این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
*بشارت اتصال انقلاب به ظهور؛ رساندن این پرچم به دست صاحب اصلیاش حتمی است [02:25]
*سکوت دهها ساله عارف منزوی شکست؛ روشنگری آیتالله تهرانی درباره مقام رهبری [04:10]
*تحریف تاریخ؛ چه کسانی از آیتالله قاضی رحمةالله روایتی ضد امام جعل کردند؟ [10:05]
*رمزگشایی از یک توطئه؛ کتمان حقایق با اسم رمز «خواب حجت نیست»! [16:46]
*کثرت رؤیاهای صادقه در تایید رهبری، حتی به شهادت منکران و مخالفان [16:06]
*دستور مستقیم امام خمینی رحمه الله از عالم برزخ، در تدبیر برخی امور [18:35]
فرمان مستقیم پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله در رؤیای صادقه: «این کار باید به دست خودت تا آخر ادامه یابد» [24:36]
*اسرار سلولهای انفرادی فاش شد؛ مبشرات غیبی، سوختِ مقاومت انقلابیون در زندانهای شاه بود [26:09]
*پیشگویی عارف بالله ۲۰ سال قبل از قیام؛ امر به قیام امام خمینی رحمه الله، توسط آیتالله قاضی رحمةالله به عنوان یک تکلیف شرعی. [31:05]
پردهبرداری آیتالله قاضی رحمةالله از آینده انقلاب: «بعد از امام و نایبِ ایشان، حضرت قیام خواهند کرد» [44:00]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
روز ۱۷ شهریور یادی کنیم از همه شهدا، خصوصاً شهدای عزیز ۱۷ شهریور، شهدای مظلوم ۱۷ شهریور. انشاءالله که سر سفره پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مهمان باشند. در این ایام، ۱۷ ربیع و ۱۷ شهریور، تقریباً قرینه همدیگر شدهاند. انشاءالله سر سفره پیغمبر و امام صادق (صلوات الله علیهما) مهمان باشند.
به روح همه شهدا، خصوصاً شهدای ۱۷ شهریور، یک صلوات هدیه کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
بحثی که داشتیم، مبشراتی بود که در مورد انقلاب مطرح بود. خب، قضایایی نقل شد، مطالبی را عرض کردیم؛ و مطالب بسیار زیادی هنوز مانده است، شاید در حد ۱۰ ساعت از بحث باقی مانده. آنقدر که حالا تفحص ما (قطعاً بیشتر از اینهاست، حالا بنده آنقدر زیاد تفحص نکردم، البته کم هم تفحص نکردم)، ولی در همین مقدار تفحص و مقداری که به هر حال حاصل شد، به نظرم چیزی حول و حوش ۱۰ ساعت بحث دارد که خیلی لازم است. و باز به نظر میرسد که در ایامی که پیش رو داریم، این مباحث خیلی بیشتر از اینها مورد نیاز خواهد بود.
کلماتی که بزرگان گفتهاند: در تأیید انقلاب (چه در مباحث علمی و ظاهری، چه در مباحث معنوی و باطنی)، چه نسبت به اصل انقلاب، چه نسبت به حضرت امام، چه نسبت به حضرت آقا، چه نسبت به شهدا؛ و چیزهایی که نسبت به آینده انقلاب مطرح شده که بعضی مواردش را جلسات قبل عرض کردیم، به نحوی حالا بگوییم پیشگویی یا بشارت در مورد اینکه این انقلاب انشاءالله متصل میشود به ظهور حضرت ولیعصر (ارواحنا فداه). جدای از بحثهای علمی، به هر حال اینها هم مبشراتی است که خیلی میتواند کمک کند. خود این بزرگواران هم به این مبشرات توجه داشتهاند و عنایت.
یک بحث مبسوطی که به نظرم خودش یک جلسه سهساعته میخواهد (یعنی سه تا یکساعته)، مصاحبهای است از مرحوم آیتالله حاجآقا مرتضی تهرانی، برادر حاجآقا مجتبی. اواخر عمرشان یک مصاحبهای کردند با نشریه «پاسدار اسلام»، بعد از اینکه ایشان سالها در سکوت بودند. با اینکه ایشان خودش جزو ارکان انقلاب است، از شاگردان زبده حضرت امام (رضوان الله علیه)، از معدود افرادی است که حضرت آقا در پیام تسلیت، ایشان را به عنوان آیتالله از آن یاد کردند. با عنوان «مربی اخلاق»، «سالک الیالله»، «عالم ربانی». سالها ایشان در تهران بود و گمنام و غریبانه در حسینیهای در شمال تهران به تعداد معدودی و خیلی کم محشور بود؛ به تعبیری منزوی بود. البته آدم در متن میدان بود، در بازار هم مسجد داشت و امام جماعت آنجا بود. ولی با اینکه خیلی درخواست از ایشان بود که از اول انقلاب وارد گود شود، مسئولیتها را نپذیرفتند؛ ولی بسیاری از آقایانی که خودشان مسئولیتهای کلان داشتند، در جلسات ایشان شرکت میکردند و از دوستان ایشان بودند؛ از شهید مطهری، شهید بهشتی و شهید مفتح و آقای مهدوی کنی گرفته تا آقایانی که بعدها به منصب رسیدند که از شاگردان ایشان بودند. ولی ایشان خیلی گوشهگیر بود و معمولاً در مسائل ابراز نظری نمیکرد.
این اواخر به حسب وظیفهای که ایشان در خودش احساس کرده بود، مطلبی در مورد حضرت آقا میفرمایند. بعد این آقای رحیمیان که تولیت مسجد جمکران هستند، از اصحاب حضرت امام و بیت امام، ایشان میروند برای مصاحبه که این [مصاحبه] در نشریه «پاسدار اسلام» بهمن ۹۴ منتشر شد. مصاحبه اعجابانگیزی است، یعنی متن آن را که آدم میخواند، احساس میکند که یکی از این *** بسیجیهای *** حزباللهی *** انقلابی در مقام غلو دارد در مورد حضرت آقا صحبت میکند. خیلی مطالب شگفتانگیزی است.
من احساس وظیفه کردم که اینها را بگویم. دو سه سال بعد هم از دنیا رفتند. این مطالبی که فرمودند... قبرشان هم به نظرم کربلاست. این بزرگوار، پدرشان شیخ عبدالعلی تهرانی است و قبرشان در نجف، جلوی قبر آقای قاضی است. اکثر افراد قبر ایشان را بلد نیستند. در ورودیِ مسیری خاکی سمت چپ، که میپیچید تا به قبرهای قاضی برسید، درگاهی قرار دارد؛ سمت چپ آن درگاه، سنگ قبر شیخ عبدالعلی تهرانی است که ایشان از شاگردان میرزا جواد آقای ملکی بود و انسان بزرگی بود. یک پسرشان حاجآقا مجتبی و پسر دیگرشان حاجآقا مرتضی است. هر دو واقعاً جزو شخصیتهای ممتاز و فوقالعاده بودند. خود حاجآقا مرتضی، شخصیتی عجیب داشت.
بعضی از آثار ایشان هم چاپ شده که واقعاً خواندنی است. یکی از کتابها را قرار شد حالا دوستان بیاورند و معرفی بکنند، در مورد زیارت امام رضا (علیه السلام) است. این کتاب را بنده در نجف خواندم. درباره زیارت امام رضاست، خیلی کتاب خواندنی و پرمغز و حکایات بسیار شنیدنی با بیانی بسیار دلنشین. روحشان شاد باشد انشاءالله.
آنجا دو رویا نقل میکند؛ یکی شامل حضرت آقاست. در مورد آنی که مربوط به حضرت آقاست، میگوید: «نمیگویم چیست، ولی منتظرم محقق شود. بخشی از آن محقق شده و برای بخشی دیگر منتظرم.» ایشان همچنین رویایی را در مورد حضرت امام نقل میکند. خب، آن هم در نوع خود جالب است.
از این جنس مطالب زیاد است؛ افرادی که خودشان برایشان اتفاقاتی رخ داده یا افرادی که دیگرانی برایشان این قضایا رخ داده و به هر حال نقل کردهاند، خیلی زیاد است. یعنی من اینجا همینطور دانه به دانه فهرستبندی کردهام. مثلاً، فقط خود رویاهایی که حضرت آقا خودش دیده، این یک فایل است. رویاهایی که حضرت امام خودش دیده، یک فایل. رویاهایی که برای حضرت آقا دیدهاند و نقل شده، یا برای حضرت امام دیدهاند. جملات بزرگان، مبشراتی که داشتهاند، حالا تأییداتی که نسبت به انقلاب داشتهاند که فراوان است. بشارتهایی که از قبل داشتهاند، مثل قضیه معروف علی آقای قاضی در مورد حضرت امام، بر اساس نقل مرحوم آیتالله ناصری. چون یک نقل دیگری هم هست، یک جور دیگری نقل کردهاند. نمیگویم کدام عزیز بزرگوار نقل کردهاند. بعضی از آدمهای کجدل و مریض، اینها سوءاستفاده کردهاند از آن نقل آن عزیز بزرگوار دیگر؛ ولی این نقلی که از مرحوم آیتالله ناصری موجود است که فیلمش هم هست، من هم دادم هوش مصنوعی متنش را پیاده کرد و متن شبانه کامل دارم. حتماً دیدهاید.
این هم مال همین اواخر سال ۹۷ است. ایشان [آیتالله ناصری] فرمودند از قول شیخ عباس قوچانی، وصی مرحوم سید آقای قاضی، آن تجلیلی که مرحوم آیتالله قاضی میکند و جملاتی که آیتالله قوچانی در مورد حضرت امام [میگوید]. آیتالله ناصری (رضوان الله علیه) فرموده بودند که: «این قضیه را جز من کسی برای شما [نقل نکرده و این] حقم است.» یعنی نقل دیگری که آن بزرگوار دیگر، آن سید عزیز در مکتوبات و ملفوظات خودشان در واقع دارند، به گونهای دیگر مشخص است. خب، با واسطه همین قضیه نقل شده است. ولی مرحوم قوچانی در جلسه حضور داشته و آقای ناصری هم از قول خود مرحوم آقای قوچانی این را شنیده است. [این روایت] کاملاً با آن روایت دیگر، که آن بزرگوار نقل میکند، متفاوت است.
آن مرحوم [که آن نقل دیگر را کردهاند] البته خودشان هم انقلابی بودند؛ ولی حالا در طیفهایی که خودشان را به ایشان منتسب میکنند (طیف قومشان، طیف مشهدشان)، که آن طیف قومشان خب زاویههایی دارند و از این داستان یک جور دیگری استفاده میکنند که اساساً تبدیل شده به اینکه مرحوم آقای قاضی کلاً حضرت امام را برده گذاشته کنار نادرشاه! کاملاً نقل این شکلی است؛ یعنی میگوید: «اصلاً تحویل نگرفت. امام آمد نشست و ایشان هم محل نگذاشت و گفت یک کتابی بردارید بیاورید.» آوردند و بخش نادرشاهش را گفت بخوانید؛ که مثلاً تذکر به اینکه شما بعداً جایگاه نادرشاه خواهید بود. البته در آن متن دقیقاً به این کیفیت نیست؛ آن طیفی که خودشان را منتسب میکنند، یکم پر و بال دادهاند و اینجوری شده است.
ولی در نقل مرحوم آقای قوچانی خیلی صراحت دارد و نقلی که آیتالله ناصری دارند که نه، دقیقاً برعکس آن است؛ یعنی آقای قاضی بلند میشوند، احترام میکنند و مینشانند آنجا در جلسه، و چقدر تجلیل میکنند. همه هم تعجب میکنند که این یک سید معمولی است، برای چه شما اینقدر احترام میکنید؟! تعابیری آنجا به کار میبرند. به نظرم فیلمش را حالا اگر بخواهیم بگذاریم، صوتش را بشنویم... البته خب بحثمان یک کمی نامنظم هست، اشکال هم ندارد؛ یعنی خیلی بخواهد منظم بشود کسالتآور میشود. یکم از اینور و آنور هی میرویم و میآییم، یک تاریخش پس و پیش میشود. چون خیلی از اول بخواهم شروع بکنم بر اساس تاریخبندی، حوصلهها سر میآید که مثلاً از قبل از نهضت حضرت امام چه چیزهایی خودشان دیده بودند یا گفته بودند. البته این تقریباً از جهت تاریخی شاید قدیمیترین و بهترین بشارت هم باشد؛ یعنی خیلی هم بحثمان فعلاً با این قضیه که نقل میشود نظم به هم نمیریزد. شاید قدیمیترین بشارتی که در مورد نهضت حضرت امام و خود حضرت امام داریم، همین قضیه است که از مرحوم قاضی در جوانی حضرت امام نقل میشود. البته خیلی قضایای دیگر هم هست.
حالا بنده یک مقداری وقت کردم و کار کردم و پیدا کردم. قطعاً اگر کسی وقت مبسوط بگذارد، به موارد بسیار زیادی میرسد. به نظرم جا هم دارد که اینها کار شود و اثری شود، به هر حال، به عنوان یک مجموعهای از بشارتها. عرض کردم اینها حجت نیست، ولی باید رویش فکر کرد که وقتی حجت نیست، چیست؟
آن رویای پسر شهید ناصر احمدپور که فیلمش را دوستان منتشر نکردند، خودمان منتشر کردیم (نکردند، خودم دانه دانه رفتم اینها را پیدا کردم و گذاشتم. انشاءالله منتشر میکنند دوستان از این به بعد)؛ فیلم در مستند آقای «پدر»، رویایی که پسرشان بهرام تعریف میکند که خب آن را در جلسات قبل به قضیه اشاره کردم. بله، حالا یک تعبیر خیلی باب شده، خیلی هم به کار میرود و درستم هست البته که «خواب که حجت نیست؛ منبر را آلوده به خواب گفتن و خواب دیدن و اینها نکنیم.» خب حرف خیلی درستی است و ما هم روی خودمان هم به این نیست. حالا بدبختی این است که هر صد سالی یک رویا میگوییم، همان تکه بریده میشود و وایرال میشود. بد شده، مثلاً ۱۰ تا این چنین میشود. بعد دیگر هر کی اسم ما را میشنود، فکر میکند که... این همه تفسیر المیزان و فلان و اینها. در آن بحث «از حیوانیت و حیات»، چیزی حول و حوش پنج جلد تفسیر المیزان را بنده ارائه دادم؛ یعنی تقریباً پنج جلد تفسیر المیزان (که چقدر میشود؟ یک چهارم تفسیر علامه و المیزان و فلان و اینها). چی نباشد؟ [نباید اینگونه باشد که] یکی به اسم خواب و رویا و اینها مثلاً شناخته شود! نشان میدهد رسانه چقدر پدرسوخته است؛ چقدر میتواند همه چیز را به گونهای دیگر معرفی کند. در عین حال، اینها هم به هر حال یک چیزی است. خدای متعال یک پردهای را از حقایق برمیدارد به واسطه اینها که در نوع خودش جالب است.
در آن رویایی که مرحوم حاج آقا مرتضی نقل میکند در مورد حضرت امام، میگوید: «آن آقایی که این خواب را برای امام دیده، در جوانی از مخالفین امام بود، از امام بدش میآمد؛ ولی در عالم رویا میبینی که رسولالله اینطور فرمودند در مورد حضرت امام.» خیلی مهم است.
یکی از اعاظم از دنیا رفته است. اسم ایشان را نمیآورم، چون هر وقت اسمشان را آوردیم، [برایمان] مشهور شده است. ایشان نزدیک آقای قاضی، در امین، دفن شدهاند، سال ۸۸ یا ۸۹. حالا بنده برای «لیطمئن قلبی»... یعنی اساساً این قضیه قلبی است و برای اینکه ما پایههای اعتقاداتمان را بر آن بگذاریم، نیست. از باب اینکه بالاخره یک اعتقادی داریم، دوست داریم چهار نفر آدمی که بیشتر از ما میفهمند و حقایقی برایشان معلوم شده، چیزی بگویند که دل آدم گرم شود، نه اینکه بنیان عقیده و استدلال ما شود. حالا از آن داستان هم فاصله بگیریم.
به آن عزیز بزرگوار که خود ایشان هم انسان خاصی بودند، عرض کردم در مورد حضرت آقا، با اینکه آدم گوشهگیری بود و کاری به سیاست و اینها هم نداشت، گفتم: «آقا در مورد آقای خامنهای و اینها؟» چند تا جمله ایشان فرمودند. خیلی جالب بود. حالا اسمشان را هم به مصالحی نمیآورم. ایشان فرمود: «در قم، همان ظاهراً اوایل مثلاً یعنی شاید قبل ریاست جمهوری، اوایل انقلاب، این [قدر] طلبههایی که مخالف انقلاب و آقای خامنهای بودند، خواب در فضیلت ایشان دیدند.» این جمله خیلی چیز عجیبی است. میگفت: «دیگر نمیرسد به آنهایی که موافق ایشان بودند. میگفت چقدر آنهایی که مخالف با ایشان بودند، در خواب برایشان این مسئله مثلاً افشا شد که آقا! با ایشان مشکل نداشته باشید، ایشان را تأیید کنید یا مثلاً فلان جمله را در مورد ایشان گفتهاند.»
خیلی قضایا هست، یعنی اینها واقعاً جا دارد جمع شود. حالا کتابی به عنوان اثر علمی نه، ولی یک چیزی است... نمیدانم چیست، ولی یک چیزی است که این هم خودش درخور توجه است.
آن رویایی که پسر شهید ناصر احمدپور میبیند... باشد، این حجت نیست، ولی این چیست؟ سوال من این است. این حجت نیست، ولی در خواب که حضرت امام میآید، دست میگذارد روی شانهاش، بعد با انگشت اشاره میکند به فلان شهید، ایشان میفرماید که به او میفرماید: «دخترت را میدهی به این آقا؟» بعد میگوید: «امام و پدرم رفتند.» آن شهید که حالا اسم آن شهید یادم نمانده، میگوید: «اینها که رفتند، آن شهید خانه ما را، خانهاش را به ما نشان داد و گفت: «این را میبینی؟ خانه ماست.»» میگوید سه تا خانه بود جلوی حرم حضرت عبدالعظیم که حالا یکیاش خراب شده است. آن خانه وسطیه گفت: «این خانه ماست. فردا صبح میروی خواستگاری میکنی.» یعنی «فردا میروی خواستگاری دخترعمو میکنی.»
که بعد میگوید: «من آدرس را که دیدم، به مادربزرگم...» بیدار که شدم، حالا شب با عکس بابایش، عکس کوبیده به دیوار و توهین کرده به او و: «خودت رفتی بهشت، ما را ول کردی، ما را بدبخت کردی.» رفته سر قبرش با مشت کوبیده روی قبر پدر شهید. آن بغلی به او گفته: «به تو ربطی ندارد. دهنت را ببند!» یک همچین حالی، یک همچین خوابی را دیده.
حالا مثلاً آنهایی که اهل این قضایا هستند، میگویند: خود آن غیرمنتظره بودن این قضایا، یکی از شواهد صدق [آنهاست]. این نکته مهمی است که حالا پردازش جدی دارد. [فرق دارد با اینکه] خودم نشسته ذهنم را نسبت به یک موضوعی جمع کردهام، بعد حالا یک چیزهایی هم حالا در توهماتش یا در واقعیت... یک وقت یک کسی کامل نسبت به یک چیزی ضدیت دارد و یک چیز عجیبی را در مثلاً تأیید آن میبیند. این [پسر] آمده با پدرش بداخلاقی کرده. بعد میگوید: «تازه آنجا هم که پدرم را دیدم، بیمحلی کردم به او. حالم را پرسید. هی گفت: «ببخشید من اگر رفتم به خاطر اسلام بود.» گفتم: «خب باشه باشه.» پدرم گفت: «احترام بگذار.»» برگشتم دیدم حضرت امام است. گفتش که: «ایشان از آسمان هفتم آمده، طبقهاش خیلی از ما بالاتر است. آمده اینجا برای وساطت، به خاطر تو آمده.» حضرت امام فرمود: «چی میگویی به این پسر من؟» (حالا شهید ناصر احمدپور را تعبیر «پسرم» میکند.) «پسر من! چیکار داری؟ گذاشته من را، رفته فلان. من خواستگاری میروم، بهم زن نمیدهند، میگویند تو بابا نداری، فلان.» بعد میگوید: «شما فرزندان شهدا، فرزندان من هستید. هر وقت کاری داشتید، به من متوسل بشوید.» این جمله از حضرت امام آنجا بود. بعد به آن شهید میفرماید که: «شما دخترت را میدهی به ایشان؟» حضرت امام... و بعد میگوید: «شهدا گریه کردند.» (حالا شهید همت بود، باکری بود، چند تایشان را شناختم، چند تایشان بچه ۱۵ ساله بودی، جمعیتی بودند دور امام.) بعد میگوید که آن شهید خانهاش را به ما نشان داد و فرمود: «میروی خواستگاری دختر.»
میگوید: «من صبح به مادربزرگم گفتم.» مادربزرگم میپذیرفت از من. گفتم: «همچین خوابی دیدم.» گفت: «خب باشه، بریم.» رفتیم. دقیقاً همان خانه که در آن فیلم نشان میدهد، خانه را. میگوید: «در که زدیم، دیدم مرتب آمادهاند.» گفتیم: «چه خبر؟» همسر شهید گفت: «دیشب...» یعنی مشخص است. بعد از اینکه این پسر ناصر احمدپور رفته، شهید خودش آمده در خواب همسرش... عرض کنم خدمتتان که رفته در خواب همسرش، گفته که: «یک پسره دارد میآید، فوقدیپلم است. دختر ما دکتر است. امام خمینی دستور داده دخترتان را به او بدهید. نه نگو.» همسر آماده بوده: «فوقدیپلمی، پسر فلان شهید است. این هم در خواب ما. حرفی نداریم.» خود شهید آمده گفته: «دختر ما، دخترمان را میدهیم به این. نه نمیگویی. گیر نمیدهی که این فوقدیپلم است و دختر ما دکتر است. امام دستور داده. خوب باش.»
حالا بگوییم «خواب که حجت نیست.» باشد، حجت نیست. این چیست الان؟ باید با این چیکار کرد؟ این یک سوال جدی است. آقایان علما، بزرگان، بیایند جواب بدهند. باید با این چیکار کرد؟ الان اینی که «حجت نیست»، اینور قضیهاش، شاهد صدق دیگر چیست؟ عرض بکنم، شاهد صدق دیگر چیست؟ خود واقعیت است، خود صددرصد به تمام و کمال ازدواج.
بعد تازه این یکی از قضایاست. آن مستند نیمساعته به نظرم پنج تا فرزند دارد؛ هر کدام یکی شبیه به این دارند از پدرشان. این مال یکی از بچههاست. آن یکیها هم هر کدام [تجربه کردهاند] که کجا بابا به دادشان رسیده، حضور داشته در زندگیشان، و چیکار کرده؟ بگوییم: «آقا، ملت را به خواب دیدن نیندازید، به نقل خواب نیندازید.» عقاید ما الان مگر عقیده گرفتیم از خواب؟ ما به چه چیزی عقیده پیدا کردهایم؟ عقیده ما نسبت به شهدا، شهدا زندهاند. الان شما اعتقاد پیدا کردی شهدا زندهاند، قلبی؟ وقتی یک چیزی مصداق عینی و حسی پیدا میکند برای آدم، مثل حضرت ابراهیم (علیه السلام)، باور ندارد خدا مردهها را زنده میکند؟ نه، مسلماً باور دارد. مسئله این است که دارد یک نمود عینی برایش پیدا میکند، «و لکن لیطمئن قلبی».
خب، ما شک داریم در مثلاً ولایت فقیه، در مباحث اعتقادی، در بحثهای حالا کلامی، بحثهای فقهی؛ یک چیز ثابت شده است، یعنی بحث علمی واضح و محرز. ولی وقتی نمونههای این شکلی آدم باهاش مواجه میشود، اینها یک تراکمی از بشارتهاست که آدم را مطمئن میکند. عرض اولم این بود که فقط هم نسبت به ماها نیست که خاصیت دارد، نسبت به خود این بزرگان هم این بشارتها اثر داشته است.
یک قضیه خیلی جالبی است که کمتر به آن پرداخته شده، یعنی یک جور دیگر قضیه مطرح شده؛ رویایی است که حضرت آقا در جوانی میبیند که حالا انشاءالله میآورم و صوتش را میگذارم. یک فایل چند دقیقهای مصاحبه با مادر حضرت آقا. انشاءالله روحشان شاد باشد. ایشان چند کلمهای در مورد حضرت آقا و انقلاب صحبت میکنند. تقریباً یقین دارم که هیچکدامتان آن فایل را نشنیدهاید. فکر کنم ۱۰-۱۵ دقیقه است، تقریباً یک مصاحبه ۱۵ دقیقهای. خیلی عالی است، خیلی عالی است، چقدر نکته دارد! بعد آنجا مال زمان ریاست جمهوری حضرت آقا، زمان حیات حضرت امام، دو تا رویا مادر آقا از آقا تعریف میکند که در زندان دیده که یکیاش در کتاب «خانه دلی که لعل شد» آمده که من هم آوردم اینجا الان. یکی دیگرش نیامده.
گوش بدهید که مادر حضرت آقا حالا چقدر نکات میگوید. ایشان نسبت به نظام و انقلاب و سختیهایی که آقا میکشیدند. خستگی آدم در میرود وقتی مادر بافضیلتی... اصلاً نوع حرف زدن مادر آقا را شما گوش بدهید؛ میگوید مثلاً یک پیرزن مثلاً مال چه نسلی، مال چه دورهای، چقدر باکمال، چه کلماتی را استفاده میکند. آدم مبهوت میشود. دو تا رویا میگوید. یکیاش قضیه معروف «تو یوسف میشوی» است که میگوید: «من اول که سید علیام این را گفت، گفتم خب امام بهت گفته تو یوسف میشوی؟ یوسف همش تو زندان بود دیگر!» بعد میگوید بعدها تعبیر شد که «یوسف از زندان درآمد و عزیز مصر شد.» میگفت: «زمان ریاست جمهوری سید علی، عالمی گفته بود که این شد تعبیر خواب مادر.» ایشان کلاً چند ماه بیشتر بعد از رهبری نبودند؛ همان اوایل رهبری، آغاز سال ۶۸ از دنیا رفتند. اگر بودند، امروز را میدیدند، میدانستند که امروز تعبیر شد: «تو یوسف دنیا شدی، نه یوسف ایران.»
یک قضیه دیگر هم که ایشان نقل میکند، میگوید: «در زندان، سید علیمان خواب دید که خود ایشان...» بعد میگوید: «من امام رضا را خواب دیدم.» خود مادر ایشان یک خواب تعریف میکند از امام رضا (علیه السلام). میگوید: «پسرم سید علی در خواب دید مسجد گوهرشاد را دارد میآورد بالا.» تعبیر بشود! خیلی خواب محشری است. بعد میگوید: «پیغمبر و امیرالمومنین ایستاده بودند. تک و تنها داشت هی کاشی و چه میدانم آجر و اینها میگذاشت و میآورد. یک جای دیگر خسته شد، کم آورد. سید علی در خواب به امیرالمومنین میگوید که: «آقا، من دیگر خسته شدم، نمیتوانم.»» عین عبارت گوش بدهید در صوت مادر حضرت آقا که امیرالمومنین به پیغمبر عرض میکند که: «یا رسول الله، سید علی میگوید حالا این تعبیر مادر سید علی میگوید: «من دیگر خسته شدم، نمیتوانم.»» میگوید: «رسول الله فرمودند که خودش باید تا آخر کار را ادامه بدهد.» میگوید که امیرالمومنین که این را فرمودند، «همه خستگی از من رفت.» عین جملاتی است که مادر حضرت آقا در آن قضیه در مصاحبه [گفتند]: «سید علی میگفت: «دیگر بعد از آن، من احساس خستگی نکردم.»»
خب، اینها چیست؟ اینها حجت نیست؟ خب، چیست؟ باشد، حجت نیست. اینها را نباید گفت؟ خب، برای چی نباید گفت؟ بله، ما سر این اعتقاد پیدا نمیکنیم؛ ولی این روی خود ایشان اثر دارد. روی ما چه اثری دارد؟ خود این آدم با این جنس مبشرات انرژی گرفته، انگیزه گرفته. آقا میفرمایند: «ما صبح به صبح کارمان این بود.» در کتاب «خانه دل که لعل شد» متن روبروی من است. میفرمایند که: «هر وقت ما در زندان، خصوصاً در کمیته، با همبندیها مواجه میشدیم، حرف رایج بین ما این بود که دیشب خواب چی دیدی؟ تازگی خواب چی دیدید؟» گاهی با مورس دیوار به همدیگر منتقل میکرد. حرفی که یک زبان خاص [بود]. حروف را روی دیوار اولین باری که رفتم بغل، یک چیزهایی نوشته بودند. حروف را رمزنگاری کرده بودند که مثلاً حرف «شین» را بعد مثلاً پنج تا مشت بزنیم، مثلاً دوبار با ناخن بزنی. همچین چیزی بود. با بغلی این شکلی حرف میزدیم؛ هر سلولی با سلول بغلی. یکی از چیزهایی که این وسط اطلاعاتی که رد و بدل میشد (که حالا میپرسند کی هستی، چی هستی، کجا دستگیر شدی، اسم چیه، فلان اینها)، یکی از این اطلاعاتی که از همدیگر میگرفتند، اینکه خواب چی دیدی؟ مایه دلگرمیشان بوده.
چه رویاهای عجیبی نقل شده! مرحوم آیتالله حائری شیرازی رویای خاصی میبیند که حالا آوردم من اینجا متنش را در مورد حضرت امام (رضوان الله علیه). خود حضرت امام در پاسخ به بعضیها که ایشان را میترساندند، ارجاع میدهد به بعضی رویاهایی که دیده. میفرماید که: «میگویند آقا هیچکس از شما حمایت نمیکند، شما را تندرو میدانند.» میگوید: «من در رویا به من نشان داده بودند که آتش را خودم به تنهایی خاموش میکنم.» پاسخ حضرت امام. محمود دوانی نقل میکند.
خب، یعنی چی؟ امام فیلسوف عارف و عقلانیت امام را شما ببینید. چقدر این آدم منطقی است! چقدر جلوتر از زمان خود است! تدابیری میکند که ۵۰ سال بعد فهمیده میشود. یکیاش قضیه انتخابات است دیگر که با این تدبیر واقعاً امام چه دوردستهایی را میدید! این تعبیر که حضرت آقا در مورد ایشان میگوید: «میگوید خیلی چیزها را امام در خشت خام (عین تعبیر) میدید که ما واقعاً نمیفهمیدیم، بعد چندین سال میفهمیدیم تدبیر کجا بود. امام از آن روز فهمیده بود.» آدمی که اینقدر عمیق است، اینقدر دوراندیش است، بعد مثلاً حواله میدهد به رویا.
علامه طباطبایی که یک تکه عقل بود، ایشان هم گاهی در جلسات مثلاً آن قضیه یکی از این نواب اربعه را ایشان در رویا دیده بود. در این کتاب «ثمرات حیات» هست، جلد دوم یا سوم، رویایی که از امام صادق (علیه السلام) میبیند که حضرت فرمود: «به ایشان میگویند که هر وقت خوابت گرفت، موقع ذکر گفتم فلان کار را بکن.» فیلم... یک جایی گفتم، جمعی از علما بود، دست گرفتند به مسخره. از افرادی که از طیف علامه طباطبایی بودند! خیلی جالب است واقعاً بعضی چیزها که آدم میبیند در زندگی. دیدم که مطلب علامه تبدیل شد به سوژه خنده دیگر. واسه همین جزئیاتش را دیگر نقل نمیکند. این هم مهم است که مخاطب عقلش چقدر بکشد مطلب را. گاهی ممکن است طرف به ظاهر اهل علم هم هست، ولی واقعاً با این مسائل بیگانه است. واقعاً.
در همان کتاب به کرات دارد، حالا نمیخواهم با جزئیات بگویم. مرحوم علامه طباطبایی، شخصیتهای علمی که با ایشان مراوده داشتند، تا میآمدند به این شاگردان عرفان این «فال» (که نه، این دیوان حافظ) را «جمع کنید!» اول جلسه میگفت: «امروز قراره فلانی بیاد، حواستان باشد یک ربع قبلش تعطیل کنیم.» افرادی که با ایشان ارتباط علمی داشتند، ولی علامه نمیگذاشت که اینها بفهمند که مثلاً علامه حافظ میخوانده اینجا، مینشسته حافظ میخوانده، گریه میکرده. خب این یک بحث دیگر است. یعنی خیلی مهم است.
مرحوم آقا جمال گلپایگانی به کرات از ایشان نقل شده است. چند نفر، من این قضیه را دارم، دو نفرش را که دارم در ذهنم، شاید نفر سومی هم داشته که از ایشان نقل میکردند که تا صدای پا از راه پله میآمد، میگفت: «جمع کن جمع کن.» موضوع را عوض میکرد. میگفت: «سریع بنداز توی بحث فقه.» شروع میکرد یک بحث فقهی مطرح کردن که حتی صدا از دور هم که میآید، نفهمند اینها دارند یک بحث عرفانی، معنوی، چیزی [میکنند]. وارونه زدن لازم است، یعنی بعضی چیزها به هر حال فوق ادراک خیلیهاست. این را قابلیتش را نداریم، شاید خود ما هم (شاید که حتماً) تا به حال چیزهایی را گفتیم که از درک خودمان بیرون بوده است. اکثر چیزهایی که گفتیم از درک خودمان بیرون بوده و نسبت به درک افراد هم به هر حال بعضی چیزهایی که آدم میگوید خارج [از درکشان] است و این تبعات ایجاد میکند.
مطلب درستی است، به هر حال باید یک تدبیری اندیشید که هم اینور قضیه را داشت، هم آنور را لحاظ کرد، هم اینها سند و حجت نشود این مطالب، آن جنبه بشارتش فقط حفظ شود. به هر حال یک کار سختی است دیگر. یعنی ورود به این حوزه یک حوزه بسیار خطیر و دشوار است. حالا خدا انشاءالله کمک بکند تا چند کلمهای بتوانیم وارد این وادی بشویم بدون آسیب و خطر انشاءالله.
خب، آن رویایی که... رویا که نیست، آن قضیهای که مرحوم آیتالله ناصری (رضوان الله علیه) نقل میکنند را اول بگذارم که گوش بدهیم با هم چند جمله مختصری.
«بعد متوجه شدم امروز روز وفات امام بود و ایشان حق گردن همهمان داشتند. سزاوار است از یک جملهای از ایشان بیان شود. چه بگویم؟ کلماتی در نجف محضر ایشان بودیم. ایران هم که تشریف آوردند، خدمتشان بودیم. از مقربین الهی بود.» این داستان را من اینجا شنیدم. بعضی نکاتش تمرکزی...
میفرمایند که روز وفات امام بوده، حالا شبکه قرآن ۱۳ خرداد ۹۷ پخش کردند (حالا شاید همان سال بوده یا سال قبلش بوده). میفرمایند که: «ایشان حق گردن همهمان دارند.» ناصری، شخصیتشان حتماً دیگر آشنایی دارید. این مستند «آیتالله» که از ایشان دارد شبها پخش میشود، یک گوشههایی از آن ابعاد معنوی ایشان را دارد بهش اشاره میکند. انسانی که به هر حال نه طمع دنیا و قدرت و جایگاه و اینها دارد و به کرات هم از ایشان به هر حال اموری دیدهاند مردم، به قول ماها «امور خارقالعاده»، حالا به تعبیری کرامت.
نه، ایشان [ آیتالله ناصری ] و بعضی نزدیکان ایشان به کرات چیزها دیدهاند. خدمت شما عرض کنم که در قدرت نبوده، نه منصب داشته، نه دنبالش بوده. یک وجه قضیه اواخر عمرش، حالا یک جملاتی نسبت به آینده ایشان دارد که در مورد حضرت آقا مطالبی فرمودهاند که حالا فعلاً محل بحثمان نیست. حضرت امام، تعابیرشان خیلی عجیب است. یک آدمی که خداترس است، یک اندک تقوایی داشته باشد، یک اندک هراسی از قیامت و حساب پس دادن داشته باشد، خیلی مراعات دارد نسبت به حرفهایش دیگر. حالا شما جملات ایشان را ببینید.
ایشان [امام] «حق گردن همهمان دارد. سزاوار است که یک جملهای از ایشان بیان شود.» بعد میفرمایند که: «سنواتی در نجف محضر ایشان بودیم. ایران هم که تشریف آوردند، خدمت ایشان بود. از مقربان الهی بود.» ایشان «بینی و بین الله»... یک جمله: مقربین. اگر کسی بفهمد قرآن حالیش بشود، مقربین کیاند، تفاوتشان با ابرار چیست، چه مقاماتی است. «بینی و بین الله، ایشان از مقربین الهی بود.» حضرت امام در نجف.
یگانه محور علم اخلاق مرحوم قاضی... مرحوم قاضی خیلی فوقالعاده بود. حالا نمیتوانم بگویم بینظیر، کمنظیر بود در ولایت توحید. ولایتش از علمای مبارزه. فیلم اخلاقات... بنده ندیدمش. راه... موقعی که من رفتم نجف، ۱۴ سالم بود، مواقع فوت کرده بود. نرسیدم من ندیدمش. پس خودشان ندیدهاند. «من ۱۴ سالم بود رفتم نجف. ایشان همان ایام بود که همان سالها بود که فوت کرده بود.» با واسطه نقل میکنند قضیه را.
«وقتی که ایران آمدند، بعدها این قضیه از شاگردهای ممتاز ایشان، وصی ایشان، [یعنی] مرحوم شیخ عباس قوچانی [بود].» تلمذ میکردم از شاگردهای مرحوم شیخ عباس. «مرحوم قاضی را ندیدم، مرحوم شیخ عباس قوچانی که وصی و نماینده مرحوم قاضی [بودند، از شاگردهای عیسی خدمت ایشان...» شیخ عباس قوچانی که وصی آقای قاضی بودند، آیتالله ناصری [خودشان] شاگرد شیخ عباس [بودند]. «من قاضی را ندیدم ولی از شیخ عباس قوچانی استفاده [میکردم].» قاضی بود و بین شاگردان ایشان خب ممتاز و روی هیچ بحثی نبود دیگر.
نوشتهاند در مورد شیخ عباس قوچانی. و بخشی از آن مستند «حدیث سرو» در مورد شیخ عباس قوچانی [است]. اگر حوصله [کنید و] یک کمی چیز شد... یک زمانی خیلی مستند «حدیث سرو» [مورد] مطلب بود، ۱۰-۱۵ سال پیش. دیگر نسل گذشته همچین به قول معروف دموده شده است الان. ولی آن هم مطلب زیاد دارد. حالا اگر کسی حوصله کرد.
«انقلابی شد. قبل از انقلاب ما آمدیم ایران. حالت چطور شد؟ ما آمدیم ایران بماند. آمدیم ایران، خوابم [در] دولتآباد. ایام هفته را اصفهان میآمدم حجره. صبح شنبه میآمدم اینجا [و] تا چهارشنبه این جواد در مدرسه [بود]. آمدیم خداحافظی کردیم از نجف، آمدیم اینجا و مستقر شدیم.»
«یک روز صبح اوایل آفتاب، چایی درست کنم. چراغ [را روشن کردم].» [از] قبل انقلاب از نجف آمدیم اصفهان. دولتآباد بودیم، ولی من شنبه تا چهارشنبه اصفهان بودم، در مدرسه بودم، درس میخواندم. یک خاطرهای اینجا رخ میدهد از مرحوم آیتالله قوچانی که آمدند اصفهان و میآیند سر میزنند. «...به چایی درست کنم. نگاه کردم دیدم در شیشه، در اتاق [را]، در چوبین بسته بود. در شیشهای نگاه کردم دیدم که یک نفر شبیه شیخ عباس قوچانی، از علمای نجف، استاد ما. آقا اینجا چیکار میکند؟ او نجف، استاد اصفهان اینجا؟ باورم نمیشد. نگاه میکردم به [چشم خورد]. سپرده [فکر کردم] چند [دقیقه] کردم دیدم آمدم در حجره، وایستاد. پا شدم در را وا کردم. بفرمایید تو. [گفتم] شماره اصفهان. آقا! مقدرات الهی. آمدیم اینجا خویشان را صله رحم بکنیم و برگردیم. اقواممان اصفهانند. یک صله رحمی بکنم، برگردم. این شد که آمدم اصفهان. تا این اندازهها بفرمایید.»
«آمدند و نشستند. صحبت کردند. صحبت از آقای خمینی [شد].» آمدند نشستند و کم کم صحبت از امام میشود. این [نقل قول] شیخ عباس قوچانی و جمله و نقل خاطره از آقای قاضی، این معتبر است برای ما که آیتالله ناصری را میشناسیم و از خود ایشان شنیدیم. آن نقلی که حالا جای دیگر به کیفیت دیگر است، در قبال با این، به هر حال آنقدری قوت ندارد که اصلاً بخواهد تعارض با این پیدا بکند.
بحث ایشان میگفتند که: «ایشان فوقالعاده است. بیبدیل.» «حالا من نجف [بودم]. عروس ایشان میرفتم.» میگوید که قوچانی فرمود: «حضرت امام فوقالعاده است، بیبدیل.» «اوایل انقلاب بود که یک مقداری ناراحتی بود هر [چه] نشود با ایشان بودم. پیروی از ایشان [میکردم] و ایشان نماینده امام زمان [است].» میگوید: «فرمود: «تا میتوانی پیروی از ایشان کن. ایشان نماینده امام زمان است.»» گفتم: «به چه مناسبت؟» شیخ عباس [قوچانی] نماینده امام زمان است؟ «از اینجا نقل خاطره آقای قاضی: گفت که ما درس مرحوم قاضی بود. از شاگردهای مرحوم قاضی بودیم. همه ۱۰، ۲۰، ۳۰ نفر محضر ایشان نشسته بودیم. برای ما درس میگفت. یک دفعه دیدیم یک سید وارد شد. سید وارد شد. مرحوم قاضی بلند شد وسط درس، احترام کرد. بفرمایید بفرمایید بالا، نشان دهنده [احترام]. نشستند و [ایشان] شروع کردند قیام بر علیه ظلم را بیان کردن.»
«آقا قاضی، ما همه تعجب کردیم به چه مناسبت؟ سیدی که ما او را نمیشناسیم، کیه؟» «چطور ایشان در معارف ولایت داشتند صحبت میکردند، حالا این سید که آمد، فوراً سخن قطع کردند. اول شروع کردند قیام بر علیه ظلم را بیان کردن. دو روایت خواندند در این زمینه.» یک نکته مهمی که اینجا دارد، این است که آیتالله ناصری یک جوری فرمودند که ما اوایل انقلاب مثلاً با امام بودیم، ولی حالا یک ناراحتیهایی بود؛ یعنی آقای قوچانی دارد به ایشان از باب اینکه نه، مخالفت نکنی، دور نشوی، میگوید: «این را بهش توجه داشته باشید؛ نماینده امام زمان است.» گفتم: «به چه مناسبت؟ از کجا میگویی؟» بعد شروع میکند نقل آقای قاضی. خب معلوم بود دیگر که میگوید آقای قاضی داشتند در مورد ولایت و معارف و اینها صحبت میکردند. یکهو یک سید جوانی آمد. ایشان پا شد و رفت او را «بفرمایید» با احترام و اینها. یکهو بحث عوض شد، شروع شد در مورد قیام علیه ظلم. «معارف میگفتی، این سید آمد در مورد قیام علیه ظلم شروع کردی صحبت کردن.» «در مدتی (ساعت، کمتر، بیشتر، یادم نمیآید)، ایشان همینطور صحبت میکردند بر قیام و وظیفه شرعی شما قیام.»
یک نکته مهمی این جمله ایشان مهم است. فرمودند: «وظیفه شرعی شما قیام.» آقای قاضی به امام فرموده است: «این خیلی مهم است.» [بعضی] حاشا میکنند، یک جور دیگری کلاً دارند معرفی میکنند. این نکتهای است که باید [به آن توجه کرد]. آیا قاضی را [و] علامه طباطبایی را، اینها همه را ضد امام و رهبری و انقلاب و اینها معرفی میکنند؟ آره یا مثلاً یک جورایی دارند اینها را ضد نشان میدهند؟ میگویند نه، اینها اصلاً کاری به آنها [نداشتند]. برعکس! میگوید آقای قاضی فرمود: «شما وظیفه شرعی دارید به قیام.»
«دوران [بعد از] یک قضایایی بعداً دارد که حالا باید برایتان بخوانم از کتاب «زمزم عرفان» علی آقای بهجت. میگوید که از پدرش آیتالله بهجت نقل میکند که میگوید: «من دیدم آقای خمینی اولی که ما آمدیم، ایشان آمد و هی هم از من پرسید از قاضی چه خبر؟»» من تعجبم بود که این سید چی میگوید؟ هی قاضی قاضی! تا فهمیدند نه بابا، خودش اهل داستان است. میخواهم برایتان عبارت ایشان را [بخوانم]. خیلی عبارت فوقالعادهای هم آنجا دارد که اینها کمتر بهش [پرداختهاند]. «۲۰ سال قبل از قیام، حدود ۲۰ سال قبل قیامشان.» یعنی ۲۲ سال. «۲۲ [سال] برپا شدن رفتند دنبالشان، رفتند برای بدرقهشان.» با تعجب کردی. باز دوباره تموم که شد، امام که رفتند، ایشان باز بدرقه امام [میروند]. دقیقاً ضد آن نقل قولی که امام آمد نشست و ایشان محل نگذاشت و رویش را آنور کرد و گفت کتاب بیاورید. کاملاً متضاد است با آن نقل.
«همه ۳۰ نفری، ۲۰-۳۰ نفر بودیم، همهمان تعجب کردیم. همه ۲۰-۳۰ نفری که بودیم تعجب کردیم.» جزئیات [است]. با معاصرینش چه برخوردی داشته. بعضی معاصرین با ایشان چه برخوردی داشتند. خدمت شما عرض کنم که آقای قاضی چطور با حضرات طلبه جوانی آمده اینجور دارد احترام میکند. آخه تعجب دارد دیگر! «به چه مناسبت؟ ایشان [گفت] همه احترام [کردند]. نشستند. [گفت:] «از علمای برجسته قم، از علمای برجسته قم است. فوقالعاده است. خیلی فوقالعاده، فوقالعاده، [واقعاً] فوقالعاده است. ایشان قیام میکند بر علیه ظلم. که احدی نکرده است. ایشان قیام میکند بر علیه ظلم که احدی نکرده است. احدی نکرده همچین قیامی را، احدی نکرده. قیام میکند بر علیه ظلم و غالب میشود. سکهها به نام ایشان میخورد.»»
آقای قاضی در مورد امام. یعنی باز دوباره آقای قوچانی که دارد برای ناصری میگوید. «هنوز شاید سکه... انشاءالله بعد از ایشان و بعد از نیابت از ایشان.» این جمله، جمله دیوانهکنندهای است. دوباره میگذارم با دقت گوش [بدهید]. «انشاءالله بعد از ایشان و بعد از نیابت ایشان.» انشاءالله بعد از ایشان، آقای قاضی فرمود بعد ایشان یعنی امام، و بعد از نیابت ایشان. حالا بعد یعنی چی؟ یعنی در دوران نایب ایشان یا بعد؟ «بعد ایشان و بعد از نیابت ایشان انشاءالله حضرت قیام میکنند.» تعیین زمان، تعیین زمان توقیت، حالا بحث مفصلی دارد. توقیت یعنی اینکه مثلاً بگوییم آقا این هفته، این جمعه، این محرم، این فلان؛ ولی اینکه یک بازه زمانی، بعد تازه بعد خود بعد یعنی چی؟ بعد نایب ایشان. خودمان بعد نایب یعنی کی؟ یعنی بعد نایب ایشان؟ یعنی بعد انقلاب؟ ظهور امام زمان کی؟
«حالا حین مصرفی است که از شیخ عباس قوچانی من نقل کردم راجع به رهبری. بعد هم بهشان [پیش ایشان] رفتم نجف. شیخ عباس قوچانی که استاد ما بودند، [به] رفسنج [گفتم:] نجف. امام ایمان داشتند. ایمانمان قویتر شد و ایشان پیرو ایشان [بودیم].» این نکته قویتر این داستان. «کسی برایتان نمیگوید جز من.» چرا توضیح؟ چون که کسی دیگر از شاگردهای ایشان دفاع کردند از شاگردهای مرحوم شیخ عباس. آقازادهشان هست. شیخ محمود تهران. صنعان. از کسی دیگر بعید است که به نظرم در مستند «حدیث سرو» این خاطره یادم است از آقازادهشان که میگوید شیخ محمود هست، از ایشان شاید بشنوید. نقل شده از شیخ. حالا در همان «حدیث سرو»، حالا یا «حدیث سرو آقای قاضی» یا «حدیث سرو آقای قوچانی»، یادم است آنجا این تکه را دیدم که این خاطره را نقل میکند. حالا یادم نیست عیناً همین را میگوید یا با جزئیات متفاوت؛ ولی نکته مشترک آن هم همین است که باز هم تجلیل از حضرت امام در کلام قاضی است، نه آن نقل دیگری که البته آن نقل دیگر خنثی است. بعضیها کلاً نادرشاه را ندارد، بعضیها خودشان باز در نقل دیگری در برداشتهای خودشان نادرشاه را بهش اضافه کردهاند. برداشت در برداشت و هی پروبال دادن و اینها. افرادی که به هر حال آدم مواضع و جایگاه و شخصیتشان اینها را میداند که کیاند و چیاند و چهجوری فکر میکنند.
خب این فعلاً تا اینجا.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
در حال بارگذاری نظرات...