‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. باب هفتادویکم: «جهاد با نفس».
«باب و تحریم الفحش و وجوب حفظ لسان». حرمت بدزبانی، بددهنی و وجوب حفظ زبان.
البته خب روایاتش شبیه روایاتی است که قبلاً هم اشاره شده. انشاءالله بخوانیم چندتایی را.
«عن ابی عبدالله علیه السلام قال: من علامات شرک الشیطان الذی لا یشک فیه ان یکون فحاشاً لا یبالی ما قال و لا ما قیل فیه.»
از علامتهای شریکبودن شیطان ــ اینکه شیطان در وجود انسان تخمگذاری کرده باشد به تعبیر امیرالمؤمنین و شریک شده باشد؛ اشارهکن: «فِی الاموال و الاولاد» ــ حالا چه در نطفۀ آدم شریک بوده، چه بعدها در لقمۀ آدم شریک شده، به هر حال کسی که مملکت وجودش به تصرف شیطان درآمده و شیطان آنجا را تصرف کرده، شریکِ اوست. علامتهایی دارد؛ یکیاش این است.
یکی از علامتهای شریکبودن شیطان که در آن شک نمیشود و محل تردید نیست، اصلاً نمیشود در این شک کرد که این شریک شیطان شده، این است که طرف بددهن است؛ باکش نیست چی میگوید و چی بهش میگویند.
دیدهاید بعضی از این نوجوانان با فحش مادر همدیگر را صدا میکنند؟ این به آن میگوید و آن هم جواب این را میدهد. نه این ناراحت میشود نه آن ناراحت میشود. باکی ندارد از اینکه بدترین تعابیر را نسبت به مادرش، نسبت به همسرش، نسبت به خواهرش به کار برد. الانم که رسماً میگویند: «ما بیناموس جنبش زن، زندگی، آزادی هستیم.» بدون هیچ تپق و لکنتی اعلام میکند که «ما بیناموس هستیم.»
«افتخار! و ما هم افتخار میکنیم که شما بیناموسید.»
آره؛ چرا؟ چون این از علامتهای واضح شریک شیطانبودن است. شیطان در ساختار وجودی شما تصرف کرده، مالکیت دارد، شراکت دارد. حالا یا در نطفهاتان با باباتان شریک بوده یا در لقمۀ شما شریک بوده؛ خلاصه یک جای کارتان مشکل دارد. طبیعی نیست. بیناموسشدن محصول یک فرایند شیطانی است. شیطان یک جای کار را دست گرفته که احساس بیناموسی میکنی و باکی نداری که به ناموست چیزی بگویند یا به ناموس کسی چیزی بگویند. یک حریمهایی در حوزۀ وجود تو به هم ریخته، از بین رفته، شکسته شده. این به خاطر این است که شیطان وارد حوزۀ و مملکت وجود تو شده. وقتی وارد میشود، دیوارههایی را میریزد و میشکند؛ یکیاش هم همین است: حریم ناموس، حریم غیرت، حریم عفت. بیعفتی در کلام.
پریشب منزل یکی از دوستان بودیم در کرج. یکی از اساتید که ما خیلی به ایشان علاقهمندیم، خاطرهای میخواستند نقل بکنند. گفتند: «ماشینمان تصادف کرده و اینها. زدیم به یک حیوانی. اولش فکر کردیم سگ است. بعد یکی از همراهان گفت: "نه، این سگ نیست، گرگ است." گفتم: "از کجا فهمیدی؟"»
میخواست بگوید: «از پوزهاش فهمیدم.» گفت: «جسارت نباشد، کلمۀ پوزه را بگوید؟» گفت: «ببخشید، جسارت نباشد، از پوزهاش فهمیدم.»
کلمۀ پوزه میخواست به زبان بیاورد، این استاد عزیز عذرخواهی کرد که مثلاً به دور از شأن است، به دور از ادب است در این گفتگو استعمال کلمۀ پوزه.
تربیت اهلبیت این را میگویند. عالم ربانی این را میگویند. انسان وارسته اینطور حریم قائل است برای زبانش، حتی هر کلمهای به این زبان! حتی کلمهای که توی بحث کاملاً طبیعی است. کلمۀ پوزه دیگر. حالا پوزۀ گرگ را میخواهد بگوید. توهین که به کسی نمیخواهد بکند! که این کلمه را احساس میکند این کلمه در شأن نیست اینجا استفادهکردن.
ما مأمور به مؤدببودن هستیم توی سیرۀ علما و بزرگان. خیلی از این لطافتها دیده میشود در این استخدام کلمات، بهکاربردن عبارات. آن عالم به سگ میگفت: «برو برو برو آقا! برو گمشو.» درست است توهین صدق نمیکند نسبت به این حیوان، ولی زبانم آلوده میشود.
میخواهم به این بگویم مثلاً یک جاهایی هم البته جایش هم هست. قضیۀ در مجموعۀ تهرانی از پدرش رضاشاه... اول همین کتاب آیات نور میگوید: «کلمات رکیکی پدرم در مورد رضاشاه به کار برد که در همۀ عمرم نشنیده بودم.»
به مجلسی که اصطلاحات خیلی عجیب و غریبی آنجا استفاده میکنند که من نمیتوانم بگویم. هیچکدامش را با سهنقطه سهنقطه گفته. اینکه اینجاها اتفاقاً یک جاهایی آره. میگفت که احتیاط، خلاف احتیاط. خود احتیاط خلاف احتیاط. حالا معنایش این نیست که ما تهمت بزنیم، بددهنی کنیم مثلاً نسبتهای ناروا بدهیم، نسبت حرامزادگی. مثلاً نه، ولی به هر حال خود کلمات اهلبیت: «الا ان الدعی ابن الدعی قد دعوتني الي...» عبارت را ببینید چه عبارتی است.
«دعیها دعی ح... مادرفلان... مادرش دعوت میکرد همه را ح... پسر ح... من را دعوت به همچین مسئلهای. اونی که مادرش همه را دعوت میکرد من را دعوت کرده به بیناموسی، به بیغیرتی.»
پنجرهای که نسبت میدادند روی سقط بوده، بله. میخواهم بگویم که اینجاها بعضی یهو خیلی مؤدب میشود، «آقا استغفرالله، نگویید اینجوری!» اینجا این غیرت، این شهامت، این شجاعت... رهبر انقلاب در مورد اسرائیل چند بار تعبیر «سگ هار» را به کار برده و تعابیر اینشکلی. یک بار آقا فرمودند: «این اسرائیل مثل سگ دروغ میگوید.» مثل سگ دروغ و از این قبیل تعابیر. اینجاها ادب! اتفاقاً اینها مطابق با لطافت است.
ولی اینکه حالا ما توی، مخصوصاً الان یک فضایی شده، خصوصاً هم نسبت به مسئولین، یک بیباکویی و گشاددهنی آدم میبیند توی بعضیها که راحت موضع میگیرند، راحت حرف میزنند. نسبت به علما، نسبت به اساتید: «بانک بیبصیرت»! اینکه «فلانه! این شیخ فلان!» یک کسی سریع مسائلی... ما به ایشان علاقهمند شده بودیم و اینها هم این قضیه قبلاً بود، هم دیروز یک قضیهای رخ داد. بله، ارتباط شما.
علاقهمند شده بود. هدیهای خیلی بزرگی به ما داد. گفت: «اگه مثلاً به من فلان منطقه، فلان شهر را میدادند، این هدیه را به آن نمیدادم. فقط این هدیه برایم ارزشمند بود.» بعد گفت: «فقط شرطش اینه.» حالا من نمیدانم، ما گرفتیم این را. شرطش را نمیدانم. حالا باید عمل کنیم نکنیم، چجوریه. شرطش اینه که: «از فلان آقا که گاهی اسم میآوری، اسم نیاور! این مثلاً این بیبصیرت لعنت الله علیه!» چون مثلاً از آن یکی آقا گاهی تعریف میکند.
مثلاً خیلی سخت نیست یافتن مرجع ضمایرها توی... اصلاً من دلم ریخت یهو که مثلاً با چه جرئتی آدم یک مرجع تقلید را، یک عالم وارث را، یک فیلسوف را، یک مفسر را، یک... راحت میتواند بیپروا اینجوری «لعنت الله علیه» به کار ببرد. به خاطر اینکه حالا چهار تا موضوع سیاسی دارد که من بهم نمیچسبد.
درخواست کرد، گفت: «خواهش میکنم مثلاً اسم آن آقا را دیگر نیاور. شرط ضمن عقد بود.»
یکی باز دیروز یک گفتگویی دلم خیلی... بیپروا. حالا با ایشان هم صمیمیت داشتیم، علاقه داشتیم. دعوت میکردند برای کارهای اینها. معمولاً هم دعوت میکردند، ما رد نمیکردیم. ولی دیروز مثلاً دیدم خیلی بیپروا نسبت به مسئولین. یک دانه میگفت: «تو اینها سالم ما نداریم. تو مسئولین جمهوری اسلامی، نه تو مدیرها، نه تو قاضیها، نه تو فلان...» آدم همچین یهو رعشه به وجودش میافتد بعضی از این تعابیر را که میشنود.
قضایایی هم داریمها. مسائلی که گاهی بعضی افراد تذکراتی از جاهای دیگری بهشان داده میشد بابت این، خصوصاً مواضع سیاسی که راحت. جالب این است که مثلاً در مورد فلان شخصیت سیاسی به دهنمان میآید میگوییم چون فلان شخصیت دیگری که مثلاً سخنرانی میکند، مورد علاقهی ماست، گفته این فلانه، حجت تمام شد.
زمان انتخابات جرئتی مثلاً از لیست فلانی حمایت... جواب امام زمان! چقدر بیوپروایی ماها، بیعقلی. وقتی قرین بیپروا میشود، خیلی چیز خطرناکی میشود. هم نمیدانیم، نمیتوانیم این «نمیدانم» را مهارش کنیم. آقا من تشخیص ندارم، حالم نیست، خبر ندارم. نه، نمیدانم. من نمیدانم. منم فلانی شنیدم. فلان فلان شده! تو یک جای کارت مشکل است. تو هم خودت را نشان دادی. معمولاً گاهی از آدمای به ظاهر مذهبی و مؤمن، آدمی این رفتارها را میبیند ها.
گفتم این را. حالا اینها خاطرات برای درد دل نیست ها. اینها نمونههایی است که چون دیدیم، نمونههای عینی است برای اینکه مسئله برایمان مصداقی بشود. نه از باب اینکه من اینجا نشستم تریبون. حالا میخواهم استفاده کنم، درد دل شخصی. گفتم چند بارم.
حالا شاید این قضیه برای انتخابات مجلس خبرگان ما صحبتی داشتیم، عرض میکردیم: «آقای این خبرگان امسال خیلی مهم است. خبرگان قبلی که میخواستند رأی بدهند، رهبر انقلاب فرمودند که مردم خیلی حواسشان جمع باشد. خبرگان احتمال دارد رهبر بعدی را این خبرگان انتخاب بکند.» خیلی متأثر شدند از این کلام ایشان. «وااای! بحث انتخابات خبرگان! گفتیم آقا این کلام رهبری هشت سال پیش فرمودند. به لطف خدا توی هشت سال محقق نشد ولی به هر حال این احتمال نسبت به این خبرگان که جدیتر است. آقا نسبت به خبرگان قبلی فرمودند، نسبت به این خبرگان جدیتر است. خیلی حواستان جمع باشد.»
آقا، پیامهایی اصلاً به صورت مشکوکم بود: «ما رفتیم مسجد جمکران نفرینش کردیم.» خودت را نشان دادی فلان فلان شده! پس تو هم چشم انتظار مرگ رهبری بودی؟ به تو چه که رهبری کی میخواهد از دنیا برود؟ فلان کند! تو چکارهی مملکتی که میخواهی در مورد این نظر بدهی که غلط میکنی حکم میکنی به اینکه این مجلس خبرگان رهبر بعدی را انتخاب میکند؟ مگر خدا بند دهن توئه که تو بگویی فلان؟
اگر بیشعورید، دهان باز میکنید، چیزی جز این کلمات از دهنش بیرون نمیآید. «لو کان بی شعوری شخصاً...» چرا اصل حرف را نفهمید؟ اصلاً چی بود مسئله؟ آقا بر فرض طرف یک خطی کرده. بر فرض اینکه این را گفته. سؤالی خندهدارش این است که خیلی وقتها ماها به کسی اینجوری میپریم که مثلاً او ادعا داریم که کدام شاگردی مثلاً. میدانی؟ بر فرض میگوییم ها. هندوانه مندوانه که اَل و بَل و فلان و اینها. ولی به تو چه که اینجوری...
ولی به بعدش اگر حقی کسی هم به گردن آدم دارد که مسئله بدتر میشود. خدای نکرده یک کلمه اینشکلی دودمان آدم را به باد میدهد. مشکلات جدی توی زندگی آدم پیش میآید. بعد هی از این ور به آن ور میزنی که آقا من کجا بدبخت شدم؟ یک باطندانی بیاید به من بگوید من چه گلی خوردم؟ یک جایی که اینشکلی شدم. گلها است که داری میخوری دیگر. ابزار دست ماست. و ما آن تقوای استاندارد برای استفاده از این ابزار را نداریم خطرناک است. هرچی دلمان بخواهد مینویسیم، هر کامنتی میگذاریم، هر جایی نظر میدهیم. شبکه ارتباطی هم که وسیع شده است. یک گروه پانصد نفره. یک چیزی میگوییم. حق الناس میآید گردنمان. خب به پانصد نفر باید برویم دوباره توضیح بدهیم که غلط کردم. واکنشهای سیاسی. یک چیزی میگوییم. صوتمان هم که امروز دم دهانمان میگیریم پخش میکنیم. مواضع سیاسی غلط! یا یک فرد پاکی را لجنمال میکنیم. فرد لجنمالی را پاک میکنیم. جفتش فقط اولیش معصیت نیست، سفیدکردنِ خائن... از معصیتِ خائن نشاندادنِ کثیفکردنِ یک آدمِ مفید هم معصیت و خیانت است. بدون بررسی، بدون با هیجانات، با احساسات. تا یک چیزی میبینیم، تا جور درنمیآید، قوارههای ذهنی ما سکوت ابهام...
انتقاد هم اشکالی ندارد. انتقاد آدم میکند، استدلال میآورد، «آقا این مطلب به این دلیل درست نیست.» یا اینگونه گفتن این فحاشی که عادی میشود. مخصوصاً آدم وقتی زیاد میخورد، گفتنشم برایش عادی میشود. اینکه «ما قیل لا یوبالی ما قال و لا ما قیل فیه» باکی دیگر از این ندارد که چی میگوید و چی بهش میگویند. خیلی وقتها اینکه آدم باکی ندارد که چی میگوید، به چیزهایی بود که گفتن که کمکم دیگر عادی شده برای آدم. آنقدر که دیگر آدم از این جنس حرفها شنیده. دیگر اینم سختی کار ماهاست دیگر، که آدم چیزهای قبیحی که میشنود، باعث نشود که گفتن اینها هم برایش عادی بشود.
نسبت دادن علامت شریکبودن شیطان. خیلی تعبیر تند و بحث فراتر از معصیت و حرام و اینهاست. رسماً تو در دایرۀ شیاطین تعریف میشوی. دایرۀ صهیونیستها، ام آی سیکس، حکام خائن عرب. به آنجا ارجاع ندادند شما را. بنیامیه، بنیعباس. صاف بردند به خود اعلیحضرت حضرت ابلیس. به آنجا چسباندند. تو همان دامنۀ شیاطین. به تعبیر آیۀ قرآن: «اخوان الشیاطین». تو اخوان الشیاطین هستی. اخوان المسلمین توی مصر داریم، اخوان الشیاطینش!
روایت بعدی از امام باقر علیه السلام: «ان الله یبغض الفاحش المتفحش». بدش میآید از کسی که فاحش متفحش، یعنی بددهنی را دارد و راحت هم بروز میدهد. متفحش بروزش است دیگر. توی تفعل. تفحش، تفعل. مطالعه، تفعیل. حالا شاید به آن ورش حالا بروز میدهیم. میشود گفت آره. میشود گفت مطابقش است. فحشپذیر است. راحت هم فحش باکی هم ندارد که فحش بخورد. میشنود. اصلا نقل و نبات است. میدهد و میگیرد. مشکلی ندارد. عادی است اینها. یکی بددهن. توی این دبیرستانی من گاهی میبینم: «این برمیگردد میگوید مادر فلان آقا! این مادر فلان جوابش چیست؟» نیست! حالا نمیگویم که تو هم برگرد بگو مادر تو فلان! ولی پاسخش، اخم است، قهر است. همانجا که اهلبیت فرمودند حلم به خرج بده. فرمودند برگرد بگو که اگر مادر من اینطور بود، خدا مادر من را...
واکنشی دارد نسبت به اینکه آقا فکر نکن من خوشم میآید. عادی نیست اینها. این حرفها. معمولی برخورد نمیکنم باهاش. درست است حلم به خرج میدهم. حالا سر تو را از تنه جدا نمیکنم بابت این حرفی که زدی. بعضی کلمات خیلی رکیک است. من نمیخواهم به زبان بیاورم. ولی بعضی کلماتی که خیلی توی فارسی ما رایج است، حتی گاهی توی شوخیها استفاده میشود. فلانی مثلاً، حالا من یک نمونهاش را فقط بگویم برای اینکه تذکر باشد. مثلاً کلمۀ «کُ×.ن» جز کلمات بسیار رکیک. حالا چک نکنید. کلمۀ «تُرکیه»! «کُ×.ن بابا نکن این کار را!» ممکن است کسی اینجوری حرف میزند: «کُ×.ن برای چه فلان کار را کردی؟» این خنده ندارد! این کلمه! گفتن شنیدنش.
فرمود: «خدا بدش میآید.» «ان الله یبغض الفاحش المتفحش». بدش میآید. خیلی تعبیر عجیبی! امام زمان نفرت دارد از همچین کسی. چون خدا نفرت دارد. کائنات واکنش منفی، به قول امروزیها انرژی منفی دارند در قبال همچین کسی که زبانش این مدلی است. راحت فحش میریزد توی این دهن. خیلی عادی است. «پُ×.س» مثلاً. دیگه الان اون را هم که میافتد، دال میآید سر سین. سین مشدد خوانده میشود: «پُ×.س». قرائت دقیقش! پوزه را میخواهیم بگوییم عذرخواهی میکنیم! بابا این کلمه خیلی اهانت تویش راحت...
خدا ما را نجات بدهد.
روایت بعدی از امام صادق علیه السلام: «قال اباعبدالله علیه السلام: ان الفحش و البذاء و الصلاته من النفاق».
از نفاق، فحش، بددهنی، هرزهگویی، زباندرازی، سلاطه. همان سلاطۀ دیروزمان. «سلاطه» از همان «سلیطه» میآید. سلیطهگری: «زن سلیتم!» یادتان هست هشتگش را؟ توی همان قضیه زنه که به این روحانی مظلوم بنده خدا میگفت: «حرامزاده فلان اینها! گوشیات را فیلم گرفتی؟» بعد اینها هشتگ زدند که اینور به اون زنه گفتند سلیطه. اونها برگشتند در دفاع از اون گفتند: «ما سلیته هستیم!»
یعنی خب، ابزارش را، اصلاً سلاحشان فحش است. اصطلاح روانیشان است. سلاح مخربشان است برای اینکه آسیب بزنند به ساختار استحکام شخصیتی و روانی افراد مؤمن. یکی از سلاحهای کشتار جمعیشان فحش است. هر کلمهای هم که بخواهد باعث بشود که من منفعل بشوم و دیگر فحش ندهم، نسبت به اون هم واکنش: «سلیطه باشد، من سلیتهام! اصلاً از این به بعد سلیتهام. خوب است!» میخواهی بگویی بیناموس؟ «باشد من بیناموسم! از این به بعد بیناموسم. خوب است؟»
این خودش علامت نفاق است. فرمود این سه تا علامت نفاق: فحش، بداء، سلاطه. سلیطهگری، بددهنی، بدزبانی، راحت به کسی پریدن، نسبت دادن همینجوری. حالا بعضی وقتها کلمه است. واسه بعضی از این کلمات که گفتیم. عبارت است. مثل همان که گفتم طرف رفته جمکران و اینها. اون یک عبارتی را دارد نسبت میدهد بهت. یک عبارت رکیک. یک عبارت اهانت. باکی از این ندارد که بخواهد در مورد کسی اینجور عبارتهایی را، اینجور گزارههایی را خرج بکند. توی جیبش زیاد است. ماشاءالله! به هر مناسبتی دست میکند. این خودِ آن آدم منافق است. کسی که... بشناسید اینها را. آدمهای مؤمن به معنای واقعی کلمه. کسی که ایمان ورود در قلب او کرده باشد. ایمانی که در حوزۀ مملکت وجودی انسان ورود پیدا میکند، لطافت آدابی را با خودش خلق میکند. توی حرف زدن هم، توی استعمال کلمات هم مراقبت به خرج میدهم. هر کلمه، هر عبارتی، هر اصطلاحی، هر تحلیلی، هر نسبتی به زبانم جاری نمیشود. راحت نمیتوانم در مورد کسی اینطور...
اینها که فلانه... بعضیها چند روزی که تأخیر افتاده بود موشکی... چه نسبتهایی که به سرداران سپاه ما نمیدادند! «یک مشت فلان فلان شده! آدمهای ترسو! شکمپاره! فلان!» من عذرخواهی میکنم بابت هستم این کلمات... راحت. اینها علامت ایمان نیست. اینها منافقاند. اینها ایمانشان، ایمان واقعی، ایمان صادق... ایمان بله دو تا ایمان داشتیم: ایمان مستقر و ایمان مستودع. ایمان اینها ایمان مستقر نیست. ایمان مستودع است. ظاهری ظواهری از ایمان است. بدم... بدن با یک تُپهای، پوکش درمیآید. کسی که اینجوری است استحکام خیلی ندارد. از تو بافت محکمی ندارد. ایمانش، باور عمیقی ندارد. کسی که معتقد به قیامت باشد، حساب و کتاب قبول داشته باشد، اینجوری حرف... ایمان به قیامت اگر آمد، خیلی زبان آدم کنترل میشود. آنقدر راحت به هر کسی هر کلمهای هر تعبیری... بعضی وقتها تعابیر تند! من حالا بعضی خیلی عجیب غریب. به هر حال خدا انشاءالله ما را... زبانمان را تطهیر کند و حذر بدارد زبان ما را از این آلودگیها. حالا انشاءالله روایت بعدیاش را جلسات بعد خواهیم خواند.
در حال بارگذاری نظرات...