این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
ابتهاج تمام ائمه از وجود امام خمینی، به روایت آیتاللهبهاءالدینی.[01:05]
از دیدگاه آیتاللهبهاءالدینی، مجلس و دولت، ظاهری است؛ اصل فقط نظر ولیّ است [02:30]
علیرضا دبیر؛ یک نگاه آقا تمام زخمهای اینترنشنال را ترمیم کرد! [04:15]
یک آمار اعجابانگیز؛ تولید هجده هزار صفحه محتوای غیرتکراری توسط رهبری، تا سال ۹۶ ! [11:10]
پاسخ کوبنده آیتاللهبهاءالدینی به فتوای «حرام بودن جنگ»: بزرگترین عبادت، سیاست است [21:30]
خاطره آیتاللهبهاءالدینی از جوانیِ امام خمینی: آن روز که همه احتکار میکردند، روحاللهِ ۲۴ ساله گندم خود را به فقرا میبخشید.[24:28]
روایت سیدحسن نصرالله: وقتی ما از سقوط مُرسی جشن گرفتیم، آقا از غصه تا صبح نخوابید [28:10]
راز غربتِ ولی از نگاه آیتالله بهاءالدینی: بزرگان هم افق فکری امامخمینی را درک نمیکردند [32:00]
تفاوت اساسی امام با دیگران: حرکت او «حرکت الهی» بود، نه «حرکت رفاهی» [32:30]
نقد نیشدار بهاءالدینی: انقلاب، «انقلابِ خمینی» بود؛ نه «انقلاب ما»! بقیه فقط حرفهای او را تکرار کردند [53:20]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد; اللهم صل علی و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
صفحه ۳۰۳ کتاب "سِی آفاق” میگوید که آیتالله بهاءالدینی فرموده بود: «ما معیت خدا را دو مرتبه دیدهایم.» دوبار این را درک کردیم که خدا با ماست. یعنی چه؟ «ان الله معکم» یا «ان الله معنا و معکم عینما کنتم»؛ این را دو مرتبه دیدیم. یکی از علما گفت: «من اصلاً نمیتوانم تصور کنم که ایشان فرموده یعنی چه؟ ولی چون امام خمینی فرموده که مقامات اولیا را منکر نشوید، ما هم قبول میکنیم.» و اینجا ادامه این قضیه را نقل میکند، میگوید: «ای مقامات اولیا که امام فرموده، آیتالله بهاءالدینی هم در مورد امام، این محمود را بهعنوان مقام امام فرمود: «ما دیدیم، ما دیدیم تمام ائمه مبتهج و خوشحال بودند به وجود امام و "کیف” میکردند و لذت میبردند.» در مورد حضرت امام، آیتالله بهاءالدینی اینجور تعبیر میکند.
صفحه ۳۲۱ همین کتاب هم میگویند که خیلی مطلب خوبی دارند در مورد حضرت امام. «پنجشنبه ۸ ۱۲ ۶۶» یعنی در دوران حیات حضرت امام، رفتم منزل ایشان. آقای حیدریکاشانی (این حیدریکاشانی با آن حیدریکاشانی منبری معروف مشهد تفاوت دارد): «عرض کردم دیروز ما منتظر بودیم تشریف نیاوردید منزل.» فرمود: «واقعاً ما خجالت میکشیم مزاحم افراد بشویم. ما میخواهیم حتی مورچهای از ما زحمت و اذیت نبیند. شما محبت میکنی، ولی ما خجالت میکشیم. واقعاً این است، چیز دیگری نبود.» خدمت ایشان عرض کردم: «فلانی بناست کاندیدا شود. یکی میخواهد کاندید شود برای انتخابات و ایشان خوب است.» آیتالله بهاءالدینی فکری کرد، فرمود: «تمام اینها مجلس و دولت و جهات دیگر ظاهری است. اصل، نظر ولی است و باید کشور اسلامی اینطور باشد. به فکر اینکه نماینده شوند، رئیس شوند، اینها نباشند. به فکر این باشند که حرف رهبر، ولی زمان (امام بودند)، حرف او را اجرا کنند، عمل کنند.» مملکت اسلامی نمیشود. اجرای اسلام. شهید رئیسی این بود. عظمتش هم که خدا به او داد برای همین است.
اصل، نظر ولی است. در این دقایقی که الان داریم بحث را ضبط میکنیم، تیم کشتیمان، الحمدالله، موفق شد بعد از ۱۲ سال قهرمان کشتی جهان شود. این توفیقاتی که این برادر عزیزمان، جناب آقای دبیر، دکتر علیرضا دبیر، نصیبش میشود به همین برمیگردد. به کرات به بنده این را گفته که من هیچ غرض و همتی ندارم جز اینکه یک کاری بکنم که آقا راضی شود، آقا خوشحال شود. هیچ هم باکی از این ندارم که اینور و آنور من را بزنند.
یک بار، فردای آن روزی که رفته بودم خدمت آقا، ایشان دست آقا را بوسیده بود. آقا نگاهش کرده، گفته بود: «ریشات سفید شده.» فیلمش درآمد. «فدای سر شما.» برای شما. فرداش با هم بودیم جایی، میگفت: «من این همه زخمهایی که از اینترنشنال و اینها خوردم» (که خب آنها ۲۴ ساعته میزنندش، به خونش تشنهاند.) گفت: «همه زخمها همین که آقا من را یک نگاه کرد، گفت ریشات سفید شده و اینها، توجه ایشان، همه را برد. فدای سر آقا، هرچه میخواهند بزنند، بزنند. همین که کاری بکنم که ایشان خوشحال شود، راضی شود. این برکت کار، رازش در این است.» اصل، نظر ولیعصر است.
این جمله بهاءالدینی. آدم همتش این باشد که این مرد الهی، چون او که از خودش هوا و هوسی که ندارد. برای خودش که دغدغهای ندارد. منفعتی از خودش ندارد. خالی از منفعت شخصی و دغدغه شخصی و اینهاست. هرچه هست، دغدغه برای دین خداست. دغدغه الهی است. نظری جز به اینکه دین خدا پیاده شود، امت اسلام پیشرفت بکند، قدرت پیدا کند، عزت پیدا کند، نظر شما. وقتی در آن مدار قرار گرفتی، خودت عزتمند میشوی، پیشرفت میکنی، به عزت میرسی. کار، تنبلی کسب میکند، برکت میکند. کار ایشان واقعاً هر دفعه که… حالا ایشان به ما خیلی محبت دارد و چندین بار دعوت کرده، رفتیم. هر دفعه که میروم، میبینم واقعاً متعجب میشوم از پیشرفت کارهایش. انقلاب، یعنی هر دفعه که میروم (حالا فدراسیونی که آنجا زحمت کشیده)، هر دفعه که میروم، در یک بازههای زمانی کوتاه... خب، در خیلی کارهای دیگر آدم این را نمیبیند. شما وضعیت فوتبالم را ببینید، چه پولهای نجومی، چند ده میلیارد، چند صد میلیارد جابهجا میشود. به یک بازیکن میدهند. برکت فیلم ازبکستان... میرود ازبکستان. کاری که آلوده است، معصیت، بیبرکت است. آن کاری که عاشقانه است.
شما این کشتیگیرمان که قهرمان شد، اولین کسی که مدال طلا گرفت، امیرحسین زارع. ببینید، برمیگردد، میگوید که: «من حرف از خودم نمیزنم. اگر از خودم بگویم، نفس میشود، میشود شرک.» جمله امیرحسین زارع بعد از اینکه مدال طلا گرفت. تقدیم میکند به شهدا. احترام نظامی کرد به پرچم. این محصول چه فکری است؟ محصول چه تربیتی است؟ این تربیت شما. الحمدلله به لطف خدا در این بچهها که حالا الحمدلله نسل جدیدش هم آمدند، یک ذره آلودگی، حاشیه، انحراف نمیبینیم. مثل پدر ایستاده بالا سر این بچهها، نظارت دارد به رفتوآمد و حرکاتشان، سکناتشان. دوندگیهای فراوانی که میکند برای تربیت این بچهها، زحمت میکشد. واقعاً این برکت کارش. خب، اگر ما در هر جای این مملکت اینمدلی کار بکنیم، مایه بگذاریم، خدمت بکنیم، زحمت بکشیم، وقت بگذاریم، کوتاهی نکنیم، با آن افق، با آن انگیزه، کار برکت میکند، اثر میبینیم، کار پیش میرود، پیشرفت دارد. این خیلی مهم است که اینها صورت ظاهری این رئیس فلانجا و رئیس مجلس، رئیسجمهور، اینها نیست. باطن و محتوا چیست؟ هویت چیست؟ نظر ولی، ولایت. آن را چهکار کردی؟ بله، کسی ممکن است یک کارگر جز جز جز جز باشد، ولی آن افقش نظر ولی است. این به مراتب در قیامت کارش جلوتر است تا آن کسی که رئیس کل بوده، در مسیر نبوده. نمیگویم در ضد آن مسیر بوده (آن که هیچی) در آن مسیر نبوده. در آن همت را نداشته. حالا ضدیت هم نمیکرده. دیگر حالا، مثلاً، اگر جایی مثلاً تذکر خیلی سفت و سختی بهش میدادند گوش میداده. اینکه بخواهد همه را یک جوری پیش ببرد که آن نظر تأمین شود. آن افقی که سید حسن نصرالله دارد، میگوید: «من هروقت» (میگوید با «توروی مصباح» گفتم) «من احساسم این است که هر کاری که نظر آقا، حتی دستور نمیدهد، اینطور نظر آقا میرسد، من بنا دارم همین را انجام بدهم. من ولایت این شکلی میفهمم.» معنای ولایت این است. خب، اینها خیلی خیلی مهم است. خیلی. یعنی ما نیاز به تذکر زیاد هم نسبت به این مطلب داریم.
انشاءالله در این مسیر حرکت بکنیم. همین بیانیهای که آقا برای صدسالگی حوزه نوشتند، کتاب درسی باشد و قانون اساسی حوزه باشد. فعلاً که بعد دو سه ماه دیگر خبری نشد ازش دیگر. به جنگ و اینها هم خوردیم. حالا چقدر اجرا شود و چقدر جایگاه پیدا کند و گفتمان شود، یک بخشش است. حالا بخش حوزهاش. حالا این به خود ماها دیگر. حالا هی از دولت و فلان و اینها مینالیم. وضعیت دانشگاهها و اینور و آنور. خب، خود ماها چهکار کردیم؟ حرفهایی که در مورد مسجد دارد، حرفهایی که در مورد هیئتها دارد، حرفهایی که در مورد منبرها دارد، ماها عمل کردیم؟ افق بلندی که این آدم دارد، خیلی این آدم فوقالعاده است.
یکی از رفقا چند سال پیش به بنده گفت. فکر میکنم شاید ۸ سال پیش، بیشتر. ۹۶ بود. فکر میکنم ۹۶، ۹۷. حالا من اعداد خیلی خوب در ذهنم نمیماند. آن موقع گفتش که از حضرت آقا ۱۸ هزار صفحه متن موجود است، در قالب سخنرانیها، به مکتوباتی که ایشان نوشته، بیانیههایی که نوشته، کتابهایی که نوشته، و ما از زمان حضرت آدم تا الان انسانی را نداریم که ۱۸ هزار صفحه غیرتکراری تولید محتوا و تولید علم کرده باشد. تا سال ۹۶. هر سال تقریباً سخنرانیها و بیانیههای ایشان حولوحوش هفتصد، هشتصد صفحه مطلب میشود. ۸ سال هم بهش اضافه کنید. تازه اینها رسمیهایی است که منتشر شده. درس خارجشان جدا منتشر نشده، فقط حولوحوش سه چهار هزار صفحه درس خارج ایشان. من دو دقیقهاش را دارم. حالا باید ببینم دقیقاً چند صفحه درس خارج تقریریهایی که زده، حاشیههایی که زده، مطالبی که در جلسات خصوصی گفته. بدون مطلب تکراری. حتی در جهت محتوایی، به هر حال شبیه هم میشود، ولی پایه پردازش جدید، از یک افق جدید، از یک زاویه جدید. خب، در مورد این انسان چه باید گفت غیر از اینکه بگوییم معجزه دهر است؟ نابغه دهر است؟ نابغه زمانه است؟ آن هم در یک حوزه وسیع اخلاقی، علمی، معرفتی، فقهی، شرح حدیث، تفسیر قرآن، علم رجال، سیاسی، سیاست داخلی، هنری، شعر، سینما، ادبیات فارسی، رمان، ادبیات کلاسیک، ادبیات ایران، ادبیات خارج، سیاست داخلی، سیاست خارجی، فلسفه، تاریخ، جامعهشناسی و و و و.
خدا نکند جوری باشیم که تا نعمت گرفته نشده، نفهمیم چه داشتیم. این را برای بار صدم، انشاءالله برای خودم تذکر باشد. غرق در نعمت. واقعاً خیلی نعمت بزرگ خدا به ما عنایت فرمود که اصل نظر ولی است و باید کشور اسلامی اینطور باشد. نظری که متبع است نظر ولی است. روی این نظر فلانی باشد یا یک فرد عادی، خیلی فرقی نمیکند وقتی بنا باشد نظر را ولی فقیه بدهد و اگر افراد عالم و باتقوا هم باشند، ولی آن نظر ولایی و قدرت ولایی را نداشته باشند، تأثیری و نظر هم از آن یک نفر است که اعمال میشود و لبّ حکومت است. دولت هم همینطور. نظرهای دیگر، ولو خیلی هم باشد، در مقابل نظر ولی ارزش ندارد. زیرا اوست که مرد خداست و رجل الهی است و همه دنیا هم جمع شوند و سخنی بگویند، باز نظر اوست که لازمالاجرا است و قابل توجه. ولایت یعنی او. یک حرفی که میزند، فقط یک بحث فقهی که نیست که حالا یک نظری... همه عوالم، همه کائنات مطیعِ تابع است. وقتی که تو به خاطر دستور او وارد کاری میشوی، همه کائنات میآید به کمک. خود آقا، وقتی به این مطلب اشاره کرد که ما اگر برای خدا کار کنیم، خدا ملائکهاش را برای کمک ما میفرستد. امدادهای الهی، امدادهای غیبی. یک آدمی که همه وجودش فرمان خداست، اطاعت خداست، پیشبرد اهداف الهی است، همه کائنات در مسیر حمایت او، نصرت او، حفظ او. هم امام رضوانالله علیه اینطور بود، هم حضرت آقا.
میگوید که: «بیا. وقتی حالا یک صحبتی میشود با آیتالله بهاءالدینی، فرمود: «اوضاع خیلی بدی است و امام از همه برنامهها مستثناست و ما سالهاست او را با این دید میبینیم.» یعنی نه تو دنبال قدرت و موقعیت و ریاست خودشون... افراد این طرف آن طرف بالا و پایین دعوای حزبی. بعضی شخصیتهایی که آدم اصلاً احتمال این مسائل را نسبت به اینها نمیدهد، یکهو میبینی یک جاهایی یک چیزهایی از خودشان نشان میدهند، آدم تعجب میکند. این آدم سالها در چه موقعیتهایی بوده؟ در چه جایگاههایی بوده؟ به قول ما، کسی پا روی دم اینها بگذارد، یکهو او آتش به پا میکند. غوغا میکند. اینها سین نفسی که خفته، یکهو بیدار میشود. بعد میبینی اوف، ولی میفرماید که: «امام از اینها مستثناست. امام اهل این داستانها، اهل این بازیها و حرص و شهوت و طمع و دنبال موقعیت خودش رو تثبیت کنه، جایگاه خودش، حرف خودش.» بعد ببین چه نسبتهایی میدهند به امام. اصلاً بگو تو دیکتاتور میفهمی یعنی چه؟ دیکتاتور کیست که بعد میآیی مثلاً به اینجور شخصیتهایی... بعد فرمود: «ما از امام هم استفادهای نداریم.»
بعضی سابق رفته بودند پیش ایشان. گفته بودند: «ما با فلانی حساب کردهایم.» ایشان با عصبانیت و تندی فرموده بود: «پس با کی میخواستید حساب کنید غیر از ایشان؟» مثل اینکه وجوهات داده بودند به آقای بهاءالدینی، به امام گفته بودند: «دادیم به آقای بهاءالدینی.» امام هم به اینها توپیده بود که مثلاً آمدید شما الان چه میخواهید به من بگویید که میخواستید به کی بدهید. یعنی میخواهد بگوید ما جایگاهمان پیش امام این است، ولی از امام چیزی نخواستیم، چیزی نگرفتیم. یک کنج یک خانه مهجور و مخروب محقر کوچک زندگیشون. از همه دو دنیا بریده. آی بهاءالدینی، دنیا و آخرت، همه هم و غمش خدا، عالم بالا. در مورد امام میگفت: «اثر وظیفه بود.» نه اینکه حالا مثلاً چیزی به ایشان نمیرسد. آخه بعضیها خیلی امام امام میکنند تا وقتی یک چیزی تویش است. بعد که در نمیآید، مغازه عوض میشود. خود ما هم خیلی تجربیات زیاد داریم. کلی به ما عنوان میبندند و چیز میز میگویند. میآید کلی عناوین آن چنانی و اینها. بعد میبینی چیزی نمیماسه ازش. چه توهینها، چه نسبتها. یک فیلمی از طرفی توی روسیه با دوستدختری سر میز نشستن. یکهو میآید زانو میزند. این چیز را میگیرد جلوش. انگشتر خواستگاری میکند. دختر هم دستش را اینجوری میکند، میگوید: «نه نه.» فک بزند. فکر کنم فکش خورد شد. خانمه. رابطه آدمها با ما این است. یعنی خواستگاری میکند، اجابت نکنی، بعدیش مشت است. اونی که چیزی بهش نماسد و بماند، آن آن یک چیزی است.
گیرش نیاد، اینور و آنور، بالاخره امام جمعه شدن، عضو دولت شدن، عضو مجلس و نماینده امام شدن. حالا انگیزهها خوب بوده، انشاءالله همهشان معجورند عندالله. آقای بهاءالدینی هیچی ظاهر نصیبش نشده. دیگر اتفاقاً اینجور وقتها صدای آدم بلند میشود. انتقاد آدم، اعتراض آدم حساس میشود. مخصوصاً سن پیری. آدم بالاخره توقعی داشت. یک چیزی میخواهد. یک سری بهش بزنند. یک حالی بپرسند. یا دستی سر کَلَش بکشند. یک حالی بهش بدهند. یک چهار جا تعریفی ازش بکنند. با این حال، آن عشق، آن علاقه، آن تعابیری که نسبت به حضرت امام دارد، این چیست؟ این آن افق الهی است. مرد آنجا دارد امام را میبیند. آنجا دارد امام را تأیید میکند. آنجایی هدفش هم آنجایی است. نه مثل من که حالا مثلاً اگر یک چیزی از امام خمینی گیرمان آمد (هیچی دیگر، اصلاً امام غلط) میروم روی اسم امام. اگر ما یک کلمه زد توی پَر ما، میروم در را میبندم. به فحش میکشم بالا و پایین.
میگوید: «جمعه اول ماه رجب سال ۱۴۰۷. ۳۰ ۱۱ ۶۶. منزل ایشان آمده بوده (آیتالله بهاءالدینی)، منزل نویسنده کتاب. در خدمتشون به مسجد ایشان رفتیم که در حال ساختمان است، به نام ۱۴ معصوم، در محله بنیاد قم.» ما هم چند سالی روبروی مسجد ایشان مینشستیم. «خدمت آقا عرض کردم قدری از پولهای فلانجا اینجا برای مردم خرج شده.» ایشان فرمود: «الخطیئة لاکفر الخطیه.» یعنی گناه کفاره گناه نمیشود. منظورش این بود که پول دیگران را بدون اجازه اینها نمیشود مصرف کرد. این خودش گناه است و پاک نمیشود. اینکه حالا آن را برداری بیاری خرج اینجا کنیم. «در منزل مذاکرات پراکنده بسیاری شد که از آوردن آن معذورم.» تا رسید به اینجا که فرمود: «فردی پیش حضرت علی آمد و خیلی تعریف کرد.» حضرت یک نگاهی بهش کرد، فرمود: «انا دون ما تقول و فوق ما فی نفسه.» گفتی پایینترم از آنی که تو دلت است، بالاتر از آنی که در دلش اتهام داشت نسبت به امیرالمومنین، ولی به زبانش تملّق و فلان و اینها، نفاق. فرمودند که: «از اینی که میگویی که پایینترم، ولی از آنی که تو دلت است، بالاتر.» حالا این را باید نسبت به خیلیها این جمله صادق است. نسبت به آن چیزی که برای امام و رهبری میگویند و اینها. باید بگوییم: «امام و رهبری از آنی که میگویی پایینتر، ولی از آن چیزی هم که تو دلت است، بالاتر.» خب، این هم از این.
خدمت شما عرض کنم که صفحه ۲۰۹ کتاب "سیری در آفاق”. آقای بهاءالدینی امام را چرا ترجیح میدادند نسبت به دیگران؟ میگوید: «یکی از ارادتمندان آقای بهاءالدینی گفت: «وقتی تهران، از تهران به قم آمدم، منزل یکی از اقوام که سید محترم بزرگوار و اهل علم وارد شدم. شب موقع صرف شام گفت: «خبر داری فلان آقا راجع به جنگ ایران و عراق چه گفته؟» گفتم: «نه، بیخبرم.» رفت مجلهای را آورد که به سه زبان بود: عربی، اردو و فارسی. سؤال شده: «جنگ بین ایران و عراق.» ایشان جواب داده بود: «حرام است.» ما داریم با عراق میجنگیم، حرام است! حرام است! میگوید: «من خیلی ناراحت شدم که چرا یک شخصیت بزرگ به مسائل سیاسی و اوضاع و احوال روز بیاعتنا باشد. اینجا دست به قلم ببرد و اینجوری بنویسد.» ناراحتی در چهره من ظاهر بود، طوری که اقوام و دوستان و اهل و عیالم فهمیدند. گفتم: «فردا نمیروم تهران تا تشویش و نگرانیم را برطرف کنم.» صبح رفتم حرم و از آنجا رفتم جمکران. ساعت ۸:۳۰ برگشتم منزل آیتالله بهاءالدینی. هشتونیم صبح در زدم. آقا خودش آمد در را باز کرد. عرض کردم: «اجازه میفرمایید؟» فرمود: «مانعی ندارد.» وارد حیاط کوچک منزل شدم و بهاءالدین خودش خم شد زیلو را بردارد بیندازد روی تخت. نگذاشتم. در خدمتشون نشستم. ایشان چایی آورد، [باقلوا] با خودش آورد. سر به زیر انداخت. قدری فکر کرد. بعد با حال ملاطفت از زیر چشم نگاهی به من کرد.» بدون اینکه اصلاً حرفی بزند، ایشان فقط ناراحت بود دیگر. گفت: «اهم مسائل...» خیلی این جمله که آقای بهاءالدین میگوید مهم است. حالا جدا از کرامتی که هست از ایشان که هنوز حرف نزده، دقیق دارد مسأله را میزند.
ببین چه جملهای هم میگوید. فرمود: «اهم مسائل خلاصه میشود در فقه و در حلال و حرام خدا و اهم مسائل فقه و حلال و حرام برمیگردد به مسائل عبادی و بزرگترین مسائل عبادی مربوط میشود به مسائل سیاسی.» سیاسی ذیل عبادی است دیگر در نظر ایشان. «آن وقت شما برای فتوای آقایی که یک گوشهای نشسته و نمیداند مسائل سیاسی چیست، ناراحت میشوی.» بلافاصله اضافه کرد: «در زمان جنگ بینالملل اول (جنگ جهانی اول) جهان دچار کمبود شده بود. آن زمان سرپرستی حوزه قم به عهده آقای صدر اصفهانی بود. ما روز به زیارت ایشان رفتیم. در منزل ایشان گونیهای گندم را روی هم چیده بودند.» چه خاطرهای از امام میگوید داشته باشید؟ دوباره میگویم. میگوید: «جنگ جهانی اول، کمبود پیش آمده بود در دنیا، قحطی شده بود. سرپرستی حوزه قم به عهده آقای صدر اصفهانی بود.» صدر اصفهانی. «یک روز رفتیم خدمت ایشان. دیدیم که گونی گندم روی هم چیدند. آقای صدر رو کرد به حاضرین که در بیت ایشان بودند، فرمود: «آن دو تا گونی گندم بزرگ را که میبینید، اینها را حاجآقا روحالله آورده.» امام. فرمود: «پسر جانم، کسی که در سن ۲۴، ۲۵ سالگی به فکر مردم محروم است که گندم خوراک خودش را میبرد، میداند مرجع تقلید که بین فقرا تقسیم کند (این خیانت نمیکند)، برو مشغول کار خودت باش. تشویش و نگرانی به خودت راه نده.» وقتی همه دارند جمع میکنند، رهبر هم که نیست، مرجع تقلید هم که نیست که بالاخره باید آن کار را بکنم، دیده شود، فلان، توقع دارند. یک طلبه ۲۴، ۲۵ ساله است. اینجور احساس مسئولیت دارد. اینجور دغدغه دارد. این مرد بزرگ از آنی که در درونم رنجم میداد (خبر داد) و تشویش و نگرانیم را رفع کرد.» عرض کردم: «آقا اجازه میدهید اظهارات حضرتعالی را نقل کنم؟» فرمود: «مانعی ندارد. ولی بین مردم اسم آقایی که فتوای آنجوری داده را نبری.» نویسنده میگوید: «بارها ایشان این حدیث را میفرمود که "المومن ینظر به نور” با نور خدا نگاه میکند و میفرمود: «ایمان به آنجا میرسد که با نورانیت آنکه نور خداست، مد نظر عرش الهی را هم در بر میگیرد.» که در زیارت بقیةالله الاعظم میخوانیم: «السلام علیک یا ناظر شجرة طوبی و سدرة المنتهی»؛ سلام بر تو که ناظر شجره طوبایی، ناظر سدرة المنتهایی. یعنی با نور خدا نگاه میکند، میتواند عرش را ببیند. این دنیا، کی چهکاره است و اینها که هیچی. تا قیامت طرف را میخواند، تا عرش. حساب و کتاب در "ینظر به نورالله”. تا کجا؟ نور خدا تا کجاست؟ هرچه ایمان بالاتر، این نظر با نور خدا وسیعتر، افق بالاتر. اینجوری بودند این بزرگان.
صفحه ۲۷۷. «بارها در خدمت آیتالله بهاءالدینی از آقایانی محترم و مورد توجه و بزرگوار سخن به میان [آمد؛] مطلب جلسه قبل مرتبط.» آیتالله بهاءالدینی میفرمود: «از امام شنیدم، فرمودند: ما فلانی را درک کردیم، ولی او ما را درک نکرد.» فلانی مرد خوبی بود، ولی امام را و کارهای او را درک نمیکرد. زمان دیگر فرمود: «فلانی هم آمد پیش ما. خیلی ما افسوس خوردیم. دیدیم با اوضاع آشنا نیست. نمیفهمد چهخبر است؟ چی به چی است؟ در چه دورانی هستیم؟ در چه شرایطی هستیم؟ وظیفه چیست؟ اوضاع چطور است؟» اینی که امام میگوید: «اسلام در خطر است، مراجع نجف ای قوم، ای نجف، ای تهران، ای شیراز، ای اصفهان، ای مشهد. اسلام در خطر است.» من و شما، من، حال شما که خوبید؟ اسلام در خطر است. اینکه این آدم انقدر بیتاب است، مضطرب است، نمیفهمی. خیلی بالاست.
این خاطره چند وقت پیش یک بار عرض کردم. سیدحسن نصرالله فرموده بود که این محمد مرسی مصر وقتی ساقط شد، ما جشن گرفتیم بچههای حزبالله. چون آدم خیلی ضد شیعه بود. معاند شدیدی داشت علیه شیعه. خیلی خوشحال شدیم که این ساقط شد. جشن گرفتیم. حالا ظاهراً شیرینی چیزی هم زده بود. زنگ میزند، تماس با حاج قاسم. به حاج قاسم میگوید: «ما که خیلی خوشحالیم اینها. شما چطوری؟» اینها. میگوید: «من نظر آقا را نمیدانم، ولی الان مثلاً جلسه داریم چند دقیقه دیگر با حضرت آقا. پس به من بگو نظر آقا.» میرود و مثلاً ساعت ۷ و جلسه تمام میشده. خبری نمیشود. ۸، ۹، ۱۰، نگران میشود. «چی شد؟» فردا صبحش زنگ میزند به حاج قاسم. «جلسه برقرار شد؟» میگوید: «بله.» میگوید: «تماس نگرفتی.» میگوید: «حقیقتش رویم نشد دیگر به شما زنگ بزنم.» چرا؟ گفت که: «آقا که آمدند فرمودند: «من دیشب تا صبح خوابم نبرد از اینکه محمد مرسی سقوط کرد.» بعد این همه سال حکومت اسلامی در مصر سر کار بیاید، بعد اینجور پر و بالش قیچی شود. اسلامی که ضد شیعه است. گفته بود: «من شیعه را از یهود خطرناکتر میدانم.» جزو اولین کارهایی که کرده بود، سفیر فرستاده اسرائیل. خیلی آدم بیخودی بود محمد مرسی. ولی هرچه هست، اسم اسلام. بقیه اسم اسلام هم نمیآوردند. هیچی از اسلام نیست. این اسمش بود. «شب تا صبح خوابم نبرد بابت یک چیزی خوشحال شدیم که آقا شب تا صبح به خاطرش نخوابیده.» اولین فرصت هم میآید ایران. میرود خدمت آقا. بهشان میگوید: «از من بگذرید.» میگوید: «چرا؟» میگوید: «من از یک چیزی خوشحال شده بودم که شما بابتش ناراحت.» من از شما عذر [میخواهم.] افق نصرالله را ببینید. ولی ببینید که اینجوری است. اینکه میگوییم غریب درک او را کسی ندارد. افق دیگر است اصلاً. خیلی بلند است. نگاهش خیلی بلند است. خیلی دوردستها را دارد میبیند که امثال سیدحسن هم گاهی جا میمانند از آقا. این تعبیر شاید برای بعضی سنگین باشد. فاصله سیدحسن نصراللهها هم با حضرت آقا فاصله نجومی است. چه برسد به همسر من، فاصله من با حضرت آقا که دیگر هیچی. خیلی بانک، خیلی بالاست. ولی باز شما یک عقاب را با یک جت جنگنده که نمیتوانی مقایسه کنی. افقشان. بله، آقا هم خیلی بالاست. کی به عقاب میرسد؟ ولی عقاب کجا، جت جنگنده کجا. تفاوت ما با سیدحسن نصرالله، تفاوت سیدحسن نصرالله با حضرت آقا، حضرت آقا، امام. چیزهایی است که همسر آیتالله بهاءالدینی میفهمند. میفرمایند که: «دید آقای آیتالله بهاءالدینی نسبت به حضرت امام اینجوری بود. نام بزرگان برده میشد. به آنها اظهار احترام میکرد. سوابق علمی اینها را در حوزه خاطرنشان میکرد. ولی در مقایسه با امام میفرمود: «افق فکری امام را ندارد. لذا نمیتوانند با اوضاع ایشان آشنا باشند.» این جمله فوقالعاده است. این جمله فوقالعاده است.
خوب دل بدهید. «آخر حرکت امام همش زحمت و رنج و ناراحتیآور است و خیلیها با این حرکتها موافق نیستند.» امام بیاعتنا به موقعیتهای دنیوی است. از اول هم همینطور بود. سبک امام یک سبک دیگر است. فدا شدن برای اسلام. هیچی گیرش نمیآید. همش درد است. همش غم است. همش مصیبت است. یک کم آدم در این فضاها که میافتد، بلبشویی است. نابود میشود. یا کم میآورد. خسته میشود. ول میکند. یا پیر میشود. آقا، چیزی که نه مرجعیت برایت. البته آخرش خدا همه اینها را بهش میدهد ها. بهترش هم میدهد. ولی یک درسی. بگو به کسی کار نداشته باش. آخه چه کار داری که این آمد، آن رفت. درست را بده. مقالهات را بنویس. پایاننامهات را بنویس. شاگردت بیاید مشاوره پایاننامهاش را بگیرد ازت. درس خارجت را بده. از رسالت دفاع کن. شهریهات را بده. وجوهاتت را بگیر. نمایندهات را بگذار این شهر. گاهی هم یک موضعی، بیانیهای. نه این بخورد، نه به این بخورد، نه به آن بخورد. بیان، حکومتم دستت را ببوسد، پایت را ببوسد. عزت و احترام. چه کار داری به این قضایا؟ اینجا چه را تصویب کردند؟ آنجا این کار را نکردند؟ اینجا این کار را باید بکنند؟ این بهایی است. آن اسرائیلی است. این فلانجا فلان حرکت به نفع اسرائیل است. آن فلان حرکت [ضد] اسلام. چه کار داری تو این مسائل؟ آقا همان اوایل رهبری قضیه قمهزنی را مثلاً مطرح کرد. خیلی هزینه بود برای ایشان. تا همین ۱۰، ۱۵ سال پیش هزینه بود. الان وضع عوض شده. خیلی برای خودش دشمن درست کرد. خیلی جو علیه خودش درست کرد. همین مشهد، اصفهان. چقدر کوبیدند، چقدر ایشان را. اول رهبری، ایشان شخصیتی که الان هست، با این موقعیت و اعتبار. چرا؟ میگوید: «آقا ضرر دارد برای اسلام. آسیب دارد.» یا قضیه وحدت شیعه و سنی را که مطرح میکند. از این قبیل مسائل. آن افق نیست. آن فکر نیست. خورده میگیرند. آخه برای چی؟ برای چی این را گفتی؟ چرا این تو؟ چرا انقدر نسبت به این مسأله پافشاری داری؟ چرا انقدر تأکید میکنی؟ چرا انقدر فلان میکنی در توصیه به فلان مسأله؟ در ضدیت با فلان مسأله؟ چرا انقدر سفت و سخت هستی؟ مثلاً نسبت به مذاکره؟ چرا از خودت سفتی نشان میدهد نسبت مثلاً به یک غذاهایی مثل حجاب؟ چرا اصرار نشان میدهد؟ چقدر پافشاری میکنی؟ نمیفهمند دیگر. یعنی این افقها. همش هم فدا کردن ها. همش هم زخم خوردن است. کوبیده شدن است. له شدن است. خیلی زحمت دارد.
میفرماید که آقا فرق بین امام با بقیه محترمان، عزیزان، سابقه علمی دارند. زحمتی میکشند. یک درسی میروند و یک نماز جماعتی میخوانند و یک اِستِفتایی میکنند و رسالهای دارند. گاهی با مردم دیدار دارند. گاهی نصیحتی، توصیهای. همه مراجع علما در این سطح و به این شکل نیستند. مراتب متفاوت، جنسها متفاوت. یکی مثل مصباح میزند به خط فارغ از مرجعیت و موقعیت علمی و فلان و فدا میکند خودش. امروز این جامعه نیاز دارد نسبت به اینکه نسبت به فلان مسأله روشنگری شود. علامه طباطبایی ذبح میکند خودش را به تعبیر مرحوم خو، «تضحیه میکند». ذبح میکند. تو با آن موقعیت، با آن جایگاه علمی، شاگرد محقق اصفهانی، شاگرد نایینی از حوزه نجف، با آن موقعیت علمی، فقهی و اصولی که در آثار علامه مشهود است، در فضای درس خارج فقه و اصول خیلی بساطها جمع بود. میآید شروع میکند تفسیر نوشتن. آن هم به این سبک. گونی گونی توهین بود که برای [ایشان] میفرستادند حتی گاهی در حوزه. چه تعابیر زشتی در مورد ایشان به کار بردند. من خاطراتی دارم از بعضی افرادی که شنیدم، ولی رویم نمیشود برای شما تعریف کنم. با یک واسطه، یک خاطره از علامه حسنزاده دارم، ولی رویم نمیشود تعریف کنم. چون اهانت زشتی به علامه طباطبایی. اینجور برخورد میکردند با اینها. هم نسبت به فلسفه علامه، هم نسبت به تفسیر علامه. دست حوزه خالی است. این دو تاست که اینها را نجات میدهد. این دو تاست که شیعه را در این موقعیت در عالم نگه میدارد. میتواند از اعتقاداتش دفاع کند. میتواند اعتقاداتش را در عالم داد بزند. اینهاست که جایش خالی است. فدا میکند خودش را. امام و علامه واقعاً از این جهت فوقالعاده بودند. بعد دیگر حالا در شاگردانشان شهید مطهری، آیتالله مصباح، اینها منحصر به فرد بودند. این یک جنس دیگری است. این سربازی آقایی درش ندارد. پلوی مرجعیت ندارد. زندان، شکنجه، از حبس، هر روز تیتر روزنامهها بودن. صبح تا شب رسانههای اینور و آنور آدم را بکوبند. حرف برایت درست کنند. توهین کنند. تهمت بزنند. خیلی هم جون میخواهد. خیلی جون میخواهد. یک جایی آدم کم میآورد. خسته میشود آدم. مگر چقدر جون جنگیدن دارد؟ چقدر حوصله زد و خورد؟ مگر با بعضی از این رفقایی که در این فضاها بودند خوب داریم دیگر. رفیق در این حال و هوا و اینها. مثلاً میگفتم صحبتی میشد که آن ضرب قدیمی را مثلاً نداری، آن تند و تیزی قدیمی را نداری. گاهی میگفتند. حالا گاهی خیلی عیان میگفتند. گاهی حرفشان فهمیده میشد که دیگر پیر شدیم. حوصله جنجال و زد و خورد و کتککاری و اینها نداریم. تا یک جایی دیگر شورش را دارد، هیجانش را دارد. دیگر بگذار دیگر آب و نانی داریم. هیئت علمی هستیم. یک درسی میگوییم. یک عنوانی داریم که حالش را ببریم. مسافرتی میرویم، فلان میکنیم. مادر حضرت آقا در فایل صوتی که انشاءالله بعدها میگذارم، گوش میدهید. میگفتند که به سید علیمان میگفتم که مردم مسافرت میروند، زندگی میکنند. این چه بساطی است برای خودت درست کردی؟ همش زندان. همش شکنجه. یک کم مثل بقیه زندگی کن. میگفت سید علیمان به من میگفت: «مادر، این زندگیها حیوانی است.» خیلی قشنگ است. آدم یک کبابیای، یک عنوان علمی داریم. مریدی داریم. شاگردی داریم. بساط کبابی به پا میشود. آره دیگر. بس است دیگر. حالا دیگر چقدر مگر میخواهیم زنده باشیم؟ دیگر بیفتیم کیف و حالش دیگر. یک جوری دست در لانه زنبور کردن. صدای این و آن را درآوردن و پا روی دُم گذاشتن. این انحراف، آن اشتباه، این فلان. به تو چه؟ زندگیت را بکن. حالا انحراف، آن اشتباه، این همه آدم هیچکس نفهمید؟ یک دانه تو فقط فهمیدی؟ این نفهمیدند اینها دارند مملکت را بهایی میکنند؟ تحویل اسرائیل میدهند؟ هیچکس نفهمید؟ یک دانه تو فهمیدی فقط؟ هیچکس نفهمید کاپیتولاسیون بد است؟ بعد حالا میارزید خلع لباست کنند در خیابانهای ترکیه بدون عمامه بچرخانندت؟ مرجع تقلید شیعه را. این وهن روحانیت نبود؟ این وهن مرجعیت نبود؟ ببین چهکار کردی با اسلام؟ با مرجعیت؟ بعد از این همه سال مرجع تقلید شیعه را بردارند در خیابانهای استانبول سرلخت بچرخانند. با امام این کار را کردند. دیگر در دل آدم خالی میشود ها. آقا میفرمود: «گاهی افرادی سرزنش میکردند امام را که خیلی موجّه بودند.» که وقتی مثل این آدم، آدم کامل، در دل آدم خالی میشود. کامل خالی میشود. کامل شک میکند. مسیرش. بابا، این استاد بزرگ، مرجع تقلید دارد میگوید کارت اشتباه است. داری به حوزه آسیب میزنی. داری به روحانیت آسیب میزنی. چقدر آن آدم مطمئن بوده. چه یقینی خدا بهش داده. خیلی. واقعاً حرف خیلی عظمت. چه صبری خدا به این آدم داد. تک و تنها. فرمود: «آتش، خودم تنها.» بهم گفتند: «خودت تنها خاموش کن آتش را.» بعدها حقانیتش فهمیده میشود. حقانیت حرفش فهمیده میشود. حقانیت مسیرش فهمیده میشود. این مزد صبرش، مزد تحملش. اجرش را خدا به این آدم داد. همین مرجع تقلیدی که در خیابانهای استانبول سرلخت بدون عمامه چرخاندنش و کشورهای اطرافیش [حتی] ویزا نمیدادند که وارد شود. پشت مرز کویت رفت. لب مرز نشست. راهش ندادند توی مملکت. آخر به بلاد کفر پناه بردند. ممالک اسلام جا ندادند. تونس و مغرب و هیچ کدام حاضر نشدند امام را راه بدهند. از عراق بیرونش کردند. نه عراق راه میداد، نه ایران راه میداد، نه کویت راه میداد، نه لبنان راه میداد، نه سوریه راه میداد. هیچ جایی قبول نمیکرد. دیگر به خاطر تبعاتش. آخر رفت یک روستای دهکدهای وسط فرانسه، "نوفل لوشاتو". روستای ده [مثل] فرض کنید اخلمد، مثلاً بالای مشهد. روستا بشین. فرض بود. یعنی به حسب ظاهر شرایط اینطور بود که ممکن است تا آخر عمر هم آنجا باشی. همانجا از دنیا بروی. همانجا در قبرستان نوفل لوشاتو [دفن شوی.] موقعیت ظاهری این را میرساند دیگر. حالا دست خدا بود که ایشان را برگرداند. کی آزار اینها را به جون بخرد؟ بعد که اینها را خرید. این مرجع تقلید، که بر حسب ظاهر هیچ مرجعی در طول تاریخ شیعه اینقدر تحقیر نشد. اینقدر سرگردان و آواره نشد. بین این همه کشور التماس و حسب ظاهر درخواست بکند که راه بدهید، راهش ندهند. و هیچ مرجعی هم در طول تاریخ شیعه اینقدر با عزت و عظمت نداشت. عکسش روی پولها بیاید. روی سکهها بیاید. شلوغترین تشییع جنازه مراجع و علمای اسلام در طول تاریخ اسلام مال امام است که ثبت رکورد جهانی شد در گینس. اینها با همه. ولی آنهایش را نمیخواست امام. دنبال اینکه یک کاری بکنیم فالوور و مرید و اینها جمع بکنیم، نه. دنبال این بود که وظیفه، فدا کند خودش را. این همین خطی است که آقا دارد و همین تفاوتی است که آقا با خیلیها دارد. دنبال آقایی نیست. چرا آقا آغاز شد؟ دنبال آقایی کردن نبود و نیست. دنبال فدایی شدن است. این فدایی بود که خدا او را آقایی داد و آقا کرد. "ولکن اکثرهم لا یعلمون". خیلی حالیشان نمیشود این.
بعد آقای بهاءالدینی فرمود که: «فرمود: «دستبوسی برای ما کتک است. معلوم نیست برای همه اینطور باشد.» خیلی دستبوسی دوست دارند. عکسشان را بزنند. اسمشان را بزنند. مقلدهایشان بیشتر باشد، کیف میکنند. ذهنیت خدایی نکرده نسبت به علما پیدا نکن. الحمدلله آقای بهاءالدین فرمود: «برای ما دستبوسی کتک است. انگار دارند میزنندمان. انقدر اذیت میشود.» ما با امام و فکر او از ۶۰ سال قبل آشناییم.» یعنی اون هم همینجوری است، دستبوسی برایش کتک است. در رابطه با حضرت امام نکته بلندی را ایشان میفرمود. «اوایل پیروزی انقلاب، وقتی در حسینیه خدمتشون بودیم، بعد از نماز کسی دیگری نبود. فرمود: «امام غیر قابل تکرر است.» یعنی تکرر پیدا نمیکند. تکرار نمیشود. امام غیرقابل تکرار است. این نکته را یک مرتبه دیگر هم در منزل نویسنده کتاب به حقیر فرمود.» اگر دقت شود، این سخن خیلی بلند است. «میفرمود: «بله، افق امام را بهش نرسیدند و درک نمیکنند.» کلاً چند جمله از دیگران میآورد. یکی از شهید صدر، سید محمد باقر صدر، فرمود: «ذوبو فی الامام الخمینی کما هو ذاب فی الاسلام.» در اسلام ذوب شد.» یکی از آقایان علما میگفت: «برای حقانیت امام همین قدر بس که اینچنین مردانی در حق او چنین بگویند و بیندیشند.» مرحوم شهید آیتالله مدنی میفرمود: «سالگرد شدم.» تازگی بود برای من. «با این ریش سفید شاید زیبنده ترویج این و آن نباشد، ولی تکلیف الهی این است که من خم بشوم.» جمله را ببینید. شهید مدنی، آیتالله مدنی در مورد امام چه میگوید؟ «تکلیف الهی است که من خم بشوم و امام روی کمر من بالا برود و یک سر و گردن بالاتر در عالم جلوه کند. من خم میشوم امام بیاید روی کمر من. که انقدر امام جایگاهش بلند بشود. در این من خودم را برای این کار آماده کردم.» انقدر حاضرم که همچین کاری بکنم. اثرش هم همین قدر باشد.
میگوید که: «آیتالله بهاءالدینی در این جلسه فرمودند: «خبری از مخالفین امام نیست.» عرض کردم: «اینها مثل سردمداران خلیجند. اگر در حرکتهای سیاسی ایران ضعیف بشود، مثل مار خوابیده از خواب بلند میشوند و اگر ایران خودش را قوی نشان بدهد، سر در لاک میبرند.» فرمود: «در این موقعیت، مخالفت با امام کمال حماقت است. دنیای کفر که مخالفت میکند، ما هم مخالفت کنیم و این مرد بزرگ را اذیت کنیم؟ اینها که مخالفت میکنند، یک شب امام را نمیتوانند داشته باشند و این را ما با آشنایی به مطالب میگوییم.» شب پنجشنبه ۲۹ اسفند ۷۶. حالا این خوابی است که خود نویسنده، به مطالب خود آیتالله بهاءالدینی بپردازیم. بانک نویسنده بزرگوار. دید آقای حسنزاده در مورد نویسنده هم خیلی مطالب بلندی فرموده بودند.
خوب. مطلب بعدی. آیتالله بهاءالدینی میفرمود: «تا چند سال قبل از این، روحانیت همین اندازه بود که پولی بدهی و درسی بخوانی و درسی بگویی. گاهی امر به معروف و نهی از منکری با هزار ترس و لرز داشته باشی. ما وقتی فکر میکردیم، فکرمان در اصلاح جامعه به اینجا میرسید که حرکت اصلاحی به همان نحوی که در زمان مرحوم کاشانی، آیتالله کاشانی، بهای سید محمدتقی خوانساری، نماز باران و دیگران انجام میشد که افراد صالحی را بفرستند به مجلس و قانون بهتر اجرا بشود. پیش از این دیگر به ذهن ما نمیآمد. اگر حرف از اصلاح خارج جامعه خودمان و مملکت به میان میآمد، میگفتیم از عهده ما خارج است. باید امام زمان بیاید تا یک حرکت اصلاحی به وجود بیاید. ولی امام حرکتی کرد که خیلی از جاها را به حرکت وا داشته.» آن حرکت امام که امروز شما میبینید کشتی صمود راه میافتد سمت غزه. خمینی اگر نبود، مگر صمودی بود؟ مگر مرگ بر اسرائیل در عالم بود؟ امروز اگر این سید که مثل شیر سینه سپر کرده در برابر اسرائیل، اگر نباشد این خیمه، اگر در ایران برچیده بشود، شما فکر میکنید از عالم مرگ بر اسرائیل شنیده میشود؟ ابداً. کی میخواهد چیزی توی سر اسرائیل بکوباند؟ توانش را دارد؟ این قطر بدبخت شما نگاه کنید. هم از ایران میخورد، هم از اسرائیل. به هیچ کدام هیچی نمیتواند بگوید. حفاظت شده دست آمریکاست. پول را میدهد به آمریکا. حفاظتش را تأمین کند. آمریکا با آن پول سلاح میسازد. سر قطر. اگر خمینی نبود، ما هم همین بودیم، بلکه بدتر از اینها. اینها باز یک سنخیتهایی با سران عالم دارند که به خاطر آنها هوایشان را دارند. ما که شیعه علی بن ابیطالب بخونم. ما همه تشنه خمینی نبود. ما چه داشتیم؟ چه بودیم؟ که بودیم؟
بهاءالدینی میفرماید که: «البته وقتی انسان در مسیر خدا قرار گرفت، خیلی از کارها که انجام میگیرد یا پیش میآید به فکر خود انسان هم ممکن است اصلاً نیاید.» به ذهن امام هم نیامد. مثل حرکت به فرانسه که زمینه فراهم میشود. با اینکه امام قصد اولش رفتن به کویت در کشورهای عربی بود، اما آنها موافقت نکردند. زمینه رفتن به فرانسه فراهم شد. تا آنجا بهتر بتواند صدای خودش را به دنیا، پرچم ظاهر غربت امام شدیدتر شد. پا شد یک دهاتی در فرانسه رفت. ولی خدا اراده کرد که این مرد را بیاورد وسط اروپا. همه رسانههای اروپا را بیاورد آن جلو. از آنجا خبرش به کل عالم برسد. فشار رسانهای بیاید روی شاه. مردم بیشتر آگاه بشوند. دنیا بهتر آشنا بشود. جو علیه شاه در فضای عالم شدیدتر بشود. حمایت از امام وسیعتر بشود. امام به خاطر چی؟ به خاطر اینکه میگوید: «من در اختیار خودم نیستم. دست یکی دیگر است. هر جا میخواهد ببرد، ببرد. من برای خودم حد و مرزی نکردم که اینهایش را هستم، آنهایش را نیستم. آقایی و دستبوسیش را هستم، کتک خوردن و شکنجه و اینهایش را نمیخواهم.» بعد از ماه. اینجوری. وقت یا علی گفتن نیستیم. وقت یا حسین گفتن هستیم. بارها گفتم دیگر. یا حسین گفتم، برو شام میدهند. هر جا یا علی گفتن نرو، هل میدهند. ماشین هل میدهند. یا علی میگویند. وقت یا حسین هستیم. وقت یا علی آش نیستیم. خیلیها. بلکه میتوانم بگویم اکثریت، ما اکثریت تا منفعت چرب و شیرینی نباشد، نقدی نیستیم. اگر دو زار کار میکنیم، ۱۰ شی باید کاسب بشویم. حساب کتاب علف میداد. یک دستش جلو دهن گوسفند بود، علف میداد. یک دستش هم به دنبه گوسفند. هی چک [میکرد.] علفی که دادم. این ماجرای ماست دیگر. از اینور علف میدهیم، از اونور هم هی چک میکنیم. اسلام و خدا و این حرفها چیست؟ همین نطق آتشینی که کردم، هی چک میکنم ببینم فالوورها رفت بالا؟ چقدر ویو خورد؟ خیلی من این تند و تیز گفتم. حالا باید بترکاند. باید وایرال بشود. کاری هم که میکنیم تهش اینهاست. خیلی فاصله اینها. فاصله ما با امثال امام خمینی. نمیگویم با امام زمان، نه. فاصله با امام خمینی است. فاصله ما با حضرت آقاست. به این دلیل آقا بین ما تنهاست. چه برسد به امام زمان. ما هنوز آقا را نتوانستیم از غربت در بیاوریم. میخواهیم امام زمان از غربت در بیاوریم؟ ما آقا را نتوانستیم یاری کنیم در زمانهای که در قدرت است، نه غربت. در حضور است، نه غیبت. امام زمان کمک کنیم؟ قدرت بهش بدهیم؟ خیلی فاصله است. خیلی نکته مهمی است. خدا رحمت کند آیتالله بهاءالدینی که یک چند ساعتی سر سفره معارف و سخنان ایشان نشستیم. انشاءالله برای ما هم دعا کند.
بعد میفرمود که: «به مناسبت سخنی که درباره بعضی گفته شد، فرمود: «ما که میدانیم اصلاً این حرفها و حرکتها به ذهن دیگران هم نمیآمد.» ولی الان حالا چه جملهای میگوید آقای بهاءالدین؟ میگوید: «خیلی از این حضرات به ذهنشان هم نمیآمد انقلاب و تشکیل حکومت و حاکمیت اسلام و حاکمیت قوانین اسلام و اینها. امام بود که به فکر این حرفها بود. دنبال این حرفها بود. ولی الان هر کسی که صدایش بلند میشود، میگوید انقلاب ما. حال آنکه انقلاب، انقلاب امام بوده. انقلاب ما چیست؟ انقلاب مال خمینی است. انقلاب ما؟ شما چه بودی؟ کجا بودی؟ چهخبر؟» بقیه سخن و راه و روش را از او گرفتند و میگیرند. هیچ کدام هنری ندارند که یک کلمه از این حرفها را با درک و فهم و قدرت خودشان بگویند. چه شجاعتی دارد! ولی حرفهای امام را میگویند و به خودشان نسبت میدهند که ما گفتیم، ما کردیم. اغلب هم این من و فرمود: «۶۰ سال است ما امام را میشناسیم. با حالاتش آشنایی داریم. مال آن انقلاب خمینی است. انقلاب ما چیست؟» البته مردم سهم دارند. یعنی یک ضلع جدی انقلاب خمینی، مردمند. مردمی که فدا شدند برای او که او فدا شد برای خدا. "ولی اینها سهیمند خودش و همان رهبر ما، آن بچه ۱۳ ساله است که به خودش بند انفجاری [بست] و رفت زیر تانک.» خیلی حرف است. این جمله خیلی سنگین است از حضرت امام. خیلی فوقالعاده است. چرا؟ برای اینکه اینجا اسم امام و اینها نیست. این خودش فدایی یک هدف بزرگ است. هر کس هر چقدر بهتر بتواند برای آن هدفی که امام دارد، برایش فدا میشود، خودش را فدا کند، از همه جلوتر است. او دارد بقیه را میبرد. رهبر، گرفتی مطلب؟ روی این جمله که گفتم فکر کن. انشاءالله خودم فکر کنم. انشاءالله بفهمم. خیلی جمله مهم.
خوب. باز هم بخوانیم اگر حوصله داری. صفحه ۳۰۱. «روز دوشنبه بود از ماه جمادیالاولا، سالهای قبل. قبل از ارتحال زعما حوزه، خدمت آقای بهاءالدینی رسیدم. پس از اینکه مطالبی فرمودند، عرض کردم: «آقا پیشنهادی داشتم و آن هم این است که بعضی از آقایان مراجع مریضند. همه مسندند. عمر دست خداست. ممکن است در آینده حوزه به شما رو بیاورد.» حرف به اینجا که رسید، چون نگذاشت حرف من تمام شود، فرمود: «به این صورت که نفوس را میبینم. چرا ما خود را به گرفتاری بیندازیم؟ جمعیتی که همش اقتصاد است. ما خود را اسیر او کنیم برای چه؟ ما که از این سروصداها بدمان میآید. دستبوسیدن برای ما کتک است. ما هیچ تمایلی نداریم. ما به عنایات خدا دل [بستهایم] و آنچه او مقرر کرده و این را درک کردیم.» گفتم: «آقا به فرمایش خود حضرتعالی حفظ وزن برای پیشبرد اسلام لازم است. حوزه باید اداره بشود.» فرمود: «چرا ما خود را وجهالمصالحه قرار دهیم؟ فعلاً که به حمدالله آقایان اداره کردهاند و بعضی از این وقتی ما در حوزه بودیم از فضلای حوزه بودند.» نظر ما به این است که علاوه بر این شهریه که داده میشود، افراد باصلاحیت در حوزه باید شناخته بشوند. با پاکت محرمانه به آنها برسانند که همه مصارف برای به وجود آمدن آن افراد است. اینکه کاری نیست انسان در حوزه یک اقتصاد باشد، آن هم برای افرادی که خدای ناکرده مفید نباشند. ماشین تولید پول باشم. شهریه تولید کنم. بدهم یک تعدادی بخورند که یک تعدادی از توی اینها خاصیتی هم ندارند. مرجعیت این است اگر نبود، اینکه نقل قول از آقای بهاءالدین در این کتاب. یعنی الان هم اگر شما بهاءالدینش را حذف بکنی، جمله من بماند، من حکم اعدامم! شک نکنید.
بعد فرمود: «امام در برابر شرق و غرب ایستاد و روز به روز در اثر فشار تحلیل [میرفت]. این کار غیر از کار دیگران است. مرجعیت این است اگر حرکت به فرمان خدا و امام زمان باشد، حرفی نیست. خودشان هم عوارض بعدی او را تضمین میکنند. در غیر این صورت هیچ آمادگی نیست. ما این کار را نمیتوانیم بپذیریم. فعلاً که آمادگی نیست.» اینجاش قشنگ میگوید. «همین روز ساعت ۸ صبح تا ۴:۳۰ بعد از ظهر خدمتشون بودم. روز خوب و پرباری بود در خدمت مردی الهی. ساعت ۲ بعد از ظهر منزل ما حمام رفتند. در خدمتشون بودم و خیلی در حقم دعا کردند.» از افرادی گله کردم که به موقعیت اجتماعی رسیدهاند و خودشان را از یاد بردهاند. فرمود: «بعضی آنقدر حالیشان نیست که از برکت حرکت امام به موقعیتی رسیدند، ولی خودشان را از یاد بردند. ۶ ماه به طور موقت امام او را جایی فرستاده، مثلاً نماز جمعه. میآید که من دیگر [نمیروم].» امام با آن عظمت خواهش کند که باز هم بروید، قدری بمانید. روی این فکر کنید. خیلی جمله زهرداری است.
«روز جمعه صفحه ۳۰۶، روز جمعه ۱۴ ربیعالثانی سال ۱۳۶. ساختمان آقا در منزل اینجانب بود. فردی از بزرگان نام برده شد. دو نفری بودیم. فرمود: «ما محصولی برای عمر چندین ساله او نمیبینیم، ولی برای حفظ اصل اینها را باید داشت. چارهای نیست.» شخصیت معروف حوزوی بزرگ. فرمود: «عمرش خیلی محصولی نداده.» بعد فرمود: «ببینید چه اندازه بعضیها این در و آن در میزنند برای به دست آوردن دنیای فانی. این شرکتها همه حرکت رفاهیه.» حرکت امام حرکت الهی بود. حرکت رفاهی. حرکت الهی. «گاهی درس خواندن، درس دادنمان برای اینکه به یک رفاهی برسیم. امام دنبال رفاه نبود. حرکتش رفاه نبود. حرکت الهی بود. تفاوت کارش که جز مشکلات چیزی ندارد. امام جز بدبختی و درد و غم و غصه و مصیبت [ندارد].» بعد من به ایشان عرض کردم: «به فلانی گفتم اجازه بفرمایید فلان کار خیر را انجام بدهم.» چرا؟ مطلبی دارد. بعدش مرتبط با این بحث نیست. خب، تا این جایش باشد. انشاءالله باز هنوز مطالب دیگر مانده. انشاءالله باز فردا مطالب دیگری را میخوانیم و نکات جالبی دیگری که هست عرض میکنیم. روح همه بزرگان شاد باشد. انشاءالله دعاگوی ما باشند. ما عاقبت به خیر بشویم. در این مسیر حرکت کنیم. حرکت ما هم حرکت الهی باشد. افق ما، درک ما از جنس حضرت امام، حضرت آقا باشد. به ما اخلاص بده. سوز بده. این روحیه فداکاری را بده. آن معرفت عمیق را بده. آن انگیزههای بلند را بده. بتوانیم انشاءالله سرباز باشیم برای امام زمان. جملهای که آقای بهاءالدینی فرمود: "قرة عین الرسول". نور چشم پیغمبر بود حضرت امام. در مورد ماه مبارک صادق باشد و نور چشم امام زمان باشیم انشاءالله. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهر.