‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا.
در مباحثی که داشتیم، در مورد ایران و انقلاب ایران و نسبتش با وقایع آخرالزمان، روایاتی را خواندیم؛ آیات اول قرآن بود و روایاتی که ذیل آن آیات بود در سوره مائده، سوره نساء، سوره محمد صلی الله علیه و آله و سلم و برخی از آیات دیگر. روایات حمل کرده بودند بر ایرانیها که استبداد رخ میدهد و ایرانیها میآیند و میداندار عرصه ایمان هستند. دیدیم که بر اساس تجربیات تاریخیمان هم ملت امروز ایران، ملتی که انقلاب ۵۷ را انجام داد، به شواهد و تجربیات و شهادت عقل و اینها، این ملت مصداق این آیات و روایات است.
دلگرمیهایی را در کنار این مطالبی که تا به حال داشتیم، نسبت به اصل انقلاب و نسبت به رهبران انقلاب، از کلمات انسانهای بزرگ هم در عرصه علم و هم در عرصه معنویت مرور کردیم. یکیاش کلام مرحوم آیتالله قاضی بود. چهارتا نقل، به خاطر اینکه در مباحث پژوهشی، اتقان مطلب رعایت شود و باب شک و شبهه و سؤال و ابهام و انحراف نمونه، تمام چهارتا نقل را مرور کردیم، مطالعه کردیم، گفتگو کردیم. بعدش کلماتی بود از مرحوم آیتالله بهاءالدینی که مفصل چندین جلسه بحث کردیم. رسیدیم به برخی از مطالبی که مرحوم آیتالله العظمی بهجت میفرمایند.
البته خیلی وسیع است دایره این بحث و دامنه این بحث. افراد بسیار زیادی را میشود توی این بحث یاد کرد. هم نسبت به حضرت امام و هم نسبت به حضرت آقا مطالبی فرمودند که دلگرمکننده است، تأیید علمیشان است، تایید معنویشان است. در تأیید خود انقلاب مطالب خیلی خوب و بلندی داریم. وقتمان اجازه نمیدهد، ممکن است برای همه هم این مباحث جذاب نباشد. البته ما هدفمان سرگرم کردن افراد نیست. افرادی ممکن است حوصلهشان سر برود از سیری که از اینجا -یعنی تا از یک جایی وارد این بحث که شدیم- «مبشرات انقلاب»، ممکن است بعضیها حوصلهشان سر برود. طبیعی هم هست. ما رسالتمان سرگرم کردن کسی نیست که حالا اگر حوصلهها سر رفت، ناراحت شویم.
وظیفهای داریم و زمینهای شکل گرفته؛ خصوصاً نسبت به حضرت آقا. بعد از مدتها حماقت رژیم صهیونیستی باعث شد که مارپیچ سکوتی که در مورد ایشان شکل گرفته بود، بشکند. معلوم هم نیست چقدر این فرصت ادامه داشته باشد و این فضایی که بشود راحتتر در مورد ایشان گفتگو کرد، چقدر دیگر این فضا باز باشد. ولی توی دورههایی خیلی مثل سال ۱۴۰۱ جو و فضا، فضای بسیار آلودهای بود و آوردن اسم ایشان و بیان جنس مطالب در مورد ایشان واقعاً فضا نداشت. فضای جامعه، هرچند آن هم باز مطلب مهمی نیست؛ یعنی ما وظیفه داریم بگوییم حتی اگر هیچ کسی موافق و خواهان نباشد نسبت به این حرف. ولی وقتی یک زمینه فراهم است، خب راحتتر میشود این بحث را مطرح کرد.
شبهات به هر حال تو این زمینه زیاد است. گاهی هم دوستانی حتی از بچههای مؤمن گاهی خسته میشوند. همین علیرضا دبیر عزیزمان چند وقت پیش تماس گرفت، همین بحث «به وقت شام» که الان ادامه میدهیم تو این جلسات. گفت: «من اینها را گوش میدهم.» و خیلی اظهار محبت داشت و گفت: «به بچههای کشتی هم گفتم که گوش بدهند اینها را، بدانند داستان اسرائیل چیست و داستان ایران در تقابل با اسرائیل چیست؟» بعد میگفتش که دنبال یک بشارتی بود که مثلاً در مورد نظام و انقلاب و رهبری، که مثلاً تو کوران جنگ هم بود به نظرم تماس گرفت، جنگ ۱۲ روزه که چی میشود مثلاً؟ اوضاع خوب است؟ این جنس دلگرمیها کمک میکند آدمهایی که به هر حال زیر فشارند. تو بارِ حالا هرکی یک جور، یک جنس مشکلاتی دارد. بعضیها تو فشار مشکلات اقتصادیاند. بعضیها تو فشار رسانهایاند، فشار سیاسی. این جنس دلگرمیها ماها را دلمان را قرص میکند توی این مسیر و با یک آرامشی کار را ادامه میدهیم.
خود این رهبران هم بارها عرض کردم مستغنی نبودند از این بشارتها. نمونههایش را عرض کردم. نمونههایش را انشاءالله مفصلترش را میخوانم برایتان. حضرت آقا فرمودند: «تا وقتی که آیتالله بهجت آن نامه را به من نداده بودند و آن چند صفحه را نفرموده بودند، من دلم به رهبری گرم نشده بود.» که نامه را آیتالله مصباح میآورد. فرمودند: «خیلیها به ما تبریک گفتند، ولی خب روی حساب این محاسبات ظاهری بود. به هر حال مطلبی بود که یک کسی رهبر شده، تجلیل میکنند، تبریک میگویند. ولی مثل آقای بهجت بر اساس این محاسبات صحبت نمیکند، بر اساس یک محاسبات دیگری صحبت میکند؛ ینظر بنورالله. آن آدم وقتی که یک چیزی میگوید، آدم جدی میگیرد.» که: «من کلامی که آقای بهجت گفت آرام شدم برای رهبری، احساس کردم که نه مثل اینکه واقعاً میشود. من اینجا با یک دل قرصی ادامه بدهم، با یک آرامش و اعتمادی این سکان را در دست گرفتم.» تا قبلش خیلی ایشان مضطرب بود که نکند بهتر از منی باشد، من تو این جایگاه نباشم، نتوانم از پس این مسئولیت بربیایم، زیر بار این مسئولیت بمانم.
نگرانیها طبیعی است؛ مخصوصاً وقتی انسانی دغدغهمند و مؤمن است. نگرانیها را بیشتر از بقیه دارد. توی مجلس خبرگان هم سر همین ایشان مخالفت را میفرمود: «این بار خیلی سنگین است.» البته اشکالاتی هم مطرح میکند. یک بخشیش اشکالات قانونی است که ایشان مطرح میکند؛ که شرطش مرجعیت است. که خب شرط مرجعیت را باید قبل ملغی کرده بودند و مسائلی را ایشان مطرح میکند. یکیاش بحث اجتهاد است که: «چند تا از شماها بنده را مجتهد میدانید؟» که همانجا برخی از آقایان پامیشوند و اعلام میکنند که: «ما شما را مجتهد میدانیم.»
این هم از کرامات حضرت آقا. به یکی از این آقایان که حالا اسم نمیآورم، ایشان میفرماید که: «آن آقا اصرار داشته که شما این مسئولیت را به عهده بگیرید.» یک چیز عجیبی هم بود آن داستان مجلس خبرگان؛ یعنی یکهو ورق برمیگردد. اصلاً متنش را که آدم میخواند، باورناپذیر است. «کتاب روایت رهبری»، نه «روایت رهبری» که آقای یاسر جبرائیلی نوشته، توی همین مجموعه نرمافزار، توی نرمافزار حدیث ولایت هم متن کتابش هست، نقل قولهای مختلف را کنار هم چیدهاند. دیگر متن حالا من ندیدم که حالا متن کامل از اول تا آخر جلسه روایت کنند. جلسهای که اول اصلاً دستور جلسه چیز دیگری است، کلاً تو یک حال و هوای دیگر است. بعضیها هنوز نظرشان باید منتظری باشد. تو آن جلسه میگویم: «بابا امام گفته نه دیگر آقای منتظری.» بعضیها هم به شدت مصرند در داستان مرجعیتاند.
بعد مرجعیت میرود روی قضیه شورایی. قضیه شورایی جدی است. خود حضرت آقا طرفدار نظریه شورایی بوده. میگویند که یکهو یک حرفی این وسط، یک آقایی، آقای هاشمی، میگوید که: «شما مگر نگفته بودی که امام گفته آقای خامنهای از نگاه من صلاحیت رهبری دارد؟» و آقای هاشمی جای خاطره را میگوید. حالا چرا از اول نمیگوید، من نمیدانم. با اینکه از اول میشد این را گفت. حالا شاید وایستاده که حجت تمام شود، فضای جلسه پیش برود. نمیدانم دیگر حالا نیتها را خدا خبر دارد.
آنجایی مسئله مطرح میشود قضیه شورایی و داشتم میرفته به همان مسیر شورایی. حالا خوب است که آدم مطالعه هم بکند که نظر خود آقای هاشمی اینجا چی بوده و تو کدام مسیر حرکت میکرد و یکهو این قضیه که مطرح میشود، که الان خاطرم نیست کدام یکی از آقایان این را به آقای هاشمی میگوید. طاهری خرمآبادی، یکی دیگر از آقایان. آقای هاشمی آنجا میکروفن را میگیرد میگوید: «بله، حالا دوستان گفتند من این را میگویم که حاج احمد آقا فرموده بودند.» که به خودش میگوید، میگوید: «من خیلی با امام کُنکاش میکردم که آقا شما میگویید آقای منتظری نه، خب ما کی را داریم؟» گفته: «آقای خامنهای؟» گفته: «چرا ندارید؟» گفته: «همین آقای خامنهای.» شد و غلیظ گفت: «حق نداری بیرون بروی.» بدون تعریف سلامت نفس و صلابت مبارزه با نفس را آدم خوب اینجاها یاد بگیرد که یک جملهای از ما توی یک نشریه محلی چاپ شود تعریفی بکنند، استوری میکنیم برای خدا، قاب میکنیم میزنیم بالا سرمان که همه ببینند فلانی در مورد ما فلان.
پیرمرد، امام در مورد ایشان فرموده که ایشان صلاحیت رهبری دارد. ایشان میگوید: «من راضی نیستم بیرون بروید این جمله را نقل کنید.» حاج احمد آقا هم نقل کرده بودند که وقتی که کره شمالی بودند آقا، گفته: «آدم کیف میکند.» ایشان گفتم: «آقا ایشان خیلی برای ریاست جمهوری و برای بالاتر از ریاست جمهوری هم خوب است و رهبری و از این قبای. یک غذای (غذا منظور روایت غیر مستقیم است) دیگر هم دارد که یک زنگ بود کنار امام که هر وقت قلبشان (قلب امام) اینها را عوض میکردند، یک زنگ کنارش بود که هر وقت قلبشان گرفت، آن زنگ را فشار بدهند هر وقت دردی احساس کردند و اینها.»
حاج احمد آقا میگوید: «ساعت ۱۹ که اخبار ظاهراً اینجور تو ذهنمه خاطره. حالا دوستان تو بخش منابع میآورند. این بخش منابعی که دوستان میگذارند زیر این صوتها، بخش مهمی است و دوستان استفاده کنند. همین رفقا خیلی زحمت میکشند برای منابع. همبند (احتمالاً منظورش همفکر) خیلی پدر این رفقا را درمیآورم تو این منابع. تکتک اینها را خودم دوباره باز میخوانم. کاری که رفقا میکنند بخش مهم این قضایاست آن است که آنجا تکتک اینها گفته. بعضی مطالب یک اشارهای میکنم، دوستان تو منابع میآورند. دوستان عزیزان بروند اصل قضیه را تو منابع باز بخوانند.»
«خیلی حساس بود این زنگ. وقتی صدایش درمیآمد با چهار ستون تنمان میلرزید. اخبار ۱۹ بوده. یکهو دیدم زنگ زد. دیگر نفهمیدم چه جوری خودم را پرت کردم تو اتاق امام که ببینم چی شده.» «اخبار ۱۹ شبکه یک بوده.» «یکهو، یکهو، یکهو...» (صوت کات و نارسایی در بیان) «خبر مهمی بود. خبر ۱۹.» گفتم: «چی شده آقا؟» امام فرمودند: «من چقدر به شما گفتم خبر همون ظاهر قضیه کره شمالی بوده، یک جای دیگر حالا بوده آقا را داشته نشان میداده توی تلویزیون. امام نگاه میکنند. چقدر من گفتم بروید روی این رهبری آقای خامنهای کار بکنید، کار بکنید، جامعه آماده بشود برای رهبری ایشان.»
حالا خلاصه تو آن جلسه خبرگان این قضیه که مطرح میشود، این دو تا خاطره را که آقای هاشمی میگوید، یکهو اصلاً شورایی از دستور کار خارج میشود. میآیند رهبری فردی، شخص آیتالله خامنهای. یکهویا بدون هیچ پیشزمینه. فکر کنم تو ۱۰ دقیقه قضیه کامل جمع میشود؛ یعنی سر و ته شروع این پیشنهاد و رایگیری برای حضرت آقا، من فکر میکنم بیشتر ۲۰ دقیقه شاید طول نکشیده. قضیه به این مهمی، آنقدر امر خطیر! بعد از اول جلسه چقدر بحث شده! یکهو تمام. دوتا خاطره. «ایشان که میگوید من خودم شنیدهام، حاج احمد آقا هم که ازش نقل قول میکند.» و خلاصه قیافه آقا را نشان میدهد، داغون، پکر. میگویند که: «خب اگه کسی مخالف است، بیاید اینجا صحبت بکند.» خود ایشان پامیشود میگوید: «من مخالفم.» میآید چند دقیقه پشت میکروفن صحبت. بعد ایشان [میگوید]: «فقط اصلاً من حکم بکنم شما گوش میدهید، تبعیت میکنید.» آن آقای بزرگوار، آقای «الف. قاف.» بلند میشود و میفرماید که: «بله شما حکم بکنید.» «خود شخص آقا؟ خود شخص شما، آقای فلانی؟ خود شخص شما زیر بار حرف من نمیروی و سال ۷۶ حرفی که آقا سال ۶۸ تو آن جلسه گفت، این گفتگو خودش را نشان داد و خود آن آقا به چالش خورد با رهبری و زیر بار حرف آقا نرفت.»
این قضیه عجیب. خلاصه یک چند نفری به تعداد شاید هفت-هشت نفر مخالف بودند تو آن جلسه با رهبری ایشان که بیشتر هم بحث فقاهت ایشان بود. یکی مثل آیتالله مؤمن بوده که چون شبهه داشته روی اینکه آقای خامنهای فقیه باشد، ایشان به همان بحث ولایت فقیه نظر رهبری این جامعه، که چیز سیاسی نیست که بگوییم حالا این آدم صلاحیت سیاسی دارد. «شرایط سیاسیش تویش بحثی نیست، فقیه هم باید باشد.» چون روی فقاهت ایشان حرف داشته، رأی نمیدهد. تو هم فیلم هم از ایشان قیام نمیکند.
توی هیئت رئیسه کلاً شاید هفت-هشت نفر شدند، کمتر به ایشان رأی نمیدهند که یکیاش خود آقاست. مؤمنه بعدها بعد رهبری ایشان، چون دوباره باید بعد اصلاح قانون اساسی، مرداد، شهریور یا هاموس که اصلاح میکنند قانون اساسی را، که همان بخش مربوط به رهبری و مرجعیت و اینها که قانون اساسی بوده که مرجع لازم نیست باشد، که امام فرمودند نمیخواهد رهبر مرجع باشد، فقیه باشد کفایت است. اینها یک تیکه توی قانون اساسی را اصلاح میکنند. دوباره رأیگیری میشود تو جلسه دوم برای رهبری آقا. بیشتر رأی میآورد. امثال مؤمن اینها هم رأی میدهند، چون تو آن ایام فقاهت ایشان را ارزیابی میکنند. با ایشان جلسه میگذارند. اینها میگویند که: «نه بابا، ایشان فقیه است. درش بحثی نیست. صاحبنظر، صاحبایده، صاحب مکتب به یک معنا.» به قول غرضم این است که با اینکه آن همه آدم تو آن جلسه رأی دادند، فردا شب آقا میفرماید که: «من تعین برایم پیدا کرد.» سحرش پاشدم مناجات کردم. «احساس میکردم چون ممکن است که حرفی در مورد من مطرح بشود، تو این جلسه نجوا کردم، سحر از خدا خواستم به صورت جدی که این متوجه من نشود همچین تک. ولی خواست خدا چیز دیگری بود.»
و خدمت شما عرض کنم که فرمود: «حالا که اینجوری شد من مسئولیت را سفت خواهم گرفت.» (خذ الکتاب بقوة). «چون دیگران به من گفتند مسئولیت در تو تعین دارد.» بازم دلم گرم نشده بود این مسئله. دلگرم شدن به آن بحث حجت. یک بحث بله، حجتش آقایان گفتند گردن اینهاست. اینها میگویند که جز تو کسی مسئولیت را نمیتواند به عهده بگیرد. من اینجا دیگران گفتند که این مسئولیت به عهده تو است، ولی دلم گرم نمیشد که نکند از پسش برنیایم، نکند نشود، نکند کار زمین بخورد و اینها؛ خصوصاً با این دشمنیها و مشکلات و... و روحیاتی که در بعضی افراد میدیده که اینها امام که امام بود، زیر بار امام نمیرفتند بعضی. حالا من مثلاً مثل منی بیاید که بعضی از این حضرات سنم کمتر است، دستور بپذیرند، با من کار بکنند، راه بیایند. خب خیلی کار سختتر است.
فرمود: «تا آن نامه را آیتالله بهجت به من داد دلم گرم شد.» یک نکته مهم است؛ یعنی مثل سخن آقای بهجت نه تنها برای امثال ماها موجب دلگرمی است، برای خود رهبران انقلاب موجب دلگرمی است. برای امام موجب دلگرمی است، برای آقا موجب دلگرمی است. بله، نامهشان قطعاً هست، ولی منتشر نشده. خدا انشاءالله عمر طولانی بدهد به حضرت آقا. یک وقتی اگر خدای ناکرده ماها بودیم تو دنیا و زبانم لال ایشان در دار دنیا نبود، اینها حتماً این اسناد منتشر خواهد شد و اسناد به نظرم مفصل از این جور نامهها و این جور مکاتبات و این جور مراودات و این جور خاطرات و از این جور قضایا حتماً خیلی زیاد است که فعلاً اجازه ندارند افرادی اینها را مطرح و منتشر کنند.
خب به این مناسبت ما مطالبی که حضرت آیتالله بهجت، برخی از مطالبی که ایشان فرموده بودند را با هم مرور میکردیم. کتاب «زمزمه عرفان» یکی از این آثار است که نمونههایی از این مطالب را اشاره دارد. در صفحه ۲۶ یک مصاحبهای با پسر آیتالله بهجت با عنوان از «رفاقت با امام خمینی» سؤال میکنند از علی آقای بهجت. «کدام یک از مراجع تقلید با پدرتان رفت و آمد داشت؟» ایشان میفرمایند: «در میان مراجع تنها کسی که از ابتدایی که به قم آمدند با مرحوم پدرم رفاقت و رفت و آمد داشت، آیتالله خمینی بود.» این خیلی مطلب مهمی است. قضیه دارد عرض میکنم که عظمت آیتالله بهجت فهمیده میشود، هم عظمت امام خمینی. اصلاً داستان عجیبی است. اصلاً شاید شنیده نشده. بعضی مطالبش کلاً توی هالهای از هم کتمان است و هم به هر حال پرداخته نشده به این بحثها. تو اذهان نیست که خیلی نکته دارد.
پس از آن اول امام، آیتالله بهجت مرتبط بودند، با اینکه ۱۳ سال امام بزرگتر بوده است. آیتالله بهجت متولد ۱۲۹۴، امام متولد ۱۲۸۱. [اختلاف سن] عمر زیادی است. خصوصاً برای کسی که شخصیت علمی و معنوی و این باید برود با کسی که ۲۰ سال از خودش بزرگتر است مثل امام خمینی. میآید با کسی که ۱۳ سال از خودش کوچکتر است و ظاهراً هم اصرار به این رابطه را امام داشته برای ارتباط با آیتالله بهجت. قرائنی دارد رویش مرور.
«آیتالله خمینی بود. شاید به این خاطر که آقا شیخ نصرالله خلخالی که دوست صمیمی مشترک هر دو بود، آقا را به عنوان شاگرد آقای قاضی به ایشان معرفی کرده بود.» مهم است. امام میآید سمت آقای بهجت. ظاهراً اینجوری که از قضیه فهمیده میشود، ظاهراً هم دلیلش این است که شیخ نصرالله خلخالی -با این آقای خلخالی اشتباه نگیرید، خلخالی معروف که اعدام کردند و اینها- شیخ نصرالله خلخالی که دوست امام بودند قدیم، ایشان ظاهراً به امام میگویند که: «این آقای بهجت شاگرد آقای قاضی است.» اگر آن رابطه با قاضی از آن جنس بود، امام طبعاً سمت این آقای قاضی نمیرفتند، سمت شاگردهای قاضی، سمت آقای بهجت نمیرفتند. آن جنس منفی که بعضیها معرفی میکردند. در نگاه امام، آقای قاضی خیلی بزرگ بود. آقای بهجت را هم به خاطر اینکه شاگرد آقای قاضی بوده، برایش احترام و جایگاه ویژه قائل بود.
در مجموع حالا باید دیگر مطلبی را مطرح میکند پسر ایشان. «در مجموع در نجف و بعد از بازگشت به ایران، رفت و آمد آقا با دیگران بسیار کم بود، ولی با آیتالله سید هادی میلانی که مشهد بودند، علاقه بسیار داشتند. علامه طباطبایی و ایشان علاقه خیلی زیاد دارند.» میلانی متأسفانه ساخته شده نیست تو همین مشهد هم خیلی اسمی از ایشان و جایگاهی و اینها نمیدانم دیگر اینها غربت و مظلومیت. بله، استاد رهبری بودند. شاگرد آقای قاضی بوده ایشان. مرجع کل بوده ایشان. میلانی. «و روابط آنها تا حدی بود که آقای میلانی اصرار فراوان داشتند که آقا تابستانها را به جای ایشان در صحن نو (یعنی آزادی) نماز جماعت بخواند.» و واسطه هم شهید قدوسی بود که زیر بار نرفتند. عجیبش این است که آقای میلانی امام جماعت بود. علامه طباطبایی به ایشان اقتدا میکرد. بعد آقای میلانی اصرار و پافشاری میکرد بهجت جای ایشان نماز بخواند.
«به یاد دارم از سالهای ۳۹-۴۰، گاهی که آقای خمینی بیمار میشدند، پدرم به دیدن ایشان میرفت. و یا پدرم که بیمار میشد، ایشان میآمدند عیادت میکردند.» آقای بهجت دیگر مثلاً تقریباً ۴۵ ساله. امام هم دو-سه سال قبل نهضت. اواخر دوران آقای بروجردی میشود. همینطور. «به یاد دارم که قبل از سال ۴۲، روزی آیتالله خمینی که آن موقع به ایشان حاج آقا روحالله میگفتیم، به دیدن پدرم آمده بود. من در را باز کردم. ایشان آمدند. در اتاق نشستند. پدرم مشغول خواندن سوره صافات شد، چون مقید بود روزهای جمعه این سوره را قرائت کند. بعد از خواندن آن سوره به اتاقی که ایشان در آن نشسته بودند، پدرم میفرمود: «این خیلی نکته مهمی است. اینجاست که حالا باید صوت علی را بگذارم گوش بدهید. پدرم میفرمود: "اولین کسی که در ایران درباره آقای قاضی مرتب از من سؤال میکرد، آقای خمینی بود."» اولین کسی که در ایران در مورد آقای قاضی از [ایشان] مرتب سؤال میکرد، امام بود. «در ابتدا فکر میکردم که چرا آقای خمینی اینقدر از آقای قاضی میپرسد. بعد متوجه شدم که خود ایشان هم اهل این معانی است.» خیلی نکته من از پدرم پرسیدم: «ایشان هم اربعینی را طی کرده است؟» یعنی اهل چله و این دستورات و اینها هست؟ فرمود: «بله بله.»
ایشان میفرمود: «آقای خمینی هر کتابی را که به امانت میخواستم، به هر تعداد که بود میداد. اگه خودش هم لازم داشت، فوری میداد.» کتابها برای برگرداندن به هنگام مسافرت تابستان یا ماه رمضان گاهی یک گاری میشد. «به خصوص سال اولی که آمده بودم چون کتابهایم در نجف بود.» یعنی از همان اولی که میآید، امام میرود شکارش میکند. کتاب نداشت. آقای بهجت از امام میگرفته. کتابی که امام لازم داشته، وقتی میخواسته بهش میداده. آقا بعد از فوت عیال حضرت امام، عیال حضرت امام اول ۸۸ از دنیا رفت، فکر کنم اول یا دوم فروردین بود که نمازشان را آقا خواندند. آقای بهجت اردیبهشت ۸۸؛ یعنی مال اواخر عمر آقا. «بعد از رحلت همسر امام خدا رحمتش کند، یک وقت که یک گاری کتابهای امانی ایشان را به منزلشان بردم. خانم در را باز کرد و گفت: «ایشان منزل نیستند. کتابها را روی پله بگذارید.» و خودش رفت.» خاطرات آنجوری که آقای بهجت میگفته که چه مطالبی بین اینها رد و بدل میشده، به شدت ارتباط و اتصال و میشود گفت اوج رفاقت اینها اشاره دارد. دیگر بعد یک گاری میرسیده! تو رفیقهای صمیمی، آنقدر من کتاب نمیدهم که به هده گاری برسد و اینطور امام در خدمت آقای بهجت بوده به این تعبیر و آیتالله بهجت هم اینطور به امام ارادت و اعتماد داشته.
آقای بهجت که تو نجف که بوده حال و هوای خاصش، آن عزلتها و گوشهگیریها و اینها و عملاً اونی که این گوشهگیری آقای بهجت را تو ایران میشکند امام است. اینکه داستانهای بهجت تو ایران متفاوت از نجف میشود. همان نجف که گوشهنشین و عزلتنشین و اینها. قم که میآید بنای جدی به این کار داشته که اساساً با هیچکی هیچ ارتباط و هیچ کاری و اینها درسی برود و درسی بگوید و اینها. حتی فکر کنم درس هم نمیخواسته بگوید، فقط درس میرفته درسهای بروجردی. یکی دو نفر ایشان را میشناختند و ازش استفاده علمی میکردند، تعداد خیلی کم که جزو آن سابقین اولیایی که آقای بهجت را میشناختند و ازش استفاده میکردند، مصباح که من شنیده بودم که مثلاً جلساتی که چهار-پنج نفر، یکیاش آیتالله مصباح. از آن قدیمیهاست نسبت به شاگردان آقای بهجت. شاید به نظرم میرسد که یا علامه طباطبایی معرفی کرده آیتالله بهجت را به آیتالله مصباح یا امام. علامه بوده هم، ولی خیلی شیفته بود! آیتالله مصباح نسبت به آقای بهجت شیفتگی خاص و ارادت آنچنانی، البته رابطه دوطرفه است.
یک کتابی را در زمان حیات این دو بزرگوار چاپ کرده بود، عکسهایی مثل آقای بهجت بوشه. اسمش یادم نیست. مؤسسه امام خمینی چاپ کرده بود که یک مصاحبه از آیتالله مصباح در مورد آیتالله بهجت در زمان حیات آیتالله بود. کتاب قشنگی است. من نوجوان بودم آن کتاب را خواندم. خاطرات نابی آیتالله مصباح از آقای بهجت میگوید.
آقای بهجت فرموده بود که: «من عزمم را جزم کرده بودم که هیچ اسمی از آقای قاضی تو ایران نبریم و ابداً کسی من را به عنوان اینکه با قاضی و این بزرگان اینها در ارتباط بودم، نشناسد. دنبال شلوغ کردن و معرفی مشهور شدن به این عنوان نبودم.» محل وارونهاش را بزند. باز تو نجف ۴ نفر میشناختند. میخواستیم اینجا همان چهار نفر هم نشناسند. مدرس حوزه، طلبهای که اینجا درس میگوید و درس میخواند و درس میرود و همین. حالا فیلمش را باید بگذارم برایتان. فرموده بود که: «نمیدانم چی شد یکهو اینجور پخش شد خبرش و اینطور صدایش پیچید که با آقای قاضی در ارتباطم، ولی احتمال میدهم کار همین آقا، همین آقا، آقای خمینی! احتمالاً کار ایشان است. احتمال میدهم کار ایشان باشد. ایشان ما را معرفی کرد. معروف کرد. به عنوان شاگرد آقای قاضی و اینجور قضایا. خب امام تأکید داشت به آقایان که بروید از ایشان بخواهید، التماس کنید که درس اخلاقی بهتان بگوید. اصلاً ببینیدش.»
آقای «بهجت» به اعضای مجلس خبرگان میفرمود: «ازش [از آیتالله بهجت] التماس کنید که اگه درس اخلاق معنویت، خب این آدمی که اینجور رفاقت از قدیم داشته، به مجتهدین مجلس خبرگان و علما کی وصیتنامههای شهدا را میفرموده، بخوانید. ۷۰ سال عبادت کردیم، خدا قبول کند. یکی هم سفارش میکردی که درس آقای بهجت ازش بخواهیم، درس بگذارد برایتان، جلسه بگذارد. اینجور تو ذهنمه که بعد فرمود: «حتی اگه نگذاشتم، دیدن همکلام بشوید.» «ببینید توصیه که فقط در نمازش شرکت بکن.» جمله معروف از شهید مطهری: «لااقل در نماز ایشان شرکت کنید.» شهید مطهری چقدر با بهجت علاقه داشت؟ بعضی از مراجع فعلی استفادههای علمی میکردند، مثل آقای شبیری زنجانی. به خاطر آن که آقا زهراست عراقی بوده، آیتالله بهجت دیگر استوانههای فقه و اصول نجف را ایشان درک کرده و نظریات همه این آقایان هم در حد عالی مسلط بوده. تقریرات درس آقا که متأسفانه بعضیاش مفقود شده. تقریرات درس داشته از مرحوم قروی اصفهانی. بعضی از آقایان خیلی اعتنا داشتند. به نظرم شهید مطهری هم سر همین اعتنا داشته. آقای شبیری میگفت: «سر همین من رفتم اصلاً از جان خواستم که درس.»
غرض اینکه این رابطه بوده بین امام و آیتالله بهجت تا آن آخر دیگر که فرمود: «پنجشنبه قبل از وفاتش صبح بعد از نماز صبح آمد پیش ما. احساس کردم برای خداحافظی آمده.» امام باشد، رفیقباز بوده به قول ما که خواستند از این دنیا بروند. بانگ آنقدر دور و برش شلوغ و شرایط نبود و اینها. روحی پرواز کرده. کم نبود و رفته. آیتالله بهجت خداحافظی کرد. خب این یک مطلب امام و آیتالله بهجت. آن فیلمش هم که گفتم ببینیم، مصاحبه علی آقای بهجت با برنامه کلمه. برنامه کلمه شبکه یک، دو سال پیش ماه رمضان. خب مصاحبه خیلی خوبی بود. دو تا نکته در مورد امام تو مصاحبه بود. یکیاش تو مصاحبه اولش یکی تو مصاحبه آقا میفرمودند که: «این دستور آقای قاضی مال اواخر آقای قاضی است. در اول عمرش این بود که انسان نصف عمر را به دنبال استاد بگردد.» ارزش این را استاد سیرها داشت. برنامهها داشت. همه میفرمود: «وقتی استاد این حرف اشتباه است.» من دوبار از ایشان شنیدم، ولی جرئت نکردم حتی به شاگردان بزرگ آقای [قاضی] بگویم. برای اینکه اگر آنها میشنیدند، این چه حرف است؟ این همه خطابات و دستوراتی که به ما داده، پس کشک بود! «خیلی راه نزدیکی است. برو بابا.» باید با اینها بحث میکردم. من هم حال این کار را ندارم. لذا به کسی اظهار [نکردم].
«جمله آقای قاضی که فرموده بود: "نماز اول وقت، اگر کسی به جایی نرسید، من را لعن کند." من شنیده بودم از آقای قاضی، ولی جایی نقل نمیکردم.» [میترسیدم] قاضی موضع بگیرند که ما ازش نشنیدیم، چون حرفی بود که اواخر گفته. تا اینکه از یک جای دیگری این حرف درز پیدا کرد و مطرح شد. بعد دیگر دیدم که خب میشود تا اینکه این مطلب را نمیدانم از خوی بود، از کجا از اطراف خوب پخش که شد تازه جرئت بله من شنیدم. بانگ همه آنها اگر بهشان میگفتیم میگفت: «این خلاف همه دستور است.» یک نماز اول وقت این عمل، ولی آقا میفرمود ترک معصیت که شرط اول و آخر همه انبیا این هست. مراقبه لازم دارد ترک معصیت اینها. و یکی دیگر که نماز را پاس داری و خود این نماز ارتباط انسان با خداست. همه اینها را.
سوم برای دانستن چاله چولههایی که احتیاج به رساله عملی دارد. کجایش سنگلاخ است؟ کجایش صاف است؟ کجایش متخصص یا مجتهد کرون [مستنبط] آن به ما بگوید که این کسالتت چیست؟ تشخیص بدهد از اوضاع. این راهش. «بیا اینجا، من وقت این را ندارم که همه را بیایم بگویم آقا دانه دانه چی کار بکن.» یعنی ایشان شاگرد اختصاصی که انگار در واقع به خودشون تکلیف کرده باشند که ایشان را رشد بدهند، کم نداشتند در طول عمرشان. ایشان بساطی برای این کار فرمودند. «اواخر داستان خوشمزهای دارد که فرمودند که من از اولی که از عراق آمدم، عزم کردم که اصلاً اسمی از ایشان نبرم. اصلاً کلاس ندیدم.» ما نیامدیم تو کلاس آقای یامینپور تو دانشکده شرکت نکردیم. اصلاً حتی در یک جریانی به من فرمود: «برادرزاده آقای قاضی که اهل کرامت بود، در قم وضعیت آقای خمینی، مشکلاتی که با او حل میکرد، مشکلات خانوادگی آقا را دعای او حل [میکرد]. سید حسین او از ما پرسید که با عموی ما در نجف ارتباط داشتید؟ من یک حرف دیگری را.» آها، «برای ایشان هم نگفتید؟» مخالف که نبود. اینکه «مرید عموش بود یا مثلاً برای چی گفت؟» برای اینکه: «عزم داشتم که به احدی نگویم. نمیدانم کی مرا به این حرفها معروف کرد.» خیلی عجیب است. «ناراحت بودم. گمان میکنم کار همان آقا، کدام آقا؟ همان آقا! کدام آقا؟ آقای خمینی!» آخه از آن روزهای اولی که آمدم قم، تنها کسی که هر روز میآمد پیش ما از آقای قاضی میپرسید و از کارهایش و حرفهایش میپرسید، ایشان بود. «مدتی ایشان هی پرسید. آخرش یک دفعه فکر کردم دیدم نه مثل اینکه خودش هم یک مقداری این راهها را رفته. مثل اینکه ایشان، من قرار نبود.» حالا آن آقایی که معرفی کرده بوده آقا را به ایشان، به شاگردهای خیلی خوب آقای قاضی بوده. آقای قاضی را ایشان در همان جوانی پیشش گل کرده. یکی از چیزهایش همین بود که در جلسات درس استاد دیگران سؤال میکردند از این مطلب یک مطلب دیگر.
ایشان تو آن جلسه دوم این مصاحبه میگویند، میگویند که: «امام را وقتی که بعد انقلاب برای مداوا از قم میبرند تهران بیمارستان قلب. خبر میدهند به آقا بهجت که آقای خمینی را دارند میبرند تهران. ایشان مثل سکته کرد. همچین ایشان خوب شبش خیلی حالت مثلاً گرفته و اینها پیدا میکند آقای بهجت. صبحش که از حرم برمیگردند، نان را گرفته بودند و اینها. پسر آقا بهجت گفت: «من دیدم که خیلی سر کیف هست. گفتم چی شد آقا؟» گفتم: «چی شد؟ آقا.» دیدی دروغ بود خبر دیشب؟ ایشون گفت: «نه راست بود.» گفتم: «پس چرا شما سرحالید؟» خدای متعال ۱۰ سال به این امت.» خیلی تعبیر فوقالعادهای است. از آن حرفهای خیلی مهم است. «بعداً دیدم که عجب دقیقاً ۱۰ سال شد، ۵۸ تا ۶۸.»
خب آقای بهجت خداشناس، خدابین. از محاسبات جفر و رمل و اینها نمیگوید. از خود خدا دارد میبیند که خدا رحم کرد به این امت و ۱۰ سال اضافه عمر امام را ایشان ازش تعبیر میکند به رحم خدا به این ملت. یعنی چی؟ این انقلاب در نگاه بهجت چه تعریفی دارد با این جمله؟ امام چه تعریفی دارد با این جمله؟ حیات امام چه تعریفی دارد با این جمله؟ و اگر کلمه امت هم باشد که باز از ملت وسیعتر هم میشود. دقیقه ۵۴ این فایل مثلاً فرض کنید که حضرت آقا عهد کرده بود که اگر شما اینجا یک نکتهای دارد ایشان قبل این داستان امام در مورد ارتباط آقای بهجت با خود حضرت آقا که میگوید که تو آن قضیه که نامه به آقا کاَنَّهُ (گویی) این جمله گل آن نامه است که شما نگران نباشید، من تضمین میکنم شما را رها نکند. من از معدود دفعاتی که بهجت من شنیدم شاید تو عمرش دوبار ازش شنیدم کلمه مملو (ممنون) یکیاش اینجا بوده که من تضمین میکنم شما را تنها نگذارند. گفته بود شما مسلط به مبانی هستید. خودتان الحمدلله؛ یعنی شما فقیه. شما ملتزم باش به همینهایی که بلدی، به همین متن دین، به همین شریعت. من تضمین میکنم که رها شوی. این اصل حرفی است که و میگویند که خیلی هم علاقه داشت با خامنهای و خدمت شما عرض کنم که وقتی آقا مسافرت میرفت یک حالت دلواپسی و اضطرابی تو آقای بهجت دیده میشد.
یک عده همین الان که این اسناد موجود است یک جور دیگر معرفی میکنند آقای بهجت را. این مهم است. اینکه ما داریم این صحبتها را میکنیم دلیلش یک بخشیش تو آن میزان باشید. «من ملازمم که شما را تنها نگذارم.» «سفر کرده در سکوت چند دقیقهای به سکوت میگذشت. نگاه بیشتر نگران میشد. موقعی که فکر میکنی بعد که میخواهم ببرم شب در خانه آقا. بعد برای تب. اینجا میروم تو قضیه امام که میگویند امام آمده بود گفته بود التماس دعا، من را دارند میبرند.» حالا البته اول میگوید امام بعد بعداً جلوتر معلوم میشود که کسی را فرستادند. آن شخص داشته با امام میرفته. بعد میگویند که ظاهراً آقای خامنهای هم تو ماشین بوده. حالا جزئیاتش من دیگر اطلاعی ندارم. شاید بشود پیدا کرد و منابع تاریخ. «ارقام بردنشان برای دیشب ساعت ۱۰ و خردهای بود و ما اجازه نداشتیم آقا برود. دم آقا به زور آن دفعه خودش رفت. دم در راه میرفت هی نگران بود. گفتم چی شده آقا؟ گفتم چی شده؟ من فکر کردم کودتا شده، بردند پناه بردند.» گفتم: «نه آقا، باور کردی یکی آمده پیغام داده اینجا شما باور میکنید؟» خود ایشان پیغام. «جمله جمله خود ایشان بود.» یعنی شدت اتصال و ارتباط و اینها را. «فردا صبح که آمد از حرم ما معمولاً میخوابیدیم دیگر. آمد از حرم. نانم سر راه آقا نشاط داری. دیدی دروغ بود؟ نخ! راست.» تعجب کردم. «آن گرفتگی دیشب را ندارد.» گفت: «خدا ۱۰ سال به این امت.» تکرار کنید این جمله را. ببخشید. «خداوند ۱۰ سال به این امت رحم کرد.» داستان مال بعد از خود انقلاب؛ یعنی بعد از پیروزی انقلاب. بیماری برای بیماری قلبی عمل داشتند. آقای پسندیده بود که میان همدان گریه میکند و بعد بالاخره؛ یعنی تعبیر ایشان از اینکه امام ۱۰ سال در واقع تعبیرشان این بود که ارتحال امام ۱۰ سال به تأخیر افتاد و خدا به این امت رحم کرد. اجازه گفتن نداشت، و من ۱۰ سال است یک چیزهایی خیلی عجیب اتفاق میافتاد. خیلی.
این جمله هم باز یک مقداری امام خمینی آمده وای بهجت گفته که آنجا تو آمبولانس داریم میبرند. این آقای از اطرافیان خدا خمینی اسمش را ایشان بعدها به من گفت. ایشان تو ذهنم ۳۰۰-۴۰ سال پیش حافظ. خیلی چیز نیست که گوهی (غیبی) است. مثلاً ماشین دو نفری هستیم تو آمبولانس داریم. اینجوره اینها همه نمونه نمازشان است. انشاءالله که روح همه این خوبان و بزرگان شاد باشد و سر سفره اهل بیت ما را دعا کنند. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الط.