این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
فرمان امام خمینی از عالم معنا به آیتالله بهاءالدینی؛ عارفان حتی در خواب هم مأمور بودند. [01:10]
بصیرت و تبعیت فقیهی که برای تضعیف نشدن امام، کرسی درس خارج خود را تعطیل کرد. [07:10]
بشارت آیتالله بهاءالدینی به رهبری آیتالله خامنهای، سالها قبل از رحلت امام!. [9:43]
هشدار آیتالله بهاءالدینی؛ مخالفت با ولایت فقیه، محرومیت نسلها را در پی دارد. [11:20]
وصیت حاج قاسم سلیمانی: «والله یکی از شروط عاقبتبهخیری، ارتباط قلبی با رهبر حکیم است». [12:30]
توصیف شگفتانگیز آیتالله بهاءالدینی از حضور رهبری: «خورشید چند دقیقهای تابید و رفت». [14:46]
دامنه جهالتِ منتقدان بی بصیرت؛ از کباب کلاغ تا تعیین تکلیف برای رهبری. [15:35]
روایتی از ابتلائات مافوق طاقت رهبران انقلاب؛ باری که کوهها را متلاشی میکند. [38:00]
فریاد علیه کتمان فضائل رهبری؛ لال شود زبانی که میبیند و نمیگوید! [40:24]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
از مرحوم آیتالله العظمی بهاءالدینی مطالبی را عرض میکردیم که در تأیید انقلاب و امام فرمودهاند. یک جایی میفرمایند که: «یادم هست در سال ۱۳۶۵ شمسی که بیمار بودم و در اثر کسالت، ضعف شدیدی پیدا کرده بودم، بر آن شدم که در آن شب تهجد را تعطیل کنم. نمیخواستم نماز شب بخوانم. یک شب سال ۶۵ خیلی حالم بد بود؛ خیلی ضعیف بودم، چون توانش را در خودم نمیدیدم. اما در سحر همان شب، حاجآقا روحالله خمینی (قدس سره) را در خواب دیدم که میگوید: "بلند شو و مشغول تهجد باش."»
خواب امام را میبیند. سال ۶۵ امام در خواب به ایشان میفهمانند که پاشو نماز شب بخوان. در آن شب به خاطر سخنان ایشان مشغول نماز شب شدم. حالا در این کتاب «سیری در آفاق» این بحث را توضیح میدهند؛ صفحه ۱۰۴ میفرمایند که: «مرا برای تهجد و نماز شب بیدار میکردند. مرا صدا میکردند. من نِدای غیبی خیلی شنیدم؛ به جوری که از شک و شبهه ما رو خارج کرد. اینقدر زیاد بود که از شک و شبهه خارج شدیم. عمده این نداها در تهجد بود، نماز شب. نداهای غیبی بیشترش مال بیدار شدنِ نماز شب و اینها بود که ما را بیدار میکردند. جای دیگر هم بود، ولی عمده در تهجد بود. حتی یک شب هم امام گفت: "پاشو نماز بخوان!"»
میگوید: «من نصف شب ملائکه و نداهای غیبی و اینها بیدارم میکردند برای نماز شب. یک شب هم بین این غیبی [نداها]، صدای امام بود که مرا بیدار کرد بر نماز شب. در زمان حیاتش، امام زنده بود، گفت: "پاشو نماز شب بخوان!"» دیگر [بین] خواب و بیداری و حال نداشتم؛ میخواستم بخوابم، گفت: «پاشو!»
این یکی. یکی دیگر هم صفحه ۱۹۲ کتاب ایشان میفرماید که: «صدها مرتبه از این قضایا دیدم. آن وقتی که میخواستیم برای نماز شب بلند شویم، یک بار چهار سال پیش قبل از سحر، امام گفت: "بلند شو!"» و این بعد از فوت امام بود.
اینها همه راست است. [این افراد] مَرد کار انبیا بودند. کسانی که با خدا مصاحبت داشتند و مطالب را میفهمیدند. شاید بیش از ۱۰۰ مرتبه حاجآقا مصطفی ـ موقع تهجد؛ پسر امام ـ بیش از ۱۰۰ مرتبه. و این مربوط به دو سه سال پیش است. حتی یک بار گفت: «غذای تو نخودآب باشد.» که نوارش هم موجود است. صوتی آقای بهاءالدینی خاصی ایشان دارد؛ هم آقا مصطفی، هم احمدآقا. اول امام، بعد آقا مصطفی، بعد حاج احمد. به این ترتیبشان: اول امام، امام و آقا، بعد آقا مصطفی، بعد حاج احمدآقا و بعد مثلاً شهید صیاد. در مورد شهید صیاد هم خیلی تعابیر خاصی دارد. علاقه داشت. خب، این هم از این.
میفرمایند که: «در دوران جوانی با زمستان سردی روبرو شدیم که همچون دیگران برای دوری از سوزش سرما، پَیُستینی بر تن کرده بودیم و همراهش کارهای خود را با زحمت انجام میدادیم تا اینکه روزی حاجآقا روحالله سراغ ما آمد و مرا با آن وضع دید. فرمود: "این چه وضعی است که برای خودت درست کردهای؟"»
«از آن روز تصمیم گرفتم بر سرما مسلّط شوم.» خیلی لباس تنم کردم، گفت: «چقدر لباس تنت کردهای؟» خب مثلاً ما داشتیم چی میگوییم؟ میگوید: «از آن روز تصمیم گرفتم بر سرما مسلّط شوم. مدتی نگذشت که در سوز و سرمای شدید زمستان با لباس معمولی زندگی و هیچگاه وسایل گرمکننده به کار نمیبردم و تنها از رواندازی سبک استفاده میکردم.» این باز خودش مقام ولایت تکوینیه آقای بهاءالدینی. خیلی داستانهایشان دارد. وقت نیست وگرنه در مورد احوالات خود آقای بهاءالدینی اگر صحبت شود و ارتباطش با امام رضا، قضایای عجیبی که از ایشان نقل شده، کرامات عجیبی که از این مرد حکایت شده، صحبت کردنش با حیوان، اخبار آینده، گذشته، امور مخفی افراد. خیلی عجیب است آقای بهاءالدینی! خیلی داستانها دارد. یعنی اصلاً حیفم میآید بخواهم یکی، زبانم [بگوید]؛ میخواهم بگویم خاطرات، یکیاش را بگویم، ۱۰۰تایش را نگویم، حیفم میآید. میگویم همینم نگویم که بگذار بروم کامل خود دوستان پیگیرش شوند؛ بخوانند، مطالعه کنند. در مورد ایشان خیلی منحصر به فرد است آقای بهاءالدینی. همچین آدمی، همچین توصیفاتی نسبت [به همین] «سیری در آفاق»، کتاب سلوک معنوی ایشان، کتاب «آیت بصیرت». سه چهار تا کتاب از آقای بهاءالدینی هست.
میفرمایند که: «بنده قبل از سال ۴۲ درس خارج فقه داشتم.» قبل سال ۴۲، یعنی زمان آیتالله بروجردی ایشان درس خارج میگفته. «یک سال هنگام شروع، احساس کردم ساعت درس بنده با درس آقا روحالله همزمان است. به خاطر تقویت درس ایشان و احترام به آن بزرگوار، درس خود را تعطیل کردم.» ۴۲. «بعد از پیروزی انقلاب چون در دادگاه کشور به نظر آقا روحالله عمل میشد، بنده درس خارج قضا را تعطیل کردم، مبادا نتیجه بحث ما مخالفت با نظرهای ایشان تلقی شود و موجب اختلاف و یا تضعیف نظام گردد.» یعنی فتوای من در مورد قضاوت اگر بیرون میآمد و مثلاً ناخواسته بدون اینکه من بخواهم، با حرف امام جور در نمیآمد، تضعیف امام میشد، تضعیف انقلاب میشد، تضعیف نظام میشد! کجا بودند؟ چی فکر میکردند؟ چی میدیدند؟ سر بیاورند بیرون ببینم! بیا ببینم!
این سید مظلومی، رهبر عزیز و غریب به قول حاج قاسم، که مظلومیتش بیش از صلاحیتش میباَشد. و آن جملات تند چیزی که هیچکس جز حاج قاسم نمیتوانست بنویسد و بگوید خطاب بعضی شخصیتهای ممتاز که حتی من الان نمیتوانم بگویم خطاب به چه کسانی گفته! تو وصیتنامهاش: «حمایت کنید از این سید! باید حمایت کنید! باید!» میگوید: «آن شخصیتهای ممتاز!» خیلی حرف است. فتوای ایشان اگر با فتوای امام جور در نمیآمد، نه اینکه بیاید ابراز بکند، اعلام بکند، تأکید بکند، تأیید، هی بگوید، تو بوق و کرنا بکند. من همینقدر که میآید بیرون [و] ببینم آقای فلانی فتوای دیگر داده، میشود تضعیف امام. درس را تعطیل میکند! درس را تعطیل میکند! اصلاً میگوید من وارد چه کاری؟ من، این بحث امام گفته، دیگر اصلاً چه کاری؟ من [که] امام فتوا داده و دارد اداره میشود، دیگر قوهقضاییه!
ماهاییم که فضای انقلاب و اینها را علاقه داریم، تمایل داریم، این حال و هوا را نفهمیدیم قضیه چیست. سر از تخم درآورده! بله آقا یک چیزی فرمودند، به هر حال نظر شخصی ایشان است. بابا بیا بنشین عمو! بیا بنشین بابا! خیلی گندهتر از دهانت [است]. آقا هم یک چیزی، ما هم به هر حال هر کسی نظر خودش و فلان. حالا میخوانم برایتان توصیفی که آقای بهاءالدینی میکند از ابتلائات امام. بعد شما تطبیق بدهید به حضرت آقا. خیلی عجیب است.
«با اخلاص بسیار و سوز فراوانی که حاجآقا روحالله داشت، برای بنده روشن بود که ائمه علیهمالسلام همیشه پشتیبان او خواهند بود، از این رو تبلیغات بعضی را برای مرجعیت افراد و قائممقامی آنها کاری پوچ و بیحاصل میدانستم.» میخواستند فلانی را بکنند قائممقام. شاگرد ایشان هم بوده دیگر؛ آقای منتظری. «میدیدم که خدا در این کار نظر ندارد و موفق نمیشوند. از همان زمان رهبری را در آقای خامنهای میدیدم، چرا که ایشان ذخیره الهی برای بعد از امام بوده است. باید او را در اهدافش یاری کنیم.»
بعد دیگر تعابیر در مورد حضرت: «باید توجه داشته باشیم که مخالفت...» بعد ببین چه خاطرهای نقل میکند آقای بهاءالدینی. خیلی این خاطره مهم است، خیلی مهم است. «باید توجه داشته باشیم که مخالفت با ولایت فقیه کار سادهای نیست. هنگامی که میرزای شیرازی بزرگ مبارزه با دولت انگلیس را از طریق تحریم تنباکو آغاز کرد، یک روحانی باهاش مخالفت کرد و میرزا با شنیدن مخالفتش او را نفرین کرد. همان نفرین باعث شد که نسل او دیگر از سلسله روحانیت محروم شوند. پسر جوانش هم جوانمرگ شد. حسرت داشتن فرزند عالم به دلش ماند.» مخالفت با ولایت فقیه شوخی نیست. میرزا نفرینش کرد، این هم بدبخت شد.
بزرگان میفرمودند: من از خود ایشان شنیدم، دو جلسهای بیست و خوردهای سال پیش. سال ۸۰ تو یک جلسهای بنده تو آن جلسه نبودم، صوتش را به مناسبتی [و] به طور خاص که جایی بود گوش میدادم. ایشان میفرمود که: «کسی آمد پیش من، گفت من چند سال است ازدواج کردهام، بچهدار نمیشوم.» میفرمود [که]: «بهش گفتم»، حالا یک توضیحاتی پس و پیش دارد، خیلی چون نمیخواهم غلیظ بکنم این داستان کرامات را، خیلی به آنها نمیپردازم. «بهش گفتم که شما دلت به آقای خامنهای صاف نیست. به خدا! به خاطر همین محرومت کرده از نعمت پدر شدن.» آخه به هر حال، گفتم: آخه به هر حال بگذار کنار، میخواست نقد بکند آقای خمینی را. بعد این حرف، گفت: «بهش گفتم که برو دلت را صاف کن! اگر بچهدار نشدی بیا به من بگو!» مثلاً یک سال بعد دیدمش، گفت: «آقا من بابا شدم.» گفتم: «دلت را صاف کردی؟» گفت: «آره!» حتی تو این زمینهها محرومیت میآورد. نه [اینکه] موضع بگیرد، تضعیف بکند امثال حسن روحانی ملعون. آن که هیچی، خود جهنم است. همینقدر که دلش صاف نیست، این خودش محرومیت میآورد، سلب توفیق میآورد، حتی عاقبتبهخیری میآورد.
چی میگفت حاج قاسم؟ «والله، والله، والله! یکی از شئون عاقبتبهخیری، ارتباط دلی با این مرد حکیم است که امروز سکاندار انقلاب است. این را در قیامت میفهمید.» ارتباط دلی از شئون عاقبتبهخیری. اینها سنت الهی است. برگشتن خدا. اینها دوباره برگردان به قدرت، گفت: نه! وقت مکانیزم ماشه شده. چه نجاستی ریخته تو دامن این ملت؟ اینها برگردیم! بیاین! بیاین! بیاین! همه شما، هر کسی تو برجام بوده، برگردید بیاین! قدرت دستتون. نجاستش باید بپاشه روت. سید مظلوم آقای رئیسی بماند تو هچل، مکانیزم ماشه بیفتد، بعد چوبش را این بخورد، حرفش را این بشنود، پاسخش را این بدهد. خودمان را با عزت برد. اینها را هم برگردان سر مکانیزم ماشه. بیا بنشین! گندی که شما زدی باید جواب بدهی. این اولش مانده هنوز. بیآبرویی اینها. خون دلها کردند اینها به حضرت آقا. بقیهشان هم همین. آنها که رفتند، که ماندند، همهشان با ذلت مردند. با ذلت میمیرند. آنها که با آقا بودند، عزتشان، عظمتشان. اینها قاعده است. داستان ولایت فقیه شوخی نیست. توصیفاتی [را] دارد آقای بهاءالدینی در مورد ولایت فقیه و ولیفقیه. اصلاً من هاج و واج میمانم. اینها را گذاشتم بخوانم، ولی میدانم خیلی توصیفات ایشان در مورد ولایت فقیه عجیب است و همه را منطبق بر امام میداند و میگوید: «در زمان حیات امام میگفتم اونی که براش منطبق است، برای بعد امام آقای خامنهای است. ما این نور ولایت را در سینه ایشان میدیدیم.» آقای خامنهای دهه ۶۰ رئیسجمهور، نه این آقای خامنهای، نه آقای خامنهای ۴۰۴. آن آقای خامنهای دهه ۶۰. او را همه مقامات ولایت را درش [و] برش منطبق میدیده. بعضیها حتی نسبت به این هنوز نفهمیدند چند چندند، چی به چیه! چه برسد به آن آقای خامنهای دهه ۶۰! این مرد الهی، این مرد بزرگ. مرجع تقلید چند سال از آقا بزرگتر است. چه موقعیتی نسبت به آقا دارد؟ میگویند: «آقا مثل اینکه آقای خامنهای منزل شما بوده؟» تو همین کتاب «سیری در آفاق» است، آوردم من جای. وقت بشود برایتان آدرسش را هم میگویم. میفرمود: «بله، دیروز خورشید چند دقیقهای اینجا تابید و رفت.» در مورد آغاز سال ۷۶، ۷۲، قبل ۷۶، ۷۴-۷۵ اینها. آقا سال ۷۴ میروم قم، دیگر احتمالاً مال همان سال. «خورشید چند دقیقه اینجا تابید و رفت.» فوقالعاده است! چی میدید این مرد بزرگ! چقدر بعضیها تو هپروتاند!
جمله معروفی بهاءالدینی میگفته که طرف ادعای علمش میشود، جلویش کلاغ میزنند به اسم جوجهکباب میخورد، نمیفهمد. بعد خاطرات به کرات در مورد ایشان نقل شده که غذاهایی که کمی گیر و گور و مشکلی چیزی داشت، بدون اینکه کسی به ایشان بگوید، بعداً خود آن کسی که غذا را پخته بود میفهمید وقتی رویش فکر میکرد که چرا عجب این فلان قضیه بود. نان این غذا این جوری است، دیگر کلمات رکیکم میآید به زبانم، فرق فلان و فلان اومده. دارد در مورد مسائل سیاسی نظر میدهد. «نه آقای خامنهای اینجا به نظر من اشتباه کرد، باید فلان کار را میکرد. آنجا نباید این جور میگفت، آنجا باید این طور میگفت.» [ما] ادعای عصمت نداریم برای اینها، ایشان هم حتماً برایش این احتمال هست که از او خطا صادر شود. ایشان یک درصدی، شما چند ده برابر ایشان! این درصد. چه کسی را با چه کسی، چه چیزی را با چه چیزی مقایسه میکنی؟ این مردان بزرگی که از نفس درآمده بودند، در این عالم بیکران غرق در انوار توحید بودند. اینها این قضایا این شکلی میفهمیدند، این شکلی تحلیل میکردند، این جور میگفت.
ایشان میفرماید که حاجآقا مصطفی خیلی تعابیر ویژهای دارد آقای بهاءالدینی. اگر بعداً حالا چون الان بیشتر بحثمان امام و آقا است، دوستم دارم که بخوانم ولی میترسم وقتمان نرسد. بعداً یادم بیندازید اگر وقت شد چند تا جملات ایشان در مورد آقا مصطفی بگویم، آن هم جالب.
خدمت شما عرض کنم که امام به آقا مصطفی گفته بودند که: «برای درس اخلاق برو خدمت آقای بهاءالدینی. اگر راهت نداد از پشت بام برو خانهشان، اصرار کن که قبول کند استفاده کنی.»
خدمت شما عرض کنم که: «در مقاطع مختلف جنگ و مشکلات کشور، ارواح به سراغ ما میآمدند و سفارش امام را به ما میکردند. دستورات عبادی صادر میکردند تا استحکام بیشتری برای امام و انقلاب حاصل شود.» خیلی شوخ و معروف بود به ارتباط با ارواح و اموات و من میگفتم دیگر حالا یک مقداری روحیه خاص، یک فضای خاصی هم داشت، یک سبک خاصی هم داشت. همیشه هم توی عکسها هم غالباً ۹۰ درصد سیگار ایشان تو دستش است. حالا خود سیگار حکایتهای مفصلی دارد که نمیخواهم به آن بپردازم.
یک خاطره ایشان نقل میکند از یکی از مراجع. این جمله بهاءالدینی خیلی مهم است. ایشان میفرمود که: «ما فهمیدیم که این آقا که سیگار ترک نمیکند به خاطر همین است که وقتی سیگار دید بقیه میافتد برای اینکه آن شکوه و دم و دستگاهش از بین برود.» سیگار میکشید که میفهمید اصلاً پا میشوند میروند. این سیگار کشیدنش چیست؟ واسه همین میکشید. حکایت دارد که خود ایشان هم یک طرف داستانش این است. خیلی چه صفای نفسی میخواهد که آدم ما یک جوری جلوه میکنیم دیگر، که خلوت یک جور دیگر. این تو خلوتش، اولیا خدا این جوری خلوتشان به مراتب جذابتر و دلرباتر است تا جلوهشان. جلوهاش یک جوری است که اتفاقاً اهل این داستانها است. این چه وضعی است؟ اینجا این جوری است؟ چرا این جوری است؟ بریده میشوند دنبال این داستان بوده.
ایشان فرمود که: این جمله خیلی مهم است. شبیه [همین] بین آقای بهجت، همین جمله را دارند. بعداً میخوانم برایتان انشالله. «بسیاری از مطالب درباره آقا روحالله هست که میدانم و هرگز مطرح نکردم و صلاح نمیدانم بگویم.» اسراری دارم در مورد آقای خمینی که نمیتوانم بگویم. خیلی اینها مهم است.
در مورد آقا فعلاً اجمالاً یک چند تا نکته بگویم تا بعد مفصلتر در مورد حضرت آقا مطالب آقای بهاءالدینی را بخوانیم. فرمودند: «بعد از امام اگر بشود به کسی اعتماد کرد به این سید است.» البته بنده از یکی از شاگردان آقای بهاءالدینی خودم شنیدم، با یک واسطه، یعنی این خاطره یک واسطه دارد. بنده که حالا عدالت ندارم آقا از مراجع قم، ایشان فرمودند من خودم از آقای بهاءالدینی شنیدم که ایشان فرمود که این آقای فلانی را قائممقام میخواستند بکنند، اینها گفت که: «نه، این آقا این نور ولایت را درش نمیبینم، نور ولایت تو کسی نیست جز همین سید علی خودمان.» این جمله چون تو کتابها نیست، «سید علی خودمان» تعبیر ایشان است. «ایشان از همه افراد به امام نزدیکتر است. کسی که ما بهش امیدواریم آقای خامنهای است. باید به او کمک کرد که تنها نباشد.»
گاهی که صحبت از قائممقامی برخی افراد بعد از امام میشد، ایشان لبخندی ملیح میزد آقای بهاءالدینی و با تأمل اندیشمندانهای میفرمود: «ما این طور نمیبینیم. چون خدا نمیخواهد. هرچند بعضی تلاش میکنند، خیال میکنند میتوانند برای شیعه از جانب خودشان رهبر و مرجع.» بعد ایشان این خاطره را بعدش میفرمودند. بعد اینکه میفرموند که: «شیعه صاحاب دارد. مگر هرکسی میتواند رهبر بشود؟ رهبر انتخاب میشود. خدا انتخاب کرده! امام زمان اجازه نمیدهد کس دیگری کار این امت دستش بیفتد.» و اینها که همه اینها از این جمله ایشان برمیآمد.
این خاطره را میفرمود: «در زمان سید ابوالحسن اصفهانی برای مرجعیت بعد از ایشان تبلیغ زیادی برای میرزا محمدحسین اصفهانی کردند، مرحوم کمپانی، شاگردان و دوستان و اطرافیان اینها که سید ابوالحسن اصفهانی که از دنیا رفت ایشان مرجع بشود. معروف [بود] کمپانی. ولی از آنجا که خدا نمیخواست، میرزا محمدحسین اصفهانی پنج سال قبل از سید ابوالحسن اصفهانی رحلت کرد و سید ابوالحسن اصفهانی بر پیکرش نماز خواند.»
«آشنا است این فضا بر ماها. در سال ۶۵ که برخی از دوستان و علاقمندان ایشان در خدمت آقا بودند، صحبت از رهبری بعد از امام، امام خمینی به میان آمد. سال ۶۵، سه سال قبل از رحلت امام. فرمودند: "البته هیچ کسی حاجآقا روحالله نمیشود، ولی آقای خامنهای از همه به امام نزدیکتر است. کسی که ما بهش امیدواریم آقای خامنهای است. شما از ما قبول نمیکنید و تعجب میکنید، ولی این، این دید ماست. نزد ما محرز است سید علی خامنهای."» واقعاً هم کسی احتمال نمیداد هنوز قضیه عزل منتظری اینها پیش نیامده بود. سال ۶۸ امام خودش عزل کردند منتظری [را]. حتی خبرگان زیر بار این قضیه نمیرفت که منتظری را بردارند با اینکه امام گفته بود به این آقایان که برش دارید. از اولم مخالفت انتصابش به عنوان قائممقام گفته بودند. «جلسه برگزار کردهایم، تصویب شده، دیگر نمیشود الان چیز کرد.» اما از اول مخالفت کرده بود. بعدم هر چی گفتند آقا ایشان نباشند و اینها گوش ندادند. آخر خود امام، شیشه یک ۶۸، یک ماه قبل از اینکه حالشان وخیم بشود و اینها، یعنی از اردیبهشت و اینها امام حالشان بد میشود ظاهراً. آنجا که یادم میآید، خود امام مینویسند خطاب به آقای منتظری و ایشان را عزل میکنند: «از آنجا که آدم سادهلوحی هستید و بعد از من مملکت را در اختیار منافقین قرار میدهید. لیبرالها زود فریب میخورید و گولت میزنم. بیت شما شده پایگاه منافقین و اینها. مصلحت نمیدانم.» آخر هم هزینهاش میافتد روی دوش امام. باز تو جلسه خبرگان بعد از رحلت امام، باز دوباره قضایای منتظری مطرح میشود. برای رهبری نداریم، نیست کسی. آقای بهاءالدینی از سال ۶۵ فرموده بود که: «این دید ماست، شما را که قبول نمیکنید، خدا این را برای این آدم گذاشته.» چی میدید؟ کجا بود آقای بهاءالدینی که بعضی همین الان نمیفهمند، هنوز نفهمیدند یک عده. خیلی عجیب است واقعاً. «ینظر بنورالله»، یک ذره نور تو وجود آدم باشد، حالیش میشود، بو میکشد، میفهمد کی به کیه.
تعابیری که بزرگان دارند، یکیاش این است. تعابیری که علامه حسنزاده دارد. تعابیری همین جور شخصیتهای مختلفی که حالا میشود بعدها مفصل اسم آورد، از این رجال الهی و بزرگوار: آیتالله پهلوانی تهرانی، آیتالله سید عبدالله جعفری و شخصیتهای ممتاز فوقالعاده دیگری که بودند. اینها چه جملاتی دارند در مورد حضرت آقا؟ حتی تعابیری که خود امام در مورد حضرت آقا دارد. تعبیر خاصی [است]. بدنام [شدیم]، مطالعه شود.
زمان میگذشت و به مرور زمان سخنان گوهربار و گلواژههای بینشآفرین این پیر روشنضمیر بیشتر و بهتر عملی شد تا اینکه رحلت امام حضرت امام (قدسسره) و انتخاب حضرت آیتالله خامنهای (مدظله العالی) پیش آمد. خدمت ایشان رسیدیم و به عنوان خبر جدیدی خدمتشان عرض کردیم که مثلاً آقای خامنهای رهبر شدند. فرمودند: «ما مدتها پیش به این مطلب رسیده بودیم. باید به ایشان کمک کرد تا تنها نباشد. به ایشان کمک کرد.»
جملهای است که آیتالله بهجت هم در آن نامه خطاب به [آقا تهرانی]، آن هم خیلی داستان عجیبی دارد. حالا چون ممکن است یادم برود یک اشاره میکنم اگر بعداً یادم بود با جزئیاتش میگویم. آقا تهرانی خب ما با ایشان محشور بودیم، سال ۸۶ یک کلاس پنج شش نفره با ایشان داشتیم. یکهو دیگر مطرح شد که ایشان میخواهد برود نماینده مجلس و دیگر ما آچمز شدیم. آن ایام خیلی سخت بود. بعدها ایشان فرموده بود که من نوشتم برای تو بهجت. خوب مرتبط بود با آقای بهجت. کسب تکلیف کنم بروم مجلس یا نه. آقای بهجت پاسخی داده بودند که: «بروید و منویات...» تعبیر در مورد حضرت آقا میکنند، «زعیم را زعامت، روی همچین چیزی، رهبری را منظورشان رهبری، برید مجلس منویات رهبری را پیگیری کنید. یعنی به این علت ایشان فرموده بود که: برید مجلس. به دنبال این نباشید که اول بشوید، دوم دنبال این باشید که دوم باشید.»
همچنین تعابیری. آقا تهرانی میفرمود: «من این را با حاجآقا مصباح، خدا رحمتشان کند آیتالله مصباح، نشان دادم گفتم آقای بهجت این طور نوشتهاند. فهمیدی چی شد؟» گفتم: «نه.» گفت: «وحشت که الکی حرف نمیزنی. مرد دارد میگوید دوم میشوی.» گفت: «ما رفتیم از تهران کاندید شدیم و آقای حدادعادل سرلیست و کلی آدم شناخته شده تو لیست. ما اولین زد، ما نفر دوم لیست شدیم تو انتخابات مجلس. اول بودم [اگر] نگفت دوم میشوی.» گفته بود: «برید منویات ایشان را پیگیری کنید.» این جملهای است که آقای بهاءالدینی هم رویش تأکید داشتند. ببین ایشان دنبال چیست؟ افقتان با ایشان باشد، خطتان با ایشان باشد، تأییدش کنید، حمایت کنید، حرف پیگیری کنید.
اینها دیگر مشکلاتی است که امروز خود بعضی از جماعت حزباللهی و اینها گرفتار متأسفانه. آقا یک چیزی میگویند مبارک نمیآورند، باز یک حرف دیگر میزنند و باز روی حرفشان پافشاری میکنند. این هم دیگر فتنه ماهاست دیگر. یعنی قشنگ گرفتاری که ماها درگیرش هستیم. تحلیلهای کج و معوج و نسبتهای عجیب غریب و آقا در مورد وعده صادق چیزی میگویند یک تعدادی از ماها یک مشت حرف مفت میزنیم. در مورد فرماندهها یک چیزی میگویند یک مشت از ما حرف مفت میزنیم. در مورد واکسن یک چیزی میگویند یک مشت از ما حرف... . اینها نشان میدهد وعدهها، خط افراد چطور میشود.
خیلی خطر است. آن آدم درسش را تعطیل میکند که از فت [اینکه] تو کتاب [قضا] میداده یک وقت تضعیف امام نشود. ۲۰۰۰ سواد پایه، اطلاعات نیمبند در مورد واکسن و داروی فلان و قرص فلان و اینها اومده دارد بالا و پایین [میگوید]. رهبری را نظر میدهد. «نه آقا رو تحت فشار گذاشتن. آقا فلان شده. الان واکسن بزنه این طور میشود. واکسن بزند نه. یک وقت گوش ندهید. اینها همش سیاستهای یهود است. آقا هم بازی خورده.» اینها خطرناک! لباس انقلابی هم دارد. چون جاهل است. اقلش این است که جاهلاند. اگر خائن نباشند، نفوذی نباشند، جاهل احمق. این حرفها خیلی هزینه دارد. من فحشها خوردم بابت این حرفها. میخورم، بقیهاش را هم میخورم. من اصلاً آمدهام اینجا همین حرفها را بگویم، یعنی نیتی جز این ندارم.
اگر یک قرون، به اندازه یک سر سوزنی، حرفها [و] مطالب ما، صحبتهای ما، به اندازه یک سر سوزنی تأیید و حمایت و قوت و قدرت برای حضرت آقا بیاورد، من جانم را [و] فحش خوردن و اینها [را] پیچ تو آن افق. این بزرگان. اگر ما حرکت بکنیم، عظمت کار را آدم میفهمد. انقلاب اسلامی چیست؟ داستان چیست؟ آرزوی همه انبیا و اولیا و اهل بیت محقق شد به این دسته با کفایت و همش محصول همان زحمات است که اینجا جلوه کرد. نه اینکه امام زورش از اهل بیت بیشتر بود، عرض همه خون دلها جمع شد، همه زورها و تلاشها، مجاهدتها و ایثارها جمع شد، یک جا سر بیرون آورد. ولی یک آدمی بود که اهل بود و خدا این لیاقت را بهش داد که با دست او این درخت سر بیرون بیاورد. حضرت امام یک آدم بود که اهل بود، خدا با دست او این درخت را تنومند کرد. آن حضرت آقا بود که زیر سایه این درخت نشستیم و نمیفهمیم! نمیفهمیم کجا نشستیم! نمیفهمیم کجای تاریخیم! نمیفهمیم خدا چه نعمتی به ما داده! چه نعمتی به ما داده این رهبر! نه مطالبی که الان آقا میفهمند. من گاهی مطالبی که آقا دهه ۷۰ فرمودند میخوانم اصلاً گاهی اشک شوق میخواهم بریزم. چقدر این مرد داناست! چقدر این مرد فهیم است! چقدر این آدم زیرک است! چقدر فکر این آدم بلند است! چقدر نگاه این آدم باز است! چقدر این آدم با اخلاص است! چقدر این آدم فداکار است! هیچ جای حرف از اینکه من این طور، من این طور، من این کار را کردم، من این جوری بودم، نقش من، سهم من، من اینم. منیطور میگویم، منیطور میخواهم، من دستور دادم، من فلان کردم. هیچ، هیچ نشانهای از خودش نیست. هر جایم میخواهد چیزی را بگوید، این مال جمهوری اسلامی است، مال امام است، مال شهداست، مال خانواده شهداست. خب این هم از این مطلب.
برویم سراغ مطالب دیگری که تو این کتاب «سیری در آفاق» آمده. صفحه ۷۱ «سیری در آفاق»: «دوستی و همفکری آقا یعنی آیتالله بهاءالدینی با مرحوم امام از سنین ۱۲ سالگی در زمان حاج شیخ بوده است.» آقای بهاءالدینی که این جملات در مورد امام خمینی میفرماید، در ۱۲ سالگی رفیق بوده با امام. ما اگر با کسی از ۱۲ سالگی رفیق باشیم، بعد طرف مثلاً به این موقعیت و منصبی برسد چه کار میکنیم؟ طرف اینجا تو بازار رضا سال ۸۸ یک توهینی کرد به حضرت آقا، یک مغازهای چیزی میخواستم بخرم، بعد من یکهو چشمم این جوری شد، گفت: «بابا این خامنهای را من اینجا تو حمام فلان جا یک بار من شستمش.» یعنی اینقدر به خودش حق میداد. چون یک بار آقا را تو حمام تو جوانی [و] آقایون پیرمرد، چون یک بار آقا را تو حموم پشتش را کیسه کشیده، به خودش اجازه میداد در مورد ایشان چیزی بگوید! تفاوت احمق و عاقل اینهاست. هیچ فضیلتی در او نمیبیند. «ما با هم بودیم دیگر! وقتی کسی که من کیسهش را کشیدم مثلاً دیگر چه موقعیتی، چه برتری میتواند نسبت به من داشته باشد؟ حجاب محاصرت. آدمی که زیر دست من بوده، پشت و چشمش را کیسه میکشیدم، بعد این الان میخواهد بیاید به من دستور بدهد، من اطاعت بکنم؟ رهبر من باشد؟ تهش خیلی بهش بخواهم حال بدهم به عنوان رفیق میتوانم قبولش کنم.»
فدای! ۱۲ سالگی با امام بوده! شاخص کد مهم. خودمان را میتوانیم خوب امتحان بکنیم. ماها چه کارهایم؟ «اقرار الفضل لاهله.» جملهای که امام باقر فرمودند. امام ما از فضائل شیعیان، شیعه ما که تربیت شده ماست این جوری است. فضیلت را برای اهلش اقرار میکند. خدا یک چیزهایی به او داده، به من نداده، به بقیه نداده. علی بن جعفر پیرمرد بود، ریشهایش سفید بود، ۷۰ ۸۰ سال سنش بود. دولا شد کفش امام جواد هفت ساله را جفت کرد. گفتم شما فرزند امام صادق [و] عموی پدر این بچهای. بعد دولا شدی کفش این بچه را جفت میکنی؟ دست به محاسنش کشید، گفت: «خدا یک چیزهایی تو این بچه دیده که این محاسن را قابل ندیده برایش. اقرار الفضل لاهله.» یک چیزهایی خدا بهش داده، به من نداده. خدایا قدرتی داده، یک فهمی داده، یک توانی داده، یک صبری داده، یک شجاعتی داده.
در مورد صبر امام جملات عجیبی میگوید بهاءالدینی که انشالله میخوانم برایتان. یک رگهای از گرفتاریهای امام بعد از امام رسید به آقای، رسید به حاج احمد. فقط اشاره میکنم چون داستانش را بعداً میخواهم بگویم. حاج احمدآقا بعد امام یکهو پودر میشود. سال ۷۳ از دنیا میرود. پنج سال بعد از رحلت امام. یکهو همه سر و صورت سفید میشود، عینکی میشود، عصایی میشود. سال آخر هم که اصلاً بستری میشود، میافتد. بادی از ابتلائات امام خورده. و حاج احمدآقا این چیزی است که آقای بهاءالدینی فرمود: «گوشهای از ابتلائات خورد به ایشان، خردس کرد، نابودش کرد.» تازه امام ۱۰ سال رهبری کرد، آقا سی و خوردهای سال رهبری کرده. بعد امام ابتلائات امام، شما همین احمدینژاد را فقط یک دانه، حالا همین پارسال ۴۰۳، ابتلائات سال ۴۰۳، یک قلمش احمدینژاد بود. آدم حساب نمیکرد دولت ۶ ماهه! میخواستند نابود کنند آقای [خامنهای را]. نگهش داشت، حفظش کرد، دولتش را حفظ کرد. خودش را فدا کرد. با قدیمیترین رفیقهایش درافتاد که این دولت بماند. فتنه ۸۸ چه برای مملکت گذشت که این دولت بماند! [ولی] خلیج که از پل گذشت، شروع کرد جفتک انداختن آدم صهیونیستها. این یک دانه از ابتلائات حضرت آقاست. یک دانهاش. یکی از میلیون. میپوکاند آدم را، نابود میکند. یک دانه کوچولوش که اصلاً به چشم نمیآید ابتلائات امام. کسی نمیتواند زیر این بار برود. آقای بهاءالدینی میفرماید: «هیچکدام از مراجع نمیتوانستند زیر این بار بروند. مافوق طاقت بشر است این ابتلائات.» چه صبری خدا به آن مرد داد! تحملی داد و چه صبر و تحمل خدا به این مرد داد! حضرت آقا! چه شرح صدری! شما سال ۴۰۱ ببینیم چه کردند! بعد اصلاً آقا به حساب نمیآورد. فرمود که: «دارد ملت حرکت میکند. اینها میخواهند ذهن مردم را مشغول کنند به چیزهای دیگری. اصلاً توجه نکنید به این قضیه.» حتی حاضر نشد برای سال ۴۰۱ کلمه فتنه را استفاده بکند حضرت آقا! «از چه فتنهای ما عبور کردیم!» خودش فرمود: «من دشمن را در دلم تحسین کردم بابت برنامهریزی پیچیدهای که داشت، خیلی برنامهریزیاش فوقالعاده بود. حساب همه جا را کرده بود.» نه، یک بار این، این قضیه ۴۰۱ این نظام را ده بار میتواند ساقط بکند. چه عظمتی دارد این آدم! چه شرح صدری دارد این آدم! چه دید بلندی دارد این آدم! تو همان کوران این فتنه، از همان زنهای بیحجاب حمایت کرد. تو کوران فتنه، کسایی که تو زندان بودند بهشون توهین کرده بودند آزاد کرد. نمیگویید اینها را؟ نمیدانم چرا من احساس میکنم ما قیامت مسئولیم! احساسی که من خودم دارم. یعنی من احساس میکنم اگر من اینها را نگویم، من باید جواب پس بدهم. بماند اگر تضعیف کنیم ایشان را چی میشود؟ همین که تقویت نمیکنیم، تأیید نمیکنیم، حمایت نمیکنیم. میبینیم این فضا «اقرار الفضل لاهله» نمیکنیم. میبینیم این همه فضیلت را. «آقا چی فرمود دلم برای رئیسی سوخت!» میدیدند این همه خوبیها را درش، نمیگفتند! آن زمان خب دل ایشان که برای رئیسی سوخت، دل امام زمان هم برای ایشان میسوزد. میبینند این همه فضیلت را و درون نمیگویند، بلکه برعکسش را میگفتند. این همه صفا، این همه شرح صدر، این همه تحمل، این همه مدارا، به به به! این همه کمالات. میبینند نمیگویند. برعکسش را میگویند. برعکسش را گاهی آدمهایی که به واسطه خود ایشان اصلاً به دایره قدرت آمدند، به واسطه خرج کردن ایشان از آبروش. اینها را آدم حساب کردند دیگران. اینها شاخ شدند، اینها موی دماغ شدند. حسن روحانی را چه کسی تو این مملکت آدم حساب میکرد؟ آقای هاشمی گفت: «این ۵ درصد رأی داشت. من خرج شدم آمد بالا.» هاشمی میگفت دوره اول حسن روحانی، میگفت: «این آدمی که من هزینهاش شدم، آمدم بالا، جواب تلفن من را نمیدهد.» بعد تو قضیه فتنه بنزین آقا خودش را خرج میکند که حسن روحانی تو ریاست جمهوری نگه دارد. سیبل شد. یعنی آن وقتی که همه آتش داشت میرفت سمت حسن روحانی، آقا خودش را فدا کرد. همه [در]سمت آقا. میبینند اینها را، نمیگویند. کور بشود اونی که میبیند و نمیگوید. لال بشود اونی که میبیند و نمیگوید. این نعمتها را شکر نمیکنم. چه نعمتی! نعمتی که خداوند هیچ هراسی ندارم از اینکه واکنشها و حرفها که هزار بار هم شنیدهایم تو و چه میدانم آن سوی مرگ، ولیالله افرادی میگفتند اسم ایشان را که آوردی، حرف از ایشان که زدی، به درک! مزن! دلم قیامت به همینها گرم است. همینهایی که گذاشتند رفتند. آنهایی که ماندند، همانهایی که دیدند «بابا این جور عاشق آقایی.» به حرف از ایشان میزنیم، همینها را من قیامت انشالله ازم بخرند به خاطر آقای خامنهای. یک اتفاق لج بودن، دشمن بودن.
چه تعابیری به کار میبرد در مورد حضرت امام. همین طور میگوید: «از ۱۲ سالگی اینها با هم رفیق بودند و زمان کشف حجاب با هم همفکر بودند. تو مبارزات روز به روزم این قضیه همبستگی بیشتر میشود.» «بعد از آیتالله بروجردی و حرکت امام در قم معروف بود که کسی که در حرکات مبارزاتی با امام هماهنگی کامل دارد آقای بهاءالدینی است.» آقا فرموده بودند: «از سال ۴۲ در قم این طور معروف بود.» «آیتالله بهاءالدینی در حضور و غیاب امام در تأیید امام کوشا بود. همیشه و همه جا امام را تأیید میکرد. در دوران تبعید امام، همراهی ایشان با انقلابیون و مبارزین تا آنجا بود که از ایشان پول برای خرید اسلحه میخواهند و ایشان میدهد. پول میدهد، اسلحه میگرفته. زمان جنگ هم که خودش پا میشد میرفت جبهه، آقای بهاءالدینی آدمی در وزن و اعتبار امام برای دلگرمی رزمندهها بود.»
«وقتی حضرت امام در تبعید بودند، به ایشان میگویند فردی را معین کنید که مردم بهش مراجعه کنند و شهریه بدهند.» و از جمله اسم ایشان برده میشود. امام میفرماید: «ایشان از هر جهت خوب است، جز اینکه او آنقدر بیاعتنا به دنیاست که هر چی بهش بدهند به این و آن میدهد، برای اول ماه و شهریه دیگر پول نمیماند.»
«در دوران قبل از پیروزی و بعد از آن، اگر کسی حرفی برای تضعیف امام و انقلاب میزد، با مراجعه به ایشان و شنیدن گفتار بلند این مرد خدا تقویت روحی میشد. حرفهای دیگران را دیگر نادیده میگرفت.» «همگامی ایشان با امام تا آنجا بود که بعضی از مباحث فقهی خودشان را تعطیل کردند. به جایش بحث روایی. که مبادا با نظریات امام اصطکاک پیدا کند، اصلاً بحث فقهی را ول کرد، درس خارج دیگر نمیداد که امام هست دیگر! من برای چی به درس خارج بدهم؟ نکند من این فتوایی از تو حرفهایم دربیاید که با امام جور در نیاید. تضعیف ایشان قلمداد شود. فکر کنند من با امام اختلاف دارم، فکر کنند من حرف امام را قبول ندارم.» تو بحث علمی فقهی طلبگی سیاستگذاریهای کلان. خیلی اینها حرف است، خیلی.
در زندگی سراسر سعادت این آدم اگر کسی دنبالش برود، این اسوه حق میرسد به آن معارج قرآنی. اینهاست که ما باید تبعیت کنیم و یاد بگیریم از آقای بهاءالدینی. بعضی فقط سیگار کشیدن ایشان را میبینند، بعضی هم نماز شب خواندن ایشان را میبینند، مهمتر دید. «در دوران جنگ تحمیلی در جبهه و پشت آن شمع محفل رزمندگان بود. در شبهای عملیات با دعای زبانش موجب دلگرمی رزمندگان بود. همه جای جمله را بر زبان داشت که باید امام را کمک کرد.» بعد از مرحوم امام، ایشان فتوا داد که میشود بر تقلید میت باقی بود ولو ابتدایی. امام را در سطح بالای مرجعیت با این فتوا نگه داشت و کمک و یاری مقام معظم رهبری را توصیه میکرد و میفرمود: «آیتالله آقای خامنهای را باید کمک کرد.» این یک واقعیت است که بسیاری به واسطه فرماندههای این مرد الهی دیدی مثبت به انقلاب داشته و دارند. یعنی باعث شده بود که خیلی به واسطه مطالب ایشان و حرفهای ایشان به انقلاب دید مثبت پیدا کنند. مروج انقلاب بود، مروج امام بود، مروج آقا بود و سعی میکرد که ارتباطات را تقویت بکند.
خب این را فعلاً داشته باشید تا باز انشالله مطالب دیگری را عرض بکنیم.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...