‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. ابی عبدالله علیهالسلام فی حدیث عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: "إن من شر عباد الله من تُکرَه مجالستُهُ لِفُحْشه." امام صادق علیهالسلام در حدیثی فرمودند: "از بدترین بندههای خدا کسانیاند که مردم به خاطر بدزبانى و بداخلاقی از همنشینی با آنها خوششان نمیآید."
خوبى که انسان طوری باشد که بقیه از معاشرتش فراری باشند، از همکلام شدنش بترسند، از اینکه اگر یک وقتی مثلاً وارد گفتگو با این بشوند، بترسند. سؤال بکنی، جواب بدی یه چیز میگوید. جواب ندی یه چیز میگوید. سؤال بکنی ازش یکطور برخورد میکند. بهش کار داری، یک چیز میگوید. بهش کار نداری، یک چیز میگوید. واقعاً تحمل اینجور افراد، اینجور روحیات و خلقیات، واقعاً سخت است.
و بعضی گرفتارند به اینکه مثلاً همسر اینچنینی دارند، یا والدین اینچنینی دارند. اقوام همسر اینجوری است که شرّ است. دعوتش بکنی گرفتار، دعوتش نکنی گرفتار. رفت و آمد بکنی مشکلات داری، رفت و آمد نکنی مشکلات. از زبان بعضی آدم در امان نیست. از زبان بعضی آدم در امان نیست. مثلاً حتی اگر دعوتت بکند، نه میتوانی بهش بگی آره، نه میتوانی بگی نه. به قول مشهدیها نمیتوانی بگی حاضرم. چی بگی؟ نه نه میتوانی آره بگی، نه نه میتوانی نه بگی. بری دیدنش یک دردسر دارد، نری نرفتنش دردسر است. از زبان این آدم در امان نیست. میروی یکجور باهات میکند، تحقیرت میکند، سرکوفتت میزند. نمیروی باز یک ریاست درست میکند. آدم میمانَد با بعضیها چه باید بکند. گرفتار و مبتلاست به بعضی اخلاقها، به بعضی روحیات. و در حوزه حق به جانبی محض هم هست طرف. یعنی همیشه هم طلبکار و شاکی. شما مراعات ادب میکنی، مراعات سن میکنی، جواب نمیدهی. یک چیز ازت دارد که اون یک دونه هم ناقص دارد که غلط دارد، با سوءظن دارد. صد تا چیز ازش داری. اون یک دونه را سیصد بار توی سرت میکوبد. به اون صد تا اشارهای نمیتوانی بکنی. حالا بحث ادب و اینها به کنار، برای اینکه تو الان اشاره نکردهای به اینها، بابت این یک دونه صد بار خورد میکنی. اشاره کنی که من قتلعام میکنم.
به هر حال خدای متعال مؤمنین را با شیاطین امتحان میکند. اینها هم شیاطیناند. دایره شیاطین خیلی وسیع است و اینها را خدا خلق کرده برای آزار مؤمنین. اینها وَقُود جهنّماند. آتش میاندازند. نگذارید خودتان را بیندازند توی آتش. در برابر این آتیش خودت را نگه داری که بری بهشت. البته آن خوب از خودشه که اینطور شده. یعنی خدا جبراً این را این شکلی نکرده. از قابلیتهای بد و زشتی که داشته، هی خدا او را مبتلا کرده به این بدیها و هی هم دارد این بدیها در او. حالا آن که میگوییم خودمان هم هستیم، خوبه این. این یک چهار تا بدنه. ما هم برای بعضیها همینیم. از ما فراریاند. از زبانمان فراریاند. میترسند به ما نزدیک بشوند. مسخره میکنیم. دست میاندازیم. تحقیر میکنیم.
بعضی شهرها گاهی این بیشتر است. حالا بنده همه میدانند که من به تهران خوب خیلی تعلق خاطر دارم، بین همه شهرها، و واقعاً تهران را دوست دارم و تهرانیها را دوست دارم. یعنی خیلی تمایزات خاصی میبینم ولی یکی از چیزهایی که در تهران مشکل جدی است همین روحیه است. تهرانیها خیلی گله دارند که آقا اینها از بالا به ما نگاه میکنند و اصلاً میرسد به یکی، معمولاً یک تهرانی گاهی بعضی خودش را در موقعیت نصیحت، موعظه، ارشاد، رهبری، مدیریت قرار میدهد. رفقای مشهدی کار را دست میگیرند. سریع هرجا میروند بعضیهایشان، سریع میخواهند همه چیز را دست بگیرند. سریع رئیسم. سریع آقا تا وارد میشود، یک گروه ۵۰ نفره چهارساله دارند میآیند. یک تهرانی که میآید سریع آن جلسه را دست میگیرد. ایده میدهد. "این ساعتش این موقع باشد. آن آنش آن موقع باشد. اینش را اینجوری کنیم. آنش را آنجوری کنیم." این خیلی چیزها. یک بخشیش به خاطر حالا هوش و نبوغ و اینها هرچی هست، یک بخشیش هم به هر حال ممکن است از چیزهای فعال حس پایتخت بودن و بالاتر بودن و اینها. و خب خیلیها اذیتاند از این جماعت. سختشان است مثلاً با اینجور افرادی که اینطور خودش را بزرگ میبیند. گنده میبیند. باکلاس میبیند. بقیه را شهرستانی میبیند. بیکلاس میبیند. امل میبیند. معضل است. باید درمان بشود. و یک بیماری واقعاً. بیماری خودپایتختپنداری و خود شاخپنداری. میگوید آدم فکر میکند که من مثلاً ما بالاخره ما بچه تهرونیم. توی خود تهرانش هم بالاشهرش مثلاً به نسبت بچه فرمانیهای خودش را با بچه نازیآباد مقایسه میکند. و توهمات دیگر. اینها همان سفاهت است دیگر. آدم یک شاخص درست و ارزیابی درست ندارد در ملاک بالا و پایین.
"این کیه داره میخونه؟ صدای قشنگی داره. صدای چیه؟" توفیقی برای ما بود که صدای زیبای ایشون بر صدای ما غالب شد. آقای سرلک میگفت: "باید قرائتی رفته بودیم بیرون شهر. ایشون خوب از وقتش استفاده میکند. خیلی نمیگذارد به بطالت بگذرد. سریع از فرصت استفاده میکند برای نوشتن و ضبط کردن و اینها." بیابانمانندی بود و عوامل و وسایل آوردیم برای ضبط صدا و اینها. آقای قرائتی تفسیر میگفتند. ضبط میکردند تفسیر صوتیشان. صدای سگ میآمد از آن اطراف. به حاج آقا گفتند که هر وقت صدای سگ بلند شد، به محض اینکه صدایش بلند شد شما سکوت کنید. ما بتوانیم بعداً صدا را دربیاوریم از توی صوت. گفت که چند بار هی این صدای سگها بلند شد و آقای قرائتی سکوت کرد. یک بار، دو بار، سه بار. بعد چند بار دیدیم دارد گریه میکند. این ۷۰ ساله. آدم با قرآن، آدم را لطیف میکند دیگر. همهاش نور. گفت که گریه میکرد. برگشت گفت: "نمیدانم در پیشگاه خدا صدای پارس این سگ ارزشش بیشتر است یا صدای تفسیر گفتن قرائتی." این شاخص همان عدم سفاهت است. اونی که قبول بشود ارزش دارد. آدمی که سفیه است ظاهر اعمال خود را میبیند. ممنون. چند جلد کتاب نوشتم. من میدانی چقدر سخنرانی؟ چقدر شاگرد دارم؟ فالوور دارم؟ چقدر خواهان دارم؟ و همینطور توهمات. کدامش قبول شد؟
قلب آدم معمولی، آدم میرسد راننده تاکسی مثلاً، کارگر نظافتچی. من حس میکنم مثلاً این عوام شکلی داریم. چشم حقارتآمیز آدم نگاه میکند. ممکن است آن توی آن کار، یک عزیزی آمد منزل ما چند وقت پیش برای نمیدانم مبل درست کند. یادم نیست چه کاری بود. برق بود؟ مبل بود؟ جوانی بود. تراشیده بود و دکمههای یقه هم باز بود و مثلاً ۱۰ دقیقه به اذان ظهر آمد. دو نفر هم بودند. خدمت شما عرض کنم که فکر میکنم برای شستن مبل آمدند. اینجوری که یادم است. آره، برای شستن مبل آمدند. یکیشان دستگاه تخلیه هم داشتند که آب را میکشید همانجا توی دستگاه. این تا آمد آن یکیشان بزند به برق و نمیدانم آب کند و فلان و اینها که اول بیاید با آب بشورد بعد دستگاه تخلیه کند. به محض اینکه اذان شد، خیلی برایم عجیب بود. حالا ما آخوند مثلاً خیر سرمان برنامهمان چیست؟ دیدم این جوان اصلاً فکر کنم سؤال هم نکرد. با گوشیاش به محض اینکه اذان شد، قبله را پیدا کرد. "الله اکبر." اذان که شد، نمازش را شروع کرد. سریع چهار رکعتش را خواند. آره، وضو هم داشت. هاج و واج مانده بودم. این چی بود؟ مقایسه با خودمان بیاییم که اذان شد و خب حالا اینها میخواهند چکار کنند؟ و بریم نماز بخوانیم و فلان و اینها. روی هوا زد نماز را. اصلاً به قیافه این آدم ابداً نمیخورد اصلاً نمیخواهد نمازخوان باشد. این شکلی. نماز اول وقت بدون اما و اگر و چرا و ادا و اطوار و اینها. سریع یک گوشه وایساد و مهر انداخت. یا علی. شاخصهای خودمان مثلاً خیال میکنیم مثلاً من در مورد نماز اول وقت کتاب نوشتم. اتفاقاً بیشتر از همه پدر تو را در میآورد. تو کتاب نوشتی، عمل کرده. هرچی تو گفتی این عمل کرده. فریب میخوریم دیگر. گول همینها. گیر همینهاییم. خط مطالعه میکنم. انقدر کتاب خواندم. انقدر سواد دارم. مدرکم فلانه. چهار تا لیسانس دارم. فلانی ازم فلان تعریف را کرده. وای از این تعریفها که بیچاره میکند ما را. یک جمله امام دارد. مشکینی ظاهراً. "من همینجوری گرفتاری زیاد دارم. شما با این مدح و ثناهای خود گرفتاری من را اضافه نکنید." ظواهر اسلامی. دعا کنید ما حتی به همین ظواهر عمل کنیم. فضلاً از آن حقایق. اهل همین ظواهر باشیم. خب ماها چهار نفر روح منی خمینی (نوکرتم و مچاکریم)، صف سما را ببینند توی محاسبات من اثر دارد. توی ارتباطات من اثر دارد. گاهی بعضی از این مسئولین برخوردها با مردم توی نحوه نشستنشان و نحوه خطاب کردنشان. آن یکی نشسته لنگها را وا کرده. آن یکی دارد به طرف میگوید که آقا فرودگاه چرا انقدر از من پول میگیرد؟ میگوید: "بیشتر از اینها باید ازت بگیرم." ایام انتخابات اینها ارزشمند میشوند برایشان. مردم، از مردم میشنویم. مرحوم آقای رئیسی که واقعاً آدم دلتنگ ایشان است. من خیلی دلتنگ ایشان شدم. شماها نمیدانم. خیلی واقعاً چراغ ایشان آزار میدهد. حالا چند تا داغ هم بعد ایشان دوباره بود ولی خب خیلی داغ سنگینی است. داغ شهادت آقای رئیسی. آن آدم باصفا. آن شیعه امیرالمؤمنین. العالم الربانی، انسان نورانی و باصفا. ارتباطش با مردم چه شکلی بود؟ برخوردش چه شکلی بود؟ تواضعش چه شکلی بود؟ با بچه کوچک. واسه احترام بچه را آوردند. گفتند: "این خیلی میخواهد شما را ببیند." گفت: "تو سیدی. منم سیدم." به خاطر اینه که من علاقه رئیس جمهور مثلاً فلان. بچه کار دارم. نحوه حرف زدن، خطاب کردن با این بچه کوچک. دیده بودیم از نزدیک رفتارهایشان. ادب ایشان. تواضع ایشان. واقعاً منحصر به فرد بود. تواضع رئیسی واقعاً. خودش را به حساب نمیآورد. واقعاً ارزش قائل نبود. به تعبیری توی آن آخرین صحبتی که توی هیئت دولت داشت، کرد که این عناوین ما را فریب نمیدهد. خیلی عظمت میخواهد.
نوشتهاند که اینجا تیراندازی. این چه پرنده یا کیفیت صوت خراب میشود. نه کیفیت صوت. صدای یک موجود معصوم که افتاده روی صدای موجود، چی تعبیر دیگر به کار نمیبرم که دشمنان سوءاستفاده نکنند.
من قبلاً "مشکینی" را گله میکردم. من آنقدر که گرفتار به نفس خودمان هستیم کافی است. دیگر مسائلی نفرمایید که انباشته بشود در نفوسم و ما را به عقب برگرداند. شما دعا کنید که آدم بشویم. دعا کنید که حتی به همین ظواهر اسلام عمل بکنیم. دستمان به آن باطن نمیرسد. لااقل به این ظواهر عمل بکنیم. این را بهش میگویند آدم حکیم. این آدم عاقل است.
فرمود: "بدترین بندگان خدا اوناییاند که بقیه کراهت دارند به مجالست او، به خاطر بد بودنش، به خاطر پلیدیش، فحشهای." بعضی اصلاً حرفهای معمولیشان مستهجن است. حکایتهای سادهشان با عبارات رکیک. حرفهای روزمرهشان آمیخته به توهین. ابتداییترین برخوردها را نمیشود با اینها. سؤال نمیشود ازش کرد. جوری باید برخورد میکنی، جوری جواب میدهد. یکجوری. ما جهنم متحرکیم اینها، قطعهای از جهنم. خدا کند ما از اینها نباشیم. اگر هستیم اصلاح بشویم. خانم نمیتواند با آقای دو کلمه حرف بزند. آقا نمیتواند به خانم یک کلمه انتقاد بکند. درخواستش را مطرح. بچه نمیتواند به ننهبابایش درخواستش را بگوید. مشکلش را بگوید. خدا نجات بدهد.
روایت بعدی از امام صادق علیهالسلام: "اِنَّ اَبْغَضَ خَلْقِ اللهِ عَبْدٌ اِتَّقىَ النّاسُ لِساَنِهِ." "مبغوضترین مخلوقات خدا بندهای است که مردم از زبان این در میروند، میترسند." هوای این را دارند که این نه، این ارجحیت دارد نسبت به زن. یکجور برخورد میکنند که از زبانش چیزی نیاید. خیلی چیز بدی است. فرمود: "ابغض مخلوقات خداست." خدا خیلی از این بدش میآید. احترامش را نگه میدارند که وقتش چیزی نگه. یک کاری نکند. همهاش استرس این را دارند که یعنی یک چیزی میگوید: "این غذا دیر شد. غذا زود شد. یکم شور است." این خانم همهاش استرس دارد که یک. اگر مردی این شکلی است، بدون که برای خدا و اهل بیت ارزش ندارد. همچین. صد لیتر هم اشک بریزند این را باید اصلاح کرد. این را باید درست کرد. از زبانمان میترسند. اگر خانمی جوری است که آقایش میترسد که این چی میگوید الان. چکار میکند؟ "یکم دیر آمدم. من قرار بود ۷ جلوی در خانه باشم. حالا هفت و نیم رسیدهام. حالا اشتباه کردهام به هر دلیلی ولی اوف. این الان هفت و نیم شده الان چکارش کنم؟ نیم ساعت نیم ساعت دیر شد. چکار باید؟ زنگ میزدم مثلاً حالش را میپرسیدم. یک روز دیر شد تولدش را. یک دیر تبریک گفتم. همه رفیقهایش مثلاً این آبجی ما همه رفیقهایش شب تولدش تبریک گفتند. من یادم رفته بود. یهو امروز ظهر یادم افتاده. زنگ زدم بهش. اوف. میگذاشتی سال دیگه زنگ میزدی." بله آدم وقتی برای خواهرش ارزش قائل نیست همین میشود. هفت پشت غریبه بهترند برای ما. آنها حواسشان هست تولد ما کی است. اینها علامت مبغوض بودن بنده برای خداست. زبان تند و تیز آدم از واکنش میترسد. از اینکه باز یک چیزی میگوید. باز یک کاری میکند. باز یک حرفی میشود. از این یک حرفی میشود آدم میترسد.
خدا انشاءالله ما را از این گرفتاریها نجات بدهد و اصلاح کند. کمکمون کند خودمان اصلاح کنیم قبل از اینکه با این بیماریها از دنیا برویم. درست بشویم. انشاءالله تزکیه بشویم. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...