این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
حکایت مظلومیت رهبری: هیچ صدایی از قم علیه امامخمینی بلند نشد، اما امروز... [13:50]
هشدار به حزباللهیها: با شعار «جانم فدای رهبر»، رهبری را تضعیف نکنید [16:20]
استدلال متقن آیتالله بهاءالدینی: دلیل اثبات ولایت فقیه، همان دلیل اثبات امامت است [19:20]
سرّ ولایت امام در کلام بهاءالدینی: «همهچیز در اختیار من است، اما من در اختیار خودم نیستم» [24:02]
دلیل تنهایی ولی: «امام تنهاست، چون کسی افق فکری او را درک نمیکند» [37:00]
با هنر ولی، نیرویی که پرچم آمریکا را بالا میبرد، مجبور میشود «مرگ بر آمریکا» بگوید [50:20]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
مرحوم آیتالله بهاءالدینی، در آن مطالب نابی که در تأیید انقلاب و امام و رهبری دارند، یکی از مباحثی که دارند، در مورد ولایت فقیه است و مطالب خیلی مهمی در مورد ولایت فقیه دارند. در این کتاب «سیری در آفاق»، صفحهی ۲۲۰ به بعد، یکسری نکات هست. چونوقت کم است همهاش را اشاره نمیکنم، دوستان خودشان مطالعه بفرمایند. یکی از مطالبی که ایشان دارند، این است که ایشان میفرمایند: تا کسی فقیه نباشد، نمیتواند اصلاً در جامعه کاری انجام دهد و رهبری اجتماعی داشته باشد. اصلاً ممنوع است که داشته باشد و بعد از تفقّه است که نوبت به رهبری اجتماعی میرسد.
ایشان میفرمایند: اوّلاً خودسازی میخواهد. تا کسی خودش را نسازد و فقیه نشود، نمیتواند وارد رهبری شود. معلوم میشود که این دو بزرگوار که ایشان رهبر میداند، به این دو دلیل است: یکی خودساختگیشان و دیگری تفقهشان. ایشان میفرمایند: «خودسازی و فراغت از بدیها جز با تأییدات الهی ممکن نیست.» چه کسی میتواند از بدیها جدا شود و ساخته شود؟ آنکسی که تأیید الهی شاملش شود. «در مؤیَّد من عند الله بود، خدا او را تأیید کرده بود، خدا به او کمک کرده بود.» چون خودسازی مثل این است که معونهی زیادی میخواهد. باید زبان در اختیار انسان باشد، قلب در اختیار انسان باشد، چشم و گوش در اختیارش باشد. و بتواند در برابر شیطانها مقاومت کند: شیاطین ظاهری و باطنی، بیرونی و داخلی. اینکه ایشان در مورد امام میفرمایند: «امام این مقام را داشته، در برابر شیطانها مقاومت میکرد. بندهی خدا بوده، شیطان روی او اثر نداشته.» چرا میگوید: «بعدِ امام دلخوشیمان به آیتالله خامنهای بود؟» چون میگوید: «من در بین همه اینها، او را دیدم که اینطور باشد. شیاطین روی او اثر ندارد.» دل در اختیار خودش است، چشم و گوش و زبان در اختیار خودش است. این در اختیار خودش است یعنی در اختیار شیطان نیست، یعنی در اختیار خدا قرار داده. همان جملهی امام که میفرمایند: «همهچیز در اختیار من است و من در اختیار خود نیستم.» همین که آقای بهاءالدینی نقل کرده: «من در اختیار کامل در اختیار حقتعالی.» این را میگویند: مقام ولایت. این ولایت که میگویند یعنی این. اکثر فقها به ولایت نرسند. مگر هرکسی فقیه است، ولایت دارد؟ ولایت مگر مال هر فقیهی است؟ این فقیه ولایت دارد، این آدم ولایت دارد. مگر اینکه چهار تا مطلب خوانده، میتواند یک اصل و فرعیت توش دربیاورد، به او میگویند فقیه. به این میگویند فقیه؟ باید خالی باشد صحنهی وجودش از شیاطین، از هوای نفس، از غیرِ معصوم. همهی وجود او را دستور معصوم، کلام معصوم پر کرده. فهم او عجین شده، آمیخته شده، افق او رسیده به آن افقی که معصوم دارد. از آنجا عالم را میبیند. به تعبیری «مِنّا اهل بیت». به تعبیر در نگاههای بهاءالدینی: «تا کسی مِنّا اهل بیت نشود، این ولایت را ندارد.» مگر هرکسی فقیه شد، ولایت دارد؟ تصریح میکند ایشان به این مطلب. مباحثش که حالا تو این کتاب آمده: «شیاطین همهجا هستند، نباید اغفال شد و این همه توفیقات الهی میخواهد.»
بعد ایشان میفرمایند که آقایان آمده بودند برای دیدن ما و اظهار داشتند: «کتاب ولایت فقیه نوشتهایم.» حالا کی بوده، نمیدانم. «ولایت فقیه نوشتیم.» ما گفتیم: «ولایت خواندنی و نوشتنی نیست.» آنها تصدیق کردند. ولایت مگر با خواندن و نوشتن است؟ مثلاً درسهایم را بخوانم. میگفت: سال ۸۸ یک جوکی بود، پیامک. به فلانی گفتند: «چند وقت است ازت خبری نیست، کجایی؟» جوک ساخته بودند. گفتند: «گفته: "بکوب دارم میخوانم برای رهبری."» بندهی خدایی، البته عمرش هم خیلی نبود. بدانیم رهبری، رهبری مگر اینجوری است که بکوب بخوانی؟ مثل آن قضیه که: «بابا دید آیه در شأن امیرالمؤمنین نازل شده، در رکوع زکات داده.» ۷۰ بار پول داد، گفت: «میروم توی مسجد، میروم تو رکوع، انگشتر.» ۷۰ بار این کار را کرد، هیچ آیهای نازل نشد. «انگشتر داد، صدقه داد، آیه در شأنش نازل میشود.» مگر این اصلاً به حساب میآید تو عالم بالا؟ ولایت دادنی است. خواندنی و نوشتنی نیست. بعد ایشان توضیح میدهد که این ولایتی که دادنی است یعنی چه. که حالا تو این کتاب هم یکسری مطالب میآورد، چونوقت نیست نمیخوانم. ولی دوستان بعداً اگر فرصت کردید بخوانید، خیلی مطالب خوبی دارد. ایشان میفرمایند که مؤلف کتاب میگوید: «یک روزی پیش آقای بهاءالدینی بودم، حرف از ولایت فقیه شد. یکی از آقایان گفت: "آقا میفرمایند"» -یعنی آیتالله بهاءالدینی میفرمایند: «ولایت مقامی است که خیلی از فقها به آن نرسیدهاند و آنکس که ولایت دارد، مقامش از دیگر فقها بالاتر است.» عرض کردم: آقا میفرمایند؟ یعنی باز این آقا در جواب میگوید: «در محضر آقای بهاءالدینی که کمحرف بود، اینها بیشتر کمصحبت بودند، عرض کردم: آقا میفرمایند: علل و اسبابی دستبهدست هم میدهد و این زنگ به صدا در میآید برای فرد یا افرادی.» علل و اسباب دستبهدست هم میدهد، زنگ ولایت برای یکی به صدا در میآید.
آمدند فلانی را کردند قائممقام رهبری، ندادند بهش. وقتی ندادند، چه چیزی را میخواهی برایش بتراشی؟ بهش ببندی؟ به این آقا ولایت ندادند. گفتند: «خب پس به همین سیدعلی خودمان، آقای خامنهای.» کی، دههی ۶۰، زمان ریاستجمهوری ایشان؟ چه چشمی بوده که این را تشخیص بدهد؟ به کی چه چیزی دادند، به کی چه چیزی ندادند؟ این معنایش این نیست که مقام معنوی این فرد از بقیه افراد و از فقهای عالیمقام بالاتر است که اگر اینجوری باشد، توهین میشود به فقهایی مثل شیخ انصاری و دیگران. بلکه یعنی چه؟ علل و اسبابش فراهم میشود. بلکه وقتی فقیه جامعالشرایطی زمینه برایش فراهم شد و ولایت بهش عنایت شد، یعنی زمینه تأیید الهی را درش دیدند. بقیه فقها هم لازم است برای اجرای احکام و قوانین اسلام او را کمک کنند. مردم، مردم را به آنجا سوق بدهند. وقتی دیدی دیگر خدا برای این نوشته، این خلعت را به تن او اندازه او بریده، دیگر تو هم بیا کنار. بقیه هم باید بفرستند آنجا. آیتالله میلانی توی دفترش رسالهی امام پخش میکرد، رسالهی خودش را پخش نمیکرد. با اینکه اعلام مرجعیت امام، وقتی امام را دستگیر کردند، افرادی آمدند اعلام مرجعیت میلانی بود. چون قانون زمان شاه این بود که اگر کسی در حد مرجعیت باشد، اعدامش نمیکردند. یعنی مشکل سیاسی و اینها که حالا عناوین مجرمانهای که تراشیده بودند، فقیه هم اگر بود اعدام داشت. فقط اگر مرجع تقلید بود مصونیت قضایی داشت. واسه همین آقایان جمع شدند، سریع شبانه برای امام اعلام مرجعیت کردند که نتوانند اعدام کنند. امام را مصونیت قضایی ایجاد شود. خدمت شما عرض کنم که شریعتمداری مگر چهکار کرد؟ نهایتاً حصر بود دیگر. چهکار کردند؟ زندان هم نکشیدند. مرجع مگر زندان بردند؟ توی جمهوری اسلامی شریعتمداری که اسناد بر این بود که امام میخواست ترور بکند، افرادی بود که طراحی ترور امام را داشتند، اسنادش درآمد. نهایتاً جامعهی مدرسین فقط آمد اعلام کرد که ایشان صلاحیت مرجعیت ندارد. بعد آدم تاثره همین کار را کرد. جامعهی مدرسین آقای منتظری را که فقط محصورش کردند، بعد چند سال هم که از حصر درش آوردند، کاری با مراجع نکردند توی جمهوری اسلامی.
خلاصه امثال آقای میلانی و چند تا شخصیت دیگر، اینها آمدند اعلام مرجعیت کردند. آن چه صفای باطنی بوده آقای میلانی هم شخصیت فوقالعادهای است؟ آن آدم وارسته. بعد دیگر میآید، وقتی میگوید آقا آن آدم وقتی که علم دستش است، دیگر توی دفتر خودش هم رسالهی امام را -البته حالا برای رسالهی امام میدانید توی دورههایی مشکلات جدی داشتند- دیگر کتاب را میبردند چال میکردند زیر زمین، روی جلدش هیچچی نمینوشتند، نهایتاً یک «خ» مینوشتند که دستگاه باخبر نشود این رسالهی امام است. رسالهی امام ممنوع بود، زندان داشت. راحت نبود حتی فراوان پخش شود. ترویجش میکرد. آیتالله حقشناس گفتند: «اعلم کیست؟» ایشان فرمودند: «نگاه نکن اعلم که که. نگاه کن ببین علم دست کیست. و امروز علم در آیتالله خامنهای است.» منبعیابیش، فکر کنم فیلمش هم پیدا بشود. مصاحبه با ایشان کردند، حج فکر کنم حاج آقا میرفتن، مصاحبه کردند. یکچیزی آنجا دارد ایشان در مورد آقا. آیتالله حقشناس هم شخصیت فوقالعادهای است. چون هر آدم حسابی که پیدا بکنی که بتواند تشخیص بدهد، سرش به تنش بیعرضه میبیند که میفهمد. حق و باطل را تشخیص، کی به کی است، چی به چی است.
آدم حسابی پاک، پاکسیرت فهیم پیدا نمیکنی که ببیند این حقایق را در امام و آقا و بیس. روبرو آیتالله خویی که خوب از جهت فتوا و منطق علمی تقابل داشت با امام. حضرت علمی یعنی اصلاً دستگاه فقهی ایشان متفاوت بود، دستگاه تحلیلیشان متفاوت. برید بخوانید. حالا من این خاطره را باید یادم باشد بیاورم. اینها را بفرستید که میگویم پیدا کنم بیاورم که بعد انقلاب ازشان یک سؤالی میکنند در مورد امام. مثلاً مضمونش این است که «مخالف آقای خمینی، مخالف امام زمان است.» یک همچین مضمونی. ایشان تصدیق میکند، میگوید: «بله.» میگوید: «در تعقیبات نماز اینها چیز میکنم، برای خمینی دعا میکنم و فلان و اینها. خدایا، خدایا اینها...» مثلاً ذکر بگویند یا این ایشان فقط همین. بهتر از خویی شوخی نیست اینها. مثل آقای حکیم، مثل آقای خویی، مثل آقای گلپایگانی، اینها بعد انقلاب موضعشان نسبت به امام چی است؟ بحث خیلی طولانی میشود البته جای طولانی شدنم دارد. چون شبهات به هر حال خیلی مطالب مهمی است. بله، به هر حال آدم میفهمد وقتی پرچم دست این شخص است، این الان دیگر علم اسلام است. همه باید کمک کنند. همه باید سوق بدهند به سمت ایشان. اینها خیلی مطلب دارد. هیچ نحوی نباید یک حرف دیگری بلند شود. یک صدای دیگری بلند شود که تو مردم این هراس را بیندازد که آقا مثل اینکه حرف ایشان خیلی محکم نیست، بقیهی اعلام نظر دیگری دارند.
تو مسائل سیاسی که قطعاً اصلاً توش حرفی نیست. دفتر مرجعیت دارد تعطیل کند و اینها. نه، ولی تو سازوکار اجتماعی، مدیریت کلان، راهبرد کلان آقا دارد مدیریت میکند. آرامآرام به جامعه بفهماند، این مذاکرات از تو چیزی درنمیآید. تجربه شود، عبرت شود. مردم این خسارت را احساس بکنند. این گزینه بسوزد. این آدمهایی که همیشه صدایشان به مذاکره بلند است، منکوب شوند بهوسیلهی افکار عمومی. محکوم شوند. حذف شوند. گفتمانشان نابود شود. این را دارد مدیریت میکند آقا.
یهو تو آن کوران اینها پاشدن رفتند قم. چه جملاتی درآمد در مورد این حضرات؟ کل بازی به اینها مظلومیت حضرت آقاست. قطعاً امام با این چالشها مواجه نبود. هیچ صدایی از قم علیه امام بلند نمیشد. هیچ صدایی امام را تضعیف نمیکرد. از علما، از قم، از بیوت، یک صدا بلند نمیشد. مثل فلان آقا که مشهد بود. بعضیها که بودند، خود مردم ساکت کردند. حذف شدند این آقایان، حذف شدند همانجا تو همان ایام. خیلی این سید سختی کشیده. چالشهای سنگینی گذرانده. یکیش همین قضیه تو موارد متعدد نسبت به مرحوم آقای هاشمی. کاری که آقا میخواست بکند، مدیریت بکند که به هر حال شخصیت آقای هاشمی از آن جهتی که به امام مرتبطه، محترم باشد. ولی گفتمانش هم تو جامعه یک گفتمان شکستخوردهای باشد. نماز میت ایشان را میخواند به آن کیفیت، نه بار «اَفَک، اَفَک، اَفَک، اَفَک، اَفَک، اَفَک، اَفَک، اَفَک، اَفَک» برای هاشمی میگوید تو نماز میت. خوب وقتی این موضع دارد از رهبری به جامعه ارسال میشود که آقای هاشمی را این شکلی باید تعریف کنید. نباید شما جور دیگری برای هاشمی شخصیتتراشی کنید. این غصهها را کجا باید ببریم؟ این درد دلها را به کی بگوییم؟ خیلی، خیلی مصیبت سنگین است و صد تا نمونه میشود برایش آورد. متأسفانه این همان است که حاج قاسم توی وصیتنامه خطاب به علما و مراجع آنجور سفت صحبت میکند. «شما باید در مواضعتان، در دیدارهایتان مواضع رهبری را تحکیم کنید، حمایت کنید، موضع ایشان را تو جامعه تقویت کنید.» حالا الان باید بگوییم آقا «تقویت نمیخواهد بکند، تضعیف نکن!» خدا رحمت کند مصباح میفرمود: «دست برخی آقایان را بوسیدم که شما سکوت کنید.» اینها گرفتاریها و مصیبتهایی است که ما باهاش مواجهایم. تو فضای عمومی، تو فضای اجتماعی، کامل باید دستفرمان آقا، دستفرمان رهبری، دستفرمان کسی که ولایت دارد، با آن دستفرمان باید حرکت کند جامعه. تازه مثل آقای بهاءالدینی نظرش به این است که تو مسائل فردی هم همینطور است. تو احکام فردی هم باید مردم مطیع همان، همان سازوکار باشد که امام هم نظرش این بود که برای بروجردی همچون قدرتی باید ایجاد شود. تمرکز باید داشته باشد مرجعیت در یک نقطه. وگرنه تشدّد زعامت، یعنی زعامت فقط تو آن راهبری سیاسی نیست، تو این ابعاد پایینترش هم مرتبط با آن فضاست، اثر دارد. دیگر مراجع دیگر هم هستند. عرض کردم خود آقا فرمود: «مراجع دیگر هستند، رساله نمیدهم.» بحث من اینها نیست. بحث من این است که آن تقویتی که آقای بهاءالدینی میگوید این است.
بعض وقتها آدم بسیجی «جانم فدای رهبر» دارد، رهبری را تضعیف میکند. تو این دو سه سال اخیر چند بار آقا واکنش نشان دادند نسبت به این افرادی که به حسب ظاهر حزباللهی و انقلابیاند. چند سال پیش آقا فرمودند: «اگر حزباللهی هستید، نکنید این کار را!» پاشودهی توی مجالس این افرادی که حالا چیزی دارند، حالا حرف بیخودی گاهی دارند، مواضعی دارند، داد و بیداد میکنیم. مجلس را تعطیل میکنی، شلوغ میکنی، خسارت. آیتالله لاریجانی را تو حرم حضرت معصومه مهر پاره کرده بودند. آیتالله سید حسن خمینی را دوباره حتی همین اواخر بعد این حرف آقامون باز دوباره یککارهایی کرده بودند. بعد آقا مجبور شدند هزینه کنند از اعتبار خودشان، بیایند از آدمی که صد تا انتقاد بهش داریم، خودش مایه گذاشت. ازشان عذرخواهی کرد، دلجویی کرد. ایشان را بوسید. چرا؟ «نکنید این کار را! چهخرابکاری میکنید؟» به این موضوع بپردازیم. خب این هم یک نکته.
ایشان میفرمایند که یکی از نکاتی که مرحوم آیتالله بهاءالدینی میفرمود، میفرمود که: «نعمت ولایت از بزرگترین رحمتها و نعمتهای الهی است.» همین نعمت ولایت است که مورد سؤال است. «ولایت ضامن اجرای اسلام در اصول و فروع است.» به قدرت ولایت رجل الهی است که همهی حکومتهای شیطانی از هم فرومیپاشد. به قدرت ولایت رجل الهی است که همهی دستگاههای اجرایی حکومت، چه قضاوت، چه تعلیم و تربیت، روحانیت، اقتصاد و سیاست جهت الهی پیدا میکند. چون در رأس کار مرد الهی است. اصل آن است، فرع تابع اصل است. که الهی بود، فرع هم الهی میشود. جملات قشنگ. همان ملاکی که بعد از رحلت نبی اکرم، ولایت و وصایت را ثابت میکند. همان ملاک در زمان غیبت. به همان دلیل که شما بعد پیغمبر به امام نیاز دارید، به همان دلیل در دوران غیبت امام به ولی فقیه. و آن ملاک الهی شدن جامعه است. چه دلیلی؟ این که جامعه الهی باید بماند. به کسی باید سکاندار این باشد که شریعت را بداند و در حد توان اجرا کند. از این جهت فرقی بین فقیه و امام نیست. تو آن علمش و توان اجراش و آن میزان پرهیز و خدا ترسی و اینها. بله، تو این تفاوت از زمین تا آسمان، بلکه تفاوت صفر تا صد. معصوم علم بینهایت دارد. معصوم در عالیترین درجهی عصمت، در عالیترین درجهی توحید، مطمئن در محبت الله. بله، فقیه، ولی فقیه خمینی، خیلی فاصله دارد. ولی تو این نکته مشترکند که آگاه به شریعت خداست. او به علم لدنی و الهی، این علم سببی به واسطهی امام و اراده دارد. اجرای احکام، بنای به مخالفت با حکم دین و حکم خدا ندارد. عصمت ندارد ولی عدالت دارد. میشود فقیه عادل. به همان دلیل که شما بعد پیغمبر نیاز داری به کسی که دین را بداند و اجرا کند، در نبود امام هم نیاز داری به همچین شخصی. با دلیلی که امام، امام زمان، امام معصوم ثابت میشود، با همان دلیل ولایت فقیه ثابت میشود. این که الان آیتالله بهاءالدینی «احتیاجات جامعه مسلمین در همه شئون زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی، حکم مسلمین باید فقیه و ولی داشته باشد.» وقتی رسول اکرم برای بعد از رحلتش سفارش اکید به و زعامت جامعه مسلمین میکند، در زمان غیبت هم به همان علت جامعه مسلمین نیاز به ولی فقیه دارد، ولی فقیه حاکم دارد. همانطور که ولایت بعد از نبی دارای قدرت مطلقهی اجرایی است. ایشان قائل به ولایت مطلقهی فقیه است، آیتالله بهاءالدینی. حالا بحث ولایت مطلقه، این مطلقه به معنای اینکه هر کار دلش خواست بکند نیست. مطلقه یعنی همهی آن شئونی که امام درش حق و حقوق داشت و دستش باز بود و فرمانش اطاعت میشد. تو همهی آن شأن فقیه هم همینطور. ولایت مطلقه که حالا بحثش مفصل است، ما هم جاهایی بحث کردیم. فعلاً این هم یک نکته دیگر.
این قضیه که گفته بودم بخوانم میگوید که: «یکی از آقایانی که جزء ارادتمندان آیتالله بهاءالدینی بود، در رادیو این تعریف کرده. آیتالله بهاءالدینی فرموده بودند: "در مجلسی بودیم که حضرت ابراهیم خلیل تشریف داشتند. حضرت ابراهیم قد رشیدی داشت، از ما پرسید: چه کسی برای حکومت خوب است؟ ما اشاره به امام کردیم که امام برای حکومت خوب است. حضرت ابراهیم پیشانی مرا بوسید."» امام خب حالا خواب بوده، بیداری بوده. دیگر نگفتم. این هم از این نکته. صفحه ۲۷۱ همین «سیری در آفاق». مطلب فوقالعادهای است که به به، به به. خوب یک مطلب ناب اینجا دارد بخوانم برایتان. میگوید که: «بهاءالدینی فرمودند: "یک شب احمد آقا با امام آمدند اینجا."» این را ببریم تو برش آقا. خیلی مطلب دارد این قضیه. خیلی مطلب. «یک شب احمد آقا با امام آمدند اینجا. اوایل انقلاب بود. من در مذاکره با امام گفتم: "شما یکخرده رعایت احمد آقا را هم بکنید. ایشان جوان سیساله است. تحمل این مشکلات برای ایشان سخت است." امام گفتند: "همهچیز در اختیار من است. من خودم در اختیار خودم نیستم." امام چنین جوابی به من داد و من استفاده کردم که امام جنبهی ولایت دارد.» روز یکشنبه ۱۱ شوال ۲۱ اسفند ۷۳ که رادیو حال حاج سید احمد خمینی را اعلام کرد که قلب و مغز او از کار افتاده و کلیهها کار نمیکند، در واقع فهمیده میشد ایشان از دنیا رفتند. که برخی آقایان هم گفته بودند که: «برزخ شروع شده.» جعفر آقای مجتهدی گفته بود: «بهنظرم شروع شد.» خیلی حاج احمد آقا با سید حسین قاضی خوب بود. یکسری خاطرات هم آنجا است. حالا من هی میگویم میدانم که وقت نمیشود ولی شما داشته باشید. اگر وقتی وقت شد عرض میکنم. سید حسین آقای قاضی با امام برادرزاده سید علی آقای قاضی، فرزند سید احمد آقای امام خیلی بهشان اعتقاد داشت. حاج احمد آقا مرید ایشان بود. یک قضایایی هم دارد که حالا اگر بعداً وقت شد عرض میکنم. ایشان به امام گفته بود که: «تو رهبر میشوی.» خودش سال ۵۰ یا ۵۱ از دنیا میرود. سید حسین قاضی شش هفت سال قبل انقلاب گفته بود: «تو رهبر میشوی. عکست روی پولها میآید و عکس روی سکهها میآید. سکه برایت ضرب میشود.» بعد با امام شوخی کرده بودند و گفته بودند: «یک دستخطی بده ما چند سال دیگر ببریم بانک پول بگیریم که مثلاً اینطور.» پیشبینی نسبت به امام. انقلاب خیلی علاقه داشت به سید حسین قاضی. یعنی امام خیلی علاقه داشت. تو مشکلات ما میفرمود: «برید به سید حسین بگید که دعا کند.» تازه باز سید حسین خودش یک شخصیت. احمد آقا پدرش شخصیت عجیبی است. برادر سلام آقای قاضی این دو تا معروفند دیگر. حالا شاید بیشتر از اینها بوده. سلسله شاگرد و اینها نه، ولی علامه طباطبایی اولین شاگرد احمد بوده. بچههای علی آقا میشود تو تبریز شاگرد آست احمد بود.
میگوید که من به یاد حرف آیتالله بهاءالدینی، نویسندهی کتاب، یادم آمد از حرف آیتالله بهاءالدینی که چند سال قبل از این میفرمود. یعنی آنجا که رادیو اعلام کرد که حال آست احمد آقا خراب است، یادم آمد یک جملهای را از آقای بهاءالدینی میفرمود: «امام آمده بود منزل بازدید ما. دقت کنید در ضمن صحبت به امام گفتیم: "شما رعایت احمد آقا را بکنید." مقصودمان این بود که ایشان نمیتواند مثل شما باشد، طاقت مشکلات رو ندارد.» عجب جملهای! امام گفتند: «من از احمد آقا بدترم. حال من بدتر از اوست.» یک جملهی امام دارد. فرمود: «اگر کل عالم را بگردید، خستهتر از من پیدا نمیکنید. ولی چه کنم؟ تکلیف است.» «کل عالم را بگردید، خستهتر از من پیدا نمیکنید.» این مطلب را مکرر میفرمود آقای بهاءالدینی در مورد حاج احمد آقا و امام. باز یکوقت دیگر فرموده بودند: «حاج احمد آقا آمده بود منزل ما. عصایی و عینکی شده بود. اینجا خوابیده بود تا ما بیایم. آخه مشکلات ایشان زیاد است و مشکلات آدم را پیر میکند. موی سیاه را یکشبه سفید میکند. آدم را در هم میشکند.» و ما میدانیم مشکلات حاج احمد. حالا شما آن مشکلات امام را مقایسه کنید با مشکلات حضرت آقا. این آدم یکتنه مردم لبنان را برگرداند به زندگیهایشان. با نماز جمعهاش. تا آن نماز جمعه را آقا نمیخواند، مردم برنمیگشتند. همهی زندگیشان. یکتنه مردم ایران را برگرداند به زندگیهایشان. شب عاشورا که آمد تو بیت، نمیآمد هنوز ما تو فضای جنگی بودیم. خودش را فدا میکند. میآورد زیر تیغ. همه برمیگردند به زندگیهایشان، به امنیتشان. چه نعمتی خدا به ما داده و چقدر غافلیم از این نعمت. چهفداکاریای دارد این مرد. چی داشته در راه خدا فدا نکرده؟ بعد با این کفران نعمت، نعمتهای بزرگتر از خدا میخواهیم. شما قبل این نعمت را ندانی، بعد از خدا امام زمان بخواهی. با کفران نعمت انقلاب، انقلاب ظهور را میخواهی؟ میشود؟ اصلاً همین را نفهمیدی چه نعمتی است. امام زمان میفهمی؟ دولت کریمه را میفهمی؟ نه، خیلی مطالب مهمی است.
میگوید که دعای بهاءالدینی عرض کردم. بعد از فوت امام ایشان را در عالم رؤیا یا مکاشفه دیدهاند. فرمود: «سهمرتبه در عالم رؤیا امام را دیدم.» حالا بهاءالدینی فرمودند: «یکمرتبه فرمود: "ترسی از دشمن نیست. دشمن کاری نمیتواند بکند."» حالا آقای بهجت هم خواب امام دیده، این هم جالب است. دیگر هم در جوانی هم اواخر. سال ۸ که دیده بود امام سکته کرده بودند، فرموده بودند: «دشمن کاری نمیتواند بکند.» ولی هضم این حرف برای ما مشکل بود که چگونه «ترسی نیست و کاری نمیتواند بکند؟» اقتصاد و اسلحه دست شرق و غرب است. «یکمرتبه دیگر در صحن طلای حضرت معصومه، مقابل آن حضرت در آخر صحن نشسته بود.» امام یک بار دیگر خواب دیدم که تو صحن «طلا» امام آخر صحن روبروی حضرت نشسته بود و مشغول کتابت بود. «ولی ما نرفتیم کتابت را ببینیم که چیست.» دیگر اینها همهاش تعبیر دارد. تعبیر خواب به ماها بده. انشاءالله اگر روزمان بشود، روز من بشود، از تو اینها خیلی چیزهای عمیقی میشود فهمید. یعنی چی امام رضاعتی داشته مینوشته روبروی صحن حضرت معصومه؟
بعد یک نکته دیگر که میگویند در مورد اینکه حالا اینجایش هم قشنگ است. «یک بار دیگر خواب دیدم امام فرمود: "برای من کاری بکن." ما گفتیم: "کاری از دست ما ساخته نیست." امام به "کاری از دست ما ساخته نیست."» این «کاری از دست ما ساخته نیست» یعنی چی؟ فنای کلیه. خدا نصیب ما بکند کمال انقطاع. میگوید: «روزی است در خدمت آیتالله بهاءالدینی بودم. در ایوان کوچک جلوی اتاق من منزلش که مشرف به حیاط نشسته بودیم. یکی از علمای حوزه که خدا رحمتش کند آنجا بود. آن مرد عالم خدمت آقای بهاءالدینی عرض میکند که حاج احمد آقا یکی دو ماه قبل از فوتش روزی به من گفت: "امام را خواب دیدم. ازش پرسیدم آنجا چه خبر است؟" امام با فریادی که تا آنوقت ازش ندیده بودم، صدا زد: "احمد! انبیا و اولیا همهاش را به ما نگفتند. گوشهای از آن را به ما نشان دادند. شاید چون مغزمان نمیکشید، نگفتند." و بعد امام دست خود را حرکت داد. فرمود: "حتی همینم!" دست تکان داد.» رضا احمد آقا این اواخر منزوی شده بود و گاهی در جاهایی تنهایی به سر میبرد. یعنی بعد از این رؤیا کامل کنده میشود که دست تکان دادن حساب. میگوید: «روز شنبه ۱۵ ربیعالاول ۱۴۱۱، هفتهی وحدت بوده. ۴۱۱ الان ۴۴۷یم. میشود ۳۶ سال پیش. میشود سال ۶۸. در منزل خدمتشون بودم. در مورد حوزه عرائضی خدمتشون داشتم و اینکه فردی نیست که طلاب را از جهت اخلاقی بسازد.» شما هم که میدونید جملات چه نوع مهمه. «کار مشکلی است. امام با همه قدرتی که داشت دیدی چه تهمتها از جانب بعضی به او زده شد. ما که طاقت آن را نداریم، ما که آن طاقت را نداریم. وقتی حریف نمیشویم باید خود را کنار بکشیم.» گفتم: «پس چه باید کرد با این حوزهی بزرگ و اقیانوسی که همهچیز درش هست؟» فرمودند: «درست میگویی. ما نداریم و نمیتوانیم. خدا که قدرت دارد، خودش اصلاح کند.» من نمیتوانم. آقا چهکار کنم؟ نمیتوانم، در توانم نیست. امام بود، قدرتش را داشت. واقعاً آقا دو تا آدم ظاهرالصلاح وقتی در مورد آدم موضعی میگیرند. حرفی میزنند، تهمتی میزنند، آدم از پا درمیآید. همین آقای رئیسی را شما ببینید، رضوانالله علیه. با اینکه خیلی صبور بود، خیلی صبور بود این آدم. خیلی تحمل داشت. خیلی سعهی صدر داشت. با هر طیفی میجوشید. فراجناحی بود، اصلاحطلب، اصولگرا نداشت. اهل کار بود، خسته نمیشد. این دیدار آخری که میرود قم، دیگر حرفهایی را که میشنود از کسانی که توقع ندارد، دیگر تمام. آقای رئیسی از دنیا رفت آنجا. هرکی که نگاهش میکرد میفهمید که این دیگر آن آدم قبلی نیست، کامل عوض شد. آقا هم بعد فرمود: «چیزهایی میگفتند که دلش میشکست. میآمد گاهی با من درددل میکرد.» غالباً واکنش نشان نمیدهد ولی گاهی با من درددل میکرد. باز آقا سنگ صبور رئیسی هم بود. امام بعد قضیههای منتظری که حکم عزل منتظری را مینویسد، تو بعضی خاطرات دارد، «گاهی همینطور گریه میکرد.» سید علی میگفته که «دعا کن دیگر بابا بزرگ برود از دنیا.» امام به سید علی آقا میگفت، تو خاطرات هست، دیدم تو بعضی خاطرات. یعنی آنقدر این مصیبت برای امام سنگین بود. خیلی سنگین بود مصیبت عزل منتظری. امام با منتظری تمام کرد، آقا با منتظری شروع کرد. این را هم یک دانه فکر کنید. خیلی مطلب است. امام فتنه آخرش منتظری بود. آقا فتنه اولش منتظری. یعنی او اگر مبتهج بودند انبیا و اولیا بهشت، این یکی را متعجبند ازش. انبیا و چه صبری، چه سعهی صدری، چه حوصلهای. واقعاً بعضی از این شخصیتها را آدم دو دقیقه نمیتواند کنارشان باشد. ایشان با چه تحملی، با چه ظرافتی. خیلی فوقالعاده است. آن جملات مرحوم آیتالله زابلی در مورد حضرت آقا، فیلمش هم هست اگر یادم بود میآورم برایتان. توصیف خیلی قشنگ در مورد ایشان. سه چهار سال بیشتر، هفت هشت سالی شاید باشد.
حالا بقیهاش را گوش بدهید. فرمود: «ما قدرتش را نداریم. خدا که قدرتش را دارد، خودش اصلاح کند. قیام برای خدا: «ان تقوموا لله مثنی و فرادا» آن کار نبی خاتم است، کار انبیا و اولیاست، کار امام است، امام خمینی، نه کار هرکس. او از دوران جوانی این آمادگی را داشت و خدا او را اینطور قرار داده بود. ماها میتوانیم خودمان را حفظ کنیم و از مهالک نجات دهیم.» او در کتابخانهی وزیری یزد که یادداشت مینویسد، «انتقال لله» را خاطرنشان. اولین یادداشتی است که از امام موجود است. دههی ۲۰ به نظرم. که همان اول صحیفهی امام جزء همان صفحات اولش «ان تقوموا لله» را خاطرنشان میکند. و این گفتار تنها نیست، عمل است. «به امام گفتم وقتی دیدم ما آمده بودیم، حرکت شما الهی است. اما نفوس آمادگی ندارد و مردم نمیفهمند.» کی طاقت دارد با امام، آن حقی که او دنبالش است. ولی چقدر این مرد دانا بود. خودش در خدمت حق. ولی میداند جامعه کشش ندارد. با مدارا، با آرامش. نمیکشد یهو با آن روحیه، با آن روح بلند بازرگان را میکند نخستوزیر، بنیصدر هم تنفیذ بکند به ریاستجمهوری. فهم او را پیدا کرده. بله. اینکه میگوید: «من در اختیار خود نیستم.» معنایش چیست؟ کس دیگری دارد فرماندهی و مدیریت میکند از عالم قدس، از عالم غیب. میگوید: «در همین مجلس آیتالله بهاءالدینی فرمود: "امام بهتر از آقای خامنهای کسی را نداشت. اگر داشت معرفی میکرد."» امام منحصربهفرد بود. الان هم کسی را ندارید برای خبرگان و وزارت و وکالت از کدام؟ دیگر فردی را بیاوریم. این اجتماع از تو همینها باید اداره کنند. با تمام نقایصی که. پس راهی جز این نیست. بالا بری، پایین بیایی، دیگر برای ریاستجمهوری ندارید کسی را. برای مجلس ندارید. همینها دیگر. ته بچلونید مملکت را همینها میشوند نمایندهی مجلس. همینها میشوند دولت. همین رئیسجمهور. همیشه رئیس قوهی قضاییه. همیشه رئیس صداوسیما. همین است دیگر نداریم. آقا چهکار کنیم. از کرات دیگر که نمیتوانیم بیاوریم. امام و آقا این فهم را دارند، داشتند امام، دارند آقا. که همین حالا آقای بهاءالدینی خیلی نسبت به این مطلب شیرفهم است که آقا این کمالات این نظام از کجاست؟ نقایصش از کجاست؟ این جزء مطالب خیلی مهم است. این را میگویند بصیرت و فهم.
میگوید: «امام راجع به احمد آقا میفرمود: "احمد آقا هم فوقالعادگی دارد. اگرچه قواعد و فروعات دست او نیست. یعنی فقیه نیست. نورانیت علم را دارد. در این مدت در مشکلات تا اندازهای ساخته شده است."» میفرمود: «چند روز قبل چهرههایی را ما در روزنامه دیدیم. فقط از احمد آقا خوشمان آمد.» چه چهرههایی بودند؟ دولت هاشمی. «حال ایشان آن فقه و اصول دیگران را بلد نیست ولی در جنبههای انسانی از امام بهره دارد. ایشان به ما اظهار علاقه میکند. اما مرحوم حاج آقا مصطفی تسلیم ما بود. هرچه میگفتیم عمل میکرد و گاهی در کارها میگفت: "اگر او بگوید، من عمل میکنم." ولی احمد آقا اینطور نیست. اما او هم نصیبش شده است.» منصب، منصب که منتقدان هاشمی بودن دیگر. منزوی شدند. بعد فرمود: «در بین اینها آقای خامنهای را ما بهتر میبینیم و به او نظر داریم.» تازه آن اولی که همه آقایان بودند. مراجع، همراهان امام، کتکخوردهها، شکنجهدیدهها. مهدوی کنی بوده، چهمیدانم کم شخصیتهایی نبودند. یزدی بوده، آقای هاشمی از جهت مدیریت و ریاست. حالا به هر حال نمیخواهم. آره. حالا خیلی بحثهای هاشمی نمیخواهم واردش. با این حال ایشان میفرمایند که حتی نسبت به حاج احمد هیچکسی مثل ایشان نمیبیند. از ایشان بهتر ندید. میگوید: «در این جلسه این هم گوش بدهید جالب است. در این جلسه خدمت ایشان عرض کردم: "آقای اخوی، برادرم آیتالله بهاءالدینی درسی هم شروع کردند." و بعد گفتم: "اخوی میگوید: ایشان" -یعنی آقای بهاءالدینی- "حضرتعالی نمیتواند در اجتماع بیاید چون صورت قلبی افراد را میبیند و چطور انسان با یک مشت خر و گاو و سگ و شغال همنشین بشود."» ایشان تبسمی فرمودند و گفتند: «حرف ناجوری نگفتند. درست است.» نه، مؤلف میگوید: «برادرم بهم گفت که اینطور است. آقای بهاءالدینی نمیآید درس بدهد چون همه را بهشکل خر و گاو و شغال میبیند. واسه همین نمیتواند بیاید بیرون درس. ناجور هم نگفت، حرف خوبی زده است.» بندهی خدا.
من عرض کردم انبیا و ائمه که واقعه را میدیدند چگونه با مردم رفت و آمد میکردند؟ فرمودند: «آن قدرت آنهاست.» خلفایی که دور پیامبر بودند و پیامبر از همه بعد از خودش واقف بود و آن ظلمها که به فاطمه زهرا کردند. «گاهی پیغمبر و علی که تنها میشدند، گریه میکردند. زیادی هم، وقتی علی به پیامبر عرض کرد: "من چهباید بکنم؟" پیامبر فرمود: "صبر کن."» این هنر ولی است که صورت درونی آنها را مشاهده میکند و جنایات آنها را میداند و صبر میکند. بهشان عرض کردم که یک مطلبی میگوید که چون مفصل است خیلی به این بحث هم ربط ندارد. میگوید البته مطلب خوبی است در مورد اینکه چرا از ایشان کرامات مثلاً از اولیای خدا مثل انبیا دیده نمیشود. یک توضیح میدهد که حالا به بحثمان خیلی مرتبط نیست. خب این هم از این.
صفحهی ۲۸۶ یک مطلب دیگر دارد. همین میگوید که: «این خاطره قشنگ است که گفتم امام میآید دیدن آقای بهاءالدینی.» خیلی امام وقتی از عراق برمیگردند ایران، میروند و از پاریس و اینها میآیند دیدن علما. یکیشان آقای بهاءالدینی بود. وقتی امام وارد حسینیهی بهاءالدینی میشوند، آقای بهاءالدینی داشتند سماور را روشن میکردند. همانجور که خم شده بود سماور را روشن کند، امام وارد میشود. سرش را میآورد بالا با لهجهی خودمانی میگوید: «آمدی؟ ما الان سماور روشن میکردیم.» امام مینشینند پشت در. صدا میآمد که مردم شعار میدادند برای امام، به عشق امام. آقای بهاءالدینی رو به امام میکند با همان زبان سادهی خودمانی میگوید: «شما هول نشود از این سروصدا، خبری نیست.» میگوید: «امام فرمود در جواب: "همهچیز در اختیار من است ولی من خودم در اختیار خودم نیستم."» «من نگاه به چشمهای امام کردم، دیدم درست میگوید. چشمهای او.» «بارها میفرمود: امام تنهاست. به این معنا که افق فکری او را کسی ندارد.» این نکتهی تنهایی این است. نماینده مجلس انقلابی نیست که بیاید داد بزند و اینها نیست. سروصدا و فلان. افق گذاشتن استیضاح رئیسجمهور، وسط جنگ. پیگیری بکنی حرفش را بزنی. بعد آقا بیاید بگوید که «رئیسجمهور پرکار و پرتلاش.» این اسمش انقلابیگری نیست. آن افق را باید درک کنیم. با کی باید وارد چالش شد؟ چهجور باید وارد چالش شد؟ چرا باید وارد چالش شد؟ چقدر باید وارد چالش شد؟ از کی باید حمایت کرد؟ چطور باید حمایت کرد؟ چقدر باید حمایت کرد؟ چطور باید حمایت کرد؟ این را افق. هرچقدر این را فهمیدی و تو آن مدار رفتار کردی، میشود یار. جیغ و داد و سروصدا و توییت و کامنت و فحش و به اینها نیستش که. همین مهدی نصیری بارها میگفتش که «ناراحتم بود از این قضیه هاشمی مینوشتم، آقا مرا دعوا میکرد.» و این باز از آقا ناراحت بود که چرا مرا دعوا میکند. سردبیر کیهان بود دیگر. دعوای هاشمی نپ، نمیفهمید خب، نمیفهمید. تا آخر هم نفهمید. با نفهمی هم رفت. گوساله و شغال و گرگ با فهمیدن که آدم انقلابی میشود. فهم آن افق را، و تعبیر فهم هم گفت: فهم معصوم. این خیلی مهم است. کشت و تفقّه میخواهد. فقه میخواهد. امام، امام معصوم این مسئله را چهشکلی تحلیل میکند؟ چه نگاهی دارد؟ چهشکلی تعریف میکند؟ تعریفش از حکومت، حاکمیت، تربیت مردم، دوست، دشمن، مؤمن، منافق. یک فقهی میخواهد، یک درکی میخواهد. خیلی هم کم است. خیلی کم است. کل سروته حوزه را بزنی بچلونی، نمیدانم چند نفر حالا عدد بگویم چند تا در بیاید که بفهمند این حرفها را. یک مصباحی میخواهد، رضوانالله علیه، که میفهمید، حالیش بود این مسائل، دستش بود. خیلی کماند. آن یاری که میخواهد اینجوری میخواهد. من که وایستی رهبری یکچیزی بگوید و تو بیبندوبار؟ آقا یکچیزی بگوید، بعد میروم به جان همانهایی که آقا معمولاً به انقلابیان میافتند. یعنی به آن ضدّ انقلاب هم کار ندارد. پاچهگیر آقا سگ نمیخواهد، آدم میخواهد. پاچهگیر نمیخواهد که وایستی ببینی آقا این حرفش به کی میخورد؟ خراش به کی میاندازد؟ ما برویم اگر آقا خراش داده؟ انقلابیگری فهمت را درست کن. با این داد و هوار و با کفهی فلان و با چهمیدانم اینها فیگورهای با انگشتر آقا دست کردن، انگشتر حاجیزاده دست کردن و اینها خلاصه با انگشتر آقا دست کردن و چفیهی آقا گردن انداختن و اینها که آدم وصل به آقا. آن فکر: هوای پیغمبر هم تنت بکنی، برایت قداست نمیآورد. آن اویس قرنی که پیش پیغمبر نیست، با پیغمبر است. چون افق پیغمبر را دارد. درک. این درک خیلی مهم است. آنی که معیت میآورد درک. آقای بهاءالدینی فرمود: «امام تنهاست چون افق فکریش را ندارند. نمیفهمند امام را.» غربتش تو این است. امام رضا هم که غریب است همین راز غربتش فهمیده نمیشود. آقا بین ماها هم غریب است. نمیفهمیم برای چی اینجا این کار را کرد؟ چرا آنجا آن کار را کرد؟ آدم باید به یک فهمی برسد قبل اینکه او یک کاری بکند، بداند که آقا چه میخواهد و چه خواهد کرد. بعضی بعد این هم که آقا یکچیزی میگوید باز هم نمیفهمند. باز هم اعتراض. بعد فقط احترام آقا را نگه میدارند. اعتراض عمومی نمیکنند. مواجهم من با همچین افرادی. میبینم.
میگوید: «فرمود: "هنر ولی در این است که به هر کس آنچه میخواهد میدهد و از همه نیروها در مسیر اسلام و برای پیشبرد هدف عالی خود بهرهبرداری میکند."» چه جملاتی. همان بحثی که مسجد زارع اینها داشتیم شب دههی اول مسجد امام حسین. بایزید هرگز دو شب به این بحث پرداختیم که او از همین آدمیم که به دنبال، به طمع قدرت آمده، حرف از قرآن میزند برای اینکه با اهل بیت ضدیت کند. همین هم ازش استفاده میکند. از همین قرآن، قرآن کردن این هم استفاده میکند. دین را میبرد جلو. نه آنکه آنان که دور او هستند همه دارای آن هدف باشند. بلکه با در اختیار قرار دادن خواستهی آنها را به جهت هدف خودش میبرد و از آنها بهره میگیرد. به طمع قدرت و ریاست و اثر ضدیت با فلان جناح و اینها، با فلان شخص و اینها میآیند. قدرت را دست میگیرند. از همینها استفاده میکند. میگوید: «خیلی خوب، همین خود تو باید الان بری بزنی تو دهن اسرائیل. تو مجامع بینالمللی با همین دولتی که آقای فلان چیده، دارد یک کاری میکند. اسرائیلی که از توی پرورش پیدا میکنند، از دور فلان شخص پرورش میدهد. با همین دستپروردههای، با آدمهای فلان شخص و اینها برویم آنجا را نابود کنیم.» و دارد همین کار را میکند. و ۵۰ سال این کار را کرده. و این هنر ولی است. و این برای خود ولی مفید است. نه برای آنان. برای آن که فایدهای ندارد. آن شهوت ریاست حسن روحانی که شریک در این خدمات و این پیشرفت انقلاب نیستش که. ولی آقا بلد است که کار انقلاب را با حسن روحانی پیش ببرد. خیلی این حرف است. اصلاً ما نمیفهمیم این فقط قیامت فهمیده میشود. کاری کنی که حسن روحانی بیاید «مرگ بر آمریکا» بگوید. حسن روحانی بیاید مردم را تو سینههای مردم کینه و نفرت آمریکا را بکارد. آدمی که سروتهش را بزنی بچلونی، پرچم آمریکا میریزد بیرون. خیلی اینها حرف. یعنی آقای روحانی را شما بچلونی از توش پرچم آمریکا درمیآید. یک کاری میکند که «مرگ بر آمریکا» را این آدم بگوید. پرچم «مرگ بر آمریکا» را این آدم بلند کند. برای حفظ قدرت خودش، برای حفظ آبروش، برای حفظ حیات سیاسی خودش تو این مملکت مجبور بشود بیندازد گردن آمریکا، مجبور میشود خباثتهای آمریکا را بگوید. آن هدفش حیاتش است، حیات سیاسیاش است، قدرتش است. این هنر ولی است. این کار امام معصوم است. یکعده نمیفهمند اینها را. نمیفهمند؟ درد. حمایت میکند و با همینهاست. نمیفهمد آقا دارد چهکار میکند. خیلی درد اینها غربت. آنها روی اغراضی که آمدند، نصیبشان همان است. این قدرتش را میخواهد. حزبش را، جناحش را. این بلد است چهکار کند. با همان حبّ قدرت و جاهطلبی و ریاستطلبی و کینه و نفرت نسبت به انقلابیها و پایههای حکومت علوی را میخواهد حکومت نظام اسلام را سفت کند با دست همین آدم. خیلی حرف. این هم تا اینجا داشته باشید. انشاءالله باز جلسهی بعد نکات دیگر عرض بکنم. حالا حالاها در محضر آیتالله بهاءالدینی هستیم. آنقدر که نکته دارد ایشان.