این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
ملاک ارزشگذاری اشخاص، به میزان نسبت آنها با امام و انقلاب است [02:18]
عرفانی که به تأیید انقلاب و رهبری نرسد، دکانداری است [04:16]
ولایت، اصل دین است؛ نباید با بزرگنمایی امور فرعی، دلبستگان به نظام را راند [11:10]
پررنگکردن ضعف نیروهای انقلابی، یعنی بازی در زمین دشمن! [16:40]
تشخیص سیاسی غلط، محصول بیتقوایی در یکی از ابعاد زندگی است [18:48]
آیتالله بهاءالدینی: «به جای افراد و جناحها، آیتالله خامنهای را یاری کنید». [45:24]
توصیف آیتالله بهاءالدینی از دیدار رهبری: «چند دقیقه خورشید اینجا تابید و رفت.» [45:41]
عبادتی که ثمرهاش نور بصیرت و قدرت تشخیص حق از باطل نباشد، حجاب است []
حاج قاسم سلیمانی، الگوی یک انقلابی واقعی و فدایی نظام است، نه بازیچه جناحها [51:50]
مشروعیت نظام به ولایت فقیه است؛ فرمان نهایی با اوست، دیگران کاری نمیتوانند بکنند
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربالعالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد
صل علی محمد و آل محمد طیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا
در کتاب خاطرههایی از مرحوم آیتالله العظمی بهاءالدینی، صفحه ۱۱۳، از ایشان میپرسند که «پس از پیروزی انقلاب، امام به منزل شما آمدند، جریانش چه بود؟ امام در آن مجلس اظهار کرد که "من خودم در اختیار خودم نیستم و همه چیز در اختیار من است"، این جمله یعنی چه؟»
از ایشان میپرسم: «آن روز من استفاده کردم که یعنی "من ولایت دارم بر همه چیز، ولی خود در اختیار خودم نیستم، در اختیار حقتعالی هستم".» میپرسند: «یعنی ولایت تکوینی؟» من چنین چیزی از کلمات ایشان فهمیدم. اینجور فهمیدم. حالا اینجور بوده یا جور دیگر، من حس کردم ایشان میخواهد بگوید من ولایت دارم، ولایت تکوینی نه ولایت تشریعی. بین این دوتا خیلی تفاوت است.
خب، این یک مطلب مهمی است که از مثل آقای بهاءالدینی میشود گفت و شنید. برای دهن من سالهاست خیلی بزرگ است این حرف. در کتاب «سیری در آفاق»، صفحه ۲۱۷، میگوید که آیتالله بهاءالدینی کمک و تأیید امام را واجب میدانستند. ارزش افراد، اشخاص و علما را به اندازه ارج نهادنشان به انقلاب و امام میدانستند. هر چقدر طرف بیشتر برای امام و انقلاب ارزش قائل بود، ایشان هم برایش بیشتر ارزش قائل بود و هر چقدر کمتر ارزش قائل بود، ایشان هم برای آن شخص کمتر ارزش قائل بود. این خیلی نکته مهمی است. هر چقدر ولو از جهت علمی هم خیلی بالا آقا میفرمود، «طرف اعلم علما هم باشد و خودش را با این نظام بیگانه بگیرد و حمایت نکند و یک دوتا لگد هم بزند و خوشحال باشد که بیگانگان از حرف او سوءاستفاده کنند برای لطمه زدن به این نظام، اعلم علما هم که باشد، آن علمش علم نیست؛ چون علم نور میآورد برای آدم، فهم میآورد، درک میآورد، تشخیص میآورد.»
سواد و الفاظ، لفاظیست. یکی از رفقا حرف قشنگی زد چند وقت پیش؛ من تازه فهمیدم ماها چقدر حقیریم. با این هوش مصنوعی فهمیدم لفاظیش از همه ما بهتر استدلال آوردنش از همه ما قشنگتر. پردازش موضوع از همه ما بهتر. نه بهشت میرود، نه درکی از این حرفهایی که میزند دارد، نه متخلق به این حرفهای قشنگی که میزند. آدم خیلی زور بزند افقه فقها باشد، همه این کتابها را حفظ باشد، بلد باشد، به هوش مصنوعی نمیرسد. آنی که بهشت میآورد، نورانیت میآورد، قرب میآورد، این الفاظ و کلمات را بالا و پایین کردن مطلب و اینها نیست؛ آن تخلق است، باور، اعتقاد. اگر کسی باور پیدا کرده به اسلام، شناخت پیدا کرده از حقیقت، این نمیتواند با انقلاب بیگانه باشد.
به تعبیر آن بزرگ میفرمود، استاد عزیزی میفرمود: «نمیشود عارف باشد و انقلاب را تأیید نکند. کدام خدا را شناخته؟ آن خدایی که پشت انقلاب است، آن خدایی که این انقلاب را ایجاد کرده، انقلاب را تأیید میکند، خدا این است. این کدام خدا را شناخته که به تأیید انقلاب نرسیده؟» خیلی حرف مهمی است. هم عجیب است، هم مهم است. خدا آنی است که در نصرت این رزمندههاست، در نصرت امثال قاسم سلیمانی است. کدام خدا را شناختی که پشت قاسم سلیمانی نیست؟ آن خدایی که قاسم سلیمانی ندارد، با قاسم سلیمانی بیگانه است، از ضدِ چپ است، با خمینی چپ است، با خامنهای چپ است، یک خدای دیگر است. آن زاییده ذهن توست؛ زاییده ذهن بیمار توست؛ واقعیت ندارد. خیلی اینها مطالب مهمی است.
خدا رحمت کند شیخ عبدالغنی شوشتری، بنده در جلسهای از خود ایشان شنیدم، فرمود: «هر که هر عرفانی که از تویش حمایت از آقای خامنهای و موافقت آقای خامنهای در نیاید، دکون دستگاه است.» خدا و امام زمان و دین و شریعت و اینها، اینها همه یک طرفند. جبهه حق، آدمهای بزرگ مثل امام، حضرت آقا، خودشان را در این مسیر قرار دادند، در این جبهه قرار دادند. اگر تو این جبهه باشی، اگر اهل این معانی باشی، مییابی اینها را در این جبهه. اگر نمییابی، معلوم میشود اینجا نیستی. تو جبهه شیاطینی، ولو ممکن است طرفدار ترامپ و نتانیاهو اینها هم نباشی؛ آلودهای به هوای نفس، آلودهای به حب دنیا، در حجابی. خدا کند که بفهمیم و نجات پیدا کنیم.
ایشان میفرمودند که «افراد در خط و مسیر حرکت امام، اگر نقطهضعفی دارند، باید با دید عفو و اغماز به ضعف اینها نگاه کرد.» چقدر این حرفها به درد امروز ما میخورد! بعضیها هستند تو خط امامند، طرفدار امامند، انقلابیاند، دنبال محقق کردن اهداف انقلابند. ضعفهایی دارد، کاستیهایی دارد. معنی این نیست که ماستمالی کنیم ضعفهاشان را، انکار کنیم ضعفهاشان را؛ نه، باید یک تعبیر حضرت آقا داشت، «باید مسائل را اصلی و فرعی کرد.» خصوصاً تو دولت احمدینژاد، آقایان حرف زیاد میزدند در نقد رئیسجمهور آن زمان و دولتش. «مسائل اصلی و فرعی کنید، ببینید اصل مسئله چیست.» اصل مسئله این دلبستگی به انقلاب، این جدیت برای تحقق این آرمانهاست. حالا طرف یک گیرهایی هم دارد، یک اشکالاتی هم دارد، مشکلاتی هم دارد. یک وقت آنقدر ما پررنگ میکنیم و غلیظ میکنیم نقد این افراد را و زدن این افراد را که آن خوبیهاشان کاملاً به محاق میرود و بدیهای افراد ضد انقلاب هم به حاشیه میرود.
آنقدر گاهی پررنگ میشود پرداختن به عیوب افراد این جبهه که اساساً دیگر اصلاً طرف وقتی ندارد که بخواهد به بدیهای آن جریان بپردازد. انتخابات نوشته بود: «میخواستم در مورد خاتمی هم یک چیزی بگویم؛ دیگر آنقدر مشغول این طرفدارها اشکال ندارد، هشت سال وقت داری بنشین نام خاتمی را صحبت کن. پزشکیان رای میآورد، همان دور اول، روز جمعه دور اول.» آنقدر غلیظ کردن نقد به این افراد، به این جبهه را، بعد چه مسائلی که مثلاً لاریجانی آمده مسئولیت گرفته، بعد مثلاً تو دولت پزشکیان، ولی جلیلی مثلاً تو دولت رئیسی مسئولیت نداشت! با کی را با کی مقایسه میکنی؟ چی را با چی مقایسه میکنی؟ یک آدمی که حیات سیاسیش تمام شده، دوبار رد صلاحیت شده انتخابات ریاست جمهوری. همین بقایش به همین جایگاه است. بعد اصلاً شما چه میدانی به چه انگیزهای نیامده؟ زمان آقای رئیسی چرا؟ از انگیزه او خبر دارید؟ چی میدانید نیتش چی بوده؟ انگیزش چی بوده؟ برای چی نیامده؟ چی میدانی؟ من اصرار کردم، نیامد. ولی باز هم دارد به ما کمک میرساند.
نکته اصلی همین است. شما وقتی طرف مسیرش مسیر درستی است، متعلق به یک جریان درست است، عیب و ایرادی هم دارد؛ نه اینکه شما حاشا کنی عیب و ایراد را، یک جوری پردازش نکن عیب و ایراد را که تو تصویرسازی تو از او، همش همین عیب باشد و کاملاً آن کمالات، آن خوبیها به حاشیه برود. سیره اهل بیت به چی بوده؟ از صید همیاری تجلیل میکردند. دائمالخمر بوده، امام صادق تجلیل میکند، امام صادق عیادتش میروند. چرا؟ چون محب امیرالمؤمنین است. چون شعر میگوید در وصف امیرالمؤمنین. خیلی عجیب است واقعاً. خدا ماها را نجات بدهد. یعنی اینها برای خود ماها تذکره است که ماها اینجوری نباشیم.
نسبت به جریان انقلاب هم همین است. آن نکته مهم و نقطه اصلی که باید تحلیل بشود، نسبت این آدمها با امام و انقلاب و رهبری است. باورشان، عشقشان، اعتقادشان، ارادتشان. این آن نکته اصلی است. اینجاست، صدتا خوبی داشته باشد این را نداشته باشد نمیشود باهاش کنار آمد، صدتا عیب داشته باشد این را داشته باشد میشود باهاش کنار آمد. این نگاه آقای بهاءالدینی بوده، این افق آقای بهاءالدینی بوده. خیلی مهم است. عکس خیلی از ماها، نمیگویم حالا اکثر، خیلی از ما نداریم این نگاه را، این تحلیل را. بابا طرف واقعاً امام را دوست دارد، انقلاب را دوست دارد. کجاندیشیهایی دارد، کجفهمیهایی دارد، نافهمیهایی دارد، خطاهای عملی دارد، خطاهای شناختی دارد، خطاهای فکری دارد. همه که توی ایمان نیستند. آقا تو آن قضیه ناظری که میفرمودند. حالا این طرف حجاب آنچنانی هم ندارد. میفرمودند: «آمده پای ماشینی که ما تو کردستان بود یا تو خراسان شمالی بود، یادم نیست، یا کردستان یا خراسان شمالی، فکر کنم خراسان شمالی بود.» فرمودند که: «آمده پای ماشین، دارد زار زار گریه میکند. رهبر این مملکت، یک روحانی سید، پا شده از خانه، آمده اینجا. استقبال او، پای ماشینش هم دارد زار زار گریه میکند.» حالا موهاش هم بیرون است. نمیخواهیم بگوییم این معصیت نیست، گناه نیست، اشکال ندارد، فلان است، حلال، نوش جانش! دلبسته است به این جریان. حالا آدم چه بکند؟ این نکته اصلی است.
آن قدرت دارد اصلی و فرعی کند، ماها چیکار میکنیم؟ میگوید: «تو سرت بخورد! آن واجب است، این مستحب است. اگر مستحب باشد استقبال آقای خامنهای، کجای دین آمده؟ حجاب آیه قرآن است. برو حجابت را درست کن. نمیخواهد بیایی استقبال آقای خامنهای!» نگاه به این میگویند تحجر. تحجر این است. نمیتواند مسائل اصلی و فرعی کند. در حالی که ولایت اصل است، اینها فروع است. ولایت؛ حب و بغض اصل است. حب به جریان حق، نه این آدم و آن آدم. این حب به امام زمان است، حب به حاکمیت دین است، حب به ولایت امیرالمؤمنین، ولایت رسولالله. اینجور تحلیلگر، نه احترام برای شخص این آدم، تهش مستحب باشد. نه بابا، «ما نودی لشیء کما نودی للولایه.» نه ولایت این آقا، ولایت رسولالله. اینی که آمده تجلیل میکند برای این شخص، از باب ولایت رسولالله. این را دارد. او را پررنگ کن، هم در چشم خود این آدم، هم در چشم دیگران. این اصل است. این اصل را دارد، یک پایش جای سفت است، یک پایش روی هوا معلق است. کمکش کن آن پایش که معلق است را بگذارد کنار این پایش که جای سفت گذاشته، نه اینکه این پایش را هم زیرش را خالی کنی چون پشتِ روی هواست.
خاطره را زیاد گفتم. رفته بودیم طالقان، یکی از این روستاهای اطراف طالقان. چندتا از این طلبهها، رفقامون فعالیت میکردند. بابایی داشتیم، مامانی داشتیم. یکی این روستا بود، یکی آن روستا. بعد رفتیم آن روستایی که حاجآقای مامانی بود. رفتم تو مسجد نماز بخوانم. دیدم همه نوجوان نابالغ. بعد مثلاً چهارتا پنجتا صف. اتصال پشت به خانمها دیدم برقرار نمیشود، اینها همه نابالغند. سال ۹۱-۹۲. دیگر از ضعف عقلمان است. از این طلبه حمایت کنیم، تشویقش کنیم که بابا دمت گرم، باریکالله، خدا خیرت بدهد. گفتم که: «نماز خانمها مشکل دارد. اتصال برقرار نمیشود.» یک حرفی زد، خیلی تکان داد من را. واقعاً یعنی اصلاً یک بینش جدید تو زندگی برای ما ایجاد کرد. گفت: «من تا تو مسجد اینها را آوردم، شما صفوفش را مرتب کن، اتصالش را به خانمها برقرار سازید.» بعد گفت: «یک کسی آمد یک مسجدی، یک آقایی، گفت: «اینها که پشت تو نماز میخوانند با کفش نماز میخوانند.»» گفت: «من آنقدر توانستم اینها را با کفش پشت محراب بکشانم، شما کفشش را در بیاور.» خیلی این جمله طلایی است. خیلی طلایی بود این حرف. دقیقاً همان نگاهی که ما نداریم. دقیقاً همین نقطه ضعف.
سرت را بکن. این چه نمازی است؟ به چه درد میخورد وقتی اتصال ندارد؟ مسجد پر کردیم از بچه. احکام بلد نیستند. این هم شد نماز جماعت! چقدر این آدمها با چه زحمتی از مدرسهها جمع کرده، آورده اردو تابستان. تو گرما بچهها صبح تا ظهر با بازی، با بگو و بخند و اینها جمع کرده، پاشان را کشانده به مسجد. اهل نماز که حالا اتصال به خانمها ندارند، این هم تو انجام بده. این صدتا کاری که انجام داده، کار تو بود که انجام ندادی. به جای اینکه بازخواست بشوی، به جای اینکه بیایی توبه کنی، به جای اینکه آدم بشوی، اصلاح کنی خودت، گیر میدهی.
امام میفرمودند: «انجمن حجتیه قبل انقلاب این همه فساد میدیدن توی دستگاه شاه، یک کلمه حرف نمیزدند، بلکه میگفتند عیب ندارد. هرچه فساد عالم را بگیرد، بعداً نشانههای ظهور.»[این جمله در منشور روحانیت تحریف شده است و اینگونه آمده است: «در فضای آلوده آن روز که بسیاری از فِرق و گروههای سياسی با هدف ضربه زدن به ریشههای اسلام و روحانيت، فعاليت مینمودند، و در زمانی که برخی روحیات پليد و ناپاک، روح حوزهها و فضلای ما را نيز تهديد میکرد، بعضی از ما روحانیان سادهلوح و تهی از بصيرت سياسی و اجتماعی، فقط در گوشهی انزوا به مطالعه و تفکر پيرامون فسادهای اخلاقی شاه پرداختيم، و حتی برخی از اذهان ناآگاه نیز به این فکر افتادند که باید هرچه سریعتر فساد در جهان گسترش یابد تا امام زمان (عج) هرچه زودتر ظهور کند!»].
حالا امروز، این مال اسفند ۶۷، آخر عمر شریف امام است، به نظرم تو منشور روحانیت. امروز یک فساد کوچکی تو یک نقطهای از این مملکت که خود سردمداران انقلاب بهش راضی نیستند، وقتی رخ میدهد، صدای اینها بلند میشود، با اسلام و... تو که لال بودی قبل انقلاب حرف بزنی! همین که حالیت است این حرام است و منکر است، شرکت انقلاب، انقلاب نبود. اصلاً کسی دیگر نمیدانست که همچین چیزی منکر است. کسی جرئت نداشت که دادی بلند کند علیه منکر. همین هم از برکت انقلاب پیراهن عثمان کردی که باهاش بخواهی بزنی تو سر انقلاب. اینها خیلی مسائل مهمی است.
آقای بهاءالدینی با این شاقول میسنجید. هر کس هر چقدر عمیقتر میفهمید انقلاب را، حقیقت انقلاب و عظمت انقلاب را، او بیشتر برایش احترام قائل بود، بیشتر برای شعور قائل بود. «این آدم فهمیده است، این چیز فهم است.» به نماز زیاد خواندن، روزی دهبار مسجد رفتن و پنجبار ختم قرآن تو ماه کردن و اینها نیست که. اینها همش خوب است قطعاً، فضیلت است. ولی فضیلت درجه چندم، دست چندم است. اینها اگر واقعاً در روح آدم، در شاکله آدم نور ایجاد کند، این نور کجا خود را نشان میدهد؟ تو بصیرت آدم. بصیرت کجا خود را نشان میدهد؟ تو تشخیص آدم. تشخیص سیاسی، فرقان برای آدم ایجاد میکند. «اِن تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَانًا.» تقوا. اگر تقوا باشد، فرقان میآورد.
بیا خدمت یکی از اساتید عرض کردم: «چطور پس بعضی از آقایان تو مسائل سیاسی گاهی تشخیصهاشان غلط است؟» یک بار از آیتالله سبحانی پرسیدم، ایشان جواب نداد. مصالحی. بعد چندین سال از یکی دیگر از اساتید پرسیدم که: «چطور است که بعضی آقایان تشخیص سیاسیشان غلط در میآید؟ نکند این فرقان شامل این نمیشود؟» فرقان شاملش میشود. تقواهاشان شامل اینجاها نمیشود. بعد ایشان مثالی زد در مورد یک فردی که حالا نمیخواهم اشاره کنم. فرمود: «فلانی را بچهاش زمین زد. بچهاش باعث شد که تو تحلیلهای سیاسیش دچار انحراف شود.» چرا؟ چون این تقوا را نداشت که به بچهاش اعتماد نکند. تقواهای دیگر خوب بود. کنترل چشمش، کنترل گوشش، کنترل زبانش. این هم یک کنترل دیگر است. کنترل مشاور. تقوای مشاور ندارد. تقوای همنشین. با کی همنشین بشوم؟ با کی همنشین نشوم؟ این هم تقوا دارد. این هم ضابطه دارد. تقوا این را رعایت نمیکند. از همین نقطه آسیب میبیند. آنجا آن فرقان آسیب میخورد. این تقوا که فقط نماز اول وقت نیست که. قرآن بخواند نیستش که. ما فکر کردیم تقوا این است. پس چطور این همه نماز اول وقت میخواند؟ تشخیصهاشان هم غلط است؟ فرقانش هم در همین حد است. فرقانش در همین حدی است که تشخیص میدهد که نماز واجب است، نماز خوب است. فرقان با آدم بینماز تفاوت دارد، با آدم منکر نماز تفاوت دارد. آن یک فرقان را ندارد، این دارد. ولی بقیه تقواها را ندارد.
جالب است قرآن چی میگوید؟ «اَتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ.» اول سوره مبارکه احزاب: «یا ایها النبی اتق الله و لا تطع الکافرین و المنافقین.» چقدر زیباست! «تقوا داشته باش.» چیکار کنم؟ «حرف کافر، منافق گوش نکن.» معلوم میشود که یکی از مصادیق بیتقوایی، حرف گوش دادن از کافر است و حرف گوش دادن از منافق. اینترنشنال که مینشینی نگاه میکنی بیبیسی که نگاه میکنی بیتقوایی است. این فکر کرده هیئت که میرود دانلودش ترک نمیشود. کربلا که میرود. ما مورد داشتیم کربلا، تو کاروان ما بود. تو کربلا نشسته بود اینترنشنال نگاه میکرد. نه برای نقد و رد و اینها، از باب پذیرش و اعتقاد و باور و اینها. تشخیص میدهد. البته تو اصلی فرعی کردن ولایت و محبت را دارد، خیلی هم ارزشمند است. ولی گناه، گناه چیکار میکند آقا؟ به مرور هم فرقان ازت میگیرد، هم آن پرده تقوا را میدرد. یعنی از یکجاهایی تقوا داری، از یکجاهایی هم بیتقوایی داری. آن بیتقوایی یک بحثی است. برخی هم بهش اشاره کردند. مرحوم علامه حسنزاده به این بحث اشاره دارد در مورد نفس که نفس هر چقدر که اطاعتش را میکنی قویتر میشود، بیشتر جولان پیدا میکند و بیشتر سایه میاندازد بر نورانیت قلب. «و عنارة العقل مکسوف بطوع الهوی.» این جمله شیخ بهایی تو صمدیه بود. اگر عقل میخواهد نورانیت بدهد، یک کسوفی دارد. کسوفش چیست؟ حائل میافتد دیگر، نور نمیرساند. هر وقت که از هوای نفس اطاعت شود، این سایه میاندازد. هر چقدر به هوای نفس میدان بدهد، عقل از میدان خارج میشود، نور عقل از بین میرود. تقوا کم میشود. تقوا کم بشود ایمان کم میشود. آرام آرام از یکجایی. نه صد نقطه، یک نقطه. اگر تو آدم نقطه ضعف باشد، از همانجا آب میرود. کم کم ایمان آدم. خیلی خیلی مطلب سنگین و ترسناکی است.
از یک نقطه گاهی آدم فقط تو مسئله اقتصادی بخیل است. نماز شب میخواند، روزه هم میگیرد، کربلا هم میرود. ولی مثلاً نفقه دادنش به همسرش سختش است. خرس! با همین میرود جهنم. میرود جهنم، نه یعنی صدتا کار خوبش را ندید میگیرند به خاطر همین یک دانه. آن یک دانه آرام آرام میکشد، میکشد، میکشد، ایمان را میبرد. تقوا را از بین میبرد. میماند همینجا و میماند همه را از دست میدهد. این خیلی ترسناک است. آره دیگر آن بیتقوایی، بیایمانی و بیتقوایی ورزش! بستگی دارد که به آن کیفیتش. آن که همه گرفتاریم. آن که هست. ولی مسئلهای که هست این است که گاهی دیگر توی آن نقطه امتحان و ابتلا میاندازدش تو مسیر کفر. همان دیگر. همان واجب که انجام ندهد کفر است دیگر. خود اینکه کف کفر عملی. پس چی شد؟ اینها نسبتهاست. ایمان فرقان میآورد. تقوا فرقان میآورد. فرقان قدرت تشخیص میآورد. دوست را از دشمن تشخیص میدهد. حق را از باطل تشخیص میدهد. خوب را از تشخیص میدهد. سود را از ضرر تشخیص میدهد. نمیشود طرف ادعای ایمان و تقوا داشته باشد. من سود و ضررهای خیلی پنهان و مخفی و اینها نه، سود و ضررهای خیلی عیان. خیلی واضح. خصوصاً جایی که آمیخته با تجربه است. جلو چشمتان قضیه لیبی هست. جلو چشمتان این سوابق مذاکرات کشورهای مختلف دنیا با آمریکا، با این قدرتها. سابقههای تاریخیشان، سابقههای عینی جلو چشم خودمان. باز هنوز میگوید که آقا مذاکره خوب است. مذاکره فلان و. چه جور با ادعای ایمان و تقوا اینها جور در میآید؟ چه ایمان تقوایی؟ نمیتوانی آنقدر واست نور ایجاد نمیکند که بفهمی این غلط است؟ این خسارت است؟ این ضرر است؟ این هیچ فایدهای ندارد؟ این تو چاله افتادن است؟ تو چاه افتادن.
لطافت میآورد. لطافت آن ظرافتهای ادراکی. ادراک ظریف است. ادراک لطیف است. هر چه ایمان آدم بالاتر میرود لطیفتر میشود. یک چیزهایی را میفهمد که از جلوی دید بقیه پنهان و مخفی است. به زوایا و خفایای قضایا اشراف پیدا میکند. خدا لطیف است دیگر. لطیف خبیر. کسی که لطیف شد، خبیر میشود. خبیر آنی است که از آن چم و خم و ریزهکاریهای قضیه سر در میآورد. شما این آدمهای وارد، مکانیکها و تعمیرکارهای وارد. وقتی مینشوری پشت فرمان ماشینت ما میرویم، میآییم. صداهای ماشین هیچکدام برایمان دلالت به هیچی ندارد. خس خس سنگین که کرد، تازه بازم نمیدانی مشکلش چیست. فقط میدانی ماشین. یک. آن تعمیرکار حرفهای تا مینشیند استارت میزند میگوید: «این تسمهات خوب کار نمیکند.» میگوید: «تسمه؟ تو از کجا فهمیدی؟ صدا ندارد.» میگوید: «نه. اگر تسمه فلان باشد این صدای ریز فلان [مثلاً صدای دینام یا بلبرینگ] میبینی؟ این صدای [مثلاً لقلق] برای فلان دلیل است. اگر فلان جا فلان چیز را اینجور کنی، آن صدا برطرف میشود.» خبره است. چون از چم و خم داستان سر در میآورد. حالا چه شکلی آدم تو عالم خبره میشود؟ هر چقدر لطیفتر باشد. چه شکلی لطیفتر میشود؟ هر چه مؤمنتر و با تقواتر باشد. هر چه تقوا رسوخ میکند در دلش و ایمان رسوخ میکند در دلش. نگاه اول میفهمد طرف چیکار است. با نگاه اول. بقیه بعد بیست سال هم نفهمیدند. است. شهید صدوقی بنیصدر را که میبیند تو پاریس. بقیه باید در بروند از ایران که بگویند نه بنیصدر. بعد شهید بهشتی و کشته بشود که بگویند نه بهشتی خوب بود. بعضیها بعد هم آن را نمیفهمند. این دیگر لجن گرفتن روح است. سیاه شدن روح است.
گناه یک نقطه سیاه به تعبیر روایت. گناه رو گناه که میآید هی سایه میکند تو دل. دیگر این فهم را کامل از بین میبرد. فقه دل را از دل میگیرد. «لهم قلوب لا یفقهون به.» یکی از موارد جدی توی محک ایمان و تشخیص همین نقطه است که بحث انقلاب و رهبری و اینها باشد. این نظر آقای بهادینی هم به همین بوده که اگر طرف مؤمن باشد، با تقوا باشد، نور تو وجودش باشد، لطافت تو وجودش باشد، خبرویت وجود داشته باشد، باید بفهمد. یعنی تو نفهمیدی بین خمینی و کارتر کی بر حق است؟ بین خمینی و پهلوی کی بر حق است؟ واقعاً؟ خمینی و رجبی؟ نفهمیدی بین خمینی و بنیصدر؟ نفهمیدی بین خمینی و منتظری؟ نفهمیدی بین بنیصدر و بهشتی؟ نفهمیدی؟ همینجور صد تا نمونه دیگر. بین رئیسی و روحانی نفهمیدی کی به کی است؟ چی به چی است؟ ۹۶. الان هم نفهمیدی. نفهمیدی کی به درد ملت میخورد؟ کی خادم بود؟ کی خائن بود؟ کی عاقل بود؟ کی دلسوز بود؟ کی بهدردبخور بود؟ کی خرابکار بود؟ کی نادان بود؟ الان هم نمیفهمی دقیقاً کدام امام رضا را زیارت میکنی که چهل روز میروی، هیچ نوری تو وجودت نمیآید؟ هیچ فهمی تو عقلت ایجاد نمیشود؟ هیچ نوری به عقلت داده نمیشود؟ جلو دماغت را نمیتوانی ببینی. کدام امام رضا را زیارت میکنی؟ با کدام خدا مناجات میکنی؟ دعای کمیل میخوانی؟ بیشتر صحبت میکنی. این نور هیچ تغییری پیدا نمیکند. چه عبادتی است؟ هیچ فهمی واست نمیآورد. حجاب میشود. آفرین. دستشون چیه؟ اعلام یک مکتب. همه پشت یک نفرند. پشت انقلاب. قابلیت تشخیص. باریکالله. دیگر آقای بهجت را دیگر بابا عادل میدانم. دیگر آقای بهاءالدینی را عادل میدانم. آگاه میدانم. هم عالم میدانم، هم عادل میدانم. من قدرت تشخیص ندارم. اینها که دیگر به هر حال. یعنی این آدمها را هم عادل نمیدانی؟ اینها را هم تکذیب میکنی؟ یعنی وجدانت صحت نمیگذارد، تصدیق نمیکند که یک آدمی مثل آقای بهجت همه وجودش نور است؟ مواجه میشود. حالا آنهایی که دیدند آقای بهجت را که به کنار. آنهایی که ندیدند حالا با فیلمش، با تصویرش، با خاطراتش، وقتی مواجه میشوند، قلبشان تصدیق نمیکند که این مرد خداست، این ولی خداست؟ این چه دلی است که تصدیق نمیکند؟ آن را اشراف نداری خب طبیعی هم است، آدم تو هر موضوعی کارشناس نیست، سر در نمیآورد. ولی اعتماد! این بحث اعتماد خیلی بحث جدی است. یکی از فروع ولایت، اعتماد است. یکی از شعب ولایت، اعتماد است. ولایت مؤمنین بعضهم اولیا بعض. شما اگر با مؤمنین ولایت داشته باشی، از نشانهها. این نکتهای که میخواهم بگویم خیلی نکته مهم و طلایی است. یکی از نکات طلایی بحث که از اول محرم میخواستم بهش بپردازم، وقت نمیشد. میفرماید: «مؤمنین با همدیگر ولایت دارند، منافقین با همدیگر ولایت دارند.» یکی از آثار و ترانههای ولایت، اعتماد است. اگر تو اعتمادت به منافقین است، در ولایت منافقینی. اگر اعتمادت به مؤمنین است، در ولایت مؤمنینی. خیلی شاخص عجیب غریبی! تو هر انتخابی و انتخاباتی از منافقین رکب میخوری، نمیشود به تو گفت مؤمن. این ولایت منافقین است. منافقین هم خودشان در ولایت کفارند، در ولایت طاغوت. ولو حرمش ترک نمیشود، ولو زیارت عاشوراش، ولو پیادهروی کربلاش. نه اینکه نمیارزد، مفت نمیارزد، ارزش ندارد. چرا؟ ارزش که در پیشگاه الهی دارد، ولی آقای بهجت میفرمود: «بعضیها نماز میخوانند هشتاد سال، آخرش نمیدانند مزه نماز ترش است یا شیرین است؟ خوشمزه است یا بدمزه است؟» مثل اینکه آدم حالا به تعبیر امروزی ما، مثل اینکه آدم یک کارتی تو جیبش باشد که صد میلیارد توش پول باشد، بعد گدایی کند این ور آن ور. بابا این کارتت را برو کارت بکش. تو چرا از این استفاده نمیکنی؟ کارت دارد ولی با کارت داشتن که کسی سیر نمیشود. با کارت کشیدن و استفاده کردن سیر میشود. نماز این است. ولایت اهل بیت این است. آنی که ولایت اهل بیت را دارد، روضه میرود، کربلا میرود، این کارت را دارد. کارت استفاده نمیکند. نماز میخواند، کارت را دارد. الحمدلله کارت را دارد. ولی هر که کارت دارد که معنای استفاده کردن و بهره بردن نیست. این یک رازی دارد، یک فرمولی دارد استفاده کردن ازش. محبت اهل بیت خیلیها داشتند. حالا شدیدتر، ضعیفتر. بعضیها هم در عین حالی که محبت اهل بیت را داشتند، دشمن اهل بیت بودند. نگفت: «قلوبهم معک و سیوفهم علیک.» دلاشون با توئه ولی شمشیرهاشون رو هم کشیدن برات! میشود آدم دلش با امام زمانش باشد، شمشیر هم علیهش بکشد. مأمون مگر امام رضا را دوست نداشت؟ همه نشانهها دلالت بر این دارد که علاقمند بود به امام رضا. ولی تو آن دوگانگی که قرار میگیرد بین امام رضا و منافع خودش، امام رضا برای اینکه منافعش برسد. آنجا نشان میدهد که هیچ اعتقاد و باوری نیست.
بهار مجموعه اینها میشود محک این قدرت تشخیص. تشخیص نسبت به حقانیت این انقلاب. حقانیت این نظام. حقانیت رهبران این نظام. خود آدم آگاه نیست، تخصص ندارد. اعتماد که میتواند بکند. این میشود ولایت مؤمنین. اعتماد به کسی مثل آقای بهجت. اعتماد به کسی مثل بزرگانی که حالا اسامیشان را زیاد آوردیم. چی گفتند، چی میگویند؟ بابا مثل آقای حسنزاده آملی. آخه کی میتواند، کی میتواند که کم این مرد الهی زیر ضرب تهمت نبود؟ خصوصاً تو بعضی شهرها مثل مشهد شیرینی پخش کردند وقتی که ایشان از دنیا رفت. بعضی. ولی آن آدمی که اهل صفاست، اهل اخلاص است، اهل علم است، اهل تحقیق است، با این آدم که مواجه میشود میفهمد چه دریای علمی است. میفهمد چه گهر نایابی است. هر چقدر نزدیکتر میشود بیشتر پی میبرد. و همینطور به هر حال این یک بحث است دیگر. یعنی میشود معیار بصیرت آیتالله بهادینی میفرمود: «اینها در مسیر حرکت امام خدماتی دارند که آن خدمات جبران میکند بعضی بعضی از خرابیها را و چارهای نیست.»
بعضیها بودند که با امام بودند اشکالاتی هم داشتند. فرمود: «آن همراهیش با امام انشاءالله دستش را میگیرد، این خرابیها و اشکالاتش را جبران میکند. باید برای حفظ نظام اینها را داشت.» چه بینشی! بهادینی که طرف عیب و ایراد دارد. خب، چیکار کنیم؟ از کره ماه بریم آدم بیاوریم؟ بالاخره یکی باید وزیر باشد، یکی باید وکیل باشد، یکی باید نماینده رئیس جمهور باشد. این همینقدر توانش است، همینقدر دارد. چیکارش کنیم؟ همه را بدهیم دم تیغ؟ همه را بکشیم؟ آیتالله بهاءالدینی هیچ وقت نمیگذاشت کسی نظام را زیر سوال ببرد برای خطاکاری افراد. وقتی کسی آمده بود و نظام را به باد انتقاد گرفته بود که استاندار فلانجا چنین کرده، خوب که جوش و خروش خودش را زد، آیتالله بهاءالدینی آرام با تبسم فرمود: «خب، آن هم از سر شماست. شما هم مثل آن هستی.» این خرابکاریهای شما و ایشان چه به نظام؟ یک طرف کلی بد و بیراه گفت. از یکی دیگر آقای بهادینی فرمود که: «آن هم مثل تو است، تو هم کارت اشکال دارد. بدی. آن هم کارش اشکال دارد. بده. خرابکاریهای شماها رو به نظام چیکار؟»
پاسخ عجیب و شجاعانهای واقعاً بوده این پاسخها. بهادینی با این جواب آقای بهادینی که گویا تا عمق افکار آن گوینده را میدید و میخواند، آنچنان کرد که طرف دیگر هیچی نگفت و کمی نشست و بلند شد رفت. یک روز صبح خدمتشون رسیدم. کمی که نشستم، فرمود: «دیروز فلانی آمده بود اینجا. فلانی و فلانی هم باهاش بودن. خیلی متاسف شدم براش. دیدم اوضاع را درک نمیکند. موقعیت امام را نمیفهمد. افق فکری امام را نمیداند.» و همه این عبارات را با تأثر میفرمود. آیتالله بهادینی در همین حال فرمود: «ما به امام هم گفتیم هدف شما عالی است، اما خیلیها درک نمیکنند. فلانی هم طور دیگر فکر میکند. او از خوشفکریهای پدرش در این زمینه نصبی ندارد.» حالا کی بوده، فرزند کدام مرد بزرگی بوده که خوشفکریهای پدرش را نداشت. این هم از این.
در صفحه ۲۰۸ این کتاب حکایتی دارد که در «سیری در آفاق» میگوید: «یکی از آقایان در حضور آیتالله بهاءالدینی میگفت: ما وقتی برای مبارزات دچار مشکل مالی میشدیم، میآمدیم خدمت ایشان آیتالله و اظهار میکردیم پول برای خرید اسلحه میخواهیم. ایشان یک گاوصندوق کوچکی داشت، کلیدش را میداد. میفرمود: "در را باز کن. پولی هست بردار." من در گاوصندوق را باز میکردم. دستمال میانداختم زیرش. دست میکشیدم. هر چی بود ریز و درشت میریختم تو دستمال و در گاوصندوق را میبستم. کلید را میدادم. میبردم.» آن روزهای خفقان که اگر منشأ و مبدأ مالی حرکتهای ضد رژیم را پیدا میکردند، شکنجه و آزار و اعدام بود، این سالک الی الله در کنج آن خانه محقرش، جایگاه سیاسیش این بود که اینجور حمایت میکرد از نظام.
یک خاطره هم دارد. این جز کرامات آیتالله بهاءالدینی. صفحه ۳۶۷ این کتاب. خیلی خاطره جذابی است این را برایتان بخوانم. نویسنده کتاب میگوید که: «آن وقتها که تو قم بودم برای تحصیل، قبل از پیروزی انقلاب، آقایان طلاب که میخواستند مسافرت تبلیغی بروند به عنوان خداحافظی میرفتند خونه آقایان مراجع. کارتون بزرگواران توسط پیشکار خودشون، پیشکاری از کارها را انجام میدادند، تمشیت امور میکردند. توسط پیشکار، گاهی هم شخصاً خودشون یک خرج سفری به طلبهها میدادند که تبلیغ میخواستند. آن ایامی که امام رضواناللهعلیه در تبعید به سر میبرد. تو یکی از سفرها با چندتا از دوستان رفتیم منزل یکی از مراجع آن زمان. مسئول دفتر ایشون که آقای فلانی بود، موقع خداحافظی ما را برد به کناری. به هر کدام صدتومان خرج سفر داد. بعد سفارش کرد که تو تبلیغاتتون اسمی از آقای خمینی فقط نیارید. میری تبلیغ یک صدتومان ولی اسم از خمینی نیاریم. ترویج ایشان نکن.»
میگوید: «از حرفاش خیلی ناراحت شدم که امام در تبعید، بعد تو منزل یک مرجع تقلید، یک آدمی که ملبس به لباس روحانیت، پیشکار مرجعی دارد علیه امام کار میکند.»
از خانه بیرون آمدم. به دوستانم گفتم: «من میروم پول رو پس میدهم.» آنها گفتند: «شاید مشکلی برات پیش بیاید.» گفتم: «هرچی میخواهد بشود.» رفتم به هر بهانهای بود، پول رو پس دادم. با اینکه خیلی هم بهش نیاز داشتم، به آن پوله. تصمیم گرفتم دیگر رفت و آمد نکنم.
وقت غروب همان روز رفتم خدمت عارف بزرگ آیتالله بهاءالدینی. در خدمتشان قدم زنان میرفتیم سمت چهارمردان، به قول قمیها چهارمندون، و قبر حضرت علی بن جعفر که وسط گلزار است. بنده عرض کردم که: «آقا، دوتا استخاره میخواهم.» ایشان استخاره اول را که گرفتند، فرمودند: «استخاره دوم نیاز نیست. همین استخاره خوب است. بهش عمل کن.» عرض کردم: «چشم.»
این چند سالی که من خدمت آیتالله بهاءالدینی بودم، هیچ وقت نشد ایشان به من یک پولی بدهد. نه چیزی، نه پولی. من هم نیاز نداشتم. اگر نیاز هم داشتم اظهار نمیکردم به ایشان. آن روز که از دفتر آن آقا آمده بودم، من پوله را برگردانده بودم، صدتومان را. ایشان با یک لحن خیلی شیرینی فرمود: «فلانی، ما نیت کردیم این سفری که میخواهی بروی، یک هزینه و کرایه مختصر ماشین به شما بدهیم، اشکالی ندارد؟» گفتم: «نه.»
یک مبلغی دادند. رفتم خانه. باز کردم دیدم صدتومان است. همان صد تومانی که نگرفته بودم آنجا. همان مبلغی که از دست آن آقا میرسید و پس داده بودم به واسطه بیاحترامی به حضرت امام. آمدم به دوستان خبر دادم و این کرامت را از ایشان میدانستم و میدانم که احترام کرد به عزم امام. آقای بهاءالدینی که هیچ وقت به ایشون پول نداده بود و اصلاً پول نمیداد به کسی بابت این کارها. از همان روز خرج سفر، دقیقاً همان پولی که آن آقا پس داده بودم به خاطر آن شرط بیخود، همان پول را ایشون به من داد.
خیلی آقای بهاءالدینی انسان عجیبی بود. صفحه ۲۲۰ کتاب هم قضیهای دارد. میگوید که اواخر عمر ایشان دیگر خیلی ضعیف شده بود. آقای بهاءالدینی سال ۷۶ انتخابات ریاست جمهوری بود. چهار نفر بودند من یادم است: آقای خاتمی بود، آقای زوارهای بود، آقای ریشهری بود، آقای ناطق نوری. حزبالله دو گزینه داشت: یکی ناطق نوری بود. خیلی حزباللهی، شهری بود. رایش جلیلیشون ریشهری بود. قالیبافشون ناطق نوری بود. با این تفاوت که رای چیز بیشتر بود. رای ناطق نوری آن موقع بیشتر. مثل انتخابات ۹۲ البته. خاتمی هم بیست میلیون.
خدمت شما عرض کنم که اواخر عمر بهاءالدینی سال، یعنی تیر ۷۶ از دنیا رفت. دوم خرداد ۷۶ انتخابات بود دیگر. افرادی از اهل علم و ارادتمندان به ایشان که [هم] حسن نیت [داشتند]، به ایشون مراجعه میکردند و اظهار کردند: «این آقایان کاندیدای ریاست جمهوری هستند و نام بردند.» فرمود: «میشناسم.» آقای بهاءالدینی خواستند که در بین اینها فردی را تأیید کند. ایشان هیچی نفرمودند. رفتند. روز دیگر آمدند. عباراتی نوشته بودند برای شروع کردن به خواندن که باز نظر داشتند تأیید ازشان بگیرند. اعلامیه خواندنشان به نیمه نرسیده بود که آقای بهاءالدینی فرمود: «اذیتم نکنید. اذیتم نکنید. بنویسید مردم پای صندوقهای رای بروند و رای بدهند.» بهشان گفتند: «آقا، یک توضیح بیشتر! یکم توضیح بیشتر. آخه یک چیزی بگید.» فرمود: «آقای خامنهای را باید کمک کرد. ایشان را کمک کنید. دید ما، حرف ما این است.» همین.
بعد میگوید: «روزی حضرت آیتالله خامنهای حفظهالله به دیدن ایشون میرود.» روز دیگر که محضرش مشرف شدم، خود نویسنده کتاب میگوید: «یکی از دوستان پرسید: "دیروز آقا آمده بود اینجا؟ حضرت آقا، مقام معظم رهبری؟"» ایشان فرمود: «بله. چند دقیقه خورشید تابید اینجا و رفت. او دارای خیر و برکات است مانند خورشید.» آقای خامنهای [سال] ۷، حالا مثلاً ۵۶ شاید تو همان سال ۷۴ بوده که آقا قم بودند. آره دیگر دولت آقای هاشمی. خورشید اینجا تابید! در مورد امام نه ها! فرزند ایشان نیست. خیلی فاصله سنی زیاد است. [آقا بهاءالدینی متولد] ۱۲۸۱ بود. آقای بهاءالدینی [در زمان این ملاقات] امام [۸۱] بود. [آقا خامنهای] ۷ [سالش بود]. آقا [خامنه ای متولد] ۱۸ [سال قبل انقلاب بود]. میشود چند سال؟ سی سال فاصله سنی دارد. به همچین تعبیر. این را میگویند بصیرت، تشخیص. خیلی حرفها. خیلی حرفهای مهمی است.
خب، صفحه قبلش هم یک مطلبی دارد. میگوید: «حضرت آیتالله بهاءالدینی تو همه مراحل انتخابات مردم رو تشویق میکرد به رای دادن. گاهی که بعضی تشکیک میکردند تو کاندیدا شدن، میفرمود: "اینها کاری نمیتوانند بکنند. وقتی مسئله ولایت فقیه در رأس نظام قرار گرفته، فرمان نهایی با اوست و باید باشد. مشروعیت نظام به همین است."» ایشان علاوه بر آنچه علما در خط امام داشتند، آنی که آنها داشتند، داشت که آن روشنبینی و دید عرفانی. یعنی یک چیزی بیشتر داشت. روشنبینی و دید عرفانی بود نسبت به افراد و اشخاص. در تمام طول تاریخ انقلاب افراد غیرصالح را مورد تأیید قرار نداد. هیچ کدام از اینهایی که بعداً تو زرد در آمدند. او سعی داشت به حسب ظاهر دست روی شخصی نگذارد و فقط، و وقتی در مقام مقایسه بعضی میآمدند، میفرمود: «چندان فرقی بین اینها نیست. این را دیدید، بقیه را ندیدید. نقاط ضعف و قوتشان را میدانیم.»
یک روز در ایام انتخابات مجلس خبرگان بود. بعد نماز مغرب و عشا یکی از دوستان آمد خدمت آقا. کنج سجاده ایشان و بنده، نویسنده کتاب، خواست که خدمت آقا بگویم که ایشان یکی از کاندیداهای انتخاباتی است. بنده هم عرض کردم. خیلی جالب است. ش در کاندیدا انتخابات یک تعریفی، تجلیلی، عکسی چیزی، حیدری کاشانی که آقا ایشون کاندیدای خبرگان است. کاندیدای خبرگان [یعنی] فقیه آن زمان. بنده هم عرض کردم. آقا با لحن، یعنی آقای بهاءالدینی با لحن پرمعنای خاص خودش فرمود: «بله.»
خیلی طرف مایل بود که ایشان در تأیید شخص او چیزی بفرماید. ولی آقا تأیید نفرمود. تا اینکه خدمت ایشان عرض کرد: «آقا دعا بفرمایید.» نگاهی به ایشان کرد. آرام بهش فرمود: «عجب! شما هر خرابکاری بکنید، ما هم دعا کنیم؟» طرف لبخند تلخی زد. کمی نشست. خداحافظی کرد. تو راه به من گفت: «ایشون چرا اینطوری گفت؟» گفتم: «منظورت چی بود گفتی دعا بفرمایید؟» میخواستی بعداً بروی بگویی که خدمت ایشون رفتم و ایشون برای این مسئولیتپذیری مثلاً من را تأیید کرد؟ مثلاً ما را دعا کرد؟ مگر به ما نگفتن «المومن ینظر به نورالله»؟ ایشون نظام را تأیید میکند با همه وجود، ولی مُعَیّد افراد و اشخاص نیست که شاید حالا خدای نکرده گاهی بعضی قصد سودجویی داشته باشند و دنبال نام و نان باشند.
هر جا بعضیها خیلی اصرار میکردند تا نظری ازش بگیرند نسبت به یک فرد یا افرادی. در زمان حیات امام، ایشون میفرمود: «باید امام را یاری کرد.» بعد از امام، میفرمود: «آقای خامنهای را باید کمک کرد. حرف ما این است.» این جناح و این جناح، ناطق، قواره شهری و قالیباف و جلیلی و خاتمی و حتی رئیسی و اینها ندارد. به افراد کاری ندارد. البته باید آدم بتواند تشخیص بدهد افراد را. ولی مسئله ما اینها نیست. بعضی مسئلهشان کوبیدن این آدم و بردن برای آن آدم. گیر افراد. حق با رجال شناخته نمیشود. «اعرف الحق تعرف اهله.» حق را بشناس، اهلش را هم میشناسی. طرف حق باش. اینجا هم حتی فرد آقای خمینی و آقای خامنهای منظور نیست که بگوییم آقای بهاءالدینی دنبال فرد اینها بود. نه. این افراد چون ذوب شدند، کما هو الذاب فی الاسلام. چون اینها ذوب در آن اهداف و آن مقاصدند و همه هست و نیستشون رو گذاشتند. از این جهت و علم هم دستشونه، دارند میروند و میبرند. باید باهاش بروی. تبعیت کنی، حرف گوش بدهی، کمک کنی. وگرنه آنجا مسئله فرد نیست. درگیر این اشخاص شدن و این جناح و آن جناح.
آقا در مورد حاج قاسم فرمود: «نه این جناحی بود، نه آن جناحی بود. نه اصلاحطلب بود.» واقعاً هم همین است. حاج قاسم هیچ کسی نمیتواند بگوید حاج قاسم اصولگرا بود یا اصلاحطلب. حاج قاسم انقلابی بود و فدایی انقلاب. از خیلی، اگر نگوییم از همه این آقایان، از خیلی از اینها انقلاب را بهتر فهمیده بود. با گوشت و پوستش میگفت: «جمهوری اسلامی حرم است.» کی همچین نگاهی دارد به این انقلاب؟ این نظام. یک جایی هم از آقای هاشمی تجلیل میکند. یک جایی به آقای روحانی میگوید: «دستت را میبوسم.» البته میگوید: «اگر این کار را بکنی.» [آن زمان] حسن روحانی حرفی زده بود، بعداً هم انجام [اش] نداد. تهدیدی که از آمریکا در قضیه برجام و اینها، که از برجام خارج بشویم ما فلان میکنیم. حاج قاسم نوشت که: «حسن روحانی که ما میشناختیم و مثلاً توقع داشتیم اگر این کار را بکند من دست شما را هم میبوسم.» یعنی مسئلهاش این نبود که چون این حسن روحانی است. آن هم چون آقای فلانی است. خب، این آقای فلانی خیلی هم دوستش داریم. اینجا کارش اشتباه است. آن آقای فلانی خیلی ازش بدمان میآید، کارش درست است، باید حمایت کنی، باید پشتش باشی. این حب و بغضها و این موضع داشتن و اینها حسابش جداست. وقتی مسئله انقلاب میآید وسط، مسئله نظام میآید وسط، دیگر این عنوان حقیقی این افراد میرود کنار. یا عنوان حقوقی پیدا میکند. «کائن من کان.» هر کی میخواهد باشد. من حمایت میکنم. هر کی باشد این جایگاه، وقتی قرار گرفت رئیس مجلس شد، رئیس دولت شد، تو این موزه نشسته، تو این جایگاه نشسته. من حمایت. هر کاری ازم بربیاید انجام میدهم.
این خیلی دید بازی میخواهد و خیلی هم فداکاری. حاج قاسم در خدمت نظام بود. در خدمت جنگ ۳۳ روزه را مدیریت میکرد. به نام احمدینژاد تموم میشد. مانور شاه احمدینژاد. پز شاه احمدینژاد میداد. آنی که قهرمان مبارزه با اسرائیل بود تو دنیا، احمدینژاد بود دیگر. زحمتش با کی بود؟ با قاسم سلیمانی بود. نیرو قدس بود. باکی از این نداشت که این خدمتی که من میکنم برا او دارد اعتبار میآورد. بده! ها! دیدید اینها چه زهری ریختند به حاج قاسم در زمان حیات حاج قاسم؟ ۹۷ اینها؛ جریان بهار چه نکردند باهاش. قاسم. بعد شهادت حاج قاسم هم عملاً اینها باز هم خباثت خودشون رو نشان دادند. خیلی جریانهای سیاسی ابراز ارادت میکردم به حاج قاسم. اینها هنوز میخواستند تسویه حساب کنند، میخواستند سلیمانی. بعد آن قضایایی که احمدینژاد چپ کرد، خیلی جریان عجیبی بود جریان احمدینژاد و جریان بهار. مصباح فرمود: «خطرناکترین جریان تاریخ شیعه.» یا ضد ولایت بودند یا با ولایت بودند. اینکه یک جریانی شیره ولایت رو بمکد، رشد بکند، گنده بشود. با اسم امام زمان و بهار و اینها، از ریشه ولایت فقیه رو بزند! این هم باز قدرت تشخیص آن مرد بزرگ بود. اولین کسی که علیه احمدینژاد در آمد آقای مصباح بود. که این همه تو سر همه میکوبیدند که این مهره بود که آیا مصباح از تو پاچه ملت. بله، سال ۸۴ ایشون حمایت کرد به خاطر محاسنی که آن موقع و فضائلی که نسبت به دیگران داشت. موضعگیریش توی یک سری رفتارهای، سری حرکات. ۸۴ خانم مصباح النگو فروخت، خرج ستاد احمدینژاد کرد. ۸۵ احمدینژاد آن قضیه بانوان ورزشکار رو گفت. اولین کسی که از علما موضع گرفت علیهش، موضع رسمی و علنی، نه آدم فرستاد. خدا رحمت کند حاجآقای سقای بیریا را. ایشون رو فرستاده بودند که برو بهش بگو این خلاف شرع است، نکن این کار. بعد میگوید: «مراجع، علما، اینها بیانی زیر بار نمیرفتند.» تا آقا نامه دادند. فرمودند که این چیزی که مراجع فرمودند را انجام بده، حرف گوش بده.
آن آقای مصباحی که آنجور خود را آن روز هزینه کرد. اینجا هم که انحراف را دید، اولین کسی بود که وایساد. بعد هم دیگر هیچ کدام از علما اینجور روبروی احمدینژاد در نیامدند که مصباح در آمد. بعد آن فدای خانهنشینی و اینها. دیگر آن تعابیری که ایشون میفرمود: «سحرش کردند.» اصلاً عادی نیست این حالت که احمدینژاد دارد. چقدر آقای مصباح توهین شنید آن سالها از خود این جریان انقلابیون ۸۴، از جریان اصلاحات و اینها که سر آوردن احمدینژاد. یادم نمیرود روزنامه شرق، تیتری که زد احمدینژاد بعد اینکه رای آورد، همان اولی که رای آورد رفت قم دیدن علما. یک عکس بزرگ زده بود. تیتر روزنامه «آی مصباح! احمدینژاد دارد.» به احمدینژاد میگوید: «بیا تو.» جلو در وایسادن دیدن همه مراجع رفت. ولی هیچ کدام عکسهای مصباح را فقط نگذاشت. وضعیت آنرمالی تو عکسش دارد که انگار مثلاً این آدم را کی به قدرت رساند؟ کی اینجا واردش کرد؟ کی بفرما زد؟ مصباح و دیگر از آنجا باز به کینه شدید و یک هجمه سنگین [علیه] مصباح. این [یعنی] آن جریان اصلاحات. این ور جریان حالا به ظاهر مثلاً اصولگرایی و طرفدار نظام و اینها. یک طیف سنگینی تو قضایای موضعگیریهای مصباح اوایل دهه ۹۰ شدند [علیه] مصباح. شدید. نه از اینها با کی داشت، نه از آنها با کی داشت.
بچهها ببینید چه تعابیری رهبر انقلاب برای ایشان به کار بردند بعد از رحلتشون. این میشود انقلابی بودن. نه این جناح، نه آن جناح. نه با اینها بستن، نه با آنها بستن. نه فدای این بودن، نه فدای آن بودن. احمدینژادی بودن! خاتمی [ها] چی بودن؟ ضد روحانی بودن! خود این افراد انگار، انگار قسم خوردهام باید مثلاً با پزشکیان ضدیت بکند. نه، ما ضدیت با آدم نداریم. هر جا به اسلام و انقلاب میخورد، فدایش هم میشود. هر جا آسیب بزند، روبرویش میایستیم. این نگاه آقای بهاءالدینی است. آنی که برای ما مهم است. دیگر افراد [میگوید] امام، آقای خامنهای. اینها نظر ولی. او را بچسبید، او را پیگیری کنید. تو مدار حرکت کنید. بند به این افراد نباشید. این چی گفت؟ آن چیکار کرد؟ نه. آخه چون فلانی گفته. بعضیها مثلاً نسبت به عراقچی یک حس این شکلی از اول داشتند. یک گارد یک تقابل. نه، نه گارد نه شیفتگی. جفتش غلط است. جلو هر کاری کرد باید شما مالهکشی کنی. از این [هر کاری کرد] باید فحش بدهی. شما اصل کار این است که کمکش کنی تو آن مدار حرکت کند. حمایتش کنی. این خیلی مهم است. خیلی از ماها این روحیه رو نداریم. پشت عراقچی در بیایم. از تو اینها چیزی برای نظام و اینها در نمیآید.
هنر امام آقا بود. این طیف از این مکتب فکری [میتوانست] خدمت برای انقلاب تولید میکرد. آورده برای نظام ایجاد میکرد. فیلم! هنر آن است. شما تو آن افق حرکت کنید. قاسم سلیمانی هم اینجوری بود. حاج قاسم اینجوری. خیلی حاج قاسم تو این ابعاد فوقالعاده است. کار نشده روش. اشرار سیستان و بلوچستان را جمع کرده. وقتی که فرمانده شرق کشور. فیلمش موجود است. میگوید: «من آرزو دارم که شبیه به این تعبیر، که میبینم آن روزی را که کنار شماها با اسرائیل میجنگم.» هنوز فرمانده قدس نشده. چه افقی دارد قاسم سلیمانی! چه نگاهی دارد! با اشرار سیستان و بلوچستان دارد میگوید که یک روزی این سلاحی که دست شماست امروز ازتون گرفتم، زمین میدهد، زراعت میدهد، کار میدهد. یک طیف زیادیشان را توبه میدهد. قاسم سلیمانی فتنهای را دفع میکند. رضواناللهعلیه. بعد میگوید: «امید همان روزی است که سلاح به شما بدهم برای اینکه با همدیگر برویم جنگ اسرائیل.» چه افقی این آدم! دهه هفتاد کجا را میدیده؟ چه ظرفیتی تو این آدمها میدیده؟ خیلی اینها مهم است. خیلی نگاهها بکر است. این است که نزدیک میکند. تو شهادت حاج قاسم آقا چه حالی پیدا کرد؟ چرا؟ چون افقش نزدیک به او [بود]. این میشود معین! این میشود همراهی! این میچسبد به ولی خودش تو آن عالیترین رتبه ولایت. یعنی این خب، این هم از این مطلب.
یک دو سه تا نکته دیگر از آقای بهاءالدینی مانده است. انشاءالله ساعت بعدی میخوانم و بعدش یک چند تا نکته از آقای بهجت. بعد باز هنوز صحبتهامون ادامه دارد. انشاءالله حالا حالاها. و صلی الله علی سیدنا محمد.