‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
عن ابی جعفر علیه السلام قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «إنَّ اللهَ یُبغِضُ الفاحِشَ البَذِیءَ السائلَ المُلحِفَ.»
اول تسلیت عرض میکنم وفات حضرت سیده معصومه (سلاماللهعلیها) را محضر آقا و مولامان حضرت بقیهالله الاعظم (ارواحنا فداه). انشاءالله که در دنیا و آخرت از این بانوی بزرگ جدا نشویم و مشمول عنایات و توجهات این بزرگوار باشیم، انشاءالله تا ابد.
روایات باب ۷۱ را میخواندیم، روایت چهارم از امام باقر (علیهالسلام) که از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) نقل میکنند: «خدای متعال بدش میآید از فاحش؛ کسی که بدگوست، زشتکلامش زشت است، بددهن است.» عرض کردیم بعضیها دهانشان دائم به عبارات رکیک میگردد. مسئله سادهای را هم که میخواهند بگویند، معادلهای رکیکش را استفاده میکنند. مثلاً در مورد دلدرد میخواهد صحبت بکند، میگردد یک معادل رکیک برایش پیدا میکند. در مورد سرگیجه هم میخواهد صحبت بکند، میگردد یک معادل رکیک برایش پیدا میکند. اینها بددهنی است. خدا بدش میآید، خدا بغض دارد نسبت به کسی که بددهن است، اینجور دهانش به کلمات رکیک میگردد.
ادب را خدای متعال دوست دارد، لطافت را دوست دارد. خودش مؤدب است، خدا خودش مؤدب است، خودش باحیاست، خودش لطیف است. ببینید در قرآن چقدر مؤدبانه صحبت میکند؛ مثلاً در مورد روابط خاص زناشویی وقتی میخواهد صحبت بکند: «لاَمَستُمُ النِّسَاءَ.» ملاسمه، لمسکردن، مباشرت، از این قبیل اصطلاحات و عبارات استفاده میکند. چقدر در پرده، چقدر در حیا. خدا خودش باحیاست، عفیف است، خدا با عفت است، خدا مؤدب است؛ جانب ادب را رعایت میکند. خدا لطیف است. وقتی خدا لطیف و مؤدب، باحیا و عفیف است، اینجور کسی را هم دوست دارد. کسی که هرزهگوست، کسی که بیچاکدهن است، کسی که هر چه به دهانش میرسد میگوید، کسی که اصطلاحات رکیک را بیپروا استفاده میکند، این بیحیا و بیعفت است و خدای متعال بدش میآید.
«الفاحِشُ البَذیءُ.» بذئ همین حالت هرزهگویی و زشتگفتاری است. البته باب بعدی کتاب در مورد «بوئه» است که انشاءالله آنجا بیشتر در مورد این کلمه «بذئ» صحبت خواهد شد؛ روایت شبیه به همین روایت این باب است، ولی باز حالا نکات خاصی آنجا دارد.
«السائلُ المُلحِفُ.» پس آن کسی که بیچاکدهن است، کسی که هرزهگو است و کسی که در درخواستش سمج است. خیلی چیز عجیبی است این «سائل ملحف». خیلی عجیب است. کسی که وقتی درخواست میکند، هر چه بهش میگویند: «بابا نمیشود، نمیتوانم، جور نیست، شرایط…» بچهها اینشکلاند. حالا در سن پایین طبیعی است، ولی ۱۸ سالش است، ۲۰ سالش است، ۲۵ سالش است، هنوز همین مدلی در درخواست خودش خیلی پافشاری میکند. نسبت به خدای متعال اشکالی ندارد، انسان در درخواست خودش پافشاری بکند. این خوب است. نه نسبت به خودِ صرفِ آن درخواست در این خواستن است؛ یعنی در گدایی پافشاری داشته باشد. نه! حالا آن موضوع خاصی که دارد درخواست میکند، این اصلاً آدم را به خدا نزدیک میکند. ولی نسبت به دیگران، صرف حالا درخواستش که ممکن است خوب نباشد به کنار، ولی آنی که بدتر از همه است، این است که پافشاری: «من دوچرخه میخواهم!» دیگر کوتاه نمیآید. «من پلیاستیشن میخواهم.» «من اتومو میخواهم.» «من چه میدانم، موتور میخواهم (!)» و از این قبیل. گاهی سن بالا رفته، ولی در این درخواست پافشاری میکند. گاهی خواستگاری میرود، نمیدهند، اصرار، پافشاری، لجاجت. با خانواده خودش درمیافتد، با خانواده آن طرف مقابل. حالا معمولاً پسرها اینجوری اقدام میکنند. با خانواده دختره درمیافتد، تهدید میکند، چه میدانم، توی فشار میگذارد: «مثلاً خودکشی میکنم، فلان میکنم!»
خدا از اینجور عملکردها بدش میآید. خدا از کسی که درخواستکننده سمج است، بدش میآید. خدا از آدم سمج حالیش نمیشود! شرایط را درک نمیکند! موقعیت را نمیفهمد! مانع مواجه شدیم، عقبنشینی کنیم. خصوصاً در آن مسیرهایی که مسیر حق است؛ مثلاً حالا این کسانی که موشکی ما را ساختند، خب اینها یک سماجتی به خرج دادند دیگر، اصراری به خرج دادند. این اصرار خوب است. این سماجت خوب است. آن وقتی که تو خودت را کوچک میکنی، از دیگری میخواهی، او هم حالا به هر نحوی بهت میفهماند که امکان این قضیه نیست، باز هم تو ادامه میدهی. حالا گاهی این در برابر دشمن است؛ یعنی شما هی میروی التماس میکنی، او هم تحریم را برنمیدارد. هی تعهد میدهی، کوتاه نمیآید. هی وعده میدهی، کوتاه نمیآید. هی احترام، کوتاه نمیآید. دست میدهی باهاش، قدم میزنی، ایمیل میدهی، تبریک عید میکنی، نمیدانم، گل میفرستی، تولد نوهاش را تبریک میگویی. فشار ایمیلی، فشار خودکاری اینها میآوری. اینجا دیگر بحث آبروی خودت هم نیست. آنجا که آبروی خودت بود، خدا بدش میآمد. اینجا آبروی یک ملت است، بلکه آبروی یک ملت نیست، آبروی یک امت است؛ آبروی یک تاریخ. تو نماینده چندهزار سال تاریخ انبیاء و اولیایی. تو نماینده چندصد سال تاریخ شیعهای. تو نماینده مکتب تشیعی. مکتب تشیع، همه اهلبیت، همه شهدا، همه علما امروز دستشان از این آستین بیرون آمده که تو آنجا قرار گرفتی، این موضع را داری میگیری.
گاهی حالا الان فعلاً الحمدلله بعضی مواضعی که آدم میبیند خوب است. انشاءالله که از شر شیاطین، با ظرافت کار میکنند، در امان باشند و گرفتار این ظرافتهای شیاطین ظریف نشوند. توی همین مسیر بمانند، با همین مواضع بمانند، ولی بههرحال این مسئله هست. شما آبروی یک ملت را دارید وجه المصالحه قرار میدهید و لگدمال میکنید بهخاطر حقارت شخصی خودتان، بهخاطر ضعف نفسی که دارید، ترسی که از دشمن دارید. از امکانات نظامیش میترسید، از جنگ میترسید، از تحریم میترسید، از فحش میترسید، از اخم میترسید. بهخاطر اینها یک وقت دین خودت را داری میفروشی، خب خیلی آدم کثیفی هستی آن موقع. ولی از این کثیفتر وقتی است که دین و عزت و شرف و ناموس یک مملکت را داری به باد میدهی بهخاطر این مشکلات. به تعبیر استاد عزیز آیتالله جوادی: این «دِیاثت سیاسی». این دیاثت از ریاست فردی خیلی بدتر است. آنجا تو ناموس خودت را بهخاطر موقعیتی مثلاً فرض کنید کسی برای اینکه دو سال رئیس بشود، همسرش را در اختیار اجنبی قرار دهد. این چقدر زشت است! حالا فرض کنید کسی برای اینکه چند صباحی بر اریکه قدرت باشد، نود میلیون آدم را زیر بلیط بیگانه و زیر یوغ بیگانه و زیر چنگال بیگانه گرفتار کند. این خیلی دیاثتش بدتر است. بههرحال این هم میشود «السائل الملحف».
در روایت بعدی از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) که به عایشه فرمودند: «یا عایشه إن الفحش لو کان مثالًا لکان مثالًا قبیحًا.» یعنی: «اگر زشتگفتاری چهره داشت، چهرهاش خیلی زشت بود. اگر مثالی داشت، که دارد، چهره مثالی، بدنه مثالی، چهره برزخی دارد. اگر آدم او را ببیند، میبیند که...» یک وقت در مورد همین صحبتی شد تازگیها، در مورد همین زشتی ملاط و اینها که دیگر به مناسبت دیگر چون آنجا ارشد دیگر تکرار نمیکنم.
«من فحش اخاه المسلم، نزع الله منه برکه رزقه.» کسی که با برادر مسلمانش بد صحبت کند، توهین کند، ناسزا بگوید، خدا برکت رزقش را ازش میگیرد. چقدر این تعابیر عجیبی است! خدا برکت رزقش را ازش میگیرد.
بعد هی میگوییم آقا چرا ما هر کاری میکنیم به ثمر نمینشیند؟ هر شغلی که میرویم خراب میشود؟ کارهایمان به نتیجه نمیرسد؟ دیگران دیرتر از ما وارد این شغل شدند، زودتر از ما به سود رسیدند؟ کمتر از ما هم کار میکنند؟ کمتر از ما هم تجربه توی این زمینه دارند؟ ولی ما این همه هم زحمت، این همه «بدو»، این همه تلاش، این همه گاهی مطالعه، مشاوره، نمینشیند، نتیجه ندارد. این است: «خدا برکت رزق را میگیرد!» یک جایی دل یک مسلمانی را با کلامت شکستی. این واقعاً اگر کسی بررسی کند، من احتمال میدهم شاید بیش از ۹۰% کسانی که اینجور مشکلاتی دارند، وقتی مراجعه کنند، مییابند قطعاً موارد این شکلی را. اگر اصلاح کنند، میبینند. شاید. ای کاش آن فرهنگ باعث شد در عموم! «گرونی.» آفرین! یعنی یک طرف قضیه این است که این را به عنوان عوامل گرفتاریهای اقتصادی نمیبینیم، و همه را هی میگوییم: «آقا این آخوندا و دولت و فلان و این حرفا و تحریم و اینا...». از آن ور هم این را هم به عنوان فرهنگ عادی داریم بهش نگاه میکنیم، دیگر عادی شده از دو طرف مشکل قضیه.
الان یک طرف اینه که همه چیز را منحصر کردی به مسائل ظاهری. یک اشتباه. از آن طرف این مسئله را هم یک چیز عادی داریم تلقی میکنیم. طبیعی، عادی است دیگر! اینجوری صحبت توی بازار! این مدلی حرفزدنها! طرف چکش را میخواهد وصول بکند، طرف جنس میخواهد بخرد، طرف زنگ میزند جنسش را بفرستند. خیلی رایج است ها! یعنی شما یک مدتی من مثلاً حالا گاهی توی خیابان و اینها گاهی میبینم، میشنوم. مثلاً اینها که توی خیابان دارند راه میروند، گوشی دستشان است، فحاشی، بدصحبتکردن. خیلی عادی است. حالا اینها دیگر جنبههای بروز بیرونی دارد. حالا توی گفتارهایی که توی چتها و فلان و اینها چه خبر است که آن را هم آدم میبیند ها! توی این کامنتهایی که میگذارند و اینها. نوع ادبیات، نوع بیان خیلی زشت است. خیلی زشت است!
شما طرف مثلاً من حالا چیزی واقعاً بعضی مسائل آزار میدهد آدم را. انتخابات. ما موضوع مشخص بود. ما حالا هم شخص آقای قالیباف، هم شخص آقای جلیلی، هر دو برای ما عزیزند. الان آقای قالیباف این چند روز مسافرتی کردند به بیروت. خوب. سفر عزتمندانهای بود. خیلی اتفاق مهم. بعد میبینم که مثلاً طرف آمده میگوید که: «قالیباف پاشده رفته آنجا، جلیلی مثلاً چیکار میکنه؟ فقط نشسته داره اینجوری عاشقانه به رهبری نگاه میکنه!» برای چی آخه باید این را بزنی؟ بنده خدا! بعد این آقای جلیلی که داری میزنی، در اوج داعش. داعش که داعش زدنش با اسرائیل فرق میکرد. چون اسرائیل یک دولت در سازمان ملل. داعش دولت هم نبود. رهگیری بشود کرد. زمان داعش، با او ناامنی شدید پاشد به صورت علنی و عمومی رفت وسط معرکه. دمشقی که داعش توی دمشق بود، توی فاصله کم. این آقای جلیلی با عزت و افتخار و نماینده جمهوری اسلامی چون آن موقع دولت بود، دبیر شورای عالی امنیت ملی بود. سال ۹۱ اینها پاشد رفت توی حالا دیدار بشار اسد بود یا کجا دقیق خاطرم نیست با کی بود، همان زمان خبرش منتشر شد که این آدم چقدر شجاع است. وسط این دعوا. الان رئیس مجلس ما میرود، افتخار است، ولی اسرائیل یک دولت است. نمیشود همچین. خیلی ساده رئیس مجلس یک کشور دیگر را به این سادگی بزند. ولی آنجا داعش دولت به این معنا نبود، یک دولت رسمی بینالمللی نبود. میزد کسی یقهاش را نمیتوانست بگیرد. آقای جلیلی آن رئیس مجلس نبود که اینقدر هزینه از جهت ترور او، از جهت رتبه سیاسیش بالا باشد. دبیر شورای عالی امنیت ملی بود. آخه چرا آخرت خودتان را به باد میدهید؟ چی گیرت میآید؟ بنده خدا! بیچاره! بدبخت! از هتک یک مؤمن، یک عنصر به درد بخور، یک عنصر مفید برای این انقلاب چی نصیب تو میشود؟ غیر از اینکه آن شیطانی که پس کلهات نشسته دارد حالا ادرار میکند، هر کاری میکند، آن وسط که داری این حرفها را میزنی، او خوشحال میشود، او خوشش میآید، او کیف میکند. حالیت هم نیست. این توییتی هم که میزنی، اسرائیل را به وجد میآورد، پهلویها را به وجد میآورد، داعشیها را به وجد میآورد، کمااینکه آن کسی هم که باید قالیباف را توهین میکنم، همین است. همه اینها که گفتم به آن ور هم هست. آخه برای چی این زبان اینقدر هرزه؟ برای چی اینقدر راحت زخم میکنید دیگران را؟ چرا این زبان اینقدر تیز است؟ چرا اره دارد؟ یک ارهای را نشانت میدهند، ها! این اره را به خودت فرو میکنند. این اره زبان تو، گرفتار میشوی. نکن!
بعد وقتی که با نامهربانان برخورد کردی در جامعه اسلامی، خدا هم مهربانیهایی را از تو دریغ میکند. یکیش همین برکت رزق است. دیگر تو آن شرایط، تو گرفتاری اقتصادی، حمایت ازت نمیشود. چرا؟ چون تو وقتی داری حرف میزنی مراعات نمیکنی که آسیب نبیند. یک مؤمن با حرف تو روحش آزرده نشود. کدام تو معامله تو دیگر برایش مهم نیست که تو آزرده نشوی، آسیب نبینی. وقتی او مراعات تو را کردی، این مراعاتم نصیبت میشود. حواست بود که دلی آزرده نشود، نرنجد؟ خدا هم توی این معامله حواسش هست که تو دل آزرده نشود، نرنجد. اینها قاعدهاند، اینها فرمول این زندگی است. یک رابطه دوطرفه است که خیلی سال پیش توی دانشگاه فردوسی ازش تعبیر کردیم: «گردو شکستن با خدا.» یک گردو شکستن رابطه با خدا. گلو شکستمی! همه این وعده تعهداتی که دادم، وابسته به این است که تو به عهدت با من وفا کنی. تو وفا کن: «نگاه دار سر رشته تا نگه داردت/گرت حواس که معشوق نگسلد پیوند.»
«نگاه دار سر رشته تا نگه داردت.» این شعری است که مرحوم آیتالله پهلوان تهرانی زیاد میخواندند. «گرت حواس که معشوق نگسلد پیوند.» اگه میخواهی ول نکند، ول نکن. نگاه دار سر رشته تا نگه دارد. او خیلی ناز دارد، خدا خیلی ناز دارد. ول کنی، ول میکند. الان کلنگی رابطه شله کلنگی. بعد ول کند، پرت میشوی ها! تا هستی، تا نشستی، تا ادامه میدهی، ادامه میدهد. ول کنی، ول میکند. ول کند، نابود میشوی، پرت میشوی، داغون میشوی. ادامهاش این است: «وکله الی نفسه.» به خودش واگذارش میکند.
کسی که بددهن با برادر مسلمانش است، پرهیز ندارد، دقت ندارد چه شکلی حرف بزند، چه تعبیری بهکار ببرد، این را خدا به خودش واگذار میکند. «وافْسَدَ علیه معیشته.» معیشتش را هم فاسد میکند. برایش گرفتاری باران، مصیبت موشکباران. اسرائیل ترس ندارد. موشکباران خدا ترس دارد. موشکباران خدا اینجاست. آن وقتی است که این کلمات مثل باروت از دهانت پرت میشود. هیچ باکی از این نداری که این کلمات هر کدام یک زخم و یک تیغی تویش است. این ده تایی که داری پرت میکنی، ده تا تیر داری پرت میکنی. این تیربارانی است که از دهان تو دارد بر قلب یک مؤمن مینشیند. موشکباران کنی! بابا، مؤمن، حرمتش مثل الکعبه است: «المومن حرمته اعظم من الکعبه». مؤمن حرمتش، جایگاهش مثل کعبه است. «ترمیهم بحجارهٍ من سِجّیل.» میشوی ها! وقتی عازم میشوی برای خرابکردن یک مؤمن، مثل این است که عازم میشوی برای خرابکردن کعبه. آن کاری که با آنها کردم، با تو خواهم کرد. آنهایی که عازم شدند برای اینکه کربلا را خراب کنند، چه کردند باهاشون؟ «ترمیهم بحجاره من سِجّیل». تو را هم همین کار باهات میکنم. تیربارانت میکنم. بمبارانت میکنم. موشکبارانت میکنم. زندگیت را خراب میکنم. گرفتارت میکنم. عاملش این است، عزیز دل.
به نحو موجبه جزئیه در حد شاید ۱۰%، ۱۵% نمیدانم، نمیتوانم دقیق بگویم. بههرحال بهصورت جزئی گاهی سحر هم هست، چشم زخم هم هست، ولی آنها حاشیه است. متن، خودتی، همین کارهات است. دل شکستنهات است، برخوردت. حالا فقط هم بیرونی نیست که بگویم آقا با یکی بیرون رفتارت اینطور بوده، در خانه گرفتار شد. نه، توی همین رابطه با زن و بچهات هم هست دیگر. دل میشکنی، گرفتار میشوی. خیلی باید دقت کرد.
این حرفی که میخواهم بزنیم، گفتم این خاطره شاید یادم نمیآید. حالا این خاطرات ما البته ارزشی هم ندارد. چون گویندهاش ارزشی ندارد، ولی بههرحال گاهی از آن کسی که نقل خاطره از او میشود، آنها شخصیتهای مهم و بزرگ. این هم معنایش این نیست که ما مثلاً با اینها اگه زیارت کردیم، لزوماً مثلاً خوب شدیم. نه، اتفاقاً این هم مزید بر علت که چقدر بدبختیم که این رفتارها را دیدیم و آدم نشدیم، درست نشدیم.
یک وقتی با یکی از بزرگان، خدا انشاءالله طول عمر با عزت به این عزیز عنایت بفرمایید، یک مسئله را فرموده بودند پیگیری بکنم. پیگیری کردیم. ایشان دغدغهای داشتند که مثلاً نسبت به شخصی، ایشان مظلوم واقع شده باشد. ما رفتیم و بررسی کردیم، دیدیم نه، ایشان مظلوم واقع نشده، بلکه اتفاقاً ظالم واقع شده، ولی در نقل قضیه مظلومنمایی کرده. توی ماشین نشسته بودیم. همسر آن بزرگوار عقب بودند. همسر ما هم عقب بودند با هم داشتند صحبت میکردند. بنده هم بدون اشاره به اسم و اینها فقط با وصف شروع کردم که: بله، مثلاً حاج آقا، آن موردی که فرمودید و پیگیری کردم اینجوری مثلاً و مثلاً معلوم شد که ایشان مظلوم نبوده، ظالم بوده. بعد یک کلمه فقط گفتم که مثلاً: «این فرزندش که اینطور گفته...» این استاد بزرگوار که واقعاً من حاضرم جانم را فداشون بکنم، اینقدر که بهشون علاقه دارم. خیلی نرم. اصلاً باید فقط تصویری نشان بدهم به شما. این دستشان را، دست من روی نمیدانم چیز بود دنده بود یا ترمز دستی بود. دستشان را آرام، خیلی آرام همین فقط تماس برقرار کرد. اینجوری لمس دادند به دست من که یعنی مثلاً بحث را عوض کنیم. خیلی آرام. یعنی فقط در حد لمس بود. همین. فقط یک لمسی برقرار شد بین دست ایشان و دست من. بنده هم سریع موضوع رسید آنجایی که باید میرسیدیم. خانمها داشتند پیاده میشدند. ایشان برگشتند به من گفتند که: «من عذرخواهی میکنم، روی دست شما...» «شما گفتی فرزندشون، من احتمال دادم خانواده ما متوجه بشود غیبت شود.» با همین کلمه «فرزندش» که گفتید، مثلاً شاید ایشان چون در جریان قضیه بوده، شاید به همان یک کلمه «فرزند» که گفتی، بفهمد کی را داری میگویی، غیبت بشود. حالا بحث دقت نسبت به غیبت به کنار. این دستی که با لمس اینجور زدند، فهمیدم: «من عذرخواهی میکنم روی دستت زدم!» اینها بندگان خدا هستند. اینها مسلماناند. اینها شیعهاند. ما وضعمان چیست؟ اگه قرار روز قیامت با این شاخصها حساب کتاب باشد، ما وضعمان چطور خواهد بود؟
راحت خود همین یک علت دیگری میشود برای اینکه باز تحقیرش: «تو غلط میکنی ناراحت میشوی! بیخود ناراحت شدی! فلانفلانشده! ناراحت شدی، حقت است، نوش جانت! تا تو باشی دیگه فلان نکنی!» خب بعد توقع داریم که زندگیمان هم آباد باشد و برکت و رحمت ببارد و با دو تا برگه و تابلو و کاغذ هم زندگیمان آباد بشود. ۴ تا از در و دیوار کاغذ کردیم، از آیتالکرسی و نمیدانم چیچی و نادعلی و هر چی گیرمان آمده، گرفتیم چسباندیم و زدیم. خب این کاغذ را که بزنیم دیگر، میشوید، میبرد. «من فحش میدهم، آن نادعلی آنجا روی دیوار استغفار میکند برای من؟ من دل میشکنم، آن «وَ إِنْ یَکَادُ» دفع میکند بلاها را؟ پدافند فلاخن داوود است مثلاً اینجا؟ انگار کار فلاخن تابوت اشاره به تابوت داوود میکند؟» نه آقا جان! آن چیزی که پدافند ضد هوایی است، خودتی. آن تقوای تویه. آن سپری است که تو تقوای در گفتار را در تقوای چشم و تقوای گوشت ایجاد میکنی. آن بلا دفع میکند. زبانی که فحاش است، بددهن است نسبت به برادر مسلمانش، این خودش گنبد آهنی خودش را دارد. خودش خلع سلاح خودش را دارد. گنبد آهنین خودش را خراب میکند. خدا او را به خودش واگذار میکند. خیلی این تعبیر، تعبیر ترسناکی است. واقعاً شاید ما از آن عقوبت بالاتر نداشته باشیم. همین است که یک پدر یا بچه دیدید خیلی اذیت میکند، مادر ولش میکند. آن وقتی که مادر میزند ویشگون میگیرد، توی گوشش میزند، اینها آنقدر عقوبت نیست. مثلاً فرض کن وسط یک بازار بزرگ، پاساژ بزرگ، مثلاً بچهه هی غر، هی نق، هی گریه. مادر یک بار گوشش را میپیچاند، یک بار روی دستش میزند، یک بار توی گوشش میزند. اینها عقوبت نیست. عقوبت وقتی است که مادر ولش کند برود. ای کاش مادر بود، توی گوشش میزد! ای کاش مادر بود، گوشش را میپیچاند! «سیخ داغ توی شکمش بکند!» اینقدر ترس ندارد اینها. این «وَکَلَه اِلی نَفْسِهِ» ترسناک است. ولش کند: «من دیگه نیستم.» این «وَکَلَه اِلی نَفْسِهِ»، «من دیگه خدای تو نیستم». خیلی حرف است! میگوید: وقتی کسی با برادر مسلمانش بددهنی میکند، خدای متعال به خودش واگذار میکند. «برو!»
«من این چی بود گفتی؟ این چه حرفی بود؟ چه نسبتی بود؟ این چه تعبیری بود؟» حالا تازه برادر مسلمانها. میبینید که این «مسلم» را بعضی علما مثل حضرت آقا قائلاند که شامل اهل سنت هم میشود. حالا شما ببینید! مؤمن اگه باشد چی؟ گریهکن امام حسین باشد چی؟ عالم اگه باشد چی؟ استاد اگه باشد چی؟ پدر و مادر اگه باشد چی؟ سید اگه باشد چی؟ فرق میکند دیگر. آن آقا قضیه معروف است دیگر که مرحوم ملا حسینقلی همدانی توی همدان، بعضی از دهقانها سر زمین دعواشون شده بود. ایشان آمده گفته: «آقا این آب حق شما نیست.» با لگد محکمی زده. میرود. از همانجا میرود نجف. اینها میبینند گرفتاری افتاده توی زندگیشون، بیچاره شدند، به خاک سیاه نشستند. یک سال ظاهر اینطور میشود. آن دهقان به پسرش میگوید که: «من فکر کنم لگدی که به این شیخ زدم، به این آقا زدم، سبب نصیب کنه بفهمیم. فکر کنم به این آقا ضربهای که زدم، بوده.» «برو بگرد پیدایش کن کربلا، نجف کجاست، حلالیت بطلب.»
حالا تعبیر ایشان خیلی قشنگ است. این هم میرود و بعد مدتی پیدا میکند و حلالیت میطلبد. تعبیر را ببین! خیلی این تعبیر آدم وحشت میکند از این تعبیر ملا حسینقلی. فرموده بود: «من همانجا او را بخشیدم، ولی در عالم کسانی هستند که تحمل نمیکنند نسبت به ما اینگونه ظلم بشود.» یعنی امام زمان تحمل نمیکند، فاطمه زهرا تحمل نمیکند، خداست. «من بخشیدم، ولی امام زمان را میخواهی چیکار کنی؟ فاطمه زهرا را میخواهی چیکار کنی؟»
اهانت به رهبر معظم انقلاب، این را بنده با ضرس قاطع عرض میکنم. «شاه من بابت این حرف شاهرگ میگذارم.» اهانت به رهبر عزیز انقلاب وقتی کسی بکند، با فاطمه زهرا روبرو خواهد شد. با ضرس قاطع عرض میکنم. حاضرم قسم. حاضرم مباهله کنم بابت این حرف. بابت این حرفی که زدم حاضرم مباهله کنم. کسی به این سید عظیمالشأن، به این مرد بزرگ عالم، مرجع تقلید، رهبر، استاد، واجد کمالات بیشمار، کسی به ایشان اهانت بکند که مثل نقل و نبات توی دهانها پر است، طرف حسابش فاطمه زهرا خواهد بود. بیچاره میشوی ها!
استادی داشتیم میفرمود: «کسی آمد به من گفتش که من بچهدار نمیشوم. من همین قضیه را چند بار جاهایی تست کردم، جواب گرفت.» این را حالا ایشان، این استاد، سال ۸۰ تعریف میکرد؛ ۲۳ سال پیش. رهبر آن موقع با رهبر الان باز خیلی. «کسی آمد پیش من، بچهدار نمیشوم. مشکل کار کجاست؟ بگو.» به ایشان گفتم که: «جایی به خامنهای توهین نکردی؟» سال ۸۰ این قضیه را سال ۸۰ نقل میکرد. حالا مثلاً سال ۷۸ رخ داده. «چرا؟» گفتم: «برو استغفار و توبه کن.» بعد یک مدت بچهدار شد. ما همین شبیه گاهی مواردی بوده، گفتیم، دیدیم صادق. طرف رفته درستش کرده، درست شده. بیچاره میشوی، نکن! رزقت برکتش میرود. معیشتت فاسد میشود. خدا تو را به خودت واگذار میکند. شوخی نیست. بله! عاقبتبهخیر نمیشود کسی که با رهبری. خود حاج قاسم همین بحث عاقبتبهخیری را میفرماید: «رابطه دلی با این رهبر حکیم.» عاقبتبهخیر نمیشود. اهانت بکنی، گرفتار میشوی، بیچاره میشوی. یک دانه. یک بار. برو اصلاح کن. اگه جایی چیزی، حرفی، مطلبی بوده، درستش کن. اصلاح کن. حالا پیدا نمیکنی آن جماعت را. جاهای دیگری تبلیغ کن. حمایت کن. پشتیبانی کن. سعی کن اصلاح کنی کارت را. گرفتار میشوی. ببین، شوخی ندارد، تعارف ندارد. به یک مسلمان شما حرف. «سرباز این جبهه اگر چیزی بگی، گرفتار میشوی.» تو فرماندهای که تاریخ با عظمت به او نگاه خواهد کرد. انبیا و اولیا به او مبتهجند. این عظمت شما. این ایمان را ببینید! صلابت را ببینید! شکوه را ببینید! این اقتدار را ببینید! خیلی جا حرف در مورد ایشان زیاد است و جا دارد که صحبت بشود. ولی فعلاً همینقدر عرض میکنم. خیلی مراقبت بکنید نسبت به بزرگان، نسبت به سید حسن نصرالله. شما ببینید بعضیها چقدر بیپروا حتی نسبت به شهید رئیسی! هنوز که هنوز است بعضی. بابا این الان دیگر در بحبوه رضوان الهی است. این آدم. خجالت بکشید. بترسید. بیچاره میشوید. ایام انتخابات. خدا انشاءالله ما را از شر نفسمان نجات بدهد. از این گرفتاریها ما را رها کند. و ما را مؤدب کند به آداب الهی.
والحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...