‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم
در محضر آیه پنجم سوره مبارکه صف بودیم و مباحث مرتبط با جهاد و نبرد را با هم مرور میکردیم. به اینجا رسیدیم که جماعتی در تاریخ هستند به نام بنیاسرائیل. اینها در داستان جهاد کوتاهیهایی دارند. خدای متعال به عنوان یک نمونه تاریخی دارد به ما نشان میدهد و میفرماید که مثل اینها نباشید، شبیه اینها نباشید. اینها به تعبیر ضدقهرمان، الگوهای منفی هستند و باید آنها را مد نظر داشت. خدای متعال یک عنوان بدی در تاریخ ایجاد میکند به نام قوم بنیاسرائیل که البته اینها اول قوم خوبی بودند؛ «فظلتکم علی العالمین» بودند. خدای متعال اینها را بر کل عالم فضیلت داده بود. چه انبیایی خدا به اینها داد، چه عنایتهایی خدا به اینها کرد! اینها را از دری عبور داد، از شر فرعون نجات داد، اینها را به سمت ارض موعود، سرزمین موعودشان، حرکت داد. در آستانه پیروزی بودند که به خاطر کوتاهیها و اهمالکاریهایشان از پیروزی محروم شدند. هر چقدر حضرت موسی علیهالسلام با اینها گفتگو کرد و اینها را به حرکت واداشت، اثر نکرد. این شد آزار حضرت موسی علیهالسلام. البته در مورد این آزار انشاءالله بیشتر صحبت خواهیم کرد در گفتگوهای بعدی.
فعلاً نکتهای که اینجا هست این است: خدای متعال میفرماید که اینها جماعتی بودند که میدانستند موسی رسول خداست ولی حضرت موسی را آزار دادند و همین باعث شد که در عین اینکه مؤمن به موسی بودند و امت موسی بودند، حتی اینجا تعبیر بنیاسرائیل هم به کار نمیبرد که فاصله نیفتد بین موسی و این جماعت. «اذ قال موسی لقومه» به قوم خودش گفت؛ یعنی میخواهد برساند که اینها آنقدر با هم متصل و مرتبط بودند ولی کنده شدند، بریده شدند، دچار ضیق شدند، حضرت موسی علیهالسلام را آزار دادند و این منجر شد به ضیق اینها و انحراف قلوب اینها. وقتی که اینها دچار این ضیق و انحراف شدند، خدای متعال هم اینها را در این ضیق و انحراف نگه داشت: «فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم».
پس معلوم میشود خدا بعضیها را محروم میکند از هدایت، بعضیها را دچار گمراهی میکند ولی نه آنچنانی که جبریمسلکان میگویند خدا مثلاً یکهو اراده میکند یکی برود بهشت، یکی برود جهنم. دعواهایی که حالا اشاعره و معتزله و اینها با همدیگر دارند، لابد شنیدید که بحثهای اعتقادی است که فعلاً با آن کار نداریم. جبریمسلکها که حالا زیاد هم هستند در امت اسلام، خصوصاً قدیم بیشتر بودند. در فضای تفاسیر قدیمی ما هم بیشتر تفاسیر را این افراد نوشتند. امثال فخر رازی و اینها، اینها اینطور تلقی میکنند که خداست دیگر، دوست دارد یکی را بفرستد بهشت، یکی را بفرستد جهنم. حتی اصلاً خداست دیگر، دوست دارد مؤمن را بفرستد جهنم، کافر را بفرستد بهشت. بحث حسن و قبح عقلی و این جور مباحث مطرح میشود که حالا بحثهای علمی و تخصصی شاید به گوش مبارک عزیزان خورده باشد.
اینجا میخواهد بفرماید جبر نیست. این نیستش که مثلاً سر صف ملت وایسادند، میآیند انتخابشان میکنند، نگاه میکنند از قیافه یکی خوششان میآید: «تو بیا جلو، برو بهشت». آن یکی را نگاه میکند، میبینند مثلاً قیافه به هم ریخته و قیافه آس و پاسی مثلاً بنده خدا دارد: «تو بیا برو جهنم». خداست دیگر، با یکی حال میکند، از یکی خوشش میآید میفرستد بهشت، از یکی خوشش نمیآید میفرستد جهنم. «یهدی من یشا، یضل من یشا»، هر که دلش بخواهد هدایت میکند، هر که را دلش نخواهد هدایت نمیکند، هر که را دلش بخواهد گمراه میکند. دلبخواهی نیست. خدای متعال خواستهاش با خواستههای ما فرق میکند. خواستههای ما آمیخته به جهل، آمیخته به منافع و اغراض شخصی ماهاست. خواستههایمان خیلی دور است از حق و حقیقت. خدای متعال خواستههایش عین حق، عین حکمت و عین عدالت است، سر جایش است، نظم عالم را به هم نمیزند.
خواستههای ما میخواهد هی نظم عالم را به هم بزند، عالم را آن مدل بکند، در آن مداری قرار بدهد که منافع شخص بنده تأمین بشود. الان مثلاً بنده اینجا نشستهام، گرسنهام. خوب دلم غذا میخواهد. خب وقتی دلم غذا میخواهد، مثلاً دلم میخواهد به جای این دوربینی که جلوی بنده است، یک پرس کوبیده جلوی من باشد. دیگر حالا کار ندارم این دوربین قیمتش چقدر است، مال کیست، چقدر زحمت کشیدند آوردند و بردند. دلم میخواهد دیگر، دلم میخواهد این کباب باشد. اراده میکنم دوربین میشود کباب. حالا صاحبش هم ناراحت است، مراتب پایینی از جهنم درست شد. این نیست در مورد خدای متعال. خدای متعال خواسته و ناخواستهاش این مدلی نیست. خدا خواستهاش عین حق است، نظم عالم را بر هم نمیزند. خدا منفعت شخصی و غرض نفسانی ندارد. خدا چیزی جز عدل و حق و حقیقت نمیخواهد.
آنچه حق و حقیقت و عدالت است چیست؟ این است که وقتی یک فردی از مسیر ایمان، توحید، بندگی فاصله گرفت، هی از هدایت محروم میشود. رحمت خدای متعال ایجاب میکند این را برگرداند. بعضی حالا یک طوری، گاهی مخصوصاً در این اینستاگرام و اینها که به هر حال شبکه تزویر است، واقعاً یک طوری صحبت میکنند انگار هر که هر طرفی برود، خدا مسیر را اصلاً جاده را از همان ور میکشد. گمراه نداریم که. شما از هر طرفی دوست داری برو، خدا همان طرف جادهکشی میکند. خب اینها توهمات در واقع از تلقینات ابلیس است.
نه، یک مسیر حق و حقیقتی است. از این دور شدی، محروم میشوی. بیرون از این جاده هر چه که هست سراب است، هر چه که هست دهان سوسمارهایی است که کام گشودهاند برای اینکه بربایند، ببلعند. دور تا دور این جاده این است. کشیده شوی آن سمت، یک سوسمار درنده و گرسنه میقاپی، شیاطین هستند که تو را میربایند. تعابیری هم دارد، مخصوصاً در سوره مبارکه حج خیلی توصیف قشنگی دارد. میفرماید کسی که مشرک بشود مثل کسی است که از آسمان پرتاب میشود به زمین، یا مثل کسی است که پرندگان مثلاً آدمخوار، یک همچین مثلاً موجوداتی، این را میربایند، میقاپند. خیلی توصیف قشنگی دارد در سوره مبارکه حج. مسیر هدایت این است. وقتی دور بشوی، این طور محروم میشوی و این طور آسیب میبینی. این نیست که از یک طرف دیگر جادهکشی میکنند، میگویند به هر حال این هم بنده ماست. نه، قاعده دارد.
رحمت خدا به این نیستش که یک جاده دیگر اختصاصی برای کفار این ور بکشد که اینها هم در مسیر باشند. رحمت خدا به این است که همه عالم را بسیج میکند برای اینکه کفار را برگردانند به این جاده. ملتفتشان میکند. حالا کفار یک مرتبه، منافقین یک مرتبه، مؤمنانی که ایمانی دارند ولی ایمانشان آمیخته است با شبهات و گرفتاریها و شهوات و اینها، به تعبیر قرآن بیماردلان، اینها یک مرتبه، مؤمنین خوب، پاک، دلپاک، با صفا هم یک مرتبه که اینها هم دچار ابهامات و گرفتاریها و اشتباهاتی میشوند. همه اینها را خدای متعال به محض اینکه اشتباه کنند، پا کج بگذارند، عقوبتهایی به حسب مرتبه خودشان برایشان دارد تا ملتفتشان بکند، بیدارشان بکند. اتفاقاً هر چه که مؤمنتر باشد، پاکتر باشد، زودتر هم این شلاق خدای متعال را میخورد. گاهی شدیدتر هم شلاق خدای متعال را میخورد.
شما ببینید با انبیا خدای متعال چه کرده! حضرت یونس را ببینید! حضرت یوسف را ببینید! کاری با حضرت یونس کرد که شاید با هیچ کدام از این فراعنه و طواغیت نکرده بود. یک کم که پایش را از مسیر حق، یک کوچولو، یک سرِ سوزن بیرون بگذارد، خدای متعال شدیدترین برخورد را با او میکند برای اینکه برگردد. ضمن اینکه هر چقدر سرعت انسان در یک مسیر بیشتر است، یک کم که از این مسیر خارج بشود، نابودیاش هم سختتر است دیگر. هواپیمایی که مثلاً دارد با سرعت ۱۰۰۰ کیلومتر در ساعت میرود، یک انحراف کوچک و یک مثلاً لغزش کوچکش چه آسیبها و خطراتی دارد. یک دوچرخهای هم که با سرعت مثلاً ۱۰ کیلومتر در ساعت بر فرض دارد حرکت میکند، این چه وضعی دارد؟ خب این سقوط هم بکند، کلهملق هم بزند، نهایتاً دستش میشکند. سقوط دوچرخه کجا؟ سقوط هواپیما کجا؟ این هم هست که به هر حال تفاوتی بین اینهاست.
خلاصهاش این است که همیشه اولاً از یک طرف خدای متعال با رحمتش میخواهد ما را برگرداند به مسیر، ثانیاً اگر کسی از مسیر رفت و هر چه خدای متعال در بر روی او گشود، برنگشت، این در را دیگر رویش میبندند. این دری که بسته میشود، قرآن ازش تعبیر میکند به اینکه من این را گمراه کردم.
این خیلی نکته طلایی و مهمی بود: «فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم». اینها منحرف شدند. اول خودش منحرف شد، رفت. دیگر برنگشت. این همه من هی مهلت دادم، هی فرستادم دنبالش، نرمی نشان دادم، محبت نشان دادم، بخشیدمشون، اسباب فراهم کردم، انگار نه انگار. ماندند، برنگشتند، ماندند. من هم در را بستم. به این میگویند ضلالت جزایی.
ما دو نوع هدایت و ضلالت داریم: یک هدایت و ضلالت ابتدایی، یک هدایت و ضلالت جزایی. هم مرحوم علامه طباطبایی در المیزان به این نکته اشاره میکنند، هم توضیح خوبی حضرت استاد آیتالله جوادی آملی در تفسیر تسنیم دارند که این مطلب را بهش اشاره میکند که انشاءالله در بخش بعدی توضیح این نکته را خدمت عزیزان عرض خواهم کرد.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...