کاذب چه کسی است؟!
لسان بدون قلب فایدهای ندارد
کفران عملی نعمت خدا
سرنوشت قوم سبأ
اتصال به ملکوت، ضامن رشد انسان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
باب ۴۴، باب تحریم کفران نعمت الله. این باب دو تا روایت دارد در باب اینکه کفران نعمت خدا حرام است. از صدیر روایت شده: «قال السعل رجلن اباعبدالله علیه السلام ان قال الله عزوجل». مردی از امام صادق (علیه السلام) پرسید که این آیه چه میفهماند: «قالوا ربنا باعد بین اسفارنا و ظلموا انفسهم». که این قوم سبأ به خدا گفتند: خدایا بین سفرهای ما فاصله بینداز و اینها به خودشان ظلم کرده بودند. یعنی چه؟
بحث تفسیری و ترجمه قرآنش این است که ما دو جور قول داریم: یک قول با زبان "قال" و یک قول با زبان "حال". زبان حال همان زبان استعداد است به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان که این تعبیر از جناب ملاصدرا هم هست و به نظرم از بله، از ابن عربی هم هست، در جاهای مختلفی عرفا و فلاسفه این تعبیر را به کار میبرند که خیلی از آیات قرآن، گفتش گفته واقعی نیست. «یسئله من فی السماوات و من فی الارض کل یوم هو فی شأن». این سوال که همه موجودات عالم سوال میکنند، درخواست میکنند، به زبان استعداد و به زبان حال است، نه به زبان قال. و خیلی از آیات قرآن هم که قال *بله* که مثلاً «قال انا خیر من» شاید نگفته باشد، واقعاً تلفظ و تفوّه به این نکرده باشد. زبان حالش بنده امثال بنده است. وقتی به یک کسی میرسیم سلام باید بکنیم، نمیکنیم. وقتی ازم میپرسند چرا سلام نکردی، زبان استعداد دارد میگوید «انا خیر من». درست زبان حال ماست.
اما ما شاء الله "جرأ فعلوا و تفعلوا" اینها با زبان استعدادشان کفران نعمت که کردند، وقتی از این نعمت، اینکه شهرها به هم نزدیک بود که نعمتی است. حالا بحثش مفصل است. یک وقتی اما بحث جامعهشناسی از این کتاب «ما چگونه ما شدیم» زیباکلام، که خدا انشاءالله زیباکلامش کند. از کتاب ایشان که بحث حالا نمیخواهم بگویم علت تامه از حرف ایشان چقدر درست است ولی نکته خوبی است. در عصر جامعهشناسی لحاظ میشود این نکته که آب، علت اصلی امنیت و رفاه و آسایش و اینهاست. وقتی در سرزمینی آب بود، شهرها به هم نزدیک میشود. شما الان مازندران و گیلان و گلستان را ببینید، همه شهرها به هم متصل و فاصلهای بین شهرها نمیبینید.
"باعد بین اسفار" یعنی دلالت دارد به کمآبی دهان منطقه، به بارش کم، کاهش نزولات الهی و برکات آسمان. وقتی این برکات زیاد شد، شهرها به هم نزدیک میشوند. خب اینها قَرن متصل بودند دیگر. در بیان قرآن، قریههایی به هم متصل بودند و همه روستاها و شهرها به هم وصل بود. ولی اینها خودشان از خدا خواستند، گفتند: «ربنا باعد بین اسفارنا». خب هیچ عاقلی پیدا میشود برگردد، الان ملحدترین ملحدهایی که ما در مازندران مثلاً داریم، بیایند دعا کنند بگویند خدایا بین این شهرهای ما فاصله بینداز؟ هیچکس حاضر نمیشود. خب برای خدای متعال زبان قال مگر مهم است؟ نخیر، زبان حال، زبان استعداد مهم است. وقتی کسی طغیان کرد، به زبان استعداد دارد میگوید: من لیاقت، ارزش و شئون عبودیتی برای داشتن این نعمت را ندارم.
نکته این است که شکر نعمت را افزایش میدهد و کفر نعمت را بیرون میکند. نکتهاش در اینجاست. من که خدا نگاه میکند، میگوید: خب یک بار گفتی ممنون، دوباره بهت میدهم. مثل ماها که مثلاً بین خودمان تشکر کرد، دوباره بهش بیشتر. شکری که او میخواهد، بله. حالا یک مرتبه لسانه که همیشه لسان هم مرتبه ابراز و بروز لسان بدون قلب هیچ خاصیتی "یقولون ما بافهم یقلون به فهم ما لیس فی قلوبه". با زبانشان چیزی میگویند که در دلشان اولئک هم الکاذبون. عین کذب است. درست است حرفشان هم حرف خوبی است. فرمود که اینها به زبان میگویند که «انک رسول الله». اول آیه اول سوره مبارکه منافقین: «إذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك رسول الله والله يعلم انك رسوله والله يشهد انهم لکاذبون». بله حرفشان حرف درستی است ولی اینها دروغ میگویند. خیلی نکته جالبی است: اینها شهادت میدهند که تو پیغمبر خدایی، حرفشان درست است ولی اینها دروغگو. دروغ میگویند؟ مگر حرفشان دروغ است؟ یعنی خدا نیستی؟ چرا، کلام صدق خبری دارد، صدق مخبری ندارد. مخبر اعتقادی به این حرف ندارد و یکی از جنبههای صدق و کذب همین است. فقط صدق خبری ملاک نیست که مرحوم علامه در المیزان جلد ۱۹ همین، به نظرم شاید ذیل همین آیه هم باشد. منافق به کسی که صدق خبری دارد ولی صدق مخبری ندارد، هم کاذب گفته میشود. و ممکن است حرف حق را بزنی بدون اعتقاد. این میشود کذب و دروغگو. خدا رازق است و هیچ اعتقادی به این حرف ندارم، عین کذب است.
حالا خدای متعال کدام حرف را میشنود؟ آنچه را که با زبان حال و زبان استعداد کسی میگوید و تمنا دارد و درخواست. دعاهای ما، اصل ادعیه، حالا در زبان قال گفتن خوب است. زبان قال زبان حال میآورد، تلقین. اینها همه خیلی خوب است ولی اصل ماجرا زبان حال است. ممکن است کسی حرفی را اصلاً به زبان نیاورد، تفوّه نکند ولی خدای متعال میشنود و بابت همان هم رزق به طرف میدهد و هم تقدیراتش را تعیین میکند.
اینها وقتی که کفران کردند این نعمت را، انگار به خدا گفتند: خدایا بین سفرهای ما فاصله بینداز. یعنی شهرهای ما از هم جدا. چرا اینجوری شد؟ چون ظلم کرده بودند به خودشان. یعنی این ظلم به نفس خود، فعل زبان دارد. وقتی کسی به خودش ظلم کرد، ظلم او خودش حرف میزند با خدا. خود ظلمش. حقایق زندهاند در عالم، افعال ما زنده است در عالم حقیقت. در عالم همانجور که دست ما روز قیامت شهادت میدهد، خب دست یعنی چه؟ یعنی یک تکه گوشت شهادت میدهد؟ یا نه، ابزار بروز فعل است. شهادت، خب اگر ابزار شهادت داد که ابزار بروز است، خود فعل به طریق اولی شهادت میدهد. از خود زنا میپرسند: کی زنا کرد؟ کی تو را محقق کرد؟ نه فقط از آلت زنا بپرسند. از خود کذب میپرسند که تو را محقق کرد؟ نه فقط از زبان بپرسند: دروغ گفت. نه، از خود کذب میپرسند: کی تو را محقق کرد؟ «والله خلقکم و ما تفعلون». افعال ما هم مخلوق خداست و احکام مخلوقات بر او. «ان الله خالق کل شیء». و «سبحان الذی بیده ملکوت کل شیء». خب خالق است، این هم خلق، مخلوق است، آن هم ملکوت. انطق کل شی. «انطق الله الذی انفق کل». اونی که همه اشیا را به نطق میآورد. که یکی از اشیا همین افعال ماست. کدام شیء را به خدا به نطق میآورد؟ فعل ما بروز پیدا میکند. همین الان فعل ما نطق دارد. قیامت ظرف بروز است. اتفاقی آنجا رقم نمیخورد. «یومهم بارزون علی ربهم». «فبصرک الیوم حدید». چشمها تیز میشود. سرائر پرده کنار میرود از سر. رفع بروز معاد و قیامت ظرف بروز و هیچ اتفاقی آنجا رقم نمیخورد. هر چه هست همینجاست. درس و مباحثه و این کلام و آن نگاه و این شنیدار، همه اینها فعلی است ملکوتی دارد، حقیقتی دارد و خود آن حقیقت و ملکوت و آن فعل نطق میکند که همین الان هم دارد نطق میکند. اینی که الان دارد نطق میکند اگر کسی حضور قیامتی پیدا کرد، اشرف از دنیا شد. نفس او، وجود او اشتراک پیدا کرد، اهتزاز پیدا کرد، بالا رفت. این آدم همین الان هم همین الان، اگر نه وقتی که نگاه حرام کرد، این فعل او زبان داشت.
لذا در روایت که در همین کتاب جهاد هم بود که وقتی گناه میکند، رزق از او زاویه میگیرد. یعنی این نگاه حرام او به رزق میگوید: نیا. به نماز شب میگوید: نیا. به اشک میگوید: نیا. به زیارت میگوید: نیا. به توفیق درس خواندن میگوید: نیا. به فهم درس میگوید: نیا. فعل او وقتی صله رحم کرد به همه اینها میگوید: بیا. وقتی قطع رحم کرد به همه اینها میگوید: نه. خود فعل زبان است. یک بحث بسیار مفصل و اعجابانگیزی است. جلسات متعددی در موردش سوال کرد که آقا یعنی چه؟
حضرت فرمودند: «هاؤلاء قوم کانت لهم قری متصل». قومی بودند که قریههای متصل داشتند. «ینظر بعضها الی بعض». از بس که به هم نزدیک بودند از توی این قریه اهالی آن قریه را میدیدند و «انهار جاریة»، نهر جاری داشتند و «اموال ظاهرة»، اموالشان ظهور و بروز داشت. فقط گنجهای پنهان نداشتند. نه، ثروت آشکار داشتند. چیزی بود که به چشم ثروت، ثروت چشمگیری است. «فکفروا نعم الله». نعمتهای خدا را کفران کردند و «غیروا ما بانفسهم من عافیة الله». با اونی که به نفس داشتند تغییر دادند عافیت خدا را. یعنی نفسشان پشت کرد به عافیت خدا.
«فاعقب الله ما بِمَنْ نعما». خب این جزای الهی، خدا قهر کرد؟ نه، قوانین عالم است. میگوید تو به خورشید پشت کردی، خورشید هم به تو پشت کرد. خب مگر میشود خورشید به کسی پشت کند؟ بله دیگر، تو محروم شدی از خورشید. تو وقتی به خورشید پشت کردی، سایه ایجاد شد. به آن سایه، علامت این است که خورشید به تو پشت کرده. خورشید بر تو تاریکی انداخت. خورشید تو را تاریک کرد؟ خورشید مگر کسی را تاریک میکند؟ بله، کسی که به او پشت کند را تاریک میکند. «فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم». پس این معنایش این است: اینها وقتی تغییر دادند، نفسشان از عافیت الهی برگشت. توجهات توحیدیشان. قطع نعمت از کیه؟ برای چی دارد میدهد؟ صلاحیت از طرف ماست یا از طرف اوست؟ این نعمت فضل خداست، تکلیفآور یا نه؟ مایه تفاخر و تکثر و این حرفهاست؟ اینها همه میشود تغییر دادن نفس در مواجهه نعمت خدا.
وقتی این اتفاق افتاد دچار کفران شدند. کفران آمد، نعمت را تغییر داد. برای اینها خود این افراد تغییر کردند. «فارسل الله علیهم سیل العرم». خدا سیلی بنیانافکن را برایشان فرستاد. فَقرُ قَر. باران زیاد بود آنجا دیگر. شهر آب زیاد داشت. آب تبدیل به سیل شد. قریههای اینها را غرق کرد. و خدا بدیها را از حد گذراندند. خدا نعمت را از حد گذراند. وقتی از حد گذران شد، سیل باد وقتی از حد بگذرد میشود طوفان. از حد گذشتن تو. تا وقتی حد نگه میداری، آن هم در نعمت. نعمت را با حد میفرستد که موجب برکت بار. استاد میگفت که گیلاس تا وقتی که به درخت است، آفتاب که بهش میخورد رشد میکند، باد که بهش میخورد رشد، آب که میآید رشد میکند. همین که آن یک دانه شاخه کوچولو کنده شد، آن وقت هم آفتاب باعث متلاشی شدنش میشود، هم باد باعث خراب شدنش میشود، همان آب باعث خراب شدن. همه آنچه که رشدش میداد باعث نابودیش میشود. همان اتصال خیلی مهم است. اتصال به ملکوت و حقیقت. کی میشود؟ همان توجه، همان باریکه توجه به خداست که همه اینها از توست. «هذا من فضل ربی». حضرت سلیمان رقم میخورد اتفاق. یا «هذا من فضل ربی». بلو کفران. خب این معیار اینکه من شاکرم یا کافرم در چیست؟ همین دیدن اینکه «هذا من فضل». اتصال این نخ «هذا متصل» شد به آن حقیقت و آن ریشه. «هذا من فضل ربی» وقتی بود دیگر طغیان هم نیست. اصل شکرانه و همین اصل کفران در همین.
«و ذهب با اموالهم». اموال اینها را از بین برد و «ابدلهم مکان جنات». به جای باغهایشان «جنتین» دو تا باغ داد. «ذوات اکلن». که میوههای تلخ داشت و «افل» درخت شور داشت و «شیء من سدر قلیل» که این آیات قرآن البته و یک مقداری هم سدر کم به اینها داد. به جای آن درخت میوه و درختهای آبدار، اینها اینجور درختهایی. «جزیناهم بما کفروا» این جزایی است که ما دادیم آنها را به خاطر کفرانشان و «هل نجازی الا الکفور». ما مگر غیر از کَفور را مجازات میکنیم؟ که البته هم مجازات مراتب دارد، کفران مراتب دارد.
من که بگوییم آن سطح از کفران، نه، کفران هم مراتبی دارد. همین قدر که من این هوش را از خودم میدانم. یا خدا رحمت کند مرحوم آیتالله جعفری تهرانی فرموده بود که: جلسه رفتی ما آقای *پذیرایی* کرد از ما در تهران و سفره پهن کرد. من و دوستان بودیم. فرمودند که: من لقمه را در دهان گذاشتم و یک لحظه به ذهنم رسید که خب به حمدالله به واسطه ما این رفقا امشب شام خوبی میخورند، به خاطر ما. به اینا میدانند همون لقمه پرید در گلویم تا مرز خفگی و کلی در دل استغفار کردم و حواسم را جمع کردم، نجات پیدا کردم. خدا خواست بفهماند که اگر بخواهم میتوانم همین امشب تنها کسی را که با این لقمه میکشم تو باشی، بقیه هم بخورند. خب اینها تلنگرهای خداست دیگر. اینها که لطیفاند زود تلنگر میخورند. امثال بنده هر غلطی میکنیم هیچ اتفاقی نمیافتد. خدا دست ما را بگیرد از این توهمات و تخیلات.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...