‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
از **شهاب بن عبد ربه** شنیدم که اباعبدالله، امام صادق علیه السلام، فرمودند: زبیر وارد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شد، درحالیکه در دستش «به» بود.
پیغمبر به او فرمودند: «یا زبیر! ما هذهِ؟» (زبیر، این چیست در دست تو؟)
عرض کرد: «یا رسول الله! هذهِ سَفَرْجَلَهٌ.» (یا رسول الله! این یک «به» است.)
فرمود: «یا زبیر! کُل سَفَرْجَلَهً، فَإِنَّ فیهَا ثلاثَ خصال.» (زبیر! «به» بخور، زیرا در آن سه خصلت است.)
زبیر پرسید: «و ما هِیَ یا رسول الله؟» (آنها چه هستند یا رسول الله؟)
فرمود: «یُجِمُّ الفؤاد.» (دل را آرام میکند.)
«جَمّ» از مصدر «جَم کردن»، یعنی حبس کردن و لبریز و پر کردن. مثل «تُحِبُّون المال حُبّاً جَمّاً» (مال را خیلی شدید و فراگیر و متمرکز دوست دارید). «یُجِمُّ الفؤاد» یعنی دلت را، همین که خودمان میگوییم «خاطرجمع». شاید «خاطر جمعم» بالاخره درست باشد، یعنی خاطرش جمع است، پراکنده نیست. تشویش، در واقع پراکندگی خاطر است. وقتی آدم یک جاست، حواسش از جاهای دیگر فارغ است. این دیگر عملاً تمرکز دارد و آرامش دارد. «یُجِمُّ الفؤاد» یعنی همین. حال چه اثری در «به» هست که باعث میشود این دل یک جا جمع و متمرکز بشود؟
حال، «فؤاد» هم جنبههای عاطفی قلب است. چون اصطلاحاتی استفاده میشود، هرچند روایات بیشتر نقلیه مضامین هستند و خیلی نمیشود به اصطلاحات تکیه کرد. در روایات با قرآن فرق میکند، ولی در قرآن معمولاً این شکلی است که واژه «صدر» را که آورده، برای در واقع حیثیت مستقر افعال و صفات انسان است. «نفس» را که آورده، از حیثیت مد نظر روح است. «قلب» را که آورده، از حیثیت مد نظر است. «فؤاد» را که آورده، معمولاً جنبه علقهها مد نظر است در قرآن: «فَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَارِغًا إِن كَادَت لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَىٰ قَلْبِهَا.» (پس قلب مادر موسی تهی گشت، نزدیک بود آن را آشکار کند اگر ما بر دل او صبر نداده بودیم.) اول «فؤاد» را میگوید، بعد حالتی که گداخته بود و نمیتوانست تحمل بکند دوری موسی را. فؤاد او بالاخره تعلق داشت. فؤادش را آرام کردیم، آیه را بهش نشان دادیم تا قلبش را هم خلاصه مطمئن کنیم و اولاً با ربط بر قلبش ایجاد کردیم. اول قلبش را ربط ایجاد کردیم، گرفتیمش که ماجرا را لو ندهد. نزدیک بود برود بگوید که این بچهام بوده، بچهام چی شد؟ مادر دیگر بیطاقت است! چرا انداختی تو آب؟ رفته بود؛ نزدیک بود برود لو بدهد که الان یک بچه را در آب ول کردم و این دارد میرود به سمت کاخ فرعون. اگر ما قلبش را ربط نکرده بودیم، لو میداد. اول قلبش را ربط ایجاد کردیم، بعد مدتی هم فؤادش را آرام کردیم.
خب، پس قلب و فؤاد اینجا فرق گذاشت. چون که جفتش دل است. میگوید اول دلش طاقت نمیآورد بچه را ول کرده. دوری بچه دو تا چیز است. دل، یکی دلپریشانی بود نسبت به اینکه این بچه را بروند سریع بردارند، در آب غرق نشود، موج نزند. کمی هم که از بچهاش دور است، دوری از بچهاش، ولو خیالش راحت بود که بچه زنده میماند. این را اول با قلبش صاف کردیم، ولی دوری از بچه برای صعب بود که آن هم یک سیستمی طراحی کردیم، آوردیمش تو کاخ فرعون و همه سینهها را حرام کردیم بر بچه، فقط این سینه را گرفت و این را هم کردیمش خلاصه مرجع بچه و فؤادش هم آرام شد. حالت گداختگی دل و همین حالت گداختگی که حالا یک وقت در اثر مشاهده است یا در اثر عشق، «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی» (فؤاد آنچه را که دید انکار نکرد). این را هم دارد. خدا سؤال میکند از سمع و بصر: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا.» (به راستی که گوش و چشم و دل، هر یک از اینها مسئولیت دارد.) نگفته از دل سؤال میکنم که با دل چه کردی، فرموده از فؤاد سؤال میکنم که فؤاد چه حوزهای است که در اختیار انسان است؟ بخشهایی از قلب که دیگر مهارش از دست انسان خارج است. به هر حال، دل جوری نیست که کامل از دست انسان خارج بشود، ولی انگار یک جنبههایش عمیقتر، یک جنبههایش سطحیتر و در تماس است. این فؤاد شاید اینطور باشد که سطح درونی در تماس انسان است. آنها در چیز به کار رفتند، جای بررسی مفصلی دارد.
چه اثری در به هست که خوردنش این فؤاد را اینطور متمرکز و در واقع از این تشویش خارج میکند، این بحثی است که محل توجه، توی آن مباحث رابطه نفس و بدن هم این روایات خیلی میتواند به ما کمک بکند که معمولاً روی آنها خیلی کار چندانی نشده از حیثیت فلسفی و انسانشناسی که چرا باید «به» در فؤاد اثرگذار باشد؟ فؤاد یک امر مجرد درونی و روانی انسان است در اثر خوردن «به» آرامش پیدا میکند. بله، اگر میگفتند قلب صنوبری مثلاً خون پمپاژ میکند، کبد خوب کار میکند، اینها را میفهمیدیم. از «به» آرامش روانی پیدا میکند در اثر خوردن «به»؛ کمی همیشه عجیب است این خصلت اولش.
خصلت دوم: «یُسَخِّلُ الْبَخیل.» (آدم بخیل را سخاوتمند میکند.) جالبتر میشود. «به» خوردن باعث میشود که آدم بخیل سخاوتمند شود. شاید برمیگردد به همان قرار دل و آرامش دل، خاطرجمعی، از آن تشویش و اضطراب درآمدن. در مزاج او تأثیری دارد، در ملاج او تأثیر میگذارد. معلوم میشود که این صفات، چه جنبههای ژنتیکی و روانی و مزاجی دارد که لزوماً هم همهاش را نمیخواهد آدم بیندازد توی جهاد با نفس، ور رفتن با خودش. خیلی از مسائل از زوایای امور این شکلی بخواهد حل بکند که هرچند خوبه و درسته، ولی یک مسیر انگار دیگری هم هست که راه از جهات گاهی سادهتر و سهلالوصولتر است. مثلاً برای بخل میشود با خوردن «به»، بخلدرمانی کرد. بله، حالا مثلاً یک طریقی هم دارد که شما پولت را بده و صدقه بده و بعد اعتماد کن و آرام آرام تمرین کن و قبرستان برو و در عاقبت کسانی که اموالی جمع کردند از دنیا رفتند بیندیش. چه بسا آنها اصلاً زمینهای برای فکرش در طرف ایجاد نشود. اولین «به» خوردن یا آرامشی میآورد که، و اینکه حضرت این را هم به عنوان غایت در نظر گرفتند، معلوم میشود که این به هر حال مطلوب همین حدش هم هست؛ یعنی سخاوتی که ولو با «به» هم بیاید، همان هم خوب است. اینهایی که در امور دنیویشان زرنگی دارند، نه به معنای منفعتهای دنیایی، امتحان دنیای خودشان را میدانند، کلاه سرشان نمیرود. این مرضی خداست. خدا دوست دارد آدمی را که تو امور دنیا کلاه سرش نمیرود. خدا خوشش و حالت ایمانی شدن، نه. خدا خوشش میآید که اگر رفته یک جنسی، آدم زرنگی که حالا توی اولیا خدا هم قشنگ دیده میشود، کلاه سرش نمیرود. ماجرای ممنون آیتالله گلپایگانی که طرف خانمش زاییده، بعد پنج شش ماه، دوازده بار تلکه کرده. دفعه دوازدهم سیزدهم پول گذاشت کف دست گفت: بابا، خدا را شکر کن که خانم تو یک سال دوازده شکم برایت زایید! پیرمرد متوجه نمیشود اصلاً تو باغ نیست. نه از سر سماحت، بزرگواری، که کلاه سرش نره، در عین حال با بزرگواری هم رفتار. این جور سخاوتها به هر حال خوب است. یعنی گاهی هم اصلاً راه درمان همینهاست. از راه مهار مزاج و وضعیت فیزیولوژیکی میشود یک سری صفات را کنترل کرد، ایجاد کرد، منع کرد. نکته بسیار مهم است توی مباحث اخلاقی و معضلات روحی و روانی، کمی جنبههای تعادل اینجا رعایت نمیشود. بعضی همه را میبرند تو فضای خورد و خوراک، همه چیز را با خورد و خوراک میخواهند حل بکنند. برخی همه چیز را میخواهند به فضای آخرت و معنویت و خدا و به خاطر خدا و فلان و اینها. از دو تا از اینها میشود استفاده کرد. یعنی اینجا برخی کلاً یک سری تکنیکهایی که طرف از بخیل خارج بکند، مهارتهای مادی و حالا جسمانی و مزاجی و فلان و اینها و یا مثلاً آرامش یا با داروها و اینها، طرف را میخواهیم به آرامش برسانند یا کلاً زیر آب داروها را. فقط با بحث توجه به خدا و مرگ و قیامت و بهشت و اینها، بلکه جفت اینها را میشود ازش استفاده کرد. یعنی این همه روایت: گلاب خاصیت دارد در آرامش. همین «به» چیزهای دیگر. از این هم استفاده کن. از پیادهروی استفاده کن. صدقه هم بده. صله رحم هم بکن. یاد خدا و مرگ و قبر و آخرت و اینها بکن. خیلی دستورات جامع و این جای کار خیلی مفصلی دارد. خیلی این مدل تعادل در جوانان...
ویژگی سوم این است که آدم ترسو را شجاع میکند. خوردن «به» باعث دلیری آدم میشود، شجاع میشود. این هم باز حالا به چه جنبههایی برمیگردد؟ کمیاش میخورد به اینکه انگار سودا بر است. درست است؟ اگر کار کرده باشید، این سه تا ویژگیها سودایی است. هم تشویش خاطر، هم بخل، هم ترس. هر سه تایش از عوارض غلبه سوداست. حالا «به» هم ظاهراً در غلبه سودا اثرگذار، سودا بر است. احتمالاً برای مجلسی یک سری بحثها را مطرح میکند. مثلاً در مورد پیادهروی میگوید که این نکته قشنگ و مسعود است. بهار نکات قشنگی داشت، صفرا میشکافد. حالا بعد آثار معنوی نام دیگر دارد، ولی صفرا بر و پیادهروی صفرا را کاهش میدهد. مشکل اصلی توی تشویش مثلاً اضطراب و اینها هم و غم، صفرا غلبه صفرا. این جور تحلیلها را مجلسی هم دارد که نکات قشنگ و جالب. میشود همه را با هم دستهبندی کرد، مرتب کرد. کار خیلی جامعی میشود. و حالا اینجا هم که به مناسبت این روایت را میآورند که مصنّف این کتاب، استاد محمد بن حسن، شنیدم که از امام صادق علیه السلام روایت میکرد که زبیر، «و ما زالَ زُبَیرٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَیتِ حَتَّی أَدْرَکَ فَرْخُه.» اسمش آمد در «به» بخور. ببین، همیشه از ما اهل بیت بود تا اینکه جوجهاش بزرگ شد. فرخ همان جوجهاش است. از تخم در آمد، بزرگ شد. «فَنَهَاهُ عَنْ رَأْیِهِ» (پس او را از رأی خودش نهی کرد). (جوجه بزرگ نشده بود). عبدالله ملعون. زبیر هم از ما بود. اینکه بزرگ شد، جوجهاش سر از تخم درآورد و...»
در حال بارگذاری نظرات...