این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
* افشای دو روایت متناقض از دیدار تاریخی آیتالله قاضی و امام خمینی [02:30]
* روایت تحقیر: آیا عارف بزرگ امام را به پادشاهی ظالم تشبیه کرد؟ [05:52]
* بیاعتنایی آیتالله قاضی یک آزمون بود؛ امام خمینی از امتحان نفس سربلند بیرون آمد [11:30]
* واکنش امام پس از برخورد سرد: قاضی را کوهی از توحید یافتم! [18:12]
* پیشگویی شگفتانگیز در کتابی ناشناخته: تمام مسیر انقلاب از تبعید تا پیروزی برملا شد [27:25]
* نقشه راه الهی قیام فاش میشود: تبعید، فرار سلطان و تشکیل حکومت تا ظهور [28:20]
* وصی آیتالله قاضی شهادت میدهد: هر حادثه انقلاب را در آن حکایت دیده بودم [41:20]
* سنت الهی برای مردان بزرگ: خداوند آینده را از قبل برای اولیائش ترسیم میکند [42:14]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد. و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
شب میلاد اشرف کائنات، حضرت ختمیمرتبت، رسول اعظم، حضرت محمد مصطفی (اللهم صل علی محمد و آل محمد) و امام صادق (صلوات الله علیهما) است. شب هفدهم ربیعالاول در بهترین جلسه و باصفا حضور داریم و اگر این گفتگو، انشاءالله، از فضل و کرم خدا ثوابی بر آن مترتب شد، هدیه باشد به محضر پیامبر اکرم و امام صادق (صلوات الله علیهما).
به هر حال، مطالبی است که انشاءالله با دین پیامبر، مرتبط با شریعت امام صادق علیه السلام و مذهب امام صادق گره میخورد. ذکر صالحین که فرمودند: «عند ذکر صالحین تَنَزَّلُ الرَّحمه.» وقتی که خوبان درگاه الهی از آنها یاد میشود، رحمت جاری میگردد. در شب میلاد رحمت للعالمین هم از اصحاب آخرالزمانی پیغمبر میگوییم، از صالحین میگوییم که موجب نزول رحمت است. در مورد حضرت امام و انقلاب، مطالبی که نقل شده و مبشراتی که موجب دلگرمی است، مقداری از آن را عرض کردم.
مطلبی را که دیشب عرض کردم – که خب واقعاً قضیه مهمی است – مربوط به مرحوم آیتالله حاج میرزا علی آقای قاضی (رضوانالله علیه) بود. باز مقداری بیشتر روی موضوع کار کردم و به نکات بیشتری رسیدم که خب جالب است. دو تا نقل قول دیگر هم پیدا کردم که مجموعاً چهار نقل قول در مورد این قضیه میشود. کمی بالا و پایین میکند مطلب دیشب را. آن نقل قولی که دیشب بود و اسم نمیبردم، امشب معرفی میکنم. آن دو نقل قول دیگر را هم عرض میکنم.
دو نقل قول را دیشب اشاره کردیم: یکی از مرحوم آیتالله ناصری بود که خب، فیلمِ بساطش موجود بود. یکی را هم اسم نمیبردم. نقل قول دیگر از مرحوم آیتالله سید محمدهوسین حسینی طهرانی، که شاگردانشان او را علامه طهرانی میخواندند، بود. آن نقل قول در آثار مخطوطی که از دستخطهایشان بهجا مانده – که چندین جلد از آن را چاپ کردهاند – آمده است. در آنجا یک بخش مربوط به عرفای بالله و اینهاست که فصلی از آن مربوط به آقای قاضی است.
آنجا مطلب این است که امام وارد شدند – که البته ایشان تعبیر «امام خمینی» را به کار نمیبردند، بلکه «آیتالله خمینی» میگفتند – در جوانی، به محضر مرحوم آیتالله حاج میرزا علی آقای قاضی. آنجا میفرمایند که آقای قاضی اعتنایی نکردند و جلوی پای ایشان هم بلند نشدند. اعتنایی نکردند و بدون اینکه مثلاً جلسه از ریتم نیفتد، جلسه را ادامه دادند و گفتند که: «از آن کتابخانه کتاب بردارید و بیاورید.» و آوردند. مطالبی را خواندند که مثلاً مربوط به احوال یکی از پادشاهان و فرزندش و اینها بود.
برخی از افرادی که به هر حال انتساباتی به این بزرگوار (علامه طهرانی) دارند، در جاهای دیگری اینجور تحلیل کرده بودند و تعریف کرده بودند – حالا به چه طریقی و با چه واسطهای – که این قضیه را مرحوم آقای قاضی به امام فرموده بودند: اینکه وقتی امام تشریف آوردند یا مشرف شدند خدمت مرحوم آقای قاضی، داستانی را فرمودند بخوان. گفته بودند که: «قضیه نادرشاه بوده.» باز بعضی از شاگردان آن افراد صاحب انتساب به مرحوم آقای طهرانی، از یک طیفی اینجور تحلیل میکردند که: بله، چرا گفت نادرشاه؟ به خاطر اینکه نادرشاه بگیر بود، ولی مدیر نبود؛ میرفت همینجور فتح میکرد ولی عرضه اداره آن را نداشت. خیلی صریح دارم میگویم؛ چون خودم با این شبهات سر و کله زدهام، دست و پنجه نرم کردهام و آزار دیدهام. به هر حال فصلی از زندگی ما را درگیر خود کرده بود. عرض میکنم که احیاناً ممکن است به هر حال به دیگران هم این شبهات رسیده باشد و این پادزهری باشد تا اگر اینها به گوشتان رسید، شماها دیگر زخمخورده نشوید.
خب، از مجموع این قضیه اینجور بر میآید که مثلاً آقای قاضی نه تنها هیچ حمایتی نسبت به آقای خمینی نداشته، بلکه در آن دیدار رسماً امام را کوبیدهاند، تحقیر کردهاند و در جرگه پادشاهان ظالم قرار دادهاند که فتوحات دارند ولی مدیریت ندارند و گویی خواستهاند این مطلب را پیشبینی و پیشگویی کنند که: «تو مملکت را به دست میگیری ولی یکی مثل نادرشاه [هستی].»
علامه طهرانی – خاطرم نیست؛ چون گشتم و کتابش اینجا نبود (کتاب در قم بود و من همراه نداشتم). نرمافزاری که آن کتاب در آن بود نیز در قم بود، به همین دلیل دوری در اینترنت زدم و پیدا نکردم – متن ایشان اینی که گفتم، بر اساس محفوظاتم عرض کردم. آن کتابی که از ایشان، آن مطالب دستنوشته ایشان را چاپ کردهاند که چهارده جلدش به نظرم چاپ شده است («مطلع الانوار»، به گمانم جلد سومش باشد) که شرح حال عرفاست، داستان مرحوم قاضی – یعنی قضایایی که از مرحوم قاضی به ایشان رسیده بوده – را نقل میکند. و آنجا در ذهنم هست که واسطه را هم نقل میکنند که کی بوده است؛ شاید از قول شیخ عباس قوچانی باشد؛ شاید؛ چون در ذهنم هست که اینها با همدیگر ارتباط داشتند.
آنجا حرفی از نادرشاه نیست؛ فقط این است که گفتند: «کتاب را بیاورید.» و اعتنایی به امام نکردند و گفتند کتاب را بیاورید و خواندند و تمام شد. برخی از افرادی که از نحلهای از طیف آقای طهرانی – که البته در قم بودند – اینگونه تحلیل و تعریف میکردند که بله، این قضیه مربوط به نادرشاه بوده است. و دوباره اینگونه توجیه میکردند که چرا نام نادرشاه را بردهاند؛ زیرا تحلیل نادرشاه هم این است که نادرشاه خود یکی از پادشاهان شجاع ایران بوده است. حضرت آقا یک وقتی «نادرقلی»، شاه شجاع ایران، میفرمودند. حضرت آقا از ایشان به شجاعت یاد میکردند، ولی خب اینها هم آن جنبه نادرشاه را به آن پرداختهاند و گفتهاند که وجه این جمله قاضی هم آن بوده است. عملاً به محاق میرود، این داستان با اینجور تحلیلها؛ لااقلش این است که به قول طلبهها «اذا جاء الاحتمال، بَطَلَ الاستدلال». وقتی که مشوش شود و مطلب دووجهی گردد، دیگر نمیشود به آن استدلال کرد.
تا قبلش ما میگفتیم بله، آیتالله قاضی تجلیل کردند، احترام گذاشتند و پیروزی امام را بشارت دادند و از این قبیل حرفها؛ مخصوصاً اینکه آیتالله ناصری که کاملاً جلوی امام بلند شدند. نقل از آقای قوچانی هم این بود که ایشان فرمودند: «ایشان (امام خمینی) قیامی میکند که علیالتعالی، تاریخ چنین قیامی به خود ندیده است.» و پس از ایشان و نایب ایشان، ظهور امام زمان (عج) خواهد بود. و بشارت در بشارت و مبشری بسیار بزرگ است. به هر حال، مرحوم قاضی کمکسی نیست، شخصیت بسیار مهمی است؛ تأیید و بشارت کسی مثل ایشان در رأس مبشرات، پس از آیات الهی قرار میگیرد. شخصیتی مثل مرحوم قاضی خیلی مورد توجه [است]. این مال آن نقل بود، ولی این یکی نقل که میآید وسط، مطلب را مشوش میکند و دو وجه پیدا میکند که: نه آقا، اصلاً بر اساس این یکی نقل، آقای قاضی بشارت چه باشد!؟ بابا، انذار کردند، تحویل نگرفتند آقای خمینی را. این خود حاکی از آن است که اصلاً احترامی برای آیتالله خمینی قائل نبودهاند و بلکه آقای خمینی در نگاه ایشان – معاذالله – در زمره و در عداد مفسدین، خائنین، فاسدین و جنایتکاران تاریخ، مانند نادرشاه و امثالهم بودهاند. این شد وجه این طرف.
خب، این دو نقل. یک نقل سومی مطرح است و یک نقل چهارمی که من این دو تا را باید بخوانم؛ چون خیلی مهم است. بله، هر چهار نقل نیز از مرحوم آقای قوچانی است، البته بخشی از آن تحلیلهای ذهنی است. آن نقل چهارم، گرهگشاییهایی دارد. آن نقل چهارمی که میخواهم بگویم، از قول خود حاج شیخ محمود قوچانی است.
پس شد کتاب «مطلع الانوار»، جلد دوم یا سوم.
خدمت شما عرض کنم که مطالبی را حالا میفرمایند که به نقل از شاگردان مرحوم آقای قاضی، جلد ۲ «مطلع الانوار»، صفحه ۶۶. میفرمایند که: «حضرت آیتالله حاج شیخ عباس قوچانی (مرجع همه در این نقل قولها) دامت برکاته، در زمان حیات ایشان، این مطلب را از یکی از اعاظم نجف و وصی مرحوم قاضی (در آن زمان) نقل کردهاند.»
«در اوقاتی که اینجانب در نجف برای تحصیل مشرف بودم (سالهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۷ قمری). حال، ۱۳۷۷ قمری میشود حدود هفتاد سال پیش، یعنی سال ۱۳۳۴ شمسی.» قضیه دیشب حول و حوش سالهای ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۵ شمسی بود. پس ایشان مثلاً حدود دوازده تا پانزده سال بعد این قضیه را شنیدهاند.
«از جمله مطالبی که از مرحوم قاضی نقل کردند، این بود – خودم از آقای قوچانی شنیدم – یک بار آیتالله آقای حاج آقا روحالله خمینی، که برای زیارت به نجف آمده بودند، به خدمت مرحوم آقای قاضی آمدند و در اتاق آن مرحوم که جمعی از تلامذه ایشان، از جمله خود آقای حاج شیخ عباس، حضور داشتند، وارد میشوند. ایشان سلام میکنند و مینشینند. مرحوم قاضی ابداً اعتنایی نمیکنند و حتی از جای خود تکانی هم نمیخورند و هیچ وقعی نمیگذارند؛ به طوری که این موجب تعجب حضار میشود، با آن سوابقی که از استاد خود نسبت به احترام به واردین و زوار داشتهاند. (این بیاعتنایی نسبت به زائرِ وارده، ابداً ظاهر نبود و متفاوت به نظر میرسید.)
آقای حاج شیخ عباس میگفتند: «در این حال، مرحوم قاضی به من گفتند: «فلان کتاب را بردارید و از فلان جا بخوانید.» من که همیشه کتابها را برای مرحوم قاضی میخواندم، برخاستم و از طاقچه آن کتاب را برداشتم و از آن جایی که فرموده بودند، شروع به خواندن داستان کردم. داستان و سرگذشت پادشاهی بود که نوشته بود و من میخواندم تا رسیدیم به جایی که فرمودند: «دیگر بس است.» و پس از آن، مرحوم قاضی شروع کردند به بیان کردن قضایا و مطالبی که در آن اشارات و تعریضاتی به حاج آقا روحالله (خمینی) بود و ایماء و اشاراتی بود که فتنهای و امتحانی پیش میآید. چون آقای قاضی گفتارشان به پایان رسید، آقای حاج آقا روحالله رفتند و ما همه در تعجب افتادیم که این قرائت کتاب و این داستان، بدون اندک مناسبتی، و این بیانات مرحوم قاضی – بدون اندک مناسبتی با مجلس و ورود آقای حاج آقا روحالله – چه معنی دارد؟ و تا به حال هم نفهمیدیم آن چه بود.»
(نقل آیتالله ناصری مربوط به بعد از انقلاب بود. آنجا گفته بودند «نفهمیدیم که چه گفته بود». (یعنی مطلب هنوز باز نشده بود.) این گره مطلب در آن نقل چهارمی که عرض میکنم، باز میشود.)
«آنجایی که حرفی میآید وسط که اصلاً دو تا دیدار [بوده است]. در سفری که این حقیر به نجف داشتم، بعد از رحلت آیتالله بروجردی و قیام علما بر علیه دولت شاهنشاهی درباره تصویبنامه دخول زنان در انجمنهای ایالتی و ولایتی و بالاخص نامههای شدید حضرت آیتالله خمینی به دولت علم – اسدالله علم که نخست وزیر بود – آقای حاج شیخ عباس قوچانی به من گفتند: «اینک با قیام آیتالله خمینی، کمکم بیانات مرحوم قاضی در آن مجلس برای ذهن من تداعی میشود و مفهوم میگردد که تمام آن گفتارها راجع به همین امور مربوط به وضعیت فعلی بوده است.»
این لحن به گونهای است که گویی دارد به اینها اشاره میکند. یعنی مثلاً میگوید: بله، دارد قیام میکند؛ همان قیامی که آقای قاضی هشدار میداد و اینها دارد اتفاق میافتد. این لحن این نقل قول از آن هیچ حمایت و بشارتی به دست نمیآمد، بلکه کاملاً به سمت هشدار آقای قاضی میرفت که از عاقبتت میترسم، مبادا قیام کنی، مبادا کار به دست بگیری. این مطلب را در خود داشت.
این مطلب تمام. بعد میگویند که... جناب دوست و رفیق ارجمند و گرامی دیرین ما، مرحوم شهید آیتالله حاج شیخ مرتضی مطهری، اعلّ الله تعالی مقامه، مطلبی را نقل کردهاند. البته بعداً معلوم میشود که این مطلبِ قبلی مرتبط با همان زمان است. این مطلب بعدی، مربوط به بعد از شهادت شهید مطهری است. (آنجا «دامت برکاته» برای آقای قوچانی بود که معلوم میشود در زمان حیات ایشان است؛ اینجا معلوم میشود بعد از شهادت است. شهید مطهری در سال ۵۸ شهید شدند، نمیدانم آقای قوچانی چه زمانی از دنیا رفتند.)
با آن نقل قولهای آیتالله ناصری، آقای قوچانی هم در قید حیات بودند. اوایل انقلاب شاید آقای قوچانی بعد از شهید مطهری از دنیا رفته باشند، نمیدانم. این خود، باب جدیدی را میگشاید؛ چون علامه [طهرانی] هم سال ۶۰ از دنیا رفتند. حالا یک نگاهی بکنیم. بنده البته خودم بعضی از شاگردان مرحوم آقای قوچانی را در مشهد دیده بودم که به رحمت خدا رفته بودند. خاطرات اینگونه را ما با یک واسطه داریم که جنس خاطرات کلاً متفاوت است؛ و آن هم خودش باید به این کتاب اضافه شود، اگر بخواهد؛ خاطراتِ خودش، یک بحث مفصل و مبسوطی است.
از یکی از علمای گمنام مشهد که چند سالی است به رحمت خدا رفتهاند (ایشان در نجف شاگرد آقای قوچانی و شاگرد آقای خویی بودند؛ حتی اجازه اجتهاد از شهید آیتالله میلانی هم داشتند. رئیس دفتر یکی از مراجع بزرگوار اوایل انقلاب بودند، که با انقلاب و امام به چالش کشیده شدند). این آقا که رئیس دفتر آن آقایان بود (ایشان دو برادر بودند که خب، هر دو به چالش خوردند با انقلاب و امام، خداوند رحمتشان کند)، با این حال، ایشان به شدت شیفته امام بودند، همدوره آقا (حضرت آقا خامنهای) بودند و مرید ایشان. خاطرات عجیبی از حضرت آقا نقل میکردند که حالا اگر بشود، شاید اشارهای بکنیم.
میگویند که شهید مطهری نقل کردهاند برای اینجانب که حضرت آیتالله خمینی (مدظلهالعالی)، بسیار به مقام و منزلت مرحوم قاضی ارج مینهادند و شنیدم روزی از ایشان که میفرمودند: «مرحوم قاضی، کوهی از عظمت بود.» (جای دیگر «کوهی از توحید» آمده است.) آن هم مرتبط به همان دیداری است که امام با آقای قاضی داشتند؛ که وقتی ایشان از جلسه بیرون میآیند و کسی سؤال میکند: «آقای قاضی را چگونه یافتی؟» (این در جلسهای بود که به امام بیاعتنایی شده بود، امام جلوی در نشسته بودند و هیچکس محل نگذاشته بود)، ایشان میفرمودند: «کوهی از توحید بود.» ولی در این نقل، «مرحوم قاضی، کوهی از عظمت» آمده است. ایضاً از ایشان شنیدم که میفرمودند: «در قبرستان قم، یک نفر خوابیده است و او آیتالله حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی است.» این جمله از امام نقل شده که «در قبرستان شیخان قم، یک نفر مرده است (اشاره به حاج میرزا جواد آقا).» یا به تعبیری دیگر: «در قبرستان قم، یک نفر خوابیده است، یک نفری که بشود به عنوان مصداق کامل انسان به او اشاره کرد، حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی است.»
حال بریم سراغ نقل سوم و چهارم. نقل سوم از مرحوم آقای سید احمد نجفی (داماد مرحوم آیتالله قوچانی، یعنی شوهر دختر ایشان) است. نقل چهارم هم از آقای شیخ محمود قوچانی، فرزند آیتالله قوچانی است. کلاً یک جور دیگر میشود؛ یعنی در نقل چهارم، داستان به جاهای دیگری میرود. آن خیلی جالب است.
این مطلبی که از سید احمد نجفی است، از کتاب «برداشتهایی از سیره امام خمینی» (که ما زیاد نام آن را بردهایم) در جلد سوم آن کتاب برداشته شده است. بخشی از آن کتاب مربوط به کرامات است. جالب اینجاست که این مطلب را جزو کرامات حضرت امام در آنجا نقل کرده است. آن هم خاطرات جالبی دارد؛ یعنی آن بخش کرامات هم در سایت پورتال امام خمینی موجود است و متن کامل کتاب نیز در دسترس میباشد. با اینکه من کتابش را به قم نیاوردهام، ولی متن کامل کتاب هست. این قضیه از بیان سید احمد آقای نجفی – خدا روحشان را شاد کند – آغاز میشود:
میگوید: «در نجف اشرف، مرحوم آیتالله حاج شیخ عباس قوچانی، که پدرزن اینجانب هستند، بعضی از مسائلی را که قرار بود برای امام رخ دهد، از قبل میدانستند و به من هم میگفتند. من به ایشان عرض کردم: «شما از کجا این مسائل را میدانید؟» ایشان قضیه را نقل کردند.» آن قضیههای قاضی اینگونه است که این نقل، داستان کاملاً دیگری است که اصلاً زیر و زبر قیام آقای خمینی را از راه قاضی به ایشان گفته بودند و همه را از قبل، حتی آقای قوچانی برای دامادش میگفته و عیناً رخ میداده است.
این نقل سوم را گوش بدهید تا به نقل چهارم که میرسیم، نکاتی که در نقل چهارم گفته میشود را باز مد نظرتان باشد؛ کجاها چه کلماتی و چه چیزهایی را نشانه میگیرند، حواستان باشد.
میگویند: «ما در خدمت مرحوم آیتالله سید علی قاضی که استاد اخلاق بزرگانی مانند آیات عظام بهجت، قوچانی، میلانی و غیره بودند، حاضر بودیم. این آقایان در آن جلسه بودند، قاضی، استاد این آقایان بودند. هر روز به محضر ایشان میرفتیم و استفاده مینمودیم. یک روز دو نفر از شاگردهایی که هر روز به محضر مرحوم قاضی مشرف میشدند، خبر دادند که آقای حاج آقا روحالله خمینی (که آن زمان به این اسم معروف بودند) به نجف آمدهاند. (قبل از تبعید حضرت امام است و مشخص است که حدود بیست سال قبل از شروع نهضت و قیام ایشان بود.) و میخواهند با شما ملاقات کنند.» معلوم میشود که این درخواست ملاقات از امام بوده و قبلش از آقای قاضی اجازه گرفتهاند. (آیا ایشان جزو علما بودند؟ بله، جزو اساتید بودند؛ آن دوران دیگر بسیار شناختهشده و درسشان شلوغ بود.)
ما که سمت شاگردی امام را داشتیم، خوشحال شدیم که در این ملاقات، استاد ما – حضرت امام – در حوزه قم معرفی میشود. (استاد ما در حوزه قم بود و خوشحال شدیم که ایشان هم به اینجا میآید و معرفی میشود.) این خاطره را از قوچانی دارد میگوید. حالا نمیدانم آقای قوچانی چگونه این جمله را [گفتهاند]. بله، بعید است که خاطره، از خود قوچانی نباشد؛ یعنی ایشان دارد میگوید که «به نظر من این را گفت.» آقای نجفی کنار میرود و این نقل قول کاملاً از آقای قوچانی است. آقای قوچانی هم بعید است که شاگردی امام را کرده باشد. شاید آن دو نفری که آمدند و به آقای قاضی گفتند که ایشان آمده است، دارند میگویند که «ما مثلاً در قم شاگردی امام را کرده بودیم؛ ایشان الان آمده نجف و میخواهد شما را ببیند» که واسطه بین این دو میشوند. چون اگر شخصی مثل مرحوم قاضی، ایشان را میپسندید، برای ما خیلی مهم بود.
«روزی معین شد و امام تشریف آوردند. ما هم در کتابخانه آقای قاضی نشسته بودیم. وقتی امام به آقای قاضی وارد شدند، به ایشان سلام کردند. روش مرحوم قاضی این بود که هر کس به ایشان وارد میشد، جلوی او – هر کس که بود – بلند میشد و به بعضی هم جای مخصوصی را تعارف میکرد که بنشینند، ولی وقتی امام وارد شدند، آقای قاضی جلوی امام بلند نشدند. (نقل سوم از این جهت با نقل دوم شبیه است که آقای قاضی اعتنا نکردند. نقل اول – نقل آقای ناصری – این بود که بلند شدند و احترام و تجلیل کردند. نقل دوم گفت ابداً اعتنایی نکردند و همه تعجب کردند. نقل سوم میگوید از قبل هماهنگ کرده بودند و آقای قاضی راه داده بود. در عین حال، با اینکه جلوی همه بلند میشدند، جلوی امام بلند نشدند و اعتنایی هم نکردند.)»
«ولی وقتی امام وارد شدند، آقای قاضی جلوی امام بلند نشدند و هیچ هم به ایشان تعارف نکردند که جایی بنشینند. امام هم در کمال ادب، دوزانو دمِ درِ اتاق ایشان [نشستند]. (البته یک قضیه دیگری هم داریم؛ آن قضیه مرحوم نراقی و علامه بحرالعلوم است. (ملا مهدی نراقی، نویسنده کتاب «معراجالسعاده»، وقتی کتابش را مینویسد، به نجف میرود و دفعه اول به خدمت علامه بحرالعلوم میرسد. ایشان اعتنا نمیکنند. دفعه دوم میرود، دفعه سوم هم میرود و باز هم اعتنا نمیکنند. وقتی نراقی خداحافظی میکند و میگوید «من دارم به ایران برمیگردم» – مرحوم نراقی خیلی مهم است، شیخ انصاری وقتی از دزفول راه میافتد تا به مشهد بیاید، در توراب نراق میرسد و چهار سال میماند و میگوید «این آدم را باید شاگردی کرد، حاجت علمی فوقالعادهای است». در بحث ولایت فقیه، یکی از آن افرادی که قائل به ولایت مطلقه فقیه است و نظر امام خمینی با نظریه فقهی او خیلی تحکیم میشود، همین جناب نراقی است؛ در بحثهای فقهی خیلی مهم است. مرحوم عراقی، پدر مرحوم نراقی – ملا مهدی نراقی – است.)
مرحوم آقای بحرالعلوم محل نمیگذارند. بعد که ایشان میخواهد برود، دیگر خداحافظی میکند و راه میافتد. علامه بحرالعلوم پابرهنه دنبالش میدوند و میگویند: «آقا چه شد؟» میگوید: «گفتم این چیزهایی که نوشته را خواستم محک بزنم که اهل عمل است یا فقط حرف میزند. دو سه بار اعتنا نکردم تا ببینم اینجا دنبال مرید و دفتر و دستک آمده است که از ما تجلیل و احترام بگیرد یا برای خدا آمده است؟ دیدم مرد خداست، حالا من دنبالش دویدم.» اینها هم هست. خلاصه هر بیاعتنایی حاکی از عدم لیاقت نیست. نمونههای دیگری هم دارد.)
«طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند، ناراحت شدند که چرا مرحوم قاضی در برابر این مرد بزرگ و فاضل و وارسته حوزه قم بلند نشد؟ آن دو نفری که معرف امام به آقای قاضی بودند، آنها هم وارد شدند و در جای همیشگی خودشان نشستند. بیش از یک ساعت مجلس به سکوت تام گذشت و هیچکس هم هیچ صحبتی [نکرد]. امام هم در تمام این مدت سرشان پایین بود و به دستشان نگاه میکردند. مرحوم قاضی هم همینطور ساکت بودند و سرشان را پایین انداخته بودند. بعد از این مدت، ناگهان مرحوم قاضی رو کردند به من و فرمودند: «آقای حاج شیخ عباس قوچانی، آن کتاب را بیاورید.»
من به تمام کتابهای ایشان آشنا بودم؛ چون بعضی از این کتابها را شاید صد مرتبه یا بیشتر خدمت آقای قاضی و مباحثی را که لازم بود، بررسی کرده بودم. تا ایشان گفتند: «آن کتاب را بیاورید.» دستم بیاختیار به طرف کتابی رفت که تا آن وقت آن کتاب را در آن کتابخانه ندیده بودم؛ حتی از آقای قاضی نپرسیدم کدام کتاب – مثلاً کتاب دست راست، دست چپ، قفسه بالا – همینطور اراده دستم به آن کتاب برخورد. آن را آوردم. آقای قاضی فرمودند: «بازش کن.» گفتم: «آقا، چه صفحهای را باز کنم؟» فرمودند: «هر جایش را که شد.» منم همینطوری کتاب را باز کردم. دیدم که آن کتاب به زبان فارسی است، لذا بیشتر تعجب کردم؛ چون طی چند سالی که من در خدمت آقای قاضی بودم، این کتاب را حتی یک مرتبه هم ندیده بودم، حتی جلد آن را هم ندیده بودم.
کتاب را که باز کردم، دیدم اول صفحه نوشته شده «حکایت». گفتم: «آقا، نوشته شده «حکایت».» فرمودند: «باشد، بخوان.» مضمون آن حکایت این بود که یک مملکتی بود که در آن مملکت سلطانی حکومت میکرد. این سلطان به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیه خودش و خاندانش در آن مملکت رخ داد، به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد. عالم بزرگوار و مردی روحانی و الهی علیه آن سلطان قیام کرد. (دیگر از داستان نادرشاه دور شد.) هر چه آن سلطان را نصیحت کرد، به نتیجه نرسید. لذا مجبور شد علیه سلطان اقدام شدیدتری بکند. پس از این شدت عمل، سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان، او را به یکی از ممالک مجاور تبعید کرد؛ یکی از این کشورهای بغل. بعد از مدتی که آن عالم در مملکتی که در مجاور مملکت خویش بود، در حال تبعید به سر میبرد، آن سلطان مجدداً او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه و قبور اهل بیت در آن بود، تبعید کرد؛ عراق.
این عالم مدتی در آن شهری که اعتاب مقدسه بود، زندگی کرد تا اینکه اراده خداوند بر این قرار گرفت که این عالم به مملکت خود وارد شود و آن سلطان فرار کرد و در خارج از مملکت خود از دنیا رفت و زمام آن مملکت به دست آن عالم جلیلالقدر افتاد. (این بخش آخرش مهم است که جزو آن مبشرات است.) «و به تدریج به مدینه فاضلهای تبدیل شد و دیگر فساد تا ظهور بقیه الله به آن راه نخواهد یافت.» مطلب به اینجا که رسید، حکایتم تمام شد. عرض کردم: «آقا، حکایت تمام شد. حکایت دیگری هم هست؟» فرمودند: «کفایت میکند. کتاب را ببند، بگذار سر جای خودش.» گذاشتم.
همه ما – حالا دقت کنیم – همه ما که هنوز از حرکات آقای قاضی ناراحت بودیم که چرا جلوی امام بلند نشد، بیشتر متعجب شدیم و پیش خود گفتیم که چرا به جای اینکه ایشان یک مطلب عرفانی، فلسفی و علمی را مطرح کنند که آقای حاج آقا روحالله آن را برای حوزه قم به سوغات ببرند، فرمودند حکایتی خوانده بشود؟
نکته مهمی که در برخورد آقای قاضی با امام خیلی مهم بود، این است که آن دو نفری که امام را همراهی میکردند، وقتی از جلسه بیرون آمدند – چون این برخوردِ قاضی با امام برای آنها خیلی سنگین بود – به امام عرض کردند: «آقای قاضی را چگونه یافتید؟» امام بیآنکه کوچکترین اظهار گلهای حتی با اشاره دست یا چشم بکنند، سه بار فرمودند: «من ایشان را فردی بسیار بزرگ یافتم؛ بیشتر از آن مقداری که من فکر میکردم عظمت داشت.» (اینجا میشود همان «کوه توحید» که حالا ترکیب شد با «کوهی از عظمت».)
این عبارت امام نشان میداد که کمترین اثری از هوای نفس در ایشان نبود؛ چون هر کس در موقعیت و مقام علمی ایشان در حوزه قم بود و با او این برخورد و کمتوجهی میشد، اقلاً سر و دستی تکان میداد که با این حرکت میخواهد بگوید برای من این مهم نیست؛ ولی آن حرکتِ قاضی – که قطعاً حسابشده و شاید برای امتحان و اطلاع از قدرت روحی امام بود – کوچکترین اثری در امام ایجاد نکرد که نفس ایشان را به حرکت وادارد؛ و این خیلی قدرت میخواهد که ایشان نه تنها با آقای قاضی مقابله به مثل نکردند، بلکه به او تعظیم هم نمودند. (یکی از بزرگان قم، از مراجع معاصر، به مرحوم جواد آقای ملکی تبریزی (همان که قبلاً نامش ذکر شد) رفته بودند و به ایشان گفته بودند: «نظرتان در مورد آقای فلانی چیست؟» (خیلی لطیف است، خیلی ناب). آن آقا برگشته و به او گفته بودند: «رفتیم به جواد آقا گفتیم نظرتان در مورد شما چیست؟» [و او جواب داد] «گریه کرد و به سجده افتاد و گفت ایشان من را آدم میداند! یعنی ایشان من را حیوان ندیده است! من خدا را شکر میکنم آدم خوبی هستم. سلامت نفس، آن طهارت [مورد نظر است].» (آدم خوبی آیتاللهالعظمی، یکم عظمتش خط بخورد، پایین بیاید، بالا برود و فلان بشود. این خودش حاکی از چیست؟)
(سید احمد کربلایی بودند، [استاد] ملا حسین قلی، سید احمد کربلایی، میرزا جواد آقا، و مرحوم بهاری. (۴۰ روزی [فقط] بودند، نه بعید هم نمیخوردند به [هم].) ولی پدر یکی دیگر از اساتید آقای قاضی، پدرشان – پدرشان خیلی غریب است بنده خدا، بالای [مزار] آقای قاضی دفن است – هیچکس قبل از ایشان (آقای قاضی) نمیرود [کنار مزار پدرشان]. (بابا! این استاد آقای قاضی، مقید است هر وقت کنار قبر پدرشان مینشیند، رو به قبر آقای قاضی باشد. خیلی درد دارد!) شاگرد امامقلی نخجوانی بوده. باز اینها خودشان طایفهشان به سید بن طاووس و اینها ظاهراً [در] وضعیت عرفانی میرسد. ملا حسین قلی، شاگرد سید علی شوشتری. شیخ انصاری هم شاگرد علمی شیخ سید علی شوشتری بود و استاد عرفانی ایشان برایش درس عرفان میداده است. او به ایشان درس فقه میداده است. در این کتاب «نخل و نارنج» قشنگ در آورده بود این حکایت را. رامین پور رفیق قاضی بچههاشو دعوا میکند: خدایا من الکی اینها را دعوا میکنما! تو فکر نکنی جدیام من و تو. منو جدی [میگیری؟] بله، باز یک قضیه دیگر. خدمت شما عرض کنم که سید علی شوشتری خود ایشان هم شاگرد ملاقلی جولا بوده است. ملاقلی جولا هم شاگرد یک سربازی بوده که نمیدانم کی بوده و چی بوده و اینها. این حلقه، یا به تعبیری این سلسله، به امام زمان (عج) میرسد.)
در مورد مرحوم قاضی، تعابیر بسیار بلندی به کار رفته است؛ تعابیری که مرحوم آیتالله بهجت داشتند، تبریکاتی که مرحوم علامه طباطبایی نسبت به آقای قاضی داشتند. معاصرین ایشان، مرحوم انصاری همدانی و شاگردانشان مثل مرحوم آقای حدّاد هم همینطور. کسانی که اهل طریقت بودند، کراماتی که از مرحوم آقای قاضی دیده میشد، چیزهای عجیب و بلندی را نشان میداد. چقدر این مرد شخصیت ممتازی دارد! چرا لابهلای کتابها جمع شدهاند؟ باز هم دوست دیگرمان، آقای اصفهانی، [اینها را] در کتاب «کهکشان نیّر» جمعآوری کردهاند و زحمتی کشیدهاند. خداوند انشاءالله ما را در وادیای که اینها در اعماقش قدم گذاشتهاند، وارد کند و نَمِهای از حقایقی که ایشان کشف کردهاند را به ما بنمایاند. بله، حالا آرزو بر جوانان عیب نیست؛ بالاترش این است که خدا که بخیل نیست، ولی با این اوضاع لنگ و لوچ، وارد این مسیر هم بشویم... (مرحوم آقای قاضی، رضوانالله علیه، اینطور برخورد کردند. امام هم اینطور بیهوا [بودند].) خب، امام خیلی عجیب میگفتند که: «آقا، عدهای اصلاً دلخوری داشتند که این سید با کسی نمیپرد، نمیجوشد، محل نمیگذارد.»
در همین کتاب «برداشتهایی از سیره امام خمینی» هست که به امام گفتند: «آقا، بعضیها از شما خیلی تعریف میکنند، ولی میگویند این سید یک جوری است، "نچسب" است.» (حالا کلمه «نچسب» را در نظر داشته باشید.) قضیهای که حاج آقا مرتضی طهرانی نقل میکنند، مربوط به همین است که آن آقایی که آن خواب ویژه را از امام میبیند، میگوید: «من از امام خوشم نمیآمد؛ میگفتم این سید "نچسب" است، آدم نچسب میشناختمش.» به امام گفته بودند که «آقا، اینگونه است.» ایشان فرموده بودند: «اینها میخواهند من مشرک باشم؟» یعنی «من نمیخواهم برای اینکه دل مردم را به دست بیاورم، گرم بگیرم که مرید برای خودم جمع کنم؛ صمیمی بگیرم و گرم بگیرم که دور و برم شلوغ بشود و اینها.»
عجایب عالم این است که این آدمی که محل نمیگذاشت تا وقتی کسی برای غیر خدا در دل ایشان راه پیدا نکند و مرید برای خودش جمع نکند، بیشترین مرید را در تاریخ شیعه، خدا به این آدم داد؛ نامش در بین علما جهانی شد، موقعیتش جهانی شد. خیلی عجیب است. دقیقاً میگفتند که آقا رفته بود مدرسه سید در کربلا یا نجف، دیده بود آقای بهجت (رضوانالله علیه) عبا به سر میکشد و میآید و میرود و با کسی صحبت نمیکند. گفته بود که این قاعده از اول بوده است: همینهایی که عبا به سر میکشند، مرجع بعدی اینها میشوند. فلان... اینهایی که بیشتر پرهیز دارند از اینکه خودشان را نشان دهند و مطرح کنند و مرید جمع کنند، خدا اتفاقاً مریدها، مقلدها و دفتر و دستک را به اینها میدهد. هر چه از خودش خالیتر است، بیشتر محل امانت واقع میشود.
«برای امام میگوید که به حقیقت دریافتیم که این مطلب را که در مورد آقای قاضی میفرمایند، از روی صدق و صداقت است. برعکس ما که تمام وجودمان بسته به تعارفات بیپایه و ساختگی است، امام تمام این حالات نفسانی را در خود کشته بودند. این قضیه مربوط به قبل از جریان ۱۵ خرداد است که امام به ایران بازگشتند و به قم آمدند. هر کس از فضلا و طلاب از امام در مورد آقای قاضی میپرسیدند، ایشان بسیار از او تجلیل مینمودند و میفرمودند: «کسانی که در نجف هستند، باید از وجود ایشان خیلی استفاده کنند.»
بعدها، مرحوم آقای قوچانی در جریان مقدمات انقلاب، هر حادثهای که پیش میآمد، میفرمودند: «این قضیه هم در آن حکایت بود.» هر اتفاقی که میافتاد، میگفتند: «چه جالب! آن حکایتی که [از زبان] شاه قاضی خواندم، این هم در آن بود.» ذرهذره یادشان میآمد و گویی از قبل میگفتند که اینطور خواهد شد و در حکایتشان هم رخ میداد. میگفتند: «آه، این هم بود!» بعد مکرر میگفتند که: «آقای حاج آقا روحالله قطعاً به ایران بازمیگردند و زمام امور ایران به دست ایشان خواهد افتاد. لاجرم بقیه چیزها هم تحقق پیدا خواهد کرد و هیچ شکی در این نیست.»
لذا پس از پیروزی انقلاب اسلامی که امام به قم آمدند، مرحوم قوچانی از اولین کسانی بود که به ایران آمد و با امام بیعت کرد. گویی رازی نهفته است در اینکه آن افرادی که کارهای بزرگی را در آینده قرار است انجام دهند، از قبل، آرام آرام و خرد خرد، با اوصاف و اسبابی، خدای متعال آنها را آماده میکند و به آنها میرساند. یکیش قضیه حضرت امام. یکی [همین است که] خود آیتالله بهجت میفرمودند: «در نجف، همه آنچه که در آینده رخ خواهد داد، علی آقا (آقای قاضی) به من گفته بود؛ حتی همین غذایی که امشب خوردی، این را هم به من گفته بود، با همین گوجهکدویی که مثلاً درست کردی، این را هم به من گفته بوده است.» حضرت آقا هم همینطور که الان قضیهای است که از مرحوم آیتالله حاج آقا مرتضی طهرانی انشاءالله برایتان میخوانم. ایشان میفرمایند: «از اول ایشان را آماده کرده بودند برای بار سنگینی که قرار است به دوش بکشند.» از این قبیل قضایا که حالا دیگران هم به طرق دیگری [نقل کردهاند]. این فعلاً تا اینجا، نقل سوم بود. تا انشاءالله در ساعت بعد، آن نقل چهارم را هم با هم مرور کنیم که آن نقل چهارم، جمعبندی این قضایاست و ریزهکاریهایی دارد که خیلی مهم است. انشاءالله با هم میخوانیم.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...