روایت امام صادق علیهالسلام در مورد مومن
آیا مومن به سختی میافتد؟!
کمخیری و بیسودی از ویژگیهای مومن نیست!
مومن، متوسل به دروغ میشود؟
حسادت در نفس و قلب و رفتار مومن
زیاده خواهی متفاوت از طمع!!
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
عن ابیعبدالله (علیه السلام) قال: «ستٌ لا تکون فی المومن». امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «شش چیز در مؤمن نیست.» روایت جالبی است و به ویژگیهای مهمی اشاره میکند.
اولی: «عسر» (سختی). خب، یعنی چه؟ در مؤمن سختی نیست؟ عسر نیست؟ نه، یعنی مؤمن به عسر نمیافتد –به هر حال، مؤمن اهل زحمت و تلاش است و طبیعتاً در عسر هم واقع میشود– و «من یتق الله یجعل له من امره یسرا»، قرآن میفرماید: «کسی که اهل تقوا باشد، خدا برایش «یسر» (آسانی) قرار میدهد». یک عصری هست و در یسر واقع میشود؛ یا همین منظور است: مؤمن در عسر نمیماند به واسطهی تقوایی که دارد و «یجعل له یسرا» میشود. یا منظور این است که مؤمن در عسر نمیگذارد؟ «اسرة فنظرة الی میسرة» که قرآن کریم فرمود: «سخت نگیرید! اگر طلبتان را میخواهید بگیرید و آن شخص ذو عسره است (در مضیقه است)، مهلت دهید تا وقتی که در میسره قرار بگیرد، راحتش باشد، بتواند پول را به شما برگرداند، بدهیاش را بدهد.» پس اینجا مؤمن اهل عسر نیست، فشار نمیآورد، کسی را لای منگنه نمیگذارد، سختگیری ندارد.
اگر مؤمن صاحبخانه شود، به مستأجرش سخت نمیگیرد. بعد از ماها، صاحبخانه که میشویم، به مستأجر سخت میگیریم؛ مستأجر که باشیم، به صاحبخانه سخت میگیریم. در هر صورتی، حق با ماست و بقیه باید خودشان را با ما تطبیق دهند. سختگیری همین است دیگر؛ سختگیری یعنی اینی که بخواهیم همیشه همه خودشان را با ما تطبیق دهند: با شرایط ما، با حال ما، با ضعف ما، با خواست ما، با توقع ما. اینکه دیگران را میخواهیم تحت فشار قرار دهیم که خودشان را با ما تطبیق دهند، میشود سختگیری، میشود عسر. این در مؤمن نیست؛ انشاءالله در ما هم نباشد و خدا اینها را از ما بگیرد.
دومی: «نکد». نکد را هم گفتهاند که به معنای کمخیری است؛ اینکه آدم مثلاً خیرش به دیگران نرسد. مؤمن اهل دریغ کردن خیر، وفا، لطف و امکانات خودش برای دیگران نیست و هرچه داشته باشد به دیگران میدهد و در اختیار دیگران قرار میدهد. گفته میشود این صفات در مؤمن نیست. حالا شیخ حر عاملی جلوتر میفرماید که یا منظور مؤمن کامل است که آن درجات عالی ایمان است؛ منظور در آن درجات، این چیزها نیست. یا منظور این است که نباید باشد؛ یعنی اینجا در واقع «نهی» است، «نفی» نیست. این هم که فرموده به معنای این است که اینها در مؤمن نباید باشد.
حالا در مورد نکد، در کتابهای لغت، همین کمخیری، بیسودی، اینها را معمولاً گفتهاند در ترجمه کلمه نکد. در قرآن هم که داریم: «والذی خبث لا یخرج الا نکدا»؛ کلا چیز کم و در واقع بیفایده، نکد. «زمینی که خبیث است، از آن چیزی درنمیآید مگر نکد.» یعنی به درد نمیخورد که بیرون میآید. در شورزار، در زمین خبیث، آن گیاهش به کاری نمیآید، فایدهای ندارد و گرهی نمیگشاید. حالت نکد، حالتی این شکلی میشود. مؤمن اینجوری نیست که در وضعیتی باشد که گرهگشایی نداشته باشد، فایدهای نداشته باشد، خاصیتی نداشته باشد، به درد کسی نخورد. منافقین و کفار البته این مدلی هستند، ولی مؤمن این شکلی نیست. مؤمن وجودش خیر است، برکت است، نفع است، دلسوزی برای دیگران است.
سومی: «لجاجت». خب، لجاجت را دیگر تعبیر فارسیاش مشخص است. سومین چیزی که در مؤمن نیست، لجاجت است. همه اینها شاید روحش برگردد به این عنانیت و طغیان و تکبر؛ این را چون مؤمن در خودش شکسته یا در یک مراتبی شکسته یا کامل شکسته، لذا این جور چیزهایی از او دور شده است. یکی سختگیری، یکی بیخیری، یکی لجاجت. لجاجت همان حالتی است که «من» میخواهم حرف خودم را به کرسی بنشانم، خودم را اثبات بکنم، بفهمانم «منم هستم»، بفهمانم خواسته من این است؛ پافشاری خاص خودم. منطق خیلی اینجا ملاک نیست، حق خیلی ملاک نیست، اینکه چه حق است و چه درست است، ملاک نیست. مهم این است که باید فهمیده شود کی اینجا رئیس است؟ فهمیده شود کی اینجا حرف آخر را میزند؟ «منم هستم.» بعضی وقتها لجبازیها برای همین است دیگر: «فهمیده شود که منم هستم، ما هم یک کسی هستیم.» لج میکنم تا در اثر نفی من، دیگران حضور من را احساس بکنند، ترتیب اثر بدهند به خواست من.
مشهود است: لجاجت، لج کردن. بچه با پدر و مادر لج میکند، گاهی پدر و مادر با بچه لج میکنند، زن و شوهر با هم لج میکنند؛ انواع و اقسام فراوانی دارد. گاهی مردم با حاکمیت لج میکنند، گاهی حاکمیت با مردم لج میکند؛ همه اینها هست.
لجاجت: اگر کسی مؤمن باشد، اهل لجاجت و پافشاری بر حرف خودش نیست. اگر حق است که پافشاری میکند. اگر هم خواست خودش است، خاص شخصی اوست، تا آن حدی که حق است، پیگیری میکند. اگر دید که دیگران به زحمت میافتند یا پذیرشی نیست، میگذرد، اصرار بیفایده و اضافی به آن ندارد.
چهارمی: «کذب» (دروغگویی). خب، دروغ هم معمولاً تابع منافع شخصی و پیشبرد اهداف شخصی است. مؤمن چون منافع شخصی و اهداف شخصی ندارد، طبیعتاً دروغ هم از کار او روی نخواهد داد، متوسل به دروغ نخواهد شد. منافقین نه، منافقین هویتشان را از دروغ میگیرند. هر جا که کم میآورند، یک چیزی درست میکنند. که در این سالهای ننگین هشت سال گذشته، شبانهروزی دهها و صدها دروغ از آدمهای فاسد و خبیثی که زمام کار را گرفته بودند و هنوز هم ولکن قضیه نیستند و هنوز که هنوز است دارند دروغ تحویل ملت میدهند. مؤمن نه. مؤمن رو راست است. مؤمن حرفی که به آن باور دارد را میزند و خودش را متعهد نسبت به حرف میداند. صادقانه برخورد میکند. نفعی ندارد. خودش را فدا میکند. در موارد فراوانی از خواستهها و امیال و انگیزههای خودش چشم میپوشد برای اینکه یک حقی پیش برده شود، یک نفعی به عموم برسد، خیری به همه برسد.
پنجمی: «حسد». نماز به همان برمیگردد. من وقتی انگیزه شخصی به نفع شخصی دارم و من محروم شدم و شما رسیدید، اینجا طبیعتاً به شما حسادت میکنم. من ندارم و تو داری. دروغ میگویم برای اینکه برسم و رسیدنش؛ حسادت میکنم به خاطر اینکه نرسیدم. برای ریاست دروغ میگویم رئیس بشوم، وزیر بشوم، وکیل بشوم. اگر من نرسیدم و شما رسیدید، اینجا به شما حسادت میکنم. ناراحتم که چرا من ندارم و تو داری. این هم در مؤمن دیده نمیشود. نه اینکه حالا مؤمن در نفسش هیچ تکانی نباشد، یک تکانههایی بالاخره در نفس مؤمن هم هست. بالاخره تحریکی در نفس او رخ میدهد، ولی به مرتبهای که بخواهد به قلب او برسد و خصوصاً اینکه بخواهد ترتیب اثر به آن بدهد در مرتبهی رفتار و عمل خودش، همچین چیزی از مؤمن رخ نخواهد داد. و اینکه بخواهد رفتار مبتنی بر حسادت بکند: متلکی بیندازد، نقدی بکند، جریان رسانهای ایجاد بکند، جوی ایجاد بکند، مصاحبه بکند، حرفی بزند، توییتی بزند، تیکهای بیندازد، هشتگی درست بکند. از این کارها نمیکند. اگر هم باشد در نفسش، بعضی وقتها که بعضی این قدر سلامت نفس و طهارت دارند که همان را از وجودشان بیرون کردهاند، یعنی خوشحالاند از اینکه اینها در معرض قرار نگرفتند و تکلیف و بار از اینها برداشته شد. به هر حال این هم ویژگی پنجم.
ویژگی ششم: «بَغْی». بَغْی آن حالت خواستنی است که انسان چیزی بیش از حق خودش میخواهد. این میشود بَغْی. حالا در ترجمهها معمولاً میگویند: ظلم، ستم. خیلی ترجمه دقیقی نیست. بَغْی حالتی است که در واقع زیادهخواهی است. تعبیر «زیادهخواهی» ترجمه قشنگی برایش است. زورگویی با زیادهخواهی فرق میکند. زورگویی، ستم؛ بَغْی، زیادهخواهی است. زیادهخواهی ویژگیای است که در مؤمن نیست. این البته با طمع هم تفاوت دارد. طمع یا حالتی است که انسان خلاصه سیری ندارد و تمامشدنی نیست نیازش. بَغْی حالتی است که حق دیگری را حق خودش میداند؛ یعنی مثلاً در یک ساختمان، در پارکینگ، محدوده پارک دیگری را محدوده پارک خودش میداند. مهمانش میآید، میگوید: «برو آنجا پارک کن، توی آن پارکینگ همسایه مثلاً.» بعد هم بهش میگویند، میگوید: «مهمان است دیگر، حالا یه…». یعنی حق خود میداند این حق را برای خودش قائل است که اگر مهمان آمد برایش، یک شب ماشین مهمانش را پارک کند توی پارکینگ همسایه. این حق را برای خودش قائل است که حالا چون یک کاری دارد، ده دقیقه ماشینش را بگذارد پشت در خانه همسایه. حالا ده دقیقه که خوبش است. این حق را برای خودش قائل است خلاصه: اینجا از این امکاناتی که هست، این تهدیگی که مثلاً دارند پخش میکنند و طبیعتاً سر سفره به هر کسی یک دانه باید برسد، این دو تا بردارد، سه تا بردارد؛ این شربتی که به هر کسی یک لیوان، دو تا بردارد. این حق را برای خودش قائل است. این میشود بَغْی. این هم در مؤمن نیست. مؤمن این جور حقهایی برای خودش قائل نیست. این رانتی، این جور ویژهخواهی و زیادهخواهی برای خودش قائل نیست. مهم میگوید: «مگر من کیام؟ برای چه باید به من این قدری بدهند؟ برای چه من باید این امتیاز و تفاوت را با دیگری داشته باشم؟»
در زیارت رفتن حضرت امام (رحمت الله علیه) همان جاهایی میرفتند که مردم میرفتند، از بین مردم. به ایشان گفتند: «آقا جداگانه درست بکنیم؟ جدا طراحی شود؟» ایشان میفرمود: «اُفْضوا مِنْ حَیْثُ افاضَ الناس.» «از همان جایی که همه میروند.»
به یاد دارم یک وقت یکی از اساتید بزرگوار چند وقت قبل مشهد که بسته بودند اطراف ضریح را و محدودیت بود، استاد بزرگوار میخواستند زیارت مشرف شوند. نصف شب بود، شب به نظرم شب اول ماه مبارک رمضان هم بود. عرض کنم که خدمتش بودیم. بعد ایشان یک گوشه میخواستند زیارت بکنند و ما رفتیم با خادمان صحبتی کردم که یکی از این جاهایی که آن محدودههایی که خلاصه تو حرم جا هست برای نشستن، اجازه دهند که ایشان بروند برای نشستن. خلاصه صحبت کردیم، اول بعضی خادمان خلاصه اجازه دادند، بعد باز بعداً آنها آمدند مانع شدند. این استاد بزرگوار به ما گفتند که: «شما رفتی صحبت کردی برای اینکه به ما جا بدهند؟» عرض کردم: «بله.» ایشان گفتند که: «من دربند و سیرِ به این نیستم که بخواهم یک چیز ویژهای برای خودم داشته باشم. هم خودم سیرِ به این نیستم و هم ضرر دارد این کاری که شما کردید که مردم همه واستادند دارند این جوری زیارت میکنند، ببینند که مثلاً یک روحانی با یک ویژگی خاصی مثلاً به کنار یک جای ممتازی بهش دادهاند.» به ما نهی کردند از این کار.
اینها مصادیق بَغْی است که در مؤمن دیده نمیشود. بعضی از ماها باشیم، میگوییم که: «فلانی یک صحبتی بکنم، بگذار یک جایی به ما بدهند این بغلها واستیم یک زیارتی بکنیم.» خوشحال هم میشویم از اینکه از یک رانتی، از یک توصیهای چیزی داریم استفاده میکنیم. انشاءالله که خدای متعال همه ما را اهل ایمان قرار دهد و این ویژگیهای ممدوح را در ما ایجاد و در واقع تقویت بفرماید.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...