‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. عَن أَحمَد بْنِ مُحَمَّد بْنِ أَبی نَصرٍ البَزَنطیِّ قَال: قَالَ أَبُو الْحَسَن عَلَيْهِ السَّلَامُ: جناب بزنطی که از اصحاب اجماع است، ایشان از امام رضا علیه السلام روایت میکند: "مِن عَلَامَاتِ الْفِقهِ الْحِلْمُ وَالْقَن وِالعِلم وَالسُّکُوتُ".
از علامتهای فهمیدهبودن و اینکه آدم حرف حالیش بشود، درک عمیق داشته باشد، سه تاست: یکی حلم، یکی علم، یکی سکوت. آدمهایی که اهل فکرند و اهل فهمند و حالیشان میشود، طرف حالیش میشود. حالیش شد مطلب را؟ حالیش شد؟ پدر شهید دین را حالیش میشده که اگر روایت نداریم، بابای شهید حوله آورد، یعنی نمد دست او را رد کنی. اینکه کسی حالیش میشود، بعضاً سواد هم ممکن است نداشته باشد، ولی خوب، البته اینکه او بلد و داناست و از این گزارهها سر درمیآورد. یکی از علامتها شکمی است. علم، از علامتهای حالیش بودن. وقتی میفهمد، در بیانش یک بیان خاصی استفاده میکند. چینش کلمات، گزینش کلمات، نحوه بیان، نوع دادههایی که منتقل میکند، حکایت از این است که حالیش شده.
اما اگر حالیش شده، ولی دادههایی که دارد میگوید چیزهای بیربط و پرت و پلا است، این علم او، طرف حکایت از فقه او دارد. حلم او حکایت از فقهش میکند. کسی که واقعاً فهمیده، آن علامت، علامت، علامت، حکایت میکند دیگر. *ما یعلم به*. علامت یعنی *ما یعلم به*. وسیله این علم پیدا میشود. با اینها میفهمیم که یک طرف میفهمد، فقیه است. فقه به معنای دقیق کلمه، نه معنای اصطلاحی.
علامتش چیست؟ اولیش حلم است. حلم یعنی ظرفیت داشتن، جنبه داشتن. آدم باجنبه، آدمی که حالیش میشود. خود حالیششدن، این یک جنبه و ظرفیت درونی میخواهد که یک طرف حالیش بشود. اونی که ظرفیت درونی ندارد، طبعاً حالیش هم نمیشود. آدمهای عجول، زود تصمیمگیر، جوگیر و اینها. این خودش علامت این است که حرف شما را نمیفهمد. یعنی شما اگر صد بار به او بگویی، باز حالیش نمیشود. همان جا میگوید: "سریع نگفتی". من نمیتوانم واقعاً. این نداشتن ظرفیت و جنبه یعنی تابع فهم و جایگاه برای فهم و وارد کردن فهم به درون خودش اصلاً ندارد. این، تابع احساسات و هیجانات و عواطف و اینهاست. اساساً اینها اجازه نمیدهد که او کمی تأمل بکند برای اینکه یک چیزی را به خودش راه بدهد یا ندهد. آن تأمل است که باعث فهم عمیقتر میشود و این حلم است که باعث میشود که این بتواند عمیقتر بفهمد، واکاوی بکند چیزی که با آن مواجه میشود.
پس مثلاً اگر آقا قائممقام رهبری بود و بعداً مشکلات پیش آمد، از آنجایی که انسان سادهلوحی هستید و زود تحتتأثیر قرار میگیرید، در مسائل سیاسی دیگر اصلاً شما اظهارنظر... یعنی اینجا اصلاً فقه شخص به فقه نمیرسد. هر کس هر جا اطلاعاتی میآید، یک سری اطلاعات به او میدهد، اینوری میشنود، اینوری میشود. اما فهم عمیق ندارد. چرا؟ مگر جوگیر است؟ دو کلمه اونوری که میگویند فقط اعصابش خرد میشود. یک چیزی میگوید. اینها اساساً فقهی ندارند.
ماها حتی در آن بحثهای مربوط به فقه، معنای جزئیاش و اصطلاحیاش، هم واقعاً فقیه باشد و بهش مراجعه کنیم که این جنبهها را هم درش لحاظ میخواهد. و ورود پیدا کرده در خانواده حدیث. حالا حالاها باید هنوز کرد... بررسی کرد. با یک عمقی. وقتی این حوصله را جاهای دیگر کشف میکنیم که یک طرف ندارد به نحو لمّی، بیا حالا، اِنی، به هر نحو، حکایت از این میکند که یک طرف آن حوصله و دقت را، در واقع بذل وسع را، هم توی بحثهای دیگرش هم ندارد. ولی این حلم و حوصله و دقت و ظرافت و موشکافی وقتی اینجاها دارد، یا مثلاً شجاعت طرف، وقتی که شجاع است و شجاعتش را درش کشف کردیم، در بحثهای علمیاش هم شجاعت دارد که اگر به بطلان یک حرفی رسید، اقرار بهش بکند. اگر به حقانیت یک حرفی رسید، ولو برایش تالی فاسد برای شخص خودش دارد، ولو حرف مخالف مشهور است. این شجاعت باعث میشود که او پای حرفش بایستد. خیلی وقتها این عوامل درونی دخالت دارد در، در واقع، آن بحثهای فکری و نظری.
آدم ترسویی اگر بخواهم بگویم که اینجا مثلاً مقابله با فلانیها واجب است، خودم باید بیایم تو میدان. یک جوری از بغلهای قضیه درمیآورم که نه، اینجا مقابله همچین هم نیست که بتوانم از ریش دربروم. یعنی آن تنبلی من نمودار میشود در آن لحظه فکر. در روانشناسی نام اثبات شده که آن عوامل درونی و انگیزهها، جنبههای شخصیتی یک طرف بسیار در درک و فهم او دخالت دارند. تنبلی آدم بسیار در فهمش دخالت دارد. کمحوصلگی و عجول بودنش و اینها بسیار در فهمش اثر دارند. از آن ور، شجاعتش، بردباری، صبرش، حوصله اش، بسیار در فهم اثر دارد.
به هر حال این یک بخش است و یکی دیگرش هم سکوت است. سکوت هم از علامات فقه است. حالا این علامت فقه قاعدتاً یعنی بعد از اینکه یک طرف به فهم رسیده، این شکلی است دیگر. یعنی بعد از اینکه به فهم رسیده، حلم دارد، علم دارد و سکوت دارد. و علامت آدم فهمیده... سکوت در برابر فهمیده. چه کلمهای؟ نفهمیده! آدم نفهمیده ویژگیش این است که این حرف زیاد میزند، اظهارنظر زیاد میکند، خودش را میاندازد وسط.
طرف امیرالمومنین در ویژگی آن صحابهشان میفرمایند که: "برادری که من داشتم دوستش داشتم." این عطشش به شنیدن بیشتر از عطشش به حرفزدن بود. معمولاً جایی که بود، دوست داشت گوش بدهد. این دنبال شنیدن حرف بود.
آیتالله امینی میفرمود که: "علامه طباطبایی و امام را دعوت کردیم حج. یکی این ور نشسته، یکی آن ور. گفتند که سؤال میپرسیدم. به هر کدام که رو میکردم، سکوت. خب امام ظاهراً سنن از علامه بزرگتر بودند. در مورد فکر، آره دیگر، امام ۹۰ سالگی یا نه هم ۹۰ سالگی از دنیا رفتند سال ۶۸. علامه ۸۱ ساله از دنیا رفتند سال ۶۰. تقریباً امام ولی فکر کنم یک سال بزرگتر بود.
یکیشان که رومی کردم، زمین. اون یکی اون طرف. درخواست پرهیز از اینکه اینجا نقد همدیگر و اینها که به کنار، یا طباطبایی یک چیزی بگوید. اصلاً من منتظر بودم، من دوست دارم یک چالش علمی با این داشته باشم. بکشم زد و خورد بکنیم، طباطبایی یا امام بفهمند که ما چقدر بلدیم و چقدر استادیم. خرید فنیایم و فلان و اینها. بعد از ایشان میگویم: ابداً. اصلاً فضای اینها فضایی که حرف بزنند و چی. اگر به التماس و اینها. دیگر از باب اینکه بحث علمی است و سؤال دارد یک طرف و اینها، باید جواب بدهیم. ولی طرف مقابلم جواب نمیدهد. آخرش هم باز این یک روحیهای است دیگر. این علامت فقه است. فهمیده...
نورانیت فقه، نورانیت باطنی میآورد دیگر. نورانیت باطنی هم این میآورد. و سعه وجودی. اصلاً خاصیت علم، وجودی است. یعنی علم در تفسیر فلسفی خودش، آن چیزی است که سه تا وجودی. مراتب وجودی انسان، مراتب علمش است دیگر. علم مطابق وجود است دیگر. وجودم مسابقه علم. خب از کجا میفهمیم که یک طرف علم دارد؟ این سه تا چیز علامت این است که وجودی پیدا کرده. یکی...، یکی علمش، یکی سکوتش. آدمی که سریع وجود دارد، ساکت است. مثل اسکناس ۵۰ هزار تومانی هیچ وقت توی جیب سر و صدا ندارد. آن پول خرد است که تق و تق صدا میکند. این از خردیش. پول خرد از خردی و کوچکی و محدودیت. مثال خیلی دیگر جنبه تمثیلی منطقیش زیاد است، ولی خب قشنگ است. یعنی همیشه اونی که دارا است و دارد و جیبش پر است و خلاصه سه سعهای دارد، این نیازی به بروز و جلوهگری و سر و صدا و جلب مشتری و خوانش به سمت خود، چون اینها ندارد، چون که دارد.
اونی که ندارد، باید این خلأ را با یک چیزی پر کند. آن خلأه با یک چیز بیرونی پر میشود که سر و صدا و «پاچین بیا، بدو این ور بازار بیا ببین چه خبره». اونی که خواهان دارد، مثل ایران خودرو و سایپا. چون رقیبم ندارد، التماسش میکنند. و بعد تو لیست میگذارد و بعد شش سال دیگر جنس بنجل را با ده برابر قیمت بهت میدهد. ولی حالا همش تهمت به اینا هم نشود. همش اصطلاحات مبالغهام. ولی اونی که مشتری ندارد و جنسش هم چیزی نیست و فلان و اینها، این هی التماس و «تورو قرآن بگی قسط یک پولی هم دستی میدهم. جایزه واسش میگذارم. قرعهکشی میگذارم. فلان میکنم». شما ایران خودرو و سایپا اینها مثلاً تا حالا دیدین قرعهکشی بگذارند که مثلاً اگه کسی از ما یک دانه اونایی که پژو فلان خریدن، تو اونها قرعهکشی میکنیم، به یکیشان یک دانه الگانس میدهم؟ مثلاً، دنبال این چیزا نیستند. سال ۹۰ این طوری بود. قبل از ماجرای خودرو خارجی ایران، بازار دو سال قبل جایزههایی روش میگذاشتند. یک... بله، حالا در هر صورت، آن محل رجوع است دیگر و دست و بالش باز است. به قول معروف.
اونی که دست و بالش بسته، باید یک جوری جنس را بیندازد. اینم که دست و بال وجودیش باز است، به علم رسیده، نه دنبال سر و صداست. دنبال دفتر دستک. دنبال اسم و رسم. یک جوری خودش را مطرح کند. شاگرد واسه خودش جمع کند. رساله بنویسد به معنای اینکه مرید جمع کند، مقلد جمع کند. لطفاً فراری است. واقعیت قضیه برایش روشن است. در وجود خودش لبریز است که نیازی به این چیزها ندارد و مخل میداند این چیزها را برای خودش. دریا پس میزند این چیزها را. یعنی آرامش دریا را فقط به هم بزند. این قایق آرامش من را به هم میزند. آن دریاچه مصنوعی این است که نیاز به این قایقها دارد. دریاچه چیتگر. بعد به خاطر قایق چهار نفر بیایند خلاصه بهش بخورند. اگه این قایقها نباشد، کسی... بزرگ هم هست و جای خوبی هم هست، ولی مثلاً فلان مردابی که فلان مرداب است، کار ندارد آب گندیده کجا است. قایقش است که باعث جذب میشود. این باید قایق بیندازد و سر و صدا و این آفرینش. خروش دریا فقط آرامش و راحتی و اینهاست.
این ق... اینجا هم همین است. این سکوت هم همین است. سکوت از اینکه به خودش دعوت کند. سکوت از اینکه ابراز علم بکند. سکوت از اینکه بخواهد اظهار فضل بکند. سکوت از اینکه بخواهد عجولانه حرفی بزند، نظری را بگوید، بدون بررسی ابتدایی و بررسی. همه اینها میشود علامت اینکه یک طرف واقعاً فهمیده. لذا که به آن آدمی که زیاد اهل سکوت است، نزدیک بشوید، این هم خودش به حکمت نزدیک است، هم شما را به حکمت نزدیک میکند. اینجا هم ادامه روایت حضرت میفرماید: "بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِکْمَةِ". حالا هم سکوت ثمره علم است، هم باب برای حکمت. یعنی خود این از جهت آن سه سعه وجودی که باز خود سکوت هم سعه وجودی میآورد. سکوت هم محصول علم است که علم، سعه وجودی است، هم راهیست برای وجود پیدا کردن.
هی آدم پس میزند حرفهای بیهوده و الکی و کارهای تشویشآمیز، مخل فکر و تأمل و دقت و اینها را. لذا آدمهایی که ساکتترند، تأمل بیشتری دارند، دقت بیشتری دارند، تمرکز بیشتری دارند و این بابیست برای حکمت. حکمت از جنس معرفت و درک و اینهاست. زمینهسازیهای خوبی کردند برای اینکه بتوانند شکار بکنند این فهمها را. "وَ أَنَّ الصَّمْتَ یُعْکِسُ الْمَحَبَّةَ". یک ویژگی دیگر هم دارد. صمت باعث کسب محبت هم میشود. به خاطر اینکه عمده اختلالات اجتماعی و مشکلات خانوادگی و مسائل این شکلی هم رها بودن زبان است. این حرفهای بیهوده و الکی و اظهارنظرها و تحلیلها و سریع موضع گرفتنها و بله میگفت گرم شدیم. هوا بارانی بود. میگفت که به خواهرشوهرش، خواهرشوهر زنگ زده به این عروسه گفته بود: "دیشب خواب تو را دیدم." گفت: "خواب دیدم که نمیدانم حلیم درست کردی، چی درست کردی. بعد داری پخش میکنی. بعد مثل دنیا بود." یک طرف با لحن مثل دنیا بود که: "برای فامیلهای خودتون قابلمهقابلمه میدادی، برای ما از همین چیزها میریختی، پیالهپیاله میریختی." آنجا هم این شکلی بود. "قابلمهقابلمه خوب بود؟ بد بود؟" از من تعریف کرد مثلاً. "خواب خیریه". این توی همان خوابی که دارد میبیند و نقل میکنم، نمیتواند این زبان را کنترل بکند. یک نیشی یک متلکی یک کنایهای. حالا همین بگو چه وجهی داشت گفتن این خواب. اصلاً خاصیتش چی بود؟ که چی مثلاً؟ بعد با این لحن، با این آهنگ خودش که مثلاً به تو که خواهرشوهرشی. همون چه توقع مساوات و عدالت بیخودی و این. خب این چی میشود؟ این نفرت میآورد.
این سکوت چی میآورد؟ توی خانواده، آدمهای ساکتی که حرف نمیزنند، پشت کسی حرف نمیزنند، روبروی کسی هر فیلم یا متلکی نمیاندازند، اینها همیشه محبوبند. دردسر ندارند. چالشی ندارند. عمده مشکلات هم از آن افرادی که حرف میزنند. طلاخور است. برویم بررسی کنیم، برمیگردد به آن حرفهایی که یک عده زدند، حمایتهای الکی که کردند، فتنهانگیزیهایی که کردند، تحریکهایی که انجام دادند. آدمی که حرف نمیزند که معمولاً واسه اختلال نمیشود که. مگر یک جاهایی که دیگر واقعاً لازم است حرف زدن. یعنی شما شاهد قضیه بودی و حق بوده. موارد بسیار نادری است که آنجا حرف نزدنش مخل است. وگرنه عمده مشکلات از حرف زدنهاست. حرفهایی که میزنیم، اینها محبه.
البته خب امام رضا رندانه این روایت را دارند میفرمایند که: "محبت..." چون حالا محبت خلایق که خب ارزشی ندارد. درست است؟ محبوب هم که راه همون سکوت است. خب خوب است آدم محبوب خلایق باشد. از جهتی خوب است، ولی ارزشی ندارد. اصل محبت کیست؟ خدای متعال. محبت خلایق میفهمیم، ولی تو لحن حضرت آن محبت خالق هم هست. آمده بودند پیش آقای قاضی، گفتن که: "آقای بهجت را کمی شما نصیحت کنید. خیلی ساکت است. اصلاً حرف نمی زند، نوجوان است." همش ساکت. گفته بودند که: "چی میگوید؟" ایشان گفت: "دارد میگوید که سکوت کن به مقامات برسی." "*یُکْسِبُ الْمَحَبَّةَ*": محبت کی؟ محبت خدای متعال. این هم باز جنبههای مختلفی دارد. عمده گناهان ما از طریق زبانمان است. وقتی سکوت کردیم، گناه نمیکنیم. خیلی از گناهان، طبعاً محبوب خدا میشود.
یک بخش دیگرش این است که خیلی از تشویشهای درونی و روانی ما به خاطر پرحرفیهاست. سکوت کردیم، خیلی از این تشویشها را نداریم. آرامش درونی پیدا میکنیم. آرامش درونی هم داشته باشیم، به هر حال ارتباطمان با خدای متعال بهتر است. طمأنینه قلب داریم. اولین ذکر تومانی نمیآورد برایمان. داخل زمینهاش را داریم که اینها باعث کسب محبت میشود. سکوت این دلیل آن است. *سَکْتَةٌ دَلِیلٌ عَلَی کُلِّ*… سکوت دلیل هر خیری است. یعنی بین سکوت با هر خیری، با هر کمالی در عالم، ارتباط است. هرچی شما بگویید به عنوان یک ویژگی خوب: تربیت فرزند، گشایش رزق، آرامش، تحصیلات، خیر. هرچی میخواهید بگویید. روابط حسنه با دیگران، مادی، معنوی، جسمی، روحی. همه اینها به وسیله سکوت حاصل میشود که ما واقعاً قدر نمیدانیم و واقعاً خود بنده که دیگر ماشاءالله... ماشاءالله ندارد. البته ته پرحرفیام. سکوتم فقط توی خانه است، با خانواده. حالا حرف زدن نداریم دیگر. سخنرانی خانمهای دیگر میآیند به من میگویند که: "خیلی هم لجش میگیرد." میگوید که: "اینها خانمهای دیگر خلاصه حرف زدند."
با خانواده و اینها، یکی از مواردی که اینجا سکوت خیلی شاید خوب نباشد: در بحث ارتباط با همسر. یک بخشیش با بچهها. ولی ما دیگر آن قدر این ور و آن ور، مجازی و کتبی و صوتی و چه میدانم تصویری و همه رقم حرف زدیم با این و آن، که دیگر جانی نمیماند. به هر حال، خیلی روایت زیبایی است و خیلی گرهگشاست. حضرت فرمود که: "آدم گریه میکرد بابت اینکه از بهشت رانده شده." بهش گفته بودند: "اگه میخواهی برگردی اینجا، بچههاش چند نسل را دیده بود دیگر. عمر طولانی کرده بود. نتیجه و نبیره و چی و اینها بودند. افراد سنایی زیاد." ۵۰۰ ساله، ۴۰۰ ساله، ۳۰۰ ساله و ۲۰۰ سالهها، ۱۰۰ ساله. "کوچولوها، نوجوانها، فلان، ساکت بودم از آنجایی که من را راندند." گفتم: "چه شکلی برگردم اینجا؟" یکی: "*کَثْرَةُ الْبُکَاءِ*." زیاد باید گریه کنیم. چرا تو خود گریه باز حرف زیاد است. یکم از سمت سکوت میخواهی دوباره برگردی، راهش این دو تاست: یکی سکوت، یکی گریه زیاد که حالت خشوع و نرمی و کشش و و جذبه به سمت حقیقت بیاورد.
این سکوت هم پس زدن مزاحمها است، درگیر نشدن با عوامل تشدد، در واقع عوامل فریبنده و اینهاست. سکوت باعث میشود که انسان درگیر نشود. سکوت کردم یعنی علامت درگیر نشدن سکوت. میدانیم آدمی هم که درگیر امور دنیایی نمیخواهد بشود، باید و سکوت کند. درگیر قیمت ملک و زمین و ارز و من مگر دلار فروشم؟ بابام دلار فروش؟ ننهام دلار فروش؟ توی خانه ذخیره کردم. به من چه که الان دلار چنده؟ من مگر وزیر اقتصادم؟ رئیس بانک مرکزی؟ نخود خاصیتی برایم ندارد. فقط یک کمی تخلیه روانی میشوم که مثلاً یکم فحش بین اون دادم، بعد آرام شدم. اینجوری بله. حالا عمده بخش همین است. درگیرش میشویم. یعنی فکر عمده فکر ما درگیر چیزهایی است که میگوییم. علامه فرموده بود که: "راه کسب حضور قلب در نماز، سکوت است." چون انسان معمولاً درگیر چیزهایی میشود که در موردش حرف زده. حرف زدن درگیری میآورد. ایشان هم خودش دربش پابند به این بود که کلاً بناش به سکوت بود در امور مربوط به دنیا و بحثهای غیرضروری و اینها.
یک فضیلتی است واقعاً اگر انسان حاصل بشود برایش و خیلی هم تمرین میخواهد و زحمت میخواهد و سختم است که بتواند این شکلی باشد که اصل برایش سکوت، عدم ورود در مباحث باشد. نه این مدلی عافیتطلبانه که مثلاً من باید در حوزههای مربوط به فکر مردم، تحلیل سیاسی و بحثهای این شکلی حرف بزنم، حقی را تبیین بکنم که رهبر انقلاب فرمودند: "جهاد تبیین و وظیفه است." جهاد و حکم وجوب روش گذاشتند. اینها را انجام نمیدهم، زیرش درمیروم. اینجا اهل سکوت بودن، خیر! "شیطانُ صامت." پیامبر فرمود: "کسی که نسبت به حق سکوت میکند، یک شیطان لال است." شیطان، اخرس! شیطان لال. شیطون لال. همه عناصر شیطنت را دارد، این با لالمونیاش دارد گمراه میکند. این اصلاً فضیلتی نیست اینجا سکوت، ساکت! این سکوتها نه. آن سکوتهایی که آدم توی مسائلی که به من ربطی ندارد، حالا بچه من با زنش دعوا دارد. آن یکی همسایه با آن یکی مشکل دارد. این یکی... نه. آنجا آن فلان مسئول فلان جا فلان حرف میزند. عمدهاش هم هیچ ربطی به ما اینها واقعاً ندارد و هیچ دخالت ما هیچ اثری ندارد. اثر مثبتی. الان که دیگر عصر رسانه است و وراجی است دیگر. یکی یک حرف مفت میزند و ۵۰۰ هزار کامنت زیرش. پیج خودشان. حرف نزنیم میمیریم دیگر. خیلی احساس اشتیاق و شهوت این کلام خودش یک شهوت است. آدم ابراز وجود میکند. اظهارنظر، جایگاه اجتماعی برای آدم میآورد. دیده میشود. به حرف گرفته میشود. جایگاهی برایش قائل میشوند. ثمرات روانی و درونی و بیرونی و در خود من چه اختلالاتی؟ در جامعه چه اختلالاتی دارد؟ حیثیت یکی به باد میرود. مشکلات فراوان است. اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و اینها که در اثر همین وراجیهایی است که الکی دارد صورت میگیرد که فرمود: "اگر نادان ساکت باشد، بسیاری از مشکلات حل میشود." امیرالمومنین فرمود: "*إِذَا سَکَتَ الْجَاهِلُ*." جاهل سکوت بکند، خیلی از مشکلات حل میشود.
الان شما در کار پزشکیتان. پزشکی که بلد نیست، تخصص ندارد. کسی که مثلاً پرستار است، ولی حوزه تخصصی او نیست، اگر به یک کسی الکی نسخه ندهد، یک چیزی تجویز نکند، خیلی از این مشکلات حل نمیشود؟ همسایه، آشنایان، چیزه... این همسایهمان داداشش دکتر است. کسب اعتبار کرد از کسب پزشکی. بله. بسیاری از مشکلات سر همینهاست. و همین مشاورهای خانوادگی. "اگه برو طلاق بگیر. برو بگیر. برو آن کار را بکن. این کار را ول کن." همین اگه نباشد، خیلی از بدبختیهای افراد نیست. وقتی من سر درنمیآورم، برای چی میگویم؟ "برو این کار را راه بنداز. آن شغل را بگیر. آن مغازه را بگیر. آن جنس را بگیر. آن فلان..." نمیدانم آقا! سکوت کنم. من مشاور بلد نیستم. "میخواهم طلاق بگیرم." "طلاق بگیر." من حرفی ندارم. من نمیدانم که. من باید بنشینم با تو صحبت کنم. با خانمت صحبت کنم. مشکل ببینم. بعد ببینم تازه مشکل خانم تو راهکار درمانی-پزشکی دارد یا ندارد. گفت: "نه، او بهم گفته که درمانپذیرم نیست." خیالش راحت باشد که بعداً اگه عاملی برای بدبختی سراغ داشته باشی، که خیلی عذاب وجدان نگیرد که بگوید: "عجب غلطی کردم! عجب فلانی کردم!" میگوید: "نه، خدا لعنت مشورتی آقای فلانی." آخه اولش گفته بود: "استخاره کرده بود، گفته بود." یعنی آن بدبخت که یک استخاره کرده و میگوید: "من آخه میخواست این را که بگیرم، دادم حاج آقا فلانی. او گفته بود خوب است." آن را چیکارش کنم؟ یعنی حاج آقا فلانیه با همان استخاره که گردنش گیر شده است. اینجا یعنی الان فعلاً این بدبختی که تا الان زندگیش دارد، تقصیر استخاره فلانی است. بعداً اگه طلاق بگیرد، مشکل دیگر پیش بیاید، تقصیر مشاور نیست. وقتی این است، آدم کسی واقعاً وارد باشد و همه جوانب و زوایا وارد بشود، یک بحث بخیر بکند و برو از این فتنههای درونی و بیرونی انشاءالله الحمدلله.
در حال بارگذاری نظرات...