ترس از چه ناشی میگیرد؟
خوف از خدا یا خوف از مردم!
گفتگوی حضرت شعیب (ع) با قوم خودش!
دیدن عیب مردم، عیب خودمان را میپوشاند
توصیههای پیامبر اکرم (ص) به جناب ابوذر
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
ابی جعفر، علیه السلام فرمودند: «سَمِعْتُ جَابِرَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیَّ یَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ مَرَّ بِنَا فَوَقَفَ وَ سَلَّمَ ثُمَّ قَالَ: مَا لِی أَرَى حُبَّ الدُّنْیَا قَدْ غَلَبَ عَلَى کَثِیرٍ مِنَ النَّاسِ؟»
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: از جابر بن عبدالله انصاری شنیدم که میگفت: «پیغمبر اکرم از کنار ما عبور میکردند، ایستادند و سلام کردند. سپس فرمودند: چرا میبینم که حب دنیا بر بسیاری از مردم غلبه کرده است؟» تا اینجا که فرمودند: «طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ خَوْفُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ خَوْفِ النَّاسِ وَ طُوبَى لِمَنْ مَنَعَهُ عُیُوبُ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ إِخْوَانِهِ.»
خوشا به حال کسی که خوف خدا او را از خوف مردم مشغول کند؛ آن قدر از خدا بترسد که دیگر ترسی از مردم نداشته باشد. چون ترس، متوقف بر این است که انسان کسی را مؤثر بداند. مؤثر بر چه میداند؟ مؤثر بر این میداند که میتواند چیزی را از دست من در بیاورد. خوف وابسته به این است که آدم چیزی را در معرض از دست دادن میبیند. "تفویض"، "خوف" و "فوت" به هم وابسته است. انسان از "فوت" میترسد.
من احساس میکنم دیگری میتواند چیزی را از دست من در بیاورد. اگر انسان فهمید که دیگران هیچ اثری ندارند در اینکه بخواهد چیزی از دست ما در بیاید و اصلاً چیزی نیست که بخواهد از ما بگیرد و اصلاً چیزی در دست ما نیست که بخواهد از ما بگیرد؛ آدمی که چیزی ندارد، ترس از دست دادن ندارد. خودش را ندانست، مملوک خودش ندید. همین که امام صادق (علیه السلام) در حدیثی فرمودند، اول از همه خودش را مالک چیزی نبیند، مدبر چیزی نبیند. وقتی خودش را مالک و مدبر ندید، دیگر ترس از دست دادن ندارد. اگر هم چیزی دارم، آن چیزی است که دیگری نمیتواند از دست من در بیاورد، خودم از دست خودم در میآورم. مثلاً ایمان است که واقعاً مال من است، بر من حمل میشود، اشتقاق ایمان بر من صحیح است. بقیه چیزها، اشتقاق صحیح نیست. مالکیت گاو و گوسفند و خانه و ریاست و اینها، همه اشتقاقش اعتباری و مجازی است. به من میگویند مالک، ولی مال کیست؟ خدای متعال. آنچه که اشتقاقش بر من حقیقی است و حملش حقیقی است، ایمان است. خوف حقیقی این است که ترس از این داشته باشی که این را از دست بدهی. این را هم دیگران نمیتوانند از تو بگیرند، خودت از دست خودت در میآوری. پس دیگر اصلاً معنا ندارد، خوف از مردم دیگر جایگاهی ندارد. خوف خدا آنقدر او را مشغول کرده که دیگر اصلاً جایی نمانده برای خوف مردم.
«طُوبَى لِمَنْ مَنَعَهُ عُیُوبُ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ إِخْوَانِهِ.» پس اگر خوف از مردم بود، معلوم میشود که خوف از خدا نیست. وقتی از این میترسم که این بیرونم نکند، آن ناراحت نشود؛ ناراحت نشود از باب خودش، نه از باب شریعت. ناراحت نشود از باب اینکه خدای متعال ناراحت میشود. مراقب باش این مادرش ناراحت نشود، از چه باب؟ از باب اینکه اگر او ناراحت بشود، خدا ناراحت میشود. بیرونم میکند، حقوقم را نمیدهد. اثر این شرک است. ولی اینکه از باب حقوق، حقی دارد بر گردن. غرض اینکه اگر ترس از مردم بود، کاشف از این است که ترس از خدای متعال نیست.
«وَ طُوبَى لِمَنْ مَنَعَهُ عُیُوبُ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ إِخْوَانِهِ.» خوشا به حال کسی که خود او را مشغول کرده و منعش کرده از عیوب مؤمنین و برادرانش. دیگر مجالی نمانده برای اینکه بخواهد به عیوب دیگران مشغول بشود. آنقدر که درگیر عیوب خودشه، از خودش چیزهای مختلف و فراوانی میبیند. این اولیه سلوکی و اخلاقی و معنوی است. در کسی چیزی برای او نیست. نه اینکه نقد نمیکند، نقد هم اگر میکند، اولاً فعل را نقد میکند نه فاعل را. نقد میکند نه با ملامت. و بعد اینکه خودش را نسبت به اونی که دارد نقد میکند، عقرب نزدیکتر از آن شخص میبیند. یعنی در تو بروز پیدا کرده، تو انجام دادی، من هم فاصله ندارم تا بروزش، اگر رحم خدا نباشد. کلمات امیرالمومنین (علیه السلام) تندترین نقدها را میکند، تشری به خودش میزند، میگوید من هم، البته اگر رحم خدا نباشد، اگر کمک خدا نباشد، اینها از من فاصله ندارد.
در سوره مبارکه اعراف، یکی از آیات بسیار لطیف و گفتگوی حضرت شعیب (علیه السلام) با قومش است. ایشان میگویند: «وَ مَا یَکُونُ لَنَا أَنْ نَعُودَ فِیهَا إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ.» من دیگر به ملت شما برنمیگردم، مگر اینکه خدا بخواهد. اگر خدا کمک نکند، من از همهی شما بدتر میشوم. من همهی تلاشم را به کار میگیرم، توانم را به کار میگیرم که دیگر بازگشت به این ملت منحرف نداشته باشم. ولی اگر خدای متعال عنایت و حمایتش را بردارد، من هم بازگشت دارم، من هم بدتر از همیشه میشوم.
«عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ یَکْفِی مِنَ الشُّؤْمِ أَنْ یَعْرِفَ الرَّجُلُ مِنْ عُیُوبِ النَّاسِ مَا یَعْمَى عَلَیْهِ مِنْ أَمْرِ نَفْسِهِ.»
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «شومی به انسان همین قدر بس که از عیوب مردم چیزی را میشناسد که از امر نفس خودش برایش عمیان حاصل شده است.» پرده افتاده، نمیبیند. همانهایی که دارد، همانهایی که خودش مبتلا است، دیگران را دارد سرزنش میکند. میگوید که: «آره، مشکل اینکه مثلاً قیمت دلار دارد میرود بالا، این است که مدیریت نیست و مسئولین خودشیفتهاند.» وقتی مسئول خودشیفته میشود، وضعیت دلاری چنین میشود. بعد خودش که میآید رأس کار، بدتر از همه. همهی طعنههایی که به قبلی میزد، ده برابرش خودش دارد به خودش. برای عیب همین بس است. همین که از خودش نمیبیند و در دیگران دارد میبیند و مسخره هم میکند. به خدا دیگر آن دوره تکرار نمیشود. «آن زمان میرفتی هر ۵ دقیقه یه قیمت بود.» این نمیدانم چی چی میشود. همهی اینها. خودش مبتلا است.
انسان نقد هم میخواهد بکند، از موضع تکبر و جبروت و جباریت نباشد. به قول الهی، به قوه الهی، با عنایت الهی. اگر خدا ما را رها بکند، اگر خدا کمک نکند، اگر نصرت نباشد، ما بدتر از همه میشویم. از اعماق قلبش اعتقاد به جوشه باید داشته باشد، باور داشته باشد.
«لاَیَسْتَطِیعُ تَحَوُّلًا أَوْ یَطْرَحَ عَلَى النَّاسِ عَیْباً بِخِلَافِ مَا فِیهِ.» یا بر مردم عیبی را بگذارد، عیبی را ببیند که در خودش هست و استطاعت ندارد که تحول عظیمی داشته باشد. یا اینکه همنشینش را با کارهای بیهوده و حرفهای بیهوده آزار بدهد. اینها برای عیب داشتن یک انسان کافی است.
«عَنْ أَبِی ذَرٍّ عَنِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ فِی حَدِیثٍ قَالَ: قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی.»
ابوذر به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد که: «یا رسول الله، مرا توصیه کنید، سفارشی.»
«قَالَ أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهُ رَأْسُ الْأَمْرِ کُلِّهِ.» تو را به تقوای خدا سفارش میکنم، این رأس همه امور است.
«قَالَ وَ عَلَیْکَ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ وَ ذِکْرِ اللَّهِ کَثِیراً.» «قرآن بخوان و ذکر خدا را زیاد بگو.»
چون ابوذر کشش دارد، ظرفیت دارد، باز هم میگویم: «عَلَیْکَ بِطُولِ الصَّمْتِ،.» سکوت طولانی بشود. در میدان کلمات امیرالمومنین (علیه السلام): «اگر در میدان گفتوگو زمین خوردی، در میدان سکوت قهرمان باش.» آن هم یک میدان است، آن هم یک غلبهای دارد. بله، در نگاه عرف و مردم و اینهاست که میگویند این باخت، کم آورد. «علی میدانم» یک مزمارم، مزمار الهیه. یک میدان هم میدان الهی است. آنجاست که برای آدم کف میزنند و نمره میدهند و اعتبار میدهند و مدال میدهند. آنجا به اونی که ساکت است، کف نفس دارد، حلم دارد، صمت دارد، کنترل زبان دارد، آنجا به اینها مدال میدهند.
«قَالَ وَ عَلَیْکَ بِقِلَّةِ الضَّحِکِ.» کم بخند. این «کم بخندم» منظور خندههای غفلتآمیز است، خندههای بیجا. اهل بیت هم سفارش کردند: «مداعبت اخوان غریبه». فرمودند: «اگر مداعبه با مؤمنین ندارید، اهل شوخی و بگو بخند و اینها نیستید، مؤمن نیستید.» مؤمن کسی است که هم انس میگیرد، هم به او انس میگیرند. منافق نه انس میگیرد، نه با او انس میگیرند. منافق عبوس است، به کسی میدون نمیدهد، کسی پا نمیدهد، با کسی ارتباط برقرار نمیکند. پس یک زَهَک داریم که: «أَکْثَرُ رَسُولِ اللَّهِ تَبَسُّماً دَائِماً وَ خَنْدَانًا.» پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دائماً متبسم و خندان بود. اینکه خودشان دستور میدهند که کم بخند، آن خنده غلفتآمیز است. خندهای که تو فضای کمی نباشد، بابت گناهانی که کردهای. آقا بیشتر بفهم.
«قَالَ وَ عَلَیْکَ بِحُبِّ الْمِسَاکِینِ وَ مُجَالَسَتِهِمْ.» حب مساکین و مجالستشان را داشته باش.
«قُلْتُ: زِدْنِی.» «آقا بیشتر بفرمایید.» «قَالَ: قُلِ الْحَقَّ وَ إِنْ کَانَ مُرّاً.» حق را بگو، حتی اگر تلخ باشد. واقعاً هم عمل کرد ابوذر. تبعید شد و بروز مشکلات و اینها. حق گفت، حتی اگر در راه خدا از ملامت کسی نترسید. به این نگاهت به این نباشه که «چی میگن؟ آنفالو میکنن؟ چه میدونم ول میکنن؟ جریانسازی میکنن؟ هشتگ برات میزنن؟ چه میدونم عکس درست میکنن؟ انیمیشن درست میکنن؟ کاریکاتور درست میکنن؟» از این چیزها، اینها باعث پا پس کشیدنت نشود، عقبنشینی نکن. اول تشخیص بده یک چیزی حق است. اینها خیلی مهم است. کار قرار میگیرد آن وقت ضعف خودش را میبیند که چقدر این بنیانهای من سست است. یک هجمه که میآید، آدم عقبنشینی میکند. یک تشر که میزنند، دو تا فحش که میآید، دو تا تحقیر که میزنند، آدم میکشد کنار. این به خاطر ضعف بنیانهای معرفتی و بنیانهای اخلاقی و عملی انسان است. با یک تشر مینشیند.
خیلیها بودند، که حزباللهی، انقلابی بودند، یک موضع گرفته بودند. یک جریان یک تشر زد، یک جو درست کردند، رفتند. مثل حضرت امام (ره) کم است. شاید همه دنیا تکلیف برای امام میدانید. لابد فیلم امام (ره) را دیدهاید. لب مرز کویت، حالا امام را از نجف بیرون کردند که هیچ کشوری هم ایشان را راه نمیدهد. لب مرز کویت آمده، منتظره ببیند ویزا برایش صادر میشود، وارد کویت بشود یا نه. یک کوتاه فیلمبرداری شده آنجا. ایشان و شاگردهای خاص خاص خاص خاصش که دیگر اینها فداییهای امام (ره) بودند، میگویند که: «من به تکلیف شرعی خودم عمل میکنم، شما اگه میخواهین برین، برین.» چقدر انسان باید عظمت داشته باشد! همهی دلبستگیاش، آرامشش. این اوج عظمت یک انسان است.
«قَالَ: لِیَحْجِزْکَ عَنِ النَّاسِ مَا تَعْلَمُ مِنْ نَفْسِکَ وَ لَا تَجْدُو عَلَیْهِمْ فِیمَا تُعَطَّى.» باید تو را نگه دارد از مردم آنچه از خودت میدانی. حجاز، حاجز بازدارنده. چطور حالا یک رئیسی میخواهد بابت تأخیرِ فلان کارمندش، او را توبیخ کند. تو که عمل به قانون سر جای خودش، ولی خودت را در موضع تبرئه نبین که از موضع تبرئه بخواهی اقدام بکنی و بگویی: «نمییابی بر ایشان در آنچه که تعطی، مثل خودت، مثلش را داری.» فضای مجازی که باب شده، دیگر بنشینیم غر بزنیم، بنشینیم نقد کنیم. خیلی فرهنگ بدی است، خیلی فرهنگ. هی از کار و تلاش و فعالیت داریم فاصله میگیریم. هی شفافسازی این و آن کنیم، بنشینیم نقدشان کنیم: «این چه کار کرده، آن چه کار کرده.» پیام گفتمان که همه باید نقد کنند، حتی رهبری. منی که باید پاسخگو باشم و کار بکنم، من امشب مطالبهگر علاف بیکار من فقط مینشینم نقد میکنم.
«یَکْفِی لِذِی الْعیبِ أَنْ یَعْرِفَ الرَّجُلُ مِنْ عُیُوبِ النَّاسِ مَا یَجْهَلُهُ مِنْ نَفْسِهِ.» برای عیب داشتن انسان همین کافی است که در روز خصلت باشد. «یَعْرِفُ مِنَ النَّاسِ مَا یَجْهَلُهُ مِنْ نَفْسِهِ.» از مردم چیزی را بشناسد که نسبت به خودش جاهل است. «وَ یَسْتَحْیِ لَهُمْ مَا هُوَ فِیهِ.» حیا کند برای ایشان از آن چیزی که او در خودش هست. خجالت بکشد. یک کاری که یکی انجام میدهد، صفتی که یکی دیگر دارد، خجالت بکش. در حالی که خودت آن را داری، از اینکه او دارد خجالت بکش. از اینکه خودت داری خجالت بکش.
«لَا یُخَجِّلْ سَهْوَ نَفْسَهُ.» یعنی بیربط، بیخاصیت. همنشینان و دیگران را اذیت نکن.
«یَا أَبَا ذَرِّ لَا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ وَ لَا وَرَعَ کَالْکَفِّ وَ لَا حَسَبَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ.»
هیچ عقلی مثل تدبیر نیست. هیچ ورعی مثل خود نگهداری نیست. هیچ حسبی، حسب اینکه آدمها به حساب بیاورند، حسب و نسب، شرافتی، جایگاهی پیدا کنی، هیچ چیز مثل حسن خلق نیست. برایت رفیق نمیآید، برایت طرفدار جمع نمیکند. «پسر فلانی بودن» و «مدرک فلان داشتن» نباید گولمان بزند. اینها حسد بر خلق خوب. سوادی هم ندارد، جایگاه خانوادگی خاصی هم ندارد، جایگاه ریاستی خاصی هم ندارد. به خاطر حسن خلقش همه برایش میمیرند. حالا طرف ۱۰ تا دکترا دارد، یکی در سطح عالی، یکی سطح خیلی معمولی. این خیلی طرفدار دارد، این خیلی عاشق و شیدا دارد. نوع ارتباط گیری.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...