باب سی و پنجم؛ آنچه برای خود میپسندی برای دیگران بپسند
دوست داری مردم چگونه با تو برخورد کنند؟
من با من فرق دارد؟
رضایت و کراهت از مردم
باب سی و ششم؛ استحباب عیبجویی از خود
قرار گرفتن در زیر عرش خدا با این سه خصلت
گام برداشتن با رضایت خدا
ظاهر شدن صدها عیب با بر طرف کردن یک عیب
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
باب سیوپنجم: هرچه مؤمن برای خودش دوست دارد، برای سایرین هم دوست داشته باشد و هرچه برای خودش دوست ندارد، برای دیگران هم نخواهد.
«جاء أعرابیٌّ الی النّبیّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ». اعرابیای خدمت پیغمبر اکرم (ص) آمد و گفت: «یا رسولالله، یا رسولالله، به من عملی بیاموز که بهواسطه آن وارد بهشت شوم». حضرت فرمودند: «لِتَأْتُوا مَا أَحْبَبْتَ أَنْ یُؤْتَی النّاسُ اِلَیکَ وَ تُکْرِهُ لَهُم مَا تُکْرِهُهُ لِنَفْسِکَ». هرآنچه دوست داری مردم برایت انجام دهند، تو هم برایشان انجام بده و هرآنچه کراهت داری که برایت پیش بیاید، برای آنها هم کراهت داشته باش.
چگونه باید حرف بزنم؟ مثلاً وقتی مهمان هستی، دوست داری چگونه از تو پذیرایی شود؟ خودت هم اگر میزبان شدی، همانگونه پذیرایی کن. وقتی استادی، دوست داری با تو چگونه برخورد شود؟ خودت هم که شاگردی نسبت به استادی دیگر، همان برخورد را داشته باش. وقتی مأموم هستی، هر کاری که از امام جماعت توقع داری، خودت هم که امام جماعت شدی، همان کار را انجام بده. وقتی مرئوس هستی، هر کاری از رئیس توقع داری، وقتی رئیس شدی، خودت هم همان را انجام بده. وقتی فرزندی، هر کاری که از پدر توقع داری، خودت هم برای فرزندت همان را انجام بده. نسبت به همسر، هر توقعی که از او داری، تو هم همانگونه باش.
این ابعاد بسیار وسیعی دارد. آدم نباید بین خودش و دیگری امتیاز خاصی قائل باشد، چون ریشه تکبر در آن است. وقتی میگویی: «من با بقیه فرق میکنم، من چیز ویژهای هستم، مرا با دیگران قیاس نکنید، جایگاه من فرق میکند، موقعیت من فرق میکند»، این تکبر است.
«عن ابی عبدالله علیه السلام»، امام صادق (ع) فرمودند: «اوحَى اللهُ اِلی آدمَ عَلَیْهِ السَّلامُ اِنّی سَأَجْمَعُ لَکَ الْکَلامَ فی اَرْبَعٍ». خدای متعال به آدم (ص) وحی کرد که من برای تو کلام را در چهار کلمه جمع میکنم. «لِتَأْتِيَ لِلنَّاسِ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ تَكْرَهُ لَهُمْ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ». آدم! آنچه را که برای خود میپسندی، برای مردم نیز بخواه و آنچه را برای خود نمیپسندی، برای مردم نیز ناپسند بدار.
باب بعدی استحباب این است که آدمی به جای عیبجویی از دیگران، به عیبجویی از خودش بپردازد.
«عن ابی جعفر علیه السلام»، امام باقر (ع) فرمودند: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ثلاثة خصالٍ مَنْ كُنَ فِيهِ کَانَ تَحْتَ عَرْشِ اللَّهِ يَوْمَ لَا ظِلَّ اِلَّا ظِلُّهُ». پیغمبر فرمود: سه خصلت است که هر کس این سه خصلت را داشته باشد (یا حتی یکی از آنها را)، زیر سایه عرش خداست؛ روزی که هیچ سایهای نیست، مگر سایه او:
۱. «رجلٌ اَعطَى النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ مَا هُوَ سائِل». کسی که از خودش به مردم عطا کند، همان چیزی را که از آنها درخواست دارد. یعنی خودش را همانقدر میداند که دیگران را و دیگران را همانقدر که خودش را. نوعی وحدت در کثرت است؛ یعنی مطالعه من، همان مطالعه مردم است و آن کسی هم که باید پاسخگوی مطالبه باشد، هم مردم و هم همان چیزی را میخواهم که به بقیه میدهم و از آنها توقع دارم.
۲. «رجلٌ لَمْ یَخْطُ خَطْوَةً لَا يُؤَدِّي إِلَّا عَلِمَ أَنَّ ذَلِكَ لَهُ رِضًا». اینها جان مسائل تربیتی است. در یک جمله میآید؛ کلمهای که همه رشد و سلوک و حرکت اینها در آن خلاصه شده است. مردی که یکقدم هم برنمیدارد و یکقدم هم جلو نمیرود، مگر اینکه میداند رضای خدا در آن است. «ذلک لله رضاً». برای خدا در این رضایت است، خدا راضی است. هر قدمی، هر کلمهای، هر حرفی که میخواهد بزند، رعایت رضای خداست. هر فعالیتی که میخواهد بکند، هر چیزی میخواهد بنویسد، هر جایی میخواهد برود، هر چیزی را میخواهد نگاه کند، هر چیزی را میخواهد بشنود، به هر چیزی میخواهد دل ببندد (ابعاد گوناگون)، هر چیزی را میخواهد فکر کند، رعایت رضای خداست.
۳. «مَنْ تَرَکَ عَيْبَ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ لَمْ یَفْسُدْ بِهَا إلا بِداَ لَهُو». برادر مسلمانش به عیبجویی نپردازد، مگر اینکه آن عیب را از خودش نفی کند. «فَإِنَّهُ لَا یَنفِي مِنْهَا عَيْبًا إِلَّا بَدَّلَهُ». خیلی قشنگ است. تا عیبی را از خودت دفع نکردی، عیبی از دیگری نگیر. البته به این مرحله نمیرسد که عیوب را از خودش دفع کند. هر عیبی که از خودش دفع میکند، تازه با صد تا عیب جدید روبرو میشود، تا جایی که همه عیوب عالم را از خودش نفی کند. ابوحمزه ثمالی یک جملهای به رفیقش گفته بود: «اللهم اجعلنا ملکاً، کل شیءٍ علیه». یعنی همه چیز برای اوست و هیچ چیز برای من نیست. لذا اصلاً نمیتواند به این مرتبه برسد که عیوب را از خودش نفی کرده باشد که حالا بخواهد عیبی از دیگری بگیرد.
«وَکَفَى بِالْمَرْءِ شُغْلًا لَهُ بِنَفْسِهِ عَنِ النَّاسِ». برای مرد کافی است به عنوان کاری که به نفس خودش بپردازد، از آنکس که مشغول به خودش بشود، دیگر وقت ندارد که به دیگری بپردازد. مشغول به دیگری اینی است که مشغول این و آن است. حالا یک وقت نقد است، نقد هم فرق میکند. نقد، منافع عمومی در آن سنجیده میشود.
اهلبیت (ع) خودشان عیبگشا بودند. فرمودند عثمان بن حنیف بود دیگر که حضرت نامه نوشتند. جوجهکباب خورده بود، سر سفره اعیان و اشراف. حضرت نامه نوشتند، حیثیتش را به باد دادند. این عیبجویی نیست، بلکه تأمین منافع عمومی است. آن هم برای حفظ آبروی نظام که مصلحت و قواعد را رعایت میکنند. یا کسی که میآید و حدی را جاری میکند، بالاخره اینها بله، یک بحث است. بحث دیگر این است که آدم همش توجهش به عیب این و عیب آن، مشکلات این و آن و چه صفات بدی در این میبیند. همه درگیر حسادت هستند.
آدم خودش را مخاطب میداند. یعنی یک مرحلهای از رشد این است که آدم خودش را مخاطب تمام آیات و روایات ببیند. همش با این موقعها اینجوری میکردم، پس این این بوده. در آنجا خدا انشاءالله که عاقبت ما را به خیر کند و عامل...
در حال بارگذاری نظرات...