
جلسه پنجاه و چهارم
این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
در مورد ارتباط آیتالله بهجت (رضواناللهعلیه) با حضرت امام، مطلب خوبی مطرح شد. یکی از مطالبی که عرض شد این جمله بود که آیتالله بهجت فرمودند: "اسراری از آقای خمینی میدانم که نگفتم و نخواهم گفت."
آیتالله ریشهری از پسران آیتالله بهجت سؤال میکنند که این جمله چیست و توضیح دهید. در کتاب «زمزمه عرفان»، صفحه ۲۶۰، ریشهری میگوید: آیتالله بهجت به این جانب فرمودند: "اسراری از آقای خمینی میدانم که تاکنون به کسی نگفتم و پس از این هم نخواهم گفت." آیا در این باره چیزی میدانید؟
پسران آیتالله بهجت، شیخ علیآقا، اینطور میفرمایند (یعنی میفهمند) که: پیش از فوت حضرت امام، چندین بار اقدام کردم که ملاقاتی بین آقا (آیتالله بهجت) و امام صورت بگیرد. کلی تلاش کردم کی دیداری داشته باشم، آیتالله بهجت و امام خمینی. یک بار خیلی اصرار کردم و گفتم: "ایشان دوستتان بوده، خوب است همدیگر را ببینید." ایشان فرمودند: "تو چه میدانی که همین دیشب با هم چه گفتوگویی داشتیم؟" گفتم: "این را ایشان هم میداند؟" فرمود: "بله، ایشان هم میداند."
چه گفتوگویی؟ همین دیشب؟ کجا؟ از چه طریق؟ چطور؟ عادی که [نیست]. اگر بهجت باشد [که] رفته جماران دیدن امام، نه، امام پیش تو آمده اینجا. اگر خواب باشد، یکی میبیند، آن یکی نمیبیند. که "ایشان میداند" یعنی خواب نبوده باشد. ممکن است گفتوگوهایی کردید، ولی آنهم آمده باشد، دیگر خواب نیست. دیگر چه ارتباطی؟ کجایی؟ نه، بعد از رحلتش؛ در زمان حیاتش که "چه میدانی همین دیشب با هم چه گفتوگویی کردیم؟" چیست این آقا؟ این چه جنسی است؟ خب، این از همان جنس است دیگر؛ که "از اسراری که میدانم، [نگفتم و] نخواهم گفت." از همین گفتوگو است دیگر. خود همین داستان همین با هم گفتوگو کردن این شکلی، خودش جزو اسرار است. حالا چه محتوایی آنجا دارد رد و بدل میشود، آن دیگر سرِ فوقِ سر است. که میگویند این سخن به این معناست که ارتباط سری ایشان با امام ادامه داشته.
یکی دیگر هم داستان خداحافظی آقای خمینی با ایشان که این را چند بار گفتهایم: قبل از فوت، صبح پنجشنبه در مسجد فاطمیه است که برای آقای خامنهای نقل کردند و برای دو سه نفر دیگر هم نقل کردند که خیلی عجیب و مفصل این را برای آقا گفته بود. آقای بهجت نماز صبح در مسجد بوده، آقای بهجت نشسته بوده، مشغول تعقیبات بوده، یکهو دیدم امام آمده. داستانی که خداحافظی و اینها. بعد سؤال میکنند (پسران بهجت میگویند که): "قبل از پیروزی انقلاب اسلامی یا در آستانه آن، چیزی در این باره میفرمودند؟" پسران بهجت میگویند: "ایشان بهشدت با انقلاب و براندازی شاه موافق بود. بهشدت." وضعیت چه جور؟ آقای بهجت را جور دیگری معرفی میکنند، خیلی عجیب است. اغلب هم، مورد مشورت امام خمینی بودند. امام از ایشان مشورت میکرد. پس جدا از آقای بهاءالدینی از ایشان مشورت. یاد دارم که ایشان در جلسهای به امام پیشنهاد داد. آیتالله بهجت در جلسه به امام پیشنهاد کرد که سریعترین راه برای اینکه موقعیتی برای شیعیان به دست بیاید تا حکومت سلطنتی شاه را از بین ببرند، این است که ترتیبی داده شود که شاه توسط محافظان خودش از بین برود و راهی هم پیشنهاد کردند. آقای بهجت پیشنهاد ترور محمدرضا را داده بوده به امام، توسط یکی از محافظینش. راهی هم پیشنهاد کرده بوده. چالش از بحث نفوذ. نفوذ بکند، یک فردی را، برود خوردخورد همینجور بالا برود، تا آخر موفق بشود ترور کند.
آقای بهجت نظرش در مورد شاه این بوده. آقا یک جورهایی میشود گفت از نظر امام تندتر بوده. میگفته: "بچهها! ترور کنید. کشت. به چه مجوز؟ شرعی؟ چه کار کرده بود شاه که میخواهیم بکشیمش؟" جواب بدهید. اینها که دو دوتا چهارتای همینجوری واسه خودشون الکی میبافند. مجوز قتل پهلوی چی بوده؟ حکم اعدامش میخواستم بکنم؟ حکمی که این همه جوان را کشته؟ این همه هزار و یک فساد که قتلش را واجب میکند. این نگاه آقای بهجت چقدر نگاه عمیق. و ایشان معتقد بود تا شاه دیگری بیاید، [و] به این خباثت و [این] قوت برسد، فُرجهای ایجاد میشود و ما باید از این موقعیت استفاده کنیم، کارهایمان را انجام دهیم. این را بکشیم تا یکی دیگر بخواهد بیاید جای این بگیرد و کار را دست بگیرد. از آن فرصت استفاده میکنیم. کلی کارهایمان پیش [میرود]. اینقدر انقلابی بوده آیتالله بهجت.
در مورد پیروزی انقلاب پیشگویی هم کرده بودند که قبلاً خواندم دیگر نمیگویم. قضیه وضو که آقای صدّهی گفته بود که بار دوم آقای خمینی پیروز میشود. اینهم از این قضیه و صفحه ۲۶۵، یک مطلب دیگری دارد.
آیتالله خامنهای در نخستین دیدارشان بعد از تصدی مقام رهبری با ایشان، با آیتالله بهجت پرسیدند: "باید چه کار کنم؟" آیتالله بهجت چند دقیقه سر خود را به زیر انداخت و بعد سرش را بلند کرد و فرمود: "الحمدلله. شما که به مبانی مستحضرید. یعنی فقیه اجتهاد آقا را هم یک جورهایی تأیید کرده آقای بهجت. [شما] مستحضرید به مبانی، به بحار معارف اسلام. اگر به آنچه طبق موازین میرسید عمل کنید، من ملتزمم که شما را تنها نگذارم." کتاب «زمزمه عرفان»، صفحه ۲۶۵.
یعنی هرچه رسیدی به اینکه این خواسته دین است، این خواسته خداست، عمل کن. کمک [یعنی] کی امضا میدهد برای اینکه "من ملتزم میشوم تنها نمیگذارم شما را." آیتالله بهجت با عبارت "من ملتزمم شما را تنها نگذارم". اینجور، خیلی حرف سنگین و مهم. که میگوید: "این دومین موردی بود که از پدرم این گونه ملتزم شدن با واژه 'من' را شنیدم."
که یکی دیگر هم شبیه به این قضیه دارد که حالا چون به مناسبت [گفتوگو] چون گفتم اینها میگویم. میگوید: "اولین موردش آن زمانی بود که پدر آقایان فلانی در قم فوت کرد. ایشان بدهیهای زیادی داشت. گمان میکنم سال ۴۶-۴۷ بود. یکی از فرزندانش که با آقا ارادت داشت، خدمت ایشان آمد و گفت: 'پدرم از دنیا رفته و بدهی دارد. یکی از برادرانم کارمند دولت است که چیزی ندارد. یکی دیگر از آنها هم استاد دانشگاه است که او هم وضعیت مالی خوبی ندارد. برادر دیگرم هم که تمکن مالی دارد، نمیدهد. با این شرایط، وظیفه من چیست؟'"
"آقا فرمودند: 'شما بدهی پدر را بده.' این آقا گفت: 'آقا! من یک خانه دارم که زن و فرزندم توش مینشینند. یک مغازه قصابی دارم.' آقا فرمودند: 'اینها را بفروشید، بدهی پدر را بدهید.' آن شخص گفت: 'اینها را هم که بفروشم، شاید نتوانم همه بدهی پدرم را بدهم.' آقا فرمودند: 'هر کاری میتوانید بکنید، ولو قرض کنید، من ملتزمم که جبران میشود برای شما.'"
همان جملهای که من تضمین میکنم، شنیدم یک بار که اینجا به این آقا گفت: "بدهی بابات را بده، تضمین میکنم جبران بشود برایت." یک بار هم حضرت آقا [خامنهای] فرمودند که: "شما به همینهایی که از دین میدانید، [به] موانع [که] مستحضرید بهشت. به همینها ملتزم باشید. من تضمین میکنم که شما را تنها نمیگذارم. کمکت میکنم." این میشود هم تأیید اجتهاد آقا، هم تأیید جایگاه آقا برای رهبری، هم حقانیت انقلاب و هم حقانیت آقا و هم صلاحیت ایشان برای رهبری و هم اشاره به اینکه ایشان نصرت میشود و کمک میشود و کارش به نتیجه میرسد، انشاءالله. خصوصاً که در همه سالهای رهبری حضرت آقا، از ۶۸ تا ۸۸، بیست سال آیتالله بهجت در قید حیات بودند. در تمام این بیست سال، ایشان حامی آقا بودند و گاهی سحر، آقا وقت میگرفت، قبل نماز صبح آقای بهجت که خودش عارف و اهل سحر و اینها، مثلاً دو ساعت به اذان صبح وقت میدادند، آقا میآمدند مینشستند گفتوگو میکردند. خب، برای یک عارف در آن ساعت، خود دلالت بر چی دارد؟ آن زمان را گذاشتن و گفتوگو کردن و اینها و حمایتهای فراوان: صدقه و قربانی و دعا و ختم صلوات و اینها که برای خود شخص رهبری آیتالله بهجت انجام میدادند. خب، اینها مهم است دیگر. اینها چیزهایی است که خیلیها دوست ندارند این حرفها منتشر بشود و به گوشها برسد.
خلاصه، این آقا میگوید که: "فرمود: 'من ملتزمم.' میگوید: 'دیگر من به عمرم کلمه 'من' را نشنیدم که ایشان بگوید.'" بعد پسر بهجت میگوید: "من با این شخص دوست بودم. از این فرمایش پدرم خیلی ناراحت شدم و در دلم گفتم: 'آقا! این دوست ما را داری بیخانمان میکنی، بعد میگویی که ملتزمم هستی؟ شما در مورد مال خودت هم ملتزم نیستی. طرف را بیچاره میکنی، بعد میگویی من ملتزمم جبران میشود برایت.'" حالا این کرامت بهجت هم به هر حال کنار آن ملتزم شدن دوم. این یکیاش هم قشنگ است که به چه شکلی رخ داد.
پسران بهجت میگوید: "البته آن زمان خام بودم، متوجه نبودم. به هر حال، آن شخص رفت و خانهاش را فروخت، حتی طلاهای همسرش را هم فروخت، بدهی پدرش را داد. بعد خانهای را اجاره کرد. چند سال در آن خانه بود که روزی صاحبخانه آمد و گفت: 'میخواهم این خانه را به تو بفروشم.' این هم پاسخ داد: 'من که پول ندارم.' صاحبخانه گفت: 'همین پول اجارهای را که میدهی، به عنوان قسط خرید خانه برمیدارم. هر وقت هم که پول دستت آمد به من بده تا خورد خورد پولش جور بشود.'"
"شخص دیگری هم آمد بهش گفت: 'میخواهم زمین بخرم، تو هم بیا شریک من باش.' گفت: 'من پول ندارم.' این پیشنهاددهنده گفت: 'شریک شو، بعداً بده.' به همین منوال وضع مالی این شخص از اول هم بهتر شد." خب، اینهم از این حکایت مرتبط با آقای بهجت. خب، اینهم شد کتاب «زمزمه عرفان». البته مطالب دیگر هنوز هست، در مورد امام در کلام آیتالله بهجت. فعلاً به همین قدر اکتفا میکنم در فرمایشات آیتالله بهجت در مورد امام و حضرت آقا.
یک جمله شهید مطهری دارد. این خیلی برای من جالب و عجیب است. میتوانم این را یک ساطور بکنم، یک تعدادی را قصابی کنم با این جمله، ولی فعلاً این کار را نمیکنم چون از این تریبون نباید استفاده کرد برای تسویه حساب شخصی. وقت ملت را نمیخواهم تلف بکنم. ولی خود شما روی جملات فکر بکنید. خیلی جالب است. خیلی جالب است. خیلی مطلب دارد. آن بخشش که اینجا الان مطرح است برای بنده و در این گفتوگو، جملاتی است که شهید مطهری [گفته است]. امام خیلی جملات در مورد امام دارم. دیگران تحلیل شهید مطهری دارد در مورد امام. حقیقتاً برای من قابل فهم نیست. میخوانم دیگر. حالا مطلب را برایتان میخوانم و شما ببینید که به چی میرسید از این مطلب.
خدمت شما عرض کنم که در کتاب «آینده انقلاب اسلامی ایران» که این را الان در مجموعه آثار شهید مطهری، جلد ۲۴ آوردند، آن کتاب را. آنجا، صفحه ۱۱۵ و ۱۱۴ و ۱۱۵ کتاب میشود، خود «آینده انقلاب اسلامی»، نه یعنی خود کتاب کوچک. آن صفحهاش فرق میکند. اینجا الان روی مجموعه آثار دارم میخوانم.
شهید مطهری میفرماید: "خدایا! نیت پاک ما با الهام از آن جملههایی که علی (علیهالسلام) در ابتدای سخنش گفت، میگوییم خدایا! نیت پاک عطا فرما. ما برای شکم قیام نکردیم. ما برای سیر شدن قیام نکردیم. ما برای سیر کردن قیام کردیم." صوت شهید مطهری هم در این مسئله پیدا بشود، این [تیکه]هاش را، صوت ایشان را هم بگذارید. نمیدانم مصاحبه تلویزیونی است به نظرم بعد انقلاب دیگر، اول انقلاب.
"یک نهضت اسلامی، نهضت انسانگرا به معنی واقعی کلمه است چون نهضتی که از فطرت انسان ناشی میشود، نه از شکمش. یک نهضت انسانگرا به تمام معنا خالص و پاک. و من امیدوارم همانطوری که احساس میکنم در رهبری نهضت خلوص هست، در مردم ما و در جامعه ما هم صفا و خلوص باشد که هست."
"به عنوان یک برادر به همه شما برادران و خواهران مسلمان توصیه میکنم. حالا که در این نهضت عظیم و بزرگ شرکت کردهاید و من همبستگی را اینطور تعبیر [میکنم] ... ایران و قهرمان قهرمانان حضرت آیتاللهالعظمی آقای خمینی رهبری میشود..." چون سخنرانی بوده، یکم کلمات نیاز به ویرایش... "در قهرمان قهرمانان حضرت آیتاللهالعظمی امام خمینی. آقای خمینی. همبستگی یعنی همه با هم پشت سر این رهبر بزرگ. همه با هم در پی اهداف اسلامی. همه با هم برای اصلاح خود. خود را اصلاح کنیم. خودمان را بسازیم. رابطهتان را با خدای خودتان محکم کنید. یاد خدا باشید. نام خدا را زیاد بر زبان بیاورید. به خدا اعتماد داشته باشید که هرکه در راه خدا حرکت و قیام کند، خدا او را تأیید میکند. از نمازتان غفلت نکنید. از روزهتان غفلت نکنید. از تقوا غفلت نکنید. از عفاف غفلت نکنید. از اخلاص غفلت نکنید. وقتی که ملتی خالص و مخلص به دنبال رهبری خالص و مخلص حرکت کند، تمام قدرتهای دنیا، استعمار سیاهش و استعمار سرخش، چپش و راستش، غربیش و درویش هم قیام کنند، محال و ممتنع است که از عهده او بربیایند." آن موقع هم شرق با ما درگیر بود، هم غرب. با شرق با ما خوبه مسابقه.
حالا این جمله شهید مطهری: "و ما ادراک ما" این جمله شهید مطهری میگوید: "ما سابقاً در روایات اسلامی میدیدیم که خورشید پیش از عدل کلی الهی و به اصطلاح معروف در آخرالزمان از مغرب طلوع میکند."
آقا! همه تطبیقگراییهای آخرالزمانی قبل از این جمله شهید مطهری، سوءتفاهمی بیش نیست. یعنی تمام این جلسات «بهوقت شام» و «بهوقت ایران» و «بهوقت لبنان» و «بهوقت یونان» و همه اینها به کنار. همهاش این پاراگراف شهید مطهری است که خودت میریزی، برگهایت میماند. ببین چی میگوید.
میگوید: "ما قبلاً در روایات اسلامی میدیدیم که خورشید قبل از عدل کلی الهی به اصطلاح معروف در آخرالزمان از مغرب طلوع میکند. میگوید: 'دیده بودیم در آخرالزمان گفتند خورشید از مغرب طلوع میکند.'"
"با خودمان فکر میکردیم یعنی چی؟ میفهمیدیم مقصود از خورشید جز خورشید اسلام چیز دیگری نیست. این چنین تعبیر میکردیم که لابد از این جهت است که ملتهای غرب از نظر علم و فرهنگ پیشرفتهترند و آنها زودتر از ما به حقایق اسلام آگاه خواهند شد. اگر ما اسلام را زیر پا بگذاریم، اسلام از غرب به وسیله خود ملتهای غرب طلوع میکند." که اینهم البته واقعاً زیرکانه است و درست.
این جملات میگوید: "یک ماهی است به فکر فرو رفتهایم." یک ماهی است به فکر. نمیدانم دقیقاً تاریخ این گفتوگوی شهید مطهری کی است.
"یک ماهی است به فکر فرو رفتهایم که خدایا! مثل اینکه خورشید از شرق به غرب رفت که از غرب طلوع کند و ما سپیدهدم و فجر و فلقش را داریم میبینیم. خدایا! به ما شایستگی شرکت فعال در این نهضت عظیم اسلامی عنایت فرما. پروردگارا! به ما شایستگی طلوع خورشید اسلام از مغرب بر ما عنایت بفرما. وجود مقدس آن رهبر بزرگ را در سایه عنایت خودت تا رسیدن به آخرین مقصد محفوظ بدار. به همه ما توفیق حرکت در راه رضای خودت عنایت بفرما."
"مثل اینکه خورشید از شرق به غرب رفت که از غرب طلوع کند." یعنی این رفتن امام، تبعید که از شرق میرود غرب و آن حالا مواضع، حالا چه سخنرانی، سخنرانی امام منظورشون باشه، چه برگشت امام از فرانسه به ایران. این را تحلیل میکند، تشبیه میکند، تحویل میکند. نمیدانم چه کلمهای به کار ببرم به طلوع خورشید در غرب.
میگوید: "روایاتی که گفته بودند که قبل از ظهور خورشید از غرب طلوع میکند، من یک ماهی فکرم درگیر که نکند همین باشد که امام رفته آنجا. مثلاً اینها از شرق رفته غرب، از غرب میخواهد طلوع کند." یعنی هرچه من تطبیق بخواهم بدهم، این [طور] نمیشود از شهید مطهری کسی توقع اینجور کارها [را ندارد]. رضواناللهعلیه.
اینهم یک جمله معرکهای بود توی این فیشهای ما مانده بود. گفتم که بخوانم برایتان.
یک چند تا مطلب دیگر هم داریم. مطلب که البته زیاد است. خودتان را آماده کنید برای بخش بعدی که بخش بعدی باز شاید جذابتر از بخش قبلی باشد. یعنی هنوز کلی مطلب دیگر هست که خیلی جذاب و واقعاً بشارتها و حکمتها نهفته است.
گفتند که بعضی از دوستان در مورد سخنرانیها که در کانالتان بارگذاری میکنید، نسبت به محتوا نقد دارند. چگونه به شما برسانند؟ دلمان میخواهد شما جواب بدهید. بدهند به همین ادمین محترم و حالا منتقل میشود به ما. البته فرصت جواب دادن مستقیم به مطالب نیست، ولی بعضیها را در همین جلسات و اینها گاهی اشاره میکنیم، گاهی هم بدون اشاره پاسخ میدهیم به بعضی از این مطالب و نکاتی که گفته میشود.
خب، در کتاب «جلوههای ربانی در حالات آیتالله میرزا جواد تهرانی»، صفحه ۵۳ و ۵۴ از قول آیتالله عبدالجواد غرویان که از علمای نیشابورند، این قضیه را نقل میکنند: "به یاد دارم که آقا مرتضی مروارید، فرزند آیتالله مروارید - آیتالله مروارید رحمت الله علیه روحش شاد، دامادشان هم که تازگی به رحمت خدا رفتند، عاشق علی اکبر الهی سر سفره امام رضا مهمان باشند همگی - آقا مرتضی مروارید، پسر آیتالله مروارید، خوابی را نقل میکرد از حاج آقایشان، یعنی از آیتالله مروارید که اجمالش این است: ظاهراً قبل از پیروزی انقلاب بود که آقا مرتضی فرمودند: 'عمل خاصی هست که هرکه آن را در شب انجام بدهد و نیتش دیدن یکی از ائمه معصومین (علیهمالسلام) باشد، آن امام را در خواب میبیند.' بعد فرمودند: 'حاجآقا، یعنی آیتالله مروارید، یک شب آن عمل را انجام دادند به نیت دیدن آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام). به خواب رفته بودند، ولی در خواب به جای حضرت علی (علیهالسلام)، امام خمینی را دیده بودند.'"
"این نقلی بود از آقا مرتضی مروارید و تفصیلش را بعداً از خود ایشان جویا شدم."
البته «خواب خواب است» ولی بعضی خوابها مثل این خواب نکتهای را در بر دارد و رمزی را میگوید و آن این است که امام خمینی مظهر و مجلای علی (علیهالسلام) است. هدفی را دنبال میکند که علی (علیهالسلام) دنبال میکرد و مشکلاتی را هموار میکند که علی (علیهالسلام) هموار میکرد. بنابراین، دیدن امام خمینی به یک معنا دیدن امام علی (علیهالسلام) است. اینها مال آیتالله غرویانها [است]، آیتالله عبدالجواد غرویان، محسن غرو. آن حضرت با قاسطین و ناکثین و مارقین جنگید و امام هم با این گونه دشمنان میجنگید.
یک سخنرانی هم که حضرت آقا دارند؛ ۱۴ خرداد شده بود شهادت امیرالمؤمنین. دقیقاً همین ستاره تطبیق میدهند امام هم با قاسطین و ناکثین و مارقین درگیر بود. میگوید: "امام خمینی هر وقت نام علی (علیهالسلام) را میبرد، آنقدر عظمت آن حضرت قلب و دل او را میگرفت که نمیتوانست برای آن حضرت چیزی بگوید و هرچه میگفت، اظهار کوچکی بود. حضرت امام میفرمودند: 'کسی نمیتواند دریای بیکران علی را درک کند، ولی اگر برای علی (علیهالسلام) مظهری در میان اولیاالله قائل بشویم، امام خمینی مظهر تام آن حضرت است و در تاریخ بعد از غیبت امام زمان (ارواحنا فداه)، آینهای که نمایشگر کمالات و ملکات علی (علیهالسلام) باشد، مانند امام خمینی نشنیدهایم و ندیدهایم.'" جمله مهمی بود این.
یک مطلب خدمت شما عرض کنم که در کتاب «حدیث رویش خاطرات حجتالاسلاموالمسلمین محمدحسن رحیمیان»، صفحه ۳۱۸. رحیمیان هم کار داریم. خود ایشان کتاب خیلی خوبی در مورد حضرت امام دارد، «در سایه آفتاب». آن مصاحبه پاسدار اسلام هم با آقا مرتضی تهرانی ایشان گرفته که انشاءالله میخوانم.
این روایت را من چند بار خواندم در جلسات قبلی. چند بار به این روایت اشاره کردم، هم در آن جلسات قبلی «بهوقت ایران» و به این نکته هم اشاره کردم که برخی علما تطبیق میدادند به امام. حالا میخواهم از روی متن آقای رحیمیان این مطلب را بگویم که بسیار جالب میکند قضیه را. البته اول اصل داستان را بخوانم.
دشتی. محمود دشتی، مترجم نهجالبلاغه که انسان محققی [است]. یک کتابی دارد، «آینده و آیندهسازان»، صفحه ۷۰. این کتاب قبلاً هم که بنده میگفتم قضیه شهید صدوقی را از همین کتاب بود. اول آن را بخوانم، بعد نقل قول آقای رحیمیان را بگویم.
روایت دارد از امام باقر (علیهالسلام): "اقبَلَ ابوبکر و عمر و زبیر و عبدالرحمن بن عوف، جلسوا بفناء رسول الله." ابوبکر و عمر و زبیر و عبدالرحمن بن عوف آمدند نشستند در حیاط خانه پیغمبر. "فخرج إلیهم النبی" پیغمبر آمدند بیرون. "فجلس علیهم" نشستند آنجا. "فقُطِعَ شِسعُ نَعلَیهِمْ" نعلینشان پاره شد. "فَرَمَی بِنَعلِهِ إلی علیِّ بنِ أبیطالب" این کفش را دادند به امیرالمؤمنین (علیهالسلام). بعد فرمودند: "إنَّ یَمینَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ أو یَمینَ عَـرْشِهِ." "یا یَمینُ اللهِ" [خوب،] "قَومٌ مِنَّا عَلی مَنابِرَ مِنْ نُورٍ." یک جماعتی از ما هستند بر منبرهایی از نور. این روایت مهمی است در بحارالانوار، جلد ۶۸، صفحه ۱۳۹. کار ندارم. از امام باقر (علیهالسلام) که ایشان از پیغمبر اکرم نقل [میکند]. "یک جماعتی از ما هستند." منظورش این [است که] این وصف همه شیعیان نیست. یک گروهی از شیعیان که این شکلیاند. این مهم است. یک گروهی از شیعیان بر منبرهایی از نور. "وُجُوهُهُمْ مِن نُورٍ وَ ثِیابُهُمْ مِن نُورٍ." هم چهرههایشان از نور، هم لباسهایشان از نور. "تَغْشَی وُجُوهَهُمْ أبصارَ النّاظِرینَ." آنقدر چهره اینها نورانی است که نور اینها انگار سایه میاندازد به چهره دیگران. اصلاً انگار نمیگذارد بقیه دیده بشوند، آنهایی که دورشان [هستند]. یک جماعتی از شیعیان هستند. اینها اوج نورند، خیلی نورانیاند. بر منبرهایی از نور.
ابوبکر گفت: "من هم یا رسول الله اینها کیان؟" [پیامبر] "فَسَکَتَ" سکوت [کرد]. زبیر گفت: "من هم یا رسول الله اینها کیان؟" سکوت [کرد]. عبدالرحمن بن عوف گفت: "من هم یا رسول الله اینها کیان؟" سکوت کرد. امیرالمؤمنین عرض کرد: "من هم یا رسول الله اینها کیان؟"
پیغمبر فرمود: "هُمْ قَومٌ یَتَحابُّونَ بِروحِ اللهِ." اینها جماعتیاند، "یَتَحابُّونَ بِروحِ اللهِ." اینها به واسطه روحالله به هم محبت میورزند. "لا غَیْرَ أَنْسابٍ وَلا أَموالٍ." نه با همدیگر نسب مشترک دارند، نه با همدیگر مال مشترک دارند. یعنی ارتباطشان نه ارتباطات نسبی است، نه ارتباطات مالی. فقط بر مبنای روحالله است که دور هم جمع شدهاند، به هم عشق میورزند. "أولئِکَ شیعَتُکَ وَ أَنْتَ إمامُهُم یا علی." اینها شیعیان تو هستند و تو امام اینها یا علی.
خب، این روایت. مرحوم آقای دشتی میفرماید که: "بعد از پیروزی انقلاب، یکی از اساتید ما نقل کرد که شهید آیتالله صدوقی در ملاقاتی [به] امام خمینی گفت: 'آقا! این روحالله که در حدیث 'یَتَحابُّونَ بِروحِ اللهِ' وجود دارد، شما هستید. چون امروز تمام اقشار مردم به واسطه رهبری و دوستی شما متحد شدند.' امام با لبخندی گذشت."
این همان امامی است که دیشب با بهجت گفتوگوها داشتند و هیچکس خبر ندارد. اسراری ازش میدانند. همان امامی که آن خواب را برایش دیدند. تغییر [قیافه] میکند. میفهمد تو غلط کردی این خواب را دیدی. امام باید اینجا واکنش منفی نشان بدهد. "این حرفها چیست؟ آقا فلان اینها." لبخندی میزنند، میگذرند. معنا [دارد].
خب، این نقل مرحوم دشتی بود از شهید صدوقی و داستان امام. یک کلامی هم آیتالله حاج آقا مهدی حائری تهرانی دارد که حالا آن را فعلاً نمیخوانم چون مرتبط با همین فضاست. ایشان هم تطبیق میدهد به امام.
یک نقدی هم آقای رحیمیان دارد که در این کتابی که آدرسش را گفتم. نقل آقای رحیمیان از مرحوم آیتالله شیخ عباسعلی ادیب اصفهانی در توضیح این حدیث. ایشان میگوید که: "کلمه 'روحالله' اینجا در این روایت اسم است. این وصف نیست. آن 'روح الهی' نیست. چون آن 'روح الهی' اگر باشد، مال همه شیعیان است. استدلال بنده است."
ببینید، "یک قوم منّا." "یک جماعتی از ما هستند." مال همه شیعه که اینها نورشان بر منبرهایی از نورند، چهرههای نورانی آنچنانی و اینها. اگر آن روح الهی منظور باشد که ولایت باشد، "إِذْهَبُوا بِروحٍ مِنَّ" [آیا] آخر سوره مبارکه مجادله آن مال همه مؤمنین است. همه مؤمنین بر مبنای روح الهی به هم اتصال دارند که آن همان ولایت امیرالمؤمنین و اینها [است].
محدود به "زمان منّا" دیگر نمیشود. یک جماعتند که اینها ویژه [اند]. یکیشان این است که به واسطه روحالله به همدیگر عشق میورزیدند. اگر "روحالله" وصف یا اسم [است]. اسم اگر باشد، روحالله نامی [است]. وصف اگر باشد، یعنی روح خدا. این روح خدا اگر بخواهد وصف باشد، مشکلش این است که دیگر مال یک جماعتی از شیعیان نیست. همه شیعیان به واسطه روح خدا به هم اتصال دارند که آن ولایت امیرالمؤمنین، محبت اهلبیت است. پس این نمیتواند وصف باشد، این باید اسم باشد. پس اینها یک جماعتند که به واسطه یک روحالله نامی به همدیگر عشق میورزند. درست شد آقا؟
حالا کلام آقای ادیب اصفهانی چیست؟ ایشان میفرماید که: "اینجا [منظور] اسم روحالله، نامی است که مردم مطیع او هستند و بدون هیچگونه چشمداشتی او را یاری میکنند."
از ابتدا دقت بکنید. جمله آیتالله ادیب اصفهانی [که] آقای رحیمیان نقل میکند. میگوید: "از ابتدا تا حالا، ما میان علما روحالله نداشتیم. اگر هم داشتیم، با این خصوصیات نبوده است. در طول تاریخ شیعه، جماعتی که دور یک روحالله نامی جمع بشوند، نداشتیم. مسلماً ایشان میگوید که مسلماً مراد حضرت امام است."
دیگر تطبیق و اینها. دیگر این روایت شأن مردم را هم مشخص میکند. شأن شهدا و میداندارها. کسانی که واقعاً در این زمان جهت یاری خدا زحمت میکشند و خدمت میکنند. قرینه دیگری که میرساند مراد "روحالله" در این روایت اسم شخص [است] این چهرههای نورانی هم واقعاً هم نورانیت خود امام. هم نورانیت حضرت آقا. چه نورانیت عجیب و غریبی است. نورانیت شهدایی مثل حاج قاسم. چهرههای نورانی را شما نگاه کنید. از توی عکسها دلربایی میکند چهرههای نورانیاش. شهید همدانی، حاج حسین همدانی، شهید سلیمی، شهید حاجیزاده. شما تکتک این چهرهها را که نگاه میکنید، نورش میگیرد شما را از پشت عکس، از پشت این همه حجاب. این چهرهها اینقدر نورانی. از نزدیک آدم میبیند که اصلاً خود حضرت آقا که اصلاً هیچی. آدم میخکوب میشود از شدت نورانیت چهره مبارک ایشان. این جماعتی که جماعت انقلابی است، این شکلی است. اینهایی که دور امام بودند. شهدا. حتی شهدای جوان ما. شهدای جوانم، محسن حججی، احمدعلی نیری، ابراهیم هادی. بله، در زمان ما، آرمان علیوردی، روحالله عجمیان. و همینطور محمود کاوه، چه میدانم، جوانترهاشان، کوچکترهاشان، بزرگترهاشان، پیرمردهاشان. این ویژگی مشترکی که همه چهرهها نورانی. نورانیت چهره منحصر به فرد. بر مبنای محبت روحالله جمع میشوند. نه مالی این وسط است، نه نسب. من همشهری همدیگر [نیستم]. نه فکوفامیل همدیگر [نیستم]. نه شریک اقتصادیاند، نه با همدیگر در بنگاه اقتصادی دارند. "از کشورهای مختلف بر این امت رحم کرد." یعنی چی؟ چرا به این امت رحم کرد؟ چون محور اجتماع این امت روحالله بود. کأنّه آن جمله آقای بهجت هم باز میتواند مفسر این روایت باشد. ربط دارد اینها به همدیگر.
بعد میگوید که: "آیتالله ادیب اصفهانی فرمودند که: 'زمانی که بعد پیروزی انقلاب به دیدار امام رفتم، در چهره نورانی امام هیبت و عظمت خاصی را دیدم و در این حالت بود که این شعر را گفتم.'" که اینجا چند بیت از آن قصیده غرّا را ملاحظه میکنید.
"خَمِ ابروی خمینی خمِ خمخامه شکست/ پی پیمانه حق جرعه و پیمانه شکست."
اشعار آیتالله ادیب اصفهانی در وصف امام:
"خاک ایران همه چون صفحه شطرنجی بود/ مات شد شاه و همه تخته شاهانه شکست.
لابلای کشور ما لانه جاسوسی بود/ لا شد این لانه و هم صاحب آن لانه شکست.
پای مردان همه بودی ز پی دانه به دام/ دست غیب آمد و هم دام و همین دانه شکست.
دست دزدان پی دزدی همه بر شانه شاه/ دست حق دست ز دزدان و ز سر شانه شکست.
بود این خانه همه پایگاه بیگانه/ صاحب خانه ز بن پایه بیگانه شکست.
مکر بر توطئه کردند به روز و مه و سال/ مکر روزانه و ماهانه و سالانه شکست."
اینهم از ایشان. یک مطلب دیگر هم دارد که اینهم عجیب است. روایت «رجلٌ من اهل قم» که چند بار خواندیم. روی آیتالله فلسفی، شیخ علیآقای فلسفی، [که] کنار در حرم کنار آیتالله مروارید دفن است. ایشان میفرمایند که: "عاشق ابوالحسن شیرازی، آیتالله شیخ ابوالحسن شیرازی." در اعلامیهای نوشته بودند که: "در نجف اشرف من نزد آیتاللهالعظمی سید ابوالقاسم خویی بودم. این روایت مطرح شد: «رجلٌ من اهل قم». ایشان آن را به امام خمینی تطبیق دادند."
مطلب بعدی، آن روایت "خورشید از غرب طلوع میکنم" و "طلوع الشمس من مغربها من المحتوم" که شهید مطهری فرموده بودند. در «منتخب الاثر»، صفحه ۴۵۸ و «الإرشاد»، صفحه ۴۸. خب، اینهم از این مطلب.
یک مطلب دیگر دارد در مجله «شاهد بانوان»، خرداد ۶۹، شماره ۱۶۷، صفحه ۲۸. مجله از قول آیتالله سید عزالدین زنجانی که از مراجع مشهد بودند. ایشان از دنیا رفتند، در حرم دفناند. اخویشان در قید حیات، سید محمد. ایشان میگویند که: "یادم هست در یکی از مسافرتهای مرحوم والد - پدر ایشان از علما بود، آیتالله میرزا محمود زنجانی - به قم وارد مدرسه فیضیه شدیم. از قضا آن روز مرحوم آیتالله حاج سید محمدتقی خوانساری (رضواناللهعلیه) حاضر نبودند. حاضرین امام خمینی را جلو انداختند و نماز باشکوهی هم [کاملاً] منعقد شد." [یعنی] هم کیفیت [بود]، هم جمعیت زیاد بود، هم کیفیت نمازشان باشکوه بود. امام نماز باحالی خواندند به امامت ایشان. "مرحوم والد، یعنی پدر آیتالله زنجانی که خودش آیتالله بود، رو به من کرد، فرمودند: 'روزی این مرد منشأ خدمات بزرگی به اسلام خواهد شد.'" اینهم یک جمله.
مرحوم آیتالله سید حسین قاضی که اسمش آمد در صحبت قبلی که پسران بهجت فرمود امام خیلی بهشان علاقه داشت و دعا میکرد و در مسائل و اینها. خب، ایشان هم از بزرگان قم. من با عموی شماست [ارتباط داشتم]، ولی آقای قاضی در ارتباط بودم. در همان مجله «شاهد بانوان»، در همان شماره، در همان صفحه ۲۸، در کتاب «سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی»، جلد ۳، صفحه ۳۶، این نقل شد که آنجا میگوید که: "مرحوم آقای قاضی که پسر عموی علامه طباطبایی بود، همین سید حسین قاضی، از رفقای امام بود. بسیار اهل ذکر و ورد بود. ایشان در زمان طلبگی پیشگویی داشته در حدود سن ۲۵ سالگی امام بوده [که] به امام آنجا میگوید که: 'شما بعداً جزو زعما خواهید شد.'" امامی که ۲۵ سالش بوده است.
این یکی. یکی دیگر باز دوباره در همان مجله شاهد، صفحه ۲۸ و ۲۹، به نقل از آقای دقیقی میگوید: "سالها پیش وقتی که من حدوداً ۱۶ ساله بودم، آقای خمینی حدوداً ۳۰ ساله. خاطرم هست که آقای خمینی تشریف آورده بودند مدرسه فیضیه. قرآن بقچهسرای زردی دستشان بود و نشسته بودند، میخواندند. من هم لب حوض قدم میزدم. سعید حائری نیا لب حوض مشغول وضو گرفتن بود، به من گفت: 'عاشق فرجالله دقیقی! بیا جلو، من کارت دارم. من میخواهم صحبتی با شما بکنم، ولی صحبت من را شما به کسی نگویید.' آن سید مرد خیلی دانشمندی بود، پیرمرد هم بود. گفت: 'آن آقای سید را میبینی آنجا نشسته؟'" [من] گفتم: "'آقای خمینی را میفرمایید؟'" گفت: "'باید قسم بخوری اونی که بهت میگویم به کسی نگویی.'" گفتم: "'به کی قسم بخورم؟'" گفت: "'به جدم زهرا سلاماللهعلیها.' و قسم بخور. ادامه داد: 'آن سید که الان قرآن میخواند و خمینی است، به جدم زهرا اگر رضا شاه بفهمد عاقبت این شخص چیست، این را نمیگذارد بمُد و سرش را از بدنش جدا میکند و میکشدش.'"
میگوید که بعد این [آقای] دقیقی میگوید: "این را آن موقع این سید گفت. حالا میفهمم چی گفت آن سید که گفت اگر رضا شاه بداند این کیست و این چیست، همین الان سر از سرش جدا میکند."
در کتاب... حالا اول این را هم بگویم. یک کتابی نوشته شده به نام «آیت اعجاز». حالا انشاءالله این کتاب بناست در مدرسه تعالی چاپ بشود و هم خود کتاب هم تلخیص بشود و رویش کارهایی بشود و اینها. از برادر عزیزمان آقای محمد فتحی که خیلی زحمت کشیده، من از این کتاب دارم استفاده میکنم، ولی خب ایشان خودش از منابع دیگری استفاده کرده است برای این کتاب.
همان مجله شاهد بانوان، همان شماره، صفحه ۲۹، به نقل از مرحوم آیتالله عبدالرحیم ربانی شیرازی. این سالگرد امام بود، آقا! سال ۶۹، در مجله شاهد بانوان. دیگر همینجور نقلقولهایی را از قول علما اینها آوردند. خیلی قیمتی است. یعنی زیرخاکی است این. این شماره مجله شاهد بانوان، شماره ۱۶۷. کل آن مجله را باید گرفت خواند که خب آن موقع هم بودند و به هر حال مطالب آن موقع مطرح شده، الان هم سی سال گذشته است از این قضیه. سی و شش سال.
میگویند که آیتالله، نقل از آقای ربانی شیرازی. ایشان میگوید: "در ایام تابستان امام خمینی گاهی میرفتند اطراف تهران. مدتی آنجا میماندند. در یکی از تابستانها یک روزی فرزند آقای بهبهانی به نام جعفر رفت پیش میزبان امام خمینی. ازش خواست که از حضور آقا، یعنی امام، بخواهد که وقتی به ما بده، تهران خدمتشون باشیم."
"میزبان موضوع را به اطلاع امام خمینی میرساند. امام فرمودند: 'از طرف خودشان آمدهاند یا از طرف پدرشان؟ وقتی تهران رفتیم سری هم به آنجا میزنیم.' عصر جمعه امام خمینی بعد از اینکه کارشون را در تهران انجام دادند، آمدند منزل آقای بهبهانی. به جز دو نفر همراه ایشان و شخص آیتالله بهبهانی و جعفر که آمد به ایشان گفت، هیچکس نبود. بعد اینکه صرف [غذا] کردند و احوالپرسی و اینها، موضوع به سیاست کشیده شد. آقای بهبهانی رو به امام خمینی کرد، اظهار کرد: 'فساد سرتاسر دربار را گرفته است. این بچه، یعنی شاه، اعتنایی به اسلام و روحانیت نمیکند. هرچه دلش میخواهد انجام میدهد. خواهرانش آبروی ایران را بردند، اشرف و اینها. کمکم مقدسات را هم نادیده گرفته است. بهائیت را بر مردم مسلمان مسلط میکند.'"
"به اندازه درباره مفاصل دربار سخن گفت که عرق از پیشانیاش جاری شد، آیتالله بهبهانی. آخر هم گفت: 'کسی که بتواند این مرد را از تخت پایین بکشد، تویی.'"
"بعد تکیه داد به متکّا. امام خمینی در جواب فرمودند: 'تمام فرمایشات حضرت آقا را از اول تا آخر گوش دادم، ولی شما بودید که او را برگرداندید.'"
حالا شجاعت امام را ببینید. دارد به خود این آقا اعتراض میکند. داستان چیست؟ "شما بودید که او را برگرداندید." آن آقازاده از طرف حضرت عالی از این مرد استقبال کرد. "در ایام ۲۸ مرداد جعفر آقا با زاهدی ملاقات داشت. شاه رفته بود و شرش از سر این مملکت کوتاه شده بود، ولی اقدامات جعفر آقا از طرف جنابعالی و سایرین او را برگرداند. حالا او قدرت گرفته. آمریکا بهشدت ازش حمایت میکند. ساواک و شهربانی را به جان مردم انداخته. ارتش به اوضاع مسلط شده. من چه میتوانم بکنم؟"
قضیه ۲۸ مرداد. ایشان مثلاً آقای بهبهانی شاه باشد و فلان و اینها. بعد میگوید: شما آن موقع که شاه داشت میرفت، بههرحال آنجا این کارها را کردید که شاه ماند. حالا الان به من [میگویید] که تویی که میتوانی این را براندازی کنی.
آقای بهبهانی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، رو به جعفر کرد و گفت: "حرفهای آقا را شنیدید؟ با توجه به این صراحت میگویم که تنها ایشان است که میتواند پسر پهلوی [را از] تخت پایین بکشد و ملت را از شرش نجات دهد." یعنی این مرد که اینقدر شجاع است که اینقدر به خود من اعتراض میکند در این جلسه، باز دوباره شد صحهای برای اینکه میگویم فقط این است که میتواند این مملکت شاه را نجات بدهد. بعد آن وقت آیتالله بهبهانی آهی کشید و گفت: "خدایا، خدایا! از سر تقصیراتم بگذر. ما به این پسر میدان دادیم."
اینهم یکی دیگر. خدمت شما عرض کنم که علامه امینی، صاحب الغدیر. این در مجله «پیام انقلاب»، مرداد ۶۲، در زمان حیات امام، شماره ۸۹، صفحه ۴۶. علامه امینی صاحب الغدیر، پانزده سال قبل از پیروزی انقلاب گفته بود که: "آگاه باشید! خمینی ذخیره خداست برای شیعه." جمله مهمی است از قول علامه امینی در مورد امام خمینی. چیزهای دیگری هم من شنیدهام که در وصف امام فرموده. ولی چون روی منبع معتبری پیدا نکردم، نقلقول از علما شنیدهام آره، ولی هنوز چون روی یک اثر مکتوب پیدا نکردم، نمیتوانم نقل بکنم از شجاعت امام و اینها. [از] خدمت ایشان گفتوگو و تجلیل کرده.
یکی دیگر هم این است که مرحوم آیتالله شیخ مجتبی قزوینی که یادش از ایشان هم یاد کردیم در این جلسات. ایشان اوایل شروع نهضت فرموده بود: "اگر در این قرن، مردی یافت بشود که از دین حمایت کند و از اسلام و مسلمین پاسداری کند، آن مرد خمینی است در این قرن." اینهم تعبیر عاشق مجتبی قزوینی.
آیتالله شهید غفاری، سال ۵۳ وقتی که در درون زندان پهلوی ایشان بودند، فرموده بود که: "من ایمان دارم به اینکه تنها کسی که میتواند ایران را نجات بدهد، آیتالله خمینی است."
یک جمله از ایشان. آیتالله کاشانی، کاشانی معروف داستان ملی شدن نفت و اینها، حسین ابوالقاسم کاشانی. ایشان در یک جلسهای گفته بود. این را آقای سید حمید روحانی نقل میکند. خدا به ایشان هم سلامتی بدهد. در کتاب «بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی»، جلد ۱، صفحه ۹۶. میگوید: "تنها کسی که بعد از من امید [است به] درد ملت ایران بخورد، آقای خمینی است." یک جای دیگر هم ایشان گفته بود: "قدر این سید را بدانید. این سید شما را نجات خواهد داد."
اینهم از این. یک مطلب دیگر هم از قول باز عاشق مجتبی قزوینی هست. عرض کردم عاشق مجتبی قزوینی در این حال و هوا و فضای عرفان و فلسفه و اینها نبود. تفکیکی بود ایشان. ولی با آن جزئیاتی که قبلاً هم در جلسه عرض کردم، مرید امام میشود و اینجور سفت طرفداری میکند. تعابیر عجیبی در مورد امامش به کار میبرد. در کتاب «جلوههای ربانی در حالات آیتالله میرزا جواد آقای تهرانی» که این کتاب عرض کردم در این جلسه، صفحه ۳۵ و ۳۶، به قول از قول آیتالله عبدالجواد غرویان میگوید: "مرحوم عاشق مجتبی قزوینی با اینکه عالمی بود که از شهرتطلبی برکنار و گوشهنشین بود، در هر کجا که احساس میکرد باید قیام کند، حرکت میکرد. با تمام وجود به میدان میآمد. آن بزرگوار در زمان قیام امام راحل، حضرت آیتاللهالعظمی خمینی کبیر، حمایت خودش را از آن بزرگوار دریغ نفرمود و با طلبهها در وقت آزاد شدن آقا، یعنی امام، از زندان تهران به قم آمدند. به خدمت ایشان مشرف شدند. با این حرکت چون به همه علما و به ما طلبهها درس قیام و انقلاب دادند و نشان دادند که امروز روزی است که باید امام را حمایت کرد، پشت سر امام حرکت کرد. او به روشنی میدید که حضرت امام رژیم ستمشاهی ۲۵۰۰ ساله را سرنگون میکند و دین مقدس اسلام را حاکم میکند."
"از ایشان معروف است که در آن زمان فرموده بود." این جمله از عاشق مجتبی قزوینی است. فرموده بود: "دین یعنی خمینی و خمینی یعنی دین." نه قبل انقلاب ۴۲. همان اولی که امام از قلهک ایشان را برگردانده بودند. زندان کرده بودند. برگرداندند قم. همان اول ۴۱ و ۴۲. اینها میشود: "دین یعنی خمینی، خمینی یعنی دین." خمینی ۴۲، نه خمینی ۶۸. خمینی ۴۲ نه رهبر شده، نه پیروز انقلابش پیروز شده (انقلابش پیروز شده). نه با صدام و آمریکا جنگیده. "دین یعنی خمینی، خمینی یعنی دین." یعنی این دو تا با هم لازم و ملزوماند. حفظ دین به حفظ خمینی است.
"یادم نمیرود." آقای غرویان میگوید. البته احتمالاً اینها را از زبان جواد آقای تهرانی باید بگوید. اینطور به ذهنم میرسد. کتاب در حالات جواد آقای تهرانی. جواد آقا که عرض کردم ایشان هم خمینیچی سفت و سختی بود. "یادم نمیرود در همان سفری که در خدمت ایشان و آیتالله مروارید به دیدن حضرت امام رفتیم که بعد از آزادی امام از زندان بود. امام فرموده بودند که: 'من باید به بازدید طلبههای مشهد بیایم.' جلسه تشکیل شد. امام با چند نفر از بزرگان علمای قم تشریف آوردند. بعد جلسه امام حرکت کردند. علما پشت سر امام بودند. عاشق مجتبی قزوینی پشت سر آقایان و طلبهها پشت سر حاج شیخ حرکت میکردیم. حاج شیخ مجتبی یک نظری به امام که در جلو حرکت میکردند و یک نظری به علمای پشت سر کردند. بعد اشاره کردند، فرمودند که: 'برخی از این آقایان امام را تنها میگذارند، ولی امام به تنهایی به قیام خودش ادامه میدهد و عاقبت پیروز میشود.'"
آفرین باد بر این بینش و بصیرت پاک و بر آن دلهای منور به آلایش.
اینهم نقلقولی از [جواد آقای تهرانی] و عاشق مجتبی قزوینی بزرگ و آن بینش و بصیرت فوقالعاده ایشان در حمایت از حضرت امام.
خب، در کتاب... اینها دیگر هرکدام مطالبی است دیگر. مجموعه اینها کنار همدیگر خب جالبش میکند.
کتاب «دین ما، علمای ما»، [کتاب] آقای محمدمهدی تاج لنگرودی، صفحه ۱۱۸ و ۱۱۹، نقل میکند از آقای حجتالاسلام حسن گیلانی، یادگار مرحوم آیتالله حاج شیخ یوسف گیلانی. ایشان میگفت: "مرحوم پدرم دیوانی دارد که در آخر دیوانش اینطور آورده که یک روزی یکی از هملباسیهای ما، یعنی یک روحانی، میآید انتقام ما را از این خاندان جبار پهلوی میگیرد." و مکرر به بچههایش و خانوادهاش میگفت: "منتظر آن روز باشید." "پانزده سال بعد از وفات آن بزرگوار کمکم سر و صدای انقلاب به رهبری امام خمینی تعیین [میکند] اندازه" (یعنی ایشان پانزده سال قبل، ۴۲ ایشان از دنیا رفته. خفتهها بیدار شدند. بیدارها به جوش و خروش درآمدند). "درست سی سال بعد از ارتحال عالم ربانی، آقای حاج شیخ یوسف گیلانی، انقلاب پیروز شد." یعنی ایشان ۱۳۲۷ گفته از دنیا رفته. ۱۳۲۷ از دنیا رفته. قبلش در دیوانش نوشته بوده که یک روحانی میآید این خاندان پهلوی را براندازی میکند. انتقام ما را از اینها میگیرد. دهه ۲۰. حالا امام آن موقع چی بوده؟ در حوزه و اینها، زمان آقای بروجردی.
[میگوید: ] "صاحبان ایمان قدرت دیگری پیدا کرد، آنچنان شد که از خاندان پهلوی اثری در این کشور باقی نماند."
حالا قضیه دارد در مورد شاه میخوانم برایتان. "رویایی که آیتالله عاشق مرتضی تهرانی در مورد پیغمبر، امام خمینی و شاه: 'منتظر این باشید. کامینگسون.' انشاءالله بهش میرسیم." از جلسه اول آن را گفتم نگهش داشتم که بکشانمتان آخر کار. جلسه آخر انشاءالله متنش را میخوانم. برگریزان است آن داستان و مطالب ایشان. خیلی فوقالعاده است. آن جلسه آخر انشاءالله مانده هنوز. یک ۲۰ جلسه دیگر. بحث ادامه دارد.
"روز ۱۲ فروردین سال ۵۸ شمسی که همهپرسی آغاز شد و مردم به جمهوری اسلامی رأی میدادند، همسر مرحوم شیخ یوسف گیلانی در قید حیات [بودند]. حدود ۹۰ سال از عمرش میگذشت."
"به فرزندانش دستور داد: 'به هر نحو که میشود من را ببرید پای صندوق رأی. من به شکرانه تحقق یافتن سخنان همسرم، مرحوم آیتالله گیلانی، میخواهم به جمهوری اسلامی رأی بدهم.' آن مرد گفته بود، دهه ۲۰ گفته بود که من میخواهم آن حرفش را محقق کنم، بروم به جمهوری اسلامی رأی [بدهم]." اینهم از مرحوم آیتالله عبدالرحیم ربانی شیرازی. قبل پیروزی انقلاب میگفت.
در کتاب «پا به پای ستاره»، صفحه ۱۱۳ آمده: "قبل پیروزی انقلاب میگفت: 'اسلام در این عصر به دست آقای خمینی احیا میشود.'" اینهم یک نکته دیگر.
در کتاب «آیت عرفان»، کرامات و سرگذشت شیخ علی اکبر الهیان، صفحه ۱۶۱، میگوید: "آیا شیخ ابوالقاسم شرقیان که دبیر دبیرستانهای رامسر بود و سادات محله و آخوند محله و یکی از شاگردان آیتالله شیخ علی اکبر الهیان بود، اینجور نقل میکند."
"میگوید: 'یک بار شیخ، یعنی آیتالله علی اکبر الهیان، سال ۱۲۶۶ به دنیا آمد، سال ۱۳۳۹ از دنیا رفت.' یعنی دو سه سال قبل از آغاز نهضت ایشان. در مجلس درس سخنی از حضرت امام خمینی پیش آورد." هنوز ۴۱ و ۴۲ اینها نشده که امام اینجور مطرح شود. "ایشان سال ۳۹ از دنیا رفته. حالا ببین کی بوده این قضیه که در جلسه درس حرف از امام خمینی بشود. شیخ علی اکبر الهیان مرجعیت عامه پیدا نکرده بود. دوران مرجعیت عامه حضرت آیتالله بروجردی بود."
"ایشان درباره امام فرمودند: 'آینده حاج آقا روحالله درخشان است و او فوقالعاده است.'" جمله ایشان در مورد امام.
در همان کتاب «آینده و آیندهسازان» آقای دشتی که گفتیم، صفحه ۱۰۵، میگوید: "در روزهای بسیار سخت و اندوهباری که حضرت امام خمینی از عراق بیرون رفتند و کویت با اقامت امام موافقت نکرد، همه عاشقان نگران بودند که امام کجا میرود. یکی از علمای عارف و اهل بصیرت و مکاشفه به منزل قبلی امام میرود. خدمت آیتالله سید مرتضی پسندیده، برادر بزرگ امام." چرا فامیلیاش پسندیده است؟ آن خمینی و فامیل آن زمان تفاوتها داشت دیگر. آیتالله پسندیده، برادر امام. "آن عارف اهل بصیرت گفته بود که: 'نگران نباشید، آسیبی به آقای خمینی نمیرسد. ایشان وارد ایران شده، حکومت اسلامی تشکیل میدهد و تا ۱۰ سال" (خوب دل بدهید، جالب است) "تا ۱۰ سال آن را شخصاً اداره میفرماید و پس از ایشان ایرانیان حکومت اسلامی را تداوم میدهند. آنگاه حضرت مهدی ظهور خواهد کرد.'"
"این سخنان در آن روزهایی که همه درهای امید به روی ما بسته بود، وقتی بود که امام کشوری راهش نمیداد. پشت کویت وایستاده بود، معلق، هیچی. میگوید برمیگردد ۱۰ سال حکومت میکند، حکومتش ادامه پیدا میکند، به ظهور متصل میشود."
خدای دشتی سال ۸۰ از دنیا رفته که این کتاب را نوشته. خود کتاب مال ۳۰ سال پیش است.
میگوید که: "وقتی بود که کتاب و رساله و عکس امام در ایران ممنوع بود. جداً جای بسی شگفتی بود. این مطلب بعد از شنیدن آن بشارت در کلاس اعتقادی وعدههای پیروزی را مطرح کردم، ولی با انکار و ناباوری تمام شاگردان کلاس روبهرو شدم که بعد از گذشت چند ماه همه دیدند این بار خورشید شرق از غرب طلوع کرد و با دست خالی وارد ایران شد." این جمله را آقای دشتی هم از شهید مطهری گرفته است.
نه دیگر. خب، این آخری هم بخوانم. یک تنفسی بکنید.
در کتاب «کیمیای محبت» آقای ریشهری، صفحه ۶۷، احوالات مرحوم رجبعلی خیاط. خیاط ۱۲۶۲ به دنیا آمده، ۱۳۴۰ از دنیا رفته. قبل [از آنکه] بخواهد مرجعیت امام مطرح بشود. "ایشان در عالم سیاست نبود، ولی با رژیم منفور پهلوی و سیاستمداران حاکمش بهشدت مخالف بود. او نه تنها با شاه و دار و دستهاش مخالف بود، بلکه مصدق را هم قبول نداشت، ولی از آیتالله کاشانی تعریف میکرد."
"میفرمود: 'باطن او به منزله سقاخانه است.'" یعنی چی؟ سقاخانه زلال آب دارد. اینها. "مثلاً یکی از فرزندان شیخ میگوید: 'شیخ رجبعلی خیاط در ۳۰ تیر ۱۳۳۰ هجری شمسی، وقتی شیخ وارد منزل شد، شروع کرد به گریه کردن و فرمود: 'حضرت سیدالشهدا این آتش را با عبایشان خاموش کردند و جلوی این بلا را گرفتند.'" قضیه ۳۰ تیر را بروید مطالعه کنید چی بود. "میگوید: 'امام حسین آتش را با عباهایشان خاموش کردند، جلوی این بلا را گرفتند. آنها بنا داشتند در این روز خیلیها را بکشند.'"
"آیتالله کاشانی موفق نمیشود، ولی سیدی هست که میآید و موفق میشود. بعد از چندی معلوم شد که مقصود از سید دوم امام خمینی (رحمتاللهعلیه) است."
روح این بزرگان و خوبان شاد. بههرحال اینها آن اخبار و مطالب و حکایاتاند که جدا از بقیه نشانههایی که ما برای امیدواری داریم که کم نیست، اینها مزید بر علت و انشاءالله دلگرمکننده است. تا اینجا داشته باشید. هنوز خیلی مطلب مانده. حوصله کنید. انشاءالله مطالب زیادی هست که انشاءالله باید بخوانیم و گفتوگو بکنیم.
روح امام شاد. روح همه بزرگان علمایی که اسم ذکر خیرشان شد، اسم عزیزشان در این جلسه مطرح شد، شاد باشد انشاءالله به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
جلسات مرتبط

جلسه پنجاهم
به وقت شام

جلسه پنجاه و یکم
به وقت شام

جلسه پنجاه و دوم
به وقت شام

جلسه پنجاه و سوم
به وقت شام

جلسه پنجاه و پنجم
به وقت شام

جلسه پنجاه و ششم
به وقت شام

جلسه پنجاه و هفتم
به وقت شام
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات به وقت شام

جلسه پنج : بیماردلان چگونه رسوا میشوند؟
به وقت شام

جلسه پنجاه و سوم
به وقت شام

جلسه پنجاه و چهارم
به وقت شام

جلسه پنجاه و پنجم
به وقت شام

جلسه پنجاه و ششم
به وقت شام