‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی، و آل الطیبین ال و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
یک نکته مهمی که در فرمایشات مرحوم آیتالله بهاءالدینی بود، همین بود که حساب نقائص افراد را جدا کنیم از نظام، و این نقائص افراد به عنوان نقص نظام محسوب نشود. این یک نکته مهم، و همه هم نقص دارند و هیچکس هم نمیتواند نه نقص خودش را انکار کند نه نقص دیگران؛ ولی مسئله این است که ماها وظیفه داریم با همین افرادی که نقص دارند کار کنیم، پیش برویم.
تکمیل رسالت است. توجیه حماقت است. تضعیف خیانت است. جمله معروف مجموعه صفای حائری: «تضعیف خیانت است، توجیه حماقت است، تکمیل رسالت است.» بیست سال پیش، نوزده سال پیش، در جلسهای بنده مفصل سخنرانی کردم، صوتیاش هم موجود نیست. این بحث، مطلب ایشان مطلب خوبی است. این در واقع یک آییننامه است برای هرجایی که انسان با انسان کار میکند. هرجایی که یک انسان است در مقابل یک انسان دیگر، باید نگاهش این باشد. تکمیل رسالت؛ یعنی آدم در خانهاش هم همینطور، در محیط کارش هم همین، در ارتباطش با بچهاش هم همین است. وقتی که چهارتا خوبی دارد، شش تا بدی دارد، آدم سعی میکند یک کاری بکند که حداقل بشود پنج پنج، نه اینکه آن چهار تا بشود سه تا و بدیها بشود هفت تا! بعضیها یکجوری کار میکنند، دیدهایم اینجور افراد را: بچه مثلاً نماز میخواند، مثلاً پرخاشگر هم است. مادر/ پدر میگوید: «تو سرت بخورد این نماز خواندنت! تو سرت بخورد هیئت رفتنت!» خب چرا؟ برای چه؟ این تا اینجایش را آمده.
این همان جمله حاجآقای مامانی به من است: این تا مسجدش را آمده، بقیهاش را درست کن. تو میگویی نیا مسجد چون این عیب را داری؛ یعنی مسجد هم نیا! چرا؟ نسبت به رئیسجمهور فعلی هم همین است. بههرحال نقائصی، کمبودهایی مثل همه ما دارد. ما سعی کنیم چهار تا حسنی که این آدم دارد- بههرحال محاسنی دارد، اینکه قابل انکار نیست که یعنی واقعاً آدم نمیتواند تشخیص دهد که ایشان محاسنی دارد، اصلاً نمیتواند ببیند- اگر نمیتواند ببیند معلوم میشود که تقوا ندارد، گرفتار حب و بغض شخصی است، حب و بغض جناحی است. این آدم به رهبری علاقه دارد. این آدم واقعاً دوست دارد که از فضای تنازع و درگیری، کشور را خارج کند. در حد توانش، خودش آن مقداری که به خودش برمیگشته در حد توانش انجام داده است. در کابینهای که چیده...
**[بین صحبتها]: چون بعضی دوستان پرسیده بودند: «شما پس مخالفید مثلاً با آن طیفی که در مجلس پیگیر استیضاح ایشاناند و فلان؟»**
قطعاً مخالفیم. آنها افراد خوبیاند، مؤمناند، انقلابیاند؛ ولی با این موضعشان، با این روششان قطعاً مخالفیم. با این روشی هم که بعضی به اسم وفاق افتادهاند به جان نیروهای حزباللهی، با این هم مخالفیم. بعضی کلاً فضایی نمیدهند برای نقد دولت و پرداختن به اشکالات و ایرادهای دولت؛ بعضی هم کلاً هیچ فضایی نمیدهند برای پرداختن به محاسن دولت و رئیسجمهور. جفتش غلط است. محاسنی دارد، معایبی دارد. حالا یا این بیشتر، آن کمتر؛ یا آن بیشتر، این کمتر. بود دیگر! حالا هرکسی ممکن است تشخیصی داشته باشد. وظیفه ما این است که آن محاسنی که دارد را تثبیت کنیم، نگه داریم. معایبی هم که دارد را به واسطه محاسنی که دارد یا مهار کنیم یا از بین ببریم یا کم کنیم. نمیشود تکمیل. نه اینکه چون معایبی دارد، محاسنش را نبینیم و یک کاری کنیم که آن معایبش بیشتر بشود، تضعیف. و اگر هم کلاً معایب را نبینیم، میشود توجیه. توجیه حماقت، تضعیف خیانت، تکمیل رسالت. خیلی نکته مهمی است!
این مطلب خیلی استراتژیک است، خیلی راهبردی است. تا کسی وارد کار اجرایی و مدیریت و تربیت نشده باشد، آستین بالا نزده باشد، این حرفها را نمیفهمد. یک معلم با دانشآموزش چهکار میکند؟ عیوبش را توجیه میکند؟ تضعیفش میکند به خاطر عیوبش؟ یا تکمیل؟ خون دل میخورد درسخوان بشود، تا راه بیفتد، تا علاقهمند به درس بشود. همین که سر کلاس میآید، مدرسه را ول نکرده، این خودش یک حسنی است دیگر، یک فرصت است. همین را استفاده کن. حالا سر کلاس میآید، شوخی میکند، اذیت میکند، تیکه میاندازد، خرابکاری میکند؛ ولی کلاس که میآید، به کلاس علاقه دارد. شما همین را استفاده کن، مگر اینکه یک طوری دارد آسیب میزند که دیگر نمیشود.
**[بین صحبتها]: حالا دوستان بعضی پرسیده بودند، مقایسه کرده بودند با بنیصدر که خب پس بنیصدر چی؟**
بابا داستان بنیصدر کاملاً متفاوت بود. بنیصدر کجا به دنبال ایجاد وفاق بود؟ کجا علاقهمند به امام بود، علاقهمند به رهبر بود؟ کجا مواضع مثلاً ضد اسرائیلی و فلان و اینها؟ بعضی مواضع پزشکیان واقعاً مواضع خوبی بود. در کوران جنگ یکی از عوامل متلاشی شدن ارتش ما در برابر دشمن خود بنیصدر بود. این پدر ما را درآورده بود! شما کی را با کی دارید مقایسه میکنید؟ بیانصافی است واقعاً. یعنی مقایسه این دو تا با همدیگر. حالا توان اجرایی طرف، توان قدرت تحلیلش. بعدشم سنگ روی سنگ بند نمیشود که هرکه آمد یک سال به کرسی ریاست نشست، حالا به خاطر عیوبی که دارد برش داریم. حالا جریان مخالفش برش دارد. جریان انقلابی که همینجوری رسیدنش به قدرت سخت است، حالا فرض بفرمایید از این هفتخوان رستم رد بشود، به قدرت برسد. خب جریان مخالفش همین کار را با آن میکنند، متلاشیاش. اگر شما اهرم را فعال بکنید، فکر نکنید این همیشه به نفع شما میچرخد. این اهرم فعال بشود، اونی که بعداً زیر این گیوتین گردنش میرود خود شماهایید. نمیشود. بلندبینی و بصیرت، دوراندیشی، فرداها را دیدن. داستان بنیصدر کاملاً متفاوت بود، و عامل قتل جوانهای ما بود، عامل شکست ما در جبهه بود، عامل کشته شدن مردم بود، عامل ایجاد تفرقه بود. بعد از آن قضیه اسفند ۵۹، متحد با منافقین بود، متحد با مسعود رجوی بود. اصلاً شخصیت... شما همان مطالبی که در جلسه عزل بنیصدر مطرح شده، عدم کفایت ایشان؛ مطالب را بخوانید.
اما مطالبی که حضرت آقا فرمودند، دو نفر صحبت کردند دیگر: شهید، حضرت آقا. همه وقتشان را دارند. به این دو نفر: یک مختصری شهید، یک عالمه صحبت میکند مفصلش را حضرت آقا. برای همین هم اولین کسی که ترور میشود ۳۰ خرداد، جلسه عزل بنیصدر، و عزلش میکنند، استیضاح میکنند، عزل میشود. شش تیر یک هفته بعدش آقا را ترور میکنند. اولین ترور منافقین. روی آن رادیو هم مینویسند که اولین هدیه ما به جمهوری اسلامی. یعنی آن نوک این پیکان در عزل بنیصدر، آقا اولین، بزرگترین، بیشترین زخم، قبل شهید بهشتی، آقا را ترور کردند. شش تیر آقا، هفت تیر بهشتی و حزب جمهوری، و دیگر همینجور سلسلهوار پشت هم ترورها شروع میشود. هفته حقوق بشر آمریکایی، یک هفته سیاه، پر از ترور. آقا از هفت تیر میگوید، شش تیر را حساب نمیکند که خودش ترور شده! چقدر این مرد فوقالعاده است.
خدمت شما عرض کنم که همینجور تا شهریور که رئیسجمهور نداشتیم دیگر، انتخابات برگزار میشود، رجایی رأی میآورد، دولت تشکیل میدهد، باهنر. بیست روز دولت، بیستویک روز اداره میشود، رجایی هم ترور میشود. باز میرود دولت موقت و آقای مهدوی کنی. بعد بنیصدر بود یا بعد رجایی بود؟ یادم نیست. و خدمت شما عرض کنم که تا انتخابات بعدی که خود حضرت آقا رئیسجمهور میشود. غرضم این است که آنجا، آن مطالبی که حضرت آقا در جلسه عزل بنیصدر دارند را بخوانید. فضای دیگری است، اصلاً نمیشود مقایسه کرد با حالوهوایی که الان. قطعاً ما انتقاد جدی هم به دولت داریم، خصوصاً در عرصه سیاست خارجی و سیاستگذاری عرصه سیاست خارجی. از افراد نااهل، ناشایست استفاده میشود، کمک گرفته میشود. به عنوان عقل منفصل از آنها استفاده میشود. این خطر بسیار بزرگی است. در عین حال شخصاً، آیا پزشکیان و اعضای روحانی بهتر میدانیم؟ آیا عراقچی از آقای ظریف بهتر میدانیم؟ مجموعاً نمره دولت آقای پزشکیان [و] دولتهای روحانی بهتر میدانیم. مجموعاً با همه اشکالاتی که هست، قطعاً هم باید اشکالات برطرف بشود. در عرصه معیشت اوضاع این دولت خیلی وخیم است. درس فرهنگ گرفتاریهای جدی دارد. اختلال شناختی دارد؛ ولی یک محاسنی دارد، با پشتوانه این محاسن میشود [پیش رفت].
تو همین قضیه حجاب برده بودم [بحث را] به ایشان. گفته بودند: «بابا، این که شما میگویید ما برخورد نمیکنیم، این شدهها، ببین برهنگی است.» ابداً! «من نمیگذارم این بشود، به این عریانی کشیده میشود. باید برخورد بشود با عریانی.» یک بار دیگر هم عرض کردم توی جلسه ایشان. لااقل اینجوری نیست که سند بیست سی بردارد بیارد بکند تو پاچه نظام، صدایش هم در نیاید. یک حسنش این است که ایشان دارد. آقا را دوست دارد، بههرحال به شهدا علاقه دارد. نسبت به اسماعیل هنیه [هم] علاقه نشان داد. صدای اینها را درآورده است. همین است دیگر. آقای روحانی میبیند آن چیزهایی که میخواهد توسط پزشکیان محقق بشود، خودش میآید کلیپ میدهد بیرون، میپرد به سپاه و اینور و آنور. انگار رسالت آقای روحانی را ایشان نتوانسته انجام دهد. کار روحانی نصفهنیمه مانده، خودش مجبور است [انجام دهد]. فایده هم ندارد. یعنی اینها دوست دارند [تا] تحریک کننده، رئیسجمهور و دولت را از چهارچوب بزند بیرون. نمیشود الحمدلله.
خب، یک فرصتی است برای کشور. خب، ما بیاییم همین که الان هست و حسنه، تبدیل بکنیم به تفرقه و درگیری و عزل رئیسجمهور و دوره فضای هیجان انتخابات با آن مشارکت درخشانی که پارسال داشتیم. همین یک گزینهای هم که میشد یک تعدادی را بیاورد پای صندوق، حذفش بکنیم. این جریان هم بدهیم کنار، گزینه سوخته. من این را صد بار گفتم: از آقای جلیلی و قالیباف بکشید بیرون. تمام شد! این دو نفر را رها کنید. هم آن بزرگوار، هم این بزرگوار. اینها تمام شدند از جهت انتخابات. شرکت کردند. هرکدام: آقای قالیباف ۸۴، ۹۲، ۹۶، ۱۴۰۳. آقای جلیلی ۹۲، ۹۶ که نیامد، ۴۰۰، ۱۴۰۳. سه بار. یک بار هم مجلس مشهد شرکت کرده بود که رأی نیاورد. چهار بار خودش را در معرض رأی گذاشت، رأی نیاورد. آقای قالیباف هم ۴ بار در معرض رأی گذاشت، رأی نیاورد. خب بس است دیگر! آقا، بروید سراغ گزینه دیگر. یک تدبیری داشته باشید. یک کم این جریان باید خودش هم به فکر باشد، با همه احترام و علاقهای که به این شخصیتها داریم. همه سرمایههای نظام با همه محاسن و معایبی هم که نسبت به همه اینها قائلیم.
آن زاویه دید آقای بهاءالدینی همین است: شما اصل نظام را باید حسابش را سوا کنی و رهبری را به خاطر آن ویژگیهایی که در این شخصیتها هست، امام و حضرت آقا، آنها را یک افق دیگری ببینی. همه را هم در تراز آن افق باید تعریف بکنی. حساب افراد را و نظام باید سوا. این اصل. باید محاسن افراد را حمایت کنیم، معایبشان را هم سعی کنی که اصلاح کنی، کنترل کنی، مهار کنی. میشود تکمیل. این نکته.
**[در خلال صحبتها]: دولت موقت آقای مهدوی کنی بعد از ترور…**
آها، شهید رجایی نخست وزیر، ۱۱ شهریور ۶۰ تا ۷ آبان. آقای رجایی نخستوزیر بود. بعد که بنیصدر خودش دولت را اداره میکند مثل آقای مخبر دیگر. و بعد که شهید میشوند رجایی و باهنر، دیگر چون کسی نبوده که کشور را اداره کند، رئیسجمهور دولت موقت آقای مهدوی کنی را میگذارند که ایشان یک چند بار، دو سه ماه، فکر میکنم کشور را اداره میکند. روحشان شاد باشد.
یک مطلبی دارد، قضیه جالبی است، یک کرامتی از حضرت آقا تو این کتاب «سیری در آفاق»، صفحه ۸۸. آقای بهاءالدینی که از دنیا میروند، حضرت آقا میفرمایند که: «آقای بهاءالدینی را ببرید مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه سلامالله علیها، کنار قبر آیتالله اراکی، آنجا دفن کنید.» ایشان بالای سر شیخ عبدالکریم حائری. آن دری که قبرهای بروجردی آنورش است، اینور در، همان خط اول، بغل آقای اراکی. و الان هم اینور آقای علوی گرگانی، آقای شاهرودی اینها دفن. آن طرفتر آقای مشکینی و اینها دفن. مشخص است. آن وسط، نویسنده میگوید نمیدانم این واقعه را چگونه به قلم بیاورم...
(مقام معظم رهبری، البته این را من چند بار عرض کردم، «مقام معظم رهبری» به نظرم میرسد تعبیر دقیقی نیست. مقام رهبری معظم است. هرکدام که رهبر باشد، مقام رهبری معظم است. یکجور عبارتی است که برای پیچاندن اقرار به فضیلت این شخص است. یعنی مقامش خیلی مقام است. مقام بالای ریاستجمهوری فرقی هم نمیکند رئیسی باشد یا روحانی، مقام، مقام بالایی است، به پرده کاری ندارد. یعنی شما تعبیری که ما به کار میبریم «رهبر معظم انقلاب» است نه «مقام معظم رهبری». مقام رهبری همیشه معظم است. بله، این خود رهبر معظم است. این میشود ولایت. بههرحال مقام بالای مرجعیت، مرجعیت بالا است. ولی این آقا خودش مرجع تقلید است. یک چیزی باید بگوید که معلوم بشود این را به عنوان مرجع قبول داری. مرجع عالیقدر، مقام عالی مرجعیت. دست شما درد نکند، خدا خیرت. «مقام معظم رهبری» استفاده نمیکنم.)
«رهبر معظم انقلاب فرمودند قبر در آن مکان قرار گیرد. آقا فرمودند آنجا دفن کنید.» معمار و بقیه مسئولین آستانه مقدسه... «آستانه مقدسه» هم غلط است. آیتالله جوادی میفرمودند: «چون حضرت معصومه مؤنث است دلیل نمیشود که آستانه مقدسه باشد. آستان مقدس حضرت معصومه سلام، مذکر.» مثلاً مذکر. میگویند آستان مقدس. آستان فارسی است دیگر. کلمه همشیره که میگویند مثلاً برای خواهر میگویند، خودش مؤنث است. «همشیر» که دیگر کلمه فارسی که دیگر تأنیث ندارد که. همشیره دیگر، همش، همشیر و همشیره. بعد تازه همشیر هم نمیگوید. یعنی مذکر، فقط برای مؤنث استفاده میشود آن هم با تای تأنیث. ماستها و قیمهها اینگونه در هم آمیخته میشود! همشیره، آن هم آستانه. آستان مقدس حضرت معصومه، آستان مقدس امامرضا، آستان مقدس حضرت شاهچراغ. آستان کلمه فارسی است، مذکر مؤنث ندارد. مقدسش هم همینطور. آن صاحب مقبره است که مقدسه و مؤنثه. درست شد؟ حالا اینجا نوشتهاند آستانه مقدس.
«میگوید که معمار و دیگر مسئولین آستان مقدس حضرت معصومه سلامالله علیها میگفتند: "آقا، اینجا بتون قبر نمیشود درآورد."» آقا فرموده بودند که: «آقای بهاءالدینی را کنار آقای اراکی دفن کنید.» مسئولین حرم میگفتند که: «اینجا بتن قبر ندارد، نمیشود قبر درآورد.» دوستان گفتند که: «آقا فرمودند! وقتی آقا فرمودند باید دفن کنیم، بگذارید ما میکنیم. اگر بتن بود یا اگر قبری بود، بههرحال پر میکنیم.» یعنی اگر دیدیم کسی دفن است، دیگر دفنش نمیکنیم. دیگر جا نیست دیگر. «و اضافه کردند که: "آقای بهاءالدینی فرد عادی نیست."» معمار آستانه که غلط است، آستان میگوید: «اگر فرد عادی نیست باید زمین برایش شکافته بشود. آدم نیست. بگذارید آنجا را میشکافیم ببینیم قبر هست یا نیست. اگر خالی بود، جای قبر داشت، کسی هم دفن نشده بود، دفن میکنیم. زمین برایش شکافته بشود.»
یک تیکه مثلاً این شکل بهش میگویند که شما دستور بدهید زمین را بکنند. ببینند قبر چطور آماده میشود. «شروع به کندن کردند. نه قبری بود نه بتنی، پایه آجری. قبری وسیع و بکر آماده شد.» دیدند اصلاً یک قبر خالی است آنجا. خدایا! این را تصادف بدانیم. آنهایی که به وجبوجب این مکان وقوف داشتند، بعضیهایشان هم با این عبارت میگفتند که: «حرف حسابی به کله شما فرو نمیرود که اینجا قبری نیست! چهجور به شما بگوییم اینجا قبر نیست؟ جا نیست! حالا بکن.» میگوید دقیقاً یک قبر خالی است، آماده، حاضر و آماده. میگوید: «نمیدانم این را کرامت آقا بدانیم یا کرامت رهبر یا از هر دو جفتی بود، نصف نصف.»
میگوید: «در زمان حیات آیتالله بهاءالدینی وقتی در مورد مکان قبر با ایشان مذاکره شده بود، فرموده بودند: "آقای میرزا جواد، آقای ملکی گفته قبر تو پای من. جوادآقا گفته قبر تو با من تو حرم دفن. قبر تو پای من."» چه سیری بوده در این جمله. این هم خلاصه قضیه. این شکلی شبیه برای علامه طباطبایی هم رخ داده که امام میفرماید آن آخر مسجد بالاسر ایشان را دفن بکنید. قبر علامه آخریش است دیگر. حالا الان آن دیوارها را برداشتند که متصل شده به جلو. آقایان هم میگویند که گفتیم آنجا جا ندارد، پر است. گفتند که امام فرمودند: «آنجا دفنش کنید.» این را با یک واسطه نقل میکنم از یکی از شاهدان علامه. گفته بودند که گفتند امام فرمودند: «نظر ولیعصر.» یعنی حتی تو این هم نظر ولی میروند. میکَنند، میروند. یک قبر بکر، دستنخورده، خالی. هاج و واج میمانند که اینجا اصلاً جا نبوده برای چیزی و چهجوری الان یک قبر کاملاً خالی همان تیکهای که امام فرمودند، همانجا دقیقاً محل دفن فعلیشان. یعنی این کرامت هم برای آقای بهاءالدینی بوده و آقا هم برای علامه طباطبایی بوده و امام. خاطره این شکلی.
اینجا یک قضیه دیگر دارد، صفحه ۲۱۴. «روح شهید صیاد شیرازی را هم شریک بکنیم.» عکسش را نداریم. صیاد یک کمی غریب واقع شد، چون شماها دهه هفتادیها ایشان را خیلی نمیشناسید. البته من هم بچه بودم، صیاد شهید شد. خانه یکی از اقوام بودیم که دیروز به رحمت خدا رفتند. همراه امواتمان شاد باشند، امواتتان، اموات مسلمین. خانه عمه مادرشان دیروز بنده خدا از دنیا رفت. اخبار زدیم و اعلام کرد که سرتیپ، سردار، سرهنگ، آن موقع، شهید صیاد، صیاد شیرازی امروز ترور شده به شهادت رسید. فروردین سال ۷۸. اقواممان که فرزند ایشان بود. سرلشکر، سرلشکر، بعد پُست سپهبد، سرلشکر صیاد شیرازی ترور شد. به شهادت [رسید]. خیلی هم عجیب ترور کردند. خودش میآید پشت فرمان مینشیند و آن هم طرف توی سیمای چهره یک رفتگر تق میزند و حفاظت و دَمودستگاه و تشریفات... تشریفات و دَمودستگاه نام نداشت. خیلی توی فضای ارتش خیلی شخصیت عجیبی بود شهید صیاد.
خدمت شما عرض کنم که بعد دیگر آنجا ما دیدیم خیلی واکنشها نسبت به صیاد عجیب بود و از همان زمان به [ایشان] علقه پیدا کردیم به شهید صیاد. بعداً هم خب میدید [او را]، میخواندیم، میدید. مستند ساخته شد بعدها. سال بعدش فکر کنم بود به مناسبت سالگرد شهید صیاد. کتابها نوشته شد. بعداً از برخی از اساتیدمان، به برخی دوستانمان خاطرات نابی از شهید صیاد شنیدیم. خیلی توی حالوهوای معنوی بود. آدم زلالی بود. شخصیت منحصر به فردی بود.
یک فیلم هم ساخته شد برای شهید صیاد همین اخیر. نمیدانم این فیلم را میبینید شماها؟ نمیبینید نه؟ فیلم سینمایی تو سینما دیدی؟ کجا دیدی؟ آمده بیرون. این فیلمها باید حمایت بشود. همین «فرمانروای آب» هفته پیش رفتیم سینما دیدیم. سهشنبهها البته اگر برویم نصف قیمت بلیط. مشهد صد تومان است، صد، صد و خوردهای است. ولی سهشنبه [میشود] پنجاه. همه این فیلمها تقریباً اینها که برای شهدا بود، همه را سینما رفتم. محزن [؟] این چند تایی که تو دولت آقای رئیسی ساخته شد، یکیش برای علی هاشمی بود، یکیش برای صیاد بود. همه را رفتم دیدم. فیلمهای خوبی هم هست و متأسفانه قشر انقلابی از این فرآوردههای فرهنگی حمایت نمیکند و جناب شکست سنگین میخورند. از اینور شکست اقتصادی، از آنور هم فشار رسانهای. دیگر کار اینجوری انجام نمیدهند. کشیده میشود سمت همان کارهای جنس همان جماعت.
خلاصه این هم وظیفه ماها است. یعنی همش به این نیستش که داستان امر به معروف و نهی از منکر همش مال حجاب و فلان و اینها نیست. یکیش هم امر به معروف هم داریم فقط. ما معمولاً خیلی علاقه به امر به معروف نداریم، بیشتر نهی از منکر. دایره منکر هم خیلی وسیع است. هنوز درگیر امر معروف. بابا این معروف است دیگر. بعد تازه تشویق خود آن سازنده است. شما همین قشر حزباللهی، همین ۱۳، ۱۴ میلیونی که به جلیلی رأی دادند، ۱۰ میلیون آدم بروند فیلم سینما ببینند. فیلمی داریم ۱۰ میلیون دیده باشند اینها را تو سینما؟ پرفروشترین فیلمها فکر میکنم یک میلیون بیننده داشته. شما بگو آن ۱۰ میلیون، دو میلیونشان بروند دیگر. دو میلیون که دیگر پیدا میشود دیگر تو این جماعت سینما بروند، هزینه کنند. شش میلیون بالاترین رکورد ایران کدام فیلم چی بوده؟ خب من خودم جزء آن شش میلیون بودم که دیدم ولی تو چی دیدیم دیگر، تو شبکه خانگی سینما نرفتیم. نه، آن ۶ میلیون مجموعه اینها است دیگر، همه سینماییها نیستند. همینهایی که شبکه خانگی دیدهاند همین است چون دیشش بود. بله، حمایت کردند.
مرحوم شهید صیاد خیلی شخصیت اعجابانگیزی [بود]. ده میلیون بیننده «عقابهای» اول انقلاب [؟]. جمشید هاشمپور بازی کرده است. صفحه ۱۴ میگوید که: «در ایامی که این کتاب را داشتیم حروفچینی میکردیم، روز شنبه ۲۱ فروردین ۷۸ سیمای جمهوری اسلامی خبر داد که صبح امروز امیر سپهبد علی صیاد شیرازی به دست دشمنان اسلام ترور شد، شربت شهادت نوشید.»
شهید صیاد میخواهم صحبت بکنم. شهید صیاد حدود ۱۷ سال با آیتالله بهاءالدینی مراوده داشت و دستپرورده ایشان بود و باعث شده بود شاگردی این مرد بزرگ، شهید صیاد اهل اخلاق و اخلاص بشود. آقای بهاءالدینی از او اینجوری تعبیر میکردند؛ میفرمودند: «صیاد یک روحانی است که یک مشت روحانی را دور خودش جمع کرده.» حالا آن تعابیری که طرف برای خبرگان آمده که: «هر غلطی تو بکنی من هم حمایت بکنم.»
بعد این که ارتشی زمان شاه بوده، ظاهراً آمریکا هم درس خوانده. صیاد تو ذهنم هستش که خارج دیده بوده، فکر میکنم آمریکا هم بوده. از اول ایران بوده، بابایی بوده. برای تکمیل تخصص سال ۵۲ میرود آمریکا. از طرف ارتش تو دوره هواسنجی بالستیک و توی شهر فارسی توی ایالت آمریکا. چند ماه آنجا آموزش تخصصی. حافظه داغونمانده پس میشود یک چیز. حافظه ما میشود اعتماد کرد یا کمی تأثیر افزایش ایران میگیرند برای دوره تخصص. تخصصی توپخانه، تخصصی توپخانه را آمریکا بوده. حالا سرباز ارتش آمریکا رفته روی تخصص. روحانیهای که یک مشت روحانی دور خودش جمع کرده. مجتهد در حوزه علمیه قم [که گفته]: «هر غلطی بکنی من هم حمایت میکنم.» اینها است که به هر حال بصیرت این مرد اینجوری است.
یکی از اساتید ما میفرماید: «میرفتیم خدمت آقای بهاءالدینی، مثلاً یکی میگفت آقا نصیحت کن. نگاه بهش میکردم: "دروغ نگو، برو آدم شو."» درس اخلاق ولی اثر داشت. یعنی به خاطر آن جنبه معنوی و ملکوتی. یکی میگفت که: «من خیلی تو فشار بودم از جهت روحی، که خیلی حرف مردم و نگاه مردم رو اثر داشت. یک بار رفتم خدمت آقای بهاءالدینی. یک نگاه به من کرد: "چهکار داری؟"» مضمون: «چهکار داری به حرف مردم؟ به نگاه مردم؟» تکویناً از وجودم رفت. گفت: «نبود این، اصلاً انگار با یک توجه کند از وجودم.» آقای بهاءالدینی اینجور بود. این مرد بزرگ. شهید صیاد هر وقت که با زیردستهایش میآمدند خدمت آقای بهاءالدینی، خودش پذیرایی میکرد. شهید صیاد از همراهان و از مهمانهای بهاءالدینی هیچ امتیازی برای خودش قائل نبود. در شهادتش وقتی درجهداران ارتش ازش سخن میگفتند، همدورهایهایش که بعضیهایشان هم از حیث سن بزرگتر از او بودند و از حیث درجه مثل او بودند، از او به عنوان معلم اخلاق تعبیر میکردند که نشان میدهد چقدر این مرد خودساخته بود.
**آقا هم خیلی علاقه داشتند**
ادامه این داستان: حضرت آقا به شهید صیاد خیلی علاقه داشتند. گاهی برخی میگفتند مثلاً سحر بهشت زهرا دیده بودند که آقا آمده کنار قبر شما. اینجا شما فرمودید: «دلم برای صیاد تنگ شده.» همچین تعبیری گفتند. فیلمش هست که حاج قاسم بعد شهادت صیاد میفرماید: «ایشان مالک اشتر آقا بود.» صیاد مالک اشتر آقا. شخصیت ممتازی بود واقعاً. یعنی حضرت آقا خم شدند، زانو زدند، تابوتش را بوسیدند. شهید حججی بود که باز آقا اینجوری زانو نزد. بوسیدن تابوتش. آقا خم شدند. حتی تابوت حاج قاسم، آقا زانو نزد، خم نشد ببوسد. حالا نمیدانم چه حساب و کتابی [دارد]. شهید حججی را آقا خم شد بوسید. صیاد را آقا زانو زد روی زمین، تابوتش را بوسید. اینها جای توجه و تأمل دارد. شهید صیاد خیلی باید رویش کار کرد، خیلی متأسفانه غریب است، مخصوصاً دیگر نسل جدید نمیشناسد. صیاد یک بزرگراه خوب تهران داریم به نام صیاد، که یک محله خوب هم در مشهد داریم که خیلی گران است. طرف صیاد مینشیند. میگویند او قیمت صیاد را خلاصه با یک عناوین دیگری ازشان [استفاده میکنند] آره. مثل اندرزگو تهران که میگوید که شهید صیاد میگفتش که: «آقای بهاءالدینی شبهای عملیات دستور قربانی و صدقات به ما میداد و ما میدیدیم به واسطه آن صدقات و قربانی چه خطرهای مهمی از کنار گوش ما رد میشد.» یاد یک خاطرهای افتادم که دوست دارم بگویم. بگویم یا تمام بشود؟ بگویم، تمام کنم. یادم اگر ماند، روزیمان بود میگویم انشاءالله. بعدش یک خاطره خیلی قشنگ.
شهید صیاد میگفتش که: «شبهای عملیات آقای بهاءالدینی به ما دستور قربانی و صدقات میداد و ما میدیدیم به واسطه صدقات و قربانی چه خطرهای مهمی از کنار گوش ما رد میشد، که اگر نیم دقیقه پس و پیش میشد مرده بودیم.»
بعد از شهادت، خانواده شهید صیاد گفته بود که شهید صیاد میگفت: «من وقتی خدمت آقای بهاءالدینی میروم، ولو ایشان حرفی هم نزند، دیدار ایشان برای من کارساز است.»
آن خاطرهای که میخواهم [بگویم] من جمله مرت [؟] سیزدهم نوروز، ۸ روز قبل از شهادتش با خانوادهاش میآیند حسینیه آیتالله بهاءالدینی و به یاد روزهای تشرفش که خب زمان جنگ و اینها که میآمده خدمت ایشان، ناهار را توی حسینیه [میخوردند]. خب بعد رحلت آقای بهاءالدینی بوده دیگر، ۷۸ بوده. یعنی حتی بعدِ رحلتهای بهاءالدینی، میآید حسینیههای بهاءالدینی، به یاد آن ایامی که خدمت آقای بهاءالدینی میآمده، ناهار درست میکنند و میخورند، از نورانیت آن فضا و محیط بهرهمند بشود. میگوید: «او چیزهایی از آقای بهاءالدینی داشت. بنا بود یک روزی بروم خدمتشان در مورد آقای بهاءالدینی صحبت بکنم که ایشان به شهادت رسید که نشد.» و این حرفهای گفتنی داشت در مورد آقای بهاءالدینی.
یک خوابی را اینجا تعریف میکند مؤلف کتاب در مورد شهید صیاد. دیگر باب این رویاها اگر بخواهد باز بشود در مورد شهدا. حالا انقلاب و امام که دیگر هیچی دیگر، اصلاً دیگر ته ندارد، تمام نمیشود. ولی یک رویای فوقالعادهای هست. این هم اگر یادم بندازید میخوانم برایتان که از یکی از شهدا است که مفقودالاثر میشود و در تفحص وقتی پیدایش میکنند، خبر میدهد که من چند سال و چند روز چند ساعت دیگر جنازهام پیدا میشود. کاغذی که توی لباسش بوده. این خاطره را حالا اگر یادم بود و روزیمان بود میخوانم برایتان که خاطره خیلی عجیبی است، مرتبط با داستان انقلاب هم هست. بعضی از این داستانهای شهدا واقعاً منحصر به فرد است، وگرنه از این قبیل قضایایی که برای شهدا الیماشاءالله دیگر. یعنی دیگر کل بدیهی، بلکه خودش بدیهی است که مقام شهدا و دستوبال شهدا وقتی اینها ایناند، دیگر خب امام و انقلاب و اینها وضعش معلوم میشود.
این نویسنده کتاب میگوید که: «در کوران جنگ تحمیلی بود. یک شبی خواب دیدم که بیابانهای جنوب را آب بستند. دور آب در محاصره بعثیها است. صیاد تنها ایستاده بود. دشمن میخواست ایشان را دستگیر کند. با وحشت از خواب بیدار شدم. رفتم خدمت آیتالله بهاءالدینی، خوابم را گفتم. گفتم آقا ناراحتم. ایشان فرمود: "برو یک گوسفند برای سلامتی صیاد قربانی کن." رفتم این کار را کردم. بعد چند روز آقای صیاد آمد خدمت آیتالله بهاءالدینی. آقای بهاءالدینی به ایشان فرمود: "فلانی، فلانی، یعنی همین نویسنده کتاب، خوابی دیده بود و ناراحت بود برای شما. ما گفتیم گوسفندی برای سلامتی شما قربانی کند."»
آیا صیاد تشکر کرد و یک وقت دیگر شهید صیاد آمده بود خدمت آقای بهاءالدینی. آقای بهاءالدینی به ایشان نگاهی کرد و فرمود: «ما نور شهادت را در چهره شما میبینیم.» حالا آن جملات حضرت آقا در مورد حاج قاسم، سال ۸۴ تو دیدار خانواده شهید پدر شهید با آقا. میگوید: «آقا، ما را شفاعت کنید.» ۱۴ سال قبل شهادت حاج قاسم. آقا میفرمایند که: «این شفاعت کار پسر شما، شهدا و اینها است. همین آقای قاسم سلیمانی هم که اینجا نشسته این هم از آنهایی است که شفاعت میکند. فیلمش موجود است. اگر همین حالوروزی که الان دارد را حفظ بکند، این هم از آنهایی است که شفاعت میکند. ازش بخواهید، شفاعتتان کند.» فرمانده سپاه شرق بود. بینالمللی نشده بود. اصلاً فرمانده قدس هم نشده بود. این چی میدید آقا؟ آن روزی که سال ۹۷ آقا این نشان را داد به حاج قاسم. وقتی نشان میخواست بدهد، این آیه را خواند: «ان الله اشترا من المومنین اموالهم و انفسهم به ان لهم لحن خاصی هم آقایون آیه را قرائت.» همان روز بنده که دیدم این را، گفتم: «تمام شد.» این جمله حکایت از این دارد که قاسم سلیمانی شهید، شهید زنده است. برایم واضح و بدیهی شد که خاتمه کار شهادت.
«نور شهادت را در چهره شما میبینیم.» نورالله. خوب میتوانستید ایشان یکجور دیگر هم از دنیا برود دیگر. آن هم در زمانی که اصلاً اساساً سال ۷۸ باب شهادت، آن هم اول ۷۸. حالا بعدها ۱۸ تیر و اینها شد دیگر. همان ۱۸ تیر ۷۸ عملاً مثلاً تو دورانی است که ۱۰ سال از جنگ گذشته و خیلی خبری از شهادت و فلان و اینها نیست. میگوید: «شهادت سپهبد صیاد شیرازی بر رهبر معظم انقلاب خیلی سنگین بود.» اینجا «رهبر معظم» بود. «من همان روز خاکسپاری این امیر شهید محضرشان بودم و خدمتشان عرض کردم.» خدمت حضرت آقا. نویسنده میگوید من روز شهادت پیش آقا بودم، بهشان عرض کردم: «وقتی اولین نایب امام زمان از دنیا رفت، امام زمان به فرزندش محمد بن عثمان که نایب دوم بود، عثمان بن سعید نایب اول، محمد بن عثمان نایب دوم، عثمان بن سعید که از دنیا میرود. امام زمان به محمد بن عثمان که پسرش است و نایب دوم است مینویسند که نامه تسلیت میدهند: "هم تو داغدار شدی هم ما. هم تو تنها شدی هم ما." در کمالالدین جلد ۲، "تو را تنها کرد هم ما را تنها."»
بعد میگوید: «به ایشان گفتم که وقتی امام زمان [یار] خودشان را از دست میدهند، یار و بازویشان را از دست میدهند، تعبیر میکنند که ابوحشنا. ما را دچار وحشت کرد، یعنی تنها کرد.» خب دیگر مشخص است شما حساب پیشوایان غیرمعصوم دیگر معلوم است. «برای تسلای دل حضرت آقا عرض کردم: "صیاد میبایست در دوران جنگ کشته میشد، چون جنگ اسلام و کفر باقی بود. خدا او را نگه داشت. امروز که با درخواست خودش شهادت را از خدا خواست شهید میشود، ما جنگ را پایانیافته میدانیم."» سعد بن معاذ وقتی درگذشت، اوکل او رسید و خون فوران زد. دست روی آن گرفت و گفت: «خدایا! اگر جنگ پیغمبرت با کفار و دشمنان باقی مانده، من زنده بمانم چون میدانی چیزی پیش من محبوبتر از این نیست که در رکاب پیغمبرت با دشمنانت بجنگم. اگر جنگ پیغمبر با دشمنان تمام شده من را شهید کن.» فمسک الدم. خون وایساد. تعیین [؟] دعا کرد که اگر دیگر کاری نمانده، خب ما برویم. اگر هنوز پیغمبر کمک میخواهد، ما را نگه دارد. شهید میشد، [تمنّا] میکرد که هنوز به پیغمبر کمک. میگوید: «من هم به آقا گفتم که صیاد اینجوری بود. ذخیرهای بود که خدا برای شما نگه داشت که حالا حالاها برای شما کار.» آقا فرمودند که: «من به صیاد گفته بودم که حالا حالاها شما را برای ما نگه دار.»
بالای جنازه حاج احمد، حاج احمد کاظمی، آقا نوری فرمود: «که من به صیاد گفتم که تو حیفی تو بستر بمیری، تو باید شهید بشوی ولی نه حالا حالاها.» و ظاهراً صیاد میگوید که: «انشاءالله خبر شهادت من را به زودی برای شما بیاورد.» به احمد کاظمی هم همین را گفتم. آن هم بهم گفت: «انشاءالله خبر شهادت ما را به زودی بیاورند.» که آن هم شهید. باز حاج قاسم بین همه شهدا یک علاقه عجیب به حاج احمد داشت. گفته بود: «من ازش پرسیده بودند که بیش از همه شهدا دلت برای کی تنگ شده؟ "حاج احمد. دلم برای حاج احمد تنگ شده."» خیلی علاقه داشت. میگفت خودش میگفت: «من همیشه به احمد کاظمی میگفتم قربونت برم، فدات بشم، دورت بگردم.» همیشه اینجوری من صدایش میزدم. احمد کاظمی خیلی عجیبی داشت حاج قاسم. فیلمش هم هست که اشکها و گریههایی که خلاصه اینها همیناند دیگر. یعنی به تعبیر حضرت آقا فرمود که: «اینها حیَفند در بستر شهید بشوند.» آره، همسایهام بودن، بله. این سه تا.
عرض کنم که میگوید که: «این را گفتم وقتی اینها را عرض کردم، مقام معظم رهبری دو مرتبه فرمود: "خوشا به حالش، خوشا به حالش."» میگوید: «من آن حالت غبطه خوردن به صیاد را نه فقط در کلام که اصلاً تو برق چشم آقا دیدم که آقا به شهادت صیاد غبطه میخورد.» هم چهره صیاد را آقا بوسیده بود، هم تابوتش را.
یک خاطرهای هم پایین دارد. میگوید که شهید صیاد میفرمود که: «وقتی خیلی گرفتار بودم در درگیری جنگ، آمدم خدمت آیتالله بهاءالدینی تا وارد شدم، ایشان فرمود: "گرفتاری رفع شد." من آرام شدم. بعد مدت کوتاهی که مشکل برطرف شد، آمدم خدمتشان باز ایشان خودش فرمود که: "دیدی گرفتاری رفع شد؟"»
بازی خاطره دیگر هم دارد. میگوید که: «شهید صیاد میفرمود که در دوران جبهه و جنگ، هر وقت ما مشکلی پیدا میکردیم، اگر ممکن بود خودمان را میرساندیم به آیتالله بهاءالدینی. با دیدن و زیارت ایشان و فرمایشات ایشان آرامش پیدا میکردیم. یک وقتی آمدم و بیموقع به خیال خود رسیدم و در فکر بودم که مزاحم آقا مثلاً هستم. ساعت یک بعدازنیمهشب بود. در را زدم. ایشان در را وا کرد، گفتند بفرمایید. وقتی آماده، وقتی وارد شدم دیدم ایشان آماده نشسته، سماور گذاشته، منتظر صیاد بوده. که خوشحال شدم که ایشان منتظر من بود. برای پذیرایی آماده بود.» مثلاً با تعجب گفتم: «آقا، آماده بودیم؟» «خدایی که شما را از جبهه میفرستد اینجا، ما را هم آماده میکند.»
یک آن خاطرهای که میخواستم عرض بکنم این است: مطالب آقای بهاءالدینی هم تمام شد، این هم از این. با این خاطره مطالب آقای بهاءالدینی را تمام کنیم انشاءالله. ساعت بعد مطالب آقای بهجت را عرض بکنم خدمتتان. یکی از آقایان بزرگوار از بیت بزرگوار که هم پدرش از بزرگان بودند و هم فرزندانشان از اعاظم بزرگان موجود، این خاطره را بنده سال ۸۷ از آن استاد عزیز شنیدم. این آقا هم که هستند، خیلی شخصیت ممتازین، واقعاً ایشان یک وقتی میفرمود، خیلی خاطره فوقالعادهای بود.
شب ماه رمضانی بود. آنی که تو ذهن من است، ایشان فرمود که مرحوم آیتاللهالعظمی بهاءالدینی جبهه که میخواستند بروند، یکجوری میآمدند که شب اصفهان بخوابند. شب اصفهان میخوابیدند، فردایش حرکت میکردند. اصفهان هم که میآمدند، میآمدند منزل پدر ما. روحشان شاد باشد. «نوبتهایی که آمدند جا انداختیم. شاه میدادیم و جا انداختیم. سر شب ایشان مختصر خواب. شاید دو ساعت، یک ساعت، دو ساعت. بلند شد. فرمود: "ساعت چند است؟" آقا، خواب بس است. جمع کرده مشغول عبادت شد.» یک کم که نماز و عبادت و اینها ما نشسته بودیم و با ما شروع کرد حرف زدن، شروع کرد صحبت کردن تا سحر. تو مثلاً اذان صبح معارفی گفت. حالا خود این آقا اهل فن، فرمود: «من یادم آمد از آن روایت زکری بن آدم که میگوید: تا خود اذان صبح امامرضا علیهالسلام مطالبی میفرمودند. از سر شب تا سحر خدمتشان بودم و اینها. من حس آن مجلس بهم دست داد وقتی که این جلسه را در خدمت آیتالله بهاءالدینی [بودم].»
بعد این جمله را فرمود که خیلی جمله عجیبی است. فرمود که: «خود این آدم که اهل فن قابل اعتنا، شهید [؟] سید حسن نصرالله به این بزرگوار خیلی ارادت داشت و برخی از بزرگان حزبالله. خواب معروفی که شهید زاهدی تعریف میکند، اسم این بزرگوار را میآورد آنجا که میگوید این رویا را برای ایشان تعریف کرده بودم، گفته بود پیروزی نزدیک است.» یعنی بچههای فرماندههای سپاه اینجا حزبالله اینها به خود کلمه بزرگوار خیلی اعتنا داشتند و دارند. ایشان میفرمود که: «من آن شب را که خدمت آیتالله بهاءالدینی بودم این را فهمیدم و درک کردم که دقایقی در محضر ولی الله بودن این ولی خدا. این ولی الهی مثل آقای بهاءالدینی، دقایقی نشستن و گفتگو کردن و مجالست با ایشان نورانیت و اثرش بالاتر از چلّهها در بیابان گرفتن.» چند دقیقه با یک همچین مردی همنفس شدن، همکلام شدن، گفتگو کردن، اثرش بیشتر از چلّهها. نه یک چلّه، چلّهها در بیابان اوج خلوت و تنهایی و انقطاع و اینها. دیگر خیلی این نور این انسانهای ربانی مثل آیتالله بهاءالدینی اینجوری اثر دارد.
حضرت آقا هم تو پیام تسلیتی که برای آقای بهاءالدینی… حالا اینها ذکر خیر است. آنورش را هی کردیم. ذکر خیر بکنیم دیگر. حیف است. من چون آنوری میگویم که دلالت داشته باشد به کمالات این بزرگان برای آنهایی که شک و تردیدی دارند، ولی خب حالا اینورش را هم بگوییم. برای آن کسانی که به هر حال به حرف امام، حضرت آقا، اینها عنایت دارند، توجه دارند، اینورش را هم ببینیم. تو پیام تسلیحاتی که حضرت آقا میدهند برای آیتالله بهاءالدینی تعابیری دارند خیلی منحصر به فرد. بعدها هم آقا میآیند قم. به نظرم سال ۸۹ بود که آقا سخنرانی کردند. فرمودند بزرگان اخلاق و معنویت قم. فکر کنم میرزا جواد آقای ملکی فرمودند، آیتالله بهجت را فرمودند، علامه طباطبایی را فرمودند. یکیشان آیتالله بهاءالدینی بود. یک چهار پنج نفر اسم آوردند که اینها دیگر آن قله اخلاق و معنویت بودند در قم. یکیشان آیتالله بهاءالدینی. این را یادم است که حالا آن چند نفر دیگر اسمشان یادم نیست، ولی آیتالله بهاءالدینی یادم بود. تو پیام تسلیتشان آقا اینطور میفرمایند (اگر پیدا کنم):
«شما به روح این بزرگان خصوصاً آیتالله بهاءالدینی یک صلوات بفرستید. اللهم صل محمد.»
«شنبه ۲۹/۴/۷۶. این پیام رهبر معظم انقلاب به مناسبت رحلت آیتالله بهاءالدینی: با تأسف و اندوه خبر یافتیم که عالم ربانی، عالم ربانی و فقیه عارف و پارسا، فقیه عارف و پارسا، حضرت آیتالله حاجآقا رضا بهاءالدینی (قدس الله روحه) دار فانی را وداع گفته و به جوار رحمت حق پیوسته است. برای حوزه علمیه قم، روحانیت معظم اسلام این ضایعهای بیجبران و فقدانی دردناک است. ضایعه بیجبران هم برای حوزه، هم برای حوزه علمیه، هم برای روحانیت. این عالم ربانی از جمله نوادری بود، نادر بود، خیلی کمیاب بود، که همواره در حوزه علمیه همچون ستاره درخشان معنویت و عرفان، راهنمای خواص و مایه دلگرمی و امید برجستگان [بود]. بشارت و دلگرمی که عرض کردم آنهایی که اهل مسیر حق بودند، مایه دلگرمی بود برایشان آقای بهاءالدینی. مقام رفیع اخلاقی و معنوی آن بزرگمرد موجب آن بود که هر کلمه و اشاره او چون برقی در چشم ارادتمندانش بدرخشد و دریچهای به عالم بالا گشاید. هر کلمهاش یک دریچه به عالم بالا بود بلکه هر اشارهاش یک دریچه به عالم بالا [بود]. مجلس او همواره معراج روح مستعد فضلای جوانی بود که میخواستند علم دین را با صفای عطراگین عرفان دینی توأم سازند. معلم اخلاق و سالک الیالله بود و صحبت نورانی و کلام رازگشای او دل مستعد را در یاد خدا مستغرق میکرد. پیر مراد جوانان پاکباز جبهه و جنگ در دوران دفاع مقدس. پیر مراد و شمع محفل بسیجیان عاشق بود، یعنی نفس آقای بهاءالدینی خورده بود اینها اینجوری در جبهه مقامات طی میکردند و بارها صفوف مقدم جبهه را با حضور خود نورانیت مضاعف بخشید. این عالم کهنسال و مراد و مقبول فضلا و علما عمر با برکت و پرفیض خود را در بهشتی از پارسایی و زندگی زاهدانه در کنج محقر خانهای که دهها سال شاهد غنای معنوی صاحبش بود به سر آورد و بیاعتنایی به ذخارف ناپایدار دنیوی را که سیره همه صاحبدلان برجسته حوزههای علمیه است، درس ماندگار خود ساخت. همانطوری که حیات مبارک آن اسوه پارسایی (آقای حسنزاده چه تغییری کرده بودند. اسوه همان است. اسوه پارسایی و تقوا) در حوزه علمیه قم برجسته و محسوس بود. ضایعه وفات ایشان هم در آن حوزه عظیمالشأن بسی بزرگ و سنگین است. اینجانب این مصیبت دردناک را به حضرت بقیه الله الاعظم و به همه اعاظم و اعلام حوزههای علمیه و نیز به فضلای جوان و طلاب پاک نهاد و همه دلهای سرشار از شور و شوق معنویت و حضور و نیز به خاندان معظم و فرزندان مکرم و دیگر بازماندگان ایشان تسلیت میگویم و علوم [؟] مقام روح آن عبد صالح را در درجات قرب از حضرت حق مسئلت مینمایم. سید علی خامنهای، ۲۸/۴/۱۳۷۶.»
خدا انشاءالله این نعمت را بر سر ما مستدام دارد و روح این بزرگان و خوبان را، آیتالله بهاءالدینی را، امام خمینی را، شهید صیاد، حاج قاسم، حاج احمد. همه این بزرگان و خوبانی که یاد شد و یاد نشدند، همهشان، همه کسانی که حق به گردن ما دارند انشاءالله روحشان...