سخن امیرالمومنین علی علیهالسلام به جُبیریه چه بود؟!
دلیل بزرگ شدن نفس انسان
چه میشود خدا را نادید میگیریم؟
ویژگی افراد احمق
شناخت حق و اهل حق
تواضع در مراسم ترحیم!
ویژگی متقین
عامل دور کننده حقیقت خودمان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
عن جُوَیریهَ بنِ مُسْهِرٍ قال: «اشتدَّ خَلْفَ امیرالمؤمنینَ علیه السلام. فقال: یا جُوَیریهَ، یا جُوَیریهَ.» (جویریه اسم ایشان است.) «قال: یا جُوَیریَهَ، إنَّهُ لَم یُهلِکْ هؤلاءِ الحَمْقَی اِلّا بِخَلْفِ نِعالِهِم.»
جُوَیریهَ بنِ مُسْهِر میفرماید که در محضر امیرالمؤمنین (ع)، پشت سر حضرت خیلی تندتند میدویدم تا به آداب حضرت برسم. حضرت فرمودند: «ای جُوَیریهَ، این احمقهایی که هلاک شدند را هلاک نکرد مگر همین تقتق کفش که پشت سرشان میآمد.»
مریدبازیها و دنبال راه افتادنها، لایک کردن و فالو کردن و «چاکرم مخلصمها»، حالا اینها جلوههای مختلفی دارد. یکوقت آن حالی که حالا خود تقتق کفش که موضوعیت ندارد، آن حالی که آدم پیدا میکند از این دنبالش دویدنها و دنبالش بودن و خواهان داشتن، اینجور مسائل، این حال، حالیه که آدم را هلاک میکند؛ نفس آدم را چاق میکند، آدم را بزرگ میکند، و آدم به میزانی که بزرگ بشود و خودش را ببیند، از خدا دور میشود؛ توجه به خدا نخواهد کرد.
اینها چیزهایی است که آدم را بزرگ میکند. یکوقتی حالا میآید یک جایی جلسه سخنرانی دارد؛ میبیند اوه! تو خیابان چقدر ماشین پارک شده برای اینکه در سخنرانی ما شرکت کنند! چقدر کفش پشت در است برای اینکه پای منبر ما بنشینند! چقدر تقاضا دادند! چقدر پیام دادند! منی که تو این جلسه مجازی مثلاً شرکت بکنند! چقدر کامنت گذاشتند! چقدر به هر حال هر مدلش، مریدبازی آدمها را ضربه میزند و اسیر میکند و از حق دور میکند.
فرمود: «این احمقها...» که خب این ویژگی احمقهاست و حماقت، فریب این چیزها را خوردن است. فریب اینکه حالا من طرفدار دارم، خواهان دارم، خوششان میآید از این حرفها، خوششان میآید از این موضعگیریها. «اینها را گفتم چقدر استقبال کردند!» «اینها را گفتم چقدر فالوورام رفت بالا!» «چقدر کامنت مثبت دارم!» «چقدر تماس گرفتند! چقدر تشکر کردند!» چقدر با این چیزها هی آدم میخواهد حق را تشخیص بدهد. حق شاخصهای این شکلی ندارد؛ حق را باید با حق تشخیص داد. حتی با اهل حق هم نمیشود تشخیص داد. «اِعرِفِ الحَقَّ تَعرِفْ اَهلَهُ.» فرمود: «حق را بشناس، اهلش را خواهی شناخت.» فرمود: «مشکل تو این است که میخواهی حق را با اهلش بشناسی.»
اینکه به مشکل، «این چی میگه؟»، «اون چی میگه؟»، «این چی گفت؟»، «اون چی گفت؟»، «این آقا»، «اون آقا»، «این استاد اخلاق»، «اون عالم»، «این مرجع تقلید»، «اون نویسنده»، «این منبری» گم میشوی. آدم حق را باید شناخت و بر اساس حق عمل کرد. اهل حق را هم با حق تشخیص و تطبیق میدهد، دیگران را هم با حق تشخیص و تطبیق میدهد. البته هم شناخت حق سخت است، هم التزام به حق سخت است. حق ثقیل و سنگین و تلخ است، داغ اولیش. برای ماها که میل به لهو و لعب و بازی و سرگرمی و غفلت و این چیزها داریم، حق برایمان سخت است؛ زحمت دارد، آزار دارد، رنج دارد. این چیزها نه، اینها شیرینی دارد، مزه دارد؛ کف و سوت و طرفدار! تو یک سالن صحبت میکنی، برایت کف میزنند. استندآپ کمدی میکنی، چهار تا جمله خندهدار میگویی، ده بار وسط صحبتت کف میزنند، خوشت میآید.
حجم این «خلف نعال»، لزوماً تقتق کفش پشت سر نیست. این کف زدن توی جلسه سخنرانی هم هست. گاهی بلند شدن صدای گریه تو روضهخوانی هم هست. روضه میخوانی، یکهو جمعیت منقلب میشوند، صدای گریه همه بلند میشود. آدم خوشش میآید از این مسئله. «من این جماعت را منقلب کردم!» «من این جلسه را تکان دادم!» «اثرگذارم، تحول دارم ایجاد میکنم!» به هر حال چیزهایی است که خطرناک است.
حالا ما که هر چقدر این روایت را میخوانیم، به خدا مراجعه میکنیم. امیدمان هی به خودمان که خب! امیدوارم نباید بود. یادم آمیزش کمتر میشود، برایم واضحتر میشود که چقدر گرفتار این مسائل هستیم. مراقبتها و دقتهایی که اولیا خدا داشتند و دارند، خیلی تذکرآمیز و جالب و عجیب است.
یکوقتی یکی از اساتید، جلسه مجلس ختم یکی از بزرگان در مسجد اعظم برگزار شد. روال نبود که از این نوع اساتید استفاده بشود برای منبر. آنجور اساتید چون او هم افزوده از عرفا بود، این استاد اخلاق و معنویت را برای سخنرانی در این جلسه دعوت کردند. روال مسجد اعظم این شکلی است که منبری وارد میشود، جمعیت جلوی پایش بلند میشوند. او وارد میشود، سلام و علیک میکند، حال و احوال میکند؛ علما هستند، مراجع هستند، سمت آنها میرود، آنها جلوی پایش بلند میشوند، احوالپرسی میکنند. بعد بالا منبر میرود. باز پایین میآید، دورش شلوغ میشود، یک جماعتی دورش حلقه میزنند و همراهیش میکنند.
ما برایمان جالب شد ببینیم استاد عزیز و بزرگوار چه واکنشی نشان میدهند، چه مدلی میآیند اینجا، نحوه دعوتشان و بلند شدن جمعیت چیکار میکند. دیدیم از قبلش که بخواهد سخنرانی شروع بشود، نوبت اعلام ایشان بشود، از موقع قرآن خواندن، ایشان آمد وسط جمعیت نشست. بعد خوردخورد هی خودشو کشید جلو، کشید جلو، کشید جلو، کشید جلو، آمد مثلاً یک قدمی منبر زیر منبر. تا این مجری آمد اعلام بکند که منبری کیست و سخنران را میخواست توصیفی بکند و صلواتی بگیرد که جمعیت بروند به استقبال سخن، ایشان پرید بالا منبر. خیلی این صحنه، صحنه جالب و عجیبی بود. چقدر ایشان با برنامهریزی و مهارت کار کرد که جمعیت جلوی پایش بلند نشوند، جمعیت یک تکانی نخورند برای سخنرانی ایشان و مثلاً وضعیت خاصی پیدا نکنند.
به هر حال اینها هم حال دائمی اینها بوده و هست، و اینجور مراقبتها را یک بار و دو بار و صحنههای علنیشان است. در خلوتها چه حال و اوضاعی دارند، خدا میداند. این همان ترس از این «خلف نعال»، از این تقتق کفش پشت سرشان است که راه میافتند و میآیند. وقتی آدم میفهمد چقدر خواهان دارد، اینها به آدم آسیب میزند و زمینگیر میکند.
افرادی که از باطل ما خبر ندارند رضا و رضایتشان چیست؟. خود امیرالمؤمنین (ع) یاد دادند که هر وقت مدحی از جانب مردم به شما شد، متقین اینجوریند که برمیگردند میگویند: «خدایا! تو بهتر میدانی ما کییم، ما چییم. توی ما را بهتر خبر داری. تو میپوشانی، تو لو ندادی من کیم و چیَم. تو خلوتهای من را میدانی. تو باطلم را میدانی. تو توضیح آشفته ام را میدانی. یک حقی را بر زبان اینها جاری کردی.» حالا این هم البته خب حسن ظنهایی است که ما دارند، خیر است و رحمت و نعمت. اینجاست که توقع خدا از ما هم فهمیده میشود که خدا میخواهد ما این شکلی باشیم. تصوری که در مورد ما دارند. «شما هر شب تو نماز شب ما را دعا کن!» خب بنده خدا نمیداند که من زیر پتو تا ده دقیقه مانده به طلوع آفتاب دارم به خودم میپیچم برای نماز صبح، زورکی پا میشوم در حدی که نمازم قضا نشود. خدا مستور کرده، پوشانده، از حال من خبر ندارد. میگوید: «نماز شب من را دعا کن!» من نماز شبش خودم را دعا نمیکنم. نماز صبحم که من نماز صبحی ندارم، نماز شب این نشان میدهد که خدای متعال با یک عنایتی به این زبانها انداخته که «نماز شب میخوانم».
همین آدم را تکانی شاید بود اگر آدم از همین مدحها خوشش بیاید و روی همینها دیگر اینجوری بگویی که خب دیگر ما که الحمدالله بین مردم با عنوان نماز شبخوان شناخته شدهایم! خیلی درد فجیعی است؛ خوشحال بابت کاری که نکرده است. «یُحِبُّونَ اَنْ یُحْمَدُوا بِما لَم یَفْعَلُوا.» خوشحال از مدحی که میشود و کمکم این وهم را هم دارد که من اهل این ویژگی هستم؛ یعنی انقدر که میگویند، کمکم باورش میآید خودش.
اینها خلاصه مشکلاتی است که ما باهاش درگیریم. امیال دنیایی و نفسانی، همش حجاب میکند برای ما. ما را دور میکند از حقیقت خودمان که این گوینده بیشتر از همه به این مسئله مبتلاست. یک شخصیت توهمی برای خودمان داریم؛ شخصیت دستساز خیالی که این گفتارها و این بازخوردهای دیگران هی میدمد در این شخصیت خیالی من و توهمات من و هی من را از مبدأ خودم و حقیقت خودم و اصل خودم بیشتر دور میکند، بیشتر فریبم میدهد. خودم هم خوشم میآید، هی کاری میکنم که بازخوردهای این شکلی از بقیه بگیرم. «بگن چقدر باسوادید!» «وای چقدر فلان!» «وای چقدر من اصلاً با تو اونطور شدم!» «تو اصلاً با من اینطور کردی!» هی از این حرفها. هی کار میکنم که از این کامنتها هی بگیرم. این جنس پیام که گذاشتم، این کامنتها توش زیاد بود. اون جنس پیامی که گذاشتم، این کامنتها رو نداشت. همه گفتند: «از شما بعیده!» «از شما توقع نداشتیم!» «آخه این چه حرفی بود!» «آخه چرا اینجوری کردی!» دنبال حق نیستم که چی حق است، چی باطل است؛ که چی خوششان میآید و بعد من خودم به قول امروز حالم خوب میشود از این کامنتهایی که میگیرم. میبینید چقدر هم به این چیزها میپردازند. اساس برخی از این برنامههای تلویزیونی همین، همین چیزهاست. و میگوید که: «من دیده شدم و کامنت خوب گرفتم و حالم عوض شد.» و هر جا میروم راضیام. دیگر این بدبخت نمیداند که دارد چهجور سر از تنش جدا میکند. خوشحال هم هست بابت این وضعیتی که دارد.
انشاءالله خدای متعال به لطف و کرم و رحمت واسعه خودش با ما تا کند. نفس ما را مهار کند و قلاده بزند به ما. پناه بدهد در جوار رحمت خاصه خودش. از شر خودمان ما را خلاص بکند و نجات بدهد و از شر این امیال و این کششها و این توهمات و این سقوطها و هلاکتها ما را نجات بدهد انشاءالله. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...