ادامه روایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
مقدمات قیامت
به هم ریختن جایگاهها و تناسبها
نقطه اوج دنیا
چه کسی دنیا را به آخرت ترجیح میدهد؟!
فرد ظریف چه کسی است؟!
واژگونی جامعه
ظلم به پدر و مادر
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
«وقود الصبیان علی المنابر و یکون الکذب ظرفاً و الزکاة مغرماً والفَیْءُ مَغْنماً و یجْفُو الرجلُ والدَیْهِ و یبِرُّ صدیقَه.»
در مورد نشانهها و ویژگیهای قیامت، در واقع یعنی مقدمات قیامت و شرایط پیش از قیامت آخرالزمان، یکی از نشانههایی که میفرمایند این است که کودکان از منبرها بالا میروند: «قعود الصبیان علی المنابر.» کودکان روی منبر مینشینند؛ یعنی همین که شایستگیها و جایگاهها و تناسبها به هم میریزد در آخرالزمان و زمان واژگون میشود. تریبوندارها و رسانهدارها کسانی میشوند که از لحاظ سطح فهم و ادراک کودکاند. علما و بزرگان، افرادی که حقیقتاً جایگاهی باید داشته باشند، به حاشیه میروند؛ به عزلت میروند و دست جامعه از اینها کوتاه میشود.
آنهایی که صلاحیت ندارند (کودکان)، کودکها، خوشبیاناند معمولاً، شیرینزباناند معمولاً، یک جنبههایی دارند که سرگرمکنندهاند، مفرحاند و از این جهت جذابیت دارند و خلاصه افراد را جذب میکنند. این دیگر چیزهایی است که ما به وضوح داریم در زمان خودمان میبینیم؛ یعنی شاید همین تکه از روایت را بیست سال پیش لااقل بنده خودم نمیفهمیدم. میخواندیم گاهی این روایت را همین حوالی مثلاً بیست سال پیش، بیشتر از بیست سال پیش. گاهی صحبتی بود تو همان سن و سال کودکی خودمان که هنوزم کودکیم، گاهی همین را میگفتیم بهنزد نشانههای آخرالزمان و اینها که میخواندیم و میگفتیم و اینها. نمیفهمیدیم که منظور چیست؟ یعنی چه بچهها روی منبر مینشینند؟ الان با اینستاگرام و اینها، دیگر قشنگ با این فضای مجازی واضحه منظور چیست. وقتی تریبون و رسانه در امثال بنده باشد و بزرگان به حاشیه بروند.
شما دیدید عزیزی، بزرگی مثل مرحوم علامه حسنزاده آملی تقریباً بیست سال از دسترس خارج شد. این بیست سال آخر عمر شریف ایشان، دهه هشتاد، اوایل دهه هشتاد، عملاً ارتباط ایشان و جامعه و ارتباط جامعه با ایشان قطع شد و دیگر تدریس نداشتند. اواخر دهه هفتاد تدریس داشتند و این دو دهه، بیست سال، جامعه از فیض منبر و سخنرانی و کلاس و ارتباط با ایشان محروم شد و خب دیدیم در این بیست سال چه کسانی تریبوندار بودند و چه کسانی هی علم شدند و چه کسانی هی برجسته شدند و بزرگ شدند. چه کسانی خوب بلدند خودشان را جا بکنند توی رسانه، بنشانند و تو قاب خودشان را جا بکنند. البته حرفه میخواهد و حرفهایها بلدند چه شکلی خودشان را قالب کنند. با صدای قیافه زیبا، واژهپردازی و دایره واژگانی و چه و چه و چه و چه و چه، به این ور و آن ور پریدن و به نقد گرفتن و مطالب نوئی گفتن که بقیه نگفتند و که حالا دیگر کارم نداریم که اصلاً این درست است، غلط است، خوشم میآید، دیگر چیزهایی دارد میگوید که خوشمان میآید. اینها را مینشانیم بالا منبر. آن عالم و آن بزرگ و آن ریشسفید را از رو منبر برمیداریم، صبیان را بر منبر مینشانیم.
این از نشانههای قیامت، بههمریختگی دیگر، این واژگونی دنیا و نقطه اوج دنیا. نقطه اوج دنیا یعنی در دنیویت خودش به اوج رسیده. دنیویت دنیا به چیست؟ به وهم بودنش است، به حجابیتش است، به حجاب بودنش است. به اوج میرسد این و همیتِ این دنیا، به وجود رسیدنش همین است. همه چیزش قروقاطی میشود. جایی که باید علما و بزرگان بنشینند، کودکان مینشینند. شما میبینید دیگر الان مثلاً شبکه قرآن چقدر مخاطب دارد؟ خدا رحمت کند استاد مصباح یزدی، ایشان یک وقتی با همین ذکر همین مثال توی درس اخلاق، گاهی آدم نشسته تلویزیون این شبکه دارد درس تفسیر ایشان، اسم آوردن درس تفسیر آیتالله جوادی آملی را پخش میکند. آدم میزند آن کانال مثلاً فلان برنامه تفریحی و مثلاً سرگرمی را نگاه میکند. در مورد ترجیح دنیا به آخرت این را مثال میزدم که کسی که این کار را می کند دنیا را به آخرت ترجیح داده، هوای نفسش را بر خواست خدا ترجیح داده و دیگر آثار منفی و زیانباری که بر آن مترتب میشود.
حالا همین مثال را میشود اینجا استفاده کرد که شبکه قرآن دارد مثلاً حالا یک برنامه، یک عالمی، یک شخص با فضیلتی. همین پیج اینستاگرام آدم گاهی نگاه میکند خون به دلش میشود که مثلاً شما نگاه کنید پیج آیتالله بهجت چقدر فالوور دارد. پیج مثلاً فلان کسی که ادا در میآورد، مسخره میکند، جوک میگوید، فلان زن فاسد، بازیگرِ فرار کرده از کشور، هرزه شده، دائماً دعوتکننده به هرزگی، او چقدر فالوور دارد؟ لایو او را چقدر میبینند؟ در سخنرانی حضوری این عالم چند نفر شرکت میکنند؟ دیگر حالا این بهانههایی که اینجا کروناست و نمیدانم فلانی و الا و بله و اینها هم که دیگر هیچ، دیگر امام سر جای خودش. بههرحال این هم همین است که آدم آن صبیان را... این قعود صبیان این نیست که خودشان میروند بالا منبر مینشینند؛ دیگران مینشانند و میپذیرند بالای منبر بودن اینها را. حرف از اینها بیشتر میشنوند. این سِری هم نه، یعنی همین حرف حق را از بچهها میشنوند. آدم بزرگی است، حرف حقی میزند. یک بچهای حرف حقی میزند. حرف حق نه، آن بچه، بچه از کودک، فهمی ندارد و فقط خوشبیان، خوشزبان، سرگرمکننده است، تو دلبرو به معنای همین با همین المانها و فاکتورهای دنیوی. و این را او بالا مینشانند و این را مینشینند پای منبرش. این را مینشینند لایوش را میبینند. این را مینشینند استوریهایش را چک میکنند. این را پیجش را فالو میکنند. توی این پیج آیتالله بهجت بروید کامنتها را بخوانید میبینید چه زمانه واژگون عجیبوغریبی ما داریم توش زندگی میکنیم. آقای بهجت میشود نماد چه میدانم مثلاً تلخی. مثلاً حرفهای ایشان جذابیتی ندارد و شیرین نیست و خلاصه و انگار مثلاً ما را از معنویت دور میکند. فلان کسی که به هم میبافد. کامنتها را بخوانید. آنجا آدم واقعاً میماند. خدا به دادمان برسد. و در این زمانه واژگون یا ما را بمیراند زودتر که این واقعاً حاجتی است برای ما یا زودتر بریم یا خلاص بشویم یا از این زمانه خلاص بشویم و این زمانه دگرگون بشود. یک طوری بشویم که از این دنیا واقعاً با همه وجودمان خارج بشویم ولو توی دنیا هستیم. وصل به عالم بقا باشد. اینها واقعاً از دنیا بریم که اینقدر خلاصه در این واژگونیها.
زندگی یکی دیگر از ویژگیها این است که «کذب ظرف» میشود؛ یعنی دروغگویی تبدیل میشود به ظرافت، ظریفگویی. آدمی که دروغگو است، ظریف به حساب میآید. اسمم اینجا با مسمی صادق است. این کلمه ظریف هم کلمه قشنگی است و ایهام خوبی هم دارد به زبان ما و برخی دروغگویان زمانه ما. هر چه دروغ خواستند بافتند و قالب به این ملت کردند و آخر هم همان ظریف ماندند. بله خلاصه دروغ، ظرافتگویی و ظریفگویی به حساب میآید و آنی که بتواند دروغ طراحی بکند این از خلاقیت ذهنی و خلاصه نوآوری و مهارتی است که آن شخص دارد. اینجور به حساب میآید که وارد، حالا توی کاسبیها و تجارت و اینها همینطور، توی فضاهای رسانهای همینطور، توی ابعاد مختلف همینطور؛ یعنی دروغگویان معمولاً آدمهای باظرافت و وارد و با مهارتی به حساب آدمهای ساده و بیشیله پیله، آدم بیعقلی به حساب میآید. آدمهای بیمهارت و نادان و نا وارد و نابلد به حساب میآید. مثلاً اگر من صاحبکار من بودم، شاگرد من زیردست من نتوانست این جنس را قالب کند به مشتری، بهش میگویم: «خب این فلان خالی را میبستی بفروشی برود.» با آن یکی شاگرد من که خوب بلد است این را قالب بکند با دو تا لفاظی، خلاصه کلمه بالا پایین کردن، او را میگویم: «آفرین! این را میگویند کاسب! این را میگویند وارد!» این میشود یکی از این نشانههای اینکه دروغگویی ظرفِ ظرافت است.
«الزکاة مغرماً»: زکات دادن غرامت. خمس و زکات و صدقه و این حقوق واجب مالی، اینها پرداختش غرامت است. غرامت هم که خب دیگر مشخص است معنایش. همه ما تقریباً قاعدتاً میدانیم معنای غرامت چیست: تاوان، خسارت، از این قبیل.
«والفیء مغنماً»: فیء، آنی که در واقع از دشمن به دست میآید ولی بدون جنگ. ماجرای این زمینهایی که مثلاً ایادی شاه رها کردند و رفتند در زمان انقلاب، پیروزی انقلاب به حساب میآید و مال حکومت دیگر. حالا اینها خوب بعد از این هم رسید به بنیاد مستضعفان و چه و چه و چه و بعضاً هم برخی افراد اینها را به انحا و طرقی تملک کردند در بعد از انقلاب. اینجور اموال به چنگ آوردن و در دست گرفتنش غنیمت به حساب میآید، مغنم به حساب میآید. اینها را اگر میتوانی پیدا کن و به دست بیاور. اینهایی که دست اندازی به بیتالمال است و خلاصه حق و حقوق دیگران است، چپاولش میشود غنیمت. آنهایی که حقالله و حقالناس است و باید پرداخت بشود، آن میشود غرامت. این هم واژگونی زمانه ما و آخرالزمان.
«و یجْفُو الرجلُ والدَیْهِ و یبِرُّ صدیقَه»: مرد به پدر و مادرش جفا میکند و به رفقایش نیکی میکند بهجای اینکه برّ به والدین داشته باشد، برّ به رفیقت. یعنی آنهایی که خودش انتخاب میکند را دوستشان دارد، بهشان محبت میکند نه آنهایی که خدای متعال برایش انتخاب کرده به عنوان پدر و مادر. روابط جبریاش میشود آکنده از جفا. آن روابط اختیاریاش، آکنده از وفا و محبت و نیکی و اینها. آن هم به این دلیل برمیگردد که آن را انتخاب میکند که به دردش بخورند، به کارش بیاید، به هوای او باشند، بهش گیر نزنند، غر نزنند، مانع برای هواهای او نباشند بلکه زمینهساز رسیدن او به هواهایش باشند و به اینها علاقهمند است و خلاصه برّ به اینها دارد ولی پدر و مادر که معمولاً اینطور نیستند، اینها از تربیت گریزاناند. هر آن کسی که در مسیر تربیت او قرار بگیرد، بدش میآید.
«قعود الصبیان بر منابر» هم وجهش همین است. یک ریشسفیدی که بخواهد من را تربیت کند را روی منبر نمینشانیم. یک بچهای که سرم را گرم بکند را روی منبر مینشانیم. و پدر و مادری که میخواهند تربیت بکنند، کار به کارش نداریم. آن رفیقی که سرم را گرم به قول امروزیها حالم باهاش خوب است و هوایم را دارد و اینها، این را من باهاش ارتباط دارم و خلاصه محبت میکنم و اینها. خلاصه جان به قربان رسولالله که چهارده قرن قبل اینطور این حقایق را به ما معرفی کردند و نشان دادند و گوشزد کردند. انشاالله که ما هوشیار و بیدار بشویم.
الحمدلله رب العالمین
در حال بارگذاری نظرات...