیبی حتماً به هدف خود خواهد رسید. راز پیروزیهای ما نیز در همین امر نهفته است.» این بعد دیگر همینجور مطالب مرتبط به حکمت امام، عالم غیب و اینها که دیگر حالا باید... خب، این خاطره شیخ حسن ابوترابی را هم بخوانیم:
«[آن شب] من خیلی ناراحت شدم و گریه کردم و متوسل شدم به حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف). در عالم رؤیا دیدم در راهرو مدرسه فیضیه هستم.» (این رویاهای مربوط به فیضیه هم حکایاتی دارد. خادم فیضیه بود. آن رویایی که دیده بود، حاج آقای موحدی میفرمودند این قطعاً رویای صادقه بوده. طلبه [بود] که بحثش خیلی [است].) «رویای فوقالعادهای [بود]. در عالم رؤیا دیدم در راهرو مدرسه فیضیه هستم. حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم در آنجا تشریف داشتند. البته من خود ایشان را ندیدم، بلکه صدایشان را میشنیدم، مثل همان خادم فیضیه.»
«ایشان یک نهیبی به خادم مدرسه فیضیه زدند و فرمودند: "این لباسهای خونین طلاب و کتابها و قرآنهای پاره شده و سوخته را ببر بیرون تا مردم ببینند که با طلاب چه کردند."» (جهت تبیین و اعلام مظلومیت این طلبهها به مردم منتقل شود و گزارش داده شود.)
«خادم عرض کرد: "آقا، از مزدوران شاه میترسم." سپس خادم از حضرت سؤال کرد: "آقا! نظر شما درباره آیتالله خمینی چیست؟"» (در خواب، شیخ حسن ابوترابی میگوید: خادم فیضیه از حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرسید: «نظر شما نسبت به آیتالله خمینی چیست؟» [چون] امام را «حضرت آیتالله خمینی» نمیگفتند.) «ایشان فرمودند: "امر ایشان" یا فرمودند: "امتثال امر ایشان مانند امر من است."»
«من صبح این خواب را برای یکی از دوستانم نقل کردم و ظاهراً ایشان هم به جایی نقل کرده بودند و این خبر به حضرت آیتالله فکور رسیده بود.» (آیتالله فکور یزدی خیلی آدم معروفی بود. به نظرم استخارههای ایشان خیلی معروف بود. اهل همین قضایا [بود]. برنامه در فیضیه آیتالله فکور، علما. سال ۴۲ هنوز اصلاً پیروزی انقلاب و این قضایا نیست.)
«میگوید: یک روز که عدهای از طلاب در منزل ایشان بودند، آیتالله فکوری یزدی به من فرمود: "برو روی آن صندلی بنشین و خواب خودت را برای طلاب بیان کن."» (آیتالله فکور به [آقای] شیخ حسن ابوترابی [که] در خانه ایشان، طلاب و علما و اینها بودند، گفت: «بنشین روی صندلی، خوابت را تعریف کن.» [با اینکه] خواب که حجت نیست، ملت را به این چیزها مشغول نکنیم، آن هم برای طلاب، [برای] جمع علمی.) «گفتم: "من این کار را نمیکنم، ولی برای شما تعریف میکنم." سپس ایشان خواب را برای طلاب بیان فرمودند. میگوید من شاید رویم نشده یا به هر دلیلی به ایشان گفتم، ایشان برای طلاب تعریف کردند و گفتند: "این خواب از رویاهای صادقه میباشد."»
آقای فکور فرمود. به نظرم ایشان در تعبیر خواب هم دستی داشت. اینطور یادم هست نسبت به آیتالله فکور که استخارهها و تعبیر خواب و اینهایشان (حالا باز هم سرچ بکنید در مورد ایشان) اینجوری در ذهنم هست نسبت به آیتالله فکور یزدی که معروف بود در فضای قم. حالا ما که ایشان را زیارت نکرده بودیم. ایشان سال ۵۳، قبل از انقلاب، از دنیا رفته است. آیتالله فکور اهل استخاره و این مسائل بود.
یک داستان دیگر هم از همسر شهید اندرزگو است. این را نیز به عنوان بخش پایانی این قسمت [مطرح میکنم]. حتماً این را شنیدهاید، این را هم بگذارم. شنیده بودم، خیلی برای من مهم بود که از زبان شما بشنوم. چه بود؟ اینکه پیشبینی کرده بود که آینده انقلاب [چگونه است]، چه کسی رهبر میشود، چه کسی میآید. همسر شهید اندرزگو است. آیا [ایشون] از دنیا رفت؟ ها؟ به نظرم از دنیا...
«به خدا! هرکس دست از آقا بکشد، ضرر میکند.» میگوید شهید اندرزگو به من گفت: «به خدا! هرکس دست از آقا بکشد، ضرر کرده است.» بعد داستان چیست؟ ادامهاش را گوش بدهید!
«کارتر داشت میآمد ایران. [همسر] این بنده خدا شهید [اندرزگو] نشسته بود و تلویزیون نگاه میکرد. گفتم: "آقا، هیچ کار نکردی برای این. گفتی شش ماه میخواهم زحمت بکشم انشاءالله پهلوی را از بین ببرم."» [همسر شهید] میگوید: «گفتم: "چکار کردی پس؟ تو گفتی شش ماهه من این را براندازی میکنم که این کارتر پا شد آمد ایران. چکار کردی برای نابودی شاه؟ پس چه شد؟ دوباره آمریکاییها آمدند در ایران، دیگر نجات پیدا نمیکنیم! ببین آمریکا هم دیگر همینجوری میآید و میرود. دیگر چه شد پس؟"» [شهید اندرزگو گفت:] «این رژیم پهلوی یا به دست من از بین میرود یا با خونم از بین میرود.» شهید اندرزگو فرمود که: «پهلوی یا به دست من از بین میرود یا به خون من از بین میرود.»
همین ایام سالگرد شهید اندرزگو بود دیگر، «مرد هزار چهره انقلاب»، ۲ شهریور ۵۷. شب نوزدهم [رمضان] هم در همان سمت بلوار ۱۷ شهریور، یکی از این فرعیهای بین ۱۷ شهریور و خیابان ایران، روبروی خانه پدربزرگ ما در سقاباشی. پدر مادرم، پدرم آن شب آنجا بودند. میگفتند که ما نصف شب صدای تیراندازی شنیدیم. شب قدر بوده ظاهراً، شب نوزدهم. ایشان روز میلاد امیرالمؤمنین به دنیا میآید یا شهادت امیرالمؤمنین از دنیا میرود. سید علی اندرزگو. کوچه شهید اندرزگو روبروی کوچه شهید لاجوردی. بعد که جای تیر و اینها مانده.
گفته بود که: «من اگر دستگیر بشوم، یک کاری میکنم که جنازهام به شما برسد. نمیگذارم سالم مرا شما بردارید.» همان هم میشود. در آن فیلم هم که برایش ساخته بودند، مجید مجیدی بازی کرد. یک کاری میکند آخر میکشندش. قبلش سیانور میگذاشته در دهنش که اگر میخواستند دستگیرش بکنند، بخورد. میرود پیش امام میگوید: «من سیانور گوشه دهانم است.» پانزده سال چریکی زنده مانده. عمر چریک بعد از لو رفتن در دنیا شش ماهه است. یعنی چریک وقتی که لو میرود، شش ماه نهایتاً بیشتر زنده نمیماند. چون وقتی لو میرود [فقط شش ماه زنده میماند]. بعد از ترور حسنعلی منصور، پانزده سال با چندین عنوان مختلف (دکتر و شیخ عباس و چی و این ور و آن ور و کرمانشاه و مشهد و تهران، جاهای مختلف) خیلی شهید [فعالیت کرد]. یعنی امام فرمودند: «من ده تا اینجوری داشتم، انقلابم دنیا را میگرفت.»
خانواده شهید اندرزگو، شخصیتی ممتاز و فوقالعادهای است. یعنی از ایشان باید صد تا فیلم بسازند. دنیا اگر مثل این داشت. به عنوان «دور دور» در تهران میشناسند که بلوارش معروف است. خدمت شما عرض کنم که شب نوزدهم به شهادت [رسید]. داستانهایی دارد که چگونه لو میرود و اینها.
ایشان فرموده بود: «یا به دست من پهلوی نابود میشود یا به خون من.» اول شهریور ۵۷ میکشندش. چند روز بعد، در همان خیابانی که کشتنش، کشتار ۱۷ شهریور میشود. و این کار چند روز قبل از ۱۷ شهریور [بود]. ایشان فرموده بود: «به خون من یا به دست من یا به خون من.» این خیلی جمله مهمی است. یعنی این پیشگویی از شهید اندرزگو است که محقق شد.
این یکی. بقیهاش چی؟ آتش قلیان. یک زغال سرخ برداشت، روی دستش گرفت. اینجا برای شما البته بدآموزی دارد که آتش قلیان را با دستش برداشت. «این زغال، مردم دین آخرالزمان، مثل این زغالی میماند که درد من. چقدر آتش را من بتوانم تحمل کنم؟» خیلی حرفها [زد]. این باز هم یک کرامت دیگر از شهید اندرزگو. برداشت کف دستش گرفت. گفت: «آخرالزمان مثل این میماند که [زغال را] کف دست نگه داشته باشد.»
گفتم: «دستت مگر نمیسوزد؟» قشنگ کف دستش بود. گفتم: «آقا دستت نمیسوزد؟» گفت: «بدن من به آتش جهنم نمی[سوزد].» حاجی، سبحان الله! گفتش که: «بدن من به آتش حرام است.»
ادامهاش. بعد گفت: «دو سال اول انقلاب، همه ملت ایران مورد امتحان خدا قرار میگیرند.» خودش شهریور ۵۷ از دنیا رفته. کی انقلاب پیروز شده؟ بهمن ۵۷. یعنی چند ماه قبل از پیروزی انقلاب است؛ پنج ماه. حالا کسی که پنج ماه قبل از پیروزی انقلاب از دنیا رفته، میگوید: «دو سال اول انقلاب، همه ملت یک آزمونی دارند.» دو سال اول پیروزی انقلاب! کجا را دارد میگوید؟ بقیهاش را بشنوید، جالبتر هم میشود.
«بعد دو سال، سیدعلی نامی میآید.» (سال ۶۰ آقا رئیسجمهور شدند.) «رئیسجمهور! رئیسجمهور! سیدعلی خودتی دیگر! رئیسجمهور بشوی، این همه خدمات به نظام و انقلاب و اینها. خودت میخواهی رئیسجمهور شوی؟» گفتم: «من نیستم.» گفتند: «من نیستم.»
آن موقع که این حکایتی هم دارد از مرحوم آیتالله کشمیری. ایشان این را شنیده بوده. این را هم با یک واسطه دارم. دوستان! آیتالله کشمیری به ما فرمود که در نجف، بحث [راجع به] پیانو را به امام میگوید. شهید اندرزگو میگوید: «من گوشه دهانم سیانور است که هر وقت خواستند مرا دستگیر کنند...» گفته بود: «آقا! ما میخواهیم قیام مسلحانه بکنیم علیه شاه.» ظاهراً امام حواله میدهند، میگویند: «برو از آقای کشمیری [بپرس] کار بکنیم؟» میگوید: «شما که نیستی. تا پیروزی انقلاب نمیخواهید این کارها را [بکنید]. شما قبل پیروزی انقلاب کشته میشوید.» یک بخشی شاید از آنجاست.
«یک کسی رئیسجمهور میشود.» [همسر شهید میگوید:] «من که نیستم.» گفتم: «شاید خودتان، سیدعلی.» میگوید: «گفت: من که نیستم. یک سیدعلی دیگری است.» ولی حالا بقیهاش. «بعد چند سال که بگذرد، آقا امام زمان، بعد از ریاست جمهوری آن سیدعلی، چند سال که بگذرد، امام زمان ظهور میکند.»
معصوم هم ممکن است چیزی از غیب بگوید. «یَمحُوالله ما یَشاء و یُثْبِت»، چه برسد به غیر. یعنی اینها را باید همه را بهش توجه داشت. بله، به هر حال یک بشارتی است دیگر. یعنی مجموعه اینها کنار همدیگر. این هم که چند تا چیز نسبت به آینده میگوید، مثلاً پنج تا میگوید که چهار تایش محقق شده، مهم نیست دیگر. «من که نیستم، انقلاب پیروز میشود یا با دست خودم یا با خون خودم. بعد هم دو سال اول آزمون. بعد دو سال، سیدعلی نام رئیسجمهور میشود.» خب، همه اینها شد دیگر. یکیش میماند، موجب امید.
من خیلی برایم تکاندهنده بود. بعدش که آقا رئیسجمهور شده بود، دیگر بهشان... بعد اینکه آقا رئیسجمهور شده بود، به آقا گفته بودند این قضیه را. خانواده شهید اندرزگو، بچهها گفتند. بچهها به این و آن گفتند. به من دیگر حالا این خاطرهای بود که از همان موقع از زبان خودشان شنیدم. و این آتش هم برای دوره آخرالزمان واقعاً برای من جالب بود که دستش نسوخت، قلیان، آتش سرخ.
این هم تا اینجا. بر روی همه بزرگانی که اسمشان آمد، انشاءالله سر سفره پیغمبر مهمان باشند و شاد باشند و انشاءالله تحقق این بشارتهایی که گفته شده است. ما بحثمان را هم تمام میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد. خدمت شما.
در حال بارگذاری نظرات...