این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
*انقلاب اسلامی، همان حرکت زمینهساز ظهور است که در روایات وعده داده شد. [01:45]
*سختیهای اقتصادی، تاوان اعتماد به دشمن و انتخاب مسئولان بیصلاحیت است. [03:50]
*در آخرالزمان، رؤیای صادقۀ مؤمنان بهندرت دروغ از آب درمیآید. [08:05]
*پیشگویی عالِم اهل سنت سالها قبل از رحلت امام: جانشین خمینی باید سید باشد. [21:27]
*تعبیر نافذ آیتالله بهجت قدسسره از رؤیای جانشینی: «بعد از ایشان، ایشان است». [23:12]
*اظهار علنی امام خمینی رحمه الله: پیروزی ما تضمینشده است؛ پرچم را به صاحبش میسپاریم. [25:50]
*جنگ هشتساله، «تخطیط» از پیش ترسیمشدۀ عارفی بود که امام حسین علیه السلام بر آن نظارت داشت. [33:45]
*پیشگویی عجیب در لبنان: حکومتی در عراق برپا میشود که گویی جزئی از ایران است. [46:10]
*نوید فتح نهایی حزبالله: پس از دو پیروزی، فتحی گسترده در جنگ سوم رقم خواهد خورد. [49:38]
*بشارت؛ چشم ما به روزی روشن خواهد شد که این پرچم به صاحب اصلیاش تحویل داده میشود. []
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در مورد ظهور امام زمان (عج) – ارواحنا فداه – که امری قطعی است و قطعاً رخ خواهد داد. البته زمانی را برایش نمیتوان تعیین کرد که چه وقتی رقم میخورد، ولی نشانههایی دارد ظهور امام زمان که میشود با آن نزدیک شدن ظهور را تشخیص داد. این نشانهها خودش باز مقدماتی دارد، شرایطی دارد که دل انسان را گرم میکند، به آدم امید میدهد که به ظهور امام زمان (عج) نزدیک میشویم.
یکی از اتفاقاتی که خیلی دلگرمکننده است برای اینکه بتوان ظهور امام زمان (عج) را نزدیک دانست، به واسطه این اتفاق، به واسطه این پدیده، انقلاب اسلامی است؛ انقلابی که در ایران به وقوع پیوست. از خیلی از جهات آدم را امیدوار میکند. آن مقدمهسازانی که وعده دادند، خصوصاً ایرانیهایی که در روایات ما فرمودند که اینها زمینهساز ظهور امام زمان (عج) هستند. خیلی قرائن، خیلی نشانهها، خیلی شواهد حکایت از این دارد که این انقلاب، این مردم همان مردم؛ این انقلاب همان اتفاقی است که زمینه ظهور امام زمان (عج) را فراهم میکند.
از جهت دیگری هم نسبت به خود این انقلاب، این حرکتی که مردم انجام دادند، در این زمانهای که [شیطان] همه جای عالم را گرفته، شیطان به همه دنیا مسلط شده است؛ اینکه یک مردمی انقدر مقتدر، انقدر با استقامت پای حق بایستند، در برخورد با ظالم بایستند، روز به روز هم پیشرفت بکنند و روز به روز هم قدرتشان افزایش پیدا بکند، این خودش حکایت از این دارد که حرکت، حرکتی درست است، حرکتی بر حق، مورد تأیید و امضای امام زمان (عج) و مورد توجه خدای متعال است.
جریان حق همان است که خدای متعال از آن تعبیر به حزبالله میکند. حزب خداست که پیروز خواهد شد، شیاطین را محکوم خواهد کرد، مغلوب خواهد کرد و از میدان به در خواهد کرد. البته امتحان هم باید پس [داد]؛ مثل همه کس، مثل همه چیز در طول تاریخ. همه امتحان پس دادند، خوب و بد. ولی در همین امتحانهاست که قدرت پیدا [میکنند]، در همین امتحانهاست که خالص میشوند.
ما در شرایط الان هستیم، همیشه بودیم، از اول انقلاب. هر روزی یک فتنه، یک گرفتاری، یک مشکلی [بوده]. دورانی جنگ و ناامنی و ترور؛ دورانی مشکلات فرهنگی – به تعبیر رهبر عزیزمان، تهاجم فرهنگی – دورانی هم تهاجم اقتصادی و مشکلات اقتصادی که خب، امروز به نسبت همه این سالها، سنگینترین و سختترین شرایط اقتصادی را مردم دارند تحمل میکنند.
یک بخش آن را باید روی حساب این دانست که امتحانی است از جانب خدای متعال. یک بخش آن اشتباهاتی است که صورت گرفته؛ چه از جانب مسئولین که اعتماد کردند به دشمن، چه از جانب مردم که اعتماد کردند به این آدمهایی که اعتماد کردند به دشمن؛ آدمهای بیصلاحیتی که به آنها مسئولیت سپردند، بارها نشان دادند صلاحیت ندارند، باز هم اعتماد شد به آنها. خب، اشتباه رفتیم، چوبش را خوردیم، پایش را خوردیم، تجربه هم شده است.
این تجربیات را البته باید استفاده کرد. از یک سوراخ نباید دوباره گزیده شد. از یک جماعتی که نشان دادند صلاحیت ندارند، بلد نیستند، سر درنمیآورند، مناسبات جهانی حالیشان نمیشود، نه زبان دنیا را میفهمند، نه زبان دوست میفهمند، نه زبان دشمن را میفهمند، نباید به اینها اعتماد بشود، نباید دوباره علم کرد، کار دستشان سپرد. به هر حال، یک بخشی از گرفتاریها این است.
یک بخشش هم سنت امتحان الهی است. خدای متعال ما را محک میزند. خودش هم فرمود: «با چیزهای مختلفی شما را امتحان میکنم.» یک بخشش گرسنگی: «مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ». با نداری، با گرفتاریهای اقتصادی امتحان میشوید و «بَشِّرِ الصَّابِرِينَ». تا معلوم بشود کیا صبر میکنند، کیا میایستند تا آخرش.
البته در این مسیر، خدای متعال گاهی چیزهایی نشان میدهد، گاهی عنایتهایی میکند برای اینکه دل مومنین را گرم بکند، بشارتهایی میدهد که سختیها آسان بشود، امید در دلها زنده باشد. این بشارتها هم جنسش متفاوت است.
یک وقتی اتفاقاتی است که رخ میدهد که خب، آدم میبیند که مسیرش درست است، مسیرش بر حق است. گاهی بین دوستان ما، دوستان منطقهای ما، اتفاقات خوبی رقم میخورد. مثل این چیزی که امروز یمنیها دارند رقم میزنند؛ گلاویز شدن با دشمن. روز به روز هم یمنیها دارند، الحمدلله، قدرت پیدا میکنند. دشمن هم واقعاً با بیرحمی سر وقت یمنیها [میرود]، ولی اینها هم با قدرت تمام، با ایمان کامل ایستادند، روز به روز هم دارند قوی میشوند. خب، این خودش یک بشارت است.
یک وقتی در [مورد] دشمن ما، خدای متعال یک ضربهای وارد میکند، یک آسیبی به آنها میزند. این هم دوباره دلگرمی میشود. مبشرات – چیزهایی که بشارتآمیز است – فراوان است. ولی در روایات ما گفتند گاهی این چیزهایی که باعث بشارت و دلگرمی میشود، از جنس رویا، از جنس خواب است؛ رویای مومن.
گاهی خدای متعال وقایعی را نسبت به آینده در قالب همین مسائل، همین امور تذکر میدهد، تنبه میدهد. حالا نسبت به امور بدش هشدار میدهد یا زمینهسازی میکند برای آدم که «خودت را آماده کن برای این سختیها.» گاهی هم نسبت به چیزهای خوبش، خدای متعال بشارت میدهد، امید میدهد. گاهی در کلام اولیای الهی، آن آدمهایی که به عالم غیب متصلاند، بشارتها [میدهند]، حتی گاهی تنبه، هشدار نسبت به آینده: «اینطور میشود، آنجور میشود، حواستان نسبت به فلان مسئله باشد.»
از این قبیل خب زیاد ما داشتیم در کلمات افرادی که البته معصوم نبودند، ولی آدمهایی بودند که پاک، خالص، باصفا و مومن. اینها نسبت به وقایع آینده چیزهایی میگفتند، هم بشارتهایی میدادند، هم هشدارهایی میدادند. گاهی هم رویاهایی برای این افراد رخ میداد که این هم زمینهساز بشارتهایی [بود].
ما نسبت به اصل این انقلاب، قبل [از] انقلاب بشارتهایی داشتیم. کلماتی را بعضی از بزرگان فرمودند که خب، خیلی امیدوارکننده بود نسبت به اینکه این انقلاب رخ میدهد، پیروز میشود و اینکه این انقلاب شکست نمیخورد، تا آخرش با قدرت ادامه پیدا میکند، دشمن این انقلاب نابود میشود.
رویایی که مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت فرموده بودند که «من در جوانی دیدم سیدی را دیدم. هر کسی که روبروی ایشان قرار گرفت، از پا در آمد، نابود شد.» که بعدها ایشان فرموده بود که «انقلاب که پیروز شد، امام را که دیدم به یاد آن رویا بودم، ولی میدیدم این تصویر با آن تصویری که من در خواب دیده بودم، تناسب ندارد.» بعد [از] انقلاب، عکس جوانی حضرت امام (ره) را برایشان آورده بودند. ایشان که نگاه کرده بود، فرموده بود: «عجب! همین چهره را من دیده بودم؛ این چهره این جوان را دیده بودم.» خب، این یک بشارت است.
یک شخصیتی مثل آیتاللهالعظمی بهجت. همینقدر که به دل مبارک ایشان حتی چیزی الهام بشود، انقدر ایشان شخصیتش آسمانی و قدسی است؛ به همان هم میشود آدم امید داشته باشد، حالا چه برسد به این رویا و چندین و چند رویای دیگر هم از ایشان، هم از شخصیتهای دیگر بزرگی که بودند در این مملکت، شخصیتهای درجه یک.
اینها جدای از آن وعدهای است که خدا در قرآن داده. دلمان به آن وعدهها گرم است. خدا وعده داده: «شما استقامت کنید، پای حق بایستید، دفاع از مظلوم بایستید، در تقابل با ظالم بایستید، من حمایت میکنم، من نصرتتان میکنم، کمکتان میکنم.» این سر جایش؛ هیچ بحثی در این نیست، هیچ شکی در این نیست. ولی گاهی بشارتهایی میدهد. «لَهُمُ الْبُشْرَى» در سوره مبارکه یونس فرمود: «من گاهی برای مومنین بشارتی میدهم که اینها را مطمئن کند نسبت به مسیری که دارند میروند.»
و در روایت فرمود این «لَهُمُ الْبُشْرَى» – بشارتهایی که خدای متعال میدهد – یک بخش آن هم رویاست؛ خوابی که مومن میبیند، خوابهایی که مومنین میبینند. خصوصاً در آخرالزمان گفتند که این خوابها بیشتر میشود برای اینکه اینها دستشان، دست معصوم کوتاه است، از غیب، از عالم غیب چیزی ندارند، ارتباطی ندارند. خدای متعال در آخرالزمان یک زمینهای فراهم میکند؛ رویاهای صادقه بیشتر میشود، بشارتها و هشدارها نسبت به آینده با این رویاها، حالا به تعبیری رویا، به تعبیری تجربیات نزدیک به مرگ، این جنس وقایع میآید امید ایجاد میکند.
در روایتی فرمود: «رویای مومن در آخرالزمان به ندرت پیش میآید که رویای صادقه نباشد.» خیلی کم پیش میآید مومن در آخرالزمان خواب ببیند، خوابش خواب صادق نباشد. چرا؟ یک بخشش به خاطر همین است؛ خدای متعال از این طریق هدایت میکند دل مومنین [را].
پیامبر اکرم (ص) صبحها، بعضی وقتها – حالا یا همیشه بوده یا گاهی بوده – بعد از نماز رو میکردند به اصحاب. از خواب خوب شب خوابیده بودند، آمده بودند برای نماز. حضرت به آنان میفرمود: «هَلْ مِنْ مُبَشِّرَاتٍ؟» بشارتی هست؟ کسی خبر بشارتآمیزی دارد؟ منظور حضرت این بود که کسی خواب خوبی دیشب ندیده تا بخواهد تعریف بکند. البته خواب حجت نیست؛ بر اساس خواب نمیشود امور کلان برنامهریزی کرد و اداره کرد. ولی به هر حال هشداری است.
البته برای حضرت یوسف (ع)؛ آن خوابی که عزیز مصر، ایشان بر اساس همان خواب اداره امور را هم انجام داد. خب البته ایشان پیغمبر بود، فهمید که این خواب چیست، فهمید خدای متعال با این خواب دارد یک هشداری نسبت به آینده میدهد، یک خبری دارد میدهد. آن خبر قحطی را ایشان از این خواب استنباط کرد. بر اساس خواب یک نفر دیگر، یک کافر (مومن هم نبود)، حضرت یوسف (ع) برنامهریزی کلان کرد برای کشور. درست هم بود آن برنامهریزی و همان هم اتفاق افتاد، رقم خورد.
نه مطلقاً میشود خواب را بیارزش دانست و نه میشود آنقدر هم به آن حجت و اعتبار داد که آدم حکم عقل و برنامهریزی و تصمیمگیری و اینها را کنار بگذارد و فقط بچسبد به اینکه کی، کجا چه خوابی دیده است. نه، آدم مسیر منطقی و مسیری که مشروع [است و] دستور دین [است]، همان را باید پیش بگیرد و ادامه بدهد. ولی این لا به لا گاهی یک بشارتهایی از این طرف و آن طرف به آدم میرسد. اینها دلگرمکننده است.
گاهی بعضی وقایع در انقلاب ما همین شکلی از قبل هشدار داده شد. مخصوصاً آن افرادی که سردمدار بودند، با چشمی باز و با آمادگی کاملی وارد میدان بشوند. حضرت امام (ره) گاهی اینگونه اخباری، حالا آنقدر که به ما خبرش رسیده، حتماً بیشتر از اینها بوده است. خود امام شخصیت قدسی بود، متصل به عالم غیب و ملکوت بود، ولی گاهی گزارشهایی رسیده است که بعضی افراد اینگونه اطلاعاتی، اینگونه اخباری، اینگونه بشارتهایی گاهی به حضرت امام (ره) میدادند.
یک قضیهای را مرحوم آیتالله ریشهری نقل میکند در یکی از آثارشان به نام کتاب «خاطرههای آموزنده». خوبشان خیلی خوشذوق بود، باسلیقه بود. داستانهایی که میشنید را، با اینکه شخصیت دانشمندی بود و آثار علمی فوقالعادهای از ایشان به جا مانده، یکی از آثار ایشان فقط کتاب شریف «میزانالحکمه» است که واقعاً از جهت حدیثی یکی از کتابهای بینظیر تاریخ اسلام [است]. محصول ظاهراً بیست سال زحمت علمی ایشان؛ چند هزار روایت را ایشان دستهبندی کرده، موضوعبندی کرده؛ روایت متقن از شیعه و سنی. چهارده جلد کتاب، اثری بینظیر، اثری فوقالعاده. این یک قلم از دهها و صدها جلد کتابی است که ایشان انجام داده است.
در کنار این، گاهی هم ایشان با بعضی مسائل، با بعضی اتفاقات مواجه میشد. اینها را هم جمعآوری کرده، کتاب کرده است. یکیاش همین کتاب «خاطرههای آموزنده» است. از افرادی مطالبی به گوش ایشان رسیده، مستندش کرده، از قول آن آقایی که این را نقل کرده، آورده، دستهبندی کرده، مرتب کرده.
یک چند تا قضیه نسبت به انقلاب اسلامی و قضایای مربوط به، حالا خصوصاً آینده. افراد چیزهایی که گفته بودند نسبت به آینده که برخیشان هم رخ داده، برخیشان هم هنوز رخ نداده و رخ خواهد داد، انشاءالله. قضایایی را ایشان در کتابش [آورده است]. من حالا یک چند موردی را برایتان انشاءالله در این چند دقیقه بخوانم. قضایای جالبی است.
میگوید که خب، مستند هم [است]. ایشان یعنی خاطره که نقل میکند، با جزئیات بیان میکند: کی شنیده؟ کجا شنیده؟ کجا رخ داده؟
میفرماید که «در سفری که نوزدهم دیماه ۱۳۶۸ به اصفهان داشتم، در دیدارم با مرحوم آیتالله سید اسماعیل هاشمی، نماینده اسبق مردم اصفهان در مجلس خبرگان رهبری، ایشان از آیتالله سید عبدالحسین طیب نقل کرد: «وقتی امام خمینی (ره) از پاریس به تهران آمد، نگران بودم چه میشود. در حال مکاشفه دیدم که در فضا این شعر را میخواندند:
خمینی بتشکن آمده اندر وطن
آتش نمرودیان ز مقدمش گلستان
»»
شعرش ممکن است خیلی هم شعر قوی نباشد، ولی ایشان با همین فهمیده بود که حضرت امام (ره) – که خب همه نگران بودند آن پرواز مینشیند یا نمینشیند، امام وقتی پایش به ایران برسد دستگیرشان نکنند، اعدامشان نکنند – این نغمه را، ایشان نغمه آسمانی را میگوید من آنجا شنیدم. [و] دلم گرم شد به اینکه حضرت امام (ره) اتفاقی برایشان رخ نمیدهد و کسی آسیبی نمیتواند برساند.
یک قضیه دیگر ایشان نقل میکنند. قضیه جالبی است.
میفرماید که «فاضل ارجمند جناب حجتالاسلاموالمسلمین سید موسی موسوی نقل کرد: «حالا این قضیه از جنس رویا و مکاشفه و اینها نیست، ولی خب این هم قضیه جالبی است. عرض میکنم اینها را به عنوان بشارات باید به آن توجه کرد. اینها اعتبار علمی و حجت و اینها ندارد، ولی اخباری دلگرمکننده است. البته این هم نیست که حالا هر کس از هر جا رسید، حرفی زد یا خوابی دیده بود، همین را بخواهیم مبنا قرار دهیم. نه! بالاخره آن هم استانداردی دارد برای اینکه تشخیص [دهیم] چقدر این حرف درست است، چقدر میشود رویش حساب کرد، چقدر قابل اعتناست؟»»
خب، مرحوم آقای ریشهری خودش عالم بود، مجتهد بود، اهل حدیث بود، اهل فهم بود. ایشان به هر حال این چیزهایی که به گوشش رسیده، یک بچهای نبود که حالا یک جایی یک چیزی گفتند، ایشان هم بردارد بیاورد در کتاب آثار علمیاش اینجور منتشر بکند. ایشان وقتی که این مطالب به گوشش رسیده، دیده بله، جور درمیآید با آن استاندارد قرآن و حدیث. خب، بشارت است دیگر.
قضایای دیگری هم هست که ایشان هم نقل میکند، نشان میدهد فقط هم ایشان نبوده. مرحوم شهید سید حسن نصرالله (ره)، ایشان هم گاهی برخی قضایا، برخی وقایع به صورت حالا مبشراتی بهشان میرسیده، دلشان گرم میشده برای حزبالله لبنان. قضیهای نقل [کردند] که بشارتی میدهند: «شما پیروز میشوید، حزبالله میماند، غلبه میکنید.» از این جنس قضایا.
به هر حال، بله، شهید نصرالله ننشسته ببیند کی چه خوابی دیده بعد بخواهد تصمیمگیری بکند. ولی وقتی که یک بشارت این شکلی، یک تأیید این شکلی میآید، استقبال میکند. هم ایشان اینجور بود، هم شهید حاج قاسم (ره) اینطور بود، هم حضرت امام (ره) اینطور بود – که حالا قضیهای دارد میخوانم برایتان – هم رهبر عزیز انقلاب اینطورند. این یک قضیه است؛ باید به آن توجه داشت.
میگوید که «مرحوم ماموستا عبدالرحمان سعیدی، عالم بزرگواری بود که در یکی از روستاهای اطراف بانه زندگی میکرد. ایشان از معدود روحانیون اهل سنت منطقه کردستان بود که هم اهل سلوک بود و هم به بعضی از علوم غریبه تسلط داشت. بسیار هم زاهد بود. خودش در مزرعهای کار میکرد و از آن طریق تأمین معاش میکرد. به زحمت ایشان را راضی کردیم مدتی در شهر بانه سکونت کند و مدت کوتاهی هم امامت جمعه شهرستان سردشت را متقبل بشود. ولی بعد از مدتی با اصرار شدیدی کنارهگیری کرد. دلیل عمدهاش هم این بود که گفت: «از مدتی که زندگیام با بیتالمال عجین شده، احساس افت معنوی در خودم و فرزندانم میکنم.»»
ایشان چندین سال قبل از عزل آیتالله منتظری به من فرمودند – آن آقای سید موسی موسوی نقل میکند، برای ریشهری هم در کتاب آورده – ایشان چندین سال قبل از عزل آیتالله منتظری به من فرمودند: «من متحیرم، شما آقای منتظری را جانشین امام میدانید، ولی با حسابهایی که من دارم باید جانشین امام فردی سید و از اولاد فاطمه (س) باشد.»
یک قضیه، یک در واقع پیشگویی که رقم هم خورد، اتفاق هم افتاد. ایشان گفته بود: «چه جوری است که شما قائممقام را آقای منتظری میدانید، ولی بر اساس آن چیزی که من بهش رسیدهام، بعد از امام، رهبر بعدی باید سید باشد؟»
گفتند که یک آقایی ظاهراً حالا قبل از سال ۶۰، فکر میکنم اینطور است، یعنی قبل از ریاست جمهوری رهبر معظم انقلاب، یا شاید اوایل ریاست جمهوری – تاریخ دقیقش خاطرم نیست – خوابی دیده بودند. به مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت تعریف میکنند. حالا من چون الان این خواب را، آنی که نقل شده، با جزئیات نیاوردهام، دقت نمیتوانم تمام چیزی که آنجا نقل شده را بگویم. اجمالش این، مضمونش این است که میگوید: «من خواب دیدم که آقای خمینی بالا منبر بود. ایشان آمد پایین. همه منتظر بودند که یک نفر جای ایشان بالا منبر برود. دیدم آقای خامنهای پا شد رفت بالا منبر.»
حالا مثلاً شاید دوران قبل از ریاست جمهوری رهبر معظم انقلاب، این خواب برای بهجت (ره) نقل میکند. خب، آقای بهجت خیلی انسان کتومی بود. انسان هم فوقالعادهای بود، هم خیلی چیزی را بروز نمیداد. دنبال این هم [نبود] که بگویی «آقا، من این را میدانم، من از این خبر دارم. آی جماعت، بیاین ببینید من چیها دارم.» دنبال اینها نبود. چیزی هم اگر میگفت، انقدر این ور و آن ورش را میزد که کسی توجهش جلب نشود که مثلاً فکر کند این چه حرف خاصی [است].
این خواب را که برای بهجت نقل میکند، ایشان میفرمایند که: «این نشان میدهد که بعد از ایشان، ایشان است.» حالا مضمونش اینطور بود. نفهمیدیم ایشان چه جور تعبیر کرد. همین جمله را نفهمیدیم یعنی چه؟ بعد از رحلت حضرت امام (ره) که رهبر انقلاب رهبری را به عهده میگیرد، آن آقایی که این خواب را دیده بود، میگفت: «من تازه فهمیدم آیتالله بهجت چی فرمودند: «بعد از ایشان، ایشان است.»» کی گفته بود؟ آقای بهجت. کی خواب را تعبیر کرده بود؟ آن وقتی که اصلاً در معادلات سیاسی کسی آقای خامنهای را به حساب نمیآورد. حتی زمان ریاست جمهوری ایشان هم خیلی کسی فکر نمیکرد که بعد از امام، ایشان رهبر بشود. واقعاً خیلی گمانشان، تصورشان بر این بود که آقای منتظری رهبر میشود. ولی آن دیدِ با بصیرت مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت که این حجابهای ظاهری را پاره میکرد، آن اعماق مسائل را میدید. او فهمیده بود و آن هم تعبیر این خواب را فرموده بود که بعد از حضرت امام (ره) به رهبری میرسد.
یک قضیهای را هم اینجا از خود حضرت امام (ره) نقل میکنند. جالب است. آقای علی محمد بشارتی، این را البته شاید شما فیلمش را هم دیده باشید، کلیپش هم پخش شد، از قول خود همین آقای بشارتی که اول انقلاب وزیر کشور بود، وزیر اسبق کشور، نقل کرد.
«در تابستان ۱۳۵۸ – این خیلی بشارت زیبایی است – این صبح جمعه انشاءالله دلهامان گرم بشود با این بشارتها، نور ایمان پرفروغ باشد در دلمان. میگوید در تابستان ۱۳۵۸، هنگامی که مسئول اطلاعات سپاه بودم، گزارشی داشتیم که آقای شریعتمداری – میدانید کدام شریعتمداری [را میگویم]، دیگر؟ سید کاظم شریعتمداری که به عنوان مرجع تقلید شناخته میشدند، در قم بودند – ایشان آمده بود مشهد اول انقلاب. آقای شریعتمداری در مشهد گفته است: «من بالاخره علیه آقای خمینی اعلام جنگ میکنم.»»
در آن قضیه کودتا هم که خب، بالاخره لو رفت که ایشان دنبال ترور حضرت امام (ره) بود با آن صادق قطبزاده و اینها که البته آنها را اعدام کردند، ایشان را اعدام نکردند. به هر حال کسی بود در حد مرجعیت، ولی دنبال کشتن امام خمینی (ره). خدا نگهدارد از شر شیطان و نفس!
میگوید که «در مشهد گفته بود که «من آخرش علیه آقای خمینی اعلام جنگ میکنم.» بشارتی میگوید: «من این را به امام گفتم. گفتم: «آقای شریعتمداری اینطور گفته در مشهد.»» میگوید که این را که تعریف کردم، آن هنگام امام خمینی (ره) هنوز در قم بود. اول انقلاب بنده روزی به دنیا نیامده بودم، ولی شماها حتماً خیلی از شما عزیزان خبر دارید. حضرت امام (ره) مدتی را ساکن قم شده [بودند]. میگوید: «من خدمت امام رسیدم و ضمن ارائه گزارشهای دیگر، خبر یادشده را هم مطرح کردم. ایشان موقع صحبتهای من سرش پایین بود و گوش میداد. ولی همین که گزارش مربوط به سخن آقای شریعتمداری را گفتم، سر بلند کرد و فرمود: «اینها چه میگویند؟ پیروزی ما را خدا تضمین کرده. ما موفق میشویم، در اینجا حکومت اسلامی تشکیل میدهیم و پرچم را به صاحب پرچم میسپاریم.»»
پرسیدم: «خودتان؟ یعنی شما تحویل میدهید پرچم را به امام زمان (عج)؟» امام (ره) سکوت کردند و پاسخ ندادند. دیگر چیزی نفهمیدم. خب، امام این را از کجا گفته؟
دو تا داستان دیگر هست که اینها نشان میدهد که حضرت امام (ره) یک اطلاعاتی داشته نسبت به وقایع آینده که حتی همین را هم از آنجا دارد امام بیان میکند و خاطرش کامل جمع بوده نسبت به اینکه این انقلاب پیروز میشود، شکست نمیخورد، تا آخرش میماند. با همه این بدخواهیها و دلار نمیدانم ۱۰۲ تومانی و طلای ۸ و پانصدی، حماقتهای «اسنپبک» و مکانیزم ماشه و فرانچسکو و گربهنره و روباهمکار و اینها، با همه اینها، این پخمهها و آدمهای سفیه، با همه این آدمها، این انقلاب میماند. نمیتوانند نه بیرونیها نه داخلیها زمینش بزنند، نابودش بکنند. البته حماقتهایشان را نشان میدهند، ضربههایشان را بالاخره وارد میکنند به مردم، به معیشت مردم، به دین مردم. ولی آخرش آنی که میماند، این انقلاب است و انشاءالله پرچمش بالاست و تحویل صاحبش داده خواهد شد، انشاءالله.
یک قضیه دیگر [را] ریشهری نقل میکند که معلوم میشود حضرت امام (ره) دلگرمی را از یک جایی داشته است. این خیلی چیز مهمی [است]. در همین کتاب «خاطرههای آموزنده» این داستان را بیان میکند. خیلی داستان جالبی است.
میگوید که «در ایامی که مقام معظم رهبری، حضرت آیتالله خامنهای – اللهم صل علی محمد و آل محمد – برای دیدار با اقشار مختلف مردم قم در این استان بودند – استان قم، خاطرتان هست دیگر، سال ۸۹ مشرف شدند قم، یک چند روزی، ده روزی حضرت آقا قم بودند – شبی که تاریخش ۲۸/۷/۱۳۸۹، شبی به دیدار ایشان رفتم.»
کی میگوید؟ آقای ریشهری. «جمعی از علما حضور داشتند. از جمله آیتالله حاجآقا نصرالله شاهآبادی، فرزند استاد بزرگ امام خمینی (ره).» خب، آیتالله شاهآبادی را همه میشناسید؛ استاد حضرت امام (ره)، عارف الهی، عارف بزرگ، انسان فوقالعادهای که حضرت امام (ره) در مورد ایشان تعبیر میکرد: «روحی فداه»، «جانم به قربانش». نسبت به آیتالله شاهآبادی امام اینجور علاقه داشت. فرزند ایشان، حاجآقا نصرالله، در همین چند سال پیش هم در قید حیات بودند.
آقای ریشهری میگوید: «یک تعدادی از علما بودند، حاجآقا نصرالله هم بود. شبنشینی بود خدمت حضرت آقا در قم. حاجآقا نصرالله هم بودند و تعدادی از آقایان بودند. حاجآقا نصرالله کنار آقای ریشهری نشسته [بود]. فرصت را غنیمت شمردم و ضمن اشاره به خاطرهای که از ایشان در کتاب «عارف کامل» آمده، عرض کردم: «آیا آن مطلب را تأیید میکنید؟»»
با حاجآقا نصرالله گفتم: «یک مطلبی در کتاب «عارف کامل» آمده از [قول] شما. این مطلب را تأیید میکنید؟»
آقای شاهآبادی اصل مطلب را تأیید کرد، ولی گفتند که «برخی از این چیزهایی که در این کتاب نقل شده، درست نیست.»
من بهشان گفتم: «خب، شما درستش را به ما بگو. کاملش را بگو. درستش را بگو. قضیه چی بوده؟»
ایشان شروع به نقل خاطره خود کرد. به ذهنم رسید که مقام معظم رهبری هم بیمیل نیست این خاطره را بشنود. گفتم: «خب، حالا این بغل [دست من] داشت ایشان برای [ریشهری] تعریف میکرد.» میگفت: «به حضرت آقا بگویم که جمع ساکت بشوند، همه گوش بدهند این خاطره را بشنوند.»
شاید گفت: «به نظر میرسید که آقا خوششان میآید.» خب، این هم که عرض کردم، یعنی خواب که حجت نیست، ولی به هر حال به عنوان یک خبر دلگرمکننده و امیدوارکننده و با حسن ظن به خدای متعال – چون باید اینها را به فال نیک هم باید گرفت. خواب خیلی مهم است که آنی که حالا تعبیر میکند و رویش حساب میکند، چه شکلی حساب بکند. اگر به فال بد بزند، گفتند که خواب حتی ممکن است در همان قالب بدش رقم بخورد. به فال نیک بگیرد، انشاءالله همان هم محقق میشود. با حسن ظن باید خوابها را تعبیر کرد، خواب دیگران را آدم باید با حسن ظن تعبیر [کند].
گفتم که «خب، آقا دوست دارند.» با توجه به اینکه با ایشان قدری فاصله داشتیم و لازم بود سکوت در مجلس رعایت [شود]، من به مقام معظم رهبری عرض کردم: «آقای شاهآبادی خاطره جالبی از امام دارند، اگر اجازه بدهید تعریف کنند.» ایشان یعنی حضرت آقا از این پیشنهاد استقبال کردند. جلسه را سکوت فرا گرفت. آقای شاهآبادی خاطره خودش را بازگو کرد.
حالا این خاطره را گوش بدهید، خیلی جالب است. این اول صبح جمعه انشاءالله خواب میپرد. که البته خیلی هم پرید در جلسه. الحمدلله. اولش که شروع کردیم گفتم: «الانه که دوستان خودشان مبشرات بدهند.» انقدر که در جلسه همه خواب بودند. گفتیم: «الان چند تا رویای صادقه حتماً در مجلس رخ داده.» هلال الحمدلله، همه بیدارند، خدا را شکر.
استقبال کردند، جلسه را سکوت فرا گرفت. شروع کرد آقای شاهآبادی خاطرهای که برای حاضران جلسه شگفتآور بود. بعد از اینکه از دفتر رهبری بیرون رفتیم، من از آقای شاهآبادی تقاضا کردم که یک فرصتی فراهم بشود، شرایطی فراهم باشد، خاطره را ضبط بکنیم از ایشان. ایشان اجابت کرد. تاریخ ۱۱/۹/۱۳۸۹ در منزل آیتالله علیاکبر مسعودی که زمان تولیت حرم حضرت معصومه (س) بود، مجدداً خاطره خودش را بیان کردند که خب، دیگر این را ریشهری ضبط کردند و عین چیزهایی که حاجآقا نصرالله شاهآبادی فرموده بودند را بیان میکنند.
داستان جالبی است. مخصوصاً آخرش یک جمله غافلگیرکننده دارد که نشان میدهد حضرت امام (ره) اینکه محکم میگوید: «ما این پرچم را تحویل امام زمان (عج) خواهیم داد.» روی این حساب است، روی این نکته است. خیلی زیباست. دل بدهید.
میگوید که – دیگر از اینجا به بعد نقل خاطره از حاجآقا نصرالله شاهآبادی است – «زمانی که مرحوم امام (ره) در ترکیه، شهر بورسا تبعید بودند، من در نجف خوابی دیدم.»
چه سالی؟ آقا، همان مثلاً ۴۲-۴۳ اینها [بود]. امام ترکیه بودند. آقا نصرالله شاهآبادی نجف. چند سال قبل از این میشود، شصت و یکی دو سال مثلاً. «خواب دیدم که آمدم ایران و در خوزستان هستم. جنگی بین ایران و دشمنانی واقع شده بود. معین هم نبود که چه کسانی هستند. اینجایش خیلی قشنگ [است]. حضرت سیدالشهدا (ع) هم در همان میدان جنگ منزل داشتند و این جنگ زیر نظر ایشان بود. جنگ خیلی طولانی شد، خیلیها کشته شدند. حتی یکی از داییزادههای من (پسر داییشان) به اسم حبیبالله هم شهید شد. همه درختها سوخت، نخلها هم شکست. چند سال قبل از جنگ بود. آقا، جنگ ۵۹ شروع شده، مثلاً شانزده، هفده سال قبل از جنگ است. نخلها هم شکست و سوخت تا بالاخره ما پیروز شدیم. ما که پیروز شدیم، من زود دویدم بروم به حضرت سیدالشهدا (ع) تبریک بگویم. در عالم رویا دیدم که حضرت منزل چوبی داشتند، مانند منزل ما در مازندران.» یک منزلی ظاهراً مازندران داشته آیتالله شاهآبادی. «و من دانستم اینجا دو تا اتاق دارد. اتاق دست راست برای حضرت سیدالشهدا (ع) است. من فوراً دویدم از پلهها بالا رفتم، رفتم خدمت حضرت. دیدم حضرت چهارزانو نشستند. یک متکایی هم روی دامنشان است که بهش تکیه دادهاند، خودشان را انداختند روی متکا. حضرت قیافهای نورانی داشتند، اما عمامه سرشان ندیدم، ولی خیلی زیبا و خوشگل بودند. به ایشان تبریک گفتم که «الحمدلله ما غالب شدیم.» ایشان تبسم و خنده مختصری کردند که برخلاف توقع من [بود]. فکر کردم امام حسین (ع) خیلی خوشحال میشوند من بگویم: «آقا، جنگ تمام شد، ما پیروز شدیم.» دیدم حضرت یک لبخندی زدند. من توقعم این بود که آقا خیلی خوشحال و شادمان میشوند. عرض کردم: «آقا، آنطوری که انتظار داشتم شاد نشدید. گفتم آقا، آنجوری که باید شما از خودتان شادی نشان ندادی. ناراحتیتان چیست؟» حضرت فرمود: «از دست این دو! از دست این دو!» گفتم: «آنها کجایند؟» فرمود: «در آن اتاق.»
من رفتم آن اتاق.» حالا آن دو نفر کی بودند دیگر نمیگوید. باید حتماً جالب باشد. «دنیا رفت آقا نصرالله شاهآبادی که بریم ازشان سوال کنیم دو نفر کی بودند.»
امام حسین (ع) فرمود: «من از این دو تا ناراحتم.» حتماً جز شخصیتهای مهم بودند [که] اسم نمیآورد. «میگوید من رفتم آن اتاق، بنا کردم به آنها تشر زدن و فحاشی کردن. در این دعواها از خواب پریدم.»
این خواب گذشت، یادم رفت خواب را. وقتی امام ترکیه بودند میبیند. گذشت، یادم رفت دیگر این خواب. چندین سال هم گذشت تا امام (ره) مشرف شدند نجف. امام در نجف مدتی طول کشید، بعد از دید و بازدیدها که ظاهراً یک سال از تشریففرمایی ایشان گذشته بود – یک سال بعد اینکه امام (ره) آمده بودند نجف – روزی همین آقا عبدالعلی، خدا رحمت کند آقا عبدالعلی قرهی که هم در بیت امام بود، بعداً هم بعد از رحلت امام (ره) در بیت، دفتر حضرت آقا بود تا همین اواخر و رحمت خدا رفت. میگوید: «این آقا عبدالعلی آمد منزل ما، گفت: «آقا، شما را کار دارند.»» یعنی امام (ره).
«امام وقتی آمده بودند نجف، یک سال گذشته بود از حضور امام (ره) در نجف. یک روز آقا عبدالعلی قرهی آمد خانه ما، امام (ره) شما را کار دارد. رفتم خدمت ایشان. در دیدارها رویه اولیه ایشان سکوت بود. خب، امام (ره) سکوت میکردند. بقیه اگر حرفی داشتند، حرفی نمیزدند تا دیگری شروع بکند. من سلام و علیک و احوالپرسی کردم و گفتم: «امری داشتید؟» ایشان مطالبی گفتند. من هم جواب دادم. نمیدانم چه مناسبتی داشت که دفعتاً این خواب به ذهنم آمد. به ایشان عرض کردم: «آقا، شما که در بورسا بودی – ترکیه بودید – من خوابی دیدم.» و خواب را عیناً نقل کردم. وقتی نقل کردم، ایشان دستهایشان را به هم مالید. حالا ببینید حضرت امام (ره) [چه واکنشی نشان داد]. دستها را به هم مالیدن، فرمودند: «لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.» بعد هم فرمود: «جنگ میشود.»
حالا کی؟ مثلاً سال ۴۴ این حدوداً، تقریباً ۴۳-۴۴. هنوز اصلاً انقلاب پیروز نشده، امام (ره) نجف است. کی اصلاً احتمال میدهد که امام (ره) برگردد ایران، انقلاب پیروز بشود، بعد تازه بعد [از] پیروزی انقلاب جنگ بشود؟ این خواب را که برای امام گفت، امام فرمود: «جنگ میشود.» برای من خیلی اعجابآور بود. آن موقع اصلاً صحبت این چیزها نبود، اصلاً احتمال اینکه ایشان به ایران برگردد، نبود. چه برسد به اینکه حالا پیروزی و جنگ و این مسائل.
من اصرار کردم: «آقا، به چه مناسبتی در این موقعیت و با این وضعیت چنین مطلبی میفرمایید؟» به امام گفتم که «از کجا این را میگویید؟ این خوابی که من دیدم چه ربطی داشت به اینکه در ایران جنگ بشود؟» من خیلی کنجکاوی کردم و فشار آوردم، ولی ایشان از گفتن استنکاف کردند. معلوم میشود امام (ره) اهل بروز دادن این حرفها نبود، ولی خب دستش پر بوده، اخباری داشته. وقتی اصرارم زیاد شد، ایشان تصمیم گرفت که بلند شود و از اتاق برود. دیدم خیلی اصرار میکنم، پا شد برود؛ دیگر نمیخواست با من صحبت نکند. بالاخره به اصرار من فرمود: «یک شرط دارد: به شرط اینکه تا وقتی من زنده هستم، این را به کسی [نگویی].»
امام این را فرمود. من گفتم: «خدا میداند این خواب دفعتاً یادم افتاد. بگو.» امام این جمله را فرمودند: «فرمودند: این تختی که پدرت برای ما کشیده است.»
«تخطیط» یعنی چه؟ نقشه. وقتی که یک چیزی را مثلاً میخواهند، یک مسیری که میخواهند به طرف بگویند که آقا، اول از اینجا میروی بعد آنجا میروی، آدرس که میخواهند بدهند، میکشند که مثلاً آقا، این در اول را میرویم بیرون بعد مثلاً سمت چپ میروی، سمت راست میروی، میگویند تخطیط. خواب را که تعریف میکند برای امام، امام اینجور تعبیر میکنند. میگوید آقا: «از کجا این را میگویی؟» خیلی هم اصرار میکند، امام پا میشوند. بعد این همه اصرار، امام فرمود: «به شرط اینکه تا زنده [هستم] برای کسی نگویی.» میگویند: «این آدرس یک نقشهای است که پدر شما برای ما کشیده. پدر ایشان یعنی کی؟ آیتالله شاهآبادی. این تختی است که پدرت برای ما کشیده و این برنامه میشود و ما هم باید برویم و جنگ هم میشود و ما هم پیروز خواهیم شد.»
بعد چی دیده بودی؟ در رویا دیده بود که امام حسین (ع) خیمه دارند وسط آن جنگ. چقدر زیبا بود این تکهاش. جنگ ما این شکلی بود دیگر؛ با عشق امام حسین (ع)، با عشق آزاد کردن، رسیدن به کربلا. جنگ را این شکلی میدیدند این شهدا. همه با عشق امام حسین (ع) در میدان جنگ بودند. انقدر این حضور امام حسین (ع) در این جنگ پررنگ بود که اصلاً انگار خیمه داشتند وسط این جنگ. حالا حضرت امام (ره) را ببینیم با رویای آقا نصرالله شاهآبادی، ایشان دوباره منتقل میشود به آن مطلبی که آیتالله شاهآبادی بهش فرموده. یعنی خواب را میبیند که آنجا را دارد میگوید. خب، این انقدرش را گفته: «جنگ میشود، پیروز میشویم.» دیگر بقیهاش چی؟ این تختی که آقای شاهآبادی برای امام کشیده [بود]، ادامهاش چی بوده؟ ادامهاش را اینجا نمیگوید، ولی آن جملهای که [امام فرمود]: «اینها چی میگویند؟ ما پیروز میشویم، پرچم را تحویل صاحبش میدهیم.» معلوم میشود که این تختی که آیتالله شاهآبادی برای امام کشیده، تا آنجا بوده.
معلوم شد آقا تا آنجای قضیه را آیتالله شاهآبادی به امام فرموده بود. حالا این ادامه رویای ایشان هم البته جالب است که بگویم و دیگر وقت عزیزان را بیشتر نگیرم.
میگوید که «این را فرمودند، ما هم گفتیم: «چشم.» و دیگر دنبال نکردیم این مسئله را. فراموش کردم. حالا این خواب ایشان برای خود ایشان واقع میشود، برای آقا نصرالله شاهآبادی. تا اینکه در سال ۱۳۴۹ که به تهران آمده بودم، ممنوعالخروج شدم. دیگر نتوانست ایشان برگردد نجف. بالاخره انقلاب پیروز شد. آخر شهریور جنگ شروع شد. آبادان محاصره شد. اعلام شد که به آبادان کمک کنید. ما یک کامیون ارتشی جنس بار کردیم برای آبادان و بردیم اهواز. روز آخر مهرماه ۵۹ رسیدیم آنجا. رفتیم استانداری. آقای مهندس غرضی استاندار بود. آقای خامنهای هم تشریف داشتند. دکتر چمران و چند نفر [همراه] ما هم رفتیم آنجا. ناهار آبگوشتی داشتند که خوردیم. به ایشان گفتیم: «آقا جنس آوردیم، به کی بدهیم؟» ایشان گفتند: «حاجی شوشتری زینبیه را مهیا کرده، به من گفته که زینبیه برای کمکرسانی به مردم آماده است.» رفتیم آنجا. حاجی شوشتری سلام و علیکی با ما کرد. سربازی را صدا زد، گفت: «این سرباز الان از آبادان آمده. جنسها را تحویل میگیرد.» صورت جنسها را نگاه کرد و دید تمام اجناس را آوردیم مگر بیل و کلنگ. حاجی شوشتری گفت: «ما بیل و کلنگ داریم.» دیدم حاجی شوشتری از آنجا میرود. به سرباز گفتم: «کجا میرود؟» گفت: «بندر امام.» گفتم: «ما هم میتوانیم برویم؟» گفت: «بله.» ما هم راه افتادیم به سمت بندر امام، اسکله ۳۵ یا ۳۶. وقتی میرفتیم بندر، از نخلستانها که رد میشدیم، همین که نگاهم به نخلهای شکسته افتاد، یاد آن افتادم. دیدم عجب! همان است. همان نخلهای سوخته و همان میدان جنگی که [اوایل دهه ۴۰] ایشان خوابش را دیده بوده، حالا اواخر دهه ۵۰ در آن قرار گرفته، به یادم آمد از تعبیری که حضرت امام (ره) کرد که «ما پیروز میشویم.» این جنگ این شکلی تمام میشود. اول جنگ، آخر جنگ، ایشان خبر داشت؛ دیگر بر اساس آن رویا که این جنگ به نفع ما تمام خواهد شد.»
به هر حال این هم یک نمونه دیگری بود، ولی خب دیگر وقتمان تمام شده. یک قضیه دیگر هم بود که میتوانست شیرین باشد برایتان، ولی دیگر چون وقت تمام شده، وقت عزیزان را نگیریم. مرتبط با سید حسن نصرالله و قضیه حزبالله بود. اگر حوصله دارید، این هم یک چند دقیقه برایتان بخوانم، اگر نه که دیگر ما رفع زحمت [کنیم].
اللهم صل علی [محمد و آل محمد].
خب، به هر حال این ایام، ایامی است که مومنین یک نگرانیهایی نسبت به اوضاع لبنان [دارند]. دولت نادان لبنان همدستی میکند با رژیم صهیونیستی؛ پشت حزبالله را خالی کرده، دارد کمر حزبالله را میشکند. خدا انشاءالله شر همه بدخواهان را به خودشان برگرداند و همه این نوکرها و مزدورهای اسرائیل را خوار و ذلیل و خفیف و نابودشان [کند]. این هم میتواند بشارتی باشد برای اینکه انشاءالله حزبالله هم شکست نخواهد خورد، نابودشدنی نیست، پیروز میشود انشاءالله.
میگوید: «در تاریخ ۶/۲/۱۳۸۷ در دیداری که همراه جمعی از دوستان در تهران با آقای سید حسن نصرالله، رهبر حزبالله لبنان، داشتم...» روح آقای ریشهری انشاءالله شاد باشد. هم روح شهید سید حسن نصرالله (سراسر نصرالله) و هم روح همه شهدای اسلام، همه شهدای مقاومت، همه شهدای لبنان. بر روح همهشان یک صلوات:
اللهم صل علی [محمد و آل محمد].
«در این دیدار مرحوم شهید سید حسن نصرالله اینطور فرمود: «دو سه سال پیش از رحلت حضرت امام خمینی (ره) – این هم قضیهای عجیب است، قبل از رحلت امام (ره)، دو سه سال میشود، تقریباً سال مثلاً ۶۵-۶۶ – شخصی به نام «الحارث» که از نیروهای استشهادی حزبالله بود، گفت: «با اتومبیل شخصی از بیروت خارج میشدم. شخصی را با لباس و هیئت عربی دیدم که حدود شصت سال سن داشت. ازش خوشم آمد، سوارش کردم. در راه با روشن شدن ضبط صوت اتومبیل، صدای شعار مردی شنیده میشد که میگفت: «حَتَّی ظُهُورِ الْمَهْدِی احْفَظْ لَنَا الْخُمَیْنِی» – رادیو را که باز کردم، ضبط که باز کردم، یک صدایی میآمد، یکی شعار میداد – «تا زمان ظهور امام زمان، خدایا امام را برای ما حفظ کن.» این پیرمردی که سوار ماشین میشود – حالا این ادامه دارد – میگوید جمله بعدیاش هم این بود: «احْفَظْ لَنَا الْمُنْتَظِرِی خَلِیفَةَ الْخُمَیْنِی» – میگوید جمله بعدیاش هم این بود که: «منتظری خلیفه خمینی را هم برای ما حفظ کن.» آن شخص وقتی شعار نخست را شنید – شعار اول را که میشنود – گفت: «شما تصور میکنید که پرچم جمهوری اسلامی به دست امام خمینی (ره) تحویل حضرت مهدی (عج) میشود، ولی اشتباه است.» یعنی آنی که پرچم را به امام زمان (عج) میدهد، امام (ره) نیست. در مورد شعار دوم هم گفت: «منتظری خلیفه خمینی نخواهد شد. اما انقلاب ایران مشکلی پیدا نمیکند. به جای امام خمینی (ره)، سیدی خواهد آمد.»»
یکی از این رزمندههای حزبالله که داشته از لبنان بیرون میرفته، یک پیرمردی را سوار میکند، بعد میآید برای سید حسن نصرالله تعریف میکند. پخته بود، عاقل بود. حالا یک کسی یک چیزی گفته در خیابان. میخواهم بگویم اینها را حساب [کردند] دیگر. آن آدم میفهمد که این یک بشارت است برای اینها.
«همچنین اضافه کرد: «شما فکر میکنید جنگ ادامه پیدا میکند و سپاه ایران برای فتح قدس به لبنان خواهد آمد.»» تصورشان این بود دیگر، این جنگ همینجور ادامه پیدا میکند، جنگ عرض کنم که حزبالله [و] اسرائیل و فکر میکردند که حالا جنگ ایران هم ادامه پیدا میکند و این ایرانیها خلاصه میآیند لبنان و بعد میروند قدس را فتح میکنند. «اما اشتباه میکنی. جنگ ایران و عراق پایان مییابد و میان سربازان آنها گل رد و بدل میشود.»
کی میگفته این آقا؟ سال مثلاً ۶۵. قضیه را کی فکر میکرد جنگ تمام بشود؟ کی فکر میکرد این شکلی بشود؟
وی افزود: «سه جنگ میان حزبالله و اسرائیل پیش میآید که در دو جنگ حزبالله پیروز میشود، ولی در جنگ سوم پیروزی حزبالله خیلی گسترده است.» او گفت: «در عراق حکومت اسلامی برپا نمیشود، ولی حکومتی روی کار میآید که گویا عراق جزئی از ایران است.» حالا همین نه، آن سال ۶۵ که این قضیه را تعریف کردند، عجیب بوده. همین سال ۸۷ حسن نصرالله دارد برای ریشهری تعریف میکند، عجیب است این جمله. همان موقع هم عجیب است. کی فکر میکرد یکهو این شکلی بشود و قضیه پیادهروی اربعین، این ارتباط فوقالعاده مردم ایران و عراق؟ انشاءالله که تا آخر هم همینطور بماند.
نگارنده این سطور یعنی آقای ریشهری از آقای نصرالله پرسید: «شما در چه تاریخی این مطالب را از الحارث شنیدید؟» آن سرباز را که سوار کرده بود، پیرمرد را. ایشان پاسخ داد: «من دو سه سال بعد از آن پیشگویی – یعنی همان بعد از رحلت حضرت امام (ره) برای سید حسن نصرالله آن موقع تعریف کردند – ولی دیگران همان موقعی مطالب را از او شنیده بودند.»
که ایشان گفت: «به استثنای دو مورد، همه پیشگوییهای ایشان محقق شده است.» نه اینکه آن دو تا ضدش محقق شد، یعنی آن دو تا هنوز محقق نشده که انشاءالله یکیاش هم همین پیروزی گسترده حزبالله لبنان خواهد بود. این گستردگیاش هم انشاءالله به محو و نابودی رژیم صهیونیستی باشد از این منطقه. انشاءالله که این غده سرطانی محو بشود و چیزی به نام دولت اسرائیل در این منطقه وجود نداشته باشد.
خدایا، به فضل و کرمت در فرج آقامان امام زمان (عج) تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار [بده]. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل (ره)، حقوق ذویالارحام، ملتمسین دعا را الآن سر سفره بابرکت اهلبیت میهمان بفرما. خدایا، رژیم کثیف و خبیث صهیونیستی و حامیانش در این منطقه، خصوصاً آمریکای جنایتکار را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را تا ظهور امام زمان (عج) از بلایای زمینی و آسمانی مصون و محفوظ بدار. چشم ما را در این انقلاب اسلامی به آن روزی که این پرچم تحویل صاحب اصلیاش داده میشود، روشن بفرما. هرچه گفتیم صلاح ما بود، هرچه نگفتی و صلاح ما میدانی، برای ما رقم بزن.
«بِنَبِیِّکَ وَ آلِهِ.»
رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.
اللهم صل علی [محمد و آل محمد].
در حال بارگذاری نظرات...