‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم
در آیه پنجم سوره مبارکه صف، که پیرامون بحث جهاد و مبارزه بود، فرمود: «یادتان بیاید حضرت موسی علیهالسلام را!» که به قوم خودش فرمود: «چرا من را آزار میدهید؟ شما که میدانید من پیغمبر خدا هستم.» این آزاری که نسبت به حضرت موسی علیهالسلام میدادند، سبب شد که از مسیر الهی منحرف بشوند. وقتی هم که منحرف شدند، خدا دلهای آنها را منحرف کرد که این دومی، ضلالت جزایی بود که در جلسات قبل در موردش صحبت کردیم.
اول خودشان منحرف شدند، خودشان خودشان را محروم کردند از هدایت. خدای متعال هرچه آنها را دعوت کرد که برگردید، زمینهسازی کرد برایشان، اعتنا نکردند، در و بست ماندند، دیگر تو همان مسیر خودشان. «وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ»؛ فاسقین را هدایت نمیکند. معلوم میشود که قوم حضرت موسی قوم فاسقین بودند. کاری هم که انجام دادند که باعث شد از مسیر خارج بشوند، فسق بوده. فسقشان باعث ضیقشان شد، باعث انحرافشان شد. با این فسق اول منحرف شدند، بعد از هدایت محروم شدند، بد در موقعیتی قرار گرفتند که خدای متعال در هدایت را بهرویشان بست، دیگر هدایتشان نمیکند. قاعدهای که هست این است: خدای متعال فاسقین را هدایت نمیکند.
فاسقین کیاند و چرا خدا اینها را هدایت نمیکند؟ «چرا هدایت نمیکند» همان نکتهای بود که جلسات قبل عرض شد. هدایت نمیکند، یعنی آنها را دعوت میکند، در هم به رویشان باز است اول، ولی هرچه که اصرار و دعوت و اینها ادامه پیدا میکند، اینها اعتنا نمیکنند. بمونید همانجا، تمام میشود کار که حالا گاهی هم ازش تعبیر میکند به اینکه دلهاشان را مهر میکند: «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ» یا طبع میکند. ختم داریم، طبع هم داریم.
فاسقین کیاند؟ فسق، آن وقتی است که خرما از پوسته خودش بیرون میزند. خیلی چیزها البته براش میشود مثال زد، ولی عرب این موقع این عبارت را به کار میبرد. از پوسته خودش وقتی جدا میشود، میگویند: «فَسَقَه». فسق این است. فسق آن وقتی است که آدم از حدود خودش بیرون میآید، از قواره خودش خارج میشود، از خط و مسیر خودش درمیآید. دیدید توی این مرزهای آبی، وقتی که یک قایقی مثلاً تعدادی ملوان وارد مرز آبی کشور همسایه میشوند، اینجا دیگر هرچی که سرشان بیاید مال خودشان است. حد و حدود بوده، ما هم هی تذکر دادیم، با رادار، با دستگاههای مخابراتی و اینها هی به شما گزارش دادیم، هی هشدار دادیم، دارید به مرزهای مثلاً جمهوری اسلامی نزدیک میشوید. قایق بر فرض انگلیسی، آمریکایی، هلندی، آلمانی، هرچی. آقا شما وارد این حریم داری میشوی، پایت را اینجا نمیگذاری، صد بار هشدار دادم، نزدیک نشوی، داری نزدیکتر میشوی، شدیدتر باهات برخورد میکنم، شدیدتر هشدار دادم، اعتنا نکردی، وارد که شدی دستگیرت کردم. داستان ملوانهای انگلیسی را خاطرتان هست دیگر؟ وارد آبهای ما شدند، دستگیرشان کردند و قضایایی که پیش آمد. آمریکاییها هم البته یک بار این قضیه برایشان پیش آمد. این میشود فسق. مرز را رد نکنی، وارد مرز دیگری نشوی، پایت را از این حریم آنور نذاری، این میشود فسق.
برای بچهها کتابهای نقاشی میگیرند. این کتابهای نقاشی این جوری است که مثلاً یک دانه آهو کشیدند، این آهو بیرنگ است. یک آهو همان بالا کشیدند، آن آهو رنگ دارد، چاپ مصور و رنگی دارد. بعد بهش میگویند که رنگ آن آهو را نگاه کن، مثلاً خردلی است، قهوهای است، چه رنگی است؟ مثلاً بعد مثلاً خالهای مشکی دارد. از رو همان نگاه کن، این را هم رنگ کن. این آهو را توش و بیرنگ قرار دادند، ولی دور تا دور این آهو را با یک خط مشکی مشخص کردند که اینجا آن حریم صورت آهوست، این را باید رنگ کنی. «آهویی که میگویم رنگ کن، یعنی این را رنگ کن.» تذکر هم میدهند، در حاشیهاش مینویسند که «از خطوط بیرون نزنی، حواست باشد که تو رنگ آمیزی بیرون نیایی.» آن معلمی هم که مثلاً میخواهد نمره بدهد در مهد کودک، نگاه میکند که این بچه رنگ آمیزی کرده، یک وقتی تو این خط کشیدن و بیرون نزده باشد از آن اندازهاش. اگر هم بیرون بزند، سریع بهش تذکر میدهد، میگوید: «این پاککن بگیر.» پاککن راه میگذارد براش که اصلاح کند، توبه کند، برگردد به همان خطوط اصلی. یک وقتی هم هرچی به این گفته میشود، اعتنا نمیکند، از آن خط هم بیرون میزند، همینجوری هم میکشد جلو. همینجور خطخطی میکند، کل آن صفحه را. دیگر اصلاً آهو و آن خط و اینها براش مهم نیست. هر جایی دلش بخواهد، هر طوری دلش بخواهد، هر رنگی دلش بخواهد میزند. این جاست که دیگر میگیرند صفحه او را پاره میکنند، برگه نقاشیاش را پاره میکنند.
اول که یک کوچولو زده بود بیرون بهش تذکر میدادند، پاککن میدادند، حتی خود معلمه پاک میکرد. وقتی یکم بود، معلم پاک میکرد. این اجتماعی چقدر این آیات زیباست با این مثالها. چقدر قشنگ میشود! شما از آن کبیرههای بزرگ اجتناب بکنید، این کوچولوها را خود خدا پاک میکند. شما حواستان باشد که آن قواره کلی این آهو را درست رنگ آمیزی بکنید. استانداردهای کلی و اصلیاش را رعایت بکنیم که مثلاً رنگش این طور باشد، سرش آن رنگی باشد، دمش این رنگی. نوع استانداردهای اصلی قضیه است. حالا یک جاهایی هم یک کوچولو از خط آمدی بیرون که گاهی قرآن ازش تعبیر میکند به سیئات، گاهی تعبیر میکند به لمم. اینها کوچولوهایی است که یکم از خط بیرون زده، آن را خود خدا پاک میکند برایت. ولی اگر بیرون زد، تذکر بهت میدهد، اسباب دیگری جلو. فرموده شما مشرک نباشید، من گناههایی که غیر از شرک باشد را میبخشم. گاهی هم نه، تو مسیر این گناهها آدم اصرار و لجاجت نشان میدهد، هی از این خطا بیرون میزند، اعتنا هم نمیکند، خطخطوط را کلاً گم میکند و اصلاً تکذیب میکند که اصلاً اینجا یک آهویی بوده.
«مَثَلُ الَّذِينَ عَصُوا السَّبِيلَ أَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا»؛ عاقبت الذین عصوا السوا ان کذبو به آیات الله. آخر این گناه و استمرار بر گناه، این میشود که اصلاً کلاً تکذیب میکند از بیخ منکر میشود: «کدام آهو؟ کدام رنگ آمیزی؟ کدام نقاشی؟ این صفحه اصلاً صفحه نقاشی آهو رنگ آمیزی نبود. دلم خواست، این صفحه خالی بود، هر طوری دلم خواست رنگ آمیزی کردم، نه آهویی است و نه رنگ قهوهای. اصلاً من هیچی را اعتماد بهش ندارم، نه نقشه را قبول دارم، نه خطخطوطی را قبول دارم، هیچی.» این عاقبت این مسیر، این خطوط را مراعات نکردن میشود فسق. این از خطوط بیرون زدن آدم را فاسق میکند و این فاسق شدن آدم را از هدایت محروم میکند. این باعث میشود که آدم کم کم دور میشود از اون قوارهها و استانداردها. آن صفحه کم کم هی دور و دورتر میشود از آن نقش و نگار اصلی خودش، دیگر سیمای آن آهو تو این صفحه هیچ نمودی ندارد. اولش یک سیمایی هست، یکم خطخطوط به هم ریخته و نامنظم میشود، یک طوری مرتبش کرد. ولی از یک جایی به بعد طوری میشود که دیگر اصلاً هیچ سیمایی از این نقاشی تو این معلوم نیست.
انسان هم این شکلی است. اول گناهانی دارد، لغزشهایی دارد، خطاهایی دارد، هی تو این مسیر وقتی ادامه بدهد و توبه نکند و برنگردد، شدیدتر میشود، گناه براش عادیتر میشود، دورتر میشود و این صفحه را یک طوری آلوده میکند که دیگر آن سیمای اولیه دیده نمیشود. فطرت او دیگر کامل به حجاب میرود، هیچ چهرهای از انسان در او دیده نمیشود. ترامپ را ببینید، نتانیاهو را ببینید، هیچ از انسانیت در او دیده نمیشود. یک حیوان درنده است. یک حیوان که چه عرض کنم! چندین حیوان درنده است، چندین حیوان چرنده است، هرآنچه از شهوت بهایم، او دارد. هرآنچه از غضب درندگان، او دارد. هم خرس است، هم خوک است، هم گاو است، هم گرگ، همهاش با همه. تنها چیزی که در او دیده نمیشود، انسانیت است. در نتانیاهو تنها چیزی که دیده نمیشود، انسانیت است. این صفحه فطرت و قلبش را این طور کرده. این خروجی و نتیجه فسق است. این عاقبت فسق است. اطاعت نکردن از پیغمبر این طور میکند آدم را. این اطاعت نکردن اولش تو مسائل کوچک است، کم کم بزرگ میشود، کم کم تبدیل به زاویه و انحراف میشود، کم کم تبدیل به تقابل میشود و طوری میشود که آدم موجب آزار پیغمبر میشود، خار پای او میشود. به جای اینکه یار راه او باشد، یار همپای او باشد، خار پای او میشود. بنیاسرائیل اول یار همپای حضرت موسی بودند، ولی تبدیل شدند به خار پای حضرت موسی و آزار دادند حضرت موسی را و این شد که منحرف شدند و فاسق شدند و خدا آنها را از هدایت محروم کرد. توضیحات دیگری دارد که انشاءالله در بخش بعدی عرض خواهم کرد.
وصلّى اللَّه على سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...