این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
روایتها فاش کردند: پرچم حق در دستان ایرانیان است! [01:10]
هشدار درباره یک خطای راهبردی: بشارتهای عرفا را با حجت شرعی اشتباه نگیرید! [02:05]
امیرالمؤمنین(ع) رمزگشایی کرد: حق بر زبان مؤمن جاری میشود، به گمان او اعتماد کنید! [05:05]
قلهای به نام امام و رهبری؛ دامنهای که صیاد و سلیمانی را میپروراند. [09:10]
شاهدی از عالم ملکوت؛ آیتالله بهاءالدینی، مردی که «همیشه در برزخ بود و گاهی در دنیا»! [11:22]
فنا شدن در امام؛ آیتالله بهاءالدینی درس خود را تعطیل کرد تا شاگردی از امام کم نشود! [27:10]
شهادت تاریخی آیتالله بهاءالدینی: از ابتدای تأسیس حوزه علمیه قم، برای امام نظیر نیافتیم! [36:40]
بصیرتی که در عالم برزخ اثبات شد؛ عالمی که در دنیا مخالف بود، پس از مرگ حقانیت امام را فهمید! [42:05]
افشای مقام امام از زبان آیتالله بهاءالدینی: «همهچیز در اختیار من است و من در اختیار خودم نیستم!» [45:46]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربالعالمین و صلیالله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجِّل و آلِهِ الطیبین الطاهرین و لعنةالله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یومالدین.
ربِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
بحثی که خدمت دوستان داشتیم این بود که ما یک منظومهی آخرالزمانی داریم. مجموعه این روایات حاکی از این است که نقش کلیدی در آخرالزمان، برای جبهه حق برعهده ایرانیان است. این را بر اساس روایاتی مفصل، سی و خردهای جلسه، بیشتر از سی و خردهای جلسه بحث کردیم. بعد رسیدیم به مبشراتی که تأیید میکند این مطلب را و حاکی از این است که این انقلاب، اولاً برحق است و ثانیاً انشاءالله منجر میشود به ظهور حضرت ولیعصر ارواحنافداه. مبشرات هم مجموعهای از مطالب گوناگون بود؛ از نقلقولهایی که از بزرگانی که سخنشان قابلاعتناست داشتیم تا مسائل دیگری که بههرحال مطرح شد و مطرح خواهد شد. نشانههایی از درستی و صدق در آن هست و میشود انسان به آن اعتنا کند. البته اینها هیچکدام حجت نیست. بارها این را عرض کردیم؛ ولی بشارت است. بین حجت و بشارت تفاوت است و بحثهای مفصلی هم قبلاً هم جای دیگری در مورد اینها داشتیم که نمیخواهیم به اینها بپردازیم.
این مباحث از یک جهت دیگر هم کاربرد دارد و آنهم این است که «و اما به نعمت ربک فحدث». نعمت انقلاب، نعمت حضرت امام، نعمت رهبر عزیز و حکیم انقلاب، اینها نیاز دارد به مرور و اینکه یادآوری شود برایمان که ما چه نعمتی داریم. این سخن بزرگانی که از آنها نقل شد و میشود، انشاءالله یک وجهش آن بشارتهایی است که بههرحال موجب امید است. یک بخشیش هم یادآوری و ذکر نعمت و شکر نعمت است. این دو تا را دوستان به آن توجه داشته باشند. اگر گوش میکنند، با این دو نیت بکنند: برای ایجاد انگیزه، برای نیت خالصانه حضور در این جلسه و این گفتوشنود. اینها را مدنظر داشته باشند. به نیت یادآوری نعمت و شکر نعمت، این مباحث را گوش میدهیم و از جهتی هم بشارت که «لهم البشرى في الحیات الدنیا.» خدای متعال بشارت میدهد. این بشارتها از طرق مختلفی میرسد به ما. یکیش هم آن زبانهای پاک و دلهای نورانی است که خدای متعال از آن قلوبی که دلهای پاک و مطهری که آنجا را خانه خودش قرار داده و آن زبانهای پاک و بدون آلایشی که زبان اولیاست که سراسر صدق است، مطالبی را جاری میکند. در روایت هم امیرالمؤمنین علیهالسلام در نهجالبلاغه فرمود: «اتقوا ظنون المؤمنین فان الله سبحانه و تعالی اجرى الحق على السنتهم». خیلی روایت برایتان مهم نیست.
یکی از وجوه توجه به کلمات این بزرگان همین روایت است. البته روایت دیگری هم داریم: «ینظر بنورالله»، «اتقوا فراسة المؤمن»؛ از فراست مؤمن بترسید. فراست؛ آن حالت زیرکی و هوشیاری و آن ابعاد مختلف قضیه را توجه کردن است. چرا؟ حواستان باشد. «اتقوا»؛ حواستان باشد. بترسید! نه، حواستان باشد. حواستان جمع باشد. «اتقوا فراسة المؤمن فانه یدر بنور الله.» مؤمن با نور خدا نگاه میکند. تو این روایت دیگر در نهجالبلاغه هم که امیرالمؤمنین فرمود، در حکمتهای نهجالبلاغه: «اتقوا ظنون المؤمنین»؛ حواستان جمع باشد حتی نسبت به گمانهایی که مؤمنین دارند. احتمالاتی که میدهند خدای متعال حق را بر زبان اینها جاری میکند؛ بهخاطر آن پاکی اینها، صدق اینها، ارتباط اینها با عالم معنا و عالم ملکوت. گاهی اصلاً حرفی که بر زبانشان جاری میشود، وقتی انسان کنترل کرد خروجیهایش را که چه حرفی را بزند، چه حرفی را نزند، ورودیهایش هم کمکم تطهیر میشود و تو ناگهانیهایش هم آدم میتواند به آن حساب بکند. حرفی که با اطمینان و بهخاطر جمع مطرح میکند، خدا حق را بر زبان اینها جاری میکند؛ مؤمنی که ارتباطش با عالم غیب ارتباط شدیدی است، نورانیت دارد، صفای باطن دارد، همین احتمالاتش. البته اینها همش با آن فرض است که اینها را بهعنوان حجت قرار نمیدهیم. «ظنون المؤمنین» حجت است. بعضی حضرات اگر اینها را بگویید اوردوز میکنند دیگر. که بابا آنورکه «لا یغنی من الحق شیئا»؛ «ظنون المؤمنین» این کلام امیرالمؤمنین. معاذ الله. پوزخند میزنند. این حرفها را هم میزنم که ظن که اصلاً بهدردنخور است. بعد اینجا امیرالمؤمنین میفرماید: «اتقوا ظنون المؤمنین.» ظن مگر حجت است؟ ظن که حجت نیست. مؤمنین اینها چیست؟ حجت نیست. باشد. پس چرا من باید حواسم جمع باشد نسبت به ظنون مؤمن؟ این سؤال جدی است که ما تو این جلسات مطرح کردیم. باید بنشینند علما تعیین تکلیف. البته نمیکنیم؛ درخواست میکنیم تعیین بکنند وضعیت اینها حجت نیست. چیست؟ باشد. حجت نیست؛ ولی بههرحال نباید به این مسائل اعتنا کرد؟ اگر باید اعتنا کرد، رو چه وجهی باید به اینها اعتنا کرد؟ چیست اینها؟ بعضی از این رؤیاهایی که آنقدر دیگر نشانههای صدقش اصلاً رویا نیست، از آن رؤیا که خارج میشوی، میروی تو خواب، از رؤیاها این شکلی است، عین واقعیت است و عین حقیقت است. مثل آن رویای فرزند شهید ناصر احمدپور که یک نمونهاش بود و از این قبیل مسائل. اینها را باید چطور تصور کرد؟ چی باید اینها را از جهت هستیشناسی بحث بشود. حالا بحثهایی هم دارند خود ملاصدرا و دیگران در مورد رؤیا. بحثهای مفصلی هم از بنده هم حالا یک سری متنها و اینها داشتم. یک وقتی هم در مورد این صحبت کردیم. تو ذهنم بود یک وقت مفصلتر در مورد این صحبت بشود. یک کمی هم هراس هم داریم. همینجوری که خیلی به این چیزها پرو بال نمیدهیم؛ آنقدر متهم به این قضایا هستیم، کمی پروبال بدهیم که دیگر هیچی. بههرحال اینها را بهعنوان مبشر، بهعنوان تذکر باید به آن بشارت و تذکر توجه کرد. از طرفی بشارتهایی است نسبت به آن چیزی که داریم و آنچه رخ خواهد داد. از یک طرف هم تذکری نسبت به نعمتها و شکر نعمتها.
کلماتی از بزرگان نسبت به انقلاب، نسبت به امام، حضرت آقا و بعضی از شخصیتها؛ بعضی از شهدای بزرگ مثل شهید صیاد شیرازی، شهید حاجقاسم سلیمانی، شهید سیدحسن نصرالله. در مورد این شخصیتها ما تعابیری داریم از بعضی از بزرگان؛ تعابیر بسیار خاص و منحصربهفرد. شهید صیاد چون دهه ۷۰ به شهادت رسیده، نسل زد، دهه هشتادی اینها خیلی شناختی ندارند. شهید صیاد کسی بود که حاجقاسم او را تعبیر کرد به مالک اشتر رهبری. حاجقاسم صیاد را مالک آقا میدانست. خیلی صیاد شخصیت منحصربهفرد و فوقالعادهای است و تعابیری از بزرگان در مورد او هست. در مورد حاجقاسم همینطور و شخصیتهای دیگر. در مورد شهید رئیسی. خوب اینها مهم است. یعنی بهعنوان اینکه ما به این شخصیتها توجه ویژه داشته باشیم و اینها دامنهی قلهاند که آن قله شخصیتهایی مثل حضرت امام و حضرت آقا. این دامنه اینجور محصولاتی داده مثل صیاد و قاسم سلیمانی و اینها. باید دید آن قله چیست که از آنجا که آب جاری میشود به این دامنه، تو دامنه همچین گلهایی رویش میکند. مخصوصاً حضرت امام رضوانالله علیه که تاریخ با او وارد یک دورهی جدیدی میشود.
تعابیری از بزرگان داریم. خصوصاً مرحوم آیتاللهالعظمی سیدرضا بهاءالدینی. بهطورخاص بنده چند ساعتی را میخواهم در مورد این مرد بزرگ و کلمات ایشان صحبت بکنم. احتمالاً سه جلسهای که امشب داریم، تمامش به این بگذرد. شاید حالا یک مقداری از فردا هم به این بحث بگذرد. مرحوم آیتاللهالعظمی بهاءالدینی جز آن شخصیتهای فوقالعادهای است که همه به ایشان توجه داشتند در دوران حیاتشان؛ بهعنوان یک استاد اخلاق، استاد معنویت و یک توافق عمومی بود در مورد ملکوتی بودن این مرد و اشراف و احاطهی عجیبی که داشت نسبت به نفوس. بسیار کرامات عجیبی از این مرد صادر شده. قضایای خیلی منحصربهفردی از ایشان صادر شده. مطالب عجیبی از ایشان شنیده شده. من خیلیهایش را نمیتوانم بگویم. در کتابها هم هست؛ ولی چون هر یک جملهای که بعضی از جملاتی که از آنها هست، هر یک جملهاش را بخواهم بگویم، باید دو ساعت توضیح بدهم که این معنایش چیست؟ که مثلاً ایشان میگوید من در گهواره که بودم همچین احوالاتی داشتم؛ در گهواره، بعد از دو سالگی اینجور احوالاتی برای من حاصل شد. توضیح مفصل میخواهد. که یا مثلاً خبردادن از غیب برزخ. یک وقت بنده عکسی از ایشان منزل زده بودم زیر جملاتی برای هر بزرگی چیزی نوشته بودیم. در مرحوم آیتاللهالعظمی بهاءالدینی نوشته بودم: همیشه در برزخ بود و گاهی در دنیا. یعنی همیشه آنور. یکی از این دامادهای ایشان، مرحوم آقای توحیدی که به رحمت خدا رفت، با رفتوآمدی داشت. میآمد گاهی منزلمان. از کجا آوردی؟ کجا شنیدی؟ گفت: این خیلی جملهی دقیقی است در وصف ایشان. اصلاً اینجایی نبود آقای بهاءالدینی. و خیلی احوالات عجیبی داشت. به کرات افراد مختلف در مورد ایشان نقل کردهاند و نقل میکنند در احوالات این مرد بزرگ. از جهت علمی شخصیتی است که در حد مرجعیت مرجع تقلید بوده مرحوم آیتالله بهاءالدینی و جز شاگردان ممتاز حاجشیخ عبدالکریم حائری. استاد شهید مطهری، استاد آقای منتظری، استاد سیدمصطفی خمینی، استاد امام موسی صدر و شخصیتهایی از این قبیل. این موقعیت علمی ایشان را میرساند. شخصیت ایشان هم بههرحال شخصیت بسیار ممتازی است که از آدمهایی که اهل این معانی بودند، وقتی آدم میرود سؤال میکند، میبیند که چه توصیفات عجیبی نسبت به آیتالله بهاءالدینی دارد.
یک کتابی در مورد ایشان نوشته شده به نام سیری در آفاق از آقای حسین حیدری کاشانی که ایشان خیلی محشور بوده با بهاءالدینی و آقای بهاءالدینی خیلی اوقات منزل ایشان میآمده. از معدود شاگردان خاص علمی و اخلاقی و اینها بوده برای آقای بهاءالدینی. بعد از رحلت بهاءالدینی، به سفارش حضرت آقا، یک کتاب مینویسد. آنقدری که حالا خاطرات که تو ذهنش بوده در مورد آقای بهاءالدینی که همین کتاب سیری در آفاقی که حولوحوش ۴۰۰ صفحه، ۴۰۰ و خردهای صفحه است. این کتاب را وقتی که میخواهند چاپ بکنند، مرحوم علامه حسنزاده آملی رضوانالله علیه یک تقریظی مینویسند به این کتاب سیری در آفاق. من آن تقریظ را برایتان میخوانم؛ توصیف علامه حسنزاده نسبت به آیتالله بهاءالدینی و کتاب سیری در آفاق که بعد بیاییم ببینیم این جملاتی که این مرد بزرگ فرموده در مورد انقلاب و امام و رهبری، مخصوصاً در مورد حضرت آقا که الان مواجهیم، جملات آقای بهاءالدینی خیلی ویژه و خاص و مطالب نابی هم هست. یعنی جدا از بشارتهایی که توش است، خیلی نکته دارد. نکته معرفتی توش است نسبت به انقلاب و امام و اینها. اصلاً چشم آدم باز میشود نسبت به این مسائل. خیلی نکات که باید بخوانیم.
بسمالله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربالعالمین. مقدمهای است که تقریظی است که علامه حسنزاده نوشته. «ان النفس لجوهرة ثمینه»؛ نفس گوهر گرانبهاست. «من صانها رفعها»؛ هرکه از او خیانت کند میرود بالا (او را بالا میبرد)، و «من ابتذلها وضعها»؛ هرکه این را به ابتذال بکشد میآید پایین. این کلام امیرالمؤمنین علیهالسلام. علامه حسنزاده با این شروع میکنند. در واقع آقای بهاءالدینی را مصداق این روایت میدانند که ایشان از گوهر نفسش مراقبت کرده و رفته بالا.
یک جمله: تذکرة الاولیاءالله سبب جلای آیینه دل و موجب نزول برکات است. خود این درس اصلاً یک کلاس متن آقای حسنزاده. یعنی آقا، چیزهایی که در مورد اولیای خدا گفته میشود، نوشته میشود، احوالاتشان، کلماتشان، چیزی که ما را یاد اینها میاندازد باعث میشود که هم دلمان جلا پیدا میکند، واقعاً هم همین است، هم برکات نازل میشود. تاریخ زندگی اوتاد نمونه هوشیار و بیدار و بیوگرافی (حالا ادبیات آقای حسنزاده) بیوگرافی آحاد زبده دانش و بینش روزگار، برنامه استوار و پایدار انسانساز است. تاریخ زندگی اوتاد؛ یعنی این شخصیتهایی که اوتاد بودند. اوتاد به آن افراد خیلی ناب در معنویت گفته میشود. اوتاد البته معنای خودش میخ است. کأنه این شخصیتها در حکم میخاند. و الجبال اوتادا... قرآن میگوید: آنی که نمیگذارد زمین متلاشی بشود، کوه ثقلی ایجاد کرده. کأنه آنی که نمیگذارد عالم فاسد بشود، خراب بشود، این اولیای الهی. از این جهت به اینها میگویند اوتاد. مثل میخ میمانند که عالم را نگهداشتهاند. آقای حسنزاده آقای بهاءالدینی را جز اوتاد میدانند با این کلمه. آن اوتاد و ابدال و اینهای درجهبندی دارد. شاید به آن هم اشعار داشته باشد؛ ولی آن یک رتبهبندی است. مرحوم محدث قمی هم تو یکی از آثارش شاید سفینة البحار باشد یا جای دیگر آن رتبهبندی را توضیح میدهد. چهل چهل. همینجور. چهل تا اوتاد، چهل تا ابدال. اینها میآید پایین. از جایی هم ایشان به نظرم نقل میکند؛ بوی رتبهبندی دیگری است. البته آقای بهاءالدینی این کتاب را که آدم وقتی میخواند، این کتاب حالا بعضی کتابهای دیگر در وصف ایشان نوشته شده، آن درجات بالای معنویت ایشان یک حکایتی دارد که بههرحال بعید هم نیست ایشان تو آن رتبهها باشد. پس تاریخ زندگی اوتاد؛ یعنی شخصیتهای بهاءالدینی که اوتادند، تاریخ زندگی اینها اوتاد نمونه، حالا یا اوتاد نمونه هوشیار و بیدار. اینها هوشیار بودند، بیدار بودند، بیدار میکنند انسان را. این افراد برجستهای که زبده بودند در دانش و بینش. هم تو دانش خیلی مقامات بالایی داشتند، هم تو فهم و تشخیص مسائل. حالا برایتان بعضی مسائل ببینید چه تشخیص عجیبی داشته آقای بهاءالدینی. سال ۷۶ از دنیا رفته. چطور مسائل را چطور تحلیل میکرده؟ چیزهایی که بعد بیست سی سال فهمیده میشود. یک کمی فهمیده میشود عمق فهم این مرد بزرگ و بصیرت این مرد. اینها برنامه استوار و پایدار انسانساز است. علم و عمل دو گوهر مقوم آدمیاند. علم مقوم روان و عمل مجسم بدن انسان من حیث هو بدن انسان است. حسنزاده فیلسوف است دیگر. علم و عمل که انسان را میسازد. علم روح انسان را شکل میدهد، عمل هم بدن معنوی انسان را شکل میدهد که ما جاهایی هم این مطلب آقای بحث کردیم و توضیح دادیم و بهعبارتدیگر، انسان بدین دو گوهر علم و عمل سازنده خویش است. انسان با علم عملی که خودش را میسازد. عمل مستتبع ملکات و ملکات مستتبع صور اخرویاند. یعنی عمل باعث میشود که ملکات در آدم شکل میگیرد. ملکات هم باعث میشود که صورتهای اخروی و برزخی برای آدم. یعنی یک آدمی که زیاد فحاشی میکند، زیاد دادوبیداد میکند، این ملکه خرسصفتی، ملکه گرگصفتی درش شکل میگیرد. ملکه گرگ که شکل گرفت، صورت برزخش میشود گرگ. صورت برزخیش میشود خرس. این جمله است: عمل مستتبع ملکات و ملکات مستتبع صور اخروی. حضرت رسولالله صلیالله علیه و آله و سلم به قیس بن عاصم فرموده است: «لابد ل یا قیس من قرین یدفن معک»؛ یا قیس، چارهای نداری از یک همنشینی که باهات دفن میشود. آن همنشینی که باهات دفن میشود چیست؟ و «هو فعل حکم»؛ آن عمل است. اثر. حالا این یک مقدمهای که مربوط به آقای بهاءالدینی و این کتاب بود. حالا در مورد کتاب خیلی مطلب میخواهیم بخوانیم. انشاءالله اثر بسیار گرانقدر و «و الالق النفیس»، «الالق النفیس»؛ بسیار گرانقدر. اثر بسیار گرانقدر و «الالق النفیس» سیری در آفاق زندگینامه حضرت آیتاللهالعظمی بهاءالدینی «رفع الله درجاته». که از بله، درجاتش، ها، الف لامش الف لام چیز نیست، جمع مؤنث نیست، جمع مکسر است. درجات. رفع الله درجاته. که از قلم وزین و رسین خطیب مسجع و دانشمند بزرگوار و عالم نهریر و محقق نامدار خدوم راستین دین مبین سید المرسلین عالیجناب حضرت مستطاب مولا کرم حجتالاسلاموالمسلمین جناب حاجآقا حسین حیدری کاشانی زادالله صدره شرحاً سیدهبا القاته السبوحیه. که ندیم و وفی [وفادار] و شفیق و همنشین و همدم صدیق و حقیق حضرت نور و بهاءالدین آیتالله بهاءالدینی اعلى الله مقاماتهو بوده است. یک توصیفی میکند از خود نویسنده کتاب آقای حیدری کاشانی با این توصیفات فوقالعاده که ایشان همنشین وفادار و شفیق بوده. همنشین و همدم صدیق و حقیق بوده برای آیتالله بهاءالدینی. چه توصیفی میکند آیتالله بهاءالدینی را؟ حضرت نور و بهاء دین. حضرت نور، نور و بهاء دین، نور بهاءالدین آیتالله بهاءالدینی اعمل الله مقاماته. این کتاب را که مصداق بارز «ان کتاب الابرار لفی علیین و ما ادراک ما علیون یشهده المقربون» [شهادت میدهند] است. خود این یک ساعت بحث میخواهد که یعنی چه؟
در شرححال و زندگی سراسر سعادت آن اسوه حق طالبان معارج و قدوه صدق قاصدان مدارج انسانی با یک سبک و روش شیرین و دلنشین و اسلوب و ترتیبی جدید و غمین به رشته نو تعبیر و توصیف فرموده است. جایزه دارد. میگوید آقا این کتاب، دقت کنید. زندگی سراسر سعادت آیتالله بهاءالدینی، زندگی سراسر سعادت. هرکه دنبال این است که پلههای قرآنی را طی بکند، مدارج قرآنی را میخواهد طی بکند، این کتاب را بخواند. مدارج قرآنی را طی بکند. طالبان اسوه حق طالبان معارج، معارج قرآنی مدارج، نه، معارج. هرکه میخواهد به آن معراجها برسد که قرآن گفته، اگر واقعاً طالب واقعی است، ایشان اسوه حق است. دنبال آقای بهاءالدینی برود میرسد. از کیست این جمله؟ از علامه حسنزاده. بهاءالدینی، عطای بهاءالدینی. در مورد ایشان جملات خاص دارد. فرمود: دو نفر امروز آمدند پیش ما. ما این دو را که دیدیم به حوزه امیدوار شدیم. حسنزاده و جوادی بودند. این دو. حسنزاده، آیتالله جوادی. ایشان دیده بود. گفته ما به حوزه امیدوار شدیم با دیدن این دو تا عالم. پس ایشان هم از آن طرف هم به ایشان یک محبت اینجوری بود که حقا بدون شائبه هیچگونه مجامله و مداهنه در تصنیف و تألیف تنمیق آن، تعمیق آن خدمت قابلتقدیر به نفوس مستعده شیقه و شیفته به کمالات شام انسانی به و ارواح عاشق به مقامات و معارف معارج رفیع قرآنی فرموده است. «قول سبحانه اجر من احسن عملا.» هجدهم ذیالقعده ۱۴۲۰ هجری قمری. ۵/۱۲/۱۳۷۸ هجری شمسی. که میفرمایند که ایشان هیچ مجامله و مداهنهای نکرده و کتاب را همانجوری که باید مینوشته و مطلب بوده نوشته. از نویسنده تعریف کرده. از خود مرحوم آیتالله بهاءالدینی هم که دیدید چه اوصافی، چه کلماتی: اولیاءالله، اوتاد، دیگر چی؟ حضرت نور و بهاء دین، زندگی سراسر سعادت، اسوه حق. اینها كلماتی بود که علامه حسنزاده در مورد آیتالله بهاءالدینی فرمود.
آقای بهاءالدینی خوب از دوستان حضرت امام بودند. هم دوره بودند با هم. و درعینحال ایشان یک عشق و یک ارادت و یک تواضع عجیبی نسبت به حضرت امام دارد و خیلی فوقالعاده و بینظیر که قاعدتاً از آدمی تو این سنوسال و همچین رابطه با حضرت امام، به آن حجاب همنشینی و هم دوره بودن و هم بحث بودن و همکلاسی بودن و اینها باید مانع بشود. حالا تازه بماند آن رقابتها و اینها که باز به تعبیر آیتالله بهاءالدینی میفرمود: امام که آمد خیلیها مقلدیشان از دست دادند. تعابیر دیگر هم فرموده بودند که حالا فعلاً جایش نیست بخواهم بگویم. و با این حال این مرد بزرگ آنجور عشق و ارادتی به حضرت امام. ساعت درس ایشان یکی شده بود با ساعت درس امام. درسش را تعطیل کرده که نکند دو نفر بیایند درس من، این باعث میشود دو نفر درس امام بیفتند. بعد انقلاب خارج قضا را ایشان کتاب قضا را تدریس میکرده درس را تعطیل میکند. نکند من تو درسم به مطلبی برسم، توضیح بدهم. بخوانم برایتان. امام چون قوهقضاییه بر اساس فتاوای امام اداره میشده. نکند من تو درسم به مطلبی رسیده، محصول پژوهش و درس خارج و اینها که مخالف نظر امام دربیاید و این باعث بشود نظر فقهی امام در باب قضاوت تضعیف بشود. درسش را تعطیل میکند. حالا ببینید بعضیها با چه کارهایی چهجور تضعیف میکنند رهبری را و چه تعابیری ایشان در مورد امام و خود انقلاب بهکار میبرد. خیلی فوقالعاده است. خیلی شورانگیز است. خیلی شورانگیز است. یعنی توی این غم و غصهها، بنده که اینجوریم، حالا نمیدانم بعضیها ممکن است اصلاً از این جنس نباشند، ولی بنده خودم خیلی خستگیام گرفته میشود با کلمات. یعنی بعضی چیزها را که میبیند، توی نظام، تو مسئولین و بههرحال روح آدم را کدر میکند، آدم را خسته میکند، گرد بدبینی و ناامیدی میپاشد؛ ولی این کلمات را که میخواند، اصلاً حسوحال آدم عوض میشود. نگاه آدم عوض میشود. خوب بخوانیم این کلمات را از این بزرگ.
یک کتابی است به نام آیت بصیرت. این کتاب زمان حیات آیتالله بهاءالدینی چاپ شده. این سیری در آفاق بعد از رحلت آقای بهاءالدینی است. ایشان تیرماه ۷۶ از دنیا میرود. یک ماه بعد هم رئیسجمهور جدیدی میآید و اتفاقاتی که بعد میافتد که دیگر بههرحال فکر کنید چه ربطی اینها با همدیگر دارد. خدمت شما عرض کنم که مزایای دوم خرداد و دولت اصلاحات و اینها بعد از رحلت بهاءالدینی شروع میشود. قبل از رحلت آقای بهاءالدینی کتاب آیت بصیرت در مورد ایشان نوشته شده. مطالبی دارد. من مطالبی از آن کتاب میخوانم بعد هم یک مطالبی را از این کتاب سیری در آفاق. یک سری کتابهای دیگر هم هست که مصاحبه گرفته از آیتالله بهاءالدینی و مطالب دیگر در مورد ایشان دارد. به مناسبت یک گریزی به آنها میزنم؛ چون آنها هم نکاتی دارد که باید بخوانیم. خیلی هاجوواج خواهید شد با این چیزهایی که خواهید شنید و احساس میکنم بعد از این صحبتهایی که از آقای بهاءالدینی نقل بشود، قطعاً انقلاب و امام و حضرت آقا در نگاه شما شخصیتهای جدیدی خواهند شد. این را میتوانی تو این جلسات امتحان کنی. تست. حالی که الان داری، تصوری که الان دارید، یک دور با خودتان مرور کنید بعد ببینید این کلمات را که با هم میخوانیم و بیانات را از همچین مرد بزرگی که فقط اینها توصیفات حسنزاده در مورد توصیفات دیگران بماند. یک نفر توصیف در مورد آقای بهاءالدینی کرد. اینها همچین مرد بزرگ و فوقالعادهای چطور تحلیل میکند و چطور تعریف میکند از امام؟
در کتاب آیت بصیرت ایشان میفرمایند که من البته بعضی از اینها صفحاتش دیگر اینجا صفحاتش را ندارم. همان خود کتاب بصیرت، اگر چون کتابش همراهم نبود به خود کتاب، حالا آدرس داده شود تا بعدها بشود صفحاتش را عرض میشود. البته پیدا کرد. کتاب را یک چاپ جدید شده. آیت بصیرت تو طاقچه هم بود. باید پول بدهید. اگر پول دادید آنجا صفحات و آدرسش را میتوانید بزنید. سرچ هم دارد توی طاقچه. من یک کمی چیز میخوانم. یعنی اول از کتاب آیت بصیرت میخوانم بعد خدمت شما عرض کنم که میآیم از کتاب سیری در آفاق. یک کمی نامرتب است از جهتی. یعنی ولی آن بحث سری در آفاق یکم مرتبش کردم. حالا آنجا مرتب انشاءالله ارائه میشود. آیتالله بهاءالدینی میفرمایند که اینکه تمام روحانیت به حضرت امام قدسسره توجه و ایشان را بهعنوان الگو پذیرفتند، بهخاطر دعاوی امام نیست. بهخاطر ادعاهایش نیست که همه امام را کردند الگوی خودشان. بهخاطر عمل ایشان است. آنچه به ایشان این جنبه را داده است اعمال و رفتار ایشان است. ما بیش از ۶۰ سال امام را میشناختیم. ۶۰ سال. بیش از ۶۰ سال است که امام را میشناسیم. ایشان از ابتدای امر متعبد بودند. خیلی نکته دارد دیگر. دل بدهید. کیف بکنید. خیلی هم خاطرات فوقالعادهای تعریف میکند ایشان. خیلی خاطرات ناب دارد. هم عبارات فوقالعاده و تحلیلهای فوقالعاده نسبت به امام. بخوانیم اصلاً بعضیهایش اعجابانگیز است. در مورد حاجاحمد آقا یک چیزی میگوید، به مقایسه میکند با امام حسن. آن اصلاً یک احوالاتی به شما دست میدهد. آنی که بگویم چون من خودم وقتی این را خواندم، احوال آدم عوض شد. برسیم به آن.
خیلی مطالب عجیبی ایشان میفرمایند که ما بیش از ۶۰ سال امام را میشناختیم، ایشان از ابتدای امر متعبد بودند. ۵۰ سال پیش شایع بود که ایشان استاد فلسفهاند. درعینحال همه میگفتند ما چنین مرد حکیمی که تا این اندازه به مسائل ائمه علیهمالسلام و اوضاع امور وارد باشد، سراغ نداریم. بیجهت نیست که چنین توفیقاتی نصیب امام شده است. از نظر اخلاق هم ایشان بینظیر بودند. شاید حدود ۳۰ یا ۲۵ سال که ایشان با مرحوم زنجانی در جلسات فیضیه شرکت داشتند، همواره پشت سر ایشان حرکت میکردند. حتی یکمرتبه دیده نشد که بر ایشان پیشی بگیرد. جلسات نشست امام هم با شاگردانش تشکیل میشد. مسئله استاد و شاگرد اصلاً برای ما موضوعی نبود. ایشان نمیگفت اینها شاگردان منند، نباید با اینها بشینم. نه، این حرفها نبود. گاهی ریاست جلسه هم به دست شاگردان میافتاد. امام استاد جلسه بود ولی جلسه را دیگران اداره میکردند. از نظر سیاست و بینش اجتماعی هم که جای حرف نیست. اشاره میکنیم. اینکه زعامت، دقت، اینکه زعامت و مرجعیت عامه به دست آیتالله بروجردی افتاد، تا حدود زیادی مرهون زحمات امام بود. چی باعث شده آیتالله بروجردی مرجع کل؟ آن ریاست وسیع را در عالم اسلام پیدا کرد. یکی از ارکان ریاست آیتالله بروجردی، امام خمینی بود. امام جز پایههای حکومت و حالا حکومت که به این معنا نداشت. آیتالله بروجردی زعامت مرجعیت مطلق ایشان تو کل جهان اسلام بیبدیل. یکی از پایهها و ارکانش امام بود. خیلی نکته دارد اینها. مرهون زحمات امام. ایشان صلاح میدیدند که باید مرجعیت در دست یک نفر متمرکز باشد. روی همین اصل در این جهت زیاد کوشیدند. با اینکه خیلی هم اختلافنظر داشت امام با آیتالله بروجردی. ولی فدا میکرد خودش را برای اینکه یک صدا تو عالم اسلام شنیده بشود. خودش را پایه کرده بود برای اینکه.
حالا بعدها این تعبیر آقای بهاءالدینی هم دارد. خم شده بود برای اینکه آقای بهاءالدینی کمر ایشان برود بالا آقای بروجردی. این جمله در مورد شخصیتهایی دارد و جالب است که این در مورد حضرت آقا ایشان میفرماید باید همه ما نسبت به آقای خامنهای اینجوری. بماند. برسیم به آن. خیلی عجیب است. بعد ببینید چقدر بین این مرد با دیگر یک سری افراد و اینها، حوزوی و غیرحوزوی و اینها تفاوت فهم آدم، بینش آن آدم، بصیرت آن آدم با امثال ماها. آیتالله بهاءالدینی ۷۶. نه، ۴۰۴. اندازه این حرفها مال قبل ۷۶. مال دهه شصت آقای بهاءالدینی. ۴۰ سال پیش بعضی از این حرفها را فرمود. برسیم به آن، بخوانیم. خلاصه اینکه از ابتدای تأسیس، این جمله را من الان چکار کنیم با این جمله؟ این جمله آیتالله بهاءالدینی. خلاصه اینکه از ابتدای تأسیس حوزه علمیه قم تاکنون، ما برای امام نظیر نیافتیم. از ابتدای تأسیس حوزه علمیه قم. شیخ عبدالکریم دیده. همه این مراجع بزرگان قم را دیده. آقای بهجت دیده. شخصیتهای دیگر دیده. ما برای امام نظیر نیافتیم و همه بهخاطر خودسازی و تهذیب ایشان بوده است.
یک جمله دیگر. یک جا دیگر ایشان میفرماید که در مورد شجاعت حضرت امام میفرمایند که از موارد شجاعت حاجآقا روحالله، مخالفت با کشف حجاب و برخورد با دعوت رضاشاه از علما به مجلس جشن بود. رضاشاه دعوت کرده بود که بیایند تو جشن کشف حجاب. علما را هم دعوت کرده. او قید کرده بود که آقایان عمامهها را از سر بردارند و با خانمهای سر برهنه و بیحجاب به مجلس وارد. آیتالله تهرانی، علامه تهرانی تو یکی از این آثارش، رساله نوین بود یا کتاب دیگر، اسم میبرد از بعضی از این شخصیتهای مجتهد که عمامه را برداشتند، زنشان هم سر لخت بردند تو آن جشن. اسم میبرد آنجا تو کتاب. دعوت کرده بود رضاشاه از این آقایان. بنده در حجره مشغول مطالعه بودم که آقا روحالله وارد شد و نشست. از من پرسید: ما با این دعوت چه کنیم؟ بهاءالدینی چه بصیرتی داشته که امام مشورت میگرفته از ایشان. چقدر جز اصحاب سر ایشان بوده. چه رابطه صمیمانهای بوده. کی؟ آن دوره رضاشاه. بعد این آقای بهاءالدینی که امام، من بودم چکار میکردم؟ بعد انقلاب همین را میکردم. رزومه میگفتم بابا این آقای خمینی تو قبل انقلاب از ما مشورت میگرفت. حالا الان دیگر رئیس شده جواب ما را نمیدهد. مثلاً این حرفها. تخیلات ذهنیشان. آقای بهاءالدینی آنجور رابطه با امام. بعداً میخوانم برایتان. عبارت خیلی جالب. میگوید: بابا اینها از قبل امام به اینجا رسیدند. میگوید: فلان شخص امامجمعه شده. امام، امامجمعهاش کرده. قهر کرده رفته که امام یک التماس بکند این بیاید تو رزومه اعتبارش. جملات از آیتالله بهاءالدینی. مقایسه کنید بعضی شخصیتهای دیگر. اینها درس اخلاق عملی برای ماها هم هست دیگر. توش این نکات، آن ظرافتهایی که مردان خدا به آن توجه داشتند. ما تو فضاهای خودمان خیلی نیاز داریم به این مطالب.
امام ازشان میپرسد که چه کنیم با این دعوت چه کنیم؟ بنده در فکر بودم که چه جوابی بدهم. یکباره گفت: هرگز قبول نخواهیم کرد و مقاومت میکنیم و تا پایان هم مخالفت و مقاومت نمود. جواب بدهم. چکار کنیم با دعوت رضاشاه؟ خودش گفت: نمیرویم. تا آخرم پایش وایمیستیم. میگفت همینم بود. تا. دیگر چی میفرماید؟ نکتهای که باید ذکر کنم این است که چنین فردی که آن روز حوزهها را دیده بود و پا به میدان مبارزه گذاشت و تلاش کرد، امام خدا بهخاطر نیت پاک و مجاهدت بسیار او را یاری کرد و چنین عزتی به حوزهها بخشید. حقش این است که خدمات حاجآقا روحالله را ارج بنهیم و از این فرصت پیشآمده حداکثر استفاده را ببریم. ایشان حق عظیمی به گردن حوزه و طلاب دارند. اصلاً بحث حکومت اینها به کنار. حقی که به گردن خود حوزه و طلبهها و اینها دارند که اینها مانده. اصلاً آقا امام نبود، حوزه نمانده بود. طلابی نمانده بود. شما ضد انقلاب هم باشی، حوزه را که قبول داری؟ همین درسی که میخوانی، درسی که میدهی. آقا روحالله باعث شد که الان شما یک نانی داری، یک آبی داری، یک درسی داری. بهخاطر این برایش احترام قائل باش. نکته دارد ها. خیلی دقت میخواهد. باید بیشتر درس بخوانیم. طلاب فعلی آن فشارها را ندیدند و آن زجرها را نچشیدند. روزهایی که از فشار حکومت نمیتوانستیم در مدرسه فیضیه بمانیم، در بیابانها و باغهای اطراف قم مشغول درس و بحث بودیم. از ما جواز عمامه میخواستند. اگر نداشتیم، کار ما به پاسگاه و بازداشت میکشید. همانطوری که روزی نزدیک حرم با بنده چنین کردند. باید قدر بدانیم و بیشتر متوجه باشیم؛ بیدار و هوشیار باشیم تا خدایناکرده کفران نعمت نشود. نشده؟ آره، واقعاً اگر بیداری و هوشیاری آن روزها شیخ نبود، به دلسوزی ایشان در مورد حوزهها و طلبهها وجود نداشت. من در این عبارت ساده هم میکنم. یک کمی کلمات فرق میکند. خسته نشوید. با آن همه فشار، حوزهها را حفظ نمیکردند تا به دست ما برساند. آن خودش سوخت و خاموش شد؛ شیخ عبدالکریم. او خودش سوخت و خاموش شد ولی اصل حوزه ماند تا اینکه به دست مرد با کفایتی چون آقا روحالله افتاد.
یک جای دیگر میفرمایند که یادم میآید سال ۴۲، عدهای در مورد این خیلی جالب است این خاطره. چند جا، چند مدل ایشان گفته. چند جا اسم نیاورده. چند جا اسم آورده. اگر دوست داشتید اسم هم بیاورم برایتان. اسم آورده. سال ۴۲ عدهای در مورد مرجعیت پیش من آمدند. سال ۴۲ چه مناسبتی بوده؟ رحلت آیتالله بروجردی. میآیند پیش آقای بهاءالدینی. ایشان چه موقعیتی داشته که وظایف بهاءالدینی. پرسیدن کی مرجع باشد؟ بعد از آیتالله بروجردی مرجعیت صلاح میدانی؟ خود ایشان هم که خوب مرجع میشود ولی بعد از رحلت آیتالله اراکی اینها میآیند خیلی به ایشان اصرار میکند ایشان مرجعیت. نه، بهخاطر امام نمیپذیرد. بعد ایشان میگوید حتی میگوید بقای بر میت جایز است. بهخاطر اینکه امام ضعیف نشود. میگوید تقلید ابتدایی از امام هم جایز است. بعد از رحلت امام، تقلید ابتدایی از امام هم جایز است. بعد از رحلت امام. خیلی اینها عجیب است. بعد آدم میفهمد این چه صفایی است. هیچی برای خودش قائل نیست. بعد حالا داستانش انشاءالله بعداً برایتان بگویم. آن آقا یک پولی داده بود به آن طلبه و شرط کرده بود که تبلیغ میروی از آراء آیتالله خمینی نباید اسم بیاوری. اگر میخواهی پول را بگیری؛ برای تبلیغ. میگوید نظر من را خواستن در مورد دو نفر. آن دو نفر کیا بودند؟ یکیش امام، نفر دوم کیست؟ مرحوم آیتالله محقق داماد، استاد آیتالله جوادی و اینها. مقدمات بزرگ.
اینجا آقای کاشانی خیلی نکته عجیبی دارد. خیلی جالب است. این ادامه قضیه جاهای دیگر اسم آورده. ایشان اینجا اسم عرض کردم. فلانی آدم خوبی است ولی فقط به درد درس و بحث میخورد ولی حاجآقا روحالله به درد همه کاری میخورد. این سخن به گوش آن شخص رسید. از دست من ناراحت شد. تا اینکه قبل از انقلاب از دنیا رفت. آن عالم بزرگوار قبل انقلاب از دنیا میرود. یک شب به خواب ما آمد. اظهار ناراحتی کرد. سبحانالله. از این چیزهایی که ایشان دارد میگوید. خیلی عجیب است. آمد تو خوابمان. ناراحت بود از اینکه این چه حرفی بود در مورد منتظری که فقط درس و بحث میخورد؟ غیبت هم نکرد. نه تهمت زده. نه غیبت کرده. تو موضعی است که در مشورت میگیرد. دارم مشورت میگیرد. اصلاً باید بگوید. اظهار ناراحتی. گفتم بهخاطر آن حرف چکار کنم تا از دستم راضی بشوی؟ گفت: یک ختم قرآن برایم بخوان. ختم قرآن بخوان، جمله که گفتی راضی بشوم. ما خواندیم. مدتی بعد در سال ۵۷ که با پیروزی انقلاب، مدرسه فیضیه بازگشایی شد، تعدادی از ارواح را دیدم که خوشحالند. یکی از آنها روی همان شخص بود و در آن زمان بود که احساس کردم خود ایشان هم فهمیده که آقا روحالله به درد همه کاری میخورد. این بصیرت را ببین که این آدم کی چه حرفی را زده. آن آدم بعد از مرگ، بعد تو برزخ، بعد پیروزی انقلاب، رسیده به حرفهای بهاءالدینی که تو دنیا گفته. این را میگویند بصیر. مرجع تقلید، بالاخره مرجع تقلید است دیگر. بابا آدم با تقوا. یکی ازش تقلید میکند. او هم شاگرد. بعد پیروزی انقلاب او هم فهمیده بود که نه راست میگویی خمینی به درد همه کاری.
حاجآقا روحالله که به قم آمدند، به دیدار ایشان رفتم و او را زیارت کردم. بله، زیارت کرد. هنگامی که برای بازدید، بازدید این حالا بعداً بازدید امام که میآید، بازدید آیتالله بهاءالدینی یک خاطرهای دارد. بعداً میخوانم انشاءالله برایتان. خیلی خاطره خیلی نکات عجیبی دارد. هنگامی که برای بازدید بنده به منزل ما تشریف آوردند، به ایشان عرض کردم: کار بزرگی کردید. باید تا آخر پاش بایستید. فرمود: این جمله را چند بار آقای بهاءالدینی از امام نقل میکند. به مناسبتهای مختلف. خیلی جمله عجیبی است. یک جا شرح میکند این جمله را و شرح آن شرح خیلی. فرمود: همه چیز در اختیار من است و من در اختیار خودم نیستم. یک جایی آقای بهاءالدینی که آدرسش را دارم، بعداً اگر لازم شد آدرسش را میگویم، میفرماید که این حاکی از این بود که امام صاحب مقام ولایت تکوینی بود؛ نه ولایت تشریعی. ولایت تکوینی یعنی کائنات از او فرمان میبرد. این را کی دارد میگوید؟ آقای بهاءالدینی. پست و ریاست و اینها هم از امام نگرفته بوده. نخواسته بوده. بادمجان دور قابچین هم هست. آقای بهاءالدینی هم دوره امام، همدرس و رفیق و اینها که امام مشورت میگرفته در جوانی از او. همه چیز در اختیار من است و من در اختیار خودم نیستم. منی نیست. چیزی نماند. خیلی تویش. چه درجهای از مقام حضرت امام که مبهوت.
یک جای دیگر آقای بهاءالدینی میفرماید: یک نگاه به چشماش کردم وقتی امام این را گفت. گفتم نه راست میگویی. حالا این به چشمانش نگاه کردی چی فهمیده که راست میگویی؟ حالا تو آن خاطراتِ دیگری که دارد. امام که میآید دیدن آیتالله بهاءالدینی، بعد پیروزی انقلاب بوده. امام که میآید قم، مراجع میروند دیدن. ایشان میآید بازدید. حالا عظمت آقای بهاءالدینی را اینجا داشته باشیم تا رد نشدیم از این خاطره. همه را دارم. آدرسش را هم دارم. حالا اگر لازم شد بعداً اشاره میکنم. امام که میآید تو خانه. مردم تو خیابان شعار میدادند دیگر. روح منی خمینی، بتشکنی خمینی، فلان، خونی که در رگ ما. آقای بهاءالدینی میگویند که من همانجور که آوردم پذیرایی کنم از امام، این صدا که میآمد به امام گفتم: یک وقت باورت نشود ها. اینها همش بازی است. اینها که میگویند. حالا عظمت آیتالله بهاءالدینی را ببینید. امام آمده تو خانهاش این همه شعار پشتدر. باز دارد به امام تذکر میدهد. باورت نشود. این شعارهایی که میدهند. آش بازی است. سر کاری است. کشک. آنجا امام به ایشان میفرماید: عالم در اختیار من است و من در اختیار خودم نیستم. برای یک نگاه به چشماش کردم. راست. چه مقامی. بعد با آن خمینی که بعضی ترسیم میکنند. آن احمق برداشته نوشته که خمینی با علامه طباطبایی مشکل داشت. حالا یک بحثی است و بعدها اگر فرصت بشود به آن بپردازیم. بحث رابطه برنامهای که خیلیها شروع کردند فتنهانگیزی تو این مسائل چند سال اخیر امثال کدیور و اینها کتاب نوشتند تو این فضا. مقالات نوشتند که علامه ضد امام بود و با هم مشکل داشتند و امام حسودی میکرد. بعد یکیش این است. میگوید که درس آقای خمینی از بعد، خدا عقلش میگوید که چرا آقای خمینی آنقدر بدش میآمد از علامه طباطبایی؟ بهخاطر اینکه از وقتی علامه آمد قم، درس خمینی، اکثر شاگردهای مثل مطهری و اینها رفتند شاگرد علامه شدند. تا قبلش میآمدند درس آقای خمینی. دیدند خمینی چیزی بارش نیست. علامه خیلی قوی است. از همانجا کینه علامه نشست به دل خمینی. مفصل من اینها را از آدم موجه حوزه شنیدم این جملات. چرا دلم آنقدر بحث را طول میدهم؟ بهخاطر اینکه من خودم تو این بحثها آسیب دیدم از این شبهات. پدرم درآمد از این شبهات. در. میخواهم بگویم که شماها بعداً آسیب نبینید. یک بحث مفصلی است.
بعد دو جلد کتاب نوشتند تو این زمینه. خودمان. کتاب خوبی است. ماجرای علامه و انقلاب نشر شهید کاظمی چاپ کرده. خیلی از این شبهات آنها را جواب داده. این حرفها نبود. بعد شما ببینید به چه شخصیتی چه تهمتی. امام حسودیش میشده به علامه سر اینکه درس امام خلوت شده بعد اینکه علامه آمده. آخه احمق. تو این را در مورد یک طلبه معمولی با ۲۰۰۰ تقوا نمیتوانی بگویی. در مورد کی داری میگویی؟ ببینم بهاءالدینی چطور توصیفش میکند. یک همچین شخصیتی، همچین اخلاصی، همچین صدقی، همچین ایمانی شروع کرد دیگر پاشنه علامه طباطبایی را ورداشت و از فلان جا بیرونش کرد و گفت اینجا اینجورش کنند و آنجا آنجورش کنند و چه تهمتهای عجیب امام میزند. احمق نادانم. اینها را باورشان میشود. یک تعداد شیطان تکثیر میکند. در لباس روحانیت مخصوصاً تو این طرفداران علامه طباطبایی. به اسم عشق و ارادت به علامه طباطبایی چه توهین و ناسزاها به امام میگویند. بابا این است امام. این است. همان جاشم اگر وقت بشود جز بحثمان نیست البته. ولی حالا اگر لازم شد نسبت علامه با امام. آن هم یک بحث مبسوطی است. حالا البته شبهه چون تو آن زمینه زیاد است شاید بعداً به آن هم بپردازم. البته کتابش دستم نیست. کتاب قم است آن دو جلد. اگر دستم بود آن هم موضوعش را میتوانستم مطرح بکنم. حالا اگر رفقا داشتند کتابها را میگیریم استفاده. آن هم یک بحث مبسوطی است. آن هم تهمت است. ابداً اینجور نبوده رابطه علامه با امام. آن جمله مفت که علامه فرمود: این انقلاب یک شهید داشت آن هم اسلام بود. حرف مفت. ابداً نسبت علامه با انقلاب این چیزها نیست.
علامه با آن حال نزارش، با آن اوضاع جسمی بدش، تا این اواخر تو تشییع شهدا، تو مجلس ختم شهدا شرکت میکرده. بعد از شهادت شهید مطهری چه تعابیر زمان شهید مطهری بهکار میبرد. شهید مطهری که تو دستگاه خمینی به شهادت رسیده و همینطور صد تا توضیح و توجیه دارد. ولی چهار تا از این احمقهای شیاد ما هم که خب اصلاً دغدغهای نداری نسبت به اینکه اینها را شبهات را جواب بدهیم. مثلاً روی اینها کار بکنیم. اصلاً این جامعه تکثیر میشود نسبت به خود حضرت امام. نه فقط این شبهات. این همه سؤال و ابهام نسبت به امام هست. ۴ نفر پیدا نمیشوند. وقت منبر را به این حرفها نگذرانیم. وقتی به منبر به چه حرفهایی. به غسل چیچی. یک شبت چیچی. یک وقت را میگذرانی که حالا توی مخاطبینت ۵ درصد مبتلا باشم به این چالش و به این سؤال و به این ابهام و اینها. و سؤال و ابهام و گرفتاری که ای درصد زیاد از این ملت درگیرشاند و آنقدر روز مسائل کلان زندگی مردم اثر دارد. مسائل مسلمین نیست. وقت مردم را تلف نکن. اینها را بالا منبر نگوییم. هم نسبت به امام هم نسبت به آقا. شبهاتی که از سؤالاتی که هست از آنور فقط شبهات نیست. تأییداتی که گفتند بابا این آقای بهاءالدینی اثر هوا و هوس که حرف نمیزده. آدم بیکار و علافی که نبوده. چرا آنقدر ایشان در مورد امام در مورد آقا این همه بیان، این همه توضیح، این همه توصیف؟ چرا؟ چرا احساس وظیفه میکرده؟ به چه دلیل؟ خیلی مهم است.
خوب ایشان میفرمایند که ادامه جمله آقای بهاءالدینی. اعتقاد ما این است که مثل امام خمینی در زمان فعلی نداریم. وی فهم معصوم را پیدا کرده. جمله آیتالله بهاءالدینی در مورد امام. فهم معصوم را پیدا کرده. درک او فوق درکها و شجاعت ایشان فوق شجاعتهاست. پای خود را جای پای معصوم گذاشته و بهواسطه نبوغ و درک فوقالعاده و شجاعت بسیارش از همه جلو زده. باید دقت دقت. باید انسان مؤید من عندالله باشد تا بگوید آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. این جمله وقتی در مورد امام صادق قطعاً در مورد حضرت آقا هم صادق مینشیند. و یا بگوید من تو دهن این دولت که از طرف آمریکاست میزنم. اینها در تاریخ شیعه آن هم به این گستردگی و نایاب است. این را داشته باشید. تو کتاب سیری در آفاق صفحه ۱۰۵. اینجور میفرماید ایشان. همین قضیه را مفصل تعریف میکنند: ۶۰ سال قبل از ما پرسیدند که فلان آقا برای چی خوب است؟ حاجآقا روحالله برای چی بهدرد میخورد؟ ما گفتیم آن آقا برای تدریس حوزه خوب است اما حاجآقا روحالله به درد همه چیز اسلام میخورد. البته ما از گفتن این مطلب قصدی نداشتیم. دیدمان این بود و آن آقا که خیلی هم با ما دوست بود از حرف ما ناراحت شده بود؛ اما بعدها از ما راضی شد و گفت حق با تو بود و تو مقبول مایی و گفتت [گفتار] قبوله. باز آنجا نقلی که هست خب. این را تا اینجا داشته باشیم. انشاءالله باز ساعت بعد مطالب دیگر را عرض خواهم کرد. و صلیالله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...