شهادت باطل و کتمان شهادت دادن، از کبائر است
مصادیق کبائر
معنای "إثم" چیست؟
ترک عمدی واجب خدا
آیا مومن گناه میکند؟
مراتب روح در انسان
کاردکردهای روح القوة و روح الشهوة و روح الحرکة
معنای ازدیاد ایمان چیست؟
معنای توبه خدا
دو راهی نار و نور در دنیا
نسبت قیامت و ملکوت با انسان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
این روایت "کبایر" که اینجا داشتیم، میفرماید که: "و شهادة الزور و کتمان الشهادة". یکی دیگر از کبایر، شهادتِ دروغ دادن و کتمان شهادت است؛ یعنی چه شهادت بدهد ایجاباً به باطلی، یا یک حقی را که باید شهادت بدهد سلباً کتمان کند و شهادت ندهد. جفتش "کبیره" است؛ با اینکه یکیاش از سنخ "تروک" و دیگری از طریق "افعال" است.
خدای متعال میفرماید: "و مَن یکتُمها فَإِنَّهُ آثمٌ قلبُهُ"؛ هرکس که این شهادت را کتمان کند، قلبش گنهکار است. "اثِم" به معنای گناهی که مابینمان رایج است نیست، قلبش دچار واماندگیست. "اثِم" به معنای وامانده است. واماندگی، تعبیر متفاوتی با گناه است.
"فشرب الخمر". کبیره بعدی، شرابخواری است. خدای تبارک و تعالی از شرب خمر نهی کرده، همانطور که از پرستش بتها نهی کرده است.
"و ترک الصلات متعمداً". گناه بعدی، عمداً نماز را ترک کردن، "او شیئاً مما فرض الله عزوجل"؛ یا چیزی از چیزهایی که خدا واجب کرده را عمداً ترک بکند. حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: "و مَن ترک الصلاة متعمداً فقد بریءَ من ذمة الله و ذمة رسوله"؛ هرکس که نماز را عمداً ترک بکند، از ذمه خدا و ذمه رسولش بری است.
"و نقض العهد و قطیعة الرحم". گناه بعدی، نقض عهد و قطع رحم است. خدای تبارک و تعالی میفرماید: "لهم اللعنة و لهم سوء الدار"؛ لعنت شامل حالشان است و سوءالدار شامل حالشان است. اگر کسی عهد را نقض کرد و رحم را قطع کرد، لعنت الهی او را در بر میگیرد و عاقبت بد و عاقبت سویی در انتظار اوست.
"فخرج امر و هو یصرخ من بکائه". اینجا عمر با فریاد و گریه راهی شد و از آنجا خارج شد و "یقول" در حالی که میگفت: "هلک مَن قال برأیه". هرکه خودرأی باشد هلاک شده، بدبخت شده. هرکه بخواهد به رأی خود عمل بکند و "نازعکم فی الفضل و العلم". هرکس که با شما نزاع در فضیلت و علم بکند، با شما اهلبیت بیچاره میشود. مرحوم صدوق با سندی از جناب عبدالعظیم نقل کرده؛ جناب طبرسی در مجمعالبیان (طبرسینه طبرسی) در مجمعالبیان مطرح کردند. در "عیون" و "علل" آمده با اسناد.
حدیث بعدی از اصبغ بن نباته است. "قال جاء رجلٌ الی امیرالمومنین علیهالسلام". مردی خدمت امیرالمومنین آمد "فقال یا امیرالمومنین ان الناس زعموا ان العبد لایزنی و هو مومن". یک عده از مردم هستند که خیال میکنند نمیشود کسی گناه بکند در حالی که مؤمنه، زنا بکند در حالی که مؤمنه، "و لایَسرِقُ و هُوَ مُؤمِنٌ". نمیشود کسی سرقت بکند در حالی که مؤمنه، مؤمن سرقت نمیکند. "و لایَشرَب الخمرَ و هُوَ مُؤمِنٌ". نمیشود شرب خمر بکند در حالی که مؤمنه. "و لایأکُلُ الرِّبا و هُوَ مُؤمِنٌ". نمیشود ربا بخورد در حالی که مؤمنه. "و لایَسفِکُ الدَّمَ الحَرامَ و هُوَ مُؤمِنٌ". نمیشود خون حرام بریزد در حالی که مؤمنه.
امیرالمؤمنین متعجب شدهاند: یعنی واقعاً مؤمن هیچ کدام از این گناهان را انجام نمیدهد، مؤمن نیست؟ ازت میخواهم که راست گفته. این حدیث درست است؟ "سَمِعتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّیاللهُعَلَیْهِوآلِهِوَسَلَّمَ یَقُولُ". از پیامبر شنیدم که فرمود و "دلیلُ کتابِ اللهِ". کتاب خدا راهنماست و نشان میدهد، "وَ ذِکرُ الحَدیثَ اِلّا اَن قالَ" همین را حدیث ذکر کرد. خب اینجا انداختهاند، چطور متن حدیث رو اینجا نیاوردهاند.
آخر حدیث تا اینجا که: "وَ قَد تَأتی عَلَیه حالاتٌ فیُصِیبُهُ الخَطِیئَة". گاهی حالاتی بر ایشان رخ میدهد، در ایشان به گناه، به اشتباه. "فَتُشَجِّعُهُ رُوحُ القُوَّة". حدیث فرع بر این است که ما بدانیم روح "قوت"ی هست، روح "شهوت"ی هست، روح "حرکت"ی هست، روح "ایمان"ی هست و روح "قدس"ی است. این پنج مرتبه را روح دارد که برای انبیا هر پنج مرتبه فعال است. برای مؤمنین، چهار مرحله. روحالقدس را ندارند. کفار و حیوانات سه مرحله، روحالایمان و روحالقدس را ندارند. بعد آنجا میفرمایند که مثلاً روح قوت در جمادات هست، روحالشهوت، روحالحرکه در نباتات هست و روحالشهوه در حیوانات است. روحالقوه تشجیعش میکند، روحالشهوه زینت. این نکته بسیار قشنگی است.
معلوم میشود که آن چغلی و آن سرسختی و سفتی سنگ از جمادات، از روح و از روحالقوه در انسان کارکرد دیگری دارد. نسبت به گناه، شجاعتش بکن. به قساوت میآورد: "ثم قست قلوبکم کالحجارة". کسی در مرتبه روحالقوه مستقر میشود، سنگ بودن او فقط بالفعل شده است. او فقط سنگ است و بلکه بدتر، چون سنگ سنگی است که قساوت بر او حمل نمیشود. سنگ، سنگ است چون سنگ بودن کمال است؛ انسان سنگی است که این سنگ بودن کمال نیست و نقص است. سنگی که سنگ نباشد، ناقص است. ولی انسان اگه سنگ باشد، این هم روحالقوه در این دوتاست. تفاوتش چون در سنگ روحالقوه کمال و غایت القصوی، نقطه نهایی است. نقطه اوج. در انسان نه، در انسان زمینه است. قوه فعل بشود در کمالات الهی و اسماءالله. این روحالقوه شجاعش میکند، روحالشهوه زینت برایش بود. خب معلوم میشود که حیوانات هم این تزیین را دارند که همین هم هست. شما اسب را وقتی گول میزنی با علفی که دست از سمت او میگیری و راهش میاندازی، تزیین است دیگر. یا افسارش را (افسار اسفار) افسارش را وقتی میگیری، اینها تزیین است دیگر. حیوان قابلیت این را دارد که میشود با تزیین مدیریتش کرد. شیطان هم همین کار را با انسان میکند، با تزیین مدیریت میکند و این روحالشهوه اینجا زینت میکند انسان را.
"و تقوده روح البدن". کلاً اینجا روحالبدن، شاید جاهای دیگر روحالحرکه تعبیر باشد. به نظرم روحالحرکه باید باشد. این معادل روحالحرکه است؛ روحالحرکه یا روحالبدن، راهش میاندازد، میبرتش، خیانت میکند، فرماندهی میکند، میبرد "حتی یواقع الخطیئة". واقع بشود در اشتباه و گناه. همین که این اشتباه و گناه را لمس میکند، از ایمان، یعنی روحالایمان، "کم" میشود. خب کم میشود، نه یک چیز مادی و ماهوی. انگار مثلاً از یک سطل آب یک لیوان کم میشود. نه، یک امر مجرد و بسیط. بین او و روحالایمان فاصله میافتد، حجاب میشود. کمااینکه بین انسان و خورشید چیزی حجاب بشود، میگوییم اینجا نور کم شد. نور کم نمیشود. میگوییم آقا پرده را که کشیدی، نور کم شد. ایمان کم شد. ایمان کم شدنش معنا ندارد. بین ما و ایمان حجاب شد. چون ایمان نور است. نگذاشتیم که ایمان وارد بشود، یعنی ایمان بیشتر بتابد. این میشود معنای کمی ایمان یا زیادی ایمان که تو قرآن هم ازدیاد ایمان را در... ولی امیر را یادم نیست در ایمان در قرآن کم شدن ایمان را گفته باشد، ولی "و ازدیادَ ایماناً" (ایماناً زیاد میشود) زیاد شدن ایمان به همین معناست؛ یعنی نسبت او با روحالایمان تقویت میشود، حجاب بین او و روحالایمان برداشته میشود. گناه، حجاب است بین ما و روحالایمان. طاعت، برداشته شدن حجاب از بین ما و روحالایمان، سیر ماست به سمت روحالایمان، قرب ماست به سمت روحالایمان.
"و تَنفَصِمُ" وقتی لمس میکند خطیئه را، از ایمان جدا میشود، کنده میشود. "فَلَیسَ بِیَعُودُ فِیهِ". دیگر برنمیگردد در روحالایمان "حتی یتوب" تا اینکه توبه کند. تا توبه نکند، بازگشتی به روح ایمان فضا "تاب الله علیه". وقتی توبه کرد، خدا به او توبه میکند. این توبه خدا معنای تابش نور روحالایمان، تابش نور ایمان، این توبه خداست. "و ان عَادَ ادخَلَهُ نارَ جَهَنَّم". اگر عود بکند، از ایمان دوباره دربیاید، برگردد به همان ظلماتی که بود، وارد آتش جهنم میشود. این خیلی، اینجا "اینترویو"، تعبیر فوقالعاده. جهنم، نه یعنی آخر بمیرد میرود جهنم. همینجا رفت توی جهنم. یا میروی توی نار یا میرود توی نور. دائماً انسان اینجوری است. تا گناه میکند، همین الان افتاد توی نار. این الان در نار است. بهمحض اینکه توبه کرد، دوباره برمیگردد توی نور، پاک میشود در نور ایمان. من که اگر برگشت، خب بعضیها اینجوری میفهمند دیگر. عجیبوغریب تفسیر میشود و درمیآید از تویش که اگر این برنگشت به سمت طاعت ایمان، آخرش به آتش جهنم میرود، اوقات شر میشود، بعد میمیرد میرود جهنم. مرگ کجا، گفتند مرگ؟ "ان عَادَ ادخَلَهُ نارَ جَهَنَّم". همین که برمیگردد دوباره از نور ایمان و روحالایمان، همان برگشتش دخول در آتش جهنم است. بهشت و جهنم را زنده ندانید. ثابت در ملکوت عالم، به باطن عالم مستولی. این عالم مشرف بر این عالم، محیط بر این عالم. یک نظام خطی که این را بارها بنده عرض کردم، حالا توی این بحث شاید کمتر گفتم، مباحث دیگرمان بیشتر گفتم. قیامت و ملکوت، نسبتش نسبت سهشنبه بعد دوشنبه نیست که دوشنبه تمام میشود، سهشنبه شروع میشود. دنیا تمام بشود، آخرت شروع میشود. نسبت دوشنبه و روز امروز. روز دوشنبه بود دیگر. شما هرجای این روز دوشنبه را که دست بگذاری، ساعت یازده، ساعت دوازده، ساعت یک، ساعت دو، هرجایش را دست بگذاری، همانقدر ساعت، همانقدر دوشنبه است. دوشنبه همه حقیقت امروز را پر کرده است. ساعت یازده از ساعت ده نزدیکتر نیست به دوشنبه. واسه همین آنهایی هم که ده هزار سال پیش مردند با ما، آنها نزدیکتر به قیامت نیستند، نزدیکتر به برزخ نیستند. آنها پرده برداشته شده، برزخ را میبینند. خب ما پرده برزخ را میبینیم. مثل یک نفر بیهوش است، نمیفهمد الان دوشنبه است. باهوش است و میفهمد الان دوشنبه است. تفاوت اینها که قرب و بعد پیدا نکرد برایشان دوشنبه. این نزدیک شد بهش. او که فرقی نکرد. این نکته مهمی نیستها. ما نزدیک... معنای تذکر و توجه. او به ما نزدیک نمیشود. ما فکر میکنیم مرگ به ما نزدیک میشود. برزخ به ما نزدیک میشود. نه، ما داریم به سمت مرگ میرویم. "کُلُّ نَفسٍ ذَائِقَةُ المَوتِ". ما مرگ را میچشیم، ذوق میکنیم چون باطن عالم است. همین الان هست و نسبت ما با او با اعمالمان تعریف میشود. بهمحض اینکه گناه کردیم، نسبت منقطع شد. یک لحظه. نه اینکه حالا میرود برای حالا آن روایت هفت ساعت و اینها معانی خودش را دارد. در جای خودش تفسیر بشود و تحلیل بشود و بحث مفصل ساعت در ملکوت چه معنایی دارد و آن ساعت این ساعت شصت دقیقه است یا یک معنای دیگری هست. لحظه، چون ساعت در تعبیر دقیقه روایی و استعمال لحظه، لحظه. لحظه نه یعنی در این شصت جدا کردن، بیستوچهار ساعت کردن. بحثش جداست، به آن بحث فعلاً کاری نداریم.
وقتی عود کند، برمیگردد در جهنم. که این روایت، روایت مهمی هم بود و نکاتی از آن عرض کردیم. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...