یاری خدا به هنگام حرام
نصرت الهی در مجاهدت است
اسباب ساده نجات از گناه
این روایت با جبر و اختیار رابطه تنگاتنگ دارد
وجه اشتراک سه ویژگی که امت پیامبر ص طاقت آن را ندارد
تکلیف انسان چیست؟
وجه اشتراک این سه مورد چیست؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
عن علی علیه السلام قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
یقول الله تبارک و تعالی لاب آدم: "انا زعک بصرک الی بع ما حرمت علیک، فقط اعنتک علیه به طبقین، فتب ولا تنظر."
خیلی حدیث فوقالعادهای است از امیرالمومنین از رسول الله: خدای تبارک و تعالی میفرماید برای فرزند آدم: «اگر چشم تو با تو منازعه کرد بر سر بعضی از آنچه که من بر تو حرام کردهام، من تو را یاری کردهام.» خب، اینجا فقط جزای شرط، اینجا اون «ان» شرطیه، جزای شرطش را به چه نحوی ترجمه کرد؟ به نحو ماضی یا به نحو مضارع؟ اگر چشم تو با تو منازعه کرد، من یاری کردهام یا یاری میکنم؟ حالا ظاهراً «یاری میکنم» درست بشه. «من تو را یاری میکنم با دو طبق، منظور دو سرپوش، دو پلک؛ پس ببند.» «فت» این پلک را هم بگذار «ولا تنظر».
«ولا تنظر» خیلی جالب است، این اعانه الهیست. بستن پلک اعانه الهیست. یعنی چه اعانه الهیست؟ من تو را یاری میکنم با پلکت، «اعانه بر پلک». «و انا زعک لسانک» اگر زبان تو با تو منازعه کرد «الی بعد ما حرم علیک» برای بعضی از آنچه که معصیت است، معلوم میشود که اصل نصرت و اعانه الهی در برابر محرمات در فضا، اصل مجاهدت چون اینجاست و نصرت الهی هم در فضای مجاهدت و ابزار مجاهدت خود همین است. این خیلی نکته مهمی است. گاهی ما دنبال یک چیزی در ماورا میگردیم برای نجات از این مهلکه و معصیت. آره، در حالی که تو اون فضایی که با حرام انسان درگیره، خب مثلاً نصرت الهی به این میدونه که یعنی یک صاعقهای بزنه، منشأ آلودگیست و منشأ معصیت است و محل ابتلا، من این اصلاً بره نابود بشه، یک چیزی بشه بره بالا بیاد، زمین! در حالی که محل اعانه الهی خود پلک است. این کمک من است، کمکی که من بهت میکنم این است که پلکت را خودت (؟) نصرت الهی است که میتوانی پلک را ببندی. خدا اینجا بهت توان میدهد که پلکت را ببندی. توان را خدا... خیلی حدیث عجیبی است.
اگر زبانت با تو منازعه کرد، «فقط اعنتک علیه به طبقین»؛ ببند دهان را، این دو تا ببر، دو فک. باز من تو را با دو تا طبق یاری میکنم. «ببند و لا تتکلم». «و نازعک فرج الی بعد ما حرمت علیک، فقط اعنتک علیه به طبقین.» منظور دو پا باشد. «فتبغ و لا تت حرام.» خلاصه این دو تا پا را به هم فشار بده و ببند و حالا کنایه از چیست؟ منظور چیست؟ ولی خیلی لطافت دارد حدیث که خلاصه از این محل اجوفهاست که انسان مبتلا میشود. حفرههایی هست در زبان و چشم، خلاصه دامن که این حفرهها و راه بستنشان با خودش، خدا قدرتش را داده و آن محل، آن سد را ایجاد کرده، خلاصه دروازهای درست کرده برای این حفره که آن دروازه هم دست خود آدم است و میتواند ببندد هم برای چشم، هم برای زبان و هم برای دامن. بله، به دست خود انسان.
این حدیث اتفاقاً خیلی هم بهشدت ناظر بر بحث اختیارات، روایات اینجوری باید خیلی قدر دانست که تو فضای لا جبر ولا تفویض انسان را نگه میدارد. «و من کمکت کردم، ببند.» خیلی این تو تطبیقش، روایات را کسی بخواهد آن قاعده لا جبر ولا تفویض را تطبیق بدهد، این روایت خیلی قیمتی است. خیلی تو بحثهای کلامی به درد ما میخورد. در سندش باید بحث بشود که سندش به چه نحوی است. اگر سند، سند خوبی باشد، از جهت دلالت برای مباحث کلامی بهشدت این بحثهای اخلاقی کارایی دارد و معمولاً غافلیم هستیم. تو بحثهای دیگر دنبال دلیل که این روایات که حالا این روایت هم باز دوباره یک خرده بعید است. گاهی مطالب غریبتر از این هم هست برای اثبات همین امر بین.
خب، حدیث بعدی: «عن جعفر بن محمد علیهم السلام عن آبائه علیهم السلام فی وصیت النبی صلی الله علیه و آله و سلم ل علی علیه علیه السلام قال یا علی ثلاث لا تطیقها هذ الامه.» امام صادق از آبا و اجدادشان در وصیت پیغمبر برای امیرالمومنین: «یا علی! سه تا چیزی که این امت طاقتش را ندارد: المواساه للاخ فی ما». با دیگری، با برادر در مال کسی مواسات داشته. خلاصه هر آنچه که او بهره دارد، بخواهد. حداقلش خواستن. اگر من خودم منزل خوبی در قم، در جایی نصیبم شده، در قم، در نجف، جای دیگری، فلانها. حداقلش این است که بخواهم یک همچین موقعیتی، یک همچین شرایطی، یک همچین شرایطی برای برادر من هم باشد. اگر میتوانم کاری بکنم، فضایی فراهم بکنم، زمینهای ایجاد بکنم، مانعی بردارم که خب آنجا اون هم هست، وگرنه صرف همین خواستن گاهی انسان میخواهد ممتاز باشد. این همانی است که پیغمبر فرمودند: «امت طاقتش را ندارد.»
وقتی آدمها عموماً میلشان به ممتاز بودن است، به یک چیز آنتیک داشتن، به یک موقعیت خاص داشتن، یک جایگاه مغبوطانهای داشتن که دیگران غبطه بخورند، مواسات دقیقاً در تضاد است. مواسات دقیقاً میطلبد به اینکه انسان میخواهد همه از این فیض، همه از این نعمت، همه از این موقعیت بهرهمند شوند. آدم میبیند در انسانهایی که لطافت دارند، کوچکترین بهرهای که پیدا میکنند، (که) بهره ببرند، میخواهند به همه برسند، همه باخبر بشوند، همه بدانند تا مثلاً یک مغازهای که ۲۰۰۰ تومان از جای دیگر ارزانتر میدهد، میخواهد به همه بدانند، به همه معرفی بکنند، همه بیایند. گاهی آدم همینقدر شوق دارد، نسبت به همین هم شبهه نفس دارد. همین را هم کسی نفهمد، یک وقت جنسی که ما میخواهیم، گرانش نکند. یا جنسی که من میخواهم، نرود، تمام نشود. حالا من از آن یک دانه میخواهم، ممکن است ۱۰ سال دیگر دوره لازم بشود که از این یخچال دوباره بخواهم بروم بخرم. نمیگوید بقیه شاید یخچال ما خراب شد، دوباره خواستیم بخریم، تمام نکنید یک وقت. ۵۰ تومان ارزانتر از جای دیگر، چه لزومی دارد من به دیگران بگویم؟ تازه اگر ببینم کسی هم دارد میآید اینجا، پیدایش کردی، یک جوری خلاصه میپیچونمش، آدرس بهش میدهم دور بچرخد. اینها هست دیگر. اینها مباحثی است که بین ماها هست.
«و الناس من نفسه.» دومیش این است که با دیگران انصاف. انصاف، نصف، نصف کردن از جانب خودش. با دیگران نصف نمیشود، انصاف. هرچی که برای خودم قائلم، همان، همان حق را برای دیگران قائلم. همانقدری که تکلیف برای خودم قائلم، برای دیگران هم همینقدر تکلیف قائلم. همانقدر که حق قائلم، همانقدر برای دیگران، همانقدر که تکلیف قائلم، همانقدر تکلیف. یک انسان تکلیفش نسبت به یک همچین چیزی چقدر است؟ چیست؟ اگر مثلاً کسی عروسی بچهاش باشد، تکلیفش به چه نحو دعوت کردنی است؟ من خودم اگر عروسی بچهام باشد، تکلیف خودم که در حد یک تماس دعوت بکنم، خب پس چرا توقع دارم که حتماً بیایند دم در، بیایند در مغازه، بیایند از نزدیک، کسی را بفرستند، خودشان بیایند، امشب. بیانصافی. اینی که امت طاقتش را ندارد. «لا تطیقوها هذ الامه» مکان اخلاق را نشان میدهد دیگر. با است و تم و مکان من الاخلاق، بخشش. همین حضرت عیسی در اوج مکان اخلاقی در روایت.
و سومیش «و ذکر الله علی کل دو» تو فضای اجتماعی و یکیشو فضای سلوک فردی و خلاصه حالات شخصی انسان. ذکر خدا در هر حال. امت طاقت این را. سیاق روایات خیلی مهم است. حالا تو بحث اصول امروز اشاره بهش خواهد شد. سیاق روایت خیلی مهم است برای فهم بندبند روایت. این سه تا را به نحوی کنار هم گذاشتن. ربط این سه تا با همدیگر چیست؟ این ربط را اگر انسان پیدا بکند، بعد نسبت به فردفردش، یک نکته ویژهای پیدا میکند. هارمونی این سه تا با همدیگر چیست که امت طاقت این را ندارد؟ وجه مشترک اینها با هم چیست که امت طاقت اینها را ندارد؟ آن وجه مشترک پیدا بشود، بعد تو هر کدامش یک نکته ویژهای است، متناسب با آن وجه مشترک. کار عملی روایت خیلی مهم است. حالا یک خرده اگر طول کشید، نکته خوبی بود، حیفم آمد که نگویم.
حالا ما اگر تو این روایت بخواهیم یک نقطه مشترک پیدا کنیم، چی باید بگذاریم دست روش؟ چرا امت طاقتش را ندارد؟ آن وجه مشترک هر سه تا این است که باید روی خودش پا بگذارد. واسه همین امت طاقت این را ندارد. قدر قبل جامعش این است اینکه هم توی بحث مواسات با دیگری، هم تو انصاف، هم ذکر خدا در هر حال. خب، حالا پس معلوم میشود که این مواسات، مناتش، ملاکش، آن چیزی که پشتوانهاش است، همین است. صرف مواساتی که پا گذاشتن روی نفس نباشد، انگار خیلی وجه توش نیست. انصافی که پا گذاشتن روی نفس نباشد، انگار خیلی وهی (وجی) توش نیست. ذکرالله علی کل حالی که پا گذاشتن و نفس نباشد، انگار خیلی بچه (وجه) توش نیست. این نکته مهمی بود.
حالا ذکر خدا در هر حال منظور سبحان الله، الحمدلله، لا اله الا الله و الله اکبر نیست. ولکن «علی ما یحرم علیه خاف الله عزوجل عنده و ترک.» وقتی با حرام مواجه میشود، از خدا بترسد. این میشود ذکر خدا در هر حال. امت طاقتش را ندارد و ترکش بکند. این میشود ذکر عملی. پا گذاشتن روی نفس میخواهد دیگر. بعد اینجا موقعیت اشتهای خودم را کور کنم. این سه تا وجه مشترک هر سه تا کور کردن اشتهای خود، کور کردن طمع. آن نفس «هلو خلق الانسان هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا الا المصلین». خیلی آیه فوقالعادهای است این آیات در سوره مبارکه معارج که معمولاً بخش بعدیش خوانده، که انسان هلوع، وقتی به خیر میرسد، منوع است و وقتی به شر میرسد، جزوع است، مگر کسی که با طلا تربیت شده. مصلین کی اند؟ «علی کل حال دین فی صلاتهم دائمون.» کسانی که در نمازشان دائماً دائمالصلات. دائمالصلات بودن به چیست؟ به همین ذکر علی کل حال. ذکر علی کل حال خاصیتش این است که نفس هلوع را از بین میبرد. هلوعیت را از نفس میگیرد. اینی که انسان بیش از آنچه که نیاز دارد، همیشه میخواهد، همین حسی که انسان بیش از نیازش حس تمامیتخواهانه، تمامیتگرایانه انسان میخواهد که بله از این آیه قرآن که برمید (؟) مضمون البته اینهایی که به نفس نسبت داده شده، بله اینها فی نفسه هیچ کدامش مضمون نیست. اکثر شیعیان جدلاً ضعیفاً. اینها هیچ کدامش فی نفسه مضمون نیست. در نگاه نسبی که مضمون در نسبت با طبیعت اگر این صفات بخواهد خودش را تجلی بدهد، ولی نسبت به ملکوت و نسبت به خدای متعال و ماورا و اینها، نه بله. هلوع بودن جاتون (جا دارد) خیلی هم خوب است. دارد تو روایت که امام صادق فرمودند که من، حالا امروز یک خرده بحث حدیثمان طولانیتر، فرمودند که من نماز اول وقت میخوانم چون میخواهم از همه بهتر باشم و توی لیست الهی که ملائکه اول اذان این دفترها را باز میکنند، اسامی را که مینویسند، میخواهم نفر اول باشم. خیلی روایت قیمتی. میشود نفس هلوع: بهتر باشم.
اینی که فرمودند تعداد شیعه در مصری باشند، یک روستایی باشند که معت الفن (مائتان او اَکثر) او یزیدون (یزیدون) ۱۰۰ هزار تا باشند یا بیشتر باشند. بله، که آن اگر بهتر از این باشد، او را از این باشد، این شیعه ما نیست. لیث من شیعتنا من کان فی مثل. خدا نگهدار، آخره (آخرالزمان). خلاصه این همان نفس هلوع است. انسان به این موقعیت خودش قانع نباشد، ولی این نفس معمولاً تو نسبت با طبیعت و ناسوت است که مصرف میشود. به چه نظرش به این است، میخواهد توی خانه و موقعیت و ماشین و اینها. خلاصه این میشود نفس. دانشمند از این آفات نفس نجات عنایت بفرماید. الحمدلله.
در حال بارگذاری نظرات...