این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
روایات متضاد از دیدار آیتالله قاضی(ره) و امام خمینی(ره) : تجلیل یا تحقیر؟ [00:55]
هشدار آیتالله قاضی (ره) به آیتالله خویی(ره): اگر نمیترسیدی، تا قیامتت را میدیدی! [03:40]
پیشگویی یک عارف از تأسیس حوزه قم و شهادت شیخ فضلالله نوری(ره). [05:20]
تبیین سرّ «بداء»، با شهادت امام حسین (علیه السلام)، و تاخیر هفتاد ساله فرج. [10:00]
سه دستورالعمل کلیدی عارف بالله برای سلوک: زیارت عاشورا، نماز وحشت و نماز اول ماه. [13:10]
هشدار برای جهان تشیع: با وجود این ذخایر معنوی، در عمل هیچ تفاوتی با دیگران نداریم. []
حل یک تناقض توسط فرزند آیتالله قوچانی: دیدار امامخمینی(ره) با آیتالله قاضی(ره) در دو مرتبه صورت گرفته بود. [31:44]
پایان گمانهزنیها: بیاعتنایی آیتالله قاضی(ره) در دیدار اول، و تجلیل شایان در وداع آخر. [33:11]
گواهی دادن فرزند وصی آیتالله قاضی: پانزده سال گشتم تا در امام یک «عنانیت» بیابم؛ نیافتم. [40:00]
توصیف شیخ محمود قوچانی: «امام رفت و حتی نزدیکانش هم او را نشناختند». [46:25]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
در مورد قضیۀ مرحوم آقای قاضی، رضوان الله علیه، و گفتوگوشان با حضرت امام، سه تا نقل را تا حالا با هم مرور کردیم:
نقل اول، نقل مرحوم آیت الله ناصری بود، رضوان الله علیه، مستقیم از استادشان، مرحوم آیت الله قوچانی، که بعد از انقلاب حکایت میکنند. آقای قوچانی بعد از انقلاب، این خاطره را به ایشان میگویند. نقل دوم، نقل مرحوم آیت الله سید محمدحسین تهرانی بود که در کتاب «مطلع الانوار»، سالهایی که نجف بودند، قبل از انقلاب، این قضیه را از مرحوم آقای قوچانی شنیده بودند. این نقل دوم، تفاوتهایی داشت با نقل اول. تفاوتش این بود که در نقل اول آقای قاضی خیلی احترام و تجلیل میکنند نسبت به حضرت امام و با عناوین خاصی یاد میکنند. در نقل دوم نه، اعتنا نمیکنند، محل نمیگذارند و کتابی میخوانند که مربوط به پادشاهان و اینها بود.
نقل سوم، احمد آقای نجفی، داماد آیت الله قوچانی بود که در این نکته مشترک بود که قاضی اعتنا نکردند به امام. و این از مقام معنوی حضرت امام بود که اعتنا نداشت به این احترامها. و ایشان اتفاقاً خیلی تجلیل میکند از آقای قاضی. در عین حال، وقایع را تا آینده، همه را گفتند و گفتند که به واسطه ایشان، ایران از لوث وجود این پادشاهان ظالم خالی میشود. دیگر تا زمان ظهور حضرت بقیة الله حکومت جور و حکومت فاسدی بر سر کار نمیآید. این از آن نقل سوم فهمیده میشود که دیگر فساد، یعنی فساد در حاکمیت، برچیده میشود به واسطه انقلاب امام. مرحوم آقای قوچانی هم وقایع آینده را فهمیده بودند از آن قضیه و برایشان محرز شده بود، واضح شده بود که امام برمیگردند، حکومت تشکیل میدهند و قضایایی که رخ میداد. میفرمودند: «این در آن حک بود.» که آن کتاب هم کتاب عجیب و خاصی بود که ایشان ندیده بودند و اینها. این در نقل سوم بود. خب از مرحوم آقای قاضی، امثال این قضایا دیده شده بود.
یک خاطرهای که خب این را شنیدید، بنده هم با یک واسطه شنیدم از شاگردی از شاگردان مرحوم آیت الله خویی که در مشهد بودند و به رحمت خدا رفتند. یک وقتی، آن اوایل که مرحوم آقای خویی، رضوان الله علیه، میرفتند خدمت آقای قاضی، دستوری میگیرند. آقای قاضی همین اعمال شبهای ماه رمضان را به ایشان میگویند. ایشان مشغول میشوند، شبیه هزارتا را. شب بیست و سوم فرموده بودند که یکهو دیدم اوضاع دارد عوض میشود. همانجوری که مشغول ذکر بودم، چهره خودم را دیدم. آقای خویی فرمود: «دیدم که کمکم محاسنم سفید شده و خُردخُرد این وسـطا و این بغلها و یکم گذشت، مشغول تألیفاتم و یکم گذشت، دور و برم شلوغ شد و یکم گذشت، دیدم دارند اعلام میکنند، مرجع تقلید جهان تشیع، آیت الله العظمی سید ابوالقاسم خویی. دفتر و دستک و مقلد.» تا دیدم که موذن حرم امیر المؤمنین دارد اعلام میکند که مرجع عظیم عالیقدر حوزه نجف، آیت الله العظمی خویی، از دنیا رفت. تا آنجایش. یکهو دیدم واهمه افتاد تو وجودم، واهمه افتاد. [این را] با واسطه شنیده بودم، نقلم زیاد شده.
این قضیه اینجوری هم نقل شده که مرحوم آقای قاضی فرموده بودند که: «اگر نمیترسی، تا قیامتش را میدیدی، برزخ و قیامت میدیدی که آنجا هم چه اوضاعی میشود.» و البته خب مرحوم آقای خویی سر قضایایی ادامه نمیدهند این مسیر را با مرحوم آقای قاضی. حالا قضایایی هست. در این مسائل، افراد دیگری هم بودند. به هر حال از این جنس قضایا داشتند. حالا مخصوصاً نسبت به آیندهشان. برنامههای قاضی از این قبیل قضایا.
در مرحوم سلطانآبادی، ملا فتحعلی سلطانآبادی، ایشان هم شخصیت ممتازی بود. آقای بهجت خیلی تجلیل میکردند از ایشان. آن نامهای که کسی آورده بود، قبل اینکه نامه را بدهد، ایشان گفته بود سه تا مطلب تو این نامه است. یک کتابی از ایشان چاپ شده. ایشان یک وقتی شیخ عبدالکریم حائری و شیخ فضل الله نوری را در جوانیشان، نوجوانیشان، جوانیشان، در نجف یک جلسهای میبیند. ظاهراً جلسه میرزای شیرازی بوده. الان جزئیات این خاطره تو ذهن من نیست. مرحوم سلطانآبادی تیپ خیلی ساده، لباس مندرس و اینها، حرفهایی هم زده که خب عجیب بوده. خیلی از طلبهها اعتنا نمیکردند بلکه یک کمی هم شاید ایشان را یک جور دیگر تصور میکردند. یک نگاه میکند به شیخ عبدالکریم، میفرماید: «پسر، اسمت چیست؟» میگوید: «آقا عبدالکریم.» میگوید: «روایت داریم یک عبدالکریمی یک حوزهای تشکیل میدهد. نکنه تویی؟» برمیگردد به شیخ فضل الله، میگوید: «پسر، اسم تو چیست؟» میگوید: «آقا فضل الله.» میگوید: «روایت داریم یک فضل اللهی را دارش میزنند. نکنه تویی؟!» میگوید ما روایت داریم یک فضل الله را دارش میزنند. نکنه تویی؟ یک عبدالکریمی حوزه راه میاندازد. نکنه تویی؟ اینجور بوده مرحوم سلطانآبادی.
به هر حال اینجور قضایا بوده. این را پیدا کردیم، عنوانش هست: «پیش بینی یک عارف». سایت حوزه میگوید: «به هنگام جوانی، روزی در جلسه با حضور عدهای از علما، که در میان آنان آقا میرزا محمدتقی شیرازی (نقل از شیخ عبدالکریم، همان میرزا شیرازی که گفتم، میرزا محمدتقی) که در میان آنان آقا میرزا محمدتقی شیرازی و آقا شیخ فضل الله نوری نیز دیده میشد، نشسته بودیم. در آن هنگام، پیرمردی ژولیده و لاغراندام که دستمالمانندی به سر بسته و عبای وصلهدار بر دوش انداخته بود، در نهایت سادگی به آن جلسه داخل شد. میرزا محمدتقی شیرازی فوراً بلند شده و با احترام تمام آن پیرمرد را به حضور جمع آورده و پیش خودش نشاند. آقا شیخ عبدالکریم حائری یزدی میگوید که به هنگام جوانی، روزی در جلسه با حضور عدهای از علما...» بخش اول دوباره تکرار شده در متن.
«او با اشاره به آقا فضل الله...» میرزای شیرازی اشاره میکند. «آن آقا که مرحوم سلطانآبادی باشد، که هنوز اسمش نیامده، پیرمرد ژولیده و لاغراندام، اشاره میکند به آقا فضل الله. شیخ فضل الله از میرزا میپرسد ایشان کیست؟ میرزا میگوید: "ایشان شیخ فضل الله نوریه." (معرفیش) پیرمرد روشنضمیر گفت: "چند سال بعد شیخ فضلالله نامی را در تهران به دار میکشند. او تو نباشی؟ نکنه تویی؟" بعد میگوید: "نام من را از میرزا پرسید." شیخ عبدالکریم. "میرزا گفت: این هم شیخ عبدالکریم یزدی، از فضلاست." یک مسئله از من پرسید. من چون پاسخش را خیلی واضح و پیشپا افتاده میدانستم، جواب ندادم، اصلاً محل نگذاشتم.» سکوت کردم. «میرزا به من خشم گرفت، شدیداً ناراحت شد، خودش پاسخ داد. در آن هنگام، آن مرد سادهپوش خود پاسخ را به صورت دیگر تقریر کرد. جوابش این است. یک جور دیگر گفت. میرزا هم گفتههای او را نوشت و به او نشان داد. پرسید: "آیا همینگونه فرمودید؟" او تأیید کرد. آن وقت به من رو کرد و گفت: "چندی بعد پرچم اسلام در قم بر دوش شیخ عبدالکریم نامی به اهتزاز درمیآید. او تو نباشی؟ نکنه تویی؟" آنگاه برخاست و میرزا محمدتقی شیرازی کفش پیش پای او نهاد و او را بدرقه کرد و برگشت. به من عصبانی شد که چرا به او بیاعتنایی کردم و توضیح داد که او آخوند ملا فتحعلی سلطانآبادی است.» در کتاب «تاریخ حکما و عرفا»، صفحه ۴.
حالا آن یکی قضیه را هم اگر پیدا کنی که نامه را سه تا مطلب نامه را نخوانده، ایشان گفت. (کدام موارد) میرزای شیرازی. خلاصه آقا، اینجور قضایا بوده. حالا یک عدهای غرق در این مادیات و الفاظ و اصطلاحات و کلمات و این چیزها، خیلی برایشان این حرفها عجیب است. البته شیاد هم زیاد است، مدعی زیاد است، دروغش هم زیاد است، دغلش هم زیاد است. خودم با این عمر کممان اینقدر شیاد و کاسب دیدیم، حرفهای مفت که آقا اینطور میشود، آن آنطور میشود، چهارشنبه اینجور میشود، فلان وقت آنجور میشود! در عین حال، هستند افرادی که جور دیگری بر مسائل اشراف دارند. البته «یَمحُو اللهُ ما یَشاءُ و یُثبِتُ». قبلاً بحثش شد که آن نظام تقدیرات الهی سازوکاری دارد و آن قضیه کربلا را مثال زدیم که این باید همیشه در ذهنمان باشد. امیر المؤمنین فرمود: «سال ۷۰ فرج امت.» پیغمبر فرمود: «اوایل دهۀ ۶۰، قتل فرزندم امام حسین.» جفت اینها درست بود. در عین حال یکیاش واقع شد. امام به جناب ابوحمزۀ ثمالی میگوید: «پس چی شد؟ به ما گفته بودند سال ۷۰ فرج است؟» فرمود: «اگر قتل امام حسین رخ نمیداد، امام حسین را کشتند، غضب خدا شدید شد، ۷۰ سال عقب افتاد این فرج، شد سال ۱۴۰. و دوباره سال ۱۴۰ اینها دهنلقی کردند و دوباره عقب افتاد. ولی دیگر تا یک مدت نامعلوم.»
غرض اینکه اینجوری هم هست. نکنه تو باشی، به همین اشاره دارد. نکنه تویی. یعنی برای من که واضح است، ولی «یَمحُو اللهُ ما یَشاءُ و یُثبِتُ»ی هست که نمیگذارد سفت بگویم خودتی. ولی میدانم یک شیخ فضلاللهی را در تهران دار میزنند. اینجا بحث روایت امام جواد را نداشت توی نقل اینجا. ولی آنی که جای دیگر دیده بودم، روایت امام جواد را استناد میکند، مرحوم ملا فتحعلی سلطانآبادی. ایشان هم شخصیت ممتازی بوده. افرادی رو آقای بهجت خاطراتی نقل میکردند از مرحوم شیخ انصاری در کتاب «رحمت واسعه» که آن شخص داشت ناامید میشد، تازه از شیخ انصاری است که ایشان معروف به عرفان و اینها بیشتر نیست، بیشتر معروف به افق اصول و درس. شیخ انصاری میفرستد دنبال طرف و میآید، میگوید: «چی میخواهی؟ همه چیز را ول کنی، بروی، کمبود پیدا کردی، مشکل پیدا کردی؟ من حج نیابتی بهت میدهم. هم حجش را برو، هم پولش را. اگر فلان مشکل را داری، فلان قضیه، اگر فلان مشکل است، فلان قضیه.» سه تا مشکل ظاهراً داشته، عیناً سه تاشو میگوید. شیخ بهجت، بعد از آن نقل میفرمایند که: «ما همچین شخصیتهایی را داشتیم، همچین شخصیتهایی را داریم. ولی انگار نه انگار. با آنهایی که اینها را ندارند، هیچ فرقی نمیکنیم در مقام عمل.» یعنی جهان تشیعی که این بزرگان را دارد، غیرتشیعی که اینها را ندارد، عملاً هیچ فرقی [نمیکنیم]. این خسارت است. در محضر بهجت، جلد ۱، صفحه ۲۶۴.
حالا این سه تا توصیه هم دارد، بخوانیم. قشنگ میگویند در قضیه تحریم تنباکو، علمای اصفهان نامهای برای مرحوم میرزا نوشتند، میرزای شیرازی، میرزای اول، که مضمون این بود که مردم چندان از فتوای شما استقبال نکردند. [بلکه] استقبال کردند. حامل نامه آقای حاج آقا منیر نزد آخوند ملا فتحعلی سلطانآبادی میرسد. خیلی مرحوم سلطان ... ایشان میفرماید: «نامهای با خود داری؟» (حالا هنوز چیزی نگفته، حامل نامه بوده) میرسد به آقای سلطانآبادی. آقای سلطانآبادی [میگوید]: «نامه داری با خودت که در آن چنین و چنان نوشته شده است.» و تمام نامه را از اول تا آخر برای حامل نامه و در حالی که نامه در جیب او بود، میخواند. از اول تا آخر. شروع کرد از اول تا آخر کل نامه را گفت. ملا فتحعلی سلطان. «سپس حاج آقا منیر حامل نامه از ایشان خواهش میکند که عملی بهش یاد بدهد.» ایشان میفرماید: «شما بحر مواج هستید. (یعنی نیاز نداری)»، «تا اینکه بعد از خواهش و التماس میفرماید: "سه چیز را مواظبت کنید." و خود ایشان هم به این سه مواظبت میکرد.» یک: «خواندن زیارت عاشورا در هر روز.» دو: «خواندن نماز وحشت هر شب برای مؤمنین و مؤمنات در هر کجای عالم که فوت کردند.» سه: «نماز اول ماه را ترک ظاهراً نمیکردند.» خب این از این.
بریم سراغ آن نقل چهارم داستان آقای قاضی، آیت الله قاضی، رضوان الله علیه. حضرت امام. این آقا «فیلمی است که از آقای شیخ محمود قوچانی، ۲۰ دقیقه تقریباً. ایشان مفصل توضیح میدهند قضیه را. این سه تا نقل یک جمعبندی روی صورت میگیرد.» اینجا پسر آیت الله قوچانی. ایشان کسی است که «تحریر الوسیله» امام را در نجف جمع کرده و به مناسبت جمع کردن «تحریر الوسیله»، ایشان میگوید: «من شاید هزار بار یا دو هزار بار خدمت امام رسیدم.» «انگار دائم دو به دو من و ایشان بودیم. دونفری. به کرات این قضیه رخ داد. و بعد که حالا این قضایا را میگوید که داستان شیخ عباس قوچانی و اینها، بعد دیگر حالا خودش برآوردش را از امام میگوید که خیلی جالب است و یک قضیهای را میگوید که عروس امام با من تماس گرفت و چیزی گفت که آن گره این قضایا را حل میکند.» این را با هم گوش میدهیم. «البته فیلم است ولی صوتش را گوش میدهیم. یک جایی یک مکثی میکنیم.» با هم نکاتی را مرور میکنیم. این ساعت را انشاءالله ببینیم که این مطلب چیست.
بسم الله الرحمن الرحیم. موضوعی مطرح میشود در رابطه با ملاقات حضرت امام و مرحوم آیت الله قاضی، رحمت الله علیه، در نجف. و در این زمینه گفتارهای مختلفی بیان شده و نقل شده. و ضبط بعضی از مسائل هم به من نسبت داده شده که من نسبت به آنها میخواستم یک حالت تصحیح داشته باشم که آنچه که الان من بیان میکنم، آنچه که به گوش من رسیده و امر بوده، آنها را خدمت عزیزان عرض کنم. و کم و زیاد کردن بر این که الان عرض میکنم، دیگر از ناحیه من نیست. اغراق ممکن است بعضی از اشغال [اشتغال] اشخاص باشد در این گفتمان و تاریخ.
آنچه که من در رابطه با مرحوم آقای قاضی میخواهم عرض کنم، او تولد ۶۲ هجری قمری و شمسیش هم عرض کنم که برج ۱۲، ۱۳۲۱. مرحوم آقای قاضی، رحمت الله علیه، در سال ۶۶ طبق آن کاشی که روی قبر مطهر ایشان شده بود، در سال ۶۶ ایشان فوت کردند. که حالا خاطرم نیست که ربیع الاول و یک چیزی در حدود ۴ سال فاصله از تولد بنده و فوت. در این بین، مرحوم نقل میکردند ما یک روز با مادر و بچهها رفته بودیم مسجد کوفه. و مرحوم آیت الله قاضی، رحمت الله علیه، کوفه و سهله زیاد میرفتند. اتفاقاً افتاده بود. بر حسب اتفاق، سفر ایشان رفته بودند کوفه. خود مرحوم آقای قاضی کوفه بودند. [پدرم] فرمودند که: «من تو را بردم خدمت ایشان و ایشان دستی هم، دست مبارکشون به سر تو کشیدند.» و من بیش از این لیاقت تشرف [به] محضر ایشان را [نداشتم].
من سال ۲۱ شمسی به دنیا آمدم. آقای قاضی چهار سال بعد از من از دنیا رفتند. یعنی وقتی آقای قاضی از دنیا رفتند، من ۴ سالم بوده. من خودم ندیدم آقای قاضی را. یک بار فقط بچه که بودم، دو سه سالم بوده، در مسجد کوفه که پدرم من را برده بوده. آقای قاضی هم آنجا بودند، نشان، دست کشیدند روی سر ما که من خودم خاطره ندارم. از گفتم: «من خودم تو اون جلسهای که امام آمدند، بوده بودم آنجا.» بابا، من کلاً وقتی ۴... من خاطره ندارم. اگر چیزی میگویم، از پدرم است که. بعد دیگر توضیح میدهند به چه کیفیتی. و من در آن زمان شاید سن ۴ در این حدود، در آن سن بودم. آقای قاضی را من از نظر تکوینی درک کرده بودم. هنوز بچهای بودم که طفل کودکی بودم، درک مسائلی را نداشتم. پس بنابراین گفته شده در بعضی از گفتهها در آن جلسهای که مرحوم امام خدمت آقای قاضی آمدند و شرفیاب شدند، من هم در آن جلسه بودم. خب پیداست همین یک حرف بیربط [بود]، چیست و صحیح نیست. مستند هم ندارد. به اشتباه شده. نه اینکه به قرار اشتباه. من آن زمان نبودم ایشان را در آن زمان. این از نظر تاریخچه بنده، خود شخص مرحوم آیت الله.
و اما در رابطه با ملاقات حضرت امام با مرحوم [قاضی]. [پدرم] نقل میکردند که: «ما یک روزی در خدمت آقای...» قبل از من اینجا قبلاً عرض کنم که مرحوم آقای قاضی، رحمت الله علیه، طبق نقل ابوی، در روزها دو جلسه [داشتند]. یک نکته مهمی است که دو تا جلسهای که در روز داشتند، کیفیت این جلسات را هم توضیح میدهد ایشان که خیلی مهم است. یک جلسهای برای بعد از ظهر، که یعنی یک چیزی در حدود یک ساعت قبل از غروب. و در آن جلسه، شصت، هفتاد [کس] از افراد و شاگردانشان حضور پیدا میکردند، شاید. و آنجا مرحوم آقای قاضی، رحمت الله علیه، صحبت میکردند برای این عزیزان و خیلی صحبتهای پربار و سنگینی بود. میفرمودند که: «ما هنگامی که از آن جلسه خارج میشدیم، آنقدر منگ بودیم و این حالت منگی تا فردا در ماه عرض کنم که باقی [میماند]. و خیلی جلسه پرباری بود از نظر معرفت و مسائل.»
یک جلسه دیگری هم داشتند قبل از ظهرها که در منزل و در اتاقشان [بود]. و در اتاق باز بود. و آن جلسه اختصاص به فرد بدون فردی [نداشت]. گاهی از اوقات هم آن جلسه با سکوت تا آخر میگذشت. اینطور نبود که ایشان آنجا جلسه درسی داشته باشند و یا صحبتی. و قبل از ظهر افراد مختلف هم که میآمدند، برخوردشان با افراد طبق شئونات افراد خیلی معمولی و متعارف بود و حفظ شئونات را هم میکردند. و با افراد طبق شئونات اقساط که وارد میشدند، یک روز از روزها میفرمودند که: «ما آنجا که ایشان بودیم، آقایی وارد شدند آنجا، سید بزرگواری. از باب تواضع همان دم در، دم در نشستند و ساکت. خیلی در کار بود. بعد از مختصر زمانی عرض کنم که مرحوم آقای قاضی شروع کردند به صحبت.»
آنچه که من از مرحوم ابوی شنیدم و به خاطر دارم، این بود که ایشان مشغول صحبت شدند اما یک صحبتهای خیلی غیرمناسب با جلسه ایشان. در آن جلسه، جلسه تدریس نبود که بعضی از بزرگان گفتند جلسه درس بوده و درس را قطع کردند. نه، جلسه تدریس نبود. گاهی از اوقات آن جلسه به ایشان مشغول شدن به صحبت و یک صحبتهای خیلی غیرمأنوس برای ما بود. به مردن، با مجرد ورود ایشان این صحبتها را میکنند. آقای سید، مطلب محترم، مناسبت چیست؟ خیلی برای ما غیر قابل تحلیل [بود].
جناب آقای احمد آقای نجفی، داماد ما، ایشان نقل میکرد که: «من اینطور از ابوی شما شنیدم.» که باز ایشان یک ارجاعی هم به استاد احمد آقای نجفی هم میدهد لابلای کلام که باز تأیید خاطره واسه احمد هم هست. این هم یک نکته مهم [است]. وقتی که آن آقا وارد شدند آنجا، بعد از مختصری آقای قاضی فرمودند: «آقای شیخ عباس، آن کتاب را از آن طاقچه بردار.» مشغول... ایشان برداشتند، باز کردند. گفتند: «کجا؟» گفتند: «و من مشغول مثلاً خواندن که شدم، در آنجا حکایتی بود از شاهی و فرزند شاهی و مسائلی بود که باز خیلی آن صحبت و حکایت در آنجا باز غیرمأنوس بود.» و و خیلی مناسب با جلسه نبود. و ایشان هم ابوی میفرمودند: «ما آنجا برای خودمان یک تحلیلی، میگویند گفتار صحبتهای آقای قاضی یا گفته، آن نوشتههایی در کتاب، یک تحلیلی برای ما به نظر آمد که مثل اینکه مثلاً مرحوم آقای قاضی از ایشان یک خواستهای داشته، سفارشی داده و ایشان مثلاً انجام ندادند. حالت شبه گلهمانند احساس.»
و این ملاقات انجام گرفت و عرض کنم که حالا نیم ساعت کمتر بیشتر دیگر من نمیدانم. و عرض کنم که ایشان تشریف بردند. امام بلند [شدند]. آن آقایی که همراهی میکرد مرحوم امام را و راهنمایی میکرد و خدمت امام، که باز از بعضی نقلیات یکی از شاگردان امام بوده، آقایی بودش که حالا اسمش لازم [نیست]. ضد عرفان هم، ضد فلسفه... و همراه امام به عنوان راهنما ایشان را آورده. هنگامی که از منزل خارج شده بودند، آن آقا از امام سؤال میکند که: «آقای قاضی را چگونه یافتید؟» مرحوم امام هم میفرمایند: «کوهی از توحید.» سؤال آن آقا و جواب حضرت امام نسبت به... خب این مسئله تمام. و بعد هم گاهگاهی که ابوی باز قصه را نقل میکردند، همان حالت تحیر و اینکه منظور چه بوده و چرا این صحبتها در آن جلسه شده، عرض کنم که همینطور برایشان باقی بود. تا زمانی که عرض کنم که بعد از آزادی حضرت امام از زندان قزل قلعه که بعد از جریان پیشامد حمله و کشتار در ورامین بود که در سال ۴۲ انجام گرفته بود. خب حضرت امام را بعد از آن جریان گرفتند و دستگیر کردند و بردند زندان قزل قلعه.
این تحیر پدرم [شیخ] عباس قوچانی تا سال ۴۲ بود که این حرفها چی بود که امام... آقای قاضی به امام گفت. نقل مرحوم تهرانی مال قبل از ۴۲ است. واسه همان موقع طیاره است. سی و خردهای میشد، ۳۷ اینها مثلاً میشد. عباس متحیر بود که این حرفها چیست. از ۴۲ ایشان میفرماید. پسر شیخ عباس قوچانی میگوید که از آنجا دیگر پدرم فهمید داستان چی بود. قضیه چیست. هر چهار پنج سال مرحوم ابوی میآمدند ایران هم برای زیارت امام رضا سلام الله علیه و هم دیدار بستگان و صله رحم. در آن [زمان] من در خدمتشون بودم. مرحوم ابوی با والده آمدیم ایران و عرض کنم که مشهد مشرف شدیم. که به خاطر دارم قبل از تشرف مشهدمون هم یک خاطرهای را باز اینجا از مرحوم شهید دستغیب نقل میکنند که این هم مهم است. ما بین پرانتز. یک کمی خاطرهاش طولانی است ولی مهم است. نسبت شهید دستغیب با مرحوم شیخ عباس قوچانی و باز رابطه شهید دستغیب و امام و باز شیخ عباس قوچانی با امام.
یعنی اساساً اگر آن قضیه مرحوم آقای قاضی به آن کیفیتی که برخی تحلیل کردهاند بوده که آقای قاضی رسماً ایشان را دارد میکوبد و دارد هشدار میدهد که مثل نادرشاه نباشی و اینها، این دیگر معنا ندارد که امثال شیخ عباس قوچانی اینجور مرید و شیفته و علاقهمند به امام باشند. و بعد تازه پسر شیخ عباس قوچانی که همین شیخ محمود باشد، بشود مرید و جزء افراد به شدت وابسته به [امام]. «در عمرم مثل امام خمینی ندیدم.» این جمله آخری است که شیخ محمود اینجا میگوید. میگوید: «من آدم زیاد دیدم تو عمرم، ولی مثل امام ندیدم.» خب آن اگر تحلیل این آقایان مثل این تحلیل باشد که بعضی حضرات دارند ارائه میدهند که اصلاً دارد میگوید امام نادرشاه افشار [است] و فلان و اینها. که خب اصلاً اینها چیست پس؟ فهم همه دارند برعکس این را میگویند. همه از آن قضیه تجلیل امام را فهمیدند، بشارت به حکومت امام را فهمیدند، از مرحوم آقای قاضی و رفتار خود شیخ عباس قوچانی کامل این را میگوید. بعداً جلوتر یک گفتوگو ایشان نقل میکند از شیخ عباس قوچانی با امام که آن خیلی مهم است. داشته باشید.
مرحوم آقای شهید دستغیب هم زندانی بود و آزاد شده بود. رفتیم دیدن ایشان در همین تهران، ظاهراً اگر اشتباه نکنم ایشان منزل یکی از رفقاوشون به نام آقای مصطفوی. فکر همون نزدیک پامنار که منزل داییام، حاج محمد آخوندیار بود. یک روز سه نفره من و ابویام و مرحوم آقای آخوندی داییام رفتیم دیدن شهید [دستغیب]. خب از رفقای قدیمی مرحوم ابوی ما [بودند]. آنجا که رفتیم صحبتهای متفرقه که شد، یکی از صحبتها این بود که ما مثلاً چند روز دیگر عازم عرض کنم که مشهد [هستیم]. و به خاطر دارم که روزهای آخر سفر که میخورد به همان تعطیلات عرض کنم که ارتحال پیامبر اکرم و شهادت امام حسن مجتبی و آقا امام رضا. وقتی شنید که ما میخواهیم بریم مشهد با اتوبوس، شبه تقاضایی که اگر امکان دارد یک بلیط هم برای من از همان اتوبوس بگیرید که ما با هم باشیم در راه عرض کنم که [سفر]. آن زمان شهید دستغیب شخصیت بالایی بود با آن پیشآمدها و علم. که باز اینجا در حاشیه چیزی بگویم.
من این شنیدم که حضرت امام به جهت اکرام و عرض کنم که احترام شهید دستغیب، ایشان را در قم بعد از آزادی از زندان دعوت کرده بودند. و یک عده از علمای شاخص و بزرگوار و از مراجع قم در کنار ایشان دعوت شده بودند. یک سفره مفصلی که آنچنانه غذا در آن سفره بود به احترام شهید دستغیب. امام آن سفره را پهن [کرد]. حالا یک بحث مبسوطی در مورد خود نسبت شهید دستغیب با امام هست، بحث دیگری [است]. جملۀ معروف: «من اطاع الخمینی فقد اطاع الله.» از شهید دستغیب. یکی از این جملات: «هر کس خمینی را اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده.» یک آن جمله معروف که فرمود: «دشمنان خمینی خوک و میمون [هستند].» ما چند سال پیش هم منتشرش کردیم، تو کانال هست. آدرس آن صحبتها هستش. این دو تا جمله معروف دستغیب در مورد امام، خیلی جملات بلندی دارد شهید دستغیب در توصیف حضرت امام. و دیگران در توصیف شهید دستغیب: شهید دستغیب شخصیت ممتازی بوده. خب، ادامه.
در هر صورت با آن شخصیت مرحوم دستغیب، ایشان با هواپیما نـ... با همان اتوبوسی که مرحوم ابویام بلیط گرفته بودند و با آن اتوبوس عرض کنم که ما رفتیم مشرف شدیم مشهد. البته ایشان مشهد جایی داشتند، رفتند آنجا. بعد از رفتن به قوچان و زیارت مشهد و این مسائل، ما برگشتیم تهران و برای یک هفته مرحوم ابویام آمد. و آنجا که قم وارد شدیم، عرض کنم که خبردار شدم آقایون مراجع عظام و تمام مراجع آمدند به دیدن مرحوم ابوی. همه... پس چی شد؟ تهران میروند دیدن شهید دستغیب و به ایشان میگویند: «ما داریم میرویم مشهد.» و شهید دستغیب میگویند: «برای منم بلیط بگیرید.» میآیند و یک هفته مشهد میمانند. و از آنجا برمیگردند، میآیند قم، یک هفته قم. مراجع میآیند دیدن شیخ عباس قوچانی. حضرت امام هم در زمرۀ مراجع، میآیند دیدن شیخ عباس قوچانی. و من هم حضرت امام، سلام. که یادم [است] بعد از ظهری بود، عصر. حضرت امام خبر دادند که میخواهم تشریف بیاورم در خدمت ایشان.
آنچه که به خاطر دارم، سه نفر بودند. مرحوم آقای توسلی، مرحوم آقای رسولی سید [جناب] هاشم رسولی و حضرت آقای شیخ حسن آقای صـ... سه نفر با امام بودند. آقای توسلی، استاد هاشم رسولی محلاتی و شیخ حسن صانعی. نه، یوسف صانعی مشخص، حسن. این سه نفر در خدمت امام بودند. آمدند. به زمان دیدار مرحوم، آنجا که آمدند مرحوم ابوی این سؤال از حضرت امام [پرسید]: این نکته. امام که میآیند دیدن شیخ عباس قوچانی، شیخ [گفت]: «یادته آمدی خدمت آقای قاضی؟ آن حرفها یادته؟» اینجا داستان. گوش بدهید که: «آقا، شما به خاطر دارید که یک سفر نجف مشرف شدید و آمدید منزل مرحوم آقای قاضی؟» حضرت امام تأملی که فرمودند که: «چرا، آره، یادم [است].» همچو برنامهای [داشتند]. سؤال کردند که: «آیا به خاطر دارید که آقای قاضی با شما چه صحبتهایی [کردند] و صحبت آن جلسه چه بود؟» امام تأملی کردند و فرمودند که: «نه، من از صحبتهای آن جلسه چیزی به خاطر [ندارم].» فرمودند که: «آنچه که من به خاطر دارم، آن جلسه من یادم نمیآید.» شاید چون بیشتر ناظر به این است که چون تأیید و حمایت و تجلیل از امام بوده. مثلاً خیلی بعید است که آدم این جملات از آقای قاضی بشنود. همچین شخصیت بزرگی که کوه توحید باشد. زیاد آمدن فعل ارادی است دیگر. وقتی شما اراده نکردی که یادت بیاید، خب یادت نمیآید دیگر. توریه را حواستان باشد. بعداً خیلی استفاده [کردند].
«آقای قاضی خیلی صحبتهای غیرمناسبی را با شما [کردند] که برای ما قابل هضم و تحلیل نبود و الان حدس که اشاره بود، اشاره بوده این صحبتها به این جریاناتی که برای شما پیش آمد.» جریاناتی که پیش آمده کرده بود، چه بود؟ «صحبت تند ایشان در مدرسه عرض کنم که فیضیه بود که اینهایی که دارد رخ میدهد، همان حرف [است].» «آیا قاضی به شما فرموده بود کیها مثلاً داستان فیضیه و دستگیری ایشان، کشتار ورامین و اینها؟» تو آن سالها «سون ایام»ه که بعد از آن دستگیری حضرت امام بود و زندانی، کشتار عرض کنم که ورامین بود و عرض کنم که دستگیری حضرت امام و بعد زندانی ایشان. و بیش از این تا آن زمان جریانی پیش نیامده بود. انقلاب و مسائل بعد. همین اندازه فرمودند که: «من تحلیل میکنم و الان هم به نظرم این هستش که اشاره به این پیشآمدهایی که برای حضرت عالی [بوده] تا به [آن زمان].» باز حضرت امام فرمودند که: «من چیزی به خاطر [ندارم].» خب این جلسه دیگر تمام شد. حضرت امام هم تشریف [بردند]. باز قوچانی میگوید: «آقا، اینها همه اینهایی که رخ داده، همان چیزهایی است که آقای قاضی فرمودند.» امام: «چیزی یادم نمیآید.» دوباره میگویند: «چیزی یادم نمیآید.»
آنچه که من نسبت به این قصه و این جریان اطلاعاتی دارم، همینهایی است که الان عرض کردم. و حالا اینجایش را گوش بدهید. اینجایش مهم است. تماس عروس امام با ایشان [شیخ محمود قوچانی]. یک جملهای دارد، مهم است. شاید ۱۰ سال قبل بود. تقریباً بیشتر. نمیدانم. «یک روز تلفنی منزل ما زنگ زد. خانمی بودند. بعد از سلام علیک فرمودند که: "من خانم مرحوم حاج احمد آقای خمینی [هستم] و میخواستم از شما سؤال کنم نسبت به ملاقات حضرت امام با مرحوم آقای قاضی. شما چه [اطلاعاتی دارید]؟"» من همه مطالبی را که حالا عرض کردم خدمتتان، اینها را گفتم. «آنچه که من شنیدهام و اطلاع دارم.» ایشان فرمودند که: «حضرت امام با آقای قاضی دو تا ملاقـ... یک ملاقات تودیعی هم داشتند.» من آن را نه، یعنی این اول که میروند، رفتن. یکی هم برای خداحافظی بوده، برای وداع بوده. که پس این دوتایی که متفاوت شد، مال دو تا جلسه بوده. یکیاش امام همان اول میروند. خب آقای قاضی یک محکی هم میزند، میبیند که ایشان نه، بهش بیاعتنایی میکنند و عین خیالش نیست. دفعه دوم که دوباره برای خداحافظی میرود آنجا، امام، آقای قاضی بلند میشوند، احترام میکنند، آن جملات خاص. این مطلب و عروس امام برای شیخ محمود، آره، میگویند این دو تا بوده، دو بار بوده این قضیه.
بله، حالا دیگر آن، این تفاوتهایی که تو این دو تا نقل، تو این چند تا نقل بود، باید این شکلی تفکیک کرد که مربوط [به] دیدار اول [و] دیدار دوم. هنگامی که خواستند مثلاً از نجف حرکت کنند، بروند، با تودیعی داشتند و در آن جلسه، حضرت مرحوم آقای قاضی، رحمت الله علیه، نسبت به حضرت امام خیلی احترام شایانی کردند و بدرقهای شایانی کردند، بدرقه کردند. آره. همان قضیه بحر العلوم و مرحوم نراقی. عروس امام به امام خیلی نزدیک بوده. همه جیک و پوک، به قول معروف. ایشان خیلی راحت سؤال میکرده، جواب [میگرفته]. فیلمش هم هست دیگر. یعنی خوب، خیلی معتبر است این حرف که مثل ایشانی. حالا تو آن فضایی که حاج احمد آقا بوده، حالا امام [و] امثال حاج احمد آقای آقا مصطفی. اینها که دیگر باید بدانند دیگر. یعنی وقتی عروس امام اینجور میگویند، دیگر از آن اندرونی دارند خبر میدهند. دیگر نقل قول این و آن که دیگر نیستش. از آنور قضیه، دو تا بودنش را خبر دارند. عباس تو یکیاش بوده. حالا معلوم نیست. ولی بعید است. چون هم مرجع تمام اقوال شیخ عباس بود و دو جور حکایت میکردند. تو آن اقوال ناصری، احترام و تجلیل است. تو این دو تا نقل دیگر، بیاعتنایی و انگار نه انگار.
سؤال کردم که: «شما این ملاقات دوم و این قصه را از کی شنیدید؟» «من آنچه که شنیدهام، همان یک ملاقات [بوده است]. الان به خاطر ندارم دقیقاً که این خانم به من چه جوابی دادند.» اما ایشان مدعی این معنا بودند که حضرت امام با آقای قاضی، رحمت الله علیه، دو تا [ملاقات داشتهاند]. این تا اینجا قضیه شیخ عباس. از اینجا به بعد دیگر آن چیزی که خود شیخ محمود در مورد امام میخواهد بگوید که خب این هم مهم است. یعنی کسی که تربیت شده شیخ عباس قوچانی است و فرزند ایشان. تو آن حال و حواس. خب دیگر اگر ذهنیت شیخ عباس قوچانی نسبت به امام حسینیت منفی بود، طبعاً اینها چقدر ذهنیتها مثبت است. حالا ببینید ادامه: «تا به اینجا آنچه که من اطلاع دارم و واقع من اینها بود و بیش از این چیزی نبوده. نه در حاشیه اضافه میتوانم بکنم و کم بکنم. عرض کنم که نسبت به این قضیه اگر چنانچه در نوشتهای دارد یا در سایتها و یا در گفتارها مسئله دیگری مطرح بشود، دیگر آن را من نشنیدهام و اطلاعی ندارم.» حالا چه در رابطه با مسئله عرض کنم که قیام حضرت امام [و] آقای قاضی، چیزی فرموده باشند. یا اینکه در رابطه با مسئله اتصال [به...]، این همان قیامی که آقای ناصری میفرمود. شیخ عباس گفت: «آقای قاضی فرمود: "ایشان قیام میکند که مثل این قیام را کسی نکرده. بعد از ایشان و بعد از نیابت از ایشان، امام زمان ظهور میکند."» «من خبر ندارم.» نه اینکه نیست. آقای ناصریان فرمود: «اینها را کسی جز من به شما نمیگوید.» مگر اینکه شیخ محمود، پسر قوچانی، یک چیزهایی شنیده باشد. کسی نشـ... نهضت به ظهور حضرت ولیعصر. «اینگونه مسائل را من [از] مرحوم ابوی نشنیدهام و فیلم... و اما خود شخصیت امام که من، من تصورم [این بود] که حضرت امام هنگامی که وارد میشوند و در کنار همان دم در، این حکایت و دلالت میکند از روحیه تشکیل شده متواضع.» که ایشان آنقدر تواضع داشتند که جلوتر هم ننشستند و خیلی با احترام آنجا عرض کنم که محضر آقای قاضی را درک [کردند].
و من این را خدمتتان عرض کنم. من متولد خب نجف هستم. مراجع زیادی را من درک کردم. که البته هم نجف هم میخواهم عرض کنم. «تمام آن مراجعی بنده درک کردم، استوانههایی بودند بین و بین الله از نظر تقوا و علم. استوانههایی که هیچ خدشهای نسبت به احدی از آنها من نمیتوانم عرض کنم و ایرادی. ابداً.» چه مراجع نجف. «اما مثل حضرت امام من در تاریخ زندگیام ندیدم. همچین کسی.» که شهید دستغیب دیده، شیخ عباس قوچانی دیده، همه مراجع آمده بودند دیدن پدرش در قم. اینهمه آدم دیده. در بیت عالم عارف بزرگ شده. میگوید: «مثل امام ندیدم.» «حضرت امام شخصیت فوقالعادهای بودند از نظر غیر از بعد سیاسی، غیر از بعد علمی. اما از نظر روح و معنوی و شخصیت عرض کنم که روحانی و سلوک، شخصیتی بودند که من برای ایشان نظیر پیدا نکردم و بعید میدانم.» «من خودم شخصاً آدم نحسی هستم و زود دل به کسی نمیبندم. کسی را اگر ببینم عرض کنم که خیلی فوراً بخواهم به پر و پایش و دورش بچرخم و تملق داشته باشم ما». یا اینکه واقعاً زود بهش، «و معتقد بشوم. نه، اینطور [نیستم]. خیلی نسبت به قضیه اعتقادم به شخص، حالت عرض کنم که کنجکاوی دارم.»
«در این ۱۵ سالی که حضرت امام در نجف بودند، بر اساس آن مسئولیتی که به من واگذار کرده بودند، کتاب، کتاب "تحریر الوسیله" بود.» و بعد جزو [کتب] پنج جلد. «کتاب بیع، کتاب طهارت، مناسک و رسالت و مسائل دیگر که لازم بود. گاهی وقت من هر روز خدمت ایشان شرفیاب میشدم. دو به دو مینشستیم در رابطه با مسائل علمی کتاب صحبت. و گاهی از اوقات روز در میان، گاهی وقتها هفتهای دو روز، هفتهای یک [روز]. نمیدانم بگویم هزار بار، ۲۰۰۰ [بار] خدمت امام اینگونه من شرفیاب شدم. و هر مرتبه که میرفتم، درصدد این بودم که ببینم من در وجود مبارک و مقدس ایشان آیا من میتوانم یک نکته [ای]، بچه به خشخاش، عنانیت، دعوت به نفس، دعوت به و خودپرستی (العیاذ بالله)، خودخواهی در وجود ایشان [ببینم]؟ کلاً هر دفعه که من رفتم و عرض کنم که خارج شدم، ایمانم به اعتقادم به ایشان عرض کنم بیشتر [شد]. و من در بین تمام مراجع عندالله شهادت میدهم که مثل ایشان من ندیدم. مثل ایشان ندیدم و درک نکردم.» ایشان موجود خاصی [بودند] و هیچ ادعای منیت و عنان [نداشتند] و هیچ وقت هم من نگفتم مگر دو جا که لازم بود.
«در آن دو جا عرض کنم که این یک...» آن زمانی که وارد شدند [به] ایران و رفتند بهشت زهرا در سخنرانی اول و فرمودند: «من با دهان این دولت میزنم.» آنجا من گفتم. «و یک مرتبه دیگر هم که یادم میآید همان سال ۵۸ بود در مشهد من بودم. مشرف بودم آنجا. قائلهای در کردستان عرض کنم که به وجود آمد و خیلی آنجا کمونیستها شلوغپلــوغ کرده بودند. حضرت امام همانجا سخنرانی داشتند در منزلشون در قم، در تهران و فرمودند: "من به عنوان فرمانده کل قوا دستور میدهم که ارتش برود کردستان و قائله را آنجا [برپا کند]."» وحید جای دیگر [است].
«من به خاطر دارم همان روز اولی که من آمدم ایران قم. خدمت ایشان شرفیاب شدم. البته بعد از چهار پنج روز تهران بودم. بعد رفتم به خدمت ایشان شرفیاب شدم. آنجا اتاقی بود. همین اتاق. گروه گروه میآمدند خدمت حضرت امام. عرض کنم که ایشان یک صحبتهایی میکردند و یک پنج شش دقیقه میرفتم. باز گروه [دیگر]. من آنجا که نشستم، حضرت امام تفقد خیریه دلچسب و گرمی با من کردند و احوالپرسی کردند.» گفتم که: «اینچنین شده، آن چنان شد و ریختند و منزل ما، بچهها، فلان.» از این حرفها. «بعد از این صحبتهای من، آن گروهی که آمد، حضرت امام با آن گروه صحبت میکردند که: "شکر خدا بکنید. نعمت خدا عرض کنم که هم استبداد و استکبار از بین رفت هم دیکتاتوری از بین رفت. و در کشورهای مجاور ما چه ظلمهایی، چه ستمهایی، چه مسائلی را انجام میدهند. به شما اینجا الحمدلله راحت هستید و حتی بنا [بود] این انقلاب را سرنگون کنند و حکومت نظامی اعلام کردند اول. اما نفرمودند که من گفتم مردم بریزند در خیابان. چون حکومت نظامی دولت، با دستور امام کن و از بین رفت. ایشان فرمودند: "حکومت نظامی اعلام کردند اما خدا نخواست."» و «هر جایی که با اینکه منتسب به شخص ایشان، ایشان جور دیگر مسئله را بیان میکردند.» و «و الامام و ما ادریک ما الامام! و من این عقیده را دارم. واقعاً الان این عقیده را دارم که حضرت امام رفت و امام را کسی نشناخت.» «امام را کسی نشناخت. حتی بستگان و اهل بیت. فرزند امام یک گوهرهای بود که فقط و فقط خودش در حضور وضعیت بقیة الله اعظم عین موجود بود و بود و بود. و امام را کسی نشناخت.»
بله. این هم توصیف ایشان نسبت به حضرت امام، رضوان الله علیه. حالا مطالب زیاد است. انشاءالله. «پانزده سال میرفتم که اشکال پیدا کنم.» این از این. حالا باز مطلب زیاد است. ببینید حالا شبهاتی که نسبت به حضرت امامی که دستش را اینجوری میگرفته، هیئت دولت صف میکشیدند دونه دونه میبوسیدند مثلاً. و این از این قبیل شبهاتی که ضد انقلاب میاندازند. امام را، معاذ الله، با چهره دیکتاتور مثلاً معرفی میکنند. گاهی آدمهای احمق به ظاهر متدین، شیاطین انساننما. اینها هم تعابیر این شکلی در مورد حضرت امام دارند. از عدم شناخت و عدم فهمشان است، البته عدم تقواشان. خیلی راحت در مورد امام اظهار نظر میکنند. امام را خُرد میکنند. آنهایی که با امام بودند میدانند امام کی بود، چی بود. آن قضیه دستبوسی هم از باب عنانیت و اینها نیست. اینها اصرار داشتند بندگان خدا به بوسیدن دست امام به عنوان یک عالم، به عنوان یک سید. که مستحب است دیگر. بوسیدن دست عالم، بوسیدن دست سید. ایشان هم مقاومت نمیتوانسته بکند در برابر اینها. آخر امام کأنه مجاب شدند به اینکه مثلاً همه آدمها دارند میآیند. دونه به دونه بخواهم من استدلال بیاورم، دو ساعت کَلکَل بکنم و دیگر [ایشان] کأنه دیگر پافشاری و مقاومتی نداشتند در برابر این قضیه.
بوسیدن دست علما به هر حال یک امر رایجی بوده و علما سختگیری نمیکردند. حالا مثلاً اینجور قضیهای را بیایند شما بنی[بکنند] افراد، دست بگیرند به عنوان اینکه مثلاً ببین خمینی! هزار و یک دلیل محکم هست برای سلامت نفس امام، آن مقامات معنوی امام، جایگاه قدسی امام. اینها را کسی بهش توجه نکند، بیاید این جور امور متشابه را بهش اعتخاذ بکند. زیاد هم گاهی متاسفانه آدم میبیند مخصوصاً توی نسل جوان. با این حجم شبهات خب ما هم کاری نکردیم. ما برای معرفی امام چکار کردیم؟ خودمان اصلاً چقدر شناخت داریم؟ خود این قضایا را چند تا از ماها شنیدیم؟ خودمان ما که اینقدر عاشق امامیم، فدایی امامیم و اینها، چقدر از خودمان شنیدیم اینجور تأییدات را. میگوید: «افضلُ الزهدِ اخفاءُ الزهد.» زهد واقعی آن وقتی است که مخفیش کنی، نه اینکه اداش را درآوری. خب خیلیا اداش را درمیآورند در واقع ندارند. خیلی هم تو واقع دلبسته نیستند. اداش را درمیآورند که اتفاقاً ما حالا خلاصه، خیلیا به امام اظهار ارادت میکنند ولی از باطن خبری نیست. خیلی هم سر و صدا. ولی اتفاقاً ارادت واقعی را آن وقت حادثه و وقت امتحان [مشخص میشود]. انشاءالله که حالا ما از همان دستهای باشیم که قدر این نعمت بزرگ را بدانیم و شاکر نعمتی باشیم که عطیۀ خدای متعال به نسل ما بود و با جان و دل عاشق حضرت امام باشیم. راه حضرت امام، مسیری که خودش طی کرد و افقی که جلو چشم بشریت قرار داد که خیلی مسیر پرنور و باشکوهی [است]، سراسر خیر و برکت و رحمت. و به این وسوسههای شیاطین و این القائات و اینها کار نداشته باشید. هنوز حرف در مورد امام زیاد است. انشاءالله جلسات بعدی گفتگو خواهیم کرد و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...