‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در محضر سوره مبارکه صف بودیم و آیاتی از این سوره را با همدیگر مرور کردیم و تدبر کردیم. سورهای که در مورد پیکار و نبرد با دشمنان دین و حقیقت بود. این سوره آسیبشناسی میکند جریان جهاد را که چه چیزی مانع از این میشود که افرادی در میدان مبارزه قرار بگیرند؟ یک مروری میکند –به قول رسانهایها– یک فلشبکی میزند به تاریخ که گذشتگان چه کردند؟ گذشتگانی که در این موقعیتها قرار گرفتند، در نمونهها و امتحانات مشابه قرار گرفتند، چه کارها کردند؟ بعضیهایشان خوب بودند، بعضیهایشان بد بودند، بعضیهایشان سربلند، بعضی سرافکنده. مرور تاریخ و افرادی که در تاریخ با این امتحانات مواجه بودند، میتواند به ما کمک بکند تا چموخم این مسیر را پیدا بکنیم. از اینجا یک اشارهای میکند قرآن کریم به بنیاسرائیل.
اساساً بنیاسرائیل یک نمونه آزمایشگاهی است –به تعبیر رهبر عزیز انقلاب در تفسیر سوره مبارکه صف– یک نمونه آزمایشگاهی است؛ یعنی خدای متعال اینها را گذاشته جلو چشممان که دائم در موارد مختلف ما خودمان را با اینها منطبق بکنیم و چک بکنیم، بررسی بکنیم.
در بعضی روایات هم داریم –که روایت خیلی جالبی است– میفرماید: «آن دستی که تورات را نوشت، همان دستی بود که قرآن را نوشت.» میگویند: «مثلاً پشت دست فلانی حرکت میکند، پشت دست فلانی بازی میکند.» همدستند یا مثلاً «یک دستند.» «یک دست» هم کلمهای است که استفاده میشود. داستان تورات و داستان قرآن خیلی منطبق بر همدیگر است و به تعبیر ماها، فیلمنامهنویسش یکی است. آن دستی که این را نوشت، همین است؛ فارسی امروزی قشنگش میشود این: «فیلمنامهنویسش یکی است.» فیلمنامهنویس بنیاسرائیل، سناریونویس بنیاسرائیل، همان کسی است که سناریوی اسلام را نوشته و برای مسلمانها در واقع این ماجرا را طراحی کرده و تعریف کرده است. برای همین، مشابهتهای زیادی بین بنیاسرائیل و حالا به تعبیری بنیاسماعیل –فرزندان حضرت اسماعیل، مردمان حجاز، مردمان مکه و مدینه و مردمان عالم اسلام که حضرت ابراهیم علیه السلام فرزندان اسماعیلش را بهنام مسلمین معرفی کرده– «هو سماکم المسلمین من قبل.» نام مسلمان را حضرت ابراهیم گذاشته است، هم خودش را هم حضرت اسماعیل را، هر دو را بهنام مسلمان معرفی کرده. بعداً هم این امت را، این نسل و ذریه را بهنام مسلمین معرفی کرده است. برای همین، هم داستان و همسو بنیاسرائیل و بنیاسماعیل، موارد فراوانی اینها مشابهت با همدیگر دارند.
یکیاش این آیه است که الان بهش رسیدیم: «وَإِذْ قَالَ مُوسَیٰ لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَقَد تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکُمْ.» به یاد بیاورید! این «اذ قال»، این «اذ»های قرآن یک پردهای، همان فلشبکی که عرض کردم، تعبیر رسانه امروزی، هر جا که قرآن «اذ» میآورد، غالباً این شکلی است: یک فلشبک دارد میزند به یک واقعه تاریخی و یک ماجرایی که گذشته را مرور میکند. این صحنه را دارد به پرده میآورد و نشان میدهد. به یاد بیاورید! توجه کنید به این قضیه، آن وقتی که حضرت موسی علیه السلام به بنیاسرائیل فرمود، به قوم خودش که بنیاسرائیل بودند: «چرا من را آزار میدهید؟ شما که میدانید من رسول خدا هستم به سمت شما. علم دارید. «تعلمون انی رسول الله الیکم.» رسول خدا هم برای شما. میدانید، نسبت به این شک ندارید. برایتان ثابت شده، رابطه من با خدا، وحی که به من میشود، نبوتی که بر من فرستاده، همهاش برای شما ثابت شده است.» معلوم میشود که پس مردمان بیاعتقاد و کافر و دشمن، حضرت موسی علیه السلام را آزار نمیدادند. خودیها آزارش میدادند، افرادی که او را باور داشتند، اعتقاد بهش داشتند، قبولش داشتند. اینها آزار میدادند. این چه آزاری است؟ انشاءالله باید بعداً در موردش صحبت بکنیم از آیاتی از قرآن استفاده بکنیم، رمزگشایی بکنیم که این آزاری که نسبت به حضرت موسی علیه السلام میدادند، چه بوده؟ فعلاً این قدرش را در این آیه داشته باشیم که فرمود: «شما با علم به اینکه من پیغبرتان هستم، دارید من را آزار میدهید. چرا؟»
در ادامه تحلیلی خدای متعال میآورد که این خیلی مهم است. این آیه با اینکه یک آیه ساده و مختصری است که از کنارش معمولاً خیلی سریع عبور شده در تفاسیر، ولی خیلی مطلب دارد و یه چند جلسهای انشاءالله ما را به خودش مشغول میکند و در محضرش هستیم. چون نکات خیلی مهمی از این آیه استنباط میشود که به درد مباحث فراوانی از بحثهای هم تفسیری و هم اعتقادی ما میخورد. اینجا خدای متعال یه تحلیلی ارائه میدهد نسبت به بنیاسرائیل، برخوردی که با حضرت موسی علیه السلام داشتند: «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ.» وقتی اینها دچار ضیغ شدند، من هم دلهای اینها را دچار ضیغ کردم. «ضیغ» با زاء زنبور و غین، به معنای انحراف. «رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا.» این «ربنا» معروف که دم افطار میشنیدیم، حتی الان با شنیدنش گرسنه میشویم دوباره، با شنیدن این آیه یاد گرسنگیهامان میافتیم. این «ربنا لا تزغ قلوبنا» یعنی چی؟ «خدایا! ما دلهایمان بعد از هدایت تنها، تو هدایت کردی. حالا که هدایت کردی، نگذار دیگر این ور و آن ور برود. همین مسیری که دارد میرود، ادامه بده، به چپ و راست کشیده نشود.»
فرمانهای ماشین گاهی دچار اختلال میشود. میبرند تنظیم میکنند فرمان را و به تعبیری بالانسش میکنند. البته هم گاهی خود فرمان مشکل پیدا میکند هم گاهی لاستیک مشکل پیدا میکند، طوری میشود که شما یکم که فرمان را ول میکنی، انحراف به راست پیدا میکند ماشین. گاهی حتی فرمان را سفت هم چسبیدی، باز میبینی ماشین خودش دارد میکشد. ما همه طبیعتمان این شکلی است. آدمیزاد این مد، طبیعت بنیآدم به این است که کشیده میشود به چپ و راست. چرا؟ چون ما میلمان به سمت عالم دنیاست، میلمان به سمت گناه است، میلمان به سمت غفلت است، میلمان به سمت بازی، سرگرمی، توجه پیدا کردن، تمرکز داشتن، خلاف رویه اصلی ماست. مثل همین ماشین میماند که اگر میخواهد حرکت کند، باید فرمانش را سفت بچسبی وگرنه این خودش به خودی خود میزند به در و دیوار. به خودی خود این ور و آن ور. ماشین اگر به مقصد میرسد، به واسطه این است که دائماً دارند ازش مواظبت میکنند، دائماً دارند کنترلش میکنند. کنترل دائمی میخواهد؛ این کنترل دائمی میشود هدایت. حالا ما در این جاده آمدیم، این خودش یک هدایت. در این جاده باید حرکت بکنیم، به مقصد برسیم. آن یک هدایت دیگر است که میشود «اهدنا الصراط المستقیم.» به صراط مستقیم هدایت بشود. این هدایت یک استمراری در حرکت میطلبد. این استمرار در حرکت یک کنترل و مراقبت دائمی میخواهد. اگر این کنترل و مراقبت دائمی نباشد، آدم این ور و آن ور میشود. انحراف در آن دعای «ربنا» بگوییم: «خدایا! بعد از اینکه ما را هدایت کردی، قلب ما را دچار ضیغ نکن.»
جاهایی هم در قرآن میفرماید: «یک عده را من گمراهشان میکنم.» «من گمراهشان میکنم.» گاهی میفرماید: «خدا گمراهشان میکند.» گاهی میفرماید: «قرآن گمراهشان میکند.» که این توضیح دارد. فعلاً این آیه دارد پاسخ میدهد به این سوال که «چه شکلی خدا ما را گمراه میکند؟ واقعاً خدا اجازه میدهد ما از مسیر منحرف بشویم؟ نه، پس چیست؟» «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ.» «خودشان که کج رفتند، من هم گذاشتم کج بروند.» ببینید! خیلی تعبیر، تعبیر دقیق و جانداری است. خدا هیچ وقت آدمی که فرمان را دو دستی چسبیده و دارد با توجه و تمرکز و قدرت مسیر میآید، یک کاری باهاش نمیکند که کجوموج بشود، این ور و آن ور برود. برعکس، وقتی که این مسیر را طرف این فرمان را رها کرده، این ور و آن ور دارد کشیده میشود، خدای متعال تمام اسباب را بسیج میکند که این را ملتفتش بکند. حتی به حضرت موسی علیه السلام میفرماید: «با فرعون یک طوری صحبت کن، «قولاً له قولاً لینا لعله یتذکر.» یک طوری صحبت کن دلش نرم بشود، رام بشود، بیاید، هدایت بشود.» خدا از فرعون هم ناامید نیست. خدا موسی را برای فرعون هم که میفرستد، میخواهد یک کاری بکند فرعون هم برگردد به مسیر. تا یک جایی هی خدای متعال این اسباب هدایت را میفرستد با یک شدتی، با یک رحمتی. ولی وقتی میبیند کارگر نیست و فایده ندارد، از یک جای دیگر رها میکند. این رها کردن خدا میشود همین حالتی که: «أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ.» که انشاءالله در بخشهای بعدی بیشتر در موردش صحبت خواهیم کرد.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...