این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
در روزگاری که خواص حوزه مردد بودند، آیتاللهبهاءالدینی از ابتدا با امام موافقت کامل داشت. [1:07]
صبر الهی امام در شهادت حاجآقا مصطفی، نگاه حوزویان را نسبت به ایشان تغییر داد. [03:35]
توصیه عرفا: اگر تمام کره زمین مقابل رهبری ایستاد، شما در جبهه حق بمانید. [07:50]
سیر و سلوک حقیقی از مسیر سیاست میگذرد؛ عارف کسی است که جبهه حق را بشناسد. [09:25]
عبرت زمانه؛ سقوط از حوزه انقلابیگری تا قهقرای سخنرانی در همایش سلطنتطلبان!. [11:11]
دلیل بوسه عارف فرزانه، بر دستان رهبری: اگر ذرهای هوای نفس در این مرد بود، هرگز چنین نمیکردم. [17:40]
روایت عجیب آیتاللهبهاءالدینی از عالم رؤیا: امام در مرگ و حیات مختار بود و به انتخاب خود رفت. [20:00]
توصیف عرشی بهاءالدینی از امام خمینی:« او عین البتول و نور چشم رسولالله بود و اهل بیت به او افتخار میکردند». [35:20]
خطاب به منکران؛ اگر امام نبود، قرآنی باقی نمیماند تا بر سر قبری خوانده شود. [48:44]
امنیت اربعین، ثمره خون سلیمانیهاست؛ با لگد زدن به نظام، در زمین دشمن بازی نکنید. [53:30]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد صل، فالطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولل عقدة من لسانی یفقهو...
خوب، کلماتی را از مرحوم آیتاللهالعظمی بهاءالدینی، در تأیید و حمایت و بشارت نسبت به انقلاب، حضرت امام، حضرت آقا و برخی مسائل دیگر، مقداریش را خواندیم و مقدار دیگرش را این جلسه و جلسات بعد انشاءالله مرور میکنیم.
یکی از جملاتی که از آیتالله بهاءالدینی نقل شده که در کتاب «سیری در آفاق»، در پاورقی صفحۀ ۲۱۸ آمده این است که گفتند: «چند مرتبه این نکته را فرمودند که ما خیلی کم برخورد با آقای خامنهای داشتیم، شاید یکی دو سه مرتبه؛ ولی دلخوشی ما از قبل از فوت امام رحمتالله علیه به ایشان بود، برای بعد از امام دلخوشی ما به ایشان.» و گفتند: «بین علمای قم هم، تنها کسی که آن روز به امام، آقای خمینی میگفتند موافقت کامل داشت، آقای بهاءالدینی بود، از اول موافقت کامل داشت.»
چون آن روز امامجماعتها و علما خیلی با امام موافقتی نداشتند. بعضی از مراجع تعابیر تندی نسبت به امام داشتند که اینها بعداً موضع خوب گرفتند نسبت به انقلاب. در اوایل کتاب «صحیفۀ امام»، «صحیفۀ نور»، آنجا اسامیشان را میآورد در پاورقی و اینها. من حالا از باب ادب و احترام اسامی بزرگان را یاد نمیکنم. برخیشان تعبیر میکردند؛ میگفتند: «این سید کلش داغه، آخر همهمان را به باد میده، حوزه را نابود میکنه با این کارایی که میکنه، حوزه را نابود میکنه.» و امام پاسخ میداد بهشان که: «اتفاقاً سکوت شما حوزه را نابود میکنه، کاری که من میکنم حوزه را آباد میکنه و حوزه را نگه میداره. اگر من مثل شماها باشم حوزه نابود میشه. حوزه داره نابود میشه، شماها ملتفت نیستید. اگر همین رویه ادامه پیدا کنه، هیچی از حوزه نمیمونه. حوزه را این کاری که من دارم انجام میدم نگه میداره.» این در صحیفه هست، کلماتش از حضرت امام رضوانالله.
خوب، بعدها بهمرور افراد موضعشان نسبت به امام هی بهتر شد، خصوصاً قضیۀ شهادت حاجآقا مصطفی خیلی اثر داشت توی اینکه مواضع نسبت به امام تعدیل بشه و اصلاً نگاهها نسبت به امام عوض بشه. یعنی شهادت فرزندشان که پیش آمد و دیدند که امام چه صبری کرد در شهادت حاجآقا مصطفی، آنجا عظمت روحی امام جلوه کرد و اصلاً عوض شد، جنس ارتباطات با امام عوض شد. بعد دیگر توهین به امام و اینها پیش آمد و دیگر عملاً مراجع بزرگوار آمدند تو میدان. قضیۀ ۱۹ دی، توی خانۀ علما جمع شدند، علما مواضع خیلی خوبی گرفتند. یک صوتی از آیتالله وحید موجود است؛ یادم باشد بگذارم اینترنت، اگر یادم باشد بعداً، حالا این جلسه که نه، توی همان ۱۹ دی که میروند در خانۀ مراجع، آیتالله وحید یک سخنرانی حمایت از امام و علیه شاه خیلی آن سخنرانی جزوهای، اساتید درجه یک بوده، به نظرم مقلد هم داشته، اینطور به ذهنم میرسد، ۵۷، ۵۶، دی ۵۶. آیتالله نوری آن موقع جزو مراجع بودند. به نظرم آقای وحید هم جزو مراجع و جزو مدرسین به نام بودند دیگر.
اینها البته خب بعد دیگر قضیۀ امام و مرجعیت امام و باز مرجعیت آقای گلپایگانی، آقای اراکی و اینها؛ اینها خیلی آن موقع بحث مرجعیتشان به آن شکل مطرح نبود دیگر. بعد رحلتهای اراکی، این بزرگوار خیلی دیگر برجسته شد. امسال ۳۰ سال شد دیگر. ۷۴ (سال) آیتالله اراکی از دنیا رفتند. آیتالله مکارم و آقای نوری و آقای فاضل و آقای وحید و آیتالله شبیری و آیتالله بهجت، یک هفت هشت ده نفری بودند دیگر مراجعی که اعلام شد بعد از آقای اراکی، جامعۀ مدرسین اعلام کرد، خدایا بهجت هم جزو این آقایان بود. بعد از رحلت آیتالله اراکی، خیلی آقا را آن موقع اصرار میکردند. آقا سخنرانی تند و تیزی کردند، سال ۷۴. فرمودند: «من همین بار رهبری داره کمرم را خُرد میکنه، شما یک بار دیگر میخواین اضافه کنین رو دوش من؟ آقایان ملتفت هستند چه بار سنگینی میخواین رو دوش من بزنم؟ بار مرجعیت.» البته به خاطر خدا «من صد تا بار دیگر هم حاضرم رو دوش بگیرم، اگر تکلیفم باشه. تکلیفم نیست، این همه آقایان هستند، علمیت دارن، میشه بهشان مراجعه کرد.» اینها، با این حال خدا مرجعیت هم برای مرد بزرگ نوشت.
بعد چند سال تسلیم نمیشدند، نه رساله هم دادند و اینها. بهمرور آرامآرام دیگر اختلاف نظراتشان با امام مطرح شد و استفتائاتشان آمد و رسالۀ ایشان هم به زبان انگلیسی منتشر شد. یکی از دوستان زحمت ترجمهاش را کشیدند و خدمت شما عرض کنم که فقط رسالۀ فارسیشان. اگر کسی زبانش خوبه همان رسالۀ انگلیسی را اگر پیدا کنم، ترجمه فارسی کن. و خدمت شما عرض کنم که از باب اینکه بههرحال مراجع دیگر هستند، حتی درس خارجشان را رضایت ندادند که رادیو پخش بکنه. خیلی درخواست بود که آقا درس خارج و پخش درس آقایان هست. رادیو درس خارج آیتالله شاهرودی را پخش میکرد، شاهرودی قوۀ قضائیه. برای آقا اجازه ندادند درس خارج خودشان پخش بشه. مراجع هستند در دروس هست، اینها که اینها همه از عظمت روحی و معنوی حضرت. چقدر نادون است آن کسی که به همچین شخصی میگه دیکتاتور و همینطور حالا یک سری بحثهای دیگر و اینها. انشاءالله که خدای متعال ما را ثابتقدم بدارد و در فتنهها و حواسمان جمع باشه.
آیتالله ناصری فرمود: «بنده با اطلاع به شما میگم فتنهها رخ خواهد داد.» فیلمش موجود است. کلام ایشان فرمود: «همینقدر بهتان بگم، هرچی شد شما طرف آقای خامنهای باشید، هرچی شد طرف آقای خامنهای باشه.» مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی به شاگردانشان فرموده بود که: «اگر کل کرۀ زمین یک طرف قرار گرفتند، آقای خامنهای یک طرف، [حالا] پهلوانی سال ۸۲، ۳ از دنیا رفت، فرمود] برید همان سمتی که آقای خامنهای آن سمت.» کل کرۀ زمین شامل حوزه و علما و مراجع و اینها میشه. «اگر کل کرۀ زمین یک طرف قرار گرفت و آقای خامنهای یک طرف، همان طرفی باشید که آقای خامنهای هست.»
به ایشان عکس آقا را پشت سرش زده بود. الان هم تو اتاقک ایشان که بازسازی شده آن عکس موجود است؛ یک عکس ضریح، عکس حضرت آقا. گفته بودند: «آقا چرا این را برنمیدارید؟» ایشان فرموده بود که اوایل رهبری است، دهه هفتاد اینها، «فرموده بود که میخوام هرکی میاد اینجا دنبال سیروسلوک میگرده بفهمه ما چیکاره با که. هرکی با ایشون مشکل داره این طرفا نیاد.» تو ذهنمه غریب به این عبارت را هم داشتند که: «به درد سیروسلوک هم نمیخوره کسی که حق را نتونه تشخیص بده. سیروسلوک یعنی دنبال حق بودن، یعنی به حق چسبیدن. شما حق را آنقدر نفهمیدی که با کیه! بین خامنهای و نتانیاهو نفهمیدی حق با کیه؟ افسار ببندنش.» کسی وقتی آنقدر پیاده است از تشخیص حق و باطل.
یک آدم منجمد الفکری مثل مهدی نصیری. یک گروهی داشتیم، ایشون به ما اصرار کرد: «بیا تو این گروه عضو شو.» گروه «حوزۀ انقلابی». گروه برای این تشکیل شده بود که چه شکلی منویات آقا را در انقلابی شدن حوزه پیگیری کنیم. مالک گروهشان، ادمین گروهشان، خیلی شخصیت دارم آورده بود ایشون تو گروه که خب بعضیشان به نام. یک شب به ما شام هم داد آقای نصیری، ما نمکگیرش هم هستیم. تو آن جلسه مثلاً نادر طالبزاده را دعوت کرده بود و نادر طالبزاده از باب رفاقت و احترام برای مهدی نصیری تو جلسه شرکت کرد. افرادی بودند، همین آقای اکبرنژاد هم که خلع لباس شد بغل ما نشسته بود. جلسه خیلی خاص و عجیبی بود. ۱۰ سال نشده یعنی این جلسه سال 95 بود. آدم باورش نمیشه. یعنی اگر کسی آن روز به من میگفتش که یک روزی مهدی نصیری سخنران نمایش سلطنتطلبان در ونکوور خواهد شد کنار عکس رضا پهلوی، من قطعاً میخوام ببینم تو گوشش؛ چطور نسبت به این مؤمن برای چی زن بده این شکلی داری؟ و دیدید دیروز سخنران همایش سلطنتطلبان بهمناسبت سالگرد مهسا، کنار عکس رضا پهلوی، آقای مهدی نصیری در ونکوور. زمان خیلی عجیب.
بعد طرف مثلاً معروف به چه چیزهایی در اینستا؟ آمریکاییالاصل که مثلاً بلاگر آمریکایی که اصلاً بلاگریش با فحشاست، با زنبازی و عرق خوردن و ایناست. این میاد سینهچاک غزه و فلسطین و اینها میشه. و رهبر آزادیبخش خودش را از شر اسرائیل، آقای خامنهای میتونه! «حافظۀ قیامت!» حقایق که جلوه میکنه. در مورد ظهور هم البته تو روایت داریم دیگر، چند بار این را بچهها خوندم. فرمود: «افرادی میان از این جرگه خارج میشن که خودش را قطعاً جزو اصحاب امام زمان میدونه.» افرادی میآیند که اینها شبه ابدت شمس شبیه خورشیدپرست؛ ولی میاد یار امام زمان میشه. این کشتی صمود را شما نگاه کنید. با تاپ، با مینیتاپ تو کشتیه، داره میره خودش را داره به کشتن میده که یک لقمه غذا برسونه بچههای غزه را. و تو حوزۀ علمیه کسی که سالها درس خارج آقای وحید شرکت میکرد، ترجمۀ بحار نوشته بود، خونش دور تا دور کتاب حوزه بود، حوزوی بود، منابع حوزوی، مقالات نوشته، کتاب نوشته، ۳۰ سال با حدیث اٌنس داشته. این میره میشه سخنران همایش سلطنتطلبان در ونکوور. فکر منجمد و بسته آدم.
چرا؟ خاطرات در مورد ایشون زیاد است، یعنی سابقۀ انسی که داشتیم با همدیگه. البته ایشون بیشتر به ما محبت داشت و تعاملش خوب بود با افراد. شاید همین هم آسیب زد بهش. تعاملش دیگر زیاد بود با یک قشری که نباید تعامل میکرد و حساس بود که مثلاً کسی یک جمله دعا، یک دوستی دعا نوشته بود تو گروه فرستاده بود. میگفت: «این اگر از زبان معصوم نیست برای چی فرستادی؟ پاکش کن، دعا باید فقط از زبان معصوم.» بابا دیگر مناجات با خداست دیگر. «نه اصلاً مناجات از زبان غیرمعصوم.» بعد کار به اینجا میرسه که از اسرائیل کمک میخواد برای کشتن آقای خامنهای. خیلی چیزه عجیب. غرضم این بود که اینها حق و باطل است.
مرحوم آیتالله پهلوانی میفرمود: «که اگر کسی نتونه اینجا تشخیص بده به درد سیروسلوک هم نمیخوره.» رضا خط سیاسی طرف را خیلی دخیل میدانست تو مسائل معنوی و میفرمود که باید حتماً مشی سلوکیاش اینطور باشه. یکی از شاگردان بارز ایشان که حالا به دلایلی اسم نمیآورم، ایشون میفرمود: «اصلاً به نظر من سیروسلوک چیزی جز همین شناخت حق و باطل نیست که شناخت حق و باطل ظهور عینیاش و نمود عینیاش برای ماها همین مواضع سیاسی.» این شاگرد برجسته و بزرگوار آیتالله پهلوانی که در تألیف آثار ایشون نقش جدی داشته و همینجا هم تشریف آورده بودند و نماز رفقا پشت ایشان توفیق داشتند خواندند. ایشون فرمود: «به نظر من عارفترین عرفا در زمانۀ ما آقای خامنهای، چون هیچکس مثل ایشون حق و باطل را خوب نشناخت و خود شاخص حق.» کلماتی است که بزرگان در توصیف ایشون فرمودهاند.
مرحوم آیتالله جعفری، حالا حرف زیاد است، بهمناسبت تکهتکه ولی یادمون بیاد بگیم. ایشون وقتی حضرت آقا آمده بودند قم، خواص عبدالله جعفری شخصیت ممتازی بود. آن جلسۀ خصوصی علامه طباطبایی افراد را اصلاً راه نمیدادند و اصلاً اجازه نمیدادند کسی باخبر بشه که همچین جلسهای هست. یک تعداد خیلی کمی بودند تو آن جلسات که میداندار آن جلسات مرحوم آیتالله پهلوانی بود. ایشون سؤال میپرسید و علامه جواب میدادند. هیچوقت علامه خودشان ابتدا به ساکن چیزی نمیفهمید. سؤال میکردند و این آدم ۸۰ سال جلسات هفتگی ادامه داشت، بیستسی سال هر هفته. حرف میکشید از زیر زبانۀ علامه که شده این کتاب چهار جلدی «ثمرات حیات» یک بخشش است. «شرح گلشن راز» یک بخشش است. آن ده جلد «جمال آفتاب» آن یک بخش است. البته آن یک چند تا غزل را از علامه ایشون میگیرد و سبک علامه را یاد میگیرد. بقیهاش را دیگر بر اساس سبک علامه، به همان محتوا علامه خودشان شرح میدهند. این جلسه که مال مرحوم پهلوانی بوده، یک پای ثابت دیگر داشته، عبدالله جعفری بوده. مقایسۀ پهلوانی بزرگتر هم بوده سنناً؛ ولی یک سالی بعد ایشون در قید حیات بود تا ۹۳ در قید حیات بود. روحشان شاد باشه!
شخصیت ممتازی بود. آیتالله پهلوانی را زمان حیاتشان زیارت نکرده بود متأسفانه. و همینکه طلبه شدیم دو ماه، دو سه ماه بعد جون از دنیا. ولی آیتالله جعفری را هم در زمان حیاتشان زیارت کردیم، هم غسلی که تو منزلشان دادند تو حیات منزل توفیق داشتیم حضور داشتیم. شخصیت فوقالعاده.
یک جلسه ایشون بیمار بوده، نمیره محضر علامه. علامه میپرسند که: «از آقای جعفری چه خبر؟» گفته بودند مثلاً: «نتونستن بیان، کسالت داشتن.» علامه فرمودند: «اخلاص ما را به ایشان.» یعنی: «بگید الان اخلاص ما را برسونی.» همین جمله خودمون محبت خالصانه به تو دارم. کسی مثل علامه طباطبایی در مورد کسی همچین تعبیر به کار برد! عبدالله جعفری حرف زیاد است. ایشون سنأً هم از حضرت آقا بزرگتر بودند. میاد وقتی که آقا میان قم، دیدار علما. ایشون میره خدمت آقا. «دیدنتون.» «چرا؟» گفته بودند که: «تو در همسایه میپیچه که رهبری اومده اینجا. مردم احتمال میدن با خودشان میگن شاید اینجا آدم مهمی زندگی میکنه که رهبری اومده. من خودم میرم خدمت آقا. شائبۀ ایجاد نشه که مردم فکر کنن اینجا آدم مهمیه.» توی محل.
بدم که میرن خدمت آقا، دولا میشن دست آقا میبوسند. گفته بودند: «آقا شما با این سن، با این مقامات.» فرموده بود: «که اگر ذره هوای نفس در این مرد میدیدم این کار را نمیکردم، ذره هوای ذره هوای نفس.» شبیه به این عبارت را آقای حسنزاده هم دارند. حالا بعضیشان سینهبهسینه بود دیگر، سند کتابی نداشت و اینها. گفتم براتون آنهایی که کتابی جایی هست، گفتم. دیگر اینها سینهبهسینه است، با یک واسطه، دو واسطه اینها گاهی مطالب را عرض کردم خدمتتان. بههرحال اینهایی که اهل تشخیص حق بودند موضعشان این بود. آن آقای خامنهای است که الان به نسبت خیلی هم آپدیتتر شد و پختهتر شد و باتجربهتر شد و المنو و عملاً رشد کرده و دیگر مشخص است. اینها بههرحال چیزهایی است که ماها تکلیفمان را معلوم میکنه. درعینحال بشارتی هم هست دیگر که اینها این حکومت، رنگ و لعابش رنگ و لعاب الهی است، حرکتش حرکت نوری است به سمت عوالم نوری و انشاءالله نتیجهاش هم شدت گرفتن در عوالم نوری، انشاءالله ظهور امام زمان ارواحنا فداه باشه.
خوب، این هم یک. در مورد آیتالله بهاءالدینی، کتاب «سیری در آفاق»، صفحۀ ۲۷۵ مطلبی دارد. یک قضیهای را اینجا نقل میکنند، صفحۀ ۲۷۴ و ۲۷۵، خیلی مطالب جالبی دارد. میفرمایند که: «روز پنجشنبه، ۲۴ آبان ۶۹، آیتالله بهاءالدینی میان منزل مؤلف این.» کتابهای حیدری کاشانی. «یک سال و خوردهای گذشته و یک سال و نیم گذشته بود از رحلت امام. میگن از آقای بهاءالدینی سؤال کردم که از حضرت امام چه خبر بعد از رحلت این روزا؟» میگه: «همین روزای یک شب امام را تو عالم رؤیا دیدم. امام خوابیده بود. من که وارد شدم بلند شد نشست و خیلی خوشحال شد که من وارد شدم. چند نفر آنجا بودند. به آنها اشاره کرد که به ایشان جا بدین.» یعنی امام اشاره کرد با بهاءالدینی. «ما آنجا فقط توجهمان به امام بود. به بقیه کار نداشته که افراد دیگر هم بودن، یک متری ما بودن؛ ولی ما اصلاً به اینها نگاه نکردیم. "محو تماشای امام" مثلاً به قول ما بودیم، به قدری ما اسیر امام بودیم که به جای دیگر التفات نداشتیم.» «اسیر امام بودیم.» جملهای از آقای بهاءالدینی. «ما اسیر امام بودیم، به جای دیگر التفات نداشتیم.»
یک جمله هم که حالا جلوتر مطرح میشه، جلوترش را بخوانم براتون چون خیلی جمله قشنگ است. از جملات معروف آقای بهاءالدینی در مورد امام. «خلاصه میگه من تو خواب امام را دیدم و همه توجهم به امام در آن وقت. به من الهام شد که امام در بست موت و حیات است.» خیلی تعابیرش. یعنی اگر اینها را یک طلبه مثلاً بیاد بگه. «آقای بهاءالدینی مرجع عارف. و ایشان مختار است از هر کدام را بخواهد اختیار کند.» من توضیح نمیتونم بدم. ولایت تکوینیه. یک کتاب علامه حسنزاده دارم به عنوان «ولایت تکوینی». هرکی دوست داره توضیح بیشتر این را بدونه، آن کتاب را بخونه. «آیتالله بهاءالدینی امام را صاحب مقام ولایت تکوینی میدانست، بعد از مرگش هم میگه که من دیدم که او اختیار داره که بخواد تو دنیا باشه یا.» توضیح نمیدم، بیشتر سنگین است کلمات «آیتالله بهاءالدینی هرجا فشار آمد به این.» آقای بهاءالدینی بعد از مرگش دیانا در تشییع جنازۀ امیرالمؤمنین علیه السلام کسی فرمود که: «اختیار دفن بدن با منه.» دستغیب کتاب داره، «امامت» کتاب قشنگه. آنجا خیلی بحث ولایت تکوینی پرداخته. چند تا روایت ناب هم میآورد. یکیش این است که میگه: «حسن و حسین پرسیدن: "شما کی هستین؟" میگه نقاب را کنار، دیدن امیرالمؤمنین علیه السلام. خودش پیکر خودش را دفن کرد.» انجیل ولایت تکوینی انشا میکنه برا خودش، بدن ایجاد میکنه، هم بدن برزخی، هم بدن دنیایی در لحظه. صد هزار بدن دنیا برای خودش ایجاد. آفرین. خوب این مصداق «وجهالله» میشه دیگر. «فأینما تولوا فسمه وجهالله.» «ایشان مختار است از هر کدام را بخواهد اختیار کند و امام ذهاب و رفتن را اختیار کرده است.» به انتخاب خودش خواسته بود آنور باشه، اینجا دیگه نباشه. «من نمیدانستم ایشون از دنیا رفتند؛ ولی آن حالت را، بستر را، بستر موت و حیات میدانستم. امام تو بستر نشسته بود، نخوابیده بود. لذا رو کردم به امام و گفتم: "نمیخوای؟"» حالا جملات را ببینید خیلی محشر است، خیلی محشر است: «"رو کردم به امام گفتم: نمیخوای تو انتخاب خودت تجدیدنظر کنی؟" نظر ما به اوضاع خلیج بود که کشتیهای چندملیتی دشمن اومده بود آنجا لنگر انداخته بود. جنگ سال ۶۹، ۶۹ میشه دیگر. اوضاع خراب است. احساس میکردم ایران در آستانۀ یک جنگی و اینها. دشمن اومده تو خلیج و اینها. گفتم: "نمیخوای برگردی؟ بهت نیاز است."» آقای بهاءالدینی به امام میگه: «به فکر حمله به ایران بودن. میخواستیم بگیم الان شما میخوای اوضاع را رها کنی بری، اینجا به تو نیاز است. موحدِ خدا است.» به امام میدونه که خدا در ظرف این تجلیات کار میکنه و آن ظرفی که خدا با آن ظرف امنیت را به این ملت داده، این اقتدار را داده، این عزت را داده، آن ظرف آن کلمه، آن کلمتاللهی که به واسطۀ آن کلمه خدای و ملت را از دشمن حفظ کرده، آن کلمه روحالله. امام، کلمۀ امام است. این هم نکتهای دارد، قلب هم. اینها همش توش نکته است. چند تا نکته دیگر از ذهنم یهو پرید. نکته خوبی بود که حالا فعلاً روزمان نشه. حالا اگر یادم آمد عرض میکنم.
یک کتاب آیتالله جوادی دارند، کتاب «بنیاد مرصوص». کل این کتاب در مورد امام خمینی. دوست دارم خدا توفیق بده وقت بده کل آن کتاب بنشینم مقایسه. خیلی عبارات عجیبی در مورد امامش آنجا مطرح میکنه. یک جملهاش این است، میگه که: «تو بهشت هرجا که تو بهشت هرجا که در بزنی صدای آن در چی میگه؟ "یا علی!" طنت و قالت "یا علی!"» توضیح میده چرا اینجوری؟ چرا تو بهشت هرجا در میزنند «یا علی» میگه؟ «غریب به این مضمون که امروز هرجایی که امنیت توحید، پرستش خداست، اگر آن مملکت را، آن خانه را، آن خانهای که نور توحید، نور امنیت است، شما اگر آن خانه را در بزنی، تنت و قالت "یا خمینی!"» آن خانه «یا خمینی» میگه. خدا با این کلمه در این دوران جلوه کرد، امام که امامی که میگیم خدا را نمیگذاریم کنار، یک امام خمینی اینور و همه جا بچسبان به امام خمینی. این نور خداست، روح خداست، کلمتالله. خدا در این دوره از تاریخ با این کلمه جلوه کرد و منهدم کرد پایههای کفر. حالا خود امام هم یک تعویلاتی دارد دیگر. ۱۴ کنگره انوشیروان. شبی که پیغمبر به دنیا آمد همه منهدم شد. امام تحویل میکنه به اینکه: «۱۴ قرن بعد، هر کنگره یک قرن.» تحویل میکنه: «۱۴ قرن بعد پایه شاهنشاهی اینجا نابود خواهد شد.» انوشیروان ایران، انقلاب، تحویل خود امام خمینی تو صحیفه موجود است. یعنی سخنرانی عمومی امام خمینی است. چون امام تو آثار طلبگی و علمیش خوب خیلی شهر و فسوس دارد و اینها که خب کامل همین فضاهاست؛ ولی کمتر از این مطالب تو فضای عمومی مطرح میکنه. این مطلب تحویلی، این مطلبی است که امام تو سخنرانی عمومی فرمودند.
خوب، حرف عجیبی هم هست. یک روایتی هم دارد که خدا اول هر قرنی یک کسی را احیا میکنه. یعنی کسی را میآورد برای اینکه دینش را احیا کنه. چه هم این را باید ببینیم که این قرن شمسی منظور یا قمری. اگر قمری باشه که خوب انقلاب ما در راس سال عملی ۱۳۹۹ قمری انقلاب پیروز میشه. به نظرم آن رفراندوم و اینها میافته تو ۱۴۰۰ قمری. رسمیت بخشیدن انقلاب در واقع. اگر هم شمسیاش را بخوایم بگیریم که همین الان که با این قضایایی که داریم و داستان اسرائیل و اینها که انشاءالله این حرکت منجر به نابودی رژیم صهیونیستی خواهد شد. این هم باز میشه امیر آغاز قرن. حالا بههرحال آقای بهاءالدینی میگن که به امام گفتم که: «نمیخوای تجدیدنظر کنی؟ برگردی؟ بهت نیاز است. جنگ داره میشه ها! این دشمن خلیج لنگر انداخته، جمع شدن هم از ملیتهای مختلف.»: «ایشان فرمود: "نه! اختیاری که کردهام ذهاب و رفتن از این عالم است." انتخاب کردم آنور باشم، دیگه نمیخوام اینجا باشم، دنیا باشه.» «ما دیگر چیزی نگفتیم و امام خیلی خوشحال بود، خیلی خوشحال بود. ما از این رؤیا دو تا مطلب فهمیدیم: یکی اینکه امام در وقت رفتن با درخواست خودش از دنیا رفته، خودش خواسته و رفته. و دیگر اینکه دانستیم که از آمدن چند ملیتیها در خلیج ضرری متوجه ایران نمیشه.» اینها که جمع شدن از آن رویای بهاءالدینی این را فهمیده بود: یکی اینکه امام خودش خواسته که رفته، یکی همین که اینها هم ضرری نداره برا ما.
این قضیه بعد که این را فرمودند این جمله را اضافه کردند. آقای بهاءالدینی فرمودند: «امام فوقالعاده بود. حالا هرکی هرچی میخواد بگه.» «امام قبل از بلوغ فکر قیام به سر داشت.» آری! «کسی را که بخواهند نگه میدارند. وقت آن قیام نرسیده بود. تا زمانی که قیام کرد. چون خدا آورده بودش برای این. اصلاً آن کار ویژه امام حسن، خدا خلق کرده این آدم را برای این قضیه و خودشم از اول ملتفت به این است. این خیلی مهمه، میدانست خدا به او یک کار خاص و بزرگی داره.» حالا کجا فهمیدی؟ چطور فهمیده؟ حضرت آقا هم این را میدانسته. از کجا؟ از تجربۀ نزدیک به مرگش. چند بار مطلب اشاره کرد که من از آنجا که برگشتم فهمیدم خدایا کار بزرگی با من داره، برای این برگشتم. یک کار، یک چیز بزرگ خدا تو دوش من میخواد بزاره. زمان ریاست جمهوری، فرمانده بودند و تطبیق داده بودند به خود ریاست جمهوریشان. یک رویایی هم دارد که میگه: «من پرواز کردم.» آن را هم میفرماید که یکی از دوستان یادم رفته بود تو زندان، میبینه این خواب را. مادر آقا هم یک دو تا خواب از ایشون تعریف میکنه که یکم مرتبط به این است. همین جمله را مادر آقا میگن که آن آقا گفته بود که با انتخاب آقا توی ریاست جمهوری آن خواب آقا که میگه من فهمیدم که دو تا رؤیاست: یکی اینکه میگن پرواز کردم رفتم یک جایی که دیگه دیده نمیشد. یکی دیگر هم آن باری است که رو دوش میگیرند، زیر تابوت امام. این دو تا رؤیا را که رویای خاص بوده، چون دوستشان میگه: «من وقتی رأی تو را انداختم تو صندوق یاد خوابت افتادم و گفتم عجب! خامنهای چند سال پیش گفته بود من تو زندان یک همچین خوابی دیدم، این پس همین بود.» حالا اینها حمله بر ریاست جمهوری آقا میکردند. نمیدانستند خدا ریاست جمهوری چیزی نیست در برابر آن چیزی که خدا برای مرد بزرگ کنار گذاشته است. کاری که قرار است بکنه، بعد از امام، رهبری و الان یک رهبری جهانی برای همه آن آدمهایی که وجدان پاک، فطرت آگاه. الان علم دست ایشان است. هر آدمی که تو این عالم دلش برای مظلوم میتپد، درک و شعوری دارد، ظالم و مظلوم را میتونه از هم تشخیص بده، علیه ظالم یک نفرتی نسبت به ظالم دارد، خود همۀ این آدمها دیگه فهمیدن که باید پشت کی باشم، از کی حمایت کنم. انشاءالله بالاتر از اینها هم خواهد بود. که این بالاتر از اینهاش آن قضیه است که مرحوم حاج آقا مرتضی تهرانی میفرمایند که انشاءالله متنش را میخوانم براتون. منتظرند آن قضیه رخ بده. این رهبری ایشون نسبت به آن چیزی که بعداً قرار است برایشان رخ بده هیچی نیست. من منتظر آنم. آن کار اصلی ایشان است.
بعد آقای بهاءالدینی فرموده بودند که: «ما از ۶۰ سال قبل امام را با همین صلابت میشناسیم.» ایشان بعد از رحلت امام یک مصاحبه میکنند با آقای بهاءالدینی. ایشون چند جملهای به عربی دارند تو این مصاحبه. ظاهراً نوشتن که میخوانم. خیلی جملات مهم است. یک توصیف اجمالی نسبت به حضرت امام. کتاب «سلوک معنوی»، صفحۀ ۱۷۱. که حالا متن عربی میگه: «قام فی وجه الکفر و النفاق و.» قیام کرد در مقابل کفر و نفاق. «و الشرک و الظلم فی الشرق و الغرب.» در برابر تاریکی شرق و غرب. «و ادّی وظیفته الإلهیة من غیر فتور.» بدون ذرهای سستی وظیفۀ الهیاش را انجام داد. «و صبر علی الحوادث الغربیة و الشرقیة.» در برابر وقایعی که از شرق و غرب رخداد صبر کرد. «و لا ارتجاءً خارجیاً و داخلیا.» در برابر آن جریانهای ارتجاعی، چه آنهایی که داخل بودند، چه آنهایی که خارج بودند، صبر کرد. «و قد اقتدی بأجداده الکرام.» به اجداد گرامیاش اقتدا کرد. «و من ذریاتهم الکرام.» خودش هم جزو فرزندان گرامی آنها بود. «فجزاهالله بأحسن الجزاء.» خیلی تعابیر ایشون از اینجا عجیب میشه. خیلی عجیب است. آقای بهاءالدینی هم شوخی نیست. «خدا به او بهترین جزا را بده. و هو عین البتول.» «او چشم فاطمه زهرا بود. و قرة عین الرسول.» «نور چشم پیغمبر بود. و کانوا مبتهجین بوجود.» مبتهج بودند اهلبیت «به وجود او، مبتهج بودند، در ابتهاج بودن که همچین فرزندی دارند، همچین کسی تو این عالم انتصاب به اهلبیت.» «من دیدم که اهلبیت ابتهاج داشتند به وجود امام خمینی.» آدم به کجا میتونه برسه، خوش به حالشان. همین مسیر اگر ما هم بریم.
یک بچهای از حضرت آقا سؤال میکنه: «اگر امروز امام خمینی بود بهشان چی میگفتید؟» پاسخ: «دعا کنه برام، دعا کنن که همان مسیری که ایشون رفت را من هم بتونم برم.» همچین چیزی. مضمون این است که آن خطی که امام رفت آن مهم است. این خط را باید تبعیت کرد. این مسیر را پیش گرفت. «صلواتالله و سلامه علیهما و مفتخراً بانتسابه.» «افتخار میکردند به اینکه امام به آنها انتساب دارد.» آقای بهاءالدینی میگه: «اهلبیت افتخار میکرد به انتساب امام به خودشان، این پسر الله ماست. بهی حیات الشیعه من حیات الاسلام.» «بهی.» اینجا طلبهها میدونن دیگر. «این چیز دیگه مقدم که شده انحصار فقط به وسیلۀ او شیعه زنده شد. حیات شیعه فقط به او بود. من حیات الاسلام فی عصر جولان الکفر (و) اصولته.» «در زمانی که کفر جولان میداد و صدایش بلند بود، اسلام و شیعه با او زنده شد و زنده ماند. و کمال طبیعیات و تجهیزات.» این نکته خیلی مهم است. چقدر آقای بهاءالدینی زمانشناس بوده. «در زمانی که طبیعیات و تجهیزات دنیا به اوج رسیده، این مطلب آقا خیلی مطلب عمیقی است. چندین جلسه بحث میخواد.» تو روایت هم داریم که در آخرالزمان افرادی میآیند که اینها دیگر امکانات دنیاییشان به اوج میرسه. در اوج امکانات و تجهیزاتند و دیگر دنیاگرایی غلبهاش به اوج میرسه. غفلتهای محصول دنیاپرستی در اوج. و همین همه را به سمت کفر میکشه. چون هرچی نگاه میکنم میبینم آقا دنیا دست کافر جماعت. تکنولوژی دست اینها، صنعت دست زندگی اینها مدرن است، زندگی اینها مرفه. در اوج رفاه، آقای بهاءالدینی میفرماید: «تو آن زمانی که طبیعیات، طبیعیات یعنی این زندگیهای مربوط به عالم طبیعت، این شهوات و این امکانات دنیایی و اینها در اوج بود، این مرد آمد کمر کفر را شکست.» نه در دورانی که کفر تو ضعیفترین موضع خودش. آن دست قدرتمند وقتی تو خواب حضرت ابراهیم گفتم آقا امام خمینی من خیلی نکته دارد لطیف. که یک جورایی مضمونش این است که این ابراهیم زمان ما بود، حضرت امام. این دست بتشکن، تبر بتشکن. اتفاقاً آن بت بزرگ را شکست، در زمانهای که این بت از همۀ روزگار سفتتر و ضخیمتر و قطورتر و محکمتر. این دست قدرتمند آن زمان جلوه کرد. این ذخیرۀ الهی. به تعبیر ایشون: «ذخیرۀ خدا بود. خدا تو گنجۀ تاریخ قایم کرده بود. یک روزی من با این پدر کفر را در میآورم. گذاشتم بزار اینها گلویشان را بدَن. میآورم بساط همۀ اینها را جمع میکنم.» این در افق نگاه او مرد الهی، امام. اینها در نگاه ما عکسش رو سکه امامی، طرح امامی. اینها عالم طبیعت آقای خمینی را با این چیزها ما میشناسیم و تحلیل میکنیم، نمره میدیم که مثلاً پول است، سکه و پول دلار، قیمت خونه. که البته این هم هست. البته تو این هم باید تحلیل و بحث مفصل بحث کردیم که حالا چقدرش به امام ربط دارد و اصلاً داستان چیست؛ ولی فراتر از این حرفهاست. یعنی کاری که امام کرد، نور خدا را به صحنه آوردن. شما همین این نفوسی که احیا میشه یکهو. خیلی این قضیه، قضیه عجیبی است. این شهدا هر چقدر آدم در اینها غر میکنه یهو امام اینها را زنده میکنه. آقا فرمود: «ما مرده بودیم، خمینی ما را زنده کرد.» این جمله از حضرت آقا. «خمینی ما را زنده کرد.» بچه حزب الله ترجمه عربی کرده بودند. پلاکارد میگرفتند: «کنا امواتا فاحیانا الخمینی.» «ما همه مرده بودیم، خمینی ما را زنده کرد.» واقعاً همین است. یعنی یهویی نفس قدسی میاد میخوره. یک چیزی نزدیک به این هم تو ذهنم هست، به نظرم از مرحوم بهاریه. پیشگویی اینجوری در مورد شهدا. وصیت میکنه: «منو اینجا دفن کنید که یک روزی اینجا گلزار شهدا خواهد شد.» بهار همدان. مرحوم بهاری شاگرد ملا حسینقلی همدانی قبل از قاضی و نابودی بهاری که مضمون قضیه این است که یک نفس قدسی یهو پیچیده میشه در این تاریخ و زمین نفوسی به جریان میافته و میرن شهید میشن. این خطه قراره اینهاش دفع بشه. «منو زودتر از اینها اینجا دفن بکنید که این نفوس میخواد بیاد.» کی اینها را زنده میکنه؟ به اینها حیات میده آن نفس قدسی حضرت امام رضوانالله. خیلی عجیب است. یعنی ما در زمانهای هستیم که خوب معاصریم دیگر. یعنی حجاب پدرمان را درآورد. ۳۰۰ سال دیگه، ۴۰۰ سال دیگه میآیند میشینند قضاوت میکنند، تحلیل میکنند. آن روز میشناسند تا حدی امام را و حضرت آقا یک بحثی دارد شهید مطهری فکر کنم تو «حماسه حسینیه» که این بزرگان همه بعد از زمانۀ خودشان آرامآرام شناخته شدند. اصلهای بعد، ۲۰۰ سال بعد، ۳۰۰ سال بعد، آرامآرام زمزمهاش میاد. ملاصدرا که تو زمان خودش تبعید کردند تا ۱۰۰ سالم بایکوت بود تقریباً. نسلهای بچهها حتی در فیض، دامادش فیضی، یک دامادشان لاهیجیها مانور نمیدند روی افکار ملاصدرا با اینکه هر دو هم فیلسوفند. نسلهای بعد آرامآرام صدرا را میشناسند. بعد چند صد سال تازه عالم میفهمه ملاصدرا چی بود، کی بود. شهید مطهری مثالهایی را میآورد، یکیش به نظرم سید جمال است که ایشون مثال میآورد سید جمال اسدآبادی.
خلاصه آقا اینها است، یعنی یک روزی حقیقت جلوه خواهد کرد و ما با این امام خمینی انشاءالله مواجه خواهیم شد در عالم حقیقت. بعد میبینیم چقدر فکر ما و شناختمان متفاوت بود. خدا نکنه که آدم با یک انکار و یک ضدیت نسبت به این شخصیتها از دنیا بره و تازه آنجا عظمت اینها را بفهمه و ببینه هیچ ربطی با اینها ندارد و ببینه چقدر در حق اینها بد کرده و چقدر بیآبروست در برابر اینها. این خیلی دردآور است. یک عمر با شخصی مثل امام دشمنی کرده باشه، یهو بِره آنجا ببینه که او یک گوشۀ چشم امام و یک سفارش امام چه دستگیریها میکنند از آدم. با من چیکار کردم با این آدم؟ یک عمر دشمنی و تمسخر و اهانت. خیلی دردآور است. «فأنه أحیا شریعته أصولها و فروعها و أخلاقها و عرفانها.» «امام بود که شریعت را زنده کرد، هم اصولش رو هم فروعش را، هم اخلاقش رو عرفان. و مجدالرحمانیة إلی کمالها.» «روحانیت را آن عالیترین رتبۀ خودش رساند.»
خدا رحمت کنه شیخ اسماعیل کوهستانی، پسر آیتالله کوهستانی که توی حیات منزل آیتالله کوهستانی دفن است. یک چند تا خاطره بنده از ایشون دارم. ماه عسل رفتیم منزل آیتالله کوهستانی. چیزی هم نگفتیم، این عاشق اسم مبارکت باشه، جالب. یک روزی حالا همان وقت بوده وقت دیگری بود. نشستیم ازشان خیلی من شاید یک ساعت، یک ساعت و خردهای خاطرات از پدر خیلی خاطرات گفت. در مورد انقلاب و اینها من سؤال کردم که در مورد امام و اینها. «پدر من که سال ۵۱ از دنیا رفت، قبل از انقلاب؛ ولی من چیزهایی شنیدهام از پدرم که فهمیدم این دلالت بر این دارد که داره بشارت میده نسبت به انقلاب و امام و اینها.» حالا حیف که آن جلسه را ضبط نکردم. اگر ضبط هم میکردم فایده نداشت. این قضیه مثلاً مال احتمالاً آنجوری که یادم است مال ۱۵، ۱۶ سال پیش حداقل شاید باشه. خدمت شما عرض کنم که ایشون گفت: «یک بار پدرم گفتش که من خیلی نگران بودم که این حوزه و روحانیت چی میشه و نگران بودم که اینها نابود میشن با این اوضاعی که گرفته شده.» «یک روزی گفت که یهو چیز شدم که نه! میماند، قویتر میشه، زنده میشه فلان میشه.» ایامی بود که طلبه را با لباس ماشین سوار نمیکرد تو خیابان. معروف است دیگر ها. الان که نه. واقعاً الان خب اوضاع شکلی نیست. بله، یک طیفی تنفر دارند؛ ولی یک طیفی هم واقعاً سینهچاک. خدمت شما عرض کنم که همین غذای ۴۰۱ سنگ تمام میگذاشتند. خدمت شما عرض کنم که مرحوم شیخ عباس قمی را سوار ماشین طرف کرده بود. رفته بود جلو پنچر شده بود. برگشته گفته بود: «من گفتم آخوند سوار نکنم، شیخ سوار نکنم. دیدی سوار کردم دوباره بدبخت شدم.» این فکر غالب بود تو ذهن افراد که اینها مایۀ نحوستند، مایۀ بدبختیاند.
خدا لعنت کنه رضا شاه را و لعنت کنه محمدرضا را. خیلی دامن زده بودند به قضیه. و پسر آقای کوهستانی میگفت: «من انقلاب که شد فهمیدم پدرم چی میگفت، دلم خدا عزت و شوکت داد به روحانیت.» آقای بهاءالدینی میفرماید: «این را خدا با امام داد به روحانیت، به کل روحانیت، به هویت روحانیت. مال امام است. مال ماها نیست که مثلاً فکر میکنیم اگر یک اعتباری داریم، آبرویی داریم.» مخالفین امام خوب است بدونند اینها رو سفرۀ امام نشستند. اگر امام نبود این آقایون نه منبر داشتند، نه دفتر دستک داشتند، نه جلسه داشتند، جلسۀ چند هزار نفره داشتند. با عزت و احترام و آرامش بنشینند دو تا لگد هم به امام و انقلاب و رهبری و اینها بزنند. یک پوز هم بگیرند که مثلاً «ما با اینها نیستیم ها.» اگر امام نبود اینها خیلی اگر شرافت داشتند و جایگاه داشتند، غسال قبرستان بودند.
یکی از آقایون گفت: «آیتالله مصباح، گفتم به نظرتون اگر امام نبود روحانیت امروز کجا بود؟» اینجور تو ذهنمه این خاطره را: «به نظرتان من گفتم که به نظرم اگر امام نبود ما تو قبرستانها قرآن میخوندیم. روحانیت همینقدر جایگاه داشت.» «نه! من نظرم این نیست.» گفتم: «یعنی شما نظرتون چیه؟» فرمود: «به نظر من قرآنی نمیماند که کسی بخواد تو قبرستانها بخونه.» اگر امام نبود «قرآنی نمیماند که کسی بخواد تو قبرستانها بخونه.» الان اگر ترکیه قرآنی دارد که کسی بخواد بخونه قرآن هست. کو قرآن؟ نماد اسلامگرایی است در ترکیه. یعنی ما اصولگرا، اصلاحطلب که میکنیم و مثلاً جبهۀ پایداری تو ترکیه اگر بخوایم دستهبندیها باشه، آن نمایندۀ جبهۀ پایداریاش میشه اردوغان و قاری قرآن، زنش محجبه است، حج مثلاً میره. طیف مقابلش اصلاً به این چیزها. با این حال شما ترکیه را نگاه کنید. یک مصاحبه گرفته بودند چند وقت پیش. حرکت در واقع تمدنی که شروع شد رضا شاه، آتاتورک با هم شروع کردند. تازه اینجا شدیدتر هم بود به خاطر اینکه اینها شیعه بودند، حوزه اینجا بود، علما اینجا بودند، اینجا شیعه بودند. ضرب دست رضا شاه خیلی تندتر و محکمتر از کار کمال آتاتورک بود. خدا جفتشان را با معاویه محشور کنه که مشهور هم میکنه. امام! دعا نکنیم کسی که مجالس روضۀ امام حسین تعطیل کرد، اجازه نمیداد روضه برگزار بشه، دستهای بیرون بیاد با کی مشهور میشه؟ با یزید مشهور میشه، با امام حسین. حالا ببینید بعد تقریباً مثلاً ۹۰ سال، ۹۰ و خوردهای سال، ۱۳۴ سال، ۱۳۱۴ بود دیگر. کشف حجاب رضا شاه تقوا. ۹۰ سال بعد، ۹۰ سال وضعیت ترکیه را ببینید. همان کشف حجابی که با هم شروع شد در ایران و ترکیه. وضعیت ترکیه، وضعیت فحشا را ببینید. بالاترین آمار فحشا را در دنیا ترکیه دارد، در دنیا. ولد نامشروع در دنیا. آمارش را بیاورید. وضعیت فساد ترکیه وضعیتی است که در دنیا زبانزد و ضربالمثل. چرا؟ برای اینکه اینجا پایگاه حکومت عثمانی بود، از اینجا احساس خطر میکرد. تازه آنجا حکومت عثمانی بود. اینجا که حوزۀ علمیه بود، همان خواب را برای ما دیده بودن. گزارش مصاحبه میره تو خیابانها از آدمها تو ترکیه سؤال میکنند که: «شما چه دینی دارید؟» بعضیشان میگن: «ما سکولاریم و فلان و اینها.» چند تا ایشون هم میگن: «ما مسلمانیم.» مثلاً ۸۰ درصد میگن: «ما مسلمانیم.» میگه: «نماز بلدی؟ نماز مثلاً چند رکعت است؟» حالا همان که بلد نیستند نماز چند رکعت است و اینها. میگه: «سورۀ حمد را بخون.» از این جماعتی که میگن: «ما مسلمانیم» ۸۰ درصد حتی یک نفرشان نمیتونه سورۀ حمد. حتی یک نفر در این حد ندارد، بلد نیست. سورۀ حمد را ندارد تو ذهنش. نماز، قرآنی نمانده. اینکه میگه قرآن نمانده، یعنی این. نه اینکه چاپ نمیشد. قرآن چاپ نمیشه. قرآن که نمیمونه اینجوری که نمیمونه.
اگر امام نبود قرآنی نمیماند. بعضیها نمیفهمن این حرفها را. اگر امام نبود امام حسینی نمیماند که تو بخوای پیادهروی اربعین بری. پشت کولت به امام خمینی توهین کنی، شرور بگی، لگد بزنی. در اومده: «بدون مجاهدتهای امام و آقا و رزمندگان و قاسم سلیمانی و.» حالا کلیپ است، گفتم دیگر کلیپ را هم بگذارید توی منابع، آدرسش را بگذارید: «اگر قاسم سلیمانی نبود، اگر مدافعان حرم نبودند، مگر کربلایی بود؟ مگر زیارتی بود؟ مگر پیادهروی بود؟» «من کربلا میرم، کسی حق نداره از کربلا رفتن من سوء استفاده کنه.» احمق! پارسال چیز شده بود دیگر: «من این کار را میکردم پشت کولههایشان مینوشت، ربطی به هیچکی نداره کربلایی که من میرم. سوء استفاده نکنم.» مفصل از این حرف مفت زیاد میزنند که: «نظام داره سوء استفاده میکنه از امام حسین و از عقاید مذهبی و از حرمها و از عاشورا.» معنای سوء استفاده را میفهمی یعنی چی؟ اصلاً سوء استفاده یعنی چی؟ امام امام چه سوء استفادهای کرد از امام حسین و کربلا و عاشورا؟ امام حسین را زنده کرد. امام حسین را معرفی کرد. امام حسین واقعی را. عاشورا را به صحنه کشاند. مردم را عاشورایی کرد. مردم را به کربلا پیوند داد. به کربلا پیوند داد. نه به سنگ کنار قبر. تا قبلش امام حسین سنگ کنار قبر، گنبد و ضریح و اینها بود. امام حسینی نبود. امام حسین را به صحنه کشاند. خیلی اینها مهم است. امام حسینی نبود که تو بخوای بری روضه بخونی و چند هزار نفر پای برو تو بنشینند که بعد آنجا لگد بزنی به امام و آقا و نظام و اینها. افتخار کنی به اینکه «من تو هیچ انتخاباتی شرکت نکردم.» تشویق کنی به اینکه تو انتخابات شرکت نکنند. یدک و پز هم برات بشه. نه! خیلی توش حرف است. اگر آن نظامی که اهل سوء استفاده است، نمیگذارد یک کسی از تریبون امام حسین بالا بره و این کارها را قرائت اختصاصی و انحصاری از امام حسین خواهد داشت. میگه تو امام حسین را بگو ولو با همین قرائت خودت که ربطی هم به انقلاب ندارد: «ما نوکر امام حسینیم.» «بگذار چیزی گیر ما نیاد از امام حسین. بگذار امام حسین زنده باشه. بگذار از آن مجلس امام حسین چیزی گیر من حکومت نیاد.» نمیفهمیم. حواسمان به این چیزها نیست.
خوب، این جملات ایشون را تمام کنم: «و هو ذخیرة من ذخائر اهلبیت العصمة.» «امام ذخیرهای بود از ذخایر اهلبیت عصمت. فجزاهالله بأحسن الجزاء و حشره مع آبائه الکرام.» «خدا به اون بهترین جزا را بده و او را با پدران گرامیش محشور بکنه.» یک تعبیر هم ایشون بعد شهادت آقا مصطفی دارد که حالا بعداً اگر وقت شد میخوانم آن هم خیلی فوقالعاده است که میگه اصلاً این هم خودش یک امامی بود. برای حاجآقا مصطفی میفرماید وقت نیست فعلاً بهش نمیپردازم. این تا اینجاش انشاءالله باز جلسه بعد نکات دیگری را عرض خواهیم کرد و صلیالله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...