‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ
قوم حضرت موسی (علیهالسلام) دچار انحراف شدند و خدای متعال هم اینها را در این انحرافشان تثبیت کرد و در این گمراهی رهاشان کرد. دیگر در این گمراهی غرق شدند و این گمراهی برایشان ماندگار شد. چرا؟ چون فاسق بودند. چون از حد و حدود خودشان تجاوز کردند. اندازههای خودشان را درنوردیدند. از استاندارد انسانیت و بندگی، خودشان را خارج کردند و در این خروج، هی رفتند و رفتند و رفتند و هی دورتر و دورتر شدند از آن مرزها و از آن حریم. برنگشتند به آن چهارچوب خودشان. این شد که خدای متعال اینها را رها کرد (تندرو دستها را اینها را رها کرد) و غرق شدند و ماندند، غوطهور شدند در آن گرفتاریهای خودشان، در آن دور بودن از عالم حقیقت و عالم نور مستقر شدند.
روایاتی داریم، خیلی در این زمینه روایت مهمی است. حضرت آقا، حفظهالله، هم در تفسیر سورۀ مبارکۀ صف یک اشارهای به این روایت میکنند و یک برداشت قشنگی از این روایت میکنند که خیلی زیباست. البته ایشان به یک روایتش اشاره میکنند و بنده دو تا روایت میآورم که یکی دیگر هم به آن مرتبط است.
روایت اول در کافی شریف، جلد ۲، صفحۀ ۲۱۴: محمد بن مسلم از امام صادق (علیهالسلام) نقل میکند که حضرت فرمودند: «إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً، نَکَتَ فِي قَلْبِهِ نُکْتَهً بَيْضَاءَ، وَ فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ، وَ وَکَّلَ بِهِ مَلَکاً يُسَدِّدُهُ.» وقتی خدای متعال خیر بنده را بخواهد، یعنی در وجود کسی خیر ببیند، استعداد و آمادگی برای خیر ببیند، یک نقطۀ سفیدی را در دلش میاندازد و گوشهای دلش را باز میکند و یک فرشتهای هم برایش میگذارد که نگهبان و نگهدار او باشد، مراقبش باشد، پایش نلغزد، بیرون نیفتد، از خط و خطوط خارج نشود.
ولی وقتی بنده بد باشد و «وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءً، نَکَتَ فِي قَلْبِهِ نُکْتَهً سَوْدَاءَ، وَ سَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ، وَ وَکَّلَ بِهِ شَيْطَاناً يُضِلُّهُ.»؛ یعنی زمینههای شرارت در وجودش باشد، بدیهایی در او دیده شود، خدا با او چه میکند؟ یک نقطۀ سیاه در دل او میگذارد و دروازههای شنیداری قلبش را میبندد و خدا یک شیطانی را موکل او میکند و واگذار میکند و میسپارد که گمراهش بکند.
اگر آدم در مسیر نورانیت باشد، آن نقطۀ سفید در قلبش بیاید، خدا فرشته میفرستد که هدایتش بکند، دستگیرش کند. اگر انسان در مسیر تاریکی و ظلمت و گناه و فسق باشد، فضا برایش اینطور میشود که شیاطین میآیند و منحرفش میکنند.
خب، این نقطۀ سفید و سیاه چه شکلی است؟ از کجا نشئت میگیرد؟ این روایت دیگری است که در همان جلد دوم کافی، صفحۀ ۲۷۳ امام باقر (علیهالسلام) میفرماید: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ في قَلْبِهِ نُكْتَةٌ بَيْضَاءُ»، همۀ بندگان خدا اول در دلشان این نقطۀ سفید را دارند. هر کی به دنیا میآید یک باطن زلالی دارد، یک قلب تمیزی دارد، دلش سفید است. «فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَتْ مِنْ تِلْکَ النُّكْتَةِ السَّوْدَاءُ»؛ ولی همین که گناه میکند، یک دفعه یک نقطۀ سیاه میافتد در صفحۀ دل. «فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السُّوَادُ»؛ اگر توبه بکند، آن سیاهی میرود. «وَ إِنْ تَمَادَى بِالذُّنُوبِ زَادَ ذَلِکَ السُّوَادُ حَتَّى يَغْطِيَ الْقَلْبَ»؛ اگر ادامه بدهد به گناهش (همان خط گناه را برود)، آن سیاهی بیشتر میشود، تا جایی که سفیدی را میپوشاند. سیاهی پرده میاندازد روی سفیدی، دیگر سفیدی دیده نمیشود، دیگر نیست.
«فَإِذَا غُطِّيَ بِالسَّوَادِ لَمْ يَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَيْرٍ أَبَداً.» وقتی سیاهی، سفیدی را بپوشاند، چه میشود؟ دیگر این گناهکار هیچ وقت به سمت خیر برنمیگردد که حضرت اینجا به این آیۀ سورۀ مبارکۀ مطففین اشاره فرمودند: «كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ.» دلها دچار رین و آلودگی شده است، بابت اعمال خودشان. کاری کردند که این صفحۀ دل را سیاه کردند و این سیاهی باعث شده که دیگر حقیقت در وجود اینها مرده است، دیگر به آن اعتنا و کششی ندارد.
این گناه چیست؟ اولاً خب هر گناهی این اثر را دارد، ولی در سورۀ مبارکۀ صف بحث ما سر چه بود؟ سر جهاد بود. چه شد اصلاً به این مباحث کشیده شد؟ فرمود که یادتان بیاید از قوم حضرت موسی، اینها حضرت موسی را آزار دادند. دلهاشان انحراف پیدا کرد و دچار ضلالت شدند. خدا اینها را از هدایت محروم کرد. فاسق بودند، محروم شدند از هدایت.
یکی که اینجا مهم است بحث آزار است که انشاءالله بعداً در مورد آزار پیامبر چند جلسه گفتگو خواهیم کرد که این آزار چیست و در قرآن به چه چیزهایی اشاره شده است. یکی دیگر هم بحث فسق است.
از نکات جالب در قرآن این است که قرآن خودِ تمایل نشان ندادن به جهاد را فسق دانسته است. آدمهایی که با بهانههایی از میدان جهاد شانه خالی میکنند، اینها را فاسق دانسته است. آدمهایی که در دوگانگیها و دوراهیها بین جهاد و تعلقات دنیایی، تعلقات دنیایی را انتخاب میکنند، قرآن کریم اینها را فاسق دانسته است.
در سورۀ مبارکۀ توبه، آیات ۲۳ به بعد (که حالا ۲۳ و ۲۴ میشود)، قرآن به دو مطلب اشاره میکند که اینها آدم را از هدایت محروم میکند. در واقع دو تا مانع جدی دارد: جهاد در راه خدا که باعث فسق آدم میشود و آدم را از هدایت محروم میکند.
یکیاش این است که آدم گاهی با آن جبهۀ روبرو، که جبهۀ کفار و دشمنان باشند، یک احساس همبستگی و وابستگی و تعلقی دارد. نمیتواند این را دشمن داشته باشد (به قول جوانهای امروزی نمیتواند به این زَمِ مافیا این را داشته باشد). نمیتواند حس شهروندی از این بگیرد، یعنی حس شهروندیاش را بردارد از این. چرا؟ چون یک سری تعلقاتی هست، مثل چی؟ مثل رابطۀ پدری و فرزندی. میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ»؛ ای مؤمنان، پدرانتان و برادرانتان را به ولایت نگیرید، با آنها نبندید. «إِنْ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ»؛ اگر اینها کفر را بر ایمان ترجیح میدهند. هر کاریاش میکنی در مسیر ایمان نمیآید، از مسیر کفر دست برنمیدارد. حالا که او از مسیر کفر دست برنمیدارد، تو باید از او دست برداری. چون اینجا اگر تو از او دست برنداری، تو از مسیر ایمان دست برداشتی. او وقتی بین دوراهی کفر و ایمان، کفر را انتخاب کرده است و دیگر اینور نمیآید، تو هم در دوراهی پدر و ایمان باید ایمان را انتخاب بکنی، نباید بگویی «پدرم است». در دوراهی برادر و ایمان باید ایمان را انتخاب بکنی، نباید بگویی «برادرم است».
ولی وقتی است که هنوز آنقدری با علم و آگاهی و اینها نیست، میشود برگرداند. یک وقتی هم هست نه، معلوم است که این آدم عناد دارد، دشمنی دارد، راه برگشت ندارد، تصمیم به برگشت ندارد، پذیرشی ندارد، از هیچ کس قبول نمیکند، حرفی نمیشنود، ترتیب اثر نمیدهد. اینجا من هم باید علقهام را از او بگیرم. قلبم را از محبت او خالی کنم. یک وقتی هم ممکن است او دست به شمشیر شود و دنبال تعرض باشد. اینجا باید اتفاقاً روبرویش بایستم و باهاش مبارزه کنم. اگر این کار را نکنم، قرآن میفرماید اگر با این حال باز هم آن علقۀ خاطر را به او داشته باشید، شماها ظالمید. ظالم هم در فرهنگ قرآن کسی است که خدای متعال هدایتش نمیکند. شما هم از هدایت محروم میشوید. این یک بخشی از آن چیزی است که آدم را از هدایت محروم میکند.
یک بخش دیگرش هم تعلقاتی است که نسبت به جهاد ما را سُست میکند. پس یک وقت قضیه اینطور است که روبروی من کسی است که من به او تعلق دارم و نمیجنگم با او که اینجا من ظالم میشوم و جز همانها میشوم، از هدایت محروم میشوم. یک وقت دیگر با روبرویی مشکل ندارم، با او دشمنی دارم، ازش بدم میآید، ولی کنار من چیزهایی است که نمیگذارد من جهاد را انتخاب بکنم. گزینههای دیگری روبروی من است که انتخاب جهاد بین آن گزینهها برای من خیلی سخت است. این را تعبیر به فاسق میکند قرآن کریم و اینها هم افرادی هستند که تن به جهاد نمیدهند که انشاءالله جلسۀ بعد در مورد اینها گفتگو خواهیم کرد.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...